۵7 و من کلام له علیه السلام
متن خطبه پنجاه و هفتم
أما إنِّهُ سِيَظْهَرُ عَلَيْكُمْبَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ، وَيَطْلُبُ مَا لاَ يَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ، وَلَنْ تَقْتُلُوهُ! أَلاَ وَإِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَالْبَرَاءَةِ مِنِّي؛ فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي، فَإِنَّهُ لي زَكَاةٌ،وَلَكُمْ نَجَاةٌ؛ وَأَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلاَ تَتَبَرَّأُوا مِنِّي، فَإِنِّي وَلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ، وَسَبَقْتُ إِلَى الاِِْيمَانِ وَالْهِجْرَةِ.
خطبه 57
اما انه سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم مندحق البطن ياكل ما يجد و يطلب ما لا يجد،فاقتلوه و لن تقتلوه (پس از حمد و سپاس خداوندى[يا آگاه باشيد،اگر ميم در اما تشديدنداشته باشد]،در ميان شما پس از من مردى گلوگشاد و شكم برآمدهاىقد علم خواهد كرد،هر چه را كه پيدا كند خواهد خورد و هر چه را پيدا نكندجستجو خواهد نمود.او را بكشيد و هرگز او را نخواهيد كشت)
اين مرد گلوگشاد و شكم برآمده كيست؟
در تعيين شخصى كه در اين سخن امير المؤمنين عليه السلام با صفات حيوانى و رذالت توصيف شده است،اختلاف نظر وجود دارد.ابن ابى الحديد درمجلد چهارم از شرح نهج البلاغه ص 54 ميگويد:درباره اين مردى كه موردتوصيف امير المؤمنين (ع) قرار گرفته است، اختلاف نظر وجود دارد.
عده زيادى مي گويند:مقصود زياد بن ابيه است،جمع كثيرى ميگويند: حجاج بن-يوسف ثقفى است،گروهى هم گفته اند:مقصود امير المؤمنين مغيرة بن شعبه است. بنظر من منظور آن حضرت معاويه است،زيرا معاويه است كه به احساس گرسنگىدائم و پرخورى معروف بوده است،هم او داراى شكم گندهاى بود كه در موقع نشستن شكمش به روى رانهايش مي افتاد.
او مال مى بخشيد،و در طعام بخيل بود.و در ص 55 ميگويد:معاويه خيلى زياد ميخورد،سپس ميگفت سفره رابرداريد،يا ظرفها را ببريد،سوگند بخدا،سير نشدم، بلكه ملول گشته و خسته شده ام.در اخبار فراوانى آمده است كه پيامبر اكرم (ص) كسى را فرستاد كه معاويه را بنزد او بخواند،آن شخص ديد كه معاويه غذا مي خورد،و بار ديگرحضرت همان شخص را فرستاد،اين دفعه نيز معاويه غذا مي خورد،پيامبر اكرم او را نفرين كرد و گفت: اللهم لا تشبع معاوية (خداوندا معاويه را سير مكن)شاعرى درباره پرخورى دوستش چنين گفته است:
و صاحب لى بطنه كالهاوية كان فى احشائه معاويه(رفيقى دارم كه شكمش مانند دوزخ است.[كه هر چه مىخورد بازهل من مزيد (آيا باز زيادتر از اين وجود دارد كه بمن سرازير كنيد) ميگويد]گوئى معاويه در رودههاى اوست) .
محققان آگاه معتقدند كه اين مرد معاوية بن ابى سفيان است كه همه اوصاف مزبوره در سخن را دارا بوده است.معاويه بوده است كه سب ودشنام و لعن به امير المؤمنين را رواج داده است و اين بدعت ضد بشرى ومبارزه با خدا كه معاويه مخصوصا در شام و عراق گسترده بود،تا زمان عمر بن عبد العزيز از سلاطين بنى اميه رواج داشت و او از اين بدعت جلوگيرى كرد.
كارى كه معاويه كرده بود و بهترين مردم را پس از پيامبر اسلام موردسب و ناسزا قرار داده بود،مسئله ايست و سكوت و امضاى اين كار بيشرمانهو ضد بشرى كه از دانايان و آگاهان آن زمان ديده ميشد،مسئله ديگريست.معاويه باصطلاح معمولى كسى بود كه كارش از كار گذشته وطشت ضد علوى بودن او از بام افتاده و براى همه شناخته شده بود.اما مسئله سكوت و امضاىاين بدعت ضد انسانى دلخراش كه از دانايان و آگاهان آن زمان مشاهده مى شود،دردناكتر از رفتار نابكارانه معاويه بوده است،زيرا چنين سكوتدر برابر يك بدعت ضد انسانى كه فضاى جامعه پهناورى را بگيرد و مورداعتراض نباشد،موجب شكست آن اصل ميشود كه ميگويد:همه جامعه رانميتوان فريب داد و آنرا غافل و نادان نگهداشت.
آنچه ممكن است اين اصلرا از شكست در زمان سلطنت بنى اميه نجات بدهد،اينست كه گفته شود:بيرحمى و خشونت و بىارزشى خون انسانها در نظر آل اميه موجب آن سكوت دردناك بوده است و نظير اين سكوت در امتداد تاريخ در همه اقوام و مللى كهاداره كنندگان آنان هيچ ارزشى به انسان و خون او قائل نبوده اند بسيارفراوان است.
امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد:«اگر دستور سب و دشنام بمن دادند،منشما را براى اينكه از دست زورگويان ضد انسان نجات پيداكنيد،مجاز ميدانم،مانعى نيست بمن دشنام بدهيد،زيرا باضافه اينكه شما را از ستم ستمگران رها خواهد ساخت مرا هم تطهير خواهد كرد».
در معناى اين جمله كه«دشنام مرا تطهير خواهد كرد»بايد تامل شود كه مقصود از اين طهارت چيست؟احتمال ميرود كه مقصود امير المؤمنين عليه السلام اينست كه:چون دشنام و ناسزا موجب ناراحتى و احساس تلخى استبراىكسيكه به او دشنام و ناسزاى بناحق داده مى شود،لذا احتمال ناراحتى و تلخى نوعى رياضت و تحمل مشقت است كه موجب پاكيزگى بيشترى درروح مى باشد.
احتمال دوم اينست كه شيوع ناسزا درباره كسى بدون دليل حس كنجكاوى آگاهان را بيدار ميكند و آنان در صدد بر مي آيند كه علت ناسزاگوئى را رست بفهمند و چون فرض اينست كه مقام شامخ امير المؤمنين عليه السلامنه تنها شايسته كمترين ناسزا نبود،بلكه مستحق عالى ترين تعظيم و تمجيد وستايشى است كه براى يك انسان اعلا امكانپذير است،لذا با تحقيق كامل درعلت رواج ناسزاگوئيها باين نتيجه ميرسند كه عظمت بيش از حد امير المؤمنين و پستى و رذالت بيش از حد دشمنانش عامل اصلى دشنام و ناسزاگوئى هابوده است.
اما مسئله تبرى و بيزارى از امير المؤمنين چيزى است كه بهيچ وجه مجازنمى باشد،زيرا چنانكه خود آن حضرت مي فرمايد:او با فطرت پاك الهى متولدشده و تجسمى از اسلام و قرآن بوده است و هيچكس نتوانسته است غرض شخصى و كامجوئى و قدرت پرستى را كه منشا عداوتهاى شخصى مى باشند،به او نسبت بدهد.
بنابر اين تبرى از امير المؤمنين در حقيقت تبرى از اسلامو قرآن و تكذيب پيامبر است كه در طول زندگى مباركش امير المؤمنين رابه عنوان انسان حق محور بر مردم معرفى فرموده است.ابن ابى الحديد از كتاب الغارات چنين نقل مى كند كه:«ابو مريم انصارى از محمد بن على الباقر عليه السلام روايت كرده است كه على عليه السلام در منبر كوفه خطبه اى خواند و در آن خطبهفرمود:«بزودى سب و دشنام دادن بمن بر شما عرضه خواهد شد و درباره همين موضوع كشته شدن بسراغ شما خواهد آمد،اگر دشنام بمن دادن را برشما عرضه كنند،بمن دشنام بدهيد و اگر تبرى از من را بشما عرضه كنند،منبر دين محمد (ص) هستم.و نفرمود:از من تبرى ميجوئيد.»مضمون همين روايت را از حسن بن صالح از امام جعفر بن محمد عليه السلام نيز نقل نموده است» [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 106.]آنجا كه عاشق خوردن و خوابيدن مي خواهد زمام امور جامعه انسانها رابدست بگيرد و بر كاروان عشاق حق و حقيقت تكليف تعيين كند!!
اين يك عامل غم و اندوه براى آگاهان خردمند جوامع انسانى است كه گاهى زمام امور انسانها بدست كسانى ميفتد كه از زندگى جز خوردن وخوابيدن و تبديل غذاهاى پاكيزه به مدفوع و عامل شهوت چيز ديگرى را سراغ ندارند،كارشان همين است و آرمان و هدف حياتشان سوار شدن بر دوش مردم جوامع.اندوهبارتر از اين عامل اينست كه اينان همواره از مردم جوامعى كه بر آنان مسلطند،طلبكار هم هستند!!طلبكارى در گفته ها و كردارها و طرزتفكرات آنان بخوبى پيدا است.خداوندا،تو شاهدى كه نمي خواهم با اين جملات على بن ابيطالب (ع) را در برابر معاويه نهاده و آن دو را با يكديگرمقايسه كنم.
بشكند آن قلمى كه چنين گستاخى را بر ارزشهاى عالى انسانى روابدارد،بلكه اين روياروى نهادن شبيه به روياروى نهادن نور و ظلمت و عدلو ظلم و راست و دروغ است كه با استفاده از اصل تعرف الاشياء باضدادها(ضد به ضد پيدا شود چون روم و زنگ) براى آشنا ساختن افكار معمولى عملمى شود.
نخست بنگريد به على بن ابيطالب عليه السلام و غذاى او:الا و ان امامك مقد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه[صبحى صالح-ج 3-نامه 45به عثمان بن حنيف] (آگاه باشيد كه پيشواى شما از دنيايش بيك لباس كهنه و ازغذايش به دو قرص نان اكتفا كرده است) و در همين نامه آمده است كه:و لا اخذت منه الا كقوت اتان دبرة (و از زمين اين دنيا نگرفتم مگر بمقدارتوشهاى كه يك حيوان مجروح و ناتوان از خوردن مي گيرد) .
باز در همين نامه مي فرمايد: و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمحو نسائج هذا القز و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخيرالاطعمة و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبعاو ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى او اكون كما قال القائل:و حسبك داء ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحن الى القد(اگر بخواهم به شهد اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشمراه پيدا خواهم كرد،ولى هيهات كه هواى من بر من پيروز شود و حرص و آزمرا به گزينش غذاهاى[لذت بار و گرانقيمت]براند،در حاليكه شايد در حجازو يمامه كسى باشد كه اميدى براى يك قرص نداشته و سيرى بياد نداشته باشد،يا با شكم پر سر ببالش خواب بگذارم و در پيرامون من شكمهاى گرسنه وو كبدهاى سوزان در اضطراب بسر ببرند،يا چنان باشم كه گويند و گفته است:اين درد براى تو بس است كه با شكم پر و كامكارى بخوابى و در پيرامونتو كبدهائى باشند كه پيرامون انبان خالى بگردند و غذائى پيدا نكنند) .
مورخان نوشته اند كه امير المؤمنين (ع) در شب نوزدهم رمضان المبارككه ضربت شمشير ابن ملجم نابكار بر سرش فرود آمد،مهمان دخترش ام كلثومبوده است.ام كلثوم مى گويد: «من در آن شب طبقى از غذا حاضر كردمكه دو قرص نان جو با كاسهاى از شير و مقدارى از نمك سوده در آن بود،وقتي كه چشم پدرم به طبق افتاد،فرمود:«اى دخترم،دو نان خورش آوردهاى!مگر نميدانى كه من از برادر و پسر عم خود پيامبر اكرم (ص) متابعت مي نمايم يكى از آندو را بردار»،من كاسه شير را برداشتم و آن حضرت اندكى از نان جوبا همان نمك خورد و حمد و ثناى خداوندى بجاى آورد و سپس بنماز ايستاد.. [منتهى الآمال-محدث قمى،شيخ عباس رحمة الله عليه ص 125] »اين كم خوراكى و عادت به غذاهاى ساده و كم ارزش تاثير شديدى در تقويت فعاليتهاى روحى و حساسيت عالى روانى آنحضرت داشته است.
البته كيفيت لباسهاى آنحضرت را هم كه از روى تواريخ معتبر و از جملات خود آن حضرت بياد داريم:كفشها و لباسهاى وصله خوردهاى تا آنجا كه فرمود: آنقدر زره خود را وصله زده ام كه ديگر از وصله زننده شرمنده ام كه بار ديگر براى وصله زدن به او بدهم.
كفن از گريه غسال خجل
پيرهن از رخ وصال خجل
شهريار
اكنون ظلمت محض را در برابر اين نور محض بر مىنهيم:بهمان مقداركه على بن ابيطالب (ع) معروف به كم خورى و عادت به غذاهاى بسيار سادهو كم ارزش است معاويه پسر ابى سفيان ضرب المثلى در پرخورى و خوش-گذرانى در غذا است.بيتى را كه در بحث گذشته از يك شاعر نقل كرديم،بياد مي آوريم:
و صاحب لى بطنه كالهاويه
كان فى احشائه معاويه
(و چه بسا رفيقى كه دارم،شكمى مانند دوزخ دارد[هر چه ميخورد،باز هل من مزيد (آيا زيادتر از اين هم هست سرازير كنيد بسوى من) مى گويد]گوئى:در روده هايش معاويه نهفته است) اين پرخورى همان خونسردى وبى تفاوتى و مردن احساسات عالى را نتيجه ميدهد كه در معاويه ديده ميشود.متلكهائى كه به او گفته شده و پاسخهاى ركيكى كه از او در متلك پرانى هاشنيده شده است،دليل همان خونسردى و بى تفاوتى و مردن احساسات عالى وى مي باشد.
از طرف ديگر جلسههاى او و گفتگوهائى را كه در جلسه هاى اوبميان آمده است،كه پر از سخنان سبكسرانه و دم از قدرت و سلطه زدن بودهاست،با جلسه هاى روحانى و عرفانى امير المؤمنين (ع) در برابر هم بگذاريد،يعنى ظلمت محض را در برابر نور محض بگذاريد.سخنان چند پهلو و ابهام انگيزاو را در مقابل سخنان صريح و حكيمانه و الهى فرزند ابيطالب بگذاريد،يعنى ظلمت محض را در برابر نور محض بگذاريد.
حيله گري ها و مكرپردازيهاى او را روياروى كردار و گفتار و انديشه هاى مبنى بر حقيقت و واقعيت امير المؤمنين قرار بدهيد،يعنى ظلمت محض راروياروى نور محض قرار بدهيد. شگفت انگيزتر از همه اينها،آن گستاخى استكه اين ظلمت ميخواهد براى نور محض تعيين تكليف نمايد!!!
چشم باز و گوش باز و اين عما!! حيرتم از چشم بندى خدا
سپس امير المؤمنين ميفرمايد:فاقتلوه و لن تقتلوه (آن شكم پرست رابكشيد،ولى هرگز نخواهيد كشت) در تفسير و توجيه امر به چيزى كه امر كنندهميداند،خواسته او بوسيله امر تحقق نخواهد يافت،مباحثى در علم كلام واصول مطرح شده است دو مسئله را در آن مباحث مورد بررسى قرار مي دهند:
مسئله يكم
آيا صحيح است كه امر كننده با اينكه ميداند خواسته او بوسيله امر تحقق نخواهد يافت، ميتواند آنرا اراده كند؟
مسئله دوم
اينست كه امر كنندهبا اينكه ميداند خواسته او بوسيله امر تحقق نخواهد يافت،ميتواند امر به آنخواسته نمايد؟بعضى از محققان فرق گذاشتهاند ميان آن خواستهاى كه براىمامور غير مقدور باشد،در اينصورت چنين امرى صحيح نيست،زيرا تكليفبه ما لا يطاق (فوق قدرت) از انسان عاقل قبيح است،و آن خواسته اى كه تحققش امكان پذير است،ولى بجهت عوامل ديگر غير از ناتوانى تحقق نمى پذيرد،در اين صورت امر بچنين خواسته با نظر به مصالح منطقى مانعى ندارد.اين نظريه صحيح و قابل اثبات است.
بنابر اين،اگر مقصود امير المؤمنين عليه السلاماز امر به قتل آن شكم پرست بمعناى معمولى آن باشد كه افاده وجوب تعيينى مولوى مي نمايد،بايد گفت:حتما براى مخاطبين به امر آنحضرت امكان عملبآن امر وجود داشته است،ولى آنان بجهت سهل انگارى و ترس نابجا امر آنحضرت را بجا نياورده اند و اگر گفته شود:اگر حضرت مي دانست كه آنان بجهت سهل انگارى يا ترس و ناتوانى آن شكم پرست را نخواهند كشت،براى چه دستور به كشتن او داده است؟
پاسخ اولا به نقض به دستورات الهى است،يعنى با اينكه خداوند ميداند دستورات او را همه مكلفين انجام نخواهند داد،با اينحال دستورات را بطور عموم صادر ميكند كه براى هيچ كس جاى عذرو بهانه اى باقى نماند.اما حل اشكال اينست كه حضرت خواسته استسزاواربودن آن شكم پرست را به قتل گوشزد فرمايد،يعنى آن شخص سزاوار كشته شدن استشما مي توانيد او را بكشيد،اگر چه اين قتل عملى نخواهد شد.
نظيراينگونه امر در محاورات شايع است،مثلا در تمجيد يك انسان گفته ميشود:اكرم به و انعم (او را اكرام كن و مورد انعامش قرار بده) و ميدانيم كه امر مزبورفقط براى بيان شايستگى آن انسان به اكرام و انعام است،نه بوجود آوردنعملى اكرام و انعام بطور وجوب و حتم.
الا و انه سيامر كم بسبى و البرائة منى،فاما السب فسبونى،فانه لىزكاة و لكم نجاة و اما البرائة فلا تتبرؤا منى فانى ولدت على الفطرةو سبقت الى الايمان و الهجرة (آگاه باشيد،او شما را به دشنام دادن به من و بيزارى و تبرى از مندستور خواهد داد.[در صورت اجبار]بمن دشنام بدهيد،زيرا دشنام بهمن،مرا پاك ميكند و موجب رهائى شما است، ولى اگر تبرى و بيزارىاز من را بر شما عرضه كند،از من تبرى مجوئيد،زيرا من بر فطرت پاكاسلام متولد شده ام و پيش از همه به ايمان و هجرت نائل گشته ام.) تفسير اين جملات در آغاز مباحث مربوط به اين خطبه مطرح شده است،مراجعه فرمائيد.
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۰