google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
100-120 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱۰6 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

106 و من خطبة له عليه السلام

دين الاسلام

الحمد للّه الّذي شرع الإسلام 4 فسهّل شرائعه لمن ورده 5 ، و أعزّ أركانه على من غالبه 6 ، فجعله أمنا لمن علقه 7 ، و سلما لمن دخله 8 ، و برهانا لمن تكلّم به 9 ، و شاهدا لمن خاصم عنه 10 ، و نورا لمن استضاء به 11 ، و فهما لمن عقل 12 ، و لبّا لمن تدبّر 13 ، و آية لمن توسّم 14 ،و تبصرة لمن عزم 15 ، و عبرة لمن اتّعظ 16 ، و نجاة لمن صدّق 17 ، و ثقة لمن توكّل 18 ، و راحة لمن فوّض 19 ، و جنّة لمن صبر 20 . فهو أبلج المناهج 21 و أوضح الولائج 22 ، مشرف المنار 23 ، مشرق الجوادّ 24 ،مضي‏ء المصابيح 25 ، كريم المضمار 26 ، رفيع الغاية 27 ، جامع الحلبة 28 ، متنافس السّبقة 29 ، شريف الفرسان 30 . التّصديق منهاجه 31 ، و الصّالحات مناره 32 ، و الموت غايته 33 ، و الدّنيا مضماره 34 ، و القيامة حلبته 35 ، و الجنّة سبقته 36 . و منها في ذكر النبي صلى اللّه عليه و آله و سلّم 37 حتّى أورى قبسا لقابس 38 ، و أنار علما لحابس 39 فهو أمينك المأمون 40 ، و شهيدك يوم الدّين 41 ، و بعيثك نعمة 42 و رسولك بالحقّ رحمة 43 . اللّهم اقسم له مقسما من عدلك 44 ، و اجزه مضعّفات الخير من فضلك 45 . اللّهمّ أعل على بناء البانين بناءه 46 و أكرم لديك نزله 47 ، و شرّف عندك منزله 48 ، و آته الوسيلة 49 ، و أعطه السّناء و الفضيلة 50 ، و احشرنا في زمرته غير خزايا 51 ، و لا نادمين 52 ، و لا ناكبين 53 ، و لا ناكثين 54 ، و لا ضالّين 55 ، و لا مضلّين 56 ، و لا مفتونين 57 .

قال الشريف : و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم 58 ، إلا أننا كررناه هاهنا لما في الروايتين من الاختلاف 59 .

و منها في خطاب اصحابه 60 و قد بلغتم من كرامة اللّه تعالى لكم منزلة تكرم بها إماؤكم 61 ،و توصل بها جيرانكم 62 ، و يعظّمكم من لا فضل لكم عليه 63 ، و لا يد لكم عنده 64 ، و يهابكم من لا يخاف لكم سطوة 65 ، و لا لكم عليه إمرة 66 .

و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون 67 و أنتم لنقض ذمم آبائكم تأنفون 68 و كانت أمور اللّه عليكم ترد 69 ، و عنكم تصدر 70 ، و إليكم ترجع 71 ، فمكّنتم الظّلمة من منزلتكم 72 ، و ألقيتم إليهم أزمّتكم 73 ،و أسلمتم أمور اللّه في أيديهم 74 ، يعملون بالشّبهات 75 ، و يسيرون في الشّهوات 76 ، و ايم اللّه ، لو فرّقوكم تحت كلّ كوكب 77 ، لجمعكم اللّه لشرّ يوم لهم 78

ترجمه خطبه صد و ششم

و در اين خطبه فضيلت اسلام را توضيح ميدهد 1 و ذكرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ميفرمايد 2 و سپس اصحاب خود را توبيخ مينمايد 3 .

سپاس مر خداى را است كه شرع اسلام را بنا نهاد 4 و قوانين آنرا براى كسى كه وارد شود تسهيل نمود 5 و اركان اسلام را در برابر كسيكه در صدد غلبه بر آن برآيد عزيز ( شكست ناپذير ) ساخت 6 و براى كسيكه خود را بآن وصل نمود موجب ايمنى قرار داد 7 و براى كسيكه در آن داخل گشت عامل صلح و صفا 8 و برهان براى كسيكه با اسلام سخن گفت 9 و شاهدى براى كسيكه درباره آن با ديگران به احتجاج پرداخت 10 خداوند اسلام را نورى براى كسيكه طلب روشنائى از آن نمود قرار داد 11 و فهمى براى كسيكه تعقّل ورزيد 12 و مغزى براى آن كس كه انديشيد 13 و علامت براى كسيكه فراست و فهم لطيف بكار برد 14 و بينائى براى انسانى كه داراى عزم و تصميم [ براى خيرات ] است 15 و عبرت براى كسيكه پند بپذيرد 16 و نجات براى تصديق كننده 17 و اطمينان براى كسى كه توكّل كند 18 و راحتى براى كسى كه همه امور خود را بخدا بسپارد 19 و سپر براى كسيكه شكيبا باشد 20 پس راههاى اسلام روشن‏ترين راهها 21 و مدخلهاى آن واضحترين مدخلها است 22 منار مشغل گاه آن بلندترين مشعل گاهها است 23 جادّه‏هاى آن درخشان 24 چراغهاى آن فروزان است 25 ميدان تكاپويش با كرامت 26 داراى غايتى رفيع 27 و وسائل جامع براى سبقت [ در تكاپو براى كمال ] 28 جايزه [ پاداش سبقت ] در آن مورد رقابت شديد 29 سوارانش شريف 30 .

راه راست اسلام تصديق اصول اوّليّه آن است 31 و اعمال صالحه منار ( مشعل گاه ) آنست 32 و مرگ پايان گرفتارى‏هاى مسلمان است 33 و دنيا ميدان مسابقه او 34 و قيامت موقع اجتماع همه وسائل مسابقه او 35 و بهشت پاداشش 36 و از جمله اين خطبه است در ذكر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 37 . تا آنگاه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شعله‏اى از انوار دين مقدّس اسلام را براى طالب و گيرنده نور برافروخت 38 و علامت ارشاد براى كسى كه در حيرت و ضلالت متوقّف شده است روشن ساخت 39 [ بار پروردگارا ، ] آن پيامبر ، امين و مأمون تو 40 و شاهد تو در روز قيامت 41 و مبعوث از جانب تست كه نعمتى براى جهانيان است 42 و رسول بر حقّ تو كه رحمتى است براى عالميان 43 خداوندا ، از عدالت خود براى آن بزرگوار حظّى وافر عطا فرما 44 و پاداشى از خير فراوان فضل خود به آن صاحب رسالت عنايت فرما 45 خداوندا ، بناى او را بالاتر از بناى همه بنا كنندگان قرار بده 46 و او را با بهترين الطاف ميزبانى در بارگاهت اكرام بفرما 47 و مقام و منزلت او را شريف بگردان 48 وسيله براى او عنايت فرما 49 و از عظمت و فضيلت برخوردارش بساز 50 و ما را در گروه او محشور فرما ، بدون ابتلاء به رسوايى 51 و بدون گرفتارى به ندامت 52 و انحراف 53 و عهد شكنى 54 و گمراهى 55 و گمراه كنندگى 56 و غوطه‏ورى در فتنه ‏ها محشور بفرما 57 .

شريف رضى گفته است : اين سخن در خطبه‏هاى گذشته آمده است 58 و ما بجهت وجود اختلاف در روايات بار دوم در اينجا آورديم 59 .و از اين خطبه است خطاب به يارانش 60 و شما از كرامت خداوند متعال به درجه‏اى رسيده‏ايد كه [ حتّى ] كنيزهاى شما بدان جهت اكرام ميشوند 61 و همسايگان شما احترام و مورد تعلّق قرار ميگيرند 62 و كسانى شما را تعظيم ميكنند كه شما بر آنان برترى نداريد 63 و هيچگونه نعمتى از شما براى آنان نرسيده است 64 و هيبتى از شما در دلهاى كسانى نشسته است كه ترسى از قدرت شما ندارند 65 و حاكميّتى از شما براى آنان وجود ندارد 66 و شما مى‏بينيد كه عهدهاى خداوندى شكسته مى‏شود و شما غضبى نمى‏كنيد 67 در حاليكه شما از شكستن عهد پدرانتان استنكاف و امتناع ميورزيد 68 در گذشته امور خداوندى بر شما وارد مى‏گشت 69 و از شما صادر مى‏شد 70 و بسوى شما رجوع مينمود 71 اكنون ستمكاران را بمقام و منزلت خود مسلّط ساختيد 72 و عنان‏هاى خود را در اختيار آنان گذاشتيد 73 و امور الهى را بدست آنان سپرديد 74 آنان عمل به شبهه‏ها مى‏كنند 75 و در شهوات حركت مينمايند 76 و سوگند بخدا ، اگر آنان شما را در زير همه ستارگان پراكنده بسازند 77 خداوند شما را جمع خواهد كرد ، براى بدترين روزى كه براى آنان فرا خواهد رسيد 78 .

تفسير عمومى خطبه صد و ششم

4 ، 6 الحمد للّه الّذى شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده ، و أعزّ أركانه على من غالبه ( سپاس مر خداى را است كه شرع اسلام را بنا نهاد و قوانين آن را براى كسيكه بر آن وارد شود تسهيل نمود ، و اركان اسلام را در برابر كسيكه در صدد غلبه بر آن برآيد عزيز ( شكست ناپذير ) ساخت . )

اسلام آن دين جاودانى است كه همه قوانينش قابل پذيرش و عمل و اركانش محكمتر و با عظمت‏تر از آن است كه دست تخريب ويرانگران به آن برسد .

همه منابع چهارگانه اسلام ( قرآن ، سنّت ، عقل و اجماع ) با كمال صراحت و قاطعيّت تكليف ما لا يطاق .( تكليف ما فوق طاقت . ) رااز انسانها نفى كرده‏اند . قرآن مجيد با بيانات مختلفى اين اصل را كه مبناى اسلام بر سهولت و حدّ مقدور استوار است ، گوشزد فرموده است از آنجمله :

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها . [ البقره آيه 286] ( خداوند هيچ كسى را بجز در حدّ مقدورش مكلّف نمى‏سازد . )

لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها . [ الأنعام آيه 152] ( ما مكلّف نمى‏سازيم كسى را مگر در حدّ مقدورش . ) اين مضمون در سوره الأعراف آيه 42 و المؤمنون آيه 62 و الطّلاق آيه 7 و البقره آيه 233 نيز آمده است .

مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ . [ المائده آيه 6] ( خداوند نميخواهد براى شما تكليف موجب مشقّت مقرّر بدارد . )

وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ . [ الحجّ آيه 78] ( و خداوند براى شما در دين مشقّتى قرار نداده است . ) اين مضمون در موارد مخصوصى از آيات قرآنى نيز آمده است مانند :

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى‏ حَرَجٌ . [ الفتح آيه 17] ( نيست براى نابينا مشقّتى . ) و بدانجهت كه علّت عدم جعل ، فوق طاقت بودن تكليف است ، لذا مى‏توان گفت آيات مزبوره در حقيقت بيان يك يا چند مصداق حكم كلّى ميباشد .

اما دلالت سنّت بر سهولت شريعت اسلام ، بجهت رواياتى است متعدّد و معتبر باين مضمون كه :إنّ شريعتنا سهلة سمحة .( شريعت ما سهل و آسان است . )

در باب اقتصاد در عبادت اين روايت را محمّد بن يحيى از احمد بن محمّد بن عيسى از محمّد بن سنان از ابى الجارود از ابو جعفر ( امام محمّد باقر ) عليه السّلام نقل كرده است كه :

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : إنّ هذا الدّين متين فأوغلوا فيه برفق و لا تكرهوا عبادة اللّه إلى عباد اللّه فتكونوا كالرّاكب المنبتّ الّذى لا سفرا قطع و لا ظهرا أبقى . [ الكافى محمّد بن يعقوب كلينى ج 2 ص 86 چاپ تهران ] ( رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود : اين دين ( اسلام ) دينى است متين ، پس با نرمى و مدارا در آن داخل شويد و عبادت خداوندى را به بندگانش مورد اكراه ننماييد كه مانند سوارى عجول و سختگير باشيد كه نه سفرى پيمود و نه پشتى سالم براى مركب گذاشت . )

علىّ بن ابراهيم از پدرش و محمّد بن اسماعيل از فضل بن شاذان و همه اين راويان از ابن ابى عمير از حفص بن البخترىّ از ابو عبد اللّه امام جعفر بن محمّد صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود : لا تكرهوا إلى أنفسكم العبادة . [مأخذ مزبور] ( عبادت را براى خودتان كراهت بار ننماييد . ) در اين مضمون احاديث در منابع معتبر بطور فراوان آمده است . همچنين آن امور مباح ( جائز ) براى انسان كه موجب ضرر و حرج بر ديگران باشد ، از ديدگاه روايات و فقه اسلامى ممنوع است چنانكه در روايت بسيار معروف لا ضرر و لا ضرار

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است اين روايت را بترتيب نقل محقّق بزرگ مرحوم شيخ مرتضى انصارى رحمة اللّه عليه نقل مى‏كنيم :

منها ما اشتهر عنه صلّى اللّه عليه و آله فى قضيّة سمرة بن جندب و قد روى بألفاظ مختلفة . ففى موثّقة زرارة عن أبى جعفر عليه السّلام إنّ سمرة بن جندب كان له عذق فى حايط لرجل من الأنصار و كان منزل الأنصارىّ بباب البستان و كان يمرّ إلى نخلته و لا يستأذن ، فكلّمه الأنصارىّ أن يستأذن إذا جاء ، فأبى سمرة فجاء الأنصارىّ إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فشكى إليه و خبّره بالخبر فأرسل إليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أخبره بقول الأنصارىّ و ما شكاه و قال إذا أردت الدّخول فاستأذن ، فلمّا أبى ساومه حتّى بلغ به من الثّمن له ما شاء اللّه فأبى أن يبيعه ، فقال لك بها عذق فى الجنّة فأبى أن يقبل ، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذهب فاقلعها و ارم بها إليه فإنّه لا ضرر و لا ضرار و فى رواية الحذّاء عن أبى جعفر عليه السّلام نحو ذلك إلاّ أنّه قال لسمرة بعد الامتناع : ما أراك يا سمرة إلاّ مضارّا ، إذهب يا فلان فاقلعها و ارم بها وجهه . [ رساله در قاعده نفى ضرر محقّق بزرگ مرحوم شيخ مرتضى انصارى صفحه 1 و صفحه 367 از مجموع مكاسب و چند رساله ديگ] ( از آن رواياتيكه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مشهور شده است روايتى است كه در داستان سمرة بن جندب آمده است .

اين روايت با الفاظ مختلف نقل شده است . در موثّقه زرارة از ابو جعفر ( امام محمّد باقر ) عليه السّلام آمده است كه سمرة بن جندب درخت خرمائى در باغ مردى از انصار داشت و خانه مرد انصارى نزديك در باغ بود . سمرة وقتى كه بطرف نخل خود ميرفت از آن مرد انصارى اجازه نميگرفت . مرد انصارى با سمرة در اين باره گفتگو كرد و از وى خواست موقعيكه ميآيد ، اجازه بگيرد . سمرة امتناع كرد . مرد انصارى نزد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و از دست سمرة به او شكايت نمود و داستان را عرض كرد .

رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى را نزد سمرة فرستاد و خبر و شكايت مرد انصارى را از دست وى متذكّر شد و فرمود : وقتيكه خواستى بباغ وارد شوى از انصارى اجازه بگير . وقتيكه سمرة امتناع كرد ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درخت خرما يا شاخه پرشكوفه درخت خرماى او را در معرض فروش به مرد انصارى قرار داد و قيمت آنرا تدريجا خيلى بالا برد . سمرة از فروش امتناع ورزيد ، پيامبر فرمود :[ چشم از اين درخت يا شاخه بپوش ] عوض آنرا در بهشت دريافت كن . باز سمرة از قبول پيشنهاد آن حضرت امتناع نمود . در اين هنگام رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مرد انصارى فرمود : برو آن درخت يا شاخه را بكن و بسوى او بينداز ، زيرا [ در دين اسلام ] ضرر و ضرار نيست .

و در روايت حذّاء از ابو جعفر عليه السّلام نظير مطالب فوق آمده ،جز اينكه اين جمله اضافى وجود دارد كه پس از آنكه سمرة از اجازه گرفتن امتناع ورزيد ، پيامبر اكرم فرمود : اى سمرة ، نمى‏بينم ترا مگر اينكه ميخواهى ضرر به غير وارد كنى ، برو اى فلان ( مرد انصارى ) آن درخت يا شاخه را بكن و آنرا به روى سمرة بينداز . ) در مواردى ديگر اين قانون صريحا گوشزد شده است ، مانند شفعه كه در آخر روايت مربوط به آن ( روايت عقبة بن خالد از امام صادق عليه السّلام ) همين جمله :

لا ضرر و لا ضرار آمده است . [ مأخذ مزبور صفحه 2 ( 368 ) ] در باره قاعده لا ضرر و لا ضرار رساله‏هاى متعدّدى نوشته شده است از آنجمله رساله در قاعده لا ضرر از محقّق عاليمقام شريعت اصفهانى و قاعده لا ضرر از مرحوم محقّق عاليقدر ميرزا محمّد حسين غروى نائينى بقلم مرحوم محقّق بزرگوار آقا شيخ موسى خوانسارى و از آنجمله رساله‏ايست كه در كتاب منابع فقه از اينجانب چاپ شده است ،همچنين قاعده معروف :الضّرورات تبيح المحظورات .

( ضرورتها ، ممنوعات را مجاز مينمايد . ) نيز حكم مزبور را اثبات ميكند . البتّه اين قواعد ( لا ضرر ، لا جرح ، اباحه ممنوعات در موقع ضرورتها ) تفاوتهائى با يكديگر دارند كه در كتب فقهى مورد تذكّر قرار ميگيرد . امّا دلالت عقل ، بدانجهت كه عقل يكى از دلائل چهارگانه احكام و تكاليف اسلامى است ، حكم آن در اين مورد بسيار با اهمّيّت است . در مباحث اصول و فقه به اتّفاق آراء همه صاحبنظران ، قدرت ،شرط عموم تكليف است و آنان تصريح مى‏كنند كه اين شرط ، شرط عقلى است ،نه قابل تخصيص است و نه قابل انتفاء . و ميتوان اين توضيح را اضافه كرد كه قبح تكليف به فوق قدرت در آن درجه از بداهت است كه نيازى به بحث و اثبات ندارد .

امّا اجماع ، همين مقدار براى ثبوت اجماع كافيست كه بدانيم هر سه منبع معتبر اسلامى ( قرآن و سنّت و عقل ) در اثبات مشروط بودن تكليف به قدرت ، از ديدگاه همه اصوليّون و فقهاء قطعى بوده و جاى هيچگونه ترديدى نيست . اگر چه اينگونه اجماع‏هائى كه مستند به مدارك آشكار و قابل مشاهده همه ميباشند ، حجّيّت تعبّدى اصطلاحى ندارند ،ولى مانند اجماع عقلاء بر يك امر است كه ذاتا مورد اهمّيّت در كاشفيّت ميباشد .

امير المؤمنين عليه السّلام در جملات مورد تفسير ميفرمايد : اركان اين دين مقدّس را در برابر كسانى كه بخواهند با آن بمبارزه برخيزند ، عزيز و محكم و غير قابل شكست قرار داده است . شايد بتوان گفت : دين اسلام از آغاز ظهورش همواره با معارضه‏ها و مبارزه‏هائى كوچك و بزرگ و بدعت گزارى‏ها و مكتب بافى‏هاى گوناگون مواجه بوده است و اگر با يك نظر دقيق اين جريان را پى‏گيرى كنيم ، خواهيم ديد كه هيچ برهه‏اى از زمان نبوده است كه اسلام با خصمى روبرو نشده باشد .

با اينحال ، سهولت و خرد پسندانه و فطرى بودن اصول و عقائدش از يكطرف و سهولت و عقلانى بودن احكام و تكاليفش كه بر مبناى مصالح و مفاسد مادّى و معنوى انسانها مقرّر شده است ،ضامن دفاع نيرومند و جدّى اسلام از خود بوده و عامل گسترش آن در گذرگاه تاريخ گشته است . در قرون و اعصار گذشته گاهى مدّعيان دروغين نبوّت و گاهى مدّعيان ناآگاه علم پرستى و گاهى شهرت پرستانى كه براى بدست آوردن شهرت [ كه پست‏ترين درجه زبونى آدمى است ] حاضرند حتّى وجود خود را هم منكر شوند و گاهى كسانى كه از روى حسادت يا ناآگاهى نميتوانند عظمت پيشوايان الهى را هضم كنند و يا نيروى شهوت و مقام پرستى بر آنان چيره مى‏باشد ، در برابر اسلام عرض اندام نموده‏اند ،ولى همه آن عرض اندام‏هاى عريض و طويل از حدّ ألفيل ، ما الفيل ، و ما أدراكَ ما الفيل ، له خرطوم طويل فيل ، چه فيلى تو چه ميدانى فيل چيست براى آن فيل خرطومى است دراز )تجاوز ننموده و در مقابل سوره مباركه فيل كه به تنهائى از نظر فصاحت الفاظ و بلاغت معنى در چند آيه محدود ميتواند معجزه بودن قرآن را اثبات نمايد بمنزله هيچ است .

شايد شما قرآن را مكرّر خوانده باشيد ، ولى يكبار هم با دقّت همه جانبه در فرهنگ آن سرزمين كه پيامبر در آن مبعوث شده و در آن دوران كه آن بزرگوار رسالت خود را ابلاغ فرموده است ، فقط بعنوان نمونه بسيار كوچك در اين سوره كوچك بينديشيد أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ، أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى‏ تَضْلِيلٍ . وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ . تَرميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّيلٍ . فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ . [ الفيل آيات 1 تا 5] ( آيا نمى‏بينى پروردگار تو چه كرد با اصحاب فيل ؟ آيا حيله پردازى ،آنان را در گمراهى قرار نداد ؟ پروردگار تو پرنده ابابيل را بر آنان فرستاد . سنگهايى از سجّيل را بر آنان باريدند .

پس آنان را مانند برگ خورده شده [ يا جويده شده ] محو نمود . ) آيا بى‏نظير بودن و اعجاز اين جملات با عظمت با كمترين آگاهى به لغت عربى و عظمت محتواى هر جمله مستقلاّ و عظمت مجموع جملات از حيث لفظ و و معنى اثبات نميشود ؟ آيا اين جملات ، قابل مقايسه با آن جملات فوق كه گوينده براى خنداندن مردم مغموم و مهموم آنها را بيان نموده است ميباشد ؟ اگر چه سرتاسر نهج البلاغه اين فرزند عزيز قرآن مانند خود قرآن روشنگر عقائد و اصول و احكام و تكاليف اسلامى است كه هر خردمند آگاه ميتواند با توجّه لازم بآن دو ، شكست ناپذير بودن اركان اسلام را بپذيرد ، با اين حال ما مقدارى از اركان اسلام را براى اثبات شكست ناپذير بودن آن متذكّر ميشويم :

1 آيا اين ركن ( اصل ) شكست پذير است كه جهان هستى با اين نظم و آيات روشن نميتواند خود بخود بوجود آمده و ضامن جريان قانونى شگفت انگيز خود باشد ، و اينكه با دقت در ماهيّت و مختصّات كائنات اين جهان ، هدف والائى در حركت مجموعى آن مشاهده ميشود ، ميتوان ترديد كرد ؟ نه هرگز ، مگر اينكه بخواهيم براى اشباع حسّ خودخواهى در اشكال علم نمائى و آزاد انديشى و شجاعت و دليرى ،با كلماتى از قبيل : مادّه مطلق است ، ازلى ، ابدى ، ذاتى خود و ديگران را بفريبيم

2 آيا اين ركن ( اصل ) شكست پذير است كه چنين جهانى بدون خداوند خالق و حكيم و توانا محال است و اگر كسى بخواهد وجود آنرا انكار نمايد ، مجبور است به عدد موادّ و صور و روابط آنها با يكديگر در عرصه جهان هستى ، خدايانى را تصوّر كند و اعتقاد بآنها پيدا نمايد ؟ يعنى يك خدا را رها كند و به خدايان بينهايت معتقد شود ؟

3 آيا اين ركن ( اصل ) شكست پذير است كه ميگويد : اين خدا بايد داراى همه صفات كمال مانند علم ، قدرت ، عدل و اختيار . . . بوده باشد ؟

4 چگونه تصوّر ميرود كه ركن ( اصل ) نبوّت شكست بپذيرد با اينكه ميدانيم تكيه انسانها به آداب و رسوم و فرهنگ و تعقّل خويشتن اگر دردى از آنان را در جامعه واقعا درمان نموده باشد ، دردهاى رنج‏آورترى را براى آنان بوجود آورده است .

و بقول صائب تبريزى

ز خنده روئى گردون فريب رحم مخور
كه رخنه‏هاى قفس رخنه رهائى نيست

اين مطلبى است كه حتّى متفكّرانى بزرگ در مغرب مانند وايتهد پذيرفته‏اند كه از آغاز زندگى اجتماعى بشر تاكنون ، هر مكتبى كه براى تنظيم زندگى انسانها از طرف خود آنان اراءه شده است ، اگر دردى و نقصى را بر طرف كرده است ، نقص و دردهائى ديگر را براى آنان ارمغان آورده است . دليل بطلان تكيه بر عقل گرايى به معناى غربى آن ( راسيوناليسم ) وجود و افزايش دائمى ناگواريهاى جسمانى و روانى است كه با پيشرفت چشمگير در علوم و صنايع ، دامنگير انسانها شده است . و از طرف ديگر ، عقل نظرى محض بدون در نظر گرفتن احساسات برين فطرت و كمال گرايى انسانها چه كار ميتواند انجام بدهد [ جز اينكه با كمال متانت فقط به كار خود مشغول شود و به واقعيّات ما فوق خود تجاوز ننمايد ] زيرا

عقل سر تيز است و ليكن پاى سست
زانكه دل ويران شده است و تن درست

آيا چنين نيست كه هر چه زمان جلوتر ميرود ، روش ماكياولى در اداره اجتماع و طرز تفكّرات هابس در انسان شناسى بيشتر تقويت ميشود ؟ قطعا چنين است . آن قدرت پرست خودخواه كه ميگويد : « ما بايد اراده خود را به ديگران تحميل كنيم » ( هيتلر ) آيا اين بيچاره كه نماينده همه قدرت پرستان ديروز و امروز بوده است ، پرستنده عقل نظرى جزئى و مخرّب دل و فطرت نبوده است ؟ فقط اصل شكست ناپذير نبوّت است كه ميتواند بشر را بجاى خود بنشاند و عقل و دل و فطرت او را به فعليّت برساند و قابل بهره بردارى بسازد . خلاصه ، تاكنون هيچ يك از مجموعه‏هاى قوانينى كه با تفكّرات خود بشر براى حيات بشرى تدوين شده است ، نتوانسته است در پيشبرد انسانها براى تعديل خودخواهى ، سودجوئى ، تنازع در بقا ، شهوت پرستى و تحقّق بخشيدن به عدالت و آزادى معقول اثرى داشته باشد . فقط اصل ( ركن ) نبوّت است كه ميتواند براى تعديل مزبور و تحقّق بخشيدن به عدالت و آزادى معقول قدم بردارد . اين ركن براى ادامه و تفسير خود نيازمند ركنى ديگر است كه امامت ( ادامه رهبرى الهى جامعه ) ناميده ميشود .

مضمون اين بيت :

روزگار و چرخ و انجم سربسر بازيستى
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى

را مورد دقّت قرار بدهيد . اينجانب در طول مطالعاتم اين مضمون را كه اگر روزى ( معادى ) نباشد كه در آن روز به مسؤوليّتها و اندوخته‏ها و اعمال انسان رسيدگى شود و اگر ابديّتى پشت سر اين روزها و شبهاى وابسته به مبادى و اصول نباشد ، دنيا بازيخانه و رقّاصخانه‏اى بيش نخواهد بود و هر كس دم از انسانيّت و ارزش و عدل و حقّ و آزادى بزند ، يا ضعيفى است بدبخت يا ريا كارى است مكّار ، يا ماكياولى است كه از اين مفاهيم دامى ساخته و پيش پاى مردم ساده لوح انداخته است . در صورتيكه ارزش‏ها و گذشت از لذائذ و احساس و انجام تكليف در مافوق سودجوئى‏ها و شرف و كمال و عشق حقيقى ، همه اينها واقعيّاتى هستند كه با نظر به احكام عقل آگاه و وجدان و اصول عالى فرهنگى قابل قبول ، نميتوان آنها را مورد ترديد قرار داد . و بديهى است كه پذيرش واقعيّات مزبور بدون وابستگى آنها به خداوند كمال بخش بهيچ دليلى مستند نمى‏باشد .

6 آيا اين ركن كه انسانها همگى حقّ حيات شايسته انسانى را دارند ،شكست پذير است ؟

7 آيا اينكه اين دنيا جايگاه عبور است و خود ذاتا مطلوب مطلق نيست وجهان بهترين عرصه براى رشد و كمال است ، قابل اعتراض است ؟

8 آيا اين اصل اساسى كه اگر پاسخى صحيح به « چرا » ( در اين دنيا زندگى ميكنم ؟ ) بدست نياوريد ، هيچ « چگونه » اى براى شما در اين دنيا قابل تفسير و توجيه نخواهد بود ، قابل تزلزل است ؟

9 آيا اين اصل كه « اگر بخواهيد به نتيجه‏اى برسيد بايد كار و تلاش انجام بدهيد » ، ميتواند از بين برود ؟

10 آيا اين ركن محكم كه همه انسان‏ها بايد از حقّ آزادى و عدالت برخوردار باشند ، قابل اعتراض است ؟

11 آيا احتمال ميرود كه روزى فرا رسد كه آدميان بدون مراعات قانون زناشوئى براى لذّت زودگذر شهوترانى ، دروازه ورود به عرصه زندگى را ببازى بگيرند و سپس بگويند : هيچ كس مجاز نيست انسانى را از دروازه خروج زندگى بيرون براند ؟ آيا اين يك مسخره شرم آور نيست كه دروازه ورود بزندگى آزاد ، مطلق و باز باشد ولى دروازه خروج ممنوع العبور تلقّى شود ؟ هرگز احتمال ندهيد كه روزى فرا رسد كه قانون زناشوئى لغو شود و آدمكشى ممنوع تلقّى گردد . اينست يكى از آن اركان اسلامى كه محال است حتّى يك روز قابل چشم پوشى بوده باشد . اين اركان اساسى را مورد دقّت قرار بدهيد كه ببينيم آيا ممكن است روزى انسانها چشم باز كنند و ببينند اين اركان از بين رفته‏اند ؟

12 علم و معرفت براى « حيات معقول بشرى » ضرورت دارد ؟

13 تساوى در برابر حقوق .

14 عمل به تعهّدها و پيمانها .

15 حفظ ارتباط با خدا بوسيله عبادات و ديگر تكاليف و دستورات الهى .

16 ذيحقّ تلقّى كردن انسانها در امتيازى كه بدست آورده ميشود . مثلا اكتشافى مفيد كه نصيب يك انسان مسلمان ميشود ، با داشتن حقّ اختصاص اولى ،

انسانهاى جامعه را كه نياز بآن دارند ، داراى حقّ تلقّى مى‏كند و خود را واسطه فيض خداوندى بر بندگانش ميداند . اين اشتراك در حقّ امتيازات ناشى از زور و جبر نيست ،بلكه يك مسلمان اين اشتراك را در « حيات معقول » از اعماق وجدانش درك مى‏كند .

17 ملاك ارزش يك انسان با بيدارى وجدان كار او در اين زندگانى تعيين مى‏گردد . ما در مباحث آينده بحثى مشروح درباره كار و وجدان كار و رابطه آن با شخصيّت آدمى مطرح خواهيم نمود .

18 جامعه و افراد آن ، بايد ارزش كار هر كسى را پرداخت نمايند و به رضايت اضطرارى كارگر ( چه عضلانى و چه فكرى ) كفايت نكنند .

19 تأمين فرهنگ هدفدار و پويا براى افراد جامعه و آماده كردن وسائل انتقال آن به نسل آينده .

20 تأمين اقتصاد بارور و پويا حتّى آماده ساختن آن براى نسل‏هاى بعدى .

21 تنظيم و ترتيب كار عضلانى و فكرى براى افراد جامعه بطوريكه كارگران و كارمندان بتوانند به لذائذ و ضرورتهاى فكرى و روانى خود برسند و مبدّل به پيچ و مهره‏هاى ناآگاه و مجبور ماشينى نگردند . آيا اين اركان و ديگر احكام و تكاليف اسلامى كه بر اركان بيست و يك گانه فوق استوارند ، قابل تزلزل و فرو ريختن مى‏باشند ؟ 7 ، 12 فجعله أمنا لمن علقه ، و سلما لمن دخله ، و برهانا لمن تكلّم به ، و شاهدا لمن خاصم عنه ، و نورا لمن استضاء به ، و فهما لمن عقل . ( و براى كسى كه خود را به آن وصل نمود موجب ايمنى قرار داد و براى كسى كه در آن داخل گشت عامل صلح و صفا ، و برهان براى كسى كه با اسلام سخن گفت و شاهد براى كسى كه درباره آن با ديگران به احتجاج پرداخت . خداوند اسلام را نورى براى كسى كه طلب روشنائى از آن نمود ، قرارداد و فهمى براى كسى كه تعقّل ورزيد . )

استناد مختصّات وارده در جملات امير المؤمنين عليه السّلام به اسلام قطعى است .

1 خداوند سبحان اسلام را عامل امن و آسايش قرار داد براى كسى كه خود را بآن وصل نمود . اين امن و آسايش معلول عمل به احكام و تكاليف اسلامى است كه در همه اجزاء و پديده‏هاى زندگى آدمى ( كردار و انديشه و سخن و هرگونه حركات و سكنات ) وجود دارد ، يعنى يك انسان مسلمان هرگز احساس گسيختگى از مبدأ آفرينش و واضع قوانين دو قلمرو انسان و جهان نمى‏نمايد . اينكه پيشوايان اسلام فرياد مى‏زنند :

جهان هستى بارگاه خدا است يا جهان هستى رصدگاهى براى نظاره و انجذاب به بينهايت است ، پرمعناتر از آنست كه ما اين گونه جملات را ذوقيّات ادبى تلقّى كنيم و لحظاتى با ذكر آنها دل خوش بداريم . معناى اين جملات با توجّه باينكه همه اجزاء و پديده‏هاى زندگى در پرتو احكام و تكاليف الهى ، مستند به قانون و اصل است ، بخوبى روشن ميشود . بهمين جهت است كسى كه به اسلام پيوسته و در پرتو اين دين فطرى و عقلانى زندگى ميكند ، نه نگرانى دارد و نه اضطراب و تشويشى .

2 اسلام عامل صلح و صفا است براى كسى كه در آن داخل شود . احترام به صلح و صفا در اسلام مستند باحترام بسيار شديد بجان آدمى بلكه به جان هر جانداريست .

بهمين جهت است كه اسلام نه‏تنها جنگ و رزم آورى را محكوم مى‏كند ، بلكه وارد ساختن ناچيزترين مزاحمت را بر جانهاى آدميان ممنوع مينمايد ، مگر اينكه يك جاندار خواه حيوان بمعناى عمومى آن باشد و خواه بمعناى انسان ، در صدد تزاحم و وارد كردن آسيب غير مجاز بر جان جاندارى برآيد كه مطابق كمّيّت و كيفيّت آن آسيب ،مستحقّ كيفر خواهد بود .

3 اسلام براى كسى كه بخواهد بوسيله منطق عقائد و احكام آن سخنى بگويد ، برهانى است لازم الاتّباع . يعنى كسى كه در پرتو عقايد و مقرّرات اسلامى سخنى ميگويد و عملى انجام ميدهد و مى‏انديشد و هدف‏گيرى مى‏نمايد ، بر مبناى بيّنه و برهان انجام ميدهد ، مخصوصا با توجّه باينكه اسلام براى اثبات هر ادّعائى مطالبه دليل و برهان مينمايد و ميگويد :وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارَى‏ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ [ البقره آيه 111] .به آنان كه ادّعا ميكنند : كسى هرگز به بهشت داخل نخواهد شد مگر اينكه يهود يا نصرانى باشد ، اين خواسته‏هاى آنها است ، بگو باين ادّعاى خود برهانتان را بياوريد اگر راستگويانيد . ) بالاتر از اين خداوند سبحان در موردى از آيات قرآنى ميفرمايد :

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جائَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ . [ النّساء آيه 174 ] ( اى مردم ، براى شما برهانى از پروردگارتان آمده است . ) ملاحظه ميشود كه خداوند متعال اصل دين اسلام يا قرآن را كه اساسى‏ترين منبع اين دين مقدّس است ، برهان مينامد . و اين نامگذارى اشاره بر اين است كه عقائد و دستورات اسلامى بقدرى روشن و محكم است كه گوئى سرتاسر آن ، برهان و دليل روشن و قطعى است .

4 اسلام شاهدى است براى كسيكه بخواهد درباره آن با ديگران به احتجاج بپردازد . اين مختصّ چهارم در حقيقت مختصّى محدودتر در برابر مختصّ سوم است كه توضيح داديم ، زيرا مختصّ سوم روشنائى و خرد پسندانه بودن اسلام را بطور عموم چه براى مسلمانان و چه براى غير مسلمانان تذكّر ميدهد و در مختصّ چهارم عظمت قدرت دفاعى اسلام را در برابر غير مسلمانان مطرح ميفرمايد .

5 اسلام نورى است براى كسى كه بخواهد از اين دين مقدّس انسانى روشنائى بگيرد . چنانكه خداوند در شرط تأثير قرآن فرموده است :

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ . [ الإسراء آيه 82] ( و ما از قرآن ميفرستيم آنچه را كه براى مؤمنان شفا و رحمتى است . ) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ . هُدىً لِلْمُتَّقينَ .[ البقره آيه 3]

( آن كتاب ( قرآن ) هيچ شكّى در آن نيست . هدايت كننده‏ايست براى مردم با تقوى . ) اين مضمون كه وسائل هدايت و كمال و رشد براى كسى مفيد است كه در صدد قرار گرفتن در مسير هدايت براى انجذاب به رشد و كمال بوده باشد ، در مواردى از قرآن وارد شده است . معنايش اينست كه الطاف و عنايات خداوندى همانگونه كه هستى را با اراده‏اى كه دو حرف كن ( باش ) آن را ابراز نموده است ، بوجود آورده و بجريان انداخته است ، با كلمه إرجع ( برگرد ) بسوى خدا و إنّا إليه راجعون هم انسانها را بسوى كمال دعوت فرموده است . در اين حركت پر معنا هر كسى و هر جامعه‏اى كه خود را آماده ديدن ميكند ، آن نور را كه واقعيّات را به او ارائه ميدهد ، خواهد ديد و آن وسيله را كه فعّاليّت‏هاى رو به گرديدن تكاملى را قابل تحقّق خواهد ساخت بدست خواهد آورد . در دو بيت زير دقّت فرمايد :

تو درون چاه رفتستى ز كاخ
چه گنه دارد جهانهاى فراخ

مر رسن را نيست جرمى اى عنود
چون تو را سوداى سر بالا نبود

6 اسلام عاليترين فهم و واقعيّات را براى فهميدن در اختيار كسى ميگذارد كه تعقّل نمايد . با نظر به اركان بيست و يك گانه كه در مبحث گذشته گفتيم اين مسأله هم اثبات ميشود كه همانگونه كه انسان با گرايش به اسلام و پذيرش عقائد و عمل به دستورات آن با عاليترين واقعيّات ارتباط برقرار ميكند ، به فهم برين كه عبارتست از دريافت عالى‏تر درباره واقعيّات نائل ميگردد . هر كسى كه از اين فهم برين محروم است ، در حقيقت از اشراف عالى بر واقعيّات محروم است . آرى ، امكان دارد كه انديشه شما بقدرى قوىّ و نافذ باشد كه در معلومات خود كمترين خطائى را مرتكب نشويد . ممكن است حافظه شما همان گنجايش حقيقى خود را كه ميتواند يك ميليون ميليارد واحد ثبت و حفظ نمايد ، بكار بيندازد و رقم مزبور را براى شما ذخيره كند .

مانعى ديده نميشود از اينكه نيروى تعقّل شما در حركت مطابق قوانين و اصول ثابت شده ، كار خود را در مسير حركت خود بخوبى انجام بدهد ، چنانكه قدرت تجسيم شما ممكن است درباره هر موضوع و قضيّه‏اى عالى‏ترين تجسيم را كه عبارتست از موجود تلقّى كردن شى‏ء معدوم و معدوم تلقّى كردن شى‏ء موجود و فروع اين قضيّه ، انجام بدهد . ممكن است اراده شما بهترين اراده بوده و خود شما از هوش و فراست و كياست عالى برخوردار باشيد ، چنانكه ميتوانيد از نيرومندترين قدرت تجريد در كلّيّات و مفاهيم و عمليّات رياضى بهره‏ور باشيد .

آرى ، ممكن است همه استعدادهاى عالى را در خود بفعليّت برسانيد ، ولى اگر از آن فهم برين كه فروغى خاصّ بر همه فعّاليّتهاى استعدادها و نبوغها مى‏اندازد و آنها را داراى معنائى معقول و وابسته به آهنگ كلّى هستى مينمايد ،محروم باشيد ، اين فرض كه متأسّفانه اكثريّت قريب باتّفاق انسانها را در برميگيرد ،نتيجه‏اى جز برهم زدن مقدارى از اجزاء و روابط عالم طبيعت و جست و خيز و قرار دادن امتيازات بدست آورده در اختيار خود طبيعى خويش و ديگران نخواهد داشت .

فهم برين و مختصّات آن

اگر فهم برين ، گوش آدمى را بكار بيندازد ، آهنگ هستى را ميشنود .

اگر چشمان آدمى را وادار به ديدن نمايد ، فروغ بسيار تابناك فوق طبيعت را كه در عرصه طبيعت مى‏درخشد در مى‏يابد و فقط در آنموقع است كه مى‏فهمد :

آن صنم حلّه پوش سوى بصر ميرود .

اگر انديشه را آبيارى نمايد ، عالم هستى و هر چه را كه در آن است ، با برهان واضح درك مينمايد و مى‏پذيرد .

اگر اراده را همراهى كند ، جز براى تحريك خير و كمال بجريان نميافتد . ممكن است شما بگوييد : با اين همه امتياز و عظمت كه درباره فهم برين شمرديد آيا مى‏توانيد فهم برين را براى ما قابل فهم بسازيد ؟ ميگوئيم : آرى ، نه تنها شما مى‏توانيد فهم برين را درك كنيد ، بلكه اگر واقعيّت آن را با خودخواهى‏ها و آن قسمت از عوامل درك و دريافت كه فقط در اشباع خودخواهى‏ها بكار مى‏افتد ، نپوشانيد ، با شنيدن اين دو كلمه ( فهم برين ) ، بديهى‏ترين حقيقت را دريافت خواهيد كرد . حتما شما تاكنون حوادثى را در گذرگاه عمرتان حدس زده‏ايد و همانگونه كه حدس زده‏ايد ، واقع گشته است .

و مسلّم است كه در دريافت‏هاى حدسى ، تفكّر منطقى با جريان قانونى در مغز انسان بوجود نمى‏آيد ، بلكه انسان واقعيّتى را با يك روشنائى خاصّ در مى‏يابد ، بدون عبور از مقدّمات قانونى لازم . نيز شما تاكنون بوسيله استشمام با واقعيّاتى ارتباط برقراركرده ‏ايد و اگر در خود شما اين نيرو وجود نداشته است ، در ديگران ديده يا شنيده‏ايد كه از نيروى استشمام برخوردارند ، مانند : استشمام بازرگانى ، استشمام قضائى ، استشمام مديريّت ، استشمام سياسى و نظامى و غير ذلك . مسلّم است كه استشمام كه معناى لغوى آن عبارتست از بو بردن ( دريافت بو ) با هيچيك از پديده‏ها و جريانات ذهنى معمولى ، مانند انديشه و تخيّل و تعقّل و تداعى معانى و الهامات ، قابل تفسير و تعريف نمى‏باشد و با اينحال چنانكه وجود پديده حدس قابل ترديد نيست ، همچنين وجود پديده استشمام كه يكى از انواع دريافت‏هاى فوق منطقى رسمى ميباشد ، قابل شكّ و انكار نيست . بعضى از عرفا مانند مولوى ، آن مغز را كه نتواند آدمى را از راه استشمام برين بكوى كمال رهنمون شود ، مغز نميدانند ، زيرا

بينى آن باشد كه او بوئى برد
بوى او را جانب كويى برد

مسلّم است كه هيچ يك از حدس و استشمام هرگز بدون علّت در مغز آدمى بروز نميكند ، و حتما علّتى بوجود ميآيد كه آن دو پديده در مغز آدمى پديدار ميگردند ،زيرا آن دو از قانون علّيّت بركنار نيستند . آنچه كه آن دو را از ديگر انواع درك و دريافت متمايز ميسازد ، اينست كه يا سرعت انتقال از مقدّمه به مقصد در هنگام حدس بقدرى زياد است كه انسان احساس نميكند كه از مقدّمات متعدّدى عبور كرده و به نتيجه ( مقصد ) رسيده است و يا ممكن است خداوند متعال در مغز آدمى نيروئى قرار داده است كه بوسيله آن بدون حركت از مسير با ورود به مقدّمه يا دريافت آن ، مقصد را درمى‏يابد .

امّا استشمام عبارتست از دريافت واقعيّتى مانند دريافت عينى آن ، از امورى كه مغزهاى معمولى نميتوانند آن واقعيّت را از چنان امورى دريافت نمايند . نسبت فهم برين به مبادى و حقائق كلّى عالم هستى ، نسبت حدس و استشمام است بواقعيّات معمولى كه آدمى در زندگى با آنها ارتباط برقرار ميكند . اين فهم برين فقط از معرفت مقرون به عمل بوجود ميآيد . [ 1 ]

[ 1 ] حكيم سنائى ميگويد :

از خويشتن آزاد زى ، از هر بلائى شاد زى
هر جا كه باشى راد زى ، چون يافتى از عشق شمّ

در منابع اسلامى كلماتى مانند نور و هدايت عالى ، بعنوان عامل فهم برين بكار رفته است ، مانند :

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا . [ العنكبوت آيه 69] ( و كسانيكه در مسيرى كه ما معيّن كرده‏ايم مجاهدت ميورزند ، ما آنانرا براههاى خود هدايت ميكنيم . ) قطعى است كه اين هدايت بوسيله معرفتى والاتر از معلومات و معارف معمولى و رسمى بدست مى‏آيد ، زيرا خداوند سبحان عوامل علم و معرفت معمولى و رسمى را در اختيار همگان قرار داده است . آن معرفت والا كه در نتيجه مجاهدت‏ها بوجود مى‏آيد و هدايت خداوندى را به ارمغان ميآورد ، همان فروغ فهم برين است كه تعبير نور هم درباره آن وارد شده است از آنجمله :

يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ . [ النور آيه 35 ] ( خداوند كسى را كه بخواهد ، بنور خود هدايت ميكند . ) و ترديدى نيست در اينكه هدايت تشريعى بمعناى عامّ آن متعلّق به همه انسانها است ،

و بهمين دليل همه انسانها مسؤول و مكلّفند . و معناى اينكه خداوند كسى را كه بخواهد به نور خود هدايت ميكند ، آن نيست كه خداوند بدون حكمت و علّت ، مشيّت خود را بهدايت برخى از مردم به نور خود متعلّق مينمايد ، بلكه چنانكه در مباحث گذشته با نظر به مضامين آيات قرآنى و حكم عقل متذكّر شده‏ايم ، مشيّت خود را به هدايت كسى متعلّق مينمايد كه خود را در مسير هدايت قرار داده و به تكاپو افتاده باشد ، مانند تعلّق مشيّت ذات اقدس به گمراه ساختن كسى كه خود را در مسير گمراهى قرار داده است . خلاصه اين نور همان فروغ تابناك الهى است كه بر مغزها و دل‏هاى انسانهاى متعهّد واقعى مى‏افتد و باعث ميشود كه از همه نمودهاى عالم هستى اعمّ از انسان و ديگر موجودات ، علاماتى براى واقعيّتهاى پشت پرده شهود مينمايد . اين فروغ ربّانى در آياتى متعدّد در قرآن مجيد آمده است . از آنجمله : البقره آيه 257 ، المائده آيات 15 و 16 و 44 و 66 ، الأعراف آيه 157 ، ابراهيم آيات 1 و 5 ، النّور آيات 35 و 40 ،الأحزاب آيه 43 ، الزّمر آيه 22 ، الحديد آيات 9 و 28 ، الطّلاق آيه 11 ، الانعام آيه 122 و الشّورى آيه 52 .

اين مضمون در بعضى از روايات آمده است كه : إتقوا المؤمن فإنّه ينظر بنور اللّه . ( بر حذر باشيد درباره مؤمن ، زيرا او با نور خداوندى مينگرد . ) يعنى انسان با ايمان را مانند ديگران تلقّى نكنيد .و همچنين روايت بسيار معروف العلم نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء من عباده . ( علم نورى است كه خداوند در دل هر كسى از بندگانش كه بخواهد مى‏تاباند . )نيز روايت مشهور كه ميگويد : من أخلص للّه أربعين صباحا ، أجرى اللّه الحكمة من قلبه على لسانه . ( هر كسيكه چهل روز براى خدا اخلاص بورزد ، خداوند حكمت را از قلب او بر زبان او جارى مى‏كند . ) در سوره الحجر آيه 75 ميفرمايد :إِنَّ فِى‏ ذلِكَ لَأياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ .( قطعا ، در داستان قوم لوط علاماتى است براى علامت شناسان . ) مقصود از ذلك ، خواه آثار عذابى باشد كه بر قوم لوط نازل شده و تا امروز باقى است و خواه مجموع جريانات آن داستان باشد ، براى هر انسان علامت شناس كه با فهم برين خود ، از علامات ظاهر ، پشت پرده‏هاى سطح ظاهرى را در مى‏يابد ،بيان طرق دريافتهاى عميق بوسيله فهم برين است .

13 ، 20 و لبّا لمن تدبّر ، و آية لمن توسّم ، و تبصرة لمن عزم ، و عبرة لمن اتّعظ ،و نجاة لمن صدّق ، و ثقة لمن توكّل ، و راحة لمن فوّض ، و جنّة لمن صبر ( خداوند سبحان اسلام را مغزى قرار داد براى كسيكه انديشيد ، و علامت براى كسيكه فراست و فهم برين بكار انداخت ، و بينائى براى انسانى كه داراى عزم و تصميم [ براى خيرات ] است ، و عبرت براى كسيكه پند بپذيرد ، و نجات براى تصديق كند ، و اطمينان براى كسيكه توكّل كند ، و راحتى براى كسيكه همه امور خود را بخدا بسپارد و سپر براى كسيكه شكيبا باشد . )

تدبّر و علامت شناسى و بينائى و عبرت اندوزى و نجات و آرامش و راحت و نگهدارنده از حوادث ويرانگر ، صفات عاليه‏اى است كه اسلام به انسان مسلم مى‏دهد .

مقدارى از صفات عاليه كه تعهّد واقعى به اسلام در انسان بوجود مى‏آورد ،در مبحث گذشته مطرح شد ، مقدارى ديگر از آنها ، در همين مبحث كه عنوان نموده‏ايم ،مشاهده مى‏شود . بدانجهت كه اساس صفات مورد بحث را در مبحث گذشته تحت عنوان فهم برين بررسى و تحقيق نموديم ، لذا در اين مورد به شرح و تفصيل آن نمى‏پردازيم . در اين مورد فقط بيك اصل مهمّ اشاره ميكنيم كه درك و پذيرش آن ،از ديدگاه معرفت در اسلام بسيار ضرورت دارد : اكثر صفات عاليه‏اى كه امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه ، بانسانهاى مسلمان حقيقى نسبت ميدهد ، از مقوله عوامل علم و درك و دريافت مى‏باشند مانند :

1 برهان براى كسى كه بخواهد بر مبناى اسلام سخن بگويد .

2 شهادت براى كسى كه در برابر خصم بايستد .

3 نور براى كسى كه بخواهد از اسلام روشنائى بگيرد .

4 فهم برين براى كسى كه تعقّل كند .

5 مغز براى كسى كه بينديشد .

6 علاماتى براى علامت شناسان جهت دريافت باطن اشياء و حوادث .

7 بينائى براى صاحبان عزم و تصميم براى حركت و تكاپو در مسير رشد و هدف اعلاى زندگى .

8 عامل تجربه اندوزى براى كسى كه از واقعيّات « آنچنانكه هستند » و « آنچنانكه بايد باشند » عبرت و پند بگيرد . 21 ، 30 فهو أبلج المناهج ، و أوضح الولائج ، مشرف المنار ، مشرق الجوادّ ، مضى‏ء المصابيح ، كريم المضمار ، رفيع الغاية ، جامع الحلبة ، متنافس السّبقة ،شريف الفرسان ( پس راههاى اسلام روشن‏ترين راهها است ، و مدخلهاى آن واضح‏ترين مدخلها است ، منار ( مشعل گاه ) آن بلندترين مشعل گاه‏ها است ، جادّه‏هاى آن درخشان ،چراغهاى آن فروزان است ، ميدان تكاپويش با كرامت ، داراى غايتى رفيع و وسائلى جامع براى سبقت [ در تكاپو براى كمال ] جائزه [ پاداش سبقت ] در آن ،مورد رقابت شديد ، سوارانش شريف‏اند . )

چون اسلام داراى چنين مختصّاتست ، لذا باعث بوجود آمدن فهم برين و برهان روشن و نور و مغز فعّال مى‏باشد .

در حقيقت اوصاف عالى اسلام كه امير المؤمنين عليه السّلام در جملات مورد تفسير بيان فرموده است ، عوامل اصلى آن صفات والاى معرفتى و شخصيّتى است كه در مبحث قبلى مطرح شده است . باين معنى : بدانجهت كه راه‏هاى اسلام روشنترين راهها است و طرق ورود به عقائد و تكاليف اين دين الهى واضح‏ترين طرق است و مشعلهاى آن فروزانترين مشعلها است . . . در نتيجه هر كسى كه با صفاى دل و برخوردارى از خرد سليم در صدد شناخت و پذيرش اين دين مقدّس برآيد ، قطعى است كه براى سخن گفتن برهان محكم خواهد داشت و براى از بين بردن هر خصومت نابكارانه‏اى شاهد از آن خواهد آورد ، داراى نور درونى گشته و بمقام والاى فهم برين خواهد رسيد . اسلام انسانها را به هدف اعلا و غايت بسيار با عظمتى رهنمون ميگردد .

اسلام مى‏گويد : چون مبدأ وجود انسانى عالى‏ترين مبدأ است ، لذا غايت وجود او نيز عالى‏ترين غايات مى‏باشد ، لذا اگر كسى بفهمد كه وجود او از كدامين مبدأ بجهان هستى سرازير شده است ، خواهد فهميد كه غايت و هدفى كه بايد بسوى آن حركت كند ، عالى‏ترين غايات است . اين سخن حكيمانه را فراموش نكنيم كه :آنچه از بالا بوجود آمده است در پايين ختم نميگردد و هرگزاين جمله امير المؤمنين عليه السّلام را كه فرموده است : إن لم تعلم من أين جئت لا تعلم إلى أين تذهب . ( اگر ندانسته باشى كه از كجا آمده‏اى نخواهى فهميد بكجا خواهى رفت . ) از لوح دل نزدائيم ، و براى اينكه مسافر بودن خود را در اين دنيا رو به كمال بفهميم ،بايد از مبدئى كه براه افتاده‏ايم آگاهى داشته باشيم

دگر گفتى مسافر كيست در راه ؟
كسى كاو شد ز اصل خويش آگاه

شيخ محمود شبسترى جائزه حركت در « حيات معقول » اسلام ، با ارزش‏ترين جائزه‏ايست كه عظمت آن فوق تصوّر ما انسانها است . اين جائزه همان غايت عليا و هدف اعلا است كه نيل به لقاء اللّه در ايّام اللّه در صقع رضوان اللّه مى‏باشد . 31 ، 36 التّصديق منهاجه ، و الصّالحات مناره ، و الموت غايته ، و الدّنيا مضماره و القيامة حلبته ، و الجنّة سبقته . ( راه راست اسلام تصديق اصول اوّليّه آن است و اعمال صالحه منار ( مشعل گاه ) آن است و مرگ پايان گرفتارى‏هاى مسلمانان است و دنيا ميدان مسابقه او و قيامت موقع اجتماع همه وسائل مسابقه او و بهشت پاداشش . )

تفسير اين جملات در مباحث گذشته آمده است . 37 ، 42 و منها فى ذكر النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم . و از جمله اين خطبه است در ذكر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .حتّى أورى قبسا لقابس ، و أنار علما لحابس ، فهو أمينك المأمون ، و شهيدك يوم الدّين ، و بعيثك نعمة و رسولك بالحقّ رحمة ( تا آنگاه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شعله‏اى از انوار مقدّس اسلام را براى طالب و گيرنده نور برافروخت ، و علامت ارشاد براى كسى كه در حيرت و ضلالت متوقّف شده است ، روشن ساخت . [ بار الها ] آن پيامبر ، امين و مأمون تو ،

و شاهد تو است در روز قيامت ، و مبعوث از جانب تو كه نعمتى بر جهانيان است و رسول بر حقّ تو كه رحمتى است براى عالميان . )

آن برگزيده خداوندى و مبعوث براى اتمام نعمت و رحمت عالميان فروغى الهى را براى عاشقان برافروخت .

محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نور علم و معرفت به اصول و مبادى و غايات عالم هستى و بانسان بالخصوص در همه آفاق جوامع انسانى برافروخت ،كه اگر خفّاش صفتان ظلمت پرست پرده روى چشمان خود و ديگران نمى‏كشيدند و مردم را بحال خود ميگذاشتند ، بدون ترديد امروز جوامع بشرى در انوار زندگى ميكردند نه در ظلمات متراكم . چه ظلمتى تاريكتر از اينكه براى بشر امروزى هيچ منطقى جز خود خواهى و هيچ رفتارى جز بر مبناى منفعت پرستى مطرح نيست . اگر اين ظلمت گرايى و ظلمت زايى را درست تحليل كنيم ، ريشه‏هاى آنرا در جهل انسان به خويشتن خواهيم يافت كه اشاعه آن در جوّ حيات انسانها عالى‏ترين آرمانهاى قدرت پرستان خود كامه مى‏باشد . اگر بگذارند و زمينه را آماده كنند كه انسانها اطّلاعى كافى از موجوديّت مادّى و معنوى خود بدست بياورند ، هرگز تن به ظلمت‏گرايى و ظلمت زائى نميدهند و همواره بدنبال اشعّه نورانى معرفت ميدوند . اين فطرت اصيل آدمى كه مبنايش بر معرفت گرايى استوار شده است ، نورگرا و نورزا است

نه شبم ، نه شب پرستم كه حديث خواب گويم
چو غلام آفتابم همه ز آفتاب گويم

گر هلالم ، گر بلالم مى‏دوم
مقتدى بر آفتابت مى‏شوم

در آن هنگام كه واقعيّتى پس از گذشت زمانى در پشت پرده جهل ، براى شما آشكار و معلوم ميگردد ، يعنى شما بآن واقعيّت علم پيدا مى‏كنيد ، به درون خود توجّه كنيد . اگر اين توجّه شما جدّى باشد ، احساس خواهيد كرد كه گمشده‏اى را پيدا كرده‏ايد ، نه اينكه يك شى‏ء اضافى را بدست آورده‏ايد . و پس از پيدا كردن علم به يك واقعيّتى وقتى كه آن علم را از دست داديد ، مثلا واقعيّت معلوم را فراموش كرديد ، يا كشف شد كه علم شما از اوّل مخالف واقع بود ، احساس خواهيد كرد كه چيزى از موجوديّت شما سلب شده است ، نه اينكه يك چيز اضافى را از دست داده‏ايد . اين دو احساس حقيقى از يك مطلب فوق العاده با اهمّيّت بما خبر ميدهند كه عبارتست از :

آن روح با عظمتى كه در انسان دميده شده است ، بذر آگاهى و معرفت به همه اشياء در نهاد آن كاشته شده است ، لذا اگر بيك واقعيّتى علم پيدا كند ، در حقيقت آن بذر كاشته شده است كه روييده است و جزئى از ذات خود را بارور كرده است و اگر انسان به جهل خود ادامه بدهد يا پس از بدست آوردن علم بيك واقعيّتى آنرا فراموش كند يا خلاف واقع بودن آن ، بر وى آشكار شود ، در حقيقت آن بذر كاشته شده است كه پوسيده است ، نه اينكه چيز اضافى را از دست داده باشد .

سپس امير المؤمنين عليه السّلام با حالت ملكوتى نيايش بخدا عرض ميكند :[ بار الها ] آن پيامبر گرامى ، امين و مأمون تست . در آيات قرآنى اين مضمون با اشكالى مختلف در موارد متعدّد آمده است باضافه دليل قطعى عقلى كه ميگويد : احتمال كمترين خطا و خيانت در امر رسالت ، مانع از پذيرش رسالت آن صادق و مصدّق ميباشد . از جمله مواردى كه خداوند متعال بر امانت پيامبر تصريح فرموده است ،آيه ايست كه ميفرمايد :وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‏ . إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى‏ . [ النّجم آيات 3 و 4 ]

( و آن پيامبر از روى هوى سخن نميگويد . سخن او نيست جز وحيى كه به او نازل ميشود . ) و آن پيامبر عظيم الشّأن شاهد خداوندى است روز قيامت . براى بررسى اين جمله و جملات قبلى مراجعه فرماييد به مجلّد يازدهم از صفحات 153 تا 167 . سپس امير المؤمنين عليه السّلام عرض ميكند : پيامبر اكرم براى افاضه نعمت خداوندى بر مخلوقات مبعوث شده است . اين جمله باحتمال قوى اشاره به آيه 3 از سوره المائده است كه مى‏فرمايد :اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى‏ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً . ( امروز دين شما را براى شما تكميل و نعمت خود را براى شما اتمام و اسلام را براى دين [ جاودانى ] شما راضى شدم . ) و چه نعمتى براى انسان بالاتر از بيرون آوردن او از ظلمت و وارد كردن او در نور ؟ و جمله بعدى رحمت عامّه بودن پيامبر گرامى را بيان مى‏كند كه منطبق است بر آيه شريفه 107 از سوره الانبياء وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ .

( و ما ترا نفرستاديم مگر رحمتى براى همه عالميان . ) 44 ، 59 اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلك ، و اجزه مضعّفات الخير من فضلك . اللّهمّ أعل على بناء البانين بنائه و أكرم لديك نزله ، و شرّف عندك منزله ،و آته الوسيلة ، و أعطه النّساء و الفضيلة ، و احشرنا فى زمرته غير خزايا و لا نادمين ، و لا ناكبين ، و لا ناكثين ، و لا ضالّين و لا مضلّين ، و لا مفتونين قال الشّريف و قد مضى هذا الكلام فيما تقدّم ، إلاّ أنّنا كرّرناه هاهنا لما فى الرّوايتين من الاختلاف . ( خداوندا ، از عدالت خود براى آن بزرگوار حظّى وافر عطا فرما ، و پاداشى ازخير فراوان از فضل خود بآن صاحب رسالت عنايت فرما ، خداوندا ، بناى او را بالاتر از بناى بنا كنندگان قرار بده و او را از بهترين الطاف ميزبانى در بارگاهت اكرام بفرما ، و مقام و منزلت او را شريف بگردان ، وسيله براى او عنايت بفرما و از عظمت و فضيلت برخوردارش بساز ، و ما را در گروه او بدون ابتلاء به رسوايى و بدون گرفتارى به ندامت و انحراف و عهد شكنى و گمراهى و گمراه كنندگى و غوطه‏ورى در فتنه‏ها محشور بفرما . ) شريف رضى گفته است : اين سخن در خطبه‏هاى گذشته آمده است و ما بجهت وجود اختلاف در روايات بار دوم در اينجا آورده‏ايم .

بار پروردگارا ، در برابر تكاپوها و فداكارى‏هاى بيحدّ و كران كه پيامبر تو در ارشاد و توجيه بندگان تو بسوى خيرات و كمالات انجام داد ،

او را از همه كمالات و خيرات برخوردار بفرما .اين دعا و نيايش نورانى كه بخوبى صدق و صفاى محض دعا كننده را كشف مى‏كند و اتّصال روح بزرگ او را با ملكوت ، با كمال وضوح اثبات مى‏نمايد ، مطالب بسيار با اهمّيّتى را اثبات مى‏كند كه بايد به آنها توجّه داشت . از آنجمله :

مطلب يكم ، محتويات خود جملات دعا است

كه مقدارى از آنها بيان كننده صفات عاليه رسول اكرم است :

1 برفروزنده نور .

2 نصب كننده علامت براى ارشاد حيرت زدگان وادى بلا تكليفى و گمشدگان بيابان خود كامگى‏ها .

3 امين و مأمون در گرفتن و ابلاغ رسالت .

4 شاهد الهى در روز قيامت .

5 نعمتى براى جهانيان كه آنانرا از ظلمات خارج ساخته و وارد عالم نور نموده است .

6 رحمتى براى عالميان كه واسطه فيض رحمت ربّانى بر بندگانش بوده است .امير المؤمنين عليه السّلام با ايمان كامل شش صفت با عظمت فوق را به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت مى‏دهد كه هيچ يك از آنها در ديگر انسانها در آن حدّ كامل كه به آن بزرگوار نسبت داده است ، وجود ندارد .

مطلب يكم ، محتويات خود جملات دعا است

كه مقدارى از آنها بيان كننده صفات عاليه رسول اكرم است :

1 برفروزنده نور .

2 نصب كننده علامت براى ارشاد حيرت زدگان وادى بلا تكليفى و گمشدگان بيابان خود كامگى‏ها .

3 امين و مأمون در گرفتن و ابلاغ رسالت .

4 شاهد الهى در روز قيامت .

5 نعمتى براى جهانيان كه آنانرا از ظلمات خارج ساخته و وارد عالم نور نموده است .

6 رحمتى براى عالميان كه واسطه فيض رحمت ربّانى بر بندگانش بوده است .

امير المؤمنين عليه السّلام با ايمان كامل شش صفت با عظمت فوق را به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت مى‏دهد كه هيچ يك از آنها در ديگر انسانها در آن حدّ كامل كه به آن بزرگوار نسبت داده است ، وجود ندارد .

مطلب دوم در حالت دعا و نيايش

كه جدّى‏ترين حالات روحى يك انسان الهى است ، همه موجوديّت و سطوح روانى و روحى دعا كننده با كمال خلوص مانند لوحه‏اى بى‏اختيار تسليم نقّاش زبردست مطلق مى‏گردد و فقط عملى كه در آن حال از آن لوحه سر ميزند ، عبارتست از خواستن و التماس خطوط و اشكال و الوان نقش از نقّاش زبردست مطلق براى حيات مطلوب خويش . در اين حالت الهى محض ، هيچ چيزى از آن لوحه تسليم شده در زير دست نقّاش جز تمام موجوديّت او ، نمودار نمى‏گردد ،لذا بايد گفت : هر كلمه‏اى كه دعا كننده‏اى مثل علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حال دعا بر زبان مى‏آورد بارقه‏اى از بوارق تمام موجوديّت او است . نه تخيّل را در آن راهى است و نه توهّم و اراده طبيعى محض را . بنابر اين ، فرزند ابيطالب آن جدّى‏ترين انسان و آگاه‏ترين فرد اولاد آدم عليه السّلام [ بعد از پيامبر اكرم ] بر روى پرده هستى و پشت پرده آن ، با عظمت‏ترين ايمان و محبّت معقول را به پيامبر عظيم الشّأن اسلام داشته است و او آن انسان كامل را در حدّ اعلاى كمال ممكن براى يك انسان الهى ،بخوبى شناخته و از اعماق قلب او را ستوده است .

در اينجا نكته‏اى بسيار جالب از ابن ابى الحديد شارح معروف نهج البلاغه ديده مى‏شود كه محقّق مرحوم هاشمى خوئى آن را متوجّه شده و مورد تذكّر قرار داده است و ما نيز آن را با عبارات خود ابن ابى الحديد آورده و سپس آنرا بفارسى ترجمه مينمائيم :عبارات او چنين است :

قلت : سألت النّقيب أبا جعفر رحمه اللّه و كان منصفا بعيدا عن الهوى و العصبيّة فى هذا الموضع فقلت له : و قد وقفت على كلام الصّحابة و خطبهم فلم أر فيهم من يعظّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تعظيم هذا الرّجل ، و لا يدعو كدعائه ، فإنّا قد وقفنا من « نهج البلاغة » و من غيره على فصول كثيرة مناسبة لهذا الفصل ، تدلّ على إجلال عظيم ، و تبجيل شديد منه لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ؟ فقال : و من أين لغيره من الصّحابة كلام مدوّن يتعلّم منه كيفيّة ذكرهم للنّبىّ صلّى اللّه عليه و آله ؟و هل وجد لهم إلاّ كلمات مبتدرة لا طائل تحتها .

ثمّ قال : إنّ عليّا عليه السّلام كان قوىّ الإيمان برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و التّصديق له ، ثابت اليقين ، قاطعا بالأمر ، متحقّقا له و كان مع ذلك يحبّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لنسبته منه و تربيته له ، و اختصاصه به من دون أصحابه ، فشرفه له ، لأنّهما نفس واحدة فى جسمين ، الأب واحد ، و الدّار واحدة و الأخلاق متناسبة ، فإذا عظّمه فقد عظّم نفسه ، فإذا دعا إليه فقد دعا إلى نفسه و لقد كان يودّ أن تطبّق دعوة الإسلام مشارق الأرض و مغاربها ، لأنّ جمال ذلك لاحق به و عائد عليه ، فكيف لا يعظّمه و يبجّله و يجتهد فى إعلاء كلمته .

فقلت له : قد كنت اليوم أنا و جعفر بن مكىّ الشّاعر نتجاذب هذا الحديث فقال جعفر : لم ينصر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نصرة أبى طالب و بنيه له ، أمّا أبو طالب فكفّله و ربّاه ثمّ حماه من قريش عند إظهار الدّعوة ، بعد إصفاقهم و إطباقهم على قتله ، و أمّا ابنه جعفر فهاجر بجماعة من المسلمين إلى أرض الحبشة فنشر دعوته بها ، و أمّا علىّ فإنّه أقام عماد الملّة بالمدينة . ثمّ لم يمن أحد من القتل و الهوان و التّشريد بما منى به بنو أبى طالب ، أمّا جعفر فقتل يوم مؤتة و أمّا علىّ فقتل بالكوفة بعد أن شرب نقيع الحنظل ، و تمنّى الموت ، و لو تأخّر قتل ابن ملجم له لمات أسفا و كمدا ، ثمّ قتل ابناه بالسّمّ و السّيف و قتل بنوه الباقون مع أخيهم بالطّفّ و حملت نساؤهم على الأقتاب سبايا إلى الشّام و لقيت ذرّيّتهم و أخلافهم بعد ذلك من القتل و الصّلب و التّشريد فى البلاد و الهوان و الحبس و الضّرب ، ما لا يحيط الوصف بكنهه ، فأىّ خير أصاب هذا البيت من نصرته ، و محبّته و تعظيمه بالقول و الفعل . [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 7 صفحات 174 و 175]

( ميگويم : از ابو جعفر نقيب رحمة اللّه عليه كه مردى منصف و دور از هوى و عصبيّت بود ، درباره اين مطلب پرسيدم و باو گفتم : من از سخنان صحابه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خطبه‏هاى آنان اطّلاع دارم و در ميان آنان كسى را نديدم كه مانند اين مرد ( امير المؤمنين عليه السّلام ) پيامبر اكرم را تعظيم و تكريم نمايد و مانند او پيامبر را دعا كند ، زيرا ما از نهج البلاغه و ديگر سخنان على عليه السّلام فصل‏هاى فراوانى اطّلاع پيدا كرده‏ايم كه براى تجليل و تعظيم شديد آن بزرگوار درباره پيامبر اكرم دلالت ميكند .

ابو جعفر در پاسخ گفت : چگونه و از كجا براى كسان ديگر غير از امير المؤمنين عليه السّلام سخن مدوّن ( جمع آورى شده و مرتّب ) پيدا ميشود كه چگونگى سخنان آنانرا درباره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياموزد ؟ و آيا براى آنان جز كلماتى متفرّق و ابتدائى كه فائده‏اى ندارد ، پيدا شده است ؟ سپس گفت : علىّ عليه السّلام ايمان نيرومندى به پيامبر داشته و او را [ شديدا ] تصديق كرده بود ، از يقين ثابت برخوردار بود ، و از روى تحقيق ، قطع به امر [ اسلام ، رسالت و صدق پيامبر ] داشته است . با اينحال علىّ عليه السّلام به پيامبر به جهت نسبتى كه با او داشت و تربيت اختصاصى پيامبر كه درباره او انجام داده بود محبّت ميورزيد و از آن حضرت شرف و عزّت يافته بود ، زيرا على و پيامبر عليهما السّلام يك نفس در دو جسم بودند .

پدرشان يكى و خانه‏شان يكى و اخلاقشان متناسب با يكديگر . پس وقتى كه علىّ عليه السّلام پيامبر را تعظيم ميكرد ، در حقيقت خود را تعظيم مينمود و هنگاميكه دعوت به پيامبر ميكرد ، در حقيقت دعوت بسوى خود مينمود . و قطعى است كه علىّ بن ابيطالب ميخواست دعوت اسلام در همه روى زمين ( از مشرقهايش گرفته تا مغربهايش ) گسترده شود ،زيرا زيبائى گسترش اسلام در روى زمين به او ميرسيد ، پس چرا پيامبر را تعظيم و تمجيد نكند و در بلند ساختن كلمه اسلام كوشش ننمايد ؟

سپس به ابو جعفر گفتم : امروز من و جعفر بن مكّىّ شاعر همين مسأله را مطرح كرده و مورد بررسى قرار داده بوديم . جعفر گفت : هيچ كس رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله را مانند ابو طالب عليه السّلام و فرزندانش يارى نكرده است . امّا خود ابو طالب كفالت پيامبر را بعهده گرفته و او را تربيت نمود ، سپس موقعى كه به ابلاغ رسالت پرداخت ، ابو طالب او را در برابر قريش [ كه با دعوت پيامبر مخالف بودند ] و با اتّفاق نظرميخواستند او را بكشند ، حمايت كرد .

و امّا علىّ عليه السّلام ، او ستون دين را در مدينه [ اختصاص پابرجا كردن ستون دين بوسيله علىّ عليه السّلام به مدينه مخالف واقع است زيرا خدمات و فداكاريهاى آن حضرت در هر دو سرزمين و سپس در عراق در راه اعتلاى دين فوق تصوّر است . ] پا بر جا فرمود ، سپس ( باضافه اينكه ) هيچ كسى مانند فرزندان ابيطالب مبتلا به قتل و اهانت و آوارگى از وطن نگشت . امّا جعفر در جنگ مؤته شهيد شد و علىّ عليه السّلام پس از آشاميدن شرنگ حنظل و آرزوى مرگ [ بجهت اندوه و ناگواريهائى كه مردم جامعه به او وارد كردند ] شهيد شد ، و اگر شهادت علىّ عليه السّلام كه بدست [ پليدترين فرد تاريخ ابن ملجم مرادى ] بوقوع پيوست بتأخير مى‏افتاد ، از شدّت غصّه و تأسّف و حسرت چشم از اين دنيا برمى‏بست . سپس دو فرزند علىّ عليه السّلام ( امام حسن مجتبى و امام حسين عليهما السّلام ) اوّلى بوسيله زهر و دومى بوسيله شمشير بشهادت رسيدند ، و بقيّه فرزندانش با برادرشان ( سيّد الشّهداء امام حسين عليه السّلام ) در كربلا بدرجه شهادت رسيدند و زنهاى آنان را به اسارت گرفتند و روى جهازهاى شتران بشام بردند و نسل آنان بقدرى گرفتار قتل و بدار آويخته شدن و آوارگى از ديار در شهرها و اهانتها و حبس و ضرب شدند كه حقيقت آنها فوق توصيف ميباشد ، بنابر اين ، اين اهل بيت چه خير ( دنيوى ) از يارى و محبت و تعظيم پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بوسيله گفتار و كردار ديده‏اند ؟ ) تا اينجا مطالبى را كه ابو جعفر نقيب و جعفر بن مكّىّ شاعر مطرح نموده‏اند ،بسيار متين و مطابق حقائق تاريخى ميباشد . سپس ابن ابى الحديد از ابو جعفر نقيب مطالبى را نقل مى‏كند و مورد تصديق قرار ميدهد كه با مقام علمى او سازگار نميباشد .

عبارات بعدى چنين است :

فقال رحمه اللّه و أصاب فيما قال فهلاّ قلت : « يمنّون عليك أن أسلموا قل لا تمنّوا علىّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم أن هداكم للإيمان إن كنتم صادقين » ثمّ قال : و هلاّ قلت له : فقد نصرته الأنصار و بذلت مهجا دونه و قتلت بين يديه فى مواطن كثيرة و خصوصا يوم أحد ثمّ اهتضموا بعده و استوثر عليهم و لقوا من المشاقّ و الشّدائد ما يطول شرحه ، و لو لم يكن إلاّ يوم الحرّة فإنّه اليوم الّذى لم يكن فى العرب مثله و لا أصيب قوم قطّ بمثل ما أصيب به الأنصار ذلك اليوم .

ثمّ قال : إنّ اللّه تعالى زوى الدّنيا عن صالحى عباده و أهل الإخلاص له ، لأنّه لم يرها ثمنا لعبادتهم ، و لا كفوا لإخلاصهم ، و أرجأ جزاءهم إلى دار أخرى غير هذه الدّار ، فى مثلها يتنافس المتنافسون . [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 7 صفحات 175 و 176] ابو جعفر رحمه اللّه گفت و او درست گفت آيا به جعفر بن مكّىّ شاعر نگفتى : « آنان بر تو منّت ميگذارند كه اسلام آوردند ، بآنان بگو : بر من منّت مگذاريد ، بلكه خدا بر شما منّت ميگذارد كه شما را هدايت بايمان فرمود اگر شما راستگو باشيد » . سپس گفت : و آيا به او ( جعفر بن مكّىّ شاعر ) نگفتى : انصار هم پيامبر را يارى كردند و خون دلشان را در راه او بذل نمودند و در يارى آن حضرت در مواردى فراوان كشته شدند ،مخصوصا در جنگ احد ، سپس بعد از پيامبر كوبيده شدند و بر آنان پيشى گرفته شد و مشقّت‏ها و شدائدى را ديدند كه شرحش طولانى است و اگر نبود براى آنان مشقّت و گرفتارى مگر در حادثه حرّه [ كه روزى بود در عرب مانند آن ديده نشده است ، ] كافى براى اثبات ابتلاء و مصائب انصار بود و به هيچ قومى آسيبى مانند انصار كه در آنروز ديدند ، وارد نشده است .

سپس گفت : خداوند متعال دنيا را از بندگان صالح و مردم با اخلاص بر كنار نموده است ، زيرا خداوند دنيا را قيمت عبادت آن رشد يافتگان قرار نداده و نه همانندى براى اخلاصشان . خداوند پاداش آنان را به سراى ديگرى غير اين سراى ( فانى و محدود و ناچيز ) موكول فرموده است ، آن سراى ابدى كه براى مثل آن تكاپوگران مسابقه مى‏نمايند . ) در مطالب فوق كه ابو جعفر نقيب گفته و ابن ابى الحديد هم آن را تصديق نموده است ، مسائلى وجود دارد كه ما عمده آنها را در اينجا متذكّر مى‏شويم :

مسأله يكم آيا تاكنون در هيچ تاريخى معتبر و حتّى غير معتبر ديده شده است كه علىّ بن ابيطالب عليه السّلام و ديگر انسانهاى فداكار از آل ابيطالب ، به خدا منّت بگذارند كه آرى ، مائيم كه اسلام آورده‏ايم و خدا و بندگان خدا بايد به ما باج بدهند كه اسلام آورده‏ايم و مائيم كه در راه او بهر گونه مشقّت و گرفتارى وتوهين و حبس و قتل رضايت داده‏ايم واقعا از دو شخصيّت مطلع مانند ابو جعفر و ابن ابى الحديد بسيار بعيد است كه آيه فوق را قابل تطبيق بر مجاهدت و فداكاريهاى آل ابيطالب مخصوصا بر شخصيّتهائى مانند علىّ و حسن و حسين و سجّاد . . . عليهم السّلام بدانند ميتوان گفت : اگر ائمّه معصومين عليهم السّلام كه در رديف اوّل فداكاران و شهداى راه فضل و فضيلت اسلامى بوده‏اند ، مردمى بودند كه اسلام آوردنشان را به رخ خدا و بندگان خدا مى‏كشيدند ، العياذ باللّه مردمانى بسيار پست بوده‏اند نه ائمّه معصومين عليهم السّلام كه أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا . [ اقتباس از آيه 33 سوره الأحزاب ] ( خداوند پليدى را از آنها منتفى ساخته و آنانرا با طهارت مطلق متّصف فرموده است . ) مسأله دوم از نظر منابع معتبر تاريخى ، گرفتارى‏ها و قتل و مشقّتهاى وارده بر انصار ، بعنوان اينكه انصار بوده‏اند نبوده است ، يعنى انصار با اينكه بجهت كوشش‏هاى بيدريغ و يارى پيغمبر اكرم و مسلمانان ، مردمانى بسيار با ارزش و با عظمت بودند ، ولى روياروئى مزاحم با آنان ، بجهت امتيازات آنان نبوده است ، زيرا مهاجرين بجهت سبقت به اسلام و تحمّل ناگواريهاى شديد دوران زندگى در مكّه ، بيش از انصار مطرح بودند ، در صورتيكه آل ابيطالب بجهت داشتن امتيازات و ارزش‏هاى بسيار والا همانگونه كه ابو جعفر نقيب در جملات گذشته بآنها تصريح كرده است ، مورد حسادت و تهاجم قرار گرفته بودند . آيا صفاتى را كه ابو جعفر نقيب درباره امير المؤمنين عليه السّلام بيان كرده است و صفاتى را كه ائمّه معصومين و ديگر رنجديدگان و شهداى آل ابيطالب داشته‏اند مى‏توان با سعد بن عباده ، و امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را با قيس بن سعد بن عباده [ اگر چه انسان ممتازى بود ] مقايسه نمود ؟

مسأله سوم ابو جعفر ميگويد : « انصار پيامبر را يارى كردند و خون دل خود را در راه اعتلاى اسلام بذل نمودند » . اين حقيقتى است غير قابل ترديد ، چنانكه در زمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هر كس موفّق به ايمان حقيقى ميگشت و نور اسلام واقعا در دلش ميدرخشيد ، به تحمّل همه گونه مشقّتها و ناگواريها تن ميداد و انصار هم گروهى از مسلمين بودند كه به تحمّل مشقّتها و ناگواريها و فداكاريها تن داده بودند ،با اينحال ، تواريخ نشان نميدهد كه گرفتارى‏هاى انصار بعد از صدر اسلام ، فقط بدانجهت كه انصار هستند ادامه پيدا كند ، زيرا چنانكه واضح است انصار پس از انعقاد زمامدارى با ديگر مسلمانان مخلوط گشتند و مخصوصا با افزايش جوامعى كه رو به اسلام ميآوردند ،هر گونه عنوان گروهى در جامعه اسلام در عنوان مسلم ادغام مى‏گشت و نمود خود را از دست ميداد .

در صورتيكه خصومت با آل ابيطالب بدانجهت كه در هر نسلى شخصيّتى شايسته خلافت و زمامدارى داشتند ، براى سركوب كردن آن شخصيّت ، نه تنها خويشاوندان او را بلكه پيروان دور و نزديك او را هم مورد ايذاء و اهانت و قتل و حبس قرار ميدادند . آيا تاكنون مثل كتابهائى كه در مظلوميّت و كشتار و آوارگى از ديار آل ابيطالب ، مانند مقاتل الطّالبيّين و هزاران فصل و مقاله‏اى كه در اين باره نوشته ، درباره انصار تأليف شده است ؟ امّا حادثه حرّه ، آيا اين حادثه اسفناك و بقول ابو جعفر نقيب حادثه‏اى كه در عرب نظيرش ديده نشده است ، فقط براى انصار بخصوصيّت انصار پيش آمده بود يا اينكه چون اهل مدينه [ كه پر از اولاد مهاجرين و مسلمانان و ديگر گروندگان اسلام بود ] مى‏گفتند : يزيد مسلمان نيست ؟ ما در اينجا خلاصه‏اى از ترجمه تاريخ طبرى را كه با عبارات فصيح فارسى در لغت نامه مرحوم دهخدا آمده است نقل مى‏كنيم ، تا معلوم شود كه يزيد بعنوان ضدّيّت با اسلام آن حادثه خونين را در مدينه بوجود آورده است ، نه فقط بعنوان ضدّيّت با انصار :

« حرّه و آن جنگى است كه ميان مسلم بن عقبه و اهل مدينه اتّفاق افتاد در سال 63 از هجرت سه روز مانده از ذى الحجّه بسال دوم خلافت يزيد . مسلم از جانب يزيد بن معاويه بود و شهر را سه روز قتل عام و غارت كرد مردم آنجا را . بيش از سيصد تن از اولاد مهاجرين و انصار را كشتند و بسيارى از صحابه رسول در آن واقعه شهيد شدند از جمله معقل بن سنان اشجعى ، عبد اللّه بن حنظله انصارى ، عبد اللّه بن زيد بن عاصم مازنى و علّت اين جنگ كينه‏اى بود كه بنى اميّه از طايفه اوس و خزرج و مردم مدينه در دل داشتند از زمان رسول كه يارى آن حضرت كردند و با قريش بجنگ برخاستند و در غزوات رسولخدا بسيارى از بنى اميّه را كشتند . » [ لغت نامه على اكبر دهخدا كلمه حره] [ اين استدلال قطعا صحيح نيست ، زيرا چنانكه در اوائل اين عبارات ديديم در قتل عامّ شهر مدينه ، هر كس كه در مدينه بود ، بخاك و خون افتاده است ، خواه اوس و خزرج و خواه مهاجرين مكّى و ديگر قبائل و عشاير . دليل اين مدّعا عبارات بعدى است ] : « و تفصيل وقعه چنان است كه مردم مدينه مى‏گفتند : يزيد مسلمان نيست و پيوسته به مى خوردن مشغول است و با مطربان مى‏نشيند و نماز نميگزارد و امامت امّت را شايسته نيست و بيعت او را نقض كردند ، و با عبد اللّه بن حنظله انصارى بيعت كردند .

عامل مدينه مردى بود از بنى اميّه ، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان . او را گرفتند و بند كردند . . . » [همان مأخذ] اين عقيده درباره يزيد مخصوص انصار و اولاد انصار در مدينه نبود ، بلكه يك موضوع بديهى و فراگير همه جوامع اسلامى بود و سخنان و احتجاج‏هائى كه سرور شهيدان امام حسين عليه السّلام در داستان بى‏نظير كربلا فرموده‏اند ، بهترين دليل منفور و مبغوض بودن يزيد از نظر همه مسلمانان جز آل اميّه بوده است . 60 ، 78 و منها فى خطاب أصحابه :

و قد بلغتم من كرامة اللّه تعالى لكم منزلة تكرم بها إماؤكم ، و توصل بها جيرانكم ، و يعظّمكم من لا فضل لكم عليه ، و لا يد لكم عنده ، و يهابكم من لا يخاف لكم سطوة ، و لا لكم عليه إمرة ، و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون و أنتم لنقض ذمم آبائكم تأنفون و كانت أمور اللّه عليكم ترد ،

و عنكم تصدر ، و إليكم ترجع ، فمكّنتم الظّلمة من منزلتكم ، و ألقيتم إليهم أزمّتكم ، و أسلمتم أمور اللّه فى أيديهم ، يعملون بالشّبهات ، و يسيرون فى الشّهوات ، و ايم اللّه ، لو فرّقوكم تحت كلّ كوكب ، لجمعكم اللّه لشرّ يوم لهم ( و از اين خطبه است خطاب به يارانش . و شما از كرامت خداوند متعال بدرجه‏اى رسيده‏ايد كه [ حتّى ] كنيزهاى شما بدان جهت اكرام ميشوند و همسايگان شما احترام مى‏شوند و مورد تعلّق قرار ميگيرند و كسانى شما را تعظيم ميكنند كه شما بر آنان برترى نداريد و هيچگونه نعمتى از شما براى آنان نرسيده است و هيبتى از شما در دلهاى كسانى نشسته است كه ترسى از قدرت شما ندارند و حاكميّتى از شما براى آنان وجود ندارد و شما مى‏بينيد كه عهدهاى خداوندى شكسته مى‏شود و شما غضبى نمى‏كنيد در حاليكه شما از شكستن عهد پدرانتان استنكاف و امتناع ميورزيد در گذشته امور خداوندى بر شما وارد مى‏گشت و از شما صادر مى‏شد و بسوى شما رجوع مينمود اكنون ستمكاران را بمقام و منزلت خود مسلّط ساختيد و عنان‏هاى خود را در اختيار آنان گذاشتيد و امور الهى را بدست آنان سپرديد .آنان عمل به شبهه مى‏كنند و در شهوات حركت مينمايند و سوگند بخدا ،اگر آنان شما را در زير همه ستارگان پراكنده بسازند خداوند شما را جمع خواهد كرد ، براى بدترين روزى كه براى آنان فرا خواهد رسيد .

چرا كرامت خداوندى را ناديده مى‏گيريد و خود را ذليل مى‏كنيد ؟

چه شده است كه درباره كرامت خداوندى كه شما را احاطه كرده است ،نمى‏انديشيد ؟ شما كه مى‏بينيد مورد احترام و تعظيم كسانى قرار گرفته‏ايد كه هيچ ترجيحى در امتيازات دنيوى بر آنها نداريد . نه قدرت شما بقدرت آنان ميرسد و نه سلطه و امارتى بر آنان داريد . آيا نبايد بفهميد كه اين كرامت الهى فقط بجهت گرويدن شما بدين مقدّس اسلام بود كه شما را از ذلّت و پستى جاهليّت و فقر و تيره‏روزى‏ها نجات داد و گردنكشان جبّار روزگار را در برابر شما تسليم كرد ، در صورتيكه آنان شما را زير سيطره خود داشتند و با شما مانند پست‏ترين جانوران رفتار مى‏كردند .

حال چه شده است كه در مقابل خودكامگانى مانند معاويه زبون و پست و حقير شده‏ايد ؟ مگر فراموش كرده‏ايد كه در گذشته امور خداوندى بر شما وارد مى‏گشت و از شما صادر مى‏شد و بسوى شما برمى‏گشت . حال بينديشيد در اينكه علّت اين برگشت قهقرائى چيست ؟ اينست برخى علل ذلّتى كه شما را فرا گرفته است :

1 در برابر چشمان شما پيمانهاى خداوندى نقض مى‏شود و شما غضبناك نمى‏شويد و در برابر نقض پيمانهاى خداوندى مقاومت نميكنيد گويا نمى‏فهميد اهمّيّت پيمان خداوندى چيست و نتيجه تباه كننده آن پيمان كدامست در صورتيكه شما از نقض پيمانهاى پدرانتان امتناع ميورزيد ؟ 2 با تلقين ضعف بر خودتان از يكطرف و با تن پرورى و آسايش طلبى و تمايل به دنيا و طيّبات آن ، از طرف ديگر ، ستمكاران را بر خود چيره ساختيد و مهار خود را بدست آنها سپرديد . با اينحال توقّع داريد كه معاويه و هواخواهانش به شهرها و سرزمين‏هاى شما حمله نكنند آن تبهكاران نابخرد هم گمان نكنند كه براى هميشه يكّه‏تاز ميادين اجتماعات بشرى خواهند بود ، زيرا بالاخره روزى فرا خواهد رسيد كه خداوند شما را پس از پراكندگى‏ها جمع و تأليف خواهد نمود و براى آنان بدترين روز ( انتقام كردارهاى ناشايستشان ) خواهد بود .

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على سيّد الأنبياء محمّد و آله الطّاهرين 12 مردادماه 1365

بقيه 106 و من خطبة له عليه‏السلام

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

بقيه تفسير عمومى خطبه صد و ششم

در خطبه 106 در مجلّد 18 ، امير المؤمنين عليه السّلام دعائى بسيار عالى درباره خاتم الانبياء محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله نموده بودند . احساس حالت با عظمت روحى امير المؤمنين عليه السّلام در آن دعا موجب شد كه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله را از ديدگاه امير المؤمنين كه چنان عظمت روحى در حال دعا به آنحضرت داشته است در آغاز اين مجلّد مورد بررسى قرار بدهيم . از جهاتى متعدّد ميتوان پيامبر اكرم را از ديدگاه امير المؤمنين مطرح كرد :

حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از ديدگاه امير المؤمنين عليه السّلام نوريان مرنوريان را جاذبند .

1 شهادت دوم پس از شهادت بوحدانيّت خداوند متعال

خطبه 35 ص 79 چنين شروع ميشود : و اشهد ان لا اله الاّ اللّه لا شريك له ، ليس معه إله غيره و انّ محمّدا عبده و رسوله صلّى اللّه عليه و آله ( و شهادت ميدهم باينكه خدائى جز خداوند يگانه وجود ندارد و باينكه محمّد بنده و رسول او است ، درود خداوندى بر او و اولاد او باد . ) و [ خطبة 100 ص 145 ] و [ خطبه 114 ص 169 ] و [ خطبه 132 ص 190 ] و [ خطبه 151 ص 209 ] و [ خطبه 185 ص 269 ] و [ خطبه 190 ص 281 ] و [ خطبه 191 ص 283 ] و [ خطبه 195 ص 308 ] و [ خطبه 214 ص 330 ] امير المؤمنين عليه السّلام با تكرار شهادت به عبوديّت و رسالت پيامبر اعظم بعد از شهادت بوحدانيّت خداوند يگانه ، همانگونه كه بمقتضاى وظيفه الهى خود عمل مى‏كند ، به انسانها نيز عظمت و ضرورت شهادت مزبور را مى‏فهماند .

2 توصيف شخصيّت الهى رسولخدا از زبان علىّ بن ابيطالب عليه السّلام

در نهج البلاغه ، توصيفات بسيار عالى درباره پيامبر اكرم از زبان امير المؤمنين عليه السّلام آمده است كه ما آنها را متذكّر ميشويم :يك إلى أن بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لإنجاز عدته و إتمام نبوّته مأخوذا على النّبيّين ميثاقه ، مشهورة سماته ، كريما ميلاده . . . [خطبه اوّل ص 44] ( تا آنگاه كه خداوند سبحان ، محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه پيمان پذيرش پيامبرى او را از همه پيامبران گرفته بود ، براى انجام وعده خويش و اتمام اصل نبوّت مبعوث نمود ، پيامبرى با علامات مشهور و ولادت شريف . . . ) امير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات اين صفات را براى پيامبر بيان فرموده‏ اند :

الف وسيله انجام يافتن وعده خداوندى كه عبارتست از ارسال پيامبران براى هدايت مردم .

ب اتمام كننده نبوّت و ختم رسالت با آوردن دين جاودانى اسلام .

ج خداوند ميثاق بعثت او را بر همه عالميان و آوردن دين جاويد ،از همه پيامبران گرفته بود .

د علامات طبيعى و روحى او در كتابهاى آسمانى و در معلومات اهل ذكر مشهور بوده است .

ه ميلاد او با كرامت بود ، يعنى با نظر به سلسله پدران و مادران آنحضرت ،هيچ فردى از چنان سلسله شريف با آن شرايط با عظمت بدنيا نيامده بود .

دو إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين .و أمينا على التّنزيل . . . [ خطبه 26 ص 68 و خطبه 106 ص 153 ] ( خداوند متعال محمّد صلّى اللّه عليه و آله را تبليغ كننده [ بر حذر دارنده ] عالميان و امين براى فرستادن قرآن و رسالت مبعوث نمود . ) در اين جملات دو صفت بسيار مهم آمده است :

الف تبليغ كننده [ بر حذر دارنده ] عالميان از غوطه‏ور شدن در خودخواهى‏ها و خود كامگى‏ها و فرو رفتن در معاصى با بيان نتائج ناگوار اين پليديها .

ب امين مطلق در تلقّى وحى و رسانيدن آن به بندگان خداوند .

سه حتّى أفضت كرامة اللّه سبحانه و تعالى إلى محمّد صلّى اللّه عليه و آله فأخرجه من أفضل المعادن منبتا ، و أعزّ الأرومات مغرسا ، من الشّجرة الّتى صدع منها أنبيائه و انتجب منها أمنائه . عترته خير العتر و أسرته خير الأسر ، و شجرته خير الشّجر ، نبتت فى حرم ، و بسقت فى كرم ، لها فروع طوال ، و ثمر لا ينال ، فهو إمام من اتّقى و بصيرة من اهتدى ، سراج لمع ضوئه ، و شهاب سطع نوره ، و زند برق لمعه ، سيرته القصد و سنّته الرّشد ،

و كلامه الفصل ، و حكمه العدل . . . [خطبه 94 ص 139] ( تا آنگاه كه كرامت خداوندى سبحانه و تعالى منتهى به محمّد صلّى اللّه عليه و آله گشت . خداوند آن وجود مقدّس را از برترين معادن روياننده و عزيزترين اصول و ريشه‏ها براى كاشتن بيرون آورد ، از آن درختى كه خداوند آنرا بشكافته و پيامبرانش را از آن بيرون آورده ، و امناى خود را از آن برگزيده است . عترت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بهترين عترت‏ها است ، و دودمانش بهترين دودمانها ، و درختش بهترين درختها است كه در حرم روييده شده و به رشد رسيده است . براى آن درخت شاخه ‏هايى است بلند و ثمريست غير قابل وصول . پيامبر اكرم پيشواى كسى است كه تقوى بورزد ، و وسيله بينائى است براى كسى كه هدايت يافته باشد . چراغى است كه روشنائيش درخشيده و ستاره‏ايست كه نورش بارز و آشكار و آتش زنه‏ايست كه لمعان آن برق توليد نموده است .سيرتش اعتدال و سنّتش رشد و كلام او جدا كننده حقّ و باطل از هم ، و حكم او عدل محض است . . . ) امير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات صفات زير را براى پيامبر اكرم بيان فرموده است :

الف شرافت نسب و عظمت نياكان كه پيامبرانى گرامى از آنها بوده‏اند و در خطبه 1 ص 44 نيز باين صفت اشاره فرموده ‏اند .

ب شرافت محيط خاصّ كه مكّه ( حرم خدا ) است .

ج دودمانش بهترين دودمانها است . مقصود ائمّه معصومين عليهم السّلام و ديگر فرزندان متّقى و رشد يافته آن حضرت ميباشد . شرافت و عظمت دودمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نه تنها بجهت انتساب آنان بآن حضرت مى‏باشد ، بلكه بجهت تكاپو و كوشش آنان در مسير رشد و كمال بوده است ، اين معنا از جمله و بسقت فى كرم ( و برفعت و عظمت در كرامت انسانى نائل آمدند ) و ده‏ها جملات ديگر از كلمات امير المؤمنين عليه السّلام در توصيف خاندان عصمت در نهج البلاغه و ديگر سخنان آن بزرگوار ، با كمال صراحت بر مى‏آيد .

د براى عترت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شاخه‏هائى است بلند [ در معرفت و كرم و تقوى و حكمت و عرفان و شجاعت ] و ثمريست غير قابل وصول ،

باين معنى كه محصول زندگانى پر خير و بركت عترت پيامبر بالاتر و با عظمت‏تر از آنست كه از درخت حيات مردم معمولى بر آيد .

ه پيشواى متّقيان .

و وسيله بينائى براى هدايت يافتگان .

ز روشنائى تابان ، ستاره‏اى پر نور و بوجود آورنده انوار .

ح سيرتش اعتدال .

ط سنّتش رشد .

ى كلامش جدا كننده حقّ و باطل از يكديگر .يا حكم او عدل محض .

چهار فهو أمينك المأمون و شهيدك يوم الدّين ، و بعيثك نعمة ، و رسولك بالحقّ رحمة . . . [خطبه 106 ص 153] .

( آن پيامبر ، امين و مأمون تو ، و شاهد تو در روز قيامت ، و مبعوث از جانب تو كه نعمتى براى جهانيان است ، و رسول بر حقّ تو كه رحمتى است براى عالميان . ) الف امين و مأمون [ در خطبه 26 ص 68 نيز آمده است . ] ب شاهد خداوندى در روز قيامت .

ج بعثت او نعمتى براى جهانيان و رحمتى براى عالميان .

پنج اختاره من شجرة الأنبياء و مشكاة الضّياء و ذؤابة العليا ، و سرّة البطحاء ، و مصابيح الظّلمة ، و ينابيع الحكمة . [خطبه 108 ص 156] ( خداوند سبحان پيامبر اكرم را از درخت انبياء و چراغدان روشنائى و پيشانى عظمت و از ناف بطحاء و چراغهاى روشنگر ظلمت و منابع حكمت آفريد . ) الف آفريده شده و برگزيده از نسل پيامبران [ اين صفت در خطبه 94 ص 139 نيز آمده است . ] ب شخصيّت‏هاى نياكان پيامبر منابع و كانون نور بوده و پيشانى روشن و بالا داشته‏اند ( آبرومند بوده‏اند ) .

ج از محيط بسيار مناسب كه بطحاء است سربلند كرده‏اند .

شش أرسله داعيا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق ، فبلّغ رسالات ربّه غير و ان و لا مقصّر ، و جاهد فى اللّه أعدائه غير واهن و لا معذّر ، إمام من اتّقى ، و بصر من اهتدى . [خطبه 116 ص 173] ( خداوند پيامبر خود را براى دعوت بسوى حقّ و شهادت بر خلق فرستاد ،پيامبر رسالتهاى پروردگارش را بدون سستى و تقصير تبليغ نمود و در راه خدا با دشمنان خدا بدون مسامحه و سستى و اعتذار مجاهدت كرد .او پيشواى متّقيان و بينائى براى هدايت يافتگان « يا هدايت جويان » است . )

الف رسالت او براى دعوت مردم بسوى حقّ و شهادت بر خلق بوده است .[ عموميّت رسالت او بسوى حق در خطبه 26 ص 68 نيز آمده است . ]

ب انجام دهنده رسالات خداوندى بدون سستى و تقصير و اعتذار .

ج پيشواى متّقيان [ اين صفت در خطبه 94 ص 139 نيز آمده است . ]

د بينائى ( وسيله بينائى براى هدايت يافتگان ) يا براى هدايت جويان [ اين دو صفت نيز در خطبه 94 ص 139 آمده است . ]

هفت و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كاف لك فى الأسوة ،و دليل لك على ذمّ الدّنيا و عيبها ، و كثرة مخازيها و مساويها ، إذ قبضت عنه أطرافها ، و وطّئت لغيره أكنافها و فطم عن رضاعها ، و زوى عن زخارفها [خطبه 160 ص 226] ( براى تو در وجود و سرگذشت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تبعيّت كافى است و در وجود و سرگذشت آن بزرگوار براى تو دليلى است بر توبيخ دنيا و عيب آن و فراوانى رسوايى‏ها و بديهايش ، با توجّه باين جريان كه اطراف و عرصه‏هاى اين دنيا از پيامبر اكرم گرفته شده « سلب شده » و براى برخوردارى ديگران تسليم و آماده گشت ، و آن بزرگوار از شرّ اين دنيا بريده شد و از زر و زيورهاى بى‏اساس آن بر كنار گشت . )

الف پيامبر عظيم الشّأن زندگى دنيوى براى دنيا را توبيخ فرموده است .

ب او خود را از دنيا و عوامل لذّت و زر و زيورهاى بى‏اساس آن بر كنار فرموده بود .

هشت فتأسّ بنبيّك الأطيب الأطهر صلّى اللّه عليه و آله فإنّ فيه أسوة لمن تأسّى و عزاء لمن تعزّى . و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّى بنبيّه ، و المقتصّ لأثره . قضم الدّنيا قضما ، و لم يعرها طرفا ، أهضم أهل الدّنيا كشحا ، و أخمصهم من الدّنيا بطنا ، عرضت عليه الدّنيا فأبى أن يقبلها ، و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شيئا فأبغضه ، و حقّر شيئا فحقّره ،

و صغّر شيئا فصغّره ، و لو لم يكن فينا إلاّ حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله ،

و تعظيمنا ما صغّر اللّه و رسوله ، لكفى به شقاقا للّه ، و محادّة عن أمر اللّه .

و لقد كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل على الأرض ، و يجلس جلسة العبد ،

و يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه ، و يركب الحمار العارى ، و يردف خلفه ، و يكون السّتر على باب بيته فتكون فيه التّصاوير فيقول :

« يا فلانة لإحدى أزواجه غيّبه عنّى ، فإنّى إذا نظرت إليه ذكرت الدّنيا و زخارفها » فأعرض عن الدّنيا بقلبه ، و أمات ذكرها من نفسه ،

و أحبّ أن تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتّخذ منها رياشا و لا يعتقدها قرارا ، و لا يرجو فيها مقاما ، فأخرجها من النّفس ، و أشخصها عن القلب ،

و غيّبها عن البصر و كذلك من أبغض شيئا أبغض أن ينظر إليه و أن يذكر عنده .

و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما يدلّك على مساوى‏ء الدّنيا و عيوبها : إذ جاع فيها مع خاصّته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته .

فلينظر ناظر بعقله : أكرم اللّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله بذلك أم أهانه فإن قال : أهانه ، فقد كذب و اللّه العظيم بالإفك العظيم ، و إن قال :

أكرمه ، فليعلم أنّ اللّه قد أهان غيره حيث بسط الدّنيا له و زواها عن أقرب النّاس منه . فتأسّى متأسّ بنبيّه ، و اقتصّ أثره و ولج مولجه ،و إلاّ فلا يأمن الهلكة ، فإنّ اللّه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله علما للسّاعة و مبشّرا بالجنّة ، و منذرا بالعقوبة . خرج من الدّنيا خميصا و ورد الآخرة سليما . لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه . فما أعظم منّة اللّه عندنا حين أنعم علينا به سلفا نتّبعه ،و قائدا نطأ عقبه . و اللّه لقد رقّعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها . و لقد قال لى قائل : ألا تنبذها عنك ؟ فقلت : اغرب عنّى ،فعند الصّباح يحمد القوم السّرى [خطبه 160 ص 227 تا ص 229 ] .

( پيروى كن از پيامبرت كه پاك و پاكيزه‏ترين مخلوقات بود ، درود خداوندى بر او و فرزندان او باد ، زيرا در آن وجود مقدّس است شايستگى تبعيّت براى كسى كه بخواهد تبعيّت نمايد و شايستگى انتساب براى كسى كه بخواهد خود را به او نسبت بدهد . و محبوبترين بندگان در نزد خدا كسى است كه از پيامبرش پيروى نمايد و از اثر او تبعيّت كند . از دنيا اندكى با اطراف دندانهايش خورد و دهانش را از غذاى دنيا پر نكرد .

و التفاتى به دنيا نفرمود ، تهى‏گاه او از همه اهل دنيا لاغرتر و شكم او گرسنه‏تر از همه آنان بود .دنيا بر او عرضه گشت ، او از قبول آن امتناع ورزيد . [ وقتى كه ] دانست خداوند چيزى را مبغوض داشته است ، از آن چيز متنفّر گشت [ و وقتى كه ] دانست خداوند چيزى را تحقير فرموده است ، آن را تحقير نمود ،و چيزى را كه خداوند ناچيزش كرده است ، آنرا ناچيز تلقّى نمود .

و اگر در درون ما نبود مگر محبّت ما درباره چيزى كه مبغوض خداوندى است و يا تعظيم ما درباره چيزى كه خدا و رسولش آنرا محقّر فرموده‏اند ،از حيث مخالفت با خدا و خصومت با امر خداوندى كفايت ميكرد . آن رسول گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر روى زمين غذا ميخورد و مانند برده مى‏نشست و كفش خود را با دستش ميدوخت [ وصله ميزد ] و با دست خود لباسش را پينه ميزد و بر الاغ برهنه سوار مى‏گشت و در پشت خود كسى ديگر را سوار ميكرد .

و گاهى پرده‏اى از در خانه‏اش آويزان بود كه صورت‏هائى بر آن نقش شده بود ، به يكى از اعضاء خانواده‏اش دستور ميداد : آن پرده را از جلو چشمان من دور كن ، زيرا وقتى كه به آن مى‏نگرم ، دنيا و زر و زيورهاى بى‏اساس آنرا بياد مى‏آورم . پس آن بزرگوار از ته قلب از دنيا اعراض فرمود و ياد آن را از نفس مباركش محو نمود و دوست داشت زينت دنيا از نظرش ناپديد گردد ، تا از آن زينت براى خود لباس فاخر اتّخاذ نكند ، و اعتقاد به ثباتش ننمايد و اميدى باقامت در اين دنيا نداشته باشد ،لذا دنيا را از نفس خود بيرون راند و آنرا به كوچ از قلبش وادار فرمود و از ديدگاهش ناپديد ساخت . و بدينسان هر كس چيزى را كه مبغوض شمرد ، نظر بر آن و ياد آورى آنرا نيز مبغوض ميشمارد . در زندگانى مادّى و معنوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حقايقى است كه ترا بشناخت بديها و عيوب دنيا دلالت مينمايد : زيرا آن بزرگوار با نزديكان خاصّ خود گرسنگى كشيد و با كمال تقرّبى كه بخدا داشت [ و يا با عظمت منزلتى كه دارا بود ] زر و زيور دنيا از او دور شد .

پس كسى كه ميخواهد [ حقيقت امر را درباره حيات مبارك پيامبر در اين دنيا بداند ] بايد با عقلش نظاره كند و بفهمد كه آيا خداوند متعال با دور ساختن پيامبرش از عوامل جالب و لذّت بخش دنيا ، او را اكرام فرموده است ، يا به او اهانت ورزيده است ؟ اگر بگويد : خداوند با اين دور ساختن پيامبرش از تعلّقات دنيوى او را مورد اهانت قرار داده است ،سوگند بخداوند بزرگ ، قطعا دروغ گفته است . و اگر بگويد : او را اكرام فرموده است ، پس بايد بداند كه خداوند غير از پيامبر را اهانت نموده است كه دنيا را براى او گسترده و از نزديكترين انسانها ( پيامبر اكرم ) به او دور فرموده است . [ هنگاميكه يك انسان دانست كه خداوند نه تنها پيامبرش را با دور كردن از دنيا اهانت ننموده ، بلكه او را اكرام فرموده است ] بايد از پيامبرش تبعيّت كند و از اثر او پيروى نمايد و از موضعى كه پيامبر وارد عرصه امور شده است ، وارد گردد .

و در غير اينصورت از هلاكت و سقوط در تباهى در امن نباشد ، زيرا خداوند متعال محمّد صلّى اللّه عليه و آله را نشانه‏اى براى ظهور قيامت قرار داده و مژده دهنده به بهشت و بر حذر دارنده از كيفر . [ آن انسان كامل ] از اين دنيا با شكم گرسنه بيرون رفت و با كمال درستى و سلامت از عيوب و تباهى‏ها به سراى آخرت وارد گشت . سنگى روى سنگ نگذاشت تا براه خود رفت و دعوت پروردگارش را پاسخ داد .بسيار بزرگ است منّت [ احسان ] خداوندى بر ما كه با وجود مقدّس پيامبر بر ما انعام فرمود ، پيامبر پيشروى كه ما از او پيروى كنيم و رهبرى كه پشت سر او گام برداريم .سوگند بخدا ، آنقدر زره خود را پينه زدم كه از پينه زن شرم نمودم .

گوينده‏اى بمن گفت : آيا اين زره [ پر از پينه ] را دور نمى‏ اندازى ؟به او گفتم : دور شو از من ، مسافران شبرو در هنگام بامداد مورد ستايش قرار ميگيرند . )

الف رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با عوامل جالب و لذّت بخش دنيا همان ، رابطه برخوردارى از وسيله در حدّاقلّ ممكن بود و آن عوامل نتوانست توجّه آن انسان كامل را بسوى خود جلب نمايد .

ب با داشتن قدرت بر جلب همه گونه عوامل جالب دنيا ، كه خود را بآن حضرت عرضه كرده بود ، بيش از همه خود را از آن عوامل دور ساخته بود .

ج آن بزرگوار هر چه را كه مبغوض و محقّر و ناچيز دربارگاه خداوندى بود [ از آنجمله تعلّق به دنيا ] مبغوض و محقّر و ناچيز تلقّى نمود .

د تواضع در حدّ اعلا كه موجب شده بود غذا بر روى زمين ميخورد و مانند بردگان مى‏نشست و كفش و لباس خود را با دست خود وصله ميزد و به الاغ برهنه سوار ميشد . [

النّبىّ قد ركب معروريا
و النّبىّ قيل سافر ماشيا

( پيامبر بر الاغ برهنه سوار شده و پياده مسافرت فرموده است . )

بلكه آن شه بس پياده رفته است
بار اين و آن بسى پذرفته است]

ه از زخارف ( زر و زيور مشغول كننده دنيا ) اعراض فرموده بود [ اين صفت در همين خطبه در صفحه 226 نيز تذكّر داده شده است . ] و زندگى پيامبر اكرم با كمال وضوح عيوب و بدى‏هاى تعلّق به دنيا را اثبات كرده است .نه ابتعثه بالنّور المضى‏ء ، و البرهان الجلىّ ، و المنهاج البادى ، و الكتاب الهادى ، أسرته خير أسرة ، و شجرته خير شجرة ، أغصانها معتدلة ، و ثمارها متهدّلة . مولده بمكّة و هجرته بطيبة ، علابها ذكره و امتدّ بها صوته .

أرسله بحجّة كافية ، و موعظة شافية ، و دعوة متلافية . أظهر به الشّرائع المجهولة ،و قمع به البدع المدخولة ، و بيّن به الأحكام المفصولة . . . [ ج 1 ، خطبه 161 ص 229] ( خداوند متعال پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مبعوث فرمود ،با نور روشنگر و برهان آشكار و روش و مسير واضح ، و كتاب هدايت كننده ،دودمانش بهترين دودمان و درخت نسبش بهترين درختها ، داراى شاخه‏هاى معتدل ، و ميوه‏هايش براى چيده شدن آويزان . ولادتگاهش مكّه و مهاجرتش به مدينه منوّره . در آن شهر مقدّس بود كه ذكر آن حضرت اعتلاء يافت ، و صداى دعوتش گسترش يافت .

خداوند او را با حجّت كافى و موعظه شفا بخش و با دعوت تدارك كننده تباهى‏هاى دامنگير در زمان جاهليّت ، فرستاد . خداوند بوسيله او قوانين مجهول شرع را آشكار ساخت ، و بدعتهائى را كه در دين داخل شده بود ،ريشه كن فرمود و احكام مشروح و با تفصيل بيان نمود . ) الف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله با دين اسلام كه نورى روشنگر و برهانى آشكار و داراى روشى است واضح با كتابى هدايت كننده مبعوث شده است .

ب نياكان و دودمان و اولادش بهترين نياكان و دودمان و اولاد است . [ اين صفت بى‏نظير در خطبه 94 ص 139 نيز آمده است . ] ج براى دعوت انسانها به دين اسلام با حجّت كافى ( كتاب اللّه و سنّت مقدّسه ) و بوسيله موعظه شفا بخش از دردهاى روحى ، و تدارك تباهى‏هاى گذشته در روزگار جاهليّت فرستاده شد .

د قوانين و شرايعى پايدار را كه از زمان حضرت ابراهيم عليه السّلام و پيامبران گذشته در ميان مردم مجهول مانده بود [ يا واقعيّات و حقائقى سازنده را اعمّ از آنكه بوسيله انبياء يا خرد و وجدان ثابت شده و در ميان مردم آن دوران بباد فراموشى و جهل سپرده شده بود ] ، [ يا عقائد و احكام اسلامى را كه آن مردم اطّلاعى از آنها نداشتند ] آشكار فرمود و خداوند بوسيله او بدعتهائى را كه در دين حنيف داخل شده بود ، ريشه كن ساخت و احكام الهى را كه [ در دين حنيف يا دين اسلام ] بطور مفصّل و مشروح وارد شده بود ، بيان فرمود .

ده إنّ اللّه بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و أمر قائم لا يهلك ،

عنه إلاّ هالك . [ج 1 خطبه 169 ص 243] ( خداوند پيامبر را با كتابى گويا و امرى پا بر جا و ثابت فرستاد ، دور و گمراه نميگردد از اين رسول بر حق مگر كسى كه گمراه است . ) الف خداوند متعال پيامبر را براى هدايت مردم بوسيله كتاب ناطق و امرى قائم مبعوث فرموده است .

ب كسى كه از رسالت پيامبر اكرم رويگردان شود ، قطعى است كه سقوط ابدى خواهد نمود .

يازده و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه و آله من لدن أن كان فطيما أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن أخلاق العالم ليله و نهاره . و لقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه ، يرفع لى فى كلّ يوم من أخلاقه علما و يأمرنى بالاقتداء به . و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى . . . [خطبه 192 ص 300] ( و خداوند متعال از هنگام انقراض دوران شير خوارى پيامبر اكرم بزرگترين فرشته‏اى از فرشتگانش را شب و روز همراه آن حضرت فرموده بود كه او را به پيمودن راه كرامتهاى انسانى و اتّخاذ زيبائى‏هاى اخلاق عالم تحريك نمايد . من دنبال او ميرفتم همانگونه كه بچه شتر دنبال مادرش ميرود ، آن بزرگوار هر روز براى من پرچمى از اخلاق فاضله خود بر مى‏افراشت و مرا به پيروى از آن دستور ميداد . آن بزرگواردر هر سال در كوه حراء مجاورت ميفرمود و من او را ميديدم و هيچ كس جز من او را نميديد ) .

الف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله با عنايت خداوندى بوسيله فرشته‏اى با عظمت به تخلّق به اخلاق اللّه توجيه مى‏گشت .

ب اخلاق عاليه همه بشريّت را به او تعليم و او را براى توجيه شدن بطرف آن اخلاق كمك مينمود .

ج آن بزرگوار در هر سال در كوه حراء خلوت گزينى ميفرمود .

دوازده دعا إلى طاعته و قاهر أعدائه جهادا عن دينه ، لا يثنيه عن ذلك اجتماع على تكذيبه و التماس لإطفاء نوره [خطبه 190 ص 281] ( آن بزرگوار مردم را باطاعت خداوند دعوت فرمود و در راه جهاد براى برقرار ساختن دين خداوندى بر دشمنانش پيروز گشت . اجتماع تبهكاران براى تكذيب او و خواستن و اقدام به خاموش ساختن نورش ،او را از دعوت و جهاد رويگردان ننمود . ) الف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مردم را به اطاعت خداوندى دعوت فرمود .

ب مقاومت و اراده الهى او در برابر هر گونه كار شكنى‏ها و تكذيب و كوشش براى خاموش ساختن نور رسالت بقدرى با عظمت بود كه آنهمه اخلالگرى‏ها نتوانست كارى از پيش ببرد .

سيزده أرسله و أعلام الهدى دارسة ، و مناهج الدّين طامسة ، فصدع بالحقّ ،و نصح للخلق ، و هدى إلى الرّشد ، و أمر بالقصد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم [خطبه 195 ص 308] ( خداوند آن بزرگوار را فرستاد در حاليكه نشان‏هاى هدايت كهنه شده و روش‏ها و مسيرهاى دين تخريب و محو گشته بود ، پس آشكار كرد حقّ را ( با شكستن باطل ) و براى خلق خير خواهى و پند فرمود و آنان را به رشد هدايت كرد و به اعتدال دستور فرمود . درود و سلام خدا بر او و دودمان او باد . ) الف پيامبر اعظم در هنگامى از طرف خدا فرستاده شد كه از رستگارى و ارزش‏هاى الهى اثر و نشانى نمانده بود .

ب باطل را بوسيله حقّ شكافت و حقّ را آشكار ساخت .

ج مردم را به رشد و كمال هدايت نمود و به اعتدال دستور داد .

چهارده و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و إنّ رأسه لعلى صدرى ، و لقد سالت نفسه فى كفّى فأمررتها على وجهى . و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة أعوانى ، فضجّت الدّار و الأفنية :ملأ يهبط ، و ملأ يعرج ، و ما فارقت سمعى هينمة منهم ، يصلّون عليه حتّى و اريناه فى ضريحه . . . [خطبه 197 ص 311] ( پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از اين دنيا چشم بر بست در حاليكه سر مباركش بر روى سينه من بود ، نفس آن بزرگوار بيرون رفت [ نفسهاى آخرينش كه ممكن است با اثرى از رطوبت يا بخار از دهان يا بينى مبارك آن حضرت نمودار شده است ] اين تعبير [ سيلان يا خروج نفس ] در مورد توضيحى كه داديم متداول است . و من آنرا به صورتم كشيدم و من متصدّى غسل آن بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله گشتم در حاليكه فرشتگان ياران من در آن غسل بودند ، در آن موقع خانه و پيرامون و فضاى آن به ناله در آمدند ، جمعى [ از فرشتگان ] پايين مى‏آمدند و جمعى از آنها بالا ميرفتند ،صداى آهسته آن فرشتگان گوشم را رها نكرد ، آنها مى‏آمدند بآن بدن مقدّس نماز ميگذاردند [ يا درود ميفرستادند ] تا اينكه آن بدن پاك را در قبرش دفن نموديم . ) الف فرشتگان در تغسيل پيامبر اكرم شركت كرده‏اند .

ب خانه و پيرامون خانه در سوگوارى پيامبر اكرم ناله و شيون كرده‏اند .

ج در آن موقع فرشتگان براى نماز يا درود به پيامبر اكرم در حال رفت و آمد بوده‏اند .

پانزده جعله اللّه بلاغا لرسالته ، و كرامة لأمّته ، و ربيعا لأهل زمانه ، و رفعة لأعوانه ، و شرفا لأنصاره [خطبه 198 ص 315] ( خداوند سبحان آن بزرگوار را مبلّغ رسالتش قرار داد و كرامتى براى امّتش و بهارى براى اهل زمانش و عظمتى براى ياوران و شرفى براى يارانش . )

الف مبلّغ رسالت الهى ،

ب كرامتى براى امّت ،

ج بهارى براى اهل دورانش ،

د عظمتى براى ياوران و شرفى براى كمك كنندگانش .

شانزده كنّا إذا احمّر البأس اتّقينا برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ،فلم يكن أحد منّا أقرب إلى العدوّ منه [ كلمات قصار شماره 9 ص 520] .( هنگاميكه خطر شديد مى‏گشت ، ما رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را سپر مى‏گرفتيم ، [ با پناه بردن به او خود را حفظ ميكرديم ] هيچ يك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود . ) الف پيامبر اكرم داراى عالى‏ترين توكّل بخدا و شجاعت و علاقه به شهادت بوده است .

هفده و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا احمرّ و أحجم النّاس ،قدّم أهل بيته فوقى بهم أصحابه حرّ السّيوف و الأسنّة ، فقتل عبيدة بن الحارث يوم بدر و قتل حمزة يوم أحد و قتل جعفر يوم مؤتة . [ نامه شماره 9 ص 369] ( هر موقعى كه جنگ شدّت ميگرفت و مردم از بيم جان از حمله يا از دفاع امتناع ميكردند ، اهل بيت خود را پيش مى‏انداخت و بوسيله آنان ياران خود را از ضربه‏هاى سخت شمشيرها و نيزه‏ها مصون ميساخت عبيدة بن الحارث در جنگ بدر و حمزة بن عبد المطّلب در جنگ احد و جعفر در جنگ مؤته كشته شدند . ) الف نه تنها پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دودمان خود را در مسأله حيات و موت مساوى ميديد ، بلكه در گرفتاريهاى شديدتر دودمان خود را زودتر از ديگران آماده شهادت ميفرمود .

نتيجه اعتقاد امير المؤمنين عليه السلام بوجود صفات مزبوره در وجود نازنين پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ايمان بسيار محكم شخصيّتى مانند امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام به وجود عالى‏ترين صفات انسانى الهى در وجود مقدّس پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى اثبات بالاترين كمالات ممكن در وجود يك انسان كافى است . بينوا كسانى كه آنهمه صفات با عظمت انسانى الهى را در وجود مقدّس خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله ميديدند و با اينحال براى اثبات رسالت از او معجزه ميخواستند زيرا براستى ، ايمان بسيار محكم شخصيّتى مانند امير المؤمنين عليه السّلام به وجود صفات مزبور در وجود پيامبر اعظم بتنهائى براى اثبات رسالت او كافى ميباشد .

البتّه اگر كسى با مشاهده اتّصاف پيامبر اكرم با عالى‏ترين صفات و اخلاق الهى ،نتواند فوق طبيعى بودن او و رسالت او را بپذيرد ، او نخواهد توانست به وجود خويش هم با كمال بداهت و وضوح اعتقادى داشته باشد . [ براى بررسى بعضى از مطالب در اين مبحث رجوع شود به مجلّد دوم از ص 253 تا ص 258]صفات عاليه انسان الهى كه در وجود مقدّس پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع شده و امير المؤمنين عليه السّلام آنها را مشاهده فرموده و براى ما نقل نموده‏اند ،بقرار زير است :

1 پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با عنايات خداوندى بوسيله فرشته‏اى بسيار با عظمت از كودكى ( پس از باز گرفته شدن از شير ) شب و روز براى تخلّق به اخلاق اللّه توجيه مى‏گشت .

2 در هر سال در كوه حراء خلوت مى‏گزيد و با خداوند سبحان براز و نياز مى‏پرداخت و آمادگى شايستگى گيرندگى وحى را تحصيل مينمود .

3 فقط من ( علىّ بن ابيطالب عليه السّلام ) بودم كه در آن موقع خلوت و راز و نياز آن بزرگوار را ميديدم .

4 من دائما مانند بچه شتر كه دنبال مادرش ميرود ، دنبال او ميرفتم و او هر روز اخلاقى از اخلاق عاليه انسان الهى را به من مى‏آموخت .

5 خداوند اخلاق عاليه همه بشريّت را به او تعليم داده و براى تخلّق بآن ،او را يارى ميفرمود . [ عبارت موجود ]

6 رسول خدا هنگامى از طرف خدا مبعوث شد كه اثر و نشانى از رستگارى و ارزشهاى الهى نمانده بود .

7 او باطل را شكافت و حقّ را آشكار و مردم را به سوى حقّ كه رشد و كمالى بدون آن ، امكان پذير نيست سوق داد .

8 خداوند سبحان وعده ابلاغ رسالت را بوسيله او به مردم عملى فرمود .

در كلمات امير المؤمنين عليه السّلام درباره صفت فوق چنين است : يسلك به طريق المكارم و محاسن أخلاق العالم ( آن فرشته اعظم پيامبر را در راه فضايل و زيبائى‏هاى اخلاق جهان حركت ميداد . ) از اين عبارت شريفه روشن ميشود كه خداوند سبحان استعداد تخلّق به اخلاق نيكو را در نهاد همه انسانها بوديعت نهاده است ، و قطعى است كه انسانها با بفعليّت رسانيدن اين استعداد بسيار شريف ميتوانند روى زمين خاكى را با بوجود آوردن يك تمدّن واقعى انسانى به بهشت مبدّل نمايند و بجاى فرود آوردن شمشير برّان بر تارك يكديگر ، در صلح و صفاى انسانى زندگى كنند . و بجاى نابود كردن انسانها و ارزش‏ها بجهت 

9 او است اتمام كننده نبوّت و خاتم رسولان با دين جاودانى اسلام .

10 خداوند ميثاق بشارت بعثت او را بر همه عالميان گرفته بود .

11 علامات طبيعى و روحى او در كتابهاى آسمانى مشخّص شده بود .

12 ميلاد آن بزرگوار با كرامت بود ، يعنى با نظر به شرافت و كرامت پدران و مادران آنحضرت ، هيچ فردى از انسان به پايه او نميرسيد .

13 شرافت خاصّ محيط ولادت آن حضرت كه كعبه معظّمه بوده است .

14 آن حضرت بر حذر دارنده عالميان از غوطه‏ور شدن در خودخواهى‏ها و خودكامگى‏ها و معاصى است .

15 امين كامل در تلقّى وحى و رسانيدن آن ، به بندگان خداوندى .

16 دودمان او بهترين دودمانها است ( ائمّه معصومين عليهم السّلام و اولاد پاك و متّقى آن بزرگوار ) اين شرافت و كرامت كه خداوند نصيب اولاد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است ، فقط از جنبه انتساب نسبى نبوده است ، بلكه بجهت تلاش و تكاپوى بسيار شديدى كه آن پيشوايان در مسير رشد و كمال انجام داده‏اند .

17 او پيشواى متّقيان است .

18 او وسيله بينائى براى هدايت يافتگان است .

19 روشنائى تابان ، ستاره‏اى پر نور ، بوجود آورنده انوار و وسيله انتقال نور الهى به مخلوقات .

20 سيرت او اعتدال .

21 سنّتش رشد .

22 كلامش جدا كننده حقّ از باطل .

ابتلا به بيمارى نفع پرستى يتيليتاريانيسم يا بهانه جوئى با نفع پرستى ، انسانها را احياء كنند تا خودشان نيز احياء شوند . اين جمله را كه گفتيم ( انسانها را احياء كنند تا خودشان نيز احياء شوند ) خيلى جدّى تلقّى كنيد ، زيرا تا كسى حيات انسانها را نخواهد يقين بدانيد كه او از حيات برخوردار نيست . و بر مبناى مطلب فوق ( فرشته‏اى اعظم پيامبر اكرم را براى فراگيرى مكارم اخلاق جهانى توجيه مينمود ) است كه اسلام دين ابدى و براى همه جهانيان ارسال شده است .

23 حكم او عدل محض .

24 شاهد خداوندى در روز قيامت .

25 بعثت او نعمتى براى جهانيان و رحمتى براى عالميان .

26 هدف رسالت او دعوت مردم بسوى حقّ .

27 او رسالت‏هاى الهى را بدون سستى و تقصير ابلاغ فرموده و در راه خدا با دشمنان خدا بدون كمترين مسامحه و اعتذار مجاهدت نمود .

28 كيفيّت زندگى او روشنترين دليل بود براى اثبات پستى محبّت و علاقه به زندگى دنيوى بعنوان هدف اصلى ، زيرا زندگى آنحضرت به بهترين وجهى عيوب و رسوائى‏هاى دنيا پرستى را آشكار ميساخت .

29 او با داشتن قدرت و امكانات خود را از دنيا و عوامل لذّت و زر و زيورهاى بى‏اساس آن بر كنار فرموده بود ، مگر در حدّ وسيله‏اى براى وصول به هدف‏هاى اعلاى « حيات معقول » كه مسير إنَّا لِلَّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ است .

30 او هر چه را كه مبغوض خدا و محقّر دربارگاه او بود ، مبغوض و ناچيز ميشمرد .

31 او تواضعى در حدّ اعلا داشت : غذا بر روى زمين ميخورد . با بردگان مى‏نشست . داراى عالى‏ترين توكّل به خدا و شجاعت و علاقه به شهادت داشت . كفش و لباس خود را با دست خود وصله ميكرد . به الاغ برهنه سوار ميشد .

32 او با دين اسلام كه نورى روشنگر و برهانى آشكار است و با كتابى كه هدايت كننده همه مردم است ، و با امرى پايدار مبعوث گشت .

33 براى دعوت انسانها به دين اسلام ، با حجّتى كافى و بوسيله مواعظ حيات بخش و شفاى دردهاى روحى و با تدارك تباهى‏هاى گذشته در روزگار جاهليّت فرستاده شد .

34 قوانين و شرايع پايدار الهى را كه با گذشت زمان از يادها رفته و مجهول مانده بود ، بيان فرمود .

35 هر فرد و جامعه‏اى كه از رسالت حيات بخش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رويگردان شود ، سقوط ابدى او حتمى است .

پس از بيان صفات با عظمت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آشنائى مختصر با مختّصات روحى آن بزرگوار بسيار مناسب است كه فرق در ميان رسولان الهى و رسالت آنان را با نوابغ و رسالت آنان تا حدودى مطرح نمائيم و سپس بپردازيم به توصيف دوران بعثت پيامبر اكرم و نتائج رسالت آن بزرگوار از ديدگاه امير المؤمنين عليه السّلام و نيايش‏هاى آنحضرت درباره آن بزرگوار .

فرق ميان رسولان الهى و رسالت آنان ، با نوابغ و رسالت آنان

[ براى تكميل اين مبحث به مجلّد چهارم از ص 309 تا ص 313 مراجعه شود] پيش از ورود به مباحث مربوط به تفكيك دو قلمرو سازندگى پيامبران الهى و نوابغ ، مقدّمه كوتاهى را متذكّر ميشويم :

هر گونه شناسائى ما درباره تاريخ و سرگذشت بشرى ، از ديدگاه حركت در مسير تكامل ، كه نقش حياتى عظماى انسانى را نديده بگيرد ، آن شناسائى براى واقع گرايان تاريخ انسانى ، ارزش قابل اهمّيّتى نخواهد داشت . عالم طبيعت در برابر ديدگان انسانهاى معمولى كه همواره اكثريّت قريب به اتّفاق جوامع را در همه دورانها تشكيل ميدهند ، مشغول جريان قانونى خود بوده و انسان‏هاى معمولى هم در همين صحنه پهناور ، جز نيازهاى قابل لمس و ضرورى حيات خويشتن و تكاپو در راه مرتفع ساختن آنها چيزى را نميشناسند ، يا اگر هم مسائلى بالاتر از آن نيازها در ذهنشان خطور نمايد ، اهمّيّتى به آن نميدهند بلكه با يك نظر دقيق‏تر ميتوان به يك پديده ناراحت كننده‏اى در تاريخ بشرى اطّلاع يافت و آن پديده‏اى اينست كه هر موقع كه يك جامعه از وجود انسان بزرگ كه براى خود رسالتى در پيشبرد جامعه‏اش احساس نمايد ، خالى بوده باشد ،جامعه مفروض بجهت در برداشتن عوامل مزاحم و ضدّ تكامل رو به سقوط رفته است . ما براى سقوط تمدّن‏هاى گذشته و تمدّن كنونى تفسيرى جز اين سراغ نداريم كه جوامع متمدّن مزبور ، يا شخصيّت‏ها را از دست داده است و يا اهمّيّت نقش شخصيّت‏هاى سازنده بزرگ را مورد غفلت قرار داده و دير يا زود ، مسير سرنگونى را پيش گرفته است . [ البتّه اين نكته را ناديده نميگيريم كه گاهى سقوط تمدّن‏ها و عظمت‏ها در نتيجه حوادث ويرانگر عوامل طبيعت و رويدادهاى محاسبه نشده‏اى مانند بروز جامعه قوى‏تر]

با نظر به مجموع شخصيّت‏هاى سازنده تاريخ ، با سه نوع شخصيّت روبرو ميگرديم :

1 شخصيّت‏هاى الهى ( كه در اصطلاح پيامبران ناميده ميشوند ) .

2 شخصيّت‏هاى بزرگ بشرى محض ( كه در اصطلاح نوابغ ناميده ميشوند ) .

3 شخصيّت‏هاى بشرى الهى ( كه حكما نامگذارى ميشوند ) .

اين مسأله هم در آغاز بحث بايد در نظر گرفته شود : كه مقايسه ما ميان پيامبران الهى با آن نوابغ است كه شخصيّت و هدف‏گيرى سازنده‏اى دارند نه ويرانگر .

با نظر به مجموع شخصيّت‏هاى سازنده تاريخ ، با سه نوع شخصيّت روبرو ميگرديم :

1 شخصيّت‏هاى الهى ( كه در اصطلاح پيامبران ناميده ميشوند ) .

2 شخصيّت‏هاى بزرگ بشرى محض ( كه در اصطلاح نوابغ ناميده ميشوند ) .

3 شخصيّت‏هاى بشرى الهى ( كه حكما نامگذارى ميشوند ) .

اين مسأله هم در آغاز بحث بايد در نظر گرفته شود : كه مقايسه ما ميان پيامبران الهى با آن نوابغ است كه شخصيّت و هدف‏گيرى سازنده‏اى دارند نه ويرانگر .

آيا اين سه نوع شخصيّت سه را متضادّ را در پيش گرفته‏اند ؟

عموم مردم ساده انديش و سهل گرا كه مى‏خواهند هر گونه مسائل عالى بشرى را با مقدارى مطالعات تقليدى و اصطلاحات خوش آيند و مستند به ملموس‏ترين پديده‏ها بررسى نمايند ، بيش از يك نوع شخصيّت نميشناسند . اينان گمان ميكنند كه با بكار بردن كلمه بسيار گسترده و ابهام انگيز نابغه براى هر شخصيّت سازنده ، يكى از اساسى‏ترين عامل دگرگونى‏هاى تاريخ را تفسير و توجيه نموده‏اند برخى از مردم گمان ميكنند كه اگر اهمّيّت يكى از انواع سه گانه شخصّيت‏ها را پذيرفتند ، در نتيجه مجبور ميشوند كه دو نوع ديگر را انكار كنند . مثلا اگر نقش شخصيّت‏هاى الهى ( پيامبران ) را در پيشرفت تاريخ قبول نمودند ، بايستى ، لزوم هيچ نوع شخصيّت ديگر را براى سير تكاملى تاريخ نپذيرند ، يا بالعكس .

اين كوتاه بينى‏ها ناشى از جهل ما به حقيقت انسان و امتيازات او و تأثير علّيّت هر عاملى در معمول مناسب خويش ميباشد . در زندگى انسانى كه استعدادها و ابعاد فراوانى ميتواند با تشكّل و غير ذلك ، بوده است . حتّى بعضى از محقّقين جامعه شناسى هنگاميكه از پيدا كردن عوامل اعتلا و سقوط عظمت‏ها و امتيازات عاجز ميشوند ، دست به بيان عوامل عجيبى ميبرند مانند اينكه اعتلاها و سقوطها ناشى از ويروس‏هاى ويژه‏اى است كه در مغز مردم يك جامعه وارد ميگردد . اگر چه اين گونه مطالب ثابت نشده است ، ولى ميتوان از بميدان آمدن اينگونه نظريّات ، شدّت ابهام مسأله مورد بحث را حدس زد . بهر حال منظور ما بيان يك قاعده كلّى در پيشرفت‏ها است كه شخصيّت‏هاى بزرگ از اساسى‏ترين عوامل آن است .

هماهنگ به فعّاليت بپردازد ، عامل تقويت انديشه نميتواند مزاحم عامل تقويت وجدان بوده و آن را طرد نمايد . همچنين عامل تنظيم احساسات و عواطف هرگز مزاحم عامل تعقّل و طرد كننده آن نميباشد . عامل نيرو بخش حواسّ و تنظيم آزمايشگاه‏ها براى واقع يابى‏هاى دقيق‏تر از طريق حواسّ و فعّاليّت‏هاى آزمايشگاهى ، نه تنها فعّاليّت كلّى سازى و قانون‏گيرى مغز را مردود نمى‏سازد ، بلكه خود را بعنوان مقدّمات و وسايل لازم براى استخدام به قانون گيرى آماده مينمايد تا از اين راه علم و دانش كه بدون قوانين كلّى مفهومى ندارد ، بوجود بيايد .

بنظر ميرسد كه چنانكه ميان عوامل فوق كه از ديدگاه سطحى در برابر هم قرار ميگيرند ، تضادّ و مزاحمتى وجود ندارد [ زيرا هر يك از آنها براى پيشبرد و شكوفان نمودن بعد خاصّى از انسان ميباشد ] هر يك از شخصيّت‏هاى پيشرو هم با انواع فراوانى كه دارند ، شكوفائى و تكامل بعد يا ابعادى از انسان را بعهده ميگيرند و با يكديگر تضادّ و تزاحمى ندارند . لذا بطور قطع ميتوان گفت :

پندار خصومت و تضادّ ميان انواع شخصيّت‏هاى سازنده و ساخته شده از ديدگاه‏هاى محدودى است كه انسان را در بعد مورد تمايل خود قالب گيرى ميكنند .

تفسير زير را درباره شخصيت سازنده در نظر بگيريد :

1 برطرف كننده پرده‏اى از روى واقعيّات كه علم ناميده ميشود . اگر چه اينگونه افراد ممكن است بطور مستقيم ، فعّاليّتى در دگرگون نمودن واقعيّات به سود انسان‏ها انجام ندهند ، امّا مسلّم است كه آشكار ساختن واقعيّات و باصطلاح ديگر كشف حقايق ، اساسى‏ترين عنصر سازندگى ميباشد .

2 افرادى كه در دگرگون شدن موقعيّت‏هاى پست به موقعيّت‏هاى عالى انسانى چه در قلمرو طبيعت و چه در روابط اجتماعى ميكوشند .

مسلّم است كه اين دو نوع شخصيّت سازنده داراى اقسام و اشكال گوناگون ميباشند ، و هرگز خصومتى با يكديگر ندارند . مقايسه اين شخصيّت‏هاى سازنده با يكديگر و اعتقاد به تساوى و يا برترى بعضى بر بعضى ديگر ، روى اين محور است كه منظورمقايسه كننده از انسان و بايستگيهاى او چيست ؟ مثلا براى كسانيكه انسان و بايستگى او تنها در پيروزى‏هاى علمى تفسير ميشود ، ملاك سازندگى را در علم و كشف مجهولات طبيعت ميبيند .

مردمى كه اعتلاى انسانى را در هنر مى‏جويند ، مسلّما ملاك سازندگى شخصيّت را در هنرمندى مى‏بينند و . . . اين هدف‏گيرى‏ها و محور سازى‏ها است كه خصومت و تضادّ ميان خود شخصيّت‏ها و يا تماشاگران را بوجود ميآورد . اكنون به تفكيك دو قلمرو نوابغ و پيامبران كه در عين حال در سازندگى انسان مشتركند ، مى‏پردازيم :

يك از نظر معرفت

1 ميدان فعّاليّت نوابغ روبناى طبيعت و سطوح قابل نمود آن ميباشد ،در صورتيكه پيامبران باضافه تحريك انسان‏ها به فعّاليّت مزبور ، و لازم شمردن آن ،مبانى و مسير اساسى طبيعت را گوشزد ميكنند .

2 حتّى كوشش‏هاى نوابغ از آغاز تاريخ معرفت تاكنون ، جز به نتايج نسبى و شناسايى‏هاى محدود در عرصه طبيعت حاصلى نداشته است ، ولى پيامبران مسير و هدف اساسى عالم طبيعت را بطور مطلق مطرح كرده ‏اند .

3 بجهت دو جنبه‏اى بودن شناسائى‏هاى نوابغ ( تماشاگرى و بازيگرى در موضوعات شناسايى ) ، هرگز هيچ نابغه‏اى توانايى شناسايى واقعيّت را آنچنانكه هست نميتواند ادّعا كند . در صورتيكه پيامبران از ديدگاهى كه در اختصاص آنها است ،واقعيّت را بعنوان محصولى از مشيّت الهى ميدانند ، و آن را درك مى‏كنند .

4 هر معرفتى كه بوسيله نوابغ وارد صحنه معارف بشرى ميگردد ، بدون وابستگى به معرفتى كه پيامبران عرضه ميكنند و يا بدون تفسير كلّى از ديدگاه پيامبران الهى ، از پاسخگويى نهايى بهمه چون و چراها ناتوان ميباشد . مقايسه ميان پيامبران و نوابغ در اين چهار مادّه ، درست مانند مقايسه ميان شناسايى‏هاى قلمرو فيزيولوژيك و بيولوژيك با پسيكولوژيك است . اگر مقايسه و احساس تضادّ ميان انواع شناسايى علمى مزبور منطقى است ، مقايسه و احساس تضادّ ميان چشم انداز پيامبران و قلمرو شناسايى‏هاى نوابغ هم منطقى خواهد بود آيا مباحث مربوط به جان و روان و روح آدمى با مباحث مربوط به جنبه‏هاى زيست و عضوى انسانى جنگ و پيكارى دارند ؟

ممكن است باين مسأله اعتراضى شود باينكه درست است كه اين دو چشم انداز و اين دو فعّاليّت با اينكه كاملا متفاوت هستند جنگ و پيكارى با يكديگر ندارند ، ولى بحث بر سر ضرورت چشم انداز و فعّاليّت پيامبران الهى بجاى خود وجود دارد ، يعنى اگر ضرورت ديدگاه پيامبران اثبات شود ، مسلّم است كه با ديدگاه نوابغ طبيعت نگر تضادّى نخواهد داشت . در پاسخ اين اعتراض ميگوئيم : ادّعا و هدف‏گيرى پيامبران و فعّاليّت‏هايى كه در مسير ادّعا و هدف‏گيرى خود انجام داده‏اند ، ضرورتى مساوى ضرورت پاسخ يابى به سؤالات چهار گانه اساسى بشر ( من كيستم ؟ از كجا آمده‏ام ؟ براى چه آمده‏ام ؟

بكجا ميروم ؟ ) دارد . همچنين تاريخ بشرى بدون پيامبران همان تاريخ درندگان و وحوش است كه تعليم و تربيت كافى را براى بكار بردن خود خواهى و تنازع در بقاى آراسته به قانون ، ديده باشد . بدون ادّعا و هدف گيرى پيامبران ، تفاوت ميان سقراط و نرون و علىّ بن ابيطالب و ابن ملجم و فرعون و موسى چيزى جز تفاوت ميان رنگ آبى و رنگ زرد كه هر يك براى برخى از اشخاص خوشايند است ، نخواهد بود .

ممكن است بگوئيد : يعنى چه ؟ مگر امكان دارد يك آدم عاقل فرق ميان پاك‏ترين انسان‏ها را با پليدترين جانوران انسان‏نما ، مانند تفاوت ما بين رنگ آبى و رنگ زرد تلقّى كند ميگوئيم : بلى ، بطور قطع اگر معيار انسانيّت با كمال اعلا بوسيله پيامبران تعيين نگردد ، براى عالى‏ترين عظمت و طهارت و پست‏ترين رذالت تفاوتى نخواهد ماند جز دخالت احساس شخصى ، يعنى احساس شخصى بعضى از افراد باينكه رديف نرون و چنگيز بد است و رديف سقراط و ابوذر خوب است و اين احساس شخصى چون بهيچ معيار اصيل مستند نيست ، لذا دليل براى نفى احساس مقابل كه نرون و چنگيز را خوب و سقراط و ابوذر را بد تلقّى ميكند ، در دست نيست . اين نتيجه قطعى انكار روش پيامبران الهى است كه راسل را وادار ميكند در مصاحبه معروف خود با كاپلستون مسأله‏اى را ابراز كند كه به تنهايى براى نابودى انسانيّت كافى است .

به مصاحبه زير دقّت فرمائيد :

كاپلستون : پس شما ميگوئيد كه خارج از احساس هيچ محكى وجود ندارد كه ما با كمك آن تمايز بين رفتار فرمانده بلزن و رفتار مثلا سراستافورد كريپس يا اسقف كانتربورى را از هم تميز بدهيم ؟

راسل : احساس در اينجا قدرى بيش از اندازه ساده شده است ، ما بايد اثرات اعمال و احساسات خودمان نسبت به آن اثرات را هم به حساب بياوريم . ميشود اين طور استدلال كرد كه فلان نوع رويدادها از نوعى هستند كه آدم دوست دارد و بهمان نوع از نوعى كه آدم دوست ندارد ، بعد بايد اثرات اعمال را به حساب بياوريد .

شما خيلى راحت ميتوانيد بگوييد كه اثرات اعمال فرمانده بلزن دردناك و نامطبوع بوده است .

كاپلستون : موافقم ، براى همه آدم‏هاى بازداشتگاه خيلى نامطبوع و دردناك بوده است .

راسل : بلى ، ولى نه تنها براى آدم‏هاى توى بازداشتگاه ، بلكه براى آدم‏هاى بيرون هم كه درباره اين اعمال فكر كرده‏اند ، دردناك بوده است .

كاپلستون : بله ، در عالم تخيّل كاملا درست است . امّا نكته مورد نظر من همين است . من با آن اعمال موافق نيستم و ميدانم كه شما هم موافق نيستيد ، ولى نمى‏فهمم شما بر اساس چه دليلى با آن اعمال موافق نيستيد ، چونكه آن اعمال بالاخره براى خود فرمانده بلزن كه خوشايند بوده‏اند .

راسل : بله ، ولى من در اين مورد بيش از مورد ادراك رنگ احتياج به دليل ندارم . بعضى مردم هستند كه خيال ميكنند همه چيز زرد است ، ( بعضى مردم يرقان دارند ) و من با اين مردم موافق نيستم [ مثال به آدم يرقانى كه راسل آورده است ، مغالطه است ، زيرا بيمارى بودن يرقان چيزى است كه با نظر به وضع مزاجى آدم سالم ، چيزى است مسلّم ، ولى خوشايند بودن پديده ستم بر ستمكاران ، بنا به نظريّه راسل بايستى پديده طبيعى بوده باشد . ] ، من نميتوانم ثابت كنم كه همه چيز زرد نيست ،دليلى براى اثبات اين موضوع در دست نيست ، ولى بيشتر مردم با من موافقند كه همه چيز زرد نيست و بيشتر مردم هم با من موافقند كه فرمانده بلزن اشتباه ميكرد . [عرفان و منطق راسل ترجمه آقاى نجف دريابندرى ص 193 و 194 چاپ اوّل] نميدانم چه بگويم آيا بگويم : واقعا متفكّرى مانند راسل ميخواهد از روياروى شدن با واقعيّتى كه كاپلستون فروغ آن را بر روى او مى‏تاباند بگريزد آخر مگر در اين عالم هستى ميتوان معلولى بدون علّت سراغ گرفت ؟ « مردم ميخواهند » « مردم نميخواهند » بهيچ وجه از قانون فراگير هستى ( علّيّت ) مستثنى نيست .

5 معلوماتى كه نوابغ بدست ميآورند ، يا از شناخته شده‏هاى تثبيت شده و يا از اكتشافات بى‏سابقه مستند به تجربه‏ها و آموزش‏هاى گوناگون ميباشد . در صورتيكه معارف پيامبران محصول وحى الهى است . و بهيچ تجربه و آموزشى نيازمند نيستند . اگر هم احتياجى به تجربه و تمرين داشته باشند ، درباره موضوعات عمومى است نه معارف و احكام الهى .

6 فعّاليّت‏هاى علمى نوابغ در معرض خطا و اشتباه قرار ميگيرد ، چه بسا كه خطاهاى آنان بيش از حقايق صحيح باشد كه بدست ميآورند . در صورتيكه پيامبران در رسالت خود بهيچ وجه مرتكب خطا نميشوند .

7 نوابغ و دانشمندان در نظريّات و نتيجه‏گيرى از معلومات خود با يكديگر اختلاف‏ها دارند ، در صورتيكه پيامبران كمترين اختلاف با يكديگر ندارند . با يك نظر دقيق ميتوان گفت : دو نابغه ، دو فيلسوف ، حتّى دو دانشمند با اينكه در مسائل عينى بررسى ميكنند ، با يكديگر در همه مسائل اتّفاق نظر ندارند . اين همه دسته بنديها و مكتب‏هاى مخالف و متضادّ كه در فرهنگ بشرى ديده ميشود ، مربوط باختلاف نظرهاى نوابغ و فلاسفه و دانشمندان است ، نه پيامبران لذا ،لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ( ميان هيچ يك از پيامبران الهى فرقى نميگذاريم . )

8 نوابغ و فلاسفه و دانشمندان همگى يا غالبا تحت تأثير فرهنگ و رسوم و قوانين محيط خود بوده و بطور طبيعى با عوامل محيطى توجيه ميشوند ، در صورتيكه پيامبران استقلال كامل از عوامل محيطى داشته و معارفى را كه تبليغ ميكنند ، تحت تأثير آن عوامل قرار نميگيرند ، مگر در تطبيق آن معارف به شرايط و موضوعات كاملا طبيعى زندگى .

9 محصول فكرى نوابغ و دانشمندان بعنوان كشفى از واقعيّات مورد توجّه انسانها قرار ميگيرد . اگر محصول فكرى آنان مطابق واقعيّات بود ، انسان‏ها از آن واقعيّات برخوردار ميشوند و اگر مطابق نبود طرد و منتفى ميگردد . و اگر نابغه وفيلسوفى بآن حدّ از عظمت برسد كه محصول فكرى او بتواند براى مردم اعتقاد بوجود بياورد ، در اين فرض نابغه و فيلسوف مزبور جنبه رسالت بخود گرفته يا مردم او را داراى رسالت تلقّى كرده‏اند . در صورتيكه معارفى كه پيامبران تبليغ مينمايند ،باضافه ايجاد يقين به واقعيّات ، اعتقاد هم به وجود ميآورند .

10 با تنظيم مقدّمات منطقى و اصلاح محيط و تقويت تعليم و تربيت ، احتمال افزايش فلاسفه و دانشمندان و بروز نوابغ بيشتر ميگردد ، در صورتيكه هيچگونه مقدّمات اختيارى و تعليم و تربيت نميتواند شخص معيّنى را به پيامبرى برساند .

11 نوابغ و فلاسفه در مقابل اسرار و عظمت‏هاى جهان هستى ، حال خيرگى و تحيّر و شگفتى پيدا ميكنند ، مضمون رباعيّات زير در مغز همه نوابغ و فلاسفه‏اى كه در شعاع پيامبران قرار نگرفته‏اند ، موج ميزند :

آنانكه محيط فضل و آداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند

ره زين شب تاريك نبردند بروز
گفتند فسانه‏اىّ و در خواب شدند

اسرار ازل را نه تو دانى و نه من
وين حرف معمّا نه تو خوانى و نه من

هست از پس پرده گفتگوى من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانى و نه من

در صورتيكه پيامبران بجهت ارتباط مستقيم با بوجود آورنده اسرار ، چهره واقعى آن اسرار را درك و در مقابل آنها سر تعظيم فرود ميآورند .

12 پيامبران در معارفى كه از وحى ميگيرند ، كمترين ترديد و شكّى ندارند ،يقين آنان در كارى كه پيش گرفته‏اند ، خلل ناپذير است ، در صورتيكه هيچ نابغه و فيلسوف و دانشمندى وجود ندارد كه اگر بخواهد با آگاهى همه جانبه به قلمرو كارش بنگرد ،از شكّ و ترديد بدور باشد .

دو از نظر هدف گيرى

هدف گيرى نوابغ

فعّاليّت‏هاى فكرى و عملى نوابغ و فلاسفه خالى از سه نوع هدف گيرى نيست :

1 اشباع جوشش درونى خود . اين هدف گيرى در حقيقت پاسخگوئى به خواسته روانى محض است ، چنانكه آشاميدن آب پاسخگوى خواسته طبيعت ساختمان عضوى آدمى است . اينگونه هدف‏گيرى بى‏شباهت به فعّاليّت زنبور عسل براى توليد عسل نيست . در اين توليد نه احساس تعهّد و مسؤوليّتى در كار است و نه كارى با نتايج آن توليد منظور است . اين گونه فعّاليّت‏ها كه معلول مكانيسم موجوديّت نابغه يا فيلسوف است ، هدفى جز ارضاى خواسته ضرورى درون چيز ديگرى ندارد .

و بهمين جهت است كه در تعيين عامل دگرگونى‏هاى تكاملى تاريخ ، نوابغ و فيلسوفان مانند موادّ خام تلقّى ميشوند كه بدون مديريّت‏هاى منطقى مانند موادّ كوه آتشفشانى يا بيهوده تلف ميشوند و يا بصورت عوامل ويرانگر در ميآيند و اگر هم سودى داشته باشند ، سودى نيست كه هدف گيرى شده باشد .

2 سودجوئى بمعناى عمومى آن كه شامل ثروت و ساير امكانات مادّى ميباشد . اين گروه نوابغ و دانشمندان در دوران‏هاى متأخّر فراوان هستند . همچنين اين سودجوئى شامل شهرت طلبى و مقام خواهى و خود نمايى نيز ميباشد . شخصيّت اين گروه در مجراى سوداگرى‏ها قرار ميگيرد ، نتيجتة باضافه اينكه فعّاليّت‏هاى فكرى و عملى اين گروه وابسته به تعهّد عالى انسانى نيست ، بآنجهت كه از مديريّت منطق انسانى درباره محصولات نبوغ و دانششان بر كنار ميباشند ، لذا از قرار گرفتن نبوغ و استعدادشان در معرض سوء استفاده‏هاى مخرّب در امان نيستند .

3 افرادى از نوابغ و فلاسفه و بنيانگذاران عالى مقام وجود دارند كه عشق به كمال و احساس تعهّد برين در زندگانى ، آنانرا به تكاپو و فعّاليّت وادار مينمايد .

اينان محكوم جريان جبرى مكانيسم حيات و مغزشان نيستند و سود جويى در اشكال مختلف را هم هدف تكاپو و فعّاليّت خود قرار نداده‏اند ، بلكه امتيازى را كه در خود احساس كرده‏اند ميدانند كه اين امتياز امانت بزرگى است كه از آفريننده هستى و همه امتيازات گرفته شده و بايستى به انسان‏ها كه نهال‏هاى باغ خداوندى هستند ، ادا شود . اينان شخصيّت‏هايى هستند كه امتياز نبوغ و استعداد را وسيله خود آرايى و سود جويى قرار نميدهند ،بلكه آماده هستند كه از عالى‏ترين لذايذ زندگى خود دست برداشته و در راه بكار انداختن و بهره‏بردارى از آن امتياز ، متحمّل رنج‏ها و مشقّت‏ها نيز بوده باشند .

بعنوان نمونه‏اى از اين گروه نوابغ ، ميتوان كپلر را ياد آور شد درباره او چنين نوشته‏اند :« حقيقت را بخواهيد كپلر خود نمونه‏اى عالى از همان چيزى است كه هم اكنون به شما گفتم . او زندگى سختى داشت و از يك بدبختى نگريخته به بدبختى ديگر ميرسيد و حتّى براى جبران كسر خرج خود دست پيش اين و آن دراز ميكرد ، او دائما از اين حيث رنج ميبرد كه در مقابل تهمت جادوگرى كه مردم به مادرش مى‏بستند ،ناچار بود دفاع كند .

اگر كسى در زندگى وى دقيق شود ، خواهد دانست كه علّت نيرومندى و خستگى ناپذيرى و بارورى او همان ايمان عميقى بود كه به علم خود داشت ، نه ايمان به اينكه ممكن است اتّفاقا از ميان مشاهدات نجومى خود نتايج تركيبى رياضى بدست آورد ، بلكه ايمان عميق به اينكه در پشت سر تمام جريان خلقت نقشه معيّنى وجود دارد . چون بچنين طرح و نقشه‏اى ايمان داشت رنجى را كه براى كار خود ميديد ، مى‏پسنديد ، و چون هرگز ايمانش سرد نميشد و عقب نميافتاد ، كارى كه ميكرد زندگى تيره و اندوهناك او را نورانى و پر از حيات نگاه ميداشت . » [علم بكجا ميرود ، تأليف ماكس پلانك ترجمه آقاى احمد آرام ص 294] .

نيايش اين شخصيّت پس از موفّقيّت به كشف هيئت جديد معروف است .مضمونى از آن نيايش چنين است كه ميگويد : « بار الها ، سپاس ترا گويم كه توفيقم دادى تا برخى از آيات عالم خلقت را درك كنم و آن را براى بهره بردارى انسانها تقديم نمايم . » اينان در حقيقت از آن شعاع الهى كسب پرتو ميكنند كه وابسته به خورشيد فروزان دل‏هاى پيامبران ميباشد . ما اين گروه را بنام شخصيّت‏هاى بشرى الهى اصطلاح نموديم .

هدف گيرى پيامبران

مطالب متعدّدى كه در تحت عنوان هدف‏گيرى پيامبران ياد آور ميشويم ، در حقيقت بيش از يك هدف عالى نيست و آن عبارت است از :

به ثمر رسانيدن استعدادها و نيروهاى انسانى در گذرگاه تكامل كه انسان را شايسته حيات ابدى نمايد و بقيّه مطالب ، توضيحى درباره همين هدف كلّى است . اساسى‏ترين شرط به ثمر رسيدن استعدادها و نيروهاى انسانى مزبور ، عبارت است از آگاهى باينكه « انسان از كجا آمده است ؟ براى چه آمده است ؟ به كجا مى‏رود ؟ » اگر اين شرط اساسى ،در به ثمر رسيدن استعدادها و نيروهاى انسانى ، مراعات نگردد ، سرنوشت نهايى بشر از نظر مكتبى جز نيهيليسم ( پوچ گرايى ) و از نظر زندگى طبيعى جز تنازع در بقا راه ديگرى ندارد .

شايد يكى از علل مهمّ گريز از فلسفه ‏هاى عالى در دوران ما همين نكته است كه از قرن نوزدهم باينطرف كوشش فراوانى صورت گرفته است كه بوسيله علوم مختلف و فعاليّت‏هاى تعليم و تربيتى گوناگون ، استعدادهاى بشرى را بدون توجّه به مسائل عالى انسان و جهان اشباع نمايند . و نگذارند سؤال « از كجا آمده‏ام ؟ بكجا ميروم ؟

و براى چه آمده‏ام ؟ » در برابر عقول آدميان نمايش جدّى داشته باشد . بياد دارم كه در سالهاى گذشته آقاى پروفسور ماخ در مذاكرات فلسفى كه با هم داشتيم ، همين مسأله را مطرح كرد و گفت كه : امروز اكثريّت قريب به اتّفاق انسان‏ها بدون اينكه پاسخى باين سؤالات تهيّه كنند ، زندگى ميكنند و از زندگى خود راضى و خشنود مي باشند .

در پاسخ ايشان گفتم : البتّه كه چنين است ، چنانكه اكثريّت قريب به اتّفاق انسانها زندگى رضايت بخشى براى خود دارند ، بدون اينكه بدانند در كدامين نقطه از تاريخ زندگى ميكنند و گذشته تاريخشان چه بوده است و سرنوشت آينده‏شان كدامست ؟ همچنين اكثريّت قريب به اتّفاق در زندگى لذّت بار خود غوطه‏ورند ، بدون اينكه بدانند طبيعت چيست و انسان كدام است و كدامين قوانين مبانى اساسى آن دو قلمرو را اداره ميكنند .

و بدون اينكه بدانند چه نيروها و استعدادهايى در درون آنان وجود دارد ، و بدون اينكه بدانند آيا ميخواهم‏هاى آنان بطور منطقى توجيه و اشباع ميگردند ؟ البتّه زندگى رضايت بخشى براى خود دارند ، بدون اينكه اصلا بدانند كه من و شخصيّتى دارند و جز من ، انسان ديگرى مطرح است كه در مقابل او تعهّدى دارند . . .

2 روشنايى و سعادت جامعه است . پيامبران احتياجى به جامعه ندارند ، در صورتيكه جامعه احتياج به راهنمايى آنان داشته و سعادت و روشنائى را از پيامبران ميگيرند ، زيرا پيامبران از آن استقلال روحى برخوردارند كه تكيه گاه طبيعى براى آنان مورد نياز نميباشد . هيچ يك از جوامع با وجود انگيزه‏هاى متنوّع براى مبارزه با پيامبران ، نتوانستند براى آنان استاد يا تكيه‏گاه معمولى پيدا كنند . هر گونه مبارزه براى متوقّف ساختن پيشرفت پيامبر اسلام صورت گرفت و همه آنها خنثى و بى‏اثر بود ، در صورتيكه اگر كفّار و مشركين كمترين تكيه‏گاهى براى عظمت الهى پيامبر سراغ ميگرفتند ، بآسانى ميتوانستند آن را دستاويز خود قرار داده و جلو پيشرفت او را بگيرند . پس روشنايى و سعادت پيامبران احتياجى به جوامع نداشته است ،در حاليكه نوابغ و فلاسفه ، بطور كلّى از روشنايى‏ها و سعادت‏هايى كه پيش از آنان يا در دوره معاصرشان اگر چه مانند تخم‏هاى پاشيده شده در مزرعه اجتماع ، بهره بردارى‏ها ميكنند . از ارسطو آن نابغه دنياى باستان گرفته تا انيشتين و پلانك و وايتهد امروزى باعتراف خودشان روياننده تخم‏هاى پاشيده شده ميباشند . لذا گفته ميشود : اگر بنا شود آپولوى امروز را تجزيه كنيم و سهم هر يك از بانيان آن را بخود بپردازيم ، مسلّما بايستى به عقب برگرديم و تاليس ششصد سال پيش از ميلاد و مهندسان ما قبل فراعنه مصر را كه براى بهره‏بردارى از رود نيل بمحاسبه ستارگان و فضا ميپرداختند را هم صاحبان سهام تلقّى نماييم .

3 دوران بعثت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ديدگاه علىّ بن ابيطالب عليه السّلام

[ مقدارى از مباحث مربوط به چگونگى دوران بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و در مجلّد دوم از صفحه 258 تا صفحه 272 و در مجلّد سوم صفحه 316 و 317 و در مجلّد پنجم ص 157 و در مجلّد هشتم از صفحه 284 تا صفحه 293 و در مجلّد پانزدهم از 33 تا صفحه 49 مطرح شده است ، مراجعه فرماييد . ] در توضيح و تفسير دوران بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان مورّخان اختلاف نظرهائى وجود دارد . هر يك از آنان براى تأييد عقيده خود در بيان چگونگى اجتماع و فرهنگ و قانون و علم و مذهب و اخلاق آن دوران به منابعى تكيه مى‏كند . البتّه ، بازيگرى ذهنى تاريخ نگاران و تحليل‏گران براى هيچ انسان آگاهى پوشيده نيست . بنابر اين ، از سه جهت نميتوان به نظرات آنان اطمينان پيدا كرد :

جهت يكم خود اوضاع اجتماعى و فرهنگى و قانونى و علمى و مذهبى و اخلاقى و ديگر شؤون انسانى ( فردى و اجتماعى ) دوران مزبور ، بقدرى ابهام انگيز و مختلف نقل ميشود كه نميتوان با وضوح كامل درباره آن اوضاع يك نتيجه قطعى را بدست آورد .

جهت دوم عبارتست از همان جريان دخالت روحيّات و گرايش‏هاى درونى و خصوصيّات ذهنى تاريخ نگار و تحليل‏گر در بيان و توضيح و تفسير سرگذشت تاريخى يك دوران .

جهت سوم مشاهده عينى آن دوران براى ناقلان آثار وجود نداشته است .بلكه همه آنان تكيه به منبعى مى‏كنند كه نميتواند ارزش مشاهده داشته باشد .

لذا ميتوان گفت : اطمينان بخش‏ترين طرق براى درك چگونگى دوران بعثت از ابعاد مذكور در فوق بيانات ولى اللّه اعظم است كه هم آن دوران را با همه خصوصيّاتش مشاهده فرموده و همه علل و شرايط جريانات آنرا با يقين روشن ميدانسته و هم داراى درون و ذهن و روحيّه‏اى پاك و ناب از آلودگى‏ها و غرض ورزى‏ها بوده است . باضافه امتياز مخصوصى كه امير المؤمنين عليه السّلام در باره پيامبر شناسى داشته است . زيرا بديهى است كه هيچ كس پيامبر اسلام و رسالت و مختصّات و آثار رسالت آن بزرگوار را مانند امير المؤمنين عليه السّلام نميشناخت ، و قطعى است كه شناخت مختصّات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و چگونگى تأثير پذيرى جامعه آن دوران از آن حضرت ، يكى از بهترين عوامل شناخت سر گذشت آن جامعه ميباشد . اكنون مى‏پردازيم به بيان توصيفات امير المؤمنين عليه السّلام درباره دورانى كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن ، مبعوث به رسالت گشته است :

يك إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين و أمينا على التّنزيل و أنتم معشر العرب على شرّ دين و فى شرّ دار ، منيخون بين حجارة خشن و حيّات صمّ تشربون الكدر و تأكلون الجشب ،و تسفكون دمائكم و تقطعون أرحامكم ، الأصنام فيكم منصوبة و الآثام بكم معصوبة . [ خطبه 26 صفحه 68 ] ( خداوند متعال محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تبليغ كننده بر عالميان و امين براى ابلاغ قرآن و رسالت مبعوث نمود ، در آن حال شما گروه عرب داراى بدترين دين و در بدترين جامعه زندگى ميكرديد در ميان سنگها و مارهاى ناشنوا سكنى داشتيد ، آبهاى تيره مى‏ آشاميديد ، و غذاى خشن ميخورديد و خونهاى يكديگر را مى‏ريختيد و از خويشاوندان خود قطع رابطه مينموديد ، بت‏ها در ميان شما [ براى پرستش ] نصب شده و گناهان و انحراف‏ها سخت شما را در بر گرفته و بخود بسته بودند . ) الف مردم عرب در آن دوران كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پيامبرى بر انگيخته شدند ، بدترين عقائد را كه شرك و لوازم آن بود داشتند .

اخلاقيّات بسيار خشن آنان هم معلول همين دورى از توحيد حقيقى بود كه انسانها را لطيف و داراى مكارم اخلاق بار مى‏آورد . بهمين جهت است كه ما در امتداد دوران جاهليّت تا زمان بعثت ، هيچ گونه مطالب مربوط به اخلاق والاى انسانى [ نه فطرى تصعيد نشده ] كه واقعا من انسانى را از خود طبيعى بمقام من اعلاى انسان الهى دگرگون بسازد ،ديده نميشود ، شما نميتوانيد در آن دوران نيايش‏ها و مناجاتهايى را مشاهده كنيد كه كشف از قرار گرفتن آدمى با من محدود در رابطه با خداوند بينهايت نمايد . حتّى يك مضمون شبيه به وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ [ ق آيه 16] ( و ما بانسان از رگ گردن نزديكتريم . ) در فرهنگ دينى آنان پيدا نميشود .

ب جامعه‏ اى كه عرب در آن زندگى ميكرده است بدترين جامعه بوده است .

اگر چه بعضى از نويسندگان عرب ميكوشند جامعه عرب را پيش از اسلام از شرّ و نكبت فرهنگى و روانى و دينى و اخلاقى و سياسى و ديگر شؤون انسانى تبرئه نمايند ، ولى خود آنان بهتر از همه ميدانند كه قتل و غارت و تعصّب و خود پرستى كه از پرستش خود شخصى گرفته تا قبيله پرستى و نژاد پرستى گسترده ميشود ، در عرب جاهلى چنان شايع و رائج بوده است كه براى هيچ متفكّر آگاه مجال ترديدى باقى نميماند [ نمونه‏اى از نژاد پرستى اعراب در دوران جاهليّت را ميتوان در بيت زير مشاهده نمود :

و ما أنا إلاّ من غزيّة إن غوت
غويت و إن ترشد غزيّة أرشد

( و من نيستم مگر از قبيله غزيّه ، اگر اين قبيله گمراه شود من هم گمراه ميشوم و اگر رشد پيدا كند من هم رشد پيدا ميكنم . )] .

براى اطّلاع بيشتر از غير انسانى بودن جامعه عرب پيش از اسلام مراجعه شود به كتاب المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام تأليف دكتر جواد على ج 1 از صفحه 261 تا صفحه 293 و كتاب فجر الاسلام تأليف احمد امين از صفحه 41 تا صفحه 44 .

ج محيط طبيعى كه اعراب در آن زندگى ميكردند ، مخصوصا شبه جزيره عربستان ، در بدوى‏ترين حالاتى بود كه گويى حتّى در شهرهاى آن محيط از زمان تكوّن كره زمين كارى ماهرانه از انسان براى آماده ساختن آن ، براى زندگى صورت نگرفته است . براى شناخت بيشتر درباره وضع محيط طبيعى اعراب ، به مقدّمه كتاب الامام على صوت العدالة الانسانيّة تأليف جرج جرداق كه آن را در مجلّد دوم از اين ترجمه و تفسير از صفحه 258 تا صفحه 272 ترجمه كرده‏ايم مراجعه فرماييد .

د مواد غذائى و آشاميدنى آنان نيز نامطبوع و ناگوار بوده است ، و درباره برخوردارى صحيح از موادّ نعمت‏هاى خداوندى نمى‏انديشيدند . و از امثال همين بى‏اعتنائى‏ها به خواصّ گواراى موادّ تغذيه و تهيّه عاقلانه آنها ، ميتوان به بى‏اعتنائى آنان به اصول و مبادى معنوى پى‏برد .

ه آنان زندگى خود را در غارت اموال يكديگر و كشتار دائمى بسر ميبردند . [ دريد بن الصّمة عادت رايج اعراب را در جنگ و كشتار چنين بيان مى‏كند :اكثر اشعار آنان با وسعت شگفت انگيزى كه در لغت و تركيبات و جمله بندى دارند ، ]

براى بيان خود پرستى و تعصّب بسيار كوركورانه و خطرناك درباره نژاد و قبيله پرستى استخدام شده است ، گوئى همه نيروهاى مغزى آنان فقط توانائى انجام يك فعّاليّت داشته است و آن هم عبارت از تقويت خود طبيعى و طواف به دور آن ، و خود نمائى در آخرين حدّى كه ممكن بوده است . و اينكه بعضى از نويسندگان ميگويند : « نژاد عرب آزاد منش بوده و هيچ سلطه‏اى را براى خود نمى‏پذيرفته است ، » بايد در نظر داشته باشند كه آزادى شخصى يك انسان بدون اعتناء به آزادى ديگر افراد انسانى كه با وى در زندگى مشتركند ، اگر امكانپذير باشد موجب نابودى خود وى نيز خواهد بود ، زيرا رها ساختن تمايلات و اشباع نامحدود آنها ، قطعا مزاحم تمايلات ديگران خواهد بود كه آنان نيز ميخواهند آن تمايلات را بدون محدوديّت اشباع نمايند .

بنابر اين ، آنگونه آزادى شخصى ناشى از آن خود پرستى است كه همه را وسيله و خود را هدف تلقّى مينمايد و براى بقاى خويشتن نه تنها رضايت به نابودى ديگران ميدهد ،بلكه آنرا آرمان حيات خود ميداند .

و آنان از خويشاوندان خود قطع رابطه مينمودند . اين هم يكى از مختصّات بى‏ارزش تلقّى كردن ديگر انسانها در مقابل خويشتن است كه خود معلول قطعى

و إنّا للحم السّيف غير نكيرة
و نلحمه حينا و ليس بذى نكر

يغار علينا واترين فيشتفى
بنا إن أصبنا أو نغير على وتر

قسمنا بذاك الدّهر شطرين بيننا
فما ينقضى إلاّ و نحن على شطر

( و ما گوشت شمشيريم بدون انكار ، و ما هر گاهى جنگ را شعله‏ور ميسازيم و جنگاورى در ميان ما كار زشت و قابل انكار نيست . يا ما مورد هجوم ميشويم براى كسانيكه از ما خونخواهى دارند و آن هجوم كنندگان شفا مييابند [ دلخوش ميشوند ] اگر ما شكست بخوريم ، يا ما براى خونخواهى بديگران هجوم ميبريم . ما با اين گونه زندگى روزگار خود را دو قسمت كرده‏ايم ، در نتيجه روزگار ما نميگذرد مگر اينكه ما در يكى از دو قسمت [ پيروزى و شكست ] بسر ميبريم . ) تاريخ الادب العربىّ تأليف دكتر شوقى ضيف العصر الجاهلىّ ص 61 .

خود پرستى است . بدان جهت كه ملاك پيوستگى و گسستگى اينگونه انسانها با ديگر مردم ، خودخواهى و پرداختن به خود است ، لذا اگر موقعيّتى پيش آيد كه آنان به خويشاوندان خود اهمّيّتى بدهند ، قطعا علّت بوجود آورنده آن موقعيّت هم خود خواهى و خود پردازى ميباشد .

ز بت پرستى در ميان آن اعراب رائج بوده است . اگر درباره بت پرستى مقدارى دقّت كنيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه بت پرستى نيز ناشى از خود پرستى است ، زيرا شخص بت پرست بجهت گرايش شديد به حواسّ خود ، تعقّل و احساسات برين را رها مى‏كند و ميخواهد معقول‏ترين و مجرّدترين حقائق را مانند روح و درك و عقل و حتّى خدا را كه ما فوق آن حقائق است ، با چشم ظاهرى ببيند لذا بت‏ها را با دست خود ميسازد و آنها را و لو بعنوان وسيله تمركز قواى دماغى ، يا تجسّمى از جمال و جلال خداوندى مى‏پرستد اگر ما تعدّد بت‏ها را با نظر به تعدّد قبائل مورد توجّه قرار بدهيم ، علّتى كه براى آن تعدّد پيدا خواهيم كرد ، جز خود پرستى بت پرستان نخواهد بود .

مولوى ميگويد :

مادر بتها بت نفس شما است
ز انكه آن بت مار و اين بت اژدها است

چون سزاى اين بت نفس او نداد
از بت نفسش بت ديگر بزاد

آهن و سنگست نفس و بت شرار
آن شرار از آب ميگيرد قرار

سنگ و آهن زاب كى ساكن شود
آدمى با اين دو كى ايمن شود

سنگ و آهن در درون دارند نار
آبرا بر نارشان نبود گذار

ز اب چون نار برون كشته شود
در درون سنگ و آهن كى رود

آهن و سنگست اصل نار و دود
فرع هر دو كفر ترسا و جهود

بت سياه آبست در كوزه نهان
نفس مر آب سيه را چشمه دان

آن بت منحوت چون سيل سياه
نفس بتگر چشمه‏اى بر شاهراه

بت درون كوزه چون آب گذر
نفس شومت چشمه آن اى مصر

صد سبو را بشكند يك پاره سنگ
و آب چشمه ميزهاند بيدرنگ

آب خمّ و كوزه‏گر فانى شود
آب چشمه تازه و باقى بود

بت شكستن سهل باشد نيك سهل
سهل ديدن نفس را جهل است جهل

امّا تعدّد بت‏ها با نظر به تعدّد قبائل كه ناشى از خودپرستى است ، بقرار زير است :

عزّى بت قريش ، اساف و نائله « قريش و خزاعه » ، سواع « بنى لحيان » ود « قبيله كلب » ،يعوق « مردم خيوان » نسر « حمير » ، مناة « همه اعراب مخصوصا اوس و خزرج » اللاّت « بنو عتاب بن مالك » ، هبل « قريش » ، مناف « قريش » ذو الخلصه « خثعم و بجيله و ازد السّراة » ذو الكفين « دوس » ذو الشّرى « بنى حارث بن يشكر » اقيصر « قضاعه و لخم و جذام و عامله و غطفان » سعير « عنزه » عميانس « خولان » ، يغوث « مذحج » ، القلس « طى » ، يعبوب « جديله طىّ » باجر « ازد » الاشهل « بنو عبد الاشهل » اوال « بكر و تغلب اولادوائل » بعل « گروهى از اعراب » بعيم ، بلج ، جبت ، ند ، جبهه ، جوتيش ، جلسد « هر يك از اين بتها را گروهى از اعراب مى‏پرستيدند » جهار « هوازن » دار « بنى عبد الدار » دوار « گروهى از اعراب » الشّمس « گروهى از قريش » صدا « قوم عاد » ذو الرّجل « بعضى از اعراب حجاز » شارق « گروهى از اعراب » ،صمود « قوم عاد » ضمار « عباس بن مرداس سلمى » ضيزن « منذر » ، عبعب « قضاعه » عك « قبايلى از يمن » عوض « بكر بن وائل » عوف « گروهى از اعراب » كثرى « جديس و طسم » كسعه « گروهى از اعراب » محرق « بكر بن وائل » مدان « گروهى از بنى الحرث » مرحب « گروهى از اعراب » هبا « قوم عاد » يا ليل « گروهى از اعراب » . [ الاصنام ابو منذر هشام بن محمّد كلبى از ص 7 تا ص 64] ابو منذر هشام بن محمّد كلبى نقل ميكند كه : مردم مكّه هر يك در خانه خود بتى نصب كرده بود كه آنرا مى‏پرستيد . [مأخذ مزبور ص 32] ح گناهان و انحرافات در آن دوران ، اعراب را فرا گرفته بود .

بديهى است در هر جامعه‏اى كه هشت عامل تباهى كه امير المؤمنين عليه السّلام از وجود آنها در دوران بعثت خبر ميدهند ، حاكم باشد مردم آن جامعه غرق در گناهان و انحرافات خواهند بود ،و چنانكه در بيان آن عوامل متذكّر شديم : اساسى‏ترين عنصر آن عوامل ، همان خودپرستى است كه همه اصول و قواعد ضرورى و شايسته را خيالات بى‏اساس تلقّى مى‏كند كه اگر در راه اشباع پرستش خود قابل استخدام نباشند ، بايد همه آنها مطرود شوند اين نكته را هم بايد در نظر بگيريم كه تفاوت خود پرستى بدوى با خودپرستى‏هاى پيشرفته ، مانند جوامع بدوى با جوامع پيشرفته ميباشد ، لذا مفاهيم خودپرستى و خود نمائى در سخنان اعراب دوران جاهليّت با كمال وضوح و صراحت طرح ميشود ، در صورتيكه همان مفاهيم در دورانهاى بعدى بقدرى پوشيده و پيچيده بوجود ميآيد كه براى فهم آنها تفكّرات و فعّاليت‏هاى مغزى فراوانى مورد احتياج ميباشد .

دو إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله ، و ليس أحد من العرب يقرء كتابا و لا يدّعى نبوّة . [خطبه 33 ص 77] ( خداوند متعال محمّد صلّى اللّه عليه و آله را در زمانى مبعوث فرمود كه هيچ كس از عرب كتابى نميخواند و نبوّتى را ادّعا نميكرد . ) الف در آن دوران جاهليّت ، علم و جهان شناسى و معرفت بطور كلّى در ميان اعراب ديده نميشود مگر مقدارى ادبيّات آن هم در قالب شعر كه محتوياتى جز يك عدّه مفاهيم طبيعى كلّى و مقدارى پديده‏هاى فطرى تصعيد نشده كه بر محور خود خواهى حركت ميكند نداشته است . مفاهيم طبيعى كلّى مانند بيابان ، ابر ، باران ، آسمان ،درخت ، رودخانه ، كوه ، آفتاب ، ماه ، ستارگان ، دره ، شب ، روز ، و غير ذلك .

پديده‏هاى فطرى تصعيد نشده مانند افتخار به نسب ، محيط ، شمشير ، جنگ ، غالب و مغلوب ، قدرت ،اسارت ، علاقه‏ها و محبّت‏هاى جنسى ابتدائى ، مهمان ، تعصّب به نژاد و غير ذلك . و اشخاصى هم كه بهره‏اى از معرفت داشتند بسيار محدود بودند مانند قسّ بن ساعده ايادى [ قسّ بن ساعدة بن جذامة بن زفر بليغ عرب و قاضى عصر خود و اسقف نجران بود . وى بسال 600 ميلادى وفات كرد . ابو على بن سكن و ابن شاهين و عبدان مروزى و ابو موسى وى را در زمره صحابيان قلمداد كرده‏اند . ابو حاتم سجستانى وى را از سالمندان دانسته و گويد 380 سال عمر داشت . . . و پس از مرگ وى ( 23 سال قبل از هجرت ) درباره او از پيغمبر پرسيدند گفت : « يحشر أمّة واحدة » ( او به تنهائى يك امّت محشور ميشود . ) نقل از كتاب الأعلام زركلى ج 6 ص 39 . ] ،زهير بن ابى سلمى المضرى المازنى [زهير بن ابى سلمى شاعر عرب در دوره جاهليّت و از اصحاب معلّقات . . . و داراى معرفت و حكمت بوده است . منوچهرى دامغانى ميگويد :

با خطّ ابن مقله و با حكمت زهير
با حفظ ابن معتز و با صحبت ابى] ، لبيد بن ربيعه عامرى [ لبيد بن ربيعة عامرى از بنى كلاب است و اشعار پر محتوائى دارد . اشعار او به زيبائى الفاظ و عظمت معانى و مطالب حكيمانه معروف است ] ، سحبان بن وائل . [ سحبان بن زفر بن اياس الوائلى در بيان و ابراز معانى بسيار ماهر بوده و سخنانش از نظر محتوى بقدرى جالب بوده است كه نام اخطب العرب گرفته است . و در كتاب تاريخ الادب العربى تأليف دكتر شوقى ضيف ص 86 شخصيّت‏هاى زير را هم از حكماى عرب شمرده است : لقمان بن عاد ، لقيم بن لقمان ، مجاشع بن دارم ، سليط بن كعب بن يربوع ، لوى بن غالب ، قصى بن كلاب ، اكثم بن صيفى ، ربيعة بن حذار ، هرم بن قطبة و عامر بن الظرب ما درباره اين شخصيّت‏ها بجز لقمان [ بشرط اينكه همان لقمان باشد كه در قرآن نصايحى از او به فرزندش آمده است ] معلومات قابل اعتمادى نداريم ] بلى ، شعرائى فراوان در ميان عرب جاهلى وجود داشته‏اند كه قدرت كلامى و سخنورى جالب توجّه داشته‏اند ، ولى همانطور كه متذكّر شديم در محتويات آن اشعار فقط با عدّه‏اى از مفاهيم كلّى طبيعى و مقدارى پديده‏هاى فطرى تصعيد نشده مواجه ميشويم و از حقائقى مانند ارزش‏هاى انسانى و حيات و شؤون آن و عالم هستى و مبادى و غايات آن و محبوبيّت نگرش علمى باجزاء و روابط جهان هستى و غير ذلك ، در آن اشعار اثرى ديده نميشود .

ب كسى در آن دوران ادّعاى نبوّت نداشت و همانطور كه در قرآن مجيد و تواريخ معتبر آمده است دوران جاهليّت دوران فترت بود كه پس از زمان حضرت عيسى عليه السلام بوجود آمده بود .

سه أرسله على حين فترة من الرّسل ، و طول هجعة من الأمم و انتقاض من المبرم . [ طبة 158 ص 223] ( خداوند پيامبر را در دوران خالى از رسولان و خواب طولانى [ غفلت ] امّت‏ها و شكست اصول محكم دينى و انسانى فرستاد . )در اين جملات سه پديده از مردم دوران بعثت را تذكّر ميدهد :

الف دورانى خالى از رسولان . اين پديده در خطبه 33 نيز آمده است .

ب خواب غفلت طولانى امّت‏ها . بنظر ميرسد كه مقصود امير المؤمنين عليه السّلام از امّت‏ها ، فقط اقوام و امم عرب نبوده است ، بلكه همه اقوام و ملل دنيا در آن دوران ، بجهت فاصله گرفتن جوامع آنروز از پيامبران ، در غفلت بسر ميبرده‏اند ،اگر چه جوامعى مانند ايران و روم در آن زمان از فرهنگ و اقتصاد و حقوق و سياستى بهتر از اعراب ، برخوردار بودند ، ولى در همان كشورها هم با نظر به ارزش‏هاى والاى انسانى و كرامت و حيثيّت ذاتى انسان و معارف دينى و اخلاقى والا فقر و كمبود وجود داشته است .

ج اصول محكم دين و قوانين سازنده انسانى شكسته بود . اين پديده هم در خطبه 26 در مفاد اين جمله ( گناهان و انحرافها ، سخت شما را در بر گرفته و بخود بسته بود ) آمده است .

چهار ثمّ إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله بالحقّ حين دنا من الدّنيا الانقطاع و أقبل من الآخرة الاطّلاع ، و أظلمت بهجتها بعد إشراق ، و قامت بأهلها على ساق ، و خشن منها مهاد و أزف منها قياد ،فى انقطاع من مدّتها ، و اقتراب من أشراطها ، و تصرّم من أهلها و انفصام من حلقتها و انتشار من سببها ، و عفاء من أعلامها و تكشّف من عوراتها و قصر من طولها جعله اللّه بلاغا لرسالته ، و كرامة لأمّته ، و ربيعا لأهل زمانه و رفعة لأعوانه و شرفا لأنصاره . [خطبه 198 ص 314 و 315 ] ( سپس خداوند متعال محمّد صلّى اللّه عليه و آله را بر حقّ مبعوث فرمود ،اين بعثت در هنگامى صورت گرفت كه انقطاع از دنيا نزديك گشته و آخرت روى آورده و بهجت و شكوفائى دنيا پس از روشنائى تاريك گشته بود . آن دوران مردم خود را در نهايت سختى قرار داده و جايگاه حيات در آن دوران خشن ، و مردم آن ، گردن بر زوال و نابودى نهاده بودند ،مدّتش رو به انقطاع دنيا ، و رو به زمان بروز علامات قيامت .

مردم آن دوران رو به انقراض و گسيختن از حلقه نظم معقول زندگى و برخوردارى از دين و بريده شدن از سبب ( طناب ) اجتماع ، در آن دوران نشانهاى هدايت [ پيامبران و حكماء و خردمندان ] كهنه و فرسوده و معايبش آشكار و امتدادش كوتاه گشته بود . خداوند متعال آن حضرت را تبليغ كننده رسالتش قرار داد و كرامتى براى امّتش و بهارى حيات بخش براى اهل زمانش و عظمتى بر ياران و شرفى بر ياورانش . ) مفاد بعضى از جملات ، بيان مختصّات جريان طبيعى دنيا است مانند اينكه هر روزى كه از آن ميگذرد ، يك روز بآخرت نزديك ميشود . و مانند نزديك شدن به علامات قيامت . و امّا آن مختصّاتى كه مربوط بخود آن دوران بوده از اينقرار است :

الف بجهت و شكوفائى دنيا پس از روشنائى بوسيله حضور انبياء عليهم السّلام و رواج عمل به دين كه همه ارزش‏هاى انسانى را بيان مينمايد و مردم را به تقيّد بآن ارزش ملزم مى‏كند ، مبدّل به تاريكى گشته بود . در اين مورد و ايتهد جمله‏اى ميگويد كه گوئى آنرا از نهج البلاغه گرفته است . او در كتاب ماجرا و سرگذشت انديشه ‏ها [ عقائد ] ميگويد : « فلاسفه اسكندريّه [ مانند فيلون اسكندرى ] نظام فلسفى قابل توجّه در الهيّات بوجود آوردند ، پس از مدّتى دوباره علم گرايى رونق جديدى بخود گرفت و در نتيجه بار ديگر دنيا وضوح و روشنائى خود را از دست داد ، زيرا پروفسورها خواستند بر پيامبران پيشى ( تقدّم ) بگيرند »

ب مردم آن دوران گرفتار شدائد و ناگواريهاى سخت بودند .

ج در معرض هلاكت و نابودى .

د گسيخته شدن از نظم معقول زندگى .

ح زشتى‏ها و بدى‏ها در آن دوران آشكار بود .هر چهار موضوع ب ، ج ،

د ، ح از آثار قطعى دورى از تعليمات و تربيت‏هاى انبياء و اوصياء و حكماء راستين است كه در دوران جاهليّت در محيط بعثت پيامبر و در هر نقطه‏اى ديگر از دنياى آن روز كه دور از مربّيان و معلّمان الهى ميزيستند ، حكمفرما بوده است .

پنج ابتعثه و النّاس يضربون فى غمرة و يموجون فى حيرة قد قادتهم أزمّة الحين و استغلقت على أفئدتهم الرّين [خطبه 191 ص 283] ( خداوند پيامبر اكرم را مبعوث فرمود در حاليكه مردم در فتنه‏هاى متراكم غوطه ميخوردند و در حيرت موج ميزدند ، افسارهاى هلاكت آنها را مى‏راند و قفل‏هاى پرده ضلالت بر دلهاى آنان بسته شده بود . )

4 انگيزه بعثت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

امير المؤمنين عليه السّلام انگيزه بعثت انبياء عموما و پيامبر اسلام را خصوصا در چند مورد از سخنانش مطرح فرموده است : يك و واتر إليهم أنبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذكّروهم منسىّ نعمته ، و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة . . . [خطبه 1 ص 43] ( و خداوند پيامبران خدا را پشت سر هم براى آنان فرستاد ، تا مردم را باداى پيمان فطرى كه با آفريدگارشان بسته بودند ، وادار نمايند ، و نعمت فراموش شده او را بيادشان بياورند و با تبليغ دلائل روشن بآنان احتجاج نمايند و حقائق مدفون در عقول را براى آنان برانگيزانند و آيات قدرت الهى را براى آنان ارائه نمايند . . . )دو أرسله بالدّين المشهور ، و العلم المأثور ، و الكتاب المسطور ، و النّور السّاطع ، و الضّياء اللاّمع . و الأمر الصّادع ، إزاحة للشّبهات ، و احتجاجا بالبيّنات ، و تحذيرا بالآيات و تخويفا بالمثلات . . . [خطبه 2 ص 46]( خداوند او را [ پيامبر را ] مبعوث فرمود با دين مشهور و علامت ثابت شده و كتاب مسطور و نور فروزان و روشنائى درخشان و امرى آشكار و جدا كننده حقّ و باطل ، براى منتفى ساختن اشتباهات و احتجاج بوسيله دلائل روشن و بر حذر داشتن بوسيله آيات الهى و ترسانيدن با بيان عذابهائى كه گذشتگان را در خود فرو برده بود .

سه فبعث اللّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله بالحقّ ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلى عبادته و من طاعة الشّيطان إلى طاعته بقرآن قد بيّنه و أحكمه ، ليعلم العباد ربّهم إذ جهلوه و ليقرّوا به بعد إذ جحدوه و ليثبتوه بعد إذ أنكروه ، فتجلّى لهم سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته و خوّفهم من سطوته . . . [خطبه 147 ص 204] ( خداوند متعال محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث بر حقّ فرمود .

تا بندگانش را از پرستش بت‏ها بر كنار و به پرستش خود و از اطاعت شيطان باطاعت خود وادار نمايد ، بوسيله قرآنى كه آنرا بيان و تحكيم فرمود ،تا بندگان به پروردگار خود پس از آنكه جاهل به او بودند عالم شوند ،و پس از نفى به او اقرار ، و پس از انكار او اثباتش كنند . پس خداوند سبحان در كتابش با ارائه قدرتش و تهديد از غضبش بآنان تجلّى نمود ، بدون اينكه او را ببينند . )

چهار أضائت به البلاد بعد الضّلالة المظلمة ، و الجهالة الغالبة ، و الجفوة الجافية ، و النّاس يستحلّون الحريم و يستدلّون الحكيم ، يحيون على فترة و يموتون على كفرة . [خطبه 151 ص 210] ( خداوند بوسيله او شهرها را پس از گمراهى تاريك و جهالت فراگير و خشونت سخت روشن ساخت . بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم موقعى بود كه مردم حرام را حلال و حكيم را ذليل تلقّى مينمودند ،در روزگارى خالى از پيامبران و شرايع زندگى ميكردند و در حال كفر ميمردند . ) انگيزه‏هائى كه در سخنان امير المؤمنين عليه السّلام براى بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تذكّر داده شده است ، [ بايد در نظر گرفت كه همه انگيزه‏هائى را كه امير المؤمنين عليه السّلام در سخنانشان براى بعثت آورده‏اند توضيحاتى درباره همان انگيزه‏ها است كه در قرآن مجيد براى بعثت و رسالت پيامبران و مخصوصا پيامبر ما بيان شده است . از آنجمله :

1 تعليم كتاب و حكمت .

2 بشارت دادن به پاداشهاى اعمال نيكو در آخرت و ترسانيدن از كيفرهاى اعمال ناشايست .

3 تزكيه و تهذيب .

4 تلاوت آيات الهى براى تحريك و تشويق مردم به تكاپو در مسير كمال .

5 دعوت مردم به ترك شرك و گرويدن به توحيد حقيقى .

6 هدايت كردن مردم .

7 حيات طيّبه ( حيات معقول ) .

8 ايجاد اتّحاد و هماهنگى ميان انسانها .

9 رسيدن به درجه والاى تقوى و اخلاق فاضله .

10 ايمان بخدا و اصول نجات دهنده از شرك و آلودگى‏ها .

11 نصيحت ( خيرخواهى درباره بندگان خدا ) .

12 بيان احكام و تكاليف .]

بدينقرار است :

الف آماده كردن مردم براى اداى پيمانى كه آنان با فطرت خود براى ايمان بخدا بسته ‏اند و اين معنى در مواردى از منابع معتبر آمده است ، مانند آن آيه مباركه كه ميفرمايد :

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ [ الرّوم آيه 30] ( روش خود را در حاليكه معتدل [ و مستقيم ] هستى بسوى دين اقامه كن ، اينست فطرتى كه خداوند مردم را بر مبناى آن آفريده است ، براى خلقت خداوندى تغييرى نيست . ) براى بررسى بيشتر درباره فطرت ، رجوع فرمائيد به مجلّد اوّل از همين ترجمه و تفسير از صفحه 140 تا صفحه 151 .

ب بياد آوردن نعمت‏هاى فراموش شده خداوندى ، حكمت اساسى شكر نعمت‏هاى خداوندى ، بياد خدا بودن است و الاّ چنانكه خداوند متعال نيازى به عبادت بندگانش ندارد همچنين احتياجى به شكر نعمت‏هايش نيز ندارد . نيز توجه باينكه حقائق مفيد عالم هستى در رابطه با انسان چه از نظر جنبه مادّى و چه از جنبه معنوى ،نعمت‏هاى خداوندى هستند ، امورى را موجب ميشود كه در رشد انسانى مؤثّر ميباشند . از آنجمله :

1 قدردانى از آنچه كه مفيد است .

2 كوشش براى مفيد ساختن اشياء كه جنبه نعمت پيدا كنند .

3 نشاط و انبساط روحى دائمى ناشى از اينكه انسان طرف توجّه خداوندى است كه براى او نعمت‏هائى را ارزانى داشته است .

4 محاسبه دقيق در بهره‏بردارى از همه اشياء مفيد كه نعمت‏هاى خداوندى ميباشند و عدم اسراف در به كار بردن آنها و پرهيز جدّى از تباه ساختن آنها . امروزه در بعضى از كشورهاى قدرتمند و داراى ثروتهاى كلان براى حفظ قيمت‏ها و بهره بردارى از عرضه و تقاضا موادّ معيشت ميليونها مردم را از بين ميبرند ، قطعى است كه نميدانند آن موادّ نعمت‏هاى خداوندى است ، زيرا اصلا رابطه‏اى با خدا ندارند و اين جريان مخالف رسالت رسولان الهى است .

ج احتجاج با دلائل روشن براى گرايش به دين الهى ، اگر كسى در دعاوى و دلائل پيامبران الهى بخوبى دقّت كند ، خواهد ديد در تاريخ بشرى هيچ ادّعائى به ضرورت و عظمت دعاوى پيامبران [ كه ميگويند : بشر بايد پاسخ از كجا آمده ‏ام ؟

بكجا ميروم ؟ و براى چه آمده‏ام ؟ از ما كه با آفريدگار بشرى در ارتباط مستقيم ميباشيم ،دريافت نمايد ] و هيچ دلائلى براى اثبات دعاوى روشنتر از دلائل براى اثبات دعاوى انبياى عظام نيست . شرط احساس روشنائى آن دلائل همانست كه شرط احساس ضرورت و عظمت دعاوى آن نمايندگان الهى است . اين شرط عبارتست از پاك كردن مغز از اوهام و تخيّلات و تهذيب درون از آلودگى‏ها .

د بظهور رسانيدن و به فعليّت در آوردن نيروها و استعدادهائى كه در عقول آدميان نهفته است . ممكن است گفته شود : مگر افراد بشر از به فعليّت رسانيدن نيروها و استعدادهاى نهفته در عقولشان عاجزند كه نياز به پيامبران داشته باشند ؟ پاسخ اين سؤال روشن است ، زيرا اگر پيامبران مبانى و اصول و هدفهاى اساسى جهان هستى و زندگى را بيان نميكردند ، مردم در انتخاب امور مزبوره بيراهه ميرفتند و ممكن بود كه مانند موش‏ها كه در زير ديوارها با چنگالهاى خود حفره‏ها مى‏كنند ، طبيعت را زير و رو ميكردند ، و از روى وجدان و خرد از انسان و طبيعت بهره بردارى نميكردند .

كسانى كه گمان مى‏كنند بشر در مسير علم و معرفت با سرمايه مغزى خود بدون نياز به راهنمائى پيامبران پيش رفته است ، از دخالت پيامبران الهى در ارشاد مردم و اثر آنان در ميان انسانها بدان جهت كه ملموس عينى نبوده است ، اطّلاعى ندارند ، چنانكه يك محصّل ابتدائى هزاران نمودهاى علمى و صنعتى را مى‏بيند ، ولى از درك چگونگى دخالت اكتشافات و اختراعات و الهامات و ابتكارات نوابغ و فرزانگان ناتوان است .

ه يكى ديگر از انگيزه‏هاى بعثت انبياء عليهم السّلام نشان دادن آيات قدرت الهى است كه بدون درك آن ، تكميل خدا شناسى مردم امكان ناپذير خواهد بود .

و بر طرف ساختن شبهات . و چه انگيزه با عظمت و ضرورى ، حقيقت اينست كه بدون پيروى از رهبرى انبياء و بدون درك و پذيرش اصول و عقائل عاليه‏اى كه آنان بوسيله وحى از خداوند به مردم ابلاغ نموده‏اند ، مشكلات و معمّاهاى هستى و حيات بشرى حلّ و فصل نخواهد گشت . آرى ، بعضى از متفكّران و مكتب‏ها با دست گذاشتن روى چشم كه « ما نمى‏بينيم » آن مشكلات و معمّاها را ناديده ميگيرند و گمان مى‏كنند و بمردم هم ميگويند : « كه ما آن مشكلات و معمّاها را حلّ كرديم » ز هشدار دادن به نتائج تباه كننده‏اى كه اعمال ناشايست بدنبال خود مى ‏آورند ،در حقيقت بيان مؤكّد و روشن درباره قانون

اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا

ح دور كردن مردم از بت پرستى كه موجب پايين آوردن عالى‏ترين دريافت بشرى است . تصوّر خالق هستى كه فوق هستى است در شكل موجوداتى محسوس و پرستش آن بنام بت ، بوجود آوردن سدّى غير قابل نفوذ براى عقل و انديشه و فعّاليّتهاى قلبى است كه ساقط كننده‏ترين خسارتها است . انبياء مردم را به عبادت خداوندى تحريك و تشويق فرموده‏اند ، تا با شناخت و تكيه به علم بى‏نهايت خداوندى از علوم و معارف بيحدّ و كران برخوردار شوند و با شناخت و تكيه به قدرت بينهايت ربّانى ،از بيمارى زبونى در پيشبرد مقاصد مفيد و ضرورى خود نجات پيدا كنند . و با درك و دريافت فروغ جمال و عظمت جلالش ، در مسير كمال قرار بگيرند . . .

ط دور كردن مردم از اطاعت شيطان و فراخواندن آنان به عبادت خداوند رحمان .

ى وصول بندگان خدا به معرفت درباره پروردگارشان . درست است كه عقل و وجدان بشرى با پاك ماندن فطرت ، راهنمايان شايسته‏اى براى ارائه طريق به مبدء و معاد و معنى‏دار بودن زندگى آدمى ميباشند ، ولى بدانجهت كه عوامل فراوانى [ اختيارى و غير اختيارى ] وجود دارند كه راهنمائى‏هاى عقل و وجدان را مختلّ و خنثى مينمايند ، لذا خداوند متعال پيامبرانى را براى ابلاغ طرق كمال به انسانها برانگيخته و مردم را بوسيله آنان ارشاد فرموده است . و اساسى‏ترين اصلى كه رسالت پيامبران متوجّه آن است زائل كردن جهل انسانها بخدا و تسهيل طرق معرفت بمقام شامخ ربوبى و اقرار به وجود او پس از انكار و ترديد در او . و اقرار بوجود خداوندى پس از انكارش . توضيح اين انگيزه چنين است كه مردم اگر در خداشناسى بحال خود گذاشته شوند ، با توصيفات و تشبيهات نابجا از راه صحيح منحرف ميشوند و از خداشناسى و خدايابى محروم ميگردند ، لذا يكى از اساسى‏ترين انگيزه‏هاى بعثت پيامبران عليهم السّلام حفظ مغز و روان مردم از كج فهمى‏ها و احساسات خطاكارانه ميباشد . انگيزه‏هائى كه در شماره چهار آمده است ، در بررسى انگيزه‏هاى قبلى مطرح شده است .

5 نتيجه بعثت

يك أظهر به الشّرايع المجهولة ، و قمع به البدع المدخولة و بيّن به الأحكام المفصولة [خطبه 161 ص 230] ( خداوند متعال بوسيله آن پيامبر شرايع مجهول را آشكار كرد و بدعتهائى را كه در متن دين الهى ( همان دين كه از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السّلام براى مردم تبليغ گشته داخل شده بود ، بوسيله آن حضرت ريشه كن كرد و احكام تفصيل يافته در اسلام را بوسيله او تبيين فرمود . )

دو فجاهد فى اللّه المدبرين عنه و العادلين به [خطبه 133 ص 191] ( پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در راه خدا ، در برابر كسانى كه از خدا رويگردان شده و از او عدول كرده بودند ، مجاهدت فرمود . )

سه حتّى أورى قبسا لقابس و أنار علما لحابس [خطبه 106 ص 153] ( تا اينكه آن پيامبر عظيم الشّأن مشعلى براى كسى كه روشنائى ميجويد ،شعله‏ور ساخت و علامتى براى كسيكه مركب خود را از حيرت متوقّف ساخته و بسته است بر افروخت . )

چهار فقاتل بمن أطاعه من عصاه ، يسوقهم إلى منجاتهم و يبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم ، يحسر الحسير ، و يقف الكسير ، فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته إلاّ هالكا لا خير فيه [ خطبه 104 ص 150] ( پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بيارى كسانى كه او را اطاعت مى‏كردند با كسانى كه او را نافرمانى مينمودند به پيكار برخاست ، آنانرا بطرف راستگارى مى‏راند ، آن بزرگوار براى نجات آنان پيش از آنكه قيامت يا مرگشان فرا رسد و ضعيف را ناتوان كند و شكسته از كار بيفتد پيشدستى ميفرمود . پيامبر اكرم براى اصلاح انسان ايستادگى ميفرمود تا او رابه هدف نهائيش برساند ، مگر آن تباه شده را كه خيرى در وى نبود . . . ) توضيح تفسير و بررسى اين انگيزه‏ها در مجلّد هجدهم از ص 196 به بعد آمده است .

پنج فبالغ صلّى اللّه عليه و آله فى النّصيحة ، و مضى على الطّريقة و دعا إلى الحكمة و الموعظة الحسنة [خطبه 95 ص 140] پيامبر عظيم الشّأن صلّى اللّه عليه و آله در خير انديشى و خيرخواهى براى مردم تأكيد فرمود و حركت در طريق دين الهى نمود و مردم را با حكمت و موعظه نيكو دعوت فرمود . ) اين انگيزه‏ها در مجلّد هفدهم از صفحه 86 به بعد بحث شده است .

شش فبلّغ الرّسالة صادعا بها و حمل على المحجّة دالاّ عليها و أقام أعلام الاهتداء ، و منار الضّياء ، و جعل أمراس الإسلام متينة ،و عرى الإيمان وثيقة [خطبه 185 ص 270] ( پيامبر اسلام پس از بعثت ، رسالت را اعلان و مردمرا به طريق روشن و مستقيم دلالت فرمود و علامت‏هاى هدايت و منار روشن را اقامه نموده و طنابهاى اسلام و دستاويزهاى ايمان را محكم فرمود . )

هفت فصدع بالحقّ و نصح للخلق و هدى إلى الرّشد ، و أمر بالقصد .

صلّى اللّه عليه و آله و سلّم [خطبه 195 ص 308] ( پيامبر اكرم پس از بعثت قيام بحقّ فرمود و مردم را تربيت و آنان را هدايت به رشد و به اقتصاد ( ميانه روى ) دستور فرمود درود و سلام خدا به او و دودمانش باد . )

6 دعاى امير المؤمنين درباره پيامبر عظيم الشّأن اسلام :

يك اللّهم داحى المدحوّات ، و داعم المسموكات و جابل القلوب على فطرتها : شقيّها و سعيدها . اجعل شرائف صلواتك و نوامى بركاتك على محمّد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق ،و المعلن الحقّ بالحقّ . . . اللّهمّ افسح له مفسحا فى ظلّك ، و اجزه مضاعفات الخير من فضلك اللّهمّ و أعل على بناء البانين بنائه و أكرم لديك منزلته و أتمم له نوره ، و اجزه من ابتعاثك له مقبول الشّهادة مرضىّ المقالة ، ذا منطق عدل ، و خطبة فصل .

اللّهمّ اجمع بيننا و بينه فى برد العيش و قرار النّعمة و منى الشّهوات و أهواء اللّذّات [خطبه 72 ص 100 و 101 ] ( بار الها اى گسترنده و رها كننده گسترده‏ها [ در جهان هستى براى كار خود ] و اى بر پا دارنده آسمانهاى بلند ، و اى آفريننده دلها چه شقىّ و چه سعيد بر فطرت اصلى خود ، درودهاى شريف و بركات فزاينده خود را به بنده و رسولت محمّد بفرست كه پايان دهنده گذشته است و گشاينده گره‏هاى پيچيده ، پيامبرى كه حقّ را بر مبناى حقّ اعلان فرمود . خداوندا ، عرصه وسيعى از سايه بيكرانت را بر آن وجود نازنين بگستران ، از خيرات فراوان فضل و احسانت به او عنايت فرما ، آنچنانكه شايسته عظمت رسالتى كه او در اين دنيا تبليغ نمود ، بوده باشد و منزلت و مقام آن سرور كائنات را در ديار ابديّت از همه منزلتها و مقامات بالاتر بفرما و بنائى را كه او براى نجات انسانها نهاده است ، از همه بناهاى بنيان گزاران بلندتر بدار ،نورى كه بآن وجود پاك عنايت فرموده‏اى تكميل و اتمام بفرما .

شهادتش را درباره امّتش بپاداش اينكه او را مبعوث فرموده‏اى ، مقبول فرما و گفتارش را مورد رضايت و منطقش را دادگرانه و سخنش را جدا كننده حقّ و باطل قرار بده . خداوندا ، ميان ما و آن برگزيده محبوبت را در زندگى خوش و جايگاه نعمتهاى عظمى كه در ابديّت نصيبش خواهى فرمود و در برآورده شدن آروزهاى مطلوب و خواسته‏هاى لذّت بار جمع فرما . )

دو اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلك ، و اجزه مضاعفات الخير من فضلك ،اللّهمّ أعل على بناء البانين بنائه ، و أكرم لديه نزله ، و شرّف عندك منزله و آته الوسيلة ، و أعطه السّناء و الفضيلة ، و احشرنا فى زمرته غير خزايا ،و لا نادمين ، و لا ناكبين ، و لا ناكثين ، و لا ضالّين ، و لا مضلّين ،و لا مفتونين [ خطبه 106 ص 154] ( خداوندا ، از عدالت خود براى آن بزرگوار حظّى وافر عطا فرما .

خداوندا ، بناى او را بالاتر از بناى همه بنا كنندگان قرار بده و او را با بهترين الطاف ميزبانى در بارگاهت اكرام بفرما و مقام و منزلت او را شريف بگردان ، وسيله براى او عنايت فرما ، و از عظمت و فضيلت برخوردارش بساز ، و ما را در گروه او محشور فرما ، بدون ابتلاء برسوائى و بدون گرفتارى به ندامت و انحراف و عهد شكنى و گمراهى و گمراه كنندگى و غوطه‏ورى در فتنه‏ها محشور بفرما . ) همانگونه كه سيد رضى رحمه اللّه تذكّر داده مقدارى از جملات اين دعا در خطبه 72 كه ما پيش از اين طرح كرديم ، آمده است . و چون مضامين دعاهاى مزبور كه امير المؤمنين درباره پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نموده است ، كاملا روشن است و احتياجى به توضيح نداشت ، لذا به ذكر دعاها اكتفاء كرديم .

7 نزديكى شديد امير المؤمنين عليه السّلام با پيامبر عظيم الشّأن اسلام در همه دوران زندگى

يك و لقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه ، يرفع لى فى كلّ يوم من أخلاقه علما ، و يأمرنى بالاقتداء به ، و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى . و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الإسلام غير رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خديجة و أنا ثالثهما ، أرى نور الوحى و الرّسالة و أشمّ ريح النّبوّة ، و لقد سمعت رنّة الشّيطان حين نزل الوحى عليه صلّى اللّه عليه و آله فقلت : يا رسول اللّه ما هذه الرّنّة ؟

فقال : « هذا الشّيطان قد أيس من عبادته . إنّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى ، إلاّ أنّك لست بنبىّ ، و لكنّك لوزير و إنّك لعلى خير » . . . [ خطبه 192 ص 300 و 301] ( من در زندگانى پيامبر اكرم مانند بچه شتر كه بدنبال مادرش ميرود ،از او تبعيّت ميكردم . آنحضرت در هر روز علامتى يا پرچمى از اخلاقش را براى من نشان ميداد و بمن دستور ميداد كه از آن [ يا از او ] تبعيّت كنم . آن بزرگوار در هر سال زمانى را در حراء بسر ميبرد و من او را ميديدم و هيچ كس غير از من او را نميديد . و در آن روز هيچ خانه‏اى در اسلام كه فقط پيامبر خدا و خديجه و مرا كه شخص سوم آنان بودم جمع كند ، جز خانه پيامبر نبود ، من نور وحى و رسالت را ميديدم و بوى نبوّت را استشمام ميكردم و صدا [ يا صداى ناله ] شيطان را در موقع نزول وحى به آنحضرت شنيدم ، پس بآن حضرت گفتم : يا رسول اللّه اين صدا چيست ؟ فرمود : اينست شيطان ، از عبادت خدا نااميد شده است .

تو ميشنوى آنچه را كه من ميشنوم و مى‏بينى آنچه را كه من مى‏بينم ، جز اينكه تو پيامبر نيستى و لكن تو وزير و بر مبناى خير و رو به خير هستى . . . ) در عبارات فوق نهايت نزديكى معنوى و روحانى باضافه نزديكى در شؤون زندگى ما بين دو بزرگوار بيان شده است .

الف پيروى مستند به علاقه شديد روحانى .

ب شايسته ديدن پيامبر اكرم او را باينكه هر روز قانونى از اخلاق حميده را [ بوسيله گفتار يا كردار ] براى او قابل درك و پذيرش فرمايد .

ج مشاهده پيامبر اكرم در حراء كه قطعا بجهت نزديكى او با آنحضرت بوده است ، زيرا پيامبر اكرم به تنهائى براى خلوت كردن و مناجات با خدا بآن مكان ميرفته است ، لذا على القاعده و بنا بفرموده حضرت امير عليه السّلام زمان را بنحوى انتخاب ميفرموده است كه كسى او را نبيند و امّا اينكه ديدن امير المؤمنين پيامبر را در حراء براى پيامبر معلوم بوده است يا نه ؟ ميتوان گفت : قويترين احتمال اينست كه معلوم بوده است ، مخصوصا با نظر به اينكه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ميخواسته است كه كسى او را در آن حال خلوت و مناجات نبيند . و لذا قاعدة مكان و زمان را مناسب آن اختفاء انتخاب ميفرمود و بعيد بنظر ميرسد كه مشاهده امير المؤمنين آنحضرت را در حراء مكرّر باشد ولى پيامبر آنرا نداند .

د خصوصيّت بسيار عالى كه امير المؤمنين عليه السّلام را براى زندگى در خانه شخصى پيامبر كه خود او و همسر عزيزه‏اش حضرت خديجه سلام اللّه عليها در آن زندگى ميفرمودند ، مجاز ميكرد .

ه ديدن نور وحى و رسالت و استشمام بوى نبوّت ، اين امتياز در نزديكى آن دو بزرگوار بيكديگر درباره هيچ كسى نقل نشده است .

و فرموده پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بامير المؤمنين عليه السّلام كه آنچه را كه من ميشنوم ، تو نيز ميشنوى و آنچه را كه من مى‏بينم تو هم مى‏بينى ،جز اينكه تو پيامبر نيستى . . .

دو و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و إنّ رأسه لعلى صدرى ،و لقد سالت نفسه فى كفّى ، فأمررتها على وجهى . و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة أعوانى ، فضجّت الدّار و الأفنية ، ملأ يهبط و ملأ يعرج ، و ما فارقت سمعى هينمة منهم ، يصلّون عليه حتّى و اريناه فى ضريحه . فمن ذا أحقّ به منّى حيّا و ميّتا . . . [خطبه 197 ص 311] ( روح رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از بدنش گرفته شد در حاليكه سر او بر روى سينه من بود ، نفس مباركش در دست من جارى شد « بيرون رفت » [ يعنى آخرين آثار عينى حيات مانند نسيم لطيف از روح آن بزرگوار را لمس كردم ] و آن را بصورتم كشيدم . من متصدّى غسل آن حضرت گشتم در حاليكه فرشتگان ياوران من بودند ، خانه و پيرامون آن بناله در آمد ، [ فرشتگان يا اجزاء خود خانه و فضا و پيرامون آن ، با نظر به آياتى كه ميگويد :

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ يعنى خدا را تسبيح ميكند آنچه كه در آسمانها و زمين است ] در حاليكه آن بزرگوار را غسل ميدادم گروهى از فرشتگان پايين مى‏آمدند و گروهى بالا ميرفتند ، در آن مدّت صداهاى ظريف آن فرشتگان را كه صلوات بر او ميفرستادند گوشم را رها نكرد تا اينكه او را در قبرش دفن نموديم . [ با اين نزديكى و خصوصيّتى كه من با آن حضرت داشتم ، كيست شايسته ‏تر از من بآن حضرت . ] ) 

نتائج مباحث مربوط به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از ديدگاه امير المؤمنين عليه السّلام

نتائج فراوانى را از مباحث هفتگانه‏اى كه پيرامون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ديدگاه امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام مطرح نموديم ميتوان گرفت . از آنجمله :نتيجه يكم لزوم اعتقاد باينكه هر كسى توانائى شناخت پيامبر را نداشته است ، و براى تحصيل شناخت مزبور ، صفا و خلوص و عمل و معرفتى در درجه امير المؤمنين عليه السّلام بايد باشد كه هيهات ما زندانيان طبيعت و اسراى غرائز حيوانى بتوانيم به پايين‏ترين مراحل آن درجه برسيم .

نتيجه دوم بر حقّ بودن دين مقدّس اسلام و اينكه قطعا اين يك دين الهى است كه بوسيله محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابلاغ شده است ، زيرا شخصيّتى با آن صفات و عظمت‏ها كه مردى به عظمت امير المؤمنين عليه السّلام كه داراى عقل و وجدان و درك و احساسات بما معرّفى ميكند ، نميتواند جز يك مرد ساخته شده خداوندى بوده باشد .

نتيجه سوم نزديكى بسيار عالى دو وجود نازنين پيامبر اكرم و امير المؤمنين عليهما السّلام كه بنوعى اتّحاد والا رسيده است . در آيه مباهله وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَكُمْ [ كه باتّفاق همه مفسّران مقصود از انفسنا پيامبر و امير المؤمنين عليهما السّلام بوده است ] اين نوع اتّحاد مشاهده ميشود . و در جاى ديگر كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اصحاب خود را با يكديگر برادر ميفرمود ، امير المؤمنين عليه السّلام را برادر خود معرّفى نموده است .

نتيجه چهارم براى گرفتن عقائد و احكام اسلامى امير المؤمنين عليه السّلام در درجه اوّل از اهمّيّت قرار دارد ، زيرا او به پيامبر اكرم و اسلام بيش از همه آشنا بوده است .

نتيجه پنجم روشن شدن علّت تحمّل مصائب و ناگواريهاى بسيار شديد در راه بقاء و رواج اسلام كه از امير المؤمنين و اولاد پاك او مشاهده شده است كه از ديگران ديده نشده است . [ و اين همان مطلب است كه در مجلّد هجدهم ، از ابن ابى الحديد نقل كرديم]

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد 19-۱۸

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=