118 و من كلام له عليه السلام
في الصالحين من أصحابه 1 أنتم الأنصار على الحقّ 2 ، و الإخوان في الدّين 3 ، و الجنن يوم اليأس 4 ، و البطانة دون النّاس 5 . بكم أضرب المدبر 6 ، و أرجو طاعة المقبل 7 . فأعينوني بمناصحة خليّة من الغشّ 8 ، سليمة من الرّيب 9 فو اللّه إنّي لأولى النّاس بالنّاس 10
ترجمه خطبه صد و هيجدهم
سخنى است از آن حضرت درباره ياران صالحش 1 شمائيد ياران حق 2 و برادران يكديگر در دين 3 و سپرهاى نگهدارنده در روز سخت 4 و كمك من هستيد در برابر مردم 5 بوسيله شما مىزنم مردم رويگردان [ از حق را ] 6 و اميد مىدارم اطاعت كسانى را كه رو به حق مىآورند 7 پس مرا در خير خواهى خالى از خيانت كمك كنيد 8 كه از شبهه و ابهام سالم باشد 9 سوگند بخدا ، من شايستهترين مردم بر مردمم 10
تفسير عمومى خطبه صد و هيجدهم
2 ، 5 أنتم الأنصار على الحقّ . و الإخوان فى الدّين و الجنن يوم اليأس و البطانة دون النّاس ترجمه اين جملات را در ترجمه ملاحظه فرماييد .
ياوران امير المؤمنين عليه السلام
امير المؤمنين عليه السلام در مواردى از نهج البلاغه به وجود ياورانى صديق و انسانهائى مخلص كه تا سر حد فداكارى در محضر آن بزرگوار گوش به تكليف داشتند ،اشاره فرموده است . اين ياوران و دوستان حقيقى اگر چه در برابر انبوه مردمى كه بجهت نداشتن سنخيت با امير المؤمنين عليه السلام و غوطهور شدن در هوى و هوسها و خودخواهىها ، بسيار اندك بودند ، ولى هر يك از اين انسانهاى اندك بجهت اعتلاى فكرى و روحى و تكاپوئى كه در ميدان مسابقه در خيرات داشتند ، مساوى جامعهاى بودند
واحد الف است آن نيكو ولى
بلكه صد قرن است آن عبد العلى
در رأس اين ياوران مخلص سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مالك بن الحارث الاشتر ،عمار بن ياسر ، ميثم تمار ، حجر بن عدى ، جندب بن زهيرة ، عبد اللّه بن بديل ، سعيد بن قيس ،رفاعة بن شداد ، عبد اللّه بن يحيى الحضرمى رشيد الهجرى ، اصبغ بن نباته ، كميل بن زياد ،ابو اراكة البجلى ، عمرو بن الحمق ، قنبر ، محمد بن ابى بكر ، حبيب بن مظاهر الاسدى ، الحرث بن عبد اللّه الاعور الهمدانى ، ابو عبد اللّه الجدلى ، جويرية بن مسهر العبدى ،ارقم بن عبد اللَّه الكندى ، شريك بن شداد الحضرمى ، صيفى بن فسيل الشيبانى ، قبيصة بن العبسى ، كريم بن عفيف الخثعمى ، عاصم بن عوف البجلى ، و رقاء بن سمى البجلى ،كدام بن حيان ، عبد الرحمن بن حسان العنزى ، محرز بن شهاب التميمى ، عبد اللّه بن حوبة السعدى التميمى ، اوفى بن حصن ، عبد اللّه بن هاشم المرقال ، عدى بن حاتم ،صعصعة بن صوحان و عبد اللّه بن خليفة الطائى [ مراجعه شود به نفس المهموم مرحوم محدث قمى و صلح الحسن عليه السلام سماحة الامام الشيخ راضى آل ياسين ] مقداد بن الاسود الكندى ، ابن التيهان ، ذو الشهادتين ، اويس بن انيس قرنى ، ضرار بن ضمرة صدائى ، قيس بن سعد بن عباده . . .
معروف است كه از خليل بن احمد پرسيدند : علت چيست كه مردم دور زمامداران ديگر را گرفتند ولى امير المؤمنين عليه السلام از آغاز خلافت با آشوبها و فتنهها روبرو شد و جز اشخاص معدود با او تفاهم نداشتند ؟ پاسخى كه خليل داده است ، بسيار جالب است . او گفته است : مردم معمولا با دو گروه از انسانها نميتوانند تفاهم كنند و با آنان هماهنگ باشند . يكى از اين دو گروه ، انسانهائى هستند كه در رده خيلى پائين از انديشه و تعقل و وضع روحى قرار دارند . گروه دوم كسانى هستند كه در درجهاى خيلى بالا از انديشه و تعقل و وضع روحى قرار دارند ، على ابن ابى طالب عليه السلام در درجهاى خيلى بالاتر از مردم دوران خود قرار داشت ، لذا او را درك نمىكردند و نميتوانستند او را آنگونه كه هست بجاى بياورند . خليل سپس اين اصل را گوشزد كرد كه :
النّاس إلى أشباههم أميل ( مردم بآن كسانى كه شبيه خودشان هستند مايلترند ) مضمون اين اصل در سخنان امير المؤمنين عليه السلام آمده است . اما آن انسانهاى اندك كه شخصيت امير المؤمنين عليه السلام را بجا آورده و تا حدودى او را شناخته بودند ، اين قدر ميتوانيم بگوئيم : كه آنان همان مردانى بودند كه شايستگى درك بزرگ بزرگان را داشتند و توانسته بودند با اين درك و شناخت ، همه لذائذ و خواسته هاى خود را قربانى درك شده خود نمايند .
اينان اگر صدها بار در اين دنيا با شكنجه و زجر مىمردند و دوباره زنده مىگشتند دست از دامان امير المؤمنين بر نمىداشتند ، زيرا حقيقت را در شخصيت اين مرد ديده بودند ، فقط اين مرد بود كه توانسته بود نشانى جان آنان را در گذرگاه ابديت ارائه كند . كسى كه نشانى جان خود را دريافت ، اگر ما بين مالكيت دنيا با تمام مزايايش از يكطرف و حركت بسوى پيدا كردن جان و به فعليت رساندن عظمت آن از طرف ديگر مخير شود ، بدون هيچ توقفى ، موضوع دوم را انتخاب خواهد كرد .
تاريخ هرگز پاسخهائى را كه ياران امام حسين عليه السلام در شب عاشورا بآن حضرت دادند ، فراموش نخواهد كرد . داستان بنا بنقل تواريخ چنين بوده است كه حضرت امام حسين عليه السلام در غروب روز تاسوعا همه ياران خود را جمع كرد و حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورد و سپس فرمود : سپاه دشمن غير از من ، با كسى كارى ندارد . هم اكنون هوا تاريك ميشود ، هر كسى دست ديگرى را بگيريد و به شهرهاى خود برويد .
برادران و فرزندان و فرزندان برادرش و دو فرزند عبد اللّه بن جعفر همگى با اتفاق كلمه گفتند : چنين چيزى امكان پذير نيست و خداوند هرگز اين جدائى از ترا بما نشان ندهد ، پيش از همه سخن را عباس بن على عليهما السلام آغاز كرد و سپس همه آنان گفتار حضرت عباس عليه السلام را بيان كردند .
سپس فرزندان حضرت مسلم بن عقيل عليها السلام نيز تصميم به فداكارى خود را ابراز نمودند . سپس مسلم بن عوسجه رضوان اللّه عليه برخاست و پس از اداى جملاتى چنين گفت : سوگند بخدا ، اگر بدانم كه من كشته ميشوم و سپس زنده ميشوم و پس از آن كه كشته ميشوم و سوزانده ميشوم و خاكستر من پراكنده مىگردد و اين جريان تا هفتاد بار براى من پيش مىآيد ، از تو جدا نمىگردم ،چه رسد باينكه بيش از يكبار كشته نخواهم گشت كه پس از آن كرامت عظماى خداوندى است كه پايان ناپذير است .
زهير بن القين گفت : سوگند بخدا ، دوست دارم كشته شوم ،سپس زنده شوم بار ديگر كشته شوم تا هزار بار خداوند متعال كشته شدن را از تو و جوانان دودمان تو دفع كند . جمعى ديگر گفتند : سوگند بخدا ، هرگز از تو جدا نخواهيم گشت ،بلكه جانهاى خود را فداى تو خواهيم كرد ، اى پسر پيغمبر ، ما با گلوها و پيشانىها و دستهايمان از تو دفاع خواهيم نمود . وقتى كه كشته شديم تكليف خود را انجام داديم و به عهد خود وفا كرديم .
در آن موقع به يكى از ياران امام حسين عليه السلام كه نامش محمد بن بشير حضرمى بود ، گفته شد كه فرزند تو در سرحدات رى اسير شده است ، گفت : جان خود و فرزندم را در راه خدا قرار دادهام ، دوست نداشتم كه او اسير شود و من پس از او زنده بمانم . وقتى كه امام حسين عليه السلام سخن محمد بن بشير را شنيد فرمود : خدا رحمتت كند ، من بيعتم را از تو برداشتم ، برو براى كوشش در راه آزاد كردن فرزندت . محمد بن بشير گفت : درندگان مرا در حال زنده بودن متلاشى كنند و بخورند اگر از تو جدا شوم . آنگاه امام حسين عليه السلام پنج عدد لباس به او داد و فرمود :
اين لباسها را به فرزند ديگر بفرست كه براى آزادى برادرش از اينها كمك بگيرد ،قيمت اين لباسها هزار دينار بود . [ نفس المهموم تأليف محدث بزرگ مرحوم آقاى حاج شيخ عباس قمى . ص 137 تا ص 139] در كتب مقتل نوشته شده است كه : يكى از آن ياران باوفا گفت : يا حسين ، اگر همين زندگى دنيوى ابدى بود [ و من در لذائذ آن غوطهور بودم ] باز ترا رها نميكردم و در دفاع از تو كشته ميشدم ، چه رسد به اينكه اين زندگى فنا پذير و دير يا زود مرگ بر سر همه فرزندان آدم عليه السلام تاختن مىآورد .
بايد ديد اين گونه فداكارىها چه معنائى دارد ؟ البته بديهى است كه طعم ملكوتى اين گونه فداكارىهاى با عظمت را ، مردمى كه مانند حيوانات حركتى جز مابين آخور و جايگاه دفع مدفوعات نميشناسند ، نخواهند فهميد . نيز مردمى كه كه منطقى جز « من هدف و ديگران وسيله » ، « من فوق همه » « مانند مغز من خدا مغزى نيافريده است » ، « انبياء و مرسلين هم طلايه داران تفكرات من بودهاند » ، هيچ كس حق فهميدن حقائق هستى را جز من ندارد » در توى جمجمهشان سراغ ندارند ،
عظمت آن فداكاريهاى انسانى را نخواهند فهميد . لذا بى علت نبوده است كه هر اندازه منطق احمقانه فوق مغز آدمى را بيشتر اشغال مىكند ، بيمارى « بيگانگى از انسان » در او افزايش مىيابد و اين همان بيمارى است كه تدريجا به يك مرض ديگر مىانجامد كه نامش « از خود بيگانگى » است . خلاصه ياران امير المؤمنين و ياران امام حسين عليهما السلام و همچنين ياران پيامبران و مرسلين و ائمه معصومين عليهم السلام و رشد يافتگان بشرى ، در حقيقت عاشق كمال و عظمت روحانى آن انسانهاى بزرگ بودهاند نه عوارض و پديدههاى شخصى و جسمانى آنان . 8 ، 9 فأعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ ، سليمة من الرّيب ( پس مرا در خيرخواهى خالى از خيانت و پرده پوشى كمك كنيد )
درباره من خير خواه و خير انديش باشيد
امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير مىفرمايد : « مرا در خير خواهى خالى از خيانت و پرده پوشى و پاك از شك و شبهه كمك كنيد » اين مطلب كه امير المؤمنين عليه السلام از مردم براى اصلاح و توجيه زندگى مادى و معنوى آنان ،كمك خواسته و خير انديشى و خير خواهى آنان را مطالبه فرموده است ، در مواردى از نهج البلاغه آمده است . از آنجمله در خطبه 136 فرموده است :
أعينونى على أنفسكم ( مرا در اصلاح و توجيه خودتان كمكم كنيد ) و اين خود به تنهائى دليلى روشن براى اثبات اين حقيقت است كه امير المؤمنين عليه السلام حكومت را براى تنظيم حيات معقول انسانها قبول فرموده بود نه بجهت علاقه به جاه و مقام كه عاشق آن جز خود هيچ كس را نميخواهد ، آرى ، قطعى است كه طلب يارى و استمداد آن حضرت از مردم به سود اصلاح حال خود مردم بوده است .
10 فو اللّه إنّى لأولى النّاس بالنّاس ( پس سوگند بخدا ، من شايسته ترين مردم بر مردمم . )شايستگى امير المؤمنين عليه السلام براى مردم از ديگران اين شايستگى بر مبناى دو علت مهم است :
علت يكم تخلق آن حضرت به اخلاق اللّه كه به اتفاق همه راويان و مورخان در آن حضرت در حد اعلا بوده است . ما درباره اين صفت انسانى الهى آن حضرت در مجلدات اين ترجمه و تفسير مطالبى گفتهايم كه مطالعه كنندگان ارجمند ميتوانند با مراجعه به فهرست هر يك از مجلدات ، مطالب مربوطه را مورد مطالعه و بررسى قرار بدهند . نكتهاى كه در اين مورد بايد تذكر داده شود اينست كه با توجه دقيق به اين علت اثبات ميشود كه امير المؤمنين عليه السلام نه تنها شايستهترين مردم براى اصلاح و تنظيم زندگى مادى و معنوى آنان بوده است ، بلكه حتى شايستهتر از خود مردم به خودشان بوده است ، همانگونه كه خداوند سبحان درباره اولويت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در قرآن مجيد فرموده است :
النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ . . . [ الاحزاب آيه 6 ] ( پيامبر بر مؤمنان شايستهتر است از نفس خودشان ) يعنى پيامبر اولويت بر آنان دارد و بالاتر از اين اولويت ، او بر نفس خود آنان بالاتر از خود آنان ميباشد .
و بدينجهت است كه امير المؤمنين عليه السلام مطابق آيه مباهله [ آل عمران آيه 61 ] نفس آيه چنين است :فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ .( پس هر كس درباره حضرت عيسى عليه السلام [ يا درباره دينى كه آوردهاى ] با تو در مقام احتجاج و جدل برايد ، پس بگو بياييد ما و شما فرزندان و زنان و نفسهاى خود را رويا روى قرار داده و ببارگاه خدا دعا و زارى نمائيم و سپس لعنت خدا را به دروغگويان قرار بدهيم ) فخر رازى در تفسير كبير ج 8 ص 85 ميگويد : « وقتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با عبائى سياه براى مباهله با نصاراى نجران بيرون آمد ، [ امام ] حسن ( رض ) آمد او را در زير عبا قرار داد سپس [ امام ] حسين ( رض ) آمد و سپس فاطمه و سپس على ( رض ) آمدند و حضرت آنان را در زير عبا قرار داد و آنگاه فرمود : « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ . . . » اين روايت را قريب باتفاق مفسران و اهل حديث صحيح ميدانند .
پيامبر معرفى شده است . همچنانكه اين آيه برترى او را بر تمام انبياء و مرسلين و ملائكه اثبات مىكند ، اولويت او را بر نفس هاى مردم از خودشان نيز اثبات مينمايد .
اين مسئله يك مطلب تعبدى محض نيست ، بلكه عقل سليمى كه آلوده به زشتىها و كثافات نفس حيوانى نشده است ، با كمال روشنى حكم مىكند كه شخصيتى كه از همه جهات حقيقت و مختصات انسانها را مىشناسد و همه مصالح و مفاسد آنان را بهتر از خودشان مىداند قطعا موضوعات و مسائل حيات مادى و معنوى آن انسانها را بهتر و عالىتر درك مىكند ، در نتيجه چنين شخصيتى كه قطعا از يك جنبه الهى برخوردار است به حاكميت درباره حيات مادى و معنوى آنان اولويت دارد .
علت دوم شايستگى اداره شئون اجتماعى مردم است ، زيرا امير المؤمنين عليه السلام به اضافه نصوص قطعى كه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در برترى امير المؤمنين و شايستگى او براى زمامدارى بر جوامع انسانى ، ثابت شده است ، از عالىترين انتخاب براى زمامدارى از طرف عموم مردم باستثناى بعضى از نا آشنايان با اصول و ارزشهاى انسان الهى برخوردار گشته است . حتى بعضى از تحليل گران تاريخ سياسى صدر اسلام را عقيده بر آنست كه در تاريخ بشرى از نظر اشتياق شديد و خلوص و آگاهى انتخاب كنندگان ، هيچ انتخابى به پايه انتخابى نميرسد كه براى زمامدارى امير المؤمنين عليه السلام صورت گرفته است . بنابراين ،امير المؤمنين عليه السلام شايستهترين انسانها براى اصلاح حال و توجيه حيات آنان بوده است .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۱