google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
60-80 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 70 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

متن خطبه هفتادم

70 و قال عليه السلام

في سحرة اليوم الذي ضرب فيه 1 ملكتني عيني و أنا جالس 2 ، فسنح لي رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم 3 ، فقلت : يا رسول اللَّه ، ماذا لقيت من أمَّتك من الأولاد و اللَّدد 4 ؟ فقال : « ادع عليهم » 5 فقلت : أبدلني اللَّه بهم خيرا منهم 6 ، و أبدلهم بي شرّا لهم منّي 7 . قال الشريف : يعني بالأود الاعوجاج 8 ، و باللد الخصام . و هذا من أفصح الكلام 9 .

ترجمه خطبه هفتادم

در سحرگاه روزى كه ضربت شهادت بر تارك مباركش زده شد ، فرموده است 1 نشسته بودم كه چشمم اختيار از دستم ربود و در رؤيا فرو رفتم 2 رسول خدا بر من ظاهر گشت 3 و عرض كردم : اى پيامبر خدا ، از امت تو چه كجى‏ ها و خصومت و لجاجت‏ها ديده‏ ام 4 پيامبر فرمود : بر آنان نفرين كن 5 گفتم : خداوندا ، بهتر از آنان را بجاى آنان بمن عنايت فرما 6 و براى آنان بجاى من شرى را جانشين بساز 7 شريف رضى گفته است : مقصود امير المؤمنين ( ع ) از « اود » كجى 8 و از « لد » خصومت است . و اين از فصيح‏ترين سخنان است 9 .

تفسير عمومى خطبه هفتادم

1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 ملكتنى عينى و أنا جالس فسنح لى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ( نشسته بودم كه چشمم اختيار از دستم ربود و در رؤيا فرو رفتم و رسول خدا بر من ظاهر گشت ) آن مسافر حقيقى ديار ابديت ، در زندگى پر تلاش و مشقتش ، نشستن و خوابيدن براى آسايش نداشته ، دمى از حركت باز نمانده و همواره عشق بر لقاء اللّه راحتى اين دنيا را از او سلب نموده بود ، زيرا

عاشقان بر سيل تند افتاده ‏اند
بر قضاى عشق دل بنهاده ‏اند

لحظاتى روى زمين نشست ، با اينحال

نيك بنگر ما نشسته ميرويم
مى ‏نبينى قاصد جاى نويم

مگر مسافرى كه نشانى جانش را در مقصد خود ديده است ، مى ‏تواند بنشيند ؟ مگر آن عاشق كمال كه از منبع فيض وجودش آگاهى يافته است ، مي تواند از حركت باز بماند ؟

دگر گفتى مسافر كيست در راه ؟
كسى كاو شد ز اصل خويش آگاه

اگر اين عاشق دلباخته حق در طول حيات خود ، نشستن را هم در برنامه زندگيش منظور مي كرد ، بهيچ احدى نميتوانست بگويد : برخيز و حركت كن .

قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ [سبا آيه 46] ( بگو بآنان : من فقط به شما يك پند ميدهم : قيام كنيد فقط براى خدا ) اگر فرزند ابيطالب مى ‏نشست و مي خوابيد ، چه كسى مي توانست رنجديدگان قلمرو زمامداريش را براى آسايش بنشاند و بخواب راحتشان فرو برد . با اينحال ،سحرگاه آن شب كه قفس كالبد آن هميشه بيدار آخرين ساعات همدمى با روح ملكوتى اعلى را مي گذراند ، براى دقايقى چند بر زمينش نشاند و با صدائى ضعيف التماس كرد : يا على چند دقيقه‏ اى در اين سحرگاه اسرار آميز با من بنشين .

من از آغاز ديشب حركات بى ‏سابقه ‏اى در روح تو مى ‏بينم ، تو همواره بياد خدا بودى ، اين شبى كه لحظه به لحظه بپايانش مي رسيم ، اين جمله ملكوتى لا حول و لا قوّة ألاّ باللّه را زياد تكرار مي كردى ، نگاههاى بسيار پر معنى بطرف آسمان داشتى ، كدامين منزلگه را قصد كرده‏ اى ؟ آن ذكر و نگاه و حركات غير عادى روح تو ، خبر از هجرت و مسافرتى ميداد كه من اطلاعى از آن ندارم . حالا بايد بكجا برويم ؟ من آماده ‏ام ، من اطاعتت مي كنم ، مرا خوب مي شناسى ، در همه جا با تو بوده ‏ام ، و مي دانم كه از من نرنجيده ‏اى ، در سر كوى يتيمان و بينوايان با هم بوده ‏ايم .

در آن هنگام كه بيل بر زمين مي زدى تا براى آدميان از اين زمين خاكى غذا بيرون بياورى و در حفر چاهها و بجريان انداختن چشمه سارها براى ادامه حيات انسان‏ها همراه و همكار تو بوده ‏ام . در محراب عبادت ، آنگاه كه به عالم اعلاى ربوبى عروج مي كردى ، در همانجا به انتظارت مى ‏نشستم ، وقتى كه از آن سفر الهى باز مي گشتى ، نوازشت مي دادم ، تا آنگاه كه وقت عروج و صعود ديگر مي رسيد ، ساعت‏ها چشم براه تو مي دوختم ، هيچ حركتى نمي كردم و موقع برگشتن مقدمت را تبريك مي گفتم .

در ميدان كارزار نيز دمساز تو بودم ، بياد ندارم كه حتى يك لحظه در آن صحنه‏هاى خونبار رهايت كرده و خود در گوشه امن و آسايش آرميده باشم . من در زندگانى همواره تسليم و تابع تو بوده ‏ام ، به گوشم فرمودى : جز صداى حق و واقع را بخود راه ندهم ، اطاعتت كردم . به چشمانم گفتى : در پهنه بيكران هستى جز جلوه‏ هاى مشيت با عظمت حق ، چيزى را مبين ، فرمان بگردن نهادم . به پاهايم گفتى :

جز مسير حق نپيمايد ، من گامى جز در راه حق برنداشتم . به دستهايم دستور دادى : جز براى حق حركت نكند و جز ببارگاه حق باز نگردد ، از اين فرمان هم لحظه‏اى تخلف ننمودم حالا هر كجا را كه قصد كرده ‏اى ، و هر منزلگهى را كه دل بر آن داده‏اى ، با تو خواهم آمد ، من از دورى راه نمى‏ هراسم ، من از سنگلاخها و خارستان‏ هاى مسير باك و پروائى ندارم .

قفس خسته و رنجديده از درد فراق و اشتياق سخنها ميگفت و ناله‏ ها مي كرد . على نشست و دست نوازش بر پيشانى قفس كشيد و مژه‏ها رويهم افتادند و لحظات نگذشته بود كه برادر و دمساز و هم كاروانش پيامبر اكرم ( ص ) كه ساليانى چند پيش از او ، اين كهنه رباط را كه دنيايش ناميده ‏اند ، وداع گفته بود : در مقابل ديدگان على ظاهر شد و گفت :

اى مسيح خوش نفس چونى ز رنج
كه نبود اندر جهان بى رنج گنج

چونى اى عيسى ز ديدار يهود
چونى اى يوسف ز اخوان حسود

تو شب و روز از پى اين قوم غمر
چون شب و روزى مدد بخشاى عمر

آه از اين صفرائيان بى هنر
چه هنر زايد ز صفرا ؟ دردسر

آن سزد از تو ايا كحل عزيز
كه بيايد از تو هر ناچيز چيز

ز آتش اين ظالمانت دل كباب
از تو جمله اهد قومى بد خطاب

كان عودى در تو گر آتش زنند
اين جهان از عطر و ريحان آ كنند

يا رسول اللّه ، همانطور كه دستورم داده بودى ، صبرها كردم و تحمل‏ها ورزيدم و شكيبائى ‏ها نمودم .

دگرم بوارق غيب جان ز قيود كرده مجردا
طيران روح ز حد تن دگرم كشيده بلا حدا

در آنموقع با اينكه به جمال والاى پيامبر اكرم مى ‏نگريست ، از نادانى ‏ها و هوى پرستى ‏ها و سستى ‏هاى مردم شكوه‏ها مي كرد ، در درونش موج نيايش سر كشيد :

رَبِّ إنّى‏ دَعَوْتُ قَوْمى‏ لَيْلاً وَ نَهاراً . فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائى‏ إلاَّ فِراراً .وَ إِنّى‏ كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فى‏ آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَروُا اسْتِكْباراً . ثُمَّ إِنّى‏ دَعَوْتُهُمْ جِهاراً . ثُمَّ إِنّى‏ أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ أَسْراراً . فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً . . . [نوح آيه 5 تا 10] وَ قَدْ اَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً [نوح آيه 24] .

( اى پروردگار من ، من شب و روز قوم خود را بسوى تو دعوت نمودم . دعوت من آنانرا جز گريز چيزى بر آن نيفزود .و من هر وقت كه آنانرا دعوت كردم تا آنانرا ببخشى ، انگشتان خود را بر گوششان نهادند و لباسها را بر خود پيچيدند و اصرار به باطل ورزيدند و بناى استكبار نهادند . من آنان را رها نكردم ، آشكارا به دعوت آنان به سوى تو پرداختم . سپس تبليغ رسالتم را بر آنان اعلان و گاه ديگر پنهانى تبليغ نمودم . سپس بآنان گفتم : بيائيد بسوى خدا بازگشت كنيد ، او پروردگارى است بخشنده ) .

خداوندا ، تو خود شاهدى كه آن تبهكاران از خود و خدا بيگانه ، نشنيدند و نپذيرفتند : ( وعده فراوانى از مردم را گمراه كردند و آنهمه مهربانى‏ها و خيرخواهى ‏ها و دعوت‏هاى من ، جز ضلالت و سيه روزى بر ستمكاران نيفزود . ) و ديگر اينكه يا رسول اللّه كاسه صبر و شكيبائى ‏ام از طول فراق لبريز شده است .

اين زمان جان دامنم برتافته است
بوى پيراهان يوسف يافته است .

ديدار تو اى برگزيده محبوب خدا ، آتش اشتياقم را بر آن ديارى كه روح تو و ارواح ملكوتى تو از ديدار خدا برخوردارند شعله ‏ورتر ساخت .

از براى حق صحبت سالها
بازگو رمزى از آن خوشحالها

تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود

من چه گويم يك رگم هشيار نيست
شرح آن يارى كه او را يار نيست

على از آن رؤياى چند دقيقه‏اى به قفس باوفايش كه در انتظارش نشسته بود ، برگشت و آرام آرام تسليت و دلداريش داد و برخاست ، ولى قفس كالبدش آن آشيانه شايسته چنان روح بزرگ پاسخش را نيافته بود كه آيا بالاخره در اين مسافرت بسيار اسرار آميز كه على در پيش دارد ، همراه او خواهد بود يا نه ؟ چاره‏اى جز سكوت و اطاعت از روح پرهيجان على نداشت .

هر لحظه پر اضطراب و كنجكاوى قفس افزوده مي شد و مقصد بعدى براى او نامعلوم بود ،احساس مي كرد كه نوازشهاى روح حالاتى ناشناخته در وى بوجود مي آورد ،گوئى شبحى بسيار لطيف به روح على نزديك مي شود و مانند دو انگشت كه گاهى براى چيدن شاخه گل نزديك ميشود و لطافت گل آن را برميگرداند ،از روح على دور مي گردد .

از اين جريان بيسابقه احساس كرد كه حركات روح على خبر از سفرى مي دهد كه نه تنها هيچ كسى را نميتواند همراه خود ببرد ،بلكه حتى قفس كالبد كه ساليان عمر با او بوده است ، توانائى همراهى روح را ندارد . حال ديگر مقصد روشن شده است و چاره‏اى جز تسليم به آهنگ كلى هستى نيست ، پس آماده رفتن به زير خاك شوم و منتظر فرا رسيدن روز ديدار كه آغاز ابديت است ، بيارامم .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد۱۱

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=