متن سخن هفتاد و هفتم
77 و من كلام له عليه السلام
و ذلك حين منعه سعيد بن العاص حقه 1 إنّ بني أميّة ليفوّقونني تراث محمّد صلّى اللَّه عليه و آله تفويقا 2 ، و اللَّه لئن بقيت لهم لأنقضنَّهم نفض اللَّحّام الوذام التّربة 3 قال الشريف : و يروى « التراب الوذمة » ، و هو على القلب 4 قال الشريف : و قوله عليه السلام « ليفوّقونني » 5 أي : يعطونني من المال قليلا كفواق الناقة 6 ، و هو الحلبة الواحدة من لبنها 7 . و الوذام : جمع وذمة ، 8 و هي الحزّة من الكرش 9 أو الكبد تقع في التراب فتنفض 10 .
ترجمه سخن هفتاد و هفتم
و از سخنان آن حضرت است اين سخن را موقعى فرموده است كه سعيد بن العاص آنحضرت را از حقش ممنوع نموده است 1 ( بنى اميه ارثى را كه من از محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم دارم ، كم كم بمن ميدهند 2 . و سوگند بخدا ، اگر براى آنان زنده بمانم ، آنانرا از مقامى كه غاصبانه بدست گرفتهاند ساقط و بركنار ميكنم ، چنانكه قصاب گوشت خاك آلوده را از ديگر گوشتهاى تميز بركنار ميكند ) 3 شريف رضى ميگويد : دو كلمه آخر اين سخن ( الوذام التربة ) التّراب الوذمة هم روايت شده است 4 شريف رضى ميگويد : معناى اينكه آنحضرت ميفرمايد : ليفوَّقوننى 5 يعنى از مال اندكى ميدهند مانند مقدار شيرى كه يكبار از شتر دوشيده شود 6 و الوذام جمع و ذمه است 7 و آن عبارتست از قطعهاى از شكنبه يا جگر 8 كه در خاك ميفتد و آلوده ميشود و در نتيجه از ساير گوشتها كنار گذاشته ميشود 9
تفسير عمومى سخن هفتاد و هفتم
1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 ، 10 أنّ بنى أميّة ليفوَّقوننى تراث محمَّد صلى اللَّه عليه و آله تفويقا . . . ( بنى اميه ارثى را كه من از محمد ( ص ) دارم كم كم بمن ميدهند . . . )
بنى اميه و ما ادراك ما بنو أميه
بهمان اندازه كه هاشم و بنى هاشم تجسمى از عظمتها و ارزشهاى انسانى بودهاند ، اميه و بنى اميه تجسمى از رذالتها و وقاحتها و خودخواهىها و فرصت جوئىها و عذر و حيله پردازيها بودهاند . اينكه شنيدهايد : « در جهان دو بانگ ميآيد به ضد » داستان اين دو گروه است كه تاريخ براى ابد ثبت كرده است . اين همان تقابل نور و ظلمت است كه بهيچ وجه امكان آشتى در ميان آنها وجود ندارد .
در مقدمه صحيفه كامله سجاديه از حضرت امام جعفر بن محمد الصادق ع چنين نقل مي كند كه پدرم از پدرش و او از جدش نقل ميكند كه روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در خواب مردانى را ديد كه مانند جستن ميمون به منبر او مى جهند و مردم را به عقب برمي گردانند ، پيامبر اكرم از خواب بيدار شد و نشست و اندوه در چهره مباركش آشكار بود ، در اين حال جبرئيل اين آيه را آورد :
وَ ما جَعَلْنا الرُّؤْيَا الَّتى أَرَيْناكَ إلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فىِ الْقُرآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ أَلاَّ طُغْياناً كَبيراً [ الاسراء آيه 60 ] ( و ما آن رؤيا را كه بر تو نشان داديم نبود مگر آزمايشى براى مردم و همچنين درخت ملعون در قرآن ( بنى اميه ) [ مانند سامرى ] وسيله آزمايشى براى مردمند و ما آنانرا تهديد مي كنيم و اين تهديد براى آنان يعنى بنى اميه جز طغيان و كفر چيزى نمى افزايد ) .
پيامبر فرمود : اى جبرئيل ، اين طغيان گرى و كفر بنى اميه در زمان من به وقوع خواهد پيوست ؟ جبرئيل پاسخ داد : نه بلكه آسياب اسلام با هجرت تو ده سال مى گردد ، ثم تا سى و پنج سال پس از هجرت تو مي گردد و پنج سال در اين حال ميماند ، سپس آسياب ضلالت بر محور خود مي گردد ، پس از آن فراعنه امور مسلمين را به دست خود ميگيرند . و خداوند اين آيات را در اين باره فرستاده است :
أَنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ . وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ . لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ . [ القدر آيه 1 و 2 و 3] ( ما قرآن را در شب قدر فرستاديم ، تو چه ميدانى عظمت شب قدر را . شب قدر بهتر است از هزار ماه ) .
بنى اميه هزار ماه سلطنت كردند ، منهاى شبهاى قدر . [منهاج البراعة ج 5 ص 245] طبرسى در تفسير وَ مَثَلُ كَلِمةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ [ ابراهيم آيه 26] ( و مثل كلمه پليد مانند درخت پليد است كه از روى زمين بريده شده و قرارى ندارد ) .
ميگويد : اين كلمه خبيثه كلمه شرك و كفر است و گفته شده است : هر سخنى در معصيت خداوندى درخت پليد و نا پاك است و اينست درخت زهرآگين حنظل . . . و ابو الجارود از امام محمد باقر ( ع ) روايت كرده است كه كلمه خبيثه مثلى است درباره بنى اميه و در همين كتاب در تفسير آيه .
أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلوُّا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ [ ابراهيم آيه 29] ( آيا نديدهاى آنكسانى را كه نعمت خداوندى را بر كفر مبدل ساختند و گروه خود را بر جايگاه هلاكت انداختند ، اين جايگاه ، دوزخ است كه در آن بيفتند و دوزخ قرارگاه بدى است ) .مي گويد : مردى از امير المؤمنين عليه السلام درباره اين آيه پرسيد .
آن حضرت فرمود : مقصود از اين آيه دو گروه منحرف از قريشند : بنى اميه و بنى مغيره . اما بنى اميه تا مدتى از زمان بحال خود گذاشته شده اند كه در عيش و عشرت بسر برند و اما بنى مغيره در جنگ بدر مزاحمتشان از بين رفت . [مجمع البيان طبرسى تفسير سوره ابراهيم تفسير آيه فوق]تفصيل موقعيت بنى اميه در اخلاق انسانى و چگونگى ارتباط آنان با اسلام در بخش ترجمه و تفسير نامه ها خواهد آمد .
بدان جهت كه در مواردى متعدد از خطبه ها و نامههاى امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه سخن از بنى اميه و نا شايستگى آنها بميان آمده است ، بسيار مناسب است كه در اين مبحث خصوصيات اين قبيله دنيا پرست و خودخواه و كامجو را از محقق و متتبع مشهور ابو العباس مقريزى كه از اعتبار فراوان در نظريات تاريخى برخوردار است ، با دقت مطالعه كنيم .
اين محقق كتاب معروف خود را [ النزاع و التخاصم بين بنى اميه و بنى هاشم ] پس از حمد و ثناى خداوندى چنين شروع مىكند كه : « من خيلى تعجب ميكردم از اينكه بنى اميه به خلافت دست اندازى كرده است ، با اينكه اين قوم از ريشه و بنياد از پيامبر خدا دور بودهاند و در حاليكه بنى هاشم نزديكترين اشخاص به آن حضرت مى باشند و مي گفتم : چگونه وجدان اين قوم اجازه مي داد كه صحبت خلافت را در درونشان به خودشان عرضه كنند بنى اميه و بنى مروان بن الحكم مطرود و ملعون از نظر پيامبر خدا ( ص ) كجا و داستان خلافت كجا ؟
مخصوصا با عداوت و خصومتى كه در ايام جاهليت ميان بنى اميه و بنى هاشم وجود داشته است ، سپس عداوت بنى اميه با پيامبر اكرم ( ص ) شديدتر بوده و در خصومتى كه با آنحضرت داشتند در اذيت و آزار دادن پيامبر در رسالتى كه داشت از آغاز بعثت آنحضرت كه براى مردم هدايت و دين حق را آورده بود ، تا فتح مكه بيش از حد بوده است ، تا اينكه بعضى از آنان اسلام آوردند ، چنانكه معروف است . مثل بنى اميه را در شعر زير بخوان كه مى گويد :
و كم من بعيد الدَّار نال مراده
و آخر دانى الدّار و هو بعيد
( و چه بسا كسى كه خانه ( موقعيت ) دورى داشت كه به مقصودش رسيد ، در صورتى كه شخص ديگرى كه خانه ( موقعيت ) او نزديك بود ، دور افتاده و به مقصودش نرسيد ) .
و سوگند بجان خودم كه هيچكس از امر خلافت دورتر از بنى اميه نبوده است زيرا هيچ علتى براى خلافت بنى اميه وجود نداشت و هيچ نسبى ميان آن دو ديده نمىشود ، مگر اينكه بگويند : ما از قريش هستيم و فقط تشابه در اسم را پيش بكشند ، زيرا فرموده پيامبر كه « پيشوايان از قريشند » شامل همه افراد قريش ميباشد .
و با اينحال عوامل خلافت معروف و معين است و آنچه را كه هر گروهى در مسئله خلافت ادعا كرده است ، معلوم و روشن است . بعضى از مردم على بن ابيطالب ( ع ) را شايسته خلافت دانستهاند ، زيرا هم نزديكترين خويشاوندى را با پيامبر داشته است و هم داراى سوابق درخشان در اسلام بوده است و هم بعقيده آنان پيامبر درباره على ( ع ) وصيت به خلافت نموده است .
اگر چنين بوده باشد ، همه مسلمانان مى دانند كه بنى اميه هيچيك از اين امتيازات را نميتواند ادعا كند و اگر خلافت با وراثت و خويشاوندى باشد و بوسيله مقاومت و حميت شايستگى حاصل شود ، باز هيچيك از اين امور به بنى اميه مربوط نيست » [ مأخذ مزبور ص 5 و 6 ] .
سپس مقريزى در اين كتاب نا شايستگى ها و جنايات و خودكامگى هاى بنى اميه را بيان مى كند تا آن حد كه نفرت انسان را بر آن دودمان چنان برمي انگيزد كه مطالعه كننده در انسان بودن اغلب سردمداران بنى اميه به ترديد مي افتد .
اين دودمان با على بن ابيطالب ( ع ) و اولاد او كه هم از نظر نسب و هم از ديدگاه عالىترين ارزشهاى انسانى در حد اعلا قرار گرفتهاند ، به رقابت و مبارزه برخاسته و اسلام را مبدل به قدرت بازى و عشق بحاكميت و خودكامگيها مبدل نمودند و در اين راه چه پليديها و جناياتى كه مرتكب نشدند . پس از نظريات مقريزى ميرويم به سراغ جاحظ كه بعنوان يك صاحبنظر بزرگ حد اقل در ميان اهل تسنن معروف و مشهور است .
جاحظ در رسالهاى درباره بنى اميه چنين ميگويد : « تا اينكه شقىترين اين امت ( ابن ملجم مرادى ) على بن ابيطالب عليه السلام را شهيد كرد و خداوند او را به سعادت شهادت نائل ساخت و آتش دوزخ و لعنت را به قاتلش واجب نمود ، تا موقعيكه حسن بن على ( ع ) بجهت پراكنده شدن يارانش خود را از جنگ كنار كشيد و بى وفائى آنان را به پدرش و رنگارنگ شدن آنان را در نظر گرفت و از تصدى بخلافت دست برداشت .
در اين موقع معاويه به حكومت مسلط گشت و شورى را زير پا گذاشت و بر همه جمعيت مسلمانان اعم از مهاجرين و انصار در آن سال كه نامش را سال اتحاد نهادند ، با كمال استبداد مسلط گشت . آن سال اتحاد نبود بلكه سال پراكندگى و تفرقه و زورگوئى و اجبار بود و سالى بود كه امامت مبدل به سلطنت كسرى و خلافت غصب شده مبدل به قيصر گشت و اين تبهكاريها بعنوان جامعترين گمراهى و فسق محسوب نگشت تا اينكه معاصى و انحرافات ادامه پيدا كرد و معاويه حكم پيامبر را بدون پرده پوشى رد كرد و حكم او را بطور آشكار درباره تولد فرزند در فراش و حكم زناكار منكر شد ، با اينكه همه امت اسلامى اتحاد نظر داشتند در اينكه سميه زن مشروع ابو سفيان نبوده و با او زنا كرده بود معاويه با اين پليدى از حكم فاسق بيرون رفته و در گروه كفار وارد شده است .
كشتن حجر بن عدى و خوراندن همه ماليات كشور مصر به عمرو بن العاص و بيعت گرفتن از مردم به يزيد شهوتران و چپاول بيت المال و نصب واليان بر مبناى هوى و هوس و تعطيل حدود و كيفرها بجهت خويشاوندى و وساطت بازى ،همه اينها انكار كردن احكام منصوص و قوانين مشهور و سنتهاى تعيين شده است كه تفاوتى با كفر به كتاب اللّه و رد سنتى كه مانند كتاب مشهور است ندارد .
سپس قضايائى كه فرزندش يزيد و واليان و يارانش ، مرتكب گشتند سپس جنگ مكه و بستن كعبه به تير با سنگها و مباح كردن قتل و غارت و تجاوز در مدينه و كشتن حسين بن على ( ع ) با اكثر افراد دودمانش كه چراغهائى در ظلمات بودند و بر پا دارنده اسلام . . . » [رسالهاى از جاحظ درباره بنى اميه ص 3 65]
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد۱۱