بقيه خطبه صد و نهم
بقيه تفسير عمومى خطبه صد و نهم
چنانكه اعضاى جسمانى انسان با فعاليتهاى غير طبيعى خود تدريجا مختل مىگردد ، همچنين عقل آدمى اگر بفعاليتهاى غير قانونى ادامه بدهد ، قطعى است كه تدريجا دچار اختلال مىگردد . و كدامين فعاليت عقلانى غير قانونىتر از بازى با مفاهيم الهى و سبك شمردن شؤون خداوندى و ترديد در او و يا نفى وجود او مىباشد .
بنابر اين ، مىتوان گفت : آن اشخاصى كه اصول و مبادى عالى هستى را مورد بىاعتنائى قرار مىدهند ، با هستى خود در مبارزه بسر ميبرند ، و كسانى كه الهيات و شؤون خداوندى را سبك مىشمارند و بطور قانونى درباره آنها نمىانديشند ، منكر خويشتن ميباشند .
كسى كه با خود مبارزه كند و يا منكر خويشتن باشد ، چگونه مىتواند با عقل سليم در اين دنيا حركت كند ؟ آيا اينكه بعضى از متفكران مشهور مانند برتراندراسل مىگويند : « تقريبا همه مردم در مغز خود زاويهاى براى جنون دارند » [ در مصاحبه معروف ، وايت از راسل مىپرسد : « چرا بسيارى از مردم كه از عقل سليم برخوردارند ، و لو اينكه اين برخوردارى ظاهرى بوده باشد ، اين اندازه گرفتار تعصباند ؟ » راسل پاسخ مىدهد : « خوب ، برخوردارى از عقل سليم كاملا نسبى است ،افراد بسيار معدودى كاملا از عقل برخوردارند ، تقريبا هر كس زوايائى دارد كه در آن زوايا داراى جنون است » نقل از كتاب : برتراند راسل افكار خود را بيان ميدارد قسمت مذهب . ] معلول بىاعتنائى و سبك شمردن شؤون الهى و بخصوص نظاره خدا بر جهان هستى و اعمال آدمى ، و عدل مطلق او نيست سپس امير المؤمنين عليه السلام درباره عظمت خلقت و قدرت و ملكوت و سيطره خداوندى چنين مىفرمايد : پاك خداوندا ، چه بزرگست آنچه كه از مخلوقات تو مىبينيم ، و چه كوچك است هر بزرگى در جنب قدرت تو و چه دهشتناك است آنچه كه از ملكوت تو مىبينيم و چه محقر است ملكوت حيرت انگيز تو در برابر عظمتهاى قدرت تو كه از ما پوشيده است ، خداوندا ، چه با عظمت و فراوانست نعمتهاى تو در اين دنيا و چه ناچيز است در برابر نعمتهاى اخروى .
حقيقت اينست كه مثل ما انسانها در ارتباط با مخلوقات و قدرت و ملكوت و سلطه الهى ، مثل همان قورباغهها است كه در سير و سياحت خود شبانگاه به بركهاى ( آبگير كوچكى ) [ لغتنامه دهخدا ماده ب] رسيدند و عكسى از دانههاى زرين در سطح آب آن بر كه ديدند و آنها را يك موجوداتى مثلا مانند مورچههائى زرد و محقر ديدند كه سطح آب را پوشانيده بودند .
قورباغه ها در كنار بركه براى دفع و بيرون كردن آن دانههاى زرين از سطح آب به تفكرات و مشورتها پرداختند ، و بالاخره با اتفاق نظر حمله بر سطح آب بردند و با دست و پاهاى كوچكشان سطح آب را به نوسان در آوردند كه اين نوسان ، عكس آن دانههاى زرين را هم بحركت در آورد . قورباغه ها از اين حمله كه به نتيجه رسيده و آن دانههاى زرين را بهم زده بودند ، شاديها مينمودند و جست و خيزها ميكردند . اين قورباغههاى نازنين و قهرمان با چه موجوداتى روياروى شده و آنها را بر هم زدند ؟
اين موجودات عكسهائى بسيار بسيار بسيار ناچيز از كهكشانهائى بودهاند كه قورباغهها در پيكار با آن عكسها خود را پيروز ميديدند آيا كهكشانها همانها بودند كه قورباغهها تصور ميكردند ؟ كيهانى كه ما در آن زندگى مىكنيم ، حتى با عظمتتر از آن است كه با ميلياردها سال نورى درباره بزرگى آن ، حدس زد ارقام نجومى كه دانشمندان متخصص ستاره و فضا شناسى بما ارائه ميدهند ، حدس تخمينى است كه شايد كميت ناچيزى از كرات فضائى را براى ما مطرح مينمايد ، اين مطلب با نظر به آيه شريفهاى كه در قرآن مشاهده ميكنيم :
اِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ [ الصافات آيه 6] ( ما آسمان دنيا را [ كه مقصود آسمان اول است ] با زينت ستارگان آراستيم . ) بوضوح اثبات ميشود ، زيرا با توجه باينكه آسمانها از ديدگاه قرآن هفت تا است ، معلوم ميشود كه كرات بسيار فراوانى در آسمانهاى ديگر وجود دارد . اين عظمت از نظر ابعاد كمى است كه بطور مختصر اشاره نموديم و اما از نظر كيفى ،قضيه بسيار مهمتر است كه براى مردم آگاه بسيار شگفتانگيز و سازنده است .
امروز براى دريافت اين عظمت شگفتانگيز و سازنده ، عرصههاى گوناگون علوم مخصوصا فيزيك با رشتههاى متنوعش ، علم هيئت و كيهان شناسى و جنين شناسى و زمين شناسى و انسان شناسى بطور عموم كافيست ، بشرط اينكه به مشاهدات سطحى و پديدهنگرى موضوعات آن علوم قناعت نكنند ، بلكه باضافه ورود به اعماق آنها كه بهتانگيز است و با بررسى حقائق بوسيله چون و چراها ، با كمال دقت شكوه قوانين حاكمه در آنها را درك كنند كه چگونه همه آنها وابستگى به واقعيات عاليتر از خود را اثبات مينمايند .
اگر يك متفكر مطلع با عقل سليم و بدون تكيه بر اصول پيش ساخته در پديده حيات و صدها ، بلكه هزارها مسائلى كه درباره هويت و قوانين و مختصات آن مطرح است ،بينديشد ، محال است كه اعتراف به تابش فروغ عظمت ماوراى طبيعى بر جريانات و قوانين و مختصات حيات ننمايد . همچنين است ملكوت الهى كه ما فقط ميتوانيم باندازه حواس و معلومات محدودى كه از دو جهان درونى و برونى اندوخته ايم ،دريافتهائى درباره آن داشته باشيم ، در صورتيكه ملكوت مورد شهود ما در اين جهان هستى در مقابل عظمتهاى قدرت ربوبى بسى ناچيز است . براى توضيح ناچيزى مشهودات ما درباره عظمت و ملكوت و سلطه و نعمتهاى خداوندى ، مثالى از مغز و روان انسانى بياوريم .
مغز و روان انسانى داراى شگفتىها و نيروها و فعاليتهاى بسيار بسيار مهم و با عظمت است ، مانند اينكه يك حافظه معمولى بقول هولگرهيدن ميتواند در طول عمر يك ميليون ميليارد اطلاع ثبت كند . قوه تعقل ميتواند در صورت بدست آوردن قوانين جاريه در عالم هستى ، همه آنها را بر آنچه كه در هستى مىگذرد تطبيق و مسائل مربوط بآن را از همان قوانين استنتاج نمايد . قدرت تجريد مغز آدمى در عمليات رياضى بمرحلهاى فوق العاده شگفتانگيز ميرسد .
قدرت اكتشافات و اختراع او فوق توصيف است . شجاعت و قهرمانىهاى مثبت آدمى بيش از حد تصور معمولى است ، هنر او با اشكال گوناگون و خويشتندارىها و مقاومتهاى او طبيعت قوانين را بشگفتى در مىآورد . اختيار و برخوردارى او از آزادى استخدام شده در مسير كمال و صعود اخلاقى و عرفانى به درجه فوق فرشتگان و انواعى بسيار فراوان از اين نيروها و فعاليتها و استعدادها كه در انسان وجود دارد ،ولى آنچه كه معمولا از وى بفعليت ميرسد يا مشاهده ميشود اموريست بسيار ناچيز و محدود . حتى در آنموارد هم ، استعدادها و نيروها و فعاليتهاى مغزى و روانى بعضى افراد شكوفا ميگردد ، اكثر مردم معمولى از آنهمه عظمتها نمىفهمند جز امورى محدود را كه درك مىكنند و يا مطابق خواستههاى آنان مىباشند .
الملائكة
من ملائكة اسكنتهم سماواتك،و رفعتهم عن ارضك،هم اعلم خلقك بك،و اخوفهم لك،و اقربهم منك،لم يسكنوا الاصلاب،و لم يضمنوا الارحام،و لم يخلقوا من ماء مهين،و لم يتشعبهم ريب المنون (فرشتگانى كه در آسمانهاى خود اسكان فرمودى،و آنان را از زمينتبالا بردى،آنفرشتگان داناترين مخلوقات بمقام ربوبى تواند،و بيمناكترين موجودات از تو،و نزديكترين مخلوقات ببارگاه قدس و كبريايت.فرشتگان در مجارى تناسلمردان سكونت ننموده،و در ارحام زنان قرار نگرفته،و از قطرههاى آبى پست(نطفه) آفريده نشدهاند و حوادث و گرفتاريهاى عالم طبيعتخللى بر آنها واردنساخته و آنها را پراكنده ننموده است.)
فرشتگان،موجوداتى مقدس كه فوق طبيعتند
مباحثى تا حدودى مشروح درباره فرشتگان در مجلدات گذشته مطرح شدهاست.ميتوانيد مراجعه فرماييد به مجلد دوم از ص 116 تا ص 124 و از ص 160تا ص 164 و مجلد شانزدهم ص 39 و 40 و از ص 47 تا 56 و مجلد هجدهم ص163 و 164.در بعضى از آن مباحثبه ظمتبسيار والاى فرشتگان اشاره شدهاست.از جملات مورد تفسير در اين مبحث چنين برمىآيد كه فرشتگان از انسانهابرترند،زيرا در جملات فوق چنين آمده است:آن فرشتگان داناترند بخداوند سبحاناز انسانها و خائفترند از انسانها به خدا و مقربتر از انسانها بخدا ميباشند.از طرف ديگر با نظر به بعضى منابع معتبر اسلامى،برترى و فضيلتبيشتر به بعضىاز آدميان مانند انبياء و ائمه عليهم السلام نسبت داده شده است.بعنوان نمونه ميتواناز آيات شريفه قرآن:
1-دستور خداوندى را به فرشتگان كه به آدم عليه السلام سجده كنند منظور نمود.
2 اعتراف فرشتگان به قصور فهمشان از آنچه خداوند متعال به حضرت آدم عليه السلام از اسماء مقدسه تعليم فرموده بود .قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا [ البقرة آيه 32] ( آن فرشتگان گفتند : پاك پروردگارا ، ما نميدانيم جز آنچه را كه تو بما تعليم دادى . )
چون ملائك گوى لا علم لنا
يا الهى غير ما علمتنا
استدلال ديگرى كه براى اثبات افضليت انسانهاى رشد يافته و برترى آنانبر ملائكه،اقامه شده است،اينست كه عظمت و فضيلت فرشتگان معلول چگونگى ذاتو صفاى جوهرى آنان ميباشد،در صورتيكه افراد نوع انسان هر كس كه باشد هموارهاز ناحيه غرايز حيوانى و شيطان،بلكه از ناحيه شياطين در معرض افتادن در خطا وآلودگىها است.روايتى از صدوق رحمه الله نقل شده است كه پيامبر عظيم الشان اسلام و ائمه معصومين عليهم السلام افضل از فرشتگان ميباشد.
اسلام و ائمه معصومين عليهم السلام افضل از فرشتگان ميباشد .
روايت اينست :حسن بن محمد بن سعيد هاشمى از فرات بن ابراهيم از محمد همدانى از ابوالفضيل العباس از محمد بن قاسم از عبد السلام بن صالح هروى از حضرت امام على بن موسى الرضا از پدرش حضرت امام موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن حسين از پدرش حسين بن على از على بن ابيطالب عليهما السلام جميعا قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم :ما خلق اللَّه خلقا أفضل منّى و لا أكرم عليه منّى .
قال علىّ عليه السّلام :فقلت يا رسول اللَّه فأنت أفضل أم جبرئيل ؟ فقال : إنّ اللّه تبارك و تعالى فضّل أنبيائه المرسلين على ملائكته المقّربين و فضّلنى على جميع النّبيّين و المرسلين و الفضل بعدى لك يا علىّ و الأئمّة من بعدك . . . [ اكمال الدين و اتمام النعمة صدوق نقل از منهاج البراعه تأليف محقق مرحوم هاشمى خوئى ج 7 ص 400 ] ( امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمودند : خداوند مخلوقى برتر از من نيافريده است و نيافريده است مخلوقى را با كرامتتر از من براى او .
آنحضرت فرمود : عرض كردم يا رسول اللّه ، پس تو با فضيلتترى يا جبرئيل ؟ فرمود : خداوند تبارك و تعالى پيامبران مرسل خود را بر ملائكه مقربينش برترى داده و مرا بر همه پيامبران و مرسلين برترى عنايت فرموده است و پس از من ، اى على ، فضل از آن تو و ائمه بعد از تست . . . ) با نظر به دلائل مزبور ميتوان گفت : بجز انبياى مرسل مخصوصا پيامبر عظيم الشأن اسلام محمد بن عبد اللَّه صلى اللّه عليه و آله و سلم كه بر فرشتگان الهى برترى دارند ، فرشتگان الهى از همه مردم شريفتر و با كرامتتر بوده و بر همه آنان برترى دارند .
ولى با نظر به آيه و علم آدم الاسماء و سجده فرشتگان بر آدم عليه السلام بنا بر اينكه فرزندان آدم عليه السلام هم از تعليم اسماء برخوردارند ، و هم سجده فرشتگان گوياى عظمت آنان ميباشد ، و هم با توجه به استدلالى كه در موقع بيان ندانستن فرشتگان آن اسماء تعليم شده را متذكر شديم ، ميتوان گفت : اگر انسانها بجهت تهذيب با صفات عاليه و تخلق به اخلاق اللّه مسير كمال ممكن را در نوردند و شايستگى خطاب يَا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى ( اى نفس رسيده بمقام اطمينان داخل شو در ميان بندگان من و داخل شو به بهشت من ) را پيدا كنند ، بدانجهت كه از ميان خارستانها و سنگلاخها و باتلاقهاى مهلك غرايز حيوانى عبور كردهاند و بدانجهت كه در باز كردن زنجيرهاى بسيار گرانبار و خودخواهىها از جان خود متحمل مشقتها و رنجهاى بسيار سخت گشتهاند
از گل آدم شنيدم بوى تو
راهها پيمودهام تا كوى تو
و بدانجهت كه
از جمادى مردم و نامى شدم
و ز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملائك بال و پر
بار ديگر از ملك پران شوم
آنچه آن در وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم انا اليه راجعون
لذا ميتوان گفت : از اين جهت بر فرشتگان برترى پيدا مىكنند ، زيرا در فرشتگان حركت تحولى از نقص به كمال و از نزول به صعود وجود ندارد . ملا على قوشچى اين نظريه را به اشاعره نسبت داده است . در مقابل اشاعره حكماء و معتزله و قاضى ابوبكر و ابو عبد اللّه الحكيمى را قرار داده است كه ملائكه را افضل ميدانند [ شرح تجريد الاعتقاد ملا على قوشچى مبحث برترى انبياء بر ملائكه] و اينكه امير المؤمنين عليه السلام ميفرمايد . فرشتگان داناترين و مقربترين مخلوقات بخدا هستند ، از آنجهت است كه علم و صفات عاليه آن فرشتگان هيچگونه آلودگى ندارد و هويت پاك آنان با جمال و جلال ربوبى در ارتباط مستقيمتر از ارتباط بشر با خدا است ، و اين معنى منافاتى با اين مسأله ندارد كه ارزش معرفت و تهذيب و كمال بشرى بيش از ارزش علم و تهذب و كمال فرشتگان باشد .
در اينجا احتمال ديگرى هم وجود دارد و آن اينست كه مقصود امير المؤمنين عليه السلام از داناتر و مقربتر بودن فرشتگان از ديگر مخلوقات به بارگاه خداوندى همه مخلوقات و انسانهاى معمولى باشد نه رشديافتگانى كه با تحمل رنجها و مشقتهاى بيشمار و رنگارنگ ، خود را به بارگاه و حضور الهى رسانيدهاند . 47 ، 55 و إنّهم على مكانهم منك و منزلتهم عندك ، و استجماع أهوائهم فيك ،و كثرة طاعتهم لك و قلّة غفلتهم عن أمرك ، لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقّروا أعمالهم ، و لزروا على أنفسهم ، و لعرفوا أنّهم لم يعبدوك حقّ عبادتك و لم يطيعوك حقّ طاعتك ( و آن موجودات شريف با آن مقام و منزلتى كه در نزد تو دارند ، و با آنكه همه خواستههاى آنان متوجه و متمركز مقام تو بوده ، و آنهمه اطاعتهاى فراوانى كه براى تو انجام ميدهند ، و با اينكه كم است غفلت آنان از امر تو [ با همه اين اوصاف ] اگر حقيقت نهائى عظمتهاى ترا كه از آنان پوشيده است ببينند ،اعمال خود را كوچك ميشمارند و به خودشان خردهگيرى مينمايند و مىفهمند كه مطابق آنچه شايسته مقام ربوبى تست ، ترا نپرستيدهاند و بنحوى كه حق اطاعت تست ترا اطاعت ننمودهاند . )
با همه آن علم و تقربى كه فرشتگان بخداوند سبحان دارند ، باز پايينتر از آن هستند كه حق معرفت و عبادت و اطاعت ترا ايفاء نمايند .
اين روايت به پيامبر عظيم الشأن اسلام نسبت داده شده است كه به بارگاه ربوبى عرض ميكند :ما عبدناك حقّ عبادتك و ما عرفناك حقّ معرفتك ( خداوندا ، ما ترا آنچنانكه شايسته مقام ربوبى تست ترا عبادت نكرديم و آنچنانكه شايسته مقام خداوندى تست ، ترا نشناختيم . ) البته
آنجا كه عقاب پر بريزد
از پشه لاغرى چه خيزد
وقتى كه اشرف موجودات خاتم الانبياء و المرسلين صلى اللّه عليه و آله و سلم بدينگونه اعتراف به قصور نمايد ، وضع فرشتگان و ديگر انسانها روشن است .اين مسأله جاى ترديد نيست ، زيرا همه ميدانيم كه
از ممكن اى ياران به ذات حق مسافتهاستى
ممكن چو كاهى مضطرب در موج آن درياستى
ممكن زمانى بوده و او از زمان اعلاستى
ممكن مكانى بوده و او از مكان بالاستى
افهام را كى درك آن انيت علياستى مطلبى كه در اينمورد بايد متذكر شويم ، اينست كه با نظر به مجموع دلائل عقلى و احساسهاى برين و دلائل نقلى قطعى ، هر اندازه رشد علمى و روحانى بشر بيشتر باشد ، معرفتش بخدا بيشتر و تقربش بآن مقام اعلا افزونتر بوده ، در نتيجه آشنائى او با عظمتهاى صفات و افعال خداوندى و ديگر امور ربانى عالىتر و عبادات و اطاعاتش در بارگاه الهى پر معنىتر خواهد بود . با اينحال ، هيچ يك از انسانها و فرشتگان هر قدر هم درجات رشد و كمال را پيموده باشند ، نخواهند توانست معرفت و عبادت را بآنچه كه شايسته خداونديست بجاى بياورند .
عصيان الخلق ( نافرمانى مردم )
56 ، 62 سبحانك خالقا و معبودا بحسن بلائك عند خلقك . خلقت دارا و جعلت فيها مأدبة : مشربا و مطعما ، و أزواجا و خدما و قصورا و أنهارا و زروعا و ثمارا ( خداوندا ، اى منزه از همه نقائص در خالقيت و معبوديت كه مخلوقات را براى آزمايش نيكو آفريدى . خانهاى بس با عظمت ساختى ( خانه آخرت ) و خوانى بيدريغ در آن بگستردى و در آن خوان بيدريغ انواع آشاميدنى و خوردنى ،و همسران و خدمتكاران و كاخهاى مجلل و چشمه سارها و مزارع و ميوهها قرار دادى . )
خدا در سراى باقى ، عوامل عالىترين لذائذ مادى و روحى را براى بندگانش آماده فرموده است .
مباحث مربوط به بهشت برين در مجلد چهارم از ص 8 تا 13 و مجلد يازدهم از ص 14 تا ص 16 و مجلد چهاردهم از ص 253 تا 263 بررسى شده است ،مراجعه فرماييد . 63 ، 66 ثمّ أرسلت داعيا يدعوا إليها ، فلا الدّاعي أجابوا ، و لا فيما رغّبت رغبوا و لا إلى ما شوّقت إليه اشتاقوا . ( خداوندا ، سپس دعوت كنندهاى فرستادى كه مردم را بسوى آن سراى جاودانى دعوت نمايد ، مردم نه آن دعوت كننده را اجابت كردند و نه بآنچه كه ترغيب فرمودى رغبت نمودند و نه بآنچه كه تشويقشان كردى مشتاق شدند . )
فرياد رساى دعوت كنندگان بسوى حق ، بگوش چنگ زدگان به خوشيهاى زودگذر دنيا فرو نميرود .
بهمين جهت است كه گفته شده است : اگر كسى در طول هر قرنى بشمارش انسانهاى رشد يافته بپردازد و اگر ديديد پس از تمام شدن شماره انگشتانش باز دارد انسان ميشمارد ، يقين كنيد كه ضعف باصره دارد و چشمان او مختل است . گمان نميرود حافظ با اين شعر كه ميگويد .
آدمى در عالم خاكى نمىآيد بدست
عالمى ديگر ببايد ساخت و زنو آدمى
شوخى كرده باشد ، مخصوصا اگر منظورش اين باشد كه تعلق به عالم خاك مانع قطعى آدم شدن است و براى آدم شدن ، برخاستن از خاك ضرورت دارد و اين برخاستن فقط بوسيله دين امكان پذير ميباشد
چيست دين ؟ برخاستن از روى خاك
تا كه آگه گردد از خود جان پاك
محمد اقبال لاهورى بنابر اين ، معناى مصرع دوم چنين ميشود براى اينكه انسان در اين دنيا به هدف اعلاى زندگى خود برسد ، بايد اين دنيا را از ديدگاه وسيلهاى براى به فعليت رسيدن ابعاد با عظمت شخصيت بنگرد . از اين ديدگاه ، اين دنيا رصدگاهى براى نظاره بر بينهايت و انجذاب بسوى آن ميباشد . در اين هنگام از اين دنيا عالمى ديگر ساخته ميشود و انسان به تولد دوم خود ميرسد كه آدمى جديدتر ميباشد و انگيزگى علل و عوامل در اختيار او قرار ميگيرد
چون دوم بار آدميزاده بزاد
پاى خود بر فرق علتها نهاد
چيست علل و عوامل عدم اجابت فريادهاى حيات بخش داعيان حق و حقيقت ؟
اين سؤال كه علت چيست كه آن همه دعوتها و فريادهاى حيات بخش و سازنده از طرف انبياء و مرسلين و اولياء اللّه ، به نتيجه مطلوب نرسيده و همانطور است كه خداوند سبحان خبرداده است :
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ [ سبأ آيه 13] ( و اندك است شكر گزاران از بندگان من ) پيش از طرح برخى از علل و عوامل بىاعتنائى اكثريت مردم به دعوت داعيان حق و حقيقت ، مقدمهاى مختصر را متذكر ميشويم همواره در ميان مردم ، انسانهائى وارسته و با فضيلت اگر چه در اقليت اسفانگيز وجود داشتهاند كه بر پا دارنده اصول ارزشهاى انسانى و برقرار كننده ارتباط با خداوند متعال بودهاند . لذا مقصود امير المؤمنين عليه السلام از اينكه دعوت داعيان حق و حقيقت اجابت نشده است ،بىاعتنائى اكثريت به دعوت است ، نه همه انسانها بطور عموم . اكنون مىپردازيم به بيان بعضى از علل و عوامل مزبور .
1 قصور اسفانگيز متصديان تعليم و تربيت كه واقعيات مربوط به جانهاى آدميان را جدى نگرفته و حقوقى بعنوان حقوق جانهاى آدميان به اضافه حقوق زندگى طبيعى آنان ، نمىپذيرند .
2 گرايش افراطى اكثر مردم به لذائذ طبيعى كه آنانرا از چشيدن طعم لذائذ فوق طبيعى و گام گذاشتن به فوق همه لذائذ مرحوم ميسازد .
3 خودخواهى در اشكال گوناگونش .
4 حس گرايى افراطى كه آنانرا از درك معقول و فوق معقول محروم مينمايد .
5 نداشتن ظرفيت براى تحمل سختىها و گذشت از هوى و هوسهاى نفسانى .
6 بجا نياوردن مقام ربوبى ، اگر چه الفاظ مربوطه بآن مقام اعلا را بسيار بدهان بياورد و آنها را مضمضه كند .
7 قدرت پرستى قدرتمندان كه براى رسيدن به هدفهاى خود خواهانهاى كه در اين دنيا براى خود انتخاب مىكنند ، مردم را در ناآگاهى و جهالت غوطهور مىسازند ،به اين معنى كه براى سوار شدن به دوش مردم ، گوشهاى آنان را مسدود مىكنند كه فرياد داعيان حق را نشوند ، چشمان آن مردم را مىبندند كه آيات و ملكوت الهى را در عرصه هستى نبينند ، وجدان و عقل را چنان از اصالت و اهميت ساقط مىكنند كه هر گاه آن مردم بيچاره از درون خود نغمه پر معناى وجدان را بشنوند ، بآنان تلقين مىكنند [ مانند فرويد ] كه اين سر و صداهاى درونى ، صداها و اضطرابهاى ناشى از سركوفتگى غرائز و تهديد آنها است هفتصد سال پيش از اين ، جلال الدين محمد مولوى نابخردى اين گونه اشخاص را با كمال صراحت گوشزد كرده ميگويد :اى مردم قرون و اعصار آينده ، مواظب باشيد فريب دجالان روزگارتان را نخوريد
حافظان را گر نبينى اى عيار
اختيار خود ببين بىاختيار
روى در انكار حافظ بردهاى
نام تهديدات نفسش كردهاى
[ حافظان بمعناى نگهبانان است و در اينجا مقصود نيروهاى بازدارنده آدمى از ارتكاب كثافتها و معصيتها است كه وجدان اساسىترين آنها است ، يا وجدان مديريت همه آنها را بعهده دارد ] 67 ، 81 أقبلوا على جيفة قد افتضحوا بأكلها ، و اصطلحوا على حبّها ، و من عشق شيئا أعشى بصره و أمرض قلبه ، فهو ينظر بعين غير صحيحة ؟ و يسمع بأذن غير سميعة . قد خرقت الشّهوات عقله و أماتت الدّنيا قلبه ، و ولهت عليها نفسه ،فهو عبد لها ، و لمن في يده شيء منها ، حيثما زالت زال إليها ، و حيثما أقبلت أقبل عليها ، لا ينزجر من اللّه بزاجر ، و لا يتّعظ منه بواعظ . ( آن مردم دنيا پرست و ناآگاه ، رو به خوردن لاشهاى بردند كه باخوردنش رسوا گشتند و به محبت آن لاشه اتفاق نمودند ، [ آنان عاشق جيفه دنيا شدند ] و هر كس كه به چيزى عشق بورزد ، بينائيش را مختل و قلبش را بيمار نمايد . [ اين عاشق كه بينائى در را از دست داده است ] مىنگرد ولى با چشمى مختل ، ميشنود ولى با گوشى ناشنوا . شهوات عقل اين عاشق خودباخته را تباه ، و دنيا قلبش را ميرانده است ، نفسش واله آن جيفه [ يا دنيا ] گشته و به بردگى آن جيفه در آمده و غلام حلقه بگوش كسى است كه چيزى از آن دنيا در اختيار دارد . او ميگردد بهر طرفى كه آن جيفه بگردد ، و روى آورد بهرسوئى كه آن موجود محقر روى آورد . آن لاشهخوار با هيچ عامل بازدارندهاى از معصيت خدا باز نمىايستد ، و براى ايمان بخدا و مشيت او از هيچ واعظى پند نميگيرد . )
عاشق دلباخته جيفه دنيا ، نمى بيند و نمى شنود ، شهوات عقلش را تباه و دنيا قلبش را ميرانده است .
چه رقابتهاى كشنده و چه حسادتها كه بر سر لاشه دنيا براه انداختند و با خوردنش رسوا گشتند . آرى ، همين مواد طيب و طاهر دنيا كه خدا براى برخوردارى بندگانش آفريده است ، همينكه هدف نهائى تلقى شود و همه نيروها و فعاليتهاى آدمى را بسوى خود جلب نمايد ، تدريجا حالت معبودى ، بخود ميگيرد و با جلب پرستش آدمى بخود ، او را رسوا مىسازد ، همانند پول در عين حال كه ضرورىترين وسيله ارتباطات اقتصادى مردم با يكديگر است [ بطوريكه با فرض حذف آن ، از زندگى بشرى ،نابودى اقتصادى كه به تباهى زندگى منتهى ميشود ، قطعى است ] هنگاميكه حالت پرستش يا سلطه بر همه امور زندگى بشر بخود مىگيرد ، چنان فضيحت و رسوائى ببار مىآورد كه واقعا نميتوان آنرا توصيف نمود .
مگر وسيله اكثر جنايتها و خيانتها و حق كشىها و بىارزش كردن همه ارزشها و با ارزش كردن همه بىارزشها جز پرستش پول چيز ديگرى بوده است ؟ هرگز نبايد فراموش كنيم هر آنگاه كه زيباترين و با عظمتترين چيز مورد پرستش قرار بگيرد ، بدانجهت كه نخست عقل و قلب و سپس روح آدمى با پرستش آن شىء تباه ميشود ، لذا آن زيبائى و عظمت مبدل به زشتى و حقارت ميگردد .
چه رسوائى وقيحتر از اين كه انسان همه موجوديت خود را با آنهمه سرمايهها و عظمتهاكه خدا به او عنايت فرموده است ، پيش پاى امتيازات دنيوى كه جز وسايلى براى هدفهاى اعلاى زندگى ارزش ديگرى ندارد قربانى نمايد فضيحت موقعى شديدتر ميشود كه با فدا كردن آن همه سرمايهها و عظمتها براى وصول به آن وسائل ، احساس خجلت و ممنوعيت از آن وسائل هم مينمايد
بيقدرىام نگر كه بهيچم خريد و من
شرمندهام هنوز خريدار خويش را
آه ، خدايا ، چيست علت اينهمه تحقيرى كه انسان درباره شخصيت خود روا مىدارد ؟ بشر اين تحقير نابود كننده را در راه عشق به وسيلهاى كه هيچگونه ارزش ذاتى و هدفى ندارند ، با جان و دل ميخرد البته بديهى است وقتى كه بيمارى عشق مجازى به جيفه دنيا ، بينائى و شنوائى را از كار انداخت و قلب را بيمار نمود و هنگاميكه شهوات عقل او را و دنيا پرستى قلبش را تباه ساخت ، هيچ پديده ديگرى جز حقارت و رذالت و پستى قابل توقع نخواهد بود ، به يك معنى بايد بگوئيم : در اين موقع جان آگاه ، من ، شخصيت و روحى نمانده است كه چگونگى خاصى بنام حقارت داشته باشد و اين از دست رفتن شخصيت در حقيقت ناشى از انداختن خويشتن به چاه تاريك دنيا پرستى است كه در آمدن از آن چاه امكان پذير نيست
در چهى افتاده كانرا غور نيست
آن گناه او است جبر و جور نيست
در چهى افكنده او خود را كه من
در خور قعرش نمييابم رسن
ميفرمايد عقل اين لاشه خواران را شهوات و قلبشان را دنيا گرائى تباه ساخته است . بى علت نبوده است كه خود كامگان قدرتمند همواره براى به اسارت در آوردن انسانها از شهوات مردم استفاده مىكنند . داستان اسارت مردم اندلس بدست قدرت پرستان از روشنترين شواهد تاريخى بهرهبردارى از شهوات مردم ميباشند .
انبياء طاعات عرضه مىكنند
دشمنان شهوات عرضه مىكنند
زيرا براى اسارت ، جانى بىنور ، مغزى بىعقل و گوشى ناشنوا و چشمى نابينا ميخواهد
نفس شهوانى ندارد نور جان
من به دل كوريت ميديدم عيان
نفس شهوانى ز حق كراست و كور
من به دل كوريت ميديدم ز دور
تضاد جوشش شهوت با تعقل و راكد شدن عقل در موقع تحرك شهوت ،چيزى نيست كه نياز به توضيح و اثبات داشته باشد . نفس آدمى در موقع هيجان شهوت ، در حركتى تند و ناآگاه و دور از چون و چرا و پاسخ و اقناع ، قرار ميگيرد اين مختص براى شهوت از توجه بمعناى آن كه عبارتست از بجريان افتادن خواستن ناآگاه ، بخوبى روشن ميشود ، لذا در درون مجالى براى عقل و تعقل نمى ماند ،مانند اينكه انسان در مجاورت هوائى داغ قرار گرفته و بدن او از حرارت شديد متأثر باشد بطوريكه تمامى سطوح درون و اعصاب و قواى دراكه او تحت تأثير آن حرارت شديد قرار بگيرد ، در اين حالت ، انسان نميتواند بالاتر از حرارت رفته و اشراف بآن پيدا كرده و تعقل خود را بجريان بيندازد . در اين جملات ، مختص اساسى عشق مجازى كه از بين رفتن بينائى و بيمارى دل است صريحا گوشزد شده است . مسائل مربوط به عشق و مختصات آنرا در مجلد يكم از تفسير و نقد و تحليل مثنوى بقرار زير مطرح نمودهايم ، مطالعه كننده محترم ميتواند بآن مجلد مراجعه فرمايد :
1 پديده عشق .
2 عشق يك پديده روانى است .
3 عشق مانند ساير نمودهاى روانى قابل مشاهده نيست .
4 خصوصيتى كه عشق در ميان ساير پديدههاى روانى دارد .
5 عشق همه تناقضات را حل ميكند يا درخود هضم مينمايد .
6 عشق و زيبائى جهان .
7 حساسيت روح انسان عاشق .
8 آيا عشق دو شخصيت را يكى ميكند ؟
9 عشق يك موجود محدود را تا بينهايت بزرگ ميكند .
10 عشق و مسائل اجتماعى .
با نظر به مسائل فوق و دقت در واقعيات مربوط به عشق ، ميتوان مطالب زير را ارائه نمود :
1 مفهوم لغوى عشق و آن مختصاتى كه درباره آن ديده ميشود مانند اختلالات قواى مغزى و روانى در منابع اسلامى نه تنها ستوده نشده است بلكه همانگونه كه در جملات مورد تفسير ملاحظه ميكنيم مورد انتقاد و طرد هم قرار گرفته است .
البته كلماتى مانند متيم حب شديد ، و اله در منابع معتبر ( دعاى كميل و آيه مباركه قرآن و دعاى امين اللّه ) آمده است ، كه بمعناى شيفتگى و بيقرارى است . لذا منظور ما از عشق مطلوب در اين مباحث مفهوم اسلامى آنست .
2 محبت بدرجه اى از شدت ميرسد كه محبوب را جزئى از خود ايدئال قرار ميدهد [ اگر محبوب در عظمت و ارزش از او پايينتر و يا با او مساوى باشد ] و يا خود ايدئال را جزئى از محبوب تلقى ميكند [ اگر محبوب در عظمت بالاتر از او بوده باشد . ] در اين موقع محبت عشق ناميده ميشود لذا بايد گفت : عشق آن كيفيت روانى است كه همه استعدادها و نيروهاى درونى آدمى را براى بثمر رسانيدن گرايش و محبت شديد به آنچه كه خير و كمال تلقى شده است آماده مينمايد .
3 تا آنجا كه مطالعات و تفكرات بشرى رسيده است ، ميتوان گفت : مفهوم جامع عشق عبارتست از نهايت خواستن حقيقتى ( معشوق ) كه از نظر جمال و جلال براى خود ايدئال آدمى ، عالىترين آرمان تلقى شده است . عشق باين معنى به جلال و كمال هم متعلق مىشود كه شايستگى حقيقى نهايت محبت و اشتياق را دارا مىباشد .
4 ارزش عشق را با تمامى ابعاد حيات بايد سنجيد باين معنى كه چون انسان در پديده عشق همه ابعاد حيات خود را به معشوق خود پيوند ميزند ، لذا عشق يك انسان ميتواند بيان كننده ارزش همه ابعاد حيات وى بوده باشد . اگر ما درست بينديشيم ، قبول خواهيم كرد كه تفسير هويت شخصيت آدمى با عشقى است كه در وى براى يك موجود ، تحقق يافته است و بعيد نيست كه تفسير هويت شخصيت ، با انديشه كه در دو بيت زير آمده است ، انديشه همراه با محبت شديد كه عشق ناميده شده است ، بوده باشد
اى برادر تو همان انديشهاى
ما بقى خود استخوان و ريشهاى
گر بود انديشهات گل ، گلشنى
و ربود خارى تو هيمه گلخنى
خلاصه ، آدمى در حالت عشق همه موجوديت و سرگذشت و سرنوشت خود را با عشق و مختصات آن رقم ميزند ، لذا براى اينكه ارزش موجوديت و سرگذشت و سرنوشت يك انسان را بدانيد بايد ببيند كه معشوق و محبوبش كيست . و آن روايتى كه از پيامبر عظيم الشأن نقل شده است ، ناظر بهمين معنى است كه مىفرمايد :
و لو أنّ رجلا أحبّ حجرا لحشره اللَّه معه ( و اگر مردى سنگى را دوست بدارد ، خداوند او را با همان سنگ محشور خواهد فرمود . ) 5 تقسيم عشق به مجازى و حقيقى ، در آثار بعضى از فلاسفه و عرفاء شيوع دارد . آيا واقعيت چنين است ، يعنى واقعا ما يك عشق مجازى داريم و يك عشق حقيقى ؟ بنظر ميرسد ما ميتوانيم عشق را به سه قسم اساسى تقسيم كنيم :
الف قسم مجازى نامعقول
كه منشأ آن شهوات انسانى است كه مستند به خودخواهىهاى متنوعى است كه مورد ابتلاى اكثريت مردم است . اين قسم عشق همانگونه كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده است بينائى آدمى را كه عبارتست از انديشه و تعقل و درك و احساسات برين و كمال جوئى ، از بين مىبرد و او را به بيمارى دل كه همان اختلالات روانى است مبتلا ميسازد . در اين قسم است كه آدمى تعقل خود را درباره واقعيات مختل مىسازد و هيچ چيز را همه چيز و همه چيز را هيچ چيز مينمايد ، محدود را نامحدود ، زشت را زيبا و زيبا را زشت و صحيح را باطل و باطل را صحيح تلقى مينمايد
ب قسم معقول
اين قسم از عشق ، عبارتست از محبت شديد و گرايش حياتى به كمالات و خيرات عاليه ، مانند معرفت ، نوع دوستى كه بدرجه محبت شديد و گرايش حياتى برسد . اخلاق فاضله كه جلوههائى از كمال مىباشد .
ج قسم فوق معقول
اين همان است كه در اصطلاح فلسفه و عرفان عشق حقيقى ناميده ميشود . معشوق در اين عشق فقط خداوند جل جلاله و حسن جماله است .وصول انسانى باين درجه از محبت شديد بخدا كه گرايش حياتى با تمام ابعاد حياتش بخدا پيدا مىكند ، از عالىترين درجات كمال است كه بيك انسان نصيب مىگردد .مختصات اين عشق است كه فلاسفه و عرفاء و ادباى عاليمقام توانستهاند مقدارى از مختصات آنرا بقدر فهم بشرى ارائه كنند . اين همان مرحله اعلائى از كمال است
كه حافظ مىگويد :
عاشق شو ارنه روزى كار جهان سر آيد
ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستى
و مولوى مىگويد :
عشق امر كل مارقعهاى ، او قلزم و ما قطرهاى
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل گردم از آن
عشق كار نازكان نرم نيست
عشق كار پهلوان است اى پسر
عشق را از كس مپرس از عشق پرس
عشق خود خورشيد جانست اى پسر
اين عشق است كه جهان تيره ماده و ماديات را چنان روشن و زيبا ميسازد كه انسان آگاه ميگويد :
بجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سعدى اين عشق است كه جهان عجوز سيه پستان را چونان عروس آراسته مينمايد
چه عروسى است در جان كه جهان ز عكس رويش
چو دو دست نوعروسانتر و پرنگار بادا
مولوى اين عشق است كه معناى نهائى انسان و جهان را براى آدمى توضيح ميدهد .در اين عشق همه قواى مغزى و روانى آدمى شكوفا ميشود و به فعليت ميرسد و به ثمر مىنشيند ، در صورتيكه در عشق مجازى همانطور كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود :بينائى نابود و دل بيمار ميگردد .
6 آيا عشق مجازى ميتواند قنطرهاى ( پلى ) براى عشق حقيقى باشد ؟ عده فراوانى از فلاسفه و عرفاء به اين سؤال پاسخ مثبت دادهاند . آنان معتقدند كه چون انسان بمقتضاى طبيعتش پيش از معقولات و ماوراى محسوسات ، با محسوسات و اشياء داراى نمود ، ارتباط برقرار ميكند ، لذا در مراحل اوليه حركت تكاملى نخست عشق مجازى سر راه او را ميگيرد و بايد كوشش و تلاش جدى نمايد و از اين مرحله به مرحله والاتر كه عشق حقيقى است وارد شود . در اين مورد مسائلى بنظر ميرسد كه متذكر ميشويم :
مسأله يكم
بايد تفاوت بسيار مهم گذاشت ما بين درك و دريافت جمال كه پردهايست شفاف و نگارين كه بر روى كمال كشيده شده است و فرورفتن در اين پرده و باختن شخصيت بآن ، براى اشباع حس خودخواهى لذا بايد گفت : درك و دريافت جمال ظاهرى براى درك و دريافت جمال حقيقى الهى ، بلى ، ولى فرورفتن در آن و باختن حيات و شخصيت بآن جمال ظاهرى ، نه هرگز .
مسأله دوم
عشق مجازى با وصول به معشوق فروكش ميكند و از بين ميرود ،بلكه چه بسا مبدل به كينه ميشود ، تا كيفر فروختن جان و شخصيت را به ظواهر زيبا و خسارت قربانى كردن جان و شخصيت را به نوعى از كيفيت در اشباع غريزه طبيعى بچشد .
مسأله سوم
حتى در زمان جريان عشق ، انواعى از گريهها و نالهها و شب بيداريها و ديگر اختلالات طبيعى و روانى كه بوجود مىآيد ، خود نوعى از كيفريابى است كه آدمى بايد در برابر فداكردن با ارزشترين موجوديت خود ببيند ، اين مطلب در ابيات مولوى كه خود معتقد به مطلوبيت عشق مجازى بعنوان پل بسوى عشق حقيقى است ، چنين آمده است :
عاشقان از درد زان ناليدهاند
كه نظر ناجايگه ماليده اند
مسأله چهارم
عشق مجازى موجوديت عاشق را در صندوق كوچكى از زيبائى صورى و محسوس زندانى مىكند و همانطور كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده است : فقط همان صورت محسوس را مىبيند و حيات خود را در آن خلاصه مىكند
عاشقى كاو در پى معشوق رفت
گرچه بيرون است در صندوق رفت
عمر در صندوق برد از اندهان
جز كه صندوق نبيند از جهان
دريغا و صد دريغا كه
آن سرى كه نيست فوق آسمان
از هوس او را در آن صندوق دان
[ يعنى آن سرى كه رشد نيافته و از عالم طبيعت بالاتر نرفته و به فوق آسمان كه ملكوت الهى است نائل نگشته است بجهت اسارت در دام هوس در صندوق طبيعت خود محبوس شده است . ]
چون ز صندوق بدن بيرون شود
او زگورى سوى گورى ميرود
مسأله پنجم
اگر عشق مجازى روشنائى ايجاد كند ، مانند همان برق حاصل از ابرها است كه لحظهاى بيش ادامه نخواهد داشت اگر انسان عاشق آگاهى و عقل خود را بكلى از دست نداده باشد ، شايد كه از آن روشنائى لحظهاى براى بيدارى از خواب گران عشق مجازى استفاده كند ، و در آن روشنائى كليدى براى باز كردن صندوقى دريابد كه خود را در توى آن محبوس نموده است .
مسأله ششم
عشق حقيقى نه تنها آدمى را از فرورفتن در گل و لاى زيبائى صورى ،در امان ميدارد ، بلكه او را با شناساندن حقيقت و ارزش همان زيبائى آماده عروج بر بارگاه جمال الهى مينمايد ، زيرا عاشق حقيقى بخوبى ميداند كه
عشقهائى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
و ميداند كه
در رخ ليلى نمودم خويش را
سوختم مجنون خام انديش را
مسأله هفتم
عشق حقيقى بدان جهت كه متعلق به بينهايت است ، در هر درجهاى عالى از احساس جمال و جلال الهى كه نائل آيد ، نه تنها مشعله عشق فروكش نميكند ،بلكه اشتياق او به صعود به درجهاى عالىتر از احساس مزبور شدت بيشترى پيدا مىكند .
مسأله هشتم
بدان جهت كه سرور و انبساط حقيقى فوق لذت طبيعى است ، لذا كاملا از خودخواهى دور شده و با هويت خدا خواهى كه دارد ، با هيچ اندوه و انقباض طبيعى آلوده نميشود ، اين سرور و انبساط رو به ابتهاج است ، و لذت در برابر آن پديدهايست بس ناچيز .
مسأله نهم
عشق حقيقى زمان و مكان را در اختيار دارد ، نه از گذشت زمان اندوهى بخود راه ميدهد و نه به انتظار تلخ آينده مىنشيند ، گوئى عاشق حقيقى فوق زمان قرار گرفته است كه گذشته و حال و آينده واقعيتها را براى او قطعه قطعه نمىكند . 82 ، 86 و هو يرى المأخوذين على الغرّة حيث لا إقالة و لا رجعة ، كيف نزل بهم ما كانوا يجهلون و جاءهم من فراق الدّنيا ما كانوا يأمنون ، و قدموا من الآخرة على ما كانوا يوعدون ( او مىبيند كه چگونه آنچه كه آن سرمايه باختگان نميدانستند بر سرشان فرود آمد ،و آن جدائى از دنيا بسراغشان آمد كه در فكرش نبودند ، و قدم بسوى آخرت بر وعدهايكه داده شده بودند نهادند . )
سرمست غرور بودند كه ناگهان خطر ناآشنا برسرشان تاختن گرفت و آنانرا در مسيرى قرار داد كه بازگشتى ندارد .
زرق و برق دنيا ، جوشش غرايز حيوانى ، سوار شدن بر دوش انسانها ، دويدن بدنبال لذائذ و غوطه خوردن در آنها ، احساس پيروزى و سلطه بر ناتوانان ، آنانرا چنان سرمست و غافل ساخت كه يقين به زوال عمر و پايان حركت و جنب و جوش را از مغزشان بيرون كرد كه خود را در دنيايى ابدى ميديدند و زندگانى را فناناپذير تلقى مينمودند .
آنچه كه به مغز آنان خطور نميكرد ، شروع سردى شديدى كه جاى حرارت وجود آنان را ميگرفت و روييدن موهاى سفيد بر سر و صورت و ابروها كه فرا رسيدن خزان عمر را چونان برف خزانى كه بر روى زمين مىبارد اعلان مينمايد
خيز و داعى بكن ايام را
از پس دامن فكن اين دام را
چونكه هوا سرد شود يك دو ماه
برف سفيد آورد ابر سياه
نظامى گنجوى
نه مواد رنگى عطاران ميتواند آثار فرسودگى چهره را حتى يك روز متوقف سازد و نه ابزار آرايشگران و فعاليتهاى آنان توانائى صاف كردن چروكهائى را كه گذشت ساليان عمر در صورت او بوجود آورده است ، دارا مىباشد . كسى كه روزگارى بس دراز دنبال آيينه مىگشت كه لحظاتى با چهره با طراوت خود به تماشا و راز و نياز بنشيند ، امروز با پهلو از جلو آيينه با سرعت عبور ميكند كه مبادا نقش گذشت زندگى و برنامه آينده در دل خاك سرد را كه در صورتش پديدار گشته است ببيند .
او اين سرنوشت تازه را براى اولين بار است كه مىبيند ، هر قدمى كه او را به اين سرنوشت نزديك نموده و رسانيده است ، يكبار بيشتر صورت پذير نبوده حتى در اين گذرگاه جاى پايى هم از او نمانده است . چه درد آور است شكنجه كندن يكايك چنگالهائى كه به زرق و برق و ديگر خواستنىهاى دنيا فرو برده بود ، او در آنموقع كه چنگالهاى خود را در علائق دنيوى فرو ميبرد ، نميدانست كه براى كندن هر يك از آن چنگالها يك يا چند بار بايد تلخى جان كندن را بچشد . او كه هرگز نظرى به شكوه و جلال صفات الهى در طبيعت و مخصوصا به ملكوت ربانى در آسمان نيلگون ، نينداخته بود ، با چند لحظه نگاه حسرت آميز آنها را وداع مىنمايد .در آن روزها و در آن ساعات كه از يكايك تعلقات دنيا چشم مىپوشد ، اگر آگاهى به او دست بدهد ، روزگار گذشته خود را دو روز بيش نمىبيند
بدنامى حيات دو روزى نبود بيش
آن هم كليم با تو بگويم چه سان گذشت
يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن
روز دگر بكندن دل زين و آن گذشت
كليم همدانى و يا كاشانى اگر قدرت همه انسانهاى تاريخ را به تو ارزانى بدارند و اگر نيروئى به تو بدهند كه از وضع كنونى اين كيهان ، با سرعتى فوق سرعت نور برگردى و همه سرگذشت كيهان را تا لحظه حاضر مشاهده كنى و آنرا كاملا بشناسى و آنگاه بخواهى كوچكترين جزء از اين كيهان را متوقف كنى تا گذشتهات را جبران كنى ، امكان پذير نخواهد بود .اگر بر فراز مرتفعترين كهكشان اين سپهر نيلگون گام بگذارى و ناله و فرياد برآورى كه رَبِّ اِرْجَعُونِ لَعَلّىِ أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ ( پروردگارا ، مرا برگردانيد باشد كه در آنچه از خود گذاشتهام عمل صالح انجام بدهم . ) بخواستهات نخواهى رسيد .
وعدههائى كه پيامبران الهى و نزديكتر از آنان ، خرد و وجدان صاف درباره منزلگههائى منتهى به پشت پرده اين دنيا ( آخرت ) به آنان داده بودند ، عملى مىشود ،در آنهنگام مىفهمند كه اينكه گاهى در روزگار زندگى در مغزشان خطور مىكرد كه « بازى به اين درازى نميشود » [ شايد كه پشت پرده خبرى و خبرهائى باشد ] و اين جريان مغزى بيدار كننده را كه خيال مىپنداشتند ، اى كاش ، لختى در آن مىانديشيدند و جدى بودن آن اخطار را مىپذيرفتند . حال ديگر وقت دير شده است 87 ، 90 فغير موصوف ما نزل بهم ، اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت ،ففترت لها أطرافهم ، و تغيّرت لها ألوانهم ( آنچه برسرشان فرود آمد ، براى آنان توصيف نشده بود ، سكرات موت و حسرت فوت بروجود آنان تاختن آورد و اعضاى آنان را سست و رنگهايشان را تغيير داد . )
بالاخره ، مرگ با سكراتش و دل گسيختن از دنيا با حسراتش تاختن آورد و آن قدرتمند را كه زمين در زير پايش ميلرزيد و آسمان به احترامش قامت خم مىكرد تسليم خويش نمود و سرخى رويش به زردى مبدل گشت .
در مجلد هشتم از تفسير و نقد و تحليل مثنوى از صفحه 366 تا صفحه 422 مطالبى درباره مرگ و مقدمات آن مطرح نموده و جملاتى بسيار جالب از ديگر متفكران دنيا نقل كردهايم ، مطالعه كننده محترم ميتواند به آن مجلد مراجعه فرمايد .
مطالب مزبور بدينقرار است :
1 مقدمهاى بر مرگ و غائله آن .
2 جملاتى از شعراى فرانسه : لامارتين ، آلفرددوويينى ، ويكتورهوگو ، الفرد دوموسه ، تيوفيل گوتيه ، بودلر ، كلودل .
3 جملاتى از شعراى ايتاليا : مانتسونى .
4 جملاتى از شعراى اسپانيا : پاسكولى ، كنگورا ، كالدرون .
5 جملاتى از شاعر مجارستان : ساندور الكسندر پتوفى ، جملاتى از شاعر لويس : هانرى اسپيس .
6 جملاتى از شعراى روسيه : الكسندر سرگيويچ پوشگين ، پاولووا ، لرمانتوف ،
الكسى تولستوى ، آتانازىفت ، ماياكوفسكى ، اسلوچفسكى .
7 جملاتى از شعراى امريكا : فيليپ فرنو ، لانگفلو ، ولتويتمن ، راف والدو امرسون ، جيمزراسللاول ، ويليامبريانت .
8 مرگ از ديدگاه جلال الدين محمد مولوى .
9 مقدار رسميت بحث از مرگ در علوم و فلسفه .
10 نظرى به حقيقت و پديده زندگى در مقابل مرگ .
11 نظرى به مرگ از جنبه ادراكات عمومى ( مرگ مجمع نظريات متناقضه ) 12 پيش از مرگ و پس از مرگ .
13 تسليتى كه اپيكور درباره غوغاى سرانجام به پيروانش ميداد .
14 غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ .
15 عوامل نگرانى و اندوه در هنگام تجسم هيولاى مرگ .
16 مرگ از ديدگاه قرآن .
17 چرا مرگ را آرزو نميكنند ؟
18 براى شناخت مرگ از ديدگاه اسلام ، مرگ از ديدگاه على عليه السلام را مطالعه كنيم .
19 آرى ، على عليه السلام از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد .
يكى از نكات لطيف ادبى كه درباره سكرات موت ديدهايم همانست كه مولوى ميگويد :
ميدهند افيون به مرد زخم مند
تا كه پيكان از تنش بيرون كنند
چون بهر ميلى كه دل خواهى سپرد
از تو چيزى در نهان خواهند برد
وقت مرگ از رنج او را ميدرند
او بدان مشغول شد جان ميبرند
91 ، 108 ثمّ ازداد الموت فيهم ولوجا ، فحيل بين أحدهم و بين منطقه ، و إنّه لبين أهله ينظر ببصره و يسمع بأذنه على صحّة من عقله و بقاء من لبّه ،يفكّر فيهم أفنى عمره و فيم أذهب دهره ، و يتذكّر أموالا جمعها ، أغمض في مطالبها و أخذها من مصرّحاتها و متشابهاتها ، قد لزمته تبعات جمعها ،و أشرف على فراقها ، تبقى لمن ورائه يمنعون فيها ، و يتمتّعون بها ، فيكون المهنأ لغيره ، و العبء على ظهره و المرء قد غلقت رهونه بها ( سپس مرگ بر فرو رفتن در وجود آنان بيفزود و ميان هر يك از آنان و سخنش فاصله انداخت .
اين عابر پل مرگ در ميان خانوادهاش با چشمش مىنگرد و با گوشش ميشنود ، هنوز عقلش كار خود را انجام ميدهد و مغزش بحال خود باقى است ،او مىانديشد كه عمر خود را در كجا سپرى كرد و روزگارش را در چه چيزى به پايان رسانيد . بياد مىآورد اموالى را كه جمع كرده و از چگونگى موارد طلب آن اموال چشم پوشيده از موارد حلال روشن و از موارد مشتبه . او نتائج جمعآورى آن اموال را مىبيند كه گريبانگيرش شده و هم اكنون در صدد مفارقت از آنها است كه آن اموال به بازماندگان پس از او متعلق مىشود و از آنها بهرهمند ميگردند و برخوردار ميشوند ، و گوارائى آن اندوختهها نصيب ديگران گشته و بار سنگينش بدوش او خواهد ماند در حاليكه گروهاى آن مرد به آن مرد به آن اموال بسته است . )
در حال تسليم به نفوذ تدريجى چنگالهاى مرگ ، در اين انديشه فرو رفته است كه روزگار عمر گرانبها را در كجا سپرى كرده است ؟
تدريجا يكايك اعضاء و قواى درونى از كار مىافتد ، طراوتها مبدل به پژمردگيها و حركتها با هجوم سكونهاى پىدرپى جاى خود را به ركود خالى ميكنند . رفته رفته سرعت دگرگونىها بحدى ميرسد كه اعضاء درونى و برونى مجال براى وداع يكديگر را از دست ميدهند . زبان از كار افتاده است ، حرف اول سخن را به زبان مىآورد ، از آوردن حرف دوم ناتوان است سخنان پيرامون خود را ميشنود ، كه در فضاى خوابگاهش طنين مىاندازد ، ولى نه قدرتى برتأييد دارد و نه توانائى رد و پاسخگوئى . چشمهاى اين مسافر تازه سفر حركات لبهاى اشخاص پيرامون خود را مىبيند و گوشش سخنان و صداهاى آنانرا ميشنود ، ولى ديگران ياراى همزبانى و دمسازى با آنها را از دست داده است . شايد هم افرادى از انسانها از شدت جهالت و غوطهورى در خودكامگى كه در دوران زندگى داشتهاند ، در آن لحظات بفكر گذشت ساليان عمر و ورق خوردن كتاب زندگيشان نيفتند و يا اگر هم جريان و عبور روزان و شبان حيات را در آن لحظات احساس كنند ، اهميتى براى آن نميدهند ، چنانكه به اصل خود حيات اهميتى قائل نبودهاند اگر انسان حيات و انديشه و كمال جوئى و ديگر استعدادها و نيروهاى با عظمتش را با تلاش و كوشش بدست مىآورد ، در آنموقع حد اكثر استفاده را از آنها مينمود ، ولى چه بايد كرد كه آنهمه استعدادها و نيروها و حيات و انديشه و كمال جوئى را بدون تلاش و كوشش دارا شده است ، لذا طبيعى است كه هيچ گونه اهميتى به تلف شدن بيهوده آن سرمايههاى فوق ارزش ندهد
اى گرانجان خوار ديدستى مرا
چونكه بس ارزان خريدستى مرا
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهرى طفلى به قرص نان دهد
در حالت عبور از پل كشيده شده ميان زندگى و مرگ ، در اين انديشه است كه اموالى را كه جمع كرده از چه طرق و اسبابى بوده است ؟ او با هل من مزيد ( افزون طلبى ) ها و تكاثر بازى و انباشتن اموال رويهم ، چقدر انسانها را گرسنه و برهنه و بىدوا و درمان از زندگى محروم ساخته است . اينك با سرعتى شگفتانگيز همه آن قيافههاى پژمرده كه از تابوت بدن سر بيرون آورده و حتى از نشان دادن اداى زندگان هم ناتوانند ، از جلو چشم اين مسافر سرمايه باخته شده مىروند ، شايد رژه هزاران انسان محروم از حيات و طراوت آن ، در يك هزارم لحظه انجام بگيرد ، زيرا زمان براى عابر پل مرگ كشش معمولى خود را از دست ميدهد ، وى در دقائقى چند كه در حال احتضار بسر ميبرد ، بجهت دگرگونى زمان سنج مغز ميتواند عبور همه مناظر عمر خود را تماشا كند .
پس از گذشتن صفوف گرسنگان و برهنگان ، نوبت رژه افراد گروهى ميرسد كه حقوق كار آنانرا نپرداخته است و يا بعبارت صحيحتر ارزش واقعى كار آنان را غصب كرده و با تكاثرى كه از اين راه بدست آورده است ، بر قدرت و زورگوئى خود افزوده و بر سر آن ناتوانان تاختن آورده است . آنگاه نوبت رژه كسانى ميرسد كه بطور غير مستقيم مورد خيانتها و جنايتهاى وى بودهاند . با بكار افتادن تدريجى مغز ، قيافههاى رژه روندگان و حوادث تلخ و شيرين عمر با سايهاى از نتائج آنها نيز حالت دورنمائى و از هم گسيخته بخود مىگيرد ، تا آنگاه كه آن زنده با طراوت و شاداب لاشهاى مىشود و بر زمين مىافتد . از اموالى كه با كمال تلاش فكرى و عضلانى جمع كرده خواه بطور مشروع بوده يا هيچ حق و قانونى را در جمع آن اموال ، مراعات نكرده باشد ، مسؤول قرار ميگيرد ، و بايد حساب همه آنها را بپردازد .
او بار سنگين اين مسؤوليت را بدوش خواهد داشت در صورتيكه بازماندگانش يا قدرتمندى كه توانائى گرفتن و برخوردارى از آن اموال را دارد ، با آن اموال در عيش و خوشگذرانى و كامكارى غوطهور خواهند گشت . شايد رژه ديگرى از جلو چشمان عابر پل مرگ صورت خواهد گرفت كه احتمالا تلختر از رژه گرسنگان و برهنگان خواهد بود : اين رژه مربوط به دانشها و معارفى خواهد بود كه آدمى آنها را مىاندوزد ولى به آنها عمل نميكند و آنها را در راه تورم خود طبيعى استخدام مىكند ، همچنين ديگر امتيازات مانند قدرت در اشكال متنوعش براى آن مضطرب در احتضار ، خود را نشان خواهند داد .
109 ، 111 فهو يعضّ يده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره ، و يزهد فيما كان يرغب فيه أيّام عمره ، و يتمنّى أنّ الّذي كان يغبطه بها و يحسده عليها قدحا زها دونه . ( ظهور واقعيات و نتائج كردار و گفتار و انديشههايش در موقع مرگ او را وادار ميكند كه از شدت پشيمانى دست خود را با دندانش بگزد و اعراض ميكند از آنچه كه در روزگار عمرش رغبت به آن داشت . آرزو ميكند كسى كه درباره اندوختههاى او رشك ميبرد آن اندوختهها از آن او بود . اين مسافرى كه با شستن دست از جان دست از همه چيز ميشويد . )
در حال مرگ پرده از جلو چشمان مسافر ديار ابديت برداشته ميشود و واقعيات آنچنانكه هستند مورد مشاهده قرار ميگيرد .
اى خدا بنماى تو هر چيز را
آنچنانكه هست در خدعه سرا
طعمه بنموده بما و آن بوده شست
و انما هر چيز را آنسان كه هست
چقدر زيبائى و ضرورت املاك و پول و اجناس قيمتى ، دنيا پرستان را بخود مشغول ميدارد اين نابخردان اولين قربانى را كه در بدست آوردن اشياء فوق ميدهند ، جان آگاه و عزيز خويش است كه تقديم همان اشياء دنيا مينمايند و با وجودى بيجان و جامد به املاك و پول و اجناس قيمتى جاندار ارتباط برقرار ميكنند و بعبارت و توضيح ديگر : آن دنيا پرستان تمايلات و عشق بآن اشياء را به درجهاى ميرسانند كه گوئى داراى جان و آگاهى بوده و ميتواند همه ابعاد موجوديت آن نابخردان را اشباع و بفعليت برساند بى خبر از اينكه تلقين آنان درباره آن اشياء جامد و ناآگاه است كه آنها را مانند جان ، محبوب و معشوق ساخته و با اين تلقين ، موجوديت خود را تا حد يك موجود بيجان كه تسليم جاندارى نيرومند باشد ، تنزل ميدهند حال كه پرده برداشته شده است ، آرزويش اينست كه ايكاش ، آن اموال كه مغز و جان و روان و خود و شخصيت و روح خود را برده آنها ساخته بود ، از آن كسانى بود كه آرزوى آن اموال را داشتند .
ولى دريغا ، كه اين بيدارى دير شده است . اين بيدارى نه تنها براى او سودى نخواهد داشت ، بلكه آغاز كيفرهائى است كه براى او مقرر شده است و او بايد طعم آنها را بچشد . براستى كيفريست بسيار تلخ كه آدمى در موقعى بيدار شود و بفهمد كه با عظمتترين و پر ارزشترين سرمايه خود را كه شخصيت او است [ كه شايستگى قرار گرفتن در شعاع جاذبه ربوبى را دارد ، ] قربانى اموال دنيوى كرده است كه علاقه به بيش از مقدار ضرورى آنها ، علامت پستتر بودن از حيوانات است ، زيرا هيچ حيوانى علاقه به بيش از حد ضرورى از خوردنى و آشاميدنى و مسكن ندارد كه در نتيجه مزاحم زندگى ديگر حيوانات بوده باشد . 112 ، 117 فلم يزل الموت يبالغ في جسده حتّى خالط لسانه سمعه ، فصار بين أهله لا ينطق بلسانه و لا يسمع بسمعه ، يردّد طرفه بالنّظر في وجوههم ، يرى حركات ألسنتهم و لا يسمع رجع كلامهم . [ او در اين تفكرات و تخيلات مشغول است كه ] ( مرگ نفوذ شديد خود را در بدن او ادامه ميدهد تا اينكه زبانش در گراييدن به خاموشى ملحق به گوش از كار افتادهاش مىگردد . اكنون در ميان خاندانش افتاده نه با زبانش سخنى ميگويد و نه با گوشش صدائى ميشنود . چشم براى نگاه بر روى اعضاى خاندانش ميگرداند ، حركات زبان آنان را مىبيند و موج سخنانشان را نمىشنود . )
دو نگاه در آن موقعيت وجود دارد كه يكى آموزنده است و ديگرى موجب دريغ و حسرت .
در آن حال كه بازماندگان مسافر بقاء در او مىنگرند كه چونان چراغى كه نيرويش بپايان ميرسد و روشنائيش تدريجا ضعيفتر ميگردد ، لحظه به لحظه طراوت حيات از بدنش و فروغ آن از چشمانش ، ناپديد ميشود و توانائى حركت را از دست ميدهد اين همان چشمانى است كه روزگارى با كمترين حركت ، بزرگترين حركتها را مبدل به سكون ميساخت ، يك نگاه خمارش هزاران انسان را در اضطراب فرو مىبرد ، براى اينكه به فضاى بيكران با آنهمه كرات بيكرانش نگاهى بيندازد ،باج مطالبه مىكرد و منتها بر آن تحميل مينمود .
حال اگر همه دنيا و عوامل و نيروهاى محرك آن ، يكجا جمع شوند و بخواهند يك لحظه حركت آزاد در آن چشمان بوجود بياورند ، نخواهند توانست همانگونه كه خورشيد را پس از غروب نتوان بار ديگر روياروى كره خاكى قرار داد . اين نگاههاى بىاختيار رو به غروب كه لحظه به لحظه فروغ خود را از دست ميدهد بسيار آموزنده است براى كسى كه از حركت و تحول و رويدادهائى كه در نتيجه آن بوجود مىآيد ، اطلاعى داشته باشد و لذت و مطلوبيت فوق ارزش طراوت و شادابى حيات را واقعا درك كرده باشد .
چنين اشخاصى ميتوانند در حيرت بسيار پر معنائى از ديدن خاموشى پس از فروغ حيات فرو روند . اينگونه اشخاص خوابگاه كسى را كه در حال عبور از پل زندگى و مرگ است ، آموزشگاهى مىبيند كه پايان كتاب عمر يك انسان را كه خاموشىها و سكونهاى متوالى است و پشت سر هم فرا ميرسند باز نموده است و آخرين سطرهاى آخرين صفحات عمر يك انسان قرار گرفته در لبه گور را نشان ميدهد .
آموزشگاهى مىبينند كه آخرين صفحه كتاب عمر يك انسان را براى دانش پژوهان حيات و موت باز كرده است ، در اين صفحه آخرين كه خاموشىها و سكونهاى متوالى كه پشت سر هم فرا مىرسند [ گوش شنيدن را از دست مىدهد ، بدنبالش زبان سخن گفتن را ] چونان سطرهاى آخرين صفحه كتاب است كه با آن سطرها صفحات آن به پايان ميرسد . اما آن نگاه كه موجب دريغ و حسرت است ، همانست كه مسافر نوسفر كه قدم به قدم به زير خاك نزديكتر ميشود ،دارا است . اگر چشمان اين مسافر در دوران زندگى آيات و ملكوت الهى را مىنگريست و اگر اين چشمان دنبال پيدا كردن عوامل معرفت و كوخهاى بينوايان براى برطرف كردن نيازهاى آنان مىگشت ، در اين لحظات نه دريغى ببار مىآورد و نه حسرتى ، اين دريغ و حسرت ناشى از اينست كه جهانى پر معنى از جلو چشمانش عبور مىكند كه ديگر حتى اختيار بدست گرفتن يك برگ از آن را نخواهد داشت .
او سكون اعضاء بدن را با همان نگاه و خاموشى نيروهاى درونى خود را با شهود درونى مىبيند كه هرگز به حركت و فعاليت مبدل نخواهد گشت .آرزوئى كه اين چشمان در اين لحظات دارند اينست كه ايكاش دو حباب بودند كه براى ديدن حق و حقيقت باز مىشدند و مىديدند و سپس بسته مىشدند ايكاش
حبابوار براى زيارت رخ يار
سرى كشيم و نگاهى كنيم و آب شويم
118 ، 128 ثمّ ازداد الموت التياطا به فقبض بصره كما قبض سمعه ، و خرجت الرّوح من جسده ، فصار جيفة بين أهله ، قد أوحشوا من جانبه ، و تباعدوا من قربه ،لا يسعد باكيا و لا يجيب داعيا . ثمّ حملوه إلى مخطّ في الأرض فأسلموه فيه إلى عمله و انقطعوا عن زورته ( سپس مرگ در فراگيرى همه وجود او مىافزايد و بينائى وى گرفته مىشود چنانكه شنوائيش گرفته شده بود . در اين حال است كه روح از بدن او خارج گشته و لاشهاى در ميان خانوادهاش مىافتد . اعضاى خانواده از نزديك شدن به او وحشت نموده از او دورى ميجويند . او نه پاسخى به گريه كنندهاى دارد و نه جوابى به كسى كه او را بخواند . سپس او را برداشته به آخرين منزلگهش در زمين برده و به عملش مىسپارند و از ديدارش منقطع ميگردند . )
آن زيباى زيبايان با رفتن روح از بدن ، لاشهاى است كه نزديكترين اشخاص از آن مىگريزند .
« اى رهگذر . . . اى زندگان ، بديدن آرامگاه پرشكوه كلئوپاترا رويد ، زيرا زنى كه در اينجا خفته الههاى بود كه روزى چند از سر ناز پا بر زمين گذاشته و نام ملكه برخود گرفته بود . روزگارى لب خندان اين زن ، كمانى بودن كه ربة النوع عشق براى تير انداختن برگزيده بود . زمانى زيبائى او كه از قدرت شيران غران فزونتر بود دل و عقل همه را سير ميكرد . اما امروز اگر بخواهيد به ديدارگور او برويد ، نخست انگشت بربينى بگذاريد . اين همه قدرت و جلال به چه كار آيد ؟ وقتى كه اول و آخر همه چيز مرگ و فنا است . آقائى روى زمين چه سود دارد كه خليفه باشند يا مغ ، اردشير يا داريوش ، ارماميتراس يا سياسگزار ، خشيارشا يا بخت النصر يا اسر عدون . افسوس ،خداوندان جهان چون آنتيوخوس و خسرو و اردشير دراز دست و سزوستريس و آنيبال ،سيل و اشيل و عمر و سزار همه سپاهيان گران داشتند تا بدست آنان جنگاورى كنند ،اما همه مردند و هيچ چيز از ايشان باقى نماند » [ زيباترين شاهكارهاى شعر جهان ص 130 و 131] ويكتور هوگو .در مجلد هشتم از كتاب تفسير و نقد و تحليل مطالبى را درباره جدائى روح از بدن كه مرگ ناميده ميشود متذكر شدهايم . در اينجا جملاتى را بيان ميكنيم كه مقدارى از آنها را در همان مجلد آوردهايم :
مرگ با اينكه پديدهايست كاملا طبيعى ، با اينحال بقدرى شگفتانگيز است كه اگر چه انسان صد بار آنرا مشاهده كند ، باز در مشاهده صد و يكمين بار آنرا چنان با خيرگى و حيرت تلقى مىكند كه گوئى اولين بار است كه با چنان پديدهاى مواجه شده است . با اينكه با فرارسيدن اجل و چشم پوشيدن از اين دنيا ، خاموشى بينهايت در كار نيست ، با اينحال ، چه منظرهاى شاعرانه و بهت آورى دارد .
آرى ، خاكدان سياه تماشاگهى است بس شگفتانگيز . تشخصات بطورى محو و نابود ميگردد كه فرق ميان قلب عدالت پرور سقراط و مخ بيباك چنگيز و نرون خونخوار ، و استخوان جمجمه جمشيد و اسكندر و كيكاوس و دندههاى پهلوى يك خار كن زحمتكش در يك مشت خاك از بين ميرود . انسان زنده با چشمان مخمور و عارض گلگون و اعضاى لطيف در حاليكه از همه لذائذ دنيا برخوردار است ، حتى ميليونها نفر را هم در زير فرمان خود دارد ، چگونه تصور ميكند كه ممكن است روزى فرا رسد و همين خورشيد و ماه و ستارگان بدون كوچكترين اعتنا و مانند هميشه بحركت و نور افشانى خود مشغول باشند و چشمان خمار و عارض گلگون و اعضاى لطيفش به يك مشت خاك تيره مبدل گشته يا بصورت صخرهاى استوار درآيد ؟ و خار مغيلانى ريشههاى خود را در درونش بگستراند و در كالبدش فرو برد ، سپس با گاوآهن روستا بچهاى زحمتكش در هم نوردد .
گياهان و خارهاى زهرآگين آن جمجمه پر باد را كه با خاك تيره آكنده شده است براى خود محل روييدن فرض نموده و منظرهاى رقت بار براى تماشا كنندگان و در عين حال براى كژدم و مار و مور دخمههاى زير خاك ، سايبان و تفريح گاهى ايجاد كند . شبانگاه ابرى از اقيانوس فضاى لا جوردين با دلسوزى مخصوصى چند قطره اشك نثار آن جمجمه نمايد كه شايد بتواند شعلههاى چند سال زندگى محدود آنرا خاموش كند .
يقينى است كه سرنوشت آن عاشق دلباخته زندگى در همينجا خاتمه نمى يابد ، زيرا آن روستا بچه زحمتكش براى مزرعه محقر خود بيك نفر پاسبان مجانى كه كار سگ يا مترسك را انجام بدهد ، نيازمند است ، براى وصول به اين مقصد آن جمجمه پر درد سر را با كمال بيرحمى خالى ميكند و چوب خشكى از سوراخ دماغ يا چشم و يا گوش آن فروبرده نخست براى بازى مانند آتش گردان آنرا با دستش دور سر خود ميگرداند ،و آنگاه چوبى در يكى از سوراخهاى آن جمجمه فرو ميبرد و آنرا در مزرعه محقر خود بعنوان پاسبان نصب مىكند ، آنگاه فاختهاى بىاعتنا به سرگذشت پر از افسانه آن جمجمه بر بالاى آن مىنشيند و پس از خواندن ترانه كو كو كو ؟ خود را سبك كرده ،راه فضا را پيش ميگيرد .
اكنون موقع آن فرا رسيده است كه آن كاسه سر پر حوادث دو كار اساسى خود را انجام بدهد : يكى اينكه وظيفه پاسبانى مزرعه محقر آن روستا بچه را ادا كند ، دوم اينكه تماشائى خيره بآن فضاى پهناور نمايد كه روزگارى ستارگان و ماه و خورشيدش با حركات قانونى و چهره مشعشع ملكوتى خود او را پندها داده بودند كه شايد روزهائى چند بخود برسد و پاسخى براى من كيستم ؟ از كجا آمدهام ؟ براى چه آمدهام ؟ بكجا ميروم ؟ تهيه نمايد .
اينست مسافرت پر معنائى كه همه افراد انسانى با قطار سوتزنان زمان آنرا طى خواهند كرد . مركب بادپاى زمان در خلال تمامى قرون و اعصار فرزندان آدم را از جوانان سبز خط تا آنانكه زير بار سنگين سالها پشت خم كردهاند ، از ساده لوحان سادهنگر تا متفكران صاحبنظر ، از بينوايان تا نيرومندان ، از عامىترين مردم تا بزرگترين فلاسفه و حكماء حتى انبياى عظام ، يكايك حمل نموده و در زير خاك تيره بمنزلگهى بين راه ، ممتد كه از آغاز حيات دنيوى تا ابديت كشيده شده است ، بسپارد ، تا در دنبال آنان نوبت كسانى برسد كه حتى ديده به روى اين جهان نگشودهاند . اگر فرزندان آدم عليه السلام يقين داشتند كه داستان سرنوشت زندگى آنان در همين منزلگه تيره و تار به پايان ميرسد ، چندان نگرانى و اضطراب نداشتند ، زيرا بشر با مشاهده اينكه
يدفّن بعضنا بعضا فيمشى
أواخرنا على هام الأوال
( بعضى از ما بعض ديگر را بخاك مىسپارد و آيندگان ما روى جمجمه گذشتگان حركت مىكنند . ) و با ديدن اينكه
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتى دو نهند بر مغاك من و تو
و انگاه براى خشت گور دگران
در كالبدى كشند خاك من و تو
در مقابل دو سؤال زانوى تسليم برزمين ميزند و اظهار ناتوانى ميكند . يكى اينكه چرا باوجود مغلطهها و تسليت گوئىهاى فراوان منكرين ماوراى طبيعت ،از خاموشى شعله حيات بيمناك و در شگفتى فرو مىرود ؟ دوم اينكه كدامين دليل قطعى شما را به محاصره شدن در همين كاشانه طبيعت از ابتداى حالت جنينى تا گردنه هراس انگيز مرگ قانع ساخته است كه حيات ابدى پس از مرگ را منتفى مينمايد ؟
اگر چنين دليلى داريد ، چرا بهمه افراد انسانى تسليم نكرديد تا همگان مانند شما از آرامش برخوردار گشته و هيچگونه نگرانى درباره حيات اصلى پس از اين حيات گذران نداشته باشند ؟ چه اندازه بجا بود كه روزى بعضى از آن متفكران كه با تسليت موقت آن هم محدود بهنگام بحث و مذاكره فلسفى [ بگمان خود ] مردم را از انديشه عظمت و ابهت غوغاى مرگ و غائله ماوراى مرگ باز ميدارند ، بخود مىآمدند و دقيقتر و مفيدتر مىانديشيدند و راه تأمين عاقلانه را كه همان اعتقاد به
تا مايه طبعها سرشتند
ما را ورقى دگر نوشتند
نظامى
است پيش پاى فرزندان آدم عليه السلام هموار مينمودند .
قيامت
129 ، 136 حتّى إذا بلغ الكتاب أجله ، و الأمر مقاديره ، و ألحق آخر الخلق بأوّله ، و جاء من أمر اللّه ما يريده من تجديد خلقه ، أما السّماء و فطرها ، و أرجّ الأرض و أرجفها ، و قلع جبالها و نسفها و دكّ بعضها بعضا من هيبة جلالة و مخوف سطوته . ( تا آنگاه كه حكم مقرر درباره بندگان به پايان برسد ، و امور خلقت به تقدير نهائى و آخر مخلوقات به اول آنها ملحق گردد و امر خداوندى طبق اراده او براى تجديد مخلوقاتش صادر شود آسمانرا به اهتزاز در آورد و آنرا بشكافد و زمين را بحركت در آورده و آنرا بلرزاند و كوهها را از جا كنده و متلاشى سازد و بعضى از آن كوهها بعضى ديگر را از هيبت جلال و وحشت از سطوت او بكوبد . )
1 ناگهانى بودن آغاز قيامت
آيات قرآنى با صراحت كامل ميگويد : آغاز قيامت ناگهانى است . از آنجمله :هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاَّ السَّاعَةَ اَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ [ الزخرف آيه 66]( آيا خواهند نگريست جز به اينكه قيامت ناگهان بر آنان فرا رسد در حاليكه آنان نميدانند ؟ ) فَهَلْ يَنْظُرُونَ اِلاَّ السَّاعَةَ اَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ اَشْرَاطُهَا فَاَنَّى لَهُمْ اِذَا جَائَتْهُمْ ذِكْريهُمْ [ محمد ( ص ) آيه 18] ( آيا آنان مىنگرند مگر به قيامت كه ناگهان بر آنان فرا رسد ؟ تحقيقا علامات قيامت آمده است ، ديگر در آنموقع كه قيامت آغاز شده متذكر شدن آنان نفعى ندارد . ) قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَ هُمْ يَحْمِلُونَ اَوْزَارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ اَلاَسَاءَ مَا يَزِرُونَ [ الانعام آيه 31] ( قطعا به خسارت افتادند كسانيكه ديدار خدا را تكذيب كردند تا آنگاه كه قيامت ناگهان به آنان فرا رسيد ، آنان گفتند : چه بزرگست حسرت ما بجهت آنچه كه درباره اين روز هولناك مسامحه كرديم و دچار تباهى درباره آن گشتيم و آنان در اين موقع گناهان خود را بر پشتشان حمل مىكنند ،آگاه باش كه حمل آن گناهان بسيار بد و ناگوار است . ) اين مطلب در آيه 187 از سوره الاعراف و آيه 40 از الانبياء و آيه 55 از الحج نيز وارد شده است .
از اين آيات شريفه روشن ميشود كه مردم بدون اينكه اطلاعى قبلى داشته و خود را آماده نمايند ، قيامت را مشاهده خواهند كرد . بهمين جهت است كه نميتوان زمان آغاز قيامت را با استهلاك تدريجى ماده و انرژى و لو بطور اجمال تعيين نمود . مقصود از ناگهانى بودن ، فقط آن نيست كه بروز قيامت مستند بجريانات قوانين عالم طبيعت يا طرق ديگر كه جبر على تدريجى در هستى آنرا بوجود بياورد نميباشد ، بلكه حتى علم به تاريخ آن نيز در انحصار خدا است ، چنانكه درآيات زير مشاهده ميكنيم يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسَاهَا . قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى [ الاعراف آيه 187] ( از تو مىپرسند درباره قيامت كه كى واقع ميشود ؟ بگو جز اين نيست كه علم زمان قيامت نزد خداى من است . ) اين مطلب در آيه 15 از سوره طه و در آيه 34 لقمان و در آيه 63 الاحزاب و در آيه 85 الزخرف نيز آمده است .
2 نزديك بودن
در مواردى از آيات قرآنى آمده است كه روز قيامت نزديك است ، مانند :اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً [ المعارج آيه 6 و 7] ( آنان روز قيامت را دور مىبينند و ما آنرا نزديك مىبينيم . ) إِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ [ القمر آيه 1] ( زمان قيامت نزديك شده و ماه از هم شكافت . ) اين مطلب در آيه 17 از الشورى و آيه 51 از الاسراء و آيه 63 از الاحزاب نيز آمده است . ممكن است مقصود از نزديك بودن قيامت ، نزديك زمانى با نظر به همه طول زمانى كه از آغاز خلقت تا زمان نزول قرآن مجيد گذشته بوده باشد . و احتمال ميرود مقصود آن نزديكى باشد كه ناشى از فرا رسيدن تدريجى است كه بجهت حتمى بودن آن ،گوئى بزودى تحقق مييابد . اين نكته در خطبه 103 ص 149 چنين آمده است :و كلّ آت قريب دان . ( و هر آيندهاى نزديك است و فرارسنده . )
3 نفخ صور
آياتى متعدد در قرآن مجيد اين حادثه را با كمال صراحت بيان نموده است . از آنجمله :وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ [ النمل آيه 87] [ قيامت ] ( روزيست كه در صور دميده ميشود و هرچه و هر كه در آسمانها و زمين است ، از روى وحشت فرياد ميكشد . ) وقوع نفخ صور در آيه 73 الانعام و 99 الكهف و 102 طه و 101 المؤمنون و 51 يس و 68 الزمر و 20 ق و 13 الحاقه و 18 النبأ و عبس آيه 33 نيز آمده است .
در سوره يس آيه 49 چنين است :مَا يَنْظُرُونَ اِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ ( انتظار نمىكشند مگر يك صداى بسيار شديدى را كه آنان را بگيرد در حاليكه با يكديگر در حال مخاصمه هستند . ) إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ . وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ . وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ . وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ . وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ . وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ [ التكوير آيه 1 تا 6] ( در آنهنگام كه آفتاب درهم پيچيده و تاريك شد و ستارگان تيره گشتند و كوهها بحركت افتادند و شتران بحال خود رها شدند و حيوانات وحشى محشور و درياها از حرارت داغ گشتند . ) وَ إِذَا السَّمَاءُ كُشِطَتْ [ التكوير آيه 11] ( و هنگاميكه آسمان كنده شد . ) إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انْتَثَرَتْ . وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ .وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ [ الانفطار آيه 1 تا 4 ] ( هنگاميكه آسمان شكافت و ستارگان پراكنده شدند و درياها در همديگر راه يافتند و مخلوط شدند و قبرها زير و رو گشتند . ) هَلْ أَتيكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ [ الغاشية آيه 1] ( آيا داستان روز احاطهكننده بتو رسيده است ؟ ) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبّىِ نَسْفاً . فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً .
لاَ تَرىَ فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ اَمْتاً . [طه آيه 105 تا 107] ( و از تو درباره كوهها ميپرسند ، بگو پروردگار من آنها را از جا بر مىكند و آنها را زمين و هموار و صاف رها مىكند كه در آن پستى و بلندى نخواهى ديد . ) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُم إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِيمٌ [ الحج آيه 1] ( اى مردم ، تقوا بورزيد به پروردگارتان ، زيرا زلزله قيامت حادثه بزرگيست . ) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِى السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ يَغْشَى النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ اَليِمٌ [ الدخان آيه 10 و 11] ( در انتظار روزى باش كه آسمان دودى آشكار برآورد و مردم را احاطه كند ، اينست عذاب دردناك . ) هَلْ أَتيكَ حَديِثُ الْغَاشِيَةِ [ الغاشيه آيه 1]( آيا داستان روز احاطه كننده [ قيامت ] بتو رسيده است ؟ ) وَ تَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْراً [ الطور آيه 10] ( در آنروز كوهها بحركت مىافتند . ) يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ اِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاَ تَنْفُذُونَ اِلاَّ بِسُلْطَانٍ . [ الرحمن آيه 33] ( اى گروه جن و انس اگر توانستيد از پهنههاى آسمانها و زمين نفوذ كنيد و شما نميتوانيد مگر با قدرت [ خداوندى . ] ) إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ . لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ . خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ . إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً . وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً . فَكَانَتْ هَباءً مُنْبَثّاً . [ الواقعة آيه 1 تا 6] ( هنگاميكه حادثه قيامت واقع شد . براى واقعه قيامت دروغى نيست .
پايين آورنده و بلند كننده است [ نهانىها آشكار ميشود و نتائج اعمال زشت كسانى را كه در اين دنيا بزرگ نما بودند ، پست ميسازد و بالعكس . ] هنگاميكه زمين حركت شديد كرد و كوهها متلاشى و ذره ذره مانند غبار پراكنده در فضا گشت . ) أَلْحَاقَّةُ . مَا الْحَاقَّةُ . وَ مَا أَدْريَكَ مَا الْحَاقَّةُ [ الحاقه آيه 1 تا 3] ( حادثهايست حق . چه حق و ثابت و قطعى . و تو نميدانى آن حادثه حق چيست . ) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ . وَ خَسَفَ الْقَمَرُ . وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ . يَقَوُلُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ [ القيامة آيه 6 تا 10] ( انسان مىپرسد روز قيامت كى بوقوع خواهد پيوست . هنگاميكه چشم خيره گشت . و ماه گرفت . و خورشيد و ماه جمع شدند . انسان در آن روز ميگويد : كجا است پناهگاه ؟ ) يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ . تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ [ النازعات آيه 6 و 7] ( روزى كه صداى عظيم و با اهتزاز بوجود مىآيد و صداى عظيم ديگرى بدنبال آن ) فَإِذَا جَائَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى . يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعى [ النازعات آيه 34 و 35] ( هنگاميكه داهيه بزرگ و غالب [ قيامت ] فرا رسيد در آنروز انسان كوشش خود را بياد مىآورد . ) الْقَارِعَةُ . مَا الْقَارِعَةُ . وَ مَا أَدْرَيكَ مَا الْقَارِعَةُ . يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ . وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ [ القارعة آيه 1 تا 5] .( حادثه كوبنده . چه حادثهاى كوبنده و و تو آن حادثه كوبنده را نميدانى .روزى كه مردم مانند ملخ متراكم پراكنده ميشوند و كوهها مانند پشم حلاجى شده ميگردند . ) براى بررسى تكميلى اين مبحث مراجعه فرمائيد به مجلد هجدهم از صفحه 108 تا 120 .
در آيه 8 از سوره المدثر آمده است :فَإِذَا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ ( و هنگاميكه [ براى ايجاد صدا مانند دميدن در صور ] در ناقور [ چيزى كه براى در آوردن صدا در آن ميكوبند ] كوبيده شده . ) و در آيه 19 از سوره الصافات چنين آمده است :فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ . ( جز اين نيست كه در آنروز يك تكان دادن هولناكيست . ) در آيه 68 از سوره الزمر تكرار نفخ صور بيان شده است وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ اِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرىَ فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ ( و دميده شد در صور پس همه كسانى كه در آسمانها و زمين است فرياد كشيدند مگر كسى كه خدا بخواهد ، سپس بار ديگر در صور دميده شد ، در آنموقع مردم ايستاده خيره مىنگرند . ) در سوره النازعات آيه 6 و 7 نيز تكرار نفخ صور را بيان نموده است :يَوْمَ تَرْجِفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ . ( روزى كه صداى عظيم و با اهتزاز بوجود مىآيد و صداى دوم به دنبال آن )
تغييراتى كه براى آماده كردن عرصه قيامت در زمين و آسمان صورت ميگيرد .
وضع زمين و آسمانها دگرگون ميگردد
يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ [ ابراهيم آيه 48] [ خداوند سبحان عزيز است و كشنده انتقام از تبهكاران ] ( در روزى كه زمين و آسمانها دگرگون ميگردند و بغير از اين وضعى كه دارند در ميآيند و آشكار در برابر خداوند قهار قرار ميگيرند . ) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِيْنِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ [ الزمر آيه 67] ( و آنان خدا را آنگونه كه شايسته عظمت او است بجاى نياوردند و همه زمين در روز قيامت در قبضه او است و آسمانها در دست او پيچيده است خداوند پاكيزهتر و با عظمتتر از آنست كه بخدا شرك ميورزند . ) وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً [ الكهف آيه 47] .
( و آن روز كه ما كوهها را از جاهاى خود به حركت درمىآوريم و زمين را مىبينى كه آشكار شده است . ) يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعاً ذَلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسيِرٌ [ ق آيه 44] ( روزى كه زمين كه آنها را در بر دارد بسرعت شكافته ميشود و آن شكافتن زمين براى محشور كردن مردم براى ما آسان است . ) إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً [ الواقعه آيه 4] ( زمانيكه زمين حركتى شديد كرد . ) وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً [ الحاقة آيه 14]( زمين و كوهها با احاطه قدرت بر آنها با يك بار كوبيده شدند . ) وَ انْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ . وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجَائِهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ [ الحاقه آيه 15 و 16] ( و آسمان شكافته شد و در چنين روزى سست و بىمقاومت گشت ، و فرشتگان بر اطراف آسمان موكل . و عرش پروردگار ترا هشت فرشته بالاى سر آنان حمل مىكنند . ) يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ وَ كَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيباً مَهِيلاً . [ المزمل آيه 14] ( روزى كه زمين و كوهها به اضطراب شديد افتادند و كوهها تودهاى از ريگ و با لرزش شديد بنيان آن كوهها ، قلهها و همه ارتفاعات آنها فرو ريخت . ) إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ . وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ . وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ . وَ أَلْقَتْ مَا فِيهَا وَ تَخَلَّتْ [ الانشقاق آيه 1 تا 5] ( در آنهنگام كه آسمان شكافت و بدستور خدايش گوش فرا داد و شايسته بود كه دستور خدايش را بشنود و اطاعت نمايد . و زمانيكه زمين گسترده و هموار گشت . و انداخت آنچه را كه در توى آن بود و خالى گشت . ) كَلاَّ إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً [ الفجر آيه 21] ( نه چنانست [ كه انسان ميگويد ] در آنهنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شد . ) إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالِهَا . وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا [ الزلزال آيه 1 و 2]( در آنهنگام كه زمين زلزله خود را انجام داد و بارهاى خود را كه در درون داشت از خود بيرون كرد . ) يَوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ [ الانبياء آيه 104] ( روز قيامت روزيست كه آسمان را مانند ورقهاى كه نوشته در آن ثبت مىشود مىپيچانيم و همانگونه كه خلقت همه مخلوقات را آغاز كرديم آنرا برميگردانيم ، اين وعدهايست كه دادهايم و ما قطعا اين وعده را انجام خواهيم داد . ) وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً [ الفرقان آيه 25] ( و روزى كه آسمان در حاليكه داراى ابر است شكافته ميشود و فرشتگان نازل ميگردند . ) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِى السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ [ الدخان آيه 10] ( در انتظار باش روزى را كه آسمان دودى آشكار مىآورد . ) يَوْمَ تَمُورُ السَّمَاءُ مَوْرا [ الطور آيه 9] .( روزى كه آسمان بحركت مضطربانه مىافتد . ) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ [ الرحمن آيه 37] ( هنگاميكه آسمان از هم شكافت و مانند پوست دباغى شده سرخگون گشت . )
يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاءُ كَالْمُهْلِ . وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ [ المعارج آيه 8 و 9] ( روزى كه آسمان مانند فلز ذوب شده و كوهها مانند پشم ميگردد . ) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ . وَ إِذَا السَّمَاءُ فُرِجَتْ . وَ إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ [ المرسلات آيه 8 تا 10] ( در آنهنگام كه ستارگان تيره و تار گشتند و آسمان از هم شكافت و كوهها از جاى خود كنده شدند . ) وَ فُتِحَتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ أَبْواباً . وَ سُيِّرَتِ الْجِبَالُ فَكَانَتْ سَراباً [ النبأ آيه 19 و 20] . 137 ، 143 و أخرج من فيها ، فجدّدهم بعد إخلاقهم ، و جمعهم بعد تفرّقهم ، ثمّ ميّزهم لما يريده من مسألتهم عن خفايا الأعمال و خبايا الأفعال ، و جعلهم فريقين :
أنعم على هؤلاء و انتقم من هؤلاء ( و هر كسى را كه در زير زمين است بيرون بياورد ، و پس از پوساندن آنان تجديدشان نمايد و پس از پراكندگى آنان جمعشان كند . سپس آنان را از يكديگر جدا كند براى سؤال از اعمال مخفى و كردارهاى پنهانى كه انجام دادهاند و آنان را دو گروه مينمايد به گروهى از آنان انعام فرمايد و از گروه ديگر انتقام بكشد . )
معاد جسمانى است .
معاد جسمانى يعنى محشور شدن بدن كه كالبد روح است با رجوع روح به بدن خود . اينكه معاد از ديدگاه اسلام با نظر به آيات قرآن مجيد و منابع معتبر حديثى عبارتست از محشور شدن انسان با روح و بدن خود ، جاى ترديد نيست .
البته يك عده مسائل خصوصى درباره معاد جسمانى وجود دارد مانند اينكه انسان با بدن و وضع روانى كدامين موقعيت از عمرش محشور ميشود ( جوانى ، ميانسالى يا پيرى ) ؟ صاحبنظران در تفسير و توجيه و اثبات و نفى آن مسائل مطالب گوناگونى عرضه كردهاند ، صحت و بطلان آن مسائل را بايد بر مبناى عقل و وجدان و منابع معتبر اسلامى تعيين نمود . اساسىترين شبههاى كه درباره معاد جسمانى مطرح ميشود ،همان امكان ناپذير بودن اعاده معدوم يا بطور كلى برگشت موجودى كه در مجراى زمان قرار گرفته و بگذشته خزيده است . پاسخ از اينكه اعاده معدوم محال است ،اولا همانگونه كه عدهاى از صاحبنظران گفتهاند : ممنوعيت قضيه اول ( صغرى ) در دليل مزبور است .
يعنى دليل انكار معاد جسمانى كه در قياس بشكل اول چنين است معاد جسمانى مستلزم اعاده معدوم است . و هر چيزى كه مستلزم اعاده معدوم است ،محال است . پس معاد جسمانى كه مستلزم اعاده معدوم است ، محال است . بطلان استدلال باين قياس بجهت بطلان صغراى آن است كه معاد جسمانى مستلزم اعاده معدوم است ، زيرا لازمه معاد جسمانى اعاده معدوم نيست ، زيرا بدن جسمانى آدمى اگر چه تركيب و صورت و هيئت خود را در سطح مشهودات ما از دست ميدهد ، ولى مواد تشكيل دهنده و تركيب كننده جسم از بين نميرود و بلكه در صور و اشكال ديگر مانند ذرات خاك و عناصر طبيعى بوجود خود ادامه ميدهد ، و براى معاد همان تركيب و صورت و هيئت در پشت پرده مشهودات ما وجود دارد ، همانگونه كه صورت و هيئت در عكس و فيلم بدون نياز به مواد اصلى خود در موادى ديگر بوجود خود ادامه ميدهد .
اما موضوع زمان كه گفته ميشود : اين امر ممتد كه حركت ذات آن است هرگز قابل برگشتن نيست ، محكوم به بطلان است ، زيرا زمان جز انعكاسى از امتداد حركت موجودات جهان عينى و يا امتدادى از استمرار محسوس در درون چيزى ديگر نيست و بعبارت ديگر زمان چيزى نيست كه داراى واقعيتى عينى در جهان هستى باشد ، بلكه امتداديست از اتصال نقاط حركت كه در ذهن احساس ميشود ،لذا با ورود تغييرات در ذهن ، درك ما درباره زمان هم دگرگون ميشود .
لذا اگر مابتوانيم طناب زمان را كه ذهن ما دانههاى حوادث را بوسيله آن بهم پيوسته و يك امر ممتد بوجود آورده است ، از آن دانهها بيرون بكشيم ، همه دانه هاى حوادث در يك مجموعه كه اجزاى آن يكى در كنار ديگرى است ، قرار خواهند گرفت ، آن حقيقتى كه دانههاى حوادث در آن در يك مجموعه ميتواند قرار بگيرد ، دهر ناميده ميشود كه حكيم بزرگ مرحوم مير محمد باقر داماد قدس اللّه اسراره آنرا در مباحث حدوث دهرى مشروحا طرح و اثبات نموده است .
اين بيت كه منسوب به ابن سينا است ، ناظر بهمين معنى است كه استمرار زمان كه اجزاى جسم را معدوم نميسازد ، هيئت و شكل ( صورت ) را هم معدوم نميكند
هر هيئت و هر نقش كه شد محو كنون
در مخزن روزگار ماند مخزون
چون وضع فلك باذن او برگردد
از مخزن غيبش آورد حق بيرون
اگر براى بعضى اشخاص پذيرش مطالب فوق دشوار باشد ، ميتوان با اصلى كه حكيم و دانشمند بزرگ خواجه نصير طوسى بيان نموده است :حكم المتماثلين واحد . ( حكم دو مثل يكى است . ) [ تجريد الاعتقاد خواجه نصير طوسى ، مبحث معاد] يعنى بوجود آمدن جهانى با همين روابط و اشكال و صور ممكن بوده است ، زيرا اگر ممكن نبود بوجود نمي آمد ( بهترين دليل بر امكان يك شىء وقوع و تحقق آن است ) بنابر اين ، تحقق جهانى مثل همين جهان ممكن است ، زيرا اصل اينست كه حكم دو مثل يكى است . سپس براى اثبات امكان تماثل به آيه شريفه قرآنى استدلال نموده است :
أَ وَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ [ يس 83 ] ( آيا خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده است قادر نيست بر اينكه مثل آنانرا بيافريند آرى ، [ قادر است ] و او است خداوند خلاق و عليم . ) براى تكميل اين مبحث مراجعه فرماييد به مجلد چهارم از صفحه 298 تا 304 و مجلد پنجم از صفحه 8 تا 11 و مجلد نهم از صفحه 21 تا 22 و از صفحه 280 تا 291 و مجلد دهم از صفحه 118 تا 120 و از صفحه 137 تا 149 و از صفحه 270 تا 272 و مجلد يازدهم صفحه 7 و 8 و مجلد سيزدهم از صفحه 18 تا 23 و از صفحه 39 تا 41 و از صفحه 46 تا 51 و از صفحه 85 تا 87 و از صفحه 91 تا 93 و از صفحه 122 تا 126 و از صفحه 208 تا 211 و از صفحه 225 تا 230 .
آياتى فراوان در قرآن مجيد بعيد دانستن اعاده مجدد بدن جسمانى را براى معاد ، مردود مىكند و با بيانات مختلف اعاده مجدد بدن جسمانى را اثبات مىكند . نمونهاى از اين آيات را ذيلا متذكر خواهيم گشت . و اگر معاد روحانى بود ، هيچ نيازى به بيان حتميت اعاده ابدان جسمانى انسانها نبود ، حداقل خداوند در يكى از آيات ميفرمود : آنچه كه محشور خواهد گشت ارواح شما انسانها است كه پوسيدن و متلاشى شدن راهى بآنها ندارد ، در صورتيكه مىبينيم خداوند سبحان با استدلال و تمثيلهاى عالى اعاده آنچه را كه در ظاهر متلاشى شده و پوسيده و از بين رفته است بيان مىفرمايد . نمونهاى از اين آيات عبارتست از :
1 وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظَامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ .قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمُ . [ يس 83 و 84 ] [ اين انسان نادان را بنگريد ] ( بما مثل ميزند و خلقت اوليه خود را فراموش مىكند و ميگويد كيست كه اين استخوانها را در حاليكه پوسيده است زنده كند . بگو بآنان زنده خواهد كرد آنها را كسى كه براى اولين بار آنها را بوجود آورده است و او بهمه مخلوقات دانا است . )
2 وَ قَالُوا أَئِذَا كُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً [ الاسراء 49 و 98 ] ( و آنان گفتند آيا ما پس از آنكه بشكل استخوانهائى درآمديم و پوسيديم با خلقت جديد مبعوث خواهيم گشت . ) اين مضمون در سوره المؤمنون آيه 35 و 82 و الصافات 16 و 53 و الواقعه 47 و النازعات 11 و القيامه 3 نيز آمده است .
3 وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ . [ الحج آيه 7 ] ( و خداوند بر مىانگيزد همه مردم را كه در قبرها مدفون شدهاند . ) و مسلم است كه ارواح در قبرهادر حال مرگ پرده از جلو چشمان مسافر ديار ابديتبرداشته ميشود و واقعياتآ نچنانكه هستند مورد مشاهده قرار ميگيرد.اى خدا بنماى تو هر چيز را آنچنانكه هست در خدعه سرا طعمه بنموده بما و آن بوده شست و انما هر چيز را آنسان كه هست چقدر زيبائى و ضرورت املاك و پول و اجناس قيمتى،دنيا پرستان را بخود مشغولميدارد!! اين نابخردان اولين قربانى را كه در بدست آوردن اشياء فوق ميدهند،جانآگاه و عزيز خويش است كه تقديم همان اشياء دنيا مينمايند و با وجودى بيجانو جامد به املاك و پول و اجناس قيمتى جاندار ارتباط برقرار ميكنند
و بعبارت و توضيح ديگر:آن دنيا پرستان تمايلات و عشق بآن اشياء را به درجهاى ميرسانند كه گوئى داراىجان و آگاهى بوده و ميتواند همه ابعاد موجوديت آن نابخردان را اشباع و بفعليتبرساند!!بى خبر از اينكه تلقين آنان درباره آن اشياء جامد و ناآگاه است كه آنها رامانند جان،محبوب و معشوق ساخته و با اين تلقين، وجوديتخود را تا حد يكموجود بيجان كه تسليم جاندارى نيرومند باشد،تنزل ميدهند! حال كه پرده برداشته شدهاست،آرزويش اينست كه ايكاش،آن اموال كه مغز و جان و روان و خود و شخصيتو روح خود را برده آنها ساخته بود،از آن كسانى بود كه آرزوى آن اموال را داشتند.ولى دريغا،كه اين بيدارى دير شده است.اين بيدارى نه تنها براى او سودى نخواهدداشت،بلكه آغاز كيفرهائى است كه براى او مقرر شده است و او بايد طعم آنها رابچشد. براستى كيفريستبسيار تلخ كه آدمى در موقعى بيدار شود و بفهمد كه با عظمتترين و پر ارزشترين سرمايه خود را كه شخصيت او است[كه شايستگىقرار گرفتن در شعاع جاذبه ربوبى را دارد،]قربانى اموال دنيوى كرده است كه علاقهبه بيش از مقدار ضرورى آنها،علامت پستتر بودن از حيوانات است،زيرا هيچ حيوانىعلاقه به بيش از حد ضرورى از خوردنى و آشاميدنى و مسكن ندارد كه در نتيجهمزاحم زندگى ديگر حيوانات بوده باشد.
فلم يزل الموت يبالغ في جسده حتى خالط لسانه سمعه،فصار بين اهلهلا ينطق بلسانه و لا يسمع بسمعه،يردد طرفه بالنظر في وجوههم،يرىحركات السنتهم و لا يسمع رجع كلامهم.[او در اين تفكرات و تخيلات مشغول است كه](مرگ نفوذ شديد خود را در بدن او ادامه ميدهد تا اينكه زبانش در گراييدنبه خاموشى ملحق به گوش از كار افتادهاش مىگردد.اكنون در ميان خاندانشافتاده نه با زبانش سخنى ميگويد و نه با گوشش صدائى ميشنود.چشم براى نگاهبر روى اعضاى خاندانش ميگرداند، حركات زبان آنان را مىبيند و موجسخنانشان را نمىشنود.)دو نگاه در آن موقعيت وجود دارد كه يكى آموزنده است و ديگرىموجب دريغ وحسرت.
در آن حال كه بازماندگان مسافر بقاء در او مىنگرند كه چونان چراغى كهنيرويش بپايان ميرسد و روشنائيش تدريجا ضعيفتر ميگردد،لحظه به لحظه طراوت حيات از بدنش و فروغ آن از چشمانش،ناپديد ميشود و توانائى حركت را ازدست ميدهد اين همان چشمانى است كه روزگارى با كمترين حركت،بزرگترينحركتها را مبدل به سكون ميساخت،يك نگاه خمارش هزاران انسان را در اضطرابفرو مىبرد،براى اينكه به فضاى بيكران با آنهمه كرات بيكرانش نگاهى بيندازد،باج مطالبه مىكرد و منتها بر آن تحميل مينمود.
حال اگر همه دنيا و عوامل ونيروهاى محرك آن،يكجا جمع شوند و بخواهند يك لحظه حركت آزاد در آن چشمانبوجود بياورند،نخواهند توانست همانگونه كه خورشيد را پس از غروب نتوانبار ديگر روياروى كره خاكى قرار داد.اين نگاههاى بىاختيار رو به غروب كهلحظه به لحظه فروغ خود را از دست ميدهد بسيار آموزنده استبراى كسى كه ازحركت و تحول و رويدادهائى كه در نتيجه آن بوجود مىآيد،اطلاعى داشته باشد ولذت و مطلوبيت فوق ارزش طراوت و شادابى حيات را واقعا درك كرده باشد.چنيناشخاصى ميتوانند در حيرت بسيار پر معنائى از ديدن خاموشى پس از فروغ حياتفرو روند.اينگونه اشخاص خوابگاه كسى را كه در حال عبور از پل زندگى و مرگاست،آموزشگاهى مىبيند كه پايان كتاب عمر يك انسان را كه خاموشىها و سكونهاىمتوالى است و پشتسر هم فرا ميرسند باز نموده است و آخرين سطرهاى آخرين صفحاتعمر يك انسان قرار گرفته در لبه گور را نشان ميدهد.آموزشگاهى مىبينند كه آخرين صفحهكتاب عمر يك انسان را براى دانش پژوهان حيات و موت باز كرده است،در اين صفحه آخرين كه خاموشىها و سكونهاى متوالى كه پشتسر هم فرا مىرسند[گوش شنيدن را از دست مىدهد،بدنبالش زبان سخن گفتن را]چونان سطرهاى آخرينصفحه كتاب است كه با آن سطرها صفحات آن به پايان ميرسد.
اما آن نگاه كه موجب دريغو حسرت است، همانست كه مسافر نوسفر كه قدم به قدم به زير خاك نزديكتر ميشود،دارا است.اگر چشمان اين مسافر در دوران زندگى آيات و ملكوت الهى را مىنگريستو اگر اين چشمان دنبال پيدا كردن عوامل معرفت و كوخهاى بينوايان براى برطرفكردن نيازهاى آنان مىگشت،در اين لحظات نه دريغى ببار مىآورد و نه حسرتى،ايندريغ و حسرت ناشى از اينست كه جهانى پر معنى از جلو چشمانش عبور مىكند كهديگر حتى اختيار بدست گرفتن يك برگ از آن را نخواهد داشت.او سكون اعضاء بدن را با همان نگاه و خاموشى نيروهاى درونى خود را با شهود درونى مىبيند كههرگز به حركت و فعاليت مبدل نخواهد گشت.
آرزوئى كه اين چشمان در اين لحظات دارند اينست كه ايكاش دو حباببودند كه براى ديدن حق و حقيقتباز مىشدند و مىديدند و سپس بستهمىشدند-ايكاش-حبابوار براى زيارت رخ يار سرى كشيم و نگاهى كنيم و آب شويم ثم ازداد الموت التياطا به فقبض بصره كما قبض سمعه،و خرجت الروحمن جسده،فصار جيفة بين اهله،قد اوحشوا من جانبه،و تباعدوا من قربه،لا يسعد باكيا و لا يجيب داعيا.ثم حملوه الى مخط في الارض فاسلموهفيه الى عمله و انقطعوا عن زورته (سپس مرگ در فراگيرى همه وجود او مىافزايد و بينائى وى گرفته مىشودچنانكه شنوائيش گرفته شده بود.در اين حال است كه روح از بدن او خارج گشتهو لاشهاى در ميان خانوادهاش مىافتد.اعضاى خانواده از نزديك شدن به اووحشت نموده از او دورى ميجويند.او نه پاسخى به گريه كنندهاى دارد و نه جوابىبه كسى كه او را بخواند.سپس او را برداشته به آخرين منزلگهش در زمينبرده و به عملش مىسپارند و از ديدارش منقطع ميگردند.)آن زيباى زيبايان با رفتن روح از بدن،لاشهاى است كه نزديكترين اشخاص از آن
قيامت
حتى اذا بلغ الكتاب اجله،و الامر مقاديره،و الحق آخر الخلق باوله،و جاءمن امر الله ما يريده من تجديد خلقه،اما السماء و فطرها،و ارج الارضو ارجفها،و قلع جبالها و نسفها و دك بعضها بعضا من هيبة جلالةو مخوف سطوته. (تا آنگاه كه حكم مقرر درباره بندگان به پايان برسد،و امور خلقتبه تقدير نهائىو آخر مخلوقات به اول آنها ملحق گردد و امر خداوندى طبق اراده او براى تجديدمخلوقاتش صادر شود آسمانرا به اهتزاز در آورد و آنرا بشكافد و زمين را بحركتدر آورده و آنرا بلرزاند و كوهها را از جا كنده و متلاشى سازد و بعضى از آن كوههابعضى ديگر را از هيبت جلال و وحشت از سطوت او بكوبد.)
بعضى از مسائل مربوط به روز قيامت
امير المؤمنين عليه السلام درباره برخى از مسائل مربوط به روز قيامت درسخنان خود مطالبى را فرمودهاند كه ما در اينجا آن مطالب را در پرتو آيات قرآن مجيدمطرح مينمائيم:
1-ناگهانى بودن آغاز قيامت،آيات قرآنى با صراحت كامل ميگويد:آغازقيامت ناگهانى است.از آنجمله:
هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون (103) (آيا خواهند نگريست جز به اينكه قيامت ناگهان بر آنان فرا رسد درحاليكه آنان نميدانند؟)فهل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة فقد جاء اشراطها فانى لهماذا جائتهم ذكريهم (104) (آيا آنان مىنگرند مگر به قيامت كه ناگهان بر آنان فرا رسد؟تحقيقاعلامات قيامت آمده است،ديگر در آنموقع كه قيامت آغاز شده متذكرشدن آنان نفعى ندارد.)قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوايا حسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهمالاساء ما يزرون (105) (قطعا به خسارت افتادند كسانيكه ديدار خدا را تكذيب كردند تا آنگاه كهقيامت ناگهان به آنان فرا رسيد،آنان گفتند:چه بزرگستحسرت ما بجهتآنچه كه درباره اين روز هولناك مسامحه كرديم و دچار تباهى دربارهآن گشتيم و آنان در اين موقع گناهان خود را بر پشتشان حمل مىكنند،آگاه باش كه حمل آن گناهان بسيار بد و ناگوار است.)
اين مطلب در آيه 187 از سوره الاعراف و آيه 40 از الانبياء و آيه 55 ازالحج نيز وارد شده است. از اين آيات شريفه روشن ميشود كه مردم بدون اينكهاطلاعى قبلى داشته و خود را آماده نمايند،قيامت را مشاهده خواهند كرد.بهمين جهتاست كه نميتوان زمان آغاز قيامت را با استهلاك تدريجى ماده و انرژى و لو بطوراجمال تعيين نمود.
مقصود از ناگهانى بودن،فقط آن نيست كه بروز قيامت مستندبجريانات قوانين عالم طبيعتيا طرق ديگر كه جبر على تدريجى در هستى آنرا بوجودبياورد نميباشد،بلكه حتى علم به تاريخ آن نيز در انحصار خدا است،چنانكه در آيات زير مشاهده ميكنيم-يسئلونك عن الساعة ايان مرساها.قل انما علمها عند ربى (106) (از تو مىپرسند درباره قيامت كه كى واقع ميشود؟بگو جز اين نيست كهعلم زمان قيامت نزد خداى من است.)اين مطلب در آيه 15 از سوره طه و در آيه 34 لقمان و در آيه 63 الاحزاب ودر آيه 85 الزخرف نيز آمده است.
2-نزديك بودن-در مواردى از آيات قرآنى آمده است كه روز قيامت نزديكاست،مانند:انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا (107) (آنان روز قيامت را دور مىبينند و ما آنرا نزديك مىبينيم.)اقتربت الساعة و انشق القمر (108) (زمان قيامت نزديك شده و ماه از هم شكافت.)اين مطلب در آيه 17 از الشورى و آيه 51 از الاسراء و آيه 63 از الاحزابنيز آمده است.ممكن است مقصود از نزديك بودن قيامت،نزديك زمانى با نظر به همه طولزمانى كه از آغاز خلقت تا زمان نزول قرآن مجيد گذشته بوده باشد.و احتمال ميرودمقصود آن نزديكى باشد كه ناشى از فرا رسيدن تدريجى است كه بجهتحتمى بودن آن،گوئى بزودى تحقق مييابد.اين نكته در خطبه 103 ص 149 چنين آمده است:و كل آت قريب دان.(و هر آيندهاى نزديك است و فرارسنده.)
3-نفخ صور-آياتى متعدد در قرآن مجيد اين حادثه را با كمال صراحتبياننموده است.از آنجمله:و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السماوات و من فى الارض (109) [قيامت] (روزيست كه در صور دميده ميشود و هرچه و هر كه در آسمانهاو زمين است،از روى وحشت فرياد ميكشد.)وقوع نفخ صور در آيه 73 الانعام و 99 الكهف و 102 طه و 101 المؤمنونو 51 يس و 68 الزمر و 20 ق و 13 الحاقه و 18 النبا و عبس آيه 33 نيز آمده است.در سوره يس آيه 49 چنين است:ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون(انتظار نمىكشند مگر يك صداى بسيار شديدى را كه آنان را بگيرد درحاليكه با يكديگر در حال مخاصمه هستند.)اذا الشمس كورت.و اذا النجوم انكدرت.و اذا الجبال سيرت.و اذاالعشار عطلت.و اذا الوحوش حشرت.و اذا البحار سجرت (110) (در آنهنگام كه آفتاب درهم پيچيده و تاريك شد و ستارگان تيره گشتند وكوهها بحركت افتادند و شتران بحال خود رها شدند و حيوانات وحشىمحشور و درياها از حرارت داغ گشتند.)و اذا السماء كشطت (111) (و هنگاميكه آسمان كنده شد.)اذا السماء انفطرت و اذا الكواكب انتثرت.و اذا البحار فجرت. و اذا القبور بعثرت (112) (هنگاميكه آسمان شكافت و ستارگان پراكنده شدند و درياها در همديگرراه يافتند و مخلوط شدند و قبرها زير و رو گشتند.)هل اتيك حديث الغاشية (113) (آيا داستان روز احاطهكننده بتو رسيده است؟)و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا.فيذرها قاعا صفصفا.
لا ترى فيها عوجا و لا امتا. (114) (و از تو درباره كوهها ميپرسند،بگو پروردگار من آنها را از جا بر مىكندو آنها را زمين و هموار و صاف رها مىكند كه در آن پستى و بلندىنخواهى ديد.)يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزلة الساعة شىء عظيم (115) (اى مردم،تقوا بورزيد به پروردگارتان، زيرا زلزله قيامتحادثه بزرگيست.)فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين يغشى الناس هذا عذاب اليم (116) (در انتظار روزى باش كه آسمان دودى آشكار برآورد و مردم را احاطهكند،اينست عذاب دردناك.)هل اتيك حديث الغاشية (117) (آيا داستان روز احاطه كننده[قيامت]بتو رسيده است؟)
همه مردم در موضع مسؤوليت در روز قيامت
امير المؤمنين عليه السلام ميفرمايد :
« سپس آنانرا از يكديگر جدا كند براى سؤال از اعمال مخفى و كردارهاى پنهانى كه انجام دادهاند . » اگر كسى ادعا كند كه احساس مسؤوليت نهائى از قضاياى اوليه فطرت است ،قطعا حقيقتى صحيح را ادعا كرده است . توضيح اينكه هر انسانى كه آلوده به كثافات و صفات زشت نباشد ، با كمال وضوح اين فرياد يا زمزمه ملكوتى را از درون خود ميشنود كه و مسؤول هستى .
اشخاصى كه ميگويند : ما چنين صدائى را از درون خود نميشنويم ، اگر در وضع مغزى و روانى آنان بطور كامل تحليل و بررسى انجام بدهيم ، خواهيم ديد كه آنان حتى آشكار و با معنىترين صدا را كه به خويشتن ميگويد :تو موجود هستى نيز نميشنوند ، يعنى واقعا كارى با اين ندارند كه موجود هستند و هر موجودى براى خود قانونى دارد ، همانگونه كه آدمى با بىاعتنائى به موجوديت خويش نميتواند واقعيت وجودى خود را از صفحه هستى نفى كند ، همچنين نميتواند با به گوش گذاشتن انگشتان ، فرياد يا زمزمه ملكوتى تو مسؤول هستى را نشنيده تلقى كند .
البته قدرت پرستان ماكياولى صفت براى اينكه انسان را از درجه والاى انسانيت به مرحله پست حيوانيت تنزل بدهند تا افسار بگردنش بيندازند و در ميدان تنازع در بقاء جولان كنند ، ميتوانند اصطلاح بافىهاى علمى و فلسفى را در رسيدن به مقاصد خود استخدام كنند ، ولى بايد بدانند كه از الطاف خداوندى بر بندگانش بوده است كه همه انسانها را براى هميشه نميتواند فريب داد .
به همين جهت است كه مغزهاى متفكر و مصلح و انسانهاى وارسته در هر دوره و هر جامعهاى پيدا ميشوند و با طرق مختلف فرهنگ بشرى يا بعضى از عناصر آنرا با آب حيات احساس مسؤوليت سيراب مينمايند و اثبات مىكنند كه آدمى بدون احساس مسؤوليت خواه خود را به قعر اقيانوسها بزند و خواه پاى برروى فرقدان بنهد و يا همه كيهان را در يك لحظه در نوردد و دانش عالم هستى را با يك چشم بهم زدن فرابگيرد ، چيزى جز حيوانى با گستردگى زياد من نخواهد بود .
عدم احساس مسؤوليت اولين نشان نداشتن هويت و شخصيت است ، زيرا فقط شخصيت است كه به بايستگىها و شايستگىها اهميت ميدهد و فقط شخصيت است كه ميتواند بفهمد هر كارى را كه انجام ميدهد و هر سخنى را كه ميگويد و حتى هر انديشه و تخيل و تجسيمى كه در مغزش بوجود مىآيد ، بلكه هر كمترين حركت و موجى كه در مغز و روان آدمى سر مىكشد بىارتباط به شخصيت آدمى نخواهد بود كه اگر آن حركت و موج مغزى و روانى و آن كار عضلانى و سخنى كه از او صادر شده است ، مستند به اختيار بوده باشد ، بدانجهت كه كار اختيارى با نظاره و سلطه شخصيت انجام ميگيرد ، لذا مستند به شخصيت است و شخصيت آدمى فنا ناپذير است ،پس مسؤوليتهاى آن نيز فنا ناپذير است . انسانى كه مسؤوليت احساس نمىكند ،ماشينى است كه بدون راننده حركت مىكند ، لذا سقوط و تلاشى و حد اقل توقف و از كار افتادن ، در انتظار آن است .
با جمله فريباى « ما فقط درباره انسانها مسؤوليت داريم ، مسؤوليت درباره خودمان را زير پا نيندازيم .
اومانيسم ضد اومانيسم
اين هم يك افراط شرم آور كه ميگويد : « همه اصالتها و ارزشها با انسان است » همه ابعاد وجودى خود را از نيروهاى عضلانى گرفته تا قواى مغزى و عوامل بسيار با اهميت روانى ، در راه خدمت بانسانها و اصالتهاى آنان صرف كنيد و با قالب شعرى
مى بخور ، منبر بسوزان ، مردم آزارى مكن
و
عبادت بجز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست
و
انبياء حرف حكيمانه زدند
از پى نظم جهان چانه زدند
اين مضمون كه با مقدارى از مباحث گسترده و اصطلاحات جالبتر اومانيسم دو قرن اخير را بازگو ميكند ، از مهمترين عوامل زدودن احساس بسيار شريف مسؤوليت انسانها درباره خويشتن بوده است . ايكاش پرچمداران اينگونه تفكرات اينقدر مىفهميدند كه احساس مسؤوليت درباره انسانها از نتائج بسيار عالى احساس مسؤوليت انسان درباره خويشتن است .
چنانكه بارها گفتهايم توقع محبت براى انسانها از كسانى كه هنوز طعم محبت درباره خويشتن را نچشيدهاند ، مانند توقع باران از فضاى بىابر است آن مكتب اومانيسم ( اصالت انسان ) كه ميگويد : عالىترين هدف حيات و اساسىترين فعاليت عقل و نابترين دريافت وجدان عبارتست از آرمان مطلق تلقى كردن انسان ، پاسخى به اين سؤال حياتى نميدهد كه « پس خود من چه ؟ » يعنى اين دستور را كه بمن ميدهى كه تو فقط درباره انسانها احساس مسؤوليت كن ، تكليف خود من كه يك فرد از انسانها هستم چه ميشود ، آيا من درباره تكميل قواى مغزى و اصلاح ابعاد روانى و تهذيب اخلاق والاى انسانى ، مسؤوليتى ندارم ؟ اگر پاسخ اين سؤال منفى باشد ،چنانكه پرچمداران مكتبهاى سر خوشى ( هدونيسم ) و اصالت اجتماعى افراطى وماكياوليسم و هابزيسم و غيرهم مىپندارند ، انتظار اعتقاد به اصالت انسان و گذشت و فداكارى در راه او ، كه ضد لذت پرستى و خودخواهى است ، همان انتظار مبارزه اومانيسم بر ضد اومانيسم ميباشد .
گمان نميرود اعتقاد همه متفكرانى كه مسؤوليت درباره انسانها را بىنياز كننده از مسؤوليت انسان درباره خويشتن ، معرفى مىكنند ،مستند بر يك يا چند دليل صريح و مورد اتفاق نظر بوده باشد ، حتى ميتوان گفت : ممكن است كه هريك از آنان دليل يا دلائل ديگرى را مورد انتقاد قرار بدهد . ولى با نظر به مجموع مسائل مربوط به انسان و موجوديت او در جهان هستى معنىدار كه مسؤوليت او را درباره تأمين مسائل چهارگانه من كيستم ؟ از كجا آمدهام ؟ براى چه آمدهام ؟
بكجا ميروم ؟ حتمى و ضرورى ميسازد ، نميتوان با جملات فريبندهاى كه انسان را تا مرتبه خدائى بالا ميبرد و آنگاه گرايش و عشق و پرستش او را آرمان و هدف غائى زندگى قرار ميدهد ، خود را گول زد و سؤالات مزبور و تأمين پاسخهاى اعتقادى و عملى آنها را بفراموشى سپرد و آنگاه با مطلق ساختن انسانى كه پر از ابن ملجمها و ابو جهلها و تيمور لنگها و آتيلاهاى درجه يك و درجه 2 . . . است ، بخود تسليت داد كه آرى ، من حس كمال جوئى و مسؤوليتهاى خويشتن را در قرار گرفتن در اين مسير اشباع نمودم و من مسألهاى درباره خويشتن ندارم خلاصه چگونه ميتوان باور كرد كه آدمى بدون حل مسائل مربوط به خويشتن ،به مسائل ديگران بپردازد در صورتيكه اساسىترين مسائل انسانها با دريافت از درون خويشتن ، براى انسان قابل درك ميشود . مثلا اگر شما لذت كرامت و شرف و حيثيت ذاتى انسان را در درون خود دريافت نكنيد ، محال است آنرا درباره ديگران سراغ بگيريد . اگر شما عاطفه پدرى يا فرزندى را از درون خود حس نكنيد ، محال است كه طعم واقعى [ نه مفهومى ذهنى ] آنرا از ديگران بچشيد .
144 ، 150 فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره ، و خلّدهم في داره ، حيث لا يظعن النّزّال ،و لا يتغيّر بهم الحال ، و لا تنوبهم الأفزاع ، و لا تنالهم الأسقام ، و لا تعرض لهم الأخطار و لا تشخصهم الأسفار ( اما مردم مطيع ، پس آنان را به مجاورت خود پاداششان مىدهد و براى آنان در سراى ابديش جاودانگى مىبخشد ، جايگاهى كه وارد شوندگان از آنجا كوچ نكنند و حالاتشان دگرگون نگردد و خوف و هراسها به آنان هجوم نياورد و بيماريها بسراغشان نيايد و مخاطرات بر آنان عارض نگردد ، و سفرها براى حركت آمادهشان ننمايد . )
چه با عظمت و بهجتآور است اطاعتى كه پاداشش نيل به جوار رحمت و رضوان الهى است .
آن درجه رفيعه و مقام شامخ كه جوار الهى ناميده ميشود ، فقط از يك راه ميتوان بآن رسيد و آن اطاعت خداوندى است ، اطاعت خداوندى ، اطاعت خداوندى چه معنى دارد ؟آيا در عرصه هستى حقيقتى بنام كمال كه هم مطلوب جدى و هم قابل وصول باشد وجود دارد ؟ آرى ، زيرا علم و معرفت وجود دارد ، احساس تعهد برين وجود دارد ،انجام تكليف فوق معامله گريها وجود دارد ، گذشت و فداكاريها در راه احياى انسانها وجود دارد ، تحول از مراحل پست سود جوئى و لذت پرستى به درجات عالى ابتهاج در مسير حقيقتگرايى و حقيقتيابى وجود دارد ، احساس زيبائى در اخلاق والاى انسانى و گرايش به عقل برين وجود دارد .
آرى ، همه اين حقائق كمالى وجود دارند كه هم مطلوب و هم قابل وصول ميباشند . آيا اين حقائق كمالى بعنوان مقاصد نهائى ميتوانند حركت و تكاپوى ما را متوقف بسازند ؟ نه هرگز ، زيرا اين حقائق نه تنها مقاصد نهائى حركت و تكاپوى ما نيستند ، بلكه هر انسانى كه با اخلاص و فهم برين اين حقائق را در مىيابد ، متكى بودن آنها را به جلال و جمال خداوندى كه مجموعا كمال مطلق ناميده ميشود ، مىفهمد و مىپذيرد ، زيرا كدامين مغز مقتدر و سالم قبول مىكند كه احساس بسيار شريف تعهد برين محصول يك مشت عناصر طبيعى تفاعل يافته ، ميباشد ؟ آيا هيچ عاقلى آگاه تصديق ميكند كه انجام تكليف فوق معاملهگريها غير از برخوردارى از شعاع عنايت الهى ، عاملى ديگر ميتواند داشته باشد ؟
حركت و تكاپو در جاذبه كمال ، اطاعت خداوندى ناميده ميشود .
حركت و دگرگونىها در جوار رحمت خداوندى منتفى ميگردد زيرا هر حركت رو به مقصدى در جريان است ، چه مقصدى بالاتر و نهائىتر از جوار رحمت الهى .دگرگونىها موجب بروز ابعاد و استعدادهاى نهانى اشياء كه يا مستقيما در مسير تكامل است كه نهايت كمال جوار رحمت خداونديست و يا عرصه را براى حركات تكاملى اشياء آماده مىسازد ، فرض اينست كه بساط هر گونه جريان برچيده شده است . ديگر خبرى از آن ناگواريها و مشقتها كه در دار دنيا گريبانگير انسانهاى مطيع بود و آن بيماريها كه آنان را در درد و شكنجه غوطهور ميساخت نمانده است . مخاطرات و تغيير مكان براى جلب سود يا نفع ضرر نيز وجود ندارد ، زيرا در آن جايگاه ابديت نياز بهيچ شكل وجود نخواهد داشت .خداوندا ، ما را از نعمت با عظمت اطاعتت برخوردار بفرما ، براى اعطاى افتخار جوار رحمت و رضوانت بر ما بندگان ، محروم از قابليت ، با فضل الهى و احسان ربوبيت محبت فرما و
منگر اندر ما مكن در ما نظر
اندر اكرام و سخاى خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما ميشنود
اى مبدل كرده خاكى را به زر
خاك ديگر را نموده بو البشر
كار تو تبديل اعيان و عطا
كار ما سهو است و نسيان و خطا
سهو و نسيان را مبدل كن به علم
من همه خلمم مراده صبر و حلم
اى كه خاك شوره را توانان كنى
وى كه نان مرده را تو جان كنى
اى كه خاك تيره را تو جان دهى
عقل و حس و روزى و ايمان دهى
شكر از نى ميوه از چوب آورى
از منى مردم بت خوب آورى
گل ز گل صفوت ز دل پيدا كنى
پيه را بخشى ضياء و روشنى
ميكنى جزو زمين را آسمان
مىفزائى در زمين از اختران
151 ، 165 و أمّا أهل المعصية ، فأنزلهم شرّدار ، و غلّ الأيدى إلى الأعناق ، و قرن النّواصى بالأقدام ، و ألبسهم سرابيل القطران و مقطّعات النّيران فى عذاب قد اشتدّ حرّه و باب قد أطبق على أهله ، في نار لها كلب و لجب و لهب ساطع ، و قصيف هائل ، لا يظعن مقيمها و لا يفادى أسيرها و لا تفصم كبولها .
لا مدّة للدّار فتفنى و لا أجل للقوم فيقضى ( و اما معصيت كاران ، پس خداوند آنان را به بدترين جايگاه فرود بياورد و دستهاى آنانرا بگردنشان بسته و پيشانى آنانرا به پاهايشان نزديك سازد ، و پيراهنهاى قطران و لباسهائى از آتش به آنان بپوشاند در عذابى كه حرارتش بسيار سخت و در جايگاهى كه در آن بر ساكنانش بسته و در آتشى با هجوم شديد و با صدا و در شعلهاى مرتفع و صدائى بس هولناك ، آنكس كه در چنان عذابى گرفتار شود كوچ نتواند كرد و اگر اسيرش گردد با دادن فديه آزاد نتواند گشت و بند و زنجيرهائى كه به آن تبهكاران بسته شده گسيخته نشود . مدتى معين براى اقامت در آن جايگاه عذاب نيست كه بسر آيد ، و براى آن مردم اجلى مشخص نيست كه فرا رسد و زندگى زجر آورشان پايان پذيرد . )
آيا انسان اين همه عذاب و شكنجه را كه در دوزخ وجود دارد ميتواند تحمل كند ؟
اين سؤال ، درست مانند اين سؤال است كه آيا انسان آن همه نعمتها و شكوفائىها و عظمتها و لذائذ فوق مادى را كه در بهشت وجود دارد ، ميتواند تحمل كند ؟ پاسخ هر دو سؤال مثبت است و براى توضيح اين پاسخ ، مطلب زير را بايد در نظر بگيريم اگر منظور از انسان كه در هر دو سؤال مطرح است ، فقط موجوديت مادى او بوده باشد ، و ماهيت و مختصات موجوديت مادى او ، همين ماهيت و مختصات باشد كه در اين دنيا دارا است ، كه يكى از آنها ، نابود شدن جسم مادى است با ورود عوامل متضاد به آن ، مانند سوختن ، مسلما جواب منفى است ، زيرا يك موجود مادى با اين ماهيت و مختصات دنيوى ، بيش از يكبار نميسوزد .
همچنين بجهت محدوديت ظرفيت موجوديت مادى انسان در تأثرات و احساسات و نشاطهاى وارده بر آن ، بديهى است كه موجوديت مادى دنيوى نميتواند آن همه نعمتها و شكوفائيها و عظمتها و لذائذ فوق مادى را هضم كند . بنابر اين ،يا بايد بگوئيم : همين موجوديت مادى ما در پشت پرده طبيعت داراى استعدادها و ابعادى است كه ميتواند هر دو جريان عذاب دوزخ يا تنعم بهشتى را تحمل كند ،چنانكه عصاى چوبين حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام در پشت پرده طبيعت آن استعداد را داشت كه مبدل به اژدها شود و روزگار فرعون و فرعونيان را به پايان برساند .
و يا بايد بگوئيم : تحمل كننده آنهم عذاب و شكنجههاى دوزخ و آنهمه نعمتهاى بهشتى ، روح آدمى است كه استعداد بىنهايت معذب شدن با انواع عذابها را دارا است ، چنانكه استعداد بىنهايت تنعم و تلذذ فوق مادى بهشتى را دارد و ضمنا هر دو نوع جريان براى روح بوسيله همين بدن مادى خواهد بود ، نهايت امر اينست كه ظرفيت و تحمل اين بدن مادى ، معلولى از فعاليتهاى روح آدمى خواهد بود « قالب از ما هست شدنى ما از او . » مباحث مربوط به بهشت و دوزخ در مجلد چهارم از صفحه 8 تا صفحه 13 و در مجلد يازدهم از صفحه 14 تا صفحه 16 و در مجلد چهاردهم از صفحه 253 تا صفحه 26 مطرح شده است ، مراجعه فرماييد .
زهد النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم
166 ، 179 و منها في ذكر النّبىّ صلى اللَّه عليه و آله و سلّم : قد حقّر الدُّنيا و صغّرها ،و أهون بها و هوّنها ، و علم أنّ اللَّه زواها عنه اختيارا و بسطها لغيره احتقارا ،فأعرض عن الدّنيا بقلبه ، و أمات ذكرها عن نفسه ، و أحبّ أن تغيب زينتها عن عينه ، لكيلا يتّخذ منها رياشا ، أو يرجو فيها مقاما . بلّغ عن ربّه معذرا و نصح لأمّته منذرا و دعا إلى الجنّة مبشّرا و خوّف من النّار محذّرا ( و از جمله آن خطبه است در ذكر زهد پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم آن رسول گرامى دنيا را محقر و ناچيز نمود [ آنرا حقير و ناچيز ديد ] و بىاعتنائى و اهانت به آن كرد و دانست كه خداوند به علت برگزيدگى او ، دنيا را از او دور نموده و آنرا به علت تحقير بديگران گسترده است .
لذا آن حضرت از ته دل از دنيا اعراض فرمود و ياد آنرا از نفس خود محو كرد و دوست ميداشت كه زينت آن از چشمش غايب شود تا از آن زينت دنيوى پوشاك فخر و مباهات براى خود اتخاذ نكند يا مبادا اميد اقامت هميشگى در دنيا [ يا در آن زينتها ] داشته باشد . آن بزرگوار مردم را از طرف پروردگارش تبليغ و عذرخواهى آنانرا زائل ساخت و امت خود را در حاليكه از عواقب معصيتكارى تهديد ميكرد ،نصيحت ميفرمود و در حاليكه آنانرا بپاداش اطاعت خداوندى بشارت ميداد ،دعوت به بهشت مينمود و در حال بر حذرداشتن مردم از نتائج كارهاى زشت ، آنانرا از آتش دوزخ ميترساند . )
معناى اعراض پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله از دنيا
گمان نرود كه اعراض پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم از دنيا ، ناديده گرفتن قانون هستى كه واضعش خدا است ، بوده است زيرا ناديده گرفتن قانون هستى نوعى مبارزه با مشيت خداوندى است . مگر امام معصوم عليه السلام نفرموده است :إعمل لدنياك كأنّك تعيش أبدا و اعمل لآخرتك كأنّك تموت غدا . ( براى دنيايت آنچنان عمل كن كه گوئى در اين دنيا براى ابد زندگى خواهى كرد و براى آخرتت آنچنان عمل كن كه گوئى فردا خواهى مرد . )
مگر خداوند سبحان نفرموده است :وَ ابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةُ وَ لاَ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا [ القصص آيه 77] ( و در آنچه كه خداوند به تو داده است خانه آخرت را طلب كن و سهم خود را از دنيا بفراموشى مسپار ) اين دنيا همانگونه كه در سخنان بعدى امير المؤمنين عليه السلام خواهيم ديد ، بهترين جايگاه است براى كسى كه آنرا بجاى بياورد . اينجا است گذرگاه تكامل و رشد روحى .
چگونه ميتوان اعراض كرد از دنيائى كه به فعليت رساننده استعدادهاى انبياء و مرسلين و اوصياء و اولياء و كملين و سالكين صراط اللّه المستقيم است ؟ خدا در آيه مباركه ميفرمايد :وَ مَنْ كَانَ فِى هَذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً [ الاسراء آيه 72 ] ( و هر كس كه در اين دنيا نابينا باشد در سراى آخرت نابيناتر و گمراهتر است . ) باضافه اينكه يكى از اساسىترين برنامه پيامبران الهى مخصوصا پيامبر عظيم الشأن اسلام ، تأييد و حكم قطعى به اجراى قانون حيات طبيعى در اين دنيا براى تصعيد آن به « حيات معقول » ميباشد .
و بعبارت روشنتر بدانجهت كه هدف از بعثت پيامبران اين بوده است كه مردم را با آشنائى و عمل به اخلاق فاضله و گرديدن به وسيله حكمت و ايمان به درجه عاليه « حيات معقول » برسانند و بديهى است كه هنگاميكه توجهى به قانون حيات طبيعى ، در راه تصعيد آن به « حيات معقول » نشود ، عوامل مزاحم طبيعت و اقوياى انسان نماها كه بمراتب مهلكتر از عوامل مزاحم طبيعت ميباشند وجود انسانها را در راه وصول به هدفهاى ددمنشانه خود از عرصه هستى محو خواهند كرد ، و ديگر موضوعى براى صعود به قلههاى مرتفع « حيات معقول » نخواهد ماند .
لذا با كمال صراحت ميگوئيم كار و كوشش و تلاش و فداكارى براى آماده كردن دنيائى كه گذرگاهى براى ابديت است ، كوشش براى دنيا بمعناى اصطلاحى آن نيست ،بلكه تلاش براى آخرتست چنانكه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است .
مضمون روايت چنين است كه راوى از امام معصوم عليه السلام مىپرسد كه من يا ما اشخاصى هستيم كه براى اداره معاش خانواده و تأمين نيازهاى ضرورى ، كار و كوشش مىكنيم ، آيا اين دنيا پرستى است ؟ امام عليه السلام فرمود : اين عين آخرت جوئى است يعنى كوشش شما براى آخرت است نه دنيا .
بنابر اين ، چنانكه در مباحث گذشته گفتهايم و در آينده نيز انشاء اللّه مشروحا مطرح خواهيم كرد ، منظور از اعراض از دنيا ، اعراض از دنيا را هدف تلقى كردن است كه تاريكترين حجاب ما بين انسان و خويشتن و ما بين انسان و خدا و ما بين انسان و جهان و ما بين انسان و انسان ديگر است . مطالعه كنندگان ارجمند براى تكميل اين مبحث ( صفات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ) ميتوانند مراجعه فرمايند به مجلد دوم صفحه 17 و از صفحه 176 تا 192 و از صفحه 195 تا 203 و از صفحه 253 تا 264 و مجلد چهارم صفحه 259 و 260 و از صفحه 307 تا 313 و مجلد پنجم از صفحه 147 تا 157 و مجلد هشتم از صفحه 58 تا 67 و از صفحه 284 تا 293 و مجلد يازدهم از صفحه 153 تا 167 و مجلد دوازدهم صفحه 13 و 14 و مجلد سيزدهم صفحه 276 و 277 و مجلد پانزدهم از صفحه 19 تا 21 و مجلد هفدهم صفحه 9 و از صفحه 75 تا 80 و از صفحه 96 تا 99 و صفحه 102 و مجلد 19 از صفحه 1 تا 57 .
اهل البيت عليهم السلام
180 ، 186 نحن شجرة النّبوّة ، و محطّ الرِّسالة ، و مختلف الملائكة ، و معادن العلم و ينابيع الحكم ، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة ( مائيم درخت [ پر بار ] نبوت و محل فرود رسالت و جايگاه فرود فرشتگان و معادن علم و منابع جوشان حكم . يار و دوستدار ما در انتظار رحمت از خدا است و دشمن و كسى كه با ما كينه توزى دارد در انتظار غضب الهى است . )
اهل بيت عصمت و طهارت وابسته نبوت ، مورد مراجعه و رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و حكمتند .
در اينكه ائمه معصومين عليهم السلام با عظمتترين پيروان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بودهاند ، هيچ ترديدى نيست . اين انوار مقدس بجهت وصول به درجه نهائى پيروى بسيار پر معنى از رسول اللّه اعظم ، اشعه اى از خورشيد روح او گشته و در همان مسير عبوديت قرار گرفته بودند كه آن برگزيده خدا قرار گرفته بود ،لذا هيچ گونه مانع عقلانى از مورد مراجعه بودن آن عظماى نوع بشر براى فرشتگان وجود ندارد .
ابن ابى الحديد ميگويد : « و بدان كه اگر مقصود امير المؤمنين عليه السلام از اينكه [ ما مورد رفت و آمد و مراجعه فرشتگان هستيم ] جمعى باشد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از جمله آن جمع است ، شكى در صحت اين قضيه نيست و اگر منظور آن حضرت ، خود او و دو فرزندش [ امام حسن و امام حسين عليهما السلام ] بوده باشد ، باز صحيح است و لكن مدلول اين مقصود از دلائلى استنباط شده است .
در اخبار صحيح آمده است كه پيامبر اكرم به جبرئيل عليه السلام فرمود : او ( على عليه السلام ) از من است و من از اويم و جبرئيل عرض كرد و من از شما دو نفر . و ابو ايوب انصارى از پيامبر اكرم روايت كرده است كه :لقد صلّت الملآئكة علىّ و على علىّ سبع سنين لم تصلّ على ثالث لنا و ذلك قبل أن يظهر أمر الإسلام و يتسامع النّاس به . ( ملائكه بر من و على هفت سال درود فرستادند و بر كس ديگر كه نفر سوم براى ما باشد درود نفرستادهاند پيش از آنكه امر اسلام آشكار شود و مردم آنرا بشنوند .
و در خطبه امام حسن بن على عليه السلام در هنگام رحلت پدرش چنين آمده است :لقد فارقكم فى هذه اللّيلة رجل لم يسبقه الأوّلون و لا يدركه الآخرون ،كان يبعثه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله للحرب و جبريل عن يمينه و ميكائيل عن يساره . ( در اين شب مردى از شما مفارقت كرد كه گذشتگان از او سبقت نگرفتهاند و آيندگان به او نخواهند رسيد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله او را به جنگ ميفرستاد جبرئيل در طرف راست او بود و ميكائيل در طرف چپ او . ) و در حديث آمده است در جنگ احد صدائى از هوا شنيده شد كه ميگفت :لا سيف إلاّ ذوالفقار و لا فتى إلاّ علىّ . ( شمشيرى نيست جز ذوالفقار و جوانمردى نيست جز على . ) و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : اين صداى جبرئيل است » [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 ص 219 ] و درباره اين جمله امير المؤمنين عليه السلام« و معادن العلم و ينابيع الحكمة »
چنين ميگويد : « مقصود آن حضرت حكمت يا حكم شرعى است ، اگر آن حضرت خود را و اولاد خود را در نظر گرفته است صحيح است ، زيرا امر در اين قضيه جدا واضح است . رسول خدا صلى اللّه عليه فرموده است :أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن أراد المدينة فليأت الباب . ( كه من شهر علمم عليم در است ، و هر كس بخواهد به شهر وارد شود از در آن بايد وارد شود . )
و قال اقضاكم على . ( و فرمود قاضىترين شما على است . ) و قضاوت امرى است كه مستلزم فراگرفتن علوم فراوانى است و در تفسير قول خداوندى كه فرموده است :وَ تَعِيَهَا اُذُنٌ وَاعِيَةٌ [ الحاقه آيه 12] ( و حفظ مىكند آنرا گوش شنوا ) چنين آمده است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود : يا على ، از خدا خواستم آنرا ( گوش شنوا را ) گوش تو قرار بدهد و خداوند اين كار را كرد . » [ شرح النهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 ص 219 و 220] و در تفسير قول خداوند متعال أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ [ النساء آيه 54] .( يا آنان حسادت ميورزند مردمى را بر فضيلتى كه خداوند به آنان عطا فرموده است . )
درباره على و علمى كه اختصاص به او دارد نازل شده است . و در تفسير أَفَمَنْ كَانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ [ هود آيه 17] ( آيا كسى كه بر مبناى برهانى روشن از پروردگارش [ حركت مىكند ] و شاهدى به دنبال او است . . . ) « گفته شده است كه شاهد على عليه السلام است » [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 ص 220] . شيخ ابو على فضل بن حسن طبرسى در تفسير خود مىگويد : « و گفته شده است شاهد على بن ابيطالب عليه السلام است » كه به پيامبر شهادت ميدهد و اين روايت شده است از ابو جعفر محمد بن على و على بن موسى الرضا عليهما السلام [ مجمع البيان طبرسى ج 5 ص 150] . ابو جعفر محمد بن جرير طبرى ميگويد : عدهاى ديگر گفتهاند : شاهد على بن ابيطالب عليه السلام است محمد بن عمارة الاسدى حديث كرده است از رزيق بن مرزوق از صباح الفرائى ، از جابر ( ابن عبد اللَّه الانصارى ) از از عبد اللَّه بن يحيى كه گفته است : على عليه السلام فرموده است : هيچ مردى از قريش نيست مگر اينكه يك يا دو آيه درباره او نازل شده است .
مردى به آنحضرت گفت :درباره تو چه نازل شده است ؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود : آيه اى را كه در سوره هود نازل شده است نمى خوانى و يتلوه شاهد منه . [ جامع البيان فى تأويل آى القرآن ابو جعفر محمد بن جرير طبرى ج 12 ص 15] ابن ابى الحديد ميگويد : « راويان روايت كردند كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم به فاطمه سلام اللّه عليها فرمود :زوّجتك أقدمهم سلما و أعظمهم حلما و أعلمهم علما . » ( ترا به ازدواج كسى در آوردم كه اسلامش از همه قديمتر و حلم [ شكيبائى ] اش از همه با عظمتتر و در علم از همه عالمتر است . )
و نيز راويان روايت كرده اند كه پيامبر فرمود :من أراد أن ينظر إلى نوح فى عزمه و موسى فى علمه و عيسى فى ورعه فلينظر إلى علىّ بن أبيطالب . ( اگر كسى بخواهد به نوح در تصميمى [ شكست ناپذير ] كه داشت و به موسى در علمش و به عيسى در ورعش بنگرد ، على بن ابيطالب عليه السلام را ببيند . ) [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 ص 220] اين روايت را ملا على قوشچى در شرح تجريد الاعتقاد در مبحث امامت در شرح كلام خواجه نصير الدين طوسى [ و مساواة الانبياء ] ( مساوى بودن شأن امير المؤمنين عليه السلام با انبياى عظام كه دليل برترى آن حضرت بر ديگران است )
چنين مىگويد :يدلّ على ذلك قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من أراد أن ينظر إلى آدم فى علمه و إلى نوح فى تقواه و إلى إبراهيم فى حلمه و إلى موسى فى هيبته و إلى عيسى فى عبادته فلينظر إلى علىّ بن أبيطالب عليه السّلام . ( اگر كسى بخواهد به آدم بنگرد در علمش و به نوح در تقوايش و به ابراهيم در حلمش و به موسى در هيبتش و به عيسى در عبادتش ، بنگرد به على بن ابيطالب عليه السلام . ) [ شرح تجريد الاعتقاد [ متن از خواجه نصير طوسى ] ملا على قوشچى مبحث امامت] ابن ابى الحديد از مسائلى كه در علم امير المؤمنين عليه السلام مطرح كرده است چنين نتيجه ميگيرد : « خلاصه ، حال امير المؤمنين عليه السلام در علم جدا با عظمت است و كسى به او نرسيده و حتى كسى نزديك به آن هم نيست و براى على عليه السلام شايسته است كه خود را معادن علم و چشمه سارهاى جوشان حكمت [ يا حكم ] توصيف نمايد . » [ شرح نهج البلاغه ج 7 ص 220] در اينجا اين نكته را بايد در نظر بگيريم كه امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير همه خاندان عصمت و طهارت را توصيف فرموده است نه فقط خويشتن را . مباحثى درباره عظمت و ربانى بودن آل محمد خاندان عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين را در مجلدات زير مطرح نمودهايم ، مطالعه كنندگان ارجمند ميتوانند مراجعه فرمايند مجلد دوم از صفحه 272 تا صفحه 281 و مجلد پنجم صفحه 250 و 251 و مجلد چهاردهم از صفحه 123 تا صفحه 126 و همين مجلد از صفحه 129 تا صفحه 132 .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 20