50 و من كلام له عليه السّلام
متن خطبه پنجاهم
و فيه بيان لما يخرب العالم به من الفتن و بيان هذه الفتن 1 إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع 2 ، و أحكام تبتدع 3 ، يخالف فيها كتاب اللّه 4 ، و يتولّى عليها رجال رجالا ، على غير دين اللّه 5 . فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ 6 لم يخف على المرتادين 7 ، و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل 8 ، انقطعت عنه السن المعاندين 9 ، و لكن يؤخذ من هذا ضغث 10 ، و من هذا ضغث ، فيمزجان 11 فهنالك يستولي الشّيطان على أوليائه 12 ، و ينجو « الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى » 13 .
ترجمه خطبه پنجاهم
سخنى است از آنحضرت ، در اين سخن بيان فتنههائى است كه موجب ويرانى عالم ميگردد 1 ( جز اين نيست كه ابتداء بروز آشوبها و فتنهها ، هوىهائى است كه مورد تبعيت قرار ميگيرند 2 و احكامى است كه بدعت گذاشته ميشوند 3 . در اين فتنهها [ يا هوىها و احكامى كه بطور بدعت طرح شدهاند ] با كتاب خدا مخالفت ميشود 4 و مردانى از مردان ديگر بر مبنايى غير از دين خداوندى تبعيت ميكنند 5 اگر باطل از در آميختن با حق تفكيك و خالص شود 6 بر حق جويان پوشيده نميماند 7 و اگر حق از پوششها و آميزش با باطل تفكيك و خالص شود 8 زبانهاى مردم معاند از قيل و قال درباره حق بريده ميشود 9 ولى مشتى از حق 10 و مشتى از باطل را گرفته و درهم مخلوط ميشوند 11 در اين موقع است كه شيطان بر پيروان خود مسلط گشته 12 و كسانيكه از طرف خداوندى سابقه نيكو بآنان داده شده است ، نجات پيدا ميكنند 13 . )
تفسير عمومى خطبه پنجاهم
2 ، 5 إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب اللّه ، و يتولّى عليها رجال رجالا على غير دين اللّه ( جز اين نيست كه ابتداء بروز آشوبها و فتنهها هوىهائى است كه مورد تبعيت قرار ميگيرند و احكامى است كه بدعت گذاشته ميشوند . در اين فتنهها [ يا هوىها و احكامى كه بطور بدعت طرح شدهاند ] با كتاب خدا مخالفت ميشود و مردانى از مردان ديگر بر مبنايى غير از دين خداوندى تبعيت ميكنند ) .
نخستين عوامل بدعتها و نتايج آنها
بدعتهاى ويرانگر در يك جامعه اسلامى ، بطور ناگهانى و يا با آگاهى كامل مردم به انحراف آن بدعتها از مكتب بروز نميكند . همچنين بدانجهت كه دين اسلام مجموعهاى از اصول و عقايد فطرى و احكام و تكاليف سازنده مادى و معنوى است ، لذا بوجود آوردن بدعتها در چنين مكتبى هرگز به عوامل منطقى مستند نخواهد بود .
آيا ميتوان براى تحريف اين اصل كه « ستمكار نميتواند زمامدارى جامعه را بدست بگيرد » يك عامل صحيح و دليل منطقى پيدا كرد ؟ نه هرگز ، بنابر اين ، هر عامل و دليلى كه براى تجويز زمامدارى ستمكار بر جامعه [ كه بدعت است ] در نظر گرفته شود ، چيزى جز هوى و هوس بنيانگذاران بدعت نخواهد بود . آيا ميتوان براى شكستن اصل « لزوم ايفاء به تعهدها » ، منطقى جز هوى و هوس شيطانى عهد شكنان تصور نمود ؟ آيا ميتوان براى تحريف « لزوم ارتباط با خدا در اشكال عبادات » دليلى و عاملى جز هوى و هوسهاى پليد حيوانى پيدا كرد ؟ مسلما هرگز ، زيرا :
و ما ذا بعد الحقّ الاّ الضّلال ؟ ( چيست در بيرون از حق جز گمراهى ) كه مستند به اميال و هوى هاى نفسانى است . با اين بيان هيچ جملهاى براى تعيين نخستين عوامل بدعتها نميتواند با جملهاى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است ، برابرى كند .
پس از آنكه بدعتهائى در يك جامعه بوسيله هواها و خودپرستى ها بروز كرد ، نوبت ظهور فتنه ها و آشوبها فرا ميرسد ، زيرا طبيعى است كه بدعتها هر اندازه هم ماهرانه و عوام فريبانه به اجتماع عرضه شوند ، بالاخره با متن واقعيات دين كه با قرآن محورى و حفظ سنت و فعاليت عقول سالم پاكان جامعه براى خردمندان جامعه تثبيت شده است ، ناهماهنگ و ناسازگار گشته ، موجب بروز آراء و عقايد و تأويلات و تفسيرات شخصى مي گردد و شعله هاى فتنه و آشوب زبانه ميكشد و گروهبندى ها شروع ميشود . 6 ، 13 فلو أن الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين . و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين . و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان ، فهنالك يستولى الشّيطان على أوليائه و ينجوا « الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى » [ اقتباس است از آيه شريفه أَنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى اُولئكَ عَنْها مُبْعَدُونَ ]
( اگر باطل از در آميختن با حق تفكيك و خالص شود ، بر حق جويان پوشيده نمي ماند . و اگر حق از پوششها و آميزش با باطل تفكيك و خالص شود ، زبانهاى مردم معاند از قيل و قال درباره حق بريده ميشود . ولى مشتى از حق و مشتى از باطل گرفته و درهم مخلوط ميشوند . در اين موقع است كه شيطان بر پيروان خود مسلط گشته و كسانيكه از طرف خداوندى سابقه نيكو بآنان داده شده است ، نجات پيدا ميكنند ) .
اساسى ترين مبناى فريبكارى يكه تازان تنازع در بقاء در آميختن حق با باطل است
آن انرژيهاى مغزى و روانى پر ارزش كه تاكنون پيشتازان حيات حيوانى محض در ميدان تنازع بقاء در تهيه و طرح نقشههاى نابكاران براى مخلوط كردن حق با باطل صرف و مستهلك نموده اند ، و آن همه مواد زندگىساز مردم كه در اجراى آن نقشه ها بشكل اسلحه و ديگر وسايل عمل محو و نابود شده است ، اگر يك ميليون آن انرژيها و مواد ، در راه بيان حق و اجراى آن صرف و مستهلك ميشد ، از قرنها پيش تاريخ انسانى ما شروع مى گشت و واقعا بجاى دنياى امروز كه مجموعه اى از خود بيگانگى و وحشت همه از همه و انبارها و كارگاههاى اسلحه آدمكشى و زورگوئى قدرت پرستان خود محور است ، دنيائى داشتيم كه انسانهايى در كمال محبت با يكديگر در نهايت آرامش خاطر و ترقيات علمى و صنعتى تسليم به انسان [ نه علم و صنعت انسان سوز ] زندگى مي كردند .
اما مى بينيم كه پيشتازان حيات حيوانى محض چنين دنياى انسانى را نميخواهند و باقيافه كاملا جدى و با كمال پرروئى نابكارانه كه با نام و سيماى قهرمانان خود را مطرح ميكنند ، راه ديگرى را از آنچه كه در پيش گرفته اند ، به ذهن خود خطور نمي دهند . درست است كه اين الانبياء آيه 101 ( كسانيكه سابقه نيكو از ما بر آنان گذشته است ، از آن دوزخ دور خواهند بود ) .
تفكرات و اين فريبكارى ها و اين عشق سوزان بر تورم خود طبيعى كه نام اصليش خود حيوانى است ، واقعا ورشكستگى غير قابل جبران انسانها را با صراحت اعلان مي كند ، ولى سوزناكتر و شكنجهزاتر از اين جريان ، عدم توجه پيشتازان اين قافله به نتايج وخيم و بدبختى هائى است كه هم مكتبان اين قافله در گذشته و حاضر بوجود آورده اند آرى
عجب از گمشدگان نيست عجب
ديو را ديدن و نشناختن است
داستان اين فريبكاران كه حق را ببازى گرفته و براى هوى و هوس و اشباع قدرت پرستى خود ، آنرا با باطل در مياميزند و از فضاى آلوده جامعه ميدانى براى تاخت و تاز خود هموار ميكنند ، مانند آن گرگ احمق است كه در برابر شير من خود را پيش ميكشد و بالاخره مغز خود را با پنجه شير متلاشى مي كند . اين داستان را مولوى چنين آورده است :
شير و گرگ و روبهى بهر شكار
رفته بودند از طلب در كوهسار
كان سه باهم اندران صحراى ژرف
صيدها گيرند بسيار و شگرف
تا به پشت همدگر از صيدها
سخت بربندند بار و قيدها
چونكه رفتند آن جماعت سوى كوه
در ركاب شير با فكر و شكوه
گاو كوهى و بز و خرگوش زفت
يافتند و كار ايشان پيش رفت
هر كه باشد در پى شير حراب
كم نيايد روز و شب او را كباب
چون ز كه در بيشه آورندشان
كشته و مجروح و اندر خون كشان
گرگ و روبه را طمع بد اندر آن
كه رود قسمت به عدل خسروان
عكس طمع هر دوشان بر شير زد
شير دانست آن طمعها را سند
گفت شير اى گرگ ، اين را بخش كن
معدلت را نو كن اى گرگ كهن
نايب من باش در قسمتگرى
تا پديد آيد كه تو چه گوهرى
گفت اى شه گاو وحشى بخش تست
آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست
بز مرا كه بز ميانه است و وسط
روبها ، خرگوش بستان بى غلط
شير گفت اى گرگ چون گفتى بگو
چونكه من هستم تو گوئى ما و تو ؟
گرگ خود چه سگ بود كاو خويش ديد
پيش چون من شير بى مثل و نديد
گفت : پيش آكس خرى چون تو نديد
پيشش آمد پنجه زد او را دريد
گرگ را بركند سر آن سرفراز
تا نماند دو سرى و امتياز
فانتقمنا منهم است اى گرگ پير
چون نبودى مرده در پيش امير
بعد از آن رو شير با روباه كرد
گفت اين را بخش كن از بهر خورد
سجده كرد و گفت كاين گاو سمين
چاشت خوردت باشد اى شاه مهين
وين بز از بهر ميانه روز را
يخنئى باشد شه پيروز را
وان دگر خرگوش بهر شام هم
شبچرهاى شاه با لطف و كرم
گفت : اى روبه تو عدل افروختى
اين چنين قسمت ز كه آموختى ؟
از كجا آموختى اين اى بزرگ
گفت اى شاه جهان از حال گرگ
در اين داستان گرگ نادان بخيال خود از اينكه شير را با تعظيم و تكريم مخاطب بسازد و بگويد : اى بزرگ ، چون تو بزرگى گاو وحشى نصيب تست ، و با اين حق نمايى و تمسك به حق ، ميتواند باطل خود را كه « من من » گفتن است ، با آن حق در آميزد و بخورد شير بدهد . بر خلاف گرگ احمق ، روباه روشنفكر و تجربه ديده تكليف خود را بخوبى فهميده و با صراحت كامل گفت :
اى امير عزيز ، هر سه شكار از آن تست ، زيرا من درس خود را بخوبى فرا گرفته ام ، شير مي گويد : اين درس را در كدام آموزشگاه خواندهاى ؟ روباه به آن گرگ كه در خاك و خون غلطيده و دست و پا ميزد اشاره كرد و گفت :
سرورا ، چه آموزشگاهى آموزندهتر از اين احمقى كه با مغز متلاشى در خاك و خون مىغلطد ؟ حال داستان پيشتازان حيات طبيعى و حيوانى محض شبيه بهمين داستان است ، با اينكه مى بينند و مي شنوند كه در گذرگاه تاريخ هر كس و هر گروهى كه حق را با باطل در آميخت و از اين معجون انسانكش براى اشباع خود پرستى هاى خود بهرهبردارى كرد ، چند صباحى نگذشت كه حق و حقيقت چهره واقعى و صاف خود را از تيرگى هاى باطل بيرون آورد ، يا در روزگار زندگى آن خود خواهان هوى پرست ، موجوديتشان را تباه ساخت يا پس از مرگشان لعنتها بدنبالشان فرستاد . با اينحال اين پستتر از روباهان عبرت نگرفته و باز حق را بازيچه خود قرار ميدهند .
ضرورت حياتى تعليم و تربيت براى تفكيك حق از باطل
ماداميكه اهميت تعليم و تربيت براى تفكيك حق از باطل به مردم جوامع اثبات نشود و ماداميكه گردانندگان جوامع عامل سازنده تعليم و تربيت را بطور جدى از نظر اهداف و طرق مناسب آنها ، در متن اداره اجتماع قرار ندهند ، نه تنها كوششها و تكاپوهاى رهبران و پرچمداران اخلاق و پيشتازان مذهب انسان ساز عقيم و بى نتيجه خواهد ماند و نه تنها كارى از دست كوشندگان بهداشت روانى و اصلاح روانى انسانها از طرق علمى بر نخواهد آمد ، بلكه هر روزى كه بر تاريخ بشرى خواهد گذشت ، دردهاى پيچيده ترى بر دردهاى خود خواهد افزود .
اين بهانه كه مردم معمولا از تشخيص حق و باطل عاجزند و درك و فهم آنان ناتوانتر است از اينكه حق و باطل را تشخيص بدهد و فريب معجونهاى آميخته از حق و باطل را نخورد ، يك بهانه فريبنده است كه اگر در حالات معتدل ذهنى و روانى در اين بهانه بنگرند و آنرا تحليل نمايند ، خود فريبى خود را كاملا احساس خواهند كرد .
اين مدعا صحيح است كه اگر به عامل سازنده تعليم و تربيت براى تفكيك حق اهميت حياتى قائل ميشدند ،مردم با كمال اشتياق به زندگى با مبانى حق كه در اعماق درونشان زبانه مي كشد ، براى تشخيص حق از باطل مي كوشيدند و در اين كوشش با آنهمه استعدادهاى متنوع كه در تشخيص واقعيات دو قلمرو انسان و جهان از خود بروز داده اند ، قطعا و قطعا موفق مي گشتند .
مخصوصا با نظر به اينكه دو نيروى فوقالعاده عالى عقل و وجدان و حقايق بسيار عالى و سازندهاى كه بوسيله پيامبران الهى و اولياء اللّه و حكماى راستين همواره در اختيار انسانها بوده و مي توانند بهترين بهرهبردارى را از آنها بنمايند . مي توان با كمال صراحت ادعا كرد كه مردم جوامع امروزى ما از تبليغات گوناگون سياسى و اقتصادى كه ساخته شده انسانهاى گسيخته از متن مردمند تغذيه مغزى و روانى ميشوند ، نه از حقايق . اين جمله را از اريش فروم [جامعه سالم اريش فروم ترجمه آقاى اكبر تبريزى]بخاطر بسپاريم « واقعيتهاى كنونى حقيقت نيستند ، بلكه ساخته و پرداخته تبليغات مي باشند » .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۰