23 و من الخطبة له عليه السلام
متن خطبه بيست و سوم
و تشتمل على تهذيب الفقراء بالزهد و تأديب الأغنياء بالشفقة 1
تهذيب الفقراء
أمّا بعد ، فإنّ الأمر ينزل من السّماء إلى الأرض كقطرات المطر إلى كلّ نفس بما قسم لها من زيادة أو نقصان 2 ، فإن رأى أحدكم لأخيه غفيرة في أهل أو مال أو نفس فلا تكوننّ له فتنة 3 ، فإنّ المرء المسلم ما لم يغش دناءة تظهر 4 فيخشع لها إذا ذكرت 5 ، و يغرى بها لئام النّاس 6 ، كان كالفالج الياسر 7 الّذي ينتظر أوّل فوزة من قداحه 8 توجب له المغنم 9 ، و يرفع بها عنه المغرم 10 . و كذلك المرء المسلم البريء من الخيانة 11 ينتظر من اللّه إحدى الحسنيين 12 : إمّا داعي اللّه فما عند اللّه خير له 13 ، و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال ، و معه دينه و حسبه 14 . و إنّ المال و البنين حرث الدّنيا 15 ، و العمل الصّالح حرث الآخرة 16 ، و قد يجمعهما اللّه تعالى لأقوام 17 ، فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه 18 ، و اخشوه خشية ليست بتعذير 19 ، و اعلموا في غير رياء و لا سمعة 20 ، فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل له 21 . نسأل اللّه منازل الشّهداء ، و معايشة السّعداء ، و مرافقة الأنبياء 22 . تأديب الاغنياء أيّها النّاس ، إنّه لا يستغني الرّجل و إن كان ذا مال عن عترته ، و دفاعهم عنه بأيديهم و ألسنتهم 23 ، و هم أعظم النّاس حيطة من ورائه 24 ، و ألمّهم لشعثه 25 ، و أعطفهم عليه عند نازلة إذا نزلت به 26 . و لسان الصّدق 27 يجعله اللّه للمرء في النّاس خير له من المال يرثه غيره 28 .
و منها : ألا لا يعدلنّ أحدكم عن القرابة يرى بها الخصاصة 29 أن يسدّها بالّذي لا يزيده إن أمسكه و لا ينقصه إن أهلكه 30 ، و من يقبض يده عن عشيرته 31 ، فإنّما تقبض منه عنهم يد واحدة ، و تقبض منهم عنه أيد كثيرة 32 ، و من تلن حاشيته يستدم من قومه المودّة 33 قال السيد الشريف : أقول : الغفيرة ها هنا الزيادة و الكثرة ، من قولهم للجمع الكثير :
الجم الغفير ، و الجماء الغفير 34 . و يروى « عفوة من أهل أو مال » و العفوة : الخيار من الشيء 35 ، يقال : أكلت عفوة الطعام ، أي خياره 36 . و ما أحسن المعنى الذي أراده عليه السلام بقوله : « و من يقبض يده عن عشيرته . . . » إلى تمام الكلام 37 ، فإن الممسك خيره عن عشيرته إنما يمسك نفع يد واحدة 38 ، فإذا احتاج إلى نصرتهم ، و اضطر إلى مرافدتهم 39 .قعدوا عن نصره 40 ، و تثاقلوا عن صوته 41 ، فمنع ترافد الأيدي الكثيرة 42 ، و تناهض الأقدام الجمعة 43 .
ترجمه خطبه بيست و سوم
خطبه ايست از آن حضرت . اين خطبه شامل است بر تهذيب فقراء به وسيله زهد و تأديب اغنياء بوسيله مهر و شفقت 1
تهذيب فقراء
پس از حمد و ثناى خداوندى ، همه امور تكوينى براى هر كسى مطابق قسمت الهى ، زياد يا كم نازل مي شود ، مانند فرود آمدن باران از آسمان بر روى زمين 2 اگر كسى از شما افزايشى در دودمان و مال و نفس برادر مسلمان خود ديد ، آن امتيازها وسيله فتنه و تشويش او نباشد . 3 زيرا انسان مسلمان ماداميكه به پستى آشكار تن در ندهد 4 ، كه اگر سخن از آن پستى بميان آيد ،ذلت و خوارى احساس كند ، 5 و مردم رذل بوسيله آن اغواء و گمراه شوند 6 مانند آن قمار باز برنده ايست 7 كه در انتظار اولين برد از ابزار قمار خويش است ، 8 كه سود براى او مي آورد 9 و ضرر را از او مرتفع مي سازد . 10 همچنين انسان مسلمان كه براى از خيانت است ، 11 به انتظار يكى از دو نتيجه نيكو از عنايت خداوندى نشسته است .
12 يا دعوت الهى او را به پيشگاه ربوبيش بخواند و آنچه خدا براى او آماده كرده است ، بهتر از همه چيز است ، 13 و يا رزق خداوندى ، كه روزگار بر مي گردد و رفاه و آسايش مالى و خانوادهاى نصيبش مي سازد و با اينحال دين و شئون شخصيتى اش هم محفوظ مانده است 14 مال و فرزندان كشتگاه دنيا است . 15 و عمل صالح محصولى از كشتگاه دنيا براى آخرتست 16 گاهى خداوند متعال هر دو را نصيب گروههايى مي نمايد . 17 از سلطه و حكمت خداوندى آنچنان بر حذر باشيد كه خود او دستور داده است . 18 و بيمى آميخته با اميد از او داشته باشيد كه پوزش نابجا نباشد . 19 عمل را [ خالصانه ] بى ريا و بى شهرت پرستى بجاى آوريد ، 20 زيرا كسى كه براى غير خدا عمل كند ، او را بهمان كسى كه از عمل خويش منظور داشته است ، واگذار مي كند . 21 از خداوند مقامات عالى شهدا ، و حيات با سعادتمندان و همراهى با پيامبران را مسئلت مي نمائيم 22 .
تأديب اغنياء اى مردم ، هيچ كسى از ارتباط با دودمان خود و از دفاع آنان با دست و زبانشان بى نياز نيست ، اگر چه مالدار بوده باشد . 23 دودمان آدمى بزرگترين حمايت كنندگان در دنبال او هستند 24 هيچ كسى چون دودمان آدمى پريشانى هاى او را مبدل به آسايش نمي كند 25 دودمان آدمى مهربانترين مردم در هنگام فرود آمدن حوادث سخت و ناگوار است 26 موقعى كه خداوند براى يك انسان زبان راستين در ميان مردم منعكس مي كند 27 براى او بهتر از مالى است كه ديگران از او ارث خواهند برد ، 28 آگاه باشيد ، هيچ يك از شما نبايد از خويشاوندان خود كه در فقر و پريشانى بسر مي برند ، منصرف شود 29 از اينكه فقر و پريشانى او را با چيزى مرتفع بسازد كه اگر آنرا نگهدارى كند نخواهد افزود و اگر انفاقش كند ، نخواهد كاست . 30 كسى كه دست كرامت خود را از دودمانش بر ميدارد ، 31 يكدست او از آنان برداشته مي شود و در مقابل دستهاى فراوانى از او برداشته خواهد گشت 32 هر كه خوى نرم دارد از محبت دائمى دودمانش برخوردار خواهد بود 33 .
سيد شريف رضى گفته است : غفيره در اين مورد بمعناى فراوانى و كثرت است .
عرب جمع كثير را جم غفير و جماء غفير ميگويد . 34 در بعضى از نسخه ها بجاى غفيره « عفوة من اهل و مال » نقل شده است و عفوه ممتاز هر چيز را ميگويند . 35 گفته مي شود : « اكلت عفوة الطّعام » يعنى ممتاز غذا را خوردم . 36 و چه معناى نيكو و عالى است كه امير المؤمنين ( ع ) از جمله و من يقبض يده عن عشيرته . . . اراده فرموده است 37 زيرا كسى كه خير و سود خود را از دودمانش دريغ ميدارد ، خير و سود يكدست را از آنان مضايقه مي كند . 38 و هنگاميكه بيارى آنان نيازمند باشد و به كمك دسته جمعى آنان محتاج گردد ، 39 از يارى او عقب مى نشينند . 40 و از شنيدن صدايش سنگينى در گوش احساس مي كنند ، 41 در نتيجه از يارى دسته جمعى دستهاى فراوان ، 42 و پاهاى زياد و فشرده محروم مي گردد . 43
تفسير عمومى خطبه بيست و سوم
2 فإنّ الأمر ينزل من السّماء الى الارض كقطرات المطر الى كلّ نفس بما قسّم لها من زيادة او نقصان ( همه امور تكوينى براى هر كسى مطابق قسمت الهى زياد يا كم نازل ميشود ، مانند فرود آمدن باران از آسمان بر روى زمين )
اختلاف مردم در بهره بردارى از مواد معيشت و امتيازات
اين يك مسئله بسيار مهمى است كه همواره ذهن مردم معمولى و متفكران را بر خود مشغول داشته است . گروهى از مردم گمان ميبرند همه كارها و نتايج و شئون بشر در هر حال فردى و اجتماعى مخصوص و تعيين شده از پيش مي باشد ،اين تعيين و اختصاص يا مستند به قضا و قدر الهى است و يا مربوط به وراثت و محيط و تعليم و تربيت و حوادث و رويدادهاى محاسبه نشده و تحولات بيرون از اراده و عوامل روانى متنوع كه پيرامون انسانها را گرفته و هر گونه كار و گفتار و انديشه و تمايلات و اشكال خود خواهى هاى آنان را تعيين مي نمايند .
و بدانجهت كه عوامل مزبور و كاربرد آنها براى هر شخصى موقعيت خاصى ايجاد مي كند ، لذا دو فرد از انسان را نمي توان پيدا كرد كه از همه جهات و همه شئون مثبت و منفى مساوى هم بوده باشند . گروهى ديگر مي گويند : اگرهم انسانها تحت سلطه عوامل مزبور تعينهاى ويژهاى پيدا مي كنند ، ولى اين تعينها مانع تساوى حقوقى و قانونى آنان در زندگانى نمي باشد و بهترين جامعه آن جامعه است كه با ناديده گرفتن آن تعينات جبرى ، تساوى اختيارى در ميان افراد خود برقرار بسازد . گروه سوم مي گويد : اختصاصات و تعينهاى فردى كه با عوامل جبرى افراد را از يكديگر جدا مي كند ، بقدرى اساسى و مهم است كه هر كسى در صدد برقرار ساختن تساوى ميان افراد جوامع بر آيد ، لازم است قالبهايى را تعيين كند كه همه آن تعينات را از افراد حذف نمايد لذا آنچه كه قابل توجه است اينست كه عدالت با حذف تعينهاى ويرانگر و با در نظر گرفتن مختصات مفيد و بيطرف ميان افراد برقرار شود ، نه تساوى محض .
چند مسئله مهم را در اين مبحث متذكر مي شويم :
مسئله يكم
جمله اى را كه امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه درباره اختلاف انسانها در قسمت معاش فرموده است مفاد آن آيه است كه مي گويد :
نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا [ الزخرف آيه 32] ( مائيم كه معيشت آنان را در زندگانى دنيوى ميان آنان تقسيم كرديم ) اين قسمت الهى كه قطعا از روى عدالت و حكمت است ، غير از اختلاف در بهره بردارى از مواد معيشت و امتيازات قابل توجه بر مبناى چپاول و استثمار است كه متاسفانه سر تا سر تاريخ بشرى را فرا گرفته است . چپاول و استثمار دسترنج ديگران و تعدى بر قسمت آنان كه معلول فعاليتهاى فكرى و عضلانى آنان مي باشد ، ضد قضا و قدر و مبارزه با عدالت و حكمت خداوندى است . همين امير المؤمنين ( ع ) كه جمله فوق را فرموده است ، اين جمله را هم در سخنان خود تاكيد كرده است كه « ما رأيت نعمة موفورة الاّ و الى جانبها حقّ مضيّع » ( من در هيچ جا نعمت فراوانى نديدم مگر اينكه در جنب آن حقى ضايع شده وجود داشت ) و هم اين بزرگوار است كه ميفرمايد من بارها از رسول اكرم ( ص ) شنيدم كه مي فرمود :
لن تقدّس امّة لم يؤخذ حقّ ضعيفها من قويّها غير متعتع ( پاكيزه و مبارك نخواهد بود امتى كه حق ناتوان آن از نيرومندش بدون نقص گرفته نشود ) همين قرآن كه تقسيم معيشت را فرموده است در آيهاى ديگر ميفرمايد وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اَليمٍ [ التوبه آيه 34] ( كسانيكه طلا و نقره را متراكم و راكد مي سازند و آن را در راه خدا انقاق نمي كنند ، آنان را به عذابى دردناك تهديد كن ) و همين قرآن است كه مي گويد :
« ما اَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلْرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامَى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْلا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلاَغْنِياءِ مِنْكُمْ . . . [الحشر آيه 8] ( آنچه را كه خداوند از اهل آبادى ها به پيامبرش برگردانده است ، بايد در راه خدا و رسولش و عترت و ايتام و بينوايان و در راه ماندگان صرف شود ، تا مال مزبور در ميان اغنياى شما بجريان نيفتد . )
مسئله دوم
عوامل طبيعى اختلافات گوناگون در ميان انسانها چنانكه اشاره كرديم ، بقدرى است كه تساوى حقيقى آنان در هويت روانى و عضوى و چگونگى ارتباطات آنان با جهان عينى و طرز برداشتشان از زندگى خود و ديگران ، تقريبا امكان ناپذير است . مانند اختلاف در انواع بيمارىها و تندرستى ها و زمان آغاز به فعاليتهاى بازدهى و مدت كار و شروع باز نشست و استعداد و نبوغ فكرى و هنرى و مديريتهاى بسيار متنوع از مديريت سياسى يك جامعه بسيار معظم گرفته تا مديريت درباره اعضاى خانواده و صدها اختلافى كه ناشى از مسائل روانى ثانوى و محدوديتها و نامحدوديتهاى محيطى و اجتماعى و غير ذلك .
اين امور مانع از تساوى واقعى ميان انسانها در برداشت و بهره بردارى از پديدههاى مادى و ديگر امتيازات مي باشد .
مسئله سوم
با نظر به اختلافات فوق كه موجب عدم تساوى انسانها در توليد بمعناى عمومى و استهلاك مي باشد بدون ترديد در هر جامعه اى اگر چه رياضى ترين اصول و قوانين را بكار ببندد ، همواره عدهاى از مردم از دسترنج و محصولات فكرى گروه ديگر بهره بردارى خواهند كرد ، بدون اينكه بتوانند عوضى در مقابل آنها بپردازند . اين تنظيم در هر جامعه اى ضرورت دارد ، اگر ملاك حيات واقعى هر شخص را با ملاك كميت و كيفيت بازدهى او تعيين نمايند ، شايد در يك ميليون جمعيت يكنفر پيدا نشود كه آنچه را كه در ضرورتها و تجملهاى زندگى خود مستهلك ساخته است ، از نظر كميت و كيفيت بطور دقيق و رياضى معادل با بازدهى او در جامعه بوده باشد .
بنابر اين ، تنظيم حيات افراد يك جامعه در موارد معيشت و ساير امور مطلوب ، بايستى با دو راه انجام بگيرد : راه يكم آگاه ساختن مردم به اينكه همه آنان در يك وحدت عالى در حق حيات مشتركند ، و آنانكه داراى بازدهى بيش از استهلاك دارند ، بايستى با وجدانى آزاد در اداى حق حيات ديگران كه بازدهى شان كمتر از استهلاك مورد احتياجشان مي باشد ، شركت بورزند . راه دوم الزام قانونى با طرقى كه در جوامع با اشكال مختلف عمل مي شود . 3 فإن رأى احدكم لأخيه غفيرة فى اهل او مال او نفس فلا تكوننّ له فتنة ( اگر كسى از شما افزايشى در دودمان و مال و نفس برادر مسلمان خود ديد ، آن امتيازها وسيله فتنه و تشويق او نباشد )
موقعيت انسانها در برابر امتيازات قانونى و غير قانونى كه نصيب بعضى از افراد مي گردد
جاى گفتگو نيست كه در اين دنيا افرادى از انسانها به امتيازاتى مي رسند كه ديگران از آنها محرومند . مانند زيبائى ها با اشكال مختلف ، قدرتها با نمودهاى گوناگون ، استعدادهاى متنوع ، قرار گرفتن در مسيرهايى كه حوادث و وقايع مفيد يا مضر موجب تغيير وضع قرار گيرندگان در آن مسيرها مي باشد .
اين امتيازات را ميتوان با نظر به منشأ طبيعى و قراردادهاى اجتماعى به دو نوع عمده تقسيم نمود :
نوع يكم امتيازات اختيارى :
آن دسته از امتيازات را ميگوئيم كه با كار و كوشش بدست آمده است . مانند كوشش براى فرا گرفتن دانش و هنر و مديريتها و به ثمر رسانيدن نبوغ در امور اقتصادى و اجتماعى و سياسى و اخلاقى و مذهبى و جهان بينى و تعليم و تربيتها و غير ذلك . اگر قراردادهاى اجتماعى در بهره بردارى صاحبان امتيازات از امتيازاتى كه به دست آورده اند ، عادلانه بوده و موجبات تعدى و تجاوز به حقوق ديگران را فراهم نسازد ، بدون ترديد اخلالى به « حيات معقول » جامعه وارد نمي آورد .
اما چه اندكند انسانهائى كه قدرت و امتيازهاى سود بخش آنانرا در دام خود خواهى نيفكند و وجود آن قدرت و امتياز براى آنان از نظر اشتراك در « حيات معقول » با همه انسانها مانند عدمش جلوه كند . و چه اندكترند آن انسانها كه با علم به اينكه شخص مفروض قدرت و امتياز را از راه كوشش و مستهلك ساختن سرمايه حياتش بدست آورده است ، از ديدن آن برترى ،بر حسرت و رشك مبتلا نشوند ؟ زيرا قدرت و امتياز ، مطلوب همه مردم است .
در اين مورد هيچ راهى براى بهداشت روانى شخصى كه فاقد برترى است ، جز اين وجود ندارد كه دو بعد آن برترى را از يكديگر تفكيك نمايد :
يكم بعد اجبارى كه عبارتست از علل طبيعى و ضرورتهاى محيطى و اجتماعى كه دارنده برترى ، كمترين اختيارى در بدست آوردن آنها نداشته است . اين بعد از نظر منطقى موجب هيچ گونه حسادت و حسرت و خود خورى و تشويش نيست ، زيرا كمترين ارزشى براى دارنده آن ندارد .
بعد دوم كارى كه او كرده و عامل حقيقى استناد برترى به دارنده آن گشته است . اگر ارزش قانونى آدمى با اين بعد پذيرفته نشود ، همه انسان و انسانيت تباه خواهد گشت .
وَ اَنْ لَيْسَ لِلاِنسانِ اِلاَّ ما سَعى . وَ اَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى [ النجم ، آيه 39 و 40] ( هيچ چيزى براى انسان جز كوشش او نيست و قطعا كوشش او بزودى ديده خواهد شد . ) از طرف ديگر بايستى دارنده قدرت و امتياز اختيارى ، درباره وضع خود بينديشد و باين نتيجه برسد كه چقدر عوامل جبرى در بوجود آمدن آن برترى دخالت داشته و چقدر موانعى كه مي توانستند جلو او را از وصول به آن برترى بگيرند و اين موانع بدون اختيار او بر طرف گشته اند . با اين تحليل دارنده برترى اختيارى باين نتيجه خواهد رسيد كه او مانند يك رودخانه بوده است كه عوامل اصلى آن قدرت و امتياز مانند منبعى بوده است كه آنها را در وجود او به جريان انداخته است . اما مي دانيم كه اين دو بينش براى واجد برترى و فاقد آن ، بدون نگرش از ديدگاه فوق خود خواهى امكان پذير نخواهد بود .
نوع دوم امتياز و قدرت غير اختيارى ،
مانند قدرتهاى عضلانى و استعدادهاى فكرى و حافظه و تجسم هنرى و احساسات شاعرانه ، شايستگى محيط طبيعى و وراثت هاى مثبت و روبرو گشتن با حوادثى كه موجب بارقه هاى مغزى سازنده ميباشند و زيبائىها و نوبت گيرى هائى كه غالبا از ديدگاه بررسى كنندگان مخفى ميماند . مثلا رئيس جمهورى مي ميرد و معاون او جايش را اشغال مي كند و اگر نميرد نمي تواند به رياست جمهورى برسد . يك سياستمدار بمعناى عمومى قدرتى را در دست دارد ، در همان حال صدها مغز شايسته كه همان قدرت را دارند . از بدست آوردن آن ناتوانند ، تا يك حادثه غير اختيارى بوجود بيايد و آن سياستمدار كنار برود . اين نوبتگيرى بجهت ضرورتهاى اجتماعى در انواعى فراوان از امتيازات و قدرتها وجود دارد .
در آن حال كه صدها هنرمند نابغه در اجتماع وجود دارند ، يك هنرمند بجهت طولانى بودن سابقه يا هماهنگى با سياست جارى ، همه آنان را تحت الشعاع جبرى قرار ميدهد . درست است كه نوبت گيرى ها ، اغلب از قراردادها و سنن اجتماعى سرچشمه ميگيرد ، ولى در اينكه صف كشيدگان با هيچ گونه آزادى نميتوانند قراردادهاى اجتماعى را بر هم بزنند و آن پيشتازان با تكيه به همان قرار داد ، خود را مثبت و ديگر صف كشيدگان را منفى تلقى ميكنند ، از ضرورتى مانند ضرورت طبيعى برخوردار مي باشد . اگر سنت نوبت گيرى او از ضرورتهاى واقعى و منطقى اجتماعى ناشى شود ، نبايد موجب حسرت و حسادت فاقدان يا محرومان از بهره بردارى از قدرت و امتياز بوده باشد زيرا حيات اجتماعى و قوانين منطقى آن بر همه چيز مقدم است .
اما درباره قدرتها و امتيازات غير اختيارى محض ، بدان جهت كه دارندگان آن دو ، كوشش آزادانه و با هدفگيرى آگاهانه آنها را بدست نياورده اند ، هرگز نبايد براى كسانيكه فاقد آنها هستند ، موجب حسرت و رشگ و اندوه بوده باشد ، زيرا اين نوع قدرتها و امتيازات كمترين ارزشى براى دارندگان آنها ندارند : قدرت جسمانى و بى اختيار يك فرد ، هيچ تفاوتى با قدرت ده هزار اسبى يك ماشين نقليه ندارد . زيبائى جبرى يك صورت ،هيچ فرقى با زيبائى يك شاخه گل زيبا ندارد . حوادث محاسبه نشدهاى كه بدون اختيار موجب بروز بارقههاى مغزى يك انسان مي گردد ، با ورود يك عامل انفجار به درون كوه داراى معدن و بيرون انداختن مواد مفيد آن تفاوتى ندارد .
آيا احتمال نميدهيد كه آدميان با ادعاى پر طمطراق تكامل ، هنوز بجاى رقابتهاى سازنده و تقويت استعدادها براى خاموش ساختن شعلههاى فروزان استعدادها و ابعاد بثمر رسيده انسانها ، انرژىهاى فكرى و مادى كلانى را مستهلك مي سازند ؟ اى خرمن سوخته ها
زانكه هر بدبخت خرمن سوخته
مى نخواهد شمع كس افروخته
اين اصل استوار را بايد بپذيريم كه حق ديگران و احترام حياتى در باره آن ، با حق خود انسان كه بايستى آن را بدست آورد و نگذارد زير پاى قدرتمندان پايمال گردد ، از يك منبع سر چشمه ميگيرند . 4 ، 5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 ، 10 فإنّ المرء المسلم ما لم يغش دنائة تظهر فيخشع لها اذا ذكرت و يغرى بها لئام النّاس ، كان كالفالج الياسر الّذى ينتظر اوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم و يرفع بها عنه المغرم ( زيرا انسان مسلمان ماداميكه به پستى آشكار تن در ندهد كه اگر سخن از آن پستى بميان آيد ، ذلت و خوارى احساس نمايد و مردم رذل بوسيله آن اغواء و گمراه شوند ، مانند آن قمار باز برنده ايست كه در انتظار اولين برد از ابزار قمار خويش است كه سود براى او ميآورد و ضرر را از او مرتفع مي سازد . )
اگر تن به پستى ها ندهيد بهر حال برنده خواهيد بود
ملاك پستى در جملات فوق دو موضوع تعيين شده است : موضوع يكم احساس ذلت و خوارى در موقع تذكر به آن . موضوع دوم انگيزه بودن براى گمراهى و فريب مردم رذل و اصل نشناس . عامل احساس ذلت و خوارى اعم از آن است كه معرفت خود شخص بوده باشد كه با توجه به فطرت پاك و اصول عالى انسانى كه در درون خود در مي يابد ، آن صفت يا كار را پست مى بيند و يا اصول و قوانين تثبيت شده در اجتماع ، آن صفت يا كار را پست معرفى مي نمايد . و اما انگيزگى براى گمراهى و فريب مردم رذل و اصل نشناس ، بدان جهت است كه آنان با ديدن رذالتها و پستى ها در ديگر افراد ، به رفتار و صفات تبهكارانه خود بيشتر تكيه مي كنند و براى توجيه تباهى هاى خود ، شيوع و رواج رفتار و صفت خود را در ميان مردم ، دليل مي آورند . پستى و رذالت آن نيست كه از همه امتيازات زندگى محروم بمانى ، اگر اين محروميت معلول كارهاى اختيارى تو نباشد . پستى و رذالت در آن گمنامى نيست كه جامعه فاسدترا از موقعيت حقيقى خود بر كنار نمايد و حتى دودمانت هم ترا نشناسند و بجاى نياورند .
پستى و رذالت آن نيست كه قدرتمندان حيوان صفت همه حقوق زندگى ترا پايمال نمايند و پس از تلاش براى بدست آوردن حق خويش ، شب با شكم گرسنه و تن بىپوشاك سر روى خشت گذارى و در خواب پر تشويش فرو روى .
در آنهنگام كه قهر و غلبه خودخواهان زورگو مي خواهند دانش و بينش و هنر ترا خنثى كنند يا وسيله اى براى اجراى قدرت خود قرار دهند و تو مقاومت بورزى و در راه حفظ شخصيت و ارزشهاى انسانى ، شديدترين ناگواريها را تحمل نمائى و بجهت ناتوانى از همه حقوق حيات خود ساقط گردى ، رذل و فرومايه نيستى ، بلكه بالعكس ، تو در اين حالات در اوج ايده آل اعلاى حيات بپرواز در آمدهاى . زيرا اين توئى كه در برابر هجوم يغماگران و عوامل نابود كننده شخصيت ، از منطقه شخصيت خود پاسدارى نموده و با تمامى سر بلندى و افتخار در پيشگاه شخصيتت كه جلوهاى از جمال و جلال الهى را در خود دارد قرار گرفته اى .
همچنين محدوديت در استعدادها و نارسائىهاى عضوى و زبونى و ساير ناتوانى هايى كه بهيچ وجه ارتباطى با آزادى و اختيار آدمى ندارد ، بلكه در مسير قوانين جبرى طبيعت و عوامل اجبارى محيط ، آدمى را محدود مي سازد ،دليل فرومايگى و پستى و رذالت نيست ، زيرا نه انسان آگاه با توجه خويش و ديگران به اينگونه محدوديتها ، احساس پستى و رذالت ميكند و نه بدسيرتان تبهكار ميتوانند اينگونه محدوديتها را تكيهگاه نابكارىهاى خود قرار بدهند .
پس كسانيكه در اين زندگانى دنيوى با فطرت پاك و با ابزار عضوى و روانى كه دارند ، در مجراى كار و كوشش متناسب موجوديت خود قرار گرفته و مرتكب تباهىهاى اختيارى نميگردند ، از دو حال خالى نيست :
يا در وضع آنان دگرگونى هايى پيدا مي شود كه در نتيجه آنها برتريهايى به دست مي آورند ، و با همان فطرت و خلوص و صميميت به فعاليت مى پردازند ،و يا با همان وضعى كه دارند ، گام به پايان زندگى گذاشته و رخت از روى خاك بزير خاك مى بندند ، در هر دو حال ، در قمار زندگى بردهاند و خسارتى نديدهاند . 11 ، 12 ، 13 ، 14 و كذلك المرء المسلم البرىء من الخيانة ينتظر من اللّه احدى الحسنيين :
امّا داعى اللّه فما عند اللّه خير له ، و امّا رزق اللّه فاذا هو ذو اهل و مال و معه دينه و حسبه ( همچنين انسان مسلمان كه برى از خيانت است ، به انتظار يكى از دو نتيجه نيكو از عنايات خداوندى نشسته است : يا دعوت الهى كه او را به پيشگاه ربوبيش بخواند و آنچه خدا براى او آماده كرده است بهتر از همه چيز است و يا رزق خداوندى كه روزگارش بهبود مي يابد و رفاه و آسايش مالى و خانواده نصيبش مى سازد و با اينحال دين و شئون شخصيتى اش محفوظ مانده است ) .
احدى الحسنيين شعار الهى اسلام
اين كلمه تعيين كننده سرنوشت انسانهاى الهى ( احدى الحسنيين ) در آيهاى از قرآن مجيد چنين آمده است :
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا اِلاَّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ اَنْ يُصيبَكُمْ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ اَوْ بِاَيْدينا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ [ التوبه آيه 53] ( بگو به آنان ، آيا شما در باره ما جز يكى از دو سعادت را انتظار داريد ؟ در صورتى كه ما درباره شما عذابى را انتظار داريم كه يا از طرف خدا بشما خواهد رسيد ، يا با دستهاى ما آن عذاب را خواهيد چشيد . پس شما انتظار بكشيد ما هم درباره شما در حال انتظاريم ) .
انسانى كه زندگى خود را با محاسبه دقيق و متكى به اصول سعادت بخش انسانيت سپرى مي نمايد ، به ورود در « حيات معقول » توفيق يافته است . اين حيات معقول چنانكه بارها اشاره كرده ايم ، هرگز به نيستى منتهى نمى گردد و هرگز باخت و سقوط راهى به آن ندارد . زيرا آغاز حيات معقول از رشد شخصيت تا پايان آن ، ورود در پيشگاه خداوندى است . ورود در پيشگاه خداوندى كه در اذهان عمومى مرگ ناميده مي شود ، سعادت عظمائى است كه براى انسانهاى حسابگر در زندگى همواره مورد انتظار است . اين انتظار و علاقه به انقلاب حيات از روى طبيعى به روى ماوراى طبيعى در آيه اى ديگر از قرآن مجيد خطاب بقوم يهود چنين آمده است :
قُلْ يا اَيُّهَا الَّذينَ هادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّكُمْ اَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنُّوا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ [الجمعة ، آيه 7] ( بگو اى مردمى كه به دين يهود گرويدهايد اگر گمان مىكنيد كه تنها شما اولياء خداوندى هستيد ، نه ديگر مردمان ،مرگ را آرزو كنيد اگر شما راستگويانيد . ) معناى احدى الحسنيين عبارتست از دو سعادت نيكو : سعادت يكم زندگى با شرافت و آزادى رو به كمال و غوطهور در هدف زندگى و برقرارى عدالت و ارتباط انسانها با يكديگر بر مبناى محبت راستين و تعاون در بقاء در حال مبارزه خستگى ناپذير با درندگان انسان نمايى كه مي دانى جز صحنه تنازع در بقاء نمي شناسند . اين زندگى عين سعادت است ، خواه در گوشهاى از زندان باشد كه باغ و گلشن آرمانها و هدفهاى عالى « حيات معقول » مى باشد و خواه در بهترين مناظر با عالى ترين رفاه و آسايش سپرى شود . سعادت دوم رهائى روح از قفس كالبد و پرواز در فضاى كمال رو به جاذبه الهى . اين شعاراميد بخش نتايجى دارد كه ما برخى از آنها را بعنوان نمونه متذكر مى شويم :
1 ريشه كن شدن يأس و نوميدى كه گلوى هر انسان هشيار و خردمندى را بسختى مى فشارد . اگر ما سخنان يأس آور و بد بينانه هشياران بشرى را كه در سر تا سر تاريخ ابراز شده است جمع آورى كنيم ، شايد از چند مجلد متجاوز شود . دقت كنيد :
آنقدر بار كدورت به دلم آمده جمع
كه اگر پايم از اين پيچ و خم آيد بيرون
لنگ لنگان در دروازه هستى گيرم
نگذارم كه كسى از عدم آيد بيرون
منسوب به مسيح كاشانى
بر صفحه هستى چو قلم مي گذريم
حرف غم خود كرده رقم مي گذريم
زين بحر پرآشوب كه بى پايانست
پيوسته چو موج از پى هم مي گذريم
فكرى خراسانى
دل بسته روزگار پر زرق شدن
يا شيفته بقاء چون برق شدن
چون مردم اندك آشنا در گرداب
دستى زدنست و عاقبت غرق شدن
اشرف سمرقندى
جهان چيست ماتم سرائى در او
نشسته دو سه ماتمى روبرو
جگر پارهاى چند بر خون او
جگر خوارهاى چند مهمان او
قادرى هندى
روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى
گر نه اين روز دراز دهر را فرداستى
ناصر خسرو قباديانى
دنيا چو حباب است و ليكن چه حباب
نه بر سر آب بلكه بر روى سراب
آنهم چه سرابى كه ببينند به خواب
آن خواب چه خواب ؟ خواب بدمست خراب
صفحات ادبى ما شرقىها ، پر از مفاد رباعيات منسوب به خيام و گفته هاى ابو العلاء معرى و صفحات ادبى غربى ها ، پر از پوچگرايى هاى آلبركامو و نظاير او است .
در صورتيكه شعار احدى الحسنيين با اينگونه طرز تفكرات مخالف بوده ،همواره از يك رضايت معقول به گذشت پر تكاپوى زندگى مى نگرد .
2 اين شعار دستور به حد اكثر كوشش و تلاش در زندگى مي دهد ، و هيچگونه حركت و سكون با هدف را بى نتيجه نمي داند ، اين نتيجه يا در سطح « حيات معقول » نمودار مي گردد يا در اعماق آن .
يا اَيُّهَا الإِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكِ كَدْحاً فَمُلاقيهِ [الانشقاق آيه 6] ( اى انسان تو در حال تلاش و تقلا به ديدار پروردگارت نائل خواهى گشت ) وَ اَنْ لَيْسَ لِلأنسانِ اِلاَّ ما سَعى وَ اَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى [ النجم آيه 39 و 40]( و نيست براى انسان جز كوشش او . و قطعا كوشش او ديده خواهد شد ) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ[ الزلزال آيه 7 و 8] ( هر كس كه به اندازه ذرهاى عمل خير انجام بدهد آنرا خواهد ديد و هر كس به اندازه ذرهاى عمل بد انجام بدهد آنرا خواهد ديد . )
اندرين ره ميتراش و ميخراش
تا دم آخر دمى فارغ مباش
دوست دارد يار اين آشفتگى
كوشش بيهوده به از خفتگى
گرچه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسف وار ميبايد دويد
پر كاهم پيش تو اى تند باد
خود ندانم در كجا خواهم فتاد
پيش چوگانهاى حكم كن فكان
ميدويم اندر مكان و لا مكان
گر هلالم گر بلالم مي دوم
مقتدى بر آفتابت مي شوم
مولوى پس با نظر به محتواى شعار احدى الحسنيين ، كار و كوشش با هدفگيرى معقول دو نتيجه دارد كه وصول به يكى از آن دو نتيجه ، قطعى است و هيچ استثنائى ندارد و آن عبارتست از تحقق هويت اختصاصى « حيات معقول » كه مورد خواست الهى است . هويت اختصاصى « حيات معقول » كار و كوشش است با هدفگيرى مثبت . ضرورت كار براى كسى كه از « حيات معقول » برخوردار است ، نه شب مي شناسد نه روز ، بلكه احساس توانائى همان و حركت و تلاش همان .
فجر تا سينه آفاق شكافت
چشم بيدار على خفته نيافت
شهريار اين نتيجه در حقيقت در خود كار نهفته است كه عبارتست از باز شدن بعد حركت آدمى و گسترش آن در سطوح كارگاه هستى كه مشغول نواختن آهنگ كلى عالم وجود است .
نتيجه دوم معلولهاى مناسب كار است ، مانند محصولى كه از فعاليت كشاورزى بدست مي آيد ، دانشى كه از تحمل زحمات فراگيرى علم حاصل مي گردد . نتايجى كه مورد انتظار فعاليتهاى قانونى بشرى است اين نوع دوم است . يعنى همه افراد بشرى آنچه را كه از كار و كوشش خود انتظار دارند ،اين قسم نتايجند كه از كار توليد مي شوند و احتياجات مادى يا معنوى آنانرا مرتفع مي سازند . اين انتظار كاملا منطقى و قانونى است ، ولى ما ميدانيم كه چه فراوان است كار و كوشش هائى كه به نتيجه مورد انتظار نمي رسند .
در اينصورت شعار احدى الحسنيين از شما مى پرسد : اين كار و كوشش را با كدامين هدفگيرى انجام داده ايد ؟ اگر پاسخ شما اين باشد كه من براى وصول به هدف مفيد براى خود و انسانها و براى رشد و تقويت شخصيت انسانى ام ، يا نگهدارى آن از كثافت و پليديها انجام دادهام . احدى الحسنيين مي گويد :
شما در راه تكامليد ، راهتان را پيش بگيريد و برويد ، زيرا كارى كه با آن خصوصيت هدف گيرى انجام داده ايد ، دليل ورود شما در « حيات معقول » است . نظير اين مطلب را جلال الدين مولوى درباره دعا و نيايش گفته است كه دعا و نيايش نيز دو اجابت دارد :
اجابت يكم خود برقرارى رابطه ما بين انسان و خدا .
اجابت دوم بدست آوردن چيزيست كه دعا كننده از خدا مي خواهد .
اجابت يكم قطعى است و هيچ فردى از انسانها در هر شرايطى كه باشد ، از اين اجابت محروم نيست :
آن يكى اللّه مي گفتى شبى
تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى
گفت شيطانش خمش اى سخترو
چند گوئى آخر اى بسيار گو
اين همه اللّه گفتى اى عتو
خود يكى اللّه را لبيك كو ؟
مىنيايد يك جواب از پيش تخت
چند اللّه ميزنى با روى سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر
ديد در خواب او خضر را در خضر
گفت هين از ذكر چون وامانده اى
چه پشيمانى از آن كش خوانده اى ؟
گفت لبيكم نمي آيد جواب
زان همى ترسم كه باشم رد باب
گفت خضرش كه خدا اين گفت بمن
كه برو با او بگو اى ممتحن
بلكه آن اللّه تو لبيك ما است
وان نياز و درد و سوزت پيك ما است
نى ترا در كار من آورده ام
نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
حيله ها و چاره جوئيهاى تو
پيك ما بوده گشاده پاى تو
درد عشق تو كمند لطف ما است
زير هر يا رب تو لبيكها است
مولوى
از طرف ديگر وقتى كه كار با هدفگيرى مثبت انجام نگيرد و با انگيزگى خود خواهى و خود كامگى براى وصول به هدفهاى نامعقول صورت بگيرد ،همه آن كارها با نتايجش پوچ و به تباهى شخصيت مي انجامد .
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأَخْسَريَن اَعْمالاً . اَلذَّينَ ضَلَّ سَعيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 104]( بگو به آنان ، آيا درباره كسانى كه خسارت بارترين مردم از نظر كارها هستند ، بشما خبر بدهم ؟ آنان مردمى هستند كه كوششهايشان در اين زندگانى دنيوى منحرف و پوچ گشته است و گمان ميبرند كه كار نيكو انجام ميدهند )
سعيكم شتّى تناقض اندريد
روز ميدوزيد و شب برمي دريد
3 شعار احدى الحسنيين نتيجه فوق العاده مهم و سازندهاى ديگر كه دارد ،عبارتست از جدى تلقى شدن زندگى و جهان هستى با همه اجزاء و تحولاتش .
آدمى وقتى كه مىپذيرد ، همه حركات و سكناتش و حتى ناچيزترين موج انديشهاى كه در مغزش سر بر مي كشد و فرو مى نشيند ، در زنجير رويدادهاى هستى بشكل حلقههائى در مي آيد كه در مشيت حكيمانه الهى از آغاز تا به انجام مورد محاسبه قرار مي گيرد ، هرگز زندگى و جهان هستى را كه خود جزئى از آن است مسخره و شوخى تلقى نميكند ، زيرا مى بيند كه :
قطرهاى كز جويبارى مي رود
از پى انجام كارى مي رود
پروين اعتصامى 15 ، 16 ، 17 و انّ المال و البنين حرث الدّنيا و العمل الصّالح حرث الآخرة و قد يجمعهما اللّه تعالى لاقوام ( مال و فرزندان كشتگاه دنيا است و عمل صالح محصولى از كشتگاه دنيا براى آخرتست . و گاهى خداوند هر دو را براى اقوامى فراهم مي آورد )
مختص اساسى مال و فرزندان و عمل صالح
مال و مقام و فرزندان و هر گونه موقعيتى كه در محور اين گونه امتيازات نصيب آدميان مي گردند ، داراى دو بعد اساسى مي باشند :
بعد يكم واقعيت طبيعى آنها
كه عبارت است از مختصات مادى و روابطى كه ميان آنها به وجود ميآيد . مال و هر گونه ماده مفيد به معيشت آدميان ،عوامل اداره كننده اين زندگى دنيوى است كه در همين دنيا كاشته ميشوند و ميرويند و نتيجه ميدهند . مال و هر گونه ماده مفيد با قطع نظر از هدفگيرى تهيه كننده آنها خارج از منطقه ارزشها قرار مي گيرند ، باين معنى كه نمي توانند از نظر واقعيتى محض كه دارند ، به بدى و خوبى موصوف شوند . آنها واقعيتهايى هستند كه يا در طبيعت موجودند مانند آب و اشعه آفتاب و هوا و معادن و درختان و غير ذلك و يا بوسيله كار و كوشش مردم شكل خاصى بخود گرفته اند .
در هر دو صورت ، مال و هر گونه ماده مفيد با قطع نظر از خواستهها و انگيزههاى انسانى كه درباره آنها مؤثر ميشود ، نه خوبند و نه بد . بعبارت ديگر فرزندانى كه نصيب آدميان ميگردند ، رابطه آنان با پدران و مادران بدانجهت كه موجوداتى هستند جاندار و داراى مختصات فراوان جسمانى و روانى ،نه خوبند و نه بد ، بلكه خوبى و بدى آنان بستگى دارد به اينكه پدران و مادران ،تا چه اندازه و به چه كيفيت ميخواهند آنان را در مسير رشد قرار بدهند و به اصطلاح معمولى ميخواهند چه موجوداتى را بر جامعه تحويل بدهند . اگر زيبائى فرزندان و مطيع بودن و مساعدت آنان بر پدران ، موجب اشباع عواطف پدرى و مادرى و فرزندى مي گردد ، يك بهره بردارى طبيعى دنيوى است كه از احساس لذت ناشى ميشود . چنانكه احساس لذت از زيبا رويان و مناظر زيبا با قطع نظر از بدست آوردن واقعيات تكاملى از دريافت زيبائىها ، يك پديده طبيعى دنيوى است كه نميتوان آن را در منطقه ارزشهاى عالى قرار داد .
وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ اَبْقى [طه آيه 132] ( و چشمانت را به تماشاى زنهائى از آنان مگشاى كه مانند شكوفه حيات دنيوى هستند كه براى آنان وسيله بهره بردارى قرار داديم تا با همان وسيله آزمايششان كنيم . ررق پروردگارت بهتر و پايدارتر است ) .
خلاصه مال و فرزندان و هر گونه نمودهاى مادى اين دنياى پهناور با اين بعد كه مطرح كرديم محصولاتى از كشتگاه اين دنيا هستند كه بنوبت خود ميتوانند بعنوان بذرهايى در اين زراعتگاه بزرگ پاشيده شوند ، يا مانند هوا و آب و مواد تغذيهاى در آيند و كاشته شدههاى ديگر را برويانند .
بعد دوم عبارتست از وسيله بودن مال و فرزندان
و ساير امتيازات و قدرتها براى امكان پذير ساختن « حيات معقول » در كره خاكى . با اين بعد است كه اشتغال و فعاليتها در راه توليد و تنظيم مواد معيشت و ساير وسايل زندگى و همچنين علاقه به فرزندان و تعليم و تربيت آنان ، جنبه عبادت به خود مي گيرد .
اما عمل صالح بيش از يك بعد ندارد و آن عبارتست از به ثمر رساننده شخصيت آدمى در اين زندگانى . آيات قرآنى در بيش از پانزده مورد ، عمده عامل رستگارى انسان را ايمان و عمل صالح معرفى نموده است .
عمل صالح در خطبههاى آينده مورد بحث مشروح قرار خواهد گرفت . امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير مي فرمايد : گاهى خداوند متعال اقوامى را از هر دو امتياز مادى و عمل صالح برخوردار مي سازد .
اين جمله بخوبى اثبات ميكند كه بدست آوردن و تنظيم مواد و پديدههاى مادى براى « حيات معقول » در يك جامعه كمترين منافاتى با انسان شدن افراد آن جامعه ندارد . 18 ، 19 فاحذرو اللّه ما حذّركم من نفسه و اخشوه خشية ليست بتعذير ( از سلطه و حكمت خداوندى آنچنان بر حذر باشيد كه خود او دستور داده )( است و بيمى آميخته با اميد از او داشته باشيد كه پوزش نابجا نباشد . )
تقوى و ترس و هراس و بر حذر بودن از خدا يعنى چه ؟
مردم درباره تصفيه رابطه خود با خداوند تصورات و تخيلات فراوانى دارند . اين تصورات و تخيلات ناشى از دو موضوع است :
يكم تصورى كه درباره هويت خداوندى دارند .دوم خواسته ها و آرمانهايى كه براى آنها اهميت جدى قائلند .موضوع يكم كاملا روشن است كه :
مور ضعيف و ناتوان چون شكل يزدانى كشد
بى شك به شكل مورچه با شاخ حيوانى كشد
مغز شبان هم نقشه موسى بن عمرانى كشد
در ذهن ما نى گرفتد او صورت ما نى كشد
ادراك هر جنبنده نقش خويش را داراستى اين مضمون در روايتى چنين آمده است :كلّما ميّزتموه باوهامكم فهو مخلوق لكم و مردود اليكم . . . ( هر چيزى را كه با تو همات خود ، بعنوان هويت خداوندى براى خود مشخص نموديد ، آفريده شما است و به شما بر مي گردد ) .
بنابر اين ، هر فردى از انسانها كه بخواهد صورتى از خدا را در مغز خود منعكس نمايد ، مسلما از نمودها و حقايقى بهرهبردارى خواهد كرد كه براى او بزرگ و زيبا و با عظمت تلقى شده است .
مي دانيم كه هر چه را كه ذهن آدمى بخواهد در خود منعكس نمايد ، با انواعى از كميتها و كيفيتها و روابط انجام خواهد داد كه قابل مقايسه با ذات اعلاى ربوبى نمي باشند . بهر حال تقوى و ترس و هراس و بر حذر بودن هر كسى از خداوند ، مطابق شئون آن صورت ساختگى خواهد بود كه در مغز خود منعكس نموده است . مانند ترس از خدايى وحشتانگيز كه چماقى بدست گرفته بر سر هر كس كه مخالفتش كند ، خواهد كوبيد و مانند هراس از خدائى كه در بالاى آسمان مانند طغيانگران قدرتمند نشسته و چند فرشته هم دست بسينه در برابرش ايستاده و منتظر فرمان او هستند كه او دستور بدهد عدهاى را به جهنم و دستهاى ديگر را به بهشت بياندازند براى برخى ديگر از مردم تقوى ، عبارت است از جمع كردن حواس كه در مقابل يك خداى هولناك دست از پا خطا نكنند و الا بيمار ميشوند و يا گاوشان مي ميرد و يا محصولشان بفروش نمي رسد يا فرزندش از پشت بام ميفتد و تلف ميگردد اينست خدايان عجيب و غريب كه متأسفانه گاهى در افكار متفكران حرفهاى نيز مجسم مي شوند و فورا در صدد نفى و انكار وجود او بر مي آيند .
چرا ؟ باين دليل كه اين خدايان ساخته شده افكار بشرى مي باشند آيا خود اين انكار و نفى دليل ، آن نيست كه خود آنان دريافت عالى ترى درباره خدا دارند كه آن ساخته شده هاى ذهنى را مطرود مي سازند ؟ چرا درباره آن خدا كه ما فوق صورتگرى هاى عاميانه مجسم ميگردند ، نميانديشند ؟ چرا به آن حقيقت اعلا كه در دل پيامبران عظام و اولياء اللّه و مردانى در رديف ابن سينا و فارابى و سهروردى و جلال الدين محمد مولوى و فريد الدين عطار و دكارت و كانت جلوه كرده است ، نمى نگرند ؟ معناى تقوى و ترس و هراس ، و بر حذر بودن از اين حقيقت اعلا ،چيزى جز اين نيست كه اى انسان ، حيات و شخصيت تو در يك محاسبه بسيار جدى قرار گرفته است .
هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى
كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
حافظ
حتى براى اثبات پوچى حيات و شخصيت ، مجبور هستى از يك عده مقدمات جدى و قضاياى واقعى بهره بردارى نمائى . و اگر در موقع عبور از اين مقدمات كه آنها را براى پوچى استخدام كردهاى ، از واقعيت آنها آگاه شوى ، در همانجا ميخكوب شده به هدفگيرى ( اثبات پوچى ) خود از آن واقعيات خواهى خنديد . بعنوان مثال اگر دگرگونى و تحول دائمى همه اشياء را براى اثبات پوچى استخدام نمايى ، چنانكه سفسطه بازان يونان باستان انجام ميدادند ، بطور قطع واقعيت حركت و متحرك را پذيرفتهاى . اگر بخواهى ريشه اصلى ضرورت تقوى و بر حذر بودن را دريابى مضمون بيت زير را توجه فرما
اگر يك ذره را بر گيرى از جاى
خلل يابد همه عالم سرا پاى
شيخ محمود شبسترى
يك معناى ديگر براى تقوى و ترس از خدا اينست كه متوجه باشى كه تو انسان آن موجود با عظمتى كه روحى از عظمت الهى در تو دميده شده است .تو با آگاهى به اين استعداد فوق جهان هستى و تن دادن به تحولات تكاملى تا ورود به جاذبه ربوبى پيش خواهى رفت ، آيا خنثى كردن اين استعداد و روى خاك ريختن پيمانهاى كه از مقام ربوبى پر مي شود ، بيم و هراس ندارد ؟
پيمانهايست اين جان پيمانه اين چه داند ؟
از عرش مي ستاند بر فرش مي فشاند
مولوى
سرور شهيدان راه حق و حقيقت امام حسين عليه السّلام در دعاى عرفه با خدايش چنين به نيايش مي پردازد :
الهى تقدّس رضاك ان تكون له علّة منك فكيف تكون له علّة منّى .
الهى انت الغنىّ بذاتك ان يصل اليك النّفع منك فكيف لا تكون غنيّا عنّى ( اى خداى من ، خشنودى تو پاكتر از آنست كه علتى از خود تو آنرا به وجود بياورد ، چگونه ممكن است علت خوشنودى ترا من بوجود بياورم .
اى خداى من ، غناى ذات تو چنانست كه سودى از خود تو براى تو نميرسد ،چگونه از من بىنياز نميباشى ) .
توضيح جملات فوق كه در نهايت اوج حكمت الهى است ، چنين است كه بىنيازى و صمدانيت خداوندى آنقدر ما فوق حدود و تعينات است كه خود او علتى براى تحصيل رضايت ذات مقدسش ندارد ، چه رسد به اينكه علت اين رضايت را انسانها با اعمال خود به وجود بياورند . آن ذات اقدس بىنيازتر از آن است كه سودى به خودش برساند ، چه رسد به اينكه سودى از اعمال انسانها به آن ذات اقدس برسد . زيرا معناى امكان پذيرش رضايت و سود در ذات خداوندى ، نوعى احتياج او را اثبات ميكند بنابر اين ، تصور اينكه ترس و هراس و بر حذر بودن از خدا ، بجهت حس انتقام جوئى شخصى و خود خواهى ذات خداونديست ، يك تصور حماقت آميز است كه ناشى از جهل و نا آگاهى درباره عظمت و بىنيازى آن ذات اقدس است .
معناى خشيت از خداوند بعنوان پوزش كه در جمله دوم مورد تفسير قرار گرفته است ، اينست كه بيم آميخته با اميد را با توجه به عظمت خداوندى و موقعيت خود در جهان هستى وابسته به خدا در دل داشته باشيد ، كه خود محرك بسوى كمال بوده باشد ، نه براى پوزش طلبى از كوتاهى و تبهكاريهاى خود . براى پوزش يك توبه و بازگشت حقيقى لازم است كه در شخصيت آدمى باز سازى جدى صورت ميدهد و در نتيجه به جبران حقوق مردم كه بوسيله او پايمال شده است و حقوق الهى كه موجب خسارت خود آدمى گشته است ميپردازد . 20 ، 21 و اعملوا فى غير رياء و لا سمعة فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل له ( عمل را [ خالصانه ] بىريا و بىشهرت پرستى بجاى بياوريد ، زيرا كسى كه براى غير خدا عمل كند ، او را بهمان كسى كه از عمل خويش منظور داشته است ، واگذار مي كند . )
با رياكارى و شهرت پرستى اعمال خود را تباه نسازيم
يكى از پستترين كردارهاى آدمى ، هدفگيرى نابكارانه از عبادت است كه توجه و بزرگداشت ديگران را درباره خود هدف قرار مي دهد . اين نوع كردارها رياكارى ناميده ميشود . و اگر مقصود از عبادت شهرت به عبادت و نيك كردارى در ميان مردم و كار براى آنكه توصيف نيكو و مدح او را ديگران بشنوند و بگوش خود او برسد ، اين رذالت هم سمعه ناميده مي شود . [مضمون هر دو تعريف در سخنان علماى اخلاق مانند نراقى و غزالى ديده ميشود] هر دو نوع هدفگيرى ناشى از خدا نشناسى و نادانى به عظمت عبادت و يا ضعف شخصيت است . زيرا اگر انجام دهنده عبادت واقعا خدا را بشناسد ،
نه جز او كسى را مىپرستد و نه پرستش او را به رخ ديگران ميكشد . پرستش منحصر به ذات او است ، اخلاص روح پرستش است ، ريا و سمعه نابود كننده پرستش . اگر رياكار خدا را مي شناخت ، آن ذات اقدس را چنان حقير تلقى نمي كرد كه آنرا با جلب توجه ديگران معامله نمايد . اگر او واقعا معرفتى در باره خدا داشت ، پر ارزشترين و عالى ترين حالت روحى خود را كه عبادت است ، در زير پاى ديگران تباه نميساخت . راستى آدمى كدامين چهره خود را نشان ميدهد ، هنگاميكه مي خواهد يك موجود محقرى مانند خود را قبله نموده در برابر او پيشانى بخاك مي سايد اگر رياكار عظمت عبادت را مي شناخت ،آن را فداى جلب توجه كسى كه ممكن است سودى به او برساند ، نمي كرد .
اى رياكار ، اگر آن فرد يا گروهى كه جلب توجه آنرا هدف عبادتت قرار داده اى ، بهرهاى از خرد داشته باشد و خدا را بشناسد و عظمت كار ترا كه عبارتست از استهلاك جوهر روح ، درك كند ، به حماقت تو خواهد خنديد و به سقوط تو خواهد گريست . اگر در آن لحظه كه فردى از انسان يا انسانهايى را قبله خود قرار دادهاى ، يك بارقه الهى در درون تو تابيدن بگيرد و تاريكى را از ديدگاهت بر روشنائى مبدل به سازد ، از سقوط و وقاحت خود آنچنان شرمنده خواهى گشت ، كه مرگ را بر زندگى خود ترجيح خواهى داد .
اگر آن قدرت و امتياز را بدست بياورى كه جهانى را در بهترين نظم بسازى و همه انسانهاى تاريخ را به عالى ترين مرحله رشد برسانى ، به عبارت ديگر اگر كره خاكى را به بهشت برين مبدل بسازى ، اگر مقصود و هدف تو آن باشد كه مردم ترا تحسين كنند و لب به ثناى تو بجنبانند ، نتيجه اى جز همان تحسين كه جز تورم خود طبيعى تو اثرى ندارد ، بهرهاى نخواهى برد .
اگر صدها هزار بار جان خود را در راه احياء و پيشبرد انسانها از دست بدهى ، و ميليونها سال در زير شكنجهها تن به زجر و ناراحتىهاى جانكاه بدهى ، اگر هدف تو اين باشد كه مردم بيايند و ترا در زير شكنجه ديده و آه بكشند و يا ترا در بالاى دار ببينند و اشكى نثارت كنند : نتيجهاى جز همان آه موقت ، و چند قطره اشك بى منبع نخواهى برد ، ولى اگر سنگى ناچيز از سر راه انسانها بردارى كه چند دقيقه بيش به طول نكشد و انرژى ناچيزى در آن مستهلك شود و منظور تو از اين كار محقر خدمت به انسانها باشد ، مخصوصا اگر اين توجه را هم ضميمه نيت خود كنى كه :
خلق همه يكسره نهال خدايند
هيچ نه بشكن از اين نهال و نه بر كن
دست خداوند باغ خلق دراز است
بر خسك و خار ، همچو بر گل و سوسن
ناصر خسرو قباديانى بدون ترديد گامى در راه كمال برداشتهاى كه از فروغ درون تو شروع و در اشعه الهى فرو ميرود . اين مطالب را كه متذكر شديم ذوق پردازى و خيال بافى نيست ، بلكه حقايقى است كه بطور اجمال در آيات قرآنى كه ذيلا مطرح ميكنيم ، ديده ميشوند . آيات قرآنى در چند مورد رياكارى را محكوم و به شدت مردود ساخته و بعنوان يكى از وقيحترين صفات آدمى معرفى نموده است .
از آنجمله :
اِنّ المُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُم وَ اِذا قامُوا اِلَى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً [النساء آيه 142] ( مردم منافق در صدد فريب دادن خدا برميآيند ، خداوند فريب آنانرا بخودشان برميگرداند . وقتى كه بنماز بايستند ، با كسالت و ملالت خاطر ميايستند ، و به مردم رياكارى ميكنند و خدا را جز اندكى بياد نميآورند . ) در اين آيه رياكارى صريحا از اوصاف منافقين شمرده شده است كه يكى از اوصاف آنان در صدد فريب دادن خدا بر آمدن است .
فَوَيْلٌ لِلْمُصَليّنَ . اَلَّذينَ هُمْ عَنْ صَلوتِهِمْ ساهُونِ . وَ الَّذينَ هُمْ يُراؤُنَ .وَ يَمْنَعُونِ اْلماعُونَ . [ الماعون آيه 5 تا 8] ( و اى بر آن نمازگذاران كه در نمازشان به سهو دچار ميشوند ( مسامحه ميورزند ) و آنانكه ريا مي كنند و مردم را از زكات يا هر گونه وسيله رفع احتياجات معيشت ممنوع مي سازند ) .
كلمه ويل تهديد سختى را در بردارد كه از عذاب الهى كه در انتظار رياكاران است ، خبر مي دهد .
يا أَيُّهاَ الذينَ آمَنوُ لا تُبطِلوُا صَدَقاتِكُم بِالمَنِّ وَ الأَذى كَالَّذى يُنفِقُ مالَهُ رِثاءَ النّاسِ وَ لا يُؤمِنُ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخَرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفوانٍ عَلَيهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَركَهُ صلداً لا يَقدِروُنَ عَلى شَيئىٍ مِمّا كَسَبوُا وَ اللّهُ لا يَهدىِ القَومَ الكافِرينَ [ البقرة آيه 264] . ( اى مردم كه ايمان آوردهايد ، بخششها و احسانهاى خود را با منت و اذيت كردن نيازمندان ، باطل نسازيد ، چونان مردمى كه مال خود را براى رياكارى و نشان دادن به مردم صرف مي كنند و به خدا و روز آخرت ايمان نمي آورند . مثل اين رياكار مثل سنگ صاف است كه خاكى روى آن بوده باشد ، بارانى بر روى آن سنگ فرو ريزد [ و خاك را ببرد ] و آنرا بى خاكى نمايد ، [ در نتيجه ] براى بهره بردارى از آنچه كه اندوختهاند ،توانائى نداشته باشند . خداوند قومى را كه كفر بورزند ، ارشاد نمي كند ) نكته اى بسيار با اهميت را كه در اين آيه وجود دارد متذكر مي شويم : دو جمله در آيه فوق ، ايمان به خدا و معاد را از رياكاران سلب نموده است :
1 وَ لا يُؤمِنُ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخَرِ ( و بخدا و روز واپسين ايمان نمي آورند )
2 وَ اللّهُ لا يَهدىِ القَومَ الكافِرينَ ( و خداوند قومى را كه كفر بورزند ،ارشاد نمي كند ) توضيحى درباره تشبيهى كه در آيه فوق آمده است . « مثل اين رياكار مثل سنگ صافى است كه خاكى روى آن بوده باشد ، بارانى روى آن سنگ فرو ريزد و خاك را از روى سنگ ببرد و سنگ بىخاك را به حال خود رها كند . » بنظر ميرسد كه مقصود از سنگ صافى درون احسان كننده است كه پيش از احسان كردن صاف و پذيرنده هر جسم و نقشى مناسب است ، خاكى كه روى سنگ قرار گرفته است ، دل كندن از كار و كالاى با ارزش است كه احسان كننده انجام ميدهد ، بارانى كه فرو ميريزد و آن خاك را از بين مي برد ،رياكارى و منت و ايذاء كسى است كه به او احسان كرده است .
وَ لا تَكونوُا كَالَّذينَ خَرَجوُا مِن دِيارِهِم بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَن سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعمَلُونِ مُحيطٌ [ الانفال آيه 47] ( و نباشيد مانند كسانى كه از وطنهاى خود براى خودكامگى و رياكارى براى مردم بيرون آمده و مردم را از راه خدا جلوگيرى ميكنند و خداوند به كارى كه ميكنند احاطه دارد ) اگر بيرون آمدن و يا مهاجرت از وطنها چه به عنوان جهاد باشد و چه بمنظور ديگر ، به منظور خودكامگى و رياكارى براى مردم باشد ، ممنوع بوده و نوعى جلوگيرى مردم از راه خدا مي باشد .
نمونه اى از رواياتى كه درباره پستى و نتايج رياكارى وارد شده است :
و قال أيضا ( النّبىّ ص ) ينادى المرائى يوم القيامة باربعة أسماء :
يا كافر ، يا فاجر ، يا غادر ، يا خاسر ، ضلّ سعيك ، و بطل عملك و لا خلاق لك ، التمس الأجر ممّن كنت تعمل له يا مخادع [منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة ج 3 ص 325] ( پيامبر اكرم فرموده است :آدم رياكار روز قيامت با چهار نام خوانده مي شود : اى كافر ، اى فاجر ( منحرف ) ، اى حيله گر ، اى زيانكار ، كوشش تو تباه و عمل تو باطل گشته ، نتيجه اى براى تو نمانده است . پاداش را از كسى مطالبه كن كه عمل را براى او انجام داده اى ، اى فريبكار . )
و قال أيضا : إنّ اوّل ما يدعى يوم القيامة رجل جمع القرآن و رجل قاتل في سبيل اللّه و رجل كثير المال فيقول اللّه عزّ و جلّ للقارى الم أعلّمك ما أنزلت على رسولي ؟ فيقول : بلى يا ربّ ، فيقول اما عملت به فيما علمت ؟ فيقول يا ربّ قمت به فى اناء اللّيل و اطراف النّهار فيقول اللّه تعالى : كذبت و تقول الملائكة كذبت ، و يقول اللّه تعالى : انّما اردت ان يقال فلان قارى ، فقد قيل ذلك . و يؤتى بصاحب المال ، فيقول اللّه تعالى : الم اوسّع عليك حتّى لم ادعك تحتاج الى احد ، فيقول : بلى يا ربّ ، فيقول : فما عملت فيما اتيتك ؟ قال كنت اصل الرّحم و اتصدّق ، فيقول اللّه تعالى كذبت ، و تقول الملائكة كذبت ، و يقول اللّه تعالى : بل اردت ان يقال فلان جواد ، و قد قيل ذلك . و يؤتى بالّذى قتل في سبيل اللّه تعالى : فيقول اللّه ما فعلت ؟ فيقول : امرت بالجهاد في سبيل اللّه فقاتلت حتّى قتلت ، فيقول اللّه تعالى : كذبت ، و تقول الملائكة كذبت ، و يقول اللّه تعالى : بل اردت ان يقال : فلان جرى شجاع ، فقد قيل ذلك . ثمّ قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : اولئك خلق اللّه تسعرهم نار جهنّم [مأخذ مزبور ص 325 و 326] ( و نيز پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : اولين چيزى كه در روز قيامت براى سئوال مطرح مي گردد : ‘
1 انسانى كه قرآن را فرا گرفته و انسانى كه در راه خدا جهاد نموده و انسانى كه مال فراوانى داشته است . خداوند بزرگ به كسى كه قرآن را فرا گرفته است ، مي فرمايد : آيا آنچه را كه به پيامبرم فرستاده بودم ، بتو تعليم نكردم ؟ مي گويد : بلى اى پروردگار من ، خدا مي فرمايد :
چرا به آنچه در قرآن دانستى عمل نكردى ؟ مي گويد : اى پروردگار من ، در اوقات شب و روز قيام به قرآن نمودم . خدا مي فرمايد ، دروغ گفتى ، و فرشتگان نيز مي گويند : دروغ گفتى ، خداوند ميفرمايد : قصد تو اين بود كه گفته شود : فلانى قارى است [ و اين نتيجه را دريافت كردهاى ] و بر تو قارى گفته شده است . صاحب مال را مي آورند ، خداوند به او ميفرمايد : آيا وسعت مال بتو ندادم ، تا آنجا كه ترا نگذاشتم محتاج به كسى باشى ؟ ميگويد : بلى ،اى پروردگار من ، خدا مي فرمايد : در آن مال كه بتو دادم چه كردى ؟ مي گويد :كمك به خويشاوندانم كردم و احسان نمودم . خداوند ميفرمايد : دروغ گفتى و فرشتگان نيز مي گويند : دروغ گفتى و خداوند ميفرمايد : بلكه قصد تو اين بود كه بگويند : فلانى سخى است [ و اين نتيجه را دريافت كرده ] و بر تو سخى گفته شده است . آنگاه كسى را كه در جهاد كشته شده است ، ميآورند . و خداوند ميفرمايد : چه كردهاى ؟ ميگويد : تو دستور به جهاد در راه خدا دادى ، من هم به كشتار برخاستم تا كشته شدم . خداوند متعال ميفرمايد : دروغ گفتى و فرشتگان نيز مي گويند : دروغ گفتى . و خداوند ميفرمايد : بلكه مقصود تو اين بود كه گفته شود فلانى با جرئت و دلاور است . [ و تو به اين نتيجه رسيدهاى ] و بر تو با جرئت و شجاعت گفته شده است . سپس رسول خدا فرمود : اينان آن آفريدگان خداوندى هستند كه آتش دوزخ آنانرا شعله ور خواهد كرد )
اينست منطقى ترين پاسخ
همين است منطقى ترين پاسخ براى اين سئوال ساده لوحانه كه اعمال نيكوئى كه مردم بدون وابستگى به مبدء و معاد و ديگر اصول اسلامى انجام ميدهند ،چه خواهد شد ؟ اين سئوال بيش از يك پاسخ منطقى ندارد و آن اينست كه بايد ديد آن عمل به چه منظور و هدفى انجام گرفته است ؟ هر كسى همان نتيجه را از كار خود خواهد گرفت كه آن را هدف كار خود قرار داده است ،مانند اشباع خود خواهى ، مال و ثروت ، شهرت ، محبوبيت ميان مردم ، تقويت اراده ، اشباع غرايز ، يا انسانيت و ارزشهاى آن ، احساس تكليف بدون كمترين توقع پاداش و يا ترس از كيفر ، و اعتقاد به ارزش و عظمت انجام تكليف كه خداوند به او متوجه ساخته است ، رضايت وجدان آزاد ، رضايت وجدان وابسته به مشيت الهى و غيره . 22 نسئل اللّه منازل الشّهداء و معايشة السّعداء و مرافقة الأنبياء ( از خداوند متعال مقامات عالى شهداء ، و حيات با سعادتمندان و همراهى با پيامبران را مسئلت مي نمائيم . )
مسير كاروان حق و حقيقت رو به منزلگه نهائى شهيدان و سعادتمندان ابدى و پيامبران الهى است
از آغاز تاريخ بشرى كاروانهائى از انسانها ، در حركتند . مبدءهاى گوناگون ، مسيرهاى متنوع ، مقصدهاى مختلف .حركت استمرار دارد و توقفى وجود ندارد .
زين بحر پر آشوب كه بى پايانست
پيوسته چو موج از پى هم مي گذريم
مبدئى نقطه حركت كاروان بشرى است كه آغاز بروز او در صحنه طبيعت بعنوان يك موجود عينى است ، اين مبدء نهانگاه رحم مادران مي باشد .
مسير حركت از اين مبدء همين آب و خاك و عناصر مادى عالم طبيعت است كه همه اولاد آدم افتان و خيزان ، گريان و خندان ، از آن عبور ميكنند و مقصد نهائى آن ، زير انبوهى از خاك تيره است كه كاروان بشرى عربده كشان يا با سكوت رقت بار ، شادمان يا اندوهگين ، پيروزمند يا شكست خورده زير آن ميروند و آن خاك تيره را بروى خود ميكشند . مبدئى ديگر براى حركت اين كاروان وجود دارد كه آغاز هوشيارى آدمى و احساس اينكه او جزئى كمال جواز يك كل شتابان به هدف والا است ، مسير اين مبدء انديشه و تعقل نتيجه بخش با تكاپوى مثبت است كه هر لحظهاش مرحلهاى از تكامل را نصيب آدمى مي سازد . مقصد نهائى اين حركت لقاء اللّه و رضوان اللّه در ايام اللّه است .كاروانيان اين مسير همراهان پيامبران و همنشينان سعادتمندان و شهداى راه حق و حقيقت مي باشند .
حركتى كه از مبدء طبيعى شروع شده است نه تنها شامل همه انسانها است ، بلكه همه جانداران از موش كور و خفاش و افعى گرفته تا نرون و سقراط و موسى و فرعون و ابن سينا و باقل ( نادانترين مرد عرب ) همه و همه از آن مبدء طبيعى شروع ميكنند ، و در همان مسيرى كه طبيعت براى آنها گسترده است ،حركت مي كنند و به آن پايان طبيعى كه در آميخته شدن با انبوهى خاك است ،مي رسند .
گروهى در اين حركت كه شايد اكثريت كاروان بشرى را تشكيل ميدهند ، نه تنها با همان حركت طبيعى از مبدء و مسير طبيعى به سوى نقطه پايان طبيعى حركت مي كنند و مبدء حقيقى حركت و مسير و مقصد والاى آن را درك نمي كنند ،بلكه اصلا نميدانند كه حركت ميكنند يا نه و اگر از زاد و مرگ همنوعان خود و از توالى روز و شب و فصول چهارگانه و سپرى شدن دوران كودكى و جوانى و ميانسالى و كهنسالى ، سايهاى از حركت و تحول را درك كنند ، درك آنان بيش از اين نيست كه عجب آن يكى زنده بود و مرد ، آنديگرى كودكى زائيد .
امروزها هوا گرم است ، مانعى ندارد ، چند روز ديگر هوا خنك خواهد شد . حالا دو ساعت به غروب مانده دو ساعت و نيم ديگر هوا تاريك خواهد شد .
در رديف مقابل اين اكثريت اسف انگيز ، در هر قرنى چند انسان انگشت شمار پيدا ميشوند كه مبدء و مسير و مقصد حقيقى حركت را درك نموده ،مي دانند كه حركت مي كنند و چيست آن مبدئى كه حركت از آنجا شروع ميشود و كجا است آن مقصد والائى كه بايستى تكاپو تا وصول به آن ادامه يابد .
اينان كه معناى حركت و مبدء و مسير و مقصد آنرا دريافته اند ، نه از گذشت زمان تاسفى بخود راه مي دهند و نه با آرزوها و اميدهاى خيالى بآينده دل خوش مي دارند .
اينان از زير مهميز زمان جسته و پيروزمندانه بر مركب زمان نشسته ، و لگام آن آن را به دست گرفته اند . آنان مركب به سوى گرديدنهاى تكاملى ميتازند نه به سوى آينده محض كه امتدادى است مانند امتداد گذشته كه دير يا زود از راه فرار رسيده به گذشته خواهد خزيد . لذا اين پيروزمندان سوار بر مركب كه لگام آن را بدست گرفته اند ، نه از گذشت بهار جوانى اندوهى به دل راه مي دهند و نه فساد فعلى جامعه خود ، آنان را مأيوس و از تكاپو باز ميدارد و نه به اميد آينده چنان دل ميسپارند كه واقعيات كنونى را از دست بدهند .
گروهى ديگر هم در باديه طولانى و پهناور تاريخ براه افتادهاند ، براى اينان مبدء و مسير و مقصد و حركت معنايى جز اين ندارد كه براى اشباع خود خواهى و خود كامگىهاى خودشان جلو كاروانهاى بشرى افتاده گرد و خاك بلند كنند تا چشمان كاروانيان جز آن خود خواهان خود كامه ، هيچ چيزى را نبينند . و يا بتوانند مسير را منحرف كنند و با وعده چشمه سارهاى زلال و مناظر زيبا ، كاروانيان را به كويرهاى سوزان بكشانند . اينان كه در مسير حقيقى حركت رو به مقصد حقيقى پيش نمي روند ، از حركت كاروانيان رو به مقصد حقيقى جلوگيرى مى كنند .
وقاحت و بيشرمى آنان گاهى به حدى مي رسد كه با منحرف ساختن كاروانيان مسير كمال ، خود را طلبكار هم مي دانند و بر حماقت و بدبختى تشنگان كمال ابراز تأسف مي فرمايند كه اينان چه موجودات احمق و بدبختى هستند وَاِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدوُا فىِ الأَرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ . اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُروُنَ . وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ الْنَّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ الْسُّفَهاءُ اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ . وَ اِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ اِذا خَلَوْا اِلى شَياطينِهِمْ قالُوا اِنَّا مَعَكُمْ اِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اَللَّهُ يَسْتَهْزِىُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ . اوُلئِكَ الَّذينَ اشْتَرُوا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ . مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذىِ اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا اَضائَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُماتِ لا يُبْصِرُونَ صُمٌّ بكْمٌّ عُمْىٌّ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ . [ البقرة آيه 11 تا 18] ( هنگاميكه به آن تبهكاران گفته مى شود كه در روى زمين فساد براه نيندازيد ، مي گويند : جز اين نيست كه ما مصلحين هستيم . هشيار باشيد ، قطعا خود آنان هستند كه در روى زمين فساد مى كنند ولى شعور ندارند . وقتى به آنان گفته مى شود : شما هم ايمان بياوريد چنانكه مردم ايمان آورده اند ، مي گويند آيا ما هم مانند مردم احمق ايمان بياوريم .
هشيار باشيد ، احمق تنها خود آنان هستند ، ولى درك ندارند . وقتى كه اين تبهكاران كسانى را كه ايمان آوردهاند ، ملاقات مي كنند ، مىگويند : ما ايمان آوردهايم و هنگامى كه با شياطين خود همنشين شدند ، مى گويند : ما با شمائيم ، و آنانرا به مسخره گرفته ايم . خدا آنانرا مورد استهزاء قرار داده و آنان )( را در طغيان گرى خود رها مي كند كه گمراه شوند . آنان هستند آن تبهكارانى كه گمراهى را بجاى هدايت خريده و سود از مبادله خود نبردهاند و آنان هدايت نشده اند . مثل آنان مثل كسى است كه آتشى بيفروزد و هنگامى كه آن آتش پيرامون او را روشن نمايد . [ ناگهان ] خدا نورشان را از دستشان بگيرد و آنانرا در تاريكىهائى كه هيچ چيز را نمى بينند ، رها بسازد . آنان [ از شنيدن حق ] كردند و از گفتن حق لالند و از ديدن حق كور . آنان از اين راه كه پيش گرفته اند ، بر نمىگردند ) .
تحليلى در آيات فوق
1 هنگاميكه انسانهاى بالغ و رشد يافته ، با پيوند به مشيت الهى بوسيله وجدان پاك مىگويند : اى راهزنان كاروانيان تشنه كمال بشرى ، گرد و خاك بلند نكنيد ، راه را منحرف نسازيد ، براى منحرف كردن مسير واقعى كاروان ، ساده لوحان از همه چيز بيخبر را آلت دست قرار ندهيد . اصول عالى انسانى را كه نيروهاى محرك اين كاروان است ، با سوء استفادههاى خود خواهانه از آن اصول ، تباه نسازيد . بگذاريد اين كاروان راه خود را طى كند . قدرتها و امتيازاتى را كه چه بطور جبر و چه آزادانه بدست آورده ايد ، در تقويت و رفاه و آسايش اين كاروان مورد بهره بردارى قرار بدهيد .
پاسخ اين راهزنان چنين است : شما نمى فهميد ، ما راهنمايان و پيشتازان كاروان هستيم ، ما مصلحيم ، ما در راه اصلاح شما از لذايذ و حتى از جان خود گذشتهايم راه اصلاح همين است كه ما ميگوئيم . اى انسانها ، فريب اين رجز خوانىها و حماسه پردازيهاى نابكارانه راهزنان را نخوريد . اينان راهنمايان و پيشتازان نيستند ، اين تبهكاران رنگ مبدء حركت تكاملى شما را كه انديشه و تعقل و تكاپو است ، مات نموده ، مسير شما را مختل مى سازند . اينان راهزنانند .
2 وقتى كه باين افسادگران خود كامه مى گويند : شما هم به اين حقيقت كه حيات آدميان هدفى والا دارد و براى وصول به اين هدف بايستى خود را متعهد و مسئول بدانيد و شخصيت بدون ايمان و اعتقاد به آن هدف و آرمان اعلا هيچ ارزشى ندارد ، بيائيد با هم حركت كنيم ، بيائيد دست يكديگر را بگيريم و در صعود به قله هاى مرتفع كمال يار و ياور همديگر باشيم ، آخر :
اينهمه عربده و مستى و ناسازى چيست
نه همه همره و هم قافله و همزادند ؟
پاسخ اين گروه ضد بشريت بر انسانهاى تشنه كمال چنين است : برويد ، برويد دنبال كارتان شما ضعيفيد شما جانداران خيال پرداز بر روى تلى از توهمات بىاساس نشسته و آيندهاى بس دور را مىنگريد شما ضد لذت و سر خوشى و قدرتيد . ما كلماتى مانند انسان دوستى ، تعديل خود خواهى ، راست گوئى و راست كردارى و عدالت و حق و آزادى را مشتى ترياك و حشيش ميدانيم كه براى تخدير ما قدرتمندان بوجود آورده ايد .
هيچ مي دانيد كه شما سفهاء و ابلهان وقتى بما مي گوئيد : انسانها چونان اعضاى يك پيكرند كه در خوشى ها و آلام بايستى شريك يكديگر بوده باشند ، ما درباره شما چگونه مي انديشيم و درباره شما چه قضاوتى مىكنيم ؟ ما شما را ناتوانانى احمق تلقى مى كنيم كه با اين حرفها ميخواهيد ناتوانى خود را جبران كنيد . اگر سقراط بجاى تعليم و تربيت انسانهائى مانند افلاطون ، بامداد به لخت كردن كاروان در گردنه ها و شامگاه به ميگسارى و قمار بازى مي پرداخت و يا اگر آدم دست و پادار و نقشه كش خوبى بود به كشيدن انسانها به كشتارگاهها بنام جنگ دلاورانه مى پرداخت نه براى دفاع از حيات ، بلكه فقط براى اينكه حس خود كامگى خود را اشباع نمايد ،او را ابر مرد ميناميديم و مجسمهها براى ياد بود او بر پا ميكرديم ، ولى هنوز كه هنوز است به حماقت و ابلهى او كه افلاطونى را بوجود آورد كه افكارش در پيشرفت تكاملى انسانها مانند خود او اثرى جدى ايجاد كرد ، ميخنديم و دلسوزى مى كنيم
3 در آن هنگام كه اين راهزنان كاروان كمال جوى بشرى براى تنظيم و تقويت كامكارىهاى خود ، با انسانهاى هدفدار و هشيار و تكاپوگر در مسير « حيات معقول » روياروى قرار بگيرند ، دم از هدف و هشيارى و تكاپو و ايمان و عقيده و آزادى و كمال ميزنند ، آرى ، چنان از اين حرفها دم ميزنند كه گاهى هشيارترين انسانها را هم مىفريبند و گمان مى كنند اين خود خواهان خود كامه ، واقعا موجوديرا بنام انسان كه حق حيات دارد مي شناسند .
اين زورگويان خود محور وقتى كه با كاروانيان علم و معرفت بنشينند ، چنان از دانش و بينش دفاع مىكنند كه فداكارترين انسانها در راه علم و معرفت را به اشتباه مياندازند كه عجب شايد اين مائيم كه موجب سقوط علم و معرفت شدهايم نه اين شمشير بارگان شمشير پرست ، آنگاه كه همين اغواگران ارباب علم و معرفت ،با همنوعان خونخوار خود سر ميز مى نشينند ، به ريش هر چه دانش و دانشمند و معرفت و عارف است ، خنديده و بيكديگر مي گويند ، بگذاريد آن احمقها به حماقتهاى خود سرگرم شوند ، ماداميكه اخلالى به مقام و جاه و خود كامگى هاى ما وارد نمى سازند ، كارى با آنها نداريم . اى كاش اينان مي دانستند كه انسانهاى آگاه و انسان شناس و عدالتخواه از چه ديدهاى به آنان مى نگرند و آنانرا چگونه مى بينند .
تأديب اغنياء
ايّها النّاس انّه لا يستغنى الرّجل و انكان ذا مال عن عترته و دفاعهم عنه بايديهم و السنتهم ، و هم اعظم النّاس حيطة ورائه و المّهم لشعثه و اعطفهم عليه عند نازلة اذا نزلت به ( اى مردم ، هيچكس از ارتباط با دودمان خود و دفاع آنان با دست و زبانشان بى نياز نيست ، اگر چه مالدار بوده باشد . دودمان آدمى بزرگترين حمايت كنندگان در دنبال او هستند . هيچكسى چون دودمان آدمى پريشانيهاى او را مبدل به آسايش نمى كند ، دودمان آدمى مهربانترين مردم در هنگام فرود آمدن حوادث سخت و ناگوارند ) .
دودمان و خويشاوندان
موضوع دودمان و خويشاوندان را ميتوان از چند ديدگاه مطرح نمود :
ديدگاه يكم دودمان و خويشاوندان آدمى ، انسانهائى هستند مانند خود او كه احتياج به خوراك و پوشاك و مسكن و بهداشت دارند . لذايذى دارند و آلامى ، پيروزيهائى دارند و شكستهائى . مسئوليتها و وظائف فردى و اجتماعى ، آنانرا نيز مانند ديگر افراد جامعه ، شامل مى گردد .
ديدگاه دوم وابستگى طبيعى و قراردادى مانند ازدواج كه افراد يك دودمان را مانند شاخهها و شكوفههاى يك درخت مينمايد . اين وابستگى طبيعى در عين حال كه در نظر مردم معمولى نوعى تفسير كننده درخت دودمان است ،ولى بهيچوجه روشنگر منطقى هر يك از افراد آن دودمان نمى باشد . در جمله مورد تفسير هم چنين روشنگرى وجود ندارد ، يعنى نميتوان براى شناخت هويت و شخصيت و بينش و خواسته ها و ديگر خصوصيات روانى فرزندان از پدران و مادران بطور صد در صد بهره بردارى نمود و بالعكس نيز چنين است . هيچ پسر عموئى روشنگر هويت مختصات پسر عمو و دختر عموى خود نمي باشد .
آنچه كه محتواى جمله مورد تفسير است ، اينست كه وابستگى طبيعى ميان يك عده از انسان برقرار شده است ، نوعى زمينه تأثير و تأثر ميان آنان بطور طبيعى وجود دارد كه اگر موانعى بوجود نيايد و عوارضى كه آنانرا از يكديگر جدا كند ، بروز نكند ، احساس اتصال طبيعى و قراردادى اجتماعى تثبيت شده ، اتصالى در لذت و الم و سود و زيان و شكست و پيروزى ميان آنان به وجود مى آورد .
جمله مورد تفسير اين حقيقت را مورد تذكر قرار ميدهد و مردم را به مراعات اين رابطه متوجه مىسازد . ميتوان گفت : يكى از عوامل بيگانگى انسانها از يكديگر و احساس غربت در زندگى كه دامنگير كشورهاى صنعتى [ كه خود را متمدن مي نامند ، ] گشته ناديده گرفتن رابطه طبيعى و قراردادهاى اصيل اجتماعى ميان انسانها است . ضررهاى اين گسيختگى در شاخه هاى اصلى درخت دودمان ، مانند پدران و مادران و فرزندان و خواهران و برادران روشنتر از آن است كه نيازى به گفتگو داشته باشد . در آن هنگام كه پدران و مادران به دوران بازنشستگى و كهنسالى ميرسند و احتياج شديد به عواطف فرزندان خود دارند ، با حيوانات و در و ديوار خانه و حداكثر باغى كه چند بار آنرا ديده و سير شدهاند ، انس مى گيرند . تلويزيونها و مجلات هم براى سرگرمى آنان بدرد نميخورد ، بلكه گاهى خاطرات جوانى آنان را بطور دردناكى زنده مي كنند .
بنظر مي رسد كه فلسفه قانون « ديه بر عاقله » كه در فقه اسلامى براى قتل خطائى وضع شده است ، تحكيم همين پيوند طبيعى است كه وابستگان بطور طبيعى يكديگر را مراعات نموده در تنظيم زندگى و آماده كردن زمينه تعليم و تربيت همديگر كوشا باشند .
البته اين وابستگى طبيعى و قراردادى اصيل ، دليلى بر پستى و عظمت هيچ يك از افراد يك دودمان نميباشد . شاخهاى از دودمان هاشم محمد بن عبد اللّه ( ص ) است و شاخه ديگرش ابولهب . و لسان الصّدق يجعله اللّه للمرء فى النّاس خير له من مال يرثه غيره ( موقعى كه خداوند بيك انسان زبان راستين در ميان مردم منعكس مي كند ، براى او بهتر از مالى است كه ديگران از او ارث خواهند برد )
فايده زبان راستين كه در جامعه منعكس مي گردد ، بهتر از مالى است كه بى اختيار در دست وراث قرار مي گيرد
مفاد جمله مورد تفسير فوق العاده سازنده و اصلاح كننده فرد و اجتماع است .مالي كه بدون تحمل رنج و مشقت در اختيار فرد يا افرادى قرار مي گيرد ، بر دو نوعست :
نوع يكم شخصى كه مالى از خود به ارث مي گذارد و ميرود ، هيچ نيتى و قصدى در اندوختن آن مال جز تملك خود آن مال نداشته است ، مسلم است كه مال مزبور پس از گسيخته شدن ارتباط آن با صاحبش چيزى جامد است كه بالاخره مانند ديگر اشياء مستهلك مي گردد و از بين ميرود و مسئوليت آن بر عهده كسى است كه آنرا اندوخته و از خود بعنوان ما ترك گذاشته ، و مسئوليتى ديگر بر عهده بازماندگان آن شخص است كه از آن مال چه مي خواهند و در چه راهى آنرا مصرف خواهند كردم نوع دوم شخصى كه مال را اندوخته است ، از راه كاملا مشروع و محاسبه شده و بوسيله دسترنج و تحمل مشقت بوده با اين نيت كه ضرورت زندگى خود را بوسيله آن مال تأمين و در صورت اضافى بودن بر ضرورتهاى زندگيش ،آن مازاد را در تأمين زندگى ديگر افراد و جامعه بكار بيندازد . همچنين با فعاليتهاى عضوى و عضلانى مالى را به وجود آورده است كه مي تواند محصول مفيد براى جامعه داشته باشد ، مسلم است كه چنين نيت و قصد انسانى ، با اينكه تغييرى در نمود عينى مال وارد نميآورد ، با عنوان باقيات صالحات موجب افزايش عظمت و اعتلاى شخصيت صاحب مال ميباشد . اما زبان راستين كه تجسمى عينى از اصول عاليه انسانى است ، بهر حال صفا و نورانيتى در جو جامعه به وجود ميآورد كه در پيشبرد ارزشهاى تكاملى انسانى كمك شايان مي نمايد .
مادر دوران خود راستگويانى را ديديم كه با اينكه از نعمت دانش و معرفت حرفهاى برخوردار نبودند ، وجودشان بعنوان يك مربى اشعه تربيت سازنده را در وابستگان و خويشاوندان و حتى بيگانگانى كه ارتباطى با آنان داشتند ، منتشر مي كردند . دودمان ما از چراغ فروزان پدرى بنام حاج كريم جعفرى 1 كه كارگر نانوا بود و عمرى در تلاش و مشقت زندگى كرد ، چنان روشن گشته بود كه با [اين مرد وارسته در حدود سال 1270 در تبريز متولد در پنجم ارديبهشت سال 1358 در مشهد مقدس چشم از دنيا بربسته و در جوار على بن موسى الرضا ( ع ) در صحن خواجه ربيع دفن شده است .]مشاهده يك عمر راستگوئى از اين شخص ، هيچ بهانه و دليلى براى بد شدن و ناراستى نداشت . و وقاحت دروغ براى افراد آگاه دودمان ما چنان روشن شده بود كه شنيدن يك دروغ واقعا موجب سقوط گوينده دروغ مي گشت .
ابوذر غفارى با راستگوئى و راست كردارى تكيه گاهى فنا ناپذير براى مسلمين همه دورانها است . در يكى از منابع تاريخى ديده ام كه وقتى عثمان ميخواست ابوذر را تبعيد نمايد ، از ابوذر پرسيد كه ترا بكجا تبعيد نمايم ؟ ابوذر پاسخ داد : به بصره ، عثمان گفت : رفتن تو به بصره آشوب ايجاد خواهد كرد .
ابوذر گفت : به مكه ، عثمان گفت : در آنجا هم در موسم حج غائله براه خواهى انداخت . ابوذر گفت : به شام تبعيد كن ، عثمان گفت : در شام آشوب براه انداختى و از آنجا ترا به مدينه فرستادهاند . آنگاه عثمان گفت : از سكونت در چه نقطهاى احساس ناراحتى ميكنى ؟ ابوذر گفت از ربذه كه در آنجا محروم از اسلام بودم . عثمان ابوذر را به ربذه فرستاد . در اين داستان عظمت راستگوئى ابوذر به اوج خود مي رسد و ميتواند عامل اميدى براى كسانيكه از دروغ پردازى حيوان صفتان انسان نما به يأس و نوميدى دچار گشته اند ، بوده باشد .
امروزه ارزش راستگوئى و وقاحت دروغگوئى از انسانهائى كه در لابلاى آهن پارههاى ماشين گرفتار شده اند ، رخت بر بسته ، بيگانگى از انسانها در اغلب جوامع ،قضيه و خبرى نگذاشته است كه در صورت مطابقت با واقع راست و در صورت مخالفت ، دروغ بوده باشد ، تا چه رسد به درك ارزشهاى روانى راستگوئى و وقاحت روانى دروغ . البته انواعى از دروغها در طبقات بالاى جوامع وجود دارد كه آنها را هم كتاب مقدس ماكياولى تجويز فرموده است الا لا يعدلنّ احدكم عن القرابة يرى بها الخصاصة ان يسدّها بالّذى لا يزيده ان امسكه و لا ينقصه ان اهلكه ، و من يقبض يده عن عشيرته فانّما تقبض منه عنهم يد واحدة و تقبض منهم عنه ايد كثيرة و من تلن حاشيته يستدم من قومه المودّة . ( آگاه باشيد ، هيچيك از شما نبايد از خويشاوندان خود كه در فقر و پريشانى بسر مى برند ، منصرف شود از اينكه فقر و پريشانى خود را با چيزى مرتفع بسازد كه اگر آنرا نگهدارى كند ، نخواهد افزود و اگر انفاقش كند ،نخواهد كاست . كسيكه دست كرامت خود را از دودمانش بر ميدارد ، يكدست او از آنان برداشته مي شود و در مقابل دستهاى فراوانى از او برداشته خواهد گشت . هر كه اخلاق نرم دارد ، از محبت دائمى دودمانش برخوردار خواهد بود ) .
در تفسير جملات گذشته مقدارى درباره خويشاوندان و وابستگان بحث كرديم . معناى عبارات فوق روشن است ، لذا مى پردازيم به بررسى در نمونهاى از رواياتى كه درباره اين موضوع وارد شده است :
1 و عن ابى حمزة قال ابو جعفر عليه السّلام : صلة الأرحام تزكّى الأعمال و تنمى الأموال و ترفع البلوى و تيسّر الحساب و تنسى فى الاجل ( ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر ( ع ) نقل كرده است كه : رسيدگى به خويشاوندان و مرتفع ساختن احتياجات آنها ، اعمال انسان را پاكيزه نموده ،موجب روييدن اموال و ارتفاع بلا و مصيبت گشته و محاسبه را آسان و اجل را بتأخير مى اندازد ) .
2 و عن الحكم الحنّاط قال : قال ابو عبد اللّه عليه السّلام : صلة الرّحم و حسن الجوار يعمران الدّيار و يزيدان فى الاعمار ( حكم حناط از حضرت امام صادق عليه السّلام نقل مى كند : رسيدگى به خويشاوندان و رفع احتياجات آنها و رفتار نيكو با همسايگان شهر را آباد مى كند و بر عمرها مي افزايد . ) روايات در تشويق به صله ارحام متواتر است . در رواياتى كه در اين موضوع وارد شده است چند نتيجه ذكر شده است ، از آنجمله :
خواص نيكى بر خويشاوندان
1 تصفيه و تزكيه كردار
شايد بنظر بعضى ها چنين برسد كه نيكى كردن و احسان به خويشاوندان چه ارتباطى با كردار آدمى دارد ؟ اين سؤال در مغزهايى نمودار مى گردد كه از ارتباطات سطوح عميق كارهاى بشرى كه با يكديگر دارند ، اطلاعى ندارند . ممكن است اينان رابطه ميان دروغگوئى و سائيده شدن دندههاى قانون گير مغز آدمى را هم درك نكنند و بگويند : تا كنون هيچ دروغگوئى روانه تيمارستان نگشته است ولى ميدانيم كه منعكس ساختن خلاف واقع در ذهن اولا و ابراز آن براى ديگران با علم به اينكه دروغ است ، ثانيا تدريجا مغز را در مقابل واقعيات بىحس مي سازد . و از فعاليت طبيعى ساقط مي نمايد و به اصطلاح معمولى ماشينى ، مهره مغز را هرز مي كند . اگر از نظر روانى در موضوع صله ارحام دقت كنيم ، به اين حقيقت خواهيم رسيد كه شخص نيكى كننده به ريشه ها و شاخه هاى طبيعى خود در اين زندگانى توجه دارد و ناراحتى و راحتى آنانرا مربوط به خود مي داند و براى ايجاد طراوت در آن ريشه ها و شاخهها اهميت مي دهد ، اين طرز تلقى از خويشاوندان ، شامل لزوم تعليم و تربيتهاى سازنده نيز مي باشد . با مطالعه در چنين وضع روانى به اين نتيجه ميرسيم كه چنين شخصى از يك روان پاك و مقيد به اصل و ارزش كاملا برخوردار است و مسلم است كه اعمالى كه با تكيه به اصول انسانى و اعتقاد به ارزش صادر مي گردند ، صاف و پاك مى باشند .
2 نمو و افزايش مال ،
چه از نظر ارزيابى مال و چه از جنبه عينى آن . اما از نظر ارزيابى مال ، جاى ترديد نيست كسى كه در راه سعادت مردم و تقليل دردهاى آنان قدم بر ميدارد ، عظمت و ارزش جانهاى آدميان براى او بقدرى با اهميت جلوه ميكند كه حتى يك ريال اضافه بر ضرورتهاى زندگى را ، زياد مىبيند . و آنچه را كه در اختيار دارد ، بسيار فراوان و با ارزش مىبيند ، زيرا با همان مقدار اندكش ، ممكن است احتياجات بزرگى را بر طرف بسازد .
و اما افزايش مال از نظر موجوديت عينى ، روشن است كه وقتى توجه به دردهاى مردم و اقدام به مرتفع ساختن آنها براى يك انسان حياتى تلقى مي شود ،بيماريهاى روانى و اضطرابات و تشويشهاى مغزى ناشى از خود خواهىها و سودجوئىهاى او بر طرف ميگردد . اگر انديشه چنين شخصى در مسائل مالى فعاليت كند ، بطور طبيعى موفق خواهد گشت و اگر در مديريت بينديشد ،انديشههايش نتيجه بخش خواهد بود .
3 بر طرف شدن گرفتارى
اين خاصيت هم مانند يك نتيجه منطقى براى نيكى به ارحام گوشزد شده است . بطور طبيعى بريدن و گسيخته شدن افرادى از انسانها كه شاخهها و شكوفههاى يكدرخت را تشكيل ميدهند ، يك جريان روانى تيره و مزاحم را اگر چه بدون آگاهى در سطوح عميق روان آن افراد به وجود ميآورد . اين جريان مخفى مانند عقدههاى روانى بدون اينكه خود را نشان بدهند ، مشغول فعاليت ميباشند . آيا احتمال نميرود كه اندوهها و غمهاى متناوبى كه فضاى درون آدميان را بدون علت روشن فرا مي گيرند ،ناشى از بيگانگى شاخه هاى درخت دودمان از يكديگر باشند ؟ بهر حال جريان روانى مزبور و احساس تنهائى و بيگانگى از ديگر افرادى كه در ريشه و ساقه و آبيارى و تغذيه شركت مستقيم يا غير مستقيم دارند ، آدمى را در معرض گرفتارى ها قرار خواهد داد . واقعيات آنچنانكه هستند ، در ديدگاه اين فرد بيگانه از ريشه و شاخه هاى متحد در آن ريشه ، مشوش و در هم و بر هم خواهند بود . آيا احتمال نميدهيد بعضى از ريشههاى روانى خودكشىها در برخى از كشورهاى پيشرفته از نظر آسايش مادى ، كه خودشان آن پيشرفتگى را تمدن ناميده اند ، مستند به اين نوع بيگانگى بيرحمانه بوده باشد ؟
4 آسان شدن حساب در روز قيامت
منابع معتبر اسلامى درباره نتايج دنيوى و اخروى سودمند بودن به انسانها ، مطالب فوق العاده با اهميتى را گوشزد كرده است كه يكى از آنها روايت بسيار معروفى است كه از پيامبر اكرم ( ص )نقل شده است :
الخلق كلّهم عيال اللّه و احبّهم اليه انفعهم لهم ( خلق همه بمنزله خاندان خدايند ، محبوبترين مردم در نزد خداوند سودمندترين مردم به خلق مي باشد ) اين يك حقيقت قطعى است كه اگر سود رسانيدن به مردم ، نه از روى احساسات و عواطف خام و نه از روى رسيدن به خود خواهى ها و شهرت اجتماعى ،بلكه با استناد به شناخت هويت واقعى انسان كه شعاعى از خورشيد عنايات الهى است ، آن رشد و كمال را نصيب آدمى مي نمايد كه از وارد كردن ضرر بر مردم اجتناب ميورزد و هر روزى كه عمر خود را سپرى ميكند ، با عظمت خداوندى و محبت او بر انسانها و سلطه و احاطه مطلقه او بيشتر آشنا مي شود ،در نتيجه لحظات عمرش را بدون احساس مسئوليت و انجام وظيفه از دست نمي دهد ، چنين « حيات معقول » آسانى محاسبه روز قيامت را مانند يك معلول بدنبال علت كامل خود مي آورد .
5 به تأخير افتادن مرگ
مقدارى فراوان از اختلالات حياتى ما ناشى از اضطرابات و اختلالاتى است كه در روان ما بوجود ميآيند ، و دمار از حيات ما در ميآورند . غصهها و اندوهها همانند تيشههاى مخفى به بريدن ريشههاى حيات ما مشغولند و اين شدت مقاومت و جوشش درونى حياتست كه نميگذارد ما به سرعت از پا در آئيم و متلاشى شويم .
هيچ عاملى براى از بين بردن غصهها و اندوهها مانند احساس اشتراك با ديگر انسانها در ناملايمات و ناگوارىها و لذت بردن از رفاه و آسايش آنان وجود ندارد . هم اكنون سر به عقب برگردانيد و سر گذشت عظماى راستين جوامع و ملل را مورد دقت قرار بدهيد ، خواهيد ديد كه آنان هيچ گونه غم و اندوه معمولى كه باعث اضطراب روحى آنان بوده باشد ، نداشتهاند ، يعنى حيات آنان بازيچه امواج غم و اندوه معمولى نبوده است . اگر چه همه آنان از يك حالت روحى نگرانى بسيار بسيار مقدس برخوردار بوده اند ، اين نگرانى ناشى از سئوالى بود كه همواره در درون آنان وجود داشته است :
آيا انسانها همه استعدادهاى خود را در راه پيشبرد انسانها بسوى كمال و وصول خود و ديگران به هدف اعلاى زندگى به فعليت رسانيدهاند يا نه ؟ ساده لوحان بىخبر از هويت عظماى بشرى نتوانسته اند ، ميان دو نوع اندوه نكبتبار و اندوه مقدس تفاوت بگذارند . اندوه نكبتبار كه ما آنرا اندوه منفى مي ناميم متلاشى كننده حيات خود و ديگران است ، در صورتيكه اندوه مقدس كه ما آنرا اندوه مثبت ميناميم سازنده حيات و پر معنا كننده آن است
ندهى اگر به او دل به چه آرميده باشى
نگزينى ارغم او چه غمى گزيده باشى
نظرى نهان بيفكن مگرش عيان ببينى
گرش از جهان نبينى ز جهان چه ديده باشى
ملا محسن فيض كاشانى
آب حيات منست خاك سر كوى دوست
گر دو جهان خرميست ما و غم روى دوست
سعدى
ملاحظه ميشود كه معناى غم و اندوه مقدس از نظر روانى قابل مقايسه با غم و اندوههاى معمولى نيست . بايد گفت : ما براى نشان دادن معناى اندوه مقدس كلمه اى كاملا مناسب در هيچ يك از لغات اقوام و ملل نداريم ، زيرا اين اندوه تركيبى شگفت انگيز از پديدههاى متضاد مانند اميد و يأس و حسرت و نشاط و احساس دريافت كمال و احتمال سقوط و چند پديده متضاد ديگر كه در عين تضاد عامل تحريكند ، مي باشد .
6 آبادى محيط زيست
در آنهنگام كه گروهى از انسانها نه با عامل جبرى محيط و اجتماعى و نه با هدف گيريهاى سود جويانه ، بلكه تنها با تكيه باينكه همه آنان شاخه و شكوفههاى يك ريشهاند و در ايجاد محصول عالى اين كميته اى متشكل كه « حيات معقول » است ، تشكل پيدا كنند ، محيط زيست آنان رو به آبادى گذاشته و مانند يك بهشت جاودانى كه ساختمانهايش نمودى از جانهاى بهم پيوسته است ، جايگاه زيست سعادتمندانه آنان خواهد گشت . آجرى كه در آبادى چنين محيط زيست گذاشته مي شود ، جزئى از حيات گذارنده آن است كه با وجدانى آزاد بر روى آجرى ديگر كه آنهم جزئى از حيات گذارنده پيشين است ، نهاده مي شود . اين آبادى اگر بصورت كوخى محقر در آيد ، بوى جان آدمى ميدهد ، اين كوخ محقر بوى حيات بر فضا مى افشاند ، بر خلاف آن كاخهاى سر به فلك كشيده اى كه نقدينه حيات آدميان را بر صورت گلها و سيمانها و نقشه هاى رنگارنگ در آورده و جوهر حيات انسانها را در ديوارها و سقف آن كاخها جامد نموده است . اين كاخها بوى مرگ ناتوانان را مي دهد كه براى ادامه حيات خود ، مضطر و يا مجبور گشته و انرژىهاى حيات خود را در آن ديوارها و سقفها متبلور ساخته اند .
تبصره
بايد از اين اشتباه خانماسوز جلوگيرى كرد كه براى نيكى به وابستگان و خويشاوندان ، نبايد حقوق ديگران ضايع شود . تباه ساختن حقوق انسانها كه مبارزه علنى با مشيت خداوندى است بي شرمانه ترين گناهى است كه نمي تواند مقدمه نيكوئى و احسان و اطاعت خداوندى بوده باشد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 5