متن خطبه صد و بيست و هفتم
127
و فيه يبين بعض أحكام الدين 1 و يكشف للخوارج الشبهة و ينقض حكم الحكمين 2 فإن أبيتم إلاّ أن تزعموا أنّي أخطأت و ضللت 3 ، فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله ، بضلالي 4 ، و تأخذونهم بخطئي 5 ، و تكفّرونهم بذنوبي 6 سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السّقم 7 ، و تخلطون من أذنب بمن لم يذنب 8 .
و قد علمتم أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رجم الزّاني المحصن 9 ، ثمّ صلّى عليه ، ثمّ ورّثه أهله 10 ،و قتل القاتل و ورّث ميراثه أهله 11 . و قطع السّارق و جلد الزّاني غير المحصن 12 ، ثمّ قسم عليهما من الفيء 13 ، و نكحا المسلمات 14 ، فأخذهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بذنوبهم 15 ، و أقام حقّ اللّه فيهم 16 ، و لم يمنعهم من الإسلام 17 ، و لم يخرج أسماءهم من بين يأهله 18 .
ثمّ أنتم شرار النّاس 19 ، و من رمى به الشّيطان مراميه 20 ، و ضرب به تيهه 21 و سيهلك فيّ صنفان : محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ ، و مبغض مفرط يذهب به البغض إلى غير الحقّ 22 ، و خير النّاس فيّ حالا النّعمط فالزموه 23 ، و الزموا السّواد الأعظم فإنّ يد اللّه مع الجماعة 24 . و إيّاكم و الفرقة 25 فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان ، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب 26 . ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه ، و لو كان تحت عمامتي هذه 27 ، فإنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن ، و يميتا ما أمات القرآن 28 ، و إحياؤه الاجتماع عليه 29 ، و إماتته الافتراق عنه 30 .
فإن جرّنا القرآن إليهم اتّبعناهم 31 ، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا 32 . فلم آت لا أبا لكم بجرا 33 ، و لا ختلتكم عن أمركم 34 ، و لا لبّسته عليكم 35 ، إنّما اجتمع رأي ملئكم على اختيار رجلين ، أخذنا عليهما ألاّ بتعدّيا القرآن 36 ، فتاها عنه 37 ، و تركا الحقّ و هما يبصرانه 38 ، و كان الجور هواهما فمضيا عليه 39 . و قد سبق استثناؤنا عليهما في الحكومة بالعدل ، و الصّمد للحقّ سوء رأيهما ، و جور حكمهما 40 .
ترجمه خطبه صد و بيست و هفتم
و از سخنان آنحضرت است 1 ، در اين سخنان بعضى احكام دين را بيان و اعتراض خوارج را مردود و حكم حكمين را نقض مىفرمايد 2 اگر شما از پذيرش حق امتناع مىورزيد ، و چيزى را قبول نمىكنيد جز اين را كه من مرتكب خطا ، و گمراه گشتهام 3 پس چرا امت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به حساب گمراهى من گمراه تلقى مىكنيد 4 و با خطاى من آنانرا مؤاخذه نموده 5 و با گناهان من امّت را تكفير مىكنيد 6 شمشيرها بر گردنهايتان بسته ( در هر جا كه دلتان بخواهد ) موارد صحيح و نا صحيح آنها را بكار مىبريد 7 و گناهكار را به بىگناه مخلوط مىنماييد 8 و شما مىدانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زانى محصن را كشت 9 و سپس بر او نماز گزارد سپس خاندانش را وارثش قرار داد 10 و قاتل را كشت و ميراث او را به خاندانش به ارث گذاشت 11 و دست دزد را قطع و زانى غير محصن را تازيانه زد 12 و سپس از فيىء به آن دو تقسيم نمود 13 و آن دو با زنهايى كه مسلمان بودند ازدواج كردند 14 و حق خداوندى را در آنان اقامه فرمود 16 و اقامه حق الهى مانع از برخوردارى آنان از سهمى كه از اسلام داشتند ، نگشت 17 و نامهاى آنان را از ميان اهل اسلام خارج نفرمود 18 سپس شما بدترين مردميد 19 و شما كسانى هستيد كه شيطان بوسيله شما به هدفهايش مىزند 20 و فريب خوردگان را به وادى گمراهى مى كشاند 21 و درباره من دو گروه از مردم به هلاكت مى افتند :
دوست افراط گر كه محبت او را بسوى غير حق ( باطل )مىكشاند ، و دشمن تفريطگر كه عداوت با من ، او را هم بسوى غير حق ( باطل ) مىكشاند 22 و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمىكند ، شما طرف اينگونه مردم را بگيريد 23 و همواره با سواد اعظم ( متن جمعيت ) باشيد ، زيرا دست خدا با جمعيت است 24 و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد 25 زيرا كسى كه از مردم كنار گرفت و تنها گشت ، او از آن شيطان خواهد بود ، چنانكه گوسفندى كه از گله كنار گرفت و تنها شد ، نصيب گرگ مىگردد 26 آگاه باشيد ، هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد اگر چه زير اين عمامه من باشد . 27
زيرا جز اين نيست كه آن دو شخص حكم شدند براى آنكه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است 28 و احياى آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن 29 و ميراندن آن عبارتست از جدايى و پراكندگى از آن 30 پس اگر قرآن ما را بسوى آنان بكشد ، ما از آنان تبعيت خواهيم كرد 31 و اگر آنان را بطرف ما بكشد از ما تبعيت خواهند كرد 32 اى مردمى كه پدر مباد مر شما را ، من براى شما شرّى نياوردم 33 و شما را در كار خودتان فريب ندادم 34 و امر را بر شما مشتبه نكردم 35 جز اين نيست كه رأى اكثريت ( يا چشمگيران ) شما بر اين قضيه قرار گرفت كه ما دو مرد را انتخاب كنيم ، و ما از آن دو پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند 36 آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند 37 و حق را رها كردند با اينكه آنرا مىديدند 38 هواى آنان با ظلم بود و با همان هوا حركت كردند 39 و ما پيش از آنكه آن دو حكم اقدام به كار حكميت نمايند استثناء كرده بوديم و گفته بوديم در حكميت بمقتضاى عدالت و نيت حق رفتار كنند و در صورتيكه رأى باطل صادر كنند و حكم ظالمانه نمايند ، رأى و حكم آن دو پذيرفته نخواهد گشت . 40
تفسير عمومى خطبه صد و بيست و هفتم
3 ، 8 فان ابيتم الاّ ان تزعموا انى اخطات و ضللت ، فلم تضللون عامة امة محمد صلّى اللّه عليه و آله بضلالى و تاخذونهم بخطائى ، و تكفرونهم بذنوبى سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم ، و تخلطون من اذنب بمن لم يذنب . ( اگر شما از پذيرش حق امتناع مىورزيد و قبول نمىكنيد جز اين را كه من مرتكب خطا و گمراه گشته ام پس چرا امت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به حساب گمراهى من گمراه تلقى مىكنيد و با خطاى من آنرا مؤاخذه نموده ، و با گناهان من آنرا تكفير مىنماييد شمشيرها بر گردنهايتان بسته ( در هر جا كه دلتان بخواهد ) موارد صحيح و ناصحيح آنها را بكار مىبريد و گناهكار را با بى گناه مخلوط مىنماييد )گيرم كه من مرتكب خطا شده ام آيا عموم امت پيامبر اكرم هم خطا كار و گمراه گشته اند ؟
نوعى بيمارى روانى وجود دارد كه نامش پارانوييد ( بدبينى و سوء ظن به ديگران ) است ، و نوعى ديگر نيز وجود دارد بنام نارسيسم كه در فارسى خود مدارى ناميده مىشود ، اگر دارنده اين دو نوع بيمارى تكيهگاه مذهبى پيدا كند ، همان گروه خواهد بود كه روياروى على عليه السلام ايستادند و او را تكفير نمودند .
اين نامگذارى با نظر به مجموع تاريخ اين گروه و كارنامه فكرى و عملى آنان كاملا صحيح است . دريغا ، چگونه گاهى انسانهايى بدرجهاى از سقوط مى رسند كه يك انسان كامل را به عمل به قانون رسمى مناظره و مجادله وادار مىكنند آرى ،نابينايى و تعصب و لجاجت ناشى از بدبينى و خودمدارى نه حدّى مىشناسد و نه مرزى .
با تصور آن مسائل و اصولى كه ما درباره عظمتهاى انسانى سراغ داريم ،حقيقتا از تصور اينگونه پستىها و رذالتها ناتوانيم كه مردمى بظاهر انسان كه مىگويند : ما درك داريم و فهم داريم و مىانديشيم و تعقل مىكنيم و از وجدان برخورداريم با همه اينها خطائى را كه خودشان مرتكب آن شدهاند و ضلالتى كه آنانرا در خود فرو برده است ، به مردى نسبت مىدهند كه بنى نوع انسانى شخصيتى را بعد از پيامبر عظيم الشأن به عظمت او نديدهاند .
حال ، شما بياييد و اخلاق بسيار والاى آن اميد انسان و انسانيت را مورد توجه قرار بدهيد مىفرمايد : خوب بنظر شما من گنهكارم من گمراه شدهام [ 1 ] آيا همه امت پيامبر با آنهمه مهاجرين و انصار و با آنهمه مردم رشد يافته هم گنهكار و گمراه شدهاند ؟ بياييد امت پيامبر را تكفير نكنيد و با آنها به بحث و گفتگو و كشف حقيقت امر بنشينيد .
با اين خودمدارى و بدبينى بيمار گونه ، شمشيرها آويخته به گردن بهر مورد كه مىرسيد خواه بجا و خواه نابجا مىبريد و مىدريد و مىكشيد و سپس مىنشينيد مشغول ذكر و تسبيح هم مىشويد محقق مرحوم هاشمى خويى نقل مىكند : « وقتى كه خوارج امير المؤمنين عليه السلام را تكفير كردند ، كسانى را كه در جامعه اسلامى بودند نيز تكفير نموده ،مىگفتند :
اين جامعه كفر است و نبايد هيچ كس از مردم آنرا رها كرد و هر كس را كه مىديدند حتى اطفال و چهارپايان را نيز مىكشتند » [ منهاج البراعة ج 8 ص 196 و 197] اين بيماران عقيدتى كه با پارانوييد و نارسيسم ( بدبينى درباره ديگران و خودمدارى ) مىخواستند حكومت اسلامى را بدست بياورند و بر مهاجرين و انصار كه برخى از آنان رشد يافتهترين مردم تاريخ بودند ، مانند عمار بن ياسر ، اويس قرنى ، ابن التيّهان امر و نهى فرمايند گاهى انسان در نتيجه تجارب فراوان و دقيق ، اعجاز قرآن را در بعضى از آيات زودتر و صريحتر شهود مىنمايد . ( البته همه آيات قرآنى چنين است كه انسان موقعى كه موارد و محتويات آنها را بوسيله تجارب فراوان و دقيق درمىيابد ، اعجاز آنها را سريعتر و با صراحت بيشتر درك و دريافت مىكند .
اين آيه شريفه قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً .اَلَّذيِنَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الْدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 103 و 104] ( بگو به آنان : آيا زيانكارترين مردم را از جهت اعمال بشما خبر بدهم . آنان كسانى هستند كه كوشششان در زندگى دنيا به تباهى رفته و گمان مىبرند كه كار نيكوئى انجام مىدهند . ) اگر بخواهيد مجموع صفحات كارنامه اين گروه را كه تاريخ با كمال صراحت در دسترس ما گذاشته است ، در يك جمله خلاصه كنيد ، آن جمله چنين است :
كسانى كه به توهم نزديكى به خدا ، با خدا به مبارزه و ستيزه برخاسته بودند . 9 ، 18 و قد علمتم ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رجم الزانى المحصن ، ثم صلّى عليه ، ثم ورثه اهله ، و قتل القاتل و ورّث ميراثه اهله .
و قطع السارق و جلد الزانى غير المحصن ، ثم قسم عليها من الفيىء ، و نكحا المسلمات فاخذهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بذنوبهم ، و اقام حق اللّه فيهم ، و لم يمنعهم سهمهم من الاسلام ، و لم يخرج اسمائهم من بين اهله ( و شما مىدانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زانى محصن را كشت و سپس بر او نماز گزارد ، سپس خاندانش را وارث او قرار داد ، و قاتل را كشت و ميراث او را به خاندانش به ارث گذاشت . و دست دزد را قطع كرد و زانى غير محصن را تازيانه زد و سپس از فئى به آن دو تقسيم نمود ، و آن دو با زنهايى كه مسلمان بودند ازدواج كردند .
رسول خدا حق خداوندى را در آنان اقامه فرمود ، و اقامه حق الهى مانع از برخوردارى آنان از سهمى كه از اسلام داشتند ، نگشت ، و نامهاى آنان را از ميان اهل اسلام خارج نفرمود . )
___________________________________
[ 1 ] آيا امير المؤمنين عليه السلام گناه مرتكب شده است ؟ او كه معصوم بود ، او كه ديو نفس را كشته و دنيا را زير پا گذاشته بود ، او كه زمامدارى همه دنيا را مساوى يك كفش وصله خورده هم نمىدانست مگر اينكه حقى را اجرا و باطلى را محو و نابود بسازد . او كه شجاعترين و سلحشورترين مرد تاريخ با بر حق ديدن خود ، پس از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بود ، امكان نداشت كه براى ترس و زبونى دست از جنگ بردارد آيا براى چنين شخصيتى ،انگيزهاى براى گناه مىماند ؟ هم او گفته است كه : اگر همه دنيا را در مقابل يك معصيت ناچيز كه عبارتست از گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى ، بمن بدهند ، من آن معصيت را مرتكب نمىشوم . با نظر به اين گونه وضع روانى است كه انسان مىتواند ، ضرورت ايجاد نوعى روانشناسى را بپذيرد كه توضيح و تفسير معقول درباره اين نوع وقاحت ( متهم ساختن على عليه السلام به ارتكاب گناه ) را داشته باشد كه :
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
جهل مركب با تعصب وقيح جمع مىشود و داناترين و آزادهترين و پاكترين انسانها را تكفير مىكند
مىگويند : يكى از ابلهان خودمدار شيخ الرئيس حسين بن عبد اللّه بن سينا را تكفير كرده بود ، ابن سينا دو بيت زير را به آن ابله ارمغان فرستاد :
كفر و چو منى گزاف و آسان نبود
محكمتر از ايمان من ايمان نبود
در دهر چو من يكى و آن هم كافر
پس در همه دهر يك مسلمان نبود
آيا اين همان منطق ضد بشر نيست كه براى كشتن حسين بن على عليه السلام با آن وضع فجيع ، بكار بردند ؟ و گفتند : « حسين ( عليه السلام ) بحكم شرع جدش ( پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم ) كشته شد » ابن خلدون در ردّ اين رأى سخيف و سخن كثيف چنين مىگويد : « و اين غلطى است كه از غفلت قاضى ابو بكر ابن العربى از مشروط بودن امامت به عدالت ، ناشى شده است و كيست عادلتر از حسين ( ع ) در زمانش در امامتش و در عدالتش در جهاد با اهل آراء » [مقدمه ( الجزء الاول من كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر فى ايام العرب و العجم و البرير ) تأليف عبد الرحمن بن خلدون ص 217 ابن العربى صاحب العواصم من القواصم است .] با اينحال ، ابن خلدون كسانى را كه از يارى امام حسين عليه السلام ( با داشتن توانائى ) تخلف كردهاند ، تبرئه مىنمايد اين نظريه ابن خلدون واقعا باعث شگفتى است ، زيرا اگر قيام امام حسين عليه السلام در مقابل يزيد نابكار ، قيام در مقابل فاسق و اهل آراء باطله بوده است ، به چه دليل ابن خلدون تخلف كنندگان از يارى آن حضرت را با امكان يارى و كمك تبرئه مى نمايد به هر حال ، امير المؤمنين عليه السلام با استدلال بسيار متين و روشن به موارد بسيار با اهميت از فقه اسلامى به آن مبتلايان به جهل مركب و تعصب وقيح اثبات مى كند كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كسانى را كه مرتكب گناهان كبيره شدند ، از احكام اسلام خارج ندانست و اين خوارج كه خود را پيامبرتر از پيامبر تلقى كرده بودند مرتكب گناه كبيره را آنهم در مغز بيمار خود ، تكفير نمودند 19 ، 26 ثمّ أنتم شرار النّاس ، و من رمى به الشّيطان مراميه ، و ضرب به تيهه .
و سيهلك فىّ صنفان : محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ ، و مبغض مفرّط يذهب به البغض إلى غير الحقّ ، و خير النّاس فىّ حالا المّنط الاوسط فألزموه ، و ألزموا السّواد الأعظم ، فإنّ يد اللّه مع الجماعة ، و إيّاكم و الفرقة ، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان ، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب ( سپس ، شما بدترين مردميد ، و شما كسانى هستيد كه شيطان بوسيله شما به هدفهايش مى زند و فريب خوردگان را به وادى گمراهى مى كشاند .
و درباره من دو گروه به هلاكت مىافتند : دوست افراطگر كه محبت او را بسوى غير حق ( باطل ) مىكشاند و دشمن افراطگر كه عداوت او را ( هم ) بسوى غير حق مى كشاند و بهترين مردم از نظر تشخيص حقيقت و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى كند .
شما طرف اينگونه مردم را بگيريد ، و همواره با سواد اعظم ( متن جمعيت ) باشيد ، زيرا دست خدا با جمعيت است . و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد ،زيرا كسى كه از مردم كنار گرفت و تنها گشت ، او از آن شيطان خواهد بود ، چنانكه گوسفندى كه از گله كنار گرفت و تنها شد ، نصيب گرگ مىگردد . )
درباره ارزشيابى من نه افراط كنيد و نه تفريط
اين يك جريان طبيعى است كه شخصيتهايى كه بالاتر از حدّ معمولى باشند ،مردم معمولى كه اطلاعى از انسان شناسى ندارند ، نظريات بسيار گوناگون درباره آنان ابراز مىدارند . اينكه شخصيت امير المؤمنين خيلى بالاتر از حدود انسانهاى معمولى بود ، جاى هيچ گونه ترديد نيست . بهمين جهت بوده است كه بعضى از صاحبنظران گفتهاند : شخصيت والاى أمير المؤمنين عليه السلام براى ابد ، بعنوان يك موضوع شعرى پايدار خواهد ماند .
عبارت نظام سيار هرگز فراموش نخواهد شد كه مىگفت :سخن گفتن درباره على بن ابيطالب عليه السلام كارى است بسيار مشكل ، زيرا اگر كسى بخواهد بطور معمولى درباره او سخن بگويد ، به او ظلم كرده است ، و اگر بخواهد حقيقت امر را بيان نمايد ، خواهند گفت : غلو و افراط مىكند . اينگونه مضامين درباره اين شخصيت بى نظير بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از صاحبنظران شيعه و سنى فراوان گفته شده است : فواد كرمانى مىگويد :
چو عقول و افئده را نشد ملكوت سرّ تو منكشف
ز بيان فضل تو هر كسى رقم گمان زده مختلف
همه گفته اند و نگفته شد ز كتاب فضل تو يك الف
فصحاى عصر به وصف خود ز اداى فضل تو معترف
بلغاى دهر ز عجز خود شدهاند لال تو يا على
آرى ، بسيار حيرت آور است :
اجتماع عدل محض با قدرت فوق العاده عواطف انسانى در عاليترين حدّ و تعقل و تفكر در بالاترين درجه آنها عواطف و احساسات در بالاترين درجه ممكن ، شجاعت و سلحشورى و دلاورى بى نظير جان شناس و دريافت كننده عظمت و ارزش حيات ، در نابود ساختن انسانهاى ضد بشر اگر چه داراى ميليونها جان باشند ، بسيار جدى با هويت شخصيتى مشرف به عالم هستى و همه انسانها و تاريخ بشرى ،دمسازى با گمنامترين اشخاص و طواف دور خانههاى بيوهزنان و يتيمان صبور و شكيبا و داراى تحمّل بيمانند ، جسور و اقدام كننده و بر پا كننده طوفانهاى سهمگين در راه حق اين مضمون را كه اضداد متقابل در شخصيت أمير المؤمنين عليه السلام جمع شده بود ، در آثار ادبى و حكمى فراوان مىبينيم . از آن جمله :
جمعت فى صفاتك الأضداد
و لهذا عزّت لك الأنداد
( در صفات تو يا على ، اضداد با همديگر جمع شدهاند و بهمين جهت است كه امثال براى تو وجود ندارد . ) بدانجهت كه تعليم و تربيت جوامع انسانى بحدى نرسيده است كه سطوح و ابعاد و استعداد عالى انسانى را به مردم قابل درك و فهم بسازد .
لذا طبيعى است كه اكثريت مردم در شناخت شخصيتها دچار اشتباه و خطا شوند . و بديهى است كه اين اشتباه و خطا براى فرهنگ بشرى چقدر گران تمام مىشود و باعث تلفات چه ارزشهاى والا مى باشد اسفا ، كه كوتاهى تعليم و تربيتها باعث مى شود كه داورى در شخصيت أمير المؤمنين عليه السلام از يك طرف تا حدّ خدايى دچار افراط كفرآميز مى گردد ، و از طرف ديگر دچار تفريطگرى مى شود و او را تا درجه مقايسه با خالد بن وليدها و معاويه ها و عمرو بن عاصها پايين مىآورد ، بلكه بيمارانى پيدا مىشوند كه چنان حكم ظالمانه و كفرآميز را درباره على عليه السلام صادر مى كنند كه « على با قبول حكميت . . . شده است » بگذريم ، و شرح اين هجران و اين خون جگر را به وقت ديگر موكول كنيم سپس أمير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد : « و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمىكنند . » مسلم است كه منظور أمير المؤمنين عليه السلام ابطال افراط و تفريط درباره شخصيت آن بزرگوار است .
حال بايد ديد داورى حد معتدل درباره آنحضرت چيست و آيا مردم متوسط از عهده آن بر مىآيند يا نه ؟ آنچه را كه مىتوان بعنوان حدّ معتدل درباره آنحضرت گفت : اينست : « آن بزرگوار يك شخصيت الهى بود كه نزديكترين ارتباط ممكن را با خداى خود داشته و جان مباركش در برخوردارى از فروغ ربانى تا حدّ آهن تفتيده پيش رفته بود ، او خدايى را كه شهود كرده بود مىپرستيد نه يك خداى مفهومى را ، او كسى بود كه آن همه سخنان پر فروغ الهى كه همه عقول و دلهاى پاكان اولاد آدم را به هيجان درآورده است امواجى ناچيز از آنچه در درون مباركش بوده است ، مىباشد .
اكنون ، اين مسئله مطرح مىشود كه آيا مردم معمولى ، ( سواد اعظم ) كه داراى درك و دريافتهاى متوسط هستند ، مىتوانند شخصيت أمير المؤمنين عليه السلام را با آن مختصاتى كه بيان شد بفهمند ؟
در پاسخ اين مسئله ، مى توان گفت : أمير المؤمنين عليه السلام كسانى را دستور به پيروى از مردم متوسطى كه سواد اعظم را تشكيل دادند ، مىفرمود كه مختصات والاى شخصيتى آن حضرت را نمىتوانستند درك كنند و احتمال اينكه اگر آنان مىخواستند به آن مختصات والا پى ببرند گمراه مىشدند ، در حق آنان مىخواستند به آن مختصات والا پى ببرند گمراه مىشدند ، در حق آنان قوى است ، زيرا بديهى است كه آن عظمتى كه سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و مالك اشتر و عمار بن ياسر و اويس قرنى از آن بزرگوار دريافته بودند ، مردم معمولى كه متأسفانه اكثريت را تشكيل مىدهند ، درك نكرده بودند ، و الاّ هرگز پيرامون غير از او را نمىگرفتند .
داستانى از خليل بن احمد اديب و حكيم بزرگ نقل شده است كه مىگويند : روزى يكى از فضلاء كه در حوزه درس او حاضر مىشد ، از وى پرسيد : اى استاد عزيز ، چه علت دارد كه اكثريت مردم گرايش به بعضى از زمامداران داشتند ، به دور على بن ابيطالب عليه السلام جمع نشدند ؟ خليل پاسخ مىدهد كه اكثريت مردم با على ابيطالب عليه السلام سنخيت نداشتند . و وضع روحى او خيلى بالاتر از عقول و تفكرات اكثريت مردم دورانش بود .لذا او را درك نمىكردند .سپس مىفرمايد :
همواره با متن انبوه مردم باشيد كه جمعيت اصلى جامعه را تشكيل مىدهند
ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه أمير المؤمنين چگونه مردم را به پيروى از جمعيت تشكيل دهنده جامعه دستور مىدهند ، در صورتيكه همين جمعيتها بودهاند كه با تحريكات اشخاص حيلهگر و خونخوار از جاده حق و حقيقت منحرف مى گشتند و انسانهاى شايسته را مورد اعتناء قرار نمى دادند و موجب كنار گذاشته شدن آن انسانهاى بزرگ مى گشتند ؟
پاسخ اين سؤال اينست كه مقصود حضرت از سواد اعظم و جماعت ، آن متن و جمعيت اصلى جامعه هستند كه در مسير حق حركت مىكنند ،اگر چه حركت آنان كاملا از روى آگاهى نبوده باشد . يعنى مقصود حضرت آن سواد اعظم و جماعت است كه دست خدا با آن است و بديهى است كه چنين جماعتى حتما بجهت تعليم و تربيتهاى سازنده ، در مسير خير و كمال قرار گرفته باشد ، چنان نيروى الهى در آن دميده مى شود كه هر يك از افراد آن احساس مىكند كه واقعا يك جزء حقيقى از آن جماعت است و افراد آن جماعت اعضاى واقعى پيكر او مىباشند . 27 ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه ، و لو كان تحت عمامتى هذه ( آگاه باشيد ، هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد ،اگر چه زير اين عمامه من باشد . )
اگر من هم كه پيشواى شما هستم ادّعاى خوارج را براه بيندازم ، مرا بكشيد .
با نظر به مجموع گفتارها و كردارها و مخصوصا ادّعاى كفرآميز خوارج درباره أمير المؤمنين عليه السلام ، مىتوان گفت : سخنان أمير المؤمنين عليه السلام درباره خوارج و حكمى كه درباره آنان در جملات مورد تفسير فرمودند و سپس اقدامى كه براى نابود كردن آنان در نهروان فرمودند ، همه اين امور دلالت صريح بر ضلالت قطعى اين گروه دارد كه دورى آنان را از حق و حقيقت اثبات مىكند ، اين داستان شرم آور خوارج هر چه بود در بيراههاى از زمان واقع شد و گذشت ، و پليدى و خصومت آنان با حق و حقيقت در صفحهاى از نمايشگاه تاريخ ، و طهارت و عظمت مجسمه حق و حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام در صفحه مقابل اين نمايشگاه ، ثبت شد و مانند كتابى با خطى كاملا خوانا در برابر ديدگان بينايان بنى نوع بشر همچنان گشاده ماند ،تا چه كسانى از اين دو كتاب بسيار آموزنده ، با حق محض و باطل محض آشنايى پيدا كند و در جاده حيات معقول حركت كند .
اگر بگويند بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلى بروز اينگونه مردم رذل در تاريخ چيست ؟ يعنى چگونه مىشود كه عدّهاى از مردم با داشتن عقل و وجدان و ديگر وسائل درك و دريافت ، اينگونه دور از حق و حقيقت باشند ؟ پاسخ بدهيد : بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلى بروز جاندارانى در روى زمين كه خفاش ناميده مى شوند ، چيست ؟ كه مىگويد :
همه موجودات منظومه شمسى مخصوصا جانداران كره زمين ، و مخصوصا در حدود شش ميليارد انسان دروغ مىگويند كه : آفتابى چنين و چنان وجود دارد و همه جا را روشن مىكند ، فضا ، معادن ، گياهان و جانوران همه و همه استفاده حياتى از آن مىبرند پس از آن ، درباره اهانتى كه به خفاش بيگناه روا داشتهايد ، خوب بينديشيد كه آيا اين يك خيانت نيست كه نسبت نابينايى و تضاد با خورشيد را بجا ندارى بينوايى مى دهيد كه بهيچ وجه استعداد و اختيارى براى بينايى و برخوردارى از خورشيد را ندارد ؟
در صورتيكه اين موجود انسان نما با دست پليدش چشمان خود را در مىآورد و نمى گويد : من خود را كور ساختم ، بلكه مىگويد : از همين حالا ، من بيناترين موجودم حتى از فرشتگان الهى نيز بهتر مىبينم همانطور كه در گذشته اشاره كرديم ، اينگونه مردم كه مبتلا : به دو نوع بيمارى پارانوئيد ، ( بد بينى به همه مخلوقات خدا يا به بعضى از آنها ) و نارسيسم ( خودمدارى جنون آميز ) مىباشند موقعى خطرناك ميشوند كه مغز تباه شده آنان را جهل مركب عقيدتى نيز مختل بسازد ،به اين معنى كه فعاليتهاى ناشى از دو بيمارى مزبور را عقيده مذهبى نيز تلقى كنند 28 ، 31 فإنّما حكّم الحكمان ليحييا ما أحيى القرآن ، و يميتا ما أمات القرآن ، و إحياؤه الأجتماع عليه ، و إماتته الأفتراق عنه .
فإن جرّنا القرآن إليهم اتّبعناهم ، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا ( جز اين نيست كه آن دو مرد حكم شدند براى آنكه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است ، و احياى آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن ، و ميراندن آن عبارتست از جدايى و پراكندگى از آن . پس اگر قرآن ما را بسوى آنان بكشد ما از آنان تبعيت خواهيم كرد و اگر آنان را بطرف ما بكشد آنان از ما تبعيت خواهند كرد . )
درباره ارزشيابى من نه افراط كنيد و نه تفريط
اين يك جريان طبيعى است كه شخصيتهايى كه بالاتر از حد معمولى باشند،مردم معمولى كه اطلاعى از انسان شناسى ندارند،نظريات بسيار گوناگون درباره آنانابراز مىدارند.اينكه شخصيت امير المؤمنين خيلى بالاتر از حدود انسانهاى معمولىبود،جاى هيچ گونه ترديد نيست.بهمين جهتبوده است كه بعضى از صاحب نظران گفته اند:شخصيت والاى امير المؤمنين عليه السلام براى ابد،بعنوان يك موضوع شعرى پايدار خواهد ماند.
عبارت نظام سيار هرگز فراموش نخواهد شد كه مىگفت: سخن گفتن درباره على بن ابيطالب عليه السلام كارى استبسيار مشكل،زيرا اگركسى بخواهد بطور معمولى درباره او سخن بگويد،به او ظلم كرده است،و اگر بخواهدحقيقت امر را بيان نمايد،خواهند گفت:غلو و افراط مىكند. اينگونه مضامين دربارهاين شخصيتبى نظير بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از صاحب نظران شيعه و سنى فراوان گفته شده است:فواد كرمانى مىگويد:
چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
ز بیان وصف تو هر کسی رقم گمان زده مختلف
همه گفته اند و نگفته شد ز کتاب فضل تو یک الف
فُصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف
بُلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی
آرى،بسيار حيرت آور است:اجتماع عدل محض با قدرت فوق العاده!
عواطف انسانى در عاليترين حد و تعقل و تفكر در بالاترين درجه آنها!
عواطف و احساسات در بالاترين درجه ممكن،شجاعت و سلحشورى ودلاورى بى نظير!
جان شناس و دريافت كننده عظمت و ارزش حيات،در نابود ساختنانسانهاى ضد بشر اگر چه داراى ميليونها جان باشند،بسيار جدى!!
با هويتشخصيتى مشرف به عالم هستى و همه انسانها و تاريخ بشرى،دمسازى با گمنامترين اشخاص و طواف دور خانههاى بيوهزنان و يتيمان!
صبور و شكيبا و داراى تحمل بيمانند،جسور و اقدام كننده و بر پا كنندهطوفانهاى سهمگين در راه حق!اين مضمون را كه اضداد متقابل در شخصيتامير المؤمنين عليه السلام جمع شده بود،در آثار ادبى و حكمى فراوان مىبينيم.از آنجمله:
جمعت فى صفاتك الاضداد و لهذا عزت لك الانداد
( در صفات تو يا على،اضداد با همديگر جمع شدهاند و بهمين جهت است كه امثال براى تو وجود ندارد.) بدانجهت كه تعليم و تربيت جوامع انسانى بحدى نرسيده است كه سطوح و ابعاد و استعداد عالى انسانى را به مردم قابل درك و فهم بسازد.لذاطبيعى است كه اكثريت مردم در شناختشخصيتها دچار اشتباه و خطا شوند.
وبديهى است كه اين اشتباه و خطا براى فرهنگ بشرى چقدر گران تمام مىشود و باعثتلفات چه ارزشهاى والا مىباشد!اسفا،كه كوتاهى تعليم و تربيتها باعث مىشود كهداورى در شخصيت امير المؤمنين عليه السلام از يك طرف تا حد خدايى!!
دچار افراطكفرآميز مىگردد،و از طرف ديگر دچار تفريطگرى مى شود و او را تا درجه مقايسه باخالد بن وليدها و معاويه ها و عمرو بن عاصها پايين مىآورد، بلكه بيمارانى پيدامىشوند كه چنان حكم ظالمانه و كفرآميز را درباره على عليه السلام صادر مىكنند كه«على با قبول حكميت…شده است!!»بگذريم،و شرح اين هجران و اين خون جگررا به وقت ديگر موكول كنيم سپس امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:«و بهترين مردماز نظر تشخيص و وضع روحى درباره من،صنف متوسط و معتدل است كه افراط وتفريط نمىكنند.»مسلم است كه منظور امير المؤمنين عليه السلام ابطال افراط وتفريط درباره شخصيت آن بزرگوار است.
حال بايد ديد داورى حد معتدل دربارهآنحضرت چيست و آيا مردم متوسط از عهده آن بر مىآيند يا نه؟آنچه را كه مىتوانبعنوان حد معتدل درباره آنحضرت گفت:اينست:«آن بزرگوار يك شخصيت الهى بود كه نزديكترين ارتباط ممكن را با خداى خود داشته و جان مباركش در برخوردارى ازفروغ ربانى تا حد آهن تفتيده پيش رفته بود،او خدايى را كه شهود كرده بودمىپرستيد نه يك خداى مفهومى را،او كسى بود كه آن همه سخنان پر فروغ الهى كههمه عقول و دلهاى پاكان اولاد آدم را به هيجان درآورده است امواجى ناچيز از آنچهدر درون مباركش بوده است،مى باشد.
اكنون،اين مسئله مطرح مىشود كه آيا مردممعمولى، (سواد اعظم) كه داراى درك و دريافتهاى متوسط هستند، مىتوانندشخصيت امير المؤمنين عليه السلام را با آن مختصاتى كه بيان شد بفهمند؟
در پاسخ اين مسئله،مى توان گفت:امير المؤمنين عليه السلام كسانى را دستور به پيروى از مردممتوسطى كه سواد اعظم را تشكيل دادند،مى فرمود كه مختصات والاىشخصيتى آن حضرت را نمىتوانستند درك كنند و احتمال اينكه اگر آنان مى خواستند به آن مختصات والا پى ببرند گمراه مىشدند،در حق آنان مىخواستند به آن مختصاتوالا پى ببرند گمراه مى شدند،در حق آنان قوى است،زيرا بديهى است كه آن عظمتى كه سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و مالك اشتر و عمار بن ياسر و اويس قرنى از آنبزرگوار دريافته بودند، مردم معمولى كه متاسفانه اكثريت را تشكيل مىدهند،دركنكرده بودند،و الا هرگز پيرامون غير از او را نمى گرفتند.
داستانى از خليل بن احمداديب و حكيم بزرگ نقل شده است كه مىگويند:روزى يكى از فضلاء كه در حوزهدرس او حاضر مىشد،از وى پرسيد:اى استاد عزيز، چه علت دارد كه اكثريت مردمگرايش به بعضى از زمامداران داشتند،به دور على بن ابيطالب عليه السلام جمعنشدند؟!خليل پاسخ مىدهد كه اكثريت مردم با على ابيطالب عليه السلام سنخيتنداشتند.و وضع روحى او خيلى بالاتر از عقول و تفكرات اكثريت مردم دورانش بود.
لذا او را درك نمىكردند.سپس مىفرمايد:همواره با متن انبوه مردم باشيد كه جمعيت اصلى جامعه را تشكيل مىدهندممكن است اين سؤال پيش بيايد كه امير المؤمنين چگونه مردم را به پيروى ازجمعيت تشكيل دهنده جامعه دستور مىدهند،در صورتيكه همين جمعيتها بودهاندكه با تحريكات اشخاص حيلهگر و خونخوار از جاده حق و حقيقت منحرف مىگشتندو انسانهاى شايسته را مورد اعتناء قرار نمىدادند و موجب كنار گذاشته شدن آنانسانهاى بزرگ مى گشتند؟
پاسخ اين سؤال اينست كه مقصود حضرت از سواد اعظمو جماعت،آن متن و جمعيت اصلى جامعه هستند كه در مسير حق حركت مىكنند،اگر چه حركت آنان كاملا از روى آگاهى نبوده باشد. يعنى مقصود حضرت آنسواد اعظم و جماعت است كه دستخدا با آن است و بديهى است كه چنين جماعتىحتما بجهت تعليم و تربيتهاى سازنده،در مسير خير و كمال قرار گرفته باشد،چناننيروى الهى در آن دميده مىشود كه هر يك از افراد آن احساس مىكند كه واقعا يك جزء حقيقى از آن جماعت است و افراد آن جماعت اعضاى واقعى پيكر او مىباشند.
الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه،و لو كان تحت عمامتى هذه (آگاه باشيد،هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد،اگر چه زير اين عمامه من باشد.)
اگر من هم كه پيشواى شما هستم ادعاى خوارج را براه بيندازم،مرا بكشيد.با نظر به مجموع گفتارها و كردارها و مخصوصا ادعاى كفرآميز خوارج درباره امير المؤمنين عليه السلام،مى توان گفت:سخنان امير المؤمنين عليه السلام درباره خوارج و حكمى كه درباره آنان در جملات مورد تفسير فرمودند و سپس اقدامى كه براى نابود كردن آنان در نهروان فرمودند،همه اين امور دلالت صريح بر ضلال تقطعى اين گروه دارد كه دورى آنان را از حق و حقيقت اثبات مى كند،اين داستان شرم آور خوارج هر چه بود در بيراه هاى از زمان واقع شد و گذشت،و پليدى و خصومتآنان با حق و حقيقت در صفحه اى از نمايشگاه تاريخ،و طهارت و عظمت مجسمه حقو حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام در صفحه مقابل اين نمايشگاه،ثبت شد و مانندكتابى با خطى كاملا خوانا در برابر ديدگان بينايان بنى نوع بشر همچنان گشاده ماند،تا چه كسانى از اين دو كتاب بسيار آموزنده،با حق محض و باطل محض آشنايى پيداكند و در جاده حيات معقول حركت كند.
اگر بگويند بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علت اصلى بروز اينگونه مردم رذل در تاريخ چيست؟يعنى چگونه مىشودكه عدهاى از مردم با داشتن عقل و وجدان و ديگر وسائل درك و دريافت،اينگونه دوراز حق و حقيقت باشند؟!
پاسخ بدهيد:بياييد در اين موضوع مهم بينديشيم كه علتاصلى بروز جاندارانى در روى زمين كه خفاش ناميده مى شوند،چيست؟كه مىگويد:همه موجودات منظومه شمسى مخصوصا جانداران كره زمين،و مخصوصا در حدودشش ميليارد انسان دروغ مىگويند كه:آفتابى چنين و چنان وجود دارد و همه جا راروشن مى كند،فضا،معادن، گياهان و جانوران همه و همه استفاده حياتى از آن مىبرند!پس از آن،درباره اهانتى كه به خفاش بيگناه روا داشته ايد،خوب بينديشيدكه آيا اين يك خيانت نيست كه نسبت نابينايى و تضاد با خورشيد را بجا ندارىبينوايى مى دهيد كه بهيچ وجه استعداد و اختيارى براى بينايى و برخوردارى ازخورشيد را ندارد؟!
در صورتيكه اين موجود انسان نما با دست پليدش چشمان خود رادر مىآورد و نمى گويد:من خود را كور ساختم،بلكه مىگويد:از همين حالا،من بيناترين موجودم حتى از فرشتگان الهى نيز بهتر مىبينم!!همانطور كه در گذشته اشاره كرديم، اينگونه مردم كه مبتلا:به دو نوع بيمارى پارانوئيد، (بد بينى به همه مخلوقات خدا يا به بعضى از آنها) و نارسيسم (خودمدارى جنون آميز) مى باشندموقعى خطرناك ميشوند كه مغز تباه شده آنان را جهل مركب عقيدتى نيز مختل بسازد،به اين معنى كه فعاليتهاى ناشى از دو بيمارى مزبور را عقيده مذهبى نيز تلقى كنند!!!
فانما حكم الحكمان ليحييا ما احيى القرآن،و يميتا ما امات القرآن،و احياؤهالاجتماع عليه،و اماتته الافتراق عنه.فان جرنا القرآن اليهم اتبعناهم،و ان جرهم الينااتبعونا (جز اين نيست كه آن دو مرد حكم شدند براى آنكه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است،و احياى آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن،و ميراندن آنعبارتست از جدايى و پراكندگى از آن.پس اگر قرآن ما را بسوى آنان بكشد ما ازآنان تبعيت خواهيم كرد و اگر آنان را بطرف ما بكشد آنان از ما تبعيت خواهند كرد.)
هيچ يك از عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى آن ارزش را نداشتند كه حكميت كه تعيين كننده سرنوشت جوامع اسلامى بود،بعهده خود آنان گذاشته شود،بلكه آندو مرد بعنوان بازگو كننده حقيقت قرآنى انتخاب شده بودند با قطع نظر از شخصيت و سوابق آن دو مرد كه به حكميت گزيده شده بودند،عدم لياقت آن دو براى همه روشن بود،ولى چه بايد كرد در برابر مكر پردازىها وحيلهگرىهاى خودكامگان دنيا كه همواره بر عقول ناتوان چيره مىشوند و آنان را بربزرگترين رادمردان دنيا مىشورانند و آن رادمردان را مجبور به پذيرش انواع ناگواريهاو خلاف واقعها با ظاهر سازىها و فريبكارىها مى نمايند!!
امير المؤمنين عليه السلامبارها به آن مردم سطح نگر بى اعتنايى عمرو بن عاص به دين را مانند همكارش معاويه گوشزد فرموده بود،و همچنين سوابق ناسازگارى ابو موسى اشعرى با حكومت عادلهامير المؤمنين در تحريك و شورانيدن بعضى مردم عليه على عليه السلام براى عدهاىفراوان از مردم ثابتشده بود.
بنابراين،اگر آن دو مرد با آن شخصيت و سوابق كه داشتند اگر مى نشستند و با يكديگر قرار مىگذاشتند و همچنين از مقامات زمامدارى هر دو طرف خصومت (امير المؤمنين عليه السلام و معاويه) دستور صريح مىگرفتند كه با كمال بى اعتنايى حق را پايمال و باطل را بر كرسى بنشانند،بهتر از آن نمىكردند كه در مسئله حكميت انجام دادند.
ان ربك لبالمرصاد (5) «باش تا خورشيد حشر آيد عيان» فلم آت لا ابا لكم بجرا و لا ختلتكم عن امركم،و لا لبسته عليكم،انما اجتمعراى ملئكم على اختيار رجلين،اخذنا عليهما الا يتعديا القرآن،فتاها عنه و تركا الحق و هميبصرانه،و كان الجور هواهما فمضيا عليه،و قد سبق استثناؤنا عليهما-فى الحكومةبالعدل و الصمد للحق-سوء رايهما و جور حكمهما اى مردمى كه پدر مباد شما را،من براى شما شرى نياوردم و شما را در كارتانفريب ندادم،امر را براى شما مشتبه نكردم،جز اين نيست كه راى اكثريت (ياچشمگيران) شما بر اين قضيه قرار گرفت كه دو مرد را انتخاب كنيم،و ما از آن دوپيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند،آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند وحق را رها كردند با اينكه آن را مىديدند،هواى آنان با ظلم بود و با همان هوا حركتكردند،و ما پيش از آنكه آن دو حكم اقدام به كار حكميت نمايند،استثناء كرده و گفتهبوديم در حكميتبه مقتضاى عدالت و نيتحق رفتار نمايند،و در صورتيكه راىباطل و حكم ظالمانه صادر كنند،راى و حكم آن دو پذيرفته نخواهد شد.)
من نه براى شما شرى آوردم و نه شما را فريب دادم و نه امر را بر شما مشتبه ساختمامير المؤمنين عليه السلام در اين جملات پر معنى و روشن كننده كامل جريانخوارج و كميتبه شش مطلب بسيار با اهميت اشاره مىفرمايند:
1-من عاشق رياست و مقام و زمامدارى نيستم كه در راه اين عشق خبيث وكثيف،بهر خيانت و جنايت و شر دستبيالايم.شما شنيدهايد كه زمامداران عاشقمقام و جاه براى بدست آوردن و ابقاى حكومتبيمار گونه چند روزه خود بهرنابكارى و نابخردى خود را آلوده مىكنند،ولى من از آنان نيستم،اگر اين حالتبيمار گونه خود را كنار بگذاريد،همه شما اعتراف خواهيد كرد كه من از آنها نيستم.
من حيله گر و مكر پرداز و حق پوش هم نيستم،من شخصيتم را وابسته خداوند عدلمحض و صدق كامل نمودهام چگونه امكان دارد،براى چند روز عمر رو به زوال،حيله گرى راه بيندازم و روى حق و حقيقت را بپوشانم؟!
2-من از وجدان شما مىخواهم براى يك لحظه هم كه شده شما را روياروىخود قرار بدهد و از شما بپرسد اى نابكاران پست،آيا اين على بود كه مسئله حكميترا پيش كشيد يا انبوه مردم خود شما و چشمگيران شما بود كه فريب غداران خود كامه دنيا را خورديد و گفتيد: سپاهيان شام ما را به عمل به قرآن دعوت مىكنند و ما بايددعوت آنانرا بپذيريم!!آيا على آن موقع فرياد نزد:
كلمة حق يراد بها الباطل (سخنى كه معاويه و عمرو عاص) درباره رجوع قرآن به راه انداختهاند،سخنى بر حق است،ولى مقصود آنان از اينسخن،عملى استباطلشما گوش نداديد.ضعف شخصيتشما از يكطرف و نيروى شديد حيله گرى دشمنان شما از طرف ديگر، كار را به جايى رساند كه من، (على) با كمال اضطرارحكميت را پذيرفتم و همان روزها بود كه به شما گفت:امرتكم امرى بمنعرج اللوى فلم تستبينوا النصح الا ضحى الغد(من آنروز دستور واقع بينانه خود را بشما دادم و شما آنرا ناديده گرفتيد،وقتىكه روشنايى فردا رسيد،حقيقت نصيحت من بر شما واضح گشت) .
3-شما مىدانيد و اگر نمىدانيد اصرار به نادانى نكنيد،برويد از كسانى كه درمتن جريان بودند بپرسيد كه از آن دو نفر (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) سختپيمان گرفته بوديم كه از قرآن تعدى نكنند.
حال كه مى بينيد كار جامعه اسلامى درنتيجه حكميت آن دو نفر به پراكندگى مىكشد نه اتحاد و جمعيت،پس يقين بدانيد كهآنان مطابق قرآن حكم نكردهاند، زيرا قرآن دستور به اتفاق و اتحاد مىدهد نهپراكندگى و تفرق.
4-اگر بخود بياييد،درباره اين جريان حساس حكميت،بطور دقيق بينديشيد،خواهيد ديد هر كس كه بگويد:آن دو نفر با كمال اخلاص و حق طلبى و پاكى نيتنشستند و با وجدان ناب خود و با شهود كردن خداوند،آن قاضى مطلق و آن شاهد بينابه بحث و گفتگو و استدلال و استشهاد و نقض و ابرام پرداختند و با كمال تقوى وخلوص به اين نتيجه رسيدند كه بايد على بن ابيطالب آن دادگرترين و داناترين و باتقوى ترين و حكيم ترين و شجاع ترين مرد تاريخ كه نصوص اثبات كننده برترى او ازقرآن و حديث بر همه مهاجرين و انصار بلكه بر همه مردم (پس از پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله) از حد تواتر گذشته است،كنار برود و كسراى عرب (معاويه) (6) زمامدارمسلمانان گردد آرى اگر كسى چنين توهمى بكند يا اطلاعى از وقايع ندارد،يااختلالى در مغز دارد و يا غوطه ور در آن غرض ورزيست كه قابل عفو و اغماض نيست.
5-از اين جملات مورد تفسير به خوبى درمىآيد كه آن دو حكم با علم به اينكه حق در آن مورد خصومت چيست و حق با كيست،حق را زير پا گذاشتند.از نظيراينگونه جملات برمىآيد كه حكمى كه آن دو نفر كردند مسبوق به تدبير و پيمان بود كه حق را از على عليه السلام سلب كنند و قضيه به آن حساسيت را كه سرنوشت جوامعاسلامى بستگى به آن داشت[و از آن روز تاكنون عميقترين شكاف را ميان مسلمانان بوجود آورده و آنان را اسير اقوياى روزگار نموده است]با يك عده جملاتو بازيهاى كودكانه ختم كنند!!
6-به آن دو نفر شرط شده بود كه با عدالت و قصد صالح حكم كنند.اين جملهامير المؤمنين عليه السلام با جملات ديگر آن حضرت اثبات مىكند كه آن دو نفر ازروى اجتهاد و نظر واقعى كه بعضى از ساده لوحان يا غرض ورزان به آن دو بازيگرنسبت مىدهند،حكم نكردهاند، بلكه فقط بر مبناى هوى و هوس و خود مدارى و طرحخويشتن براى جاه و مقام حكم كردهاند.
اما آنچه كه آرامش بخش است،همانستكه امير المؤمنين در يكى از خطبهها فرمود: «خدا مىبيند و مىداند».و روزى وراىاين روزها و ابديت پشتسر اين دنياى گذران وجود دارد.
پى نوشتها:
1-آيا امير المؤمنين عليه السلام گناه مرتكب شده است؟!او كه معصوم بود،او كه ديو نفس را كشته و دنيا را زير پاگذاشته بود،او كه زمامدارى همه دنيا را مساوى يك كفش وصله خورده هم نمىدانست مگر اينكه حقى را اجرا وباطلى را محو و نابود بسازد.او كه شجاعترين و سلحشورترين مرد تاريخ با بر حق ديدن خود،پس از پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله بود،امكان نداشت كه براى ترس و زبونى دست از جنگ بردارد آيا براى چنين شخصيتى،انگيزهاى براى گناه مىماند؟!
هم او گفته است كه:اگر همه دنيا را در مقابل يك معصيت ناچيز كه عبارتست از گرفتنپوست جوى از دهان مورچهاى،بمن بدهند،من آن معصيت را مرتكب نمىشوم.با نظر به اين گونه وضع روانى استكه انسان مىتواند،ضرورت ايجاد نوعى روانشناسى را بپذيرد كه توضيح و تفسير معقول درباره اين نوع وقاحت(متهم ساختن على عليه السلام به ارتكاب گناه) را داشته باشد كه:-
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
2-منهاج البراعة ج 8 ص 196 و 197
3-الكهف آيه 103 و 104
4-مقدمه (الجزء الاول من كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر فى ايام العرب و العجم و البرير) تاليف عبد الرحمنبن خلدون ص 217-ابن العربى صاحب العواصم من القواصم است.
5-تاريخ الخلفاء-جلال الدين سيوطى ص 195 و در كتاب الاعلام زركلى ج 8 ص 173 مىگويد:«و كان عمر بنالخطاب اذا نظر اليه (معاوية) يقول هذا كسرى عرب»هر وقت كه عمر بن الخطاب به معاويه مى نگريست،مى گفت:«اينست كسراى عرب».
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۲