google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره ۱۵6 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

156

ومن كلام له عليه السلام

خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللهِ، فَلْيَفْعَلْ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوني فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ، وَإِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَمَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ.

وَأَمَّا فُلاَنَةُ، فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ الْنِّسَاءِ، وَضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِئة، وَلَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ، لَمْ تَفْعَلْ، وَلَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الاَُْولَى، وَالْحِسَابُ عَلَى اللهِ.

منه: [في وصف الاِيمان]

سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ، فَبِالاِِْيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَبَالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الاِِْيمَانِ، وَبِالاِِْيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَبِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَبِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الاَْخِرَةُ، وَإِنَّ الْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَة لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَفِي مِضْمارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى.

منه: [في حال أهل القبور في القيامة]

قَدْ شَخَصُوامِنْ مُسْتَقَرِّ الاََْجْدَاثِ وَصَارُوا إِلى مَصَائِرِ الْغَايَاتِ لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا، لاَ يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَلاَ يُنْقَلُونَ عَنْهَا. وَإِنَّ الاََْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيَ عَنِ المُنكَرِ، لَخُلُقَانَ مِنْ خُلُقِ اللهِ سُبْحَانَهُ، وَإِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ. وَعَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللهِ، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ، وَالنُّورُ الْمُبِينُ، وَالشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَالرِّيُّ النَّاقِعُ وَالْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ، وَالنَّجَاةُ لَلْمُتَعَلِّقِ، لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ، وَلاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ وَلاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَوُلُوجُ السَّمْعِ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَمَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ. وقام إليه عليه السلام رجل فقال: أخبرنا عن الفتنة، وهل سألت عنها رسول الله صلىالله عليه وآله ؟

فقال عليه السلام :لَمَّا أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ، قَوْلَهُ: عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَرَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله بَيْنَ أَظْهُرِنَا. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتي أَخْبَرَكَ اللهُ بِهَا؟

فَقَالَ: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ مِنْ بَعْدِي ». فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَوَلَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، وَحِيزَتْعَنِّي الشَّهَادَةُ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي: «أَبْشِرْ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ»؟. فَقَالَ لي: «إِنَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ، فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذَنْ»؟. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، لَيسَ هذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ، وَلكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ البشرى وَالشُّكُرِ. وَقَالَ: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهمْ، وَيَمُنُّونَ بِدِينِهِم عَلَى رَبِّهِمْ، وَيَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَيَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَيَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ، وَالاََْهْوَاءِ السَّاهِيَةِ، فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ، وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ، وَالرِّبَابِالْبَيْعِ». قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذلِكَ؟ أَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ، أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة؟ فَقَالَ: «بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ

خطبه 156

خطاب به اهل بصره در جهت‏ حوادث بزرگ

در آن هنگام هر كس بتواند نفس خود را براى خداوند عز و جل اختصاص بدهد،كوتاهى نورزد، پس اگر شما مرا اطاعت كنيد،من شما را با خواست‏ خداوند به بهشت ‏رهنمون مى‏گردم، اگر چه اين تلاش داراى مشقت‏سخت و طعم تلخى است، و امافلانكس،راى زنان او را گرفت، و خصومتى در سينه‏اش چو نان كوره آهنگران به غليان ‏افتاد، اگر از آن زن خواسته مى‏ شد كه آنچه را كه درباره من روا داشت،در حق ديگرى‏به جريان مى ‏انداخت.انجام نمى ‏داد، با اينحال،حرمتى كه داشت،بحال خود باقى‏ است، و حساب با خدا است.

توصيف ايمان

ايمان راهى است داراى مسير يا[روشى]روشن،چراغش روشنتر و روشنگرتر، باايمان است كه مى‏توان دليل براى اعمال صالحه ارائه داد، و با اعمال صالح است كه به ايمان مى‏ توان دليل آورد، و با ايمان است كه علم آباد مى شود، و با علم است كه بيم‏از مرگ به وجود مى ‏آيد، و با مرگ دنيا به پايان مى‏رسد، و با دنيا است كه آخرت‏احراز مى‏گردد، و با فرا رسيدن قيامت،بهشت‏ به[مردم با تقوى]نزديك مى‏شود، ودوزخ به گمراهان، و قطعى است كه براى مخلوقات جايگاه قرار جز روز رستاخيزنيست، آنان در ميدان قيامت ‏شتابان به غايت نهايى در حركت‏ خواهند بود

حال اهل قبور در قيامت

مخلوقات از قرارگاه قبرها برخاسته، و رهسپار سرنوشت‏هاى نهايى خود مى‏ گردند، براى هر جايگاهى[از بهشت و دوزخ]مردمى است كه آنرا تبديل نمى‏ كنند و از آن‏ منتقل نمى‏ گردند. قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوندى است، واين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مى ‏كنند، و نه از روزى كسى مى‏ كاهند، تمسك كنيد به كتاب خداوندى، زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است‏ آشكار، و شفائى است‏ سودمند، و سيراب كننده ايست ‏برطرف كننده تشنگى، وتحفظ از كسى است كه تمسك به او جويد، و نجات براى كسى است كه تعلق به آن‏داشته باشد، كجى را راه به آن نيست تا راستش گردانند، از حق و حقيقت نمى ‏لغزد،تابرگردانده شود به سوى حق، فراوانى ورود قرآن به گوش، آنرا كهنه نمى‏ گرداند، هركس به اين كتاب الهى قائل شد،راست گفت و راست گرديد و هر كس به آن عمل كرد،بر ديگران سبقت جست.

در اين موقع مردى از جاى برخاست و گفت:يا امير المؤمنين درباره فتنه ما را آگاه فرما، و آيا از رسولخدا صلى الله عليه و آله درباره فتنه سئوال نموده‏ايد؟آن حضرت فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان اين آيه (الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم‏لا يفتنون)، ، را نازل فرمود،من دانستم مادامى كه رسولخدا (ص) در ميان ما است،فتنه برما نازل نمى‏ گردد، پس گفتم يا رسول الله،چيست آن فتنه‏اى كه خدا آنرا به شما خبرداده است؟ فرمود:يا على،بعد از من،امت من دچار فتنه مى‏گردند.

عرض كردم:يارسول الله آيا در جنگ احد هنگامى كه جمعى از مسلمانان شهيد شدند و من از شهادت ‏بى‏  نصيب ماندم، و اين پيشامد براى من سخت‏ شد،مگر به من نفرمودى:بشارت باد ترابه شهادت در آينده؟فرمود:بلى،چنين است.

در آن هنگام (در موقع شهادت) چگونه‏ تحمل خواهى كرد؟عرض كردم يا رسول الله.چنين حادثه ‏اى جاى صبر و شكيبائى ‏نيست، بلكه از موارد بشارت و شكر است، و رسولخدا فرمود:يا على،اين قوم درآينده دچار فتنه در اموال مى ‏گردند، و درباره دينى كه پذيرفته ‏اند،به خدا منت ‏گذارند، و رحمت او را آرزو مى‏ كنند، و از غضب او خود را در امن و امان بينند، وحرام او را حلال تلقى كنند بوسيله شبهه‏ هاى دروغين و هوى‏ هاى غافلگير.

شراب رابعنوان آب جو حلال شمارند، و رشوه پليد را هديه ناميده و حلالش پندارند، ورباخوارى كنند نام آنرا خريد و فروش گذارند، عرض كردم يا رسول الله،در چنان‏ موقع،آنانرا در چه منزلتى قرار بدهم، آيا به منزله مرتد يا به منزله فتنه وآشوب زدگان؟ رسولخدا پاسخ فرمودند:به منزله فتنه و آشوبزدگى.

خطبه 156
اين خطبه خبر از وقوع حوادثى مى ‏دهد كه در آينده صورت مى ‏گرفت وامير المؤمنين (ع) تكليف مردم را در آنزمان معين مى ‏فرمايد.لذا بايد گفت:سيد رضى‏ رحمة الله عليه آن حوادث را در اين خطبه نياورده است.

فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه على الله عز و جل فليفعل فان اطعتمونى فانى حاملكم انشاء الله على سبيل الجنة و انكان ذا مشقة شديدة و مذاقة مريرة (در آنهنگام هر كس كه بتواند نفس خود را براى خداوند عز و جل اختصاص بدهد،كوتاهى نورزد.پس اگر شما مرا اطاعت كنيد،من شما را با خواست‏ خداوند به بهشت ‏رهنمون مى ‏گردم اگر چه اين تلاش داراى مشقت‏سخت و طعمى تلخ است.)

در طوفان بنيان كن آن حوادث و آشوبها،بكوشيد نفس خود را در موقعيت ارتباطخالص با خدا قرار بدهيد.اگر به اين تربيت و رياضت توفيق يافتيد،اگر سپاه حوادث وفتنه‏ هاى بنيان كن بطور متراكم از پيش روى شما رژه بروند،بدان جهت كه نفس شما وابسته به خدا گشته است،محال است آن حوادث و فتنه‏ها بتوانند به منطقه ممنوعه نفس شما وارد شوند.بلكه، تنها پيوستگى آنها با شما با يك تماس سطحى چونان باد گرم‏گذران خواهد بود.زيرا رويدادهاى جهان هستى هر چه باشند كوچكتر از آنند كه راهى‏به مقام شامخ ربوبى داشته باشند.

و اما فلانة،فادركها راى النساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين،و لو دعيت لتنال من‏غيرى ما اتت الى لم تفعل،و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على الله تعالى. (و اما فلانكس،راى زنان او را گرفت و خصومتى در سينه‏اش چونان كوره آهنگران به غليان افتاد.اگر ازآن زن خواسته مى‏شد كه آنچه را كه درباره من روا داشت،در حق ديگرى به جريان‏ مى‏ انداخت ،انجام نمى‏ داد.با اينحال حرمتى كه داشت‏بحال خود باقى است و حساب باخدا است.)

نظريه ابن ابي الحديد معتزلى شارح معروف نهج البلاغه ‏در جملات فوق،

مربوط به عايشه «بدان اين كلام به شرحى نيازمند است.من اين كلام را به شيخ ابو يعقوب يوسف بن‏اسماعيل اللمعانى كه در زمان اشتغالم به علم كلام در نزد او،خواندم و نظر او را پرسيدم.او پاسخ طولانى به من داد كه من حاصل آنرا متذكر مى‏شوم[بعضى از مطالب با الفاظ اوو بعضى ديگر با الفاظ من است،زيرا عين همه الفاظ او اكنون به يادم نيست]

ابو يعقوب لمعانى چنين گفت:«ابتداء كينه ما بين عايشه و فاطمه (س) به وجود آمد، زيراپيامبر اكرم (ص) با عايشه پس از وفات خديجه ازدواج فرمود و او را قائم مقام خديجه‏نمود و فاطمه دختر خديجه بود،و واضح است كه وقتى مادر يك دختر از دنيا رفت وپدر آن دختر،با زنى ديگر ازدواج كرد،ميان دختر و زن كدورت و عداوتى به وجودمى‏آيد و اين يك پديده ضرورى است،زيرا تمايل پدر به زن يك امر طبيعى است ودختر از تمايل پدر به زن ديگر كراهت دارد….سپس چنين اتفاق افتاد كه رسولخدا (ص) به عايشه تمايل پيدا كرد و باو محبت ورزيد.

اين قضيه باعث‏شد كه ناراحتى و كينه‏فاطمه درباره عايشه افزايش يافت.رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه (س) را بيش ازآنكه مردمان گمان مى‏كردند و خيلى بيش از آنكه مردها دخترانشان را اكرام مى‏كنند، تكريم و تعظيم مى‏فرمود،تا حدى كه از درجه محبت پدران درباره فرزندانشان بالاتررفت. پيامبر بارها در حضور خاص و عام[نه يكبار]و در موقعيت‏هاى مختلف نه دريك موقعيت، فرمود:«فاطمة سيدة النساء»و او«عديلة مريم بنت عمران‏» (همتاى مريم‏دختر عمران است) و در آن هنگام كه فاطمه (س) از موقف محشر عبور مى‏كند نداكننده‏اى از سمت عرش ندا مى‏كند:«چشمانتان را بپوشانيد تا فاطمه دختر محمد (ص)عبور كند و اين،از احاديث صحيح است و از اخبار ضعيف نيست.

و تزويج فاطمه به‏على (ع) تحقق نيافت مگر پس از آنكه خداوند ازدواج آن دو بزرگوار را در آسمان باشهادت فرشتگان انجام داد.و چند بار،نه يكبار فرموده بود:«يؤذينى ما يؤذيها و يغضبنى‏ما يغضبها» (مرا آزار مى‏دهد كسى كه فاطمه را بيازارد و مرا به غضب در مى‏آورد كسى‏كه فاطمه را غضبناك كند.) و انها بضعة منى يريبينى ما رابها (و او پاره من است و ناراحتم‏مى‏كند چيزى كه او را ناراحت كند) اين گونه تكريم و تعظيم،و امثال آن،به اندازه‏موجب افزايش كينه و عداوت براى زن مى‏گردد و نفوس بشرى به كمتر از اينها كينه توزمى‏گردد،چه رسد به آن درجه كه پيامبر اكرم درباره فاطمه (س) ابراز مى‏فرمود.» (1)

تفسيرى كه ابن ابي الحديد از ابو يعقوب يوسف بن اسماعيل لمعانى نقل كرده است،براى شرح حال مردان و زنان كه در خانواده‏هاى معمولى اتفاق مى‏افتد مناسبتر ازدودمان پيامبر اكرم (ص) كه درباره اهل بيت او و امتيازهاى آنها،آيات و احاديث‏بسياربا اهميتى وارد شده است مانند: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم‏»تطهيرا. (جز اين نيست كه خدا مى‏خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور نمايد و شما رااز هر گونه آلودگيها پاك كند.) نمونه‏اى از اشكالاتى كه در سخنان ابو يعقوب بنظرمى‏رسد،در اينجا متذكر مى‏شويم:

1.عداوت نخستين ما بين عايشه و فاطمه ايجاد شده بود.اين عداوت ناشى از ازدواج‏پيامبر (ص) با عايشه پس از فوت خديجه مادر فاطمه بوده است،زيرا دختر وقتى كه‏ مادرش از دنيا برود و پدرش با زنى ديگر ازدواج كند،ما بين دختر و زن پدر كينه توزى‏به وجود مى‏آيد»مى‏بايست ابو يعقوب بداند كه اين تكليف پيامبر اكرم (ص) بود كه دراصلاح حال زن جديد و دختر خود از زن اولى‏اش اصلاح به وجود بياورد و نگذاردما بين آن دو،كدورت و عداوتى ريشه‏دار شود كه نه تنها از نظر اخلاق شخصى برازنده‏دو مسلمان معمولى نمى‏باشد، بلكه موجب مى‏شود كه در ميان مسلمانان از نظر زندگى‏دينى و سياسى اختلالاتى به وجود بيايد.

2.آيا عدم مراعات حرمت‏خاندان پيامبر،كه فاطمه قطعا يكى از مهمترين اركان آن‏بود چنانكه در داستان مباهله ديده مى‏شود از طرف همسر پيامبر (ص) با اخلاق شايسته ‏آن خاندان سازگار است؟!ابو يعقوب بجاى آنكه قضيه را حل كند،طرفين روياروى‏همديگر را در دودمان پيامبر به صفتى منسوب مى‏دارد كه شايسته آن دودمان نبوده‏ است.

3.غالبا،بلكه در خانواده‏هاى مسلمانان،وقتى كه چنين وضعى بروز مى‏كند، رمديريت‏خانواده‏ها حتم و لازم است كه بهر طريق باشد آن كدورت را بر طرف نمايد.آيا ابو يعقوب حاضر است چنين سخنى را بگويد كه آن كينه توزى‏ها حتى در اغلب‏ خانواده ‏هاى مسلمانان به سرعت و بهر وسيله‏ اى باشد مورد اصلاح قرار مى‏ گيرد، درخاندان پيامبر به وجود بيايد و از پيامبر اكرم (ص) كمترين اهتمامى براى بر طرف كردن‏آن،در تواريخ نقل نشود!

4.ابو يعقوب در جملات بعدى،فضائل و امتيازاتى را براى فاطمه (س) نقل مى‏كندو حكم به صحيح بودن احاديثى صادر مى‏كند كه آن فضائل و امتيازات را نقل‏نموده‏اند.آيا امكان دارد كه فاطمه با داشتن آن همه فضائل و امتيازات مانند سيدة النساء و همتاى مريم دختر عمران مادر حضرت عيسى (ع) داراى اعمال،يا داراى اخلاقى‏ باشد كه در خانواده‏هاى معمولى مسلمانان مورد توبيخ و تقبيح قرار مى‏گيرد؟!شخصيتى ‏به عظمت فاطمه زهراء (س) بهمان گونه‏اى كه خود ابو يعقوب براى ما نقل و اثبات‏مى‏كند،نمى ‏بايست اين بديهى‏ترين قضيه را كه‏«وقتى كه زن يك مرد از دنيا رفت،ازدواج مجدد براى آن مرد يك امر كاملا مشروع است، ناديده بگيرد.»

5.با در نظر گرفتن روايت معروف (يؤذينى ما يؤذيها و يغضبنى ما يغضبها) و (انها بضعة‏منى يريبنى ما يريبها) ماجراهايى كه ابو يعقوب و امثال ايشان نقل مى‏كند،بطور جدى بايدمورد تامل قرار بگيرد.و چون مطالب بعدى كه ابن ابي الحديد از ابو يعقوب نقل مى‏كندعمدتا مبنى بر جريان مزبور و از ديدگاه روابط يك خانواده معمولى است،لذا موردى‏براى حث‏بيشتر ديده نمى‏شود،زيرا روابط خاندان پيامبر كه آيه تطهير درباره آنهانازل شده و در داستان مباهله،على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام جميعا) ،كه‏نزديكترين و شريفترين افراد دودمان پيامبر اكرم (ص) بودند بهمراه آن حضرت انتخاب‏شده و شركت كرده‏اند،غير از روابط افراد يك خانواده معمولى مى‏باشد.

وصف الايمان
سبيل ابلج المنهاج،انور السراج.فبالايمان يستدل على الصالحات،و بالصالحات يستدل على‏الايمان و بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت و بالموت تختم الدنيا تحرز الآخرة،و بالقيامة تزلف الجنة و تبرز الحجيم للغاوين.و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامة،مرقلين فى مضمارها الى الغاية القصوى.(ايمان راهى است داراى مسير[يا]روشى روشن،چراغش روشنتر و روشنگرتر است.با ايمان است كه مى‏توان دليل براى اعمال صالحه ارائه داد وبا اعمال صالح است كه به ايمان مى‏توان دليل آورد.با ايمان است كه علم آباد مى‏شود وبا علم است كه بيم از مرگ به وجود مى‏آيد و با مرگ دنيا به پايان مى‏رسد و با دنيا است‏كه آخرت احراز مى‏گردد.و با فرا رسيدن قيامت،بهشت‏به مردم با تقوى نزديك‏مى‏شود و دوزخ بر گمراهان،و قطعى است كه براى مخلوقات،جايگاه قرارى جزرستاخيز نيست.آنان در عرصه محشر،شتابان به غايت نهائى در حركت‏ خواهند بود.)

 

تنها ايمان است كه روشنترين راه را در پيش پاى تكاپوگران هدف ‏اعلاى حيات هموار مى‏كند
با توجه به مجموع واقعيات و حقائقى كه به وسيله وحى و شهودهاى اعلا و حكمت وجهان بينى‏ها و عرفان مثبت،و با نظر به سر گذشت عينى زندگى انسانها كه تواريخ معتبربراى ما ارائه داده است،يك چيز مورد اتفاق همه طرق و دلائل مزبور است و آن چيزعبارت است از اينكه تاكنون هيچ گام مؤثرى براى تحقق بخشيدن به آرمانهاى اعلاى‏انسانى و ارزشهاى او، بدون ايمان برداشته نشده است.معناى ايمان چيست كه داراى‏چنين كاربرد با عظمتى است كه از عهده هيچ چيزى برنمى ‏آيد؟

ايمان عبارتست از تعلق و وابسته شدن شخصيت آدمى به يك حقيقت كه براى تامين‏سعادت مادى و معنوى او،بطور مطلق پذيرفته شده است.اين پذيرش به حدى دراعماق شخصيت نفوذ پيدا مى‏كند كه شخصيت،هويت و ارزش خود را بدون آن،پوچ‏تلقى مى‏كند.البته ارزش ايمان بستگى به ارزش آن حقيقت دارد كه براى شخصيت‏سعادت مطلق تلقى شده است.

نمونه‏اى از مختصات ايمان:

بديهى است كه مختصات اين صفت‏با عظمت،بسيار است و ما در اينجا به مقدارى‏از آنها اشاره مى‏كنيم:

1.بدانجهت كه ايمان مربوط به همه ابعاد و استعدادهاى شخصيت است،لذا نخستين‏مختص آن،شكوفا شدن اين حقيقت عظمى (شخصيت) مى‏باشد.اگر در پديده عشق،تنها بعد و استعداد جمال يابى شخصيت‏شكوفا مى‏گردد،قطعى است كه ايمان موجب‏شكوفايى همه استعدادها و نيروها و ابعاد شخصيت در ارتباطات چهارگانه مى‏گردد:(ارتباط انسان با خويشتن،ارتباط انسان با خدا،ارتباط انسان با جهان هستى و ارتباط‏انسان با همنوع خود) بنابر اين،مى‏توان چنين گفت:

عشق پديده‏ايست كه استعداد و بعد جمال يابى را در شخصيت‏شكوفا مى‏نمايد،در حاليكه‏ايمان همه استعدادها و نيروها و ابعاد شخصيت آدمى را شكوفا مى‏سازد.و عشق حقيقى‏الهى بدون ايمان به معشوق كه كامل مطلق (جامع جمال و جلال)است،امكان پذير نيست.

2.ايمان است كه انسان را از شكوك و حيرتهاى مضطرب كننده رهايى مى‏بخشد.

3.تنها بوسيله ايمان است كه همه چيز معناى خود را پيدا مى‏كند.حتى جهل براى‏ انسان با ايمان،عامل محرك براى دريافت‏ حقائق مى‏گردد.

قاضیی بنشاندند و می‌گریست
گفت نایب قاضیا گریه ز چیست

این نه وقت گریه و فریاد تست
وقت شادی و مبارک‌باد تست

گفت اه چون حکم راند بی‌دلی
در میان آن دو عالم جاهلی

آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند
قاضی مسکین چه داند زان دو بند

جاهلست و غافلست از حالشان
چون رود در خونشان و مالشان

گفت خصمان عالم‌اند و علتی
جاهلی تو لیک شمع ملتی

زانک تو علت نداری در میان
آن فراغت هست نور دیدگان

وان دو عالم را غرضشان کور کرد
علمشان را علت اندر گور کرد

جهل را بی‌علتی عالم کند
علم را علت کژ و ظالم کند

تا تو رشوت نستدی بیننده‌ای
چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای

مولوى

 

4.ايمان راه روشن و مشعلش هميشه فروزان است.بدانجهت كه مقصد انسان تكاپوگر باايمان، دائما روشن است.لذا همواره او در راه شايسته خود حركت مى‏كند اگر هم او راه‏را از چاه تشخيص ندهد،راه سراغ او را مى‏گيرد.اينست مفاد قاعده لطف خداوندى.

گر مرد رهى ميان خون بايد رفت
از پاى فتاده سرنگون بايد رفت

تو پاى به راه در نه و هيچ مگوى
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت

5.همانگونه كه از وجود ايمان به اعمال صالحه شخص مؤمن مى‏توان پى برد،همچنان ازاعمال صالحه.شخص صالح،مى‏توان ايمان او را درك و دريافت نمود.اين همان كشف‏استلزامى است كه‏«ايمان‏»و«اعمال صالحه‏»با يكديگر دارند.كشف اعمال صالحه ازايمان كشف،معلول از علت و كشف ايمان از اعمال صالح،كشف معلول از علت‏خويش است‏بنابر اين هر دو كشف بر مبناى قانون‏«عليت‏»مى‏باشد.اگر ايمان وجودنداشته باشد،اعمال صالحه قابل اسناد به خدا و حداقل به وجدان[نه به سوداگرى‏ها] امكان پذير نخواهد بود،اگر چه كارهاى بسيار بزرگى از انسان صادر گردد و مردم عادى‏هم چنين انسانى را قهرمان تلقى كنند!همچنان اگر اعمال يك انسان شايسته و صلاحيت نداشته باشد،كشف از آن مى‏كند كه شخص مزبور يا ايمان ندارد و نام تو هم و حساسيت‏خاص را ايمان گذاشته است و يا به بيمارى چند شخصيتى مبتلا شده است.

6.تنها با ايمان است كه علم صحيح و سازنده به وجود مى‏آيد.يكى از مباحث مهم ايمان‏و علم همين است كه آيا ايمان مقدم است‏يا علم،ايمان با ارزش‏تر است‏يا علم.ايمان‏علت است و علم معلول،يا بالعكس-علم علت است و ايمان معلول؟بديهى است كه‏وقتى كه مى‏گوييم:«ايمان مقدم است‏يا علم‏»مقصود تقدم زمانى نيست،بلكه مقصودتقدم در كارايى است.پاسخ اين سؤال چنين است:همانطور كه علم جنبه وسيله‏اى دارد وجنبه هدفى،همچنان ايمان نيز جنبه وسيله‏اى دارد و هدفى.جنبه وسيله‏اى علم عبارتست‏از كشف واقعيات در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن،با خدا،با جهان‏هستى و با همنوع خود) و جنبه هدفى آن عبارتست از روشنايى درباره واقعيات درارتباطات مزبوره كه عنصر بزرگ جان آدمى است.

اقتضاى جان چو ايدل آگهى است
هر كه او آگاه‏تر جانش قوى است

 اما جنبه وسيله ‏اى ايمان عبارتست از نيرومند شدن نفس[من،شخصيت]آدمى براى‏تنظيم و اصلاح نهايى خويشتن در ارتباطات چهارگانه مزبور.و جنبه هدفى ايمان،عبارتست از شكوفايى ذات آدمى در مسير انا لله و انا اليه راجعون (ما از آن خداييم وبه سوى او بر مى‏گرديم) ملاحظه مى‏شود كه جنبه هدفى ايمان،بالاتر از جنبه هدفى علم‏است،زيرا ايمان است كه عامل اصلى شكوفايى ذات آدمى در مسير«حيات معقول الهى ‏مى ‏باشد.

7.ايمان مى‏تواند علم را به مفيديت در حد اعلى برساند.آيا هيچ خردمند آگاهى‏مى‏تواند در اين حقيقت ترديد كند كه اساسى‏ترين و نيرومندترين عامل مخرب‏«حيات‏معقول‏»انسانها از آغاز حيات اجتماعى در اين كره خاكى،علم بى‏ايمان بوده است.علم بى‏ذات براى تحقق بخشيدن به معلوم خود مى‏جوشد.يعنى دانشمند مى‏خواهد محصول‏دانش خود را به رخ جامعه يا جوامع بشرى بكشد و سود خود را اگر چه شهرت در ميان‏مردم باشد مانند ديويد هيوم (2) به دست‏بياورد.اين دانش اگر مربوط به تكنولوژى باشد،كمترين تفاوتى در عرضه كردن خود به جامعه،ما بين فرمول دواى يك بيمارى يابمب‏هاى نابود كننده[كه چند عدد از آنها مى‏تواند كره زمين را به خاكستر مبدل نمايد] نمى‏گذارد.و اگر دانش بى‏ ايمان در قلمرو فلسفه بروز كند،ديويد هيوم و نيچه[بقول‏سعدى]بازيگر ميدان شود.و اگر در علوم انسانى گام به ميدان بگذارد،ماكياولى‏ها وتوماس هابس‏ها و فرويدها سر بر مى‏آورند و انسان و انسانيت را در پايين‏ترين مراحل‏تاريخ طبيعى راكد مى‏سازند.

8.علم توام با ايمان است كه مرگ را بعنوان آغاز شكوفايى زندگى نويد مى‏دهد.قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين . (3)(بگو اى كسانى كه به مكتب يهود گرويده‏ايد،اگر معتقد هستيد كه تنها شما دوستان خداييد نه ديگر مردم،پس مرگ را آرزو كنيد اگر در ادعاى خود راستگويانيد) .اگر علم‏نتواند با دريافت‏حقيقت‏يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى‏عبادى و ادخلى جنتى. (4) اى نفس رسيده به آرامش،برگرد به سوى پروردگارت در حاليكه‏تو از او راضى هستى و او از تو رضايت دارد.در گروه بندگانم باش و گام به بهشتم‏بگذار.) سرنوشت نهايى بشر را قابل درك بسازد.

درباره زندگى هيچ چيزى براى بشر نياموخته است،زيرا بدون فهم حقيقت پل‏زندگى كه مرگ ناميده مى‏شود و بدون شناخت جائيكه پس از عبور از پل مرگ بايد به‏آنجا وارد شد، حقيقت زندگى روشن نخواهد گشت.

اين جهان همچون درختست اى كرام
ما بر او چون ميوه‏هاى نيم خام

سخت گيرد خامها مر شاخ را
زانكه در خامى نشايد كاخ را

چون بپخت گشت شير لب گزان
سست گيرد شاخه‏ها را بعد از آن

چون از آن اقبال شيرين شد دهان
سست شد بر آدمى ملك جهان

مولوى

مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست
پيش دشمن ، دشمن و بر دوست ، دوست

اى كه مى‏ترسى زمرگ اندر فرار
آن زخود ترسانى اى جان هوشدار

روى زشت تست نى رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ ، برگ

گر به خارى خسته‏اى خود كشته‏اى
ور حرير و قز درى خود رشته‏اى

و بالموت تختم الدنيا،و بالدنيا تحرز الاخرة،و بالقيامة تزلف الجنة و تبرز الحجيم للغاوين، و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامة،مرقلين فى مضمارها الى الغاية القصوى.(و با دنيا است كه آخرت احراز مى‏گردد،و با فرا رسيدن قيامت،است كه بهشت[به مردم با تقوى] نزديك مى‏شود و دوزخ براى گمراهان.قطعى است كه براى مخلوقات جايگاه قرارى‏جز روز رستاخيز نيست.آنان در ميدان قيامت‏به غايت نهايى خود در حركت‏خواهندبود. )

آخرت يعنى جايگاه بروز نتائج كارهايى كه در زندگى دنيوى از بشر صادر شده‏است.اين مطلب در مبحث پيشين مطرح شده است و احتياجى به توضيح بيشتر ندارد. بقيه جملات فوق بيان ترتيب مراحلى است كه از آغاز آخرت شروع مى‏گردد.

قد شخصوا من مستقر الاجداث و صارو الى مصائر الغايات،لكل دار اهلها لا يستبدلون بها و لا ينقلون عنها (مخلوقات از قرارگاه قبور خود بر مى‏خيزند و رهسپار سرنوشت‏خود مى‏گردند. براى هر جايگاهى از[بهشت و دوزخ]مردمى است كه آنرا تبديل‏نمى‏كنند و از آن منتقل نمى‏گردند.)

تا بتوانيد با اين جمله ويرانگر حيات:نمى‏بينم،پس نيست!خودتان را تسليت ندهيد.

آرى،امثال رباعيات ذيل از نظر ذوقيات تخيلى براى تسليت و خود فريبى جالب است:

زان پيش كه غمهات شبيخون آرند
فرماى كه تا باده گلگون آرند

تو زرنه‏اى اى غافل نادان كه ترا
در خاك نهند و باز بيرون آرند!

منسوب به خيام!!

يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند به استادى خود شاد شديم

پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك بر آمديم و بر باد شديم!

منسوب به خيام!

چون عمر به سر رسد چه بغداد چه بلخ پيمانه چو پر شود چه شيرين چه تلخ

خوش باش كه بعد از من و تو ماه بسى
از سلخ به غره آيد از غره به سلخ

منسوب به خيام!

گويند كسان بهشت ‏با حور خوش است
من مى‏گويم كه آب انگور خوش است

اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار
كاو از دهل شنيدن از دور خوش است

منسوب به خيام!

و اگر كسى بگويد:اين رباعيات واقعا از عمر بن ابراهيم خيام[يا خيامى]است،قطعاخلاف واقع گفته است،زيرا در تاريخ شخصيت‏ها و فرهنگ اسلامى به يك شاعرپوچ ‏گرا«امام‏»نمى‏گويند،در صورتيكه همانگونه كه در كتاب‏«تحليل شخصيت‏خيام‏» بيان شده است.بيش از 10 مورد در تواريخ اسلامى به اين مرد«امام‏»گفته شده است كه‏از جمله گويندگان محمود بن عمر زمخشرى است.لطفا مراجعه فرماييد به تاب‏«تحليل‏شخصيت‏خيام‏».و با نظر به فلسفه الهى خيام كه بر روش مشايى در آن حركت كرده‏است،بايد بگوييم:شخصيت‏به اين عظمت،به بيمارى چند شخصيتى مبتلا بوده است!

البته اين سخن (چند شخصيتى بودن) را برخى از صاحبنظران درباره ابو العلاء معرى كه ‏شاعر است نه فيلسوف تجويز كرده‏اند كه او از يك طرف مى‏گويد:اما اليقين فلا يقين و انما اقصى اجتهادى ان اظن و احدسا(اما يقين،در هيچ يك از معارف،يقينى وجود ندارد و جز اين نيست كه نهايت اجتهادمن به گمان و حدس منتهى شود.) از طرف ديگر بطور يقين مى‏گويد:خلق الناس للبقاء فضلت امة يحسبونهم للنفاد (مردم براى بقاء در ابديت آفريده شده‏اند.لذا گمراه است آن قومى كه مردم را رو به‏فناى مطلق مى‏بينند.) براى مشاهده تضاد گويى‏هايى از اين دست،مراجعه فرماييد به‏ كتاب‏«تحليل شخصيت‏ خيام‏».

و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر،لخلقان من خلق الله سبحانه و انهما لا يقربان من اجل و لا ينقصان من رزق (قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر دو خلق ازاخلاق خداونديست و اين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مى‏كند و نه از روزى‏كسى مى‏كاهد.)

تكليفى بسيار با اهميت كه احساس تكليف را در مردم احياء مى‏كند
اين تكليف عبارتست از«امر به معروف و نهى از منكر»امر به معروف و نهى از منكريعنى چه؟ اين تكليف عبارتست از راهنمايى و ارشاد مردم به نيكى‏ها عموما و جلوگيرى‏مردم از بدى‏ها و زشتى‏ها عموما.خداوند سبحان مى‏فرمايد: «ولتكن منكم امة يدعون الى‏الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون‏» (5) و گروهى از شماآماده شوند كه دعوت به خير نمايند و به نيكى دستور دهند و از زشتى و بدى جلوگيرى‏ كنند و آنان هستند رستگاران) باز در مدح آن طائفه از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روزآخرت آورده‏اند، مى‏ فرمايد: «يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن ‏المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين.» (6) آنان ايمان به خدا و روز معادمى ‏آورند و امر به نيكى و نهى از منكر مى‏نمايند و در تحصيل خيرات شتاب مى‏كنند وآنان از صلحاء هستند.) ضرورت اين تكليف از آن جهت است كه اميال و هوى وهوس‏ها و بطور كلى خود خواهى‏هاى اكثريت مردم بقدرى فراوان و گسترده و تند و تيز است كه افزون بر انبياء و كتابهاى آسمانى آنان،و اوصياء و اولياء و راهنماييهاى آنان وافزون به عقل و وجدان و تجارب خود مردم،گروهى در هر جامعه‏اى بايد به يارى‏عوامل مزبور بشتابند و بوسيله امر به معروف و نهى از منكر،مردم را به حركت‏به طرف‏خيرات و دورى از جرم‏ها و گناهان وادار بسازند.واقعا اين يك حقيقت است كه:

صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص و بينوا

دمبدم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم

مولوى

و عليكم بكتاب الله‏«فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع و الرى الناقع و العصمة‏للمتمسك،و النجاة للمتعلق،و لا يعوج فيقام لا يزيغ فيستعتب،و لا تخلقه كثرة الرد،و ولوج السمع،من قال به صدق،و من عمل به سبق (تمسك كنيد به كتاب الله،زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است آشكار و شفائى سودمند و سيراب كننده ايست. برطرف كننده تشنگى و حافظ كسى است كه توسل به او جويد،و نجات است‏براى كسى‏كه تعلق به آن داشته باشد.كجى را راه به آن نيست تا راستش كنند و از حقيقت نمى‏لغزدتا برگردانده شود به سوى حقيقت.فراوانى ورود قرآن به گوش،آنرا كهنه نمى‏گرداند. هر كس به اين كتاب الهى قائل شد،راست گفت و راست گرديد و هر كس به آن عمل‏كرد بر ديگران سبقت جست.)

براى بررسى و تحقيق در مباحث قرآن،مراجعه فرماييد به ج 2،ص 206 و ص 216 تاص 222 و ج 3،ص 64 و ج 4،ص 234 و 235 و ج 4،از ص 253 تا ص 255 واز ص 261 تا ص 271 و ج 13، از ص 13 تا ص 18 و ج 14،از ص 115 تا ص‏117 و از ص 129 تا ص 132.

و قام اليه رجل فقال:يا امير المؤمنين،اخبرنا عن الفتنة و هل سالت رسول الله (ص) عنها؟ فقال عليه السلام:انه لما انزل الله سبحانه،قوله:«الم.احسب الناس ان يتركوا ان‏يقولوا آمنا و هم لا يفتنون‏»علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله صلى الله عليه و آله بين‏اظهرنا،فقلت:يا رسول الله،ما هذه الفتنة التى اخبرك الله تعالى بها؟فقال:«يا على،ان امتى‏سيفتنون من بعدى.»فقلت:يا رسول الله،او ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من‏استشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهادة،فشق ذلك على،فقلت لى؟»ابشر،فان الشهادة‏من ورائك؟ »فقال لي:«ان ذلك لكذلك،فكيف صبرك اذن؟»فقلت:يا رسول الله ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر.(در اين هنگام مردى از جاى برخاست و گفت:يا امير المؤمنين،درباره فتنه ما را آگاه فرما و آيا از رسول خدا (ص) درباره فتنه سئوال نموده‏ايد؟آن حضرت فرمود:هنگامى كه خداوند سبحان اين آيه (الم‏احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون) را نازل فرمود،من دانستم مادامى كه‏رسولخدا (ص) در ميان ما است،فتنه بر ما نازل نمى‏گردد.پس گفتم:يا رسول الله چيست‏ آن فتنه‏ اى كه خدا آنرا به شما خبر داده است؟فرمود:يا على،امت من بعد از من دچارفتنه مى‏گردند.عرض كردم يا رسول الله،آيا در جنگ احد،هنگامى كه جمعى ازمسلمانان شهيد گشتند و من از شهادت بى‏نصيب ماندم و اين پيشامد براى من سخت‏ شد،مگر به من نفرمودى :«بشارت باد ترا به شهادت در آينده؟»فرمود:آرى،چنين است،در آن هنگام چگونه تحمل خواهى كرد؟

عرض كردم يا رسول الله،چنين حادثه ‏اى‏ جاى صبر و شكيبايى نيست،بلكه از موارد صبر و شكر است و رسولخدا (ص) فرمود:اين قوم در آينده دچار فتنه گردند و درباره دينى كه پذيرفته‏اند، به خدا منت گذارند ورحمت او را آرزو كنند و از غضب او خود را در امن و امان ببيند و حرام او را حلال‏تلقى كنند-به وسيله شبهه‏هاى دروغين و هوى‏هاى غافلگير.شراب را به عنوان آب جوحلال شمارند و رشوه پليد را هديه ناميده و حلالش پندارند.رباخوارى كنند و نام آنرا خريد و فروش گذارند.عرض كردم يا رسول الله،در چنان موقع آنانرا در چه منزلتى‏قرار بدهم، آيا به منزله مرتد يا به منزله فتنه و آشوبزدگان؟رسول خدا پاسخ فرمودند:به‏منزله فتنه و آشوبزدگان.

توضيحى درباره جمله امير المؤمنين (ع) :
من دانستم تا پيامبر (ص) در ميان ما است،فتنه‏اى بوجود نمى‏آيدگفته شده است كه از آيه شريفه «ا حسب الناس ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون‏» (آيا مردم‏گمان مى‏كنند كه رها شوند تا بگويند:ما ايمان آورديم و آنان آزمايش نشوند) مطلب‏فوق (تا پيامبر (ص) در ميان مسلمانان است،فتنه‏اى به وجود نمى‏آيد) استفاده نمى‏شود،بنابر اين،ماخذ علم امير المؤمنين (ع) به مطلب مزبور چه بوده است؟ابن ابي الحديد درتفسير مطلب مى‏گويد:امير المؤمنين (ع) از آيه «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم‏» (7) وخداوند آنان را عذاب نمى‏كند مادامى كه تو در ميان آنان هستى) استفاده كرده است.

ولى همانگونه كه ديگر شارحان نهج البلاغه متذكر شده‏اند،لازمه آيه شريفه آزمايش،عدم وقوع فتنه در ايام حيات رسولخدا (ص) نمى‏باشد،بلكه بر مبناى روايتى كه مرحوم‏فيض كاشانى نقل كرده كه در موقع نزول آيه آزمايش پيامبر اكرم (ص) فرمود:چاره‏اى‏از وقوع فتنه بعد از پيامبر براى امتش نيست تا راستگو از دروغگو تفكيك گردد… (8) وعلم امير المؤمنين (ع) مستند به آن فرموده پيامبر مى‏باشد.مباحث مربوط به‏«فتنه‏ها وآشوبها و آزمايشها و حوادث‏»در موارد زير مطرح شده است:ج 3،ص 80 تا 88 و ازص 99 تا ص 108 و از ص 318 تا ص 324 و ج 9،ص 209 تا ص 210 و ج 15،از ص 55 تا 56 و ج 16،از ص 301 تا 310 و ج 18،از ص 120 تا 121.

يا رسول الله،شهادت تلخ نيست كه نيازى به صبر و تحمل داشته باشدبلكه موجب بشارت و سپاسگزارى است.

آنان که ره دوست گزیدند همه
درکوی شهادت آرمیدند همه

در معرکه ی دو کون فتح از عشق است
هرچند سپاه او شهیدند همه

منسوب به صدر المتالهين

آنانكه درباره ارزشهاى والاى انسانى مى‏انديشند و اظهار نظر مى‏كنند،حتمامى‏دانند يا بايد بدانند كه شهادت (آگاهانه و با كمال اختيار دست از حيات شستن و وداع‏با همه علائق و آرزوها،و گسيختن از جهان هستى زيبا و پر شكوه) در راه آرمانهاى‏اعلا يكى از با عظمت‏ترين امتيازات حيات است،زيرا انديشيدن و اراده و تصميم واقدام درباره مرگ كاملا اختيارى و آگاهانه در قلمرو خود حيات صورت مى‏گيرد.پس‏براى شناخت‏حقيقت‏حيات و جان آدمى و شخصيت مدير حيات و موت قطعا بايدپديده شهادت مورد بررسى و دقت جدى قرار بگيرد. در موارد ذيل مباحث‏شهادت تاحدودى بررسى شده است مراجعه فرماييد:ج 5،از ص 54 تا ص 60 و از ص 73 تاص 80 و ج 6،از ص 3 تا ص 27.

«يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته،و يامنون سطوته‏و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة،و الاهواء الساهية،فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت‏بالهدية و الربا بالبيع‏»قلت:يا رسول الله،فباى المنازل انزلهم عند ذالك؟ابمنزلة ردة ام‏بمنزلة فتنة؟فقال:بمنزلة فتنة. (يا على،اين مردم در آينده در اموال خود دچار فتنه گردند ودرباره دينى كه پذيرفته‏اند به خدا منت گذارند و رحمت او را آرزو كنند و از غضب اوخود را در امن و امان بينند و حرام او را حلال تلقى كنند-بوسيله شبهه‏هاى دروغين وهوى‏هاى غافلگير.شراب را بعنوان آب جو حلال شمارند و رشوه پليد را هديه ناميده و حلالش پندارند. رباخوارى كنند و نام آنرا خريد و فروش گذارند!عرض كردم يا رسول‏الله در چنان موقع آنانرا در چه منزلتى قرار بدهم،آيا بمنزله ارتداد يا به منزله فتنه وآشوبزدگى؟رسول خدا فرمودند: بمنزله فتنه و آشوبزدگى.)

موارد فتنه و آشوبزدگى
1-مالدارى و مال پرستى و تكاثر

كه متاسفانه موجب اختلاف و فاصله‏هاى بسيار ناگوار،ميان مردمى گشت كه در زمان‏پيامبر اسلام تنها به ضرورت‏هاى معيشت قناعت مى‏كردند و در يك آرامش و حالات‏روحى بسيار شايسته زندگى مى‏كردند.مالكيت ارزش واقعى خود را كه جنبه وسيله‏اى‏براى حيات اقتصادى مردم دارد،بخوبى دريافته بود.اين تكاثر بعدها چنان اختيار ازدست عده‏اى از مالداران گرفت كه نه آيه و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى‏سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم (9) و كسانى را كه طلا و نقره را متراكم مى‏كنند و آنها را درراه خدا انفاق نمى‏كنند، به عذابى دردناك بشارت بده) براى اصلاح حال آنان كارگر بودو نه آيه ويل لكل همزة لمزة الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده كلا لينبذن فى‏الحطمة.و ما ادراك مالحطمة نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة… (10) واى بر هر عيبجوى‏طعنه زننده كه مال جمع مى‏كند و آنرا مى‏شمارد و گمان مى‏كند مال او براى او جاودانى‏خواهد بود نه هرگز،آنان در سراى ابديت‏به حطمه انداخته خواهند شد و تو چه مى‏دانى‏حطمه چيست؟آتش شعله‏ور خداوندى است كه به مغز درون دلها سر مى‏كشد.) درآنان اثرى ايجاد مى‏كرد و نه الهاكم التكاثر.حتى زرتم المقابر (11) متراكم ساختن اموال شما را مشغول ساخت تا گورها را ديدار كرديد) و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الى‏التهلكة (12) و انفاق كنيد در راه خدا و خود را با دست‏خود به هلاكت نيندازيد.) و نه‏مشاهده نتايج فاسد كننده فرد و اجتماع كه قابل مشاهده هر انسان آگاه بود.مگر اين‏اصل-

ساقى بجام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند

حافظ

فرا گير همه دوران‏هاى تاريخ اقتصاد بشرى نبوده است؟!مگر ابوذر،حكام زمان خودمانند معاويه‏ ها را تذكرات نمى‏ داد.

2-حماقت ناشى از خود خواهى كوته بينانه (منت گذاشتن به خداو پيغمبر كه ما مى‏خواهيم انسان شويم)!!

به دين اسلام گرويده بودند،ولى به خدا و پيامبر منت مى‏گذاشتند!! 1-يمنون عليك ان‏اسلموا قل لا تمنوا على اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين (13) بر تومنت مى‏گذارند كه اسلام آورده‏اند!بگو اسلامتان را بر من منت نگذاريد،بلكه خدا برشما منت مى‏گذارد كه شما را به ايمان هدايت كرده است اگر راستگو باشيد.)

آيا اعجازى بالاتر از اينكه يك انسان كامل در ميان جمعى با داشتن با عظمت‏ترين‏اخلاق زندگى كند و آن جمع گرويدن به اصول و ارزشهاى والاى انسانى را به رخ آن‏انسان بكشند و به او منت گذارند كه ما وارد گروه تو شديم!يعنى ما به خاطر تو و براى‏اينكه سخن ترا به زمين نيندازيم،خودمان را آماده پذيرش اسلام تو كرديم!

چشم باز و گوش باز و اين عما!
حيرتم از چشم بندى خدا

3-فقط خداوند براى من خود خواه و ستمكار رحيم و مهربان است و بس!

او از گناهان و جناياتى كه ما مرتكب مى‏شويم چشم‏پوشى خواهد كرد،زيرا او رحيم‏است و بس!و حق كشى‏ها و فسادهائى كه در روى زمين به راه مى‏اندازيم انتقام نخواهدكشيد،زيرا او رحيم و مهربان است!ما ميتوانيم،بلكه جانهاى آدميان را اسباب بازى‏خود خواهى‏هاى خود قرار بدهيم،زيرا خدا كريم و رحيم است!چه وقاحتى بالاتر ازاينكه رحمت‏خدا را با تمام بيشرمى شامل حال گنهكاران و جنايتكاران و پايمال‏كنندگان حقوق انسانها و عوامل فساد در روى زمين بدانيم ولى آن مردم مظلوم و بينواكه مورد جنايت واقع شده‏اند و حقوقشان پايمال گشته است و در زير عوامل مرگبارفساد متلاشى و نابود شده‏اند،مشمول لطف و رحمت الهى نشوند!

اگر چنين بود كه‏صدها آيات در قرآن مجيد هماهنگ با حكم بديهى عقل و دريافت مستقيم و شهودوجدانى فرياد نمى‏زند- كل نفس بما كسبت رهينة (14) هر نفسى در گرو اندوخته‏هاى‏خويشتن است.) فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (15) هر كس بر شماتعدى كرد.مانند همان تعدى را براى او وارد كنيد.) انه لا يفلح الظالمون (16) ستمكاران‏رستگار نخواهند شد.) اين هم يكى از اشكال خطرناك خود خواهى است كه همه‏وقاحت‏ها و ستمكاريها و حق‏كشى‏ها را با رحمت الهى،مى‏پوشانند و خود را ازكيفرهاى آنها بر كنار تلقى مى‏كنند و اما اينكه همين رحمت و فيض و كرم و عنايت‏خداوندى شامل حال آن بينوايان و مستضعفان نيز بوده است كه آنانرا از نعمت عظماى حيات و استعدادها و محبت‏ها و آرزوها،مخصوصا از نعمت الهى كمال جويى‏برخوردار فرموده است،ولى همه اين عظمت‏ها و امتيازها دستخوش آن وقاحت‏ها شده‏و ستمكاريها و حق كشى‏ها فراموش گشته است!

4-حرام را حلال و حلال را حرام خواهند كرد!

در اين تبهكاريهاى زشت،هرگز اعتراف نخواهند كرد:ما حلال را حرام و حرام راحلال كرديم. نه هرگز،زيرا آنان هشيارتر و حيله‏گرتر از آنند كه خود را با كمال‏صراحت روياروى عقول و وجدانها و عقائد و تكاليف صريح دين قرار بدهند.الف-آب‏جو مسكر را كه از مصاديق خمر است،با نام آب‏جو حلالش خواهند كرد!مگر باتغيير الفاظ مى‏توان موضوع و حكمش را ناديده گرفت!واقعيات و روابط آنها و حقائق‏و مختصات آنها در جهان هستى،همانگونه كه از علم و جهل و شك و گمان پيروى‏نمى‏كنند،همچنان با الفاظى كه ما آنها را ارائه مى‏كنيم هيچ تفاوتى نخواهد كرد.

5-رشوه پليد را هديه خواهند ناميد!

اين كار زشت چنان شايع شده بود كه حتى با اين كار به سراغ على بن ابيطالب عليه السلام‏نيز رفتند:در آخر داستان برادرش عقيل بن ابيطالب كه اصرار مى‏كرد:بيش از سهم‏مشروعش از بيت المال،دريافت نمايد،مى‏فرمايد:«و شگفت انگيزتر از اين داستان(قضيه عقيل) اينكه شب هنگام كسى به ديدار من آمد،چيزى پوشيده در ظرفش آورده‏بود كه معجونى در آن بود من از اين كار ناراحت‏شدم آنچنانكه زهر مار يا آنچه كه آنرااستفراغ نمايد، ناگوار است.به او گفتم:آيا صله است‏يا زكاتست‏يا صدقه؟اين بر ماخاندان پيامبر حرام است.آن شخص گفت:نه اينست و نه آن،بلكه هديه ايست كه تقديم‏مى‏كنم.به او گفتم:مادران به اتمت‏بنشينند،آيا[با تغيير كلمه]به فريفتن من آمده‏اى؟ آيا مغزت آشفته يا ديوانه‏اى يا سرسام مى‏گويى؟

6-ربا خوارى خواهند كرد به نام خريد و فروش

يكى از آن موارد كه بازى با الفاظ نقش بزرگى در دگرگون ساختن موضوع و حكم،بازى كرده است و هنوز هم اين نقش را به عهده دارد،ربا است.بعنوان مثال يكى به‏ ديگرى مبلغى قرض مى‏ دهد،براى آنكه بهره گرفتن از آن را مشروع جلوه دهد،مى ‏گويد:من اين مبلغ را به تو فروختم!در صورتيكه پول رايج در يك جامعه،دومختص ذاتى دارد:

1-وسيله تبادل كار با كار و كالا با كالا و كار با كالا و كالا با كار.2-بيان كننده مقدار كار و كالايى است كه صاحب پول مى‏تواند در مقابل آن پول ازجامعه‏اى كه در آن زندگى مى‏كند،دريافت نمايد.و اينكه بعضى از حيله ‏هاى شرعى دربعضى از روايات بعنوان فرار از حرام به حلال،تجويز شده است،قطعا بايد به موارداضطرار حمل شود،و الا بقول استاد و محقق عاليقدر وحيد بهبهانى،خداوند تنها ازآوردن سه حرف‏«ر»،«ب‏»،و«ا»به زبان رضايت ندارد!زيرا اگر حيله‏ هاى مزبور تجويزگردد،هيچ موردى براى تحقق ربا موضوعا و حكما نمى‏ماند.آرى،عزيزان،اينست‏بازى الفاظ با پديده پول در تاريخ بشرى كه توانايى بى‏ ارزش ساختن هر موجود با ارزش‏و با ارزش ساختن هر چيز بى‏ارزش را دارا است!بار ديگر بگوييم و فرياد بكشيم:

 راه هموارست زیرش دامها

قحط معنی درمیان نامها

لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست

__________________________

1.شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،شرح خطبه 156،ج 9،ص 192 و ص 193.

2.هيوم،در نوشته‏اى كه آنرا رثاى خود يا نطق سر مزار ناميده است،سجاياى خود را چنين وصف‏مى‏كند:«من مردى بودم با خلق و خوى ملايم،قادر به دلبستن،اما فاقد نيروى خصومت، و در همه‏عواطف خود اعتدال بسيار داشتم،حتى عشق من به شهرت ادبى كه ميل غالب من بود.با همه‏ناكامى‏هاى پى در پى هرگز رويم را ترش نمى‏ساخت‏»تاريخ فلسفه غرب كتاب سوم و فلسفه جديد ازرنسانس تا هيوم،ص 298 باز مى‏گويد:«حتى عشق من به شهرت ادبى كه عشق فرمانرواى زندگى من‏بوده است،با همه ناكامى‏هايم هرگز خويم را تلخ نكرد.تاريخ طبيعى دين،ص 26 هيوم.همچنين هيوم‏در كتاب تاريخ طبيعى دين مى‏گويد:«اگر چه تا اندازه‏اى سالخورده بودم و اميد داشتم كه ساليان دراز ازآسايش خود بهره ببرم و ناظر فزونى شهرت خويش باشم.در بهار 1775 روده‏هايم دچار اختلالى‏شد كه در آغاز بيمناكم نكرد.ولى بدبختانه اينكه كشنده و درمان ناپذير شده است‏»و در ص 25 ازمآخذ فوق مى‏گويد:«اگر چه از شهرت ادبى‏ام كه سرانجام با فروغى روز افزون اوج مى‏گيرد،نشانه‏هاى فراوان مى‏بينم،ليكن مى‏دانم كه بهر حال جز چند سالى براى لذت بردن از آن،زمانى‏نمى‏داشته‏ام‏»!!

3.الجمعه،آيه 6.

4.الفجر،آيه 29.

5.آل عمران،آيه 104.

6.آل عمران،آيه 114.

7.الانفال،آيه 33.

8.تفسير صافى،ملا محسن فيض كاشانى،تفسير آيه احسب الناس.

9.هود،آيه 34.

10.الهمزة،آيه 1 تا آيه 7.

11.التكاثر،آيه 1 و 2.

12.البقره،آيه 195.

13.الحجرات،آيه 17.

14.المدثر،آيه 38.

15.البقرة،آيه 194.

16.الانعام،آيه 21.

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=