56 و من كلام له عليه السلام
متن خطبه پنجاه و ششم
يصف أصحاب رسول اللَّه و ذلك يوم صفين حين أمر الناس بالصلح 1 و لقد كنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله 2 ، نقتل آباءنا و أبناءنا و إخواننا و أعمامنا 3 : ما يزيدنا ذلك إلاّ إيمانا و تسليما 4 ، و مضيّا على اللّقم 5 ، و صبرا على مضض الألم 6 ، وجدّا في جهاد العدوّ 7 ،و لقد كان الرّجل منّا و الاخر من عدوّنا 8 يتصاولان تصاول الفحلين 9 ،يتخالسان أنفسهما 10 : أيّهما يسقي صاحبه كأس المنون 11 ، فمرّة لنا من عدوّنا 12 ، و مرّة لعدوّنا منّا 13 ، فلمّا رأى اللَّه صدقنا أنزل بعدوّنا الكبت 14 ، و أنزل علينا النّصر 15 ، حتّى استقرّ الإسلام ملقيا جرانه 16 ،و متبوّئا أوطانه 17 . و لعمري لو كنّا نأتي ما أتيتم 18 ، ما قام للدّين عمود 19 ،و لا اخضرّ للإيمان عود 20 . و ايم اللَّه لتحتلبنّها دما 21 ، و لتتبعنّها ندما 22
ترجمه خطبه پنجاه و ششم
در اين سخن ، اصحاب پيامبر اكرم ( ص ) را توصيف ميفرمايد و اين سخن را در روز صفين موقعيكه مردم را به صلح دستور داد فرموده است 1 ( ما در حضور رسول خدا ( ص ) بوديم 2 پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را ميكشتيم 3 و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص براى ما جز ايمان و تسليم 4 و حركت در راه روشن 5 و بردبارى در برابر نيشهاى دردآگين 6 و كوشش در جهاد با دشمن نمىافزود 7 در آن زمان مردى از ما و مردى از دشمن ما 8 مانند دو نر [ جنگى ] سخت با يكديگر گلاويز ميگشتند 9 در حاليكه از خود بيخود شده بودند 10 تا كدام يك از آن دو ، كاسه مرگ را بر ديگرى بچشاند 11 گاهى دشمن از ما ضربه ميخورد 12 و گاهى ديگر ما از دشمن ضربه ميخوريم 13 وقتى كه خداوند صدق و خلوص ما را ديد ، دشمن ما را به ذلت و خوارى نشاند 14 و پيروزى را بر ما فرستاد 15 تا آنگاه كه اسلام مانند شترى كه گردن بر زمين بنهد و حالت تسليم بخود بگيرد ، استقرار يافت 16 و در جايگاههاى خود ( عقول و دلهاى مسلمانان ) جايگير شد 17 سوگند بزندگيم ،اگر ما در آن زمان وضع امروزى شما را داشتيم 18 ستونى براى دين قائم نمىگشت 19 و براى ايمان شاخهاى سبز نميگشت 20 و سوگند بخدا ، از اين تقصير در انجام وظيفه بجاى شير خون خواهيد دوشيد 21 و در دنبالش ندامتى [ بيفائده ] 22 ) .
تفسير عمومى خطبه پنجاه و ششم
تذكر در نسخه آقاى دكتر صبحى صالح جمله اول كه عنوان خطبه طرح شده است ، مربوط به نظر شخصى او است ، زيرا اين جمله كه امير المؤمنين ( ع ) در صفين مردم را دستور به صلح داده است ، در هيچ موقعى چنين دستورى صادر نفرموده است ، بلى ، چنانكه در خطبه گذشته ديديم ، در آغاز جنگ ، در شروع به نبرد تأخير فرمودهاند ، نه براى صلح و نه براى ترس از مرگ و نه براى شك در غائله صفين كه با قاطعيت تمام جنگ را ضرورى ميديدند .
2 ، 7 و لقد كنّا مع رسول اللّه صلّى اللَّه عليه و آله نقتل آبائنا و أبنائنا و إخواننا و أعمامنا ، ما يزيدنا ذلك إلاّ إيمانا و تسليما و مضيّا على اللّقم و صبرا على مضض الألم و جدّا في جهاد العدوّ ( ما در حضور رسولخدا ( ص ) بوديم ، پدران و فرزندان و برادران و عمو هاى خود را ميكشتيم و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص براى ما جز ايمان و تسليم و حركت در راه روشن و بردبارى در برابر نيشهاى دردآگين و كوشش در جهاد با دشمن نميافزود ) .
اتحاد و پيوستگى انسانها بيكديگر فقط با اتحاد در هدف اعلاى حيات تحقق مييابد
[ مباحث مربوط به هدف اعلاى حيات در كتابى بنام فلسفه و هدف زندگى تأليف اينجانب چاپ و منتشر شده است و در تفسير خطبه هاى آينده ، تحت عنوان « هدف نهائى زندگى از ديدگاه اسلام » مباحثى را مطرح خواهيم كرد .]هيچ ارتباط و اتحاد و انضمامى در ميان انسانها جز با اتحاد در هدف حيات امكانپذير نميباشد . عواملى كه تاكنون بعنوان عوامل اتحاد براى انسانها مطرح شده است ، مانند نژاد و وطن و خويشاوندى نسبى و همرنگى و عوامل حقوقى و اقتصادى اگر چه هر يك از آنها با كيفيت مخصوص به خود ميتواند انسانى را به انسان ديگر مربوط بسازد ، ولى هيچ يك از آنها از اصالت و استحكام و پايدارى كه در عامل هدف حيات وجود دارد ، برخوردار نمي باشند . حمايت و هوادارى از نژاد و وطن و ديگر عوامل ارتباط و پيوستگى اگر در تحليل نهائى به خود خواهى نرسد [ كه براى حفظ مبانى اصيل حيات مطلوب است و در صورت خود محورى تباه كننده مى باشد ] ، به يك تعصب خشك و خالى مستند مي گردد .
در صورتيكه عامل اتحاد در هدف اعلاى حيات ، بر مبناى تعديل خودخواهى و قرار دادن همه خودها در يك مسير براى وصول بيك مقصد فعاليت مينمايد .
اين عامل در مافوق ارتباطات طبيعى در ميان آن خودهاى طبيعى است كه تنها از قوانين ابعاد مادى انسانى تبعيت ميكند . وقتى كه چند انسان با اين عامل متحد شدند ، جذب و دفع آنان معناى عالىترى بخود ميگيرد . يعنى آن چند انسان كه در هدف اعلاى حيات با يكديگر متحد شدهاند ، جاذبه موجود ميان آنان يك جاذبه روحى ناب و خالص است كه در حال تكاپو بمقصد و هدف اعلاى حيات قرار گرفتهاند ، هيچ عامل مزاحمى نميتواند اين جاذبيت را از كار بيندازد ، اگر چه دورترين افراد از همديگر از نظر نژادى و قومى و سرزمين زندگى و خويشاوندى نسبى و وطن و غير ذلك بوده باشند ، زيرا
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهاى شيران خداست
روح انسانى كنفس واحده است
روح حيوانى سفال جامده است
دافعه آنان كه ديگران را از آنان دفع و طرد مينمايد . در جملات مورد تفسير قدرت اين دافعه را در حد اعلا مىبينيم ، امير المؤمنين ميفرمايد : در حضور رسولخدا ( ص ) براى پيشبرد اسلام پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را ميكشتيم . و با اين كشتن برايمان تسليم و حركت در راه روشن هدف و بردبارى ما در برابر نيشهاى دردآگين و كوشش در جهاد با دشمن مى افزود .
اين يك حقيقت روحى است كه آدمى در راه هدف اعلاى حيات كه قرار گرفتن در جاذبه كمال برين مستند به خدا است ، هر اندازه كه خواستهها و تمايلات شديدتر خود را زير پا بگذارد ، اعتلاى روح بيشتر و عالى تر مي گردد . اين استعداد شگفت انگيز روح است كه وقتى بارور شود ، نه تنها شاخه هاى وابسته به خود را از خود قطع ميكند ، بلكه ريشههاى كهن خويش را مي سوزاند و ريشه جديدىتر از هدف اعلاى حيات را كه با آن بارور شده است ، بوجود مي آورد . آرى اين هدف بزرگ كه بعنوان شاخهاى از روح سركشيده است ، از چنان عظمتى برخوردار است كه ميتواند ريشه ها بسازد . جلال الدين مولوى اين شاخه و ريشه سازى آنرا در ديوان شمس درباره كسيكه پس از طى مراحل كمالى رو به سقوط برگشته است ، با كلمه رگ بيان ميكند :
اندك اندك راه زد سيم و زرش
مرگ و جنگ نو فتاد اندر سرش
عشق گردانيد با او پوستين
ميگريزد خواجه از شور و شرش
عارف ما گشته اكنون خرقه دوز
رفت و جد حالت خرقه درش
اندك اندك شاخ و برگش خشك گشت
چون بريده شد رگ بيخ آورش
ملاحظه ميشود با اينكه رگهاى درخت يا گياهان مولود ريشه ميباشند ، ميتوانند قدرت ريشهسازى پيدا كنند ، البته اين حركت سازنده فقط در انسان قابل تصور است و محتواى بيت مولوى براى تشبيه است . 8 ، 17 و لقد كان الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا يتصاولان تصاول الفحلين ، يتخالسان أنفسهما : أيّهما يسقي صاحبه كأس المنون . فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا ، فلمّا رأى اللَّه صدقنا أنزل بعدوّنا الكبت و أنزل علينا النّصر حتّى استقرّ الإسلام ملقيا جرانه و متبوّئا أوطانه ( در آن زمان مردى از ما و مردى از دشمن مانند دو نر [ جنگى ] سخت با يكديگر گلاويز مي گشتند در حاليكه از خود بيخود شده بودند ، تا كدام يك از آن دو ، كاسه مرگ را بر ديگرى بچشاند . گاهى دشمن از ما ضربه ميخورد و گاهى ديگر ما از دشمن ضربه ميخورديم .
وقتى كه خداوند صدق و خلوص ما را ديد ، دشمن ما را به ذلّت و خوارى نشاند . و پيروزى را براى ما فرستاد ، تا آنگاه كه اسلام مانند شترى كه گردن بر زمين نهد و حالت تسليم بخود بگيرد ، استقرار يافت و در جايگاههاى خود [ عقول و دلهاى مسلمانان ] جايگير شد ) .
جان بر كف ، خود باخته به هدف اعلاى حيات و با قلب مالامال از خلوص ، اسلام را استقرار داديم
در آن زمان كه از همه علايق و تمايلات و روابط و ضوابط پوسيده گذشتيم و حتى جان خود را در راه هدف اعلاى حيات بر كف نهاديم ، تا معناى واقعى علائق و تمايلات و روابط و ضوابط و حتى معناى جان را كه اسلام براى ما توضيح ميداد ، درك كنيم و در « حيات معقول » خود بكار ببريم . از پدران و فرزندان و همه شاخهها و ريشههاى وجود طبيعى خود بريديم تا انسانهائى ساختيم در دنياى جديدى ، كه آن علائق و تمايلات همگى دگرگون شدند و گام در صراط مستقيم نهاديم . ما و دشمن ما هر دو در مرز زندگى و مرگ گريبان يكديگر را ميگرفتيم ، ما در آن مرز پرشكوه كه براى ما پل أنّا للَّه و أنّا إليه راجعون بود ، باميد برگرداندن جان به جان آفرين تلاش ميكرديم ، ولى دشمنان ما در آن مرز جز به تحريك عوامل لجاجت در برابر ما و اسارت در درست قدرت پرستان و پرستش بتهاى جامد و جاندار ، به منطق ديگرى تكيه نداشتند .
پيروزى ما در آن تلاش و تكاپوها و فداكارىها مستند به انبوه سپاه و ديگر عوامل قدرت نبود . ما مسلح به سلاحى بالاتر از شمشير و نيزه و داراى قوائى ما فوق ديگر نيروهاى جنگى بوديم ، اين سلاح و قوا صدق و اخلاص حقيقى ما بود ، ما در آن مرز زندگى و مرگ ، خدا را ميديديم و پيامبر خدا را كه جلوهاى از صفات خدايمان بود ، مىنگريستيم . دشمنان ما بتحريك بتهاى جاندار به خودكشى مىپرداختند و تسليت آنان براى دلدارى خود چنين بود كه ما مرد كارزاريم ما قهرمانيم ما نبايد مغلوب شويم و نميدانستند كه شكست و پيروزى آنان جز سقوط در عذاب الهى يا دوزخ اجتماعى كه سوداگران جانهاى آدميان براى آنان شعله ور مي ساختند ، نتيجهاى ديگر در بر نداشت پس اين هم يك تصور بى اساس است كه اسلام با شمشير پيروز شده است
1 كدامين شمشير ؟ چند قبضه شمشير زنگ خورده در پهنه ريگزارهاى شبه جزيره عرب كه همواره آنها را براى اختلاف دائمى كه داشتند بر مغزهاى خود فرو ميكردند ؟
2 اسلحه بيشمار و نيروى انسانى متشكل آن دوران در دست دو امپراطورى ايران و رم بوده است ، نه چند نفر عرب دور از سياست و حقوق و اقتصاد و فرهنگ و ارتش و ارتباطات مثمر با ديگر اقوام و ملل .
3 در تاريخ بشرى هرگز ديده نشده است كه اسلحه كشنده راهى به دل آدميان باز كند و مكتب و جهانبينى و شناخت حيات طبيعى و « حيات معقول » را براى آنان تقديم نمايد . چنين كار بزرگ و دگرگون كردن فرهنگهاى پوسيده و جانشين ساختن فرهنگ هميشه پويا بجاى آنها ، از شمشير بر نميآيد ، شمشير فقط ميبرد و ميدرد ، شمشير تاكنون هيچ چيزى را نساخته است و نخواهد ساخت ، لذا هواداران شمشير و شمشير بازان بيهوده نشسته و منتظر كاربرد سلاحشان در دلهاى آدميان ميباشند .
4 آيا اسلام چين تحفه شمشير عربستان است ؟ در صورتيكه حتى يك سرباز اسلام قدم به چين نگذاشته است .
5 آيا اسلام اندونزى را شمشير بآن سرزمين برده است ؟ همه ميدانيم كه يك سرباز اسلام قدم به اندونزى نگذاشته است .
6 آيا شمشيرى از مسلمانان در سرزمين شبه قاره هند مگر محلهاى محدودى در زمان بعضى از امراى اسلامى ، بكار رفته است ؟
7 قاره آفريقا چطور ؟ در آن نيز جز در محلهاى محدودى شمشيرى از اسلام ديده نميشود .
8 آيا شمشير در دست مغول بود يا مسلمانان ؟ مگر مغول همه جوامع اسلامى را تار و مار نكرد ؟ پس چه شد كه خود مغول مكتب ملت شكست خورده را پذيرفت و بعدها در اعتلاى فرهنگى آن كوشش و تلاش كرد ؟
9 اگر اسلام ساخته شده شمشير بود ، پس از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) آن همه غائله ها و اختلافات و جنگ و خونريزى ها كه با تحريكات هوى پرستان در جوامع مسلمين شيوع پيدا كرد ، و آن شمشيرها را به سر و كله خودشان مينواخت ، مي بايست اسلام از بين برود و نابود گردد . بنابر مطالب فوق ، علت اساسى ظهور اسلام مشيت الهى بود كه يك مشعل جاودانى سر راه بشر نصب كند و اخلاص و ايمان به هدف اعلاى مستند به منطق فطرت و عقل سليم بود كه در پيامبر اكرم و در امير المؤمنين و ياران مخلص آن حضرت در حد اعلا بوجود آمده بود .
اخلاص عالى ترين كيفيت رابطه ميان انسان و حقيقتى كه مطلوب ذاتى تلقى شده است
از كلماتى كه بسيار شايع و متداول در فرهنگ حقيقت جوئى و حقيقت يابى اقوام و ملل مخصوصا در فرهنگ اسلامى است ، كلمه بسيار با شكوه و با عظمت صدق و اخلاص است كه با هر لفظ و علامتى بيك شخص يا يك گروه نسبت داده شود ، بعنوان ارزندهترين و انسانىترين صفت براى شخص يا گروه تلقى ميشود .
هر كسى كم و بيش با اين پديده روانى آشنائى دارد كه با صميميت و علاقه ناب ،حقيقتى را مطلوب ذاتى خود ميداند ، در مقابل حقايقى كه ذات آنها را مطلوب نميداند ، علاقه او بآن حقايق معلول وسيله بودن آنها براى هدفها و آرمانهاى سودآور و لذت بخش است كه مطلوب او است . براى توضيح مقدماتى اخلاص ميتوانيم انواعى از علاقه به حقايق را در نظر بگيريم . مثلا يك مادر معتدل از نظر روانى به كودك خود علاقه دارد و او را ميخواهد ، مسلم است كه اين علاقه و خواستن آلوده به سودجوئى و لذات گرايى و خودخواهى معمولى نيست كه مطلوبيت آن تنها جنبه وسيلهاى براى وصول به سود و لذت دارد ، بلكه كودك چنانكه در بازگو كردن شعور خاص مادرى منعكس ميشود ، جزئى از موجوديت مادر تلقى ميگردد . در يك جمله عربى ميگويند : اولادنا اكبادنا ( فرزندان ما كبدهاى ما هستند ) و در ابيات ابو الحسن تهامى در رثاء فرزندش چنين آمده است :
ولد المعزّى بعضه فإذا مضى
بعض الفتى فالكلّ في الإدبار
( فرزند اين تسليت داده شده ( پدر ) پارهاى از موجوديت او بود و هنگاميكه پاره يك مرد از بين رفت ، همه موجوديت او از هستى رويگردان شده است ) اينگونه علائق از طبيعت خاص بشرى ميجوشد و بدون آلودگى با عوارض و خواستههاى خارج از ذات و بدون رنگآميزى موضوعى كه مطلوب ذاتى تلقى شده است به ثمر ميرسد . البته نميخواهيم بگوئيم : اينگونه علاقههاى طبيعى ناشى از اخلاصى است كه مورد بحث كنونى ما است ، بلكه چنانكه متذكر شديم فقط براى توضيح ارتباطات ناب و بدون عوارض خارج از ذات ميباشد .
اكنون يك مثال ديگر را كه بتواند علاقه ناب آدمى را بيك موضوع كه مطلوب ذاتى جلوه ميكند ، بيان ميكنيم : عدالت كه عبارتست از رفتار آزادانه مطابق قانون ، ممكن است بجهت فوايدى كه براى يك انسان داشته است مورد علاقه او بوده باشد و ممكن است بجهت لذت روانى محض كه از رفتار عادلانه بوجود ميآيد ، عدالت را پيشه خود بسازد . اين گونه گرايشها به عدالت از اخلاص برخوردار نيستند ، زيرا عدالت در اين گرايشها مطلوب ذاتى دوستدار اين پديده نمي باشد .
اين خصلت روانى موقعى از اخلاص برخوردار ميگردد كه خود با قطع نظر از همه هدفگيرى هاى خارج از ذات عدالت و با قطع نظر از همه خواستهها مطلوب ذاتى تلقى شود . مفهوم كلى اخلاص به دو قسم مهم تقسيم ميگردد :
قسم يكم اخلاص بمعناى عام عبارتست از مطلوب ذاتى تلقى شدن يك حقيقت اعم از آنكه در منطقه ارزشها بوده باشد يا نه . مانند مطلوب ذاتى تلقى شدن مقام و ثروت و شهرت اجتماعى و قدرت و نژاد و حتى علم و آزادى كه مطلوبيت ذاتى آنها جز به سود خودخواهى به چيز ديگرى تمام نميشود . اخلاص باين معناى عام نميتواند داخل منطقه ارزشها گشته و عامل رشد و اعتلاى شخصيت انسانى گردد .
قسم دوم اخلاص بمعناى خاص است كه ميتوان آنرا اخلاص ارزشى نيز ناميد . اين اخلاص عبارتست از مطلوب ذاتى تلقى شدن حقيقتى كه با وصول به آن و يا برقرار كردن رابطه با آن ، عالىترين استعداد انسانى به فعليت ميرسد و جوهر اعلاى انسانى را بارور مي سازد .
تفاوت ميان دو قسم اخلاص درست مانند تفاوت ميان عشق مجازى و عشق حقيقى است ، زيرا اخلاص با نظر بمعناى عام بزرگترين معلول يا نتيجه عشق است كه همه سطوح روانى آدمى را از اشتياق براى وصول به معشوق اشغال مينمايد . و اين معنا در هر دو قسم از اخلاص وجود دارد ، ولى تفاوت بسيار مهمى ميان دو نوع اخلاص كه در حقيقت دو نتيجه عشق مجازى و عشق حقيقى ميباشند ، وجود دارد ، زيرا اخلاص بمعناى عام متعلق به حقيقتى است كه عامل تقويت و اشباع و تورم خود طبيعى است ، مانند ثروت و مقام و انواع قدرتها و لذايذ طبيعى ، در صورتيكه حقيقت مورد اخلاص در اخلاص بمعناى خاص ( ارزشى ) حقايق فوق عامل اشباع كننده خود طبيعى و تورم دهنده آن ميباشند . و نيز همه خصلتها و صفات عاليه انسانى از نتايج اخلاص ارزشى مي باشند .
اخلاص بمعناى عام آدمى را در بن بستى لذت بار و مخلوط با نگرانىها و اندوههاى عميقى كه معلول از دست رفتن امتيازات عالى انسانى است ، قرار ميدهد مانند عشق مجازى كه بقول مولوى عاشق را در صندوق كوچك موجوديت معشوق زندانى مينمايد و همه مشاعر و عوامل درك و آگاهىها و خواسته هاى معقول آدمى را با تمامى بى اعتنائى مختل و ويران ميسازد ، در صورتيكه عشق حقيقى همه قوا و فعاليتهاى مغزى و روانى انسان را قوى تر و هماهنگتر مي نمايد .
بهمين جهت است كه انسانهاى موفق به اخلاص در حقايق عالى انسانى مانند عدالت و علم از آنجهت كه نشان دهنده واقعيات است و آزادى كه آدمى را ميتواند به مرحله اعلاى اختيار ( گرايش به خيرات و كمالات و انتخاب آنها ) برساند ، از بهترين صفات انسانى مانند مالكيت برخود و گذشت از خواسته ها و پديدههاى حيوانى و وفاء و صدق و نجابت و طهارت درونى برخوردار ميباشند
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما
مختصات اخلاص ارزشى
باضافه مختصى كه در بيان تفاوت ميان دو قسم اخلاص متذكر شديم ، مختصات ديگرى براى اخلاص ارزشى وجود دارد كه ما برخى از آنها را مطرح مى كنيم :
1 اخلاص ارزشى بهيچ وجه با خود خواهى و خود محورى نمي سازد ، زيرا تا خود طبيعى كه خود خواهى و خود محورى عنصر ذاتى آن مى باشد ، تعديل نگردد و به فرماندهى و مديريت درونى خود ادامه بدهد ، هيچ حقيقت عالى انسانى براى آدمى مطلوب ذاتى تلقى نخواهد گشت . و اگر مطلوبيتى در يك حقيقت عالى براى شخص خود محور بوجود بيايد ، نوعى مطلوبيت وسيله اى براى خواستههاى خود طبيعى خواهد بود .
2 اخلاص ارزشى چنانكه گفتيم مانند خود عشق حقيقى سازنده ترين و نيرومندترين عامل مالكيت بر خود است كه بزرگترين آرمان يك انسان كمالجو مى باشد .
3 هيچ پديده روحى مانند اخلاص ارزشى نمى تواند زندگى پرفراز و نشيب و پراضطراب آدمى را تنظيم و موجب آرامش خاطر بوده باشد . علت بوجود آمدن آرامش خاطر بوسيله اخلاص ارزشى اينست كه روح انسان مخلص هنگاميكه به حقيقت والايى اخلاص مىورزد ، در حقيقت گمشده خود را دريافته و خود را در مسير هدف اعلاى زندگى مى بيند ، ديگر تاريكى براى او وجود ندارد ، بهر سو مى نگرد روشنايى ها را مى بيند .
4 اخلاص موجب تمركز قواى مغزى و روانى در حقيقت مطلوب ذاتى گشته ، مغز و روان را از تلاطم و پراكندگى تفكرات و هجوم تخيلات بى اساس و وسوسههايى كه روح را مىخراشند ، محفوظ و مصون مىدارد . گمان نرود كه اين تمركز قواى مغزى و روانى موجب ركود و توقف مغز و فعاليتهاى روانى گشته ، و انسان مخلص را در يك حقيقت محدود كه مطلوب ذاتى جلوه كرده است ، از حركت و تحولهاى تكاملى باز ميدارد ، زيرا چنانكه در مباحث آينده خواهيم ديد : با عظمتترين اخلاص ارزشى كه تكيهگاه و مستند ساير اخلاصهاى ارزشى و اصالت آنها مىباشد عبارتست از اخلاص به كمال برين اللّه . و چون مطلوب ذاتى بودن اين حقيقت اعلا مستلزم دريافت صفات و اسماء مقدس اوست و اينكه بزرگترين فعال ما يشاء و ما يريد اوست و هر لحظه در حال افاضه به جهان هستى است ، روح انسان مخلص با چنين دريافتى والا ، بطور دائم و مستمر در حركت و تكاپو و تحصيل آگاهى به ابعاد متنوع در قلمرو ذات خويش و جهان برون ذاتى خواهد بود .
در صورتيكه انسانى كه داراى اين اخلاص نيست ، خود را از همه قوانين هستى و بايستگيها و شايستگيها بى نياز مى بيند . و اگر هم خود را متحرك و پويا تلقى كند ، نمىداند كه اين تحرك و پويايى در مسير مثبت و سازندگى نيست ، بلكه فعاليت معكوس روانى است كه از توقف و درجا زدن ناشى از فرو رفتن چنگال معشوق در روح اوست . در صورتيكه اخلاص ارزشى ناشى از آگاهى به قوانين هستى و بايستگيها و شايستگىهاى انسانى است كه موجب دريافت حقيقت و يا حقايقى شده است كه مطلوب ذاتى بوده و اخلاص را بوجود آورده است .
از اين مسائل بخوبى روشن مى شود كه حقيقتى كه شايسته مطلوبيت ذاتى است ، بايد حقيقتى باشد كه همه استعدادها و ابعاد آدمى را با تمركز قواى مغزى و روانى بارور بسازد و به حد نصابش برساند . اين حقيقت با نظر به حكم فطرت پايدار و عقل سليم بشرى و مشاهدات روانى و تجاربى كه در طول تاريخ در همه اقوام و ملل ، زيبنده اخلاص تلقى شده است ، اللّه ميباشد . بقول مولوى :
هر چه جز عشق خداى احسن است
گر شكر خواريست آن جان كندن است
و بدانجهت كه اخلاص كامل عبارتست از جوشش و شكوفايى جوهر اصيل روح آدمى ، اين اخلاص بهر چيزى جز خدا تعلق پيدا كند ، خسارتى است كه جبران پذير نخواهد بود و همه رنجها و تلاشها و صرف انرژيهاى مغزى و روانى كه در اخلاص به غير اللّه صرف شود ، بيهوده و بىنتيجه خواهد بود .
عاشقان از درد زان ناليده اند
كه نظر ناجايگه ماليده اند
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
اين اللّه است كه اخلاص او موجب اخلاص به همه حقايق با ارزش انسانى است ، زيرا همه آن حقايق بجهت وابستگى به مشيت يا صفات خداوند جنبه قداست و عظمت پيدا كرده اند . اگر آدمى با اخلاص به اللّه علمى را بدست بياورد ، اين علم در عين حال كه براى ارتباط با معلوم داراى ارزش نمى باشد ، از مطلوبيت ذاتى نيز برخوردار است ، زيرا بعنوان يك حقيقت وابسته به مشيت يا صفات خداوندى نيز تلقى شده است .
اگر آدمى با اخلاص به اللّه عدالت را درك نموده و آنرا در همه شئون زندگيش بكار ببرد ، با برخوردارى از مزاياى حيات فردى و اجتماعى عدالت ، از بعد الهى آن نيز بهرهمند خواهدگشت و همچنين ساير حقايق عالى انسانى ، مثلا آزادى را باضافه اينكه داراى ارزش حياتى در اشباع احساس لزوم رهايى از قيد و زنجير جبر و اكراه در زندگى است ، بعنوان اختيار كه عبارتست از بهرهبردارى از آزادى در راه خير و كمال ، مورد عشق و اخلاص قرار خواهد داد .
و با يك عبارت كلىتر بايد گفت : دين كه عبارتست از تحت محاسبه قرار گرفتن همه شئون زندگى براى قرار گرفتن در مسير حيات معقول و استفاده كامل از همه استعدادها و ابعاد مثبت و عالى انسانى ، بدون اخلاص به اللّه كه بر همه انسانها امكانپذير است ، قابل تصور نيست .
امير المؤمنين عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه چنين فرموده است : أوّل الدّين معرفته ، و كمال معرفته التّصديق به و كمال التّصديق به توحيده و كمال توحيده الإخلاص له . ( آغاز و اساس دين معرفت اوست و كمال معرفت خداوندى تصديق و پذيرش كامل اوست و حد اعلاى تصديق حق جلا و علا ، توحيد اوست و نهايت توحيد حق ، اخلاص ، به مقام شامخ ربوبى اوست ) .اخلاص به ذات اقدس الهى يعنى قرار گرفتن در مسير إِنّا للّه و إِنّا اليه راجعون ( ما از آن خدائيم و بازگشت ما بسوى اوست ) . يعنى ما از آن كمال برين و در مسير كمال برين و مقصد نهايى ما هم كمال برين است .
5 وقتى كه اخلاص به يك حقيقت عالى مىجوشد ، بطور طبيعى توجه انسان به غير آن حقيقت دگرگون مىشود . اگر اخلاصى كه در انسان بوجود آمده است ، درباره حقايق غير ارزشى باشد ( اخلاص بمعناى عام ) طبيعى است كه واقعيات و حقايق ديگر معناى حقيقى خود را در برابر آن حقيقت مورد اخلاص از دست ميدهند ، مانند عشق مجازى كه همه واقعيات و حقايق را مختل مى سازد و هيچ اصل و قانونى را برسميت نمىشناسد ، مگر معشوق خود را كه نتيجهاى جز تورم لذتبار خود طبيعى ببار نمىآورد . و اگر اخلاص متعلق به حقيقت داراى ارزش انسانى ( اخلاص ارزشى ) باشد ، واقعيات و حقايق جهان براى چنين شخصى به سه دسته تقسيم مى شوند :
قسم يكم دسته مخالف حقيقت مورد اخلاص ، مانند رياكارى و ظلم و حق ناشناسى و خودخواهى و غير ذلك . مسلم است كه در موقع اخلاص به يك حقيقت والا ، مخصوصا عالى ترين حقيقتى كه مىتوان اخلاص به او ورزيد ( خدا ) اين امور مخالف كاملا مطرود و حتى در ذهن انسان مخلص خطور نمى كند ، چه رسد به اينكه قدرت مزاحمت داشته باشد و اخلاص را تباه بسازد .
قسم دوم واقعياتى است كه موافق شئون حقيقت مورد اخلاص است . اين واقعيات در مسير حركت انسان مخلص قرار مىگيرند و نيروبخش حركت او مىباشند ، مانند عمل به وظايف فطرى و عقلانى كه بوسيله پيامبران و وجدان انسانها احساس و درك مىگردد ، نظير عدالت و صدق و عواطف و احساسات عالى انسانى و ايجاد رابطه بين خود و خداوند با اشكال مختلف عبادات و عمل به تكاليف و دستورات الهى .
قسم سوم واقعيات بيطرف ، مانند اجزاء و روابط و پديدههاى جهان طبيعت و كارهايى كه بطور مستقيم جنبه معنوى و الهى ندارند و مربوط به شئون طبيعى محض انسانى ميباشند . جاى ترديد نيست كه اگر اخلاص به مبدأ كمال اعلا كه خدا است اگر به حد نصاب خود برسد و آدمى موفق باين حالت اعلاى روحى شود ، اين قسم سوم ملحق به قسم دوم ميشود و همه لحظات حيات انسان در هدف اعلاى زندگى كه قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق است ، غوطه ور مي گردد .
اگر مقامات تعليم و تربيتى جهان بشرى موفق به ايجاد چنين اخلاصى در دلهاى مردم شوند ، بقول بعضى از انسان شناسان : آن معجزهاى كه با دست انسان بايد انجام بگيرد ، بوجود خواهد آمد . اين معجزه عبارتست از بالا رفتن كمال جوئى مردم حتى در قلمرو اقتصاد كه با كمال اختيار توليد را زيادتر و و بهتر خواهد كرد و توزيع را بطور عادلانه انجام خواهد داد ، مصرف بيهوده و غير مفيد و مضر بر جسم و جان مردم از بين خواهد رفت و براى توليد و توزيع نيازهاى منطقى و واقعى ملاك قرار خواهد گرفت و استعدادها واقعا بكار خواهند افتاد . با اين اصلاحات واقعى است كه بشر آشيانه خود را كه روى زمين است ، از عرصه تاخت و تاز و حق كشى ها به بهشت دنيوى و قابل آرامش و سكونت مبدل خواهد ساخت و نوبت سير و سياحت و بهرهبردارى خردمندانه از ديگر كرات خواهد رسيد .
6 اخلاص دو ارزشى است . اخلاص مانند علم داراى دو ارزش است : ارزش ذاتى و ارزش وسيلهاى . ارزش ذاتى اخلاص عبارتست از مطلوبيت خود اخلاص كه رابطه انسان را با حقيقت مطلوب از آلودگىها به اغراض پست و خودخواهىها منزه و مبرا مىسازد . و چنانكه در مباحث قبلى گفتيم : اين پديده يكى از عاليترين فعاليتهاى ارواح رشد يافته است كه از مالكيت بر خود و مديريت منطقى قواى مغزى و روانى ناشى مىگردد . اين يك قدرت روحى والايى است كه عدالت براى انسان چنان مطلوب ذاتى تلقى شود كه جزئى از روح انسانى باشد و حيات را بدون آن پوچ و هيچ بداند .
اما ارزش وسيله اى اخلاص مربوط به عظمت و ارزش آن مطلوب ذاتى است كه اين جوهر شريف روح را بخود جذب كرده است . بهمين جهت است كه مى گوئيم : با ارزشترين و با عظمت ترين اخلاص ، آن اخلاصى است كه يك انسان را به خدا كه كمال برين است جذب مى نمايد .
7 وقتى كه انسان بيك مطلوب جلب ميشود و تمام شخصيت او در جاذبه آن مطلوب قرار ميگيرد ، در حقيقت با يك « آرى » درباره آن مطلوب همه حيات خود را تفسير و توجيه نموده و آنرا واصل به هدف اصلى خود تلقى مينمايد . اين « آرى » همه واقعيات و حقايق هستى و حيات را يا با يك « نه » منفى ميسازد و يا حداقل از ديدگاه او بعنوان اينكه ماوراى مطلوب او هستند ناپديد مينمايد .
در نتيجه بايد گفت : وقتى كه اخلاص به يك مطلوب ذاتى شروع ميشود در حقيقت حيات مسير خود را انتخاب كرده است ، لذا بحكم عقل و وجدان سليم بايستى درباره حقيقتى كه اخلاص آدمى را بخود جلب نموده و مسير حياتش را تعيين خواهد كرد ، همه قواى مغزى و روانى خود را متمركز نموده و از هر گونه تجارب عينى و معلومات مفيد درباره آن حقيقت استفاده نموده و سپس حقيقت را بعنوان مطلوب ذاتى انتخاب نمايد ، اگر چه براى رسيدن به چنين مقصد سالهاى متمادى بينديشد و بكوشد .
آنچه كه فطرت سالم و عقل نافذ و مطالعه همه شئون بشرى در سرگذشت طولانى كه پشت سر گذاشته است و آنچه كه دقت و تأمل همه جانبه در همه ابعاد و موضعگيرىهاى انسانى اثبات ميكند اينست كه اين حقيقت جز اللّه كه بخشنده مطلوبيت بهمه مطلوبها و بخشنده شايستگى به همه حقيقتها است ، نميباشد .
اين « آرى » هيچ واقعيت و حقيقتى را با « نه » طرد و نفى نميكند ، بلكه همه آنها را صيقلى و شفاف ميسازد و معناى حقيقى آنها را براى آدمى قابل درك نموده و ارتباطات منطقى ميان انسان و آنها را بيان ميدارد . جهان هستى براى چنين انسان مخلص كالبد بزرگ روح او است كه براى بهرهبردارى از آن درك و شناخت و برقرار كردن رابطه منطقى و احساسى عالى با آن يك ضرورت اوليه ميباشد .
8 اخلاص ، يك رشد روحى دو قطبى است : قطب درون ذاتى و قطب برون ذاتى : 1 قطب درون ذاتى عبارتست از آن گرايش ناب و قرار گرفتن در جاذبه حقيقتى كه مافوق موقعيت فعلى آدمى تلقى شده است . اين گرايش و انجذاب به حقيقت چنانكه در گذشته اشاره كرديم موجب رها شدن از زنجير ساير علايق و وابستگىها گشته ، شخصيت آدمى را در اختيار حقيقت مطلوب قرار ميدهد .
اين به آن معنى نيست كه روح خود را در برابر آن حقيقت خارج از ذات ميبازد ، بلكه باين معنا است كه روح با پيدا كردن حقيقتى بعنوان مطلوب ذاتى كه اين مطلوبيت واقعيت داشته و معلول خيالات و بازيگريهاى ذهنى نميباشد ، استعداد هدف يابى خود را شكوفا مي سازد و به فعليت مي رسد ، در حقيقت آن مطلوب ذاتى بمنزله يك عامل اصلى براى به فعليت رسيدن استعداد هدفيابى روح براى « حيات معقول » در ميآيد .
اين حالت مثبت و سازنده روحى همه اجزاء و نيروها و استعدادهاى درون انسانى را دگرگون مي سازد و با آن حقيقتى كه مطلوب ذاتى تلقى شده است رنگ آميزى ، بلكه توجيه مي نمايد . بهمين جهت است كه ميتوان گفت : اگر ميخواهيد چگونگى شخصيت يك انسان را بشناسيد ، نخست ببينيد او به چه حقيقتى اخلاص ميورزد و آن اخلاص در چه حد و مرتبه ايست :
گر بود انديشهات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
2 قطب برون ذاتى ( عينى ) از اين ملاحظات باز باين نتيجه ميرسيم كه حقيقتى كه بايد مورد اخلاص قرار بگيرد ، حقيقتى بايد باشد كه بتواند همه استعدادها و ابعاد انسانى را بجريان بياندازد و به فعليت برساند و در غير اينصورت يعنى در صورتيكه حقيقتى نتواند از عهده به فعليت رسانيدن همه استعدادها و ابعاد انسانى برآيد ، يك موضوع محدودى خواهد بود كه موجوديت نامحدود انسانى را در خود خلاصه خواهد كرد و به اصطلاح مولوى روح انسانى را از پرواز در فضاى بينهايت كمال گرفته و در صندوق كوچك خود محبوس خواهد كرد ،
حقيقت مطلوب ذاتى كه مورد اخلاص قرار مي گيرد ، بايد پاسخگوى آن مطلق در متن طبيعت باشد كه جان ناميده ميشود
آدمى در آنهنگام كه داراى پديده اخلاص مي گردد ، در حقيقت جان خود را كه در متن طبيعت محبوب مطلق او است ، در معرض معامله قرار مي دهد . يكى از دو طرف معامله جان است كه محبوبيت و مطلوبيت آن ، بطور مطلق در متن طبيعت اثبات شده است ، زيرا چنانكه گفتيم اخلاص عبارتست از كشيدن عصاره و جوهر جان محبوب در راه بدست آوردن حقيقتى كه مطلوب ذاتى تلقى شده است .
طرف ديگر معامله عبارتست از آن حقيقت مطلوب ذاتى . و چون جان آدمى محبوب مطلق اوست ، حتما بايستى آنچه كه اين محبوب مطلق در راه آن مستهلك ميشود مطلقى باشد كه مافوق جان مستهلك شده تلقى گردد و الا معاملهاى خواهد بود كه خسارتش با هيچ چيزى جبران نخواهد پذيرفت . بهترين دليلى كه ميتواند اين مدعا را ثابت كند ، اينست كه هيجان عشق هنگاميكه با كشف ناشايستگى معشوق فروكش ميكند ، تدريجا مبدل به كينه ميگردد ، اين كينه توزى و احساس تلخى جانگزاى ، معلول بروز اين آگاهى است كه چرا عاشق جان خود را كه محبوب مطلق او بوده است ، در مجراى معامله با معشوقى قرار داده كه شايسته آن پديده والاى عشق نبوده است . آرى
هر چه جز عشق خداى احسن است
گر شكر خواريست آن جان كندن است
عاشقان از درد ز آن ناليدهاند
كه نظر تا جايگه ماليدهاند
مولوى
تفسير جمله يكم
در اين جمله اخلاص در حال توحيد خداوندى بعنوانعلتشايستگى استمداد و طلب يارى از خداوند سبحان گوشزد شده است.يعنى ممكن است كه هر كسى در هر حالى كه بوده باشد،از خداوند متعال استمدادو طلب يارى نمايد،زيرا فيض و رحمت الهى شامل عموم بندگان او است،ولى مسلم است كه كسى كه در توحيد خداوندى اخلاص ميورزد و اخلاص اوبر پايه توحيد قرار گرفته است،استعانت و مددجوئى او هم از روى اخلاصبر مبناى توحيد بوده، درخواست و استعانت و قرار گرفتن او در جاذبه ربوبى،از روى حقيقتبوده و دور از آلودگى ها و پليديها و سودپرستى ها و خودخواهى هاخواهد بود.
تفسير جمله دوم
در اين جمله امير المؤمنين عليه السلام مطلبى بسيار مهم رابيان ميفرمايد كه دواى دردهاى خانمانسوز انسانى است.ميفرمايد:عمر خود رابيهوده تلف نكنيد و به اصطلاح باين در و آن در نزنيد،درباره تكاپوها وتلاشهائى كه انجام ميدهيد بدرستى بينديشيد و دقت كنيد كه آيا اين تكاپوها وتلاشها هماهنگ با ديگر خصلتهاى ضرورى انسانى انجام ميگيرد،يا فقطنوعى فعاليتهائى بى مغز و گسيخته از ديگر خصلتهاى ضرورى انسانى است،آرى ممكن است انسان همه لحظات عمرش را در كار و كوشش و بدون كمترينآرامش بگذراند،و حتى در جاذبه كمال ببيند كه اخلاص ناميده ميشود (اخلاص بمعناى عمومى كه در گذشته مشروحا مطرح شده است) ولى اين كار و كوششهاو اخلاص ماداميكه ديگر ابعاد سازنده انسانى را در مسير اخلاص ارزشى قرار ندهد،نتيجه اى نخواهد داد.
پس براى وصول به مقام والاى اخلاص ارزشى،نبايد بهيچ نوعى از انواع شرك مبتلا گشت:شرك در مال و منال،شرك بمعناىبتپرستى،شرك با مقام پرستى،و شرك با خودپرستى و شهرتپرستى و غير ذلك. همچنين وصول به مقام والاى اخلاص نميتواند با ببازى گرفتن حيات انسانهاسازگار بوده باشد.اخلاص ارزشى با تخريب و معيوب ساختن ديگران با اينكهشخص عيبجو خوددارى آن عيب است،نيز سازشى ندارد.
همچنين اخلاص ارزشى با برهم زدن اصول و مختصات دين الهى براى رفع نيازهاى خود محورىو براى جلب سود،امكان پذير نميباشد.بالاخره چند روئى و چند زبانى دراجتماع كه از مختصات نيرنگ بازى و حيله گرى هاست ضد اخلاص ارزشىاست،بنابر اين بايد گفت:وصول به مقام اعلاى اخلاص كه انسان را به كمالخود رسانده و شايسته نام انسان كامل مي نمايد،بدون تخلق به اخلاق الله و تادببه آداب الله امكانپذير نمي باشد.
تفسير جمله سوم
اين جمله شرايط اخلاص در عبادت را چنين بيان ميدارد:
شرط يكم
اتحاد درون و برون (پنهان و آشكار،ظاهر و باطن) اين همان شرطاست كه در جمله دوم نيز مطرح شده است.
شرط دوم
اتحاد كردار و سخن،ميتوان گفت:اين دو اتحاد باضافه اتحادهائى كه در جمله دوم گفته شد، نتايجو آثار وحدت شخصيت انسان مخلص است كه اين وحدت با پيشرفت تدريجىدر مسير وصول به هدف«حيات معقول»وابسته به حيات آفرين متشكلتر و هماهنگترگشته،شخصيت انسانى در توحيد جانش توحيد خداوندى را در مييابد و بمقاماعلاى اخلاص ميرسد.
تفسير جمله چهارم
در اين جمله كمك خداوندى را براى كسيكه در طلباخلاص و اتصاف روحش با اين صفت والاى انسانى بر آمده است ،بيان مي فرمايد.خداوند سبحان مطابق وعدهاى كه در اين آيه داده است: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا [العنكبوت آيه 69.] و آنانكه در راه ما مجاهدتميورزند،ما آنانرا به راههاى خود هدايت ميكنيم) .از مجموع ملاحظات در منابع اوليه اسلام كه موافق حكم عقل و فطرتسليم است،باين نتيجه ميرسيم كه خداوند متعال چنين مقرر فرموده است كهاراده و حركت روح انسانى را كه بطور جدى صورت بگيرد،پاسخ مثبت بدهدو راه را براى آن اراده و حركت هموار بسازد و قواى آدمى را بيشتر تقويت نمايد.
اين سنت الهى در قرآن مجيد با بيانات مختلفى گوشزد شده است،مانند: من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنميصليها مذموما مدحورا.و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمنفاولئك كان سعيهم مشكورا.كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كانعطاء ربك محظورا [الاسرى آيه 18 و 19 و 20.] كسيكه متاع و مزاياى زودگذر دنيا را بخواهد،در ايندنيا آنچه را كه مطابق مشيت ما است،براى كسيكه اراده كنيم،در هميندنياى زودگذر خواهيم داد و سپس براى او دوزخ را قرار ميدهيم كه در حالي كه مورد توبيخ و دور از رحمت ما است،در آتشش بسوزد.و كسيكه آخرت رابخواهد و براى وصول به امتيازات آن بكوشد در حاليكه با ايمان است،سعىو كوشش آنان به نتيجه خواهد رسيد.هر دو گروه را از اعطاى پروردگارت كمكخواهيم كرد و عطاى پروردگار تو ممنوع از آنان نميباشد) .
اين آيات صريحاميگويد:راه براى اراده و حركت ارواح انسانها در اين زندگانى باز استمگر اينكه مصالح و مفاسد پشت پرده كه از حواس و عقول آدميان پوشيده است، استثنائى در اين سنت الهى نشان بدهد چون چنين خواهى خدا خواهد چنين ميدهد حق آرزوى متقين فيض وجودى الهى مطابق رحمانيت آن مقام اعلا همه وسائل و راههارا براى هدفهاى اتخاذ شده بندگانش آماده و هموار فرموده است.و هر كسىبمقدار و چگونگى قدرت و آگاهى كه داشته باشد،از فيض وجودى الهى برخوردار خواهد گشت.بلى
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
نهايت امر اينست كه بايد ديد آن انسان كه در برابر باران فيض خداوندىقرار ميگيرد و در صدد پذيرش فيض رحمانى برميآيد،چه ميخواهد؟و زمينهدرون خود را براى پذيرش چه چيزى آماده كرده است.بنابر اين قاعده و سنتاست كه امير المؤمنين ميفرمايد:آنكس كه به خداوند سبحان اخلاص ميورزد،خداوند هم او را در وصول به درجات عالى اخلاص موفق ميفرمايد.
تفسير جمله پنجم
امير المؤمنين عليه السلام در اين جمله حقيقتشهادت وشهادت حقيقى را بيان ميدارد و ميگويد:شهادتى به پروردگار يگانه ميدهم كه اخلاصش آزمايش شده است.يعنى اين يك شهادت حرفهاى و اعتيادى نيست،اين شهادت براى اينكه من عضوى از جامعه اسلامى محسوب شوم نيست،اينشهادت براى بوجود آوردن لذايذ روانى نيست،بلكه شهادتى است كه ازجوهر ناب جان بر آمده و بدون اندك آلودگى با خواسته ها و عوارض ناشىاز خود پرورى و خود محورى متوجه مقام ربوبى ميگردد.اين شهادت بيانشهود مستقيم جلال و جمال ربوبى است،نه يك گواهى معمولى كه در صدداثبات مدعا صورت ميگيرد.اين شهادتى است كه دورى و غياب و مهجورىندارد،نه چنانست كه روح من در امتداد فعاليتها و نوسانات فراوانش كهلحظات حياتم را بخود مشغول داشته و در ميان آنها چند لحظهاى هم سر ازخاكدان بلند كرده و بياد خدا بيفتم و شهادت بوجود و يگانگى او بدهم،بلكهاين شهادت بازگو كننده چگونگى جريانات روح در جويبار حيات است.چنين شهادتى در حد اعلاى اخلاص است كه قل الله ثم ذرهم [الانعام آيه 91] بگو:الله،سپس همه آنها را رها كن) اينست عالىترين درجات اخلاص كه اخلاص مطلقو اخلاص صديقين ناميده ميشود [جامع السعادات ملا محمد مهدى نراقى ج 2 ص 398].
رواياتى ديگر درباره عظمت اخلاص و ارزش آن
6-و قد اشار سيد الرسل صلى الله عليه و آله الى حقيقة الاخلاصبقوله:«هو ان تقول ربى الله ثم تستقيم كما امرت تعمل لله لا تحب ان تحمدعليه ان لا تعبد هواك و نفسك و لا تعبد الا ربك و تستقيم في عبادتك كما امرت» [ماخذ مزبور ص 398] (پيامبر اكرم (ص) با اين فرموده خود به حقيقت اخلاص اشاره كرده است كهعبارتست از اينكه بگوئى:پروردگار من الله استسپس چنانكه مامور شدهاىدر اين قول و اعتقاد استقامتبورزى،عمل براى خدا كنى و دوست نداشته باشىكه ترا بر عملى كه انجام دادهاى ستايشت كنند يعنى هوى و نفس خود را پرستشنكنى و هيچ كسى جز پروردگارت را نپرستى و همانگونه كه مامور شدهاى درعبادتت استقامت بورزى.)
اگر اين حقيقت در درون آدمى مورد اعتقاد قرار بگيرد كه«پرورنده هستىمن الله است»و اين اعتقاد واقعا با جوهر روح او در آميزد و بداند كه لا حولو لا قوة الا بالله (هيچ حركت و تغيير و قوهاى نيست مگر اينكه مستند به فيض عامخداوندى است) ،هيچ معمائى درباره دستگاه خلقت و آغاز و انجام آن مغز او رارنج نخواهد داد و هيچ مشكلى در زندگى وى و شئون آن، پيش نخواهد آمد،نه اينكه معماها و مشكلات براى انسان مخلص قابل حل و فصل ميباشد، بلكه اصلا پس از حركت جوهر روح رو به الله،همه آن پيچيدگيها و مشكلات واضطرابات و معماها از اصل منتفى خواهند گشت-
گفته بودم چو بيائى غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيائى
سعدى
اى لقاى تو جواب هر سئوال
مشكل از تو حل شود بى قيل و قال
مسلم است كه چنين اعتقاد و انجذاب مخلصانه استقامت را بدنبال خودبعنوان يك نتيجه قطعى بوجود خواهد آورد،ديگر هواى نفس براى چنين انسانىمعبود نخواهد گشت و تاريكىها مبدل بر روشنائىها خواهند شد و موجوديت اووجه المصالحه و يا ابزار كار اربابان تنازع در بقاء نخواهد بود.
7-«و في الخبر القدسى:الاخلاص سر من اسرارى استودعته قلبمن احببت من عبادى» [جامع السعادات-ملا محمد مهدى نراقى ج 2 ص 399] در خبر قدسى آمده است كه اخلاص سرى از اسرارمن است،آن را در دل هر كسى از بندگانم كه دوستش دارم بوديعت مىنهم)از اين روايت معلوم ميشود كه اخلاص يك پديده ساده روانى كه در گفتگوهاىمعمولى متداول است نميباشد.
بلكه اين يك فعاليتبسيار والاى روحى استكه شايستگى بدست آوردن آن،مربوط به انسان و كوششها و گذشتهاى او ازاميال نفسانى است،ولى خود بوجود آمدن آن در درون آدمى به عنايت خداوندى نيازمند است،يعنى اين انسان نيست كه بتواند اخلاص بمعناى عالى آن را كه دراولياء الله بوجود ميآيد،تحصيل نمايد.
بعبارت ديگر وصول به مقام مخلصين(با فتح لام) احتياج به مدد و عنايت ربانى دارد كه اخلاص ورزيدن بنده مقدمه آن است،نظير كوشش و گذشت از اميال و هواهاى نفسانى در راه عدالتورزيدن كه محصولش عدالت روحى است كه پرتوى از عنايات ربانى است.
آيات مربوط به كسانى كه بمقام مخلصين (با فتح لام) رسيده اند،در قرآن دردر موارد متعدد آمده است از آنجمله: و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهمالمخلصين [الحجر آيه 39 و 40.] [شيطان گفت:] (و من همه فرزندان آدم را فريب خواهم داد،مگر آن بندگان ترا از آنان كه بمقام مخلصين رسيدهاند) و ما تجزون الا ما كنتم تعملون.الا عباد الله المخلصين.اولئك لهم رزق معلوم [الصافات آيه 39و40و41] و شما پاداش دادهنخواهيد شد،مگر آنچه را كه عمل مي كرديد.مگر آن بندگان خداوندى كه بمقام مخلصين رسيده اند،زيرا براى آنان رزق معينى است) .
توضيح اين كه كسى كه به درجه عالى مخلصين نائل مي گردد،چنانكه از فريبكاريهاى شيطاندرونى (نفس اماره و غرايز سركش حيوانى) رها شده است،همچنين از اغواهاو حيلهگريهاى شيطان برونى كه ابليس است،آزاد شده است،زيرا آدمى باوصول به مرتبه مخلصين داراى آن قدرت ربانى ميگردد كه مالكيتبرخود رابدست ميآورد و آنرا از دستبرد هر دو شيطان در امان نگه مي دارد.امتيازى كهدر اين آيه به مخلصين داده شده است،رزق معلوم است كه ما فوق پاداش معمولىبراى عمل معمولى است.
8-«و قال صلى الله عليه و آله:ما من عبد يخلص العمل لله اربعينيوما الا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» [جامع السعادات-ملا محمد مهدى نراقى.ج 2 ص 399] و پيامبر اكرم (ص) فرمود:هيچ بندهاى چهل روز در عمل اخلاص نميورزد مگر اينكه چشمهسارهاى حكمتاز قلبش بزبانش جارى ميگردد) شبيه باين مضمون در روايتى از امام محمد باقرعليه السلام چنين آمده است:
9-«ما اخلص عبد الايمان بالله اربعين يوما-او قال ما اجمل عبد ذكر الله اربعين يوما-الا زهده الله تعالى في الدنيا و بصره دائها و دوائهاو اثبت الحكمة في قلبه و انطق بها لسانه» [ماخذ مزبور ص 400.] هيچ بندهاى در ايمان بخدا چهل روزاخلاص نورزيد[يا فرمود:هيچ بنده چهل روز ذكر خدا را صحيح و كامل وزيبا بجاى نياورد]مگر اينكه خداوند او را در دنيا بمقام زهد و پارسائى رسانيدو او را بر درد و دواى دنيا بينا ساخت و حكمت را در قلبش جايگير نمود وزبانش را بآن گويا فرمود) مضمون اين روايتبطور فراوان نقل شده است.
توضيح اين مضمون چنين است، كه يكى از مختصات فوق العاده سازنده و باارزش اخلاص اينست كه هر چه دوام و استمرار پيدا كند،قلب آدمى نورانىترو به شناخت اصول بنيادين هستى و«حيات معقول»موفقتر ميگردد.البته چهل روزكه يك عدد خاص و در گذرگاه گرديدن از ارزش مخصوصى برخوردار است،براى بروز اثر اخلاص مطرح شده است و معلوم است كه هر چه بيشتر دوام واستمرار پيدا كند بهمان مقدار قلب انسان بيشتر آماده پذيرش عنايتخداوندىميگردد،چنانكه اگر كمتر از چهل روز باشد و لو يك روز هم كه بوده باشد،اخلاص اثر خود را خواهد بخشيد.
آيينه دل چون شود صافى و پاك
نقشها بينى برون از آب و خاك
هم ببينى نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
آيينه دل صاف بايد تا در او
واشناسى صورت زشت از نكو
مولوى
اين مطلب كه تقوى و اخلاص عامل افزايش آگاهى و موجب بروزدانستنيهاى حياتى ميباشد، هم از مشاهدات فراوان اثبات ميشود و هم درمنابع اسلامى بطور فراوان گوشزد شده است. مانند: و اتقوا الله و يعلمكم الله [البقرة آيه 282 براى مطالعه روايات ديگر به كتاب الوافى ج 3 ص 328 و 329ملا محسن فيض كاشانى مراجعه شود. ] (و بخداوند تقوى بورزيد و خداوند به شما تعليم خواهد داد) لذا بايد گفت:اخلاص در انديشه و گفتار و عمل عامل لاروبى چشمه سارهاى درونى است از مجموع مشاهدات فراوان و منابع اسلامى و تحقيقاتى كه محققان درانسان شناسى انجام داده اند،اين حقيقت را بايد بپذيريم كه اخلاص در انديشه و گفتارو كردار عامل لاروبى چشمه سارهاى درونى است كه با پاك شدن آن چشمه سارهاانبوه معرفتهاى ناب در درون آدمى بجريان ميفتد.
اخلاص در انديشه واقعيات رادر آن حدود كه از توانائى استعدادهاى انسانى برميآيد،قابل شهود ميسازد،و از در آميختن آن واقعيات به آلودگىها و كثافات تخيلات و اوهام بىاساسجلوگيرى ميكند و همچنين مانع بروز آن خواستهها و اميال حيوانى در درونآدمى ميگردد كه هيچ عاملى جز انديشه ناب و با اخلاص در وقعيت حقيقى انسانى در اين جهان هستى،نميتواند جلو بروز آنها را بگيرد.همچنين اخلاصدر گفتار و پرهيز از زبان بازى و سخن پردازى و فريبكارى مردم بوسيله كلمات چند پهلو كمك بزرگى به تنظيم قواى مغزى مي نمايد و نميگذارد با الفاظ واصطلاحات شيرين و خوشايند مغز خود و انسانها را با مقاصد شوم و نيتهاى پليدپر از لجن نمود.
اخلاص در عمل كه روح عمل هم ناميده ميشود،ميتواند عاملسازنده موجوديت انسان در مسير«حيات معقول»بوده باشد.اين اخلاصهاى سه گانه چنانكه گفتيم چشمه سارهاى درون آدمى را كه بنا بمفاد آيه و علم آدمالاسماء كلها [البقره آيه 31] متصل به منابع علم خداونديست لاروبى نموده بجريان ميندازد.در روايتشماره 9 يك نكته بسيار مهمى وجود دارد كه توجه بان ضرورتدارد،در اين روايت امام محمد باقر (ع) ميفرمايد:«كسى كه چهل روز ايمانمخلصانه بخدا داشته باشد يا چهل روز ذكر خدا را با اخلاص دارا بوده باشد، خداوند درد و دواى زندگى در اين دنيا را براى او روشن ميسازد،و او به درد ودواى اين حيات بينا و آگاه ميگردد».اگر اين مطلب را با مضمون بيتى كه بهامير المؤمنين (ع) نسبت داده شده است در نظر بگيريم:
دوائك منك و لا تشعر ودائك منك و لا تبصر [ديوان منسوب به امير المؤمنين عليه السلام] (دواى دردهاى تو از خود تست و نمىفهمى و درد تو هم از خود تستو آنرا نمى بينى) باين نتيجه فوق العاده با اهميت ميرسيم كه اخلاص بمعناىحقيقى آن چنان صفا و روشنائى درونى مي آورد كه آدمى هرگونه درد و نقصخود را بخوبى مى فهمد و آن درد و نقص را بر خويشتن نمى پوشاند و در نتيجهدواى آن را هم كه خدا در درونش به وديعت نهاده است،در مي يابد و دردخود را درمان و معالجه مينمايد.
اگر امروزه مى بينيم كه اختلالات و انحرافاتو بيماريهاى روانى گوناگون اغلب جوامع بشرى را فرا گرفته است كه شايعترينآنها بيمارى«از خود بيگانگى»است،يك پديده جبرى است كه معلول ناآگاهى مردم از دردها و دواهاى درونى خودشان ميباشد و اينكه مىبينيم اين بيمارىرنج و تلخى ندارد و هيچ يك از مبتلايان باين بيمارى ناله و شيون نميكنند براى عموميت آنست كه از قديم گفتهاند:البلية اذا عمت طابت (هنگاميكه بلا ومصيبت عمومى شد خوشايند ميشود يا مورد رضايت قرار مي گيرد) تا آنجا كه بيمارى و گرفتارى جزئى از طبيعت معمولى بشر محسوب مي گردد. اريكفروم جمله اى بسيار عالى در اين مورد دارد.
او مي گويد:«روانشناسان از خود بيگانه شخص از خود بيگانه را سالم ميدانند!» [جامعه سالم-اريك فروم-ص 202.] فروم مى گويد:«آنچه ولز درباره روانشناسان و جراحان بطرز زيبائى در كتاب شهر كوران آورده،درباره عده زيادى از روانشناسان فرهنگ ما صادق است:مرد جوانى بين قبيله اى كه تمام مردم آن كور مادر زاد بودند مسكن گزيده بود.
روزى وسيله پزشگان قبيله مورد معاينه قرار گرفت.يكى از معمرين قوم كه خود را صاحب فكر و انديشه ميدانست-او پزشك بود و ذهن فلسفى و خلاقى داشت و مانند ديگران كوربود-تصميم گرفت با استعدادهاى مخصوص بخود نونز را معالجه كند،روزى كه يعقوب هم حضور داشت،موضوع نونز را مطرح كرد و گفت:من بوگوتارا معاينه كرده ام وضعش برايم روشن است،تصور مي كنم احتمالا معالجه پذيرباشد.
يعقوب پير پاسخ داد:اين همان است كه من همواره آرزويش را دارم.دكتر كور گفت:مغز او صدمه ديده است.يعقوب پرسيد:چه صدمه اى؟دكترپاسخ داد:آن دو شيىء عجيب كه چشم ناميده مي شوند و به چهره زيبائى مي دهند،بيمارند،آنها به شدت باد كرده اند،مژه دارند و پلكهايش حركت مي كنند،لذا مغز او در معرض تحريك و پريشانى است.
يعقوب پرسيد:خوب چه كاربايد كرد؟پزشك پاسخ داد: بنظر من تنها راه علاج او يك جراحى ساده ودر آوردن آن دو عضويست كه سبب هيجان و پريشانى بيمار مي شوند،پس ازآن وى بى گفتگو فرد سالمى خواهد شد.يعقوب گفت:بايد سپاسگزار دانش بود،سپس با شتاب نزد نونز رفت تا اين مژده اميد بخش را به او بدهد.» [ماخذ مزبور. (بوگوتابه معنى بيمار است و يعقوب و نونز اسامى خاص مى باشند) ]
حالا وضع كنونى جوامع بشرى كه مخصوصا خود را پيشرفته نيز نامگذارىكردهاند،شبيه بهمين داستان است كه دردها و دواهاى مردم آن جوامع باملاك يك فرهنگ بيگانه از ابعاد اصلى طبيعتبشرى تشخيص داده ميشود و نهتنها نابينايان ميخواهند بينايان را معالجه كنند،بلكه نابينايان حتى بينائىبينايان را هم بيمارى تلقى نموده و براى آن دوا و درمان تعيين مي فرمايند!!
10-«و قال صلى الله عليه و آله:ثلاث لا يغل عليهن» [جامع السعادات ج 2 ص 400] سه گروه ازاشخاص هستند كه زنجيرى بگردن آنان پيچيده نمى شود،يا سه گروه از اشخاص هستند كه در زندگى دست و پاى آنان بسته نمي شود،…از آن گروه دل مردمسلمانى است كه در عمل به خدا اخلاص مي ورزد) .
معناى اين روايت فوقالعاده با اهميت است،زيرا ميگويد:انسانى كه از اخلاص برخوردار است، هرگز گره و پيچيدگى در حيات او بوجود نميآيدو هرگز به بنبست نميرسد و زندگانى براى او مانند بار سنگين بر دوشششكنجه نميدهد و ابزار كار اقويا و قدرت پرستان قرار نميگيرد تا بدلخواه خودزنجير بگردن او ببندند.
دليل اين مسئله روشن است،زيرا انسان مخلص با شناخت و دريافتهدف اعلاى حيات،بر مبناى اصول و قواعدى حركت ميكند كه حتى اشتباهو خطا در تطبيق آنها به شئون زندگى، حيات او را مختل و پيچيده نميسازد،زيرا او با يك هدفگيرى آگاهانه و نيت پاك و خالص در«حيات معقول»گامبر ميدارد و برگشت از اشتباه و خطا براى او هيچ ناراحتى توليد نميكند،زيرا او نيست كه مرتكب خطا در انديشه يا عمل و گفتار گشته است،بلكه عوارض جبرى جهل و ناتوانى هائى كه قدرت بر طرف كردن آنها را نداشتهاست موجب ارتكاب اشتباه و خطا گشته اند.
يك احتمال ديگر يا بعد ديگرىاز معناى روايت اينست كه تنها انسان مخلص است كه ميتواند از قيود و علائقزنجيرى حيات طبيعى محض رها شده و پس از رهائى از قيود و علائق زنجيرى كه هر حلقهاى از آنها باز دارنده روح از حركت در مسير«حيات معقول»ميباشندبه آزادى برسد.
احساس اين آزادى كه بسيار شيرين است و خود پس از رهائىاز قيد و بندهاى بسته بدست و پاى روح بوجود مي آيد،درست مانند احساس قدرت است كه پس از ناتوانى بدست انسان برسد،چنانكه قدرت يك واقعيت ناآگاه و بي طرفى است كه ارزش آن وابسته به نيت و هدف گيرى و عملقدرتمند است،همچنين آزادى آن عامل بزرگ حياتى است كه ارزش آنوابسته به نيت و هدف گيرى و عمل آن انسانى است كه آزادى نصيبش گشته است.
اين آزادى كه عبارتست از قدرت انتخاب يكى از چند هدفيا يكى از چند وسيله براى وصول به هدف ارزش خود را از هدفى كه انسانآزاد در نظر ميگيرد،در مييابد، اگر آن هدف انتخاب شده حقيقتى داراىارزش و از مقولات مربوط به خير و كمال بوده باشد، داراى ارزش عالىبوده و در اينصورت اختيار ناميده مي شود،زيرا اختيار چنانكه در بعضى ازمباحث مجلدات گذشته مطرح شده است،بمعناى جويندگى خير است.
درروايت مورد بحث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ميفرمايد:شخصى كهبمقام اخلاص رسيده است، غل و زنجيرى براى او وجود ندارد و با نظر بهبه حقيقت اخلاص معلوم مي شود كه منظور آن حضرت تنها رهائى از قيد و زنجيرنيست كه رهايى محض ناميده ميشود،بلكه آن حالت رهائى است كه ازآزادى عبور كرده و بمرحله اختيار كه عبارتست از شكوفائى آزادى در مسيرخير و كمال رسيده است.
اگر بخاطر داشته باشيم،در يكى از جملات امير المؤمنين درباره اخلاص اين جمله را ديديم كه در بيان شهادت اينطورمي گويد:شهادة ممتحنا اخلاصها شهادتى به خدا ميدهم كه اخلاصش آزمايشش ده و از امتحان گذشته است.اين اخلاص است كه او را بمقام اختيار موفق ساخته و باصطلاح عمومى امير المؤمنين بمرحله اى از آزادى (اختيار) رسيده است كه توانسته است آزادى بخش بانسانها بوده باشد.
مولوى اين حقيقت رادرباره امير المؤمنين (ع) دريافته و ميگويد:
زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر كاورامنم مولا و دوست ابن عم من على مولاى اوست
كيست مولا آن كه آزادت كند
بند رقيت ز پايتبركند
چون به آزادى نبوت هاديست
مؤمنان را ز انبيا آزادى است
اى گروه مؤمنان شادى كنيد
همچو سرو و سوسن آزادى كنيد
البته اين معماى رنج آور كه كدامين نظم اجتماعى بايد در جوامع بشرىبه اجرا در آيد كه حيات انسانها با برخوردارى از آزادى در سيستمهاىتشكل يافته[كه بطور طبيعى انسان را آنچنانكه خود سيستم ميخواهد،ميگرداند]بتواند بجريان بيفتد؟
براى ابد غير قابل حل و فصل خواهد ماند،مگر اينكه دانشمندان علوم انسانى مخصوصا محققان در علوم تعليمى و تربيتى لزوم عبورانسانها را از مرحله آزادى كه فقط قدرت انتخاب يكى از چند راه را در بردارد،بمرحله اختيار احساس نمايند و طرق اين عبور و انتقال را بطور جدىدر دسترس مردم بگذارند و به آن قناعت نكنند كه مسائل اخلاقى ما اين لزومو ضرورت را چه با صراحت و چه بطور اشاره گوشزد مى كنند.و مادامي كه اين عبور و انتقال عملا و بطور عينى در زندگى بشرى وارد نگردد،بشر بطورطبيعى به سه گروه تقسيم خواهد گشت كه زندگى هيچيك از آنها از حقيقتاصلى خود برخوردار نخواهد گشت:
گروه اول
گروهى از مردمند كه دسترنج و محصولات عالى مغزىو روانى خود را به سود ديگران از دستخواهند داد بدون اينكه يك منطقصحيح و واقعى،اين از دست دادن را براى آنان قابل قبول بسازد و هر وقتهم كه از ذهنش خطور كند كه چرا بايد دسترنج و محصولات عالى مغز منبدون عوض نصيب ديگران گردد؟!با اين پاسخ كه تو بايد فداى اجتماع شوى[فدا شدن براى اجتماعى كه جز هوى و هوس و خودخواهى منطق ديگرى رانمى فهمد] اكت خواهد نشست.در صورتيكه اگر آدمى به مرحله اخلاص واختيار برسد خود را واقعا در برابر اجتماع متعهد و مسئول وجدانى و الهىببيند از هيچ گذشت و فداكارى دريغ و مضايقه ننموده و هيچ قيمتى براى كارخود انتظار نخواهد داشت،زيرا كارى كه با احساس تعهد و با اخلاص واختيار بوجود مي آيد،فوق مبادله و ارزش ميباشد.
گروه دوم
مردمى هستند كه ساختمان لذايذ و كاموريهاى خود را بر پايهدردها و رنجها و كوششهاى ديگران استوار ساخته،نه تنها كمترين اعتنائى بهانرژىهاى عضلانى و مغزى و روانى تكاپوگران نخواهند نمود،بلكه منتى همبرگردن آنان مينهند كه ما شما را به انسانيت پذيرفتهايم!!
گروه سوم
كسانى هستند كه نه اختيار ميفهمند و نه جبر،نه حقيقتى براىآنان مطرح است نه باطلى، اين مفاهيم براى آنان خوابآور است كه اگراز كسى بشنوند يا در نوشتهاى با آنها روبرو شوند، حالتى شبيه به گيجى درآنان بوجود ميآيد.متاسفانه اكثريت وحشت انگيز مردم جوامع از اين گروههستند كه از حيات جز خوشىها و رفاه و كامورى در آن،هيچ چيزى رانمىفهمند.و شگفتآورتر از همه اينست كه سردمداران و باصطلاح گردانندگان جوامع هم در جست و خيز و تاخت و تازهاى قدرت پرستانه خود،روى همين اكثريت تكيه مى كنند!!
و لعمرى لو كنا ناتى ما اتيتم ما قام للدين عمود و لا اخضر للايمانعود و ايم الله لتحتلبنها دما و لتتبعنها ندما (و سوگند بزندگيم،اگر ما در آن زمان وضع امروزى شما را داشتيم،ستونى براى دين قائم نميشد و براى ايمان شاخهاى سبز نمى گشت و سوگندبخدا،از اين تقصير در انجام وظيفه خون خواهيد دوشيد و در دنبالشندامتى[بيفايده]) .
با اين بى تفاوتى ها و سست عنصرى ها هيچ كارى از شما ساخته نخواهد گشت ما كه در زمان پيامبر اكرم (ص) به هدف اعلاى خود رسيديم،به سهعامل اساسى مستند بوديم:
عامل يكم
مشيت خداوندى كه ميخواست در روى زمين پيامبرى رامبعوث نمايد كه جهانيان را از حيرت و ضلالت و فقر و نادانى و تعصبهاى احمقانه نجات داده و آنانرا به مسير«حيات معقول»هدايت فرمايد.اين مشيت خداوندى چنين خواسته بود كه آخرين مشعل فروزان دين الهى را سر راه كاروان بشرى نصب و مردم را از سرگشتگى در تاريكىهاى گمراه كننده زندگى طبيعى محض برهاند.
عامل دوم
اخلاص شديد كسانى بود كه به پيامبر اعظم ايمان آورده واو را بعنوان نماينده واقعى خدا در روى زمين پذيرفته بودند.اين اخلاص بحدىموجب رشد مسلمانان گشته بود كه آنان از هر چيزى در دنيا صرفنظر نموده،جز مشيتخداوندى را كه استقرار دين الهى در روى زمين بود،نمي خواستند.
لذا روابط خويشاوندى و ديگر پيوستگيهائى كه مردم مسلمان با يكديگرداشتند،دگرگون گشته و در پرتو يك نظام الهى در مسير دين فطرت قرار گرفتند. ملاك زشتى ها و زيبائى ها و نيكيها و بديها و دوستى ها و دشمنى ها،مفاهيم جاهلى خود را از دست داده بر حقايقى تكيه كرد كه اشباع كننده هر دو بعدمادى و معنوى انسانها گشت.همه اين انقلابات و دگرگونيها معلول اخلاصشديد به مكتبى جاودانى بود كه پيامبر اكرم (ص) بر آنان عرضه فرمود.
عامل سوم
كوشش و تلاش فوق تصور بود كه در دنبال دو عامل مزبوردرخت برومند اسلام را سرسبز و با طراوت نمود.اگر كمترين نقض و اختلالى در يكى از عوامل سهگانه روى ميداد،نه اسلامى مطرح بود و نه حقيقتى بنام ايمان.امروزه آن عامل يكم كه مشيت خداوندى براى بقاء و دوام اسلام در روى زمين است،مانند آنروز،ثابت ودر جريان است،زيرا خداوند سعادت شما مردم را و آيندگان را مانند سعادت مردم دوران پيامبر اسلام مي خواهد و تفاوتى در اين مشيت الهى ميان ديروز وامروز و فردا نيست.آنچه كه شما را از مسلمانان زمان پيامبر جدا ميكند وآنچه كه موجب حركت نزولى شما مسلمانان اين دوران گشته است،مربوط به عامل دوم و سوم است كه شما آنها را از دست داده ايد.
كو آن اخلاص شديدكه مسلمين را در راه حقيقت از همه علايق و روابط حيات با طبيعت و انسانقطع نموده علايق و روابط فطرى و عقلائى سالم را جانشين آنها بسازد؟!كجااست آن كوشش و تلاش فوق تصور كه مسلمانان را پارسايان شب زندهدار وشيران نيرومند روز نموده و شرق و غرب دنيا را براى آنان مانند آشيانهاى كه با دست خود ساخته بودند،نموده بود؟!شما امروز در سير نزولى حركت مي كنيد و نمي دانيد كه نزول پس از چنان صعود تكاملى،چه عواقبى وخيم در پى خواهم داشت.شما امروز از اين رويدادها و وقايع و نگرشهاى احمقانه اى كه به زندگى داريد،خون خواهيد دوشيد و ندامت كشنده بدنبالش.
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۰