107 و من كلام له عليه السلام
ترجمه خطبه صد و هفتم
و از جمله سخنان آنحضرت است در بعضى از روزهاى صفّين 1 من تاخت و تاز شما را در آغاز كارزار ، و سپس بر كنار شدن شما را از صفوفتان ديدم 2 ديدم كه مردم خشن و پست و اعراب باديه نشين شام شما را 3 شكست ميدادند 4 در حاليكه شما جوانمردان عرب 5 و بزرگان شرف 6 و چهرههاى پيشرو 7 و بلند قامتان بزرگواريد 8 [ پس از اندك زمانى ، وضع تغيير كرد ] و اضطراب و خروش سينهام شفا يافت 9 از اينكه ديدم در آخر كار ، شما 10 شاميان را از صفوفشان متفرّق و كنار ميكرديد ،
چنانكه آنان شما را از صفوفتان متفرّق ساخته بودند 11 و آنانرا از جايگاههاى خود مىرانديد چنانكه آنان شما را رانده بودند 12 [ كارزار را تشديد نموديد ، كشتار اوج گرفت ] كشتارى با تيرها 13 و زدن با نيزهها 14 [ تا اينكه فرار را بر قرار ترجيح دادند ] و گروه اوّل در فرار سوار بر گروه ديگرى مىگشت ، مانند شتران تشنهاى كه از حوضچههاى خود طرد و از آبشخورهايشان رانده شوند . 15
تفسير عمومى خطبه صد و هفتم
2 ، 8 و قد رأيت جولتكم و انحيازكم عن صفوفكم ، تحوزكم الجفاة الطّغام ، و أعراب أهل الشّام و أنتم لهاميم العرب و يافيخ الشّرف و الأنف المقدّم ، و السّنام الأعظم ( من تاخت و تاز شما را در آغاز كارزار و سپس بر كنار شدن شما را از صفوفتان ديدم . و ديدم كه مردم خشن و پست و اعراب باديه نشين شام شما را شكست ميدادند ، در حاليكه شما جوانمردان عرب و بزرگان شرف و چهرههاى پيشرو ، و بلند قامتان بزرگواريد . )
شما كه از امتيازات و حرّيّتهاى انسانى برخورداريد نبايد مغلوب اوباش و انسان نماهاى خشن باشيد .
در تفسير اين جملات سه نكته مهمّ را بايد مورد توجّه قرار داد :
نكته يكم اينكه ياران امير المؤمنين چه كسانى بودند و دور معاويه را چه كسانى گرفته بودند ؟ اين قانون كلّى است كه السّنخيّة علّة الانضمام ( سنخيّت موجب تمايل و جذب و ضميمه شدن است . ) و النّاس إلى أشباههم أميل ( مردم به كسانى كه شبيه خودشان هستند مايلترند . ) محال است كه ابوذر غفارى ، مالك اشتر ، اويس قرنى ، قيس بن سعد بن عباده ، محمّد بن ابى بكر و عمّار بن ياسرها بتوانند لحظاتى از عمرشان را با شناخت شخصيّت معاويه و با موافقت با اميال او بگذرانند ، زيرا آن انسانهاى پاك و تهذّب يافته ، در وجود معاويه جز خود پرستى و مقام خواهى و نژاد گرائى كه همه آنها ضدّ انسانيّتند ، چيز ديگرى نمىبينند و آنان امور مزبوره را سدّهاى غير قابل نفوذ و حجابهاى بسيار تيرهاى مىبينند كه از مشاهده اصول ارزشهاى انسانى و عمل مطابق آنها جلوگيرى مينمايند .
و بالعكس عمرو بن عاصها و بسر بن ارطاةها هم نميتوانند لحظاتى از زندگى كامجويانه و هوى و هوس پرستى خود را با علىّ بن ابيطالب عليه السّلام سپرى كنند ،زيرا براى آنان شنيدن اينكه دست از خود پرستى و كامجوئى و هوى پرستى برداريد ،همانقدر ناگوار است كه بآنان گفته شود : دست از خويشتن برداريد نكته دوم كسى كه داراى امتيازات و عظمتهاى انسانى است ، نبايد در روياروئى با تبهكاران پستتر از حيوان خود را ببازد و ميدان را براى آن تبهكاران خالى نمايد .
نكته سوم كه بسيار با اهمّيّت است ، اينست كه امير المؤمنين عليه السّلام معمولا فرماندهى اعلاى سپاهيان را در جنگها بعهده ميگرفت . اين امر نه تنها براى زير نظر داشتن همه حوادث ميدان جنگ بوده است كه از فضاى آن خون مىبارد ، و گلها و رياحين حيات درو ميشوند و سلحشوران حالت معتدل خود را از دست ميدهند ،بلكه آن بزرگوار با حضور در عرصه كارزار در هر لحظه اهمّيّت قرار گرفتن در مرز زندگى و مرگ را در مىيافت و فرود آمدن داسهاى برّان مرگ بر مزارع حيات انسانها را با چشم ميديد و فريادها و ناله ها و ضجّه هاى آخرين را كه در نفسهاى واپسين جنگجويان ، در فضاى ميدان طنين مىانداخت ، مىشنيد و همه كوشش و تلاش خود رابراى تقليل كشته شدگان و مجروحين مبذول مىفرمود ، در حقيقت او در هنگام ورود به ميدان كارزار مضمون زير را با زبان حال مباركش براى هر يك از افراد دشمن بيان ميفرمود كه
تو نگاريده كف مو ليستى
آن حقّى كرده من نيستى
نقش حق را هم بامر حق شكن
بر زجاجه دوست سنگ دوست زن
خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد از جا كى كند ميغ مرا
9 ، 15 و لقد شفى و حاوح صدرى أن رأيتكم بأخرة تحوزونهم كما حازوكم ،و تزيلونهم عن مواقفهم كما أزالوكم حسّا بالنّصال و شجرا بالرّماح ، تركب أولاهم أخراهم كالإبل اليهم المطرودة ترمى عن حياضها و تذاد عن مواردها . [ پس از اندك زمانى وضع تغيير كرد ] ( و اضطراب و خروش سينهام شفا يافت از اينكه ديدم در آخر كار شما شاميان را از صفوفشان متفرّق و كنار ميكرديد ،چنانكه آنان شما را از صفوفتان متفرّق ساخته بودند . . . )
اضطراب و خروشى كه در موقع احساس شكست [ ظاهرى ] انسانهاى وارسته در درون انسانهاى كامل بوجود ميآيد ، بسيار پر معنى است .
اينكه در عنوان مبحث گفتيم : « شكست ظاهرى انسانهاى وارسته » براى اينست كه هيچ انسان وارستهاى با شكست واقعى روبرو نميگردد ، و شكست وارد بر آنان ، ظاهرى است ، زيرا وصول بمقام وارستگى آدمى را پيروز مطلق ميسازد ،اگر چه لقمه نانى براى خوردن و قطعه پارچهاى براى پوشيدن نداشته باشد ، و اگر چه همه عمر را زنجير به دست و پا در اعماق زندانها سپرى نمايد و يا بدنش در ميدان كارزار قطعه قطعه شود . با اينحال ، همين شكست ظاهرى هم موجب اضطراب و خروش و شورش و نالههاى درونى انسانهاى كامل ميگردد ، چرا ؟ براى اينكه مردم معمولى ملاك شكست و پيروزى را با مفاهيم ظاهرى آن دو ، درك مينمايند . شهادت سرور شهيدان امام حسين عليه السّلام را شكست مىپندارند و آشوبها و فتنههايى را كه در زمان خلافت امير المؤمنين عليه السّلام شعلهور شده بود ، شكستى براى حكومت آن حضرت محسوب ميكنند و نميدانند كه ملاك شكست و پيروزى موفّقيّت و عدم موفّقيّت در دفاع از حقّ و محو كردن باطل است ، خواه آن دفاع از حقّ و اقدام به نابود ساختن باطل ، به ثمر و نتيجه عينى برسد يا نه .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۸