44 و من كلام له عليه السلام
متن خطبه چهل و چهارم
لما هرب مصقلة بن هبيرة الشيباني إلى معاوية 1 ، و كان قد ابتاع سبي بنى ناجية من عامل أمير المؤمنين عليه السلام و أعتقهم 2 ،
فلما طالبه بالمال خاس به و هرب إلى الشام 3 .
قبّح اللّه مصقلة 4 فعل فعل السّادة 5 ، و فرّ فرار العبيد 6 فما أنطق مادحه حتّى أسكته ، و لا صدّق واصفه حتّى بكّته 7 ، و لو أقام لأخذنا ميسوره 8 ، و انتظرنا بماله وفوره 9
ترجمه خطبه چهل و چهارم
سخنى است از آن حضرت ، در آنهنگام كه « مصقلة بن هبيره شيبانى » بطرف معاويه فرار كرد 1 . وى اسراى « بنى ناجيه » را از عامل امير المؤمنين خريده و آزاد كرده بود 2 وقتى كه آنحضرت مال را از او مطالبه كرد ، او خيانت نموده و به شام فرار كرد 3
تفسير عمومى خطبه چهل و چهارم
به متن همه سخن امير المؤمنين مراجعه فرمائيد .
خدا مصقله را زشت و دور از خير كناد ، كار بزرگان را انجام داد و مانند بردگان فرار كرد ، او مدح كننده خود را به سخن گفتن وادار نكرده ساكتش كرد ، و توصيف كننده خود را تصديق نكرده سركوب كرد ، اگر توقف مىكرد ، آنچه را كه بناحق گرفته بود ، از او مىگرفتيم و انتظار افزايش فراوانى مال حلال او مى كشيديم ) .
داستان مصقلة بن هبيره شيبانى و بنى ناجيه
ابن ابى الحديد از ابراهيم بن هلال ثقفى نقل مىكند كه : هنگاميكه اهل بصره پس از پيروزى امير المؤمنين با آن حضرت بيعت كردند ، قبيله بنى ناجيه از بيعت با امير المؤمنين ( ع ) امتناع ورزيده ، براى خود لشگرى را جمع نموده و به مقابله با آنحضرت برخاستند ، امير المؤمنين ( ع ) مردى را بسوى آنان فرستاده علت تخلف آنانرا از بيعت استفسار فرمود . آنان در پاسخ به سه گروه تقسيم شدند : گروهى گفتند كه ما مسيحى بوديم و اسلام آورديم و در فتنهاى كه مردم در آن قرار گرفته بودند ، افتاديم و ما مانند مردم با شما بيعت مى كنيم . فرستاده امير المؤمنين گفت : پس شما كنار برويد . گروه ديگر گفتند :
ما مسيحى بوديم و اسلام نياورده ايم و با مردمى كه خروج كردند ، همراهى كرديم و همراهى ما با آنان از روى جبر و اكراه بوده است و ما اكنون از مردمى كه با على بيعت كرده اند ، پيروى نموده و جزيه مقرره را مى پردازيم .
فرستاده امير المؤمنين گفت : شما هم كنار برويد . گروه سوم گفتند : ما مسيحى بوديم و اسلام آورديم ، ولى اسلام را نپسنديديم و به مسيحيت برگشتيم و ما مانند ديگر مسيحىها بشما جزيه مىپردازيم . فرستاده امير المؤمنين گفت :
توبه كنيد و به اسلام برگرديد . آنان از رجوع به اسلام امتناع ورزيدند ، فرستاده امير المؤمنين با جنگجويان آنان جنگيد و اسيرانى از آنان گرفته و نزد امير المؤمنين آورد [ شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 127 نقل از الغارات ابراهيم بن هلال ثقفى] منابع تاريخى درباره داستان خريت بن راشد ناجى و مخالفت او و يارانش با امير المؤمنين عليه السلام مطالب مفصل و مشروحى دارند . پس از آنكه خبر خروج و طغيانگرى خريت بن راشد به آنحضرت مى رسد به معقل بن قيس رياحى دستور مى دهد كه به تعقيب آنان بپردازد و نامهاى به عبد اللّه بن عباس مىنويسد كه دو هزار نفر از مردم بصره را با يك فرمانده دلاور و شايسته به كمك معقل بفرستد و معقل فرمانده همه آنان خواهد بود . موقعى كه معقل حركت مىكرد ، امير المؤمنين او را به تقوى توصيه نمود و فرمود :
اتّق اللَّه ما استطعت فإنّه وصيّة اللَّه للمؤمنين ، لا تبغ على أهل القبلة و لا تظلم أهل الذّمّة و لا تتكبّر فإنّ اللّه لا يحبّ المتكبّرين . فقال معقل : اللّه المستعان . فقال خير مستعان [همين مأخذ ص 137] ( به خدا تقوى بورز ، زيرا تقوى وصيت خداوندى بمؤمنين است ، ستم بر اهل قبله روا مدار و بر غير اهل قبله كه با مسلمانان پيمان همزيستى دارند ظلم مكن . و تكبر را از خود دور كن ، زيرا خداوند متكبران را دوست نمىدارد . معقل گفت : خدا است كه براى اين توفيقات بايد از او يارى و كمك خواست ، امير المؤمنين فرمود : آرى ، او است بهترين موجودى كه بايد از او كمك خواست ) معقل حركت كرده و به اهواز وارد مىشود و در انتظار كمك از بصره مى نشيند . اگر چه كمك از بصره كه ابن عباس فرستاده بود ، كمى تأخير مى كند ، ولى بالاخره لشگرى بفرماندهى خالد بن معدان طائى از بصره به معقل ملحق مىشوند . در اين موقع خريت بن راشد و يارانش بطرف كوههاى رامهرمز براى پيدا كردن قلعهاى محكم بالا رفته بودند و مردم شهر خبر آنان را به معقل مى دهند .
سپاهيان معقل با تحريك و تشجيع شديد به خريت و يارانش حملهور شده و آنان را به سرعت درهم مىشكنند و خريت رو به فرار مىگذارد و در سواحل درياى فارس جمعى را به دور خود جمع مىكند ، معقل بار ديگر به تعقيب او پرداخته و او را در سواحل درياى فارس با لشگريانش مغلوب مىسازد . قاتل خريت ، نعمان بن صهبان راسبى است . معقل سوارانى را براى اسير كردن باقيماندگان خريت فرستاد و آنانرا به اسارت در آوردند ، معقل مسلمانان آنان را آزاد كرد و از آنان براى امير المؤمنين بيعت گرفت و كسانى را كه از اسلام مرتد شده بودند ، به بازگشت به اسلام دعوت نمود و در صورت مخالفت دستور به كشتن آنها داد و آنان را اسلام آوردند آزاد ساخت .
سپس معقل اسيران را كه پانصد نفر بودند برداشته و حركت كرد ، وقتى كه به اردشيرخره رسيد ، عامل امير المؤمنين در آنجا مصقلة بن هبيره شيبانى بود ، و اسيران موقعى كه مصقله را ديدند بناى گريه و شيون گذاشتند كه ما را آزاد كن ، مصقله همه آنان را از بيت المال خريد و آزاد كرد . معقل از اين مسئله ناراحت گشته بود . امير المؤمنين نامهاى به مصقله مىنويسد . در اين نامه چنين آمده است : « خيانت بر امت از بزرگترين خيانتها است و بزرگترين فريب در يك جامعه فريب دادن رهبر و پيشواى آن جامعه است . پانصد هزار درهم از حق مسلمانان در نزد تست ، بمجرد اينكه فرستاده من بر تو وارد شد آن پول را بفرست و در غير اين صورت با ديدن نامه من ، حركت كن و خود را بمن برسان و من به فرستاده خود گفتهام حتى يك ساعت ترا رها نكند ، يا بسوى من حركت كنى و يا مال را بفرستى » .
مصقلة پس از ديدن نامه امير المؤمنين رهسپار بصره گشته سپس به كوفه بنزد آنحضرت رفت ، چند روزى در نزد او بود و چيزى به مصقلة نفرمود ، سپس حضرت مال متعلق به بيت المال را از او خواست ، مصقله دويست هزار درهم پرداخت نمود و از پرداخت بقيه كه سيصد هزار درهم بود ، عاجز گشت .
ذهل بن الحارث مىگويد : مصقله مرا خواست و با او غذا خورديم و بمن گفت : سوگند بخدا ، امير المؤمنين اين مال را از من مىخواهد و من سوگند بخدا ، به پرداخت آن قدرت ندارم من به مصقله گفتم : يك جمعه بر تو نمىگذرد مگر اينكه مىتوانى اين مال را جمع كنى . مصقله پاسخ داد : نمىتوانم به خويشاوندانم تحميل كنم و از كسى ديگر هم نمىخواهم ، سوگند بخدا ، اگر پسر هند ( معاويه ) يا پسر عفان ( عثمان ) اين مال را از من طلبكار بود ، بمن مىبخشيد . مگر نديدهاى كه عثمان در هر سال صد هزار درهم از ماليات آذربايجان را به اشعث مى داد . من گفتم : على بن ابيطالب اين كار را نمى كند و او ترا رها نخواهد كرد تا مال بيت المال را از تو بگيرد . مقدارى سكوت كرديم . مصقله پس از اين گفتگو ، شبى را توقف نكرد ، مگر اينكه به معاويه ملحق شد . وقتى اين خبر به امير المؤمنين ( ع ) رسيد ، سخنان مورد تفسير را فرمود . در اين سخنان مى فرمايد : كارى كه مصقله نمود ، كار بزرگان رادمرد بود كه اسيران را آزاد كرد ، ولى فرار كردنش مانند فرار بردگان بود .
كار او شايسته مدح بود كه اسيران را آزاد كرد ، ولى او با فرار بسوى معاويه بجهت ترس از اينكه من بيت المال مسلمانان را از وى بگيرم ، اين شايستگى را از او سلب كرد و كسى را كه مى خواست او را به نيكوكارى توصيف نمايد ، سركوب نمود . اگر فرار نمىكرد و ناتوانى او از پرداخت بقيه بيت المال ( سيصد هزار درهم ) ثابت مىشد ، من او را در فشار نمى گذاشتم و آنچه را كه در امكانش بود مى گرفتيم و صبر مى كرديم تا قدرت مالى فراوان پيدا مى كرد و بقيه را از او مى گرفتيم .