google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
40-60 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 41 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

41 و من خطبة له عليه السلام

متن خطبه چهل و يكم

و فيها ينهى عن الغدر و يحذر منه 1 أيّها النّاس ، إنّ الوفاء توأم الصّدق 2 ، و لا أعلم جنّة أوقى منه 3 ، و ما يغدر من علم كيف المرجع 4 . و لقد أصبحنا في زمان قد اتّخذ أكثر أهله الغدر كيسا 5 ، و نسبهم أهل الجهل فيه إلى حسن الحيلة 6 .

ما لهم قاتلهم اللّه 7 قد يرى الحوّل القلّب وجه الحيلة 8 و دونها مانع من أمر اللّه و نهيه 9 ، فيدعها رأي عين بعد القدرة عليها 10 ، و ينتهز فرصتها من لا حريجة له فى الدّين 11 .

ترجمه خطبه چهل و يكم

خطبه ايست از آنحضرت ، در اين خطبه از حيله‏ گرى نهى فرموده و مردم را از آن بر حذر ميدارد 1 اى مردم ، وفا همراه صدق است 2 و من هيچ سپرى نگهدارنده ‏تر از وفاء [ يا صدق ] نمى ‏بينم 3 و كسي كه بداند سرنوشت نهائى حيات او چيست مكر نمي كند 4 و ما در زمانى بسر مى ‏بريم كه اكثر مردمش مكر را هشيارى تلقى كرده ‏اند 5 و نادانان اين مكرپردازى را به مهارت در چاره‏جوئى نسبت مي دهند 6 اينان در چه وضعى هستند خدا آنان را بكشد 7 انسان آگاه به دگرگونى ‏ها و تغييرات امور راه حيله‏ گرى را مى ‏بيند 8 ولى در مقابل او از امر و نهى خداوندى براى ارتكاب به حيله‏ گرى مانعى وجود دارد 9 و در نتيجه آن حيله ‏گرى را در عين حال كه قدرت بر اعمال آن دارد رها ميكند 10 و كسيكه هيچ تأثر و اجتنابى در دين ندارد ،فرصت را براى حيله‏گرى غنيمت مى ‏شمارد 11 .

تفسير عمومى خطبه چهل و يكم

2 ، 3 أيّها النّاس أنّ الوفاء توأم الصّدق و لا أعلم جنّة أوقى منه ( اى مردم ، وفاء همراه صدق است و من سپرى نگهدارنده‏تر از وفاء [ يا صدق ] نمى‏بينم ) .

رابطه مستقيم وفاء و صدق

رابطه ميان وفاء و صدق مستقيم است ، باين معنى كه صدق معلول وفاء بتعهدها و تقيد به اصول قوانين انسانى است و از جهت ديگر وفاء معلول صدق و صفاء در گفتار و كردار و انديشه و هدف گيريها است . معناى وفاء چنانكه از موارد استعمالات آن بر ميآيد ، بجا آوردن و انجام و تتميم آن مقتضى است كه در مسير « حيات معقول » انسان بوجود آمده است . بعنوان مثال تعهدى كه بسته مى ‏شود ، اين تعهد است كه انجام دادن و بجا آوردن آن را اقتضاء ميكند .درك و پذيرش يك اصل يا يك قانون ، عمل و پاى بند به آن را اقتضاء ميكند .عمل به اين اقتضاءها وفا ناميده مى ‏شود .

معناى صدق بطور كلى عبارتست از تطابق گفتار و كردار و تفكرات با واقع . بنابراين ، با نظر به اينكه صدق معلول وفاء باشد ، معنايش اينست كه وقتى روحيه يك انسان آماده عمل بر طبق عوامل مقتضى در مسير « حيات معقول گشته است ، چنين انسانى همواره بر مبناى صدق حركت مي كند ، يعنى همه اموال و انديشه‏ها و گفتارها و نيت‏هاى او بر مبناى انطباق با واقعيات انجام ميگيرد . و اگر قضيه را بر عكس فرض كنيم و بگوئيم : وفا معلول صدق است » مسئله روشن‏تر خواهد بود ، زيرا معناى قضيه چنين مى‏شود كه هر انسانى كه روحيه حركت بر طبق واقعيات را دارا شده است ، قطعا در مسير وفاء كه عمل بر مبناى مقتضى در « حيات معقول » است ، حركت مي نمايد .سپس امير المؤمنين عليه السلام ميفرمايد : « من هيچ سپرى نگهدارنده‏تر از وفاء يا صدق نمى ‏بينم » .

صدق و وفا سپرى نگهدارنده‏تر از همه سپرها

با نظر بمعناى وفاء و صدق كه در مبحث گذشته بطور مختصر مطرح كرديم ، طبيعتا باين نتيجه ميرسيم كه امير المؤمنين گوشزد فرموده است كه هيچ سپرى نگهدارنده‏تر از وفاء و صدق وجود ندارد . براى روشن شدن اين نتيجه ، يك توجه اجمالى به دو مفهوم ضد وفاء و ضد صدق لازم است كه بدانيم به چه علت وفاء و صدق نگهدارنده‏ترين سپر است و اين سپر آدمى را از چه عوارض و تباهى‏ها مصون و محفوظ ميدارد ؟ مفهوم ضد وفاء عبارتست از تخلف از آنچه كه مقتضى مسير در « حيات معقول » است . مفهوم ضد صدق عبارتست از عدم انطباق گفتار يا كردار و انديشه و نيت بر واقعيات ، كه آن نيز تخلف از مسير « حيات معقول » مى‏باشد . پس در اينجا دو مسئله داريم : مسئله يكم وفاء و صدق نگهدارنده ‏ترين سپرها از تخلف از آنچه كه مقتضى مسير در « حيات معقول » است و ضد آندو عدم انطباق گفتار و كردار و انديشه و نيات بر واقعيات ميباشد .

مسئله دوم شناخت عوارض و تباهى‏هائى كه وفاء و صدق از ابتلاء به آن عوارض و تباهى ‏ها جلوگيرى مى ‏نمايد .

مسئله يكم با در نظر گرفتن اين حقيقت كه شخصيت انسانى در برابرعوامل مؤثر چه از قلمرو طبيعت و چه از ناحيه عوامل همنوع خود ، دائما در معرض تغييرات و دگرگونى‏ها است و اين تغييرات و دگرگونى‏ها اغلب بجهت عنصر طبيعت گرايى او بسيار قويست ، منجر به لغزش و انحراف از مسير اصلى روح او كه رشد و كمال انسانى است ، ميگردد ، لذا همواره آدمى نيازمند سپرى است كه از تأثير اين عوامل موجب لغزش و انحراف ، او را محفوظ و حركت در مسير اصلى روح او را تأمين و تضمين نمايد . علت احتياج باين سپر محكم و غير قابل نفوذ ، اينست كه هر لغزش و انحرافى موجب بركنارى و محروميت آدمى از يك يا چند واقعيت ميگردد . و چون عوامل لغزش و انحراف از همه جهات پيرامون آدمى را فرا گرفته است ، و بقول مولوى :

اى هميشه حاجت ما را پناه
بار ديگر ما غلط كرديم راه

دمبدم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم

صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص بينوا

در نتيجه مسير آدمى در اين زندگانى از پرتگاه باريكى كشيده است كه دائما در معرض سقوط ميباشد . صدق و وفاء نگهدارنده آدمى در اين پرتگاه هولناك است كه بناچار بايد در آن حركت كند . در اينجا لازم است كه بيك نكته مهم توجه كنيم و آن اينست كه دو كلمه لغزش و انحراف بجهت كثرت و شيوع استعمالى كه در اطلاعات عمومى ما دارند ، موجب شده است كه ما از دقت لازم و كافى در معناى واقعى و نتايج آنها محروم بمانيم و لذا معمولا نميدانيم كه معنا و نتيجه لغزش و انحراف از دستورات الهى و فريادهاى وجدان موجوديت ما را پوچ و در برابر واقعيات محو و نابود ميسازد . بعنوان مثال :

وقتى كه خيانت به امانت ميكنيم ، در حقيقت شخصيت خود را بچنگال رذالت مي سپاريم ، اگر ما ارزش و عظمت وفاء و صدق را درك كنيم و عمل بآن دو را جدى بگيريم ، نگهدارنده‏ترين سپر را در برابر آن چنگال‏ها در اختيار خواهيم داشت . جمله‏ اى كه در كلام امير المؤمنين عليه السلام مي گويد : من سپرى نگهدارنده ‏تر از صدق و وفاء نميدانم ، در حقيقت دو عنصر متلازم تقوى را بيان ميدارد كه خود تقوى از ماده وقايه بمعناى نگهدارى و حراست است ، بنابراين كسيكه داراى تقوى است در حقيقت سپرى در برابر عوامل متلاشى كننده شخصيت دارد . 4 و ما يغدر من علم كيف المرجع ( كسيكه بداند سرنوشت نهائى حيات او چيست مكر و حيله نمي كند ) .

آن سرنوشت نهائى حيات كه در انتظار انسان است با حيله پردازى پوچ و تباه ميگردد

اعتقاد به اينكه حيات انسان بر مبناى محاسبه دقيق استوار است و رشته اين محاسبه تا آخرين نفسهاى انسان در جريانست ، هرگز بخود اجازه نميدهد كه اين محاسبه را مختل و به ضرر ابدى خود تمام كند . دلايل عقلى و منابع اسلامى با كمال صراحت اثبات نموده است كه سرنوشت نهائى حيات آدمى محصولى از مجموع گفتارها و اعمال و انديشه‏ها و نيت‏ها و هدف‏گيريهاى او است . احتمال اينكه شئون زندگى انسانى با انواع پديده‏هائى كه دارد ، رو به زوال و نابوديست ، مساوى احتمال اينست كه علتى بوجود بيايد ، ولى معلولى در دنبال خود نداشته باشد . اگر كسى معتقد به سرنوشت نهائى حيات باشد و بداند كه :

يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند
يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود

و بداند كه :

اين جهان كوهست و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا

و بداند كه : كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ [ المدثر آيه 38 ] ( هر نفسى در گرو اندوخته‏ هاى خويش است ) . محال است كه در طول زندگى تصور حيله‏گرى را به ذهن خود خطور بدهد . اما تصور اينكه سرنوشت نهائى حيات قابل اثبات نيست ، مساوى اين تصور است كه در اين زندگانى هيچ اصل و قانون و ارزشى جز خودمحورى وجود ندارد و آنهمه احساسهاى عالى انسانى و دريافتهاى اصيل روحى كه از آغاز تاريخ بشرى تا كنون از اعماق درون انسانها مى‏جوشد و ميليونها كتاب درباره آنها نوشته شده و كاروانهاى انبوهى از پيامبران و اولياء اللّه و حكماى راستين و ميليونها شهداى راه آن اصول و ارزشها و آنهمه فداكاريهاى جدى در تحقق بخشيدن به آن اصول و ارزشها و انحصار آرامش و اطمينان روحى در جهان پر از اشارات قانونى در اين كارگاه معظم يك تكاپوى كلى براى محصول نهائى را نشان ميدهد ، همه و همه اينها خيالات پوچ است و فقط آنچه كه واقعيت دارد اين است كه اين جهان جايگاه بازى و همه انسانها بازيگران اين بازيگاه هستند بلى ، همين طور است :

روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى

ناصر خسرو حال برگرديم به معناى حيله‏پردازى و مكارى كه نابخردان آنرا هشيارى و نبوغ و استعداد مى‏نامند . 5 ، 11 و لقد أصبحنا في زمان قد اتّخذ أكثر أهله الغدر كيسا و نسبهم أهل الجهل فيه إلى حسن الحيلة ما لهم قاتلهم اللّه قد يرى الحوّل القلّب وجه الحيلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهيه ، فيدعها رأى عين بعد القدرة عليها و ينتهز فرصتها من لا جريحة له فى الدّين ( و ما در زمانى بسر مى‏بريم كه اكثر مردمش مكر را هشيارى تلقى كرده‏اند و نادانان اين مكرپردازى را به مهارت در چاره‏جوئى نسبت مى‏دهند .

اينان در چه وضعى هستند خدا آنان را بكشد . انسان آگاه به دگرگونيها و تغييرات امور ، راه حيله‏گرى را مى‏بيند ، ولى در مقابل او از امر و نهى خداوندى براى ارتكاب به حيله‏ گرى ‏ها مانعى وجود دارد ، در نتيجه آن حيله‏ گرى را در عين حال كه قدرت بر اعمال آن دارد ، رها مى ‏كند ، و كسيكه هيچ تأثر و اجتنابى در حيات دينى ندارد ، فرصت را براى حيله‏ گرى غنيمت مى ‏شمارد ) .

آيا حيله‏پردازى و مكارى ، نبوغ و استعداد و هشيارى و زيركى است ؟

اين نامگذارى و پوشاندن پرده زيبا بر روى نابكاريهاى نابكاران و باطل‏هاى باطل گرايان تاريخى بس طولانى دارد و امير المؤمنين ( ع ) از وجود چنين نابكارى در عصر و زمان خود با صراحت كامل اطلاع مى‏دهد . آرى اين الفاظ و مفاهيم جالب با دست قدرت پرستان و احمقان بى‏شخصيت و ناآگاه كه وسيله ‏هائى در دست آن قدرتمندان بوده‏اند ، مأموريت زشتى را انجام داده‏اند و بقول مولوى :

راه هموار است و زيرش دامها
قحطى معنى ميان نامها

لفظها و نامها چون دامها است
لفظ شيرين ريگ آب عمر ما است

نبوغ ، كياست ، فراست ، هشيارى ، زيركى ، استعداد و امثال اين الفاظ كه داراى عالي ترين معانى بوده و عوامل تماس صحيح و ارتباط شايسته با واقعيات مى ‏باشند ، در پوشانيدن بى ‏شرمى‏ هاى مردم انگل صفت جوامع استخدام شده ‏اند . مكر و حيله و شيطنت كه عبارتست از محروم كردن مردم از واقعيات بوسيله ظاهر سازى و منحرف ساختن آنان از حقايق بوسيله نشان‏دادن حقيقت نماها و فريفتن انسانهائى كه مقيد به اصول و قوانين انسانى هستند ،[ بوسيله نمايشهاى دروغين همان اصول و قوانين ] مستند به عواملى مى‏باشند كه ما برخى از آنها را يادآور مى ‏شويم :

عامل يكم ناتوانى از حركت بر مبناى واقعيات و حقايق ، مانند بكار بردن عوامل تخدير بجهت ناتوانى از هشيارى‏ها و آگاهى‏ها . اين ناتوانان بجاى اينكه در صدد تحصيل قدرت بر حركت بر مبناى واقعيات و حقايق برآيند ، به حيله‏گريها و مكرپردازيها روى مى‏آورند كه مبادا نقص و ناتوانى آنان را از قافله انسانهاى برخوردار از آن واقعيات باز بدارد . و بگويند كه ما هم با قافله واقع‏گرايان و حق طلبان همراه و هم قافله مى‏ باشيم ولى مسلم است كه دير يا زود مشت اين دون صفتان بازگشته و چهره واقعى آنان آشكار مي گردد . زشتى كار اينان در اين نكته است كه آنان بجاى جبران ناتوانى و ضعف خود ، يا بجاى قناعت و اكتفاء به مقدورات محدودى كه دارند ، اقدام به حيله ‏پردازى و مكارى مى ‏نمايند ، و نمي دانند كه همان نبوغ و كياست و فراست و هشيارى و زيركى ‏ها را كه در راه نقشه ها و حيله‏گريها بكار مى ‏اندازند ، قدرت‏هاى بسيار با ارزشى هستند كه يا آنانرا بهمان واقعياتى مى ‏رسانند كه خود را از بدست آوردن آنان ناتوان مى ‏بينند و يا مى ‏توانند آنانرا موفق به وصول به واقعياتى نمايند كه اگر بالاتر و با ارزش‏تر از آنچه كه خود را محروم از آن مى‏دانند ، نباشد ، حد اقل مثل آن يا جبران كننده آن مى‏ باشند . بعنوان مثال : فرض مى ‏كنيم يك انسان توانائى رسيدن به مقامى را كه دلخواه اوست ،ندارد و او به اين ناتوانى خود از راه اصول و قوانين مربوطه آگاه است ولى او مي خواهد بهر شكلى كه ممكن است آن مقام دلخواه خود را حيازت كند و فرض اينست كه از راه اصول و قوانين مربوطه نميتواند آن مقام را بدست بياورد .

در اين فرض چنين شخصى داراى يكى از دو حال است : يا هيچ قدرت و وسيله‏ اى ديگر براى وصول بآن مقام را ندارد ، يا واجد قدرت و وسيله‏ايست كه مى‏تواند بآن مقام برسد ، ولى بر مبناى اصول و قوانين مربوطه نيست ،اگر هيچ قدرت و وسيله‏اى ديگر ندارد ، حال او حال ديگر ناتوانان است كه بطور اجبار از تكاپو براى وصول به مقصودش محروم و بى ‏بهره مى ‏باشد . اگر قدرت و وسيله‏ اى دارد كه مى ‏تواند بدون توجه و اعتناء به اصول و قوانين مربوطه مقام مزبور را بدست بياورد ، منطق عقلانى و وجدانى و مذهبى اقتضاء مى‏كند كه بوسيله آن قدرت ، مقصد صحيح ديگرى را دنبال كند كه موافق اصل و قانون و در حق او مشروع است . نبوغ ، كياست ، فراست ، هشيارى ، زيركى ‏ها با انواع گوناگونى كه دارند ، نيروها و وسايلى هستند كه نه تنها آن مقاصد را كه محبوب و دلخواه انسان است ، جبران مى ‏كنند ، بلكه ممكن است بهتر و بيش از آنچه را كه مى ‏خواهد نصيب او نمايند .

عامل دوم جلب سود بيشتر براى ارضاى حس سودپرستيهاى خود ، اين عامل در قلمرو اقتصاد و مواد معيشت بسيار رايج و متداول بوده است ، مانند بوجود آوردن تقاضاهاى مصنوعى در مردم و كشيدن نقشه ‏هاى بسيار ماهرانه براى عرضه مواد مضر و مفسد ، و بى‏ارزش ساختن نتيجه كار و كوشش انسانها و غير ذلك .

عامل سوم بدست آوردن رياست و مقام و زمامدارى بر جامعه و يا ادامه آن حيله‏گريها و مكرپردازيها كه در اين راه انجام شده است و آن نيروها و انرژيها كه در زمينه‏سازى براى اين پديده مصرف شده است ، موجب بهت و سرسام آور است . شگفت‏آور اينست كه با اينكه حيله‏گران و مكرپردازان روبه صفت بهتر از همه مى‏دانند كه نتايج كارهايشان آنقدر قبيح و شرم‏آور است كه حتى خودشان هم در حالات اعتدال روانى نمى ‏توانند بدون خجلت و سرافكندگى در آنها بنگرند ، مخصوصا در آن موقعيتها كه فريب خوردگان به اشتياق وصول به واقعيت و نيل به حق ، در دام حيله‏هاى آنان گرفتار و تباه شده‏ اند . و با اينكه مى ‏دانند كه اغلب حيله‏گريها در معرض فاش شدن قرار گرفته‏اند ، و با نظر به آينده‏اى كه در انتظار آنان نشسته است ، ديريا زود پرده‏ها در آينده برداشته مى‏شود ، و پليديها و خصومت آنان را آشكار و روشن مى‏سازد ، با اينحال با تمام پرروئى و بى‏اعتنائى مرتكب حيله‏گرى مى‏شوند و حقايق و واقعيات را مسخ و يا خلاف حقايق و واقعيت نشان مى ‏دهند

حيله‏گرى ‏ها و مكرپردازيها در برابر واقعيات ، كف‏ه اى ناپايدارند

عظمت و مقاومت و پايدارى واقعيات بحديست كه چنانكه از دسترس و پندارها و شوخى‏ها بالاتر است ، همچنان خارج از دسترس حيله‏گريهاى نابكاران است . ممكن است يك شخص يا يك گروه ، حتى يك جامعه بزرگ را با تبليغات و تلقينات بى‏اساسى درباره يك موضوع فريب داده و آنها را بر خلاف واقع توجيه نمود . ولى چون عامل توجيه قائم به شخص نابكار و گفتارها و حركات شخصى او است ، با از بين رفتن و يا حتى بجهت بروز رويدادهاى محاسبه نشده براى خود آن شخص يا براى جامعه ، آن عامل از بين رفته و واقعيت بار ديگر چهره اصلى خود را نشان مى ‏دهد . بعنوان مثال يكى از كم ‏نظيرترين دغل بازيها و حيله‏گريها و حقه‏ بازيهاى بسيار ماهرانه كه در تاريخ ديده شده است ، پرده‏ها و پوشش‏هاى بسيار ضخيمى است كه معاويه بر چهره شخصيت امير المؤمنين عليه السلام در جوامع آن روز مخصوصا در شام كشيده بود ، تا جائيكه نقل شده است كه هفتاد هزار و ده منبر در جوامع اسلامى در مدتى از دوران بنى اميه بر تخريب شخصيت امير المؤمنين و لعن و ناسزا به آنحضرت ، مشغول فعاليت بوده است [ اين داستان از جلال الدين سيوطى نقل شده است] . با اينحال ديرى نگذشت كه اين كف‏هاى ناپايدار محو و نابود شدند و چهره تابناك آن بزرگ بزرگان همه اقاليم دنيا را به عظمت‏هاى خود خيره ساخت و تا كنون هيچ انسان خردمند و پاكدلى چه مسلمان و چه غير مسلمان ديده نشده است كه از تاريخ حيات آن عادل محض اطلاعى داشته باشد و به او عشق نورزد . عشقى كه در تاريخ به فرزند ابيطالب ورزيده شده است عالى‏ترين و انسانى‏ترين عشق بوده است كه انسانها شنيده‏اند و هيچ معشوقى اينهمه عشاق فراوان نداشته است . كجا رفت نقشه‏ كشى ‏هاى معاويه و معاويه ‏پرستان ؟ چه شد پايان كار حيله‏گريهاى امثال معاويه كه چند روزى باتمام خوشحالى ، رو به صفتى نابكارانه را كياست و فراست و هشيارى و زيركى ناميدند و مشغول دريدن اصول و مبانى عالى انسانيت گشتند و رفتند و براى ديدن سرنوشت نهائى حيات خود زير خاك تيره بانتظار روز داورى آرميدند ، داورى آن خداوند بزرگ كه خود شاهد تبهكاريها و پليديهاى مجرمان و معصيت كاران مى ‏باشد . آرى كف‏هاى ناپايدار ميروند و شخصيت فرزند ابيطالب كه براى مشتاقان « حيات معقول » سودمند است پايدار مى ‏ماند .

اَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسُ فَيَمْكُثُ فىِ الْأَرْضِ [ الرعد آيه 17] ( اما كف در حاليكه پوچ است مى ‏رود و آنچه كه بر حال مردم سودمند است در روى زمين پايدار مى ‏ماند ) .

آنچه كه واقعا جاى تعجب است اينست كه با اينكه حيله‏گران و فريبكاران جوامع شنيده‏اند كه هرگونه حيله‏گرى و دغل‏بازى دير يا زود فاش مى‏شود و تاكنون هيچ نتيجه و ثمرى قابل توجه نداشته است و هر چه را كه در اين روش مكارانه ، سكنجبين انگاشته‏اند ، موجب زيادى صفرا بوده و آنچه را كه روغن بادام خيال كرده ، و بكار بسته‏اند موجب قبض شده و هر چيزى را كه آب گمان كرده‏اند ، مانند نفت باعث شعله‏ور شدن آتش گشته است ، با اينحال دست از مكرپردازى و حيله ‏گرى بر نداشته‏اند و هر روزى كه مى‏گذرد بر دردهاى بشرى ميافزايند ، با اينحال با تمام پرروئى و خود را به فراموشكارى زدن ،راههاى تازه‏ترى را براى مبارزه با حق و واقعيت كشف مى ‏كنند و بكار مى‏ برند .

غافل از آنكه

عيسى به رهى ديد يكى كشته فتاده
حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا كه ، كه را كشتى تا كشته شدى زار
تا باز كجا كشته شود آنكه ترا كشت

انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس
تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت

آيات قرآنى در توبيخ مكر و حيله و كيد و اينكه نتايج اين نابكاريها بخود عمل كنندگان آنها بر مى‏گردد و آنان رستگار نخواهند گشت ، متعدد و متنوع است . از آنجمله :

وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ [ الانفال آيه 18] ( و خداوند حيله‏گرى كفار را پست و ساقط مى ‏نمايد ) .

وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدى‏ كَيْدَ الْخائِنينَ [ يوسف آيه 52] ( و خداوند حيله خيانتكاران را هدايت نمي كند ) .

أَنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً وَ أَكيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً [ الطارق آيه 15 و 16] .

( آن تبهكاران حيله ‏گرى براه مى ‏اندازند و من براى آنان از حوادث پشت پرده چاره‏جوئى مى‏كنم به آن كفار مهلت بده ، كمى بآنان فرصت بده ) .

آيات ديگرى وجود دارد كه كلمه مكر را مطرح و آنرا شديدا محكوم ميكند . آيه ‏اى در میان آيات مربوط به مكر موجود است كه معناى مكر خداوندى را در برابر مكاران و حيله‏ پردازان توضيح مى ‏دهد :

قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ [ النحل آيه 26] ( پيش از آنان كسانى بودند كه مكر براه انداختند و خداوند بنيان و ريشه‏هاى بنيادين مكر و نيرنگ آنها را درهم ريخت و نابود كرد ) . مقصود از مكر خداوندى در مقابل مكر مكاران همين است كه در اين آيه شريفه مى‏بينيم كه چنان نيست كه خداوند مانند مكرپردازان واقعيت‏ها را خلاف واقعيت يا خلاف واقعيت‏ها را واقعيت نشان بدهد ، بلكه خداوند متعال بنيان و ريشه‏ها و نتايج مكر و نيرنگ مكرپردازان را درهم مى ‏ريزد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۹

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=