google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدیدترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدید

خطبه 156 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)(درباره خونريزيها)(شرح حال عايشه)

156 و من كلام له ع خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ- أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَفْعَلْ- وَ إِنْ أَطَعْتُمُونِي- فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ- وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ- وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ- وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ- وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ- وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأَوْلَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّه‏

وصف الإيمان‏

مِنْهُ- سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ- فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ- وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ- وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا- وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الآْخِرَةُ- وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِيمُ‏لِلْغَاوِينَ- وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ- مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى‏

حال أهل القبور في القيامة

مِنْهَا- قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ- وَ صَارُوا إِلَى مَصَايِرِ الْغَايَاتِ لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا-لَا يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لَا يُنْقَلُونَ عَنْهَا- وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ- وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ- وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ- لَا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لَا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ- وَ لَا يُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ- مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَق‏

مطابق خطبه 156 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(156) از سخنان آن حضرت (ع ) خطاب به مردم بصره درباره خونريزيها

اين خطبه با عبارت ( فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه على الله فليفعل )  (در آن هنگام هر كس بتواند خويشتن را به اطاعت فرمان خداوند وادارد چنان كند) شروع مى شود.(ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره چند لغت بحث مفصل زير را ايراد كرده است .)

فصلى در شرح حال عايشه و بيان برخى از اخبار او

در اين خطبه كلمه مبهم (فلانه ) كنايه از (ام المومنين ) عايشه است . پدرش ابوبكر است كه نسب او در مباحث گذشته بيان شد. مادرش (ام رومان ) دختر عامر است و نسب عامر چنين است : عامر بن عويمر بن عبد شمس بن عتاب بن اذينه بن سبيع بن دهمان بن حارث بن غنم بن مالك بن كنانه .

پيامبر (ص ) دو سال پيش از هجرت و پس از وفات خديجه ، در حالى كه عايشه هفت ساله بود او را عقد فرمود و در مدينه هنگامى كه عايشه نه سال و ده ماه داشت با او عروسى كرد. پيش از آن از عايشه براى ازدواج با جبير بن مطعم گفتگو مى شد و او را براى جبير نام مى بردند. پيامبر (ص ) پس از مرگ خديجه عايشه را در حرير سپيدى در خواب ديد و فرمود(اگر اين ازدواج از سوى خداوند مقدر شده باشد خودش آن را فراهم خواهد فرمود). اين خبر در كتابهاى صحيح حديث نقل شده است .

مراسم عقد و مراسم عروسى او هر دو در ماه شوال بود و به همين سبب عايشه دوست مى داشت كه مراسم عروسى خويشاوندان و دوستانش در ماه شوال باشد و مى گفت : مگر ميان همسران پيامبر (ص ) كسى بهره مندتر از من بوده است و پيامبر (ص ) هم مراسم عقد و هم عروسى مرا در ماه شوال قرار دادند و با اين سخن تصور برخى از زنان را كه مى پنداشتند عروسى مرد با همسرش در فاصله دو عيد فطر و قربان مكروه است رد مى كرد.

هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت فرمود عايشه بيست ساله بود. او از پيامبر (ص ) در مورد اينكه چه كنيه يى براى خود انتخاب كند اجازه گرفت ، پيامبر (ص ) به او فرمود (به نام پسرت عبدالله بن زبير كنيه خود را انتخاب كن ) و ابن زبير خواهر زاده عايشه است و به اين سبب كنيه او ام عبدالله است .

عايشه در دين فقيه بود و اشعار فراوان مى دانست و از پيامبر (ص ) بهره مند بود و پيامبر هم آشكارا به او گرايشى داشت و عايشه نسبت به پيامبر (ص ) گستاخ بود و ناز مى فروخت و همواره سخن چينى و بدخلقى مى كرد تا آنكه در داستان (ماريه قبطيه ) و رازى كه پيامبر با او گفت و او آن را با ديگر همسر پيامبر (حفصه ) در ميان گذاشت و هر دو پشت به پشت دادند و عليه پيامبر (ص ) رفتار كردند و درباره آن دو تن (آياتى از) قرآن نازل شد كه در محرابها خوانده مى شد و متضمن تهديدى سخت بود و در آن آيات تصريح شده بود كه گناه واقع شده است و دل تباه گرديده است . همين بى پروايى و گستاخى موجب آمد تا در روزگار خلافت علوى از عايشه چنان كارى سر بزند كه زد و البته خداوند متعال او را بخشيده است و عايشه از اهل بهشت است و به اعتقاد ما طبق وعده پيشين اين موضوع صحيح است وانگهى توبه عايشه صحيح و مقبول است (!) 

ابو عمر بن عبدالبر در كتاب الاستيعاب در مورد عايشه ، از سعيد بن نصر، از قاسم بن اصبغ ، از محمد بن وضاح ، از ابوبكر بن ابى شيبه ، از وكيع ، از عصام بن قدامه ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر (ص ) خطاب به همسران خويش فرموده است (كداميك از شما صاحب شتر نرى است كه چهره اش پشمالوده است و اطراف آن گروهى بسيار كشته مى شوند و آن زن پس از اينكه نزديك به گمراهى و بدبختى مى رسد نجات پيدا مى كند؟) 

ابن عبدالبر مى گويد: اين حديث از معجزات و نشانه هاى نبوت رسول خدا (ص ) است و مى افزايد: عصام بن قدامه هم كه از راويان اين روايت است مورد اعتماد و ثقه است و در مورد وثاقت راويان ديگر چنان است كه مشهورتر از آن اند كه گفته شود.
عايشه از پيامبر (ص ) باردار نشد و از هيچيك از زنان آزاده پيامبر جز از خديجه و از هيچيك از كنيزان پيامبر جز ازماريه براى رسول خدا فرزند متولد نشد.

به عايشه در روزگار پيامبر (ص ) در مورد صفوان بن معطل سلمى تهمت زده شد و اين داستان مشهور است و خداوند متعال در مورد برائت عايشه از آن تهمت (آياتى از) قرآن نازل فرمود كه خوانده مى شود و همه جا نقل مى گردد. به كسانى كه به عايشه تهمت زده بودند تازيانه و حد تهمت زده شد.  عايشه به سال پنجاه و هفت هجرت در شصت و چهار سالگى درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد و اين به روزگار حكومت و پادشاهى معاويه بود و مسلمانان شبانه بر جسدش نماز گزاردند. ابو هريره امام جماعت ايشان بود، پنج مرد از افراد خاندان (محارم ) او براى خاكسپارى وارد گود شدند كه عبارتند: از عبدالله و عروه ، پسران زبير (اين دو خواهر زاده عايشه اند) و قاسم و عبدالله پسران محمد بن ابى بكر و عبدالرحمان پسر عبدالرحمان بن ابى بكر (كه اين سه تن برادر زادگان اويند).
تاريخ مرگ او هفده روز گذشته از رمضان آن سال بود.

اما اين گفتار على عليه السلام كه درباره عايشه فرموده است (او را انديشه زنان فرو گرفت ) يعنى سست انديشى آنان او را فرو گرفت . در اخبار (در مورد زنان ) آمده است (هيچ قومى كه كار و فرماندهى خود را به زن واگذار كند رستگار نمى شود) و هم در خبر است كه (دين و عقل زنان اندك است ) يا در آن قسمت ضعيف هستند، و بدين سبب گواهى دو زن را در قبال يك مرد قرار داده اند و زن در اصل آفرينش چنين آفريده شده است كه به سرعت فريب مى خورد و خشمگين مى شود و بد گمان و بد تدبير است ، شجاعت در زنان وجود ندارد يا بسيار اندك است و سخاوت هم در زنان همين گونه است .

اما كينه يى كه على (ع ) از آن سخن گفته است نيازمند به شرحى است كه مى گويم : من اين خطبه را در محضر شيخ ابو يعقوب يوسف بن اسماعيل لعمانى  كه خدايش رحمت كناد هنگامى كه پيش او علم كلام مى خواندم ، طرح كردم و از عقيده اش در اين مورد پرسيدم . پاسخى مفصل به من داد كه نتيجه آن را نقل مى كنم .

بخشى از آن همان كلمات اوست و بخشى از آن كلمات خود من است زيرا اينك عين سخنان او را فراموش كرده ام ولى محصول گفتارش چنين بود:
آغاز كينه و ناسازگارى ميان عايشه و فاطمه (ع ) آشكار شد و اين به آن سبب است كه پيامبر (ص ) با عايشه پس از مرگ خديجه ازدواج فرمود و عايشه را جانشين خديجه كرد و فاطمه (ع ) دختر خديجه است و اين طبيعى و معلوم است كه چون مادر دخترى مى ميرد و پدرش همسرى ديگر مى گيرد ميان آن زن و دختر كدورت و خشم و كينه آشكار مى شود و از اين كار چاره يى نيست ، زيرا زوجه محبت پدر دختر را معطوف به خود مى سازد و دختر هم گرايش و بذل محبت پدر را به زن غريبه تحمل نمى كند و گويى خودش ‍ هووى آن زن است و در واقع نيز همين گونه است هر چند مادر آن دختر مرده باشد و اگر فرض كنيم كه مادر زنده مى بود بديهى است كه ميان او و همسر شوهرش آتش كينه و دشمنى زبانه مى كشيد و چون مادر مرده باشد آن دشمنى و كينه را دخترش ارث مى برد و در مثل آمده است كه (دشمنى زن پدر و عروس ) و در رجزى هم همين موضوع سروده شده است كه مى گويد:(مادر شوهر بر عروس برانگيخته است و عروس هم با تهمت بر او برانگيخته است .)

افزون بر اين چنين شد كه پيامبر (ص ) به عايشه گرايش پيدا كرد و او را دوست مى داشت و هر اندازه كه گرايش پيامبر (ص ) به عايشه افزوده مى شد ناراحتى فاطمه بيشتر مى شد، از سوى ديگر رسول خدا (ص ) نسبت به فاطمه بزرگداشت و احترامى بيش از آنچه مردم گمان آن را داشتند و بيش از حرمتى كه مردان نسبت به دختران خود مبذول مى دارند مبذول مى داشت و در اين مورد از اندازه محبت معمولى پدران نسبت به فرزندان بيشتر بود، آن چنان كه پيامبر (ص ) در حضور خواص و عوام ، چند بار نه يك بار و در موارد مختلف نه تنها در يك مورد، مى فرمود: فاطمه سرور زنان جهانيان و همتاى مريم دختر عمران است و چون بخواهد از صحراى قيامت عبور كند بانگ سروشى از سوى عرش به گوش مى رسد كه مى گويد: اى مردم عرصات ! چشم فرو پوشيد تا فاطمه دختر محمد (ص ) بگذارد.

اين حديث از احاديث صحيح است و به هيچ روى از اخبار ضعيف نيست و پيامبر (ص ) مى فرمود اينكه على را براى همسرى فاطمه برگزيده است پس از آن بوده است كه خداوند او را در آسمان با گواهى فرشتگان به همسرى او برگزيده است و چند بار نه يك بار فرموده است(آنچه فاطمه را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به خشم مى آورد مرا خشمگين مى سازد) و مكرر فرموده است(فاطمه پاره يى از تن من است ، آنچه او را پريشان كند مرا پريشان كرده است ). اين سخنان و مانند آن نيز موجب افزون شدن كينه عايشه مى شد و هر اندازه پيامبر فاطمه را بيشتر احترام و تكريم مى فرمود بر كينه او افزوده مى شد، و معلوم است نفوس بشرى به كمتر از اين نيست به يكديگر خشمگين مى شود تا چه رسد به اينگونه سخنان .

پس از آن ، تكدر و ناراحتى فاطمه به شوهرش على عليه السلام سرايت كرد و چه بسا كه زنان موجب انتقال كينه ها به سينه هاى مردان مى شوند خاصه از قديم و به صورت ضرب المثل گفته شده است كه (زنان افسانه سرايان نيمه شبهايند). فاطمه (ع ) از عايشه فراوان شكايت و گله گزارى مى كرد، زنان مدينه و همسايگان فاطمه هم هرگاه او را مى ديدند دورش را مى گرفتند و سخنانى از عايشه براى او مى گفتند و سپس به خانه عايشه مى رفتند و سخنانى از قول فاطمه براى او نقل مى كردند و همان گونه كه فاطمه از عايشه پيش ‍ شوهر خود گله گزارى مى كرد عايشه هم پيش ابوبكر از فاطمه گله گزارى مى كرد و مى دانست كه شوهرش يعنى پيامبر (ص ) گله گزاريهاى او را در مورد فاطمه نخواهد پذيرفت ، و اين موضوع در ابوبكر اثر گذاشت . پس از آن نيز ستايش پيامبر (ص ) از على عليه السلام و نزديك و ويژه ساختن او موجب بروز حسد و رشك در ابوبكر و طلحه شد كه پدر و پسر عمويش بودند. عايشه پيش آن دو مى نشست و سخنان آن دو را گوش مى داد آن دو هم پيش عايشه مى آمدند و به سخنان او گوش مى دادند و سخنان او در ايشان و سخنان آن دو در او اثر مى گذاشت .

شيخ ابو يعقوب در پى سخنان خود چنين گفت : من على عليه السلام را هم از اين كار كاملا تبرئه نمى كنم او هم از اعتماد و آرامش ‍ پيامبر بر ابوبكر و اينكه او را ستايش مى فرمود ناراحت بود و دوست مى داشت كه از ميان همه مردم فقط خودش مخصوص به اين مزايا و صفات باشد و بديهى است هر كس از كسى بگسلد و رويگردان باشد از زن و فرزند وى نيز رويگردان است و بدين گونه كدورت و خشم ميان اين دو گروه استوار شد.

سپس داستان (افك ) و تهمت زدن بر عايشه پيش آمد و هر چند على عليه السلام در زمره تهمت زنندگان نبود ولى از كسانى بود كه به پيامبر (ص ) پيشنهاد داد عايشه را طلاق دهد و اين به منظور پاك نگاه داشتن آبروى رسول خدا از گفتار منافقان و سرزنش ‍ كنندگان بود. هنگامى كه پيامبر (ص ) با على در آن باره رايزنى فرمود، على گفت : عايشه همچون بند كفش توست ، وانگهى از خدمتكار عايشه بپرس و او را بترسان و اگر همچنان انكار كرد او را بزن . تمام اين سخنان على (ع ) به اطلاع عايشه رسيد و همان گونه كه عادت مردم است چند برابر شده آن سخنان را از مردم شنيد و زنان هم سخنان بسيارى از على و فاطمه براى عايشه نقل كردند و گفتند آن دو در نهان و آشكار بر اثر اين پيشامد عايشه را نكوهش مى كنند و بدين گونه كار دشوارتر شد.

پس از آن پيامبر (ص ) با عايشه آشتى كرد و به خانه او برگشت و (آياتى از) قرآن در برائت عايشه نازل شد، و همانگونه كه هر انسانى پس از پيروزى از پى شكست و به قدرت رسيدن از پى ناتوانى و به تبرئه شدن پس از تهمت زبان درازى مى كند و گاه سخنان ياوه مى گويد عايشه هم همين گونه بود و همه سخنان او به اطلاع على و فاطمه رسيد و كار دشوار و پيچيده شد و دل هر يك از دو طرف بر خشم نسبت به يكديگر استوار گرديد. از اين گذشته ميان عايشه و على عليه السلام به روزگار زندگى پيامبر (ص ) سخنانى گفته شد و كارهايى پيش آمد كه همگى موجب تهييج و شدت موضوع شد. نظير اين كار كه پيامبر (ص ) على را فرا خواند و از او خواست نزديك بيايد و على آمد و ميان پيامبر و عايشه كه چسبيده به يكديگر نشسته بودند نشست .

عايشه گفت : آيا براى نشيمنگاهت جايى غير از ران من پيدا نكردى و اين كلمه را بدون آنكه به صورت كنايه بگويد  با لفظ زشتى بيان كرد و نظير آنچه روايت شده است كه پيامبر (ص ) روزى با على (ع ) راز مى گفت و به درازا كشيد، عايشه كه پشت سر ايشان حركت مى كرد خود را به آنان رساند و ميان ايشان در آمد و گفت : شما، چه مى گوييد كه اين همه به درازا كشانديد. و گفته شده است كه پيامبر (ص ) آن روز بر عايشه خشمگين شد و آنچه كه در مورد (كاسه تريد) نقل شده است كه عايشه به خدمتكار خود فرمان داد سر راه ايستاد و آن را واژگون كرد .و نظاير اين كارها كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش صورت مى پذيرد.

وانگهى چنين بود كه فاطمه (ع ) فرزندان متعددى چه دختر و چه پسر به دنيا آورد و حال آنكه عايشه هيچ فرزندى نياورد و پيامبر (ص ) هم فرزندان و به ويژه پسران فاطمه را همچون پسران خود مى دانست و هر يك از آنان را (پسرم ) مى گفت و مى فرمود (پسرم را پيش خود بگذاريد او را از من جدا و دور مسازيد)، (پسرم چگونه است و چه مى كند). شيخ ابو يعقوب به من گفت : تصور تو چيست در مورد زنى كه از شوهرش فرزند ندارد و مى بيند كه شوهرش پسران دختر خود را همچون پسران خود مى داند و بر آنان همچون پدرى مهربان مهرورزى مى كند؟ آيا چنين زن و همسرى بر آن پسرها و پدر و مادرشان محبت خواهد داشت يا خشم و كينه مى ورزد! و آيا دوست خواهد داشت كه اين كار دوام داشته باشد يا تمام شود و از ميان برود!

وانگهى چنين اتفاق افتاد كه پيامبر (ص ) درى را كه از خانه ابوبكر به مسجد باز مى شد بست و در خانه داماد خويش را باقى گذاشت و پدر عايشه را نخست براى تبليغ آيات سوره (برائت ) به مكه گسيل فرمود و سپس او را از آن كار بر كنار ساخت و داماد خويش را گسيل داشت و اين كارها هم در نفس عايشه اثر بد گذاشت ، سپس چنين شد كه براى پيامبر (ص ) از ماريه قبطيه ابراهيم متولد شد و على عليه السلام در آن مورد بسيار شاد شد و على نسبت به ماريه و احترام به او تعصب داشت و در محضر رسول خدا (ص ) براى انجام كارهاى ماريه اقدام مى كرد و حال آنكه از ديگران رويگردان بود.

براى ماريه نيز گرفتارى يى همچون گرفتارى عايشه پيش آمد و على عليه السلام او را از آن تهمت مبرا ساخت و خداوند متعال به دست على آن گرفتارى را برطرف فرمود و اين موضوعى قابل رويت با چشم بود  و براى منافقان امكان نداشت كه در آن مورد ياوه سرايى هايى كه در مورد آيات قرآنى درباره برائت عايشه مى كردند انجام دهند و همه اين امور موجب مى شد سينه عايشه نسبت به على آكنده از كينه گردد و آنچه در دل داشت بيشتر استوار شود. و چون ابراهيم پسر رسول خدا (ص )  مرد عايشه شادى خود را نهان مى كرد و به ظاهر اندوهگين مى نمود و على و فاطمه هم از اندوه سكوت كرده بودند و حال آنكه هر دو ترجيح مى دادند و مى خواستند كه ماريه با داشتن پسر بر عايشه برترى داشته باشد و اين كار براى آنان فراهم نشد.

كارها همان گونه كه بود ادامه يافت و دلها بر همان حال كه بود از يكديگر رميده بود تا آنكه پيامبر (ص ) بيمار شد، بيمارى يى كه در آن رحلت فرمود، فاطمه و على عليهما السلام مى خواستند و دوست داشتند كه در خانه خود از پيامبر پرستارى كنند و همسران پيامبر (ص ) هم هر يك چنين خواسته يى داشتند. پيامبر (ص ) به مناسبت محبت قلبى و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت در خانه او بسترى شد و پيامبر (ص ) خوش نمى داشت كه براى فاطمه و شوهرش در خانه آنان ايجاد زحمت كند وانگهى احساس مى فرمود كه آزادى او در خانه آنان به اندازه آزادى در خانه خودش نيست و ترجيح مى داد در خانه كسى بسترى شود كه دلش به او گرايش دارد، و با توجه به نيازمندى بيمار به پرستارى بيشتر و مراقبت ساعتهاى خواب و بيدارى و مراقبتهاى ديگر، بسترى شدن در خانه خودش براى او از بسترى شدن در خانه دختر و دامادش مطلوب تر بود وانگهى هرگاه پيامبر (ص ) از رودربايستى آن دو از خودش ياد مى كرد و در وجود خود همان احساس را نسبت به آن دو داشت و هر كسى دوست دارد تنها باشد و به هر حال از داماد و دختر رودربايستى دارد، و پيامبر ميل و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت نسبت به زنان ديگر خود نداشت و در خانه او بسترى شد. عايشه از اين جهت مورد رشك قرار گرفت .
پيامبر (ص ) از هنگامى كه به مدينه آمده بود اين چنين بيمار نشده بود. بيمارى آن حضرت درد سر و پيشانى بود كه يك روز يا بخشى از روز شدت پيدا مى كرد و سپس تسكين نسبى مى يافت و اين بيمارى به درازا كشيد. على عليه السلام در اين موضوع كه حكومت از او خواهد بود هيچ شك و ترديدى نداشت و چنين مى پنداشت كه هيچ كس در آن مورد با او ستيز نخواهد كرد و به همين جهت هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد و عمويش عباس به على گفت (دست دراز كن تا با تو بيعت كنم و مردم بگويند عموى پيامبر با پسر عموى او بيعت كرد و در مورد حكومت تو هيچ كس مخالفت نورزد).

على فرمود: عمو جان ! مگر در مورد حكومت كس ‍ ديگرى غير از من اميد و آرزو دارد؟ عباس گفت : بزودى خواهى دانست . على فرمود: دوست ندارم كه اين بيعت پوشيده صورت گيرد بلكه دوست مى دارم آشكارا انجام شود. چون پيامبر (ص ) در بيمارى خود سنگين شد اسامه را روانه فرمود و ابوبكر و بزرگان ديگرى از مهاجران و انصار را همراه او قرار داد، و اين موجب آن گرديد كه على عليه السلام بينديشد كه اگر پيامبر بميرد با اطمينان و بدون ترديد حكومت از او خواهد بود و چنين پنداشت كه در آن صورت مدينه به طور كلى از هر ستيزه جويى كه بخواهد در مورد حكومت با او ستيز كند خالى خواهد بود و على حكومت را به راحتى و آسودگى به دست خواهد آورد و بيعت مسلمانان با او تمام مى شود و بر فرض كه كسى آهنگ مخالفت كند در هم شكستن آن بيعت ممكن نخواهد بود. آن چنان كه مى دانيم ابوبكر با پيام فرستادن عايشه و آگاه ساختن او از اينكه پيامبر (ص ) خواهد مرد از لشكر اسامه برگشت . موضوع نماز گزاردن ابوبكر هم معروف است .

على عليه السلام اين موضوع را به عايشه نسبت داد كه او به بلال برده آزاد كرده پدرش فرمان داده است به ابوبكر بگويد با مردم نماز بگزارد، و چنانچه روايت شده است پيامبر فرموده بوده است (يكى از مسلمانان با آنان نماز بگزارد) و شخص خاصى را معين نفرموده است . آن نماز نماز صبح بود، پيامبر (ص ) كه در آخرين رمق زندگى بود در حالى كه ميان على و فضل بن عباس ‍ حركت مى كرد از حجره بيرون آمد و همان گونه كه در دنباله خبر آمده است خود را به محراب رساند و در آن ايستاد و سپس به حجره خود بازگشت و هنگامى كه روز بر آمد رحلت فرمود. بدين ترتيب همان يك نماز را حجت و دليل حكومت ابوبكر قرار دادند و مى گفتند: كداميك از شما دوست مى دارد بر دو قدمى كه رسول خدا در نماز مقدم داشته است مقدم شود؟ و بيرون آمدن پيامبر (ص ) را از حجره بر آن حمل نكردند كه مى خواسته است ابوبكر را از نماز گزاردن با مردم باز دارد، بلكه گفتند: براى آن آمده است كه مواظبت كند تا در حد امكان ابوبكر نماز بگزارد. با ابوبكر با توجه به همين نكته بيعت شد على عليه السلام نيز عايشه را متهم مى ساخت كه منشاء اين كار او بوده است .

على عليه السلام در خلوت اين موضوع را براى ياران خود بسيار نقل مى كرد و مى گفت اينكه پيامبر (ص ) خطاب به زنان خود فرموده است ( شما همچون زنان اطراف يوسف هستيد.) براى انكار همين موضوع و ابراز خشم نسبت به عايشه بوده است كه او و حفصه براى تعيين پدران خويش مبادرت ورزيده اند و با آنكه پيامبر با بيرون آمدن خود از حجره و كنار زدن ابوبكر از محراب خواسته است آن كار را جبران كند ولى نشده است و اين كار با توجه به انگيزه هايى كه براى ابوبكر فراهم شده بود بنيان حكومت او را استوار ساخته بود و اينكه در نفوس مردم جا گرفته بود و بزرگان مهاجران و انصار هم از او پيروى كردند، سودى نبخشيد و تقدير آسمانى هم بر اين كار موافقت كرد و دلها و خواسته هاى مردم بر آن قرار گرفت ، و اين كار در نظر على (ع ) بزرگتر از هر حادثه بزرگ و بلاى بزرگ بود و بزرگترين مصيبت ، و اين كار را به كسى جز عايشه نسبت نمى داد و فقط متعلق به او مى دانست و بدين سبب در خلوتها و ميان ياران ويژه خود عايشه را نفرين و از او به پيشگاه خداوند تطالم مى كرد. آن گاه موضوع خوددارى على از بيعت همان گونه كه مشهور است پيش آمد تا سرانجام بيعت كرد، و از هنگام رحلت پيامبر (ص ) از عايشه نسبت به على و فاطمه بسيار ناخوشايندها صورت گرفت و آن دو در كمال سختى شكيبايى مى كردند. عايشه به حكومت پدر پشتگرم بود و دستيازى مى كرد و منزلت او بزرگ شد.

حال آنكه على و فاطمه زبون و مقهور شدند. فدك از فاطمه گرفته شد و او چند بار براى گفتگو در آن مورد از خانه خود بيرون آمد و به چيزى دست نيافت و در اين باره زنانى كه پيش او آمد و شد مى كردند و هر سخنى را كه ناخوش مى داشت از قول عايشه نقل مى كردند و از قول او و شوهرش هم سخنان ناخوش براى عايشه نقل مى كردند ولى ميان اين دو حالت تفاوت و فاصله بسيار بود كه عايشه غالب و فاطمه مغلوب و آن يكى فرمان دهنده و اين يكى فرمان برنده بود و حالت انتقام گيرى و دشمن شاد شدن پديد آمد و هيچ چيز سخت تر و تلخ ‌تر از شاد شدن دشمن نيست .

من به شيخ ابو يعقوب كه خدايش رحمت كند! گفتم : تو مى گويى كه عايشه پدرش را براى نماز خواندن تعيين كرده است و پيامبر (ص ) او را معين نفرموده است ؟ گفت : من اين سخن را نمى گويم ولى على (ع ) اين سخن را مى گفته است و تكليف من غير از تكليف اوست كه او حضور داشته است و من حاضر نبوده ام ، بلكه تنها به اخبارى كه به من رسيده است احتجاج مى كنم و آن اخبار متضمن اين معنى است كه پيامبر (ص ) ابوبكر را براى نماز تعيين فرموده است و على (ع ) به آنچه كه مى دانسته است يا بر گمان او غلبه داشته و بر كارى كه حضور داشته است احتجاج مى كند.

شيخ ابو يعقوب گفت : چون فاطمه (ع ) درگذشت همه همسران پيامبر (ص ) براى سوگ و تسليت نزد بنى هاشم آمدند جز عايشه كه نيامد و تظاهر به بيمارى كرد و از او براى على عليه السلام سخنى نقل كردند كه دلالت بر شادى او داشت .

پس از آن على (ع ) با پدر عايشه بيعت كرد و عايشه از آن كار شاد شد و از اينكه بيعت صورت گرفت و خلافت مستقر و ستيز دشمن باطل شد چندان شادمانى كرد كه مورخان فراوان نقل كرده اند. در تمام مدت خلافت پدر عايشه و حكومت عمر و عثمان كار همين گونه بود، دلها مى جوشيد و كينه ها چنان بود كه سنگ را آب مى كرد و هر چه بر على روزگار مى گذشت غم و اندوهش فزون مى شد و آنچه را در دل داشت آشكار مى ساخت ، تا آنكه عثمان كشته شد و عايشه بيش از همه مردم بر عثمان خشم گرفته و ديگران را بر او مى شورانيد و ستيز مى كرد و چون خبر كشته شدنش را شنيد، گفت : خدايش از رحمت خويش دور كند! عايشه آرزومند بود كه خلافت به طلحه برسد و حكومت همان گونه كه در آغاز بود به خاندان تيم برگردد ولى مردم از طلحه عدول كردند و به على ابن ابى طالب گرايش يافتند. چون عايشه اين خبر را شنيد فرياد برآورد (اى واى ، عثمان مظلوم كشته شد!) و آنچه در دلها بود شعله بركشيد و از آن جنگ  (جمل  و پيامدهاى آن پديد آمد.

اين خلاصه گفتار شيخ ابو يعقوب بود كه خدايش رحمت كند! او شيعه نبود و معتزلى استوارى بود جز اينكه در مسئله تفضيل بغدادى بود.
اما اين گفتار على عليه السلام كه گفته است (و اگر عايشه را فرا مى خواندند تا در مورد كس ديگرى غير از من آنچه نسبت به من انجام داد انجام دهد هرگز نمى پذيرفت ) منظور او عمر است . يعنى : اگر پس از كشته شدن عثمان آن هم با آن صورت عمر عهده دار خلافت مى شد و همان گونه كه من به خلافت رسيدم عمر به خلافت مى رسيد و به عمر نسبت مى دادند كه خواهان كشته شدن عثمان بوده يا مردم را بر آن كار تحريض مى كرده است و از عايشه دعوت مى شد كه همراه گروهى از مسلمانان به يكى از شهرهاى اسلامى برود و بيعت را بشكند و فتنه برانگيزد، هرگز نمى پذيرفت . اين سخنى بر حق است زيرا عايشه نسبت به عمر كنيه يى را كه نسبت به على عليه السلام داشته نداشته است و مقتضيات نيز چنان نمى بود.

اما گفتار على (ع ) كه گفته است (با وجود اين همان حرمت نخستين براى او محفوظ است و حساب بر عهده خداوند است) يعنى حرمتى كه به سبب ازدواج رسول خدا (ص ) با او و محبت آن حضرت نسبت به او منظور بايد داشت و حساب او هم با خداوند است كه خداوند بسيار مهربان است . هيچ لغزشى از عفو او و هيچ گناهى بزرگتر از رحمت او نيست .اگر بگويى اين سخن على عليه السلام دليل بر توقف او در مورد سرانجام عايشه است و حال آنكه شما مى گوييد او از اهل بهشت است چگونه ميان اين سخن و مذهب خودتان جمع مى كنيد؟

مى گويم : ممكن است على عليه السلام اين سخن را پيش از آن گفته باشد كه خبر توبه عايشه به حد تو رسيده باشد و اصحاب ما مى گويند و معتقدند كه او پس از كشته شدن امير المومنين توبه كرده و پشيمان شده است و مى گفته است دوست مى داشتم كه داراى ده پسر از پيامبر مى بودم و همگى مى مردند و جنگ جمل هرگز صورت نمى گرفت . همچنين عايشه پس از كشته شدن على (ع ) او را مى ستود و مناقب او را نقل و منتشر مى كرد (!) وانگهى آنان روايت مى كنند كه عايشه پس از جنگ جمل چندان مى گريست كه روپوش او از اشك خيس مى شد و پشيمان شده بود و همواره از پيشگاه خداوند آمرزشخواهى مى كرد ولى موضوع توبه او پس از جنگ جمل آن چنان به اطلاع امير المومنين نرسيده بود كه ثابت شده باشد و آنچه از پشيمانى و توبه او كه در حد تواتر نقل شده است پس از كشته شدن امير المومنين تا هنگام مرگ عايشه است و كسى كه توبه كند گناهش آمرزيده است و در اعتقاد ما لازمه عدل قبول توبه است ؛ وانگهى ضمن رواياتى وقوع توبه به عايشه تاكيد شده است از جمله اين روايت و خبر مشهور است كه (او در قيامت هم همسر رسول خدا (ص ) است همان گونه كه در دنيا همسر آن حضرت بوده است ) و هنگامى كه چنين خبرى در حد شياع مى رسد بر ما واجب مى شود كه اثبات توبه او را بپذيريم بر فرض كه نقل هم نشده باشد تا چه رسد كه نقل توبه عايشه در حد تواتر يا نزديك آن است .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 4 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=