30 و من كلام له عليه السلام
متن خطبه سى ام
في معنى قتل عثمان 1 و هو حكم له على عثمان و عليه و على الناس بما فعلوا و براءة له من دمه 2 لو أمرت به لكنت قاتلا 3 ، أو نهيت عنه لكنت ناصرا 4 ، غير أنّ من نصره لا يستطيع أن يقول : خذله من أنا خير منه 5 ، و من خذله لا يستطيع أن يقول : نصره من هو خير منّي 6 . و أنا جامع لكم أمره 7 ،استأثر فأساء الأثرة 8 ، و جزعتم فأسأتم الجزع 9 ، و للّه حكم واقع في المستأثر و الجازع 10
ترجمه خطبه سى ام
از سخنان اوست در معناى قتل عثمان 1 در اين سخن حكم بر له و عليه عثمان فرموده و مردم را در كارى كه كردند محكوم نموده و برائت ذمه خود را از خون عثمان بيان ميدارد 2 اگر من دستور كشتن عثمان را داده بودم ، قاتل او من بودم 3 و اگر از قتل او جلوگيرى ميكردم 4 ، ياورش بودم 5 ولى كسيكه بيارى او برخاست نميتواند بگويد : من بهتر از آن كسى بودم كه او را رهايش ساخت و بمرگ سپرد 6 و كسى كه او را رهايش ساخت نمى تواند بگويد : كسى كه او را يارى نمود از من بهتر بود 7 من وضع عثمان را در چند جمله مختصر براى شما جمع نموده و توضيح ميدهم 8 : او خويشاوندان خود را بر ديگر مسلمانان مقدم داشت و اين يك تقديم و ترجيح بدى بود 9 و شما داد و فرياد كرديد و اضطراب براه انداختيد و در اين داد و فرياد كار بدى مرتكب شديد 10 و براى خداست حكم عادلانه درباره عثمان كه خويشاوندانش را بر مسلمين ترجيح داد و درباره شما كه در كارهاى او به داد و فرياد و اضطراب افتاديد 10
تفسير عمومى خطبه سى ام
موقعيت أمير المؤمنين عليه السلام را در برابر حادثه قتل عثمان در مجلد پنجم از ص 21 تا 27 مطرح نمودهايم ، مراجعه شود .
3 4 لو امرت به لكنت قاتلا او نهيت عنه لكنت ناصرا ( اگر من دستور كشتن عثمان را داده بودم ، قاتل او من بودم و اگر از قتل او جلوگيرى مىكردم ياورش بودم ) .
قتل بى واسطه و قتل با واسطه
اساسى ترين شرط قتل نفس جنائى و صدق قاتل جنايتكار بر كسى تعمد و آگاهى است . اگر آگاهى و تعمد در بين نباشد ، اگر چه قتل صورت بگيرد ، موصوف به صفت جنايت نمى گردد ، مانند قتل از روى اشتباه و خطا با اينكه بايد ديه مقتول پرداخت شود ولى جنايت و تقصير نمىباشد . در نسبت دادن قتل جنائى بيك فرد يا بيك گروه دخالت و تأثير آگاهانه و عمدى به نحوى از انحاء شرط است . در مباحث فقهى مربوط به پديده قتل و كيفر آن انواع مختلف دخالت در قتل مانند 1 دستور به قتل 2 شركت در قتل 3 آماده كردن مقدمات قتل 4 مباشرت مستقيم به قتل 5 شهادت دروغين به وقوع جرمى كه موجب قتل است . و مانند اين امور مورد بحث و تحقيق قرار گرفته است با نظر به آن مسائل و منابع فقهى مربوطه ، مجرد دستور به قتل كسى بدون اينكه آن دستور علت تامه قتل بوده باشد ، قاتل محسوب نمي شود زيرا كسى كه متصدى قتل شده است ، از آگاهى و اختيار در اقدام به قتل برخوردار بوده است ، دستور دهنده از نظر فقهى محكوم به قصاص نمى باشد ، [ اگر چه با كمترين تأثير دستور در اراده يا تحريك قاتل ، دخالت در قتل داشته است ] حتى در صورتى كه دستور دهنده بوسيله اعمال قدرت قاتل را به قتل نفس اكراه نمايد ، دستور دهنده محكوم به حبس ابدى ميگردد ولى قصاص نمى شود ، زيرا بنا بر تحقيقات فقهاء تشيع اكراه در قتل با نظر به رشد فكرى و آگاهى و اختيار ميان قتل يكى از دو نفس محترم ( خود يا مقتول ) به مرحله اجبارى كه مانند آلت محض براى كشتن ديگرى باشد نمىرسد . خلاصه حكم قتل نفس از ديدگاه فقه محض با حكم اخلاقى و عكس العمل نفس الامرى متفاوتست ، زيرا از ديدگاه اخلاق و عكس العمل نفس الامرى كمترين رضايت و اعانت و لو جلوگيرى نكردن از مقدمات ابتدائى قتل ، نوعى شركت معنوى در قتل است اين سختگيرى شديد در مكتب اسلام درباره خون انسانها براى نشان دادن عظمت حيات است كه خداوند خالق حيات و موت به انسانها داده است . با اين مقدمه روشن مىشود كه أمير المؤمنين عليه السلام در جمله مورد تفسير ميخواهد موقعيت خود را در داستان قتل عثمان هم از ديدگاه فقهى و هم از نظر اخلاقى و نفس الامرى بيان كند كه : امير المؤمنين دستورى به قتل عثمان نداده است .
و عثمان مردى بالغ و رشيد و عاقل و داراى آگاهى و اختيار بود ، و خود چند بار احساس خطر كرده بود و چنانكه در مجلد پنجم گفتيم : خود أمير المؤمنين چند بار عثمان را از خطرى كه متوجه او بود ، آگاه ساخته و بر حذر فرموده بود . بنابراين ، أمير المؤمنين حتى از ديدگاه اخلاقى و نفس الامرى نيز تأثيرى در قتل عثمان نداشته است . و با توجه به اقدامات أمير المؤمنين براى جلوگيرى از حادثه عثمان روشن مىشود كه آن بزرگوار كمترين اعانتى درقتل عثمان نداشته است .
جلوگيرى از قتل ، يارى مقتول است
بر عكس قانون گذشته ، هر كسى يا گروهى كه از قتل يك فرد يا يك گروه بهر نحوى كه جلوگيرى نمايد ، آن فرد يا گروه را يارى نموده و در بقاى حيات آن موثر مىباشد . اين جلوگيرى هم مانند دستور و هر گونه سببسازى براى وقوع قتل اشكال و انواعى دارد كه هر اندازه سببيت آن قويتر باشد ، دخالت و تأثير آن در بقاى حيات بيشتر است . مقصود از آيه شريفهاى كه ميگويد :
وَ مَنْ اَحْياها فَكَأَنَّما اَحْيالنَّاسَ جَميعاً [ المائده آيه 32] ( و هر كسى كه نفسى را احياء كند مانند اينست كه همه نفوس انسانى را احياء كرده است ) ، حيات بخشيدن حقيقى نيست ، چنانكه مقصود از :
اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فىِ الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً [ المائده آيه 32] ( هر كس نفسى را بكشد بدون عنوان قصاص يا فساد در روى زمين مانند اينست كه همه نفوس انسانى را كشته است ) ، گرفتن روح از بدن نيست ، زيرا مطابق آياتى كه ميگويد :
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها [ الزمر آيه 42] ( فقط خدا است كه روح انسانى را موقع مرگ ميگيرد ) وَ اْلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياتَ [ الملك آيه 2] ( و او خدا است كه مرگ و زندگى را آفريده است ) .
قاتل و احياء كننده مقدمات قتل يا بقاى حيات را بوجود مي آورند . مطابق همان توضيح و تفصيلى كه در انواع دخالت و تأثير در قتل نفس متذكر شديم ؟
در انواع دخالت و تأثير در بقاى حيات نيز وجود دارد . چنانكه گرفتن يك ناتوان از چنگال يك نيرومند كه ميخواهد او را بكشد باعث رهائى او از كشته شدن است ، همچنين ممكن است يك جمله نابجا تأثيرى در رهائى يك انسان از نابودى داشته و بوسيله آن جمله در ادامه حيات انسان مفروض دخالتى نموده باشد .
با ملاحظه مطالب فوق روشن مى شود كه مقصود أمير المؤمنين از جمله او نهيت عنه لكنت ناصرا ( يا اگر از حادثه عثمان جلوگيرى مي كردم يار او بودم ) . آن نيست كه أمير المؤمنين با عدم جلوگيرى از قتل عثمان ، اعانت و كمكى به آن نموده است . بلكه مقصود آن است كه پس از آنهمه نصيحت و اخطار و هشدارى كه به عثمان دادم و او تحت تأثير مروان و ديگر خويشاوندانش اخطارهاى مرا ناديده گرفت و وقع حادثه بمرحله قطعى رسيد ، در نتيجه نهى و جلوگيرى من از تأثير افتاد و حادثه بوقوع پيوست . او با قدرت از دفاع از حيات خود ، تا مرز زندگى و مرگ پيش رفت ، در اين وضع من چگونه مىتوانستم او را از آن مرز برگردانم و بدين ترتيب من نتوانستم از آن حادثه جلوگيرى كنم ، تا بدينوسيله ياريش كرده باشم . 5 ، 6 غير انّ من نصره لا يستطيع ان يقول : خذله من انا خير منه ، و من خذله لا يستطيع ان يقول : نصره من هو خير منّى ( ولى كسيكه بيارى او برخاست ، نميتواند بگويد : من بهتر از كسى بودم كه او را رهايش ساخت و بدست مرگ سپرد و كسى كه او را رهايش ساخت نمىتواند بگويد : كسى كه او را يارى نمود . بهتر از من بود ) .
موقعيتهاى ابهام انگيز كه موجب سرايت ابهام ميگردد
پديده حيات حساستر و با اهميتتر از آن است كه معمولا مردم درباره حيات گمان ميبرند . اين يك پديده است كه هر اندازه كه انسان دارنده حيات در يك جامعه بيشتر مطرح بوده باشد ، تأثير آن در زندگى افراد و گروههاى آن جامعه بيشتر خواهد بود . اين تأثير داراى صورتها و كيفيتها و كميتهاى مختلفى است . از آنجمله : 1 عقل و خرد شخصيتى كه در يك جامعه مطرح ميشود ، بدون ترديد افراد يا گروههائى از آن جامعه تحت تأثير عظمتهاى آن عقل و خرد قرار گرفته ، آگاهانه يا ناآگاه بطرف آن كشيده ميشوند .
هر اندازه كه عناصر شخصيتى يك انسان در شئون زندگى آن جامعه بيشتر و و عميقتر مطرح گردد ، كشش و انجذاب بيشتر و عميقترى را در فضاى جامعه بوجود خواهد آورد . اين مسئله بآن معنى نيست كه همه افراد و گروههاى جامعه بيكسان از عظمت و نتايج آن خرد و عقل برخوردار خواهند گشت ، بلكه به اين معنى است كه زمينه مناسبى در آن جامعه براى آن كشش و انجذاب بوجود ميآيد كه در قوانين حقوقى و اجراى آن و رفتار سياسى و نتايج آن ميتواند نشان دهنده آن زمينه مناسب بوده باشد كه وجود شخصيت عاقل و خردمند در رأس جامعه آن را ايجاب مي نمايد .
2 اگر شخصيت و يا شخصيتهائى كه در رديف پيشتازى يك جامعه قرار ميگيرند ، سست عنصر و بيخيال به اصول زندگى مردم باشند ، اگر بتوانند در موقعيت خود دوامى داشته باشند ، [ كه دوامى نخواهند داشت ] بىشك و ترديد ، مردم آن جامعه به سستى و بيخيالى گراييده ، چهرههاى جدى زندگى كه از متن آن ميجوشد ، مبدل به قيافه هاى شوخى و مسخره انگيز ميگردد .
3 اگر شخصيت يا شخصيتهائى زمام امور جامعه را بدست بگيرند كه طعم استقلال فرهنگى و هنرى و علمى و اخلاقى را نچشيده باشند ، و چنانكه در بالا گفتيم و عناصر شخصيتى آنان در مقدرات و سرنوشت جامعه بوسيله شكلى از اشكال قدرت نقش تعيين كننده داشته باشد ، بدون ترديد انسانهاى آن جامعه طعم استقلال فرهنگى و هنرى و علمى و اخلاقى را نخواهند چشيد .
4 اگر پيشرو شخص يا اشخاصى قدرتپرست و قدرت محور بوده باشند ، محال است كه انسانهاى آن جامعه بتوانند خود را از جاذبيت قدرت محورى و قدرتپرستى نجات بدهند . . . اين رابطه مستقيم ميان پيشرو و پيرو يك رابطه طبيعى است كه اوراق معتبر تاريخ بهترين شاهد آن است . البته سدشكنىها و سرپيچىهاى مردم جوامع از پذيرش پيشروان نامطلوب با داشتن امكانات مناسب ، سنتى است تاريخى كه الملك يدوم مع الكفر و لا يدوم مع الظّلم [در بعضى از كتابها جمله فوق بعنوان روايت نقل شده است ، اگر هم سند آن ثابت نشده باشد ، مضامين بعضى از آيات و احاديث ، مطابق مضمون جمله فوق است ، حداقل از اين جهت كه ملك و زمامدارى و نظام حكومتهاى ظالمانه پايدار نبوده و قطعا زوال و نابودى خود را در درون خود مىپروراند . ] ( ملك و زمامدارى ممكن است با كفر دوام پيدا كند ولى دوام ملك و زمامدارى با ظلم امكان پذير نيست ) .
ولى بايد در اين مسئله دقت بيشترى كرد كه بنيان گذاران سدشكنى و سرپيچى و قيام و انقلاب ، نخست يك فرد يا افراد كاملا معدودى هستند كه ميتوانند بوسيله تفكرات منطقى و قدرت تحريك جمعيتها و آگاه ساختن آنان ، مردم جامعه را به حركت و تكاپو در راه قيام و انقلاب وادار نمايند . با وجود اين سنت جاريه در تاريخ جوامع ، تاثرپذيرى مردم جوامع تمام شدنى نيست ، بلكه هر قيام و انقلابى سردمداران و پيشروانى را عرضه نموده و مردم معمولى جامعه را تحت تاثير آنان قرار خواهد داد . سنت يا پديده تاثر از زمامداران و نظام سياسى و اجتماعى در يك جامعه ، از ديدگاه اسلام يك سنت يا يك پديده ضرورى و واجب الاحترام نيست ، بلكه بستگى بآن دارد كه طرز تفكرات و هدفگيريهاى زمامداران و مختصات و نتايج نظام سياسى و اجتماعى حاكم چيست . اسلام آنچه را كه براى انسانها ميخواهد چه در حالت فردى و چه در پهنه زندگى اجتماعى « حيات معقول » است ، نه زمامدارى زمامداران هدف نهائى است و نه شخصيت افرادى كه متصدى رهبرى « حيات معقول » فرد و جامعه مي باشند . اسلام طاغوت و طاغوتى نميخواهد ،چنانكه استضعاف و مستضعف را هم نمي خواهد ، اسلام انسانى را ميخواهد كه در مسير « حيات معقول » حركت كند و از ظلمات خارج و وارد نور و سعادت حقيقى شود .
بنابراين ، يك زمامدار لايق در جامعه اسلامى كسى است كه خود ، داراى « حيات معقول » بوده باشد كه اگر جامعه بخواهد تحت تأثير او قرار بگيرد ، آن تأثر موجب رشد و اعتلاى او بوده باشد . اما درباره شخصيت زمامدارى كه در جمله مورد تفسير مطرح شده است ، با اين پديده قابل تأمل روبرو هستيم كه هم ياران و دفاع كنندگان از آن شخصيت ، نه يقين به ارزش كارى كه كردهاند ، دارند و نه يقين به واقعيت نتايج آن . و هم آنانكه او را بحال خود رها كردند و به كمكش نشتافتند .
اين حالت ابهام كه در هر دو گروه متقابل بوجود آمده بود ، ناشى از ابهام در انديشه و رفتار شخصيت بوده است كه مردم بدانجهت نتوانستهاند تكليف نهائى خود را در رابطه با او تشخيص قطعى بدهند . 7 ، 10 و انا جامع لكم امره : استأثر فأساء الأثرة و جزعتم فأسأتم الجزع و للّه حكم واقع فى المستأثر و الجازع ( من وضع عثمان را در چند جمله مختصر براى شما جمع نموده و توضيح ميدهم : او خويشاوندان خود را بر ديگر مسلمانان مقدم داشت ، و اين يك تقديم و ترجيح بدى بود و شما داد و فرياد كرديد و اضطراب براه انداختيد و در اين داد و فرياد كار بدى مرتكب شديد و براى خداست حكم عادلانه درباره عثمان كه خويشاوندانش را بر مسلمين ترجيح داد و درباره شما كه در كارهاى او به داد و فرياد و اضطراب افتاديد . )
هر كسى بحكم خداوندى همان را بدرود كه كاشته است
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
مولوى رويدادهاى بزرگ كه در جوامع بشرى اتفاق ميفتد ، قابل سه نوع تجزيه و تحليل است :
نوع يكم تجزيه و تحليل براى شناخت اجزاء و روابط تشكيل دهنده رويداد ، فقط براى فهم و درك آنها كه چه بودهاند و چرا بوقوع پيوسته اند و چنان رويدادى را بوجود آورده اند .
نوع دوم تجزيه و تحليل براى سوء استفاده و بهانه گيرى و بدست آوردن مستمسك براى اجرا و اشباع خودخواهىها و خودكامگىها و تثبيت اصول پيش ساخته براى تحقق بخشيدن به آرمانهاى شخصى . اين نوع تجزيه و تحليل در داستان كارى بود كه معاويه و مگسهاى سفره او و خودكامگان خود باخته شام معاويه بود كه أمير المؤمنين عليه السلام با بيانات كاملا منطقى آن را مردود مينمودند و به مردم سادهلوح كه در فريبكارىهاى معاويه درك و شعورشان را از دست ميدادند ، فرياد ميزدند كه گول اين خودپرستان قدرتطلب را مخوريد . اينان اگر داستان عثمان را درست تحليل كنند خواهند ديد دست خودشان بخون عثمان آلودهتر از ديگران است و من دستم پاك و از اين حادثه مبرا هستم .
نوع سوم تجزيه و تحليل حادثه براى افزايش تجربه ها و دانستنى هاى سودمند و كشف اصول و قوانين در اعتلاء و سقوط حيات انسانها . اينست تجزيه و تحليل واجب و ضرورى درباره حوادث و رويدادهاى بزرگ تاريخ . در سرتاسر نهج البلاغه در هر موردى كه أمير المؤمنين عليه السلام درباره حادثه عثمان سخنى گفته است ، از اين نوع سوم بوده و كوشش ضمنى خود را براى جلوگيرى از نوع دوم از تجزيه و تحليل بيان فرموده است . مضمون جمله آخر در جملات مورد تفسير لزوم سكوت منطقى را درباره حادثه عثمان تذكر داده و ميفرمايد : اين رويداد تحقق يافته است و بگذشته خزيده است ، شما در پيش روى خود كتاب الهى و سنت پيامبر و عقل و وجدان داريد ، شما مطابق اين منابع در همه حوادث نظاره نموده و نتيجهگيرى نمائيد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 8