قرآن و راه درك اعجاز آن – انواع محتويات قرآن (به قلم علامه محمدتقی جعفری)

قرآن و راه درك اعجاز آن

با نظر دقيق در سرگذشت فرهنگ و معارف شبه جزيره عربستان و كميّت و كيفيت ارتباط مردم آن سرزمين با انسان و جهان و نوع پندارهاى آنان درباره تاريخ گذشته و وضع حاضر و آينده‏شان و همچنين با توجه كافى به ارزش‏ها و امتيازات از ديدگاه آنان ، ترديد و شك در اعجاز قرآن و اينكه آيات قرآنى سخن آن محيط و انسان‏ها است ، هيچ علتى جز بى ‏اطلاعى از محتويات قرآن و اوضاع مزبور در آن محيط و يا غرض‏ورزى نمى ‏تواند داشته باشد .

زيبايى عالى ‏ترين جملات تحريك‏ كننده احساسات عميق همراه با قوى ‏ترين منطق توأم با اشراف قطعى گوينده سخن . اينست معناى اعجاز از نظر سبك و طرز بيان .

هر مسئله انسانى را كه بخواهيد از كامل‏ترين و روشن‏ترين ديدگاه فرا بگيريد ، نخست برويد هرگونه بررسى ‏ها و مطالعات خود را از نظر مكتب‏ها و فلاسفه و دانشمندان تكميل نماييد ، سپس بياييد آيه يا آيات قرآنى را كه مربوط به آن مسئله است مورد دقت قرار بدهيد ، خواهيد ديد توضيح مسئله و مبنا و پاسخ نهايى آن را آيه يا آيات مربوط بطور روشن بيان كرده و هر دو وسيله دريافت ( احساس عميق و تعقل منطقى ) شما را اقناع و اشباع مى ‏نمايد .

متأسفانه اكثريت قريب به اتفاق مطالعه‏ كنندگان و خوانندگان قرآن ، اين كتاب آسمانى را باز مى‏ كنند و از آغاز سوره شروع بمطالعه و يا خواندن نموده ، بدون اينكه درباره محتواى يك يك آيات ، معلومات و انديشه‏ هاى قابل توجهى داشته باشند ، تا آخر سوره ميروند و سوره ديگر را شروع مى‏ كنند .

اينگونه مطالعه و خواندن نمى ‏تواند بر مبناى صحيح قرآن‏ شناسى استوار باشد . بعبارت ديگر قرآن آن نيست كه نقوش كلماتش از جلو چشم انسان عبور كند و يا در صورت الفاظ از زبان و دهان موج بزند .

هر يك از آيات قرآنى عبارتست از آن جمله نهايى كه بدون آگاهى قبلى همه جانبه بمحتواى آن ، واقعيت خود را ابراز نمى‏ كند . بعنوان مثال براى پذيرش جمله نهايى بودن اين آيه :

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ [ المدثر آيه 38] .

( هر كسى در گروگان اندوخته خويش است ) .

بايد نخست اين اطلاعات و معلومات را بدست بياوريم :

1 انسان داراى حقيقتى است بنام خود يا من يا شخصيت كه مديريت اجزاء درونى و برونى او را در اختيار دارد .

2 آنچه كه انسان دارا مى‏ شود بر دو نوع اساسى تقسيم مى ‏گردد :

پديده‏ها و شئون جبرى و اندوخته‏ هاى آزادانه و اختيارى .

3 ملاك استناد اندوخته ‏ها بخود انسان ، آزادى و اختيار او است نه جبر و اكراه .

4 عوامل جبرى تاريخ و محيط و اجتماع ، آن انسانى را كه جريان معتدل خود را دريافته و در مسير منطقى حيات گام برمي دارد ، نمى ‏تواند چنان بسازد و بپردازد كه دست‏هاى او را در مقابل پرونده بسته حياتش ببندد .

5 البته اگر چنين فرض شود كه انسانى يا جامعه ‏اى چنان در ميان حلقه‏ هاى زنجير عوامل جبرى فشرده شده است كه هيچ آزادى و اختيارى براى او نمانده است ، از موضوع بحث خارج است .

6 ماداميكه « خود » انسان وجود دارد و بجهت عوامل جبرى يا مقدمات اختيارى ، « خود » را نباخته يا آن را بيمار ننموده است ، مي خواهد آن « خود » را آنطورى كه مطلوب است ، بسازد ، يا مديريت آن را در شكلى بپذيرد كه مطلوب او است . و بعبارتى كلى‏ تر هدف حيات خود را در آن « خود » تجسم مى ‏بخشد . اينست آن اندوختن كه آدمى را در گرو خويش قرار مى‏ دهد .

7 آدمى در حال اعتدال روانى هر چه مى ‏كوشد تبهكارى و محروميت از آرمان‏هاى انسانى خود را بگردن ديگران يا بگردن طبيعت بياندازد ، بقول ويكتور هوگو : لبخند مى ‏زند ، ولى شادمانى وجدانى ندارد ، لذا چه بخواهد و چه نخواهد مضمون ابيات زير هشدار جدّى به او ميدهد :

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را
برون كن ز سر باد خيره ‏سرى را

برى دان ز افعال چرخ برين را
نكوهش نشايد ز دانش برى را

چو تو خود كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را

بسوزند برگ درختان بى ‏بر
سزا خود همين است مر بى ‏برى را

ناصر خسرو قباديانى

8 هيچ يك از فلسفه‏ هاى تاريخ و هيچ روش تحليل روانى يا روش‏هاى انسان‏شناسى نمى‏ تواند درك اين اصيل ‏ترين واقعيت « من هستم » فرد و جامعه را در جريانات معمولى و منطقى ، منكر شود و همه مى ‏دانيم كه كوشش اساسى و تمركز قواى دماغى يك محقق در تحليل و بررسى انسان در هر قلمرو زندگى كه باشد ، متوجه « خود » « من » آن انسان است كه مورد تحقيق قرار گرفته است .

اگر محقق توانست وضع و موقعيت واقعى انسان مورد بررسى خود را كشف كند ، نود درصد كار خود را انجام داده است ، ده درصد ديگر را مى ‏تواند بدون زحمت زياد درك و دريافت نمايد .

و بالعكس ، ماداميكه محقق از كشف جوهر و پديده‏هاى بنيادين « من » انسان ناتوان بوده باشد ، هر اندازه هم كه معلومات او درباره عوامل بيرون از « من » مفروض فراوان بوده باشد ، نخواهد توانست نظر قاطعانه‏ اى را درباره او ابراز نمايد .

9 چرا بايستى من مورد شناخت و كشف قرار بگيرد ؟ براى اينكه بدانيم خود طبيعى او كه از تفاعل ماده و رنگ‏آميزى‏هاى محيط بوجود آمده است ،چيست ؟ و آن « من » ساخته شده بوسيله گرايش‏ها و حركات اختيارى كدام است ؟

پس از بدست آوردن اينگونه معلومات ، بياييد به درك معناى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهيْنَةٌ ( هر كس در گروگان عمل خويشتن است ) ، بپردازيد .

و بهمين ترتيب پنج آيه را كه در مبحث « محمد رسول اللّه ( ص ) مبعوث مي شود » مطرح كرده ‏ايم ، در اين مورد بررسى نماييد .

آيه اول چنين است : ( خداوند آبى از آسمان فرو فرستاد ، اين آب در سيل‏گاه‏ها بجريان افتاد ، از سيل جارى كف‏ها سربرآورد [ و همچنين : ] آن موادى كه بوسيله آتش براى زينت يا كالاى ديگرى ذوب مى‏ كنيد ، مانند همان سيل كف بر مى‏ آورد .

بدينسان خداوند [ مثل اختلاط ] حق و باطل را ميزند ، امّا كف‏هاى سربرآورده از بين ميروند و آنچه كه به سود انسان‏ها است در روى زمين پايدار مى‏ماند و بدينسان خداوند مثل‏ها مى ‏زند ) در آن مبحث شش مطلب را در آيه مزبور متذكر شديم .

اكنون براى توضيح بيشتر مي خواهيم مقدارى از معلومات و آگاهى ‏هايى را كه براى هر يك از آن مطالب ششگانه لازم است تا اعجاز و فوق طبيعى بودن قرآن اثبات شود ، از نظر بگذرانيم :

مطلب يكم مبانى اصيل حوادث طبيعى و انسانى مربوط به خود آن دو قلمرو نيست ، بلكه از پشت پرده طبيعت سرازير مى ‏گردند .

شايد خيلى از مطالعه‏ كنندگان محترم ، اين بيت نظامى گنجوى را شنيده باشند كه :

زين پرده ترانه ساخت نتوان
وين پرده بخود شناخت نتوان

همچنين ممكن است اين سه بيت جلال الدين مولوى را ديده باشند كه :

كاشكى هستى زبانى داشتى
تا زهستان پرده‏ها برداشتى

هر چه گويى اى دم هستى از آن
پرده ديگر بر او بستى بدان

آفت ادراك آن حال است و قال
خون به خون شستن محال است و محال

احتمال مى ‏رود كه اين مطلب را از راسل متفكر غربى سراغ داشته باشيد كه :

امروز وقتى كه يك انسان يك كلمه را بزبان مى ‏آورد مثلا مى ‏گويد : « الف » اين گفتار او دامنه سحابى‏هايى است كه ميليونها سال پيش از فضاى ما ردّ شده و رفته‏ اند .يك عبارت ديگر را از « راسل » كه يكى از شكاكين در متافيزيك است ، دقت فرماييد :

« اگر چنين تصور كنيم كه پديده‏ ها و حقايق عالم طبيعت از يك جهان بالاتر و ابدى باين دنيا سرازير مى ‏شود ، تصور صحيحى از جهان نموده ‏ايم » [عرفان و منطق راسل متن انگليسى ص 27] اكنون اين عبارت را از ماكس پلانك كه يكى از مشهورترين نوابغ فيزيك قرن اخير و بزرگترين كوشندگان در شناخت طبيعت است ، مطالعه فرماييد :

« كمال مطلوب فيزيكدان شناسايى جهان خارجى حقيقى است . با اين همه يگانه وسايل كاوش او ، يعنى اندازه ‏گيرى ‏هايش هرگز درباره خود جهان حقيقى چيزى به او نمى ‏آموزند . اندازه ‏ها براى او چيزى جز پيام هايى كم و بيش نامطمئن نيستند ، يا به تعبير هلمهلتز جز علاماتى نيستند كه جهان حقيقى به او مخابره مى ‏كند و سپس او بهمان طريقى كه زبانشناس مى ‏كوشد تا سندى را كه از بقاياى تمدنى ناشناخته است بخواند ، در صدد نتيجه‏ گيرى از آنها برمى ‏آيد .

اگر زبانشناس بخواهد به نتيجه‏اى برسد ، بايد اين را چون اصلى بپذيرد كه سند مورد مطالعه معنايى دربر دارد .

همين طور فيزيكدان بايد اين فكر را مبدء بگيرد كه جهان حقيقى از قوانينى پيروى مى‏ كند كه به فهم ما درنمى ‏آيند ، حتى اگر براى او لازم باشد از اين اميد دست بشويد كه آن قوانين را بوجه تام دريابد يا حتى ماهيت آن قوانين را با يقينى مطلق از همان اول معين كند . » [ تصوير جهان در فيزيك ماكس پلانك جديد ترجمه آقاى مرتضى صابر ص 138] .

آيا اين مطالب نمى‏ تواند اثبات كند كه براى شناخت طبيعت بايستى ازاصول بنيادين آن كه در فوق طبيعت است آغاز كرد يا وجود آن را پذيرفت ؟

آيا ما مى ‏توانيم طناب‏ها و پل‏هايى متصل بنام هيولى يا ماده مطلق را براى عبور صورت‏ها از خود طبيعت اثبات كنيم ؟ آيا براى ما امكان دارد كه روابط ضرورى ميان اجزاى قوانين هستى را با وضع عينى در خود جهان مشاهده كنيم ؟ نه ، هيچ يك از اين مسائل امكان ‏پذير نيست . پس از كوشش و تقلاّ در اين مطالب علمى و فلسفى برگرديد به معناى آيه ( خداوند آبى از آسمان فرستاد ) .

وَ اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [الحجر آيه 21] .( هيچ چيزى [ در عالم هستى ] وجود ندارد مگر اينكه منابع آن در نزد ما است و ما فرو نمى‏فرستيم آن را مگر با اندازه معين ) .

مطلب دوم مبانى سرازير شده از پشت پرده طبيعت باندازه استعدادها و مطابق قوانين تعبيه شده در دو قلمرو است .براى دريافت نهايى بودن اين مطلب در جهان معرفت ، نخست بايد بسراغ مسائل مربوط به قانون و نظم برويم .

از نظم حرارت تنور پيرزنى در كوهپايه‏ها براى پختن نان شروع كنيم و سپس سرى به آزمايشگاه‏هاى همه دنيا بزنيم ، خواهيم ديد همه فعاليت‏هاى حسّى و مغزى بشرى از يك عامل تحريك مى ‏شود و آن اينست كه جهان و اجزاء و روابط آنها نظم و قانون دارد و ما از يك موقعيت قانونى و منظم به موقعيت قانونى و منظم ديگرى رهسپار مي گرديم ، و در هر مسيرى هم كه قدم برمى ‏داريم در ميان حلقه ‏هاى زنجيرى قوانين غوطه ‏وريم .

براى حساب احتمالات هم نبايد تفسير غير واقعى انجام بدهيم ، زيرا جهان با شناسائى جهان فرق دارد .باضافه اينكه با در نظر گرفتن شرايط حسّى و ذهنى و وسيله آزمايشى و موضوع مورد تحقيق كه بايستى حادثه را با احتمالات محاسبه كنيم ، تعين قطعى و مشخص آن حادثه خلاف قانون و نظم است .حتى اگر ما نتوانيم حادثه‏اى را كه در آينده بوجود خواهد آمد ، از اكنون پيش‏بينى قطعى نماييم ، پس از آنكه حادثه مفروض بوجود آمد ، تعينى را نشان خواهد داد كه نتيجه تعين‏هاى مسير آن حادثه بوده است .پس از آنكه اين گونه آگاهى‏ ها را درباره نظم و قانون بدست آورديم مى‏رويم به سراغ آيه قرآنى كه چهره قانونى و رياضى جهان را بما نشان داده است .

مطلب سوم از تفاعل و تكاپوهايى كه ميان واقعيات و مبانى سرازير شده از فوق طبيعت صورت مى ‏گيرد ، پديده‏ها و رويدادهايى بوجود مى ‏آيد . اين پديده‏ها و رويدادها زودگذر و بى ‏اساسند كه بايستى دير يا زود از مجراى حقايق جارى رخت بربندند .

براى درك واقعيت نهايى بودن اين مطلب ، بايستى بروز و نمود حوادثى را كه در امتداد زمان و در فضاها و جوها بوجود مى ‏آيند ، مورد دقت قرار بدهيم . اين حوادث چگونه انسان‏ها را ببازى مى ‏گيرند ، يا نيرومندان بوسيله اين رويدادها چگونه مى‏توانند زير دستان را ببازى بگيرند ، اين حوادث گاهى بمرتبه‏ اى از جاذبيت و چشمگيرى مى‏ رسند كه اصيل‏ ترين حقايق انسان و جهان را فرعى و بى اساس نمايش مى ‏دهند .اين حوادث تاريخ را تفسير مى ‏كند و گاهى بعنوان فلسفه تاريخ در استخدام صاحبان مكتب‏ها در مي آيد . . .

پس از آنكه اين مسائل را بررسى كرديم و خود آن حوادث را با ارزيابى منطقى دريافتيم ، مى ‏آئيم بسراغ اين آيه كه كف‏هاى ناپايدار حوادث را فلسفه و هدف و عوامل اصلى انسان و جهان تلقى نكنيد .

اين كف‏ها رفتنى هستند و در شرايطى بوجود مى‏ آيند و مدتى روبناى زندگى شما و مظاهر طبيعت را اشغال مى ‏نمايند و سپس راه خود را پيش مى ‏گيرند . مبادا اين كف‏هاى ناپايدار شخصيت فردى و اصول عالى اجتماعى شما را تجزيه نمايد و متلاشى بسازد .

مطلب چهارم حق و باطل در جريان هستى با يكديگر مخلوط مى‏ شوند .

اگر نخست حق را با آن معناى گسترده ، و نسبيت و مطلق بودن آن را بررسى و تحقيق كنيم و آنگاه معناى باطل را دقيقا بدانيم ، سپس مسئله اختلاط آن دو را كه يك جريان طبيعى است درك كنيم قاطعانه بودن اين حقيقت را خواهيم فهميد كه همواره كف‏ها با متن واقعيات مخلوط و در مجراى حركت و تحول رونماى آن واقعيات مى‏گردد و فريبندگى ‏ها بكار مي اندازد .

گاهى درك اين اختلاط و جدا كردن حق از باطل بقدرى سخت است كه استخراج رگه‏ هاى ظريف الماس از انبوه معدن ذغال‏ سنگ .

مطلب پنجم آنچه كه سودمند به حال انسان‏ها است ، در روى زمين پايدار خواهد ماند .در كلاس درس هر فيلسوف و دانشمندى كه درباره انسان براى شما بحث خواهد كرد ، حضور داشته باشيد ، و هر كتابى را كه درباره طبيعت انسان نوشته‏اند با دقت ورق بزنيد و مطالعه كنيد .

چند قرن متمادى با تمام آگاهى در اين دنيا در پيشرفته‏ترين جوامع از نظر ماده و معنى و يا در ميان عقب‏مانده‏ترين ملل و وقيح‏ترين آنها زندگى نماييد . اگر تنها يك اصل واقعى را بپذيريد ، آن اصل عبارت از اين خواهد بود كه عامل اساسى بقاى انسان موضوع منفعت است و هيچ انسانى چه در حال انفراد و چه در حالت اجتماعى طعم زندگى را بدون احساس دريافت منفعت نخواهد چشيد [ اين اصل هم احتياجى به گفتگو ندارد كه مقصود از منفعت يك معناى بسيار عمومى است كه شامل منفعت مادى و معنوى و فردى و اجتماعى و كنونى و آينده و زودگذر و پايدار مي باشد ] .

بيك معناى بسيار عمومى و تا اندازه‏اى دقيق ، خواستن ادامه حيات و كوشش و تقلا براى آن ، از همان اصل منفعت سرچشمه مى‏ گيرد ، چه برسد بمنافع ثانوى و سطوح گوناگون حيات ، زيرا همه جهان ‏بينى‏ هاى عميق با پذيرش حركت و دگرگونى مستمر در دو قلمرو انسان و جهان ، اين حقيقت را پذيرفته ‏اند كه :

هر نفس نو مى ‏شود دنيا و ما
بى‏خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوى نو نو مي رسد
مستمرى مى ‏نمايد در جسد

بنابراين ، هيچ اصل و قانون علمى و فلسفى نمى‏تواند اثبات كند كه هر كس كه لحظه پيشين را از حيات برخوردار بوده است ، بايستى لحظه بعدى را هم بحيات خود ادامه بدهد . بنابراين همه لحظات زندگى آدمى منفعت‏هايى است كه به او مى‏رسد . و هر منفعت ديگرى در سطوح زندگى مربوط بهمان اصل حيات مستمر باشد ، در حقيقت بازگو كننده بعد يا ابعادى از همان منفعت مى ‏باشد .

پس از اين ملاحظات علمى و فلسفى مى ‏توانيم اعجاز و فوق طبيعى بودن آيات كتاب خداوندى را درك كنيم كه مى ‏گويد :

وَ اَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فىِ الْأَرْضِ . ( و امّا آنچه كه سودمند بحال انسان‏ها است در روى زمين پايدار مي ماند ) .

آيه دوم خداوند وضع هيچ جامعه‏اى را دگرگون نمى ‏سازد ، مگر اينكه آن جامعه‏اى در وضع خود تغييرى ايجاد كند » .

تمدن‏ها در جوامع بشرى در اينجا و آنجا مى‏درخشند و مدتى به نورپراكنى خود ادامه مى ‏دهند و آنگاه خاموش مى ‏گردند . همين طور فرهنگ‏ها و ساير مظاهر ترقى و اعتلا در دگرگونى‏ ها قرار مى ‏گيرند . اضطرابات كوتاه مدت يا طولانى جامعه ‏اى را در خود فرو مى ‏برد . در همان حال جوامع ديگرى از آرامش‏هاى نسبى برخوردار مى ‏باشند . همين اضطرابات و آرامش‏ها بتدريج از بين مى‏روند و جوّ ملّت‏ها را به اضداد خود خالى مى ‏نمايند . عامل يا عوامل اين دگرگونى ‏ها چيست ؟

بقول « ميرفندرسكى » :

هر كسى چيزى همى‏ گويد ز تيره رأى خويش
تا گمان آيدت كاو قسطاى بن لوقاستى

هر كسى آرد بقول خود دليل از گفته‏اى
در ميان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى

چه بحث و نزاع و غوغايى كه تاكنون در حدود 20 عامل براى دگرگونيهاى جوامع پيشنهاد شده و هيچ يك از آنها قابل اثبات صد درصد و قانع‏كننده نبوده است . در حقيقت هر عاملى كه بوسيله يكى از مكتب‏ها و فلاسفه بميان آورده مي شود ،

بعدى از ابعاد فردى يا اجتماعى آدمى را مطرح مى ‏كند .

بدين ترتيب انسان بينوا زير چاقوى تشريح فلاسفه قطعه قطعه مى‏شود و هر يكى از آنان مى‏خواهد قطعه مورد نظر خود را همه انسان معرفى كند اگر كسى در اين مسائل و امور مربوط به آنها دقت كند و آنها را همه جانبه درك نمايد و نواقص و نارسايى‏هاى تجربى و علمى آنها را دريابد ، خواهد فهميد كه معناى « اِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُو ما ما بِاَنْفُسِهِمْ » چيست . و چيست آن اصالت پايدار در اين جمله كه هم تاريخ را تفسير مى ‏كند و هم اصالت انسان را گوشزد مى ‏كند و هم شديدترين تحريك را براى سازندگى انسان با دست خويشتن انجام مى ‏دهد .

آيه سوم « قطعى است كه هر كس انسانى را بدون عنوان قصاص يا فساد در روى زمين بكشد ، مانند اينست كه همه انسان‏ها را كشته است و هر كس انسانى را احياء كند ، مانند اينست كه همه انسان‏ها را احيا نموده است » .

هيچ يك از مغزهاى قدرتمند بشرى و هيچ مكتبى كه با كوشش صدها نوابغ تنظيم شده است ، نمى‏تواند درباره ارزش بنيادين انسان چنين جمله نهائى را ابراز كند . اين آيه موضوع انسان را از كميّت‏ ها بالاتر مى ‏برد و زير بناى آن را يك وحدت عالى قرار مى ‏دهد و بهمه افراد انسانى گوشزد مى ‏كند كه وارد كردن جراحت بيك فرد ، مجروح ساختن خويشتن است . كشتن يك انسان چه زن و چه مرد ، خواه عالم و خواه جاهل ، سياه باشد يا سفيد ، مساوى با كشتن خويشتن است . بنابراين شمشيرى كه براى كشتن يك انسان بلند مى‏ شود ، دو لبه دارد : با يك لبه‏ اش انسانى كشته مى‏ شود و با لبه ديگرش قاتل خودكشى مى ‏كند .

مدّت طولانى است كه داد و فرياد آن شعرا و آرمانگرايان ذوق‏ پرداز و مكتب‏هاى انسانى كه لزوم محبت بانسان‏ها را گوشزد مى ‏كند ، بجهت مستند بودن آن داد و فرياد به احساسات بى ‏پايه و يا به سوداگرى‏ هاى لطيف و ماهرانه ، در بوجود آوردن پيوند واقعى و معقول ميان انسان‏ها تأثير خود را از دست داده و با شكست قطعى روبرو شده است .

فلسفه ‏ها و نقّادى ‏هاى تند و تيز دلايل آن داد و فريادها را يكى پس از ديگرى از پاى درآورده بخوبى اثبات كرده است كه آن دلايل در مقابل قانون تنازع در بقا و اصل :

« پيوند انسان با انسان با عامل احتياج و گسيختن انسان از انسان با عامل سود شخصى است » قدرت مقاومت ندارند .

انسان موجودى است دوست داشتنى .

انسان جاندارى است با ارزش .

انسان نام موجوديست افتخارآميز .

اشعارى زيبا يا رؤياهايى تعبير نشدنى است و يا تسليتى است كه شكست خوردگان كارزار زندگى بخود مى‏دهند . ما بايستى نخست اين مطالب و داد و فريادها را با دلايل و مناقشات بى‏حاصل و جرّ و بحث‏هاى طولانى درباره آنها ببينيم ، سپس به سراغ آيه مزبور آمده و عظمت و انحصار واقعيت را درباره انسان از اين آيه درك كنيم .

آيه چهارم « بدانيد : قطعا زندگى پست شما جز بازى و سرگرمى ‏هاى بى ‏اساس و آرايش چيز ديگرى نيست » .

در مجلد هفتم از تفسير و نقد و تحليل مثنوى از ص 523 تا ص 592 فلسفه و هدف زندگى را مطرح نموده‏ايم . سپس اين مبحث در رساله مستقلى پس از تجديد نظر و توضيحات بيشتر بنام ( فلسفه و هدف زندگى ) چاپ و منتشر شده است .

براى تفكر در اين مبحث ، منابع قابل توجهى درباره موضوع بحث ، در اختيار داشتيم ، آراء و معتقدات مشهور از دوران‏هاى گذشته را تاكنون ، تا آنجا كه ميتوانستيم مورد بررسى قرار داديم . و بايد بگوييم سالها بود كه براى درك و شناخت قانع ‏كننده ‏اى درباره موضوع مزبور فكر مى ‏كرديم . خلاصه تا آنجا كه مقدورمان بوده ، از كوشش و انديشه در موضوع مزبور فروگذارى نكرده ‏ايم و سرانجام نتوانسته ‏ايم براى اين خوردن‏ها و خوابيدن‏ها و لذت‏جويى‏ها و فرار از دردها و خودخواهى ‏ها ، و گستردن ارتباطات و ابعاد با طبيعت و انسان‏ها ، فلسفه و هدفى از خود آنها پيدا كنيم . چنانكه از هيچ يك از مكتب‏ها و فلاسفه و دانشمندان هم مطلب روشن و قانع ‏كننده‏اى در اين موضوع بدست ما نرسيده است . البتّه هرگز ادّعا نمى‏ كنيم كه تتبّع ما شامل همه مغزهاى بشرى بوده است ، ولى مى ‏توان گفت : اگر يك حقيقت قانع‏كننده‏اى در اين موضوع حياتى وجود داشت ، نمي توانست از زير نظر تتبع و بررسى محققان دور بماند .

هر كسى موظف است درباره فلسفه و هدف حيات خود به پاسخ رضايت بخشى برسد ، ولى بايد بدانيم كه با نظر به خود شئون حيات طبيعى ، هيچ فلسفه و غايتى براى اين حيات جز احتياجات طبيعى و لزوم اشباع آنها ، وجود ندارد . بلكه بايستى براى داشتن آن حيات كه قابل تفسير با فلسفه و هدف معقول بوده باشد ، دست به ساختن زندگى زد . جرعه ‏هاى آن حيات كه طبيعت و قوانين آن در گلوى آدمى بريزد فلسفه‏ اى جز جريان ضرورى خود آن قوانين ندارد ، وقت و انرژى مغزى را نبايد بيهوده در اين جستجو صرف كرد كه شبيه به دويدن دنبال سايه خويشتن مى ‏باشد [اين مبحث ( فلسفه و هدف زندگى ) را در تفسير خطبه‏ هاى آينده نيز مطرح خواهيم كرد )] .

آيه چهارم كه مورد بررسى ما است ، بطور قاطع و صريح مى ‏گويد : خودتان را براى پيدا كردن يك فلسفه و هدف عالى براى چند كاسه آبگوشت و چند بشقاب پلو و لحظه‏ هايى خنديدن و مقدارى گريستن و چند بار عمل جنسى و غوطه‏خوردن در خيالات و سپس رهسپار شدن زير خاك خسته و درمانده نكنيد .

ولى همين حيات طبيعى اگر با ديده وسيله و مقدمه براى حيات طيّبه ( پاكيزه ) اى كه در همين دنيا با دست خودتان بايد بوجود بياوريد ، نگريسته شود ، هر لحظه‏اى از آن ، فلسفه‏اى دربر دارد و هدفى كه رو به آهنگ اصلى عالم هستى مى‏رود :

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً [ النحل آيه 97]( هر كس از مرد و زن عمل صالح انجام بدهد در حالى كه ايمان در اعماق قلبش دارد ، حيات طيّب ( پاكيزه ) براى او بوجود مى ‏آوريم ) .

اين حيات طيّب است كه براى زندگى فردى و اجتماعى آدمى فلسفه بوجود مى ‏آورد و هدفى براى آن نشان مى ‏دهد ، زيرا خود آدمى سازنده اين زندگى است .

تفسير ما درباره پنج آيه از قرآن مجيد براى اين بود كه راهى را براى درك اعجاز قرآن و فوق طبيعى بودن آن ، توضيح بدهيم .

انواع محتويات قرآن

1 حلال و حرام

حلال عبارت است از آزادى قانونى مكلف در عمل در باره موضوع و يا كار . مانند آزادى انسان درباره ازدواج و خوردنى‏ ها و پوشيدني هايى كه از طرف قانونگذار ممنوع نيست .

حرام خلاف حلال است كه عبارت است از ممنوعيت قانونى مكلف در عمل درباره موضوع و يا كارى ، مانند ساختن موادّ مضره و ربا .

2 فرائض و فضائل

فرائض آن اعمال واجب است كه مكلف بايد آنها را بجاى بي آورد ، و در صورت تخلّف با وجود شرايط مقصّر شمرده مى‏ شود . مانند نماز و روزه و حج و دفاع از حيات و غير ذلك .

فضايل عبارت است از كارهاى نيكو كه الزام آنها به حد وجوب نمى ‏رسد ،مانند داشتن نيت پاك در همه كارها و عمل به مسائل اخلاقى و بجاآوردن نمازهاى مستحبى و غير ذلك .

3 ناسخ و منسوخ

درباره تعريف ناسخ و منسوخ مطالب فراوانى در كتب تفسير و مقدمات آنها نوشته شده است ، بلكه بنا به نقل اهل تتبع ، در اين مسئله ، رساله‏ هاى مستقلى هم تأليف شده است . آنچه كه در تعريف نسخ مورد اتفاق نظر است ، اينست كه حكم وارد در آيه ‏اى مرتفع گردد و خود آيه به عنوان جزئى از آيات قرآنى كه به پيامبر اكرم ( ص ) وحى شده است ، ثابت بماند . بعضى از علماء وقوع نسخ را در قرآن منكر شده مواردى را كه مفسرين و فقها ناسخ و منسوخ دانسته‏ اند ، تاويل نموده ‏اند . براى امكان نسخ و يا وقوع آن در قرآن ، به چهار آيه استناد شده است :

1 ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ اَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها [البقرة آيه 106] .

( ما اگر آيه‏ اى را نسخ كنيم يا آن را به فراموشى مردم بي اندازيم ، بهتر از آن يا مثل آن را مى ‏آوريم ) .

2 وَ اِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ اَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ [ النحل آيه 101] .

( و موقعى كه آيه ‏اى را به آيه ديگر تبديل نموديم ، و خداوند به آنچه كه مى ‏فرستد داناتر است ) .

3 يَمْحُو اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ [ الرعد آيه 39] .

( خدا آنچه را كه بخواهد محومى كند و آنچه را كه بخواهد اثبات مي نمايد و كتاب اصل در نزد او است ) .

4 فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ اُحِلَّتْ لَهُمْ [ النساء آيه 160] .

( و به جهت ستمى كه يهوديان مرتكب شدند ، مقدارى از پاكيزه ‏ها را كه براى آنان حلال بود تحريم كرديم ) .

با نظر به آيات چهارگانه موضوع نسخ در آيات قرآنى امكان‏پذير است .

باضافه رواياتى كه از هر دو گروه شيعه و سنّى بطور فراوان در وقوع نسخ وارد شده است .

ممكن است اين سئوال مطرح شود كه اگر لازم بوده است كه منسوخ با آمدن ناسخ از بين برود ، چه فايده‏اى براى آمدن منسوخ وجود داشته است ؟ پاسخ اين سئوال چنين است كه ما دو نوع نسخ داريم :

نوع يكم نسخ بعضى از احكام دين گذشته با احكام دين فعلى

اگر چه متن اصلى و عناصر اساسى همه اديان الهى يكى است ، ولى اختلاف شرايط و محيطها در جوامع ايجاب مى‏ كرده است كه بعضى از احكام خاص براى آن جوامع بوسيله پيامبران آورده شود . و در موقع ظهور پيامبر جديد كه آن شرايط اختصاصى از بين مى‏رفت ، احكام تازه‏اى جانشين آن احكام منسوخه مى ‏گشت . و چنانكه مسلم است احكامى كه در مجراى نسخ قرار مى‏ گرفت ، بهيچ وجه مربوط به متن و عناصر اصلى اديان نبوده است تا اعتراضى كه دنى‏ ديدرو بر اديان وارد مى ‏كند ، منطقى بوده باشد ، زيرا هيچ دين الهى منسوخ نمى ‏شود . به اضافه اينكه ديدرو خيال كرده است كه خداوند مانند قانونگذاران بشرى از قانونى كه وضع مى ‏كند و سپس ناشايست بودن آن آشكار مى‏ گردد ، پشيمان مى‏ شود و آن قانون ناشايست را با قانون صحيح كه بعدا بنظرش ميرسد ، نسخ مى‏ كند ديدرو اطلاعى از معناى نسخ ندارد . نسخ بمعناى آن نيست كه وى گمان كرده است ، نسخ عبارت است از ابراز سپرى شدن مدت حكم مقرر بجهت مرتفع شدن علّت واقعى آن حكم ، نه اينكه علت حكم استمرار داشته باشد و با اينحال خداوند بى‏جهت يا بجهت پشيمانى آن حكم را منسوخ نمايد .

نوع دوم عبارت است از نسخ يك حكم از احكام دين موجود .

مانند :

وَ الْلاَّتى‏ يَأْتيْنَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ اَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَاَمْسِكُوهُنَّ فىِ الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ اَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيْلاً .

وَ اللَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ اَصْلَحا فَاَعْرِضُوا عَنْهُما اِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحيماً [النساء آيه 15 و 16] .

( كسانى كه از زنهاى شما مرتكب فحشاء مى ‏گردند ، از چهار نفر از خودتان استشهاد كنيد ، اگر شهادت دادند ، آنها را در خانه‏ ها نگهداريد ، تا مرگشان فرا رسد يا خداوند راه ديگرى براى آنان قرار بدهد . و مرد و زنى از شما كه مرتكب فحشاء مى ‏شوند ، آن دو را اذيت كنيد ، اگر توبه كردند و اصلاح شدند ، دست از آنان برداريد ، خداوند پذيرنده توبه و مهربان است ) .

اين آيه داراى حكمى است كه پيش از اسلام در ميان عرب رايج بوده است ، خداوند متعال چنانكه بعضى از رسوم و آداب پيش از اسلام را تدريجا مرتفع ساخت ، حكم مزبور را هم پس از شيوع و استقرار اسلام در جامعه با آيه زير نسخ فرمود :

اَلْزَّانِيَةَ وَ الْزَّانى‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ [ النور آيه 2] .هر يك از زن و مرد زنا كننده را صد تازيانه بزنيد ) .

4 رخصت‏ها و واجبات اصلى

رخصت‏ها عبارت است از احكام اضطرارى كه براى موارد اضطرار وضع شده است ، مانند :

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ [ البقرة آيه 173] .( كسى كه به خوردن ميته و ساير امور ممنوعه اضطرار پيدا كند ، بدون اينكه ظالم شود يا از حدّ الهى تجاوز كند ، گناهى براى او نيست ) .

واجبات اصلى شامل عقايد اصلى و احكامى مى‏ شود كه قابل دگرگونى نيست مانند اعتقاد به وحدانيت خداوند و نماز و حفظ نفس از تلف شدن .

5 خاص و عام

عام عبارت است از حكمى كه شامل همه افراد و اصناف موضوع خويش است ، مانند حلال بودن خريد و فروش كه شامل همه انواع آنها مى‏باشد ، مگر تخصيصى وارد شود . خاص عبارت است از حكم به بعضى از افراد يك موضوع ، مانند :

وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ [ النساء آيه 92].

( و كسى كه يك فرد با ايمان را بطور خطائى بكشد ، بايستى يك برده مؤمن را آزاد كند ) .

در اين آيه براى كفاره قتل خطائى ، آزاد كردن برده خاص ( مؤمن ) منظور شده است .

6 مطالب عبرت ‏انگيز و مثلها

مطالب عبرت‏انگيز مانند داستان‏هاى اقوام و ملل گذشته كه خداوند متعال براى افزايش معلومات مفيد انسانها براى زندگى صحيح آورده است . مانند داستان فرعون و عاد و در مقابل آنان ، داستان پيامبران و ساير رشد يافتگان .

مثل‏ها ، مانند مثال زدن براى توضيح بارقه‏هاى زودگذر به روشن ساختن آتش كه پيرامون آدمى را روشن مى‏سازد و به سرعت خاموش مى‏ گردد .

كَمَثَلِ الَّذى‏ اسْتَوْقَدَ ناراً . . . [ البقره آيه 17] .

( مانند مثل كسى است كه آتشى را روشن نمايد . . . )

7 مرسل و محدود

مرسل عبارت است از قضايايى كه موضوع آنها مقيد بهيچ قيدى نيست و به اصطلاح فنى ، موضوع قضيه مرسل عبارت است از ماهيت محض ، مانند :

اِنَّ الْإِنْسانَ لَفى‏ خُسْرٍ [ العصر آيه 2] .

( البتّه انسان [ طبيعتا در خسارت است ) .

محدود آن قضايا را مى‏گويند كه موضوع آنها از نظر كميت يا كيفيت محدود باشد ، مانند : قضاياى شخصى كه اشخاص معينى محكوم بآنها هستند .

8 محكم و متشابه

محكم آن آيات است كه دلالت آنها بر معانى خود روشن است ، مانند :

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَميْنَ [الفاتحة آيه 1] .

( ستايش مر خدا را است كه پرورنده عالميان است ) .

متشابه آن آيات است كه معانى آنها با روشنايى كامل از الفاظ بكار برده شده استفاده نشود ، مانند :

وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا [ الفجر آيه 22] .[ و در آن روز قيامت ] ( پروردگار تو با فرشتگان صف صف بيايند ) .

مسلم است كه اسناد آمدن به خدا مانند انتقال جسم از مكانى به مكان ديگر امكان‏ پذير نيست . لذا اين آيه را متشابه مى‏ نامند ، زيرا معناى آن براى اذهان معمولى اشتباه‏ انگيز است .

و اگر قرآن داراى آيات مجمل و متشابه است ، اين مجملات و متشابهات با آيات ديگر و يا با توضيحاتى از خود پيامبر اكرم و تفسيرى از ائمه معصومين عليهم السلام كه راسخ در علم‏اند رسيده و يا بوسيله فهم و عقل سليم پيروان راستين آن پيشوايان توضيح داده شده است .

تقسيم ديگرى در محتويات قرآن

1 بعضى از حقايق قرآنى بايستى مورد علم و اعتقاد انسانى قرار بگيرد ، زيرا خداوند پيمانى بوسيله فطرت‏ها و عقول آدميان براى فراگرفتن و پذيرش آنها گرفته است ، مانند توحيد خداوند يگانه و علم و اعتقاد به نظارت و علم خداوندى بر جهان هستى و همه شئون انسانها . . حقايقى ديگر وجود دارد كه خداوند انسان‏ها را مجبور به شناخت آنها نفرموده است ، مانند حقيقت روح و ابديت و خصوصيات روز قيامت و حقيقت فرشتگان و غير ذلك .

2 احكامى است كه لزومش در قرآن ثابت ، ولى با سنّت نسخ شده است مانند آيه مربوط به زنا كه در شماره سوم تقسيم گذشته ( ناسخ و منسوخ ) مطرح كرديم . حكم آيه مزبور ، با كيفر سنگسار براى زناى زن شوهردار و شوهر زن‏دار بوسيله سنت و تازيانه براى بى‏همسر بوسيله آيه نسخ شده است .

3 احكامى است كه در قرآن جايز و در سنت واجب است ، مانند جايز بودن شكستن نمازهاى چهار ركعتى در مسافرت . آيه قرآنى چنين است :فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ [ النساء آيه 101] .

( براى شما باكى نيست كه [ در سفر ] نماز را كوتاه كنيد ) اين حكم در سنت الزامى است .

4 واجبات موقت و دائم مانند حجّ خانه خدا كه وقتى معين دارد و با يكبار انجام دادن مرتفع مى‏شود و نماز كه در طول عمر مكلف بايد انجام بگيرد .

5 انواعى از محرمات : كبيره و صغيره . براى محرمات ( گناهان كبيره ) آتش معين نموده و بخشايش خود را براى گناهان صغيره وعده داده است . بجا آوردن آن احكام و وظايفى كه گفته شد ، بمقدار توانايى لازم ، و در صورت فوق توانايى ، اجبارى براى انجام آنها وجود ندارد .

139 و فرض عليكم حجّ بيته الحرام الّذى جعله قبلة للأنام ( و براى شما حج بيت اللّه الحرام را كه آن را قبله براى مردم قرار داده ،

واجب نموده است ) .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری خطبه 1جلد2

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.