google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
160-180 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره 179 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

179

ومن خطبه له علیه السلام

و من كلام له (علیه السلام) و قد سأله ذعلب اليماني فقال هل رأيتَ ربّكَ يا أمير المؤمنين؟ فقال (علیه السلام) أفَأعبدُ ما لا أرى؟! فقال و كيف تراه؟ فقال:
لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ، قَرِيبٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرَ [مُلَامِسٍ] مُلَابِسٍ، بَعِيدٌ مِنْهَا غَيْرَ مُبَايِنٍ، مُتَكَلِّمٌ [بِلَا رَوِيَّةٍ] لَا بِرَوِيَّةٍ، مُرِيدٌ لَا بِهِمَّةٍ، صَانِعٌ لَا بِجَارِحَةٍ، لَطِيفٌ لَا يُوصَفُ بِالْخَفَاءِ، كَبِيرٌ لَا يُوصَفُ بِالْجَفَاءِ، بَصِيرٌ لَا يُوصَفُ بِالْحَاسَّةِ، رَحِيمٌ لَا يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ، تَعْنُو الْوُجُوهُ لِعَظَمَتِهِ وَ تَجِبُ الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ.

«افاعبد ما لا اري …» (آيا چيزي را كه نديده باشم مي‌پرستم؟!)

 

خدا را نه چشمان ظاهري بلكه دل‌هاي پاك كه از بركت ايمان به مقام والاي شهود رسيده‌اند مي‌بينند:

بني نوع بشر نمي‌بايست اين قدر در هجران وجدايي از خدا خسارت‌ها ببيند و در بيابانهاي بي‌سر و ته ساخته‌هاي ذهن خود گيج و كلافه گردد و از لذت عظمي و ابتهاج ديدار آن نزديكترين اشياء به اولاد آدم (ع) محروم بماند. علت اين هجران و محروميت را در چند چيز بايد جستجو كرد:

1. خودخواهي با تجليات گوناگوني كه دارد. اين بيماري صعب‌العلاج گاهي تا بيماري مهلك خودپرستي پيش مي‌رود، در اين موقع است كه نه تنها كاخ پرشكوه ارزش‌ها و قداستها را ويران مي‌كند و فرو مي‌ريزد، بلكه آدمي را از دريافت جلال و جمال و كمال كه از صفات عالي خداوندي مي‌باشند، محروم مي‌سازد.

2. تعريف و توصيف غلط درباره خدا كه ممكن است در سراسر عمر آدمي، ذهن او را به خود مشغول دارد و سرانجام در پايان كار احساس كند كه به جاي خدا با يك مفهوم ساخته ذهن خود سر و كار داشته است، به عنوان مثال: خداوندي را تصور كرده است كه معناي عدالت و خالقيت او اين است كه همواره به اين انسان كه تصوركننده خدا است خوش بگذرد، هرگز در اين زندگاني با ناگواري‌ها روبه‌رو نگردد اصلا هرگز بيمار نشود، و بلكه اصلا معناي عدالت خدا اين است كه او هرگز نميرد و هر چه بخواهد فورا عملي شود!!!

در صورتي كه همين انسان اگر متوجه شود كه خداوند سبحان، آن موجود است كه كاخ باعظمت هستي را بر مبناي قانون پي‌ريزي كرده و بنا نهاده است، با خداي حقيقي روياروي مي‌گردد.

3. جهل يا غفلت از استعداد و لطفي كه خداوند متعال به بندگانش عنايت فرموده است كه با تجليات او و صفات مقدسه او ارتباط برقرار كنند، اينان از اين راه مابين خود و خداوند سبحان جدايي انداخته و خود را از رويت و شهود او محروم نموده‌اند.

4. اشتغال به هوي و هوس و شهوات حيواني و تجاوز از لذايذ قانوني تا حد لذت‌پرستي (هدونيسم) كه نخست عقل و وجدان و فطرت پاك را از كار مي‌اندازد، سپس خدا را از درون آدمي ناپديد مي‌سازد. آيا براي احساس زيبايي و برقرار كردن ارتباط انبساط با آن، جز كنار زدن احساسات ديگر و تحريك آن احساس باعظمت كه عامل آن در درون ما نهفته، به چيزي ديگر نياز هست؟!

چشمان ظاهري از ديدن خدا ناتوانند هر آنچه كه با چشم ظاهري معمولي يا به وسيله وسايل دقيق و ابزار بانفوذتر مي‌توان آن را ديد مانند ميكروسكپ و تلسكوپ، حتما بايد جسم يا جسماني و قابل تعين و قرار گرفتن در وضع خاصي باشد كه چشم با آن چيز (مرئي) ارتباط برقرار كند. بعضي از شخصيت‌هاي متفكر، ديدن خدا را با همين چشمان ظاهري امكان‌پذير مي‌دانند، لذا با توجه به دليل فوق بايستي سخن آنان را در امكان ديدن خدا تاويل نماييم، مانند سخن نظامي گنجوي كه ذيلا آن را بيان خواهيم كرد و اگر قابل تاويل نباشد. بايد آن را كنار بگذاريم.

نظامي گنجوي مي‌گويد:

مطلق از آنجا كه پسنديد نيست
ديد خدا را كه خدا ديد نيست

ديدنش از ديده نبايد نهفت
كوري آن كس كه به ديده نگفت

ديد پيمبر به چشمي دگر
بلكه بدين چشم سر اين چشم سر

با اين حال نظامي ابياتي دارد كه مي‌توان از آنها براي تاويل نظر وي درباره ديدن ظاهري

خدا بهره‌برداري نمود. او مي‌گويد:

ديدن آن پرده مكاني نبود
رفتن آن راه زماني نبود

هر كه در آن پرده نظرگاه يافت
از جهت بي‌جهتي راه يافت

ديدن او بي‌عرض و جوهر است
كز عرض و جوهر از آن سوتر است

و نيز مي‌گويد: روشني پيش اهل بينايي نه به صورت، به صورت‌آرايي. اين ابيات با صراحت كامل ديدن خدا را به چشم ظاهري تاويل مي‌نمايد، ولي اگر درست دقت كنيم، به جهت صراحتي كه سه بيت اول در ديدن خدا با چشم ظاهري و تاكيد بر روي آن دارد، ميان آنها نوعي تضاد ديده مي‌شود كه شخصيتي مانند نظامي گنجوي نمي‌بايست مرتكب آن مي‌شد، اضافه بر اين، نظامي در جايي ديگر، جوهر بودن خدا را مستلزم بودن آن ذات اقدس است نفي نموده است:

تو كه جوهر نه‌اي نداري جاي
چون رسد در تو وهم شيفته راي

و اين مويد آن است كه آن حقيقتي كه به عنوان خدا در نظر نظامي قابل ديدن است، حقيقتي فوق جوهر است كه اجسام طبيعي از آن است. نظامي در دو بيت از ابيات خود دل و جان را هم از ديدن خدا ناتوان معرفي كرده است:

راه بسي رفت و ضميرش نيافت
ديده بسي جست و نظيرش نيافت

جان به چه دل راه درين بحر كرد
دل به چه گستاخي از اين چشمه خورد

و اين يك اعتراض غير قابل حل است كه علت چيست كه چشمان ظاهري خدا را مي‌بيند، با اين كه توانايي ديدن فوق اجسام و اشكال و نمودها را ندارد، ولي دل و جان كه با نيروي شهود فوق آن امور را مي‌تواند دريابد، خدا را شهود نمي‌كند؟!

«قريب من الاشياء غير ملابس بعيد منها غير مباين» (او نزديك به همه اشياء است نه با اتصال جسماني، دور از اشياء است نه با جدايي از آنها) اين مبحث در مجلد دوم در تفسير خطبه يكم مشروحا مطرح شده است، مراجعه فرماييد.

«متكلم لا برويه» (او سخن مي‌گويد: نه با تدبير و انديشه قبلي) سخن او، بروز حكمت متعاليه او در موضع مقتضي است كه نيازي به تفكر ندارد.
«مريد لا بهمه» (اراده مي‌كند نه با اهتمام پيشين) بديهي است كه براي بروز اراده در ما انسانها، مقدماتي از فعاليت غريزه مربوطه گرفته تا تصور و تصديق هدف و انتخاب وسيله و عزم و تصميم و انتخاب لازم است. طي اين مراحل براي بروز اراده خدا كه همان اختيار است لزومي ندارد.

«صانع لا بجاريه» (او سازنده‌ايست نه با عضو) همانگونه كه بشر براي به وجود آوردن تصورات و عدد در ذهن خود، هيچ نيازي به وسيله و ابزار ندارد.
«لطيف لا يوصف باخفاء» (او لطيف است نه با صفت پنهاني) صفت لطافت در خداوند جل شانه، تقريبا مرادف نفوذ علم و قدرت و جاذبيت او بر همه اشياء است نه اين كه مانند آب به طور لطيف در ميوه‌ها و درخت و شاخه‌ها و شكوفه‌هاي آن وجود مخفي داشته باشد، زيرا بديهي است كه اينگونه وجود مورد احاطه از طرف آن واقعيات جسماني است كه موجب تجزيه و محدوديت خداوند مي‌باشد.

«كبير لا يوصف بالجفاء» (او بزرگست نه جفاكار) مفهومي كه از كلمه بزرگ در عالم طبيعت و انسان به ذهن تبادر مي‌كند، معمولا قدرت و قاهريت و همواره تعدي و تجاوز را در بردارد. لذا اميرالمومنين عليه‌السلام تذكر مي‌دهد كه بزرگي خداوند به آن معناي معمولي نيست، بلكه بزرگي به معناي دارا بودن همه صفات جماليه و جلاليه است كه (كمال مطلق) جامع همه آنها است.

«بصير لا يوصف بالحاسه» (او بينا است نه به وسيله حس بينايي) زيرا در ديدن با چشم، احتياج بيننده به وسيله‌اي محدود و محدودكننده و قابل دگرگوني ضروري است (و خدا بي‌نياز مطلق است).
«رحيم لا يوصف بالرقه» (خداوندي رحيم كه با دلسوزي توصيف نمي‌شود).

اولا- رقت و سوزش دل پديده‌ايست كه با به وجود آمدن عامل آن در يك عضو مادي بدن بروز مي‌كند و پس از برطرف شدن عامل آن از بين مي‌رود. خداوند سبحان برتر از جسم و جسمانيات و تاثرات دگرگون‌كننده مي‌باشد.

ثانيا- اينگونه تاثرات براي اطلاع‌رساني به جانهاي آدميان در دردها و ناگواريها است كه احتياج به وسايل انتقال دارد، و بديهي است كه علم خداوند متعال فراگير همه واقعيات است بدون استثناء.
«تعنو الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته» (سرها در برابر عظمتش فرو مي‌افتند و دل‌ها از ترس او به اضطراب مي‌افتند) يك آگاهي صحيح درباره مقام ربوبي لازم است كه خضوع و تسليم و خشوع در برابر عظمت او را نصيب آدمي نمايد، اين رابطه را با يك تشبيه ناقص مي‌توان به تسليم و خضوع اعضاي بدن در برابر روح تشبيه نمود.
 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=