google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
60-80 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۷5 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

متن سخن هفتاد و پنجم

75 و من كلام له عليه السلام

لما بلغه اتهام بني امية له بالمشاركة في دم عثمان 1 أ و لم ينه بني أميّة علمها بي عن قرفي 2 ؟ أ و ما وزع الجهّال سابقتي عن تهمتي 3 و لما وعظهم اللَّه به أبلغ من لساني 4 . أنا حجيج المارقين 5 ، و خصيم النّاكثين المرتابين 6 ، و على كتاب اللَّه تعرض الأمثال 7 ، و بما في الصّدور تجازى العباد 8

ترجمه سخن هفتاد و پنجم

سخنى است از آنحضرت هنگاميكه اطلاع پيدا كرد كه بنى اميه آنحضرت را به شركت در خون عثمان متهم ميكنند 1 آيا علم بنى اميه درباره من آنانرا از متهم ساختن من جلوگيرى نمي كند 2 آيا سرگذشت من ، موجب ، نميشود كه مردم نادان از تهمت زدن به من خوددارى كنند 3 البته پندى كه خدا به آنان داده است ، از زبان من بليغ‏تر و رساتر است 4 منم خصم احتجاج كننده بر آن مردم منحرف كه از دين خارج شدند 5 و با كسانى كه بيعت شكسته و در دين به ترديد افتاده ‏اند خصومت مي ورزم 6 همه امثال بر كتاب خداوندى عرضه ميشوند 7 و بندگان به آنچه كه در سينه ‏هايشان بروز ميكند مجازات و يا پاداش داده مي شوند 8 .

تفسير عمومى سخن هفتاد و پنجم

1 ، 2 ، 3 أ و لم ينه بنى أميّة علمها بى عن قرفى . أو ما وزع الجهَّال سابقتى عن تهمتى ( آيا علم بنى اميه درباره من آنانرا از متهم ساختن من جلوگيرى نميكند ؟ آيا اطلاع از سرگذشت من موجب نميشود كه مردم نادان از تهمت زدن به من خوددارى كنند ؟ ) .

در نوع انسانى هيچ قيافه‏اى زشت‏تر و نفرت انگيزتر از آن نيست كه حقيقتى را بداند و هيچ ترتيب اثرى به دانستن خود ندهد

در تفسير سخن 74 مقدارى مختصر در پليدى و وقاحت تضاد علم با عمل صحبت كرديم ، در اين خطبه مطالبى را براى توضيح بيشتر درباره اين صفت خبيث و شيطانى كه عبارت است از بى‏اعتنائى به علم به حقيقت مطرح مى ‏كنيم :

1 هنگاميكه انسان به يك حقيقت علم پيدا ميكند ، درباره آن حقيقت تحولى در سطوح روانى آن انسان بوجود ميآيد كه گوئى : روان جديدى با نظر به علم به آن حقيقت در درون او بروز نموده است و اگر بخواهيم علت اين تحول را درك كنيم ، كار بسيار آسانى است ، زيرا هنگاميكه يك تأثر ويا يك فعاليت جدى در هر يك از سطوح يا ابعاد روانى بوجود ميآيد بجهت ارتباط شديد ميان آنها ، در همه سطوح يا ابعاد ، از آن تأثر و فعاليت اطلاع پيدا ميكنند ، اين اطلاع بقدرى مؤثر و نافذ است كه گوئى : آن تأثر و فعاليت در خود همان سطوح و ابعاد بوجود آمده است . بعنوان مثال : اين موقع ، كه من اين مطالب را مي نويسم روز است و هوا كاملا روشن است .

علم باينكه اين موقع ، روز و هوا روشن است ، از راه چشم منتقل به مغز شده و آن سطح روانى من را كه با روشنائى و تاريكى سر و كار دارد به تأثر و فعاليتى خاص وادار نموده است ، نه تنها هيچيك از ديگر سطوح روانى درباره روشنى هوا بى‏طرف نيست ، بلكه همه آنها از وضع مزبور آگاه و مطلعند .البته مقصود از آگاهى و اطلاع همه سطوح روانى آن نيست كه هر يك از آنها مانند سطح مربوط بطور مستقيم از پديده علم برخوردارند بلكه منظور اينست كه تأثر يا فعاليت يك سطح بقيه سطوح را تحت الشعاع خود قرار ميدهد و مانند اجزاء پيرو يك مجموعه از اداره كننده آن مجموعه تبعيت مى‏كنند .

بهترين دليل اين ادعا اينست كه در هنگام بروز يك تأثر يا يك فعاليت در يكى از سطوح و ابعاد روان ،اشتغال سطوح ديگر به تأثر و فعاليت مخصوص خود بخود باز ميماند و اگر قدرت انگيزگى هر دو تأثر يا فعاليت در دو سمت مخالف مساوى باشد ،بروز تضاد يا تخالف در درون قطعى بوده و اگر يكى از ديگرى قوى‏تر بوده باشد ، ساير ابعاد و سطوح را تحت تأثير خود قرار ميدهد .

بعنوان مثال : در برابر يك منظره زيبائى قرار گرفته و از تماشاى آن لذت ميبريم ، بدون ترديد در اين موقعيت بعد زيبايابى ما مشغول فعاليت است . در اينحال صداى كودكى را مى‏شنويم كه وحشت و هراس شديد كودك را اثبات ميكند ، برميگرديم تا ببينيم چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است كه آن كودك داد و فرياد ميكند ؟

در اين حال مى‏بينيم كه يك سگ درنده‏اى بطرف او ميآيد ، بعد ترحم و نوع دوستى و احساس تكليف ما درباره نجات كودك به فعاليت ميفتد ، در اين مورد قطعى است كه قدرت انگيزگى بعد دوم بقدرى بيشتر از قدرت انگيزگى بعد زيبايابى است كه آنرا بكلى از كار مياندازد و همه سطوح روانى را براى اشباع خود بسيج مي نمايد .

از همينجا روشن مى‏ شود كه در جريانهاى معتدل سطوح و ابعاد روانى تأثرات و فعاليت‏هاى مشغول كننده يك بعد بآن حد از قدرت نمي رسد كه ساير سطوح و ابعاد را از تأثر و فعاليت مخصوص بخود چنان سلب كند كه عوامل مناسب بهيچ وجه نتواند كار خود را در آن سطوح و ابعاد انجام بدهد .

اين اصل با اهميت را در زير بناى تأثرات و فعاليتهاى سطوح و ابعاد روانى بايد بپذيريم كه هر اندازه شخصيت انسانى قوى‏تر باشد ، قدرت متعادل نگهداشتن ابعاد و سطوح روان در برابر علل و انگيزه‏هاى تأثرات و فعاليتها در شخصيت عالى‏تر و عقلائى‏تر ميباشد . پس از اين مقدمه برميگرديم به بررسى اهميت بعد روانى انسان علم بيك حقيقت . اهميت اين بعد در اينست كه هيچ يك از تأثرات و فعاليت‏هاى ديگر ابعاد و سطوح روانى قدرت تحت الشعاع قرار دادن آن را ندارند .

اين يك قانون مهم روانى است كه به جهت بى‏اعتنائى بآن ، دردهاى بشرى از آغاز زندگيش تاكنون نه تنها كاهش نيافته است ، بلكه ميتوان گفت : از بعضى جهات رو به افزايش بوده است . البته فراموش نميكنيم كه مزمن بودن اين دردها ، مردم ظاهربين را از احساس درد بودن آنها غافل ساخته است . بهر حال علم به يك واقعيت ، ماداميكه ماهيت كشف كنندگى را كه مختص ذاتى او است از دست نداده باشد ، مانند عنصرى فعال بر تمامى سطوح و ابعاد روانى شعاع مى‏اندازد .

اين شعاع مانند تعين خاص شخصيت بر ديگر سطوح روانى حاكميت دارد . و هيچ بعد و سطح روانى با هيچ گونه تأثر و فعاليتى كه داشته باشند ، قدرت روياروئى و تزاحم و تضاد با اين تعين خاص شخصيت را ندارد . بعنوان مثال وقتى كه شما علم پيدا ميكنيد باينكه تنها عدالت است كه ميتواند پاسخگوى همه مسائل بشرى بوده باشد ، هيچ احساس و انديشه و اراده و خودخواهى با نمودهاى متنوعش و زيباجوئى و غير ذلك ، نميتواند تعين شخصيت شما را كه معلول علم به حقيقت مزبور است ، مختل نمايد ، يا با آن تعين تزاحمى داشته باشد ، بلكه هر تأثر و فعاليتى كه در يكى از سطوح و ابعاد روانى بوجود بيايد ، آگاهانه يا ناآگاه تحت تأثير تعين مزبور قرار خواهد گرفت .

يك مثال ديگر را كه ساده ‏تر از مثال اولى است ، اينست كه شما پس از آنكه علم باين حقيقت پيدا كرديد كه هيچ معلولى بدون علت نيست ، اين علم مانند يك عنصر فعال بر تمامى سطوح و ابعاد شخصيت شما شعاع مى‏ اندازد و تعين خاصى به شخصيت ميدهد كه ماداميكه خلاف واقع بودن علم ثابت نشود ، معلوم شما كه عبارتست از « هيچ معلولى بدون علت نيست » در تفسير و توجيه همه ابعاد و سطوح روانى شما مؤثر خواهد بود .

حال اگر با بقاى علم مزبور به حال خود ، بخواهيد براى براه انداختن حيله ‏گرى‏ها و اشباع هواى حيوانى و سودجوئى ‏ها بخواهيد اين علم را نديده بگيريد ،در حقيقت تعين خاص شخصيت خود را ناديده مي گيريد و اين است معناى بسيار واضح خود ستيزى و مبارزه علنى با خويشتن .

با اين مقدمه كه بيان نموديم ، ميتوانيد معناى معاويه‏ها و ماكياولى ‏ها و بيسمارك‏هاى تاريخ را خوب بشناسيد . اگر مطالبى را كه در اين مقدمه متذكر شديم ، چنانكه بايد و شايد مورد دقت قرار ندهيم و آنها را نپذيريم ، هرگز پاسخ اين تناقض را كه « معاويه ميداند على كيست و او حق است » پس تعين شخصيت روانى معاويه بالضروره حكم ميكند كه تسليم على شود . اما معاويه تسليم على نميشود و با او به جنگ و پيكار برميخزد و معناى جنگ و پيكار با يك شخص يا يك گروه اينست كه او بر حق نيست . پس شخصيت معاويه داراى دو تعين متناقض است .

آيا بشر درمان دردهاى خود را از اين بيماران علاج ناپذير تناقض جستجو ميكند ؟ آرى ، البته آرى مگر سياست ضرورت حيات اجتماعى بشر نيست ؟ آرى سياست ضرورت حيات اجتماعى بشر است .حال كه چنين است ، پس سخن سياستمداران حرفه‏اى را بپذيريم كه از ديدگاه يك مرد سياسى ، هيچ اصل و قانونى غير قابل تغيير نيست ، اگر چه ثابت‏ ترين آنها باشد ، مانند اين كه سياستمدار اين بديهى ‏ترين واقعيت كه « او موجود است » را چنين تشخيص بدهد كه منكر شود و بگويد : « من موجود نيستم » همچنين اگر براى تثبيت موقعيت خود بخواهد بديهى ‏ترين اصل رياضى را دگرگون كند و بگويد : 2 2 با اينكه هر يك از 2 ها بر پايه واحد منظور شده است ،مساوى 007 1731 ميباشد و با اينكه آفتاب در همين ساعت كه در محضر كاملا مبارك آقاى بيسمارك و ماكياولى نشسته ‏ايم ، در بالاى سر ما است ،با نظر به معجزه سياست حرفه‏اى اين آقايان نيمه شب يلدا است اگر شما با اينحال راهى به درون جمجمه اين بيماران داشته باشيد ، خواهيد ديد :

اين بيماران روانى خود را صحيح و سالم‏ترين انسانها از نظر روانى ميدانند ديگر اينكه خود را از مردم سخت طلبكار ميدانند كه روزها و شبها با تلاشهاى خستگى ناپذير همه واقعيتها و حقائق آنان را به مسخره گرفته و بر تورم خود طبيعى خويش در مسند قدرت افزوده‏اند و مردم قدر و قيمت آنان را نميدانند اگر بخواهيد ساعتى به تابلوئى بنگريد كه همه قوانين انسان و جهان در آن تابلو بهم خورده مثلا از درخت آلبالو بجاى ميوه آلبالو يك پلنگ پنج ساله روئيده كه مشغول مطالعه فلسفه هگل و مقايسه آن با تصنيف‏هاى روز ميباشد و صدها از اين مناظر حتما به قيافه بسيار آرام و از خود راضى و طلبكار سياستمداران معاويه‏اى و ماكياولى صفت بنگريد . البته يك شرط كوچك دارد و آن اينست كه خنده بسيار نمكين آن قيافه شما را از مطالعه آن تابلو باز ندارد . 4 و لما وعظهم اللَّه به أبلغ من لسانى ( البته پندى كه خدا بآنان داده است از زبان من بليغ‏تر و رساتر است ) .

اگر مرا انسانى مثل خودشان ميدانند و نميخواهند حقيقت را از زبان من بشنوند ، از خدا بشنوند كه با صريحترين كلام بآنان هشدار داده است

آيا قرآن صريحا نگفته است :

وَ الْخامِسَةُ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْكانَ مِنَ الْكاذِبينَ [ النور آيه 7] ( و پنجم اينكه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد ) .

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ للْمُكَذّبينَ [ المرسلات 15] ( در چنان روزى ( قيامت ) واى بر دروغگويان ) .

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ [ الزخرف 25] ( ما از آن تبهكاران انتقام گرفتيم ، ببين عاقبت تكذيب كنندگان بكجا رسيد ) .

اينست آيات خداوندى و سخنان صريح دانا و تواناى مطلق درباره دروغ .

اى بنى اميه نابكار كه براى خود كامگى چند روزه دنيا ، اين سخنان را هم نمى‏فهميد ؟ چرا خون عثمان را به گردن من مياندازيد ، مگر با اين دروغ‏ها و تهمت‏ها ميتوانيد با سكوت سياستمدارانه خود كه دستهايتان را به خون عثمان آلوده كرده است ، بشوئى و پاك كنى و بگوئى : من نبودم ، كه بود ؟ تو بودى آيا در كتاب الهى نديده‏اى :

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلىَ اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جائَهُ [ العنكبوت 68] ( و كيست ستمكارتر از كسى كه به خدا افتراى دروغين ببندد و يا حق را كه به او رسيده است ، تكذيب نمايد ) . 5 ، 6 أنا حجيج المارقين و خصيم النَّاكثين المرتابين ( منم خصم احتجاج كننده بر آن مردم منحرف كه از دين خارج شدند ، و با كسانى كه بيعت شكسته و در دين به ترديد افتاده ‏اند ، خصومت ميورزم ) .

دليل و برهان من شكننده منحرفين از دين است و خصومت من با پيمان شكنان مبتلا به شك ثابت و غير قابل زوال است .

اين بيان امير المؤمنين عليه السلام هم در اين دنيا درست است و هم در عالم آخرت . يعنى دليل و برهان آنحضرت هم در اين دنيا شكننده ادعا و دليل منحرفين از دين است ، چنانكه در داستان خوارج ديديم و هم در آخرت در پيشگاه خداوندى كه حقايق و واقعيات بر همه روشن ميشود و پوچى مقاومت‏هاى لجوجانه در مقابل حق آشكار ميگردد ، بلكه مي توان گفت : در آن روز بزرگ كه پرده‏ها از روى همه واقعيات و حقايق برداشته مي شود و حواس و مغز آدميان نيز از محدوديت هائى كه در اين دنيا گريبانگيرشان بود ، رها مي گردد ، احتياجى به دليل و برهان بمعناى اصطلاحى كه ما در اين دنيا منظور مينمائيم نخواهد بود ، باضافه اينكه شاهد و داور خود آن داور داوران است كه هيچ چيزى بر او پوشيده نيست و هيچ تمايل و انحرافى بر دادگرى او راه ندارد . همچنين خصومت امير المؤمنين عليه السلام با پيمان شكنان شك پيشه هم در اين دنيا صحيح است و هم در آخرت .

ابن ابى الحديد در شرح اين سخنان امير المؤمنين عليه السلام براى اثبات فرموده آنحضرت « كه بنى اميه و ديگران همه بر حال من دانا هستند و عذرى در عيبجوئى درباره من ندارند » چنين ميگويد : « امير المؤمنين متذكر ميشود كه : علم آنان اقتضاء ميكرد كه درباره او عيبجوئى نكنند . براى اينكه مقام و منزلت آنحضرت بالاترين همه منزلت‏ها بود ، بطوريكه عالى‏تر از آن وجود نداشت . كتاب الهى ( قرآن ) طهارت او و فرزندان و همسرش ( فاطمه ( ع ) ) را در اين آيه :

إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً [ الاحزاب 33] ( جز اين نيست كه خداوند متعال اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت بر طرف و شما را با تطهيرى پاكيزه كند ) . بيان نموده و فرموده پيامبر اكرم ( ص ) :

أنت منّى بمنزلة هارون من موسى ألاّ أنّه لانبىّ بعدى [ اين روايت با نقل متواتر در منابع حديثى شيعه و اهل سنت ذكر شده است ] ( اى على ،نسبت تو با من نسبت هارون با موسى ( ع ) است ، الا اينكه بعد از من پيامبرى وجود ندارد ) . 7 ، 8 و على كتاب اللَّه تعرض الأمثال و بما فى الصّدور تجازى العباد ( همه امثال بر كتاب خداوندى عرضه ميشوند و بندگان به آنچه كه در سينه‏ هايشان بروز ميكند مجازات و يا پاداش داده ميشوند ) .

ملاك و الگوى همه رويدادها از نظر تفسير و ارزيابى در قرآن است

« قيس بن سعد بن عباده ميگويد : از على بن ابيطالب شنيدم كه ميگفت :

من نخستين كسى هستم كه در پيشگاه خداوندى براى خصومت قرار ميگيرم » [منهاج البراعة شرح نهج البلاغه خوئى ج 5 ص 228 نقل از غاية المرام نقل از امالى شيخ طوسى] اين مطلب كه امير المؤمنين ( ع ) در روز قيامت با همه منحرفان از جاده مستقيم اسلام مخاصمه خواهد كرد ، مصداق كاملا آشكار آيه‏ايست در قرآن كه ميفرمايد : هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى‏ رَبِّهِمْ فَالَّذينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمْ الْحَميمُ يُصْهَرُ بِهِ ما فى‏ بُطُونِهِمْ وَ الْجُلوُدَ وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ [ الحج آيه 19] ( اين دو نفر دو خصم‏اند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه برخاستند ، پس كسانى كه كفر ورزيده‏اند ، براى آنان پوشاكهائى از آتش است ، آب بسيار داغ از بالاى سر آنان ريخته ميشود و آنچه را كه در درونهاى آنان است و همچنين پوستهاى آنانرا ذوب ميكند و براى آنان است آلت ضربه آهنين ) .

على بن ابراهيم در تفسير خود در معناى آيه فوق مي گويد : امام صادق ( ع ) فرمود : دو متخاصم در آيه شريفه ما و بنى‏ اميه هستيم ، ما گفتيم : صدق اللَّه و رسوله ( خدا و پيامبرش راست مي گويند ) .

بنى‏اميه گفتند : كذب اللّه و رسوله ( خدا و پيامبرش دروغ ميگويند ) [ مأخذ مزبور نقل از تفسير على بن ابراهيم ] .

« ثعلبى در تفسير آيه ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ [ الحج آيه 19] ميگويد :

خلف بن خليفه از ابو هاشم از ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه : ما مى‏ گفتيم :

پروردگار ما يكى است و پيامبر ما يكى است و دين ما يكى است ، پس اين خصومت چيست ؟ وقتى كه جنگ صفين روى داد و با شمشيرها سخت بجان هم افتاديم ، گفتيم آرى ، اينست خصومت » [ مأخذ مزبور ص 229 نقل از تفسير ثعلبى] اينست معناى عرضه داشتن امثال بر كتاب خداوندى . مطلب ديگر اينكه همه ارزش‏ها و عظمت‏ها و ضد ارزش‏ها و عظمت‏ها مربوط به نيت‏ها و حالات روانى انسانها است . اگر بنى‏اميه با ميليونها دسيسه و دغل بازى دم از خدا و پيامبر و كتاب خداوندى بزنند ، بر پايه صدق و اخلاص استوار نيست ، كلامشان دروغ محض و دعاويشان افتراء ، اعمالشان ظاهرى فريبنده و باطنى پليد داشته و هيچ نيت پاكى به درون آنان خطور نميكند . درباره نيت كه مسئله فوق العاده مهمى از ديدگاه اسلام است در مباحث خطبه ‏هاى آينده بررسى مشروحى خواهيم داشت انشاء اللّه .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد۱۱

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=