google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
40-60 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 44 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

44 و من كلام له عليه السلام

متن خطبه چهل و چهارم

لما هرب مصقلة بن هبيرة الشيباني إلى معاوية 1 ، و كان قد ابتاع سبي بنى ناجية من عامل أمير المؤمنين عليه السلام و أعتقهم 2 ،

فلما طالبه بالمال خاس به و هرب إلى الشام 3 .

قبّح اللّه مصقلة 4 فعل فعل السّادة 5 ، و فرّ فرار العبيد 6 فما أنطق مادحه حتّى أسكته ، و لا صدّق واصفه حتّى بكّته 7 ، و لو أقام لأخذنا ميسوره 8 ، و انتظرنا بماله وفوره 9

ترجمه خطبه چهل و چهارم

سخنى است از آن حضرت ، در آنهنگام كه « مصقلة بن هبيره شيبانى » بطرف معاويه فرار كرد 1 . وى اسراى « بنى ناجيه » را از عامل امير المؤمنين خريده و آزاد كرده بود 2 وقتى كه آنحضرت مال را از او مطالبه كرد ، او خيانت نموده و به شام فرار كرد 3

تفسير عمومى خطبه چهل و چهارم

به متن همه سخن امير المؤمنين مراجعه فرمائيد .

خدا مصقله را زشت و دور از خير كناد ، كار بزرگان را انجام داد و مانند بردگان فرار كرد ، او مدح كننده خود را به سخن گفتن وادار نكرده ساكتش كرد ، و توصيف كننده خود را تصديق نكرده سركوب كرد ، اگر توقف مى‏كرد ، آنچه را كه بناحق گرفته بود ، از او مى‏گرفتيم و انتظار افزايش فراوانى مال حلال او مى ‏كشيديم ) .

داستان مصقلة بن هبيره شيبانى و بنى ناجيه

ابن ابى الحديد از ابراهيم بن هلال ثقفى نقل مى‏كند كه : هنگاميكه اهل بصره پس از پيروزى امير المؤمنين با آن حضرت بيعت كردند ، قبيله بنى ناجيه از بيعت با امير المؤمنين ( ع ) امتناع ورزيده ، براى خود لشگرى را جمع نموده و به مقابله با آنحضرت برخاستند ، امير المؤمنين ( ع ) مردى را بسوى آنان فرستاده علت تخلف آنانرا از بيعت استفسار فرمود . آنان در پاسخ به سه گروه تقسيم شدند : گروهى گفتند كه ما مسيحى بوديم و اسلام آورديم و در فتنه‏اى كه مردم در آن قرار گرفته بودند ، افتاديم و ما مانند مردم با شما بيعت مى ‏كنيم . فرستاده امير المؤمنين گفت : پس شما كنار برويد . گروه ديگر گفتند :

ما مسيحى بوديم و اسلام نياورده ‏ايم و با مردمى كه خروج كردند ، همراهى كرديم و همراهى ما با آنان از روى جبر و اكراه بوده است و ما اكنون از مردمى كه با على بيعت كرده‏ اند ، پيروى نموده و جزيه مقرره را مى ‏پردازيم .

فرستاده امير المؤمنين گفت : شما هم كنار برويد . گروه سوم گفتند : ما مسيحى بوديم و اسلام آورديم ، ولى اسلام را نپسنديديم و به مسيحيت برگشتيم و ما مانند ديگر مسيحى‏ها بشما جزيه مى‏پردازيم . فرستاده امير المؤمنين گفت :

توبه كنيد و به اسلام برگرديد . آنان از رجوع به اسلام امتناع ورزيدند ، فرستاده امير المؤمنين با جنگجويان آنان جنگيد و اسيرانى از آنان گرفته و نزد امير المؤمنين آورد [ شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 127 نقل از الغارات ابراهيم بن هلال ثقفى] منابع تاريخى درباره داستان خريت بن راشد ناجى و مخالفت او و يارانش با امير المؤمنين عليه السلام مطالب مفصل و مشروحى دارند . پس از آنكه خبر خروج و طغيانگرى خريت بن راشد به آنحضرت مى ‏رسد به معقل بن قيس رياحى دستور مى ‏دهد كه به تعقيب آنان بپردازد و نامه‏اى به عبد اللّه بن عباس مى‏نويسد كه دو هزار نفر از مردم بصره را با يك فرمانده دلاور و شايسته به كمك معقل بفرستد و معقل فرمانده همه آنان خواهد بود . موقعى كه معقل حركت مى‏كرد ، امير المؤمنين او را به تقوى توصيه نمود و فرمود :

اتّق اللَّه ما استطعت فإنّه وصيّة اللَّه للمؤمنين ، لا تبغ على أهل القبلة و لا تظلم أهل الذّمّة و لا تتكبّر فإنّ اللّه لا يحبّ المتكبّرين . فقال معقل : اللّه المستعان . فقال خير مستعان [همين مأخذ ص 137] ( به خدا تقوى بورز ، زيرا تقوى وصيت خداوندى بمؤمنين است ، ستم بر اهل قبله روا مدار و بر غير اهل قبله كه با مسلمانان پيمان همزيستى دارند ظلم مكن . و تكبر را از خود دور كن ، زيرا خداوند متكبران را دوست نمى‏دارد . معقل گفت : خدا است كه براى اين توفيقات بايد از او يارى و كمك خواست ، امير المؤمنين فرمود : آرى ، او است بهترين موجودى كه بايد از او كمك خواست ) معقل حركت كرده و به اهواز وارد مى‏شود و در انتظار كمك از بصره مى ‏نشيند . اگر چه كمك از بصره كه ابن عباس فرستاده بود ، كمى تأخير مى‏ كند ، ولى بالاخره لشگرى بفرماندهى خالد بن معدان طائى از بصره به معقل ملحق مى‏شوند . در اين موقع خريت بن راشد و يارانش بطرف كوه‏هاى رامهرمز براى پيدا كردن قلعه‏اى محكم بالا رفته بودند و مردم شهر خبر آنان را به معقل مى ‏دهند .

سپاهيان معقل با تحريك و تشجيع شديد به خريت و يارانش حمله‏ور شده و آنان را به سرعت درهم مى‏شكنند و خريت رو به فرار مى‏گذارد و در سواحل درياى فارس جمعى را به دور خود جمع مى‏كند ، معقل بار ديگر به تعقيب او پرداخته و او را در سواحل درياى فارس با لشگريانش مغلوب مى‏سازد . قاتل خريت ، نعمان بن صهبان راسبى است . معقل سوارانى را براى اسير كردن باقيماندگان خريت فرستاد و آنانرا به اسارت در آوردند ، معقل مسلمانان آنان را آزاد كرد و از آنان براى امير المؤمنين بيعت گرفت و كسانى را كه از اسلام مرتد شده بودند ، به بازگشت به اسلام دعوت نمود و در صورت مخالفت دستور به كشتن آنها داد و آنان را اسلام آوردند آزاد ساخت .

سپس معقل اسيران را كه پانصد نفر بودند برداشته و حركت كرد ، وقتى كه به اردشيرخره رسيد ، عامل امير المؤمنين در آنجا مصقلة بن هبيره شيبانى بود ، و اسيران موقعى كه مصقله را ديدند بناى گريه و شيون گذاشتند كه ما را آزاد كن ، مصقله همه آنان را از بيت المال خريد و آزاد كرد . معقل از اين مسئله ناراحت گشته بود . امير المؤمنين نامه‏اى به مصقله مى‏نويسد . در اين نامه چنين آمده است : « خيانت بر امت از بزرگترين خيانتها است و بزرگترين فريب در يك جامعه فريب دادن رهبر و پيشواى آن جامعه است . پانصد هزار درهم از حق مسلمانان در نزد تست ، بمجرد اينكه فرستاده من بر تو وارد شد آن پول را بفرست و در غير اين صورت با ديدن نامه من ، حركت كن و خود را بمن برسان و من به فرستاده خود گفته‏ام حتى يك ساعت ترا رها نكند ، يا بسوى من حركت كنى و يا مال را بفرستى » .

مصقلة پس از ديدن نامه امير المؤمنين رهسپار بصره گشته سپس به كوفه بنزد آنحضرت رفت ، چند روزى در نزد او بود و چيزى به مصقلة نفرمود ، سپس حضرت مال متعلق به بيت المال را از او خواست ، مصقله دويست هزار درهم پرداخت نمود و از پرداخت بقيه كه سيصد هزار درهم بود ، عاجز گشت .

ذهل بن الحارث مى‏گويد : مصقله مرا خواست و با او غذا خورديم و بمن گفت : سوگند بخدا ، امير المؤمنين اين مال را از من مى‏خواهد و من سوگند بخدا ، به پرداخت آن قدرت ندارم من به مصقله گفتم : يك جمعه بر تو نمى‏گذرد مگر اينكه مى‏توانى اين مال را جمع كنى . مصقله پاسخ داد : نمى‏توانم به خويشاوندانم تحميل كنم و از كسى ديگر هم نمى‏خواهم ، سوگند بخدا ، اگر پسر هند ( معاويه ) يا پسر عفان ( عثمان ) اين مال را از من طلبكار بود ، بمن مى‏بخشيد . مگر نديده‏اى كه عثمان در هر سال صد هزار درهم از ماليات آذربايجان را به اشعث مى ‏داد . من گفتم : على بن ابيطالب اين كار را نمى‏ كند و او ترا رها نخواهد كرد تا مال بيت المال را از تو بگيرد . مقدارى سكوت كرديم . مصقله پس از اين گفتگو ، شبى را توقف نكرد ، مگر اينكه به معاويه ملحق شد . وقتى اين خبر به امير المؤمنين ( ع ) رسيد ، سخنان مورد تفسير را فرمود . در اين سخنان مى ‏فرمايد : كارى كه مصقله نمود ، كار بزرگان رادمرد بود كه اسيران را آزاد كرد ، ولى فرار كردنش مانند فرار بردگان بود .

كار او شايسته مدح بود كه اسيران را آزاد كرد ، ولى او با فرار بسوى معاويه بجهت ترس از اينكه من بيت المال مسلمانان را از وى بگيرم ، اين شايستگى را از او سلب كرد و كسى را كه مى ‏خواست او را به نيكوكارى توصيف نمايد ، سركوب نمود . اگر فرار نمى‏كرد و ناتوانى او از پرداخت بقيه بيت المال ( سيصد هزار درهم ) ثابت مى‏شد ، من او را در فشار نمى ‏گذاشتم و آنچه را كه در امكانش بود مى ‏گرفتيم و صبر مى ‏كرديم تا قدرت مالى فراوان پيدا مى ‏كرد و بقيه را از او مى ‏گرفتيم .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۹

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=