(خطبه۶۷صبحی صالح)
و من کلام له (علیه السلام): قالوا لما انتَهَت إلى أمیرالمؤمنین (علیه السلام) أنباء السقیفه بعد وفاه رسول الله (صلی الله علیه وآله)، قال (علیه السلام)
ما قالت الأنصار؟
قالوا قالت: منّا أمیر و منکم أمیر. قال (علیه السلام):
فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَیْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَصَّى بِأَنْ یُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ یُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِیئِهِمْ؟
قَالُوا وَ مَا فِی هَذَا مِنَ الْحُجَّهِ عَلَیْهِمْ؟ فَقَالَ (علیه السلام)
لَوْ کَانَت الْإِمَامَهُ فِیهِمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِیَّهُ بِهِمْ.
ثُمَّ قَالَ (علیه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَیْشٌ؟
قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَهُ الرَّسُولِ (صلی الله علیه وآله).
فَقَالَ (علیه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَهِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَه.
ترجمه
از سخنان آن حضرت (ع) است که بر ردّ استدلال انصار و مهاجرین ایراد فرموده است وقتى که پس از وفات پیامبر (ص) خبر اجتماع مردم در سقیفه بنى ساعده به آن حضرت رسید پرسید که انصار در باره خلافت چه مى گفتند عرض کردند نظر انصار این بود که دو امیر یکى از انصار و دیگرى از مهاجران باشد. حضرت فرمود:
سخنى از آن حضرت (ع) درباره انصار پس از وفات رسول الله (صلى اللّه علیه و آله)، چون اخبار سقیفه به امیرالمؤمنین (ع) رسید، پرسید: انصار چه گفتند؟
گفتند: انصار گفته اند، که امیرى از ما و امیرى از شما.
على (ع) فرمود: چرا حجت نیاوردید که رسول الله (ص) سفارش کرده که به نیکوکارانشان نیکى شود و از گناهکارانشان عفو؟
پرسیدند: در این سخن چه حجتى است علیه آنها؟
على (ع) گفت: اگر مى بایست فرمانروایى در میان ایشان باشد، پیامبر (ص) سفارش آنها را به دیگرى نمى نمود.
آن گاه پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند که آنها درخت رسول اللّه (ص) هستند.
على (ع) گفت: درخت را حجت آوردند و میوه را تباه کردند.
ترجمه عبدالمحمد آیتی
شرح
منظور از «أنباء» خبر مشاجره اى بود، که بر سر خلافت، میان مهاجر و انصار، در گرفت و به گوش حضرت رسید. خلاصه داستان از این قرار است.
پس از وفات پیامبر (ص) انصار در سقیفه بنى ساعده، که محلّى براى اجتماع و سخنرانى بود، گرد آمدند. سعد بن عباده، براى انصار سخنرانى کرد، و آنها را ستود و براى به دست گرفتن خلافت، تحریک شان کرد و آنان را چنین مورد خطاب قرار داد: اى انصار سابقه اى که شما در اسلام دارید، هیچ قبیله اى از عرب ندارد.
پیامبر خدا (ص) ده سال و اندى در مکّه، مردم را به عبادت رحمان دعوت کرده جز اندکى به او ایمان نیاوردند. آن تعداد اندک، قادر به یاریش نبودند، و از رسول خدا مشکلى را نمى توانستند رفع کنند. خداوند این فضیلت را نصیب شما کرده و این کرامت را به شما ارزانى داشت، ایمان و اقرار به دین خود را روزى شما گردانید.
شما در برابر مخالفان پیامبر (ص) سخت گیرترین و بر علیه دشمنانش سرسخت ترین افراد بودید. سرانجام همه مخالفان پیامبر، فرمانبر وى شدند و شمشیر شما عرب را به زانو در آورد. خداوند وعده خود را در باره پیامبر به انجام رسانید و او را از دنیا به آخرت کوچ داد، در حالى که از همه شما راضى و خوشنود بود. بنا بر این خود را آماده عهده دار شدن امر خلافت سازید. زیرا شما سزاوارترین افراد به این امر هستید.
انصار در پاسخ سعد بن عباده گفتند: اگر موافقت کنى و آماده باشى ما امر خلافت را به تو واگذار مى کنیم. خبر این جریان، به ابو بکر و عمر رسید، شتابان به سقیفه بنى ساعده آمدند.
ابو بکر انصار حاضر در سقیفه را مورد خطاب قرار داد و چنین گفت: آیا شما نمى دانید که ما مهاجران اوّلین افرادى هستیم که اسلام آوردیم ما فامیل، عشیره و قبیله پیامبریم. شما به دستور کتاب خدا برادر دینى ما، یاور دین و مشاور رسول خدا (ص) بودید. شما در ایثار و فداکارى ما را بر خود مقدّم داشتید و خشنودترین افراد در برابر قضاى الهى، و در برابر برادران دینى خود تسلیم فرمان خداوندى بودید. حال چنین نباشید که دین خدا به دست شما نقض شود.
من شما را براى بیعت، با ابو عبیده و عمر دعوت مى کنم، و هر دو شایستگى خلافت را داشته و آن دو را براى عهده دارى این امر مى پسندم.
در زمینه این پیشنهاد ابو بکر، ابو عبیده و عمر باتفاق گفتند: ما هیچ فردى را در پذیرش امر خلافت به لیاقت و شایستگى تو نمى دانیم، زیرا تو یار غار پیامبرى، و رسول خدا براى اداى نماز تو را به مسجد فرستاد بنا بر این تو از هر کسى به خلافت و جانشینى سزاوارترى. در پاسخ ابو بکر، انصار چنین اظهار داشتند: ما یاران پیامبریم، به او ایمان آوردیم و خانه خود را که مدینه باشد مرکز ایمان قرار دادیم. خداوند تعالى جز در دیار ما آشکارا مورد پرستش قرار نگرفت، و ایمان جز به وسیله شمشیرهاى ما شناخته نشد. نماز جماعت جز در مساجد ما برپا نگردید. با این وصف، شایسته خلافت جز ما کسى نخواهد بود، و اگر آنچه که گفتیم نپذیرید، از ما انصار یک امیر و از مهاجرین نیز یک امیر تعیین شود.
بدین هنگام عمر فریاد برداشت، که این غیر ممکن است و دو شمشیر در یک غلاف روا نیست. با وجودى که مهاجران در میان ما هستند، قوم عرب فرمانروایى شما را نمى پذیرند.
حباب بن منذر در جواب عمر گفت: به خدا سوگند ما انصار در امر خلافت از شما سزاوارتریم چه آنها که دیانت اسلام را نداشتند با شمشیر ما دین را پذیرفتند. و اگر شما مهاجران این حقیقت را نپذیرید از دیار خود آواره تان خواهیم کرد. ما همواره تکیه گاه شما بوده به منزله درختان خرماى پر ثمرى بوده ایم، و اگر بخواهید چنین رفتار کنید خرما به شما نخواهد رسید. و هر کس آنچه که گفتم قبول نکند، با همین شمشیرم أدبش مى کنم.
امّا اختلاف میان انصار کفّه را به نفع مهاجران سنگین کرد. یکى از بزرگان قبیله خزرج به نام بشر بن سعد خزرجى که نسبت به سعد بن عباده، کاندید خلافت، حسد مى ورزید و مایل نبود که وى به خلافت رسد، گفت: ما از جهاد و اسلاممان جز رضایت پروردگار را در نظر نداشته و مقصد ما امور دنیایى نبوده است. پیامبر (ص) مردى از قریش بود قوم وى در میراث بردن خلافت از او سزاوارترند. اى گروه انصار از خدا بترسید و با قریش نزاع نکنید.
پس از این سخنان «بشر» ابو بکر به پاخاست و گفت: با هر یک از این دو نفر (ابو عبیده و عمر) که مایلید بیعت کنید. ابو عبیده و عمر خطاب به ابو بکر اظهار داشتند: خلافت را جز تو کسى قبول نخواهد کرد و تو از همه به این امر لایقترى، دستت را براى بیعت با مردم جلو بیاور. ابو بکر دستش را به عنوان رضایت بر این امر گشوده جلو آورد. ابو عبیده و عمر با او بیعت کردند. سپس بشر بن سعد از قبیله خزرج و تمام قبیله اوس با ابو بکر بیعت کردند. قضیّه انتخابات فیصله یافت. سعد بن عباده که با حالت بیمارى در سقیفه حضور یافته بود به خانه اش بازگردانده شد. به روایتى تا هنگام وفاتش، که در سرزمین حوران در مسیر شام اتفاق افتاد از بیعت با ابو بکر خوددارى کرد.
پس از نقل جریان سقیفه و بیعت با ابو بکر بشرح کلام امام (ع) بازگردیم خبرى که امام (ع) از رسول خدا (ص) بر علیه انصار نقل کرده است، خبر صحیحى است. بخارى و مسلم در کتابهاى مسندشان این حدیث را نقل کرده اند. از انس بن مالک نقل شده است که گفت: ابو بکر و عبّاس هنگام بیمارى رسول خدا (ص) به مجلسى از مجالس انصار وارد شدند و آنها را در حال گریه و زارى دیدند پرسیدند چرا گریه مى کنید انصار پاسخ دادند که خاطره حضور و مجلس پیامبر ما را بگریه انداخته است عباس و ابو بکر بر پیامبر وارد شده جریان گریه انصار را براى رسول خدا نقل کردند. پیامبر با همان حالت بیمارى در حالى که دستمالى بر سر بسته بود، به مسجد آمد و آن آخرین بارى بود که به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند خطاب به اصحاب چنین فرمود: شما را در باره انصار که مورد علاقه و رازداران من بودند، سفارش مى کنم آنها وظیفه خود را انجام دادند. باقى مانده است آنچه باید از آن سودمند شوند. بنا بر این نیکوکارشان را مورد عنایت قرار دهید و از بدکارشان صرف نظر کنید. این بود سفارش پیامبر (ص) در باره انصار.
نوع استدلال امام (ع) به این خبر به شکل قضیه شرطیه متّصله اى است که نقیض تالى در آن استثنا شده است.
شکل برهان چنین است:
۱- اگر امامت حقّ انصار بود، که به نفع آنها وصیّت نمى شد.
۲- ولى به نفع آنها وصیت شده است
۳- پس نمى توانند امام و رهبر دیگران باشند.
ملازمه میان وصیّت در باره آنها و عدم جواز خلافتشان بدین شرح است: قضاوت عرف در چنین موردى این است که توصیه رعایت حال و شفاعت در حق مرئوس (افراد تحت سرپرست) به رئیس داده مى شود، هیچ گاه به رعیت و افراد تحت قیمومت و سرپرستى نمى گویند مراقب دولت و سرپرست خود باشید.
بنا بر این چون وصیّت در حق انصار شده است، امامت و خلافت حق آنها نیست.
و امّا قوله: «احتجّوا بالشّجره و اضاعوا الثّمره»،
منظور حضرت از «ثمره» خود و اهل بیتش مى باشد زیرا آنها میوه شاخه هاى پر برگ درخت اسلام اند همان گونه که لفظ «شجره» را براى قریش به کار برده، لفظ «ثمره» را به عنوان استعاره در باره خود به کار گرفته است چگونگى فرع و ثمره بودن آن بزرگوار براى پیامبر را قبلا توضیح داده ایم. و مقصود از تباه ساختن آن بزرگوار، سهل انگاریى بود که در باره خلافت آن حضرت روا داشتند.
احتمال دیگر این است که منظور حضرت از میوه اى که مردم آن را ضایع کردند، سنت خدا باشد همان چیزى که مطابق اعتقاد و باور آن حضرت، ذیحق بودن آن بزرگوار را براى خلافت واجب مى کرد. با این توضیح روشن است که سنت خدا ثمره پیامبر باشد، و اهمال کارى مردم، ترک وظیفه اى بوده، که در رعایت حق امام کرده اند.
با این تفصیل، سخن امام (ع) به منزله برهانى است بر علیه قریش به مانند برهانى که بر علیه انصار اقامه کردند. توضیح برهان این است: اگر قریش از انصار به امر خلافت سزاوارتر بوده اند به این دلیل بوده، که خود را شجره پیامبر معرّفى کرده اند. و به همین دلیل من بر قریش حق تقدّم دارم، چون من ثمره آن درخت هستم، میوه درخت به دو دلیل از درخت مهم تر است.
۱- نزدیکى، قرابت و مزیّت میوه براى صاحب درخت بسیار روشن است.
۲- منظور از کشت درخت و تولید آن در حقیقت میوه است، چه اگر درخت اهمیّت دارد صرفا بدلیل میوه مى باشد، و اگر توجّه به میوه نباشد یقینا توجّه به درخت نخواهد بود.
استدلال حضرت مثبِت یکى از دو امر زیر نیز مى باشد.
۱- در این معارضه، حقّ اعتراض براى انصار نسبت به خلافت قریش همچنان باقى است.
۲- و یا این که خلافت حق حضرت باشد. چه اگر شجره بودن قریش دلیل معتبرى براى خلافت باشد، به همین دلیل خلافت حقّ ثمره است، نه شجره، مقصود امام (ع) این است که خلافت حق اوست.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۲، صفحه ۴۰۰-۳۹۵