متن خطبه صد و سى و هفتم
طلحه و الزبير
و اللّه ما أنكروا علىّ منكرا 2 ، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا 3 . و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه ، و دما هم سفكوه 4 ، فإن كنت شريكهم فيه ، فإنّ لهم نصيبهم منه 5 ، و إن كانوا ولوه دونى فما الطّلبة إلاّ قبلهم 6 . و إنّ أوّل عدلهم للحكم على أنفسهم 7 . إنّ معى لبصيرتى ما لبست و لا لبس علىّ 8 . و إنّها للفئة الباغية فيها الحمأ و الحمّة ، و الشّبهة المغدفة 9 و إنّ الأمر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه 10 ، و انقطع لسانه عن شغبه 11 . و ايم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه 12 ، لا يصدرون عنه برىّ 13 ، و لا يعبّون بعده في حسى 14
امر البيعة
و منه : فأقبلتم إلىّ إقبال العوذ المطافيل على أولادها 15 ، تقولون : البيعة البيعة 16 قبضت كفّى فبسطتموها ، و نازعتكم يدى فجاذبتموها 17 . اللّهمّ إنّهما قطعانى و ظلمانى ،
و نكثا بيعتى ، و ألّبا النّاس علىّ 18 فاحلل ما عقدا 19 ، و لا تحكم لهما ما أبرما 20 ، و أرهما المساءة فيما أمّلا و عملا 21 . و لقد استثبتهما قبل القتال ، و استأنيت بهما أمام الوقاع ، فغمطا النّعمة ، و ردّا العافية 22
ترجمه خطبه صد و سى و هفتم
از سخنان آن حضرت است كه در وضع طلحه و زبير و بيعت آن دو با آنحضرت فرموده است 1
طلحه و زبير
سوگند بخدا ، آنان منكرى ( امر ناشايستى ) را نتوانسته اند بمن نسبت بدهند 2 آنان ما بين من و خودشان انصاف نكردند 3 و آنان حقى را طلب مىكنند كه خود آن را رها ساختهاند ، و خونى را مطالبه مينمايند كه خود آن را ريختهاند 4 اگر من [ بر فرض محال ] در عدم ايفاى حق و ريختن خود شريك آنان بوده ام ، آنان قطعا سهمى از آن داشته اند 5 و اگر پايمال كننده حق و ريزنده خون ، آنان بودند ، قرار گرفتن تحت تعقيب و مطالبه بجز آنان هيچ احدى را نشايد 6 و نخستين عدالت آنان اينست كه درباره خود [ يا عليه خود ] حكم كنند 7 قطعى است كه من با بصيرت خود در اين زندگانى حركت مىكنم ، امرى را بكسى مشتبه نساختهام و هيچ امرى هم براى من مشتبه نشده است 8 و اين گروهى كه [ با طلحه و زبير براى شعله ور ساختن آتش جنگ ] براه افتادهاند ،ستمكارند ، در ميان اين قوم ظالم ، هم لجن است و هم زهر عقرب و هم شبهه تاريك در آن نهفته است 9 و حقيقت امر آشكار است ، و باطل از اصلش برطرف شده است 10 و زبانش از تحريك براى برپا كردن شرّ بريده است 11 و سوگند بخدا ، براى آن نابكاران حوضى را پر خواهم ساخت [ جنگى را بر پا خواهم كرد ] كه آب آن را خودم كشيدهام 12 آنان از آن حوض سيراب برنخواهند گشت 13 و آب گوارايى از آن نخواهند آشاميد 14
امر بيعت
و از جمله همين كلام است : براى بيعت به من ، مانند شتران ماده كه بسوى بچههاى خود روى بياورند ، بمن روى آورديد 15 مىگفتيد : بيعت ، بيعت 16 . دستم را براى امتناع از بيعت مىبستم . شما باز مىكرديد ، و دستم را پس مىكشيدم شما آن را بسوى خود براى بيعت جذب مىكرديد 17 خداوندا ، آن دو نفر ( طلحه و زبير ) رابطه ضرورى خود را با من قطع نمودند و بمن ظلم كردند و بيعت با من را شكستند و مردم را عليه من تحريك كردند و شوراندند 18 خداوندا ، باز كن آنچه را كه بستند 19 و محكم مفرما آنچه را كه برقرار نمودند 20 و براى آنان در آنچه آرزو كردند و عمل نمودند ، بدى و ناگوارى ارائه فرما 21 من پيش از جنگ از آن دو عهد شكن خواستم برگردند و حق را بپذيرند ، و پيش از بروز پيكار تحمل نمودم [ باشد كه از راه منحرف برگردند ] ولى قدر اين نعمت الهى را ندانستند و عافيت را [ كه به سراغشان آمده بود ] برگرداندند 22
تفسير عمومى خطبه صد و سى و هفتم
2 ، 7 و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا ، و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه ، و دما هم سفكوه . فإن كنت شريكهم فيه فأنّ لهم نصيبهم منه ، و إن كانوا ولوه دونى فما الطّلبة إلاّ قبلهم ، و إنّ أوّل عدلهم للحكم على أنفسهم ( سوگند بخدا ، آنان منكرى ( امر ناشايستى ) نتوانستهاند به من نسبت بدهند . آنان ما بين من و خودشان انصاف نكردند و آنان حقى را طلب مىكنند كه خود آن را رها كردهاند و خونى را مطالبه مينمايند كه خود آن را ريخته اند .
اگر من در كارى كه كردهاند ، با آنان شريك بوده ام ، پس آنان نيز در همان كار سهمى دارند . و اگر آنان خود به تنهايى آن كار را مرتكب شده اند ، قرار گرفتن تحت تعقيب و مطالبه بجز آنان هيچ احدى را نشايد .
آن نابكاران هيچ جرمى از من نديده اند ، حقى را مىخواهند كه خود آن را رها كرده اند
اين هم يكى از نابخردىهاى نوع بشر كه همانگونه كه با كمال وقاحت مجرم را تبرئه مىكند و چه بسا جايزه و پاداشى هم به او مى دهد انسانهاى مبّرا و بيگناه را هم مجرم قلمداد مىكند و هيچ توجهى باين اصل ضرورى انسانى نمىكند كه مجرم را تبرئه كردن خيانت به قانون و پايمال كردن حقوق ديگران است ، همچنين با كمال وقاحت ، انسانى مبّرا و دست پاك ، و پيشانى سفيد و دل صاف و طاهر را مجرم و بدكردار معرفى مينمايد
مخوان آلوده دامن هر كسى را
كه دامان تا به دامان فرق دارد
منسوب به فروغى بسطامى
چون خدا خواهد كه پرده كس درد
ميلش اندر طعنه پاكان برد
مولوى
چه بگوييم درباره آن نابخردان نابكار آيا واقعا آنان على ( ع ) را مىشناختند و به او تهمت مىزدند و او را درباره خون عثمان مجرم قلمداد مىكردند اگر اين احتمال صحيح باشد ، يعنى آنان مىدانستند كه على ( ع ) از پاى در آوردن حيات محقرترين جاندار را مخالف ناموس هستى و قانون الهى دانسته و محال بود كه چنان امر ناشايستى را مرتكب شود ، چگونه بخود اجازه مىدادند كه پاكترين دست چنين جان شناس را آلوده به خون عثمان معرفى نمايند و اگر آنان على ( ع ) را واقعا نمى شناختند .
حدّاقل مىبايست يك حادثه كوچك يا يك انسان معمولى را بعنوان شاهد براى شركت آن بزرگوار در قتل عثمان ارائه بدهند . اگر تاريخ را بطور لازم و كافى مورد بررسى و تحقيق قرار بدهيم ، خواهيم ديد : همين دو نفر ( طلحه و زبير ) از مهمترين عوامل قتل عثمان بودهاند .
اين قضيه را ابن ابى الحديد در شرح و دما هم سفكوه چنين آورده است : « يعنى خون عثمان ، و طلحه شديدترين تحريك را به كشتن عثمان نموده است و زبير سبكتر از او ، مردم را تشويق به اين كار كرده است . روايت شده است كه عثمان گفته است ، واى بر فرزند زن حضرّميه يعنى طلحه من چند بهار [ 1 ] طلا به او داده ام و او مردم را به ريختن خون من تحريك و تشويق مىكند خدايا ، طلحه را از آن مال بهرهمند مساز و عواقب ظلم او را به او نصيب فرما .
و كسانى كه تصنيفى در حادثه يوم الدار ( روز محاصره و قتل عثمان در خانهاش ) نمودهاند ، روايت كردهاند كه در آن روز كه عثمان كشته شد ، طلحه روى خود را با پارچهاى پوشانده بود كه از چشمان مردم پوشيده باشد ، او به خانه عثمان تيراندازى مىكرد . و نيز روايت شده است : وقتى كه مردم از ورود به خانه عثمان جلوگيرى شدند ،طلحه آنان را به خانه بعضى از انصار برد و آنان را به پشت بام آن خانه رساند و از آن پشت بام به خانه عثمان سنگر گرفتند و او را كشتند . و نيز روايت كردهاند كه : زبير مىگفت :
بكشيد عثمان را او دين شما را تغيير داده است . باو گفتند : پسرت در در خانه عثمان از وى حمايت مىكند ؟ زبير در پاسخ آنان گفت : از كشته شدن عثمان كراهتى ندارم اگر چه پيش از او پسرم كشته شود ، عثمان فردا لاشه ايست بر سر راه .
مروان بن الحكم در جنگ جمل گفته است : سوگند بخدا ، نخواهم گذاشت : خون وابسته به من هدر برود ، و قطعا طلحه را به خونخواهى عثمان مىكشم ، زيرا او است كه عثمان را كشته است ، سپس تيرى به طرف او انداخت كه به طرف ران او اصابت كرد و بجهت خونريزى از آن زخم مرد . 2 ابن ابى الحديد مىگويد : « امّا نفرينى كه امير المؤمنين عليه السلام درباره آن دو نفر فرمود ، اجابت شد .
يعنى با سوء عاقبت از اين دنيا رخت بربستند » 3 ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبه 1 دينورى مىگويد : « روايت كردهاند كه پس از كشته شدن عثمان بامداد روز بعد مردم در مسجد جمع شدند و پشيمانى و تاسف به عثمان ابراز كردند و مردم به طلحه و زبير خيلى اعتراض نموده و آن دو نفر را به قتل عثمان متهم كردند و بآن دو نفر گفتند : اى دو مرد ، شما بوديد كه در كشتن عثمان دخالت داشتيد ، برويد كنار و خود را در معرض انتخاب براى زمامدارى مياوريد .
ابن قتيبه در ص 52 از همين مأخذ مىگويد : « پس از آنكه على بن ابيطالب عليه السلام پس از قبول خلافت خواستههاى طلحه و زبير را كه رياست بود ، نداد ، زبير در ميان جمعى از قريش برخاست و گفت : ما گناه عثمان را ثابت كرديم و ما بوديم كه اسباب قتل او را فراهم نموديم » 8 و إنّ معى لبصيرتى ما لبّست و لا لبّس علىّ ( من امرى را به كسى مشتبه نساختهام و هيچ امرى هم براى من مشتبه نشده است )
___________________
[ 1 ] بهار بار ، گفته شده است وزن آن سيصد رطل قبطى است شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 35 پاورقى .
( 2 ) مأخذ مزبور ص 36 .
( 3 ) مأخذ مزبور ص 39 .
نيرومندترين اقوياء كسى است كه در دوران زندگىاش نه او كسى را بفريبد و نه كسى او را بفريبد
يكى از آن كلمات كه در قاموس بشر معناى خود را از دست داده و مفهومى ضدّ معناى حقيقى خود را در برگرفته است ، كلمه قوى است . اگر درست دقت كنيم مىبينيم : اين كلمه درباره كسى بكار مىرود كه براى ادامه زندگى دلخواه خود ، بهر وسيله ممكن دست بزند همه را بفريبد و زندگى خود را با دسيسه و نيرنگ و دغل بازىها ، زرق و برق بدهد در هر موقعيتى از زندگى كه قرار بگيرد ، تنها سود و لذت آن را ببيند و به سوى خود بكشد و آن ضرر و دردى را كه لازمه قانونى آن دو پديده ( سود و لذت ) است ، به ديگران تحميل كند و اين نابكارى را قوه و قدرت بنامد .
اين تبهكارى با نظر به علل و انگيزههاى آن ، خيلى شگفتآور نيست ، شگفتآور آن است كه همين تبهكارى را قانون هستى و عدالت بنامند كه نهايت ناتوانى بشرى را اثبات مينمايد . بهر حال ، با توجه به همه مسائل مربوط به علوم انسانى و قوانين ثابته آن ، اين نتيجه را مىگيريم كه كسانى كه تمسّك به تلبيس و نيرنگ و فريبكارى در زندگى مينمايند ، كاشف از ناتوانى آنان از زندگى با شخصيت داراى هويت و با شرافت و كرامت ذاتى و ارزشى است كه ميتواند از آنها برخوردار شوند [ 1 ] .
شخصيت آدمى آن حقيقت عظمائى است كه با تعليم و تربيت صحيح ، با واقعيات روبرو ميشود و انحصار حيات با كرامت و شرافت ذاتى و ارزشى را در ارتباط با واقعيات ديده و آن را تأمين مىكند و نه تنها نيازى به سالوس بازى و دغل كارى نمىبيند ، بلكه اين گونه نيرنگ بازيها را مخالف اصول انسانى تلقى كرده و با آن ، به مبارزه برمىخيزد . اين نكته را كه تلبيس و شيطنت و نيرنگ بازى ضد تقوى است ،در سخنان امير المؤمنين عليه السلام با كمال صراحت مشاهده كرده ايم از آنجمله و لا يغدر من علم كيف المرجع .
و لقد أصبحنا في زمان قد اتّخذ أكثر أهله الغدر كيسا ، و نسبهم أهل الجهل فيه إلى حسن الحيلة . ما لهم قاتلهم اللّه قد يرى الحّول القّلب وجه الحيلة و دونه مانع من أمر اللّه و نهيه فيدعها رأى عين بعد القدرة عليها و ينتهز فرصتها من لا جريحة له في الدّين [ خطبه 41 ] ( و كسى كه بداند سرنوشت نهائى زندگى او چيست ،مكر و حيله نمىكند .
ما در زمانى بسر مىبريم كه اكثر مردمش مكر را هشيارى تلقى كردهاند و نادانان اين مكر پردازى را به مهارت در چارهجوئى نسبت مىدهند . اينان در چه وضعى هستند [ چه فكر مىكنند ] خدا آنان را بكشد . انسان آگاه به دگرگونىها و ابعاد گوناگون امور ، راههاى حيله گرى را مىبيند ، ولى در مقابل او ، از امر و نهى خداوندى براى ارتكاب به حيلهگرى و نيرنگ بازى مانعى وجود دارد ، و در نتيجه آن حيلهگرى را در عين حال كه قدرت بر اعمال آن دارد ، رها مىكند ، و كسى كه هيچ تأثر و اجتنابى در دين ندارد فرصت را براى حيلهگرى غنيمت ميشمارد . ) و در خطبه 200 مىفرمايد : و اللّه ما معاوية بأدهى منّى ، و لكنّه يغدر و يفجر ، و لو لا كراهيّة الغدر لكنت من أدهى النّاس ، و لكن كلّ غدرة فجرة . و لكلّ غادر لواء يعرف به يوم القيامة ، و اللّه ما أستغفل بالمكيدة و لا أستغمز بالشّديدة ( سوگند بخدا ، معاويه زيركتر از من نيست ، بلكه او نيرنگ بازى مىكند و تبهكارى مىنمايد [ كار او وعدهشكنى و معصيت كارى است ] و اگر نبود وقاحت و زشتى پيمانشكنى و مكر پردازى از زيركترين ( سياست بازترين ) مردم بودم .
ولى هر نيرنگ بازى گناهى است ، و براى هر مكر پرداز عهد شكن پرچمى است كه در روز قيامت با او شناخته ميشود ، و سوگند بخدا ، با حيلهگرى غافلگير نمي شوم و با حوادث تند ناتوان نمىگردم . ) همانطور كه مىبينيم در اين سخنان مبارك هم از حيله گرى و عهدشكنى و نيرنگ بازى ، خود را تبرئه مىفرمايد و هم از تحت تأثير قرار گرفتن از امورمزبور ، آرى ، على ابن ابيطالب عليه السلام انسان است و چند رويى و حيلهگرى و مكرپردازى كاشف از وقيحترين مقاومت در مقابل اصول انسانى است كه هر داراى شخصيتى بايد آنها را مراعات نمايد .
همچنانكه شخصيت با هويت نميتواند مردم را بفريبد ، و با دغل بازى در حيات اجتماعى به رقّاصى بپردازد نبايد ، در برابر مكر پردازيها و فريبكاريهاى تبهكاران انسان نما بزانو در آيد ، اين اصل كه انسان با ايمان كه از تجارب و انديشه ها استفاده كرده است ، گول نمى خورد و در برابر سالوس بازان غدار مات نميشود ، با اشكالى مختلف در احاديث معصومين آمده است كه خود حكم بديهى عقل را تاييد مينمايند مانندالمؤمن كيّس ( مؤمن زيرك و هشيار است ) و إتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ينظر بنور اللّه ( از فراست و زكاوت مؤمن بر حذر باشيد ، زيرا او با نور خداوندى مىنگرد )و لا يلدغ المومن من جحر مرّتين ( شخص با ايمان از يك لانه [ لانه حشرات گزنده ] دوبار گزيده نمي شود .
اگر با عنايات خداوندى فرصتى پيش آيد ، درباره آن قسمت از سخنان امير المؤمنين عليه السلام كه حوادث گذشته و آينده و حال حاضر را بر مبناى تفكرات و دريافتهاى سياسى داهيانه مطرح فرمودهاند ، تحقيقى خواهيم داشت .
تنها در اين مورد بعنوان نمونه قضيهاى را از ابو محمد عبد بن مسلم ابن قتيبه دينورى نقل مىكنيم : « امتناع على از بيعت . . . سپس على را براى اخذ بيعت آوردند ، او مقاومت نموده و امتناع كرد . . . وقتى كه يكى از حاميان خلافت اصرار كرد ، على ( ع ) فرمود : « شير را براى او به دوش و امروز موقعيت او را محكم كن ، فردا همين امر را به تو برمىگرداند » 2 و امثال اين تحليلها و استدلالها درباره قضايا و روشهاى سياسى ، بطور فراوان از امير المؤمنين عليه السلام چه در نهج البلاغه و چه در ديگر سخنان آن حضرت ، مشاهده مينماييم . تا اينجا تفسير جمله مبارك بنا بر مفاد مستقيم خود جمله ( امرى را به كسى مشتبه نساخته ام و هيچ امرى هم براى من مشتبه نشده است ) بود .
ولى با نظر به جمله بعدى : ( و انها لا فئة الباغية . . . ) ( و اين همان گروه ستمكار است ) معلوم ميشود كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم خبر غائله جمل را به امير المؤمنين عليه السلام اطلاع داده بود و آن حضرت ، كلام رسول اللّه را بر اين غائله تطبيق مىفرمايد يعنى در اين تطبيق امر را نه براى مردم و نه بخودم مشتبه نساختهام روايات از هر دو گروه ( شيعه و سنى ) آمده است كه پيامبر اكرم ( ص ) روزى به زنهاى خود فرمود :
أيّتكنّ صاحبة الجمل الأديب تنبحها كلاب الحوأب ( كدام يك از شما صاحب شتر پر مو هستيد [ كه در موقع حركت براى جنگ على ( ع ) در عراق ،سگهاى بنى حوأب به او عوعو خواهند كرد ؟ ] در حاليكه ظالم است . رسولخدا ( ص ) طبق روايات معتبر اين خبر را هم به امير المؤمنين ( ع ) و هم به زوجه خود فرموده است ) 9 ، 14 و إنّها للفئة الباغية فيها الحمأء و الحمّة و الشّبهة المغدفة ، و إنّ الأمر لواضح ، و قد زاح الباطل عن نصابه ، و انقطع عن شغبه ، و أيم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه ، لا يصدرون عنه برىّ و لا يعبّون بعده في حسى ( و اين گروهى كه [ با طلحه و زبير ] براى شعلهور ساختن آتش جنگ به راه افتاده اند ،ستمكارند ، در ميان اين قوم ظالم هم لجن است و هم زهر عقرب و هم شبهه تاريكى كه در آن نهفته است .
و حقيقت امر آشكار است ، و باطل از اصلش برطرف شده است ، و زبانش از تحريك براى برپا كردن شرّ بريده است و سوگند بخدا ، براى آن نابكاران حوضى را پر خواهم ساخت ( جنگى را برپا خواهم كرد ) كه آب آن را خودم كشيده ام .آنان از آن حوض سيراب برنخواهند گشت ، و آب گوارائى بعد از آن از هيچ بركه و گودال آبى نخواهند آشاميد . )
________________
[ 1 ] . منظور از كرامت ذاتى ، همان حيثيت و شرفى است كه خداوند متعال به همه اولاد آدم ( ع ) عنايت فرموده است وَ لَقَد كَرَّمنا بَنِى آدَمَ وَ حَمَلناهُم فِى البَرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلناهُم عَلى كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضِيلا [ الاسراء آيه 70 ] ( ما قطعا فرزندان آدم را تكريم نموده و آنان را در خشكى و دريا به تكاپو واداشتيم و از مواد پاكيزه بآنان روزى داديم و آنان را بر مقدارى فراوان از مخلوقات خود برترى داديم . ) و مقصود از كرامت ارزشى ، آن شرافت و عظمتى است كه انسان بوسيله تقوى و تلاش در مسير « حيات معقول » آن را تحصيل مىنمايد يا ايُّهَا النَّاسُ إنَّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلناكُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم [ الحجرات آيه 13 ] ( اى مردم ، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبائلى قرار داديم تا با شناخت همديگر و هماهنگى زندگى كنيد ، با كرامتترين شما نزد خدا با تقوىترين شماست . )
( 1 ) مأخذ مزبور ص 11 .
اين همان گروه ستمكار است كه بمن خبر داده شده است
ستمكار بودن اين گروه ، سه علت دارد : علت اوّل اينست كه با طغيانگرى خود در مقابل امير المؤمنين عليه السلام ، جامعه اى را از بركت وجود آن انسان بزرگ محروم مىساختند . و از اين جهت كه با حركت هوسبازانه خود ضرر بر جامعه اسلامى زده و موجب بروز اختلاف شديد ميان افراد جامعه گشته اند ظلم بر جامعه نموده اند اختلافى كه به كشتار هزاران نفر منتهى گشته است . با يك تحليل دقيق ميتوان گفت :
اين علت نه تنها موجب بروز اختلاف و خونريزى در جامعه شده است ، بلكه به اضافه آن ، مردم را از برخوردارى از امتيازات تكاملى كه با زمامدارى امير المؤمنين عليه السلام نصيبشان مىگشت ، محروم ساخته اند .
علت دوم ظلم به خود على بن ابيطالب عليه السلام بود كه آن گروه ناكثين ( پيمان شكنان ) با آن حركت نابخردانه خود مرتكب گشتهاند ، زيرا با اتفاق نظر همه صاحبنظران تاريخ ، امتيازات و عوامل بسيار فراوان كه على ( ع ) را شايسته زمامدارى و مديريت جامعه اسلامى ساخته بود ، براى هيچ كسى در صدر اسلام فراهم نبود .
و چه ظلمى بالاتر از اينكه شايستگى هاى بيشمار آن انسان الهى را فقط بجهت آنكه مخالف هوى و هوس و خودخواهىهاى عدّهاى از اشخاص جامعه آن دوران حركت مىكرد ، مورد انكار قرار بدهند ؟ علت سوم ظلم ( انحراف ) از اصول و قوانين انسانى كه موجب سقوط آنها از ضرورى بودن مىگردد ، باين معنى كه باينگونه طغيانگرىها اصول و قوانين انسانى مانند ضرورت قطعى عمل به تعهدها و پيروى از شايستگىها و انسانهاى شايسته كه حياتىترين پديده براى جوامع انسانها است ، استحكام و اصالت و ضرورت خود را براى ساده لوحان كه متاسفانه اكثريت مردم جامعه از آنها تشكيل مىيابند از دست مىدهند .
در درون اين گروه ستمكار خباثت و فساد موج مىزند
با نظر به علل سه گانه كه در بحث قبلى گفتيم : نيازى براى اثبات خباثت و فساد آن گروه ستمكار وجود ندارد . بعضى از مفسران و شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحديد ، چنين مىگويد : مقصود امير المؤمنين عليه السلام از « الحمأ » كنايه از زبير است و زبير پسر عمه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بود و اين گونه وابستگى سببى در لغت عرب الحماء گفته ميشود . و منظور آن حضرت از حمّه ( زهر عقرب ) زوجه پيامبر ( ص ) است و در نسخه هاى ديگر از سخنان امير المؤمنين عليه السلام در « الحم » نقل شده است كه بمعناى آلوده و ناصاف است .
سپس مى فرمايد : « و شبهه تاريكى در اين غائله نهفته است » اين شبهه تاريك براى مردم معمولى است ، كه غالبا سادهلوحند ، زيرا آگاهان كم و بيش از حقيقت قضايا مطلع بودند و همه آنان مىدانستند : على بن ابيطالب عليه السلام كيست ؟
و چه مىخواهد . طلحه و زبير و همراهان آن دو كيستند ؟ و چه مىخواهند . بهمين جهت است كه فرمود :و إنّ الأمر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه ( و واقعيت ، آشكار است و باطل از اصل خود بر طرف شده است . ) و احتمال مىرود منظور آن حضرت وضوح و روشنى براى همه مردم آن غائله و آن دوران باشد ، مشروط بر اينكه توجهى كنند و بخواهند حادثه مورد بررسى ( حادثه دردناك جمل ) را مورد فهم و درك قرار بدهند .
و اينكه مىفرمايد : و زاح الباطل عن نصابه ( و باطل از اصلش برطرف شده است ) يعنى آنقدر حق و حقيقت امر واضح است كه پوشاكهاى باطل نميتوانند آن را بپوشانند . بهمين جهت است كه ميتوان گفت : نصاب ، بهمان معناى معمولى خود ميباشد كه بمعناى اندازه است ،يعنى باطل آن اندازه را كه براى پوشانيدن حقيقت لازم است ، ندارد .
علت اين امر احتجاجات و استدلالهاى امير المؤمنين عليه السلام و سرداران او با طرف مقابل در موقعيتهاى گوناگون و اطّلاعاتى بود كه بر پا كنندگان غائله جمل و حتى اكثر مردم آن دوران از حقائق پشت پرده داشتند . آخرين جمله اين خطبه اشاره به پيروزى آن حضرت است كه در جنگ جمل به وقوع پيوست . 15 ، 17 فأقبلتم الىّ إقبال العود المطافيل على أولادها ، تقولون البيعة ، ألبيعة ، قبضت يدى فبسطتموها ، و نازعتكم يدى فجاذبتموها ( براى بيعت با من ، مانند شتران ماده كه به سوى بچههاى خود رو بياورند ، به من رو آورديد ، مىگفتيد : بيعت ، بيعت ، من دستم را براى امتناع از بيعت مىبستم ، شما باز مىكرديد و دستم را پس مىكشيدم ، شما آن را به سوى خود براى بيعت جذب مىكرديد )
شما بوديد كه با كمال عشق و علاقه براى بيعت با من ، به طرف من هجوم آورديد
در چند مورد از اين ترجمه و تفسير با توجه به سخنان امير المؤمنين عليه السلام درباره مسائل مربوط به بيعت ، مباحثى را مطرح نمودهايم . از آنجمله : مجلد سوم از ص 24 تا ص 41 بدينقرار :
1 . بحثى در ماهيت بيعت و لزوم آن براى رشد و اعتلاى انسانى ص 24 و 25 2 . آزادى ، اساسىترين عنصر پيمان مقدس ص 25 و 26 3 . جوامع امروزى دليلى براى لزوم بيعت ( پيمان مقدس ) نمىبينند . ص 26 و 27 4 . انگيزه و هدف پيمان زمامدارى امروزى ص 27 5 . تعهد شكنى ، عبارت ديگرى از خودكشى ص 27 و 28 6 . بازيگريهاى ماكياولىگرى معاويه در پيمان شكنى طلحه و زبير ص 28 و 29 7 . آگاهى پيشين على بن ابيطالب عليه السلام از قرار گرفتن پيمان شكنان در معرض فريب ص 29 و 30 8 .
اعتراف پيمان شكنان ص 31 و 32 9 . پيمان شكنان به عمره مىروند تا انصراف خود را از پيمان با رهبر الهى ، با عبادت [ پوشالى ] بپوشانند ص 33 و 34 10 . پيمان شكنان سوگند مىخورند كه پيمان خود را نخواهند شكست . ص 34 و 35 11 . پيمان شكنان از پديده پيمان الهى كه مقدسترين پديدهها است ، سوء استفاده مىكنند . ص 35 تا 38 12 . پيمان شكنان از عدالت رهبران الهى هم سوء استفاده مىكنند . ص 35 تا 38 .
13 . پيمان و پيمان شكنى از ديدگاه قرآن ص 39 تا 41 مجلد نهم 1 . وفاء به بيعت ص 37 تا 39 .
2 . ما به آنچه كه تعهد بستهايم ايفاء خواهيم كرد ، اينست وظيفه حتمى ما ، پس از آن رضا به قضاى او داريم و امر او را به خود او وا مىگذاريم و به راه خود ادامه مىدهيم ص 175 و 176 3 . بحثى در تعهد و مسئوليت از ص 178 تا ص 198 مجلد دهم با چنين بيعتى كه مردم با من كردهاند ، چگونه ميتوانم در چنين مسئله حياتى سستى بورزم ص 157 تا ص 159 مجلد يازدهم خداوندا ، اين ظلم بزرگ تعهد با خويشتن و شكستن آن را بر من ببخشاى ص 221 و 222 مجلد بيست و سوم 1 . ترجمه و تفسير خطبه 136 بيعت شما با من يك پديده ناگهانى نبوده و با كمال اختيار و بدون كوچكترين اجبار بوده است 2 .
ترجمه و تفسير خطبه 137 1 . شما بوديد كه با كمال عشق و علاقه براى بيعت با من به طرف من هجوم آورديد اين نكته را هم بايد توجه كنيم كه : على ( ع ) در چند مورد ، صريحا فرمودهاند كه من زمامدارى بر شما را نمىپذيرم ، و فرمودهاند : من بجهت تماميت حجت مجبور شدم زمامدارى را قبول كنم . علت اين امتناع همانطور كه در خود همان موارد مىبينيم ،عدالت محض آن حضرت بود ، يعنى آن حضرت بجهت عشق شديدى كه به عدالت داشت و اطلاعى كه از ضرورت و عظمت آن داشت ، مىدانست كه اگر خلافت را قبول كند با چه مشكلاتى مواجه خواهد گشت ، ولى همانگونه كه گفتيم : باز همين عدالت بود كه موجب شد آن حضرت مطابق قانون پيروى از قيام حجت فرمايد ، يعنى آن حضرت بجهت قيام حجت به جهت احساس قانونى ترين قدرت كه بوسيله بيعت و ياران وفادارش براى او آماده شده بود ، زمامدارى را پذيرفت و چنانكه ديديم همين خلافت براى او سختترين رياضتى بود كه آن را تحمل فرمود .
صلوات اللّه و سلامه عليك يا امير المؤمنين يا ابا الحسنين . 18 ، 22 أللّهمّ إنّهما قطعانى و ظلمانى و نكثا بيعتى ، و ألبّا النّاس علىّ ، فاحلل ما عقدا ، و لا تحكم لهما ما أبرما ، و أرهما المساءة فيما أمّلا و عملا . و لقد استثبتهما قبل القتال ، و استأنيت بهما أمام الوقاع فغمطا النّعمة و ردّا العافية ( خداوندا ، آن دو نفر ( طلحه و زبير ) رابطه ضرورى خود را با من قطع كردند به من ظلم كرده و بيعتى را كه با من نموده بودند ، شكستند و مردم را عليه من تحريك كرده و شوراندند خداوندا ، باز كن آنچه را كه آن نابكاران بستند و محكم مفرما آنچه را كه برقرار نمودند و آرزوها و كردههاى آنان را به عاقبت بد و ناگوارىها مبتلا بفرما . من پيش از جنگ ، از آن دو پيمان شكن خواستم برگردند و حق را بپذيرند ، و من پيش از بروز پيكار تحمل نمودم [ باشد كه از راه منحرف برگردند ] ولى آنان قدر اين نعمت الهى را ندانستند و عافيت را [ كه به سراغشان آمده بود ] برگرداندند .
ظلم و ظالم و مظلوم . عدل و عادل و كسى كه درباره او با عدل رفتار شده است
نخست يك تعريف اجمالى درباره ظلم و عدل مطرح مينماييم و سپس به مسائل مربوطه مىپردازيم . حكماء و فيلسوفان و متكلمان و ديگر صاحبنظرانى كه در صدد تعريف اين دو پديده متقابل ( عدل و ظلم ) برآمدهاند ، اختلاف نظر دارند . ولى عمده اختلافات مربوط به مصاديق و موارد و مناقشات لفظى و غير ذلك ميباشد . و ميتوان براى آنهمه تعاريف يك جامع مشترك را در نظر گرفت كه هم مورد قبول اكثريت صاحبنظران بوده باشد و هم جامع مفاهيم و مصاديق خود و هم آنچه را كه داخل در تعريف آن دو نيست ، خارج شوند .
مقدمتا اين مطلب را بايد در نظر بگيريم كه ظلم و عدل از حقائق قصدى ميباشند .باين معنى كه تعدى و تجاوز به حق يا حقوق انسانى بدون آگاهى به ماهيت كارى كه وسيله تجاوز است ، ظلم نيست ، همانگونه كه اگر ماهيت كار معلوم باشد ، ولى تعدى كننده از آن كار قصد ظلم و تجاوز ندارد . براى هر دو صورت مثالى مىآوريم :
1 . اگر كسى زمينى را در تاريكى زير و رو مىكند و سنگها و خاكها را از جايى به جايى ديگر منتقل مينمايد و نميداند كه اين فعاليت چيست ؟ و چه نتيجهاى دارد ، فقط اين مقدار مىفهمد كه قطعهاى از زمين را دگرگون كرده است ، و در واقع كار او تغييرى در مجراى آب يك جوى بوده است كه از اين راه تجاوز و تعدى بر حق كسانى صورت مى گيرد كه از آن آب ، بهرهبردارى حياتى مىنمايند . اگر چنين شخصى توانائى فهم و درك ماهيت كار مزبور را نداشته و فقط به انگيزگى تلاش و كوشش ، آن را انجام داده باشد ، بديهى است كه موصوف به ظالم نخواهد بود ، و اگر توانايى بدست آوردن فهم و درك ماهيت و نتيجه كار را [ كه موجب ضرر بر انسانها شده است ، دارا بوده ، و در اين مورد تقصير نموده باشد ] قطعى است كه هر اندازه آن ضرر با اهميتتر باشد ، به موصوف بودن به ظالم شايستهتر خواهد بود .
2 . در كار فوق ماهيت كار را مىداند ، ولى ارزش آن را نمىداند ، يعنى نمىفهمد كه اين كار را كه انجام مىدهد ، ظلم است يا نيست ؟ در اينصورت هم اگر بتواند وصف ظلم بودن آن كار را بدست بياورد و در اين مورد تقصير كند و كار را كوركورانه انجام بدهد ،هر اندازه تأثير زشت آن كار بيشتر باشد ، جرم و خطاى او بيشتر خواهد بود .
3 . يقين دارد كه كارى را كه انجام مىدهد ، صحيح و شايسته است ، و ظلم نيست ،در صورتيكه كار ناشايسته است . در اين صورت ، بدانجهت كه عمدا مرتكب ظلم نشده است ، موصوف به قبح فاعلى نميباشد ، بدين معنى كه نميتوان گفت : چنين انسانى مجرم و ظالم است ، ولى اگر آن كار ناشايست اثر و نتيجه قبيحى داشته باشد [ و به اصطلاح فقاهى ] اثر وضعى ناشايستهاى داشته باشد ، آن اثر وضعى دامنگير او خواهد بود .
4 . مىداند كه كارى كه مىكند ظلم و تجاوز است و با اينحال مرتكب آن كار مىگردد ، اينست ظالم حقيقى كه بنا بر حكم بديهى عقل و وجدان بشر بطور عام و متن همه اديان الهى و همه مكتبهاى اخلاقى و فرهنگهاى بوجود آورنده تمدن ، يا محصول تمدن ، محكوم و ملعون و مطرود و خبيث است . آيات قرآنى با عبارت مختلف در بيش از 200 مورد ظلم و ظالم را محكوم و آن دو را مورد طرد و لعنت خداوندى قرار داده است .
بعيد بنظر مىرسد كه امثال طلحه و زبير نميدانستند كه آيا كار آن دو مشمول ظلم است يا نه . بايد گفت : بطور كلى انسانهايى كه مقدارى آگاهى درباره اصول و قوانين و مقررات بدست آوردهاند ، مىفهمند كه تخلف از آنها جرم بوده و اگر بوسيله تخلف از آنها ، حقوقى چه الهى ، چه مردمى و حتى حقوق جان خود را پايمال كرده است ، كار او ظلم و خود او ظالم است . گفتيم : همه اديان الهى و مكتبهاى اخلاقى و حكم بديهى عقل و وجدان بشر بطور عام و فرهنگهاى مولّد تمدن يا محصول آن ،ظلم را محكوم و آن را مردود و مطرود معرفى نمودهاند . در فرهنگ ادبى مخصوصا در جوامع اسلامى ، شديدترين تقبيح درباره ظلم و تجاوز را مشاهده مىكنيم .
از آنجمله بعنوان نمونه :
از تير آه مظلوم ظالم امان نيابد
پيش از نشان خيزد از دل فغان كمان را
صائب تبريزى
آه دل مظلوم به سوهان ماند
گر خود بزد برنده را تيز كند
صائب تبريزى
عدل آرى ، مقبلى جف القلم
ظلم آرى مدبرى جف القلم
مولوى
گر كشم كينه از آن مير و حرم
آن تعدى هم بيايد بر سرم
همچنان كاين ظلم آمد در جزا
آزمودم باز نزمايم ورا
درد صاحب موصلم گردن شكست
من نيارم اين دگر را نيز خست
داد حقمان از مكافات آگهى
گفت إن عدتم به عدنا به
[ 299 ]
ربّنا إنّا ظلمنا سهو رفت
رحمتى كن اى رحيميهات زفت
بازگو كز ظلم آن استم نما
صد هزاران زخم دارد جان ما
از طرف حضرت سليمان ( ع ) :
اى عجب در عهد ما ظالم كجاست ؟
كاو نه اندر حبس و در زنجير ماست
چونكه ما زاديم ظلم آن روز مرد
پس به عهد ما كه ظلمى پيش برد
چون برآمد نور ظلمت نيست شد
ظلم را ظلمت بود اصل و عضد
اصل ظلم ظالمان از ديو بود
ديو در بند است استم چون نمود
ملك زان داده است ما را كن فكان
تا ننالد خلق سوى آسمان
تا به بالا بر نيايد دودها
تا نگردد مضطرب چرخ و سما
تا نلرزد عرش از ناله يتيم
تا نگردد از ستم جانى سقيم
زان نهاديم از ممالك مذهبى
تا نيايد بر فلكها يا ربى
منگر اى مظلوم سوى آسمان
كاسمانى شاه دارى در زمان
عدل قسّامست و قسمت كرد نيست
اى عجب كه جبر نىّ و ظلم نيست
جبر بودى كى پشيمانى بدى
ظلم بودى كى نگهبانى بدى
در فتاد اندر چهى كاو كنده بود
زانكه ظلمش بر سرش آينده بود
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اين چنين گفتند جمله عالمان
هر كه ظالمتر چهش با هولتر
عدل فرموده است بدتر را بتر
اى كه تو از ظلم چاهى مىكنى
از براى خويش دامى مىتنى
بر ضعيفان گر تو ظلمى مىكنى
دان كه اندر قعر چاه بىبنى
گرد خود چون كرم پيله بر متن
بهر خود چه مىكنى اندازه كن
مر ضعيفان را تو بىخصمى مدان
از نبى إذ جاء نصر اللّه بخوان
گر تو پيلى خصم تو از تو رميد
نك جزا طيرا ابابيلت رسيد
گر ضعيفى در زمين خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان
گر بدندانش گزى پر خون شوى
درد دندانت بگيرد چون كنى
شير خود را ديد در چه و زغلو
خويش را نشناخت آن دم از عدو
عكس خود را او عدوى خويش ديد
لا جرم بر خويش شمشيرى كشيد
اى بسا ظلمى كه بينى در كسان
خوى تو باشد در ايشان اى فلان
اندر ايشان تافته هستى تو
از نفاق و ظلم و بدمستى تو
آن توئى وان زخم بر خود مىزنى
بر خود آن دم تار لعنت مىتنى
در خود اين بد را نمىبينى عيان
ورنه دشمن بودهاى خود را به جان
حمله بر خود مىكنى اى ساده مرد
همچو آن شيرى كه بر خود حمله كرد
چون به قعر خوى خود اندر رسى
پس بدانى كز تو بود آن ناكسى
شير را در قعر پيدا شد كه بود
نقش او آن كش دگر كس مىنمود
هر كه دندان ضعيفى مىكند
كار آن شير غلط بين مىكند
اى بديده خال بد بر روى عم
عكس خال تست آن ، از عم مرم
چونكه خرگوش از رهائى شاد گشت
سوى نخجيران روان شد تا به دشت
شير را چون ديد محو ظلم خويش
سوى قوم خود دويد او پيش پيش
شير را چون ديد كشته ظلم خود
مىدويد او شادمان و بار شد
عدل چه بود ؟ آب ده اشجار را
ظلم چه بود ؟ آب دادن خار را
عدل وضع نعمتى بر موضعش
نى بهر بيخى كه باشد آبكش
ظلم چه بود ؟ وضع در ناموضعى
كه نباشد جز بلا را منبعى
كافر و فاسق در اين دور گزند
پرده خود را به خود برمىدرند
ظلم مستور است در اسرار جان
مىنهد ظالم به پيش مردمان
كه ببنيدم كه دارم شاخها
گاو دوزخ را ببنيد از ملا
مولوى
سنگين نميشد اين همه خواب ستمگران
گر مىشد از شكستن دلها صدا بلند
امّا عدالت كه عبارتست از حركت مطابق قانون با آگاهى و تعهد بآن . يعنى همانگونه كه ظلم عبارت بود از تجاوز و تعدى عمدى از قانون ، همچنان عدل عبارتست از تطابق آگاهانه و عمدى حركات با قانون . بهمين جهت است كه قبح ظلم و حسن و ضرورت عدل ذاتى آن دو است و قابل تغيير نميباشند . يعنى اگر يك پديده ، ظلم بود ، قطعا قبيح است ، و اگر موضوع يا هدف عوض شد ، ظلم نيست نه اينكه ظلم است و قبيح نيست .
بعنوان مثال : شما اگر شخصى را بدون علت در جايى زندانى كرديد ، اين ظلم است و ذاتا قبيح است . امّا اگر كسى را بعنوان اجراى كيفرى كه شايسته آن است ، به زندان انداختيد ،نه اينكه اين كار ظلم است ولى قبيح نيست ، بلكه اصلا چنين كارى ظلم و تجاوز نميباشد .
درجات عظمت عدالت و مراتب قبح و وقاحت ظلم
هر دو پديده متقابل عدل و ظلم داراى درجات گوناگون ميباشند . يعنى بعضى ازعدالتها با ارزشتر و با عظمتتر از بعضى ديگر است ، چنانكه بعضى از ظلمها وقيحتر و قبيحتر از ديگر انواع ظلم ميباشند . حسن و قبح عدالت و ظلم دو منشأ دارد : منشأ يكم درونى است و منشأ دوم برونى .
1 . گاهى وضع درونى آدم ستمكار چنان در خباثت و وقاحت غوطهور است ، گويى از تعدى و تجاوز به حقوق ديگران مخصوصا به حقوق ضعفاء و بينوايان لذت مىبرد و هر چه كه در تعدى و تجاوز به ديگران بيشتر خشونت انجام مىدهد ، بر لذت و شقاوت او مىافزايد تاريخ بشرى از اين اشقياء بطور فراوان ديده است .
نرون پس از قتل عام وحشتناك كه گفته شده است در حدود 300000 انسان بوده و همچنين كشتن مادرش ، روى تپهاى در كنار شهر نشسته با نواختن موسيقى خود را هنرمندترين مردم مىدانست حجاج بن يوسف ثقفى در همين حدود انسان بيگناه را آغشته به خون نموده ،خنده از لبانش قطع نميشده است چنگيز حداقل در حدود يك ميليون نفر را به خاك و خون انداخته و خود را قهرمان مىنامد تيمورلنگ و آتيلاها هم با خباثت و شقاوت غير قابل توصيف ، صد هزار مردم بيگناه را از دم شمشير گذرانده و اين ستمهاى فوق تصور را براى خود افتخار تلقى نمودهاند اينگونه حيوانات مبتلاء به بيمارى خطرناك زندگى خود را در مرگ مظلومانه ديگران مىبينند ، نه مرگ عادى طبيعى ، يعنى اگر روزى اين حيوانات درنده و بيمار از خواب بيدار شوند و ببينند همه مردم مردهاند و همه اموال و اشياء با ارزشها را كه داشتند در اختيار اين حيوانات گذاشته و رفتهاند ، باز راضى نخواهند شد ، زيرا هدف ايدهآل اينان از پاى درآوردن و كشتن انسانها است كه موجب لذت بردن آنان ميباشد ، نه مردن آنان .
2 . گاهى منشأ ظلم و تعدى سودجوئى و خودخواهى و خودكامگى است . اگر چه قباحت و وقاحت اين نوع ظلم به شدت قسم اول نيست ، ولى در عين حال ، با نظر به عظمت حقى كه پايمال مىشود ، يا بىيار و ياور بودن شخصى كه قربانى ظلم و تعدى قرار مىگيرد ، داراى درجات شديد و ضعيف ميباشد . در روايتى آمده است پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده است :
يقول اللّه عزّ و جلّ اشتدّ غضبى على من ظلم من لا يجد ناصرا غيرى 1 ( خداوند مىفرمايد : غضب من شديد است بر كسى كه به انسانى ظلم كند كه ياورى جز من نداشته باشد ) بسيار مناسب است كه براى تكميل اين مبحث بعضى از روايات معتبر مربوط به قبح ظلم و شقاوت ظالم را مطرح نماييم :
1 . امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد : فاللّه أللّه في عاجل البغى و آجل وخامة الظّلم . . . ( خدا را ، خدا را [ در نظر بگيريد ] بترسيد از انتقام تمرد و تعدى در اين دنيا و كيفر شديد ظلم در آخرت )
2 .از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود : الظّلم ثلثة : ظلم يغفره اللّه و ظلم لا يدعه اللّه و ظلم لا يغفره اللّه فأمّا الظّلم الّذى يغفره اللّه عزّ و جلّ فظلم الرّجل نفسه فيما بينه و بين اللّه عزّ و جلّ ، و امّا الظّلم الّذى لا يدعه اللّه عزّ و جلّ فالمدينة بين العباد فأمّا الظّلم الّذى لا يغفره اللّه عزّ و جلّ فالشّرك باللّه . 2 ( ظلم بر سه نوع است ظلمى است كه خدا آن را مىبخشد . ظلمى است كه خدا آن را رها نمىكند .
ظلمى است كه خدا آن را نمىبخشد . ) امّا ظلمى كه خدا آن را مىبخشد ، ظلمى است كه انسان ما بين خود و خدا مرتكب شده است [ مثلا شراب خورده است ] و ظلمى كه خدا آن را رها نميكند ، تجاوز و ظلمى است كه مردم ميان خود مرتكب مىشوند ، يعنى بيكديگر ظلم مىكنند . و امّا ظلمى كه خدا آن را نمىبخشد ، شرك به خدا است . )
3 . از امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام در توضيح آيه إِنَّ رَبَّكَ لَبالِمِرصادِ ،( خداى تو قطعا در كمين است )قال : قنطرة على الصّراط لا يجوزها عبد بمظلمة 3 ( فرمود : پلى است بر صراط كه هيچ بندهاى كه مرتكب ظلم شده است ، نميتواند از آن عبور كند )
4 .باز آن حضرت نقل شده است : كه فرمود : إنّ اللّه أوحى إلى نبىّ من أنبيائه في مملكة جبّار من الجبّارين ، أن ائت هذا الجبّار فقل له : إنّى لم أستعملك على سفك الدّماء و اتّخاذ الأموال و إنّما استعملتك لتكفّ عنّى أصوات المظلومين فأنّى لن أدع ظلامتهم و أن كانوا كفّارا 4 ( خداوند متعال به يكى از پيامبرانش كه در مملكت يكى از جباران بود ،وحى فرمود : برو نزد آن جبار و باو بگو : خدا مىفرمايد : من ترا نگماشتم براى خونريزى و چپاول اموال مردم ، بلكه ترا گماشتم براى اينكه نالههاى ستمديدگان را خاموش كنى و صداهايشان بمن نرسد ، زيرا من مظلوميت مردم را رها نخواهم كرد اگر چه كافر باشند )
5 . بازاز امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود : من عذر ظالما بظلمه سلّط اللّه عليه من يظلمه و أن دعا لم يستجب له و لم يأجره اللّه على ظلامته 5 ( هر كس ظلم ظالمى را مورد عذر قرار بدهد ، [ آن را بپوشاند ، يا اهميت آن را پايين بياورد ، يا مرتكب شوندهاش را بىتقصير جلوه بدهد ] خداوند كسى را بر او مسلط مينمايد كه به او ظلم كند و اگر دعا كند ، دعاى او مستجاب نميشود و خداوند به مظلوميت او پاداش نمىدهد . )
6 .عن النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال : أوحى اللّه تعالى إلىّ أن يا أخا المرسلين و يا أخا المنذرين أنذر قومك لا يدخلوا بيتا من بيوتى و لأحد من عبادى عند أحدهم مظلمة فأنّى ألعنه ما دام قائما يصلّى بين يدىّ حتّى بردّ تلك المظلمة فأكون سمعه الّذى يسمع به . . . » 6 ( از پيامبر اكرم ( ص ) نقل شده است كه فرمود : خداوند به من وحى فرمود كه اى برادر رسولان و اى برادر تبليغ كنندگان ، ابلاغ كن [ تهديد كن ] قوم خود را كه هيچ احدى با ارتكاب ظلمى به يكى از بندگان وارد هيچ خانهاى از خانههاى من نشود ، زيرا من او را لعنت مىكنم مادامى كه در مقابل من به نماز ايستاده است تا ظلمى را كه مرتكب شده است جبران كند ، در آن هنگام بمنزله گوش او خواهم بود كه بوسيله آن مىشنود . )
( 1 ) خطبه 192
( 2 ) سفينة البحار مرحوم محدث قمى ج 2 ص 106 .
( 3 ) سفينة البحار مرحوم محدث قمى ج 2 ص 106 .
( 4 ) سفينة البحار مرحوم محدث قمى ج 2 ص 106 .
( 5 ) سفينة البحار مرحوم محدث قمى ج 2 ص 106 .
( 6 ) سفينة البحار مرحوم محدث قمى ج 2 ص 106 .
ظلم بر امير المؤمنين على بن ابيطالب قبيحترين ظلمها است
اما شدت قباحت ظلمى كه معلول پايمال شدن حق يا حقوق با عظمت ميباشد ، مانند ظلم به آن راهنمايان و پيشتازان كه ميتوانند بشريت را از ظلم و جهل نجات بدهند و عدالت و معرفت را در جامعه بگسترانند ، ظلم بر اين اشخاص ، بدانجهت قبيحترين ظلم است كه اثر و نتيجه آن ، همه مردم جامعه را فرا مىگيرد و ممكن است اثر و نتيجه آن قرنهاى متمادى دامنگير مردم جوامع فراوانى بوده باشد .
از اينجا روشن ميشود كه ظلم بر انبياء و اوصياء و اولياء و حكماى انسانساز وقيحترين و شقاوت بارترين ظلم است كه ميتوان تصور نمود ، زيرا ظلم بر اين راهنمايان روشنگر و پيشتازان تمدن ساز و بوجود آورندگان فرهنگهاى انسانى ، محروم ساختن انسانها از نور و معرفت و تمدن و فرهنگ و حقوق و اقتصاد و اخلاق سازنده ميباشد .
اكنون ثابت ميشود كه چرا ظلم به على بن ابيطالب عليه السلام از خبيثترين ظلمها و تجاوزات است ، زيرا در اينجا مظلوم فقط شخص على بن ابيطالب عليه السلام نيست ، بلكه همه جوامع بشرى تحت تأثير ظلم بآن حضرت واقع ميشوند . شما چند ورق از تاريخ را بخوانيد و در آنها دقت كنيد ، خواهيد ديد اگر خودكامگان مهلت مىدادند و براى جاه و مقام چند روزه دنيا آن انسان بزرگ و معلم و مربى سترگ را بحال خود مىگذاشتند ، چه ارمغان بزرگى از تمدن و فرهنگ به جوامع بشر تقديم مىكرد .
شما مقدارى در مغز و روحيه آن فخر انسانيت بينديشيد كه با وجود آنهمه طوفانها و حقكشىها و جنگ و جدالها كه به راه انداختند ، در مدتى كه شايد به شش سال نرسد ، آن همه سخنان حكمتآميز را در الهيات ، در حقوق ، در سياست مجتمع ، در اخلاق و در عموم عناصر فرهنگ انسانساز مطرح فرموده است .
اگر خودكامگان دنيا پرست امان مىدادند ، اين فخر انبياء و رسل و اوصياء و اولياء و حكما ،رسالت خود را به جوامع بشرى ابلاغ مىفرمود ، آيا امروزه باز بشر در اين جاهليّت وحشتناك و در اين عرصه تنازع در بقاء غوطهور مىگشت ؟ نه ، سوگند به خدا ، نه سوگند به جمال و جلال حق و حقيقت . نقل شده است كه يكى از متفكران مغرب زمين گفته است كه :
« متاسفانه مردم مغرب زمين ارزش كار معاويه را در جلوگيرى از اشاعه اسلام نمىدانند ، اگر درست بينيديشند خواهند ديد اگر معاويه مانع گسترش اسلام به وسيله على بن ابيطالب ( ع ) نميشد ، على همه دنيا را تحت سيطره اسلام قرار مىداد » بديهى است كه اين متفكر نماى مغرب زمين ، على بن ابيطالب عليه السلام و اسلام را نمىشناخته است ،زيرا على ( ع ) آن انسان عادل و عدالت گستر بود كه حتى تعدى به يك مورچه را در برابر مالكيت بر همه دنيا محكوم فرموده بود . اين انسان بزرگترين حمايت كننده حق حيات شايسته و كرامت انسانى و آزادى مسئولانه و تعليم و تربيت و تساوى همگان در برابر قانون بود .
اين عظمت مربوط به دين اسلام بود كه على بن ابيطالب عليه السلام رسالت ابلاغ آن را بعهده گرفته بود . اگر اسلام دنيا را فرا مىگرفت بشر اين اندازه سقوط نمىكرد ، زيرا اسلام جامع همه عظمتها و ارزشهاى مكتبها و اديان است بهر حال ، ما در اين مبحث درباره ماهيت و مختصات اسلام بررسى نمىكنيم . آنچه را كه در اين مبحث ، تعقيب مينماييم : پديده ظلم و قباحت و وخامت آن است كه يكى از شديدترين درجات آن ظلم به بشريت است بوسيله ظلم به راهنمايان انسانيت .
انواع ظلم
مالى ، جانى ، اعتبارى ، فكرى و روحى مخالفت با قوانين و پايمال كردن حقوق مردم كه ظلم ناميده ميشود ، با نظر به موضوع قانون و حق ، داراى اقسام گوناگون ميباشد . عمده آنها عبارتند از ظلم مالى ، ظلم جانى ،ظلم اعتبارى ، ظلم فكرى و ظلم روانى روحى . در اين مبحث به توضيح اختصارى هر يك از اين اقسام مىپردازيم :
1 . ظلم مالى
عبارت است از پايمال كردن حق مالى يك انسان يا حق مالى يك جامعه . وارد كردن ضرر مالى مستقيم يا غير مستقيم ، جلوگيرى از استفاده مشروع از مال ،ايجاد كردن علل تباهى مال و امثال اين امور از نوع ظلم مالى است كه ممنوع است .
از اين نوع ظلم است امتناع از دادن ارزش عادلانه كار و كالا . درست است كه اين نوع تعدى و تجاوز بطور مستقيم مربوط به مال است ، ولى بدانجهت كه قوام حيات طبيعى انسانها با مال در صورت مواد معيشت است ، لذا ممكن است يك ضرر مالى موجب اختلال حيات انسان يا انسانهايى را فراهم بياورد . بى جهت نيست كه گاهى مال را با خون مساوى گرفته اند
اى خورنده خون خلق از راه برد
تا نيارد خون ايشانت نبرد
مال ايشان خون ايشان دان يقين
زانكه مال از روز آيد در يمين
در بعضى از احاديث آمده است كه كسى كه در راه دفاع از مالش كشته شود ، شهيد محسوب مىگردد . البته نيازى به گفتن ندارد كه اين قضيّه مشروط به اينست كه مال از راه قانونى بدست آمده باشد و مربوط به قوام حيات انسانى بوده باشد . در طول تاريخ ما شاهد هزاران جنگ و كشتار جزئى و محلى و كشورى بر سر مسائل مالى ميباشيم .
2 . ظلم جانى
اينگونه تجاوز و ستمكارى از وارد كردن يك جراحت كوچك بر بدن گرفته ، تا كشتن و پايان دادن به زندگى يك يا چند انسان را شامل مىگردد . قبح و وقاحت اين ظلم شديدتر از ظلم مالى است . اگر بخواهيم شدت وخامت و پليدى اين قسم ظلم را درك كنيم ، بهتر است به چند مطلب توجه داشته باشيم :
يك همه انسانها با نظر به مشيت بالغه و فعل خداوندى در ايجاد انسانها ، مانند يك حقيقت ميباشند . آيات قرآنى براى اثبات اين معنى صريح و كافى است ، از آنجمله :
من اجُلِ ذلِكَ كَتَبنا عَلى بَنِى إِسرائِيلَ إِنَّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ أَو فَسادٍ فِى الأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ الناسَ جَمِيعاً وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيا النَّاسَ جَمِيعاً [ المائده آيه 32 ] ( بهمين جهت مقرر داشتيم به بنى اسرائيل اينكه هر كس يك نفس را بدون عنوان قصاص يا افساد در روى زمين بكشد مانند اينست كه همه انسانها را كشته است و هر كس يك انسان را احياء كند مانند اينست كه همه انسانها را احياء نموده است . ) وَ ما خَلقُكُم وَ لا بَعثُكُم إِلاَّ كَنَفسٍ واحِدَةٍ [ لقمان آيه 28 ] ( و نيست آفرينش و مبعوث شدن شما مگر مانند يك نفس ) دو با قطع نظر از كوته نظريهاى بعضى از روانشناسان دوران معاصر كه هيچ حقيقى را مافوق ابعاد بيولوژى و فيزيولوژى انسان درك نمىكنند ، يك ارتباط بسيار لطيف و ظريف ميان احساسهاى انسانى وجود دارد كه بدون تأثير دورى فاصله و كشش زمان و ديگر مشخصات فردى ، تاثير و تاثرات را بيكديگر منتقل مىسازند . فرزند شما از يك دردى متاثر ميشود ، شما همان درد را احساس مىكنيد .
دوست عزيز شما به فكر خدمت بشما مىافتد شما آنرا حسّ مىكنيد ، البته هر اندازه روابط نزديكتر باشد احساس قوىتر مىگردد ، ولى آنچنانكه مشاهده ميشود ارتباط احساساتى فراگير همه انسانها ، بلكه همه جانداران است . ايكاش بجاى سهل انگارى و افراطگرى در محسوسگرايى اين مسئله فوق العاده با اهميت توجه صاحبنظران را بخود جلب مىكرد و مىفهميدند كه عظمت و اهميّت جان در پشت پرده نمودهاى فيزيولوژى و بيولوژيك آن است .
و هيچ راهى براى درك و دريافت اين اهميت و عظمت ، جز درك و شهود ذاتى كه هر يك از جانداران دارا است وجود ندارد و لذا براى فهماندن وقاحت ظلم جانى هيچ وسيلهاى جزمتوجه ساختن مردم به درد و الم جانكاه ظلم جانى از درون خود آنان وجود ندارد ، زيرا پديدههاى انعكاسى و بازتابى و فعاليتهايى كه جانداران در موقع احساس درد و يا براى جلوگيرى از درد از خود بروز مىدهند ، خود درد و رنج و زجر و شكنجه را قابل دريافت مستقيم نمى سازد .
سه نتائج ظلم جانى كه خداوند جان آفرين گاهى براى هشدار بندگانش ارائه مىدهد ، بخوبى ميتواند پليدى ظلم جانى و ظالم به جانهاى آدميان را اثبات نمايد ، ولى چه بايد كرد كه ستمكاران اوّلين چيزى را كه بجهت ظلم از دست مىدهند ، بينايى و عقل و وجدان حساس است كه اگر هزاران بار عكس العمل و نتائج سوء تعدى و تجاوز خود را ببينند ، باز به خود نمىآيند كه آن سيلىها را از كجا مىخورند و آن اضطرابات درونى از كجا سرچشمه مىگيرد .
و بيك اعتبار ميتوان گفت : كشندهترين عكس العملى كه گريبان ستمكاران را مىگيرد ، همين است كه درك و شعور اساسى خود را از دست مىدهند و نمىفهمند كه ستمكارى آنان بر جانهاى آدميان چه بر سرشان مىآورد و عواقب بسيار وخيم ظلم در آينده جاودانى چه خواهد بود .
3 . ظلم اعتبارى
مقصود از ظلم اعتبارى ، تجاوز به حقوق اعتبارى انسانها است . كسى كه از روى استحقاق بتواند مقامى را حيازت كند ، سلب آن مقام از شخص مزبور ظلم محسوب ميشود . بديهى است كه منظور آن نيست كه بعضى از ظلمها اعتبارى هستند ،زيرا انحراف از قانون و پايمال نمودن حق ، يك پديده واقعى است ، همانگونه كه عدالت يك پديده واقعى است . بلكه منظور آن است كه متعلق ظلم كه موضوع حق است ، مانند مقام امرى است اعتبارى . [ 1 ]
از ديدگاه مجموع شئون حيات بشرى چه در قلمرو انفرادى و چه در زندگى اجتماعى نميتوان انواع اين ظلمها را با حدودى معين مرزبندى نموده و براى هر يك اثر و مختص معينى را مشخص نمود . اين مطلب داراى اهميت فوق العادهاى است كه پس از بيان ديگر انواع ظلم ، توضيح مختصرى درباره آن خواهيم داد .
[ 1 ] مخفى نيست كه هيچ امر اعتبارى هم بدون منشأ اصيل بوجود نمىآيد ، مثلا خود مقام اگر چه امريست اعتبارى ، ولى منشأ آن كه عبارتست از ضرورت مديريت يك مجموعه مثلا امريست اصيل و ضرورى و واقعى .
4 . ظلم فكرى
اين نوع ظلم قابل تقسيم به اقسامى گوناگون است . از آن جمله :
يك كسى كه انديشه خود را به طوفان هوى و هوس حيوانى و شيطانى خود مىسپارد . يعنى با اينكه توانايى انديشه مفيد براى خود و جامعه خود دارد ، بجهت لذتگرايى و تمايلات خودكامگى ، قضايا و واحدهايى را كه در جريان انديشه و استدلال و شناخت قرار مىدهد ، تنها براى اشباع هوى و هوسهاى خويشتن است .
اين شخص هم ظلم به خويشتن مىكند و هم بجهت محروم ساختن ديگران از نتائج مثبت انديشه خويش . و بديهى است هر اندازه انديشهاى كه در مسير فوق مستهلك و تلف ميشود ، قوىتر و تابناكتر باشد ، بهمان اندازه ، ظلمى كه بجهت استهلاك و تلف شدن انديشه در مسير مزبور ، به خود به جامعه وارد مىسازد قبيحتر و پليدتر خواهد بود .
دو كسانى كه با ايجاد مغالطهها سفسطههاى بظاهر علمى و فلسفى و حكمى ، مردم را از انديشيدن صحيح جلوگيرى مىكنند . ظلمى كه از اين راه بر انسان و انسانيت وارد ميشود ، بقدرى وقيح است كه ميتواند با شديدترين ظلم جانى قابل مقايسه بوده باشد ،زيرا با توجه باين حقيقت كه انسان يا جامعه بىفكر نه تنها از امتيازات زندگى محروم است ، بلكه همواره آلت دست اقوياء و نيرومندان بوده ، با يك نمايش زندگى طفيلى حركت مىكند و نام آن را حيات مىنامد در صورتيكه نه مالك اراده خود ميباشد ، و نه طعم استقلال و آزادى حيات را ميتواند بچشد .
اشخاصى كه راه درست انديشيدن را براى مردم جامعه مىبندند ، مخصوصا بوسيله شناخت رگ اغفال جوانان و تخليه مغزى آنان ،راه را براى تفكر و فعاليتهاى منتج مغزى آنان سدّ مىكنند ، جنايتكارانى هستند كه نه تنها هشياران جامعه آنان را مطرود و ظالم تلقى مىكنند ، بلكه تاريخ فرهنگ آن جامعه ،سطرهاى سياه خود را اختصاص بآنان مىدهد و پرده را از روى مغالطهها و سفسطهها و شطرنج بازيهاى آنان را كه روى مهرههاى اصطلاحات فريبا انجام دادهاند بركنار نموده بار ديگر حقائق را بوسيله وجدانهاى پاك و عقول سليم انسانهاى برازنده نمودار خواهد ساخت .
اين ظلم از دوران شيوع زندگى ماشينى از چشم ساده لوحان ناپديد گشته و اشتغالات بىامان و تكاپو براى تأمين زندگى مصرفگرا ، مانع از توجه به تجاوزات و ظلمهاى متنوع فكرى از راه تخليه مغز و تحريف اصول اساسى انديشه صحيح گشته است .
اگر روزى فرا رسد كه صاحبنظران دلسوز به انسان و انسانيت ، به محاسبه خسارات بىنهايتى كه از راه ظلم به انديشه انسانها وارد شده و وارد مىآيد بپردازند ، در آن روز معلوم خواهد گشت كه خسارات مغزى خيلى بيش از خسارات مالى و اعتبارى و حتى جانى او بوده و ظلمى را كه بشريت از اين راه متحمل شده است ، بيش از تجاوز و تعدى بر ديگر شئون حياتى آن بوده است .
5 . ظلم روانى يا روحى
اين سئوالات را با دقت شايسته مورد توجه و بررسى قرار بدهيم :
الف افراد بشر در ايجاد اضطرابات و تشويشهاى روانى به همنوعان خود ، تا چه اندازه مؤثر است ؟
ب افراد بشر در ايجاد دو روئىها و اشاعه آن در ميان مردم كه موجب اختلال روانى شبيه به خود ستيزى مىگردد ، تا چه حدّ دخالت دارد ؟
ج عوامل و انگيزههاى بيمارى چند شخصيتى كه از افراد بشرى به درون همنوعان خود وارد مىگردد ، آيا قابل شمارش است ؟ د در ايجاد وحشتهاى روانى ناشى از نفوذ تخيلات و توهمات در مغز انسانها ،خود افراد بشرى چقدر تاثير داشته و دارد ؟
ه در اشاعه دو نوع بيمارى مربوط به شخصيت ( خود بزرگ بينى و خود كوچك بينى يعنى احساس حقارت ) تا چه اندازه خود انسانها دست به كار هستند ؟
و آيا ميتوانيد حدس بزنيد كه در ايجاد ضعف شخصيت در انسانها ، همنوعان آنان چه مقدار و با چه كيفيتى سهيم هستند ؟ آيا ميتوانيد اين نوع ظلم را مورد بررسى قرار داده و راه از بين بردن آن را [ كه قطعا وجود دارد ] بوسيله تعليم و تربيتهاى سازنده به جوامع انسانى هموار كنيد . اگر همه انواع ظلم را كه در اين مبحث مطرح نموديم ،مورد دقت و بررسى قرار بدهيم و سپس تاريخ حيات بشرى را مطالعه نمائيم ، باين نتيجه خواهيم رسيد كه بشريت در هيچ برههاى از تاريخ نتوانسته است ننگ انواع ستمكارى را در عرصه حيات خود ، نابود كند ، تا آنجا كه شاعرى توانا مىگويد :
ألظّلم من شيم النّفوس فأن تجد
ذاعفّة فلعلّة لا يظلم
( ظلم از اخلاق ريشهدار نفوس انسانى است ، پس اگر پاكدامنى پيدا كردى [ كه ظلم نمىكند ] حتما علتى موجب شده است كه دست از ستمگرى برداشته است . )
انواع ظلمهاى پنجگانه حد و مرز معينى ندارد
اينكه مىگوئيم انواع ظلمهاى پنجگانه حد و مرزى ندارند ، دو معنى دارد :
معناى يكم
انواع ظلمهاى پنجگانهاى كه در اين مبحث مطرح نموديم ، در حقيقت اصول اساسى تعدى و ستم است ، و الاّ اگر بخواهيم همه اقسام آن را براى بررسى طرح
[ 313 ]
كنيم ، فراوانتر از اين انواع خواهد بود . بطور كلى به شماره هر نوع حقّى كه پايمال مىگردد و به شماره هر قانونى كه مورد مخالفت واقع ميشود ، نوعى يا قسمى ظلم تحقق مىيابد . پس ما در هر لحظهاى در معرض آلوده شدن به پليدى ظلم و تجاوز هستيم ، آيا با اينحال ، بشر به تعليم و تربيت و ارشاد مستمر و اصيل نيازمند نميباشد
معناى دوم
مخلوط شدن انواع ظلم با همديگر و امكان نتيجه دادن هر يك از آنها ديگرى را . توضيح اينكه ممكن است نوع ظلم بطور مستقيم مالى باشد ، ولى همين ظلم مالى موجب بوجود آمدن جنايت باشد كه ظلم جانى است . و اينگونه به وجود آمدن نوعى خاص از ظلم از نوعى ديگر ، در عرصه زندگى انسانها بسيار فراوان است ، و منشأ اين توّلد ( به وجود آمدن نوعى از ظلم از نوعى ديگر ) مانند بوجود آمدن ظلم جانى از ظلم به انديشه مردم ، ارتباط شديد مبانى و اركان اساسى زندگى با همديگر است . يعنى همانگونه كه مال بعنوان مواد معيشت مردم ارتباط اساسى با حيات مردم دارد و ظلم و اخلال در آن موجب ظلم و اخلال در حيات مردم ميباشد ، همچنين انديشه و وضع روانى و پديدههاى اعتبارى هم [ كه از واقعيتهاى اصيل بوده و خود نيز منشأ واقعيتهاى اصيل ديگر مىگردند ] كاملا با زندگى مردم در ارتباط جدى ميباشند . براى پوچ ساختن حيات واقعى مردم جامعه ، كافى است كه انديشههاى پوچ گرايانه و تخيلات بىاساس سرازير شود ، چنانكه ميتوان با مختل كردن وضع روانى انسانها حيات آنان را در خطر اضمحلال و نابودى قرار داد . الحمد لله اولا و آخرا و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۳