تتمه تفسير عمومى خطبه بيست و نهم
تتمه شناخت و ابعاد آن
تتمه بخش دوم انواع و ابعاد شناخت از ديدگاه قرآن
شناخت ناشى از هدايت الهى
معمولا هدايت را بر دو نوع تكوينى و تشريعى تقسيم ميكنند . هدايت تكوينى عبارتست از بجريان انداختن اجزاء و روابط تكوينى طبيعت و انسان ،در مجراى قانونى خود ، اين هدايت را نظم دقيق حاكم بر آندو قلمرو اثبات مينمايد ،اين تفسير براى هدايت تكوينى در مواردى از آيات قرآنى آمده است . از آنجمله در سوره « طه آيه 49 و 50 در سئوال فرعون از حضرت موسى ( ع ) چنين است :
قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى . قالَ رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَيْئىٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ( فرعون گفت : اى موسى ، پروردگار شما كيست ؟ موسى گفت : پروردگار ما آن خداوند است كه خلقت هر چيزى را عطا فرمود و سپس آنرا هدايت فرمود ) .
هدايت تشريعى عبارتست از آن دستورات خداوندى كه انسانها با پيروى از آنها ، ميتوانند به رشد و كمال خود برسند . در آيات قرآنى هر دو نوع هدايت از طرف خداوندى مطرح شده است :
1 ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ . هُدىً لِلْمُتَّقينَ [البقرة آيه 2] ( آن كتاب آسمانى است كه ترديدى در آن نيست و وسيله هدايت است براى مردمى كه تقوى بورزند ) .
2 قُلْ اِنَّ هُدىَ اللَّهِ هُوَ الْهُدى [ البقره آيه 120 و الانعام آيه 71] ( به آنان بگو : هدايت واقعى فقط هدايت خداونديست ) .
3 وَ بَشِّرِ الْصَّابِرينَ الَّذينَ اِذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ . اوُلئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [ البقره آيه 156 و 157]( و بردباران را بشارت بده ، آنان كسانى هستند كه هنگاميكه مصيبتى بر آنان برسد ، مي گويند : ما از آن خدائيم و بسوى او برمي گرديم .آنان هستند كه شايسته درودهائى از پروردگارشان مي باشند و آنان هستند كه هدايت يافتگانند ) .
4 ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب [ آل عمران آيه 8 ] ( اى پروردگار ما ، دلهاى ما را پس از آنكه هدايت فرمودى در لغزش مينداز ، و از بارگاهت رحمتى بر ما عنايت فرما ، توئى خداوند بخشاينده عظيم ) .
5 و لهديناهم صراطاً مستقيما [النساء آيه 68] ( اگر آنان بدستور ما عمل ميكردند ،قطعا آنان را به صراط مستقيم هدايت ميكرديم ) .
6 اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً [ النساء آيه 137] ( آنانكه ايمان آوردند ، سپس كفر ورزيدند و سپس ايمان آوردند و باز كفر ورزيدند چنان نيست كه خداوند آنانرا ببخشايد و آنانرا براه راست هدايت نمايد ) .
7 فاما الذين آمنوا بااللَّه و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما [ النساء آيه 175] ( اما كسانيكه بخداوند ايمان آوردند و به [ مشيت او ] چنگ زدند ، خداوند بزودى آنان را در رحمت و امتيازى از خود غوطهور ميسازد و آنان را در صراط مستقيم بسوى خود هدايت ميكند ) .
8 يهدى به اللَّه من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات اِلَى النُّورِ بِأِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ [ المائده آيه 16] ( خداوند بوسيله اين كتاب كسانيرا كه رضايت او را پيروى ميكنند براههاى صلح و صفا و آرامش بسوى خود هدايت ميكند و آنان را از ظلمات بيرون ميآورد و به نور وارد ميسازد و آنانرا به صراط مستقيم هدايت ميكند ) .
9 انا انزلنا التَّوْراتَ فيها هدى و نور يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا و الربانيون و الاحبار . . . و كانوا عليه شهداء . . . [ المائدة آيه 44] ( ما تورات را فرستاديم ، در آن تورات هدايت و نورى بود كه پيامبرانى كه اسلام آورده بودند ، بوسيله آن به مردم ربانى و روحانيون حكم ميكردند و آنان بر آن هدايت و نور شاهد بودند ) .
10 و قفينا على آثارهم بعيسى بن مريم مصدقاً لما بين يديه من التورات و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور [ المائده آيه 46 ] ( و بدنبال آثار آن پيامبران عيسى بن مريم را آورديم كه تورات نازل شده در برابر چشمانش را تصديق ميكرد و انجيل را كه در آن هدايت و نور بود به او داديم ) .
11 ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين [ المائده آيه 67] ( خداوند مردم كافر را هدايت نميكند ) اين مضمون كه خداوند مردم كافر را هدايت نميكند در پيش از 10 مورد در قرآن وارد شده است .
12 يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم اِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُم جَميعاً فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ [ المائده آيه 105] ( اى كسانيكه ايمان آوردهايد ، شما درباره اصلاح خود بينديشيد و خود را اصلاح كنيد . وقتى كه شما هدايت شويد گمراهى گمراهان ضررى بر شما وارد نميآورد . بازگشت همه شما بسوى خدا است . و شما را بآنچه كه انجام دادهايد ، خبر خواهد داد ) .
13 قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نوراً و هدى للناس تَجْعَلوُنَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا اَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّه ثُمَّ ذَرْهُم فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ [ الانعام آيه 91] ( به آنان بگو كيست نازل كننده كتابى كه موسى آنرا آورده است ، كتابى كه براى مردم نور و هدايت است و شما آنرا در قطعههائى از كاغذ قرار داده بعضى از آنها را آشكار و اكثر آنرا مخفى ميداريد و براى شما چيزهائى تعليم داده شد كه نه شما ميدانستيد و نه پدرانتان .تو اى پيامبر بگو اللّه سپس آن تبهكاران را بحال خود بگذار تا در تمايلات حيوانى خود كه فرو رفتهاند ، بازى كنند ) .
14 قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَديكُمْ اَجْمَعينَ [الانعام آيه 149] ( بآنان بگو :حجت كامل و رسا از آن خداست ، اگر او ميخواست همه شما را هدايت ميكرد ) .
15 وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوُكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ اَدَعَوْتُمُوهُمْ اَمْ اَنْتُمْ صامِتُونَ [ الاعراف آيه 193] ( و اگر آنانرا به هدايت دعوت كنيد ، از شما پيروى نخواهند كرد ، براى شما مساويست كه آنانرا به هدايت دعوت كنيد يا ساكت باشيد ) .
16 وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ [ التوبه آيه 19] ( و خداوند ستمكاران را هدايت نميكند ) .
اين مطلب كه خداوند ستمكاران را هدايت نميكند در موارد زير از قرآن نيز آمده است : البقره 258 و آل عمران 86 و المائده 51 و الانعام 144 و التوبه 19 و 109 و القصص 50 و الاحقاف 10 و الصف 7 و الجمعه 5 .
17 اَ فَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لا يَهْدِىّ إِلاَّ انْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ [يونس آيه 35] ( آيا كسيكه مردم را هدايت بحق ميكند سزاوار پيرويست يا كسيكه هدايت به حق نميكند ، مگر اينكه خود هدايت شود ، چه شده بر شما چگونه حكم ميكنيد ) .
18 قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ [ يونس آيه 45] ( به خسارت افتادند كسانيكه ديدار خداوندى را تكذيب كردند و آنان هدايت نيافته بودند ) .
19 قُلْ يا اَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جائَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَأَنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَأَنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما اَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ [يونس آيه 108 و الاسراء آيه 15] ( بگو : اى مردم ، حق از طرف پروردگارتان بسوى شما آمده است ، هر كس هدايت را بپذيرد ، به سوى خود پذيرفته است و هر كس گمراه شود به ضرر خود گمراه شود و من وكيل شما نيستم ) .
20 اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ [ الرعد آيه 7] ( جز اين نيست كه تو تبليغ كنندهاى و براى هر قومى هدايت كنندهايست ) .
21 قُلْ اِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى اِلَيْهِ مَنْ اَنابَ [ الرعد آيه 27] ( بآنان بگو :
خداوند گمراه ميكند كسى را كه گمراهى را بخواهد [ يا كسى كه خود را منحرف ساخته و آماده مشيت الهى براى گمراهى خود ميگردد ] و هدايت ميكند كسى را كه بسوى او ميگرايد و بر ميگردد ) .
22 وَ ما لَنا اَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنْصِبَرَّن عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اْللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلوُنَ [ ابراهيم آيه 12] ( و براى ما نيست مگر اينكه بخدا توكل كنيم ، زيرا ما را به راههاى خود هدايت فرموده و قطعا به اذيتهائى كه بما روا داشتيد ، صبر خواهيم كرد ، و توكل كنندگان بايد بر خدا توكل كنند ) .
23 وَ يَزيدُ اْللَّهُ الَّذينَ اهْتَدَوُا هُدىً [ مريم آيه 76] ( و خداوند بر هدايت آنانكه هدايت يافتهاند ، ميفزايد ) .
24 اِنَّكَ لا تَهْدى مَنْ اَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اْللَّهَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ [ القصص آيه 56] ( تو نمىتوانى هر كس را بخواهى هدايت كنى و خداوند است كه هر كس را بخواهد هدايت ميكند )
25 اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدى مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ [ الزمر آيه 3] ( خداوند دروغگو و كسى را كه به كفر ورزيدن اصرار دارد ، هدايت نميكند )
26 اَوْ تَقُولَ لَوْ اَنَّ اْللَّهَ هَدانى لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقينَ [ الزمر آيه 57] [ از آنچه كه نازل شده است پيروى كنيد تا در آن هنگام كه عذاب ناگهانى بر شما فرود آيد ] مگوئيد كه اگر خداوند مرا هدايت ميكرد ، من از متقيان بودم ) .
27 اَ فَمَنْ يَمْشى مُكِّباً عَلى وَجْهِهِ اَهْدى اَمَّنْ يَمْشى سَوِيّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ [ الملك آيه 22] ( آيا كسيكه به روى افتاده بر زمين راه ميرود ، هدايت يافته تر است ،يا كسيكه در حال اعتدال در صراط مستقيم راه ميرود ) .
نتايج آياتى كه در اين محبث مطرح شده است
نتيجه يكم
پيش از بيان آيات مربوط به هدايت ، ديديم كه هدايت بر دو نوع تكوينى و تشريعى تقسيم شده است :
هدايت تكوينى و هدايت تشريعى . حكمت بالغه خداوندى كه نور وجود را بر مخلوقات فروزان نموده است ، نه از روى اجبار بوده است كه براى ذات پاك پروردگار نقص است و نه از روى نياز بر مخلوقات بوده است كه درباره خداوند بىنياز و صمد مطلق قابل تصور نيست ، زيرا چنانكه سرور شهيدان امام حسين ( ع ) در دعاى عرفه ميگويد : تو اى خداوند ، بىنيازتر از آن هستى كه نفعى به خود برسانى ، چه رسد به اينكه از وجود مخلوقات نفعى به تو برسد ، يا احتياجى را از تو برطرف نمايد .
بنابراين همان حكمت بالغهاى كه بوجود آمدن مخلوقاترا باعث شده است ،همان حكمت موجب شده است كه آنها را از هر دو نوع هدايت برخوردار نمايد .هدايت تكوينى چنانكه در اول اين مبحث گفتيم عبارتست از بجريان انداختن اجزاء و روابط تكوينى طبيعت و انسان در مجراى قانونى خود كه نظم دقيق حاكم بر آن دو قلمرو آنرا اثبات مينمايد .
نتيجه دوم معناى كلى هدايت عبارتست از به حركت در آوردن انسان در مسير هدفى كه شايسته اوست .
تحرك در اين مسير دو عامل دارد :
عامل يكم درك و تفكر و تعقل و هوش و اراده و اختيار در گزينش بهترين راهها و تنظيم هدفها و وسيلهها و ترتيب هدفهاى نسبى در راه وصول به هدف اعلاى « حيات معقول » .
عامل دوم تلاش و فعاليتهاى عضلانى است در تنظيم رابطه انسان با طبيعت و همنوعان خود . اكثر آيات وارده در قرآن درباره هدايت ، اين معناى كلى را در بردارد . مثلا آيه شماره يكم كه ميگويد : هدى للمتقين يعنى اين كتاب براى كسانيكه در صدد اصلاح خويشتن و خوددارى از فرورفتن در لجن شهوات و هوى پرستى و خودكامگىها برميآيند ، وسيله هدايت است .
يعنى اين قرآن درك و تفكر و تعقل و هوش و اختيار اين اشخاص را چنان تنظيم مينمايد كه با بهترين وجه در راه وصول به « حيات معقول » به كار ميفتند .
و همين قرآن اشخاص جوياى تقوى را از امتيازات فعاليتهاى عضلانى در مسير « حيات معقول » آگاه ميسازد و به آن فعاليتها تحريك مينمايد . بنابراين موضوع هدايت در مسئله شناخت فوق العاده با اهميت بوده و ميتوان گفت :
مبناى شناختهاى مفيد و اصيل بر هدايت استوار شده است . اگر ما نعمت هدايت پروردگارى را در مسئله شناخت و عمل در اين دنيا كنار بگذاريم شناختهاى ما هرگز از آشنائىهاى ناقص با مقدارى از پديدهاى جهان تجاوزنخواهد كرد و اگر بخواهيم با همين شناختها تكليف معرتفى خود را با جهانى كه در آن زندگى ميكنيم ، تصفيه نمائيم ، آخرين منزلگه ما جز قهوهخانه نيهيليستى ، جاى ديگرى نخواهد بود و نتيجه فعاليتهاى عضلانى ما اگر از گروه ناتوانان باشيم در راه اشباع خودخواهىهاى قدرت پرستان مستهلك خواهد گشت و اگر از گروه قدرتمندان قدرت پرست و خودخواه باشيم ديگران را وسيله اشباع خودكامگىهاى خود قرار خواهيم داد . معطل نشويد ، زيرا هيچ راه سومى وجود ندارد .
نتيجه سوم آيه شماره دوم ، هدايت را در هدايت خداوندى منحصر مينمايد .
دليل اين مطلب با نظر به اينكه هيچ انسانى بدون گام گذاشتن به صحنه « حيات معقول » نميتواند از روشنائى رضايت بخش و از يك فلسفه عالى براى زندگى در اين دنيا بهرهمند بوده باشد ، كاملا واضح و روشن است .
آيا مىخواهيد از هدايت و راهنمائى حواس طبيعى به روشنائى « حيات معقول » برسيد ؟ اين يك توقع نامعقول است ، زيرا حواس نه تنها « حيات معقول » را نمىبيند ، بلكه اصلا قضيهاى را نميسازد ، تا چه رسد به تشخيص « بايد » و « نبايد » « شايد » و « نشايد » . آيا ميخواهيد با عقل نظرى محض كه همواره در استخدام من تثبيت شده است ، رو به « حيات معقول » رهسپار شويد ؟ اين هم امكان ناپذير است ، زيرا
از رهبرى عقل بجائى نرسيديم
پيچيدهتر از راه بود راهبر ما
عقل سرتيز است لكن پاى سست
زانكه دل ويران شد است و تن درست
آيا ميخواهيد از راهنمائى اصول و قوانين و آدابى كه در ميان جامعه تثبيت شده است ، برخوردار شده و طعم « حيات معقول » را بچشيد ؟ اين هم صحيح نيست ، زيرا اولا طعم حيات چيزى نيست كه با گفتار و عقايد و كردار ديگران قابل چشيدن باشد ، زيرا توصيف و تقليد در يك حقيقت ،نميتواند آن حقيقت را بعنوان جزئى از موجوديت آدمى درآورد . تقليدخشك از قيافه كسيكه عسل را خورده در حال لذت بردن است ، طعم حقيقى عسل را در كام آدمى بوجود نميآورد . ثانيا كسى كه از سرگذشت بشرى آگاه است و ميداند كه اين موجود اغلب تحت تاثير عوامل بىپايه خيالات و لذت پرستىها قرار ميگيرد و ميداند كه اين موجود براى حفظ و ادامه زندگى خود بهر گونه پستىها تن داده است و ميداند كه انسانهائيكه با واقعيات و حقايق در ارتباط قرار ميگيرند ، همواره در اقليت اسفانگيز بودهاند و با تحريكاتى بىپايه با سرنوشت خود بازى ميكنند ، با اين اطلاعات چگونه ميتوان از گفتار و كردار و انديشههاى بىاساس مردم جامعه اگرچه آنان در آن مسئله مطلوب اتفاق كلى داشته باشند ، انتظار راهنمائى داشت ؟ آن شاعر آگاه ميگويد :
از پى رد و قبول عامه خود را خر مساز
زانكه نبود كار عامى جز خرى يا خر خرى
گاو را باور كنند اندر خدائى عاميان
نوح را باور ندارند از پى پيغمبرى
آنديگرى ميگويد :
مرا بروز قيامت غمى كه هست اينست
كه روى مردم دنيا دوباره بايد ديد
يك مغرب زمينى ميگويد : « ولتر به تنهائى از همه مردم فرانسه كه بسوى يك مقصدى بوسيله شعار تحريك شدهاند ، عاقلتر است » يك مغرب زمينى ديگر كه راسل ناميده ميشود ، ميگويد : « اثر تعليم و تربيت در مردم بسيار اندك است .
البته نميگويم كه هيچ اثرى ندارد ، بلكه ميگويم : تعليم و تربيت همان مقدار در انسانها اثر دارد كه در سگ خانهاى .
سگ خانهاى با تعليم و تربيت رام ميشود ، ولى گاهى هم پاى نامهرسان را گاز ميگيرد » . [برتر اندراسل افكار خود را بيان ميدارد قسمت مذهب مصاحبه راسل وايت] وايتهد هم ميگويد : « طبيعت بشرى آنقدر گره خورده است كه همه برنامه هاى اصلاحى كه روى كاغذ نوشته ميشود ، از نظر زمامدار بىارزشتر از آن كاغذيست كه با نوشتن آن برنامهها باطل شده است » . [ماجراها و نفوذ ايدهها ص 31 از متن انگليسى وايتهد] البته نبايد از اين نكته غفلت كرد كه اگر شرايط زندگى اجتماعى مناسبى بوجود بيآيد ، فطرتهاى پاك و وجدانهاى دست نخورده و عقول منطق طلب انسانها ، كه جلوهگاه مشيت الهى مي باشند ، بخوبى ميتوانند صلاح و فساد زندگى خود را تشخيص بدهند ، ولى در عين حال براى بكار انداختن آن فطرتها و وجدانها و عقول ، راهنمايان كاملا وارسته از آلودگيهاى طبيعت ناآگاه و هواهاى نفسانى ضرورت دارد . بنابراين ، هدايت خداوندى كه بوسيله پاكداشت درون و دستورات راهنمايان الهى ارائه ميشود ، براى بدست آوردن معرفت صحيح و عمل سازنده لزوم قطعى دارد .
نتيجه چهارم يكى از ابعاد سازنده روان ما ، عبارتست از ظرفيت در برابر ناگواريها و ناملائمات زندگى .
بىظرفيتى و تنگ نظرى و تنگ حوصلهگى ، عامل نيرومنديست براى رنگارنگ شدن در زندگى و خود باختن در برابر حوادث بزرگ و تغيير سريع موقعيتها . اين بى ظرفيتى كه موجب گريز و خالى كردن سنگر در برابر مشكلات و حوادث بزرگ است ، مانعى محكم از باز شدن ابعاد فهم و تجربهاندوزى و درك واقعيات ايجاد ميكند . در صورتيكه مقاومت معقول در فراز و نشيب هاى زندگى ، موجب آگاهى انسان به سطوح مختلف آن فراز و نشيبها گشته و ميتواند بر معرفت و چارهجوئيهاى انسان در برابر مشكلات و حوادث بيفزايد .
آيه شماره 3 اين اصل را متذكر ميشود كه مقاومت و خود نباختن در برابر ناگواريها ، علامت هدايت شدن است . يعنى استقامت و پايدارى يك انسان دليل قدرت شخصيت و فعاليت عقلانى او در « حيات معقول » است .
اگر نوع انسانى تن به فداكارى و گذشت و استقامت در برابر مشكلات جهان شناسى و خودسازى نميداد ، بهيچ گونه پيشرفت صحيح نائل نميگشت . ملاحظه ميشود كه يكى از نتايج پذيرش هدايت خداوندى عبارتست از بزرگترين عامل پيروزى در زندگى كه استقامت و شكيبائى و پايدارى در گردنههاى صعب العبور ارتباط با حقايق و توجيه آنها به سود خويش و خالى نكردن سنگر در برابر مشكلات ميباشد .
نتيجه پنجم آدمى در هر لحظه از زندگى از مرز باريك ميان رشد و سقوط عبور ميكند :
دانهاى در صيدگاه عشق بىرخصت مچين
كز بهشت آدم بيك تقصير بيرون ميكنند
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلماتست بترس از خطر گمراهى
اين زندگيست ، حساسترين پديده عالم هستى است :
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمى ميكشم از براى تو
اين زندگيست ، و هرگز گمان مبريد كه لحظات پيشين زندگى ميتواند بطور جبر حتمى سرنوشت لحظات بعدى را هم تعيين كند ، زيرا
هر نفس نو ميشود دنيا و ما
بيخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوى نو نو ميرسد
مستمرى مينمايد در جسد
حال كه زندگى چنين حساس است ، بيائيد در ادامه اين زندگى قانون تأمين كننده آنرا پيدا كنيم و به آن عمل كنيم ، پيش از آنكه با ورشكستگى تباه كننده روح روياروى شويم و بگوئيم :
افسوس كه ايام جوانى بگذشت
سرمايه عمر جاودانى بگذشت
تشنه بكنار جوى چندان خفتم
كز جوى من آب زندگانى بگذشت
اين قانون تأمين كننده « حيات معقول » ، جز برخوردارى از هدايت الهى نميتواند بوده باشد . اين هدايت عبارتست از اين روشنائى كه وصول به هدف « حيات معقول » فقط با درك و پذيرش انا للّه و انا اليه راجعون ( ما ازآن خدائيم و بازگشت ما بسوى اوست ) امكان پذيرست . تكرار اهدنا الصراط المستقيم در هر شبانهروز ده مرتبه ، كاشف از حساسيت زندگى آدمى است كه از مرز ميان رشد و سقوط عبور ميكند . آيه شماره 4 هم اين نيايش را بما تعليم مينمايد كه « پروردگارا ، دلهاى ما را پس از آنكه هدايت فرمودى در اين مرز حساس ملغزان . اين مضمون در آيه شماره 7 نيز ديده ميشود .
نتيجه ششم
كسانيكه در گرايش به اصول عقايد سازنده شخصيت خود سبكسرى و بازيگرى براه مىاندازند ، و با آن اصول و عقايد متنوع و متضاد ،عمر خود را سپرى مينمايند ، اينان خود را از هدايت الهى محروم ساختهاند ( آيه شماره 6 ) توضيح اينكه كسى كه واقعا با پذيرش اسلام خود را مشمول هدايت خداوندى قرار داد ، امكان ندارد ايمان به اسلام را كه تفسير و توجيه كننده همه شخصيت او در « حيات معقول » است ، از دست بدهد . اگر كسى براى رفع تشنگى خود ، آب زلال و گوارائى پيدا كند ، سپس آنرا بزمين ريخته و دنبال سراب آب نما بدود ، حتما دچار اختلال در شخصيت است كه مرگ را بر زندگى ترجيح داده است . اعراض و انصراف از ايمان به كفر خود دليل روشنى است براى اثبات آنكه ايمان شخص مفروض مقرون به هدايت الهى نبوده است .
نتيجه هفتم هدايت خداوندى بوسيله قرآن راههاى صلح و صفا و خروج از ظلمات را به سوى نور ، هموار ميسازد
( آيه شماره 8 ) هيچ جاى ترديد نيست كه اگر نوع انسانى طعم آيه تساوى يك فرد از انسان را با همه انسانها نچشد و آنرا عملا سرمشق زندگى قرار ندهد ، نه روى صلح و صفا را خواهد ديد و نه از ظلمات حيوانى نجات پيدا خواهد كرد .
قرآن ميگويد :
اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فىِ الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ اَحْياها فَكَأَنَّما اَحْياَ النَّاسَ جَميعاً [المائدة آيه 32] ( هر كس يك فرد از انسان را بدون عنوان قصاص و بدون افساد در روى زمين بكشد ، مانند اينست كه همه انسانها را كشته است و اگر يك فرد از انسان را احياء كند ، مانند اينست كه همه انسانها را احياء نموده است ) .
آيا فكر ميكنيد كه در سرتاسر تاريخ انسانى با آن همه تلاشهاى فكرى و عضلانى ، مكتبى پيدا ميشود كه راه صلح و صفا و روشنائى سعادت بخش را بدون اصل فوق كه در قرآن آمده است ، هموار نمايد ؟ اگر چنين فكرى در سرداريد ، براى انسانها يك تاريخ ديگر بسازيد .
نتيجه هشتم كتابهاى آسمانى كه در گذشته نازل شده است ، مانند تورات و انجيل ، فقط براى هدايت به « حيات معقول » انسانها بوده است
همه آن كتابهاى آسمانى براى معنا بخشيدن بر زندگى انسانها نازل شده است و در اين معنى هيچ اختلافى با يكديگر نداشتهاند . اين مكتببازيها و دينپردازيها معلول هوى پرستىهاى ارباب حرفهاى آن مكاتب و اديان بوده است كه براى اشباع خود كامگىهاى خود ، مزاحم روشنائىهاى فطرت و وجدان بشرى گشته و با علم و بينش به مخالفت برخاستند .
زيرا بزرگترين عنصر هدايت خداوندى جهانشناسى واقعى و تحصيل روشنائى هاى متنوع در سر راه « حيات معقول » ميباشد . ( آيه شماره 9 و 10 و 13 ) .
نتيجه نهم هدايت خداوندى شامل حال كسانيكه در برابر ايمان مقاومت و كفر ميورزند ، نميگردد .
( آيه شماره 11 ) محروميت اشخاصى كه كفر ميورزند ،از هدايت خداوندى امرى است كاملا طبيعى . مثل اينان مثل كسى است كه :
چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
چطور امكانپذير است هدايت كسيكه فطرت صاف و وجدان پاك وعقل تيزبين خود را در برابر آيات الهى در آفاق و انفس ( برون ذات و درون ذات ) سركوب ميكند و آنها را منحرف و تأويل مينمايد و بقول حكماى راستين بشرى با خويشتن بمبارزه برميخيزد و تا سرحد انكار خويشتن پيش مىبرد . اصول پايدار اسلام نه معما است و نه بر خلاف عقل و فطرت . اللّه و نظاره او بر جهان هستى و دادگرى مطلق او ، اصولى هستند كه هيچ عقل معتدل و فطرت پاك نميتواند منكر آنها بوده باشد . اين اصول همان هستههاى اوليه است كه بقول افلاطون : طبيعت در دلهاى ما با مشيت الهى كاشته است . آفت روييدن اين هستههاى اوليه جز لذتپرستى و خودكامگى چيز ديگرى نيست . اگر اين آفت را از مزرعه درون دور كنيم ، آب زلال و اشعه فطرى براى رويانيدن آن هستهها همواره آماده ميباشد .
نتيجه دهم در مسير انسان شدن و تحصيل روشنائى هدايت ، تاريكيهاى انسان نماهاى ديگر شما را از حركت باز ندارد .
( آيه شماره 12 ) هيچ تاكنون در اين نكته شگفتانگيز انديشيدهايد كه انسان با اينكه در ميان انبوه انسانها و ميليونها پديده و رويداد محيط و اجتماع و از پدر و مادر در ميان اعضاى خانواده به دنيا ميآيد و جسم فيزيكى او با صدها رابطه با انبوه انسانها و پديدهها و رويدادها در ارتباط است ، ولى در ضمن تنهائى فردى خود را هم بخوبى احساس ميكند . گرسنگى و تشنگى او فرديست ، بيمارى او فرديست ،تندرستى او فرديست .
لذت و الم و خوشى و ناخوشى و خنده و گريه او فرديست ، هنگاميكه در مسير مرگ قرار ميگيرد ، به تنهائى اين راه را در مىنوردد و به تنهائى با مرگ گلاويز ميشود . اين احساس تنهائى و فردى در ميان انبوه انسانها و ميليونها پديده و رويدادهاى محيطى و اجتماعى ، يك احساس دروغين نيست ، شوخى هم نيست ، بلكه از واقعيت كاملا جدى برخوردار است .ريشه اين احساس شخصيت مستقل او است . با رفتن اين احساس استكه « كس » به « چيز » مبدل ميشود . با نابودى اين احساس است كه بعد سازندگى آزادانه آدمى به ساخته شدنهاى اجبارى تبديل ميگردد .
با سقوط اين احساس است كه « من هستم » جاى خود را به « انسانهاى ديگر هستند » و « پديدهها و رويدادهاى محيط و اجتماع هستند » خالى ميكند . هيچ خيانتى تبهكارانه و جنايتى وقيحانهتر از اين نيست كه « من هستم » انسانها را به « ديگران هستند » و « پديدهها و رويدادهاى محيط و اجتماع هستند » مبدل بسازيم . فقط با اين تبديل جنايتكارانه است كه انسان از « كس آگاه و آزاد » تا حد « چيز ناآگاه و مجبور » ساقط ميگردد .
اين اصل بديهى را آيه شماره 12 براى ما گوشزد ميكند و ما را به استقلال شخصيت خود بدون اينكه روابط گوناگون ما را از ديگر انسانها و پديدهها و رويدادها بگسلد ، آگاه ميسازد و دستور اكيد براى حفظ اين استقلال صادر ميكند . اگر شما يقين پيدا كردهايد كه عدالت از اعماق شخصيت شما ضرورى و مفيد تلقى ميشود ، شيوع ستم و ستمكارى در جامعه ، نبايد شخصيت شما را تحت الشعاع قرار داده و ببهانه اينكه اكثريت مردم عدالت را ضرورى و مفيد نميدانند ، دست از عدالت بكشيد . اگر شما يقين پيدا كرديد كه بدون شناخت هدف و فلسفه زندگى ، هيچ يك از اصول و قوانين گرداننده انسان داراى محتوى نميباشد ، بحكم صريح عقل و وجدان بايد هدف و فلسفه زندگى خود را پيدا كنيد ، اگر چه همه افراد و جوامع بشرى در پوچ گرايى غوطهور شوند و مكتبى جز نيهيليسم ( پوچ گرائى ) سراغ نداشته باشند .
چرا ؟ براى اينكه شما پذيرفتهايد كه « من هستم » . وقتى كه آيات قرآنى تقليد و ارتجاع در اصول بنيادين زندگى را بشدت محكوم ميكند و استناد به روش پدران و نياكان در زندگى را مردود و مطرود ميشمارد .و هنگاميكه جلال الدين مولوى دو صد لعنت بر تقليد در اصول بنيادين حيات ، كه حيات آدمى را از استقلال مياندازد ميفرستد :
خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر آن تقليد باد
هيچ هدفى جز اين ندارد كه ميخواهد ما را با اصل حيات بخش « من هستم » آشنا بسازد و ما را به دستور خداوند هستى بخش متوجه بسازد كه ميفرمايد :
عَلَيكُم اَنفُسَكُم لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيتُم ( بر شما باد شخصيت خودتان ، متوجه استقلال شخصيت خود باشيد ، اگر شما هدايت يافتيد ،باكى از ضلالت ديگران نداشته باشيد ) .
نتيجه يازدهم
اگر براى شما حقيقت روشن گشته است ، اگر واقعيات مربوط به زندگى مادى و معنوى براى شما آشكار شده است ، همه آنها را در اختيار ديگران قرار بدهيد ( آيه شماره 13 و 19 ) حيله گرى و دغل بازى راهى به واقعيات ندارد . اگر براى شما اثبات شده است كه آنچه را داريد واقعيت است ، هيچ چيزى را از آن واقعيت مخفى ننمائيد .
نتيجه دوازدهم خداوند متعال وسايل و ابزار هدايت را در معرض شناخت و بهرهبردارى انسانها قرار ميدهد ، ولى آنان را به هدايت و كمال مجبور نمي سازد
( آيه شماره 14 ) خداوند با طرق گوناگون حجت و برهان را براى مردم مطرح ميكند ، ولى هرگز براى وصول به خيرات و كمالات كسى را اجبار نميكند . زيرا انسانيت انسان با اختيار تحقق پيدا ميكند ، نه با اجبار . هنگاميكه در تعريف اختيار دقت ميكنيم كه عبارتست از « نظارت و سلطه شخصيت به دو قطب مثبت و منفى كار » بخوبى در مييابيم كه فعاليت براى رشد شخصيت بايد مستند به انتخاب بهترين هدفها با بهترين راهها بوده باشد و اين انتخاب با اجبار سازگار نميباشد . بهمين جهت است كه فرق ميان روشنائىهايى كه بطور جبر نصيب انسان ميگردد و آن روشنائىهايى كه با تلاش آزادانه بدست ميآيد از نظر ارزش و عظمت قابل مقايسه با يكديگر نمى باشند .
نتيجه سيزدهم خداوند ستمكاران را هدايت نميكند
( آيه شماره 16 ) اين مطلب كه در ده مورد از آيات قرآنى آمده است ، وخامت و وقاحت ستم را بخوبى بيان ميدارد . ستمكار هدايت نميشود ، چرا ؟ براى اينكه ظلم و ستم در هر شكلى هم كه بوده باشد ، مبارزه با مشيت خداونديست كه در اين آيه بيان شده است :وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً ( كار و مشيت پروردگار تو بر صدق و عدالت استوار شده است ) .
وقتى كه توجه كنيم به اينكه معناى هدايت عبارت است از حركت روشن بينانه انسان در مسير قوانين عالى هستى ، تضاد آنرا با ستم و ظلم كه انحراف از مسير مزبور است ، بخوبى درمىيابيم ، بنابر اين فرد يا گروه ظالم خود را از مجراى هدايت بركنار نموده است .
نتيجه چهاردهم مقام راهنمايى شايسته كسانى است كه مردم را بسوى حق رهبرى كنند
( آيه شماره 17 ) سرتاسر تاريخ پر از راهزنانى است كه با بدست آوردن اشكالى از قدرت ، قيافه راهنمايان را بخود گرفته ، جوامع را مانند گردنههائى تلقى نموده ، ميدانى براى تاخت و تاز خود قرار دادهاند . بلى ،اينان هم پيشوايانى بودهاند ، ولى به مقصد سقوط و آتش حركت مىكردند و مردم جامعه را به سقوط و آتش مىكشانيدند . كلمه مقدس راهنما و رهبر و پيشوا و قائد در همين تاريخ بشرى درباره راهزنانى مانند نرون و آتيلا و چنگيز و هيتلر بكار برده شده است . سادهلوحان و دون صفتان و مردم ترسو نيز بكار بردن اينگونه كلمات را درباره راهزنان و ابردزدها باور كرده ، حتى بخود همان راهزنان نيز امر را مشتبه ساختهاند . واقعا هتلر خود را رهبر مينامد ، چنگيز بعنوان رهبر يا ساهارا مىنويسد و دستور به پيروى از قوانين تدوين شده در آن يا ساهارا صادر ميفرمايد يكى از جملات بسيار رايج و فراوان در ميان جوامع و ملل همين جمله بوده است كه راهزنان ميگفتند : « دنبال منمن بيائيد » بكجا ؟ بآنجا كه همه امتيازات انسانى شما محو مىشود و شما را بشكل ابزارها و وسايل اشباع خود كامگىهاى من درميآورد بكجا ؟ بآنجا كه شما را از « كس » بودن شستشو مىدهيم و به « چيز » مبدل مىسازيم . آناستاس پيشوا بنا بنقل منتسكيو ماليات براى استنشاق از هوا وضع مىكند بكجا ؟
به واترلو ، براى چه ؟ براى غلطيدن در خاك و خون ، چند نفر ؟ صدها هزار نفر تا سقوط فرانسه اين پيشوا ، اين رهبر ناپلئون ناميده مىشود كه احتياطا بناپارت هم به آن اضافه مىشود . آقاى هيتلر بكجا ؟ به استالينگراد ، براى چه ؟ براى غلطيدن در خاك و خون ، مجموع محصول فعاليتهاى اين پيشوا كه هم آدلف است و هم هيتلر ناميده مىشود ، در حدود پنجاه ميليون كشته مىباشد . بكجا ؟
براى مطالعه كتاب « شهريار » ، نويسنده اين كتاب كيست ؟ شما چكار داريد نويسنده اين كتاب كيست ، شتابزده نباشيد نام آن را بعدا خواهيم گفت ، در اين كتاب چه نوشته است ؟ مؤلف اين كتاب كه پيشواى يكى از فلسفههاى سياسى ناميده مىشود ، در توضيح معناى طبيعت انسان و اينكه انسان را چه بايد كرد ؟ داد سخن داده است .
او طرق گوناگون ضديت با انسان و راههاى دقيق انسانكشى و نابود ساختن همه ارزشهاى انسانى را براى شما تعليم ميدهد و قدرت و قدرتمند را تا حد خدائى بالا ميبرد و نامش را هم فلسفه مىنامد و آنگاه متفكر نماهائى هم كه دامنزن آتش تنازع در بقاء هستند ، آن تفكرات را بنام فلسفه سياسى در كتابهايشان مىنويسند و در دانشگاهها تدريس مىكنند
نتيجه پانزدهم آنانكه ديدار خداوندى را در پايان اين زندگى تكذيب مىكنند ، خسارت ابدى را بر خود مىپذيرند
( آيه شماره 18 ) اينان با تمام جهالت مىخواهند سرنوشت واقعى حيات خود را دريابند مي خواهند بفهمند كه كجا ميروند به كلمه تفسير نشده تكامل دلخوش مى دارند ما در زنجيرهاى گوناگون محيط و اجتماع و تاريخ و تمايلات و ناگواريها و محروميتها و خطاكارى هاى متنوع دست و پا مى زنند و آنها را با عواملى بسيار ابتدائى تفسير مىكنند و ميگويند : هيچ باكى نيست كه ما امروزه در ميان هزاران مشكلات زندگى دست و پا بزنيم و هشياريها و ناملايمات خود را با مواد و وسايل تخدير كننده ناديده بگيريم ، تا در قرون و اعصار آينده ، انسانهايى بوجود بيايند كه در رفاه و آسايش مشغول زندگى شوند در پاسخ اين « بزك نمير بهار مياد ، كنبزه با خيار مياد » ميگويند : بايد گفت : در آنموقع انسانى كه بوجود ميآيد و زندگى مىكند ، آيا با همين مىخواهم و عقل و حواسى كه ما داريم ،زندگى خواهد كرد ؟ شما امروز ببينيد آيا توانستهايد پاسخ سؤالات همين انسان را كه در و ديوار جوامع را درباره لزوم زندگى خردمندانه پر كرده است ، بدهيد ،اگر چنين ادعايى داشته باشيد ، حتما زندگى امروز شما بهشت برين است ،
ديگر نوبت براى آرزوى بهشت موعودى كه پس از قرون و اعصار بوجود خواهد آمد ، نمىرسد . و اگر شما با همين ميخواهم و عقل از عهده پاسخ اين سؤالات برنيامدهايد ، چه تحول و تغييرى را در آينده درباره انسان سراغ داريد كه صورت خواهد گرفت و ناگواريها و بدبختىهاى دهها قرن گذشته را جبران خواهد كرد ؟ به اضافه اينكه شما چگونه مىتوانيد در باره انسانهاى آينده كه مثل انسان امروز در خود محورىها غوطهور خواهد شد ، براى من وظيفه و تعهدى براى آماده كردن مقدمات زندگى خود محورانه آنان اثبات كنيد ؟ اين حقيقت را بدانيد كه آن آيندگان نه تنها از سنخ فرشتگان نيستند ، بلكه با اين تسلط روزافزون ماشين ناآگاه بر انسانها ،بشكل پيچ و مهره ماشينها در خواهند آمد كه فقط براى اسارت در دست خود كامگان به درد خواهند خورد .
از طرف ديگر شما مىگوئيد : آيندهاى با آن مشخصات در جريان رويدادهاى تاريخ بطور حتم پيش خواهد آمد . بسيار خوب حال كه چنين است ، من با چه دليل به انسانهاى امروز توصيه كنم ، يا دستور بدهم كه شما از همه خواستهها و شناختهاى خود دست برداريد ؟ هرگزطلوع آفتاب در فردا با اينكه همه انسانها آن را مىخواهند ، نيازى به توصيه و دستور ما ندارد ، حتى واقعيت از دانستن اينكه فردا آفتاب طلوع خواهد كرد ،نيز بىنياز مىباشد . اين مسائل كه هر يك در موقع تموج در مغز هشياران آبستن مسائل ديگريست ، به حل و فصل نهائى نخواهند رسيد . شما رهبران فكرى فقط يك راه داريد و بس و آنهم اينست كه انسانها همگى بايد بدانند كه :
پر كاهم در مصاف تندباد
خود ندانم در كجا خواهم فتاد
پيش چوگانهاى حكم كن فكان
ميدويم اندر مكان و لا مكان
يعنى ما انسانها بوسيله عواملى از طبيعت كه جلوهگاه مشيت خداوند هستى آفرين است ، به حركت و تكاپو افتاديم ، اين جبر سرگذشت طبيعى با احساس امكان حركت آزادانه بسوى كمال هيچ منافاتى ندارد . يعنى با اينكه « پر كاهم در مصاف تند باد . . . » با اينحال :
گر هلالم گر بلالم ميدوم
مقتدى بر آفتابش مىشوم
مولوى درست است كه جريان اسپر و اوول پدر و مادر در اختيار من نبوده است . درست است كه قرار گرفتن و به تكاپو افتادن من در اين كيهان بزرگ با پيشبينى و آزادى من صورت نگرفته است ، اما هيچ ترديدى ندارم در اينكه در اين زندگانى طبيعى در جستجوى « حيات معقول » مىباشم ، آن حيات معقول كه پاسخگوى هدف اعلاى وجود من در اين كارگاه معقول بوده باشد و به اين سؤال جدى كه « از كجا آمدهام ؟ براى چه آمده ام ؟ بكجا مىروم » جواب قانع كنندهاى بدهد ، و بجاى جواب منطقى به اين سئوال ، روى آن گرد و خاك نپاشد و آنرا در زير اصطلاحات فريبنده مخفى نكند . جواب سئوال مزبور جز با قبول قرار گرفتن من در جاذبه ربوبى كه همه ابعاد مثبت من را شكوفا مى سازد و به ديدار خداوندى ( لقاء اللّه ) رهسپار مى سازد ،امكانپذير نمى باشد .
نتيجه شانزدهم ستمكاران هرگز هدايت نخواهند شد .
( آيه شماره 16 ) مگر معناى هدايت امكان پذير ساختن شناخت قوانين طبيعى و انسانى براى حركت صحيح در اين زندگانى نيست ؟ حتما چنين است ، هدايت آماده كردن انسان براى بدست آوردن معرفت قوانينى كه خداوند براى رشد و كمال انسانها بجريان انداخته است و عمل مطابق آن معرفت ، ميباشد . در حاليكه ظلم عبارتست از رفتار مخالف قانون . و بديهى است كه معرفت و عمل مطابق قانون با انحراف از قانون ، تناقض غير قابل حل و فصل دارد .
نتيجه هفدهم براى هر قومى هدايت كنندهايست ( آيه شماره 20 )
در منابع اسلامى دلايل فراوانى اين مسئله را مطرح ميكند كه مسئوليت مردم تابع وجود حجت و برهان در آن موضوع است كه درباره آن مسئول قرار ميگيرند .
عدالت مطلق خداوندى هم چنين اقتضاء ميكند كه تكليف را با وجود شرايط قدرت و علم و ديگر امكانات متوجه بندگانش بسازد . بنابراين ، اين مسئله كه در روى كره خاكى بعضى از جوامع از وجود پيامبران محروم بودهاند ، در نتيجه توجه تكليف بر آنان نامعقول ميباشد ، با همين پاسخ حل ميشود . بتوضيح اينكه اولا با كدامين دليل قطعى ميتوان اثبات كرد كه جوامعى در روى زمين وجود دارد كه در گذشته پيشوايان الهى نداشتهاند ؟ تاريخ بشرى با همه كوششها و تلاشهائى كه انجام داده است ، حوادث و رويدادهاى اندكى از سرگذشت بشرى را در دسترس ما گذاشته است . مثلا تمدن بزرگ سبأيون كه فقط قرآن درباره آن ، اطلاعى بما داده است تا همين اواخر در حدود 40 سال قبل ناشناخته مانده بود . ثانيا پيشوايان و هاديان اقوام و ملل بيك شكل و با يك مختص معين در ميان آنان بروز نكردهاند ، بلكه گاهى بشكل خردمندان ، گاهى بشكل قانونگذاران ، در بعضى از جوامع به صورت حكما ،و غير ذلك مردم را هدايت كردهاند و وجدان و عقول آنان را براى درك و دريافت حقايق « حيات معقول » كه عنصر اساسىاش وابستگى آن بخدا است ، آماده و تربيت نموده اند .
نتيجه هيجدهم هدايت و ضلالت از كارهاى خداونديست .
( آيه شماره 21 و 23 و 25 و 26 ) درباره اينكه ضلالت و هدايت انسانها بدست خدا است ،در چند مورد از قرآن آياتى وارد شده است . بعضى از سادهلوحان گمان كرده اند ، اين گونه آيات دليل بر جبر بوده و اختيار انسانها را در هدايت و ضلالت نفى ميكند . اينان در معانى دقيق اين آيات ، نمى انديشند كه مقصود از مشيت خداوندى چيست ؟ ما مقصود از مشيت خداوندى را در مباحث گذشته بطور مشروح مطرح نموده ايم . در اينجا بمناسبت تفسير آيه مورد بحث ، بطور مختصر بمعناى مشيت خداوندى اشاره ميكنيم : مشيت خداوندى عبارتست از آن خواست الهى كه در زمينه آماده بجريان ميفتد . باين معنى كه آدمى با بكار انداختن عقل و وجدان و تلاش براى وصول به « حيات معقول » زمينه جريان مشيت خداوندى را براى هدايت در زندگى خود آماده ميكند و بالعكس كسيكه با غوطهور شدن در خودخواهى و تمايل به انحرافات ، زمينه جريان مشيت الهى را براى ضلالت در زندگى خود مهيا ميسازد . دليل اين تفسير در آيات قرآنى در موارد متعددى آمده است ، از آنجمله همين آيه شماره 21 كه با صراحت كامل ميگويد : خداوند كسى را كه در حال بازگشت به سوى او است و ميخواهد مطابق دستورات او عمل كند ، هدايت مينمايد ،و عكسش نيز صحيح است : چنانكه در آيه 26 از سوره البقره ميگويد :وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقينَ ( خداوند با اين مثل گمراه نميكند مگر مردم منحرف را ) .
نتيجه نوزدهم پس از آراستگى آدمى با هدايت ، توكل و آرامش و ظرفيت او در برابر ناگواريهاى دنيا ، بحد اعلا ميرسد ،
زيرا بديهى است كه هدايت آن روشنائى و بيدارى را نصيب انسان ميسازد كه بر اصول و قوانين حاكمه بر طبيعت و زندگى آگاه ميگردد ، خواستهها و شناخته شدههاى خود را كاملا ارزيابى ميكند ، توقع و انتظارش براى وصول به خواسته هايش در اين دنيا كه جايگاه تلاقى ماده و روح است ، از منطق عقلى تجاوز نمي كند .
آشنائى او با طبيعت انسانها و پايدار نبودن موضعگيرىها و موقعيتهاى گوناگون ، راه بهتر زيستن را براى او ميآموزد . هنگاميكه يك انسان هدايت يافت ، يك عرفان مثبت زندگى او را بشكل قانون در ميآورد ، باين معنى كه اگر از زندگى چنين شخصى قضايائى را بسازند ، آن قضايا بصورت قانون در ميآيد . از مختصات اساسى هدايت يكى هم اينست كه بداند : لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِااللّهِ ( هيچ حركت و نيرويى بكار نميفتد مگر با نظارت خداوندى و تحت سلطه او ) :
ازمّة الأمور طرّا بيده
و الكلّ مستمدّة من مدده
ملا هادى سبزوارى ( علل و شرايط و شئون همه امور بطور كلى بدست خداونديست و استمداد همه موجودات از مدد اوست ) .اين هدايت يافته در عين تلاش و پويندگى خستگىناپذير در زندگى ، در دريائى از آرامش توكل و تكيه بر خدا ، « حيات معقول » خود را تأمين مينمايد .
نتيجه بيستم وسائل هدايت تكوينى در اختيار خدا است نه در اختيار پيامبران
( آيه شماره 24 ) آنچه كه وظيفه پيامبران و موضوع تعهد رسالت رسولان است ، تبليغ و بيان حقايق و تفكيك رشد از گمراهى و برداشتن موانع هدايت از سر راه جامعه ميباشد .
اما عوامل و وسايل تكوينى هدايت تكوينى از قدرت و عهده پيامبران خارج است . لذا گفته ميشود : معجزاتى كه پيامبران ميآورند ، براى اثبات صدق مدعا و در هم شكستن مقاومت منكران است ، نه براى بوجود آوردن هدايت در درون مردم . و چنانكه رشد و هدايت از ساختههاى مشيت الهى است ، همچنين وسايل طبيعى و روانى ( برون ذاتى و درون ذاتى ) رشد و هدايت نيز از او است .
بعد نورانى شناختها
مسلم است كه وقتى ما كلمه نور و نورانى و منور و نير را ميشنويم ، ذهن ما متوجه همان نور فيزيكى ميشود كه در سرتاسر عمر با آن در حال ارتباط هستيم . براى مردم معمولى تصور اينكه علم نور است و جهل ظلمت ، و عدل نور است و ظلم ظلمت ، و حركت در مجراى تعهد نور است و جست و خيز در مجراى بىبند و بارى حيوانى ظلمت ، اگر امكان ناپذير نباشد ، حداقل بسيار دشوار است ، چنانكه تصور عظمت و شكوه براى كودكانى كه از بزرگى فقط بزرگى كمى را ، مانند بزرگى درخت و باغ و استخر و از شكوه فقط زيبائى عروسك و نقش و نگار محسوس را مى فهمند ، اگر امكان ناپذير نباشد ، حد اقل بسيار دشوار خواهد بود .
اگر از آغاز تاريخ انفجار كهكشانها تا متلاشى شدن و نابودى آنها ، بنشينيد و به پرنده معروف بنام خفاش ميليونها دليل و برهان و توصيف درباره نور خورشيد ارائه كنيد ، هيچ نتيجهاى جز اين نخواهيد برد كه هنگام برخاستن ، خفاش حق الزحمه شما را با اين جمله بروى شما پرتاب خواهد كرد كه اى احمقترين مخلوقات خدا ، براى اثبات يك مزخرف ميلياردها سال عمر مرا تباه كردى ، خدا نابودت كند حالا بيا به كسانيكه از نور معرفت بركنارند ، اثبات كن كه معرفت نور است ، نادانى ظلمت است .
معرفت بينائى و نادانى نابينائى است . ميدانيد پاسخ اين اشخاص بشما چه خواهد بود ؟ خواهد گفت كه شيشههاى پنجره اطاق ما كاملا شفاف است و نور خورشيد بهمه اطاق ما ميتابد و اينكه گفتى : نادانى نابينائى است ، خودت نابينائى ، مگر چشمهاى درشت مرا نمىبينى ؟ من اجسام را از مسافتهاى دور كه ديگران از ديدن آنها ناتوانند ، بخوبى مىبينيم بگذريم و اين خفاشان محقر را بحال خود بگذاريم كه آنان شب پرستانى هستند كه همواره داستان شب را بگوش ما خواهند خواند . برويم سراغ پيشتازانى كه ميگويند :
نه شبم نه شبپرستم كه حديث خواب گويم
چو غلام آفتابم همه ز آفتاب گويم
اجازه بدهيد يك توضيح مختصرى در بعد نورانى شناختها بدهيم : با اين مثال واضح ميتوانيم به درك اين بعد موفق شويم : فرض كنيد ما وارد يك كارگاه بسيار معظم ميشويم ، اين كارگاه متشكل است از هزاران جزء كه هر يك كارى مخصوص بخود را انجام ميدهد . و فرض كنيد ما كه وارد چنين كارگاه معظمى شدهايم ، هيچ چيزى درباره آن نميدانيم ، سير و سياحت و تماشاى ما در اجزاء اين كارگاه درست مانند حركت يك انسان در تاريكى شب براى اولين بار از ميان جنگلى است كه هيچ چيزى را در آن نمىبيند ، حركت او بسيار آهسته و عصا زنان و هر لحظه چيز تازهاى در زيرپاى خود احساس ميكند و آنرا نميشناسد ، دستش را بيك جسمى ميمالد و نميداند كه نوع آن جسم چيست ؟
قدمهائى كه برميدارد نميداند بكدامين نقطه جنگل ميرود ، آيا رودخانهاى در مسير راهش وجود دارد يا نه و اگر وجود دارد ، عمق آن چيست و عرض آن بچه اندازه است ، آبش شيرين است يا شور و هزاران مجهول ديگر كه همه آنها ناشى از نبودن روشنائى ميباشد حال وضع مغزى و روانى ما هم در كارگاه مفروض عين وضع همين شخص است كه در تاريكى شب براى اولين بار از جنگلى عبور ميكند . تابش عالىترين روشنائى به چنين كارگاه كه ما هيچ چيز از آن را نميدانيم ، براى ما به چه كار آيد ؟ پس هيچ تفاوتى براى ما در ارتباط با اين اين كارگاه با چشم در روز و با لمس در شب وجود ندارد ،مگر آن نمودهايى كه فقط با چشم ديده ميشوند مانند رنگ .
در صورتيكه اگر مهندس عالم كه بوجود آورنده اين كارگاه است ،وارد مى شود ، نه تنها با مشاهده اجزاء آن كارگاه همه آنها را درك مىكند ،بلكه اگر در گوشهاى از اطاق تاريك خود هم بنشيند باز مى فهمد كه آن كارگاه و هويت هر يك از اجزاى آن چيست ؟ پس اين مهندس عالم داراى آن نور مغزيست كه كارگاه و اجزاى آنرا واقعا مىبيند ولى من كه نادانم آنرا با چشم لمس مى كنم ، چنانكه آن كسى كه در شب تاريك براى اولين بار از جنگل عبور مىكند ، هر يك از اجزاى آنرا در مسير خود لمس ميكند ولى نمى بيند .
اينكه مى گوئيم : روشن فكر ، روشندل و روشن ضمير ، اينها كلماتى بى معنا يا فقط جنبه تشبيهى ندارند ، بلكه بيان كننده واقعيتى هستند كه درك آنها براى كسانى كه واقعيتها را با حواسشان لمس مىكنند ، ولى درباره آنها هيچ نمىدانند امكان پذير نيست .
آيات مربوط به بعد نورانى شناختها و بعد نورانى ارتباط با واقعيات در قرآن مجيد ، در موارد زيادى وارد شده است . از آنجمله :
1 وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَعْمالُهُم كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى اِذا جائَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهُ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ . اَوْ كَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اِذا اَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ يَجْعَلِ اْللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ [النور آيه 40 و 41] ( كسانيكه كفر ورزيدهاند ، اعمال آنان مانند سرابى در دشت هموار است كه انسان تشنه آنرا آب مىپندارد ، تا آنگاه كه به آن سراب برسد ، آنرا چيزى نمىبيند و خدا را در آنجا مىيابد و خدا حساب او را در همانجا براى او انجام مىدهد و خداوند حسابگرى سريع است . يا مانند ظلماتى در دريايى بسيار انبوه است كه موجى بالاى موج آنرا احاطه كند و روى آن موج ابرى باشد .ظلمتهايى رويهم كه اگر دستش را بيرون بياورد ، نميتواند آنرا ببيند و كسى كه خداوند نورى براى او عنايت نكند ، نورى براى او نيست . )
2 اَللَّهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلىَ النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ اُولئِكَ اَصْحابُ النار هم فيها خالدون [ البقرة آيه 257] ( خداوند دوستدار و پشتيبان كسانى است كه ايمان آورده اند ، خداوند آنان را از ظلمات بيرون ميآورد و در نور وارد ميكند و كسانيكه كفر ورزيدهاند ، تكيهگاه آنان طاغوت است كه آنان را از نور خارج مىسازد و در ظلمات وارد مىكند ، آنان اصحاب آتشند و آنان در آتش براى ابد خواهند ماند ) .
3 يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نوراً مبينا [ النساء آيه 74] ( اى مردم ، برهانى از پروردگارتان براى شما آمده است و ما براى شما نورى آشكار فرستاديم ) .
4 و قد جائكم من اللَّه نور و كتاب مبين [ المائده آيه 15] ( اى اهل كتاب براى شما نور و كتابى آشكار از خداوند آمده است . )
5 انا انزلنا التورات فيه هدى و نور يحكم بها النبيون . . . [المائده آيه 44] ( ما تورات را فرستاديم ، در آن تورات هدايت و نورى بود كه پيامبران با آن حكم مى كردند ) .
6 و قفينا على آثارهم بعيسى بن مريم مصدقا لما بين يديه من التورات و اتيناه الانجيل فيه هدى و نور . . . [ المائده آيه 46] ( و به دنبال آثار آن پيامبران عيسى بن مريم را فرستاديم . او تورات را كه پيش رويش بود تصديق ميكرد و براى عيسى انجيل داديم كه در آن هدايت و نور بود ) .
7 كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور [ ابراهيم آيه 1 . و در همين مضمون رجوع شود به سورههاى : الشورى آيه 52 و الطلاق آيه 11 و الزمر آيه 22 ] ( اين قرآن كتابى است كه براى تو فرستاديم تا مردم را از ظلمات خارج ساخته و آنانرا به نور وارد نمايى ) .
8 مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا اَضائَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُم فى ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ . صُمُّ بُكْمُّ عُمْىُّ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ . اَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ اَصابِعَهُمْ فى آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ . يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ كُلَّما اَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ اِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْئٍ قَديرٌ [البقرة آيه 16 تا 20] ( مثل اين تبهكاران مثل كسى است كه آتشى را برافروزد ، وقتى كه آتش پيرامون خود را روشن ساخت ، خداوند نور آنانرا مىبرد و آنانرا در تاريكىها كه بينائى خود را از دست ميدهند ، رها مى سازد .يا مانند ابر پرباران از فضا كه در آن ظلمات و رعد و برق است . انگشتانشان را از صاعقه ها بجهت ترس از مرگ در گوشهايشان فرو ميبرند و خداوند بر مردم كافر احاطه دارد .برقى كه ميدرخشد ، نزديكست كه ديگران آنانرا بربايد ، هر مقدار كه برق براى آنان روشنائى ميدهد ، در آن روشنائى حركت ميكنند و همينكه بر آنان تاريكى روى ميآورد ميايستند و اگر خداوند بخواهد گوش و ديدگان آنانرا ميگيرد . خداوند بر همه چيز توانا است ) .
9 يُريدُونَ اَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ اِلاَّ اَنْ يُتِمَّ نوُرَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ [التوبه آيه 32] ( آن تبهكاران ميخواهند نور خداوندى را با دهانهايشان خاموش كنند و خداوند از اين پليدى آنان جلوگيرى ميكند ، تا نور خود را با تمام برساند اگر چه براى كافران ناخوشايند باشد ) .
10 هُوَ الَّذى يُصَلّى عَلَيكُم وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى الْنُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً [) الاحزاب آيه 43] ( آن خداوند است كه او و فرشتگانش بر شما درود ميفرستند تا شما را از ظلمات خارج ساخته و به نور وارد كنند و خداوند بر مؤمنين مهربانست ) .
11 يَوْمَ لا يُخْزىِ اللَّهُ النَّبِىَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ نوُرُهُمْ يَسْعى بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا اَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ [التحريم آيه 8] ( قيامت روزيست كه خداوند در آنروز پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردهاند رسوا نميسازد ، نور آنان پيش رو و پيرامونشان در حركت است ،آنان ميگويند : پروردگارا ، نور ما را تتميم فرما و بر ما ببخشا ، تو بر همه چيز توانائى ) .
نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم
آن دسته از مردم كه به اصول عالى الهى در اين زندگانى كفر ميورزند و از حيات طبيعى كه با ديگر جانوران در آن شركت دارند ، گام به « حيات معقول » نميگذارند و جهان و موجوديت خود را در نمودهائى گسيخته خلاصه ميكنند و از درك روابط عالى آنها خود را محروم ميسازند ، همواره دنبال سرابهاى آبنما ميروند ، ( آيه شماره 1 ) و نميدانند كه بر طرف كننده آن تشنگى سوزان كه آنانرا به دويدن بسوى سرابها وادار ساخته است ، خود آب است ، نه سراب آبنما . تشنگى آنان جز با درك نورانى اصول عالى الهى در اين زندگانى قابل برطرف شدن نيست . چرا قابل برطرف شدن نيست ؟
براى آنكه :
زين پرده ترانه ساخت نتوان
وين پرده به خود شناخت نتوان
نظامى گنجوى
كاشكى هستى زبانى داشتى
تا زهستان پردهها برداشتى
هر چه گوئى اى دم هستى از آن
پرده ديگر بر او بستى بدان
آفت ادراك آن قال است و حال
خون بخون شستن محالست و محال
هر نوع شناختى كه درباره هر يك از اجزاى اين جهان يا مجموعه آن بدست بياوريم ، خود جزء يا پديدهاى از همين جهان است . و چگونه ممكن است بوسيله جزئى از يك مجموعه ، خود آن مجموعه قابل شناسائى بوده باشد ؟ لذا براى تفسير و توضيح جهان و زندگى ما كه جزئى از آنست ، احتياج بيك نور فروزان داريم كه اصول عالى الهى را در اين جهان براى ما قابل ديدن بسازد . بطور كلى : يا بايد بوسيله كسب نور الهى اصول عالى جهان را درك كرده و آنرا تفسير كنيم و يا بدون معطلى روانه قهوهخانه نيهيليستى ( پوچ گرائى ) شويم و گمان نكنيد كه با نشستن در قهوهخانه نيهيليستى آرامش گرفته و كار ما تمام خواهد شد ، زيرا گاهگاهى فعاليتهاى ناشناخته مغز ، نيش خود را زده و به ما هشدار خواهد داد كه مواظب باشيد و بدانيد كه حتى رسيدن به مرحله پوچ گرايى بدون عبور از واقعيات قطعى امكانپذير نميباشد و همچنين نگهداشتن همين حالت پوچ گرائى احتياج مستمر به محو كردن بازيگرانه واقعيات دارد .
آن نور الهى كه جهان را براى انسان روشن ميسازد ، ناشى از افزايش علوم حرفهاى نيست ، بلكه ناشى از باز شدن آن بينائى درونى است كه فقط با اشتياق به رشد روحى و تلاش در راه وصول بآن ، عملى ميگردد . اين تلاش بدون تخلق به اخلاق اللّه كه گذشت از هوى و هوس و خودخواهى و قدرت پرستى ، مقدمه آن است ، امكان پذير نميباشد .
وقتى كه ميگوئيم : تخلق به اخلاق اللّه ، مقصود ما يك پند و اندرز معمولى نيست ، بلكه بيان علت حقيقى انسان شدن است كه آدمى را از مرز جانوران بالاتر ميبرد و آنچه را كه با چشم معمولى ديدنى نيست براى او قابل ديدن مي سازد . چنانكه يك دختر براى چشيدن عاطفه مادرى راهى جز داراى فرزند بودن وجود ندارد . عاطفه مادرى واقعيتى است كه نه قابل ديدن است و نه قابل لمس كردن ، نه با ذائقه معمولى ميتوان آنرا چشيد و نه با گوش ميتوان آنرا شنيد و نه با بينى ميتوان آنرا استشمام كرد . بلكه تنها راه دريافت اين عاطفه به فعليت رسيدن بعد مادرى است . چنانكه انگور شدن غوره بيش از يك راه ندارد و آن عبارتست از حركتى طبيعى كه بسوى انگور شدن بايد سپرى نمايد .
اينكه آيه شريفه ميگويد :وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ ( و كسى كه خدا براى او نورى قرار ندهد ، براى او نورى وجود ندارد ) .
مانند آن حديث كه ميگويد :لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ الْتَّعْليمِ وَ التَّعْلُّمِ بَلْ هُوَ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ في قَلْبِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ( علم با زياد آموختن و آموزش نيست ، بلكه علم نوريست كه خداوند در دل كسانى از بندگانى كه بخواهد برميافروزد ) .براى اينست كه توفيق يافتن به چنين نور فقط با بفعليت رسيدن بعد الهى روح آدمى امكان پذير ميگردد .
نتيجه دوم قرار گرفتن در جاذبه الهى ايجاب ميكند كه انسان از ظلمات خارج ميشود و به نور وارد ميگردد
و بالعكس قرار گرفتن در دام طاغوتها آدمى را از نور خارج ساخته وارد ظلمات مينمايد . مختص ضرورى عشق و پرستش طاغوتها و مزاياى عالم طبيعت ، ورود در ظلمات بىپايان است ،زيرا اسير و برده كردن روح كه بعد بيكرانگى از عالىترين مختصات آنست ،به طاغوتها ( بتهاى انساننما ) و مزاياى طبيعى مانند شهوات و مقام و ثروت و زيبائىهاى نسبى و محدود ، ميباشد . وقتى كه روح اسير طاغوت و مزاياى طبيعت گشت ، محال است آنچه را كه در پيرامون او ميگذرد ، درك كند و محال است درباره جهان و بنى نوع خود كمترين روشنائى داشته باشد . حال ببينيم قرار گرفتن در جاذبيت الهى چيست ؟ اولين نتيجه آن عبارتست از رهائى و آزادى مغز و روان از هر گونه دامى كه در سر راه آن دو گسترده شده است .
جوشش براى اين رهائى در ذات خود روان و نيروهاى متنوع مغز وجود دارد .اين رهائى و آزادى غير از پديده عاميانه « ميتوانم اين كار را بكنم و ميتوانم اين كار را نكنم » ميباشد . بلكه آن پديده با عظمت است كه هيچ مجهولى بدون آن ،روى پرده معلومات نميآيد و هيچ اكتشاف و اختراع و بارقههاى مفيد مغزى بدون آن امكان پذير نميباشد . دومين نتيجه قرار گرفتن در جاذبيت الهى به اصطلاح ادبى ديدن پيچش مو از مو و دريا از قطره است :
تو مو مى بينى و من پيچش مو
تو ابرو من اشارتهاى ابرو
و ديدن دريا از قطره :
هر قطرهاى در اين ره صد بحر آتشين است
دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
حافظ عارف از انگور مى بيند همى
نتيجه سوم
همه كتابهاى آسمانى كه خداوند بر پيامبران فرستاده است ،داراى آن نور الهى است كه مردم بوسيله آن نور حقايق را ببينند و در روشنائى آن حركت كنند . ( آيه شماره 3 و 4 و 5 و 6 و 7 ) با نظر به محتويات كتاب آسمانى مسلمين كه قرآن ناميده ميشود آنچه بدست ميآيد ، اينست كه اين كتاب ميخواهد بشر را از محدوديتها و كوتهبينىهاى ناشى از سطحنگرى نجات بدهد .
راه تقوى و خودسازى و جامعهسازى و تاريخسازى را تعليم نمايد . قسط و عدالت را در روابط انسانها با يكديگر تحقق ببخشد ، ظمت ظرفيت انسانها را در برابر رويدادهاى سخت روزگار گوشزد نمايد . ارزش واقعى انسانها را دور از افراط و تفريط بيان كند .
معناى خوشبختى و بدبختى و تاريكى و روشنائى را توضيح داده آنها را از يكديگر تفكيك نمايد . طرق گوناگون اشباع حس معرفتجويى و حكمتطلبى آدميان را هموار بسازد . راه تزكيه و تصفيه و برافروختن نور ربانى در درون را پيش پاى مردم بگستراند . اين است محتويات كتاب آسمانى اسلام كه ماهيت و مختصات اساسى دين ابراهيم خليل ( ع ) را تبليغ ميكند .
نتيجه چهارم بارقه ها و روشنائيهاى موقت و زودگذر چيزيست و نور دائمى الهى كه
در نتيجه صدق و صفا و پايدارى در شناخت و عمل به اصول انسانى ،فروزان ميشود چيزى ديگر . ( آيه شماره 8 ) در اين آيه تشبيه فوق العاده عالى براى توضيح بارقهها و روشنائيهاى موقت و فريبا وجود دارد كه در ارزيابى معرفتها بسيار سازنده و آموزنده است . اين سه بيت مولوى را توجه فرمائيد :
بس ستاره آتش از آهن جهيد
وين دل شوريده پذرفت و كشيد
ليك در ظلمت يكى دزدى نهان
مىنهد انگشت بر استارگان
تا كشد استارگان را يك بيك
تا نيفروزد چراغى بر فلك
خداوند سبحان آن منبع نور را كه در نهاد آدميان بوديعت نهاده است ،بيش از آن نيرومند است كه ما تصور مينمائيم . اين منبع نور بسرچشمه خورشيد لا يزالى وصل شده است و تا خود انسان خود را از شعاع آن نور كنار نكشد ،روشنائى آن بر تمام سطوح روانى وى مى تابد :
يار نزديكتر از من به من است
وين عجبتر كه من از وى دورم
چكنم با كه توان گفت كه او
در كنار من و من مهجورم
سعدى فياض على الاطلاق هيچ بخل و امساكى در اجراى فيض نور خود در سطوح روانى بندگانش ندارد . پيمانه وجود ما هر لحظه در جريان فيض الهى پر ميشود ، اين مائيم كه اين آب حيات بخش را به شورهزارهاى تمايلات و خارستانهاى خودخواهىها فرو ميريزيم :
پيمانهايست اين جان پيمانه اين چه داند
از عرش ميستاند بر فرش ميفشاند
بارى نبود آگه از آنچه ميستاند
ايكاش آگهستى از آنچه ميفشاند
مولوى بگذريم از اينكه درون آدمى از منبع لا يزالى چه نورى را ميگيرد و چيست ارزش آن نورى كه از مشتى خاك ، ابراهيم خليل ( ع ) ميسازد و محمد ( ص ) را بوجود ميآورد . كارى با آن نداشته باشيم كه چه حقيقتى دارد آن نور كه از يك ساربان بيابانى اويس قرنى ميسازد و على بن ابيطالب ( ع ) را مىپروراند . از همه اينها بگذريم و بگوئيم كه : ما اسرار اين تحولات تكاملى را نميدانيم ، آيا از اين مشاهده بديهى بگذريم كه با كمال وضوح وقتى كه مىبينيم در ميان دو يا چند انسان عدالت بجريان ميفتد ، در دريايى از نور غوطهور ميشويم . اين راه هم نمىفهميم كه گاهى مىبينيم بارقههائى در مغز بوجود ميآيد و لحظاتى طبيعت را براى ما روشن ميسازد و سپس بسرعت خاموش ميشود ؟ آيا اين را هم نمىفهميم كه گاهى بارقهاى در ذهن ما سر ميكشد و با فروغى بس خيره كننده كه چهره حقايق هستى را براى ما روشن ميسازد ، ما را به عالم هستى مشرف ميسازد ؟ بلى اين بارقهها در درون ما گاه و بيگاه سر ميكشند و قطع ميشوند . قطع شدن اين بارقهها و امواج نور مستند به خداى خالق نور نيست ، بلكه مستند به مبارزه ظلمتكده درون ما با آن بارقهها است .
حقيقت اينست كه اين مائيم كه دوام و استمرار نور آن بارقهها را نميخواهيم ، گوئى از آن بارقهها احساس وحشت ميكنيم مانند آن موش محقر كه در لانههاى تاريك زيرزمين ، اينطرف و آنطرف را ميشكافد ، وقتى كه از اين شكافها روشنائى را ديد ، از روشنائى فرار ميكند و به غوطه خوردن در تاريكيها ادامه ميدهد . بعنوان مثال بعضى از متفكران در شناخت طبيعت شروع به كاوش و تحقيق ميكند ، هنگاميكه از سطوح ظاهرى پديدهها ميگذرد و به حقايق شفاف كه پشت پرده طبيعت را نشان ميدهد ، ميرسد و بجاى آنكه همين كاوش و سير و سياحت را ادامه بدهد و مانند مولوى از موج مادى طبيعت موج عشق به ابديت را حاصل بدارد و مانند ماكس پلانك از كوانتم ذرات بنيادين طبيعت كتيبهاى با اين سطر كه ( هر كس كه ايمان ندارد به معبد علم وارد نشود ) مينويسد و بر سر در معبد علم نصب ميكند ، با امثال اين جملات : « آينده كشف خواهد كرد » ، « رهبران فكرى ما اينها را حل خواهند كرد » بخود تسليت داده و از آن حقيقت شفاف ميگريزد . چرا ميگريزد ؟ آيا واقعا با اينكه روشنائى را مىبيند و ارزش آنرا ميداند . باز ميگريزد ؟
پاسخ اينست كه چنين اشخاصى كه روشنائى را مىبينند و فرار ميكنند ، بر دو گروه تقسيم ميشوند : گروه يكم روشنائى را بعنوان يك پديده ذهنى درك ميكنند و بدانجهت كه در زنجير پولادين اصول پيش ساخته كه شخصيت علمى او را محكم ميفشارد ، بسته شده است ، در صدد تعقيب آن پديده ذهنى و شناخت ماهيت آن برنميآيد . گروه دوم كسانى هستند كه آن روشنائى را خوب درك ميكنند و مىفهمند كه آن روشنائى واقعيت ديگرى را براى آنان مطرح ميكند ،ولى بدانجهت كه آن واقعيت از آنان ، گرديدن را مطالبه ميكند و ميگويد :
در چاه ماندهستى چرا اى يوسف جان
بگذار اين چه را و برگير اين رسن را
مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ على اكبر نوقانى و او احساس ميكند كه با قرار گرفتن در مسير گرديدن ، بايد از خيلى از لذايذ و خودخواهىها و خودكامگىها چشمپوشى كند و موقعيتهاى مطلوبى را كه در آن زندگى ميكند از دست بدهد ، لذا مانند خانم سوزان استبينگ ميگويد : اين مسائل مربوط به متافيزيك است و مربوط به كار ما نيست اينان اين سئوال را و لو براى يكبار هم براى خود مطرح نميكنند كه آيا بحث از چگونگى رابطه ميان علتها و معلولهاى جارى در جهان هستى ، بحثى است فيزيكى و علمى ، يا متافيزيكى و دريافت شدنى ؟
شناختهاى روشن بينانه ( بصيرت )
در آياتى از قرآن مجيد ، نوعى شناخت عميق بنام بصيرت وارد شده است . از آنجمله :
1 قَدْ جائَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ اَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلْيها وَ ما اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ [ الانعام آيه 104] ( بصيرتهائى براى شما از پروردگارتان آمده است ، هر كس از اين بصيرتها بهرهبردارى كند بسود خود او است و هر كس نابينائى را بپذيرد ،
بضرر خود اوست . و من نگهبان شما نيستم ) .
2 قُلْ اِنَّما اتَّبعُ ما يُوحى اِلَىَّ مِنْ رَبّى هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ [ الاعراف آيه 203] ( بآنان بگو : جز اين نيست كه من از آنچه كه پروردگارم بمن وحى ميكند ، تبعيت ميكنم . اين وحى [ يا اين قرآن بينائىها و هدايت و رحمتى از پروردگار شما است براى كسانيكه ايمان مياورند ) .
3 قُلْ هذِهِ سَبيلى اَدْعُوا اِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ [يوسف آيه 108] ( اينست راه من ، راه من و كسى كه از من تبعيت ميكند ، با بصيرت و بينائى بسوى خدا دعوت ميكنم و پاكيزه است خداوند و من از مشركين نيستم ) .
4 بَلِ الْأِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ وَ لَوْ اَلْقى مَعاذيرَهُ [ القيامة آيه 14] ( بلكه انسان بر خودش بينا است اگر چه پوزشها بياورد ) .
5 وَ اَبْصِرْهُم فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ [الصافات آيه 175 و 179] ( و آنان را بينا بساز ، بزودى آنان بينا خواهند گشت ) .
نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم اصرار شديد پيامبران الهى و كتب آسمانى براى تحصيل بينائى ،
آن تحصيل بينائى كه با هدفگيرى آزادانه ميباشد . بينائى آزادانه يكى از نتايج خودشناسى واقعى است كه بدون آن ، همه ارتباطات حسى و عقلانى ما با جهان هستى ، نوعى لمس كورانه نمودها است كه موجوديت آنها را از راه لمس درك ميكنيم ، ولى از شناخت واقعى و بهرهبردارى از آنها محروم ميمانيم . اگر با يك دقت بيشتر در موضوع بينائى بمعناى بصيرت وارد اين مسئله بشويم ، خواهيم ديد : آن بينائى نافذ و عميق كه موجب آشنائى نزديك با واقعيات جهان هستى ميگردد ، از هنگامى در درون آدمى شروع ميشود كه به آزادى دست بيابد . نسبت آزادى به بينائى ، نسبت آب به گياهان و درختان است كه به تمام اجزاء آنها نفوذ ميكند . اغلب مطالعات و بررسيها و ارتباطات ما با واقعيات هستى در ميان پوششى از آراء و عقايد ديگران و شرايط ذهنى خودمان انجام ميگيرد و بهمين جهت است كه ما بجاى ارتباط با خود واقعيتها ، با آن پوششها و هالهها و پردهها رابطه برقرار مي كنيم ، آنگاه آن رابطه را علم ميناميم آزادى از اين پوششها و هاله ها و پردهها اولين گام در راه بينائى آزادانه ميباشد .
نتيجه دوم پيشوايان الهى در دعوت خود به سوى خيرات و كمالات ،
با بينائى كامل بكارى كه انجام مي دهند ، براه مي فتند .تصميم ناشى از عالى ترين يقين و خلوص كامل كه كمترين شائبهاى در آن وجود ندارد ، آگاهى كامل به آنچه كه دعوت ميكنند ، گذشت از همه امتيازات مادى زندگى همه و همه از علامات بصيرت و بينائى پيامبران به كارى كه انجام مي دادند ، مي باشد . ( آيه شماره 2 و 3 ) اينان كمترين ترديد در حق بودن خود نداشتهاند . كار خود را در فوق سوداگريها قرار داده ، هيچ مزد و پاداشى از انسانها توقع نداشتهاند ، راهى را كه پيش پاى جوامع هموار مي كردند ، خود با كمال خلوص در همان راه قدم برميداشتند . تعهد و تكليفى كه در درون خود احساس ميكردند ، نيرومندتر و مؤثرتر از آن بود كه نمودهاى زندگى آنان نشان ميداد .اين مختصات روانى ناشى از آن بينائى درونى بود كه واقعيات و بايستگيها و شايستگيها را بىپرده براى آنان نشان ميداد .
نتيجه سوم اگر بخواهيم معناى واقعى بينائى بمعناى بصيرت را درك كنيم بايد به آن بينائى كه درباره خود داريم ، توجه نمائيم
( آيه شماره 5 ) اين آيه ميگويد : « انسان بر خود بينا است » هر انسانى كه از حالت ميعان طبيعى عبور كند و به آن رشد طبيعى برسد كه داراى خود گردد ، و اگر بتواند بهمين رشد ادامه داده و به مرحله « خودآگاهى » نيز گام بگذارد ، قطعا به وضع خود بينا خواهد گشت . اين بينائى بوسيله حواس طبيعى و ميكرسكپ و تلسكپ و ديگر وسايل ديدن فيزيكى نيست موضوعى كه براى اين بينائى مطرح است ،اصلا نمود فيزيكى ندارد ، زيرا اين موضوع عبارتست از خود يا من يا شخصيت يا هر كلمهاى كه درباره آن مدير درونى بكار ميبريد . موضوعى كه براى اين بينائى برنهاده شده است ، نزديكترين واقعيات براى ما بوده و براى درك آن احتياجى به واسطه و دلال وجود ندارد . اين بينائى چون حالت بيطرفانه دارد ،واقعيت خود و مختصات آنرا با روشنائى فوق روشنائى فيزيكى نشان ميدهد .
آدمى با اين بينائى كه همراه با آزاديست ، درك ميكند كه عادل است يا ستمگر ،جوينده و پوينده است يا راكد و متوقف . گرايش به خيرات و كمالات دارد ،يا به غوطه خوردن در خودخواهىها و خودكامگىها ، از زندگى گذشتهاش پشيمان است ، يا راضى . حقيقت را دوست دارد يا خود را . . .
اينست آن بينائى كه قرآن اصرار ميورزد كه مردم آن را در همه شئون زندگى بدست بياورند .
شناختهاى يقينى
در مباحث « شناخت و ابعاد » در ص 303 و 304 درباره يقين از نظر« شناخت شناسى » مسائلى را مطرح كردهايم . در اين مبحث عظمت و ارزش يقين را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار ميدهيم . در آياتى متعدد از قرآن مجيد ، موضوع يقين وارد شده است . از آنجمله :
1 اَللَّهُ الَّذى رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُون [ الرعد آيه 2] ( خداوندى كه آسمانها را بدون ستونى كه آنرا ببينيد برافراشته و بر عرش مسلط گشت و آفتاب و ماه را مسخر ساخت ، همه آنها تا مدت مقدرى بجريان افتادهاند ، امر هستى را تدبير و آيات را باز ميكند ،باشد كه به ديدار پروردگارتان يقين داشته باشيد ) .
2 وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُم يُوقِنُونَ [ البقره آيه 4] ( آنان كسانى هستند كه بآنچه كه بر تو و بر كسانيكه پيش از تو نازل شده است ، ايمان ميآورند و به عالم آخرت يقين دارند ) .
3 وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ [ الحجر آيه 99] ( و بپرست پروردگارت را تا يقين بتو برسد ) .
4 وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ [ النمل آيه 14] ( آن فرعونيان به آيات ما يقين داشتند ، ولى از روى ستم و اعتلاء طلبى آنها را منكر شدند ، پس بنگر كه عاقبت مفسدين چگونه شد ) .
5 فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ [ الروم آيه 60] ( پس بردبار باش و كسانيكه يقين ندارند . ترا مضطرب نسازند ) .
6 وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ [ السجده آيه 24] ( و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه با امر ما هدايت ميكردند ، [ شايستگى آنان به امامت ] بجهت صبر و شكيبائى [ در برابر ناگواريها ] و يقين به آيات ما بود ) .
نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم نظاره و تحقيق درباره آسمانها
و نيروى بسيار عظيمى كه آنها را برپا داشته و جريان آفتاب و ماه و نظمى كه در اين كيهان بزرگ برقرار است ، ميتوانند علتى براى حصول يقين به ديدار پروردگار باشند . ( آيه شماره 1 ) از اين جهان بينى صاف با ديدگان تيزبين ، يقين به ديدار خداوندى ،
منطق خردمندان است .
اگر درست بفهميم كه :
در عالم عالم آفريدن
به زين نتوان رقم كشيدن
يقين خواهيم كرد كه :
تا مايه طبعها سرشتند
ما را ورقى دگر نوشتند
كار من و تو بدين درازى
كوتاه كنم كه نيست بازى
نظامى گنجوى مگر ايمان نياوردن كار آسانى است مگر گوش فروبستن از آهنگ بسيار موزون اين نظم بزرگ كارى است امكانپذير مگر سركوب كردن نغمههاى اصيل وجدان كه با انگشتان نظم جهان نواخته مىشود ، با شوخىهاى « من نمىشنوم » « انشاء اللّه كه بز بود » صورتپذير است آرى همه اين تجاهلها و نمىبينمها و نمىشنومها امكان پذير است بشرط آنكه هرگز براى تماشا و نظاره و انديشه درباره اين كيهان سترگ سربلند نكنيم .
نتيجه دوم آنانكه از تباه شدن در خيالات و پندارهاى بازيگرانه ذهنى و غرق شدن در جهالتها خوددارى نموده و بمقام شامخ تقوى رسيده اند ،
به آخرت يقين دارند .( آيه شماره 2 ) تقوى چيست ؟ تقوى يعنى صيانت ذات از رها شدن در امواج غفلتها و ناهشياريها و شهوات و خودپرستىها . اگر ذات آدمى از اين پليديها رها شود و گام به « حيات معقول » بگذارد ، محال است كه به مرحله يقين به ابديت نرسد . رها كنيد اين خود فريبىها را كه چيست دليل اثبات كننده ابديت ؟
ابديت در درون شما است ، مگر نميدانيد كه :
دو سر هر دو حلقه هستى
به حقيقت بهم تو پيوستى
مگر نميدانيد كه :
آوازه جمالت از جان خود شنيديم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
كدامين جان ؟ جان با تقوى . جان با تقوى كدامست ؟ جان با تقوى چنانكه اشاره كرديم آن جان پاك از آلودگيهاى حيوانى و لذتپرستى است كه جايگاه فروغ خورشيد لايزالى است . اينكه شما مىگوئيد : من اين فروغ را در جان و دل خود نمىبينم راست مىگوئيد ، زيرا جان و دل بىتقوى و و اسير زنجير خور و خواب و خشم و شهوت مانع از تابش آن فروغ لا يزالى است .
تو همى گوئى مرا دل نيز هست
دل فراز عرش باشد نى به پست
مگر تو آن نيستى كه :
در هواى آنكه گويندت زهى
بستهاى بر گردن جانت زهى
باز با اينحال دنبال فروغ يزدانى در درون خود ميگردى بالاتر از اين ،چون آن فروغ را در درون خود نمىبينى ، در صدد آن برميآئى كه براى ابراهيم خليلها و محمد بن عبد اللّه ( ص ) و على بن ابيطالب ( ع ) و ابو ذرها و سقراط ها هم تكليف معين كنى و از درون آن رشد يافتگان كاروان بشرى نيز اظهار اطلاع كنى و فروغ ربانى و يقين الهى را از درون آنها نيز نفى كنى فقط باين دليل كه آن فروغ و يقين را در درون تاريكت نمى بينى
نتيجه سوم اگر تو هم ميخواهى از آن فروغ و يقين برخوردار شوى پروردگارت را بشناس و او را عبادت كن
( آيه شماره 3 ) وصول به يقين بدون معرفت و كار و كوشش قابل تحقيق نيست . بازى با مفاهيم و زير و رو كردن خيالات و اصطلاحات پر طنطنه كه خود وسيله سرگرمى و اشتغالات بيهوده ذهنى ، نه تنها موجب يقين نمىگردند ، بلكه سد نفوذ ناپذيرى در برابر جريان حقايق به درون مىباشند . همه ما اين حقيقت را پذيرفتهايم كه :
اى برادر تو همان انديشهاى
ما بقى خود استخوان و ريشهاى
و اين را هم پذيرفتهايم كه :
گر بود انديشهات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
با نظر به اين اصل اساسى ، ترديدى نبايد كرد در اينكه انسان خيالباف تجسمى از خيال است ، انسان عاشق اصطلاح و اصول پيش ساخته تجسمى از آن اصطلاح و اصول است . با اين فرض چگونه مىتوان به يقين ربانى واصل شد كه احتياج به گرايش راستين به خدا و نهادن سر عبوديت بر زمين در پيشگاه آن جلال و جمال ازلى و ابدى دارد . البته فراموش نشود كه منظور از عبادت خدا ، بجاى آوردن يكعده اعمال اعتيادى و بازگو كردن طوطىوار جملات تعبدى نيست ، بلكه از آنهنگام كه يك انسان از خاك برميخيزد و از جان وابسته خود به جلال و جمال ابدى آگاه مىشود ، به عبادت شروع ميكند ، تا عالىترين پديده زندگانى او كه جهاد فى سبيل اللّه با جان و مال است و همه لحظات زندگى او با آن آگاهى در پيشگاه الهى سپرى مىشود ، خواه در كارگاه ، خواه در عبادتگاه ، خواه در ميدان نبرد و خواه در كشتارگاه و دانشگاه و مراكز تعليم و تربيت و غير ذلك . مسلم است كه با افزايش آگاهى در اين تكاپوها بر يقين آدمى افزوده مى شود .
نتيجه چهارم
اگر روزى فرا رسد كه بشر اين قدرت را پيدا كند كه همه منكران آيات خداوندى و هدف الهى « حيات معقول » را در يكجا جمع كند وافكارهاى آنان را بريشه هاى اوليه تحليل نمايد ، در آن موقع خواهيم ديد اين منكران به چند دسته تقسيم ميشوند :
دسته يكم كسانى هستند كه انكار آنان به ضعف درك و تعقل مستند ميباشد ، زيرا مىبينند كه اگر بخواهند موقيعتى را براى خود اثبات كنند ، فورا از آنان مطالبه دليل خواهد شد . پس براى فرار از زحمت اثبات چه بهتر كه طرف انكار را بگيرند ما كارى با اين دسته اشخاص نداريم ، جز اينكه بآنان پيشنهاد كنيم كه اين كلمه « نيست » را به « من نميتوانم » تبديل كنيد و بعد به تحقيق در باره همين جمله « من نميتوانم » بپردازيد .
دسته دوم منكران فصلى هستند كه تابع موسمهاى مقتضى ميباشند ،اگر موسم اثبات و پذيرش باشد ، اثبات ميكنند و مىپذيرند و اگر موسم نفى و انكار باشد ، شروع به منفى بافى ميكنند و چهره خود را با زيور انكار ميآرايند كه مبادا « كه مىخورند حريفان و من نظاره كنم » ؟ دسته سوم منكرانى هستند كه زبانشان با قلبشان دو تا است ، چيزى را كه ميگويند ، دلشان با آن موافق نيست . ( آيه شماره 4 ) اين دوگانگى يا ناشى از صفت پليد منافق بودن است كه در برابر لذت حفظ موقعيت مطلوب در جامعه ، يقين قلبى خود را از ارزش انداخته و آنرا ناديده ميگيرند و زبانرا براى حفظ آن موقعيت رها ميسازند و يا ناشى از چند شخصيتى است كه وقتى كه به انگيزگى عواملى خودپرستى با زبانش خلاف موجودى دل را ابراز ميكند ، داراى شخصيتى است ، غير از شخصيتى كه در حالات معمولى دارد . دورى و محروميت اين دستههاى سهگانه از امتياز الهى يقين بستگى مستقيم به مقدار فهم و آزادى در برقرار كردن رابطه با يقين دارد . اگر اينان ميدانستند ماهيت يقين چيست و ارزش حيات بخش آن كدام است ، امكان نداشت كه از تلاش پيگير در راه وصول به يقين بكاهند .
نتيجه پنجم شما اى بهرهوران از يقين راه خود را ادامه بدهيد
و شما اى كاروانيان منزلگه كمال ، باكى از عوعو سگان در مسير اين راه نداشته باشيد ( آيه شماره 5 ) .
نوح نهصد سال دعوت مينمود
دم بدم انكار قومش ميفزود
هيچ از گفتن عنان واپس كشيد
هيچ اندر غار خاموشى خزيد ؟
زانكه از بانگ و علالاى سگان
هيچ واگردد زراهى كاروان
يا شب مهتاب از غوغاى سگ
سست گردد بدر را در سيرتگ
مه فشانه نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مىتند
چونكه نگذارد سگ آن بانگ سقم
من مهام سيران خود را كى هلم
چونكه سر كه سر كگى افزون كند
پس شكر را واجب افزونى كند
اگر يك انسان به مرحله كمال يقين برسد ، آن قدر داراى عظمت و فروغ گشته است كه اگر همه دنيا در برابرش صف آرائى نمايند ، باكى بخود راه نميدهد ، بلكه از صفآرائى آنان در شگفتى فرو ميرود و دل بجهالت و حقارت آنان ميسوزاند . مگر يك بعد يقين ، احساس در برداشتن واقعيت نيست ؟ كسى كه واقعيت را دربر گرفته است ، چگونه ميتواند گوش به فرياد آنانكه از آن واقعيت بدورند ، فرا بدهد ؟
شناخت ملكوت
اين مبحث در گذشته بطور مختصر مطرح شده است .
كلمه ملكوت در چند آيه از قرآن مجيد وارد شده است . از آنجمله :
1 وَ كَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ [الانعام آيه 75 ] ( و بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را بر ابراهيم نشان ميدهيم و تا او از دارندگان يقين باشد ) .
2 اَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَىْءٍ [الاعراف آيه 185]( آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه را كه خداوند آفريده است ، ننگريسته اند )
نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
تفسيرى مختصر بر معناى ملكوت : آنچه كه از كتب لغت و تفاسير برميآيد ، اينست كه ملكوت عبارتست از عظمت و جلال ، وقتى كه گفته ميشود :
ملكوت خداوندى ، يعنى عظمت و جلال الهى ، همچنين اگر گفته شود : ملكوت آسمانها و زمين ، يعنى فروغ عظمت و جلال خداوندى كه در آسمانها و زمين مي درخشد .
نتيجه يكم خداوند اعلى خطاب به پيامبر اكرم ( ص ) ميفرمايد : آيا اين مردم در ملكوت آسمانها و زمين نمى نگرند .
اين سئوال توجيهى دليل آنست كه همه انسانها ، ميتوانند ملكوت جهان هستى را ببينند و ديدن ملكوت در اختصاص شخصى يا گروهى نيست . جاى ترديد نيست كه اين ديدار از راه تقوى و تزكيه نفس و پاك انديشى و پاكدامنى بدست ميآيد . دليل اين مدعا به اضافه منابع اسلامى و تجربه كلى در وضع روانى انسانهاى آشنا با ملكوت ،روايتى است از حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام كه فرموده است .
لا يرد ملكوت الرب الاعلى من لم يولد مرتين ( كسيكه دوبار متولد نشود ، به ملكوت پروردگار اعلا وارد نميگردد ) .مقصود از تولد دوم انسان عبارتست از آغاز خودسازى اختيارى .بتوضيح اينكه تولد نخستين آدمى همان زاييده شدن طبيعى او است از پدر و مادر .
انسان با اين تولد نخستين از يك جريان جبر تكوينى عبور ميكند و در ميان انبوهى از قوانين طبيعت به حركت طبيعى خود ادامه ميدهد . انسان با اين تولد و حركت نه وارد منطقه ارزشها ميشود و نه توانائى آشنائى با سطوح شفاف و ابعاد و اصول عالى انسان و طبيعت را دارا ميباشد . ورود انسانها در منطقه مزبور و تحصيل توانائى آشنائى مذكور ، از موقعى شروع ميشود كه انسان شروع به خودسازى مينمايد . اين است تولد اختيارى و اينست آغاز « من هستم » و از همين موقع فصل ورود به ملكوت و مشاهده جمال و جلال الهى شروع ميشود . از اين هنگام حقيقت عدالت چهره ربانى خود را به انسان نشان ميدهد و گذشت از لذايذ در راه پيشبرد « حيات معقول » انسانها ، طعم واقعى خود را قابل درك ميسازد . آن نور الهى كه در مباحث پيشين مطرح كرده بوديم از اين افق سرميكشد . بلى با ورود به اين مرحله است كه آدمى شايستگى رؤيت ملكوت جهان را دارا ميشود و از ظواهر عالم خلقت به عظمتهاى عالم امر نفوذ پيدا ميكند كه يكى از نتايجش شناخت روح است كه از عالم امر است . ( آيه شماره 1 ) .
نتيجه دوم ( در آيه شماره 1 ) خداوند ميفرمايد : ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم .
از اين آيه هم روشن ميشود كه توفيق ديدار ملكوت از پيشگاه خدا به كسانى داده ميشود كه از عهده آزمايشهاى زندگى مانند ابراهيم برآمده باشد . نكته ديگر اينكه ملكوت يك امر با مشخصات خاص نيست ، زيرا عظمتهاى خداوندى كه ملكوت از پديدههاى آنها ميباشد ،بينهايت است . لذا ميتوان گفت : انسانها با مراتب مختلفى كه در رشد و كمال بدست آوردهاند ، در رؤيت ملكوت الهى در جهان تخلف ميباشند .
ايمان به غيب و شناخت آن
موضوع ايمان به غيب در همه اديان حقه الهى بطور جدى مطرح است .در دين اسلام ايمان به غيب بسيار با اهميت تلقى شده است . در اين موضوع اين مسئله حتما بايد مورد توجه قرار بگيرد كه ايمان بيك چيزى بدون شناخت و معرفت درباره آن امكانناپذير است ، در صورتيكه آيات قرآنى در مواردى متعدد ، علم به غيب را از انسانها منتفى ساخته است . ما براى بررسى اين مسئله آياتى را كه مربوط به غيب است ، مطرح ميكنيم و سپس درباره نتايج آنها كه مسئله مزبور را هم در بر ميگيرد ، بحث ميكنيم :
1 هدى للمتقين . الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون [ البقرة آيه 3] ( قرآن هدايت كننده مردم با تقوى است . اين مردم با تقوى كسانى هستند كه ايمان به غيب ميآورند و نماز را برپا ميدارند و از آنچه كه براى آنان روزى نمودهايم ، انفاق ميكنند . )
2 ليعلم اللّه من يخافه بالغيب 2 [ خداوند انسانها را درباره شكار آزمايش ميكند ] ، ( تا بداند كسى را كه از پشت پرده غيب از او ميترسد . )
3 و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوءان انا الا نذير و بشير لقوم يؤمنون [ الاعراف آيه 188] ( اگر من غيب ميدانستم به خير بيشترى نائل ميشدم و به ناگوارى مبتلا نميگشتم ، من نيستم مگر تهديد كننده و بشارت دهنده براى مردمى كه ايمان ميآورند . )
4 قُلْ لا اَقُولُ لَكُمْ عِنْدى خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا اَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا اَقُولُ لَكُمْ اِنّى مَلَكٌ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما يُوحى اِلَىَّ . . . [ الانعام آيه 50] ( بگو به آنان : من نميگويم خزائن خداوندى در نزد من است و من غيب نميدانم و من نميگويم : من فرشته ام ،من پيروى نميكنم مگر از آنچه بمن وحى ميشود ) .
5 تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا . . . [هود آيه 123] ( آنها از خبرهاى غيبى است كه بتو وحى ميكنيم ، نه تو آن اخبار غيبى را پيش از اين ميدانستى و نه مردم جامعه تو . . . )
6 و للَّه غيب السماوات و الارض و اليه يرجع الامر كله 6 ( و از آن خدا است غيب آسمانها و زمين و بازگشت همه امور بسوى او است ) .
7 جَنَّاتُ عَدْنٍ الَّتي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ اِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً [مريم آيه 61] ( باغهاى بهشتى كه خداوند بندگانش را بر مبناى غيب وعده داده است ، قطعا وعده او فرا خواهد رسيد ) .
8 اَلَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ [ الانبياء آيه 49] ( آنان كسانى هستند كه از روى غيب از پروردگارشان خشيت دارند و از روز قيامت شفقت ميورزند ) .
9 قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ اِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُروُنَ اَيَّانَ يُبْعَثُونَ [ النمل آيه 65] ( بآنان بگو : كسى جز خداوند در آسمانها و زمين غيب نميداند مگر خدا ، و آنان نميدانند در چه وقتى براى قيامت مبعوث خواهند گشت ) .
10 فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ اِلاَّ دابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ اَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى الْعَذابِ الْمُهينِ [ سباء آيه 14] ( وقتى كه حكم بر مرگ سليمان ( ع ) نموديم ، مرگ او را به اجنه كارگر اثبات نكرد مگر يك جانور زمينى كه عصاى او را كه سليمان به آن تكيه كرده بود ، ميخورد ، وقتى كه سليمان افتاد ، براى جن روشن شد كه اگر غيب ميدانستند در آن عذاب اهانت بار بسر نمىبردند ) .
11 عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ اَحَداً . اِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَأِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً [ الجن آيه 26 و 27] ( خداوندى كه داناى غيب است و كسى را بر غيب خود مطلع نميسازد ، مگر كسيرا كه خدا رضايت برسالت او دارد ،و او رسولش را [ براى رسيدن غيب به او ] از پيش رو و پشت سر حفاظت ميكند ) .
12 وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنينٍ [التكوير آيه 24] ( و آن پيامبر بابلاغ وحى بخيل نيست ) .
13 اِنَّ اللَّهِ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ( خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند ) .
توضيحى درباره غيب
كلمه غيب و غياب و غيبوبه و مشتقاتى كه اين ماده دارد ، بمعناى دور بودن از ديدگاه و ناپديد بودن از افق ديد ، ميباشد . غيب باين معناى لغوى كه بسيار وسيع و داراى عموميت است ، درباره هر چيزى كه از افق ديدگاه انسان ناپديد باشد ، بكار ميرود . وقتى كه ميگوئيم : سه نفر از شاگردان اين كلاس امروز غايب بودند ، يعنى از كلاس كه ديدگاه ما است ناپديد بودند .
يعنى در كلاس نبودند . ملاحظه ميشود با اينكه ما آن سه نفر شاگرد را ميشناسيم ،باز ميگوئيم : غايب بودند ، يعنى موصوف به غيب از كلاس بودند . غيب به اين معناست كه شامل هزاران حقيقتى ميباشد كه ما آنها را مىشناسيم ، ولى براى ما محسوس و قابل ديدن و قابل لمس نيستند . بكار بردن غيب بهمين معناى عمومى در آيات شماره 2 و آيه 102 از سوره يوسف ميباشد . اين مسئله را در نتيجه دوم مطالعه فرمائيد . و همچنين شامل حقايق نامحسوس ولى صد در صد قابل درك و دريافت ميباشد مانند صدها نوع لذت و الم و عاطفه و انديشه و اراده و حقيقت عدالت و آزادى و ميلياردها روابط كه ميان موجودات جهان هستى وجود دارد و حقيقت عدد . ما همه اينها را ميشناسيم ولى از ديدگاه حسى ما بدورند و موصوف به غيب ميباشند . از اين توضيح چنين نتيجه ميگيريم كه حقايقى غيبى كه بوسيله پيامبران براى بشر مطرح ميگردد ، ايمان بآن حقايق ،ايمان به مجهول محض نميباشد ، بلكه بمعناى غير قابل ارتباط بوسيله حواس طبيعى و ابزارى كه براى ارتباط وسيعتر و دقيقتر ساخته ميشوند ، ميباشند .
پس ايمان ما به ضرورت عدالت كه بهيچ وجه محسوس نيست ، ايمان به مجهول مطلق نيست ، ايمان ما به عظمت آزادى كه بهيچ وجه محسوس نيست ،ايمان به مجهول مطلق نيست . اعتقاد به وجود من يا « خود » يا « شخصيت » يا « روح » كه لمس كردنى نيست ، اعتقاد بيك مجهول مطلق نيست ، ما همه اينها را ميشناسيم و در سرتاسر زندگى با اين حقايق سر و كار داريم . قسمت اعظم علوم انسانى ما را همين حقايق تشكيل ميدهند . حتى خداوند كه بيك معنى غيب الغيوب است مورد دريافت و گرايش اكثريت قريب به اتفاق بشريت است .
آستين بر روى و نقشى در ميان افكندهاى
خويشتن تنها و شورى در جهان افكندهاى
خود نهان چون غنچه و آشوب استيلاى عشق
در نهاد بلبل فرياد خوان افكندهاى
هيچ نقاشى نمىبيند كه نقشى بركشد
و آنكه ديد از حيرتش كلك از بنان افكندهاى
همه هشيارانى كه اندك اطلاعى از تاريخ دارند ، ميدانند كه با ارزشترين بلكه بيشترين قربانيان جانباز سرتاسر تاريخ بشرى شهداى حقايق غيبى هستند ،مانند عدالت و آزادى و ارزشهاى عالى انسانى و رضاى خداوندى و كمال و غير ذلك .
بنابراين تفسير كه درباره غيب نموديم ، درك اين مسئله كه ترديد و انكار حقايق غيبى ناشى از حساسيت ( آلرژى ) ميباشد ، كاملا روشن است . اين شكاكان و منكران بدون يك تفسير صحيح درباره غيب ، به تشويش خاطر دچار ميشوند و قسمتى از نيروها و استعدادهاى با ارزش مغز خود را راكد و خنثى مينمايند .
بهر حال ، اكنون به مفاد و نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است ، مىپردازيم :
نتيجه يكم آياتى چند در قرآن مجيد علم غيب را در انحصار خداوندى گوشزد ميكند
مانند آيه شماره ( 3 و 6 و 11 ) انحصار علم غيب به خدا با نظر به موضوع معلوم بر دو نوع تقسيم ميشود :
نوع يكم موضوعاتى است كه بشر قدرت شناخت ماهيت آنها را ندارد ، مانند ذات خداوندى ، حقيقت صفات او ، روز قيامت ، حقيقت ابديت و غير ذلك . و ايمان بشر به اين حقايق مستند به شناخت ذات و ماهيت آنها نيست ، بلكه مربوط دريافتهاى ديگريست كه وجود اين حقايق و ارتباط غير حسى با آنها را امكان پذير ميسازد ، مانند من و روح و آزادى روانى كه بشر در عين ارتباط و ايمان به آنها ، از شناخت حسى آنها قطعا محروم است .
نوع دوم موضوعاتى هستند كه بشر قدرت شناخت تفصيلى آنها را دارا ميباشد ، ولى به علل طبيعى و موقعيتهاى ضرورى كه او را در بر گرفته است ، از رويارويى با آنها ناتوان است ، و آن موضوعات براى او غيب محسوب ميشود . اينگونه امور غيبى با آمادگى انسان به فراگيرى آنها ، مانند آمادگى پيامبران و رسولان بوسيله عنايات الهى قابل شناخت و درك ميباشند ،آيهاى كه در ( سوره جن 27 ) آمده است . ( آيه شماره 8 ) اين نوع غيبها را بيان ميكند كه خداوند در اختيار رسولان قرار ميدهد . بنابراين تقسيم ، آياتى كه علم غيب را از پيامبر اكرم نفى ميكند ، علم ذاتى و استقلالى است . يعنى پيامبر اكرم به خودى خود علم غيب ندارد . و اين نفى استقلال در علم غيب با اينكه پيامبر و ديگر انسانهاى رشد يافته ميتوانند با عنايات خداوندى ، عالم به غيب شوند ، منافاتى ندارد .
نتيجه دوم
تفسيرى كه در مقدمه مبحث شناختهاى غيبى درباره غيب آورديم و گفتيم : غيب يك معناى عمومى است كه شامل هر گونه ناپديد بودن از ديدگاه ميشود ، با آيه شماره 2 و آيه 102 از سوره يوسف كاملا تأييد ميشود كه خداوند پس از بيان جريان داستان حضرت يوسف ( ع ) به پيامبر اكرم ( ص ) ميفرمايد : ( اينها خبرهاى غيبى هستند كه ما بتو وحى ميكنيم و تو در نزد آنان نبودى وقتى كه تصميم گرفتند و به مكر و حيله پرداختند ) و همچنين در آيه شماره 2 خداوند پس از بيان داستان پر ماجراى حضرت نوح به پيامبراكرم ( ص ) ميفرمايد : ( اينها خبرهاى غيبى هستند كه ما بتو وحى ميكنيم نه تو و نه قوم تو اين داستان را پيش از اين نميدانستيد . . . ) با اينكه واقعيت اين داستانها با نمودهائى كاملا محسوس در سرگذشت تاريخى بشر بوقوع پيوسته است .
نتيجه سوم ايمان به غيب ،
چنانكه در اول اين مبحث گفتيم ، ايمان به مجهول مطلق نيست ، بلكه ايمان به حقايقى است كه دريافت آنها با استعدادهاى انسانى امكانپذير است . اين استعدادها چنانكه از مضامين آيات قرآنى برميآيد ، بوسيله تخلق به اخلاق ربانى و تزكيه واقعى درون از رذايل نفسانى و هوىپرستىها صورت ميگيرد . در آيه شماره 1 ملاحظه كرديم كه ايمان به غيب را از اوصاف مردم با تقوى و برپادارندگان نماز و انفاق كنندگان در راه خدا محسوب فرموده است .
نتيجه چهارم خداوند اعلا در چند آيه از قرآن مجيد ، از طرف پيامبر اكرم ( ص ) به مردم ميگويد : من غيب نميدانم .
مقصود از نفى علم پيامبر چنانكه اشاره كرديم ، نفى استقلال پيامبر در تحصيل علم غيب است ، نه نفى مطلق آن ، خداوند با اين نفى غيب از پيامبر ميخواهد از گستاخى مردم و توقعات غير منطقى آنان جلوگيرى كند و بگويد : شما بحد لازم و كافى براى تحصيل « حيات معقول » بينه و برهان داريد و نبايد براى پوشانيدن سست عنصرىهاى خود در عمل به بينه و برهان ، مطالبه غيب از پيامبر نمائيد . شما اگر با دستورات حيات بخش پيامبر ، بتوانيد زندگى خود را از لجن طبيعتپرستى و خودخواهى نجات بدهيد ، با اجازه خداوندى غيبها براى شما مشهود و قابل رؤيت خواهند بود .
شناختى بنام علم لدنى
اين اصطلاح ( علم لدنى ) در كتابهاى فلسفى و اخلاقى شايع است . و از موارد استعمالات آن چنين برميآيد كه اين علم غير از علوم قابل تحصيل با وسايل و ابزار معمولى مانند حواس و دستگاههاى مربوطه و ذهن است ، اين علم بطور مستقيم و بىنياز از وسايط معمولى به درون انسانها از طرف خدا راه مييابد . البته استعداد و شايستگى بشر براى چنين ارتباط والا و مقتضاى فياضيت مطلق خداوندى كه از هر گونه واسطه بىنياز است ، امكان چنين ارتباط را اثبات مينمايد . در يك آيه از قرآن مجيد چنين آمده است :
1 فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً [ الكهف آيه 65] ( حضرت موسى ( ع ) و همراهش بندهاى از بندگان ما را پيدا كردند كه ما از نزد خود رحمتى به او داده و علمى از نزد خود به او تعليم نموده بوديم )
نتايج آيه اى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم اين نكته را باز در اين مورد نبايد فراموش كنيم كه آمادگى براى بدست آوردن چنين علم مستقيم مربوط به خود انسان است كه زمينه تابش آن فروغ الهى را بوجود ميآورد . يكى از اساسىترين عوامل اين آمادگى ،
كوشش براى رسيدن به مقام والاى عشق حقيقى در « حيات معقول » است كه آدمى بفهمد كه :
غير از اين معقولها معقولها
باشد اندر عشق پر فر و بها
مولوى نتيجه دوم ورود به مقام والاى عبوديت خداوند آدمى را سزاوار دريافت چنين رحمت ربانى مينمايد . نتيجه ورود به مقام والاى عبوديت ، فقط شناخت و علم مستقيم نيست ، بلكه موجب دريافت رحمتهاى متنوعى ميشود كه يكى از آنها علم است . اين رحمتهاى مستقيم در آيات قرآنى فراوان گوشزد شده است . از آنجمله :
1 وَ اْجَعْلَ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّاً [ النساء آيه 75] ( پروردگارا ، براى ما از نزد خود ، وليى عنايت فرما )
2 وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً [ النساء آيه 75] ( پروردگارا ، براى ما از نزد خوديارى عنايت فرما ) .
3 وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً [الاسراء آيه 80] ( پروردگارا ، براى من از نزد خود سلطه پيروزى عنايت فرما ) .
4 رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّىءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً [ الكهف آيه 10] ( اى پروردگار ما ، براى ما از نزد خود رحمتى و درباره امور ما رشدى عنايت فرما )
شناخت پيوسته به وحى
براى تفسير و توضيح معناى وحى رجوع فرمائيد به « شناخت و ابعاد آن مبحث شناخت مستند به وحى » آيات فراوانى درباره وحى در قرآن مجيد آمده است . از آنجمله :
1 اِنَّا اَوْحَيْنا اِلَيْكَ كَما اَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَ النَّبِيينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَوْحَيْنا اِلى اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ وَ عيسى وَ اَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً [النساء آيه 63] ( ما بتو وحى نموديم ، چنانكه وحى نموديم به نوح و پيامبران بعد از او ، و وحى نموديم به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى از نسل او و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و به داود زبور داديم ) .
2 قُلْ لا اَقُولُ لَكُمْ عِنْدى خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا اَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا اَقُولُ لَكُمْ اِنّى مَلَكٌ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما يُوحى اِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوىِ الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ اَفَلا تَتَفَكَّرُونَ [الانعام آيه 50] ( بگو به آنان : من نميگويم خزائن خداوندى نزد من است و من غيب نميدانم و بشما نميگويم من فرشتهام . من پيروى نميكنم مگر از وحيى كه بمن ميشود .بآنان بگو آيا نابينا و بينا مساويند ، آيا نمى انديشيد ) .
3 وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً اَوْ قالَ اوُحِىَ اِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ اِلَيْهِ شَيئً [الانعام آيه 93] ( و كيست ستمكارتر از كسيكه به دروغ به خدا افترا ببندد ، يا بگويد :به من وحى شده است ، در صورتيكه چيزى به او وحى نشده است . . . ) .
4 اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلائِكَةِ اِنّى مَعَكُمْ فَثَبِّتوُا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ [ الانفال آيه 12] ( در آن هنگام كه پروردگار تو به فرشتگان وحى ميكند كه من با شما هستم ،
آنان را كه ايمان آوردهاند ، ثابت قدم نمائيد . من بزودى در دل آنانكه كفر ورزيدهاند ، وحشت مياندازم ، بزنيد بالاى گردنهايشان را و بزنيد بند بند انگشتانشان را ) .
5 فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى اِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ اَنْ يَقُولُوا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ اَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ اِنَّما اَنْتَ نَذيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ وَكيلٌ [هود آيه 12] ( شايد تو بعضى از آنچه را كه بتو وحى ميشود و سينهات براى آن تنگى ميكند از اينكه بگويند : اگر براى او خزينهاى نازل ميگشت ، يا فرشتهاى با او ميآمد جز اين نيست كه تو ابلاغ كنندهاى و موجوديت همه چيز در اختيار خدا است ) .
6 ثُمَّ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ اَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ [ النحل آيه 123] ( سپس بتو وحى كرديم كه از دين ابراهيم كه فطرى و معتدل است ، پيروى كن و ابراهيم از مشركين نبود ) .
7 وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً [ الاسراء آيه 86] ( اگر بخواهيم آنچه را كه بتو وحى نموديم ، از بين ميبريم ، سپس براى خود درباره آن وحى وكيلى براى ما نخواهى يافت ) .
8 قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً [ الكهف آيه 110] ( بآنان بگو جز اين نيست كه من مانند شما بشرى هستم ، بر من وحى ميشود كه جز اين نيست كه خداى شما يك خدا است ، پس هر كس كه اميد به ديدار پروردگارش دارد ، عمل صالح انجام داده و در عبادت پروردگارش كسى را شريك قرار ندهد ) .
9 وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ [ الانبياء آيه 73] ( و ما آنانرا پيشوايانى قرار داديم كه مردم را با دستور ما هدايت ميكردند و بر آنان وحى كرديم كه خيرات را بجاى آورند و نماز را بر پا دارند و زكات بدهند و آنان عبادت كنندگان براى ما بودند ) .
10 وَ الَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ . . . [ الفاطر آيه 31] ( و آنچه كه از كتاب بتو وحى نموديم ، حق همانست ، آن كتاب تصديق ميكند آن كتابهاى آسمانى را كه پيش از آن نازل شده است .
11 وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ اِلاَّ وَحْياً اَوْ مِن وَراءً حِجابٍ اَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحى بِأِذْنِهِ ما يَشاءُ اِنَّهُ عَلِىٌّ حَكيمٌ [ الشورى آيه 51] ( و براى هيچ بشرى نيست كه خداوند او را به گفتگو درآورد مگر بوسيله وحى يا از پشت پرده يا رسولى را بفرستد كه با اذن خود به او آنچه را كه ميخواهد وحى كند ، خداوند بزرگ و حكيم است ) .
12 وَ ما اَدْرى ما يُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما يُوحى اِلَىَّ [الاحقاف آيه 9] ( و من نميدانم چه ميشود بر من و بر شما ، من پيروى نميكنم مگر از آنچه كه بمن وحى ميشود ) .
نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
13 وَ اِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ اِذاً لَأَتَّخَذُوكَ خَليلاً . وَ لَوْ لا اَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً . اِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيراً [ الاسراء آيه 73 و 74 و 75] ( آنان در صدد برآمدهاند كه ترا تحريك نمايند و از آنچه كه ما بتو وحى نمودهايم منحرف بسازند . اگر مطابق خواست آنان عمل ميكردى ، ترا براى خود دوست محبوب اتخاذ ميكردند . و اگر ما ترا تثبيت نميكرديم ، نزديك بود اندك تكيهاى بر آنان نمائى . اگر چنين كارى را روا ميداشتى ، براى تو دو برابر مشقت زندگى و مرگ تباه را مىچشانيديم . سپس از طرف ما يارى براى خود پيدا نميكردى ) .
نتيجه يكم جالب ترين و با اهميت ترين مسئله اى كه در آيات مربوط به وحى بچشم مي خورد ، ارزيابى شخصيت پيامبر با ملاحظه وحى است
كه به او ميشود . مسئله اينست كه پيامبر اكرم به شايستگى خود براى وحى و نزول آن بر درون پاكش ، هيچ گونه مباهات و كبر و غرور نميورزد . در آيه شماره 2 مى بينيم كه پيامبر امتيازاتى را كه مردم گمان ميكردند ، بجهت رابطه مقدس وحى دارا ميباشد ، از خود نفى ميكند :
1 خزائن خداوندى در اختيار من نيست ، من غيب هم نميدانم و من فرشته هم نيستم ، من فقط از وحى كه بمن ميشود پيروى ميكنم .
2 در آيه شماره 5 چنين ميخوانيم : تندگل مباش از اينكه از تو چيزهائى را ميخواهند كه تو آنها را ندارى ، مانند مال دنيا ، همراهى با فرشتگان .
3 در آيه شماره 8 مىبينيم كه صريحا ميگويد : من مانند شما يك فرد انسانم .
4 در آيه شماره 12 با صراحت كامل ميگويد : من از اسرار ربوبى وحى و رابطه آن با من و شما چيزى نميدانم ، من جز از آنچه كه بمن وحى ميشود پيروى نميكنم . در اين آيات قرآنى با صراحت كامل هر گونه مباهات و افتخار را كه ممكن است بسبب گيرندگى وحى ، براى پيامبر تصور شود ،
نفى شده است . پيامبر نميگويد : چون وحى بر من نازل ميشود و من با خدا چنين رابطه بزرگى دارم ، پس مقدرات بشرى در دست من است پس اين منم كه در امر الوهيت با خدا شركت دارم پس اين منم كه بدون احتياج به مشيت الهى همه چيز را ميدانم و من داراى توانائى مطلق هستم از مطالعه كننده محترم تقاضا ميكنم كه در اينجا كمى توقف كند و بينديشيد كه آيا خود همين ارزيابى واقعى ، پيامبرى پيامبر را اثبات نميكند ؟ بلى ، اگر بخواهيم بهترين و روشنترين دليلى براى ثبوت پيامبرى پيامبر اسلام بياوريم ، همين ارزيابى شگفتانگيز است كه بطور قطع وابستگى او را با خدا اثبات ميكند . ما با روحيه نوابغ و چشمگيران جوامع و ملل آشنائى داريم و ميدانيم كه هيچ نابغه و پيشتازى نيست مگر اينكه نبوغ و قدرت فكرى خود را وسيله آرايش و پيرايش موجوديت خود نموده ،
اگر يك امتياز داشتهاند ، آن امتياز را وسيله برترى موجوديت خود بر ديگران تلقى نمودهاند . و اگر آن نابغه و پيشتاز از انسانيت و خودسازى برخوردار بوده باشد ، نتيجه مزبور را كم و بيش ، بطور ناخودآگاه در درون خود احساس ميكند ، اگر چه به رخ مردم نكشد . آياتى كه در قرآن مجيد در فضايل پيامبر تذكراتى ميدهد متعدد است ، مانند :
1 وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ [القلم آيه 4] ( و تو اى پيامبر بر اخلاقى عظيم استوارى ) .
2 ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْئىٍ عَليماً [ الاحزاب آيه 40] ( محمد « ص » مانند يكى از مردان شما نيست و لكن رسول خدا و خاتم پيامبران است و خداوند بهمه چيز دانا است ) .
آيات مربوط به اين عظمتها و امتيازات بيان دو واقعيت را در بردارد :
واقعيت يكم عناصر اكتسابى شخصيت پيامبر ، مانند اخلاق عظيم كه با تحمل فداكارىها و تعديل خودخواهى و گذشت از هوى و هوسها و زير پا گذاشتن مقام و ثروت و استوار ساختن زندگى بر مبناى عدالت و خيرخواهى براى همه انسانها ، مسائلى است كه بوسيله معرفت و اختيار و تزكيه آزادانه درون ، نصيب پيامبر عظيم اسلام گشته است .
پيامبر اكرم بوسيله اين اخلاق عظيم ،خود را از انسانها برتر نمىبيند و خود را از آنها طلبكار نميداند ، بلكه خود همان اخلاق عظيم باعث ميشود كه مانند ديگر انسانهاى معمولى زمين بنشيند ،در غذا و پوشاك و مسكن هيچ امتيازى را نپذيرد و صريحا درباره تساوى خود با ديگران اصرار بورزد . در قوانين حقوقى خود را مستثنى و بالاتر از ديگران نداند . بعنوان نمونه در آخرين روزهاى عمر مباركش به مسجد آمد و پس از بيان حقايق لازم فرمود : كه ممكن است من باين زوديها از ميان شما رخت بربندم ، آيا كسى از شما هست كه حقى بر ذمه من داشته باشد و من آنرا ايفاء نكرده باشم ؟ اگر چنين شخصى هست ، پيش بيايد و دادخواهى كند . يك مرد از ميان آن جمع برخاست و گفت : در يكى از سفرها من همراه شما بودم ،شما ميخواستيد تازيانهاى به شترى كه سوار شده بوديد ، بزنيد ، آن تازيانه به شانه من اصابت كرد ، من ميخواهم انتقام خود را بگيرم . برخى از مؤرخين نقل كردهاند :
هنگاميكه پيامبر آمادگى خود را براى اخذ حق اعلام فرمود ، آن مرد گفت : تازيانه شما به شانه برهنه من خورده است ، نه از روى لباس . پيامبر لباسش را باز كرد و شانه خود را برهنه فرمود ، آن مرد با ديدن عظمت خيره كننده عدالت پيامبر به گريه افتاد و شانه پيامبر را بوسيد و رفت .
واقعيت دوم نبوت و رسالت والاى پيامبر و خاتم الانبياء بودن او است كه پيامبر عظيم الشان بر اين واقعيت هم تكيه نكرده و آنرا بعنوان يك امتيازقابل سوداگرى برخ مردم نكشيد ، باين معنى نگفت كه اى مردم ، من چون خاتم الانبياء هستم ، اگر ظلمى كردم ، كيفرى براى من نيست ، اگر من دروغ يا هر گونه خيانتى و خودكامگى مرتكب شدم ، شما نميتوانيد بمن اعتراض كنيد ،بلكه چنانكه ديديم در امواجى از مشقت و حسرت و دلتنگىها در آماده كردن رشد براى مردم غوطه ور ميگشت .
وَ لا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ [فاطر آيه 8] ( درباره پليديها و نابكاريهاى آنان جان خود را با حسرتها از بين مبر ) .
طه ، ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرآنَ لِتَشْقى [طه آيه 1 و 2] ( طه ، ما قرآن را براى تو نازل نكرديم كه خود را بمشقت بيندازى .
در آيات كارمزدى كه براى كوششهاى خود خواسته است ، محبت و مودت به فرزندان طاهرين و معصومينش بوده است كه همه زندگانى خود را در راه اعتلا و رشد « حيات معقول » مردم سپرى كردهاند . و چون نفع خود اين كار مزدهم مربوط بخود مردم بود ، لذا ميفرمايد :
قُلْ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِلاَّ مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبيلاً [الشعراء آيه 109 و 127 و 145 و 164 و 180] ( بآنان بگو : آن كارمزدى كه از شما ميخواهم ، چيزى نيست جز عمل كسى كه آماده شده است راهى پيشگاه پروردگارش شود ) .
وَ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِىَ اِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ [يونس آيه 72] ( و من كار مزدى براى رسالتم از شما نميخواهم ، كار مزد من فقط مربوط به پيشگاه پرورنده عالميان است ) .
و ما ميدانيم كه اين اجر و پاداش هم بخود انسانها مربوط ميشود . اين مطلب در آيه ديگر چنين آمده است :قُلْ ما سَئَلْتُكُمْ مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ [سبأ 47] ( بآنان بگو : هر اجر و مزدى كه بخواهم ، به سود خود شما است ) .
نتيجه دوم
در تاريخ طولانى بشرى ، اشخاصى فراوان پيدا شده و ادعاى ارتباط وحى با خدا و رسالتى از طرف او بر جامعه خود يا بر جوامع بشرى براه انداخته اند ، در صورتيكه ادعاى آنان دروغ و افتراى محض بوده است ،اينان ستمكارترين مردم بودهاند . ( آيه شماره 3 ) چرا ستمكارترين مردم بوده اند ؟ بسيار روشن است ، زيرا اين افترا زنندگان با يك ادعاى دروغين ،عظمت و جلال خداوندى را كوچك جلوه دادهاند و از اين راه اساسىترين ارزش هستى انسانها را پايمال نموده اند و آن موجود برين را وسيله خودنمائيها و خودكامگيهاى خود قرار دادهاند . بلى ، هيچ ترديدى نيست در اينكه ستمكار ترين افراد بشرى كسانى هستند كه با نمايش دادن حق و حقيقت ، انسانها را از برخوردار شدن از حق و حقيقت محروم نموده از عالىترين وسيله وقيح ترين هدف را استنتاج نموده اند .
نتيجه سوم چنانكه از آياتى چند مشاهده كرديم ، وحى در قرآن به دو معنى بكار رفته است :
معناى يكم وحى بمفهوم عمومى آن كه شامل هر گونه رسانيدن و القاء چيزى به درون كسى از جانداران و انسانها و فرشتگان ميگردد . رجوع شود ( به آيه شماره 4 ) و آيه 68 از سوره النحل و آيه 12 از سوره فصلت و آيه 112 و 121 از سوره الانعام .
معناى دوم القاء دستورات الهى به درون پيامبران . اين معنا براى وحى در آيات فراوانى از قرآن مجيد آمده است كه ما مقدارى از آنها را مورد بحث قرار داده ايم .
نتيجه چهارم
آنچه كه بر پيامبر اسلام وحى شده است ، همانست كه بر ابراهيم ( ابو الانبياء ) نازل شده است . اين مطلب در مواردى از قرآن آمده است و پاسخ قاطعانه بر اعتراض كسانيست كه ميگويند : اختلاف اديان در گذرگاه تاريخ چه معنى دارد ؟ يا اديان الهى نيز مانند ديگر شئون بشرى در مجراى تكامل قرار گرفته ، از همه خدائى تدريجا به يك خدائى و يكتاپرستى رسيده است با نظر به آيات مزبور و آن آيه كه ميگويد :
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً [ الشورى آيه 13] ( براى شما از دين همان را تشريع كرده است كه به نوح . . . توصيه نموده است ) .بخوبى روشن ميشود كه متن اصلى اديان حقه كه بر پيامبران وحى شده است ، يك حقيقت است . و اختلافات و خصوصيات فرعى متفاوت مربوط به شرايط زمان و محيط پيامبران بوده است كه با روح تصفيه شده و ربانى خود ،همان خصوصيات فرعى را در ابلاغ متن اصلى اديان مطرح ساختهاند ، اين خصوصيات « سفت » نيز ناميده ميشود .
نتيجه پنجم سختگيرى كامل درباره دقت در موضوع وحى و ابلاغ آن كه از طرف خدا براى پيامبر انجام گرفته است
( آيه شماره 5 و 137 ) آيه شماره 13 تهديد بسيار شديدى را درباره مراعات عين آنچه كه به پيامبر وحى ميشود ،بيان ميكند . مسلم است كه آنانكه ميخواستند پيامبر اسلام مقدارى اندك به آنان تمايل نشان بدهد ، در نظر پيامبر مهم نبوده و مخالف رسالتش تلقى نميكرد ،با اينحال همان تمايل ناچيز هم مورد تهديد خداوندى قرار گرفته با شديدترين خطاب از آن جلوگيرى ميكند . از اينجا روشن ميشود كه تفسير و توضيح واقعياتى كه بر پيامبر اكرم وحى ميشده است ، غير از تمايل به خواسته بعضى از مردم آن زمان بوده است كه از طرف خداوند مورد نهى شديد قرار گرفته است ، زيرا تفسير و توضيح واقعياتى كه بوسيله وحى براى پيامبر مطرح مىگشت ، با آن نورانيت ربانى انجام ميگرفت كه بجهت تخلق به اخلاق اللّه در درون پيامبرفروزان شده بوده و لذا خطا و اشتباهى در آن تفسير و توضيح صورت نميگرفت .
نتيجه ششم آن حالت گيرندگى صاف و ابلاغ دقيق واقعياتى كه بوسيله وحى براى پيامبر كشف ميشد ،
در نتيجه همين دستورات و سختگيرى براى دقت درباره وحى بود كه قرآن از زبان پيامبر ميگويد :
وَ ما اَدْرى ما يُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما يُوحى اِلَىَّ ( آيه شماره 12 ) ( و من نميدانم چه ميشود بر من و شما ، من پيروى نميكنم مگر از آنچه كه بمن وحى ميشود ) با اين آيه و امثال آن روشن ميگردد كه نزول وحى به پيامبر و ابلاغ آن ، درست شبيه به جريان آب زلال منبع يك رودخانه كاملا تميز و پاك از آلودگيها و قرار گرفتن آن در اختيار انسانها بوده است .
شناختهاى مستند به شهود
شهود و مشاهده و شهادت و ديگر مشتقات اين ماده ، معنائى مترادف با رؤيت دارند . چنانكه رؤيت در ديدنهاى حسى طبيعى و بينائىهاى درونى بكار ميرود ، همانطور شهود و مشاهده و شهادت نيز در هر دو نوع ديدن استعمال ميشوند . آياتى كه در قرآن اين شناخت را بكار برده است ، متعدد است .
از آنجمله :
1 وَ اِذْ اَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِمائَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ اَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ اَقْرَرْتُمْ وَ اَنْتُمْ تَشْهَدُونَ [ البقره آيه 84] ( و در آنهنگام كه ما از شما پيمان گرفتيم كه خونهاى يكديگر را مريزيد و خودتان را از وطن و ديار خود آواره نسازيد ،سپس شما اقرار كرديد در حاليكه ميديديد ) .
2 اَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ اِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتِ اِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدى . . . [ البقره آيه 133] ( يا شما شاهد بوديد كه در هنگام فرا رسيدن مرگ يعقوب كه به فرزندانش گفت : چه چيز را بعد از من خواهيد پرستيد . . . )
3 وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً [ البقره آيه 143 الحج آيه 87] ( و بدينسان شما را امت وسط قرار داديم ، تا شاهد براى مردم باشيد و رسول خدا شاهد براى شما باشد ) .
4 رَبَّنا آمَنَّا بِما اَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ [ آل عمران آيه 53] ( اى پروردگار ما ، بآنچه كه نازل كردهايم ايمان آورديم و از پيامبر پيروى نموديم ، ما را از گروه شاهدان ثبت فرما ) .
5 . . . وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ [ آل عمران آيه 140] ( و روزگاران را در ميان مردم به جريان مىاندازيم و تا خدا كسانى را كه ايمان آوردهاند ، بداند و از شما شهودى را اتخاذ كند و خداوند ستمكاران را دوست نميدارد ) .
6 فَكَيْفَ اِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيداً [النساء آيه 41 و النحل آيه 89] ( چگونه است آنروزى كه از هر امتى شاهدى ميآوريم و ترا بر همه آنان شاهد ميآوريم ) .
8 يا اَيُّهاَ الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى اَنْفُسِكُمْ . . . [ النساء آيه 135 و المائده آيه 8] ( اى مردم كه ايمان آوردهايد ، قيام كنندگان براى عدالت و شهود براى خدا باشيد ، اگر چه بر ضرر خودتان باشد ) .
8 وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ [ البقره آيه 53] ( و در آنهنگام كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم نسل آنان را گرفته و آنان را بر خودشان شاهد قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم ،آنان گفتند : بلى ، ما ديديم ، [ بپرهيزيد ] از اينكه روز قيامت بگوئيد : ما از اين امر غافل بوديم ) .
9 قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذى فَطَرَهُنَّ وَ اَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ [سوره الأنبياء 56] ( و گفت : پروردگار شما پرورنده آسمانها و زمين است ،خداونديكه آنها را آفريده است و من بر اين شما از شاهدانم ) .
نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم در آيات قرآنى شهادت انسان بر خويشتن با اهميت بسيار زيادى مطرح شده است .
« انسان شاهد خويشتن است » معناى فوق العاده سازندهاى دربردارد كه اگر تعليم و تربيتها باين معناى سازنده توجه داشت ،آن موقع معلوم ميشد كه سطح اعتلا و ترقى بشرى درچه حدود والائى است ،زيرا شاهد خويشتن بودن اين حقايق را كه تذكر ميدهيم بوجود مي آورد :
حقيقت يكم اينكه آدمى داراى شخصيت است و موجوديت او با آن شخصيت و تحت مديريت آنست . مسلم است كه توجه باين حقيقت همان و در صدد تنظيم و بهداشت آن برآمدن همان .
حقيقت دوم احساس ضرورت آگاهى و شناخت اين شخصيت كه هر شناختى خاص درباره آن ، موجب پيشرفت و استقلال بيشتر شخصيت ميگردد .
حقيقت سوم كوشش براى تحصيل آزادى و اختيار در برابر عوامل جبرى و شبه جبرى طبيعت و همنوعان .
حقيقت چهارم احساس مسئوليت درباره بكار انداختن نيرو يا استعدادهاى گوناگون درونى ، زيرا بينائى آدمى بر خويشتن و شاهد بودن بحال خود ، مانند بينائى و شهادت درباره واقعيات بيرون از خود نيست كه احساس مسئوليت درباره آنها احتياج به واسطه داشته باشد ، زيرا آدمى بدون هر گونه واسطه با خويشتن روبرو است ، پس بينائى و شهادت درباره خويشتن مستقيم و بىواسطه ميباشد . اين نتيجه از آيات شماره 1 و 6 و 8 روشن ميشود .
نتيجه دوم در بعضى از آيات قرآن شهادت به معناى ميزان و ملاك و ضابطه و الگو آمده است .
مانند آيه شماره 3 و 5 و 7 در اين آيات خداوند مسلمانان را كه امت معتدل هستند ، شهداء براى انسانها و پيامبر را شهيد بر مسلمانان معرفى ميكند . معناى اين شهادت ميزان و ملاك و ضابطه و الگوى انسانيت و آرمانهاى آن ميباشد . چنانكه پيامبر اسلام ميزان بايستگىها و شايستگىهاى انسانى مسلمانان بوده و خداوند هم شاهد و شهيد پيامبر اسلام است ، بنابراين ، ميزان و ملاك انسانيت انسانها ، خداوند اعلا است . در اين مورد جملهاى از كانت را متذكر ميشويم كه ميگفت : « اگر بشر اعتراف ميكرد كه يك ناظر و مربى [ و به اصطلاحى كه در اين مبحث بكار ميبريم : شاهد و شهيد ] ما فوق او را تحت نظر داشته و اعتلاى او را ميخواهد ، آنوقت مىفهميديم كه اعتلا و تكامل بشرى تا چه حد والائى ميتواند برسد » .
نتيجه سوم در رابطه انسانها با عوامل تكامل الهى ، خود انسانها شاهد يكديگرند
( آيه شماره 4 ) در اين آيه خداوند از زبان مردم با ايمان چنين ميفرمايد : « اى پروردگار ما ، بآنچه كه نازل كردهاى ايمان آورديم و از پيامبر پيروى نموديم ، ما را از گروه شاهدان ثبت فرما ) . مضمون اينگونه آيات نشان ميدهد كه به اضافه اينكه هر يك از انسانها شاهد موجوديت و اندوختهها و حالات خويشتن ميباشند . همچنين آينه منعكس كننده موجوديت و اندوختهها و حالات ديگر انسانها نيز هستند .
عامل درونى و برونى شناخت و تفكيك حق و باطل
در قرآن مجيد آياتى وارد شده است كه دو نوع عامل شناخت حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر مطرح مينمايد : 1 عامل برونى كتاب آسمانى است كه بوسيله پيامبران براى بشريت ارائه شده است . نمونهاى از آيات مربوط باين عامل از اينقرار است : 1 وَ اِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون [ البقرة آيه 53] ( و در آنهنگام كه كتاب و فرقان به موسى ( ع ) داديم باشد كه شما هدايت شويد ) .
2 شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ [ البقرة آيه 185] ( ماه رمضان آن ماه است كه قرآن در آن نازل شده است ، اين قرآن هدايتى براى مردم و دلايل روشنى از هدايت و تفكيك كننده حق از باطل است ) .
3 لا اِكْراهَ فِى الدْينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ [ البقره آيه 256] ( اكراهى در دين نيست ، زيرا كه رشد از گمراهى آشكار شده است ،پس هر كس به طاغوت كفر بورزد و ايمان به خدا بياورد ، چنگ در طناب محكمى زده است كه گسستنى نيست و خداوند شنوا و دانا است ) .
4 وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هرُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقينَ [الانبياء آيه 48] ( چنين بود كه ما به موسى و هارون فرقان و نور و وسيله تذكر براى مردم با تقوى داديم ) .
5 تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الْفُرقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً [ الفرقان آيه 1] ( پاكيزه و بركت دهنده خداونديكه فرقان را بر بندهاش نازل فرمود ، تا ابلاغ كننده آن بر عالميان بوده باشد ) .
2 عامل درونى . 6 يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكْفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ [الانفال آيه 29] ( اى كسانيكه ايمان آوردهايد ، اگر شما به خدا تقوى بورزيد ، خداوند فرقانى براى شما قرار مي دهد و گناهان شما را محو و شما را مىبخشايد و خداوند داراى فضل بزرگى است ) .
نتيجه آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
همه ما ميدانيم كه شناخت حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر ،اساسىترين مسئله زندگى است كه بدون آن ، هيچ فرد و گروه و جامعهاى نميتواند ادعاى انسان بودن نمايد . شناخت حق و باطل و تفكيك آن از يكديگر ،همان اندازه ضرورت دارد كه قانون براى زندگى . ممكن است گفته شود :
زندگى و قانون از آن مفاهيم عمومى هستند كه در بررسي هاى علمى ، بهر شكلى كه مناسب باشد ، بايد مشخصتر شوند ، بهمين جهت است كه ما بايد معناى مشخص ترى را براى دو مفهوم مزبور در نظر بگيريم تا نتيجه مسئله روشنتر بوده باشد . بطور كلى زندگى آدمى پديده خاصى است كه همه چيز و در همه احوال و اوضاع نميتواند تأثير مثبت در آن داشته باشد .
بلكه بعضى از چيزها براى زندگى مثبت و بعضى ديگر منفى و دستهاى از چيزها حالت بيطرفى دارند . بنابراين ، حيات آدمى در جريان خود در برابر سه نوع پديده قرار ميگيرد :
نوع يكم پديدههاى مثبت مانند خوردنىها و آشاميدنيها و لباس و مسكن و وسايل بهداشت با نظر به بعد جسمانى او و پديده و حقايق ذهنى و روانى مانند علم و انديشه و تنظيم خواسته ها و اراده و تعقل با نظر به بعد روانى او .
نوع دوم پديدههاى منفى مانند هر چيزى كه به بعد جسمانى او آسيب وارد بسازد ، مانند بيماريها و عوامل مضر ديگر . يا ضررى بر ابعاد ذهنى و روانى او وارد بياورد ، مانند انحراف در انديشه ، اختلالات در اراده ، جهل و حماقت و بىشخصيتى و غيره .
نوع سوم پديدههاى بيطرف ، اين پديدهها عبارتند از حقايقى كه زندگى بى نياز از آنها جريان عادى خود را طى ميكند ، مانند حركت بسوى يكى از كرات فضائى فقط براى اشباع حس كنجكاوى كه پس از روشن شدن نتيجه عينى در زندگى ندارد . البته ميدانيم كه هر سه نوع پديده ، واقعياتى نسبى بوده و در هيچ زمان و براى هيچ كس مطلق نميباشند . حال اگر بخواهيم بدانيم كه حق و باطل در اين سه نوع پديدهها چيست و چگونه از يكديگر تفكيك مي شوند ، بايد اين ضابطه را در نظر بگيريم كه هر موقعيتى از زندگى فردى يا اجتماعى كه تصور شود ، انقسام همه پديدههاى طبيعى و انسانى بر سه نوع مزبور در برابر آن زندگى حق است ، يعنى اگر بگوئيم : همه پديدههاى طبيعى و انسانى براى زندگى در موقعيتى كه قرار گرفته است ، اين مثبت است ، سخنى باطل است و اگر بگوئيم : همه آن پديدهها در آن موقعيت براى زندگى منفى است ،قطعا باطل است ، همچنين اگر بگوئيم : پديدههاى بيطرف دخالت مثبت يا منفى در زندگى دارند ، اين يك مطلب باطل است . بنابراين قرار دادن هر يك از سه نوع پديده در موقعيت منطقى خود ، حق است . يك معناى ديگر براى حق وجود دارد كه مشخصتر و عينى تر از حق به معناى اولى است . و آن اينست كه هر پديدهاى كه براى « حيات معقول » اثر مثبت دارد ، حق است . يعنى حق آن بايستگى و شايستگى است كه مفيد براى « حيات معقول » در همه ابعاد آن است .
با اين تعريف كه براى حق نموديم ، پديدههاى بيطرف كه در موقعيتى از « حيات معقول » اثرى مثبت ندارند ، نه حقند و نه باطل ، بلكه حق يا باطل بودن آنها مربوط به انگيزه و هدفى است كه آدمى از ارتباط با آن پديدهها منظور نموده است . با دقت در اين مقدمه مختصر روشن ميشود كه مسئله شناخت و تفكيك حق از باطل ، يك مسئله كاملا نسبى و گامى شديدا پيچيده و مبهم ميباشد . در عين حال « حيات معقول » را نميتوان در ابهامات نسبيتها و پيچيدگيها رها ساخت ، زيرا هر لحظه از زندگى آدمى يك پديده مشخص و عينى است كه بايد از مجراى كاملا مشخص عبور نمايد .
حقيقت اينست كه بشر در راه تشخيص حق و باطل در هر دورهاى جدىترين تلاش را براه مياندازد ، ولى منابع و ريشههاى حق و باطل بدون راهنمائى راهنمايان انسان شناس و جهان بين كاملا قابل درك و تحقيق نميباشند ، بهمين جهت زندگى آدميان از مجراى ابهامانگيز حق و باطلى كه بطور جبر و ناخودآگاه عبور ميكند ، رضايت بىاساس او را تأمين مينمايد . خداوند هستى بخش براى تأمين « حيات معقول » انسانها در مجراى حق و باطل دو قلمرو را تعيين مينمايد :
قلمرو يكم آيات الهى كه بوسيله پيشوايان فوق الطبيعة به مردم ابلاغ ميشود ( آيه شماره 1 و 3 و 5 ) اين آيات الهى فارق و جدا كننده حق از باطل است . اين آيات از طرف خداونديست كه آفريننده منابع و ريشههاى حق و باطل است ( نور و ظلمت ) اصطلاح فرقان كه درباره قرآن و ديگر كتب آسمانى گذشته مانند صحف ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى عليهم السلام بكار رفته است ، بهمين مناسبت است كه معرفى حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر با مشيت الهى در اين كتابهاى آسمانى بيان شده است .
قلمرو دوم وجدان و عقل فطرى و رشد يافته بشريست كه با تكاپو و تلاش صميمانه در راه شناخت حق و باطل و تفكيك آن دو از يكديگر به نتيجه مطلوب ميرسند : ( آيه شماره 6 ) در مواردى متعدد از اين مجلدات باين حقيقت اشاره كردهايم كه عامل رشد انسانها كه حجت ناميده ميشود بر دو نوع است :عامل رشد و حجت برونى كه انبياء و اولياء و ديگر رشد يافتگان كاروان بشريتند . نوع دوم عامل رشد و حجت درونى است كه عقل سليم و وجدان آزاد از زنجير خود محورى و خودكامگى ميباشد .