google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
1-20 ترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدیدترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدید

خطبه ۱۲ ترجمه شرح ابن ابی الحدید (اخبار جنگ جمل)(با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

و من كلام له ( عليه‏السلام ) لما أظفره الله بأصحاب الجمل‏

وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ ( عليه‏السلام )أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا
فَقَالَ نَعَمْ
قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا
وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا قَوْمٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ
سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ
وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ

خطبه (12)

این گفتار امیر المومنین با جمله استفهامى «اهوى اخیک معنا» (آیا میل و محبت برادرت با ماست) شروع مى ‏شود.
این معنى از گفتار پیامبر (ص) به عثمان بن عفان گرفته شده است. عثمان در جنگ بدر شرکت نکرد و به سبب بیمارى رقیه دختر رسول خدا که منجر به مرگ او شد از شرکت در بدر باز ماند. پیامبر (ص) به او فرمود: «هر چند غایب بودى، همانا که گویى حاضر بودى و براى تو پاداش معنوى و سهم غنیمت محفوظ است.»

از اخبار جنگ جمل

کلبى مى‏ گوید: به ابو صالح گفتم: چگونه در جنگ جمل، پس از آنکه على علیه السلام پیروز شد، بر مردم بصره شمشیر ننهاد گفت: نسبت به آنان با همان گذشت و بزرگوارى عمل کرد که پیامبر (ص) با مردم مکه در فتح مکه رفتار فرموده بود، و گر چه نخست مى‏ خواست آنان را از دم شمشیر بگذراند ولى بر آنان منت گزارد که دوست مى‏ داشت خداوند ایشان را هدایت فرماید.
فطر بن خلیفه مى‏ گوید: هیچگاه در کوفه وارد سراى ولید که گازرها در آن کار مى‏ کردند نشدم، مگر اینکه از هیاهوى چوب کوبیدن آنان به فرشها و جامه‏ ها، هیاهوى شمشیرها در جنگ جمل را به یاد آوردم.
حرب به جیهان جعفى مى‏ گوید: در جنگ جمل دیدم که مردان نیزه‏ ها را چنان در سینه یکدیگر کوفته بودند که بر سینه در افتادگان در میدان، همچون بیشه‏ ها و نیزارها بود، آن چنان که اگر مردان مى‏ خواستند، مى‏ توانستند روى آن نیزه‏ ها راه بروند، و مردم بصره در برابر ما سخت ایستادگى کردند، آن چنان که نمى‏ پنداشتم شکست بخورند و بگریزند، و هیچ جنگى را شبیه ‏تر به جنگ جمل از جنگ سخت جلولاء ندیده ‏ام.

اصبغ بن نباته مى‏ گوید: چون مردم بصره شکست خوردند و گریختند، على علیه السلام بر استر پیامبر (ص) که نامش شهباء و نزد او باقى بود سوار شد و شروع به عبور کردن از مقابل کشتگان کرد و چون از کنار جسد کعب بن سور قاضى، که قاضى مردم بصره بود، عبور فرمود، گفت: او را بنشانید، و او را نشاندند. على (ع) خطاب به جسد او گفت: اى کعب بن سور، واى بر تو و بر مادرت ترا دانشى بود که اى کاش برایت سودمند بود، ولى شیطان کراهت کرد و ترا به لغزش انداخت و شتابان به آتش برد. او را به حال خود رها کنید. سپس از کنار طلحه بن عبید الله عبور کرد که کشته در افتاده بود، فرمود: او را بنشانید، و چون او را نشاندند، به نقل ابو مخنف در کتاب خود، خطاب به جسد او گفت: اى طلحه، واى بر تو و بر مادرت تو از پیشگامان در اسلام بودى، اى کاش ترا سود مى‏ بخشید، ولى شیطان گمراهت کرد و به لغزش انداخت و شتابان به دوزخت برد. ولى اصحاب ما چیز دیگرى جز این روایت مى‏ کنند. آنان مى‏ گویند: چون جسد طلحه را نشاندند، على (ع) فرمود: اى ابو محمد براى من سخت دشوار است که ترا این چنین خاک آلوده و چهره بر خاک زیر ستارگان آسمان و در دل این وادى ببینم. آن هم پس از آن جهاد تو در راه خدا و دفاعى که از پیامبر (ص) کردى. در این هنگام کسى آمد و گفت: اى امیر المومنین گواهى مى‏ دهم پس از اینکه تیر خورده و در افتاده بود فریاد برآورد و مرا پیش خود فرا خواند و گفت: تو از اصحاب کدام کسى گفتم از اصحاب امیر المومنین على هستم. گفت: دست فراز آر تا با تو براى امیر المومنین على علیه السلام بیعت کنم و من دست خود را به سوى او فرا بردم و او با من براى تو بیعت کرد. على (ع) فرمود: خداوند نمى‏ خواست طلحه را به بهشت ببرد مگر اینکه بیعت من بر عهده و گردنش باشد. آنگاه على (ع) از کنار جسد عبد الله بن خلف خزاعى که به مبارزه و جنگ تن به تن با على آمده بود و على (ع) او را بدست خویش کشته بود عبور کرد.

عبد الله بن خلف سالار مردم بصره بود. على فرمود او را بنشانید که نشاندند و خطاب به او گفت: اى پسر خلف واى بر تو در کارى بزرگ در آمدى و ستیز کردى. شیخ ما ابو عثمان جاحظ مى‏ گوید: و على (ع) از کنار جسد عبد الرحمان بن عتاب بن اسید گذشت و گفت: او را بنشانید، نشاندند فرمود: این سرور قریش و خرد محض خاندان عبد مناف بود و سپس چنین گفت: هر چند نفس خود را آرامش بخشیدم ولى طایفه خود را کشتم از اندوه و درد خود به خدا شکوه مى‏ برم بزرگان و سران خاندان عبد مناف کشته شدند و سران قبیله مذحج از چنگ من گریختند. کسى به على (ع) گفت: اى امیر المومنین، امروز این جوان را بسیار ستودى فرمود آرى من و او را زنانى پرورش داده و تربیت کرده‏ اند که در مورد تو چنان نبوده است.

ابو الاسود دولى مى‏ گوید: چون على (ع) در جنگ جمل پیروز شد همراه گروهى از مهاجران و انصار، که من هم با ایشان بودم، به بیت المال بصره وارد شد.
همینکه بسیارى اموال را در آن دید فرمود کس دیگرى غیر از مرا بفریب، و این سخن را چند بار تکرار فرمود. سپس نظرى دیگر به اموال انداخت و آنرا با دقت نگریست و فرمود: این اموال را میان اصحاب من قسمت کنید و به هر یک پانصد درهم بدهید، و چنان کردند و همانا سوگند به خداوندى که محمد را بر حق برانگیخته است که نه یک درهم اضافه آمد و نه یک درهم کم، گویى على (ع) مبلغ و مقدار آن را مى‏ دانست، شش هزار هزار درهم بود و شمار مردم دوازده هزار بود.

حبه عرنى مى‏ گوید: على علیه السلام بیت المال بصره را میان اصحاب خود قسمت کرد و به هر یک پانصد درهم داد و خود نیز همچون یکى از ایشان پانصد درهم برداشت. در این هنگام کسى که در جنگ شرکت نکرده بود آمد و گفت: اى امیر المومنین من با قلب و دل خود همراه تو بودم، هر چند جسم من اینجا حضور نداشت، اینک چیزى از غنیمت به من ارزانى فرماى. امیر المومنین همان پانصد درهمى را که براى خود برداشته بود به او بخشید و بدینگونه به خودش از غنایم چیزى نرسید.
راویان همگى اتفاق دارند که على علیه السلام فقط سلاح و مرکب و بردگان و کالاهایى را که در جنگ مورد استفاده لشکر جمل قرار گرفته بود تصرف و میان اصحاب خود قسمت فرمود و اصحابش به او گفتند: باید مردم بصره را در حکم اسیران جنگى و برده قرار دهى و میان ما قسمت کنى. فرمود: هرگز. گفتند: چگونه ریختن خون آنان براى ما حلال و جایز است، ولى اسیر گرفتن زن و فرزندشان براى ما حرام و نارواست فرمود: آرى چگونه ممکن است زن و فرزندى ناتوان در شهرى که مسلمان است براى شما روا باشد البته آنچه را آن قوم با خود به اردوگاه خویش آورده و در جنگ با شما از آن بهره برده ‏اند غنیمت و از آن شماست، ولى آنچه در خانه ‏ها و پشت درهاى بسته است متعلق به اهل آن است و براى شما هیچ بهره و نصیبى در آن نیست. و چون در این باره بسیار سخن گفتند، فرمود: بسیار خوب.
اینک قرعه بکشید و ببینید عایشه در سهم چه کسى قرار مى‏ گیرد تا او را به هر کس قرعه اصابت کند بسپرم. گفتند: اى امیر المومنین، از خداوند آمرزش مى‏ خواهیم، و برگشتند.

جلوه‏ تاريخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحديد، ج 1 //ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=