24 و من خطبة له عليه السّلام
متن خطبه بيست و چهارم
و هي كلمة جامعة له ، فيها تسويغ قتال المخالف 1 ، و الدعوة إلى طاعة اللّه 2 ،و الترقي فيها لضمان الفوز 3 و لعمري ما عليّ من قتال من خالف الحقّ 4 ، و خابط الغيّ 5 ، من إدهان ( 292 ) و لا إيهان 6 . فاتّقوا اللّه عباد اللّه 7 ، و فرّوا إلى اللّه من اللّه 8 ، و امضوا في الّذي نهجه لكم 9 ، و قوموا بما عصبه بكم 10 ،فعليّ ضامن لفلجكم آجلا 11 ، إن لم تمنحوه عاجلا 12 .
ترجمه خطبه بيست و چهارم
خطبه ايست از آن حضرت اين خطبه سخنى است جامع ، در اين خطبه جهاد با مخالف را تجويز نموده 1 مردم را به اطاعت خداوندى و رسيدن به ترقى در آن اطاعت ، 2 براى تضمين وصول به كمال دعوت مي نمايد . 3 به حياتم سوگند ، در جهاد با كسانى كه مخالف حق 4 و غوطه ور در گمراهى اند 5 نه رفتار تصنعى دارم و نه خود را ناتوان مى بينم 6 اى بندگان خدا ،براى خدا تقوى بورزيد 7 و از خدا به سوى خدا بگريزيد 8 و آن راه را پيش بگيريد كه براى شما روشن و هموار ساخته است 9 و با آن واقعيات قيام كنيد كه مربوط به شما است 10 در اينصورت على وصول به هدف والا را اگر در اين زندگانى نموار نگردد 11 در ابديت براى شما تضمين مي نمايد 12 .
تفسير عمومى خطبه بيست و چهارم
4 ، 5 ، 6 و لعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغىّ من ادهان و لا ايهان ( بحياتم سوگند ، در جهاد با كسانى كه مخالف حق و غوطهور در گمراهى اند ،نه رفتار تصنعى دارم و نه خود را ناتوان مى بينم ) .
جهاد در راه خدا با تصنع و سستى ناسازگار است
گروهى از اسلام نشناسان سست عنصر ، امير المؤمنين عليه السلام را از جنگ با جرثومه هاى فساد كه جز ضديت با حق و غوطه ور شدن در گمراهى كارى ديگر نداشتند ، توصيه مي كردند كه خواسته هاى آن تبهكاران را بر آورد و با آنان سازش نمايد . اين گروه چه كسى را مخاطب قرار داده و چه پيشنهادى به او مي كردند كسى كه مخاطب آنان بود ، على بن ابيطالب عليه السلام بود كه پيامبر اكرم ( ص ) درباره اش فرموده است :
يا علىّ انت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انّه لا نبىّ بعدى ( اى على ، نسبت تو با من نسبت هارون با موسى است ، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست ) چه تبهكاران نادانى بودند كه اينمقدار درك نداشتند كه رديف ابراهيم و ابراهيميان غير از رديف فرعون و فرعونيان است . خفاشانى كه روشنائى را از تاريكى تشخيص نمي دادند ، در آشيانه تاريك خود براى خورشيد جهان افروز تعيين تكليف مي فرمودند مادر صفتانى كه به حاتم طائى كرامت مي آموختند هبنقه هايى كه راه انديشه و تعقل را بر پيشتازان عقلاى تاريخ نشان ميدادند جوجه ماكياولى ها تجلى گاه حكمت الهى را درس زمامدارى تعليم مي فرمودند خدايا ،
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
آخر ، چرا به نتايج تصنعها و سازشكاريهاى ضد حق نمىنگرند ؟ چرا تاريخ سر گذشت بشرى را با عبرت گيرى بررسى نمي كنند ؟ كجا رفتند آن ماكياولى ها كه چند روزى گام با نخوت و كبر روى زمين برداشتند و به شماره نفسهاى مظلومان و بينوايان لعنت بر خود اندوخته و تاريخى پر از صفحات سياه از خود بجاى گذاشتند ؟ آن سوداگران خون انسانها گرگانى بودند كه در چنگال گرگانى درنده تر از خود ، متلاشى گشتند و مجسمه هاى پليد و شيطانى خود را در گذرگاه تاريخ نصب نمودند .
مردم با دشنامهائى مانند : اى ماكياولى ، اى نرون ، اى چنگيز ، اى معاويه ، بدترين ناسزاها را به مخاطب خود نسبت ميدهند . آيا تا كنون اينهمه روپوشها كه بر روى ظلم و ظالمى گذاشته اند ، دردى از دردهاى بشرى را چاره نموده است ؟ آيا اين روپوشها توانسته است رنگ عدل و ظلم را مات نموده و وقاحتها و شرافتها را در هم بپيچد ؟ آيا با اين همه روپوشها و تصنعها توانسته اند براى عظماى بشرى بقبولانند كه ماهيت بشر آنچنان موم صفت است كه اگر خود خواهى قدرتمندان بخواهد ، بايستى از يك انسان عادل در بيست و چهار ساعت ، يك جلاد خون آشام ساخت و اين را يك پديده اصولى تلقى نمود 7 ، 8 فاتّقو اللّه عباد اللّه و فرّوا الى اللّه من اللّه ( اى بندگان خدا ، براى خدا تقوا بورزيد ، و از خدا به سوى خدا بگريزيد . )
از خدا بسوى خدا
اگر سير آدمى در مسير انَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ( همه ما از آن خدا و همه ما به سوى او بر ميگرديم ) ، آگاهانه و هشيارانه و هدف گيرانه بوده باشد ، هر قدمى كه برمي دارد ، مرحلهاى از رشد را مى پيمايد . اگر سير در اين مسير ناآگاهانه و ناهشيارانه و بى هدف انجام بگيرد ، از مزاياى كمال محروم و سرمايه هستى تباه و خسارتى كه در اين سير و حركت گريبان گير او خواهد بود ، جبران نخواهد پذيرفت .
اگر اين حركت و سير رو به سقوط و تباهى باشد ، نكبت و شقاوت ابدى را بر خود خريده است و در هر دو حال سير كنندگان بايد بدانند كه فرار از حيطه سلطه الهى امكان ناپذير است . اگر بخواهد سير نزولى كنند ، به شقاوتى دچار خواهند شد كه مطابق مشيت الهى ، معلول حركت تبهكارانه آدميان مي باشد .
پس اينان كه از دستورات و عنايات الهى گريخته اند ، پايانى براى حركت آنان ، جز قانون و مشيت الهى چيزى ديگر نخواهد بود . و اگر حركت در مسير انَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ با هشيارى و كمال جوئى انجام بگيرد ، اين حركت از خدا به سوى خدا و در قلمرو مشيت خدا و در ايام خداوندى تحقق مى پذيرد .
جمله مورد تفسير ، اقتباسى از آيه شريفه است كه مي فرمايد :
فَفِرُّوا اِلى اللَّهِ اِنّى لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ [الذاريات آيه 50] ( به سوى خدا بگريزيد ( پناهنده شويد ) ، من براى شما ابلاغ كنندهاى آشكارم ) اين گريز از خدا به سوى خدا باين معنا است كه آنانكه بجهت مخالفت با تعهد الهى و ناديده گرفتن مسئوليتهاى ناشى از تكاليف انسانى احساس سقوط ميكنند ، براى جبران سقوط و تباهى خود ، پناهگاهى جز خدا ندارند و بايد به او پناهنده شوند . يك احتمال ديگر اينست كه هر آنچه كه مربوط به مشيت و اراده خداوندى است و شما درباره آن در ابهام و يا وحشتيد ، براى حل و بدست آوردن تأمين درباره آن ، بخداوند پناهنده شويد .
9 ، 10 ، 11 ، 12 و امضوا فى الّذى نهجه لكم و قوموا بما عصبه بكم فعلىّ ضامن لفلجكم آجلا ان لم تمنحوه عاجلا ( و آن راه را پيش بگيريد كه براى شما روشن و هموار ساخته است و با آن واقعيات قيام كنيد كه مربوط به شما است ، در اين صورت على وصول به هدف والا را اگر در اين زندگانى نمودار نگردد ، در ابديت براى شما تضمين مين مايد .
راهى را پيش بگيريم كه آفريننده راه و مقصد معين كرده است
راهى بزن كه آهى بر ساز آن توان زد
شعرى بخوان كه بر او رطلى گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سر بلندى بر آسمان توان زد
حافظ هم چنانكه در مباحث گذشته گفتيم ، چه بدانيم و چه ندانيم ، چه بخواهيم و چه نخواهيم ما در حال حركتيم و از اينكه مقصدهايى را كه در سر راهمان مى بينيم ، نه از نظر منطق ما را اشباع مينمايد و از نظر دريافته اى وجدانى ،بخوبى روشن مي گردد كه حركت ما بنى نوع آدم رو به مقصد والاترى است :
نيك بنگر ما نشسته ميرويم
مى نبينى قاصد جاى نويم
پس مسافر آن بود اى ره پرست
كه مسير و روش در مستقبل است
مولوى نيز چنانكه در آن مباحث متذكر شديم ، بعضى از افراد بشر آنقدر در نادانى و خود خواهى غوطه ور است كه اصلا نميداند حركت مي كند يا نه ، برخى ديگر مي داند كه حركت مي كند ، ولى نمي داند كه آيا با اين حركت راهى را طى مينمايد و رو به آيندهايست كه همه گفتار و كردار و انديشه و حتى خواسته هاى عملى نشده او را بعنوان محصول زندگانيش در جلو ديدگان او مجسم خواهد ساخت و نمي داند كه در آن حال كه او به انسانهائى كه خود را كاروان راهى تعيين شده رو به مقصد دانسته و پيش مي روند ، مى خندد ، نظم و واقعيت جهان هستى نيز بر او مى خندد .
گروهى ديگر از انسانها ديده مي شوند كه بطور اجمال مي دانند كه « بازى به اين درازى » نمي شود .
كار من و تو بدين درازى
كوتاه كنم كه نيست بازى
نظامى گنجوى ولى كبر و غرور و نخوتشان نمي گذارد كه در تشخيص راه و مقصد ، به رهروان واقعى اين راه مراجعه كنند و نشانهاى راستين اين راه را از آنان دريابند .
اينان گاهى به عقل خود تكيه مي كنند . كدام عقل ؟ عقل نظرى جزئى . عقل نظرى جزئى كدامست ؟ عقل نظرى جزئى همان است كه با مقدارى مفاهيم اتخاذ شده از رابطه حواس با سطوح ظاهرى طبيعت ، همه مشكلات را مي خواهد حل و فصل نمايد ، با اينكه مى بيند هنوز سند صحيحى براى اثبات حاكميت مطلق خود ارائه نداده است . زيرا اگر از اين عقل بپرسيد چيست سند حاكميت مطلق تو ؟ اگر بگويد : من خودم اين دور است كه تناقض صريح در بر دارد . يا مصادره به مطلوب است كه عبارتست از تكرار ادعا براى اثبات ادعا كه خود عقل آن را امكان ناپذير مي داند . از طرف ديگر از اين عقل بايد پرسيد اين همه مكتبها و جهان بينىها و معتقدات ضد و نقيض كه بشر را كلافه كرده است ، از كجا ناشى شده است ؟ مگر نه اينست كه همه آنها تو را پشتيبان خود قرار ميدهند ؟ به اضافه اينكه عظماى معرفت بشرى نه تنها حاكميت مطلق عقل نظرى را نمى پذيرند و براى فعاليت آن حدود معينى را مشخص مي نمايند ، بلكه گروهى چشمگير از اين عظماء مي گويند :
از رهبرى عقل به جائى نرسيديم
پيچيدهتر از راه بود راهبر ما
عقل سر تيز است ليكن پاى سست
زانكه دل ويران شدست و تن درست
آزمودم عقل دور انديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
عقل بند رهروان است اى پسر
آن رها كن ره عيانست اى پسر
آنزمان چون عقلها درباختند
بر رواق عشق يوسف تاختند
عقلشان يكدم ستد ساقى عمر
سير گشتند از خرد باقى عمر
مولوى گروهى ديگر در لجن هوى و هوسها و شهوات چنان غوطه ورند كه با اينكه اجمالا مي دانند : حركت آنان در راهى با معنا و رو به مقصدى است توانائى تشخيص راه و مقصد را از دست داده ، مقلدان محضى هستند كه مي گويند :
پيشتازان مي روند ، ما هم بدنبالشان مي رويم ، آنان بهتر از ما ميدانند و ما در تشخيص راه و مقصد ، تكليفى ديگر نداريم . متأسفانه اين گروه از نظر كميت بقدرى فراوانند كه وحشت انگيزند . امير المؤمنين عليه السلام اين گروه را باصطلاح همج الرعاع معرفى مي نمايد . مولوى دو صد لعنت بر اينان فرستاده است :
خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
و گويا فروغى بسطامى است كه اين گروه را حيوان و نادان مي نامد :
خدا خوان تا خدا دان فرق دارد
كه حيوان تا به انسان فرق دارد
محقق را مقلد كى توان گفت
كه دانا تا به نادان فرق دارد
جمعى ديگر مى گويند : ما راه و مقصدى جز همين بايستگى ها و شايستگي هائى كه هر يك از اقوام و ملل براى تنظيم زندگانى اين چند روزه تشخيص داده و آنها را بصورت قوانين و آداب و رسوم استنباط و بمرحله اجرا در مى آورند ، نمى شناسيم . مدعاى اين جمع را يك شاعر معاصر در چند بيت متذكر شده است :
گر بدانم كه جهان دگريست
و ز پس پرده همانا خبريست
ننهم دل به هوى و هوسى
و اندرين نشئه نمانم نفسى
ايدريغا كه بشر كور و كر است
وز سر انجام جهان بيخبر است
كاش بودى پس مردن چيزى
حشرى و نشرى و رستاخيزى
مخبران را ز دليل امساكست
گفتههاى همه شبهتناكست
انبياء حرف حكيمانه زدند
از پى نظم جهان چانه زدند
اين هم يك منطق است كه مى گويد : اگر افراد بشرى بچه هاى خوبى باشند و كفش و كلاه يكديگر را نربايند و به تقليد از موريانه ها ، خيابانهاى خوبى بسازند ، منابع انرژى منظومه شمسى را تمام كنند و معادن را بكاوند و مقدارى از آنها را گلوبند و دستبند و ديگر زيور آلات نموده ، با بكار بردن آنها ، براى خود ارزش بوجود بياورند و مقدارى ديگر از آن معادن را بصورت اسلحه براى در آورند كه هر وقت حوصله شان سر رفت بجان هم بيفتند ، هزارها بلكه ميليونها انسان را به خاك و خون به غلطانند . انسان بحد نصاب خود رسيده است خدا كند يك سرگرمى خوب و دراز مدت براى بشر بوجود بيايد ، و الا اين دفعه براى سرگرمى خود ، صحبت كشتن در حدود يك ميليارد انسان در كار است مسلم است كه منطق مزبور سرگرمى فوق را بطور حتم لازم دارد .
اشتباه اين گروه تنها در يك چيز است و آن اينست كه خود را به پاسخ دادن از اين سؤال « از كجا آمده ايم ؟ براى چه آمده ايم ؟ بكجا ميرويم ؟ » ملزم نمي داند .
يكى از شگفتى هاى قرآن موضوع راه است كه با كلماتى گوناگون آن را مطرح نموده است ، كه روى سه كلمه از آنها سخت تكيه شده است :
1 سبيل ، 138 آيه 2 صراط ، 42 آيه 3 طريق ، 3 آيه 1 سبيل در حدود 138 آيه با ملاحظه مجموع آياتى كه كلمه سبيل در آنها آمده است ، اين مطلب فوق العاده اساسى روشن ميگردد كه هر انسانى در هر حالى كه هست ، در حال حركت در راهى است ، چه بداند و چه نداند ، چه بخواهد و چه نخواهد . اين مطلب با نظر به واقعيت جهان هستى و نظم و قانونى كه در آن حكمفرما است ، و با نظر به يك هدف اعلا براى اين جهان كه بدون پذيرش آن ، هيچگونه جهان بينى همه جانبهاى وجود نخواهد داشت و با نظر به قانون عمل و عكس العمل ، واقعى ترين مطلبى است كه هيچ فلسفهاى نمي تواند آن را ناديده بگيرد . بنابر اين منطق قرآن ، همه انسانها در راه و مشغول حركت رو به مقصدى مي باشند . پس از اين مقدمه ، مىپردازيم به گروه بندى آيات مربوط به سبيل .
گروه يكم ميگويد : راهى كه خدا به وسيله پيامبران و عقول سليم و وجدانهاى پاك ، پيش پاى بشر گسترده است ، راه رشد است :
وَ قالَ الَّذى آمَنَ يا قَوْم اتَّبِعُونِ اَهْدِكُمْ سَبيلَ الَّرشادِ [ غافر آيه 38] و آن شخصى كه ايمان آورده بود [ به قوم خود در مصر ] گفت : اى قوم من ، از من پيروى كنيد ، من شما را به راه رشد هدايت ميكنم . ) فَمَنْ اَسْلَمَ فَاوُلئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً [ الجن آيه 14] ( هر كس كه اسلام را پذيرفته است ،آنان با كوشش و تكاپو رشد را دريافتهاند ) گروه دوم كفر و انحراف از مسير كمال ، راه ضلالت است :
وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ [البقرة آيه 108] ( هر كس كه ايمان را به كفر مبدل بسازد ، از راه معتدل گمراه و منحرف گشته است )
فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ [ المائده آيه 12] ( پس هر كسى از شما پس از اين كفر بورزد از راه معتدل گمراه و منحرف گشته است . )
قُلْ هَلْ اُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتِ اوُلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ اَضَّلُ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ [ المائده آيه 60] ( به آنان بگو : آيا به بدتر از اين اهل كتاب منحرف از نظر پاداش در نزد خدا بشما خبر بدهم ؟ كسانى هستند كه خدا به آنان لعنت و غضب نموده و كسانى از آنانرا ميمون و خوك قرار داده است و كسى كه طاغوت را مىپرستد . آنان داراى بدترين موقعيت و گمراهترين مردم از راه معتدلند ) گروه سوم راهى را كه خداوند پيش پاى بشر گسترده است ، از روى حكمت بالغه است كه قابل اثبات با حكمت است :
اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ [ النحل آيه 125] ( مردم را به راه پروردگارت با حكمت و موعظه نيكو دعوت كن [ اگر احتياجى به مجادله باشد ] با آنان با بهترين وجه مجادله نما ) گروه چهارم كسانى كه بجهت تبهكاريها و انحرافاتى كه مرتكب شدهاند و در نتيجه خداوند متعال آنانرا گمراه ساخته است . راهى پيدا نخواهند كرد :
وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً [ النساء آيه 143] ( و كسى را كه خدا گمراه كند ،راهى براى او پيدا نخواهى كرد ) توضيح در مباحث گذشته گفتيم كه گروه فراوانى از مردم جوامع نمي دانند كه در حركتند و ميروند ، بنشينند ميروند ، بخوابند ميروند ، ميخكوب در حيوانيت شوند ميروند ، بخندند ميروند ، بگريند ميروند ، در هر حال كه باشند ميروند ، ولى براى اين رفتن عنوان راه قائل نيستند ، آرى ، كسى كه در زندگانى مقصدى ندارد ، راه هم ندارد ، زيرا .
راه آن باشد كه پيش آيد شهى
مولوى
چنانكه بينى آن باشد كه او بوئى برد
بوى او را جانب كوئى برد
مولوى
شما درباره شيوع و رواج تخدير در سر تا سر تاريخ در همه جوامع چگونه مى انديشيد ؟ آيا احتمال نميدهيد كه هر گاه هشيارى بشرى در حال اعتدال بجريان بيفتد ، اين سئوال را مطرح خواهد كرد كه « كجا مي روى ؟ » اين راه را كه پيش گرفته اى بكجا خواهد انجاميد ؟ اصلا چه معنى دارد كه خود را به نفهمى زده و بگويى : من مى جنبم و در حركتم ، ولى نه از مقصد سر در مي آورم و نه از راهش . آدميان از اين گفتگوهاى اسرار آميز بطور فراوان با خويشتن دارند .
وقتى كه از پاسخ صحيح ناتوان بمانند ، مي گويند :
مى خور كه ازين فسانه ها كوته نيست
منسوب به خيام
جمله عالم ز اختيار و هست خود
ميگريزد در سر سرمست خود
مي گريزند از خودى در بيخودى
يا به هستى يا به شغل اى مهتدى
تا دمى از هوشيارى وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مىنهند
مولوى گروه پنجم چنانكه مركز حقيقى دائره بيش از يك نقطه ندارد ، مقصد والاى « حيات معقول » هم يك راه بيشتر ندارد :
وَ اِنَّ هَذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعوُهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ [ الانعام آيه 153] ( و اينست راه مستقيم من ، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف تبعيت ننمائيد كه شما را از راه خداوندى پراكنده ميكنند . ) درست است كه :
هر دل سوزان هزاران راه دارد سوى تو
اينهمه ره را تو پايانى ندانم كيستى
على صائبى
ولى اين به آن معنى نيست كه هر يك از اين هزاران راه مانند راههاى هندسى كه در بعد هندسى كشيده شده است ، با مقصدهاى متضادى بيك حقيقت ميرسند ، بلكه منظور اينست كه سمت حركت در مسير انَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ( ما همه از آن خدائيم و بسوى او بر ميگرديم ) يكى است و آن عبارت است از حق به سوى حق با حق و اختلاف در راهها ناشى از اختلاف زمانها و محيطها و درك و شعور و موضع گيرى هاى ويژهاى است كه دامنگير همه افراد بشرى است . مولوى گام را از اين هم فراتر گذاشته ميگويد :
اگر چه راهها متضاد هم جلوه كند ، باز سمت و مقصد يكى است :
گه چنين بنمايد و گه ضد اين
جز كه حيرانى نباشد كار دين
نه چنان حيران كه پشتش سوى اوست
بل چنين حيرت كه محو و مست دوست
و آن دسته از آيات قرآنى كه مشيت الهى را در تنوع قوانين و تكاليف متذكر مي گردد بهمين معنى است كه مطرح نموديم :
لِكُلِّ اُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ [ الحج آيه 67] ( براى هر امتى تكليفى قرار داده ايم ،آنرا بجاى مى آورند ) با همه اين اختلافات مبدء و مقصد حركت عبارتست از :
قُلْ اِنَّ صَلواتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ [ الانعام آيه 162] ( بگو به آنان ، نماز من و عبادت من و زندگى و مرگ من همه از آن خدا است ) .
در آن آيات قرآنى كه كلمه صراط بكار رفته است 45 مورد است كه در 33 مورد با صفت مستقيم آمده است ( صراط مستقيم ) و در همه اين موارد راه رشد و كمال و « حيات معقول » و دادگرى صراط مستقيم معرفى شده است . در سوره الفاتحه تفسيرى كه درباره صراط مستقيم شده است ، چنين است :
صراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّاليّنَ [الفاتحه آيه 7] ( صراط مستقيم راه كسانى است كه به آنان انعام فرمودهاى ، آنان نه مورد غضب الهى اند و نه گمراهان ) .
حال بايد ببينيم چه كسانى هستند كه خداوند به آنان احسان و عنايت فرموده است ؟ در سوره مريم پس از آياتى كه پيامبرانى را يادآور ميشود ( ابراهيم ، اسحق ، يعقوب ، موسى ، هارون ، اسماعيل ، ادريس ) و هر يك از آنان را با اوصاف عالى توصيف مينمايد . اين آيه وجود دارد كه
اُولئِكَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ مِنْ ذرِّيَةِ آدَمَ . . . [مريم آيه 58] ( آنان كسانى هستند كه خدا بر آنان احسان و عنايت فرموده است از پيامبران از از نسل آدم . . . ) امير المؤمنين عليه السلام ميفرمايد : « و با آن واقعيات قيام كنيد كه به شما مربوط است »
قيام هر فرد و جامعه اى بايد روبآن هدف و با آن عوامل باشد كه مربوط به آن فرد و جامعه است
يكى از آن پديدههاى اساسى و حياتى نوع انسانى قيام او است ،
براى وصول به هدفهايى كه ضرورت آن را تشخيص داده است . غالبا اصطلاح قيام در مباحث سياسى به حركتهاى هدفدار دسته جمعى گفته مي شود .
آنچه كه به اضافه خصوصيت دسته جمعى در قيامها وجود دارد ، گسيخته شدن از گذشته و تنظيم زندگى براى آينده است . اين مختص در قيام فردى نيز قابل تحقق است . در آيهاى از قرآن مجيد ، قيام فردى را هم متذكر شده است :
قُلْ اِنَّما اَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ اَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى [ سبا آيه 46] ( بگو به آنان : من شما را تنها بيك چيز پند ميدهم ، اينكه دو تا دو تا و يك يك براى خدا قيام كنيد ) قيام فردى عبارت است از گسيختن از گذشته نابخردانه و زندگى تبهكارانه و تكاپو در راه بدست آوردن « حيات معقول » و جبران خسارات زندگى گذشته .
همين معنا در مفهوم قيام اجتماعى هم وجود دارد ، يعنى هنگامى يك جامعه به رهبرى يك يا عدهاى از پيشتازان در صدد بر كندن ريشه هاى نظام اجتماعى گذشته ، با در دست داشتن آرمانها و هدفهاى عالى ، بر ميآيند ،
چنين جامعهاى قيام نموده است .
امير المؤمنين عليه السلام اساسى ترين روش قيام را گوشزد نموده مي فرمايد :
با آن واقعياتى كه بشما مربوط است ، قيام نماييد . بنابر اين يك قيام منطقى عبارت است از :
1 هدفهايى كه براى قيام منظور شده است ، بايد با در نظر گرفتن مجموع عوامل مربوط به جامعه بوده باشد . مقتضيات قيام دقيقا مشخص شود ،موانع كاملا ارزيابى گردد .
2 آنانكه در صفهاى قيام كنندگان ، در رديف پيشتازان قرار گرفته اند ،با ارائه و ادعاى هدفهاى غير قابل تحقق و امكان ناپذير قيام كنندگان را فريب ندهند .
3 از مطرح كردن آنچه كه ارتباطى با شئون آن اجتماع ندارد ، بپرهيزند .
4 وسيله ها و هدفها از يكديگر تفكيك شوند و ابعاد و ارزشهاى متنوع از نظر ارتباط به هدف و هويت قيام و گردانندگان آن در هم و بر هم نگردند .
5 با وعدههايى دروغين به انسانهايى كه فقط با اطمينان به صدق و خلوص رهبران ، قيام كرده اند ، آنانرا نفريبند .
6 ببهانه اينكه جامعه در حال قيام است ، جانهاى آدميان را از ارزش نيندازند .
7 رهبران قيام بايد بدانند كه موقعى قيام آنان از نتيجه منطقى برخوردار ميشود كه بتواند الگوئى براى قيام هر جامعهاى بوده باشد . اگر همه اين شرايط در يك قيام جمع شده باشد ، ولى قيام جنبه انتقامى محض داشته ، يا براى بدست آوردن سلطه و مقام شعله ور گردد و يا خودنمايى و عصيانگرى نا آگاهانه اى بوده باشد ، نتيجه اى جز ويران كردن گذشته و بىارزش بودن سيستم آينده نخواهد داد . آنچه كه بايد براى يك قيام منتج هدف بگيرد ، برقرار ساختن نظم حقيقى زندگى در مجراى « حيات معقول » است كه حكمت و مشيت الهى خواسته است . آيا احتمال نمي دهيد كه بى اثر بودن يا كم اثر بودن صدها بلكه هزاران قيامهاى دسته جمعى در طول تاريخ معلول فقدان شرط اخير بوده است ؟
هنگاميكه هدفهاى پيشتازان قيامها را مورد دقت قرار بدهيم ، اگر كسى به اين نتيجه برسد كه عدهاى فراوان از آنان هدفى جز انتقام جوئى شخصى يا بدست آوردن سلطه و مقام نداشته اند ، به فداكارى ها و خونهايى كه از قيام كنندگان بر زمين ريخته شده است ، خون دل ميخورد . البته نمي توان انكار كرد كه رهبرانى پاكدل و با عظمت در براه انداختن قيام اندك نبودهاند ، ولى انتقام جويان و سلطه طلبان و خود خواهان هم اندك نبوده اند . اگر هم در قيام سلطه طلبان و خود خواهان و جويندگان انتقام شخصى اثر و نتيجه اى مثبت ديده شده است ، معلول تكاپوها و جانبازى ها و شهادت شهدائى بوده است كه با نيت پاك و هدفگيرى صميمانه و انسان دوستانه انجام گرفته است . اگر در قيامى كه مي كنيد شرايط فوق را مراعات نمائيد . 11 ، 12 فعلىّ ضامن لفلجكم آجلا ان لم تمنحوه عاجلا ( در اينصورت على وصول به هدف والا را اگر در اين زندگانى نمودار نگردد ، در ابديت براى شما تضمين مينمايد )
قيام براى خدا با شرايط فوق بهر حال پيروز است
براى توضيح اين معنى كه قيام براى خدا با شرايط فوق بهرحال پيروز است ، يك مثال ساده اى را مطرح مي كنيم :
فرض كنيم يك منبع آب در ارتفاعى قرار گرفته است ، يك لوله از آن منبع در زمين به دو لوله فرعى وصل شده است . يكى از اين دو لوله فرعى وصل به فوارهايست كه در حوض نصب شده است وقتى كه آب از منبع وارد اين لوله فرعى ميشود ، از فواره حوض بيرون مي آيد و مورد استفاده قرار مي گيرد ، سپس يا بطور مستقيم بجريان مي فتد و وارد اقيانوس هدف مي گردد ، يا اگر در حال استفاده مستهلك شود ، آب به هدف مطلوب ديگرى رسيده است و مانند اينست كه بطور غير مستقيم وارد اقيانوس شده است . لوله فرعى دوم بطور مستقيم به اقيانوس كشيده شده است . اگر مانعى در راه لوله فرعى اول بوده باشد ، آب كه از منبع سرازير ميشود بوسيله همين لوله مستقيما راهى اقيانوس مي گردد . حال همه شئون بشرى را ميتوان با اين مثال توضيح داد :
هر گونه گفتار و كردار و فعاليتهاى روانى و مغزى بشرى همينكه از منبع روح آگاه با هدفگيرى الهى بوجود آمد ، رهسپار اقيانوس ابديت گشته و به هدف رسيده است ، اگر شرايط و محيط و ديگر عوامل اجازه بروز و ظهور آنها را بدهد ، و آب در سر راه خود در حوض اجتماع نمودار گردد ،
قابل مشاهده و بهره بردارى بوده و در همين دنيا جنبه عينى پيدا مي كند و اگر موانع محيطى و اجتماعى و ساير ناتوانىها راه لوله فرعى يكم را كه به فواره حوض وصل شده است ، بگيرد ، حتى ناچيزترين انديشه و تصور مثبت مستقيما به اقيانوس ابديت سرازير ميگردد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۵