google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
120-140 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱۲7 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

متن خطبه صد و بيست و هفتم

127

و فيه يبين بعض أحكام الدين 1 و يكشف للخوارج الشبهة و ينقض حكم الحكمين 2 فإن أبيتم إلاّ أن تزعموا أنّي أخطأت و ضللت 3 ، فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله ، بضلالي 4 ، و تأخذونهم بخطئي 5 ، و تكفّرونهم بذنوبي 6 سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السّقم 7 ، و تخلطون من أذنب بمن لم يذنب 8 .

و قد علمتم أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رجم الزّاني المحصن 9 ، ثمّ صلّى عليه ، ثمّ ورّثه أهله 10 ،و قتل القاتل و ورّث ميراثه أهله 11 . و قطع السّارق و جلد الزّاني غير المحصن 12 ، ثمّ قسم عليهما من الفي‏ء 13 ، و نكحا المسلمات 14 ، فأخذهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بذنوبهم 15 ، و أقام حقّ اللّه فيهم 16 ، و لم يمنعهم من الإسلام 17 ، و لم يخرج أسماءهم من بين يأهله 18 .

ثمّ أنتم شرار النّاس 19 ، و من رمى به الشّيطان مراميه 20 ، و ضرب به تيهه 21 و سيهلك فيّ صنفان : محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ ، و مبغض مفرط يذهب به البغض إلى غير الحقّ 22 ، و خير النّاس فيّ حالا النّعمط فالزموه 23 ، و الزموا السّواد الأعظم فإنّ يد اللّه مع الجماعة 24 . و إيّاكم و الفرقة 25 فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان ، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب 26 . ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه ، و لو كان تحت عمامتي هذه 27 ، فإنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن ، و يميتا ما أمات القرآن 28 ، و إحياؤه الاجتماع عليه 29 ، و إماتته الافتراق عنه 30 .

فإن جرّنا القرآن إليهم اتّبعناهم 31 ، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا 32 . فلم آت لا أبا لكم بجرا 33 ، و لا ختلتكم عن أمركم 34 ، و لا لبّسته عليكم 35 ، إنّما اجتمع رأي ملئكم على اختيار رجلين ، أخذنا عليهما ألاّ بتعدّيا القرآن 36 ، فتاها عنه 37 ، و تركا الحقّ و هما يبصرانه 38 ، و كان الجور هواهما فمضيا عليه 39 . و قد سبق استثناؤنا عليهما في الحكومة بالعدل ، و الصّمد للحقّ سوء رأيهما ، و جور حكمهما 40 .

ترجمه خطبه صد و بيست و هفتم

و از سخنان آنحضرت است 1 ، در اين سخنان بعضى احكام دين را بيان و اعتراض خوارج را مردود و حكم حكمين را نقض مى‏فرمايد 2 اگر شما از پذيرش حق امتناع مى‏ورزيد ، و چيزى را قبول نمى‏كنيد جز اين را كه من مرتكب خطا ، و گمراه گشته‏ام 3 پس چرا امت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به حساب گمراهى من گمراه تلقى مى‏كنيد 4 و با خطاى من آنانرا مؤاخذه نموده 5 و با گناهان من امّت را تكفير مى‏كنيد 6 شمشيرها بر گردنهايتان بسته ( در هر جا كه دلتان بخواهد ) موارد صحيح و نا صحيح آنها را بكار مى‏بريد 7 و گناهكار را به بى‏گناه مخلوط مى‏نماييد 8 و شما مى‏دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زانى محصن را كشت 9 و سپس بر او نماز گزارد سپس خاندانش را وارثش قرار داد 10 و قاتل را كشت و ميراث او را به خاندانش به ارث گذاشت 11 و دست دزد را قطع و زانى غير محصن را تازيانه زد 12 و سپس از فيى‏ء به آن دو تقسيم نمود 13 و آن دو با زنهايى كه مسلمان بودند ازدواج كردند 14 و حق خداوندى را در آنان اقامه فرمود 16 و اقامه حق الهى مانع از برخوردارى آنان از سهمى كه از اسلام داشتند ، نگشت 17 و نامهاى آنان را از ميان اهل اسلام خارج نفرمود 18 سپس شما بدترين مردميد 19 و شما كسانى هستيد كه شيطان بوسيله شما به هدفهايش مى‏زند 20 و فريب خوردگان را به وادى گمراهى مى‏ كشاند 21 و درباره من دو گروه از مردم به هلاكت مى‏ افتند :

دوست افراط گر كه محبت او را بسوى غير حق ( باطل )مى‏كشاند ، و دشمن تفريطگر كه عداوت با من ، او را هم بسوى غير حق ( باطل ) مى‏كشاند 22 و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى‏كند ، شما طرف اينگونه مردم را بگيريد 23 و همواره با سواد اعظم ( متن جمعيت ) باشيد ، زيرا دست خدا با جمعيت است 24 و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد 25 زيرا كسى كه از مردم كنار گرفت و تنها گشت ، او از آن شيطان خواهد بود ، چنانكه گوسفندى كه از گله كنار گرفت و تنها شد ، نصيب گرگ مى‏گردد 26 آگاه باشيد ، هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد اگر چه زير اين عمامه من باشد . 27

زيرا جز اين نيست كه آن دو شخص حكم شدند براى آنكه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است 28 و احياى آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن 29 و ميراندن آن عبارتست از جدايى و پراكندگى از آن 30 پس اگر قرآن ما را بسوى آنان بكشد ، ما از آنان تبعيت خواهيم كرد 31 و اگر آنان را بطرف ما بكشد از ما تبعيت خواهند كرد 32 اى مردمى كه پدر مباد مر شما را ، من براى شما شرّى نياوردم 33 و شما را در كار خودتان فريب ندادم 34 و امر را بر شما مشتبه نكردم 35 جز اين نيست كه رأى اكثريت ( يا چشمگيران ) شما بر اين قضيه قرار گرفت كه ما دو مرد را انتخاب كنيم ، و ما از آن دو پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند 36 آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند 37 و حق را رها كردند با اينكه آنرا مى‏ديدند 38 هواى آنان با ظلم بود و با همان هوا حركت كردند 39 و ما پيش از آنكه آن دو حكم اقدام به كار حكميت نمايند استثناء كرده بوديم و گفته بوديم در حكميت بمقتضاى عدالت و نيت حق رفتار كنند و در صورتيكه رأى باطل صادر كنند و حكم ظالمانه نمايند ، رأى و حكم آن دو پذيرفته نخواهد گشت . 40

تفسير عمومى خطبه صد و بيست و هفتم

3 ، 8 فان ابيتم الاّ ان تزعموا انى اخطات و ضللت ، فلم تضللون عامة امة محمد صلّى اللّه عليه و آله بضلالى و تاخذونهم بخطائى ، و تكفرونهم بذنوبى سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم ، و تخلطون من اذنب بمن لم يذنب . ( اگر شما از پذيرش حق امتناع مى‏ورزيد و قبول نمى‏كنيد جز اين را كه من مرتكب خطا و گمراه گشته ‏ام پس چرا امت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به حساب گمراهى من گمراه تلقى مى‏كنيد و با خطاى من آنرا مؤاخذه نموده ، و با گناهان من آنرا تكفير مى‏نماييد شمشيرها بر گردنهايتان بسته ( در هر جا كه دلتان بخواهد ) موارد صحيح و ناصحيح آنها را بكار مى‏بريد و گناهكار را با بى گناه مخلوط مى‏نماييد )گيرم كه من مرتكب خطا شده ‏ام آيا عموم امت پيامبر اكرم هم خطا كار و گمراه گشته‏ اند ؟

نوعى بيمارى روانى وجود دارد كه نامش پارانوييد ( بدبينى و سوء ظن به ديگران ) است ، و نوعى ديگر نيز وجود دارد بنام نارسيسم كه در فارسى خود مدارى ناميده مى‏شود ، اگر دارنده اين دو نوع بيمارى تكيه‏گاه مذهبى پيدا كند ، همان گروه خواهد بود كه روياروى على عليه السلام ايستادند و او را تكفير نمودند .

اين نامگذارى با نظر به مجموع تاريخ اين گروه و كارنامه فكرى و عملى آنان كاملا صحيح است . دريغا ، چگونه گاهى انسانهايى بدرجه‏اى از سقوط مى ‏رسند كه يك انسان كامل را به عمل به قانون رسمى مناظره و مجادله وادار مى‏كنند آرى ،نابينايى و تعصب و لجاجت ناشى از بدبينى و خودمدارى نه حدّى مى‏شناسد و نه مرزى .

با تصور آن مسائل و اصولى كه ما درباره عظمت‏هاى انسانى سراغ داريم ،حقيقتا از تصور اينگونه پستى‏ها و رذالت‏ها ناتوانيم كه مردمى بظاهر انسان كه مى‏گويند : ما درك داريم و فهم داريم و مى‏انديشيم و تعقل مى‏كنيم و از وجدان برخورداريم با همه اينها خطائى را كه خودشان مرتكب آن شده‏اند و ضلالتى كه آنانرا در خود فرو برده است ، به مردى نسبت مى‏دهند كه بنى نوع انسانى شخصيتى را بعد از پيامبر عظيم الشأن به عظمت او نديده‏اند .

حال ، شما بياييد و اخلاق بسيار والاى آن اميد انسان و انسانيت را مورد توجه قرار بدهيد مى‏فرمايد : خوب بنظر شما من گنهكارم من گمراه شده‏ام [ 1 ] آيا همه امت پيامبر با آنهمه مهاجرين و انصار و با آنهمه مردم رشد يافته هم گنهكار و گمراه شده‏اند ؟ بياييد امت پيامبر را تكفير نكنيد و با آنها به بحث و گفتگو و كشف حقيقت امر بنشينيد .

با اين خودمدارى و بدبينى بيمار گونه ، شمشيرها آويخته به گردن بهر مورد كه مى‏رسيد خواه بجا و خواه نابجا مى‏بريد و مى‏دريد و مى‏كشيد و سپس مى‏نشينيد مشغول ذكر و تسبيح هم مى‏شويد محقق مرحوم هاشمى خويى نقل مى‏كند : « وقتى كه خوارج امير المؤمنين عليه السلام را تكفير كردند ، كسانى را كه در جامعه اسلامى بودند نيز تكفير نموده ،مى‏گفتند :

اين جامعه كفر است و نبايد هيچ كس از مردم آنرا رها كرد و هر كس را كه مى‏ديدند حتى اطفال و چهارپايان را نيز مى‏كشتند » [ منهاج البراعة ج 8 ص 196 و 197] اين بيماران عقيدتى كه با پارانوييد و نارسيسم ( بدبينى درباره ديگران و خودمدارى ) مى‏خواستند حكومت اسلامى را بدست بياورند و بر مهاجرين و انصار كه برخى از آنان رشد يافته‏ترين مردم تاريخ بودند ، مانند عمار بن ياسر ، اويس قرنى ، ابن التيّهان امر و نهى فرمايند گاهى انسان در نتيجه تجارب فراوان و دقيق ، اعجاز قرآن را در بعضى از آيات زودتر و صريح‏تر شهود مى‏نمايد . ( البته همه آيات قرآنى چنين است كه انسان موقعى كه موارد و محتويات آنها را بوسيله تجارب فراوان و دقيق درمى‏يابد ، اعجاز آنها را سريع‏تر و با صراحت بيشتر درك و دريافت مى‏كند .

اين آيه شريفه قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً .اَلَّذيِنَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الْدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 103 و 104] ( بگو به آنان : آيا زيانكارترين مردم را از جهت اعمال بشما خبر بدهم . آنان كسانى هستند كه كوشش‏شان در زندگى دنيا به تباهى رفته و گمان مى‏برند كه كار نيكوئى انجام مى‏دهند . ) اگر بخواهيد مجموع صفحات كارنامه اين گروه را كه تاريخ با كمال صراحت در دسترس ما گذاشته است ، در يك جمله خلاصه كنيد ، آن جمله چنين است :

كسانى كه به توهم نزديكى به خدا ، با خدا به مبارزه و ستيزه برخاسته بودند . 9 ، 18 و قد علمتم ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رجم الزانى المحصن ، ثم صلّى عليه ، ثم ورثه اهله ، و قتل القاتل و ورّث ميراثه اهله .

و قطع السارق و جلد الزانى غير المحصن ، ثم قسم عليها من الفيى‏ء ، و نكحا المسلمات فاخذهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بذنوبهم ، و اقام حق اللّه فيهم ، و لم يمنعهم سهمهم من الاسلام ، و لم يخرج اسمائهم من بين اهله ( و شما مى‏دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زانى محصن را كشت و سپس بر او نماز گزارد ، سپس خاندانش را وارث او قرار داد ، و قاتل را كشت و ميراث او را به خاندانش به ارث گذاشت . و دست دزد را قطع كرد و زانى غير محصن را تازيانه زد و سپس از فئى به آن دو تقسيم نمود ، و آن دو با زنهايى كه مسلمان بودند ازدواج كردند .

رسول خدا حق خداوندى را در آنان اقامه فرمود ، و اقامه حق الهى مانع از برخوردارى آنان از سهمى كه از اسلام داشتند ، نگشت ، و نامهاى آنان را از ميان اهل اسلام خارج نفرمود . )

___________________________________

[ 1 ] آيا امير المؤمنين عليه السلام گناه مرتكب شده است ؟ او كه معصوم بود ، او كه ديو نفس را كشته و دنيا را زير پا گذاشته بود ، او كه زمامدارى همه دنيا را مساوى يك كفش وصله خورده هم نمى‏دانست مگر اينكه حقى را اجرا و باطلى را محو و نابود بسازد . او كه شجاع‏ترين و سلحشورترين مرد تاريخ با بر حق ديدن خود ، پس از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بود ، امكان نداشت كه براى ترس و زبونى دست از جنگ بردارد آيا براى چنين شخصيتى ،انگيزه‏اى براى گناه مى‏ماند ؟ هم او گفته است كه : اگر همه دنيا را در مقابل يك معصيت ناچيز كه عبارتست از گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى ، بمن بدهند ، من آن معصيت را مرتكب نمى‏شوم . با نظر به اين گونه وضع روانى است كه انسان مى‏تواند ، ضرورت ايجاد نوعى روانشناسى را بپذيرد كه توضيح و تفسير معقول درباره اين نوع وقاحت ( متهم ساختن على عليه السلام به ارتكاب گناه ) را داشته باشد كه :

چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا

جهل مركب با تعصب وقيح جمع مى‏شود و داناترين و آزاده‏ترين و پاكترين انسانها را تكفير مى‏كند

مى‏گويند : يكى از ابلهان خودمدار شيخ الرئيس حسين بن عبد اللّه بن سينا را تكفير كرده بود ، ابن سينا دو بيت زير را به آن ابله ارمغان فرستاد :

كفر و چو منى گزاف و آسان نبود
محكم‏تر از ايمان من ايمان نبود
در دهر چو من يكى و آن هم كافر
پس در همه دهر يك مسلمان نبود

آيا اين همان منطق ضد بشر نيست كه براى كشتن حسين بن على عليه السلام با آن وضع فجيع ، بكار بردند ؟ و گفتند : « حسين ( عليه السلام ) بحكم شرع جدش ( پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم ) كشته شد » ابن خلدون در ردّ اين رأى سخيف و سخن كثيف چنين مى‏گويد : « و اين غلطى است كه از غفلت قاضى ابو بكر ابن العربى از مشروط بودن امامت به عدالت ، ناشى شده است و كيست عادل‏تر از حسين ( ع ) در زمانش در امامتش و در عدالتش در جهاد با اهل آراء » [مقدمه ( الجزء الاول من كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر فى ايام العرب و العجم و البرير ) تأليف عبد الرحمن بن خلدون ص 217 ابن العربى صاحب العواصم من القواصم است .] با اينحال ، ابن خلدون كسانى را كه از يارى امام حسين عليه السلام ( با داشتن توانائى ) تخلف كرده‏اند ، تبرئه مى‏نمايد اين نظريه ابن خلدون واقعا باعث شگفتى است ، زيرا اگر قيام امام حسين عليه السلام در مقابل يزيد نابكار ، قيام در مقابل فاسق و اهل آراء باطله بوده است ، به چه دليل ابن خلدون تخلف كنندگان از يارى آن حضرت را با امكان يارى و كمك تبرئه مى‏ نمايد به هر حال ، امير المؤمنين عليه السلام با استدلال بسيار متين و روشن به موارد بسيار با اهميت از فقه اسلامى به آن مبتلايان به جهل مركب و تعصب وقيح اثبات مى‏ كند كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كسانى را كه مرتكب گناهان كبيره شدند ، از احكام اسلام خارج ندانست و اين خوارج كه خود را پيامبرتر از پيامبر تلقى كرده بودند مرتكب گناه كبيره را آنهم در مغز بيمار خود ، تكفير نمودند 19 ، 26 ثمّ أنتم شرار النّاس ، و من رمى به الشّيطان مراميه ، و ضرب به تيهه .

و سيهلك فىّ صنفان : محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ ، و مبغض مفرّط يذهب به البغض إلى غير الحقّ ، و خير النّاس فىّ حالا المّنط الاوسط فألزموه ، و ألزموا السّواد الأعظم ، فإنّ يد اللّه مع الجماعة ، و إيّاكم و الفرقة ، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان ، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب ( سپس ، شما بدترين مردميد ، و شما كسانى هستيد كه شيطان بوسيله شما به هدفهايش مى ‏زند و فريب خوردگان را به وادى گمراهى مى‏ كشاند .

و درباره من دو گروه به هلاكت مى‏افتند : دوست افراطگر كه محبت او را بسوى غير حق ( باطل ) مى‏كشاند و دشمن افراطگر كه عداوت او را ( هم ) بسوى غير حق مى‏ كشاند و بهترين مردم از نظر تشخيص حقيقت و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى ‏كند .

شما طرف اينگونه مردم را بگيريد ، و همواره با سواد اعظم ( متن جمعيت ) باشيد ، زيرا دست خدا با جمعيت است . و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد ،زيرا كسى كه از مردم كنار گرفت و تنها گشت ، او از آن شيطان خواهد بود ، چنانكه گوسفندى كه از گله كنار گرفت و تنها شد ، نصيب گرگ مى‏گردد . )

درباره ارزشيابى من نه افراط كنيد و نه تفريط

اين يك جريان طبيعى است كه شخصيت‏هايى كه بالاتر از حدّ معمولى باشند ،مردم معمولى كه اطلاعى از انسان شناسى ندارند ، نظريات بسيار گوناگون درباره آنان ابراز مى‏دارند . اينكه شخصيت امير المؤمنين خيلى بالاتر از حدود انسانهاى معمولى بود ، جاى هيچ گونه ترديد نيست . بهمين جهت بوده است كه بعضى از صاحبنظران گفته‏اند : شخصيت والاى أمير المؤمنين عليه السلام براى ابد ، بعنوان يك موضوع شعرى پايدار خواهد ماند .

عبارت نظام سيار هرگز فراموش نخواهد شد كه مى‏گفت :سخن گفتن درباره على بن ابيطالب عليه السلام كارى است بسيار مشكل ، زيرا اگر كسى بخواهد بطور معمولى درباره او سخن بگويد ، به او ظلم كرده است ، و اگر بخواهد حقيقت امر را بيان نمايد ، خواهند گفت : غلو و افراط مى‏كند . اينگونه مضامين درباره اين شخصيت بى نظير بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از صاحبنظران شيعه و سنى فراوان گفته شده است : فواد كرمانى مى‏گويد :

چو عقول و افئده را نشد ملكوت سرّ تو منكشف
ز بيان فضل تو هر كسى رقم گمان زده مختلف

همه گفته‏ اند و نگفته شد ز كتاب فضل تو يك الف
فصحاى عصر به وصف خود ز اداى فضل تو معترف

بلغاى دهر ز عجز خود شده‏اند لال تو يا على

آرى ، بسيار حيرت آور است :

اجتماع عدل محض با قدرت فوق العاده عواطف انسانى در عاليترين حدّ و تعقل و تفكر در بالاترين درجه آنها عواطف و احساسات در بالاترين درجه ممكن ، شجاعت و سلحشورى و دلاورى بى نظير جان شناس و دريافت كننده عظمت و ارزش حيات ، در نابود ساختن انسانهاى ضد بشر اگر چه داراى ميليونها جان باشند ، بسيار جدى با هويت شخصيتى مشرف به عالم هستى و همه انسانها و تاريخ بشرى ،دمسازى با گمنام‏ترين اشخاص و طواف دور خانه‏هاى بيوه‏زنان و يتيمان صبور و شكيبا و داراى تحمّل بيمانند ، جسور و اقدام كننده و بر پا كننده طوفان‏هاى سهمگين در راه حق اين مضمون را كه اضداد متقابل در شخصيت أمير المؤمنين عليه السلام جمع شده بود ، در آثار ادبى و حكمى فراوان مى‏بينيم . از آن جمله :

جمعت فى صفاتك الأضداد
و لهذا عزّت لك الأنداد

( در صفات تو يا على ، اضداد با همديگر جمع شده‏اند و بهمين جهت است كه امثال براى تو وجود ندارد . ) بدانجهت كه تعليم و تربيت جوامع انسانى بحدى نرسيده است كه سطوح و ابعاد و استعداد عالى انسانى را به مردم قابل درك و فهم بسازد .

لذا طبيعى است كه اكثريت مردم در شناخت شخصيت‏ها دچار اشتباه و خطا شوند . و بديهى است كه اين اشتباه و خطا براى فرهنگ بشرى چقدر گران تمام مى‏شود و باعث تلفات چه ارزشهاى والا مى‏ باشد اسفا ، كه كوتاهى تعليم و تربيت‏ها باعث مى‏ شود كه داورى در شخصيت أمير المؤمنين عليه السلام از يك طرف تا حدّ خدايى دچار افراط كفرآميز مى ‏گردد ، و از طرف ديگر دچار تفريطگرى مى‏ شود و او را تا درجه مقايسه با خالد بن وليدها و معاويه‏ ها و عمرو بن عاص‏ها پايين مى‏آورد ، بلكه بيمارانى پيدا مى‏شوند كه چنان حكم ظالمانه و كفرآميز را درباره على عليه السلام صادر مى‏ كنند كه « على با قبول حكميت . . . شده است » بگذريم ، و شرح اين هجران و اين خون جگر را به وقت ديگر موكول كنيم سپس أمير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : « و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى‏كنند . » مسلم است كه منظور أمير المؤمنين عليه السلام ابطال افراط و تفريط درباره شخصيت آن بزرگوار است .

حال بايد ديد داورى حد معتدل درباره آنحضرت چيست و آيا مردم متوسط از عهده آن بر مى‏آيند يا نه ؟ آنچه را كه مى‏توان بعنوان حدّ معتدل درباره آنحضرت گفت : اينست : « آن بزرگوار يك شخصيت الهى بود كه نزديكترين ارتباط ممكن را با خداى خود داشته و جان مباركش در برخوردارى از فروغ ربانى تا حدّ آهن تفتيده پيش رفته بود ، او خدايى را كه شهود كرده بود مى‏پرستيد نه يك خداى مفهومى را ، او كسى بود كه آن همه سخنان پر فروغ الهى كه همه عقول و دلهاى پاكان اولاد آدم را به هيجان درآورده است امواجى ناچيز از آنچه در درون مباركش بوده است ، مى‏باشد .

اكنون ، اين مسئله مطرح مى‏شود كه آيا مردم معمولى ، ( سواد اعظم ) كه داراى درك و دريافت‏هاى متوسط هستند ، مى‏توانند شخصيت أمير المؤمنين عليه السلام را با آن مختصاتى كه بيان شد بفهمند ؟

در پاسخ اين مسئله ، مى ‏توان گفت : أمير المؤمنين عليه السلام كسانى را دستور به پيروى از مردم متوسطى كه سواد اعظم را تشكيل دادند ، مى‏فرمود كه مختصات والاى شخصيتى آن حضرت را نمى‏توانستند درك كنند و احتمال اينكه اگر آنان مى‏خواستند به آن مختصات والا پى ببرند گمراه مى‏شدند ، در حق آنان مى‏خواستند به آن مختصات والا پى ببرند گمراه مى‏شدند ، در حق آنان قوى است ، زيرا بديهى است كه آن عظمتى كه سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و مالك اشتر و عمار بن ياسر و اويس قرنى از آن بزرگوار دريافته بودند ، مردم معمولى كه متأسفانه اكثريت را تشكيل مى‏دهند ، درك نكرده بودند ، و الاّ هرگز پيرامون غير از او را نمى‏گرفتند .

داستانى از خليل بن احمد اديب و حكيم بزرگ نقل شده است كه مى‏گويند : روزى يكى از فضلاء كه در حوزه درس او حاضر مى‏شد ، از وى پرسيد : اى استاد عزيز ، چه علت دارد كه اكثريت مردم گرايش به بعضى از زمامداران داشتند ، به دور على بن ابيطالب عليه السلام جمع نشدند ؟ خليل پاسخ مى‏دهد كه اكثريت مردم با على ابيطالب عليه السلام سنخيت نداشتند . و وضع روحى او خيلى بالاتر از عقول و تفكرات اكثريت مردم دورانش بود .لذا او را درك نمى‏كردند .سپس مى‏فرمايد :

همواره با متن انبوه مردم باشيد كه جمعيت اصلى جامعه را تشكيل مى‏دهند

ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه أمير المؤمنين چگونه مردم را به پيروى از جمعيت تشكيل دهنده جامعه دستور مى‏دهند ، در صورتيكه همين جمعيت‏ها بوده‏اند كه با تحريكات اشخاص حيله‏گر و خونخوار از جاده حق و حقيقت منحرف مى‏ گشتند و انسان‏هاى شايسته را مورد اعتناء قرار نمى‏ دادند و موجب كنار گذاشته شدن آن انسانهاى بزرگ مى‏ گشتند ؟

پاسخ اين سؤال اينست كه مقصود حضرت از سواد اعظم و جماعت ، آن متن و جمعيت اصلى جامعه هستند كه در مسير حق حركت مى‏كنند ،اگر چه حركت آنان كاملا از روى آگاهى نبوده باشد . يعنى مقصود حضرت آن سواد اعظم و جماعت است كه دست خدا با آن است و بديهى است كه چنين جماعتى حتما بجهت تعليم و تربيت‏هاى سازنده ، در مسير خير و كمال قرار گرفته باشد ، چنان نيروى الهى در آن دميده مى‏ شود كه هر يك از افراد آن احساس مى‏كند كه واقعا يك جزء حقيقى از آن جماعت است و افراد آن جماعت اعضاى واقعى پيكر او مى‏باشند . 27 ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه ، و لو كان تحت عمامتى هذه ( آگاه باشيد ، هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد ،اگر چه زير اين عمامه من باشد . )

اگر من هم كه پيشواى شما هستم ادّعاى خوارج را براه بيندازم ، مرا بكشيد .

با نظر به مجموع گفتارها و كردارها و مخصوصا ادّعاى كفرآميز خوارج درباره أمير المؤمنين عليه السلام ، مى‏توان گفت : سخنان أمير المؤمنين عليه السلام درباره خوارج و حكمى كه درباره آنان در جملات مورد تفسير فرمودند و سپس اقدامى كه براى نابود كردن آنان در نهروان فرمودند ، همه اين امور دلالت صريح بر ضلالت قطعى اين گروه دارد كه دورى آنان را از حق و حقيقت اثبات مى‏كند ، اين داستان شرم آور خوارج هر چه بود در بيراهه‏اى از زمان واقع شد و گذشت ، و پليدى و خصومت آنان با حق و حقيقت در صفحه‏اى از نمايشگاه تاريخ ، و طهارت و عظمت مجسمه حق و حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام در صفحه مقابل اين نمايشگاه ، ثبت شد و مانند كتابى با خطى كاملا خوانا در برابر ديدگان بينايان بنى نوع بشر همچنان گشاده ماند ،تا چه كسانى از اين دو كتاب بسيار آموزنده ، با حق محض و باطل محض آشنايى پيدا كند و در جاده حيات معقول حركت كند .

اگر بگويند بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلى بروز اينگونه مردم رذل در تاريخ چيست ؟ يعنى چگونه مى‏شود كه عدّه‏اى از مردم با داشتن عقل و وجدان و ديگر وسائل درك و دريافت ، اينگونه دور از حق و حقيقت باشند ؟ پاسخ بدهيد : بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلى بروز جاندارانى در روى زمين كه خفاش ناميده مى‏ شوند ، چيست ؟ كه مى‏گويد :

همه موجودات منظومه شمسى مخصوصا جانداران كره زمين ، و مخصوصا در حدود شش ميليارد انسان دروغ مى‏گويند كه : آفتابى چنين و چنان وجود دارد و همه جا را روشن مى‏كند ، فضا ، معادن ، گياهان و جانوران همه و همه استفاده حياتى از آن مى‏برند پس از آن ، درباره اهانتى كه به خفاش بيگناه روا داشته‏ايد ، خوب بينديشيد كه آيا اين يك خيانت نيست كه نسبت نابينايى و تضاد با خورشيد را بجا ندارى بينوايى مى‏ دهيد كه بهيچ وجه استعداد و اختيارى براى بينايى و برخوردارى از خورشيد را ندارد ؟

در صورتيكه اين موجود انسان نما با دست پليدش چشمان خود را در مى‏آورد و نمى‏ گويد : من خود را كور ساختم ، بلكه مى‏گويد : از همين حالا ، من بيناترين موجودم حتى از فرشتگان الهى نيز بهتر مى‏بينم همانطور كه در گذشته اشاره كرديم ، اينگونه مردم كه مبتلا : به دو نوع بيمارى پارانوئيد ، ( بد بينى به همه مخلوقات خدا يا به بعضى از آنها ) و نارسيسم ( خودمدارى جنون آميز ) مى‏باشند موقعى خطرناك ميشوند كه مغز تباه شده آنان را جهل مركب عقيدتى نيز مختل بسازد ،به اين معنى كه فعاليت‏هاى ناشى از دو بيمارى مزبور را عقيده مذهبى نيز تلقى كنند 28 ، 31 فإنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيى القرآن ، و يميتا ما أمات القرآن ، و إحياؤه الأجتماع عليه ، و إماتته الأفتراق عنه .

فإن جرّنا القرآن إليهم اتّبعناهم ، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا ( جز اين نيست كه آن دو مرد حكم شدند براى آنكه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است ، و احياى آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن ، و ميراندن آن عبارتست از جدايى و پراكندگى از آن . پس اگر قرآن ما را بسوى آنان بكشد ما از آنان تبعيت خواهيم كرد و اگر آنان را بطرف ما بكشد آنان از ما تبعيت خواهند كرد . )

درباره ارزشيابى من نه افراط كنيد و نه تفريط

اين يك جريان طبيعى است كه شخصيت‏هايى كه بالاتر از حد معمولى باشند،مردم معمولى كه اطلاعى از انسان شناسى ندارند،نظريات بسيار گوناگون درباره آنان‏ابراز مى‏دارند.اينكه شخصيت امير المؤمنين خيلى بالاتر از حدود انسانهاى معمولى‏بود،جاى هيچ گونه ترديد نيست.بهمين جهت‏بوده است كه بعضى از صاحب نظران‏ گفته ‏اند:شخصيت والاى امير المؤمنين عليه السلام براى ابد،بعنوان يك موضوع شعرى پايدار خواهد ماند.

عبارت نظام سيار هرگز فراموش نخواهد شد كه مى‏گفت: سخن گفتن درباره على بن ابيطالب عليه السلام كارى است‏بسيار مشكل،زيرا اگركسى بخواهد بطور معمولى درباره او سخن بگويد،به او ظلم كرده است،و اگر بخواهدحقيقت امر را بيان نمايد،خواهند گفت:غلو و افراط مى‏كند. اينگونه مضامين درباره‏اين شخصيت‏بى نظير بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از صاحب نظران‏ شيعه و سنى فراوان گفته شده است:فواد كرمانى مى‏گويد:

چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
ز بیان وصف تو هر کسی رقم گمان زده مختلف

همه گفته اند و نگفته شد ز کتاب فضل تو یک الف
فُصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف
بُلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی

آرى،بسيار حيرت آور است:اجتماع عدل محض با قدرت فوق العاده!

عواطف انسانى در عاليترين حد و تعقل و تفكر در بالاترين درجه آنها!

عواطف و احساسات در بالاترين درجه ممكن،شجاعت و سلحشورى ودلاورى بى نظير!

جان شناس و دريافت كننده عظمت و ارزش حيات،در نابود ساختن‏انسانهاى ضد بشر اگر چه داراى ميليونها جان باشند،بسيار جدى!!

با هويت‏شخصيتى مشرف به عالم هستى و همه انسانها و تاريخ بشرى،دمسازى با گمنام‏ترين اشخاص و طواف دور خانه‏هاى بيوه‏زنان و يتيمان!

صبور و شكيبا و داراى تحمل بيمانند،جسور و اقدام كننده و بر پا كننده‏طوفان‏هاى سهمگين در راه حق!اين مضمون را كه اضداد متقابل در شخصيت‏امير المؤمنين عليه السلام جمع شده بود،در آثار ادبى و حكمى فراوان مى‏بينيم.از آن‏جمله:

جمعت فى صفاتك الاضداد و لهذا عزت لك الانداد

( در صفات تو يا على،اضداد با همديگر جمع شده‏اند و بهمين جهت است كه امثال براى تو وجود ندارد.) بدانجهت كه تعليم و تربيت جوامع انسانى بحدى نرسيده‏ است كه سطوح و ابعاد و استعداد عالى انسانى را به مردم قابل درك و فهم بسازد.لذاطبيعى است كه اكثريت مردم در شناخت‏شخصيت‏ها دچار اشتباه و خطا شوند.

وبديهى است كه اين اشتباه و خطا براى فرهنگ بشرى چقدر گران تمام مى‏شود و باعث‏تلفات چه ارزشهاى والا مى‏باشد!اسفا،كه كوتاهى تعليم و تربيت‏ها باعث مى‏شود كه‏داورى در شخصيت امير المؤمنين عليه السلام از يك طرف تا حد خدايى!!

دچار افراطكفرآميز مى‏گردد،و از طرف ديگر دچار تفريطگرى مى‏ شود و او را تا درجه مقايسه باخالد بن وليدها و معاويه‏ ها و عمرو بن عاص‏ها پايين مى‏آورد، بلكه بيمارانى پيدامى‏شوند كه چنان حكم ظالمانه و كفرآميز را درباره على عليه السلام صادر مى‏كنند كه‏«على با قبول حكميت…شده است!!»بگذريم،و شرح اين هجران و اين خون جگررا به وقت ديگر موكول كنيم سپس امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:«و بهترين مردم‏از نظر تشخيص و وضع روحى درباره من،صنف متوسط و معتدل است كه افراط وتفريط نمى‏كنند.»مسلم است كه منظور امير المؤمنين عليه السلام ابطال افراط وتفريط درباره شخصيت آن بزرگوار است.

حال بايد ديد داورى حد معتدل درباره‏آنحضرت چيست و آيا مردم متوسط از عهده آن بر مى‏آيند يا نه؟آنچه را كه مى‏توان‏بعنوان حد معتدل درباره آنحضرت گفت:اينست:«آن بزرگوار يك شخصيت الهى بود كه نزديكترين ارتباط ممكن را با خداى خود داشته و جان مباركش در برخوردارى ازفروغ ربانى تا حد آهن تفتيده پيش رفته بود،او خدايى را كه شهود كرده بودمى‏پرستيد نه يك خداى مفهومى را،او كسى بود كه آن همه سخنان پر فروغ الهى كه‏همه عقول و دلهاى پاكان اولاد آدم را به هيجان درآورده است امواجى ناچيز از آنچه‏در درون مباركش بوده است،مى ‏باشد.

اكنون،اين مسئله مطرح مى‏شود كه آيا مردم‏معمولى، (سواد اعظم) كه داراى درك و دريافت‏هاى متوسط هستند، مى‏توانندشخصيت امير المؤمنين عليه السلام را با آن مختصاتى كه بيان شد بفهمند؟

در پاسخ‏ اين مسئله،مى‏ توان گفت:امير المؤمنين عليه السلام كسانى را دستور به پيروى از مردم‏متوسطى كه سواد اعظم را تشكيل دادند،مى‏ فرمود كه مختصات والاى‏شخصيتى آن حضرت را نمى‏توانستند درك كنند و احتمال اينكه اگر آنان مى‏ خواستند به آن مختصات والا پى ببرند گمراه مى‏شدند،در حق آنان مى‏خواستند به آن مختصات‏والا پى ببرند گمراه مى ‏شدند،در حق آنان قوى است،زيرا بديهى است كه آن عظمتى‏ كه سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و مالك اشتر و عمار بن ياسر و اويس قرنى از آن‏بزرگوار دريافته بودند، مردم معمولى كه متاسفانه اكثريت را تشكيل مى‏دهند،درك‏نكرده بودند،و الا هرگز پيرامون غير از او را نمى‏ گرفتند.

داستانى از خليل بن احمداديب و حكيم بزرگ نقل شده است كه مى‏گويند:روزى يكى از فضلاء كه در حوزه‏درس او حاضر مى‏شد،از وى پرسيد:اى استاد عزيز، چه علت دارد كه اكثريت مردم‏گرايش به بعضى از زمامداران داشتند،به دور على بن ابيطالب عليه السلام جمع‏نشدند؟!خليل پاسخ مى‏دهد كه اكثريت مردم با على ابيطالب عليه السلام سنخيت‏نداشتند.و وضع روحى او خيلى بالاتر از عقول و تفكرات اكثريت مردم دورانش بود.

لذا او را درك نمى‏كردند.سپس مى‏فرمايد:همواره با متن انبوه مردم باشيد كه جمعيت اصلى جامعه را تشكيل مى‏دهندممكن است اين سؤال پيش بيايد كه امير المؤمنين چگونه مردم را به پيروى ازجمعيت تشكيل دهنده جامعه دستور مى‏دهند،در صورتيكه همين جمعيت‏ها بوده‏اندكه با تحريكات اشخاص حيله‏گر و خونخوار از جاده حق و حقيقت منحرف مى‏گشتندو انسان‏هاى شايسته را مورد اعتناء قرار نمى‏دادند و موجب كنار گذاشته شدن آن‏انسانهاى بزرگ مى‏ گشتند؟

پاسخ اين سؤال اينست كه مقصود حضرت از سواد اعظم‏و جماعت،آن متن و جمعيت اصلى جامعه هستند كه در مسير حق حركت مى‏كنند،اگر چه حركت آنان كاملا از روى آگاهى نبوده باشد. يعنى مقصود حضرت آن‏سواد اعظم و جماعت است كه دست‏خدا با آن است و بديهى است كه چنين جماعتى‏حتما بجهت تعليم و تربيت‏هاى سازنده،در مسير خير و كمال قرار گرفته باشد،چنان‏نيروى الهى در آن دميده مى‏شود كه هر يك از افراد آن احساس مى‏كند كه واقعا يك جزء حقيقى از آن جماعت است و افراد آن جماعت اعضاى واقعى پيكر او مى‏باشند.

الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه،و لو كان تحت عمامتى هذه (آگاه باشيد،هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد،اگر چه زير اين عمامه من باشد.)

اگر من هم كه پيشواى شما هستم ادعاى خوارج را براه بيندازم،مرا بكشيد.با نظر به مجموع گفتارها و كردارها و مخصوصا ادعاى كفرآميز خوارج درباره ‏امير المؤمنين عليه السلام،مى‏ توان گفت:سخنان امير المؤمنين عليه السلام درباره‏ خوارج و حكمى كه درباره آنان در جملات مورد تفسير فرمودند و سپس اقدامى كه‏ براى نابود كردن آنان در نهروان فرمودند،همه اين امور دلالت صريح بر ضلال ت‏قطعى اين گروه دارد كه دورى آنان را از حق و حقيقت اثبات مى‏ كند،اين داستان ‏شرم آور خوارج هر چه بود در بيراه ه‏اى از زمان واقع شد و گذشت،و پليدى و خصومت‏آنان با حق و حقيقت در صفحه ‏اى از نمايشگاه تاريخ،و طهارت و عظمت مجسمه حق‏و حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام در صفحه مقابل اين نمايشگاه،ثبت‏ شد و مانندكتابى با خطى كاملا خوانا در برابر ديدگان بينايان بنى نوع بشر همچنان گشاده ماند،تا چه كسانى از اين دو كتاب بسيار آموزنده،با حق محض و باطل محض آشنايى پيداكند و در جاده حيات معقول حركت كند.

اگر بگويند بياييد در اين موضوع مهم‏ بينديشيم كه علت اصلى بروز اينگونه مردم رذل در تاريخ چيست؟يعنى چگونه مى‏شودكه عده‏اى از مردم با داشتن عقل و وجدان و ديگر وسائل درك و دريافت،اينگونه دوراز حق و حقيقت‏ باشند؟!

پاسخ بدهيد:بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت‏اصلى بروز جاندارانى در روى زمين كه خفاش ناميده مى‏ شوند،چيست؟كه مى‏گويد:همه موجودات منظومه شمسى مخصوصا جانداران كره زمين،و مخصوصا در حدودشش ميليارد انسان دروغ مى‏گويند كه:آفتابى چنين و چنان وجود دارد و همه جا راروشن مى ‏كند،فضا،معادن، گياهان و جانوران همه و همه استفاده حياتى از آن ‏مى‏برند!پس از آن،درباره اهانتى كه به خفاش بيگناه روا داشته ‏ايد،خوب بينديشيدكه آيا اين يك خيانت نيست كه نسبت نابينايى و تضاد با خورشيد را بجا ندارى‏بينوايى مى‏ دهيد كه بهيچ وجه استعداد و اختيارى براى بينايى و برخوردارى ازخورشيد را ندارد؟!

در صورتيكه اين موجود انسان نما با دست پليدش چشمان خود رادر مى‏آورد و نمى ‏گويد:من خود را كور ساختم،بلكه مى‏گويد:از همين حالا،من ‏بيناترين موجودم حتى از فرشتگان الهى نيز بهتر مى‏بينم!!همانطور كه در گذشته ‏اشاره كرديم، اينگونه مردم كه مبتلا:به دو نوع بيمارى پارانوئيد، (بد بينى به همه مخلوقات خدا يا به بعضى از آنها) و نارسيسم (خودمدارى جنون آميز) مى ‏باشندموقعى خطرناك ميشوند كه مغز تباه شده آنان را جهل مركب عقيدتى نيز مختل بسازد،به اين معنى كه فعاليت‏هاى ناشى از دو بيمارى مزبور را عقيده مذهبى نيز تلقى‏ كنند!!!

فانما حكم الحكمان ليحييا ما احيى القرآن،و يميتا ما امات القرآن،و احياؤه‏الاجتماع عليه،و اماتته الافتراق عنه.فان جرنا القرآن اليهم اتبعناهم،و ان جرهم الينااتبعونا (جز اين نيست كه آن دو مرد حكم شدند براى آنكه احياء كنند آنچه را قرآن‏ احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است،و احياى آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن،و ميراندن آن‏عبارتست از جدايى و پراكندگى از آن.پس اگر قرآن ما را بسوى آنان بكشد ما ازآنان تبعيت ‏خواهيم كرد و اگر آنان را بطرف ما بكشد آنان از ما تبعيت‏ خواهند كرد.)

هيچ يك از عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى آن ارزش را نداشتند كه حكميت ‏كه تعيين كننده سرنوشت جوامع اسلامى بود،بعهده خود آنان گذاشته شود،بلكه آن‏دو مرد بعنوان بازگو كننده حقيقت قرآنى انتخاب شده بودند با قطع نظر از شخصيت و سوابق آن دو مرد كه به حكميت گزيده شده بودند،عدم لياقت آن دو براى همه روشن بود،ولى چه بايد كرد در برابر مكر پردازى‏ها وحيله‏گرى‏هاى خودكامگان دنيا كه همواره بر عقول ناتوان چيره مى‏شوند و آنان را بربزرگترين رادمردان دنيا مى‏شورانند و آن رادمردان را مجبور به پذيرش انواع ناگواريهاو خلاف واقع‏ها با ظاهر سازى‏ها و فريبكارى‏ها مى‏ نمايند!!

امير المؤمنين عليه السلام‏بارها به آن مردم سطح نگر بى‏ اعتنايى عمرو بن عاص به دين را مانند همكارش معاويه‏ گوشزد فرموده بود،و همچنين سوابق ناسازگارى ابو موسى اشعرى با حكومت عادله‏امير المؤمنين در تحريك و شورانيدن بعضى مردم عليه على عليه السلام براى عده‏اى‏فراوان از مردم ثابت‏شده بود.

بنابراين،اگر آن دو مرد با آن شخصيت و سوابق كه‏ داشتند اگر مى‏ نشستند و با يكديگر قرار مى‏گذاشتند و همچنين از مقامات زمامدارى‏ هر دو طرف خصومت (امير المؤمنين عليه السلام و معاويه) دستور صريح مى‏گرفتند كه با كمال بى ‏اعتنايى حق را پايمال و باطل را بر كرسى بنشانند،بهتر از آن نمى‏كردند كه‏ در مسئله حكميت انجام دادند.

ان ربك لبالمرصاد (5) «باش تا خورشيد حشر آيد عيان‏» فلم آت لا ابا لكم بجرا و لا ختلتكم عن امركم،و لا لبسته عليكم،انما اجتمع‏راى ملئكم على اختيار رجلين،اخذنا عليهما الا يتعديا القرآن،فتاها عنه و تركا الحق و هم‏يبصرانه،و كان الجور هواهما فمضيا عليه،و قد سبق استثناؤنا عليهما-فى الحكومة‏بالعدل و الصمد للحق-سوء رايهما و جور حكمهما اى مردمى كه پدر مباد شما را،من براى شما شرى نياوردم و شما را در كارتان‏فريب ندادم،امر را براى شما مشتبه نكردم،جز اين نيست كه راى اكثريت (ياچشمگيران) شما بر اين قضيه قرار گرفت كه دو مرد را انتخاب كنيم،و ما از آن دوپيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند،آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند وحق را رها كردند با اينكه آن را مى‏ديدند،هواى آنان با ظلم بود و با همان هوا حركت‏كردند،و ما پيش از آنكه آن دو حكم اقدام به كار حكميت نمايند،استثناء كرده و گفته‏بوديم در حكميت‏به مقتضاى عدالت و نيت‏حق رفتار نمايند،و در صورتيكه راى‏باطل و حكم ظالمانه صادر كنند،راى و حكم آن دو پذيرفته نخواهد شد.)

من نه براى شما شرى آوردم و نه شما را فريب دادم و نه امر را بر شما مشتبه ساختم‏امير المؤمنين عليه السلام در اين جملات پر معنى و روشن كننده كامل جريان‏خوارج و كميت‏به شش مطلب بسيار با اهميت اشاره مى‏فرمايند:

1-من عاشق رياست و مقام و زمامدارى نيستم كه در راه اين عشق خبيث وكثيف،بهر خيانت و جنايت و شر دست‏بيالايم.شما شنيده‏ايد كه زمامداران عاشق‏مقام و جاه براى بدست آوردن و ابقاى حكومت‏بيمار گونه چند روزه خود بهرنابكارى و نابخردى خود را آلوده مى‏كنند،ولى من از آنان نيستم،اگر اين حالت‏بيمار گونه خود را كنار بگذاريد،همه شما اعتراف خواهيد كرد كه من از آنها نيستم.

من حيله‏ گر و مكر پرداز و حق پوش هم نيستم،من شخصيتم را وابسته خداوند عدل‏محض و صدق كامل نموده‏ام چگونه امكان دارد،براى چند روز عمر رو به زوال،حيله‏ گرى راه بيندازم و روى حق و حقيقت را بپوشانم؟!

2-من از وجدان شما مى‏خواهم براى يك لحظه هم كه شده شما را روياروى‏خود قرار بدهد و از شما بپرسد اى نابكاران پست،آيا اين على بود كه مسئله حكميت‏را پيش كشيد يا انبوه مردم خود شما و چشمگيران شما بود كه فريب غداران خود كامه‏ دنيا را خورديد و گفتيد: سپاهيان شام ما را به عمل به قرآن دعوت مى‏كنند و ما بايددعوت آنانرا بپذيريم!!آيا على آن موقع فرياد نزد:

كلمة حق يراد بها الباطل (سخنى كه معاويه و عمرو عاص) درباره رجوع‏ قرآن به راه انداخته‏اند،سخنى بر حق است،ولى مقصود آنان از اين‏سخن،عملى است‏باطل‏شما گوش نداديد.ضعف شخصيت‏شما از يكطرف و نيروى شديد حيله‏ گرى ‏دشمنان شما از طرف ديگر، كار را به جايى رساند كه من، (على) با كمال اضطرارحكميت را پذيرفتم و همان روزها بود كه به شما گفت:امرتكم امرى بمنعرج اللوى فلم تستبينوا النصح الا ضحى الغد(من آنروز دستور واقع بينانه خود را بشما دادم و شما آنرا ناديده گرفتيد،وقتى‏كه روشنايى فردا رسيد،حقيقت نصيحت من بر شما واضح گشت) .

3-شما مى‏دانيد و اگر نمى‏دانيد اصرار به نادانى نكنيد،برويد از كسانى كه درمتن جريان بودند بپرسيد كه از آن دو نفر (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) سخت‏پيمان گرفته بوديم كه از قرآن تعدى نكنند.

حال كه مى ‏بينيد كار جامعه اسلامى درنتيجه حكميت آن دو نفر به پراكندگى مى‏كشد نه اتحاد و جمعيت،پس يقين بدانيد كه‏آنان مطابق قرآن حكم نكرده‏اند، زيرا قرآن دستور به اتفاق و اتحاد مى‏دهد نه‏پراكندگى و تفرق.

4-اگر بخود بياييد،درباره اين جريان حساس حكميت،بطور دقيق بينديشيد،خواهيد ديد هر كس كه بگويد:آن دو نفر با كمال اخلاص و حق طلبى و پاكى نيت‏نشستند و با وجدان ناب خود و با شهود كردن خداوند،آن قاضى مطلق و آن شاهد بينابه بحث و گفتگو و استدلال و استشهاد و نقض و ابرام پرداختند و با كمال تقوى وخلوص به اين نتيجه رسيدند كه بايد على بن ابيطالب آن دادگرترين و داناترين و باتقوى ‏ترين و حكيم ‏ترين و شجاع ‏ترين مرد تاريخ كه نصوص اثبات كننده برترى او ازقرآن و حديث ‏بر همه مهاجرين و انصار بلكه بر همه مردم (پس از پيامبر اكرم صلى الله‏عليه و آله) از حد تواتر گذشته است،كنار برود و كسراى عرب (معاويه) (6) زمامدارمسلمانان گردد آرى اگر كسى چنين توهمى بكند يا اطلاعى از وقايع ندارد،يااختلالى در مغز دارد و يا غوطه‏ ور در آن غرض ورزيست كه قابل عفو و اغماض ‏نيست.

5-از اين جملات مورد تفسير به خوبى درمى‏آيد كه آن دو حكم با علم به اين‏كه حق در آن مورد خصومت چيست و حق با كيست،حق را زير پا گذاشتند.از نظيراينگونه جملات برمى‏آيد كه حكمى كه آن دو نفر كردند مسبوق به تدبير و پيمان بود كه‏ حق را از على عليه السلام سلب كنند و قضيه به آن حساسيت را كه سرنوشت جوامع‏اسلامى بستگى به آن داشت[و از آن روز تاكنون عميق‏ترين شكاف را ميان‏ مسلمانان بوجود آورده و آنان را اسير اقوياى روزگار نموده است]با يك عده جملات‏و بازيهاى كودكانه ختم كنند!!

6-به آن دو نفر شرط شده بود كه با عدالت و قصد صالح حكم كنند.اين جمله‏امير المؤمنين عليه السلام با جملات ديگر آن حضرت اثبات مى‏كند كه آن دو نفر ازروى اجتهاد و نظر واقعى كه بعضى از ساده لوحان يا غرض ورزان به آن دو بازيگرنسبت مى‏دهند،حكم نكرده‏اند، بلكه فقط بر مبناى هوى و هوس و خود مدارى و طرح‏خويشتن براى جاه و مقام حكم كرده‏اند.

اما آنچه كه آرامش بخش است،همانست‏كه امير المؤمنين در يكى از خطبه‏ها فرمود: «خدا مى‏بيند و مى‏داند».و روزى وراى‏اين روزها و ابديت پشت‏سر اين دنياى گذران وجود دارد.

پى‏ نوشتها:

1-آيا امير المؤمنين عليه السلام گناه مرتكب شده است؟!او كه معصوم بود،او كه ديو نفس را كشته و دنيا را زير پاگذاشته بود،او كه زمامدارى همه دنيا را مساوى يك كفش وصله خورده هم نمى‏دانست مگر اينكه حقى را اجرا وباطلى را محو و نابود بسازد.او كه شجاع‏ترين و سلحشورترين مرد تاريخ با بر حق ديدن خود،پس از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله بود،امكان نداشت كه براى ترس و زبونى دست از جنگ بردارد آيا براى چنين شخصيتى،انگيزه‏اى براى گناه مى‏ماند؟!

هم او گفته است كه:اگر همه دنيا را در مقابل يك معصيت ناچيز كه عبارتست از گرفتن‏پوست جوى از دهان مورچه‏اى،بمن بدهند،من آن معصيت را مرتكب نمى‏شوم.با نظر به اين گونه وضع روانى است‏كه انسان مى‏تواند،ضرورت ايجاد نوعى روانشناسى را بپذيرد كه توضيح و تفسير معقول درباره اين نوع وقاحت(متهم ساختن على عليه السلام به ارتكاب گناه) را داشته باشد كه:-

چشم باز و گوش باز و اين عما

حيرتم از چشم بندى خدا

2-منهاج البراعة ج 8 ص 196 و 197

3-الكهف آيه 103 و 104

4-مقدمه (الجزء الاول من كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر فى ايام العرب و العجم و البرير) تاليف عبد الرحمن‏بن خلدون ص 217-ابن العربى صاحب العواصم من القواصم است.

5-تاريخ الخلفاء-جلال الدين سيوطى ص 195 و در كتاب الاعلام زركلى ج 8 ص 173 مى‏گويد:«و كان عمر بن‏الخطاب اذا نظر اليه (معاوية) يقول هذا كسرى عرب‏»هر وقت كه عمر بن الخطاب به معاويه مى‏ نگريست،مى‏ گفت:«اينست كسراى عرب‏».

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۲۲

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=