خطبه 151-فتنه هاى آينده
تفسير عمومى خطبه صد و پنجاه و يكم و احمد الله و استعينه على مداحر الشيطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخاتله (و ستايش مى كنم خدا را و از او يارى مى جويم براى دور كردن شيطان و طرد او، و براى اجتناب از طنابها و وسائل حيله گريهاى آن پليد) درست است كه عقل و قلب آدمى و ابلاغ انبياء (ع) و حكمت حكماء عواملى بسيار نيرومند براى هدايت و ارشاد انسانها مى باشند، با اين حال، از قدرت و حيله پردازيهاى شيطان بهيچ وجه نبايد غافل شد.
مشاهده كثافتها و شقاوتها و پليديهاى شگفت انگيزى كه در جوامع بشرى ديده مى شود، مخصوصا گردانندگان جوامع دوران ما، ما را به اين نتيجه مى رساند كه بشريت در برابر شيطان و اغواهاى او از يك طرف، و در مقابل غرايز حيوانى، مخصوصا سلطه گرى و مقام پرستى و لذت گرايى از طرف ديگر، خود را شديدا باخته است.
با كمال اطمينان مى توان گفت: اينهمه مكرپردازى و حيله گرى و انديشه بازى در مسير سلطه جويى و شهوت پرستى و خودكامگى نمى تواند تنها ساخته استعدادها و قواى خود انسانها باشد، مخصوصا با در نظر داشتن نيروى عقل و قلب و تكاپوى بسيار جدى انبياء عليهم السلام و حكمت حكما، بلكه واقعيت اينست كه شيطان وارد م يدان شده و با استمداد از غرايز حيوانى بشر، نخست هويت و شخصيت حقيقى انسانها را از آنان سلب نموده و آنان را به بيمارى (بيگانگى از خود و ديگر انسانها) مبتلا كرده است.
شيطان شقاوت و پليدى دنياپرستان جوامع را بجايى رسانيده است كه انسان از گفتگو و نوشتن در پيرامون آن، شرمنده مى شود، بلكه به اضافه شرمندگى، چنان لرزش و ناراحتى و انقباض سرتاسر وجود آدمى را فرا مى گيرد كه زندگى با آنهمه عظمتها و زيبايى هايش پيش چشمان انسان تيره و تار مى گردد. كشتارهاى فجيع، تجاوزات ناموسى، توهين بر مقدسات، شكستن هر گونه عهد و پيمان، همه دنيا را منافع خود ديدن، چپاولگريهاى متنوع با سوءاستفاده وقيحانه از علم، قربانى كردن همه ارزشها در رسيدن به هر گونه هدفى كه كمكى به خودكامگى ها و سلطه گريها داشته باشد، خودخواهى بدون فهم و درك معناى (خود).
آيا شما مى توانيد اينهمه شقاوتها و كثافتها و پليديها را به انسان با اينكه انسان است، نسبت دهيد؟ نه هرگز ،اين نسبت محال است، لذا بايد يقين پيدا كرد كه شيطان در دوران ما، پيش از همه دورانها به بشريت مسلط گشته است، در صورتى كه خداوند انسان را اينقدر عاجز نيافريده است كه بكلى هويت خود را چنان از دست بدهد ك ه تمامى استعدادها و نيروهاى سازنده اش مبدل به قواى مخرب گردد.
لذا به جرات مى توان گفت كه در هيچ دوره اى از تاريخ كه بشر آن را پشت سر نهاده است، همانگونه كه در سرمايه هاى گوناگون علمى مانند امروز به حد شگفت انگيز نرسيده است، همچنان از نظر درندگى و شقاوت و تضاد و ستيزه گرى با اصول و اخلاق عالى انسان به اين حد شرم آور نرسيده است و اين درجه از سقوط جز نتيجه پيروى از شيطان رجيم نمى تواند بوده باشد.
و اينست علت يارى طلبيدن امام اميرالمومنين عليه السلام از خداوند سبحان براى مبارزه با شيطان. براى تكميل بحث درباره شيطان مراجعه فرماييد به مجلد (2) صفحه 160 و 161 و صفحه 165 تا 171 و مجلد (3) از صفحه 155 تا صفحه 159 و صفحه 193 و 194 و مجلد (5) صفحه 17 و 18 و مجلد (13) از صفحه 144 تا صفحه 147 و از صفحه 327 تا صفحه 330.
و اشهد ان لا اله الا لله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و نجيبه و صفوته، لا يوازى فضله، و لا يجبر فقده اضائت به البلاد بعد الضلاله المظلمه، و الجهاله الغالبه و الجفوه الجافيه، و الناس يستحلون الحريم، و يستذلون الحكيم ، يحيون على فتره، و يموتون على كفره (و شهادت مى دهم بر اينكه خداوندى جز آن خ داى يگانه نيست و شهادت مى دهم به اينكه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بنده و فرستاده و پسنديده و برگزيده او است.
هيچ كسى در فضيلت با او برابرى نتواند كرد، و فقدانش قابل جبران نخواهد بود. جوامع بشرى بعد از گمراهى تاريك و جهالتى كه بر همه غالب بود و خشونتى بسيار سخت، بوسيله او روشن گشت. در آن هنگام مردم محرمات را حلال مى شمردند، و انسان حكيم را پست و خوار مى نمودند. در دوران بى علم و معرفت و دور از دين و فرهنگ زندگى مى كردند و بر كفر و تباهى مى مردند.) براى تكميل بحث درباره شهادتين مراجعه فرماييد به:
مجلد دوم از ص 249 تا ص 258 و مجلد نهم ص 55 و مجلد هيجدهم ص 51 و 52 و ص 93 و 94.و درباره بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و زمان بعثت و وحى صفات عاليه آن حضرت مراجعه فرماييد به: مجلد دوم ص 171 و از ص 176 تا ص 192 و از ص 195 تا ص 203 و از ص 253 تا ص 264 و مجلد چهارم ص 259 و 260 و از ص 307 تا ص 313 و مجلد پنجم از ص 149 تا ص 157 و مجلد هشتم از ص 58 تا ص 67 و از ص 284 تا ص 293 و مجلد يازدهم از ص 153 تا ص 167 و مجلد دوازدهم ص 13 و 14 و مجلد سيزدهم 276 و 277 و مجلد پانزدهم از ص 19 تا ص 21 و مجلد هفدهم از ص 9 و ص 11 و 12 و از ص 12 تا ص 80 و از ص 96 تا ص 99 و مجلد هيجدهم از ص 52 تا ص 58 و ص 197 و از ص 207 تا ص 211 و از ص 296 تا ص 298 و مجلد نوزدهم از ص 3 تا ص 57. از جمله (و يستذلون الحكيم) اثبات مى شود كه در جاهليت حكمايى وجود داشته و در ميان مردم بوده اند، ولى جهالت و حماقت مردم، آنان را پست و بى مقدار مى نمود.
عده اى از شخصيتها در آن دوران به عنوان حكماء بوده اند مانند قس بن ساعده ايادى، اكثم بن صيفى سيف بن ذى يزن حميرى، لبيد بن ربيعه عامرى، البهاء زهير. از قس بن ساعده ايادى خطبه هاى پر محتوايى نقل شده است. اگر چه در آن روزگار تاريك، حكمت و حكماء و خرد و خردمندان در جامعه، بيگانه از مردم زندگى مى كردند ولى آن مردم تضاد آشكار و ستيزه گرى با آنان نداشتند، نهايت امر، همانگونه كه اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد:
به جهت بى اعتنايى و جهل درباره انسانهاى رشديافته و حكماء، آنان را پست و خوار مى شمردند، ولى در جاهليت روزگار ما، بدان جهت كه هدف و ملاك زندگى سلطه گران خودكامه و اقوياى منفعت پرست و ضرربار، جز متورم ساختن خود حيوانى چيز ديگرى نمى باشد، لذا براى رسيدن به اين هدف شوم و ضد انسانى، آماده محو و نابود كردن هر ان سان رشديافته و حكيم و خردمند و فداكار مى باشند.
تصور درجه شقاوت و ضد بشر بودن برخى از اين خودكامگان براى مغز انسانهاى معتدل، امكان ناپذير و براى انسان شناسانى كه اطلاعى از عظمت و خصائص روحى اولاد آدم دارند، شكنجه آور و موجب زجر كشنده است. ثم انكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت، فاتقوا سكرات النعمه، و احذروا بوائق النقمه، و تثبتوا فى تقام العشوه، و اعوجاج الفتنه عند طلوع جنينها، و ظهور كمينها، و انتصاب قطبها، و مدار رحاها (سپس شما طائفه عرب، نشانه گاه بلاها و گرفتاريهايى هستيد كه نزديك شده است.
بترسيد از مستى هاى نعمت، و برحذر باشيد از سختى هاى عذاب و انتقام، و قدم ثابت نماييد در تاريكيهاى غبار شبهه و انحرافات فتنه در هنگام باطن و ظهور پنهانى و برپا گشتن قطب و گرديدن آسياى آن.) از مستيهاى نعمت بپرهيزيد نعمتهايى كه خداوند سبحان به بندگانش عنايت فرموده است، براى همه كس نعمت تلقى نمى شوند، حتى كسانى هستند كه اگر همه امتيازات و نعمتهايى را كه خداوند متعال براى همه انسانها آفريده است به آنان بدهند، نه تنها شكرگزار آنها نمى باشند، بلكه مانند طلبكاران خيلى جدى، از طرفى با اراده و مشيت خداوندى در ستيز هستند و از طرف ديگر عالم طبيعت را كه تهيه كننده آن امتيازات و نعمتها مى باشد، مورد توبيخ قرار مى دهند كه چرا درباره آنان كوتاهى ورزيده است؟ !
علت چيست كه وقتى كه آنان به كهكشانها دستور مى دهند كه مسير خود را به سرعت تغيير بدهند و با كمال خضوع در بارگاه آن نابخردان نابكار، زانو بر زمين بزنند، گوش به دستور آنان نمى دهند؟ !
چشم باز و گوش باز و اين عما حيرتم از چشم بندى خدا آن كسانى كه از موجوديت خود اطلاعى ندارند و گمان مى كنند كه در عرصه هستى به حال خود رها شده و هيچ محاسبه اى درباره بهره هاى بسيار متنوع و متعددى كه نصيبشان مى گردد و لذائذى كه از آنها برخوردار مى گردند، صورت نخواهد گرفت، بايد بدانند كه قانون هميشگى عالم هستى كه حتى ذره اى از جهان بيكران را بدون حساب رها نمى كند، اگر از بعد مادى سراغشان را نگيرد قطعى است كه مغز و روان و شخصيت آنان را مورد انتقاد قرار داده، نخستين كيفرى كه به آنها وارد خواهد ساخت، اختلال تباه كننده در فعاليتهاى آنها ايجاد خواهد كرد.
يعنى مغزى كه مى توانست از فعاليت عالى تعقل برخوردار گردد، در اين فعاليت از كار خواهد افتاد، به اين معنى كه مواد و قضايايى را كه مغز تحويل تعقل خواهد داد، چيزى جز تخيلات و انديشيدن درباره طرق زورگويى و زراندوزى و سلطه گرى، نخواهد بود.
كيفر ديگرى درباره اين (خود گم كرده ها) اجراء مى گردد، نابود شدن خوب و بد و زشت و زيبا و صحيح و باطل از فضاى درون آنان مى باشد. تا آنجا كه همه حقائق و واقعيات جهان هستى در خود طبيعى آنان خلاصه شده و براى هيچ موجودى، حق وجود بدون اراده خود نمى پذيرند!!
شما با ديدن اين كلمات، تعجب نكنيد و در شگفتى فرو نرويد كه ممكن نيست چنين انسانهايى هم در اين دنيا وجود داشته باشند! آرى، آنان وجود دارند و افراد آنان كم هم نيست. شما دقت كنيد هرگاه ديديد كه يك انسان در برابر خود طبيعى خويشتن به زانو افتاده و با اين خود، در حال معاشقه و پرستش است، بدانيد كه به يكى از همان انسان نماهايى كه مطرح كرده ايم، رسيده ايد، اگر چه در جامعه خود را با امتيازات علمى، هنرى، فرهنگى، خيرخواهى، صاحبنظرى و امثال اينها مطرح نموده باشد.
اينان، يا خود به حرفه شوم فضيلت كشى و انسانيت كشى كشيده شده اند، و يا سلطه گران جوامع انسانى با پيدا كردن رگ ضعف آنان، با اشكال گوناگون از وجود آنان سوءاستفاده نموده و با منصب دلال ظلم مفتخرشان مى نمايند. و تثبتوا فى قتام العشوه (و قدم ثابت نماييد در تاريكيهاى غبار شبهه) هرگز خود را به گرد و غبار كوركننده فتنه ها مسپاريد آن ماجراجويان و فتنه انگيزان زبردست كه دست به ايجاد آشوب و فتنه مى زنند، بدون مهارت و هشيارى و تدبير و آشنايى با انواع مكرپردازى ها، اقدام به كا ر نمى كنند.
امروزها آنان مهارت و تخصص فراوانى به دست آورده اند و همه جوانب و ابعاد دگرگون كردن اصول و قوانين و جريانات اصلى و فرعى حيات انسانها را، با كمال دقت درك نموده و آنها را براى بيچاره كردن مردم و ناتوان ساختن آنان به كار مى اندازند. در اين جريان، چنان مردم بيچاره و بينوا را در ابهام و تاريكيها فرو مى برند و بوسيله انواع تبليغات چنان ديدگاههاى مردم را خيره مى كنند كه گويى اين خود مردمند كه با آگاهى و اختيار تام رو به سقوط و نابودى مى روند!
مردم جوامع و كشورها را با داشتن انواع عوامل جدى محبت و برادرى در ميانشان، چنان روياروى هم قرار مى دهند و چنان آنها را به خصومت و كينه توزى وادار مى كنند كه گويى آن جوامع و كشورها از آغاز خلقت كره زمين با يكديگر دشمنان خونين مى باشند براى ابد هم به خصومت و ستيزه گرى با يكديگر ادامه خواهند داد! تا آنگاه كه خودكامگى خودمحوران بار ديگر اقتضاء كند كه آن خصماء و آن مردم تشنه به خون يكديگر از در صلح و صفا برآيند و چنان همديگر را به آغوش بكشند كه گويى مهر و داد آن مردمان بالنسبه به هم، يك پديده ذاتى طبيعى براى آنان محسوب مى شود!
و مى دانيم كه آغاز اين همه نابكاريها و پديده ذاتى طبيعى براى آنان محسوب مى شود! و مى دانيم كه آغاز اين همه نابكاريها و ارزش كشى ها و انسان سوزى ها، با انواعى از گرد و غبارهاى كوركننده بوسيله تبليغات دروغ و بى اساس ولى بسيار فريبنده شروع مى شود.
تبدا فى مدارج خفيه، و توول الى فظاعه جليه. شبابها كشباب الغلام و آثارها كاثار السلام، يتوارثها الظلمه بالعهود! اولهم قائد لاخرهم، و آخرهم مقتد باولهم، يتنافسون فى دنيا دنيه، و يتكالبون على جيقه مريحه (فتنه از راههاى پنهانى به حركت درمى آيد و به رسوايى و شناعت و زشتى آشكار منتهى مى گردد. نشو و نماى فتنه مانند نشو و نماى جوان (زيبا و دلربا) است، و آثار آن همانند آثار سنگهاست (كه اگر بجايى زده شود) باقى مى ماند. ستمكاران فتنه را با عهد و پيمانهايى كه با خود مى بندند، به يكديگر واگذار مى كنند.
اولين شخص (يا اشخاص) فتنه گر فرمانده آخرين اشخاص فتنه جو است، و آخرين آنان از اولين آنان پيروى مى كنند. آن فتنه انگيزان براى بدست آوردن دنياى پست با يكديگر به رقابت برمى خيزند، و مانند سگان بر سر اين مردار متعفن با هم به ستيزه مى پردازند.) فتنه را يك پديده ساده مشماريد زيرا فتنه از راههاى پنهانى به حركت درمى آيد اگر چه با گذشت زمان و بروز حقائق، باطن و مقاصد آن آشكار مى گردد.
اين قانون بسيار بااهميتى است كه گذشت قرون و اعصار و فراز و نشيبهاى تاريخ حيات بشرى آن را با كمال وضوح اثبات كرده است كه بالاخره هر خيانت و جنايت و ضربه اى كه بوسيله فتنه انگيزان ستمكار بر بشريت وارد گشته است، آشكار مى گردد و كارها و انديشه ها و مقاصد آن فتنه گران روى پرده روزگار ظهور مى كند و آگاهان و عقلا، آنها را تشخيص داده و در تفسير و تحليل تاريخ بشرى از آنها استفاده مى كنند. با اين حال، راههايى كه فتنه ها براى رسيدن به مقصد، سپرى مى كنند، مخفى و باريك و پيچاپيچ است كه اغلب مردم سطح نگر نمى توانند آنها را تشخيص بدهند و چه بسا كه ناآگاهانه با كمال جديت در همان راه ها گام برمى دارند و بقول عاميان با كمال بى توجهى آب را بر آسياب دشمن سرازير مى نمايند.
بهمين جهت است كه اميرالمومنين عليه السلام براى هشيارى در هنگام فتنه ها، جدى ترين هشدارها را مى دهد. سپس مى فرمايد: اداره كنندگان فتنه ها آنها را چنان آرايش و پيرايش مى دهند كه به آسانى هر انسان ساده لوح را فريب مى دهند و بدون اينكه مجالى براى انديشيدن و به خود آمدن بدهند، شخصيت و هويت او را از او مى ربايند و چه بسا كه او را به خدمتگذار جدى به فتنه و نتائج آن، تبديل مى نمايند.
درود خداوندى بر تو باد اى انسان كامل، اين توصيف و تحليلها درباره فتنه، چنان مى نمايد كه نه تنها در همه دورانهاى گذشته با همه انسانها و فراز و نشيب زندگى آنان، همراه بوده اى، بلكه اثبات مى كند كه روح ابد پرواز تو همه دورانهاى آينده تاريخ را كه روزگار ما هم يك قسمت از آنها است، با چشمان باز و عقل و قلب بيدار با انسانها زندگى فرموده اى. يتوارثها الظلمه بالعهود (ستمكاران، فتنه را با عهد و پيمان هايى كه با يكديگر مى بندند، بهمديگر واگذار مى كنند.) همانگونه كه رادمردان تاريخ عظمتها و نيكى ها را از يكديگر اقتباس مى كنند، تبهكاران ضد انسان فتنه و فساد و پستى ها را با پيمانهايى كه مى بندند بيكديگر به ارث ميگذارند.
در صورتيكه ستمكارى و تبهكارى در قومى يا يك شخصى به بالاترين حد خود نرسد، بطوريكه اميد بازگشت از آن نابكاريها براى آنان، قطع نشود، ممكن است از راه منحرف برگردند و اگر راهى كه در پيش گرفته باشند، قابل بازگشت نباشد، به سوزاندن شخصيت خود مى پردازند و از بين مى روند، و اگر ستمكارى و تبهكارى آنان به بالاترين حد خود برسد بطوريكه كمترين اميدى براى ان صراف آنان از راه و مقصدى كه پيش گرفته اند، نمانده باشد، در اين صورت براى تتميم و تكميل نابكاريهاى خود كه ناشى از بى نهايت گرايى آدمى است اقدام به توليد مثل و پيمان بستن با درندگانى امثال خود مى نمايند زيرا كه ديگر هيچ ارزش و حقيقتى براى آنان مطرح نيست و از طرف ديگر براى تقويت يا توجيه وضع خود نيازمند ياران همساز و هم مشرب هستند كه بدون بستن پيمانها و داد و ستدها و قربان صدقه رفتن ها و حتى فرهنگ ساختن هاى تصنعى، امكان پذير نمى باشد.
و عن قليل يتبرا التابع من المتبوع ، و القائد من المقود، فيتزايلون بالبغضاء و يتلاعنون عند اللقاء (و در اندك زمان پيرو خود برائت جويد و فرمانبر از فرماندهش. آنان با عداوت و كينه توزى از يكديگر جدا مى شوند، و همديگر را لعنت ديدار مى كنند) اگر پرده برداشته شود و حيله گريها نمايان گردند، فتنه انگيزان از يكديگر با خصومت و كينه توزى جدا مى شوند در جملاتى از خطبه 148 درباره طلحه و زبير و پيروان آنان چنين فرموده اند:
و الله لئن اصابوا الذى يريدون لينتزعن هذا نفس هذا… (سوگند بخدا اگر طلحه و زبير و پيروان آنان، آنچه را كه مى خواهند به دست بياورند، قطعا هر يكى از آنان جان ديگرى را خواهد گر فت (از پاى خواهد درآورد) اينست قانون طبيعى و پايدار لوياتان ها (جانورهاى بزرگ) جوامع بشرى كه اگر همه مردم را با همه امكانات و محصولات فكرى و عضلانى آن ها بخورند، باز همانند چاه هاى بى نهايت عميق دوزخ سير نشده فرياد هل من مزيد (آيا باز بر آنچه كه دارم مى تواند افزوده شود) سر ميدهند. آرى، همين است قانون اين درندگان: همين كه از كوبيدن و دريدن و بستن ديگران فارغ شدند، سراغ خودشان را مى گيرند.
يكى از شعراى عرب جاهلى اين قانون را چنين بازگو كرده است كه (اگر براى كشتن كسى را يا قبيله اى را پيدا نكنيم، به كشتار خودمان مى پردازيم.) و احيانا على بكر اخينا اذا ما لم نجد بشرا سواهم (و گاه و بيگاه به مردم قبله خود (بكر) حمله مى بريم و كشتار براه مى اندازيم اگر بشرى غير از آنها براى كشتن پيدا نكنيم.) منشا اين قانون عبارتست از خاصيت خود طبيعى حيوانى كه تا بلعيدن همه موجودات براى تورم، ظرفيت دارد و اگر با يك يا چند انسان ديگر دست اتحاد بهم بدهد، فقط براى اينست كه بر قدرت و امكان خود بيفزايد و بر مقصود خود نائل گردد و همين كه بر مقصود خود دست يافت، حتى نزديكترين متحدين خود را هم به خاك و خون خواهد كشيد.
ثم ياتى بعد ذلك ط الع الفتنه الرجوف، و القاصمته الزحوف، فتزيغ قلوب بعد استقامه، و تضل رجال بعد سلامه و تختلف الاهواء عند هجومها، و تلتبس الاراء عند نجومها (سپس طلايه فتنه اضطراب انگيز و شكننده و خزنده (از راه مى رسد) پس دلهايى كه پيش از آن با استقامت بودند، مى لغزند، و مردانى پس از سلامت نفس گمراه مى گردند، در آن هنگام كه فتنه هجوم بياورد، هواها و خواهش ها متخلف گردد و آراء و نظريات در موقع بروز آن مشتبه شود) آماده مقاومت در برابر طوفانهاى مردافكن فتنه ها باشيد، وگرنه ساقط مى گرديد بنا به عقيده بعضى از شارحين نهج البلاغه منظور از اين فتنه، آشوب هاو اضطرابات تاتار است كه اغلب جوامع اسلامى را دربر گرفت و مصيبتى به بار آورد كه ميتوان گفت: هنوز آثار آنها در اين جوامع باقى است. براى سالم ماندن در برابر فتنه ها و عوامل ويرانگر فرهنگى و دينى و ارزشى و اقتصادى و حقوقى بايد بطور جدى از دو عامل نيرومند اساسى برخوردار بود:
عامل يكم- تعليم و تربيت صحيح و جدى براى آموزش و پرورش انسانهاى جامعه بر مبناى (حيات معقول)
كه بر اساس محكم حقائق در دو قلمرو (انسان آنچنانكه هست) و (انسان آنچنانكه بايد) استوار است، بدون اين عامل، هيچگونه توقعى براى حف ظ انسان و انسانيت نمى توان توقع داشت، دليل اين مدعا كاملا روشن است، و آن اينست كه هيچ تمدنى و فرهنگ و حيات اجتماعى مطلوب و عمل به قوانين صالحه و احساس موجوديت بدون آموزش اصول و قوانين صحيح در زندگى و بدون پذيرش و ايمان به آنها، امكان پذير نبوده و نخواهد بود، زيرا هيچ انسانى با داشتن امتيازات و اسباب فوق براى زندگى در (حيات معقول) از مادر متولد نمى شود و همه آن امور را در همين دنيا فرا مى گيرد و در صورت اشتياق به (گرديدن) خود را بمقتضاى آنها مى سازد.
عامل دوم- اراده جدى و همت براى (گرديدن)
و تحول از يك جاندار محض به مقام انسانى كه اگر خودكامگان امروز اجازه فرمايند!! اين تحول و گرديدن به فعليت مى رسد و انسان از تاريخ طبيعى حيوانى به (تاريخ انسانى تكاملى) منتقل مى گردد. البته اگر اجازه فرمايند!! خداوند متعال اهميت اراده را در مواردى از قرآن مجيد گوشزد فرموده است.
از آن جمله:
اين اراده كه بعضى از صاحبنظران بزرگ در مشرق زمين اسلامى، مانند مولوى آن را بزرگترين و اساسى ترين نيرو براى حركت تكامل انسانى مى دانند-
بال بازان را سوى سلطان برد بال زاغان را به گورستان برد عنكبوت ار طبع عنقا داشتى از لعابى خيمه كى ا فراشتى مر رسن را نيست جرمى اى عنود چون ترا سوداى سر بالا نبود تو درون چاه رفتستى ز كاح چه گنه دارد جهانهاى فراخ
يا بقول سعدى
همت اگر سلسله جنبان شود مور تواند كه سليمان شود همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند بجايى رسيده اند
البته دو بيت اولى و دومى تعيين هدف حيات و گرديدن را به طبيعت خاص باز، زاغ، عنكبوت و عنقا نسبت ميدهد، ولى از آنجا كه ملاك تنوع طبيعت خاص، در اراده هم هست، لذا از همان دو بيت هم ميتوان براى اين مدعا كه عظمت نيروى سازنده اراده و كارايى آن است، استفاده كرد، زيرا در افراد و مصاديق يك نوع خاص از انواع جانداران نيز، مانند انسان، بجهت ضعف و قوت اراده، تفاوت بسيار زياد است. انسانى وجود دارد كه همت و اراده او، گسترش (من) وى بر تمام جهان هستى است.
و انسانى وجود دارد كه اگر آتش در جايگاه زندگيش بيفتد، و شعله هايش تا لباسها و اعضاى وى نزديك شود، آرام صدا مى زند كسى نيست كه بيايد مرا از اين آتش نجات بدهد!! متفكرانى هم در مغرب زمين پيدا مى شوند مانند آرتور شوپنهور كه اصالت و قدرت اراده را تا جايى مى رسانند كه ميگويند: جوهر هستى، اراده است، و اگر كسى اراده را نشناسد، هيچ چيزى را در اين دنيا نخواهد شناخت.
و اگر كسى نتواند از اراده خود برخوردار شود، او از هيچ قدرتى نخواهد توانست استفاده نمايد. براى تقويت اراده، اهميت و ضرورت حياتى هدف و كارى را اثبات كنيد كه شما را به آن هدف مى رساند معمولا چنين است كه وقتى ميخواهيم علل عقب ماندگى و نقائص حيات فردى و اجتماعى خود را بشماريم و بررسى كنيم، كوتاهى در عمل را يا بعنوان اساسى ترين علت، يا يكى از اساسى ترين علل مطرح ميكنيم و غالبا به اشتباه خود درباره اينكه ما علت يا علل را رها كرده و به معلولها مى چسبيم، متوجه نمى شويم.
و اين بزرگترين اشتباه در زندگى است. به هر حال، نخست ما بايد با جديت تمام و هر چه زودتر عامل ضعف اراده را پيش كشيده و آن را مورد بررسى دقيق قرار بدهيم. بدين ترتيب، خواهيم ديد اولين عامل كوتاهى هاى ما در عمل و فعاليت كه سر راه ما را خواهد گرفت، ضعف اراده است. اگر به انديشه دقيق خود در علت يابى ادامه بدهيم، به علت بعدى خواهيم رسيد كه عبارت است از نبوده وجدان كار، اگر اين وجدان در كسى زنده باشد مى توانيم بگوييم:
چنين كسى زنده است و اگر اين وجدان در كسى بميرد، با كمال شهامت و جرئت و بى پرده خواهيم گفت: چنين شخصى مرده است، زيرا با ت وجه به اينكه اگر از يك انسان داراى (شخصيت) اداره كننده همه موجوديت او كه استعدادها و قوا و امكان فعاليتهاى بيشمارى را دارا است، شخصيت او را بگيريد، در مقابل صدها برابر آن استعدادها و قوا و امكان فعاليتها را به او بدهيد، آيا شما ميتوانيد بگوييد اين موجود، يك انسان زنده است؟ !
نه، هرگز نميتوانيد درباره چنين شخصى بگوييد: او زنده است، چرا؟ براى اينكه آنهمه امتيازات كه در بالا متذكر شديم، يك عده اشياء گسيخته از هم و با حركات جبرى را نميتواند به يك انسان بدون شخصيت اداره كننده موجوديت وى نسبت داد.
اين قضيه بقدرى بديهى است كه نيازى به استدلال ندارد. حال به اين مطلب بايد توجه كنيم كه كسى كه شخصيت ندارد، قطعا از وجدان بى بهره خواهد بود، زيرا اگر شخصيت آدمى را به كشتيبان كشتى وجود او تشبيه كنيم، وجدان قطب نماى كشتى او است، وقتى كه كشتيبانى وجود ندارد، قطب نما اگر هم وجود داشته باشد چه نتيجه اى خواهد داد.
اينك علت ماقبل وجدان كار يا علت اساسى تر از وجدان كار را هم بدست آورده ايم، و آن شخصيت انسانى است. حركت شخصيت سالم انسانى بسوى اهدافى است كه براى او بااهميت تلقى شده و وصول به آن را ضرورى ميداند. همينكه شخصيت سالم انسا نى، هدف را براى هدف بودن بطور جدى پذيرفت، قطعى است كه وجدان كار لزوم حركت بسوى آن هدف را ارائه خواهد داد.
در اين هنگام اراده بطور جدى به فعاليت پرداخته، انسان را به سوى انجام كار تحريك جدى خواهد نمود. من اشرف لها قصمته، و من سعى فيها حطمته، يتكادمون فيها تكادم الحمر فى العانه، قد اضطرب معقود الحبل، و عمى وجه الامر، تغيض فيها الحكمه و ينطق فيها الظلمه، و تدق اهل البدو بمسحلها، و ترضهم بكلكلها، يضيع فى غبارها الوحدان، و يهلك فى طريقها الركبان (هر كسى كه بر آن فتنه نزديك شود، او را مى برد و مى شكند، و كسى كه در آن تلاش كند، او را محو و نابود مى سازد، مردمان در آن فتنه يكديگر را همانند خران وحشى در گله، با دندانهايشان بيازارند. در آن فتنه طناب بسته اسلام مضطرب، و حقيقت امر تاريك و مبهم مى گردد. در آن آشوب، حكمت فروكش مى كند و ظلمت به سخن گفتن درمى آيد.
آن فتنه باديه نشينان را با تيشه و وسيله تراش مى سايد و مى تراشد و با سينه خود، آنها را مى كوبد و نرم مى كند. تك روان در غبار آن فتنه تباه شوند و سواران در راه آن به هلاكت افتند.) در آن هنگام كه نيروى فتنه به شديدترين درجه خود برسد، هر كس را كه در سر راه آن قرار بگي رد، بشكند و هر كس را كه در آن به تلاش بپردازد متلاشى و نابودش سازد اگر چه اداره كنندگان فتنه ها ممكن است از روى آگاهى و هشيارى شروع به كار كنند، و از اين جهت شكنندگى فتنه همه را فرا نگيرد، ولى ترديدى در اين نيست كه جريان استمرارى تحولات و مخصوصا فتنه ها، آنچنان در مجراى قوانين حركت نمى كرد كه بتوان همه جهات و ابعاد آن را پيش بينى نموده، و آن را به دلخواه و به سوى اهداف تعيين شده توجيه نمود، اگر چه تحولات سازنده و تكاملى بوده باشد. اين معنى را در تحولات گذشته تا به امروز مى توانيم مشاهده نماييم. علت اين آشفتگى در تحولات و فتنه ها كاملا روشن است، و آن هم عبارتست از ناآگاهى اكثريت چشم گير مردمى كه در حركات تحولى و يا در امواج فتنه شركت دارند.
ناآگاهى اكثريت از علل و شرايط و اهداف دگرگونى ها از يكطرف و تنگ نظرى و هوى پرستى و خودخواهى اين افراد معمولى كه متاسفانه اكثريت را تشكيل مى دهند از طرف ديگر، باعث ميشود كه انسانهاى فراوانى كه خود را به آشفتگيهاى تحولات يا فتنه ها نزديك مى كنند، مورد اصابت ضربه هاى شكننده حوادث جبرى و ناآگاه واقع شوند. مى فرمايد:
تلاش كننده در فتنه، كوبيده ميشود و نابود مى گردد، زيرا فتنه ط وفانى است كه حتى گردانندگان آن نيز در معرض تصادم و تضاد با حوادث و ضربات محاسبه نشده و نيرومند آن قرار مى گيرند، چه رسد به مردم معمولى كه نه انديشه اى مناسب براى آن فتنه دارند و نه توانايى مقاومت در برابر آن. ناآگاهى و حركات جبريانه چنان بر مردم مسلط مى شود كه مانند جانوران بى عقل و بى انديشه به جان هم مى افتند. تاريك سخت محيط فتنه را چنان مى پوشاند كه جايى براى بينائى نمى ماند.
در چنين موقعى است كه حكمت و معرفت فروكش مى كند، جهالت و حماقت حكمفرما مى شود، بلكه جهالت و فقدان شعور گاهى به حدى مى رسد كه علم و حكمت و معرفت و انديشه و تعقل امور پست و گاهى وحشتناك جلوه مى كند! ترد بمر القضاء، و تحلب عبيط الدماء، و تثلم منار الدين، و تنقض عقد اليقين، يهرب منها الاكياس، و يدبرها الارجاس.
مرعاد مبراق، كاشفه عن ساق، تقطع فيها الارحام، و يفارق عليها الاسلام، بريها سقيم، و ظاعنها مقيم (با قضاى تلخ درآيد و خونهاى گرم بدوشد، و خراب كند منار (نشانها و علائم) دين را، و يقين محكم را بشكند، مردم هشيار و باكياست از آن فرار كنند و مردم پليد به تدبير و مديريت آن برخيزند. رعد و برق بسيار براه بيندازد و به شدت عرض اندام نمايد.
خوي شاوندى ها در آن فتنه از هم بگسلد، و بر مبناى آن از اسلام دورى گزيده شود. آن كس كه از آن فتنه برائت جويد بيمار است و آن كس كه با آن حركت كند ماندگار است.) فتنه با قضاى تلخ وارد عرصه جامعه مى گردد همه چيز را بر هم مى زند اين مسئله كه آيا در حوادث ناگوار و وقايع تلخ كه جوامع بشرى را با اشكال مختلف گرفتار مى كند، قضاى الهى در آنها نقشى دارد يا ندارد؟ پاسخ هاى متعددى براى اين مسئله ميتوان در نظر گرفت، ولى مهم ترين آنها كه خالى از هر گونه اشكال است، چنين است:
اگر منظور از قضاياى الهى، حكم و اراده و فعل خداوندى باشد، پاسخ سوال قطعا منفى است، زيرا ذات اقدس خداوندى و صفات او منزه تر از آن است كه حكم و اراده و فعل او منشا نكبت و بدبختى و گرفتاريها و در هم ريختن ارزشها و سقوط عظمت جان انسانها و خونهاى پاك مردم (كه همگى بندگان خداوندى هستند) بوده باشد.
او خير محض و بى نياز مطلق است و شر و ناگوارى از كسى صادر مى گردد، كه محتاج و ناتوان با جاهل و يا سودجو باشد و هيچيك از امور مزبوره درباره خداوند صدق نمى كند. بنابراين، معنايى كه در اينگونه موارد براى قضاى خداوندى قابل طرح است، جريان قوانين طبيعى و ديگر ابعاد هستى است كه در موقع فتنه ها بدون تفاوت با موارد ديگر، كار خود را انجام مى دهد.
و اگر جريان آن قوانين ضرر و اخلال بر زندگى مردم جامعه وارد بياورد، مربوط به خودكامگى خود انسانها و پليدى آنان مى باشد، نه قضاى الهى كه عبارتست از حكم و اراده خداوندى بر جريان قوانين مزبور.
در يك مثال ساده ميتوان گفت: قضاى خداوندى چنين است كه اگر آتشى به ماده قابل احتراق اصابت كند، آن ماده بسوزد، حال آن ماده، هيزمى باشد براى پختن غذا يا دواى ضرورى و يا كتابخانه مهمى باشد كه مردم جامعه براى كسب علم و معرفت و صنعت بدان نيازمندند. بنابراين اگر در يك فتنه، آتش به انبار بنزين زده شود، قضاى الهى از بعد قانون طبيعى (ضرورت احتراق بنزين در موقع اصابت آتش) اينست كه آن انبار بسوزد و چه بسا موجب سوختن ميلياردها تومان مواد باارزش ديگر بوده باشد.ولى خداوند سبحان هم بوسيله عقل و وجدان و هم بوسيله پيشوايان برحق از نزديك ساختن آتش به ماده قابل احتراق، دستور جدى صادر فرموده است.
بنابراين، قضاى الهى در اينگونه موارد بمعناى جريان اصول و قوانين حاكم بر هستى است كه در مواردى كه خباثت و وقاحت و بيشرمى بشر بروز كند، همان اصول و قوانين به ضرر او دست به كار مى گردد. سپس مى فرمايد: فتنه ها را مردم پست و پليد اداره مى كنند و انسانهاى باهوش و خردمند از آنها مى گريزند.
اين مسئله كاملا بديهى است، زيرا مردم عاقل و خردمند وباهوش زندگى فردى و اجتماعى را همواره بر مبناى قوانين و عقل و درايت و منطق و وجدان تفسير مى كنند، در صورتيكه همه آنها در فتنه ها متزلزل مى گردند. شك و ترديد جاى يقين را مى گيرد هنگامى كه در يك جامعه ثابتهاى قراردادى متزلزل و زيبايى ها و نيكى هاى تخيلى يا تجسمى با اعتراض مواجه مى گردند، قطعى است كه شك و ترديد به تنها همه آنها را فرا مى گيرد، بلكه يقين به حقائق و واقعيات ديگر را هم تهديد مى نمايد، زيرا يكى از مختصات شك و ترديد در اين موارد سرايت به همه يا اكثر امور پذيرفته شده مى باشد. با اين ويرانى ها كه در موقع فتنه و آشوب همه چيز را فرا مى گيرد، پله ايى هم خراب ميشود كه برگشتن و آباد ساختن مجدد آنها، چه بسا كه امكان ناپذير باشد.
لذا با در نظر گرفتن همه مختصات فتنه كه اميرالمومنين عليه السلام در اين خطبه و خطبه هاى ديگر فرموده اند، بشريت در اين مسير خسارات بيشمار و غير قابل جبرانى را مرتكب مى شود. بدترين خسارتى كه براى بشر در موارد فتنه وارد مى شود، اينست كه درهم شكستن همه اصول و قوانين نابود شده همه ارزشها در هنگام فتنه، قانون تلقى نموده، با كمال صراحت ميگويد:
(فتنه است و نبايد هيچ چيزى و در هيچ حالى مراعات شود!!) بين قتيل مطلول، و خائف مستجير، يختلون بعقد الايمان و بغرور الايمان، فلا تكونوا انصاب الفتن، و اعلام البدع و الزموا ما عقد عليه حبل الجماعه، و بنيت عليه اركان الطاعه، و اقدموا على الله مظلومين، و لا تقدموا عليه ظالمين و اتقوا مدارج الشيطان، و مهابط العدوان، و لا تدخلوا بطونكم لعق الحرام، فانكم بعين من حرم عليكم المعصيه، و سهل لكم سبل الطاعه (انسانهاى باايمان در آن زمان يا كشته شدگانى هستند كه خونشان به هدر رفته است و يا ترسندگانى كه جوياى پناهند. آنان را با پيمان سوگند و نمايش ايمان بفريبند.
پس نباشيد شما در نشانهاى فتنه و علائم بدعتها، و ملتزم شويد به آنچه كه طناب جماعت (حقيقى) مسلمانان بسته و اركان اطاعت خداوندى بر آن بنا نهاده شده است.
و بپرهيزيد از حركت در راه هايى كه شيطان همواره نموده و خصومت در آن تمركز يابد. داخل نكنيد به شكمهايتان لقمه هاى حرام را، زيرا شما در ديدگاه آن خداوندى هستيد كه معصيت را براى شما حرام و راه هاى اطاعت را براى شما سهل و هموار فرموده است.) با سوگندهاى فريبنده و با نمايشگريهاى ايمان، وارد عرصه اجتماع ميشوند و همه واقعيات و حقائق را مختل مى سازند. اين هم يكى از مختصات گردانندگان فتنه ها است كه مردم ساده لوح در آن فتنه ها با پيمان ها و سوگندها و وعده ها و شعارهاى دروغين فريفته ميشوند. بقول بعضى از صاحبنظران علوم جامعه شناسى: (متاسفانه در تاريخ تحولات و انقلابات بشرى گاهى بى اساس ترين شعارها، جذاب ترين و حركت آفرين ترين آنها بوده است.) توضيح اين جمله را در همين مبحث مطرح خواهيم نمود.
همچنين پيمان ها و تعهدهاى فراوانى كه براى گرم نگهداشتن بازار فتنه، يا توجيه و بهره بردارى آن، بسته شده است، هيچ اثرى جز قانع ساختن پيچ و مهره هاى فتنه كه ناآگاهانه ماشين فتنه را تنظيم و محكم نگاه مى دارند، در حقيقت آنها نيست.
ولى همين شعارها و پيمان ها بوده اند كه روزگار خودكامگان فتنه جوى را به كام آنها چرخانده اند. آن واقعيات و حقائقى كه با نمايش شعارها و پيمان هاى نابكارانه مختل مى گردند نه تنها قابل شمارش نيستند، بلكه ضررهاى ناشى از آنها، بدون اينكه جبران پذير باشند، با دست آن شعارسازان و پيمان بندها بر بشريت وارد مى شوند و تاريخ ننگ آلودى را براى نوع انسانها ورق مى زنند.
اما اينكه (در تاريخ تحولات و انقلابات بشرى، گاهى بى اساس ترينن شعارها جذابترين و حركت آفرين ترين آنها بوده است) تا حدود قابل توجهى صحيح و قابل مشاهده تاريخى است. بعنوان مثال- در انقلاب دوران اخير در بعضى از كشورهاى بزرگ دنيا، شعارهايى را مى بينيم كه محتواى آنها، وعده جزمى مى دارد كه آن كشور و حتى ديگر جوامعى كه از آرمانهاى آن انقلاب پيروى كنند، به بهشت موعود خواهند رسيد.
انسانهاى پيرو آن انقلاب، به حداكثر آرمانهاى خود نائل خواهند آمد. ترقى و تمدن و آزادى به بركت آن انقلاب، بشريت را نجات خواهد داد! بشريت بدون قبول آن انقلاب، حتى گام كوچكى هم در مسير تكامل نخواهد برداشت! در صورتيكه تلفات جانى و مالى و معنوى كه در آن انقلاب به وجود آمد، اگر در تاريخ بشرى بى سابقه نبوده، حداقل كم سابقه بوده است. فتنه ها و انقلابات بمعناى واقعى آنها در توضيح ماهيت و مختصات فتنه ها، بهتر از آن مطالبى كه در اين خطبه و در بعضى ديگر از سخنان مبارك اميرالمومنين عليه السلام آمده است، از هيچ كسى شنيده نشده است. بهمين جهت است كه به بحث و بررسى ديگرى درباره فتنه ها نمى پردازيم.
اما ماهيت انقلاب و مختصات آن، يك تقسيم معمولى در تحولات جوامع وجود دارد كه جامعه شناسان آن را مطرح مى نمايند. اين تقسيم، با نظر به عميق و يا سطحى بودن دگرگونى، مورد بررسى قرار مى گيرد كه دو قسم عمده دارد: قسم يكم- تحول سطحى است كه در برخى از پديده ها يا روابط اجتماعى و فردى صورت مى گيرد، مانند مسائل اقتصادى، حقوقى، نظامى، سيستم هاى سياسى، يا فرهنگى و غيرذلك. اصطلاح متعارف اينگونه دگرگونى ها را رفورم مى نامند.
بديهى است كه هم انقلابات عميق و هم حركات رفورمى نسبى بوده و حد و رز معينى ندارند. نخست بايد در نظر بگيريم كه عمق و نفوذ هيچ انقلابى كه هدف گيرى تكاملى دارد نمى تواند به آن درجه باشد كه ماهيت و مختصات انسان را چنان تغيير بدهد كه او را ذاتا و حقيقتا دگرگون نمايد. زيرا هيچ انقلابى با نظر به استحكام حقائق ذاتى انسان و باصطلاح منطق و فلسفه كلاسيك: جنس و فصل او را نميتواند بكلى تغيير بدهد، مگر اينكه او را به نابودى بكشاند.
اما تقسيم فراگير درباره انواع انقلابات را مى توان به نحو زير بيان نمود:-
1- انقلاب همه جانبه اى كه باعث دگرگونى طرز تفكر درباره اصل زندگى، حدود آزادى و برخوردارى از مواد معيشت و تفسير جديد امتيازات و ارزش ها، تغيير در سيستم هاى اقتصادى، حقوقى، اخلاقى و سياسى و عناصر فرهنگى بوده باشد، اگر چه امكان وقوع چنين انقلابى بسيار اندك است، و مانند آن نوع انقلاب نيست كه همه ماه يت و مختصات انسان را دگرگون بسازد، كه خود يك دگرگونى محال است.
2- انقلابى كه بعضى از جوانب شئون انسانى را تغيير مى دهد، البته اين نوع در تاريخ فراوان تر از قسم اول بوده است، مانند انقلابات مذهبى يا سياسى يا اقتصادى كه كم و بيش به وقوع پيوسته است. مانند انقلاب دين يهود و مسيحى و اسلام و غيرذلك و انقلابات سياسى مانند دگرگونى سيستم هاى استبدادى به مشروطيت يا دموكراسى و اقتصادى مانند كشاورزى به صنعتى، اقتصاد فرد به اجتماعى و امثال اينها.
3- گاهى در برهه هايى از تاريخ ديده ميشود كه انواعى از آرمانهاى جديد بوسيله متفكران و صاحبنظران ظهور مى كنند و مردم آنها را مى پذيرند و جزء فرهنگشان قرار مى دهند، ولى هرگز آن آرمانها از فضاى درون انسانها به عرصه عمل وارد نمى شوند. مانند آرمان محبت انسانها بيكديگر، لزوم مراعات كرامت و شرف انسانى، برخوردارى از آزادى هاى معقول، تعديل خودخواهى ها… بهيمن جهت نمى توان گفت: بروز اين آرمانها انقلابى در جوامع بشرى ايجاد مى كند. اين آرمانها بقدرى در مغزها و كتابهاى ساخته تفكرات انسانها فراوان و داراى جنبه هاى بسيار باعظمت و لذت بخش است كه قابل توصيف و تبيين نمى باشد. با اين حال، متاسفانه هر چه پيشتر مى رويم، حيات واقعى و عينى انسانها با اضداد اين آرمانها متبلور مى گردد! تا كجا؟ نميدانم! شايد خدا نخواسته تا نابودى بشريت از روى زمين!!
4- انقلابات بوسيله اجتماع نيروها و به تكاپو افتادن هماهنگ آنها بطور همزمان، مانند انقلاب كبير فرانسه، انقلاب اكتبر شوروى در دوران اخير و غيرذلك. البته نمى توان گفت كه يك مقدار نيروهاى متنوع در يك زمان محدود بطور هماهنگ به تكاپو افتاده، ناگهان يك انقلاب را به وجود مى آورند، زيرا اغلب آن نيروها و عواملى كه براى ايجاد دگرگونى دست بهم داده و موجب دگرگوين ميشوند، زاييده شده همان دوران انقلاب نيستند، بلكه ممكن است معلولهايى باشند كه علل آنها از مدتهاى طولانى پيش در آن جامعه بوجود آمده و با گذشت زمان، آن علتها به فعاليت مى افتد و زمينه را براى انقلاب ايجاد مى كنند. هر دو انقلاب كه در بالا نامبرده شد از اين قبيل مى باشند.
5- انقلابات تدريجى- مى توان گفت: از هنگام بروز ارتباطات بيشتر ميان جوامع بشرى در روى زمين و مخصوصا با ظهور پديده صنعت در عرصه اجتماعات، اين نوع تحولات بيشتر از گذشته و با سرعتى بسيار زياد، بشريت را در خود فرو برده است.
و بدانجهت كه عوامل اين تحولات بدون دخالت اراده آزادانه مردم و حتى بدون آگاهى اكثريت قابل توجه آنها صورت گرفته و صورت مى گيرد، لذا نميتوان اين تحولات را با معيارهاى ارزشى مورد محاسبه قرار داد.
مخصوصا اگر عامل سودگرايى و سلطه گرى را كه گردانندگان صنايع امروزى دنيا با استناد به آن دو، فعاليت مى كنند، در نظر بگيريم، مى فهميم كه اين تحولات چقدر از محاسبات آگاهانه و اراده آزاد به دور مى باشند. اگر مردم امروزه بفهمند كه تحول تدريجى و بدون پيش بينى ها و آمادگى هاى عقلانى بالنسبه به موجوديت گذشته آنها چه آسيب هايى وارد كرده است، سوالات غير قابل حل و فصل فراوانى را به مديريتهاى جوامع امروزى متوجه مى سازند كه شماره اول آنها اينست كه كو انسان و انسانيت؟ با نظر به ملاك ارزش ها مى توان به دو نوع انقلاب نيز توجه داشت و مى توان چنين گفت:
اقسام انقلابات با توجه به ملاك ارزش ها بر دو قسم مهم تقسيم مى گردند:
قسم يكم- انقلابات ارزشى قسم دوم- انقلابات غير ارزشى. در قسم دوم بايد در نظر گرفت ه يك عده انسانها با توجه به امكانات دگرگونى و وجود زمينه تكاپوهاى دسته جمعى براى نفوذ و ايجاد تغييرات در جامعه، دست به كار ميشوند، بدون مراعات اينكه با اينجاد تغييرات چه ارزش ها يى از ديدگاه تكامل انسانى را به وجود خواهند آورد، حتى ممكن است تنها هدفهاى مطلوب خود را بدون قضاياى مسلم اخلاقى و معنوى كه ملاك ارزشها هستند، در نظر گرفته و هيچ پروائى نداشته باشند كه آنچه به وجود خواهد آمد ضد قضايايى مسلم اخلاقى و معنوى خواهد بود.
البته بنظر نمى رسد كه بوجود آورنده و گردانندگان يك انقلاب اجتماعى به صراحت بگويند كه ما مى خواهيم انقلابى را با اين هدف يا اهداف به وجود بياوريم و كارى با آن نداريم كه اين انقلاب جامعه را با ضد ارزش ها آلوده خواهد ساخت، ولى همانگونه كه شواهد تاريخى نشان مى دهد، آن نوع انقلاباتى كه اهداف ارزشى را منظور ننموده است، معمولا جامعه را جولانگاه ضد ارزش ها ساخته است. يك اشتباه بسيار ضرربار كه در اين نوع جريانات تحولى پيش مى آيد، اينست كه مردم حتى بعضى از صاحبان انديشه، كارهاى بزرگى كه بوسيله تحولات انقلابى به وجود مى آيد، با كارهاى ارزشى اشتباه مى كنند.
آنان ممكن است كار قتل و غارت چنگيز و چنگيزمنشان تاريخ را كه چشمگير و شگفت انگيز بوده و به يك معنى بزرگ شمرده ميشود با آن كارهاى انقلابى كه خدمت به نوع بشريت مى كند، يكى دانسته و نفهمند كه كار بسيار چشمگير و شگفت انگيز چنگي زسيرتان تاريخ بزرگ و بهمان بزرگى كه دارد ضد ارزش و تباه كننده بشر و بشريت مى باشد، در صورتيكه كسى كه يك دوايى را براى معالجه سردرد كشف نموده و آن را به راه مى اندازد، اگر هم كارش كوچك جلوه كند داراى ارزش مى باشد.
اگر كسى بگويد: اشتباه و غلط ميان بزرگ حسى و ارزش ها از بزرگترين خيانتها بر جوامع انسانى است، بهيچ وجه گزافه گويى نكرده است. از اين بيان معناى قسم يكم كه عبارتست از انقلابات ارزشى نيز روشن مى شود و آن عبارتست از اينكه هر انقلابى كه موجب پيشبرد انسانها در (حيات معقول) بوده باشد، ارزشى ناميده ميشود، اگر چه در برابر دگرگونى هاى بزرگ كه بنام انقلاب براى بشريت روى داده است، نمود ناچيزى داشته باشد.
انقلابات دينى حقيقى و اخلاقى صحيح از اين نوع محسوب ميشوند. آن حقائق كلى كه همه يا اغلب انقلابات پس از بروز تمدنها، تحقق بخشيدن آنها را اهداف يا از جمله اهداف خود ارائه مى دهند، ولى…! با دقت در تاريخ و اهداف و كارنامه انقلابات با مطالبى روبرو مى گرديم كه بعضى از آنها را ذيلا متذكر ميشويم:
1- نيازهاى مادى مانند خوراك و پوشاك و مسكن و بهداشت تامين خواهد شد. بديهى است كه ضرورى ترين آرمان هر انقلاب و تحولى، رفع همي ن نيازها است. از طرف ديگر قضيه چنين نيست كه رفع اين نيازها بدون اشكالات و اختلالات ديگر براى همه مردم جامعه صورت بگيرد، بعنوان مثال محال است نتيجه صرف انرژى هاى فكرى و عضلانى همه افراد جامعه يكنواخت بوده و همه آن بتوانند نيازهاى مادى خود را به يكسان برطرف بسازند و اين اختلاف در طول تاريخ قابل مشاهده است. حتى در انقلابات بعد از رنسانس (دوران نهضت) كه به اصطلاح عقلانى تر و علمى تر صورت گرفته است، باز ما نمى توانيم ارتفاع نيازهاى مزبور را بطور كاملا منطقى و فراگير و بر مبناى عدالت، مشاهده نماييم.
2- آرمان آزادى اين هدف در انقلابات پس ار دوران نهضت غرب، احساسى ترين و مطلوب ترين شعارها را به خود اختصاص داده و با جرئت مى توان گفت: جدى ترين فعاليتهاى مغزى و عضلانى و پاك ترين وجدان ها در راه تحقق بخشيدن به اين آرمان، دست بكار برده، متاسفانه آنچه كه از اين فعاليتهاى پر ارزش نصيب بشريت گشته است، آن نوع آزادى ها بوده است كه مزاحم خواسته هاى قدرتمندان خودكامه و سلطه گران انسان نشناس نبوده است، مانند آزادى در انتخاب هر نوع عوامل تخدير براى غوطه ور شدن در ناهشياريها و مستى هايى كه به سود يكه تاران ميدان تنازع در بقاء تما م ميشود.
و مانند آزادى در اشباع غرايز جنسى اگر چه به ابطال بديهى ترين اصول اخلاقى منجر گردد.و مانند آزادى قلم و بيان و گرايش هاى عقيدتى كه مغزهاى انسانهاى دوران معاصر را زير رگبار تناقض فرسوده و آنان را روانه قهوه خانه هاى پوچ گرايى (نهيليستى) نموده است. اين آرمان (آزادى) را كه واقعا يكى از عاليترين وسائل پيشرفت تكاملى بشر است، متاسفانه تنها براى يله و رها ساختن غرائز حيوانى و گزينش انواع تخدير و ناهشيارى، و بستن زنجير به دست و پاى شخصيت كمال جوى انسانها به كار رفت! بالاتر از اين نابكارى ها، حتى افراد مردم ساده لوح در اشباع همان بى بند و بارى ها نيز (آنطور كه خيال مى كنند) آزاد نيستند، زيرا اصول و قوانين اقتصادى و سياسى كه سلطه گران خودكامه، آنها را مبناى استمرار وجود خود مى دانند، بايد آن بى بند و بارى ها را به آنطور كه آنان مى خواهند، توجيه نمايند و الا با صدها عوامل تبليغاتى و سياسى از آنها جلوگيرى بعمل آمده، آن نوع يله و رهايى ترويج ميشود كه بر مبناى فوق استوار شده باشد!!
3- پيشرفت علم و صنعت، انقلابات دوران پس از رنسانس، اين آرمان را تحقق بخشيد، ولى براى كدامين جوامع؟ تنها براى آن جوامع كه به اصطلاح ا نقلاب براه انداخته اند، در صورتيكه همه انقلابات شايد بدون استثناء همه اين آرمان ها را براى بشريت مطرح كرده بودند. شما اين طرح را از ادعاى جهانى بودن همه انقلاباتى كه در چند قرن اخير صورت گرفته است، مى تواند استنباط نماييد.
بعبارت روشن تر همه انقلابات در اين چند قرن اخير چنين ادعا به راه انداخته اند كه اين آرمانها (رفع نيازهاى مادى، آرمان آزادى، پيشرفت علم…) جهانى بوده و مردم جامعه اى كه انقلابى را به راه انداخته بودند، نشاط و خوشحالى شان بر اين انگيزه بود كه ما در اين حركت و تحول با تن دادن به هر گونه گذشت و فداكارى، بشريت را نجات خواهيم داد، و آرمانهاى مزبور را براى همه انسانهاى جوامع تحقق خواهيم بخشيد. نگاهى مختصر به بعضى از مواد قانون اساسى آن كشورها ادعاى مزبور را بخوبى اثبات مى كند.
ولى افسوس، صد افسوس كه هيچيك از آن آرمانها نه تنها نصيب بشريت نگشت، بلكه تنها آن قسمت از آن آرمانها كه بعد مادى مردم جوامع انقلابى را تحقق مى بخشيد، جامعه عمل پوشيد كه خود يكى از عوال پايمال كردن حقوق ناتوانان ديگر جوامع مى باشد.