google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
20-40 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 28 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

28 و من خطبة له عليه السلام

متن خطبه بيست و هشتم

و هو فصل من الخطبة التي أولها « الحمد للّه غير مقنوط من رحمته » و فيه أحد عشر تنبيها 1 أمّا بعد ، فإنّ الدّنيا أدبرت 2 و آذنت بوداع 3 و إنّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت باطّلاع 4 ألا و إنّ اليوم المضمار 5 و غدا السّباق 6 و السّبقة الجنّة 7 ، و الغاية النّار 8 أفلا تائب من خطيئته قبل منيّته 9 ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه 10 ألا و إنّكم في أيّام أمل من ورائه أجل 11 فمن عمل في أيّام أمله قبل حضور أجله 12 فقد نفعه عمله 13 و لم يضرره أجله 14 و من قصّر في أيّام أمله قبل حضور أجله 15 فقد خسر عمله 16 و ضرّه أجله 17 ألا فاعملوا في الرّغبة 18 كما تعملون في الرّهبة 19 ألا و إنّي لم أر كالجنّة نام طالبها 20 و لا كالنّار نام هاربها 21 ألا و إنّه من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل 22 و من لا يستقيم به الهدى 23 يجرّ به الضّلال إلى الرّدى 24 ألا و إنّكم قد أمرتم بالظّعن 25 و دللتم على الزّاد 26 و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اثنتان 27 اتّباع الهوى 28 و طول الأمل 29 فتزوّدوا في الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا 30 قال السيد الشريف رضي اللّه عنه و أقول 31 إنّه لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدنيا 32 و يضطر إلى عمل الآخرة 33 لكان هذا الكلام 34 و كفى به قاطعا لعلائق الآمال 35 و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار 36 و من أعجبه قوله عليه السلام 37 ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق 38 و السّبقة الجنّة و الغاية النّار 39 فإن فيه مع فخامة اللفظ 40 و عظم قدر المعنى 41 و صادق التمثيل 42 واقع التشبيه 43 سرّا عجيبا 44 و معنى لطيفا 45 و هو قوله عليه السلام : « و السّبقة الجنّة ، و الغاية النّار 46 فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين 47 و لم يقل : « السّبقة النّار 48 كما قال : « السّبقة الجنّة » 49 لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب 50 و غرض مطلوب . 51 و هذه صفة الجنة و ليس هذا المعنى موجودا في النار 52 نعوذ باللّه منها 53 فلم يجز أن يقول : « و السّبقة النّار 54 بل قال : « و الغاية النّار » 55 . لأن الغاية قد ينتهي إليها من لا يسره الانتهاء إليها 56 و من يسره ذلك ، فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا 57 ،فهي في هذا الموضع كالمصير و المآل 58 قال اللّه تعالى : « قل تمتّعوا فإنّ مصيركم إلى النّار 59 و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال : سبقتكم بسكون الباء إلى النار 60 فتأمل ذلك 61 ،فباطنه عجيب 62 ، و غوره بعيد لطيف 63 . و كذلك أكثر كلامه عليه السلام 64 . و في بعض النسخ :

و قد جاء في رواية أخرى « و السّبقة الجنة » بضم السين 65 و السّبقة عندهم : اسم لما يجعل للسابق 66 اذا سبق من مال أو عرض 67 و المعنيان متقاربان 68 ، لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم 69 و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود 70 .

ترجمه خطبه بيست و هشتم

اين خطبه فصلى از خطبه‏ ايست كه با اين جمله آغاز مي شود :

« ستايش مر خداى را كه يأس بر رحمتش راه ندارد » در اين خطبه يازده هشدار وجود دارد 1 پس از ستايش خداوندى ، دنيا پشت گردانده 2 و اعلام وداع مي نمايد 3 آخرت روى آورده و اشراف آگاهانه دارد . 4 هشيار باشيد ، امروز تكاپو 5 و فردا روز سبقت است 6 سبقت بر بهشت 7 و پايان [ عقب‏ ماندگى ] دوزخ 8 آيا بازگشت كننده‏اى از گناه خود پيش از فرا رسيدن مرگش نيست 9 آيا نيست كسى كه پيش از روز سخت و دردناكش براى خود كارى كند 10 . .

هشيار باشيد ، شما در اين زندگانى ، روزگار آرزو مي گذرانيد كه اجل را بدنبال دارد 11 كسى كه در روزگار آرزو و پيش از آنكه اجلش فرا رسد ،عمل نمايد 12 عمل براى او سودمند خواهد بود 13 و مرگى كه به سراغش آمده است ، ضررى براى او وارد نخواهد ساخت 14 و آن كس كه در روزگار آرزويش پيش از آنكه اجلش فرا رسد ، تقصير نمايد 15 عملش خسارت بار 16 و اجلش بضررش تمام خواهد گشت . 17

هشيار باشيد در هنگام خوشى و رغبت چنان عمل كنيد 18 كه در موقع ترس و وحشت عمل مى ‏كنيد 19 .

هشيار باشيد ، من نديده ‏ام مانند كسى را كه جوياى بهشت باشد و بخوابد 20 و گريزان از آتش باشد و در خواب فرو رود 21 .

هشيار باشيد ، كسى را كه حق سودش نبخشد ، باطل ضررش خواهد زد 22 و كسى را كه هدايت راستش نسازد 23 گمراهى به هلاكتش خواهد كشيد 24

هشيار باشيد ، شما به كوچ از اين دنيا مأموريد 25 و به اندوختن زاد و توشه [ براى اين سفر بس طولانى ] راهنمائى شده ‏ايد . 26 وحشتناكترين هراسى كه درباره شما دارم ، دو چيز است 27 پيروى از هوى 28 و درازى آرزو 29 در اين دنيا از خود دنيا توشه ‏اى برداريد كه فردا بتوانيد موجوديت خود را [ آنچنانكه شايسته است ] دارا بوده باشيد 30 سيد شريف رضى اللّه عنه گفته است : « مى ‏گويم : اگر در دنيا سخنى باشد كه گردن‏هاى مردم را بگيرد و بسوى زهد و پارسائى در دنيا بكشاند ، و آنانرا به عمل آخرت وادار بسازد ، همين سخن است . اين كلام براى قطع وابستگى به آرزوها و شعله ‏ور ساختن شراره وعظ و بازداشتن [ از آلودگيها ] كافى است . و از شگفت ‏انگيزترين جملات اين سخن اينست كه مي گويد :

« هشيار باشيد امروز زمان تكاپو است و فردا روز سبقت ، سبقت بر بهشت است و پايان [ عقب‏ماندگى ] دوزخ » در اين جمله باضافه عظمت لفظ و عظمت ارزش معنى و تمثيل راستين و واقعيت تشبيه ، راز شگفت‏انگيز و معناى لطيف وجود دارد و آن رازيست كه در جمله « السبقة الجنه و الغاية النار » نهفته است .

امام دو لفظ مختلف ( السبقة و النار ) آورده است ، زيرا مسابقه همواره درباره امرى نيكو و هدف مطلوب صورت ميگيرد و اين نيكوئى و مطلوبيت از صفات بهشت است . و اين صفت در آتش نيست [ پناه ميبرم بخدا از آتش ] پس جايز نبود كه براى آتش مسابقه را بكار ببرد ، بلكه فرموده است : پايان كار [ تبهكاران ] آتش است ، زيرا ممكن است پايان يك مسير خوشايند براى سير كننده به سوى آن نباشد و ممكن است براى وى خوشايند باشد ، پس صحيح است كه براى هر دو صورت با كلمه « غايت » تعبير نمايد . غايت در اين مورد مانند منزلگه نهائى است . خداوند فرموده است :

« قُلْ تَمَتَّعُوا فَأِنَّ مَصيرَكُمْ اِلَىْ النَّارِ » بگو بهره‏مند شويد در اين دنيا ، زيرا منزلگه نهائى شما آتش است ) و در اين مورد صحيح نيست كه گفته شود : نتيجه مسابقه شما آتش است در اين نكته تأمل و دقت كن . زيرا باطنى شگفت‏انگيز و ژرفائى بس عميق و لطيف دارد . همچنين است اكثر سخنان امير المؤمنين ( ع ) و در بعضى از نسخه‏ها چنين آمده است : و در روايت ديگر « و السبقة الجنة » به ضم سين .

سبقه در لغت عرب نام آن چيزيست كه برنده در مسابقه ميپردازد : مال و ديگر موضوعات مفيد و دو معنى بهمديگر نزديكند ، زيرا آن امتياز كه براى برنده نصيب مى‏شود ، پاداشى براى كار پسنديده است ، نه كار ناپسنديده .

تفسير عمومى خطبه بيست و هشتم

2 ، 3 ، 4 فانّ الدّنيا ادبرت و اذنت بوداع و انّ الآخرة قد اقبلت و اشرفت [ اشرقت ] باطّلاع ( دنيا پشت گردانده و اعلام وداع مينمايد و آخرت روى آورده و اشراف آگاهانه دارد ) ميتابد

هر لحظه‏ اى از زمان كه از آينده مي رسد و بگذشته مي خزد دنيا گامى از ما دور مى ‏شود و بمقدار آن لحظه آدميان را وداع مى‏ گويد

جريان زمان كه لحظه به لحظه ، آن به آن ، رابطه ما را با جهان خارجى و موجوديت خودمان متغير ميسازد . آنچه كه جريان زمان در ارتباط ما با جز خود بوجود ميآورد ، نه توقفى است و نه برگشتى بلكه گذشتن است و بس اگر همه نيروهاى جهان هستى دست بهم بدهند و همه انسانهائى كه در اين كره خاكى زندگى كرده و رهسپار زير خاك گشته‏ اند و آنانكه هم اكنون در روى زمين قدم برميدارند و حتى آنانكه بعد از اين به دنيا خواهند آمد ، با جدى ‏ترين اراده بخواهند كه يك لحظه را براى كمترين مدت متوقف نمايند ،

امكان ‏پذير نخواهد بود . خداوند حكيم چه حكمت متعاليه ‏اى در ساختمان حواس و ذهن و شكل جهان طبيعت بكار برده است كه سريع‏ترين حركت لا ينقطع را بصورت ثابتهائى در برابر لمس ما و ديدگان ما تجسم بخشيده است ، كه به ستاره‏ها مينگريم و ميگوئيم اينها همان ستارگانى هستند كه ديشب ديده بوديم . به درختان مى ‏نگريم و چنين مى ‏پنداريم كه همان درختانى هستند كه ديروز از آنها ميوه چيده‏ايم . اين انسانها موجوداتى هستند كه ساليان متمادى با آنان در حال ارتباط هستيم . اين همان صندلى است كه چند ماه است در اتاق من قرار گرفته و من از آن بهره‏بردارى مينمايم اگر نمايش ثابت در حقايق و رويدادهائى كه در عالم طبيعت پيرامون ما را گرفته ‏اند ، وجود نداشت با اين حواس و ذهن كه ما داريم حتى يك لحظه هم نميتوانستيم با اين حقايق و رويدادها رابطه‏اى برقرار نمائيم بقول مولانا :

شاخ آتش را بجنبانى بساز
در نظر آتش نمايد بس دراز

اين درازى خلقت از تيزى صنع
مينمايد سرعت انگيزى صنع

پس واقعيات جهان طبيعت در همان لحظه كه از آينده ميرسد و سلام ميگويد ، همان سلامى كه كرده است ، وداع آخرين را هم در برداشته هرگز بار ديگر با ما روياروى نخواهد گشت . براى درك گذشت لحظات زمان ، نخست بر اين جملات زيبا بنگريد : « وقتى كه ترس ساعت تلخ آخرين ، روح ترا چون سايه تيره‏اى دربرگيرد و تجسم مناظر دهشت‏زاى رنج احتضار و كفن مرگ و تابوت و ظلمت جاودانى و گورتنگ و تاريك به لرزه ‏ات در آورد و دلت را به چنگ غم و اضطراب بسپارد ، بزير آسمان رو ، گوش بزمين ، به آب‏ها ،به فضاى پهناور ده ، گوش كن كه ميگويند : روزى چند ديگر خورشيد در مسير خود بهمه جا خواهد نگريست و اثرى از تو نخواهد يافت ، نه در روى زمينت خواهد يافت نه در دل خاك سرد كه كالبد بيجانت را اشكريزان در آن نهاده بودند ، نه در دل اقيانوس كه خشكيها را در برگرفته است .

زمين كه ديرى غذايت داده بود ، طلبش را از تو مطالبه خواهد كرد و ترا دوباره بصورت ذرات خاك در خواهد آورد ، تا روئيدنيها را غذا دهى : هرگونه اثر حيات انسانى را ، ائر وجود فردى ترا از ميان خواهد برد ، تا براى هميشه با عناصر اربعه‏ات در آميزد و بصورت صخره‏اى استوار و بى‏احساست در آورد ، يا خاك سنگين و بى‏حركتت كند كه روستايى جوان و زحمتكش با گاوآهن خود در همش نوردد و آنگاه درخت بلوطى ريشه‏ هاى خود را در درونت بگستراند و در كالبدت فرو برد .

اما گمان مبر كه يكه و تنها روى بدين خانه جاودان ميبرى و در آنجا بى ‏يار و راهنما ميمانى ، زيرا تو در عالم آرزو هم خوابگاهى بهتر از اين نخواهى يافت آنجا كه هستى در كنار رهبران و بزرگان قوم ، كنار پادشاهان و نيرومندان جهان ، كنار خردمندان و خوبان و خوبرويان ، كنار سپيدمويان و روشن‏بينان و صاحبنظران روزگاران كهن ، خواهى خفت كه جملگى در يك خوابگاه بزرگ و پرجلال خانه گرفته‏اند ، و اين ديوارهاى عظيم و صخره‏ هاى پردندانه كه از فرط قدمت با خورشيد برابرى مي كنند ، اين دره‏هاى پهناور كه گوئى پيوسته به انديشه‏هاى عميق فرو رفته‏اند ، اين جنگلهاى كهن و انبوه ، اين رودخانه‏ هائى كه با اين همه جلال و شكوه به راه خود مي روند و اين جويبارها كه با زمزمه شكوه ‏آميز خود از ميان چمنزارها مي گذرند و سيرابشان ميكنند ،و اين اقيانوس بيكران لاجوردين كه همه اينها را در ميان خود گرفته ، جملگى زر و زيور اين گور بزرگ آدميانند .

خورشيد زرين و سيارگان و جمله ميهمانان خوان بيحد و كران آسمان از خلال گذشت اعصار و قرون بر اين آرامگاه تيره مرگ مي تابند ، همه اينها دستى هستند كه به سوى اين خاك نشينان در خواب رفته دراز شده ‏اند .اگر بر بال صبح نشينى يا از صحراى بيكران بگذرى ، يا بميان جنگلهاى انبوهى روى كه رود « ارگون » از ميانشان ميگذرد و درهايشان به روى هر صدائى از جهان بسته است ، تا تنها به صداى خود گوش فرا دهند ، باز همه جا مرگ را فرمانفرما خواهى يافت ، خواهى ديد كه باگذشت سالها ، ميليونها از اين زندگان در اينجا بستر خواب جاودان خويش را گسترده‏اند ، خواهى ديد كه جز مرگ هيچ‏كس در اين سرزمين زنده جاودان نمانده است .

در اين صورت چگونه ممكن است تو در اينجا تنها بمانى و يكه و خاموش دنياى زندگان را ترك‏گوئى و هيچ دوستى از اين سفر دور و درازت آگاه نشود ، همه آنان كه دم برميكشند ، شريك سرنوشت تواند ، تو وقتى كه بدين سفر رفته باشى ،آنكس كه بهم چيز با لبخند مى ‏نگرد ، خواهد خنديد و آنكس كه همه چيز را جدى مى ‏بيند ، افسرده خواهد گشت و در هر دو حال همه دنبال احلام و آرزوهاى خويش را خواهند گرفت ، اما ديرى نمي گذرد كه جمله آنان شاديها و گرفتاريهاى خود را ترك خواهند گفت و براى خواب جاودان به سراغ آن بسترى كه تو در آن خفته‏اى خواهند رفت .

قطار بلند زمانه پيوسته به راه خويش ميرود و همراه خود فرزندان آدم را از نوجوانان سبز خطى كه در بهار عمرند ، تا آنان كه در زير بار سنگين سالها پشت خم كرده‏اند ، از مادران فرسوده تا دختران نو رسيده ، از كودكان زبان ناگشوده تا پيران سپيدمو ، يكايك بنزد تو ميآورد و در كنارت جاى ميدهد ،تا در دنبال آنان نوبت آنهائى فرا رسد كه حتى ديده بروى اين جهان نگشوده ‏اند .

چنان زى كه چون هنگام فرا خواندنت براى شركت در جمع فزون از شمار كاروانيانى رسد كه روى بجانب اين قلمرو مرموز دارند تا در آنجا هر يك در اطاق خاص خود در منزلگه خاموش مرگ‏بار اندازند و خانه گيرند ،تو همچون آن بنده نباشى كه با تازيانه روانه سيه‏ چالش مي كنند . آنكس باش كه با قدمهائى استوار و با قوت دل بجانب اقامتگاه جاودان خويش مي رود ، تا در آنجا روپوش خود را بر بستر مرگ بگستراند و آنگاه بزير آن رود و ديده براى خوابى پر رؤيا و دلپذير بر هم نهد » بريانت . [ تفسير و نقد و تحليل مثنوى ج 8 ] بلى همه اينها صحيح است ، و اين هم يك حقيقت روشنى است كه اگر بخواهيم در روى صخره‏اى استوار از يك كوه بنشينيم و به رفتن و آمدن فصول چهارگانه بهار و تابستان و پائيز و زمستان بنگريم و به تماشاى طلوع و غروب آفتاب و ظهور و زوال زيبائى‏ها و قدرت‏ها و فرسوده شدن همه طراوت‏ها و تجدد مستمر همه نمودها و اشكال تماشا كنيم ، و گمان كنيم آنها همگى ميروند و ما نشسته‏ايم و بتماشاى آنها پرداخته ‏ايم ، بخطا رفته‏ايم ، آرى ، ما خود رفته‏ايم ، ولى با تفكر غلط و خطا :

نيك بنگر ما نشسته ميرويم
مى‏نبينى قاصد جاى نويم ؟

پس مسافر آن بود اى ره‏پرست
كه مسير و روش بر مستقبلست

( مولوى ) هيچ سكون و ركود مرگبارتر از آن نيست كه موجود رونده و پويا احساس ركود و ايستائى نمايد . چه خسارتى زيانبارتر از آنكه آدمى در نقطه‏اى از زندگى بخيال آنكه در ساحل زمان نشسته و گذشت زمان چون جويبارى از كنار او عبور مي كند و كارى با او ندارد ، بتماشاى گذشت زمان قناعت بورزد ، و اين مقدار نفهمد كه نشستن در ساحل خيالى زمان و تماشا به گذشت زمان كه در دگرگونى اشكال و پديده‏هاى طبيعت و وضع موجودى او نمودار مي گردد ، كارى جز پاره پاره كردن وحدت شخصيت او و سپردن هر جزئى از آن ، به آنچه كه در جويبار زمان بگذشته مي خزد ، ندارد .

عامل سازنده موجوديت آدمى و تنظيم كننده ارتباط او با واقعيات ، نگرش به واقعيات گسترده در جويبار زمان است و تلاش براى تحصيل آمادگى بهره ‏بردارى از واقعياتى كه از حال حاضر به بعد امكان‏ پذير خواهدگشت . هر لحظه‏اى كه از آينده ميرسد براى آن كسيكه پيروز بر زمان و با نظاره و اشراف بر آن ، زندگى ميكند ، پيامى از پايان عمر و آغاز ابديت مياورد ، با اينحال نشستن در زير درخت خلقت و تماشا در شاخ و برگ دگرگون شونده آن ، بچه كار آيد ، ماداميكه من نمي دانم دگرگونى اين درخت پرشاخ و برگ خلقت براى رويانيدن ميوه است كه من بايد با تلاش و كوشش شايستگى چيدن ميوه آن را بدست بياورم ، درك و شناخت حركت و دگرگونى چه اثرى براى من خواهد داشت . امير المؤمنين عليه السلام پس از بيان حركت مستمر دنيا و پشت گرداندن آن به زندگان ، هشدار جدى به انسانها مي دهد و مي گويد : 5 ، 6 ، 7 ، 8 الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغاية النّار ( امروز زمان تكاپو و فردا روز سبقت است ، سبقت بر بهشت و پايان [ عقب ماندگى ] دوزخ ) .

زندگى آدمى حركتى است طبيعى كه فقط از آغاز هشيارى به حركت انسانى تحول مي يابد و دنيا براى او ميدان مسابقه مي گردد مسابقه در خير و كمال .

شايد بتوان گفت : عمومى ‏ترين پديده‏اى كه در كره خاكى فراگير همه جانداران است ، حركت و جنبش است . در حقيقت جاندار منهاى حركت مساويست با جاندار منهاى جان . چنانكه انسان منهاى انديشه مساويست با انسان منهاى انسانيت . اين يك مسئله روشنى است كه براى اثباتش نيازى به استدلال و جر و بحث وجود ندارد . آنچه كه مهم است اينست كه اكثريت اسف‏انگيز بنى نوع انسانى حركت بمعناى طبيعى محض آن را دليل موجوديت خود تلقى ميكنند . آنان استدلالى كه به « من هستم » ميآورند ، اينست كه ميتوانند راه بروند ، مكان خود را تغيير بدهند ، از يك موضع ‏گيرى به موضع گيرى ديگر منتقل شوند ، روابط خود را با طبيعت و انسانها دگرگون نمايند در دوران ما اينگونه دلايل با حركت‏هاى سريع‏تر مثلا هزار كيلومتر در يك ساعت با هواپيماهاى مدرن ، تقويت شده‏اند اين حركت همان مقدار دليل موجوديت انسان است كه حركت كازارها و كهكشانها و حركت الكترونها و حركت عقرب و افعى و يك مگس در لجنزار دليل موجوديت اين موجودات ميباشد . سرعت حركت انسان چگونه ميتواند با سرعت حركت نور قابل مقايسه باشد ؟ ولى ميدانيم كه حركت نور كمترين ارزشى در برابر حركت دست يك انسان ندارد كه براى خورانيدن يك جرعه شربت براى بيمارى كه نياز به آن دارد بكار ميفتد . حركت يك انسان از كره زمين به كره ماه با يك تحول انقلابى درونى وى از پستى به رذالت ، چگونه قابل مقايسه ميباشد ؟ اگر يك انسان با سرعتى فوق سرعت نور [ اگر قابل تصور باشد ] همه كهكشانها را در هم نوردد و برگردد ، ولى دو قدم براى انسانى كه در آتش ميسوزد و يا در آب غرق ميشود حركت نكند ، چه كارى انجام داده است ؟ حركت مطلوب ما انسانها است ، اما آن حركتى كه در اصطلاح رهروان كوى حقيقت معراج ناميده مي شود

نه چو معراج زمينى تا قمر
بلكه چون معراج كلكى تا شكر

( مولوى ) در دوران ما مسابقه در سرعت حركات بشدت در جريانست ، اين مسابقه تنها براى سلطه به كرات فضائى است كه اگر تكاپوهاى زمينى براى سبقت گرفتن در ميدان تنازع در بقاء كفايتشان نكند ، از تسخير كرات فضائى بهره بردارى نموده و در همان دور دست‏ها به تعقيب يكديگر خواهند پرداخت .

اگر اين حركت‏ها و سير و سياحتها در كرات و فضاهاى بسيار دور براى مسابقه در خواندن كتاب تكوينى الهى و بهره‏بردارى براى « حيات معقول » انجام ميگرفت ، اولين نتيجه‏اى كه ميداد ، خواب آرام چهار ميليارد و نيم نفوس كره زمين بود كه از آغاز حركت به فضاها و كرات ، به چشمان آنان راه نيافته است كه آيا شيپور مسابقه را براى آدمكشى امروز بصدا در ميآورند يا فردا . در عنوان بحث گفتيم : زندگى آدمى حركتى طبيعى است كه فقط از آغاز هشيارى به حركت انسانى تحول مييابد و دنيا براى او ميدان مسابقه ميگردد مسابقه در خير و كمال .

معناى مسابقه آن مفهوم معمولى و رايج در ميان مردم نيست كه با تحرك حس رقابت صورت ميگيرد ، بلكه منظور اينست كه هشياران زنده و هدفدار با مشاهده عظمت و كمال رهروان منزلگه حقيقت ،به هيجان و تكاپو وادار ميشوند و خود را اعضائى از آن كاروان تلقى ميكنند كه حتى اگر سبقت بر آنان بگيرند برميگردند و گرفتن از دست آنانرا وظيفه و عامل سرعت در حركت ميدانند . در آيات قرآنى در چند مورد دستور به مسابقه داده شده است ، نه مسابقه در ميدان تنازع در بقا و خونريزى ، بلكه براى پاك شدن از آلودگيها و ورود بر جاذبه لقاء اللّه ( ديدار خداوند ) :

سابِقُوا اِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ [ الحديد آيه 21] ( سبقت كنيد به بخشايش پروردگارتان ) و نه براى انحصار قدرت در راه سلطه‏ گرى و برچيدن بساط مسابقه در فضيلت و شرافت و تقواى انسانى .

اُولئِكَ يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سَابِقُونَ [المؤمنون آيه 61] ( آنان مردمى هستند كه به آيات الهى ايمان آورده‏اند ، در راه وصول به خيرات شتاب ميكنند و آنان براى خيرات سبقت ميجويند ) نه سبقت براى اشباع خودخواهيهاى ويرانگرشان . 9 ، 10 ا فلا تائب من خطيئته قبل منيّته الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه ( آيا بازگشت كننده‏اى از گناه پيش از فرا رسيدن مرگش نيست ، آيا كسى نيست كه پيش از روز سخت و دردناكش بر خود كارى كند . ) آيا ميتوانيم پيش از فرا رسيدن مرگ ، زندگى را پاك نموده و اين امانت الهى را بدون نقص به پيشگاه خداوندى ببريم ؟ آيا ميتوانيم پيش از مشاهده نتايج شرم‏آور پستى‏ها و وقاحتهاى خود ، چاره‏اى بينديشيم و جان خود را از گرداب مهلك سرنوشت نجات بدهيم ؟

آرى ، ميتوانيم . مگر ما انسان نيستيم ؟ مگر ما آن قدرت را نداريم كه آدرس جان خود را پيدا كنيم ؟ آرى اين قدرت را هم داريم . مگر ما نميدانيم كه

اين جهان كوهست و فعل ماندا
سوى ما آيد نداها را صدا

( مولوى ) آرى ، اين را هم ميدانيم . مگر ما اسرار آميز بودن جهان هستى و سكوت پرغوغاى جهان را در مجراى قوانين درك نمي كنيم ؟ آرى ، اين حقيقت را هم درك مي كنيم . بالاتر از اينها ، ما كه براى هر بعدى چه زمانى و چه هندسى و چه ساكن و چه متحرك ، نميتوانيم پايان و ساحلى درك كنيم ،چه شده است كه اين ساحل و پايان را براى روح يا شخصيت خود قطعى تلقى مي كنيم ؟ آرى ، حيات روحى مادر اين چند روزه خلاصه نمي شود ، ما نابود نمي شويم ، ما از پلى بنام مرگ عبور مي كنيم . اگر در عالم ماده چنين قانونى را مى ‏پذيريم كه « هيچ موجودى معدوم نمي شود و هيچ معدومى موجود نمي گردد » با كدامين دليل وقتى كه به عاليترين محصول كارگاه خلقت كه صدها اصول زيربنائى و روبنائى طبيعى آنرا بنام حيات بوجود آورده است ميرسيم ، آنرا از قانون مزبور مستثنى ميدانيم ؟ و مي گوئيم :

يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند
يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود

فقط مخصوص به مواد عالم طبيعت است و راهى به حيات ندارد ؟ ما مى‏بينيم حيات در آن هنگام كه در كانال وجود انسان به جريان ميفتد ، موجب به وجود آمدن روان [ يا روح ، شخصيت ، من ] ميگردد . اين روح با دلايلى كافى وجود دارد ، اگر از كلمه روح قهر كرده‏ايد ، بگوئيد : شخصيت كه مبناى مسائل فراوانى از روانشناسى و روانپزشكى و روانكاوى است ، وجود دارد .و اگر با كلمه شخصيت هم ميانه خوبى نداريد ، بگوئيد : من وجود دارد .

اگر او را هم قاچاق تلقى كرديد ، بگوئيد : يك خود وجود دارد كه مديريت اجزاء داخلى و خارجى بدن و نيروهاى ذهنى و درونى را بعهده دارد . اين خود موجود شده است ، آيا همه اجزاء و پديده‏هاى جهان طبيعت مشمول قانون « هيچ موجودى معدوم نميشود و هيچ معدومى موجود نميشود » بوده و خود يا روح يا شخصيت يا من است كه فقط از قانون مزبور استثناء شده است ، يعنى با اينكه بوجود آمده است ، معدوم ميگردد ، ؟ اين حيات و شخصيت بوجود آمده بجهت ارتكاب گناهان آلوده ميشود و از شايستگى ورود در جاذبه كمال كه پايانش جاذبه لقاء اللّه ( ديدار خدا ) است ، ساقط ميگردد . هيچ چاره‏اى براى جلوگيرى از اين سقوط وجود ندارد مگر پاك ساختن حيات و شخصيت كه جز با جبران آن تباهى‏ها كه بر حيات مردم وارد آورده است و جز بوسيله توبه كه پاكسازى درون است ، امكان‏پذير نمي باشد .

آيات قرآنى كه دستور به توبه ميدهد در موارد متعددى آمده است .

اين آيات را ميتوان به گروه‏هائى متنوع تقسيم كرد از آنجمله :

گروه يكم بجهت اهميت پديده توبه كه عبارتست از تجديد رابطه ميان انسان و خدا ، در چند مورد خداوند خود را با كلمه تواب توصيف فرموده است از آنجمله :

اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ [ البقرة آيه 37 و 54 و التوبه 104 و 118] ( قطعاً خدا است كه حتماً پذيرنده توبه و مهربان است .

اِنَّكَ اَنْتَ التَّوابُ الرَّحيمُ [ البقره 128] پروردگارا ( ( قطعاً توئى پذيرنده توبه و مهربان )

وَ اَنَا التَّوَّابُ الرَّحيمُ [ البقره آيه 163] ( و منم پذيرنده توبه و مهربان )

وَ اِنَّ الْلَّهَ تَوَّابٌ حَكيمٌ [ النور آيه 10] ( و قطعاً خداوند پذيرنده توبه و حكيم است ) در اين آيات در اغلب موارد پس از كلمه تواب ، كلمه رحيم آمده است كه بر ارتباط توبه‏پذيرى خداوند متعال با محبت و مهربانى او بر بندگانش دلالت ميكند . و در يكى از آيات پس از كلمه تواب ، كلمه حكيم آمده است .

اين تنوع براى آنست كه گمان نرود كه محبت و مهربانى خداوندى براى پذيرش توبه يك وصف ثانوى است ، بلكه اين پذيرش بر مبناى حكمت عاليه الهى است كه :

چنين شنيدم كه لطف يزدان بروى جوينده در نبندد
درى كه بگشايد از حقيقت بر اهل عرفان دگر نبندد

( حكيم صفا اصفهانى ) اين حكمت الهى باز شدن درى است كه آدمى بروى خود مى ‏بندد و خود را از ديدار خداوندى كه همواره با او است وَ هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ [ الحديد آيه 4] محروم مي سازد ، بار ديگر دست دراز مي كند و آن در را باز مي كند ، اين در باز كردن توبه ناميده مي شود . خداونديكه مقصود خود را از آفرينش و مسير آنرا چنين بيان نموده است كه :

اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ [البقره آيه 151] ( ما از آن خدا و به سوى او برميگرديم ) محال است كه از مقصود خود تخلف كند و خلاف وعده و قولش عمل كند :

وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ الْلَّهِ قيلاً [النساء آيه 122] ( و كيست راستگوتر از خدا ) وَ لَنْ يُخْلِفَ الْلَّهُ وَعَْدَهُ [الحج آيه 47] ( خداوند هرگز خلاف وعده نميكند ) پس خداوند بشر را از آن خود قرار داده و همواره با او است . اين بشر نادان و خودخواه است كه خود را از جوار ربوبى كنار ميكشد و چاره كنار رفتن و دور شدن ، برگشتن دوباره است . و پذيرش الهى اين بازگشت را حكمتى است كه از محبت و مهر الهى ناشى مى‏شود كه بادورى بشر از او ،او از بشر دور نمي گردد .

پيش از آنكه نتايج اعمال زشت ، ما را بروز سياه بنشاند ، پيش از آنكه وقاحتها و بيشرميهاى ما از لابلاى سطوح زندگى ما باز شوند و در برابر ديدگان ما مجسم گردند ، در پاكسازى اوراق حيات بكوشيم و مانند كودك عاصى كه از دامان مادر مهربان فرار كرده است ، بار ديگر به دامان عطوفت و مهر الهى برگرديم . پيش از آنكه وجود ما از نيروها و استعدادها خالى شود و سرمايه زندگى را سكه به سكه ببازار هوى و هوس آورده ، آنها را مستهلك بسازيم ،آرى :

پس به هر ميلى كه دل‏خواهى سپرد
از تو چيزى در نهان خواهند برد

مولوى پيش از آنكه محتواى دو رباعى زير سرگذشت ما را توصيف نمايد :

افسوس كه ايام جوانى بگذشت
سرمايه عمر جاودانى بگذشت

تشنه بكنار جوى چندان خفتم
كز جوى من آب زندگانى بگذشت

يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند به استادى خود شاد شديم

پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك بر آمديم و بر باد شديم

عمل كنيم ، بلى عمل كنيم . راه بيفتيم ، بكوشيم ، زيرا روز تجسم از دست دادن سرمايه روح روزى بس وحشتناك است . روزى است كه دست بر سر و زانو زدن هيچ نتيجه‏ اى نخواهد بخشيد .

تا رسد دستت به خود شو كارگر
چون فتى از كار خواهى زد به سر

اين بيت را استادم حكيم متأله و عارف ربانى مرحوم آقا شيخ مرتضى طالقانى كه در حدود دو سال به محضر درسش در آستانه اقدس امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام ( نجف اشرف ) موفق بودم . يكروز پيش از چشم بستن از اين دنيا و پرواز بسوى ابديت خواند . وقتى كه اين بيت را بعنوان توصيه نهائى براى من خواند . از اعماق دلش چنان لا اله الا اللَّه گفت كه هنوز وقتى بيادش ميفتم ، ميلرزم . 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 15 ، 16 ، 17 الا و إنّكم فى ايّام امل من ورائه اجل ، فمن عمل فى ايّام امله قبل حضور اجله فقد نفعه عمله و لم يضرره اجله و من قصّر فى ايّام امله قبل حضور اجله فقد خسر عمله و ضرّه اجله ( هشيار باشيد ، شما در اين زندگانى ، روزگار آرزو ميگذرانيد كه اجل را به دنبال دارد . كسى كه در روزگار آرزو و پيش از آنكه اجلش فرا رسد عمل نمايد ، عمل براى او سودمند خواهد بود و مرگى كه به سراغش آمده است ، ضررى بر او وارد نخواهد ساخت و آنكس كه در روزگار آرزويش پيش از آنكه اجلش فرا رسد ، تقصير نمايد ، عملش خسارت بار و مرگى كه به سراغش ميآيد ، بضررش تمام خواهد گشت . )

آرزوهاى ما چونان قشر باريكى از نفت است كه روى آب شعله ‏ور باشد

درباره پديده آرزو ، انسان‏شناسان و اخلاقيون مطالب قابل توجه فراوانى گفته‏اند . آنچه كه به محتويات جملات امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه مربوط است . اينست كه اين زندگانى طبيعى كه هر كسى چند روزى كم و بيش از آن برخوردار است ، مانند آن دريا است كه امواجش آرزوها و اميدها و خواسته‏ها و اراده‏ها و اشتياقها است و جاى ترديد نيست كه براى بوجود آمدن اين امواج چه به نتيجه برسند و چه به نتيجه نرسند ، نيروها صرف مى‏شود و زندگى مستهلك ميگردد و در هر حال پايان همه آنها مرگ است .

اگر اين اميدها و آرزوها مفيد بحال زندگى مادى و معنوى بوده باشند مقدمه‏اى براى عمل مثبت خواهند بود و اگر بى‏اساس و بيفايده بوده و معلول خيالات پا در هوا باشند ، هم نيروهاى مغزى و روانى مستهلك شده است و هم دست آدمى خالى از عمل ميباشد . پس در اين زندگانى كه عمده عامل محرك آن ، اميدها و آرزوها است ، خرد حكم ميكند كه آنها را با اعمال صالحه عينى تحقق ببخشد . در اين هنگام اعمال مفيد انجام داده و مرگى كه به سراغش خواهد آمد ضررى به او نميرساند . و بالعكس ، كسى كه در روزگار اميدها و آرزوها كوتاهى كند ، و نتواند آنها را براساس خرد و وجدان تنظيم نموده و در عمل از آنها بهره‏بردارى نمايد ، عملش خسارت‏بار و مرگش ضرربار خواهد بود . 18 ، 19 الا فاعملوا فى الرّغبة كما تعملون فى الرّهبة ( هشيار باشيد ، در هنگام خوشى و رغبت چنان عمل كنيد كه در موقع ترس و وحشت عمل مي كنيد . )

عمل در روزگار خوشى و عمل در روزگار ناخوشى

در آن هنگام كه آدمى در خوشى ‏ها و لذايذ غوطه‏ ور است ، توجهى به عظمت تعهد و تكليف و وابستگى به خدا و محاسبه اعمالى كه انجام ميدهد ،ندارد . گوئى در موقع اشتغال سطوح روان آدمى با خوشى‏ها و لذايذ ،تفكر و تعقل از كار ميفتد و گمان مي برد آنچه كه « بايد بشود » همان است كه وى در آن غوطه ‏ور است . ولى در آن هنگام كه روزگار درد و ناخوشى ميرسد ،مضطرب و مشوش مي گردد و رو به خدا مي برد و خود را به تعهد و تكليف وابسته مى ‏بيند . اين پديده احمقانه باعث شده است كه بعضى از متفكران گفته‏ اند كه :

گرايش‏هاى دينى معلول ترس و ناتوانى و احساس درماندگى است

وقتى كه از راسل مى‏پرسند : « علت اينكه در طى قرون ، بشر آنچنانكه پيدا است ، خواستار مذهب بوده است ، چيست ؟ » چنين پاسخ ميدهد « من اصولا فكر ميكنم كه علت اين خواستارى ترس بوده است ، چون بشر خود را تا حدى ناتوان مى‏بيند و سه عامل است كه موجبات ترس او را فراهم مي آورد : يكى طبيعت است كه بوسيله صاعقه به او ضربه ميزند يا بوسيله زلزله او را در كام خود فرو مي برد . ديگر از عوامل ترس ، عامل خود انسانست كه ميتواند همنوعان خود را بوسيله جنگ تلف كند . عامل سوم كه ارتباط زيادى با مذهب دارد ، شهوات شديد او هستند كه ميتوانند به انسان صدماتى وارد كنند و آنها در لحظات آرامش زندگى از آنچه از دست داده‏اند ، پشيمان ميشوند و مذهب موجب ميشود كه تعديلى در ترس و وحشت آنها به عمل آيد » [توضيح و بررسى مصاحبه برتراندراسل وايت ص 157 و 158] پاسخ اين مطالب كه راسل ابراز ميدارد در كتاب « توضيح و بررسى مصاحبه برتراندراسل وايت » داده شده است . با اينحال مسائلى را در اين مبحث مطرح و جملاتى را از همان كتاب نقل مى ‏كنيم :

آقاى راسل در پديده مذهب نتوانسته است ، يا بجهت حساسيتى كه به مذهب دارد ، نخواسته است ، علت و فايده را از يكديگر تفكيك كند . همه آنچه را كه در بالا بعنوان علت و انگيزه گرايش به مذهب ذكر كرده است ،فايده مذهب است ، نه علت و انگيزه آن . بدين معنى كه انسان معتقد به مذهب مي تواند ناملائمات و شكنجه‏ هاى زندگى را كه بدون اختيار به او هجوم مي آورند ، به مشيت الهى كه در نظم جهان هستى جلوه‏گر است ، نسبت داده و آنها را تحمل نمايد ، ولى علت و انگيزه گرايش به مذهب مسائل ديگرى است ، از قبيل :

1 احساس عظمت در دستگاه هستى و اينكه اين دستگاه بزرگ نمي تواند خودبخود بوجود بيايد و هيچ تفسير و توجيهى را جز وابستگى به موجود برين نمى ‏پذيرد .

2 احساس تكليف خود شگفت‏ انگيزترين احساسى است كه نمي تواند به طبيعت سودجوى آدمى مستند باشد ، در صورتيكه همه رشديافتگان « حيات معقول »اين احساس با عظمت و با شكوه را بدون انگيزه سود و زيان در درون خود در مى‏ يابند . اين همان راهى است كه متفكران زيادى مانند كانت را وادار به اعتقاد به خداوند مي نمايد .

3 دريافت مفهوم كمال در عالى‏ترين حد كه مبناى فيلسوفان برجسته‏اى مانند انسلم و دكادت و از شرقى‏ها مولانا جلال الدين و محقق مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى بوده است .

4 نظم شگفت‏انگيز هستى كه منشاء بروز قوانين در مغزهاى خوانندگان اين كتاب بزرگ ميباشد .

5 فطرت پاك از آلودگيها و كثافت‏هاى تاريك كننده ، نه اين فطرت كه در گرد و غبار اصطلاحات فلسفى پوشيده ميشود ، آشكارترين و نيرومندترين عامل گرايش به تكامل مذهبى است كه در فلسفه‏ هائى كه براى شطرنج بازيهاى ذهنى بوجود ميآيند ، قاچاق تلقى مي شود ، در حاليكه فطرت يا وجدان پاك در همه كتاب‏ها و آثار ادبى سازنده از ايليادهاى هومر گرفته تا رسالة الطير و حى بن يقظان و سلامان و ابسال تا بينوايان ويكتور هوگو و جنگ و صلح تولستوى و مثنوى مولانا جلال الدين و صدها اثر انسانى سازنده كه اطلاعات بسيار عالى از اعماق درون آدمى ميدهند ، اساسى ‏ترين نقش را بعهده گرفته است .

بطور قطع ميتوان گفت : اگر از همه آثار بزرگ انسانى فطرت و وجدان را حذف كنيم ، يك جمله براى خواندن در آن كتابها و آثار باقى نميماند ، مگر چيزهائى كه به ضرورت حس و عقل براى همگان روشن است و توضيح و تفسير آنها در كتابهائى كه مخصوص بخود آنها است ، مورد تحقيق و بررسى قرار مي گيرند .

6 اين سئوال را كه چرا ابن ملجم مرادى بد است و على بن ابيطالب ( ع ) خوبست ؟ با هيچ منطق و مغالطه و شوخى نميتوان پاسخ داد ، مگر اينكه بگوئيم : حق و حقيقتى ثابت و مستند به خدا وجود دارد كه على بن ابيطالب ( ع )طرفدار آنست و ابن ملجم از آن حق و حقيقت منحرف است . پس اينكه راسل و امثال او چه پيش از او و چه بعد از او ، ميگويند : خداجوئى و گرايش به مذهب معلول ترس و ناتوانى و بدبختى است ، با نظر به خود واقعيت مذهب نبوده ، بلكه با نظر به عوارض يا فوايد آن ميباشد .

7 اين عبارت آناتول فرانس را دقت فرمائيد : « قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علت وجود و عواقب كار را تعليم ميدهد ، وقتى كه ما اصول عقايد فلسفى الهى را طرد نمائيم ، چنانكه تقريباً ما همه در اين عصر علم و آزادى فكر ، چنين ميكنيم ، وسيلة ديگرى باقى نمي ماند كه بدانيم چرا بدنيا آمده‏ايم و بچه‏كار بدين جهان قدم گذاشته ‏ايم . . . » [ باغ اپيكور آناتول فرانس ص 31] ملاحظه ميشود كه خود اين سئوال كه « چرا باين دنيا آمده‏ايم و بچه كار بدين جهان قدم گذاشته‏ايم ؟ » هيچ پاسخى جز اعتقاد بيك حكمت عالى كه از حكيم مطلق در اين جهان بوجود آمده است ، ندارد .

يك نگاه دقيق به ترس و رابطه آن با مذهب

چنانكه در كتاب « توضيح و بررسى مصاحبه برتراندراسل وايت » گفته شده است : ترس يك پديده روانى مشخصى است كه علائم و آثار فيزيولوژيك خاصى را در بدن نمودار ميسازد كه در مباحث روانى مطرح و بررسى ميشوند و ترس را ميتوان به اين نحو توضيح داد كه در هنگام يقين يا احتمال فقدان يا نقص توازن و تعادل طبيعى يا روانى ، پديده ترس نمودار ميگردد . البته ميدانيم كه اين تعريف پديده ترس را كاملا روشن نميسازد ، ولى اين نقص تعريف مخصوص به پديده ترس نيست ، بلكه در همه پديده‏ها و فعاليتهاى روانى وجود دارد ، زيرا ما در هنگام بررسى آن پديده‏ها و فعاليتها با نمودهاى فيزيكى داراى رنگ و شكل و كميت و ديگر نمودها روبرو نيستيم ، حالا بايد ديد آيا اينكه مذهب مولود ترس است ، سخنى درست است يا نه ؟ ميگوئيم : آن ترس كه مولود نادانى است ، بايستى با برطرف شدن نادانى ، ترس نيز مرتفع گردد .

مستند ساختن مذهب به اينگونه ترس كه مولود نادانى است ، درباره هزاران فيلسوف و دانشمند خداشناس و مذهب‏ گراى كه باواقعيات جهان هستى و لو بوسيله درك يك عده قوانين كلى آشنائى دارند ، كاملا خلاف واقع است ،زيرا اينان نه تنها با تقليل جهل و نادانى ‏شان از خدا و مذهب بى ‏نياز نگشته ‏اند ،بلكه اغلب آنان ، با پيشرفت در علم و جهان‏بينى كه داشته‏اند ، خود را با خدا آشناتر و به مذهب متمايل ترديده‏اند . آيا دكارت نميگفت : « ماده و حركت را بمن بدهيد ، من جهان را براى شما بسازم » اين متفكر حداقل جهان را از ديدگاه خودشناخته و بجهت نادانى درباره جهان مبتلا به بيم و هراس نبوده است . اين متفكر با چنين ادعائى دو دليل تازه به دلايل اثبات وجود خداوندى آورده است . از طرف ديگر ميبايست با پيشرفت علم و جهان‏بينى‏ها مسئله خدا و مذهب بكلى از جوامع منتفى شود ، با اينكه عملا چنين چيزى وجود ندارد ، بلكه گرايشهاى مذهبى و عرفانى در همه جوامع بطور روزافزون پيش مي رود .

اشتغالات تخديرى مانند بعضى از هنرها و مايعات الكلى و دعاوى اومانيستى نتوانسته است جلو پيشرفت اين گرايش‏ها را بگيرد . اينكه گفته مي شود :

هراندازه علم پيشرفت كند ، بى‏ نيازى از خدا و مذهب بيشتر احساس مي شود ،خطاى بزرگى است كه برخى از مردم « علم‏زده » مرتكب ميشوند ، زيرا پيشرفت علم نيست كه با مذهب به پيكار برخيزد و هيچ دانشمند آگاهى براى طرد مذهب تاكنون به فرمولهاى علمى استناد ننموده است ، بلكه آنچه كه ديده ميشود اينست كه دانشمندانى از زنگوله‏ هائى كه بپاى دين بسته ‏اند ،متنفرند و متدينانى كه استنتاج نارواى لا مذهبى از علم را مى ‏بينند ، اظهار ناراحتى و انزجار از دانشمند مي نمايند .

شگفتا ، قرنهاى طولانى است كه دين و علم را بجان هم انداخته‏اند ، ولى تاكنون نه تنها هيچ يك از آندو ، ديگرى را بر زمين نزده است ، بلكه هر دو در قلمرو مخصوص بخود ، مشغول حركت و انجام وظيفه بوده ، گاهگاهى هم به كمك و تعاون همديگر مي شتابند . بلكه بقول افراد فراوانى از دانشمندان و جهان‏بينان خردمند زيربناى مسائل علمى با اصول عالى دين اشباع شده است .

اگر ترس باعث ميشود كه . . .

اگر ترس باعث مي شود كه يك مشت انسانهاى بينوا و ناتوان با حمايت از آورندگان اديان برخيزند و اصول سازنده زندگى را بر جوامع تعليم بدهند .

اگر ترس باعث مي شود كه حتى خود آقاى راسل تمدن و فرهنگ مسلمانان ( مردم ترسيده ) را بستايد . [مجله هلال پاكستان شماره 12 ص 9] اگر ترس باعث ميشود كه عده ‏اى با گرايش به اسلام برخيزند و انسان را به ارزش نهائى خود برسانند :

اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ الْنَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ اَحْياها فَكَاَنَّما اَحْياَ النَّاس‏ جَميعاً [ دو داستان كوچك در ارزش كار فقط بعنوان نمونه عملى در دين اسلام ، در اينجا مي آوريم :

داستان يكم در كتاب وسائل الشيعه شيخ حر عاملى در باب جهاد چنين آمده است كه : پيرمردى نابينا در حاليكه گدائى ميكرد ، عبور مينمود . على ( ع ) اين منظره رقت‏بار را ديد ، پرسيد اين چه وضعى است ؟ گفتند : مرديست مسيحى على ( ع ) با حال پرخاش فرمود : اين مرد در جوانى براى جامعه شما كار كرده است ، اكنون كه پيرمرد شده از زندگى ممنوعش كرديد از بيت المال براى او مقررى بدهيد .

داستان دوم مربوط به ابوذر غفارى است كه هنگاميكه در ربذه از دنيا ميرفت و كسى جز همسرش با او نبود ، گفت : برو كنار جاده بايست ، به كاروانيانى كه از آن جاده عبور ميكنند ، بگو : بيايند و جنازه مرا دفن كنند . همسرم ، من از اين دنيا فقط يك گوسفند دارم ، وقتى كه آنان براى دفن من حاضر شدند ، بآنان بگو اين گوسفند را ذبح نمايند و بخورند و براى من مجانى ( مفت ) كار نكنند . آيا ، ترس باعث بروز اين عظمت انسانى گشته است ؟] ( بطور قطع ، هركس كه انسانى را بدون عنوان قصاص يا افساد در روى زمين بكشد ، چنانست كه همه انسانها را كشته است و هر كس كه يك انسان را احياء نمايد ، چنانست كه همه انسانها را احياء نموده است ) .

اگر ترس باعث مي شود كه يك مشت انسانهاى ترسيده ( مسلمانان ) در اواخر قرن دوم هجرى هشتاد دانشكده و كتابخانه‏اى داراى ششصد هزار مجلد كتاب در اسپانيا بوجود بياورند و بقول كارشناسان تاريخ علوم ، علم را از سقوط حتمى نجات بدهند .

اگر ترس باعث مي شود كه اسلام نه تنها براى انسانها ، بلكه حتى براى حيوانات هم عالى‏ترين حقوق را بوجود بياورد .

اگر ترس باعث مي شود كه از ميان انسانهائى كه توماس هابس معرفى ميكند ، على بن ابيطالب و ابوذرها ساخته شوند .

اگر ترس باعث مي شود كه وحشى‏ترين اقوام تاريخ بنام مغول به سرزمين مردم ترسيده ( مسلمانان ) بريزند و آنان را پايمال كنند ، ولى تدريجاً خود آنان هويت انسانى را از اسلام پذيرفته و تمدن بوجود بياورند .

اگر ترس باعث مي شود كه معظم‏ترين بيمارستانهاى دنيا در قرون وسطى مانند بيمارستان سلطان قلاوون در قاهره بوجود بيايد .

اگر ترس باعث مي شود كه كار چنان ارزش خود را دريابد كه ارزش شناسان را در بهت فرو برد . . .

اگر ترس عامل آن همه پيشرفت و سازندگى درباره انسان است ، ايكاش همه انسانها بترسند و همه جوامع از اين ترس انسان‏ساز و جهان‏ساز برخوردار باشند .

قرآن گرايش به خدا را به انگيزگى ترس و اضطراب توبيخ مي كند

آيات قرآنى با بيانات گوناگون گرايش به خدا را به انگيزگى ترس و اضطراب ، توبيخ و محكوم مي نمايد . بعنوان نمونه :

1 وَ اِذا مَسَّ الأِنْسانَ الْضُرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ اَوْ قاعِداً اَوْ قائماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَاَنْ لَمْ يَدْعُنا اِلى‏ ضُرِّ مَسَّهُ [يونس آيه 12] ( و هنگاميكه ضررى بر انسان وارد ميگردد ، ما را به پهلو و در حال نشستن و ايستادن ميخواند ، و هنگاميكه ضرر را از وى مرتفع ساختيم ، براه خود ميرود ، گوئى همان نيست كه ما را براى برطرف ساختن ضررى كه به او وارد شده بود ، ميخواند ) پس از بررسى و تحقيق در مطالبى كه در اين مبحث ( ترس و مذهب ) متذكر شديم . حال ميتوانيد تناقض گوئى بعضى از متفكران نامور مغرب زمين را در اين مبحث ، ببينيد و در شگفتى فرو رويد . برتراندراسل به پيروى از بعضى متفكران قرن نوزدهم ميگويد : « من اصولا فكر ميكنم كه علت اين خواستارى ( خواستارى مذهب كه بشر در طى قرون از خود نشان داده است ) ترس بوده است ، چون بشر خود را تا حدى ناتوان مى‏بيند و سه عامل است كه موجبات ترس او را فراهم ميآورد : يكى طبيعت است كه بوسيله صاعقه به او ضربه ميزند ، يا بوسيله زلزله او را در كام خود فرو ميبرد و ديگر از عوامل ترس عامل خود انسان است كه ميتواند همنوعان خود را بوسيله جنگ تلف كند .

عامل سوم كه ارتباط زيادى با مذهب دارد ، شهوات شديد او هستند كه ميتوانند به انسان صدماتى وارد كنند و آنها در لحظات آرامش زندگى از آنچه از دست داده‏اند ، پشيمان ميشوند و مذهب موجب ميشود كه تعديلى در ترس و وحشت آنها به عمل آيد . [توضيح و بررسى مصاحبه براتدراسل وايت ص 157 و 158] ممكن است مطالعه كننده محترم بگويد : راسل در اين عبارات ترس را بعنوان انگيزه گرايش به مذهب مطرح نموده است ، ولى صريحاً اين ترس را محكوم ننموده است . پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا راسل آگاه‏تر از آنست كه از معناى ترس كه معلولى از ناتوانى بشرى است غفلت بورزد .

ترس چنانكه در گذشته بيان نموديم عامل نفى مقاومت در برابر پديده مضر بوده و با برطرف شدن آن عامل مضر بايد مذهب نيز منتفى شود . در صورتيكه احتمال محاسبه فوق طبيعى در زندگى انسان‏ها با هيچ دليلى تاكنون مردود شناخته نشده است و آنگهى راسل چگونه ميتواند ترس مزبور را سازنده تلقى كند ، با اينكه در همين مصاحبه صريحاً گفته است : مذهب براى بشر مضر بوده‏است . حال شما اين قضاوت انتقادى را در نظر بگيريد و سپس جملات زيرا را از همين راسل مطالعه فرمائيد : « از گروه مردان بزرگى كه در تاريخ بشرى تجلى بيشتر نموده و بيشتر برجسته بوده‏اند ، عده‏اى در جهت منافع بشريت گام برداشته‏اند و گروهى ديگر درست در نقطه مقابل آنان بوده‏اند . عده‏اى نظير فقهاى بزرگ و نوآوران مذهبى تا آنجا كه قدرت و توان داشته ‏اند ، كوشيده ‏اند انسانها را مجبور سازند تا نسبت بيكديگر كمتر ظلم و تعدى روا دارند و نسبت به همنوع مهربانتر باشند ،برخى از دانشمندان بما آگاهى بخشيده و امكان داده ‏اند تا جريانات طبيعى را درك كنيم ، هر چند ممكن است از اين آگاهى‏ها و دانشها بخطا بهره جسته شود ، ولى بهر حال فى حد ذاته دانش چيز باشكوهى است . عده‏اى مانند شاعران و آهنگسازان و نقاشان به هستى و زندگى زيبائى بخشيده‏ اند ، به نحوى كه در لحظات نوميدى و دلتنگى اين زيبائيها رنجهاى بشرى را تحمل‏پذير مي سازد . اما عده‏اى ديگر از اين مردان بزرگ همانند آن عده نخست توانا و در مسيرشان كاملا موفق بوده‏اند ، ولى آنچه كه انجام داده ‏اند درست در نقطه مقابل گروه اول بوده است .

فكر نميكنم از وجود چنگيزخان ثمره‏اى به بشريت رسيده باشد ، من نميدانم از روپسپير چه فايده‏اى به بشريت رسيده است و به سهم خويش هيچ دليلى نمى‏بينم كه سپاسگزار لنين باشم . اما همه اين افراد اعم از خوب و بد داراى ويژگى ميباشند كه من بهيچ روى آرزو نمي كنم كه اين ويژگيها در جهان نابود گردد و آن قدرت و ابداع فردى ، استقلال فكرى ، و قدرت تخيلى فوق العاده بوده است . فردى كه داراى اين ويژگيها است قادر است كارهاى خير بسيار كند ، همانطور كه ميتواند گام در راه شر گذارده بسيار آسيب برساند و اگر قرار باشد كه بشريت در غرقاب تاريكى غوطه ‏ور نشود ، هركس مي بايست آرزو نمايد بينشى را كه اين افراد برتر بدست مي آورند ، جهت نفع بشرى باشد .

احتمالا تفاوت اندكى بين طبيعت يك جانى و طبيعت يك سياستمدار وجود دارد . [ قدرت و فرد راسل ص 60] ملاحظه ميشود كه راسل در اين تقسيم‏بندى عالى ‏ترين ارزشها را به علماى الهى و مذهبى داده است . در عبارت ديگر ميگويد : « بدعت‏گذاران اخلاقى و مذهبى تأثير عظيم بر زندگى ، انسانها نهاده ‏اند . هر چند كه بايد اذعان داشت كه هميشه آن تأثيرى را كه مورد نظر آنان بوده است ، بجاى نگذارده‏اند ولى من حيث المجموع اين تأثيرات مثبت و سودمند بوده است » [مأخذ مزبور ص 55] آيا ترس ميتواند آن دانش و بينش و احساس عظمت را بوجود بياورد كه گروهى بانگيزگى مذهب ، عاشقانه در جهت منافع بشرى گام بردارند ؟

2 وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَأِلَيْهِ تَجْأَروُنَ .ثُمَّ اِذا كَشَفَ الْضُّرَّ عَنْكُمْ اِذا فَريقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ [ النحل آيه 53 و 54] ( هر نعمتى كه براى شما است ، از خداوند است سپس موقعى كه ضرر بر شما رسيد ، به او پناهنده ميشويد . سپس وقتى كه ضرر را از شما منتفى ساخت ، گروهى از شما به پروردگارشان شرك ميورزند ) توضيح جمله اول آيه ، نعمت‏ها و خوشى‏هاى زندگى را بياد ميآورد و بمردم هشدار ميدهد كه همه حالات خوش زندگى هم از خدا است ، چرا در آنمواقع خدا را بياد نميآوريد و فقط در موقع اضطرار پناهنده به او ميشويد

3 وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فى‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ [ المؤمنون آيه 75] ( و اگر ما به آنان رحم كنيم و ضررى را كه به آنان رسيده است مرتفع بسازيم ،در طغيانگرى كورانه و گمراهانه خود لجاجت ميورزند )

4 وَ اِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ اِلَيْهِ ثُمَّ اِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِىَ ما كَانَ يَدْعُوا اِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ اَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً اِنَّكَ مِنْ اَصْحابِ النَّارِ [ الزمر آيه 8]( و هنگاميكه براى مردم ضررى رسيد ، پروردگارشان را در حاليكه به او بازگشت نموده‏ اند ، ميخوانند ، سپس هنگاميكه نعمتى از خود به آنان بخشيد ، آنچه را كه پيش از حالت خوشى بسوى آن ميخواند ، فراموش ميكند و براى خدا مثل‏ها قرار ميدهد تا مردم را از راه خدا گمراه كند . بگو به اين انسان ، از اين كفر و كفران كه ميورزى ، اندكى برخوردار باش ، تو از دوزخيانى ) با دقت در سرتاسر قرآن ، حتى يك آيه هم پيدا نمي شود ، كه ترس و اضطرار و نكبت را دليل وجود خدا و واقعيت دين مطرح نمايد .

اگرچه مقدارى از ترس و ناتوانى‏ها را به نظم عالم هستى كه جلوه‏گاه مشيت او است ، نسبت ميدهد ، چنانكه ساير شئون و پديده‏هاى حيات را هم با نظر به نظام هستى بخود نسبت ميدهد . بنابراين ملاحظات ، روشن ميشود كه پناهندگى و گرايش انسان در موقع ترس و اضطراب و ناتوانى به خدا ، يكى از فوايد دين است و چه فايده بزرگى ، و چه عامل مهمى براى بخود آمدن و بيرون آمدن از لجن ناآگاهى‏ها و بى‏بند و بارى‏ها . درست است كه عامل منحصر گرايش به خدا و عالم فوق طبيعت براى برخى از مردم ، فقط ترس و تيره روزى و اضطرار است ،

ولى در برابر اين گروه ، عده‏اى فراوانتر از آنان وجود دارند كه جمال و جلال آفرينش و شكوفائى‏ها و خنده‏ هاى روانى و لذايذ معقول را عامل گرايش به خدا و فوق طبيعت تلقى مي نمايند . و با نظر به ريشه‏هاى اصلى دين‏گرايى و با نظر به دو گروه مخالف در عامل دين‏گرايى به اين نتيجه قطعى ميرسيم كه در هم آميختن هويت و عوامل اصيل دين‏گرائى با طرز برداشت انسانها در موقعيت هاى مختلف از دين ، كار نادرستى است كه ممكن است مسائل انسان‏شناسى را تاريك و ابهام ‏انگيز نمايد . يكى از بهترين منابع اين حقيقت كه با نظر به ريشه‏ هاى عميق خداگرايى بايستى حالات خوشى و ناخوشى انسانها در برابر دين فرق ننمايد ، همين جمله امير المؤمنين عليه السلام است كه مي فرمايد : « در هنگام خوشى و رغبت چنان عمل كنيد كه در موقع ترس و وحشت عمل ميكنيد . » 20 ، 21 الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها ( هشيار باشيد ، من نديده‏ام مانند كسى را كه جوياى بهشت باشد و بخوابد و گريزان از آتش باشد و در خواب فرو رود )

در اين درگه شبى بيدار باشيد

اجزاء عالم هستى بيكران چنان بى ‏سروصدا و خاموش بكار خود مشغولند كه ما در خواب رفتگان گهواره طبيعت چنين مى‏پنداريم كه همه كاينات اين جهان سترگ بخواب عميق فرو رفته‏اند . همه ما ديده‏ايم كه وقتى شخص يا اشخاصى در پيرامون ما بخواب فرو روند ، تدريجاً ما را هم خواب در خود فرو ميبرد . آنچه كه درباره آن نمى‏انديشيم اينست گه گهواره ما با نظم و قانون حيرت‏انگيزى در حركت است وقتى كه بيدار ميشويم ، بهر سو مى‏نگريم حركت را با نظم و قانون مى‏بينيم ، قوانين همه علوم با گوياترين بيان بيصدا فرياد ميزنند :

قطره‏اى كز جويبارى ميرود
از پى انجام كارى ميرود

پروين اعتصامى بلى خود همين قوانين مي گويند كه :

اگر يك ذره را برگيرى از جاى
خلل يابد همه عالم سراپاى

شبسترى و مي گويند :

خراميدن لاجوردى سپهر
همان گرد گرديدن ماه و مهر

مپندار كز بهر بازيگريست
سراپرده‏اى اينچنين سرسريست

در اين پرده يكرشته بيكار نيست
سر رشته بر ما پديدار نيست

براى كسيكه در اين دنيا در خواب خرگوشى فرو نرفته است ، بيدارى دستى كه گهواره‏اش را مى ‏جنباند ، كاملا پيدا است . و براى كسيكه از خواب خرگوشى رؤياهاى دلپذير و آرمانهاى زندگى را ميجويد ، نه تنها گرداننده گهواره‏اش را بيدار نمى ‏بيند ، بلكه حتى انسانهاى بيدار را كه همه لحظات زندگى خود را در اين سراى بيدار و بيدارى بخش سپرى مي كنند ، بخواب رفتگانى ميدانند كه فريادهاى « هشيار باشيد » ، « بيدار باشيد » ، « آگاه باشيد » آنانرا هذيانهاى خواب آلودگان تلقى مي كنند . بله ،

چون شما سوى جمادى ميرويد
آگه از جان جمادى كى شويد ؟

جمله اجزا در تحرك در سكون
ناطقان كانا اليه راجعون

ذكر تسبيحات اجزاء نهان
غلغلى افكنده در اين آسمان

جمله اجزاء زمين و آسمان
با تو ميگويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هوشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم

خامشيم و نعره تكرارمان
مى‏ رود تا پايتخت يارمان

مولوى براى كسيكه واقعاً از عشق برين برخوردار است ، چه سكونى و چه خوابى ؟ مگر كشش عشق برين كه او را در جاذبه كمال به تكاپو در ميآورد ،مجالى به خواب و مستى ميدهد ؟ براى كسيكه فرا رسيدن ساعت تجسم گفتار و كردارهاى زشتس حتمى است ، چگونه مي تواند دست از پاك كردن درون از نتايج رسوب شده آنها بردارد و در خواب راحت بيارامد ؟ 22 ، 23 ، 24 الا و انّه من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل و من لا يستقيم به الهدى يجرّ به الضّلال الى الرّدى ( هشيار باشيد ، كسى را كه حق سودش نبخشد ، باطل ضررش خواهد زد و كسى را كه هدايت راستش نسازد ، گمراهى به هلاكتش خواهد كشيد )

اگر حق براى فرد يا جامعه ‏اى سودى نبخشد باطل تباهش خواهد ساخت

حق بيك معنى نظم بنيادين انسانى در دو قلمرو فرد و اجتماع است .برهم زدن اين نظم بنيادين با فريفتن خود با اينكه امكان زندگى كردن در اشكال ديگر نيز وجود دارد نه ضررى به حق وارد مي آورد و نه باطل را عامل نظم بنيادين مي سازد . حق ، هميشه حق بوده و حق خواهد بود . و چنانكه در مباحث گذشته گفتيم : هرگز وارد ميدان نبرد با قدرت و باطل نميگردد ، تا گاهى شكست بخورد و گاهى ديگر پيروز گردد . و باطل هميشه باطل بوده و باطل خواهد بود . اگر هم در جولانگاه اميال و خودخواهى ‏ها ميدان را به دست بگيرد ، چنانكه امير المؤمنين فرموده است : باز دولت حقيقى از آن حق است .

بهمين جهت است كه انحراف و روى گردانيدن از حق ، باطل را از باطل بودن و مختصات آن كه تباهى نظم بنيادين زندگى است ، از بين نميبرد . آنانكه حق و باطل را دو مفهوم اعتبارى يا ساختگى تلقى نموده و اصالت را تنها در خود نفس كشيدن و غوطه خوردن در شهوات و هوا و هوس‏ها مى ‏دانند ،يا واقعاً معناى حق و باطل را درك نكرده ‏اند ، [ كه اين جهالت قطعاً كشف از جهالت به موجوديت خويش مينمايد ] و يا نتوانسته‏ اند در مسير زندگى فكرى درباره شخصيت و « من » خود نمايند . گروهى ديگر از آنانكه تا حدودى از اصطلاحات علمى و فلسفى بهره‏اى گرفته ‏اند ، نسبى بودن موارد و مصاديق حق و باطل را دليل عدم اصالت حق دانسته و گمان برده‏اند كه نسبى بودن موارد و مصاديق حق و باطل مي تواند دستاويزى براى انعطاف‏ پذيرى ‏هاى آنان بوده با فرمولهائى مانند « بارى بهرجهت » ، « نبايد هيچ اصل و قاعده‏اى گريبان انسان را بگيرد » زندگى نمايند . مثل اينان مثل آن كسى است كه در موقع تطهير دعاى استنشاق را مي خواند :

آن يكى در وقت استنجاء بگفت
كه مرا با بوى جنت دار جفت

گفت شيخى خوب آورده ‏اى
ليك سوراخ دعا گم كرده ‏اى

بلى ، حق و باطل با نظر به تحول واقعيات و موضع‏گيرى انسانها در برابر آنها و با نظر به تحولات در شرايط وجودى خود انسان نسبى است ، چيزى كه امروز مصداقى از حق است ، فردا مصداقى براى باطل محض است . كارى كه در شرايطى خاص مصداقى از باطل است ، در شرايط ديگر مصداقى از حق مى‏باشد ، ولى هويت حق و باطل كه اولى نظم بنيادين « حيات معقول » و دومى تباه كننده آن است ، زوال ناپذير بوده ، تا انسان وجود دارد ، آن دو هويت نيز براى او مطرح است . بعنوان مثال : سپردن تدريس كلاس ششم ابتدائى بدست يك دانش آموز كلاس يكم دوم و سوم و چهارم و پنجم باطل محض است ولى سپردن يك كلاس دانشگاهى براى همان دانش‏آموز پس از طى مراحل دانشگاهى و رسيدن به مقام استادى ، حق محض است . دست برداشتن از لذت محدود براى گريز از ضرر ناگوار حق محض است ، در صورتيكه ارتكاب به مشقت و ضرر محدود براى بدست آوردن لذت بالاتر از آن مشقت نيز حق است . تأديب كودك بوسيله خشونت ملايم و با هدف‏گيرى تربيت ،عين عدالت و حق درباره وى است ، در صورتيكه كمترين خشونت براى كودك نه با هدف‏گيرى تربيت ، بلكه براى اشباع حس انتقام جوئى باطل محض است .

اينگونه اختلافات در دو مفهوم حق و باطل مربوط به جريان عينى و موارد و مصاديق حق و باطل است ، نه به هويت آن دو . در هر نقطه‏اى از نظم بنيادين زندگى كه يك جريان متنوع و دگرگون شونده است ، حقى وجود دارد و باطلى .

حق هر نقطه از اين جريان ، عبارتست از قانون واقعى آن نقطه از نظر طبيعت مادى و روحى فردى و تشكل اجتماعى و باطل در هر نقطه از جريان مزبور انحراف از آن قانون واقعى است . اگر شما توانستيد در تمام جريان زندگى نقطه‏اى بدون قانون مخصوص بخود پيدا كنيد ، آنوقت مي توانيد ادعا كنيد كه : حق و باطل ساخته ذهن آدمى است با اين بيان ، مضمون جمله امير المؤمنين عليه السلام چنين مى ‏شود :

كسى كه موجوديت خود را چنان رها كرده است ، كه اهميتى به حق نميدهد و براى نظم بنيادين زندگى خود ، از حق برخوردار نميگردد ، براى زندگى خود قانونى سراغ ندارد و چون براى زندگى خود قانونى سراغ ندارد ، نظم بنيادين زندگى او مختل است ، چنين شخصى هر حركتى را انجام بدهد و با هر انگيزه‏اى زندگى خود را بجريان بيندازد ، باطل بوده و قطعاً به ضرر او تمام خواهد گشت .

با همين ملاك و ضابطه‏اى كه حق و باطل را تفسير نموديم ، هدايت و ضلالت نيز قابل تفسير است . 25 ، 26 الا و انّكم قد امرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد ( آگاه باشيد ، شما به كوچ از اين دنيا مأموريد و به اندوختن زاد و توشه [ براى اين سفر بس طولانى ] راهنمائى شده ‏ايد ) .همه اجزاء و قوانين عالم هستى فرياد مى ‏زنند : برويد و در اين مسير زاد و توشه‏اى براى وصول به سرنوشت نهائى همراه داشته باشيد ما انسانها در اقيانوس هستى چونان كشتى نشينانيم كه دو نوع حركت داريم :

نوع يكم حركتى است كه با اراده و فعاليت كشتيبان در راه بردن كشتى بوجود آمده ، مسيرى را كه راننده كشتى در نظر گرفته است ، مي پيمائيم .اين همان حركت عمومى است كه از ذره ناچيز گرفته تا كيهان بزرگ تحت سلطه خداوندى براه افتاده ‏اند و هيچ سكون و توقفى هم براى آن تصور نميگردد . امر به اين حركت عمومى كه همه اجزاء و پديده‏ها و روابط جهان هستى و همه سطوح آن را بجريان لا ينقطع وادار نموده است ، امر تكوينى است كه هيچ تمايل و آرزو و مقاومتى نمي تواند جلو آن جريان را گرفته و آنرا به سكون مبدل بسازد .

نوع دوم حركتى است كه كشتى نشينان براى بدست آوردن احتياجات و رسيدن به خواسته‏ هاى خود ، انجام مي دهند . دستور به اين حركت از طرف كشتيبان و كاركنان كشتى ، دستور ارشاد تشريعى به سود خود كشتى نشينان است . در حقيقت كشتيبان آگاه به طول سفر و چگونگى آن و آگاه به احتياجات و خواسته‏ هاى كشتى نشينان قوانين و دستوراتى را صادر مي نمايد ، ولى بهره‏بردارى از آنها به تعقل و اختيار خود كشتى نشينان است . حال وضع ما انسانها هم در حركت نوع دوم در كشتى بزرگ دنيا چنين است ما در اين كشتى كه داراى يك حركت كلى رو به يك هدف بس والا است ، مأمور به حركت تكاملى بوده ، اندك مسامحه و بى‏بند و بارى ما بدون اينكه اختلالى در حركت كلى كشتى و اسرار و هدف آن ، وارد بسازد ، خلل در حركت خاص خود ما ايجاد ميكند كه بحالتى پست‏تر از اجزاى خود كشتى كه رهسپار منزلگه نهائى خويش است ، سقوط خواهيم كرد .

در اين حركت پرمعنا هيچ‏يك از آرمانهاى مربوط به در و ديوار كشتى و زينت و زيورها و خوراكى‏ ها و پوشاكي ها و صندلى ‏هاى آن ، نمي تواند توشه ‏اى براى ساحل اقيانوس زندگى باشد . مگر نه چنين است كه :

عقل كشتى ، آرزو گرداب و دانش بادبان
حق تعالى ساحل و عالم همه درياستى

ميرفندرسكى حال كه ساحل اين اقيانوس پيشگاه ربوبى است و پيشگاه ربوبى جايگاه باز شدن سطوح شخصيت آدمى است كه آنها را در تكاپوى حيات ،ساخته و پرداخته است ، خوشى ‏هاى كشتى كه از آن پياده شده ‏ايم و ديگر هرگز روى آن را نخواهيم ديد ، بچه كار خواهد آمد ؟ در برابر جاذبه پيشگاه ربوبى ،همه عوامل جذب كننده كشتى زندگى كه در پشت سر گذاشته ‏ايم ، جز اسباب‏بازى ناچيز كودكان خردسال در برابر مالكيت جهان هستى براى يك خردمند عالي مقام ، نمايشى نخواهد داشت . پس هم‏اكنون از كمال و جمال و جلال روحى توشه‏ها برداريم كه شايستگى ورود به جاذبه كمال و جمال و جلال الهى را حاصل بداريم . 27 ، 28 ، 29 ، 30 و انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتّباع الهوى و طول الأمل فتزوّدوا فى الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غدا ( وحشتناكترين هراسى كه درباره شما دارم ، دو چيز است : پيروى از هوى و درازى آرزوها . در اين دنيا از خود دنيا توشه‏اى برداريد كه فردا بتوانيد موجوديت خود را [ آنچنانكه شايسته است ] دارا بوده باشيد )

هيچ چيزى براى شخصيت كمال‏جوى آدمى خطرناك‏تر از پيروى هوى و درازى آرزوها نيست

زندگى معمولى اكثريت قريب به اتفاق ما انسانها در جهان هستى ،همانند زندگى شخص خواب آلوده‏اى در گوشه‏اى از كارگاه بسيار بسيار معظم است كه بخواهد در آنجا در خواب عميق فرورود بدانجهت كه كارگاه مفروض با گرديدن اجزاء ماشينى خود و كاركنان آن با رفت و آمد و گفتگوهائى كه دارند ، نخواهند گذاشت خواب طبيعى و آرامش بخش بر ديدگان آن خواب آلود راه پيدا كند ، لذا نه از آن خواب ، آسايش و راحتى احساس خواهد كرد و نه از بيدارى‏ هايش آگاهى و كار منطقى نصيبش خواهد گشت . خاتم الانبيا صلى اللّه عليه و آله چنين فرموده است :

« النّاس نيام و اذا ماتوا انتبهوا » ( مردم در خوابند وقتى كه بميرند بيدار ميشوند ) اين حديث را ابو الحسن تهامى در قصيده‏اى كه در مرگ فرزندش سروده ، چنين تفسير كرده است :

العيش نوم و المنيّة يقظة
و المرء بينهما خيال سار

( زندگى خوابى است و مرگ بيدارى و انسان ميان اين خواب و بيدارى ، خيالى در جريانست )

نيست وش باشد خيال اندر جهان
تو جهانى بر خيالى بين روان

مولوى اين پديده خواب آلودگى باعث مي شود كه آدمى از نگرش به چهره جدى جهان هستى غفلت بورزد و بجاى تعين رابطه منطقى ميان خود و جهان هستى كه حتى يك ميلياردم يك جزء ناچيزش شوخى نمى ‏پذيرد ، به هوى و هوس‏هايش بپردازد . اين پرداختن به هوى و هوس‏هاى خوشايند كه ضمناً پرده تاريك به چهره جدى جهان هستى ميزند ، همان شعله خوشاينديست كه تباه شدن جسم محترق را به دنبال دارد :

آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار

مولوى پس چه خطرناك است اين هوى ‏پرستى كه تباه شدن جدى‏ترين موجود يعنى انسان را در كارگاه جدى خلقت بدنبال خواهد داشت . بيائيد پيش از آنكه آرزوهاى بى‏اساس و آمال بى‏ مغز حيات بامغز و پرمعناى ما را درهم نوردد و آنرا به ديار نيستى بفرستد ، با آن اميدهاى محرك و نتيجه بخش حركت كنيم كه محصولش زاد و توشه حركت ما در مسير كمال باشد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۶

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=