متن خطبه هفتاد و ششم
76 و من الخطبة له عليه السلام
في الحث على العمل الصالح 1 رحم اللَّه امرأ سمع حكما فوعى 2 ، و دعي إلى رشاد فدنا 3 ، و أخذ بحجزة هاد فنجا 4 . راقب ربَّه 5 ، و خاف ذنبه 6 ، قدَّم خالصا 7 ، و عمل صالحا 8 . اكتسب مذخورا 9 ، و اجتنب محذورا 10 ، و رمى غرضا 11 ، و أحرز عوضا 12 . كابر هواه 13 ، و كذَّب مناه 14 . جعل الصّبر مطيّة نجاته 15 ، و التَّقوى عدَّة وفاته 16 . ركب الطّريقة الغرّاء 17 ، و لزم المحجّة البيضاء 18 . اغتنم المهل 19 ، و بادر الأجل 20 ، و تزوّد من العمل 21 .
ترجمه خطبه هفتاد و ششم
خطبه ايست از آنحضرت در تحريك بر عمل صالح 1 خدا رحمت كند مردى را كه حكمى را شنيد ، آنرا فرا گرفت و پذيرفت 2 و به سوى رشد و كمال دعوت شد ، دعوت را پذيرفت و به رشد و كمال نزديك گشت 3 و دامن مربى هدايت كنندهاى را گرفت و رستگار شد 4 پروردگارش را در نظر گرفت 5 و از گناهش در هراس افتاد 6 با اخلاص در عمل و نيت پيش رفت 7 و عمل صالح انجام داد 8 و ذخيره سودمند اندوخت 9 و از امور ممنوعه اجتناب ورزيد 10 و هدفى را براى خود تعيين نمود 11 و پاداشى احراز كرد 12 با هوايش به مبارزه برخاست 13 و آرزويش را تكذيب كرد 14 بردبارى را مركب نجاتش قرار داد 15 و تقوى را توشه پس از مرگش ساخت 16 راه روشنى را پيش گرفت 17 و طريق واضح و آشكارى را ملتزم گشت 18 زندگى را با امكاناتى كه در اختيار دارد ، غنيمت شمرد 19 و به آن روز واپسين كه به سراغش خواهد آمد ، پيشدستى نمود 20 و زاد راهى از عمل خود برداشت 21 .
تفسير عمومى خطبه هفتاد و ششم
1 ، 2 ، 3 ، 4 رحم اللَّه امرأ سمع حكما فوعى . و دعى ألى رشاد فدنا و أخذ بحجزة هاد فنجا ( خدا رحمت كند مردى را كه حكمى را شنيد ، آنرا فرا گرفت و پذيرفت و به سوى رشد و كمال دعوت شد ، دعوت را پذيرفت و به رشد و كمال نزديك گشت . و دامن مربى هدايت كنندهاى را گرفت و رستگار شد ) .
رحمت خدا بر آن انسان باد كه حكمت را شنيد و دعوت بسوى رشد گشت و آنرا پذيرفت و مربى سازندهاى پيدا كرد و براى اصلاح خويشتن به تكاپو افتاد
اينست كلمات نورانى علوى كه بدون فهم و عمل به آنها ، جان آدمى هرگز از ظلمات جهل و نقص و سرگردانى بيرون نخواهد آمد . اينست آن نسخه حكيمانه الهى كه هيچ درد بشرى درمانى بدون اين نسخه پيدا نخواهد كرد .
اعراض از حكمت را با هيچ اصطلاحى جز با اعراض از آب حيات حقيقى نميتوان بيان نمود . آيات قرآنى تأكيد فراوانى بر فراگيرى حكمت و عمل به آن دارد ، تا جائيكه تعليم حكمت را بزرگترين وظيفه رسولان معرفى مينمايد و خير كثير بآن اطلاق ميكند . تفسير حكم در جمله مورد تفسير به حكمت مناسب ترين معناى حكم است و ميتوان اين تفسير را از آيه
« و آتيناه الحكم صبيا [مريم آيه 12] ( و ما در كودكى به يحيى ( ع ) حكمت داديم ) .
اوُلِئكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ [ الانعام آيه 89] ( آنان كسانى هستند كه كتاب و حكمت و نبوت بآنان داديم ) .
البته احتمال ميرود كه معناى حكم در اين آيه حكم قضائى بوده باشد .
جمله رحم اللَّه در جملات مورد تفسير دو احتمال دارد :
احتمال يكم اينكه جمله خبرى بوده باشد و قضيه از يك واقعيت حكايت كند ، يعنى خداوند بآن اشخاصى كه صفات مزبوره را دارند ، رحمت كرده است و آنان مشمول عنايت خداوندى شده اند كه داراى چنان صفاتى گشته اند .
و حقيقت اينست كه چه رحمت و بركتى بالاتر از اينكه آدمى پذيراى حكمت باشد و حيات او از مقدارى حركات طبيعى حيوانى و احساس بى ريشه و تفكرات خود محورى و تمايلات زودگذر مبدل به « حيات معقول » گردد كه هم بتواند وجود خويشتن را تفسير و از استعدادهاى خدا داديش برخوردار گردد و هم بتواند شعاع حكمت خود را فرا راه كاروانيان گمشده در بيابانهاى جهل و فقر و خود خواهى بگيرد . و چه رحمتى بالاتر از آنكه دعوت به رشد و كمال شود ، طعم آنرا بچشد و به آن نزديك شود و يك مربى رشد يافته اى پيدا كند و مراحل انسانيت را يكى پس از ديگرى طى نمايد
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلماتست بترس از خطر گمراهى
احتمال دوم اينكه جمله انشائيه بوده و دعا در حق كسانى باشد كه براى تحصيل صفات مزبور بكوشند و آنها را بدست بياورند .
مباحث مربوط به حكمت و رشد و كمال و مربيان سازنده در تفسير خطبه هاى آينده مشروحا مطرح خواهد گشت . 6 ، 7 ، 8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 15 ، 16 ، 17 ، 18 ، 19 ، 20 ، 21 راقب ربّه ، و خاف ذنبه ، قدّم خالصا و عمل صالحا اكتسب مذخورا و اجتنب محذورا . . . ( پروردگارش را در نظر گرفت و از گناهش در هراس افتاد . با اخلاص در عمل و نيت پيش رفت و عمل صالح انجام داد و ذخيره سودمند اندوخت و از امور ممنوعه اجتناب ورزيد )
اگر بشر بپذيرد كه خداوند بزرگ او را مىبيند و در نتيجه او هم خدا را دريافت نمايد ، نه تنها همه دردهاى او درمان خواهد گشت ،
بلكه توفيق او در راه دريافت كمال حتمى خواهد بود . اين مطلبى است كه نه تنها منابع اسلامى با اشكال و عبارات گوناگون بآن اصرار ميورزد ، بلكه حكماء و خردمندان آگاه نيز آن را دريافته و پذيرفتهاند كه تا آدمى كششى از نظاره و تربيت الهى را احساس نكند و معتقد به چنين جاذبهاى نباشد ، استعداد بالانگرى و حركت به كمال او به فعليت نخواهد رسيد . اين يك مدعاى محض نيست كه بازگو كننده يك آرمان خيالى غير قابل تحقق بوده باشد .
دليلى كه براى واقعيت اين مدعا ميتوان در نظر گرفت ، اينست كه هر هدفى كه براى آدمى با عظمت و با ارزش تلقى شد و وصول بآن را ضرورى تلقى كرد ، اگر از عقل و احساس معتدل برخوردار بوده باشد ، بطور طبيعى كششى به سوى آن هدف در وى بوجود ميآيد ، كميت و كيفيت اين كشش ارتباط مستقيم با اهميت و كميت هدف دارد و ضمنا بدان جهت كه روح انسان هدفگير ، هدف مورد علاقه خود را در يك وضع عالى تجسيم نموده و آنرا مانند جزئى از روح خود ميداند كه فعلا از او دور است ، نظاره و سلطه و توجيهى از آن هدف درباره خود احساس ميكند و مانند اينست كه آن هدف همواره به او مىنگرد و او را براى وصول به خويشتن جذب ميكند .
اين يكى از مختصات روح انسانى است و بيهوده نبوده است كه حكماى انسان شناس يكى از اساسىترين طرق شناسائى شخصيت آدمى را شناسائى هدفهاى او معرفى ميكنند ، باين معنى كه شما اگر بخواهيد شخصيت يك انسان را خوب بشناسيد ،به هدفهائى كه او آنها را بعنوان هدفهاى جدى پذيرفته و در راه وصول بآنها به تكاپوى جدى مىپردازد و گذشتها براى بدست آوردن هدف مطلوب از خود نشان ميدهد ، بنگريد و دقت كنيد .
روى اين قاعده است كه همه پيامبران و اولياء اللّه و حكماى راستين با فطرت اوليه انسانى هماهنگ و همصدا فرياد ميزنند كه هدف اعلاى انسانى بايد چيزى باشد كه بزرگتر از موجوديت طبيعى و فعلى وى بوده باشد تا بتواند موجوديت او را رو به رشد و كمال ببرد كه اگر بخواهد محبت واقعى خود را درباره يك محبوب صرف كند ، آن محبوب با عظمتى كه در او وجود دارد بتواند او را به مراحل عاليه انسان جذب كند و اگر بخواهد دست از مزاياى و خوشى هاى زندگانى بردارد ، در راه حقيقتى اين كار را انجام بدهد كه از وى بالاتر و با عظمتتر باشد .
مسلم است كه هيچ يك از مزاياى زندگانى و هيچ محبوبى براى بشر آن عظمت را ندارد كه بتواند موجوديت بزرگ او را از دستش بگيرد و چيزى بر او بدهد كه بوسيله آن ، موجوديتى را كه در راه وصول بآن مزايا و محبوب مستهلك ساخته است ،جبران نمايد و مزيت اضافى هم باو ببخشد . اين فقط خدا است كه انسان هر چه را در راه وصول به شعاع رحمت او از دست بدهد ، چيزى از دست نداده بهمه مزايا توفيق مييابد .
اگر هدف انسان خدا باشد و بس ، در حقيقت هدف او به فعليت رسيدن همه استعدادهاى مثبت است در همه ابعاد مادى و معنوى ،زيرا چنين شخصى ميداند كه براى بحركت درآوردن هر يك از استعدادهاى مثبت وى يك عامل الهى دائما آماده كار است كه :
وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا [ العنكبوت آيه 69] ( كسانى كه درباره ما مجاهدت مى كنند ، ما آنها را به راههايى [ كه منتهى بر مقام ربوبى ما مي گردد ] ، هدايت مي كنيم ) .
پس توجه بر خدا بطور دائمى مستلزم پذيرفتن نظاره او درباره خويشتن است . اين رابطه الهى مختصاتى را كه امير المؤمنين ( ع ) بيان مي فرمايد ، دارا مى باشد :
مختص يكم قطعى است كه چنين انسانها از گناه هراس و وحشت دارند ، چنانكه آدمى از آتشى كه به خرمن عمرش افتد هراس و وحشت خواهد داشت .
وقتى كه انسان لحظات خود را در حالت رؤيت خداوندى بسر ميبرد و ميداند كه خدا هم او را مىبيند ، گسيختن از جاذبه چنين رابطهاى را همان مرگ حقيقى تلقى ميكند كه معدوم محض بوده باشد . بنابر اين ، او چگونه ميتواند با تمايل به گناه تن به چنين مرگى بدهد .
مختص دوم رؤيت خداوندى و احساس نظاره خداوندى بر تمام موجوديت انسانى ، عمل از روى اخلاص است ، زيرا چنين شخصى به يقين دريافته است كه هيچ موجودى و هيچ حقيقتى جز خدا شايستگى هدف بودن براى اعمال او را ندارد .
مختص سوم عمل صالح چنين انسان ساخته شده است كه مي داند كردار نيكو يعنى عمل به مقتضاى طبيعت روحى كه خدا را مى بيند و مي داند كه خدا هم او را مى بيند .
مختص چهارم اندوختن ذخيره شايسته ابديت از اين زندگى طبيعى رو به زوال و فنا است كه اگر ديگران نيروها و امتيازات اين زندگى طبيعى را بدون شناسائى حقيقت و ارزش آنها محو و نابود مي سازند ، آن ساخته شدگان الهى با ارزشترين نتائج را از همان نيروها و امتيازات براى ابديت خود ذخيره مى كنند .
مختص پنجم پرهيز و اجتناب از امور ممنوعه حتى اگرچه بمرتبه گناه نباشد ، مانند رذائل اخلاقى كه مكروهند ، و انديشهها و خيالات بىاساس و ديگر نمودها و فعاليتهاى روانى كه انسان را از هشيارىهاى مثمر محروم مى نمايند .
مختص ششم حيات خود را بيهوده تلف نمي كند ، هيچ حركتى را بدون هدف انجام نمي دهد ، چگونه يك خردمند آگاه از اينكه تصور جهان و حيات بى هدف مساوى انكار واقعيت جهان و همه اصول و قوانين انسانى است ، مى تواند وصول به هدف اعلاى حيات خود را با زندگى بىهدف آرزو و تمنا نمايد ؟ مختص هفتم او ميداند كه
اين جهان كوهست و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
او ميداند كه كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ [المدثر آيه 38] ( هر نفسى در گرو اندوخته هاى خويش است ) و مي داند كه خداوند عز و جل براى هر كارى كه ما انجام مي دهيم ، نتيجهاى را براى ما مقرر فرموده است مختص هشتم مبارزه با هواى نفس است . آزاد گذاشتن هواهاى نفس مستلزم بزنجير بستن عقل و احساسات عالى و فهم برين مي باشد . چنانكه بالعكس ،آزاد گذاشتن عقل و احساسات عالى و فهم برين موجب بسته شدن هواهاى نفسانى است .
اين قاعدهايست كه بعضى از محققان در علوم انسانى مطرح مي كنند و مي گويند : با نظر به واقعيتها و قوانينى كه در موجوديت انسانى حاكم است ، تصور آزادى مطلق براى انسان باطلترين و مزخرفترين تصورى است كه درباره انسان بوجود ميآيد زيرا آزاد گذاشتن هواهاى نفسانى درست شبيه به آزاد گذاشتن كوه آتشفشانى است كه در قله ها و تنه ها و دامنه هاى آن كوه ساختمانهاى بسيار مجلل و با شكوهى بنا شده است كه با كمترين فعاليت درونى آن كوه ، ساختمانهاى مزبور آسيب و ويرانىها خواهند ديد .
توضيحى درباره كوه آتشفشان هواهاى نفسانى و ويران شدن و سوختن ساختمانهاى عقلانى و وجدانى
بگذاريد براى توضيح حقيقت امر كه تصورش بسيار هم آسان است ، مثال مزبور را تشريح و تحليل نمائيم : هر يك از انسانها در حالت اعتدال مغزى و روانى ، داراى شخصيتى است كه مانند يك ساختمان بوسيله مصالح استعدادها و نيروهاى درونى ساخته ميشود . مهندس و معمار اين ساختمان عقل و احساسات عالى و فهم برين است كه اين دو نيرو ( دوم و سوم ) از فطرت اصلى و وجدان خالص سر بر ميآورند و به فعاليت مي پردازند .
غرايز بشرى مانند مواد گداخته آتشفشانى است كه در درون انسانها وجود دارند و همواره براى رها شدن و فعاليت بخود مىپيچند ، بطوريكه اگر كمترين روزنهاى پيدا كنند ، بمقدار همان روزنه خود را به بيرون خواهند زد . بنابر اين هر مكتبى و هر نظام خاص فكرى در قلمرو معارف انسانى كه همه كوشش خود را براى تنظيم و تحكيم شخصيت بكار ببرد ولى فكرى منطقى براى مهار كردن مواد آتش فشانى ( غرايز ) ننمايد ، نه تنها درباره نيمى از انسان نيانديشيده و آنرا حذف كرده است ، بلكه همه معارف انسانى خود را درباره شخصيت بر مبناى پوچ و هيچ ساخته است .
زيرا چنانكه گفتيم : ساختمان هر چند مجلل باشد ، در قلهها و تنهها و دامنههاى كوه آتشفشان همواره در معرض ويرانى و سوختن و خاكستر شدن است . از طرف ديگر درون آدمى بدون ساختمان معقول شخصيت پايدار نبوده و وجود انسان را به متلاشى شدن تهديد ميكند . براى ساختن ساختمان شخصيت بطور معقول ، بايستى بهر شكل و ترتيبى كه امكانپذير است غرايز را كه مانند مواد درونى كوه آتشفشان شخصيت را تهديد مى كند ، مهار نموده و حتى از آن مواد غرايز كه خود ضرورتهاى وجود ما است ، با منطق صحيح براى برپا داشتن شخصيت بهرهبردارى نمود .
بهمين جهت است كه ميگوئيم : با توانائى و آزادى براى بناى ساختمان شخصيت ، نه تنها غرايز طبيعى محكوم به حذف و نابودى نميگردند ، بلكه خود غرايز بهترين و ضرورىترين مواد در ساختمان مزبور مورد بهرهبردارى قرار ميگيرند . بعنوان مثال : كدام مكتب و كدامين متفكر انسان شناس است كه بتواند حياتى بودن غريزه « صيانت ذات » را كه زير بناى شخصيت است ، منكر شود ، آنچه كه قانون شخصيت ايجاب ميكند ، اينست كه اين غريزه حياتى در راه تنظيم و تقويت و تكامل شخصيت بكار برده شود .
كوه آتشفشان هواهاى نفسانى ساختمان شخصيت انسانها را ويران نموده و آنانرا به چادرنشينى در بيابانهاى وسيع و بى سر و ته نسبيتهاى ساختگى ( نه حقيقى ) وادار ميكند
مسلم است كه كوه آتش فشانى كه داراى مواد گداخته و گدازنده دارد ،و همواره از طرف نيروهاى منفجر كننده تحت فشار قرار ميگيرد ، ساختمانهائى را كه در ميدان آتش رس آن كوه قرار دارند ، خواهد سوخت ، يا ويران خواهد كرد .
اگر چنين فرض كنيم كه كوه آتشفشان را بحال خود بگذاريم ، هيچ ترديدى در اين نيست كه يا بايد دست از ساختمانها و ساختمان نشينها برداريم و از آنها براى ابد چشم بپوشيم ، و يا اينكه بمجرد احساس تحريكاتى از درون كوه كه مواد گدازنده انجام مي دهند ، مصالح ساختمانها را برداريم و ببريم و در جاى امنترى نصب كنيم و اگر همه عرصه هائى كه ميتوانيم براى ساختمان در نظربگيريم ، در آتش رس كوه آتشفشان بوده باشد ، مجبوريم مانند ايلات و عشاير ييلاقى و قشلاقى ، در هر زمانى جائى از آن عرصهها را براى زندگى موقتا انتخاب نمائيم .
نتيجه اى را كه از اين مثال ميخواهيم بگيريم ، اينست كه بدانجهت كه متفكران و مردم غير مذهبى و اخلاقى مهار كردن غرايز حيوانى را لازم نميدانند ،مجبورند همه قوانين عقلانى و وجدانى ( احساسات عالى تصعيد شده و فهم برين ) را كه مصالح و مهندس و معمار ساختمان شخصيت انسانى ميباشند ،با كمترين تحريك آتش فشانى قدرتمندان و سياستمداران حرفهاى مانند چادر ايلات بيابان نشين به دوش گرفته ، از يك محل به محل ديگر منتقل نمايند .
دگرگونى در فرهنگهاى سازنده بشر و تغييرات دائمى در مواد قانونى حقوق و بى پايه تلقى شدن ارزشهاى اخلاقى كه بر مبناى قوانين عقلانى و وجدانى ثابت ميباشند ، ناشى از مهار نكردن غرايز حيوانى است كه مانند مواد گدازنده و مخرب آتشفشانى همه ساختمانهاى فرهنگهاى سازنده و مواد قانونى حقوق و ارزشهاى اخلاقى را يا مي سوزاند و يا تخريب ميكند .
و ساده لوحان هم كه گاهى متفكر و صاحب مكتب انسان شناسى معرفى ميشوند ، خود را با اين جمله كه « هيچ يك از فرهنگها و حقوق و اخلاق » نميتواند ثابت و يا داراى اصالت باشد ، و همه چيز محدود و نسبى و اضافى است ، چادرها يا ساختمانهاى ديگرى را از روى همان كوه آتشفشان غرايز بنا ميكنند .
مختص نهم آرزوهاى دور و دراز خود را تكذيب ميكند و نمىگذارد آرزوهاى بىاساس تورم خيالات ذهنى را جانشين رشد واقعى مغز و روان بجهت پيوستن با واقعيات نمايد . اين بآن معنى نيست كه آرزو يك پديده روانى بىاساس است ، بلكه معنايش اينست كه حقايقى را بايد مورد اميد و آرزو قرار داد كه اولا براى « حيات معقول » مفيد باشد و ثانيا براى آرزو كننده مقدور و قابل عينيت بخشيدن در زندگى بوده باشد .
مختص دهم بهترين مركبى كه در درياى پر موج و تلاطم فردى و اجتماعى ميتوان سوار شد ، همانا صبر و شكيبائى و توسعه در ظرفيت روانى است كه ضرورت و منافع آن غير قابل توصيف است .
مختص يازدهم تقوى را توشه عبور از پل مرگ قرار ميدهد ، زيرا در آن عرصه حساب دقيق فقط قلب سليم و شخصيت رشد يافته بوسيله تقوا است كه ميتواند رستگار شود .
مختص دوازدهم راه روشن و هموار را كه صراط مستقيم ناميده مي شود پيش گرفته و از سنگلاخها و پرتگاهها و خارستانهاى راههاى منحرف نجات پيدا ميكند .
مختص سيزدهم امكانات و لحظات عمر را غنيمت شمرده ، تسليم حوادث جبرنماى زندگى نميشود كه بنشيند و اختلال مزاج بوسيله عوامل مرگ بسراغش بيايد و گريبانش را بىامان بگيرد ، بلكه زندگى را چنين تنظيم ميكند كه گوئى : مرگ در يك قدمى او است .
أعمل لدنياك كأنَّك تعيش أبدا و اعمل لأخرتك كأنَّك تموت غدا ( براى تحصيل وسائل حيات طبيعى چنان كوشا باش كه گوئى در اين دنيا زندگى ابدى خواهى داشت و براى آخرت خود چنان عمل نما كه گوئى فردا خواهى مرد ) .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد۱۱