156
ومن كلام له عليه السلام
خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم
فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللهِ، فَلْيَفْعَلْ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوني فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ، وَإِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَمَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ.
وَأَمَّا فُلاَنَةُ، فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ الْنِّسَاءِ، وَضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِئة، وَلَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ، لَمْ تَفْعَلْ، وَلَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الاَُْولَى، وَالْحِسَابُ عَلَى اللهِ.
منه: [في وصف الاِيمان]
سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ، فَبِالاِِْيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَبَالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الاِِْيمَانِ، وَبِالاِِْيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَبِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَبِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الاَْخِرَةُ، وَإِنَّ الْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَة لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَفِي مِضْمارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى.
منه: [في حال أهل القبور في القيامة]
قَدْ شَخَصُوامِنْ مُسْتَقَرِّ الاََْجْدَاثِ وَصَارُوا إِلى مَصَائِرِ الْغَايَاتِ لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا، لاَ يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَلاَ يُنْقَلُونَ عَنْهَا. وَإِنَّ الاََْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيَ عَنِ المُنكَرِ، لَخُلُقَانَ مِنْ خُلُقِ اللهِ سُبْحَانَهُ، وَإِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ. وَعَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللهِ، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ، وَالنُّورُ الْمُبِينُ، وَالشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَالرِّيُّ النَّاقِعُ وَالْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ، وَالنَّجَاةُ لَلْمُتَعَلِّقِ، لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ، وَلاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ وَلاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَوُلُوجُ السَّمْعِ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَمَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ. وقام إليه عليه السلام رجل فقال: أخبرنا عن الفتنة، وهل سألت عنها رسول الله صلىالله عليه وآله ؟
فقال عليه السلام :لَمَّا أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ، قَوْلَهُ: عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَرَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله بَيْنَ أَظْهُرِنَا. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتي أَخْبَرَكَ اللهُ بِهَا؟
فَقَالَ: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ مِنْ بَعْدِي ». فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَوَلَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، وَحِيزَتْعَنِّي الشَّهَادَةُ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي: «أَبْشِرْ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ»؟. فَقَالَ لي: «إِنَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ، فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذَنْ»؟. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، لَيسَ هذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ، وَلكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ البشرى وَالشُّكُرِ. وَقَالَ: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهمْ، وَيَمُنُّونَ بِدِينِهِم عَلَى رَبِّهِمْ، وَيَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَيَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَيَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ، وَالاََْهْوَاءِ السَّاهِيَةِ، فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ، وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ، وَالرِّبَابِالْبَيْعِ». قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذلِكَ؟ أَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ، أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة؟ فَقَالَ: «بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ
خطبه 156
خطاب به اهل بصره در جهت حوادث بزرگ
در آن هنگام هر كس بتواند نفس خود را براى خداوند عز و جل اختصاص بدهد،كوتاهى نورزد، پس اگر شما مرا اطاعت كنيد،من شما را با خواست خداوند به بهشت رهنمون مىگردم، اگر چه اين تلاش داراى مشقتسخت و طعم تلخى است، و امافلانكس،راى زنان او را گرفت، و خصومتى در سينهاش چو نان كوره آهنگران به غليان افتاد، اگر از آن زن خواسته مى شد كه آنچه را كه درباره من روا داشت،در حق ديگرىبه جريان مى انداخت.انجام نمى داد، با اينحال،حرمتى كه داشت،بحال خود باقى است، و حساب با خدا است.
توصيف ايمان
ايمان راهى است داراى مسير يا[روشى]روشن،چراغش روشنتر و روشنگرتر، باايمان است كه مىتوان دليل براى اعمال صالحه ارائه داد، و با اعمال صالح است كه به ايمان مى توان دليل آورد، و با ايمان است كه علم آباد مى شود، و با علم است كه بيماز مرگ به وجود مى آيد، و با مرگ دنيا به پايان مىرسد، و با دنيا است كه آخرتاحراز مىگردد، و با فرا رسيدن قيامت،بهشت به[مردم با تقوى]نزديك مىشود، ودوزخ به گمراهان، و قطعى است كه براى مخلوقات جايگاه قرار جز روز رستاخيزنيست، آنان در ميدان قيامت شتابان به غايت نهايى در حركت خواهند بود
حال اهل قبور در قيامت
مخلوقات از قرارگاه قبرها برخاسته، و رهسپار سرنوشتهاى نهايى خود مى گردند، براى هر جايگاهى[از بهشت و دوزخ]مردمى است كه آنرا تبديل نمى كنند و از آن منتقل نمى گردند. قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوندى است، واين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مى كنند، و نه از روزى كسى مى كاهند، تمسك كنيد به كتاب خداوندى، زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است آشكار، و شفائى است سودمند، و سيراب كننده ايست برطرف كننده تشنگى، وتحفظ از كسى است كه تمسك به او جويد، و نجات براى كسى است كه تعلق به آنداشته باشد، كجى را راه به آن نيست تا راستش گردانند، از حق و حقيقت نمى لغزد،تابرگردانده شود به سوى حق، فراوانى ورود قرآن به گوش، آنرا كهنه نمى گرداند، هركس به اين كتاب الهى قائل شد،راست گفت و راست گرديد و هر كس به آن عمل كرد،بر ديگران سبقت جست.
در اين موقع مردى از جاى برخاست و گفت:يا امير المؤمنين درباره فتنه ما را آگاه فرما، و آيا از رسولخدا صلى الله عليه و آله درباره فتنه سئوال نمودهايد؟آن حضرت فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان اين آيه (الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هملا يفتنون)، ، را نازل فرمود،من دانستم مادامى كه رسولخدا (ص) در ميان ما است،فتنه برما نازل نمى گردد، پس گفتم يا رسول الله،چيست آن فتنهاى كه خدا آنرا به شما خبرداده است؟ فرمود:يا على،بعد از من،امت من دچار فتنه مىگردند.
عرض كردم:يارسول الله آيا در جنگ احد هنگامى كه جمعى از مسلمانان شهيد شدند و من از شهادت بى نصيب ماندم، و اين پيشامد براى من سخت شد،مگر به من نفرمودى:بشارت باد ترابه شهادت در آينده؟فرمود:بلى،چنين است.
در آن هنگام (در موقع شهادت) چگونه تحمل خواهى كرد؟عرض كردم يا رسول الله.چنين حادثه اى جاى صبر و شكيبائى نيست، بلكه از موارد بشارت و شكر است، و رسولخدا فرمود:يا على،اين قوم درآينده دچار فتنه در اموال مى گردند، و درباره دينى كه پذيرفته اند،به خدا منت گذارند، و رحمت او را آرزو مى كنند، و از غضب او خود را در امن و امان بينند، وحرام او را حلال تلقى كنند بوسيله شبهه هاى دروغين و هوى هاى غافلگير.
شراب رابعنوان آب جو حلال شمارند، و رشوه پليد را هديه ناميده و حلالش پندارند، ورباخوارى كنند نام آنرا خريد و فروش گذارند، عرض كردم يا رسول الله،در چنان موقع،آنانرا در چه منزلتى قرار بدهم، آيا به منزله مرتد يا به منزله فتنه وآشوب زدگان؟ رسولخدا پاسخ فرمودند:به منزله فتنه و آشوبزدگى.
خطبه 156
اين خطبه خبر از وقوع حوادثى مى دهد كه در آينده صورت مى گرفت وامير المؤمنين (ع) تكليف مردم را در آنزمان معين مى فرمايد.لذا بايد گفت:سيد رضى رحمة الله عليه آن حوادث را در اين خطبه نياورده است.
فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه على الله عز و جل فليفعل فان اطعتمونى فانى حاملكم انشاء الله على سبيل الجنة و انكان ذا مشقة شديدة و مذاقة مريرة (در آنهنگام هر كس كه بتواند نفس خود را براى خداوند عز و جل اختصاص بدهد،كوتاهى نورزد.پس اگر شما مرا اطاعت كنيد،من شما را با خواست خداوند به بهشت رهنمون مى گردم اگر چه اين تلاش داراى مشقتسخت و طعمى تلخ است.)
در طوفان بنيان كن آن حوادث و آشوبها،بكوشيد نفس خود را در موقعيت ارتباطخالص با خدا قرار بدهيد.اگر به اين تربيت و رياضت توفيق يافتيد،اگر سپاه حوادث وفتنه هاى بنيان كن بطور متراكم از پيش روى شما رژه بروند،بدان جهت كه نفس شما وابسته به خدا گشته است،محال است آن حوادث و فتنهها بتوانند به منطقه ممنوعه نفس شما وارد شوند.بلكه، تنها پيوستگى آنها با شما با يك تماس سطحى چونان باد گرمگذران خواهد بود.زيرا رويدادهاى جهان هستى هر چه باشند كوچكتر از آنند كه راهىبه مقام شامخ ربوبى داشته باشند.
و اما فلانة،فادركها راى النساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين،و لو دعيت لتنال منغيرى ما اتت الى لم تفعل،و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على الله تعالى. (و اما فلانكس،راى زنان او را گرفت و خصومتى در سينهاش چونان كوره آهنگران به غليان افتاد.اگر ازآن زن خواسته مىشد كه آنچه را كه درباره من روا داشت،در حق ديگرى به جريان مى انداخت ،انجام نمى داد.با اينحال حرمتى كه داشتبحال خود باقى است و حساب باخدا است.)
نظريه ابن ابي الحديد معتزلى شارح معروف نهج البلاغه در جملات فوق،
مربوط به عايشه «بدان اين كلام به شرحى نيازمند است.من اين كلام را به شيخ ابو يعقوب يوسف بناسماعيل اللمعانى كه در زمان اشتغالم به علم كلام در نزد او،خواندم و نظر او را پرسيدم.او پاسخ طولانى به من داد كه من حاصل آنرا متذكر مىشوم[بعضى از مطالب با الفاظ اوو بعضى ديگر با الفاظ من است،زيرا عين همه الفاظ او اكنون به يادم نيست]
ابو يعقوب لمعانى چنين گفت:«ابتداء كينه ما بين عايشه و فاطمه (س) به وجود آمد، زيراپيامبر اكرم (ص) با عايشه پس از وفات خديجه ازدواج فرمود و او را قائم مقام خديجهنمود و فاطمه دختر خديجه بود،و واضح است كه وقتى مادر يك دختر از دنيا رفت وپدر آن دختر،با زنى ديگر ازدواج كرد،ميان دختر و زن كدورت و عداوتى به وجودمىآيد و اين يك پديده ضرورى است،زيرا تمايل پدر به زن يك امر طبيعى است ودختر از تمايل پدر به زن ديگر كراهت دارد….سپس چنين اتفاق افتاد كه رسولخدا (ص) به عايشه تمايل پيدا كرد و باو محبت ورزيد.
اين قضيه باعثشد كه ناراحتى و كينهفاطمه درباره عايشه افزايش يافت.رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه (س) را بيش ازآنكه مردمان گمان مىكردند و خيلى بيش از آنكه مردها دخترانشان را اكرام مىكنند، تكريم و تعظيم مىفرمود،تا حدى كه از درجه محبت پدران درباره فرزندانشان بالاتررفت. پيامبر بارها در حضور خاص و عام[نه يكبار]و در موقعيتهاى مختلف نه دريك موقعيت، فرمود:«فاطمة سيدة النساء»و او«عديلة مريم بنت عمران» (همتاى مريمدختر عمران است) و در آن هنگام كه فاطمه (س) از موقف محشر عبور مىكند نداكنندهاى از سمت عرش ندا مىكند:«چشمانتان را بپوشانيد تا فاطمه دختر محمد (ص)عبور كند و اين،از احاديث صحيح است و از اخبار ضعيف نيست.
و تزويج فاطمه بهعلى (ع) تحقق نيافت مگر پس از آنكه خداوند ازدواج آن دو بزرگوار را در آسمان باشهادت فرشتگان انجام داد.و چند بار،نه يكبار فرموده بود:«يؤذينى ما يؤذيها و يغضبنىما يغضبها» (مرا آزار مىدهد كسى كه فاطمه را بيازارد و مرا به غضب در مىآورد كسىكه فاطمه را غضبناك كند.) و انها بضعة منى يريبينى ما رابها (و او پاره من است و ناراحتممىكند چيزى كه او را ناراحت كند) اين گونه تكريم و تعظيم،و امثال آن،به اندازهموجب افزايش كينه و عداوت براى زن مىگردد و نفوس بشرى به كمتر از اينها كينه توزمىگردد،چه رسد به آن درجه كه پيامبر اكرم درباره فاطمه (س) ابراز مىفرمود.» (1)
تفسيرى كه ابن ابي الحديد از ابو يعقوب يوسف بن اسماعيل لمعانى نقل كرده است،براى شرح حال مردان و زنان كه در خانوادههاى معمولى اتفاق مىافتد مناسبتر ازدودمان پيامبر اكرم (ص) كه درباره اهل بيت او و امتيازهاى آنها،آيات و احاديثبسياربا اهميتى وارد شده است مانند: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم»تطهيرا. (جز اين نيست كه خدا مىخواهد پليدى را از شما اهل بيت دور نمايد و شما رااز هر گونه آلودگيها پاك كند.) نمونهاى از اشكالاتى كه در سخنان ابو يعقوب بنظرمىرسد،در اينجا متذكر مىشويم:
1.عداوت نخستين ما بين عايشه و فاطمه ايجاد شده بود.اين عداوت ناشى از ازدواجپيامبر (ص) با عايشه پس از فوت خديجه مادر فاطمه بوده است،زيرا دختر وقتى كه مادرش از دنيا برود و پدرش با زنى ديگر ازدواج كند،ما بين دختر و زن پدر كينه توزىبه وجود مىآيد»مىبايست ابو يعقوب بداند كه اين تكليف پيامبر اكرم (ص) بود كه دراصلاح حال زن جديد و دختر خود از زن اولىاش اصلاح به وجود بياورد و نگذاردما بين آن دو،كدورت و عداوتى ريشهدار شود كه نه تنها از نظر اخلاق شخصى برازندهدو مسلمان معمولى نمىباشد، بلكه موجب مىشود كه در ميان مسلمانان از نظر زندگىدينى و سياسى اختلالاتى به وجود بيايد.
2.آيا عدم مراعات حرمتخاندان پيامبر،كه فاطمه قطعا يكى از مهمترين اركان آنبود چنانكه در داستان مباهله ديده مىشود از طرف همسر پيامبر (ص) با اخلاق شايسته آن خاندان سازگار است؟!ابو يعقوب بجاى آنكه قضيه را حل كند،طرفين روياروىهمديگر را در دودمان پيامبر به صفتى منسوب مىدارد كه شايسته آن دودمان نبوده است.
3.غالبا،بلكه در خانوادههاى مسلمانان،وقتى كه چنين وضعى بروز مىكند، رمديريتخانوادهها حتم و لازم است كه بهر طريق باشد آن كدورت را بر طرف نمايد.آيا ابو يعقوب حاضر است چنين سخنى را بگويد كه آن كينه توزىها حتى در اغلب خانواده هاى مسلمانان به سرعت و بهر وسيله اى باشد مورد اصلاح قرار مى گيرد، درخاندان پيامبر به وجود بيايد و از پيامبر اكرم (ص) كمترين اهتمامى براى بر طرف كردنآن،در تواريخ نقل نشود!
4.ابو يعقوب در جملات بعدى،فضائل و امتيازاتى را براى فاطمه (س) نقل مىكندو حكم به صحيح بودن احاديثى صادر مىكند كه آن فضائل و امتيازات را نقلنمودهاند.آيا امكان دارد كه فاطمه با داشتن آن همه فضائل و امتيازات مانند سيدة النساء و همتاى مريم دختر عمران مادر حضرت عيسى (ع) داراى اعمال،يا داراى اخلاقى باشد كه در خانوادههاى معمولى مسلمانان مورد توبيخ و تقبيح قرار مىگيرد؟!شخصيتى به عظمت فاطمه زهراء (س) بهمان گونهاى كه خود ابو يعقوب براى ما نقل و اثباتمىكند،نمى بايست اين بديهىترين قضيه را كه«وقتى كه زن يك مرد از دنيا رفت،ازدواج مجدد براى آن مرد يك امر كاملا مشروع است، ناديده بگيرد.»
5.با در نظر گرفتن روايت معروف (يؤذينى ما يؤذيها و يغضبنى ما يغضبها) و (انها بضعةمنى يريبنى ما يريبها) ماجراهايى كه ابو يعقوب و امثال ايشان نقل مىكند،بطور جدى بايدمورد تامل قرار بگيرد.و چون مطالب بعدى كه ابن ابي الحديد از ابو يعقوب نقل مىكندعمدتا مبنى بر جريان مزبور و از ديدگاه روابط يك خانواده معمولى است،لذا موردىبراى حثبيشتر ديده نمىشود،زيرا روابط خاندان پيامبر كه آيه تطهير درباره آنهانازل شده و در داستان مباهله،على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام جميعا) ،كهنزديكترين و شريفترين افراد دودمان پيامبر اكرم (ص) بودند بهمراه آن حضرت انتخابشده و شركت كردهاند،غير از روابط افراد يك خانواده معمولى مىباشد.
وصف الايمان
سبيل ابلج المنهاج،انور السراج.فبالايمان يستدل على الصالحات،و بالصالحات يستدل علىالايمان و بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت و بالموت تختم الدنيا تحرز الآخرة،و بالقيامة تزلف الجنة و تبرز الحجيم للغاوين.و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامة،مرقلين فى مضمارها الى الغاية القصوى.(ايمان راهى است داراى مسير[يا]روشى روشن،چراغش روشنتر و روشنگرتر است.با ايمان است كه مىتوان دليل براى اعمال صالحه ارائه داد وبا اعمال صالح است كه به ايمان مىتوان دليل آورد.با ايمان است كه علم آباد مىشود وبا علم است كه بيم از مرگ به وجود مىآيد و با مرگ دنيا به پايان مىرسد و با دنيا استكه آخرت احراز مىگردد.و با فرا رسيدن قيامت،بهشتبه مردم با تقوى نزديكمىشود و دوزخ بر گمراهان،و قطعى است كه براى مخلوقات،جايگاه قرارى جزرستاخيز نيست.آنان در عرصه محشر،شتابان به غايت نهائى در حركت خواهند بود.)
تنها ايمان است كه روشنترين راه را در پيش پاى تكاپوگران هدف اعلاى حيات هموار مىكند
با توجه به مجموع واقعيات و حقائقى كه به وسيله وحى و شهودهاى اعلا و حكمت وجهان بينىها و عرفان مثبت،و با نظر به سر گذشت عينى زندگى انسانها كه تواريخ معتبربراى ما ارائه داده است،يك چيز مورد اتفاق همه طرق و دلائل مزبور است و آن چيزعبارت است از اينكه تاكنون هيچ گام مؤثرى براى تحقق بخشيدن به آرمانهاى اعلاىانسانى و ارزشهاى او، بدون ايمان برداشته نشده است.معناى ايمان چيست كه داراىچنين كاربرد با عظمتى است كه از عهده هيچ چيزى برنمى آيد؟
ايمان عبارتست از تعلق و وابسته شدن شخصيت آدمى به يك حقيقت كه براى تامينسعادت مادى و معنوى او،بطور مطلق پذيرفته شده است.اين پذيرش به حدى دراعماق شخصيت نفوذ پيدا مىكند كه شخصيت،هويت و ارزش خود را بدون آن،پوچتلقى مىكند.البته ارزش ايمان بستگى به ارزش آن حقيقت دارد كه براى شخصيتسعادت مطلق تلقى شده است.
نمونهاى از مختصات ايمان:
بديهى است كه مختصات اين صفتبا عظمت،بسيار است و ما در اينجا به مقدارىاز آنها اشاره مىكنيم:
1.بدانجهت كه ايمان مربوط به همه ابعاد و استعدادهاى شخصيت است،لذا نخستينمختص آن،شكوفا شدن اين حقيقت عظمى (شخصيت) مىباشد.اگر در پديده عشق،تنها بعد و استعداد جمال يابى شخصيتشكوفا مىگردد،قطعى است كه ايمان موجبشكوفايى همه استعدادها و نيروها و ابعاد شخصيت در ارتباطات چهارگانه مىگردد:(ارتباط انسان با خويشتن،ارتباط انسان با خدا،ارتباط انسان با جهان هستى و ارتباطانسان با همنوع خود) بنابر اين،مىتوان چنين گفت:
عشق پديدهايست كه استعداد و بعد جمال يابى را در شخصيتشكوفا مىنمايد،در حاليكهايمان همه استعدادها و نيروها و ابعاد شخصيت آدمى را شكوفا مىسازد.و عشق حقيقىالهى بدون ايمان به معشوق كه كامل مطلق (جامع جمال و جلال)است،امكان پذير نيست.
2.ايمان است كه انسان را از شكوك و حيرتهاى مضطرب كننده رهايى مىبخشد.
3.تنها بوسيله ايمان است كه همه چيز معناى خود را پيدا مىكند.حتى جهل براى انسان با ايمان،عامل محرك براى دريافت حقائق مىگردد.
قاضیی بنشاندند و میگریست
گفت نایب قاضیا گریه ز چیست
این نه وقت گریه و فریاد تست
وقت شادی و مبارکباد تست
گفت اه چون حکم راند بیدلی
در میان آن دو عالم جاهلی
آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند
قاضی مسکین چه داند زان دو بند
جاهلست و غافلست از حالشان
چون رود در خونشان و مالشان
گفت خصمان عالماند و علتی
جاهلی تو لیک شمع ملتی
زانک تو علت نداری در میان
آن فراغت هست نور دیدگان
وان دو عالم را غرضشان کور کرد
علمشان را علت اندر گور کرد
جهل را بیعلتی عالم کند
علم را علت کژ و ظالم کند
تا تو رشوت نستدی بینندهای
چون طمع کردی ضریر و بندهای
مولوى
4.ايمان راه روشن و مشعلش هميشه فروزان است.بدانجهت كه مقصد انسان تكاپوگر باايمان، دائما روشن است.لذا همواره او در راه شايسته خود حركت مىكند اگر هم او راهرا از چاه تشخيص ندهد،راه سراغ او را مىگيرد.اينست مفاد قاعده لطف خداوندى.
گر مرد رهى ميان خون بايد رفت
از پاى فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاى به راه در نه و هيچ مگوى
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت
5.همانگونه كه از وجود ايمان به اعمال صالحه شخص مؤمن مىتوان پى برد،همچنان ازاعمال صالحه.شخص صالح،مىتوان ايمان او را درك و دريافت نمود.اين همان كشفاستلزامى است كه«ايمان»و«اعمال صالحه»با يكديگر دارند.كشف اعمال صالحه ازايمان كشف،معلول از علت و كشف ايمان از اعمال صالح،كشف معلول از علتخويش استبنابر اين هر دو كشف بر مبناى قانون«عليت»مىباشد.اگر ايمان وجودنداشته باشد،اعمال صالحه قابل اسناد به خدا و حداقل به وجدان[نه به سوداگرىها] امكان پذير نخواهد بود،اگر چه كارهاى بسيار بزرگى از انسان صادر گردد و مردم عادىهم چنين انسانى را قهرمان تلقى كنند!همچنان اگر اعمال يك انسان شايسته و صلاحيت نداشته باشد،كشف از آن مىكند كه شخص مزبور يا ايمان ندارد و نام تو هم و حساسيتخاص را ايمان گذاشته است و يا به بيمارى چند شخصيتى مبتلا شده است.
6.تنها با ايمان است كه علم صحيح و سازنده به وجود مىآيد.يكى از مباحث مهم ايمانو علم همين است كه آيا ايمان مقدم استيا علم،ايمان با ارزشتر استيا علم.ايمانعلت است و علم معلول،يا بالعكس-علم علت است و ايمان معلول؟بديهى است كهوقتى كه مىگوييم:«ايمان مقدم استيا علم»مقصود تقدم زمانى نيست،بلكه مقصودتقدم در كارايى است.پاسخ اين سؤال چنين است:همانطور كه علم جنبه وسيلهاى دارد وجنبه هدفى،همچنان ايمان نيز جنبه وسيلهاى دارد و هدفى.جنبه وسيلهاى علم عبارتستاز كشف واقعيات در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن،با خدا،با جهانهستى و با همنوع خود) و جنبه هدفى آن عبارتست از روشنايى درباره واقعيات درارتباطات مزبوره كه عنصر بزرگ جان آدمى است.
اقتضاى جان چو ايدل آگهى است
هر كه او آگاهتر جانش قوى است
اما جنبه وسيله اى ايمان عبارتست از نيرومند شدن نفس[من،شخصيت]آدمى براىتنظيم و اصلاح نهايى خويشتن در ارتباطات چهارگانه مزبور.و جنبه هدفى ايمان،عبارتست از شكوفايى ذات آدمى در مسير انا لله و انا اليه راجعون (ما از آن خداييم وبه سوى او بر مىگرديم) ملاحظه مىشود كه جنبه هدفى ايمان،بالاتر از جنبه هدفى علماست،زيرا ايمان است كه عامل اصلى شكوفايى ذات آدمى در مسير«حيات معقول الهى مى باشد.
7.ايمان مىتواند علم را به مفيديت در حد اعلى برساند.آيا هيچ خردمند آگاهىمىتواند در اين حقيقت ترديد كند كه اساسىترين و نيرومندترين عامل مخرب«حياتمعقول»انسانها از آغاز حيات اجتماعى در اين كره خاكى،علم بىايمان بوده است.علم بىذات براى تحقق بخشيدن به معلوم خود مىجوشد.يعنى دانشمند مىخواهد محصولدانش خود را به رخ جامعه يا جوامع بشرى بكشد و سود خود را اگر چه شهرت در ميانمردم باشد مانند ديويد هيوم (2) به دستبياورد.اين دانش اگر مربوط به تكنولوژى باشد،كمترين تفاوتى در عرضه كردن خود به جامعه،ما بين فرمول دواى يك بيمارى يابمبهاى نابود كننده[كه چند عدد از آنها مىتواند كره زمين را به خاكستر مبدل نمايد] نمىگذارد.و اگر دانش بى ايمان در قلمرو فلسفه بروز كند،ديويد هيوم و نيچه[بقولسعدى]بازيگر ميدان شود.و اگر در علوم انسانى گام به ميدان بگذارد،ماكياولىها وتوماس هابسها و فرويدها سر بر مىآورند و انسان و انسانيت را در پايينترين مراحلتاريخ طبيعى راكد مىسازند.
8.علم توام با ايمان است كه مرگ را بعنوان آغاز شكوفايى زندگى نويد مىدهد.قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين . (3)(بگو اى كسانى كه به مكتب يهود گرويدهايد،اگر معتقد هستيد كه تنها شما دوستان خداييد نه ديگر مردم،پس مرگ را آرزو كنيد اگر در ادعاى خود راستگويانيد) .اگر علمنتواند با دريافتحقيقتيا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فىعبادى و ادخلى جنتى. (4) اى نفس رسيده به آرامش،برگرد به سوى پروردگارت در حاليكهتو از او راضى هستى و او از تو رضايت دارد.در گروه بندگانم باش و گام به بهشتمبگذار.) سرنوشت نهايى بشر را قابل درك بسازد.
درباره زندگى هيچ چيزى براى بشر نياموخته است،زيرا بدون فهم حقيقت پلزندگى كه مرگ ناميده مىشود و بدون شناخت جائيكه پس از عبور از پل مرگ بايد بهآنجا وارد شد، حقيقت زندگى روشن نخواهد گشت.
اين جهان همچون درختست اى كرام
ما بر او چون ميوههاى نيم خام
سخت گيرد خامها مر شاخ را
زانكه در خامى نشايد كاخ را
چون بپخت گشت شير لب گزان
سست گيرد شاخهها را بعد از آن
چون از آن اقبال شيرين شد دهان
سست شد بر آدمى ملك جهان
مولوى
مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست
پيش دشمن ، دشمن و بر دوست ، دوست
اى كه مىترسى زمرگ اندر فرار
آن زخود ترسانى اى جان هوشدار
روى زشت تست نى رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ ، برگ
گر به خارى خستهاى خود كشتهاى
ور حرير و قز درى خود رشتهاى
و بالموت تختم الدنيا،و بالدنيا تحرز الاخرة،و بالقيامة تزلف الجنة و تبرز الحجيم للغاوين، و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامة،مرقلين فى مضمارها الى الغاية القصوى.(و با دنيا است كه آخرت احراز مىگردد،و با فرا رسيدن قيامت،است كه بهشت[به مردم با تقوى] نزديك مىشود و دوزخ براى گمراهان.قطعى است كه براى مخلوقات جايگاه قرارىجز روز رستاخيز نيست.آنان در ميدان قيامتبه غايت نهايى خود در حركتخواهندبود. )
آخرت يعنى جايگاه بروز نتائج كارهايى كه در زندگى دنيوى از بشر صادر شدهاست.اين مطلب در مبحث پيشين مطرح شده است و احتياجى به توضيح بيشتر ندارد. بقيه جملات فوق بيان ترتيب مراحلى است كه از آغاز آخرت شروع مىگردد.
قد شخصوا من مستقر الاجداث و صارو الى مصائر الغايات،لكل دار اهلها لا يستبدلون بها و لا ينقلون عنها (مخلوقات از قرارگاه قبور خود بر مىخيزند و رهسپار سرنوشتخود مىگردند. براى هر جايگاهى از[بهشت و دوزخ]مردمى است كه آنرا تبديلنمىكنند و از آن منتقل نمىگردند.)
تا بتوانيد با اين جمله ويرانگر حيات:نمىبينم،پس نيست!خودتان را تسليت ندهيد.
آرى،امثال رباعيات ذيل از نظر ذوقيات تخيلى براى تسليت و خود فريبى جالب است:
زان پيش كه غمهات شبيخون آرند
فرماى كه تا باده گلگون آرند
تو زرنهاى اى غافل نادان كه ترا
در خاك نهند و باز بيرون آرند!
منسوب به خيام!!
يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند به استادى خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك بر آمديم و بر باد شديم!
منسوب به خيام!
چون عمر به سر رسد چه بغداد چه بلخ پيمانه چو پر شود چه شيرين چه تلخ
خوش باش كه بعد از من و تو ماه بسى
از سلخ به غره آيد از غره به سلخ
منسوب به خيام!
گويند كسان بهشت با حور خوش است
من مىگويم كه آب انگور خوش است
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار
كاو از دهل شنيدن از دور خوش است
منسوب به خيام!
و اگر كسى بگويد:اين رباعيات واقعا از عمر بن ابراهيم خيام[يا خيامى]است،قطعاخلاف واقع گفته است،زيرا در تاريخ شخصيتها و فرهنگ اسلامى به يك شاعرپوچ گرا«امام»نمىگويند،در صورتيكه همانگونه كه در كتاب«تحليل شخصيتخيام» بيان شده است.بيش از 10 مورد در تواريخ اسلامى به اين مرد«امام»گفته شده است كهاز جمله گويندگان محمود بن عمر زمخشرى است.لطفا مراجعه فرماييد به تاب«تحليلشخصيتخيام».و با نظر به فلسفه الهى خيام كه بر روش مشايى در آن حركت كردهاست،بايد بگوييم:شخصيتبه اين عظمت،به بيمارى چند شخصيتى مبتلا بوده است!
البته اين سخن (چند شخصيتى بودن) را برخى از صاحبنظران درباره ابو العلاء معرى كه شاعر است نه فيلسوف تجويز كردهاند كه او از يك طرف مىگويد:اما اليقين فلا يقين و انما اقصى اجتهادى ان اظن و احدسا(اما يقين،در هيچ يك از معارف،يقينى وجود ندارد و جز اين نيست كه نهايت اجتهادمن به گمان و حدس منتهى شود.) از طرف ديگر بطور يقين مىگويد:خلق الناس للبقاء فضلت امة يحسبونهم للنفاد (مردم براى بقاء در ابديت آفريده شدهاند.لذا گمراه است آن قومى كه مردم را رو بهفناى مطلق مىبينند.) براى مشاهده تضاد گويىهايى از اين دست،مراجعه فرماييد به كتاب«تحليل شخصيت خيام».
و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر،لخلقان من خلق الله سبحانه و انهما لا يقربان من اجل و لا ينقصان من رزق (قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر دو خلق ازاخلاق خداونديست و اين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مىكند و نه از روزىكسى مىكاهد.)
تكليفى بسيار با اهميت كه احساس تكليف را در مردم احياء مىكند
اين تكليف عبارتست از«امر به معروف و نهى از منكر»امر به معروف و نهى از منكريعنى چه؟ اين تكليف عبارتست از راهنمايى و ارشاد مردم به نيكىها عموما و جلوگيرىمردم از بدىها و زشتىها عموما.خداوند سبحان مىفرمايد: «ولتكن منكم امة يدعون الىالخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون» (5) و گروهى از شماآماده شوند كه دعوت به خير نمايند و به نيكى دستور دهند و از زشتى و بدى جلوگيرى كنند و آنان هستند رستگاران) باز در مدح آن طائفه از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روزآخرت آوردهاند، مى فرمايد: «يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين.» (6) آنان ايمان به خدا و روز معادمى آورند و امر به نيكى و نهى از منكر مىنمايند و در تحصيل خيرات شتاب مىكنند وآنان از صلحاء هستند.) ضرورت اين تكليف از آن جهت است كه اميال و هوى وهوسها و بطور كلى خود خواهىهاى اكثريت مردم بقدرى فراوان و گسترده و تند و تيز است كه افزون بر انبياء و كتابهاى آسمانى آنان،و اوصياء و اولياء و راهنماييهاى آنان وافزون به عقل و وجدان و تجارب خود مردم،گروهى در هر جامعهاى بايد به يارىعوامل مزبور بشتابند و بوسيله امر به معروف و نهى از منكر،مردم را به حركتبه طرفخيرات و دورى از جرمها و گناهان وادار بسازند.واقعا اين يك حقيقت است كه:
صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص و بينوا
دمبدم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم
مولوى
و عليكم بكتاب الله«فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع و الرى الناقع و العصمةللمتمسك،و النجاة للمتعلق،و لا يعوج فيقام لا يزيغ فيستعتب،و لا تخلقه كثرة الرد،و ولوج السمع،من قال به صدق،و من عمل به سبق (تمسك كنيد به كتاب الله،زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است آشكار و شفائى سودمند و سيراب كننده ايست. برطرف كننده تشنگى و حافظ كسى است كه توسل به او جويد،و نجات استبراى كسىكه تعلق به آن داشته باشد.كجى را راه به آن نيست تا راستش كنند و از حقيقت نمىلغزدتا برگردانده شود به سوى حقيقت.فراوانى ورود قرآن به گوش،آنرا كهنه نمىگرداند. هر كس به اين كتاب الهى قائل شد،راست گفت و راست گرديد و هر كس به آن عملكرد بر ديگران سبقت جست.)
براى بررسى و تحقيق در مباحث قرآن،مراجعه فرماييد به ج 2،ص 206 و ص 216 تاص 222 و ج 3،ص 64 و ج 4،ص 234 و 235 و ج 4،از ص 253 تا ص 255 واز ص 261 تا ص 271 و ج 13، از ص 13 تا ص 18 و ج 14،از ص 115 تا ص117 و از ص 129 تا ص 132.
و قام اليه رجل فقال:يا امير المؤمنين،اخبرنا عن الفتنة و هل سالت رسول الله (ص) عنها؟ فقال عليه السلام:انه لما انزل الله سبحانه،قوله:«الم.احسب الناس ان يتركوا انيقولوا آمنا و هم لا يفتنون»علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله صلى الله عليه و آله بيناظهرنا،فقلت:يا رسول الله،ما هذه الفتنة التى اخبرك الله تعالى بها؟فقال:«يا على،ان امتىسيفتنون من بعدى.»فقلت:يا رسول الله،او ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد مناستشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهادة،فشق ذلك على،فقلت لى؟»ابشر،فان الشهادةمن ورائك؟ »فقال لي:«ان ذلك لكذلك،فكيف صبرك اذن؟»فقلت:يا رسول الله ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر.(در اين هنگام مردى از جاى برخاست و گفت:يا امير المؤمنين،درباره فتنه ما را آگاه فرما و آيا از رسول خدا (ص) درباره فتنه سئوال نمودهايد؟آن حضرت فرمود:هنگامى كه خداوند سبحان اين آيه (الماحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون) را نازل فرمود،من دانستم مادامى كهرسولخدا (ص) در ميان ما است،فتنه بر ما نازل نمىگردد.پس گفتم:يا رسول الله چيست آن فتنه اى كه خدا آنرا به شما خبر داده است؟فرمود:يا على،امت من بعد از من دچارفتنه مىگردند.عرض كردم يا رسول الله،آيا در جنگ احد،هنگامى كه جمعى ازمسلمانان شهيد گشتند و من از شهادت بىنصيب ماندم و اين پيشامد براى من سخت شد،مگر به من نفرمودى :«بشارت باد ترا به شهادت در آينده؟»فرمود:آرى،چنين است،در آن هنگام چگونه تحمل خواهى كرد؟
عرض كردم يا رسول الله،چنين حادثه اى جاى صبر و شكيبايى نيست،بلكه از موارد صبر و شكر است و رسولخدا (ص) فرمود:اين قوم در آينده دچار فتنه گردند و درباره دينى كه پذيرفتهاند، به خدا منت گذارند ورحمت او را آرزو كنند و از غضب او خود را در امن و امان ببيند و حرام او را حلالتلقى كنند-به وسيله شبهههاى دروغين و هوىهاى غافلگير.شراب را به عنوان آب جوحلال شمارند و رشوه پليد را هديه ناميده و حلالش پندارند.رباخوارى كنند و نام آنرا خريد و فروش گذارند.عرض كردم يا رسول الله،در چنان موقع آنانرا در چه منزلتىقرار بدهم، آيا به منزله مرتد يا به منزله فتنه و آشوبزدگان؟رسول خدا پاسخ فرمودند:بهمنزله فتنه و آشوبزدگان.
توضيحى درباره جمله امير المؤمنين (ع) :
من دانستم تا پيامبر (ص) در ميان ما است،فتنهاى بوجود نمىآيدگفته شده است كه از آيه شريفه «ا حسب الناس ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون» (آيا مردمگمان مىكنند كه رها شوند تا بگويند:ما ايمان آورديم و آنان آزمايش نشوند) مطلبفوق (تا پيامبر (ص) در ميان مسلمانان است،فتنهاى به وجود نمىآيد) استفاده نمىشود،بنابر اين،ماخذ علم امير المؤمنين (ع) به مطلب مزبور چه بوده است؟ابن ابي الحديد درتفسير مطلب مىگويد:امير المؤمنين (ع) از آيه «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم» (7) وخداوند آنان را عذاب نمىكند مادامى كه تو در ميان آنان هستى) استفاده كرده است.
ولى همانگونه كه ديگر شارحان نهج البلاغه متذكر شدهاند،لازمه آيه شريفه آزمايش،عدم وقوع فتنه در ايام حيات رسولخدا (ص) نمىباشد،بلكه بر مبناى روايتى كه مرحومفيض كاشانى نقل كرده كه در موقع نزول آيه آزمايش پيامبر اكرم (ص) فرمود:چارهاىاز وقوع فتنه بعد از پيامبر براى امتش نيست تا راستگو از دروغگو تفكيك گردد… (8) وعلم امير المؤمنين (ع) مستند به آن فرموده پيامبر مىباشد.مباحث مربوط به«فتنهها وآشوبها و آزمايشها و حوادث»در موارد زير مطرح شده است:ج 3،ص 80 تا 88 و ازص 99 تا ص 108 و از ص 318 تا ص 324 و ج 9،ص 209 تا ص 210 و ج 15،از ص 55 تا 56 و ج 16،از ص 301 تا 310 و ج 18،از ص 120 تا 121.
يا رسول الله،شهادت تلخ نيست كه نيازى به صبر و تحمل داشته باشدبلكه موجب بشارت و سپاسگزارى است.
آنان که ره دوست گزیدند همه
درکوی شهادت آرمیدند همه
در معرکه ی دو کون فتح از عشق است
هرچند سپاه او شهیدند همه
منسوب به صدر المتالهين
آنانكه درباره ارزشهاى والاى انسانى مىانديشند و اظهار نظر مىكنند،حتمامىدانند يا بايد بدانند كه شهادت (آگاهانه و با كمال اختيار دست از حيات شستن و وداعبا همه علائق و آرزوها،و گسيختن از جهان هستى زيبا و پر شكوه) در راه آرمانهاىاعلا يكى از با عظمتترين امتيازات حيات است،زيرا انديشيدن و اراده و تصميم واقدام درباره مرگ كاملا اختيارى و آگاهانه در قلمرو خود حيات صورت مىگيرد.پسبراى شناختحقيقتحيات و جان آدمى و شخصيت مدير حيات و موت قطعا بايدپديده شهادت مورد بررسى و دقت جدى قرار بگيرد. در موارد ذيل مباحثشهادت تاحدودى بررسى شده است مراجعه فرماييد:ج 5،از ص 54 تا ص 60 و از ص 73 تاص 80 و ج 6،از ص 3 تا ص 27.
«يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته،و يامنون سطوتهو يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة،و الاهواء الساهية،فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحتبالهدية و الربا بالبيع»قلت:يا رسول الله،فباى المنازل انزلهم عند ذالك؟ابمنزلة ردة امبمنزلة فتنة؟فقال:بمنزلة فتنة. (يا على،اين مردم در آينده در اموال خود دچار فتنه گردند ودرباره دينى كه پذيرفتهاند به خدا منت گذارند و رحمت او را آرزو كنند و از غضب اوخود را در امن و امان بينند و حرام او را حلال تلقى كنند-بوسيله شبهههاى دروغين وهوىهاى غافلگير.شراب را بعنوان آب جو حلال شمارند و رشوه پليد را هديه ناميده و حلالش پندارند. رباخوارى كنند و نام آنرا خريد و فروش گذارند!عرض كردم يا رسولالله در چنان موقع آنانرا در چه منزلتى قرار بدهم،آيا بمنزله ارتداد يا به منزله فتنه وآشوبزدگى؟رسول خدا فرمودند: بمنزله فتنه و آشوبزدگى.)
موارد فتنه و آشوبزدگى
1-مالدارى و مال پرستى و تكاثر
كه متاسفانه موجب اختلاف و فاصلههاى بسيار ناگوار،ميان مردمى گشت كه در زمانپيامبر اسلام تنها به ضرورتهاى معيشت قناعت مىكردند و در يك آرامش و حالاتروحى بسيار شايسته زندگى مىكردند.مالكيت ارزش واقعى خود را كه جنبه وسيلهاىبراى حيات اقتصادى مردم دارد،بخوبى دريافته بود.اين تكاثر بعدها چنان اختيار ازدست عدهاى از مالداران گرفت كه نه آيه و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فىسبيل الله فبشرهم بعذاب اليم (9) و كسانى را كه طلا و نقره را متراكم مىكنند و آنها را درراه خدا انفاق نمىكنند، به عذابى دردناك بشارت بده) براى اصلاح حال آنان كارگر بودو نه آيه ويل لكل همزة لمزة الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده كلا لينبذن فىالحطمة.و ما ادراك مالحطمة نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة… (10) واى بر هر عيبجوىطعنه زننده كه مال جمع مىكند و آنرا مىشمارد و گمان مىكند مال او براى او جاودانىخواهد بود نه هرگز،آنان در سراى ابديتبه حطمه انداخته خواهند شد و تو چه مىدانىحطمه چيست؟آتش شعلهور خداوندى است كه به مغز درون دلها سر مىكشد.) درآنان اثرى ايجاد مىكرد و نه الهاكم التكاثر.حتى زرتم المقابر (11) متراكم ساختن اموال شما را مشغول ساخت تا گورها را ديدار كرديد) و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الىالتهلكة (12) و انفاق كنيد در راه خدا و خود را با دستخود به هلاكت نيندازيد.) و نهمشاهده نتايج فاسد كننده فرد و اجتماع كه قابل مشاهده هر انسان آگاه بود.مگر ايناصل-
ساقى بجام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند
حافظ
فرا گير همه دورانهاى تاريخ اقتصاد بشرى نبوده است؟!مگر ابوذر،حكام زمان خودمانند معاويه ها را تذكرات نمى داد.
2-حماقت ناشى از خود خواهى كوته بينانه (منت گذاشتن به خداو پيغمبر كه ما مىخواهيم انسان شويم)!!
به دين اسلام گرويده بودند،ولى به خدا و پيامبر منت مىگذاشتند!! 1-يمنون عليك اناسلموا قل لا تمنوا على اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين (13) بر تومنت مىگذارند كه اسلام آوردهاند!بگو اسلامتان را بر من منت نگذاريد،بلكه خدا برشما منت مىگذارد كه شما را به ايمان هدايت كرده است اگر راستگو باشيد.)
آيا اعجازى بالاتر از اينكه يك انسان كامل در ميان جمعى با داشتن با عظمتتريناخلاق زندگى كند و آن جمع گرويدن به اصول و ارزشهاى والاى انسانى را به رخ آنانسان بكشند و به او منت گذارند كه ما وارد گروه تو شديم!يعنى ما به خاطر تو و براىاينكه سخن ترا به زمين نيندازيم،خودمان را آماده پذيرش اسلام تو كرديم!
چشم باز و گوش باز و اين عما!
حيرتم از چشم بندى خدا
3-فقط خداوند براى من خود خواه و ستمكار رحيم و مهربان است و بس!
او از گناهان و جناياتى كه ما مرتكب مىشويم چشمپوشى خواهد كرد،زيرا او رحيماست و بس!و حق كشىها و فسادهائى كه در روى زمين به راه مىاندازيم انتقام نخواهدكشيد،زيرا او رحيم و مهربان است!ما ميتوانيم،بلكه جانهاى آدميان را اسباب بازىخود خواهىهاى خود قرار بدهيم،زيرا خدا كريم و رحيم است!چه وقاحتى بالاتر ازاينكه رحمتخدا را با تمام بيشرمى شامل حال گنهكاران و جنايتكاران و پايمالكنندگان حقوق انسانها و عوامل فساد در روى زمين بدانيم ولى آن مردم مظلوم و بينواكه مورد جنايت واقع شدهاند و حقوقشان پايمال گشته است و در زير عوامل مرگبارفساد متلاشى و نابود شدهاند،مشمول لطف و رحمت الهى نشوند!
اگر چنين بود كهصدها آيات در قرآن مجيد هماهنگ با حكم بديهى عقل و دريافت مستقيم و شهودوجدانى فرياد نمىزند- كل نفس بما كسبت رهينة (14) هر نفسى در گرو اندوختههاىخويشتن است.) فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (15) هر كس بر شماتعدى كرد.مانند همان تعدى را براى او وارد كنيد.) انه لا يفلح الظالمون (16) ستمكارانرستگار نخواهند شد.) اين هم يكى از اشكال خطرناك خود خواهى است كه همهوقاحتها و ستمكاريها و حقكشىها را با رحمت الهى،مىپوشانند و خود را ازكيفرهاى آنها بر كنار تلقى مىكنند و اما اينكه همين رحمت و فيض و كرم و عنايتخداوندى شامل حال آن بينوايان و مستضعفان نيز بوده است كه آنانرا از نعمت عظماى حيات و استعدادها و محبتها و آرزوها،مخصوصا از نعمت الهى كمال جويىبرخوردار فرموده است،ولى همه اين عظمتها و امتيازها دستخوش آن وقاحتها شدهو ستمكاريها و حق كشىها فراموش گشته است!
4-حرام را حلال و حلال را حرام خواهند كرد!
در اين تبهكاريهاى زشت،هرگز اعتراف نخواهند كرد:ما حلال را حرام و حرام راحلال كرديم. نه هرگز،زيرا آنان هشيارتر و حيلهگرتر از آنند كه خود را با كمالصراحت روياروى عقول و وجدانها و عقائد و تكاليف صريح دين قرار بدهند.الف-آبجو مسكر را كه از مصاديق خمر است،با نام آبجو حلالش خواهند كرد!مگر باتغيير الفاظ مىتوان موضوع و حكمش را ناديده گرفت!واقعيات و روابط آنها و حقائقو مختصات آنها در جهان هستى،همانگونه كه از علم و جهل و شك و گمان پيروىنمىكنند،همچنان با الفاظى كه ما آنها را ارائه مىكنيم هيچ تفاوتى نخواهد كرد.
5-رشوه پليد را هديه خواهند ناميد!
اين كار زشت چنان شايع شده بود كه حتى با اين كار به سراغ على بن ابيطالب عليه السلامنيز رفتند:در آخر داستان برادرش عقيل بن ابيطالب كه اصرار مىكرد:بيش از سهممشروعش از بيت المال،دريافت نمايد،مىفرمايد:«و شگفت انگيزتر از اين داستان(قضيه عقيل) اينكه شب هنگام كسى به ديدار من آمد،چيزى پوشيده در ظرفش آوردهبود كه معجونى در آن بود من از اين كار ناراحتشدم آنچنانكه زهر مار يا آنچه كه آنرااستفراغ نمايد، ناگوار است.به او گفتم:آيا صله استيا زكاتستيا صدقه؟اين بر ماخاندان پيامبر حرام است.آن شخص گفت:نه اينست و نه آن،بلكه هديه ايست كه تقديممىكنم.به او گفتم:مادران به اتمتبنشينند،آيا[با تغيير كلمه]به فريفتن من آمدهاى؟ آيا مغزت آشفته يا ديوانهاى يا سرسام مىگويى؟
6-ربا خوارى خواهند كرد به نام خريد و فروش
يكى از آن موارد كه بازى با الفاظ نقش بزرگى در دگرگون ساختن موضوع و حكم،بازى كرده است و هنوز هم اين نقش را به عهده دارد،ربا است.بعنوان مثال يكى به ديگرى مبلغى قرض مى دهد،براى آنكه بهره گرفتن از آن را مشروع جلوه دهد،مى گويد:من اين مبلغ را به تو فروختم!در صورتيكه پول رايج در يك جامعه،دومختص ذاتى دارد:
1-وسيله تبادل كار با كار و كالا با كالا و كار با كالا و كالا با كار.2-بيان كننده مقدار كار و كالايى است كه صاحب پول مىتواند در مقابل آن پول ازجامعهاى كه در آن زندگى مىكند،دريافت نمايد.و اينكه بعضى از حيله هاى شرعى دربعضى از روايات بعنوان فرار از حرام به حلال،تجويز شده است،قطعا بايد به موارداضطرار حمل شود،و الا بقول استاد و محقق عاليقدر وحيد بهبهانى،خداوند تنها ازآوردن سه حرف«ر»،«ب»،و«ا»به زبان رضايت ندارد!زيرا اگر حيله هاى مزبور تجويزگردد،هيچ موردى براى تحقق ربا موضوعا و حكما نمىماند.آرى،عزيزان،اينستبازى الفاظ با پديده پول در تاريخ بشرى كه توانايى بى ارزش ساختن هر موجود با ارزشو با ارزش ساختن هر چيز بىارزش را دارا است!بار ديگر بگوييم و فرياد بكشيم:
قحط معنی درمیان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
1.شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،شرح خطبه 156،ج 9،ص 192 و ص 193.
2.هيوم،در نوشتهاى كه آنرا رثاى خود يا نطق سر مزار ناميده است،سجاياى خود را چنين وصفمىكند:«من مردى بودم با خلق و خوى ملايم،قادر به دلبستن،اما فاقد نيروى خصومت، و در همهعواطف خود اعتدال بسيار داشتم،حتى عشق من به شهرت ادبى كه ميل غالب من بود.با همهناكامىهاى پى در پى هرگز رويم را ترش نمىساخت»تاريخ فلسفه غرب كتاب سوم و فلسفه جديد ازرنسانس تا هيوم،ص 298 باز مىگويد:«حتى عشق من به شهرت ادبى كه عشق فرمانرواى زندگى منبوده است،با همه ناكامىهايم هرگز خويم را تلخ نكرد.تاريخ طبيعى دين،ص 26 هيوم.همچنين هيومدر كتاب تاريخ طبيعى دين مىگويد:«اگر چه تا اندازهاى سالخورده بودم و اميد داشتم كه ساليان دراز ازآسايش خود بهره ببرم و ناظر فزونى شهرت خويش باشم.در بهار 1775 رودههايم دچار اختلالىشد كه در آغاز بيمناكم نكرد.ولى بدبختانه اينكه كشنده و درمان ناپذير شده است»و در ص 25 ازمآخذ فوق مىگويد:«اگر چه از شهرت ادبىام كه سرانجام با فروغى روز افزون اوج مىگيرد،نشانههاى فراوان مىبينم،ليكن مىدانم كه بهر حال جز چند سالى براى لذت بردن از آن،زمانىنمىداشتهام»!!
3.الجمعه،آيه 6.
4.الفجر،آيه 29.
5.آل عمران،آيه 104.
6.آل عمران،آيه 114.
7.الانفال،آيه 33.
8.تفسير صافى،ملا محسن فيض كاشانى،تفسير آيه احسب الناس.
9.هود،آيه 34.
10.الهمزة،آيه 1 تا آيه 7.
11.التكاثر،آيه 1 و 2.
12.البقره،آيه 195.
13.الحجرات،آيه 17.
14.المدثر،آيه 38.
15.البقرة،آيه 194.
16.الانعام،آيه 21.