google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره ۱۵۴ (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

۱۵۴

ومن خطبه له علیه السلام

[یذکر فیها فضائل أهل البیت علیهم السلام ]

وَنَاظِرُ قَلْبِاللَّبِیبِ بِهِ یُبْصِرُ أَمَدَهُ، وَیَعْرِفُ غَوْرَهُوَنَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا، وَرَاعٍ رَعَى، فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی، وَاتَّبِعُوا الرَّاعِیَ.

قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ، وَأَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ، وَأَرَزَالْمُؤْمِنُونَ، وَنَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ. نَحْنُ الشِّعَارُوَالاََْصْحَابُ، وَالْخَزَنَهُ وَالاََْبْوَابُ، [وَلاَ] تُؤْتَى الْبُیُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا، فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ سَارِقاً.

منها:

فِیهِمْ کَرَائِمُالْقُرْآنِ، وَهُمْ کُنُوزُ الرَّحْمنِ، إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا، وَإِنْ صَمَتُوا لَمْ یُسْبَقُوا. فَلْیَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ، وَلْیُحْضِرْ عَقْلَهُ، وَلْیَکُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الاَْخِرَهِ، فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ، وَإِلَیْهَا یَنْقَلِبُ. وَالنّاظِرُ بِالْقَلْبِ، الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ، یَکُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ یَعْلَمَ: أَعَمَلُهُ عَلَیْهِ أَمْ لَهُ؟! فَإِنْ کَانَ لَهُ مَضَى فِیهِ، وَإِنْ کَانَ عَلیْهِ وَقَفَ عِنْدَهُ. فَإِنَّ الْعَامِلَ بَغَیْرِ عِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غیْرِ طَرِیقٍ، فَلاَ یَزِیدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ، وَالْعَامِلُ بالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ، فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ: أَسَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ؟!

وَاعْلَمْ أَنِّ لِکُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلى مِثَالِهِ، فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ، وَمَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ، وَقَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ صلى الله علیه وآله : «إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَیُبْغِضُ عَمَلَهُ، وَیُحِبُّ الْعَمَلَ وَیُبْغِضُ بَدَنَهُ».

فَاعْلَمْ أَنَّ کُلَّ عَمَلٍ نَبَاتٌ، وَکُلَّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ، وَالْمِیَاهُ مُخْتَلِفَهٌ، فَمَا طَابَ سَقْیُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَحَلَتْ ثَمَرَتُهُ، وَمَا خَبُثَ سَقْیُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَأَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ

 

خطبه ۱۵۴

در این خطبه فضائل اهل بیت پیامبر را بیان مى ‏فرمایدانسان عاقل با چشم دل غایت و هدف نهایى خود را مى‏بیندو فراز و نشیب و پایین وبالاى زندگى خود را مى‏شناسددعوت کننده[در عرصه هستى]دعوت به سوى حق‏نموده،و مسئول و تزکیه نفوس انسانها،کار خود را انجام دادپس اجابت کنیددعوت کننده را و پیروى کنید از پیشوایان…آنان در دریاهاى فتنه‏ ها و آشوبها غوطه ‏ور گشته ‏و به بدعت‏ها گراییده و اصول و قوانین را رها کردندمردم با ایمان‏ افسردند و پژمردند و خاموش گشتندو گمراهان و تکذیب کنندگان دهان باز کردند و[به حرکت در آمدند]ماییم حافظ اسلام و یاران پیامبر اعظم (ص) و مائیم‏خزانه‏داران معارف الهى و درهاى ورود به خانه‏ هاى علم و ایمان‏به خانه ‏ها واردنمى ‏شوند،مگر از درهاى آنها،پس هر کس از غیر درهاى خانه‏ها وارد شود،دزد نامیده‏ مى‏ شود.

از جمله این خطبه است:عظمت‏ها و محتویات حقیقى قرآن در میان آنها است و آنان هستند خزینه ‏هاى خداوند رحمان‏ اگر سخن گویند،راست گویند و اگرسکوت کنند[گویندگان]به آنان سبقت نگیرندهر طلایه ‏دارى باید به مردم خودراست ‏بگوید و عقل خود را به کار بیندازدو از اهل آخرت باشدزیرا از عالم‏آخرت آمده و به سوى آن برمى‏ گرددکسى که با بینایى دلش مى‏ نگرد و با بصیرت ‏عمل مى‏کندآغاز کارش این است که باید بداند آیا عمل او به ضرر او است‏یا به نفع‏ اواگر به سود اوست‏ حرکت‏ خود را ادامه بدهد و اگر به زیان او است از حرکت درمسیرى که به زیان او مى ‏انجامد باز ایستدزیرا کسى که بدون علم حرکت مى‏ کند، مانند کسى است که بیراهه مى ‏رودچنین شخصى هر اندازه که از راه واضح دورشود از هدفى که به آن نیازمند است دورتر مى‏ گرددو آن کسى که به علم عمل کندمانند کسى است که در راه آشکار و روشن حرکت مى‏ نمایدآنکس که بینا است‏ بنگرد و ببیند آیا او واقعا در حال حرکت‏ به پیش است ‏یا گردنده به عقب‏ و بدان‏ براى هر ظاهرى باطنى است‏ بر مثال خود.آنچه که ظاهرش پاک است،باطنش نیزپاک است ‏و آنچه که ظاهرش پلید است‏ باطنش نیز پلید است‏ پیامبر صادق ‏صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است:«خداوند دوست مى‏ دارد بنده را در حالی که ‏دشمن مى ‏دارد عمل او را و عمل او را دوست مى‏دارد و بدنش را دشمن مى ‏دارد»وبدان براى هر عملى گیاهى است‏ و هیچ گیاهى از آب بى‏ نیاز نیست ‏و آبهامختلفند آن آب که پاک باشد سیراب کردنش،کشتش پاک و میوه آن شیرین خواهدبود و آنچه که سیراب شدن آن پلید باشد،کشتش پلید و میوه‏اش تلخ خواهد بود.

خطبه ۱۵۴

و ناظر قلب اللبیب به یبصر امده و یعرف غوره و نجده.داع دعا،و راع رعى فاستجیبو للداعی و اتبعوا الراعی (انسان عاقل با چشم دل،غایت و هدف نهایى خود را مى‏بیند و فراز ونشیب و پایین و بالاى زندگى خود را مى‏شناسد.دعوت کننده در عرصه هستى به سوى‏حق دعوت نمود و مسئول اصلاح و تزکیه نفوس انسانها کار خود را انجام داد.پس‏اجابت کنید دعوت کننده را و پیروى کنید پیشوایان را.)

آنچه که علوم و فلسفه‏ها درباره هدف اعلاى زندگى اثبات مى ‏کند،وجوداصل هدف است و اما ماهیت این هدف و مختصات عام آن،تنها بابینایى دل دریافت مى‏ شود بدیهى است که آغاز زمان تلاش و کوشش براى پیدا کردن هدف اعلاى زندگى،مساوى ‏آغاز زمان فعالیتهاى تعقلى و قلبى بشر بوده است.زیرا عدم رضایت ‏بشر به فهمیدن هریک از اهداف شئون زندگى آدمى،نمى تواند پاسخگوى هدف اعلاى کل مجموع حیات بشرى بوده باشد.

به همین جهت است که در سرتاسر تاریخ تا امروز،بشر از طرق ‏مختلف مانند دین،اخلاق، دریافته اى فلسفى و معارف شخصى به سراغ شناخت هدف‏اعلاى فلسفه زندگى رفته است. مى‏ بینیم گاهى این تکاپوها و تلاشها به نتیجه مطلوبى ‏نرسیده است.علت اصلى این محرومیت،خطاهایى است که بشر در این فعالیت فکرى‏مرتکب مى‏گردد.نمونه‏اى از این خطاها بدین قرار است:

خطاى یکم-حقیقت آن حیات را که باید بشر فلسفه و هدف آن را باید درک کند،تشخیص نمى دهد.بشر باید بداند که آن حیات که باید هدف اعلاى آن را جستجو کند،آن پدیده بسیار والایى است که داراى صدها استعداد با عظمت از درک خویشتن (علم ‏حضورى) ، (خودهوشیارى) گرفته تا اشراف و احاطه به جهان هستى مى‏باشد.او بایدبداند که هدف اعلاى حیاتى را مى‏خواهد بفهمد که هزاران اکتشاف و خلاقیتهاى هنرى ‏و شدیدترین فداکاریها را در راه به دست آوردن آزادى و عدالت اجتماعى و تحقق‏بخشیدن به کرامت و شرف انسانى انجام داده است.

او باید بداند که آن حیات براى اومطرح است که مى‏تواند در لحظات اوج‏گیرى هشیاریهایش ابدیت را در یک لحظه ‏دریابد.حیاتى را براى پیدا کردن هدفش باید تصور کند که مى‏تواند با خداى هستى‏ارتباط برقرار کند.او با حیاتى که دارد، قدرت درک زیبایى ملکوت هستى را دریابد وصدها امثال این عظمت‏ها نه حیات موریانه‏اى و زنبور عسلى و مورچه‏اى.

خطاى دوم-بعضى از اشخاص یک امتیاز مطلوب مانند مقام یا ثروت یا شهرت ومحبوبیت اجتماعى را عالى‏ترین آرمان زندگى مى‏داند وقتى که به اینگونه آرمانهانمى‏رسد،یا مى‏رسد و احساس مى‏کند که نتوانسته است مقصود خود را که هدف اعلاى‏هستى است دریابد، مى‏گوید:زندگى پوچ است و هدفى ندارد!!

خطاى سوم-کسانى هستند که علم به هدف اعلاى زندگى را مستلزم جبرى وصول به‏هدف مى‏دانند یعنى گمان مى‏کنند که با به دست آوردن علم و معرفت‏به هدف،به‏مقصد رسیده‏اند و در هدف زندگى غوطه‏ورند! (۱) آنان نمى‏دانند که تفاوت انسانهابا غوره در این است که انسان در دوران ما قبل تکامل و در موقع حرکت در مسیر آن،بفهمد که کمال چیست و مختصات و عظمت آن کدام است،ولى غوره نمى ‏داند که ‏انگور چیست و مختصات و کاربرد آن در تغذیه و تقویت اعصاب کدام است.غوره ‏فقط حرکت مى‏ کند و تدریجا به مرحله انگورى مى‏رسد.ولى متاسفانه بشر به همان‏ دانستن این حقیقت که کمال چیست و مقصد کدام است و بدون این حقیقت،هیچ ‏سعادت و فضیلتى نصیب آدمى نمى‏گردد،دل خوش مى‏دارد،و به لذت و انبساط همین‏دریافت قناعت مى‏ کند،و از حرکت ‏باز مى‏ ماند.آرى.

رفت ‏شب و این دل من پاک نشد از گل من
ساقى مستقبل من کو قدح احمر من

مولوى

ما مى‏توانیم با دلائل عقلى و نقلى هدف اعلاى زندگى را دریابیم،ولى آن دریافتن که‏حرکت و تکاپو به دنبال داشته باشد به یک بینایى قلبى نیاز دارد که انسان را در شناخت‏هدف مزبور به درجه حق الیقین برساند.

پیشوایان الهى طرق وصول به آن هدف اعلا را هموار ساخته‏اند،غرور و کبر را ازخود دور کنیم.حرکت و تلاش در این طرق را آغاز کنیم.خداوند عادل و لطیف و فیاض در هر برهه‏اى از تاریخ راهنمایانى را با اشکال گوناگون،مشعل به دست درتاریکیهاى جهالت و تبهکاریها،بر سر راه رهگذران حیات،مامور روشن ساختن ‏راههاى وصول بشر به هدف اعلاى حیات را مامور نموده،و آن نمایندگان راستین خدادر روى زمین تا آخرین لحظات حیات خود،به روشنگرى ادامه دادند و رفتند.درودخداوندى بر جان و روان آنان باد. براى تحقیق بیشتر درباره هدف و فلسفه زندگى ‏مراجعه فرمایید به ج ۱ از ص ۱۰۳ به بعد و ج ۵ از ص ۴ تا ۸ و از ص ۱۱ تا ۱۲ و ازص ۷۳ تا ۸۰ و ج ۱۰ از ص ۲۹۲ تا ۳۲۸ و ج ۱۱ از صفحه ۱۱ تا ص ۱۴ و ج ۱۲ از ص ۱۶۶ تا ص ۱۶۸ و ج ۱۳ از ص ۴۱ تا ۴۶ و از ص ۶۸ تا ص ۷۴ و از ص‏۲۴۳ تا ۲۴۶ و ج ۱۸ از ص ۲۲ تا ص ۲۴.

قد خاضوا بحار الفتن،و اخذوا بالبدع دون السنن و ارز المؤمنون و نطق الضالون المکذبون(آنان در دریاهاى فتنه‏ ها و آشوبها غوطه ‏ور گشتند و به بدعت‏ها گراییدند و اصول وقوانین را رها کردند.مردم با ایمان پژمردند و خاموش گشتند و گمراهان و تکذیب‏کنندگان دهان باز کردند و به حرکت درآمدند.)

 

این یک قانون طبیعى است:

قرص درخشنده چون پنهان شود
شب پرده بازیگر میدان شود

تبصره:نظریه ابن ابى الحدید در شرح همین خطبه این است که مابین‏«و اتبعوا الراعى‏»و«قد خاضوا بحار الفتن‏»تقطیع شده است. (۲) و به جهت همین گسیختگى مابین جملات‏تفسیر شده قبلى و این جملات (قد خاضوا…) معلوم مى‏شود که سید رضى رحمه الله علیه‏در اینجا بعضى از جملات را نیاورده است،ولى همانگونه که محقق مرحوم حاج میرزا حبیب الله الهاشمى الخوئى در شرح همین خطبه آورده است،با توجه به امکان ارتباطدو گروه این جملات،مى‏توانیم بگوییم:چیزى از خطبه حذف نشده است،به این بیان که‏ با مبعث پیامبر اکرم (ص) و تبلیغ عقائد و احکام و تکالیف و حقوق اسلام به وسیله آن‏ رسول اعظم،دین جاودان الهى در آن هنگام که جاهلیت،بشریت را در جهل وتبهکاریها غوطه ‏ور ساخته بود، روى زمین را روشن ساخت.ولى پس از رحلت آن ‏بزرگوار،مردم در دریاهاى فتنه‏ها و آشوبها غوطه‏ور شدند…براى تحقیق بیشتر درباره‏«فتنه‏ها و آشوبها»مراجعه فرمایید به ج ۳،ص ۸۰ تا ۳۲۴ و ج ۱۵،ص ۵۵ و ۵۶ و ج‏۱۶ از ص ۱۰۰ تا ص ۱۰۳ و از ص ۳۰۱ تا ص ۳۱۰ و ج ۱۸،ص ۱۲۰ و ۱۲۱نحن الشعار و الاصحاب و الخزنه و الابواب،و لا تؤتى البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیرابوابها سمى سارقا.

منها:فیهم کرائم القرآن،و هم کنور الرحمن.و ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم یسبقوا. (ماییم‏حافظ اسلام و یاران پیامبر اعظم (ص) و ماییم خزانه‏داران معارف الهى و درهاى ورودبه خانه‏هاى علم و ایمان،و به خانه‏ها وارد نمى‏شوند مگر از درهاى آنها.پس هر کس ازغیر درهاى خانه‏ها وارد شود،دزد نامیده مى‏شود. (۳)

 

امیر المؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام و صاحب نظران و محدثان‏ بزرگ اسلامى

ابن ابى الحدید شارح معتزلى نهج البلاغه در شرح همین خطبه احادیث متعدد و بسیار با اهمیتى را درباره على (ع) که در راس خاندان عصمت و طهارت بعد از پیامبراکرم (ص) قرار دارد،آورده است.ما در مجلد اول از همین مجلدات مباحثى را به عنوان‏ شناسایى على بن ابیطالب (ع) نماینده رسالتهاى کلى از ص ۱۶۸ تا ص ۳۰۳ مطرح ‏نموده‏ایم.مى ‏توانیم از مطالعه کنندگان و محققان ارجمند خواهش کنیم که به مباحث‏ مزبور مراجعه فرمایند.در این مبحث،به آن احادیث ‏بسیار با اهمیتى که ابن ابى الحدیدنقل کرده است،مى‏ پردازیم.

ابن ابى الحدید با این جملات شروع مى‏کند:«ذکر الاحادیث والاخبار الوارده فى فضائل على‏»:بدان، اگر امیر المؤمنین علیه السلام افتخار به خویشتن نمایدو در شمارش مناقب و فضائل خود با آن فصاحتى که خدا به او داده است و او را به آن ‏مخصوص فرموده است و به اضافه این،همه فصحاى عرب در این توصیفات و بیان ‏مناقب و فضائل او،على (ع) را یارى کنند به یک دهم آنچه که از رسول صادق (ص) درشان على (ع) وارد شده است،نمى‏ رسند.

و منظور من آن اخبار و احادیث ‏شایع که امامیه‏ به امامت على (ع) بر آنها احتجاج مى‏کنند،نمى ‏باشد.مانند داستان غدیر،منزلت،داستان‏ سوره برائت،و خبر مناجات و داستان خیبر و قضیه خانه در مکه در آغاز دعوت و ماننداینها،بلکه آن احادیث ‏خصوصى را مى‏ گویم که پیشوایان حدیث آنها را نقل نموده‏ اند.

آن احادیث که کمتر از اندکى از آنها درباره غیر على (ع) بروز نکرده است و من از این‏ اخبار چیزى اندک از آن روایات مى‏آورم که علماى حدیث نقل کرده ‏اند[علمایى که‏ در نقل حدیث متهم و مشکوک نیستند]این علماء به برترى اشخاصى غیر از على (ع) رابه آن بزرگوار معتقدند.بنابراین،روایات مى‏ آورم آنان درباره على (ع) آن آرامش‏ خاطر ایجاب مى‏ کند که از عهده روایات دیگر برنمى‏ آید. (پیش از نقل اخبار،این نکته‏ را متذکر مى‏ شویم که منابع اخبار در این مبحث منقول از ابن ابى الحدید،ج ۹ از صفحه‏۱۶۷ تا صفحه ۱۷۴.)

خبر اول:«یا على،خداوند تو را با زینتى آراسته است که بندگان خود را با بهتر از آن،نیاراسته است:این زینت ابرار (صالح‏ترین نیکوکاران) در نزد خداوند متعال است،پارسایى در دنیا،تو را توفیق داده است که چیزى از دنیا را نگیرى و محبت‏ بینوایان را به ‏تو عنایت فرموده است که تو را به پیروى آنان از تو و رضایت آنان به امامت تو،راضى‏ و خشنود ساخته است.»احمد بن حنبل در کتاب مسند جمله بعدى را اضافه نموده است: «پس خوشا کسى که تو را دوست دارد و واى بر کسى که تو را دشمن بدارد و حقایق رادرباره تو تکذیب کند.» (۴)

خبر دوم:پیامبر (ص) به گروهى از قبیله ثقیف فرمود:اسلام بیاورید در روایتى دیگر(از تبهکاریهایتان دست‏ بردارید) و الا مردى را به طرف شما که از من است‏ یا مساوى بامن است[عدیل نفسى]مى‏ فرستم که شما را شکست ‏بدهد (بکشند جنگجویانتان را واموال‏تان را بگیرد) عمر گفته است:من فرماندهى را هرگز تا آن روز آرزو نکرده بودم وسینه براى این کار جلو مى ‏آوریم به این امید که بگوید:آن شخص این است.

سپس دست‏ على (ع) را گرفت و دوباره فرمود:او این است.»ابوذر گفت:طولى نکشید از پشت ‏سرخنکى دست عمر را به کمرم احساس کردم،به من گفت:به نظر تو پیامبر چه کسى راقصد کرده است؟به او گفتم: مقصودش تو نیستى و جز این نیست که او وصله کننده‏ کفشش (على بن ابیطالب علیه السلام) را قصد کرده است و او دوباره اشاره به على (ع) کرد. (۵)

خبر سوم:«ابو نعیم از ابو برزه اسلمى‏«پیامبر فرموده است:خداوند متعال درباره على ‏عهدى فرموده است،عرض کردم اى پروردگار من،براى من بیان فرما،خداوند فرمود:بشنو،على پرچم هدایت است و پیشواى اولیاى من است و نور است‏براى کسى که به من‏ اطاعت کند و او آن کلمه ‏اى است که انسانهاى با تقواى را به آن الزام نموده ‏ام.هر کس اورا دوست ‏بدارد مرا دوست مى ‏دارد و هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است.

این[فضایل]را به او بشارت بده.گفتم:اى خداى من،او را به این فضایل بشارت دادم،على گفت: من بنده خدایم و در اختیار اویم،اگر مرا عذاب کند به سبب گناهان من است،او هیچ ظلمى نمى‏کند و اگر آنچه را که به من وعده فرموده است،عنایت کند،اوست‏ شایسته این لطف و کرامت.من به او دعا کردم و گفتم خدایا،روشن فرما و خوشى او رادر ایمان به تو قرار بده، خداوند فرمود:قرار دادم.و لکن من،على را آزمایشى‏ مخصوص خواهم کرد که هیچ یک از اولیاى خودم را به آن آزمایش وارد ننموده ‏ام.

عرض کردم:پروردگارا،على برادر و صاحب (یار) من است!فرمود:در سبقت که اوبوسیله او عده ‏اى آزمایش مى ‏شوند و خود او هم آزمایش مى‏ گردد.! (۶) ابو نعیم این ‏روایت را با اسناد دیگر با الفاظ متفاوت نقل کرده است:على در روز قیامت امین من وصاحب پرچم من است و خزائن رحمت پروردگار من به دست على است.»

خبر چهارم:«از پیامبر اکرم (ص) هر کس بخواهد به حضرت نوح (ع) بنگرد درقدرت تصمیمش و حضرت آدم (ع) در علمش و به حضرت ابراهیم (ع) در تقوایش وبه حضرت موسى (ع) در هشیاریش و به حضرت عیسى (ع) در زهدش،بنگرد به ‏على ابن ابیطالب.» (۷)

خبر پنجم:«از پیامبر اکرم (ص) «هر کس بخواهد حیات او مانند حیات من و مرگش‏ مانند مرگ من باشد و به شاخه ‏اى از یاقوت تمسک کند که خداوند او را آفریده و سپس به آن فرموده است:«باش‏»و آن هم به خلعت وجود خود آراسته شده است،به ولایت‏ على بن ابیطالب تمسک نماید.» (۸)

خبر ششم:«از پیامبر اکرم (ص) :سوگند به آن خدایى که جانم به دست او است،اگرگروههایى از امت من نمى‏ گفتند درباره تو مانند عده ‏اى از نصارى که درباره حضرت‏ عیسى (ع) مبالغه کردند،امروز درباره تو سخنى مى‏ گفتم که به هیچ جمعى از مسلمانان‏ نمى ‏گذشتى مگر اینکه خاک پاى تو را براى تبرک مى‏ گرفتند.» (۹)

خبر هفتم:«پیامبر اکرم (ص) در شام عرفه به طرف حجاج رفت و به آنان فرمود:خداوند متعال درباره شما به فرشتگانش مباهات فرمود و همه شما را بخشید و درباره ‏على مباهات خاصى فرمود و مغفرت خاصى نصیبش ساخت.من براى شما سخنى‏ مى گویم بدون طرفدارى از خویشاوندى با على:بزرگترین سعادتمند کسى است که على‏ را در زندگى و مرگش وست بدارد.» (۱۰)

خبر هشتم:«پیامبر فرمود:من اولین کسى هستم که روز قیامت دعوت مى‏ شوم و درسایه عرش در طرف راست عرش مى‏ ایستم،سپس با لباس فاخر زیبایى پوشانده مى‏ شوم،آنگاه پیامبران پشت ‏سر هم دعوت مى‏ شوند و در طرف راست عرش مى ایستند و لباس‏ فاخر و زیبایى پوشانده مى‏ شوند.

سپس على بن ابیطالب به جهت‏ خویشاوندى نزدیک ومنزلت و مقام با عظمتى که دارد دعوت مى‏ شود و پرچم حمد به او داده مى‏ شود،حضرت آدم و پایین‏تر از آن حضرت زیر آن پرچم مى ‏ایستند.سپس پیامبر به على ‏فرمود:پس تو حرکت مى ‏کنى و ما بین من و ابراهیم خلیل مى‏ایستى،سپس لباس فاخر وزیبایى به تو پوشانده مى‏ شود،آنگاه ندایى از عرش طنین اندازه مى‏گردد چه پدر با عظمتى ‏است پدرت ابراهیم الخلیل!چه برادر با عظمتى است‏ برادرت على!بشارت باد به تو که‏ هر وقت من دعوت شوم تو دعوت مى‏ شوى و پوشیده شوم تو پوشیده مى ‏شوى و زنده ‏مى‏ شوى هر وقت که من زنده شوم.»

خبر نهم:«پیامبر فرمود:اى انس،براى من آب وضو آماده کن و سپس برخاست ودو رکعت نماز گذاشت.سپس فرمود:اولین کسى که از این در به تو وارد مى‏ شود،پیشواى متقیان است،و آقاى همه مسلمانان و رئیس مسلمانان و خاتم اوصیاء و پیشواى پیشانى سفیدان مشهور«انس مى‏ گوید:گفتم،خداوندا،این کسى را که پیامبر (ص) مى‏ فرماید ازانصار قرار بده و این دعایم را یادداشت کردم،على وارد شد پیامبر (ص) فرمود:«اى ‏انس که بود آمد؟»عرض کردم:على، پیامبر در حال انبساط و تبشیر برخاست و دست ‏به ‏گردن على انداخت عرق پیشانى او را پاک کرد.

على عرض کرد یا رسول الله[درود خدابر تو و خاندانت]امروز عواطفى از تو مى ‏بینیم که پیش از این،درباره من ابراز نفرموده ‏بودى؟پیامبر فرمود:چه مانعى از این اظهار یگانگى وجود دارد،زیرا تویى که بعد ازمن،هر آنچه را که من تعهد به آن داشته‏ام خواهى کرد و تویى که صداى مرا به جهانیان‏خواهى رساند و تویى که همه مواردى را که بعد از من در آنها اختلاف خواهند کردتبیین خواهى نمود.» (۱۱)

خبر دهم:«پیامبر فرمود:«سید عرب على را براى من صدا کنید»و عائشه گفت:«مگرتو سید عرب نیستى؟»حضرت فرمود:«من سید فرزندان آدم (ع) هستم و على سیدعرب.» (۱۲) هنگامى که على آمد او را به طرف انصار فرستاد و آنان را خواست و به آنان فرمود:«آیا شما را به چیزى دلالت نکنم که مادامى که به آن تمسک کنید گمراه‏ نخواهید گشت؟»عرض کردند یا رسول الله،بلى،فرمود:«این على است،او را همانندمحبتى که به من دارید،محبت ‏بورزید و همانند کرامتى که درباره من معتقدید به على نیزاعتقاد کنید،زیرا جبرائیل مرا به همان دستورى که به شما دادم،از خداوند مامور ساخته ‏است.» (۱۳)

خبر یازدهم:«پیامبر فرمود:«مرحبا به سرور مؤمنان و پیشواى متقیان.به على (ع)گفته شد: چگونه این نعمت را سپاسگزار خواهى بود؟فرمود:خدا را به آنچه که به من ‏داده است‏ ستایش مى‏ کنم و شکرگزارى را از مقام ربوبى مسئلت مى‏ دارم که این لطف رابه من عنایت فرمود و آن را بیفزاید.» (۱۴)

خبر دوازدهم:پیامبر فرمود:«هر کس خوشحال باشد به اینکه زندگى و مرگش مطابق‏ زندگى و مرگ من باشد و در بهشت عدن که پروردگار من آنرا آماده فرموده است،بعداز من،على و هر کس را که دوستدار او باشد،دوست‏ بدارد و از امامان بعد از من پیروى‏ نماید،زیرا آنان عترت (دودمان) من هستند و از خمیره من سرشته شده ‏اند و فهم و علم‏ برین به آنان عطا شده است. پس،واى به آن گروه از امت من که آنانرا تکذیب کند وپیوند خویشاوندى آنانرا با من ببرند، خداوند نسازد.» (۱۵)

خبر سیزدهم:پیامبر اکرم (ص) هر یک از على (ع) و خالد بن الولید را در راس ‏گروهى به یمن فرستاد و فرمود:اگر با هم باشید،فرمانده کل على است و اگر از همدیگر جدا باشید هر یک فرمانده گروه خود باشد.پس از پیروزى در یمن،على (ع) جاریه ‏اى ‏را از حق خود برداشت.

خالد به چهار نفر از مسلمانان که یکى از آنها بریده اسلمى بودگفت:بروید و به پیامبر جریان را گزارش بدهید.آنان راهى جایگاه پیامبر شدند و یکى‏ پس از دیگرى درباره على آنچه را که خالد گفته بود،مطرح کردند.پیامبر از آنان‏ رویگردان شد.بریده اسلمى آمد و داستان جاریه را گفت،پیامبر فرمود:«على را رهاکنید»و این جمله را تکرار فرمود:«على از من است و من از على‏»و فرمود،سهم على ازخمس،بیش از آن است که برداشته است و او ولى هر مؤمن ست‏ بعد از من.» (۱۶)

خبر چهاردهم:از پیامبر اکرم (ص) :«من و على پیش از چهارده هزار سال از ولادت ‏آدم (ع) نورى در پیشگاه خدا بودیم،وقتى که آدم (ع) را آفرید آن نور در آدم (ع) به ‏دو جزء-جزئى من و جزئى على بود،و صاحب کتاب فردوس به این حدیث اضافه‏ کرده است:سپس منتقل شدیم… تا در صلب عبد المطلب قرار گرفتیم،نبوت براى من بودو وصایت‏ براى على.» (۱۷)

خبر پانزدهم:از پیامبر اکرم (ص) :«یا على،نظر بر روى تو عبادت است.تو سرورى‏ در دنیا و سرورى در آخرت.هر کس که تو را دوست‏ بدارد مرا دوست داشته است ودوستدار من دوستدار خدا است و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خدااست.واى بر کسى که تو را دشمن بدارد.ابن عباس این حدیث را چنین تفسیر مى‏ کرد ومى‏ گفت:«هر کس به على مى‏ نگرد مى‏ گوید،پاک خداوندا،چه قدر عالم است این جوان!چقدر شجاع است این جوان! چقدر فصیح است این جوان!» (۱۸)

خبر شانزدهم:«هنگامى که شب بدر رسید رسول خدا (ص) فرمود:کیست که ما را ازآب سیراب کند،مردم (از ترس) خوددارى کردند.على برخاست و مشکى را با خودبرداشت.به سوى چاهى بسیار عمیق و تاریک رفت و به آن چاه داخل شد.خداوند به‏ جبرئیل و میکائیل و اسرافیل دستور داد:آماده شوید به پیروزى محمد (ص) و برادرخویش.آنان از آسمان فرود آمدند،آنان صدایى داشتند که هر کس مى ‏شنید،هراسان‏ مى ‏گشت،وقتى که به چاه رسیدند، همه آنان از روى تکریم و تجلیل به على (ع) سلام ‏کردند.احمد بن حنبل در کتاب‏«فضائل على علیه السلام‏»از طریقى دیگر از انس بن‏ مالک اضافه کرده است که‏«پیامبر فرمود:یا على،در روز قیامت‏ با ناقه ‏اى از ناقه ‏هاى‏ بهشتى وارد مى ‏شوى در حالیکه زانوها و پاهاى تو با زانوها و پاهاى من بهم پیوسته ‏است تا وارد بهشت‏ شوى.» (۱۹)

خبر هفدهم:«پیامبر اکرم (ص) در روز جمعه،خطبه‏ اى ایراد فرمود،[و درباره‏ فضیلت قریش سخنانى فرمود]و آنگاه چنین فرمود:اى مردم،شما را وصیت مى‏ کنم به‏ محبت ذوى القربى قریش (خاندان پیامبر) -برادرم و پسر عمویم على بن ابیطالب،دوست ‏نمى‏ دارد او را مگر انسان با ایمان و دشمن نمى ‏دارد او را مگر منافق.هر کس او را دوست‏ بدارد،مرا دوست داشته است و هر کس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است و کسى‏ که با من دشمنى بورزد، خداوند او را با آتش معذب خواهد فرمود. (۲۰)

خبر هیجدهم:پیامبر (ص) فرمود:صدیقون سه نفرند:«حبیب نجار که از اقصى نقاط شهر آمد و تلاش مى‏ کرد و مؤمن آل فرعون که ایمان خود را مخفى مى‏ داشت و على بن ابیطالب و او با فضیلت‏ ترین همه آنها است.» (۲۱)

خبر نوزدهم:پیامبر (ص) فرمود:«درباره على پنج چیز براى من عطا شده است‏ براى من بهتر است از دنیا و هر چه در آن است.

یکى از آنها…و

دوم:پرچم حمددست او است و آدم (ع) و فرزند آدم (ع) در زیر آن قرار مى‏ گیرند.

سوم:على درحوض من مى ‏ایستد هر که را از امت من که بشناسد،سیرابش مى‏ کند.

چهارم:پوشاننده حریم نهانى من و کسى که مرا به خدایم تسلیم مى ‏نماید.

پنجم:این‏ براى او بیمى از آن ندارم که پس از ایمان،کفر بورزد و مرتکب زنا پس ‏باشد.»

خبر بیستم:خانه ‏هاى گروهى از صحابه پیامبر (ص) نزدیک به مسجدبود که درهاى آنها به آن مسجد باز مى‏شد.روزى پیامبر اکرم (ص) فرمودببندید،مگر در خانه على را،همه درها بسته شد،جمعى در این دستورمى‏گفتند و آن سخن به پیامبر رسید.فرمود:جمعى در بستن درها مگرسخن مى‏ گویند!من باز نکردم و نبستم،بلکه امرى به من رسید،من‏ نمودم.» (۲۲)

خبر بیست و یکم:«پیامبر اکرم (ص) در جنگ طائف،على را خواست و با او بطور آهسته و خصوصى صحبت کرد و این صحبت ‏به درازا کشید.بعضى گفتند:امروز پیامبر با پسر عموى خود (على) صحبت آهسته و خصوصى طولانى نمود!

این سخن به پیامبر اکرم (ص) رسید،آن حضرت عده ‏اى از آنها را احضار نموده فرمود: «گوینده‏اى گفته است من امروز با پسر عمویم سخن پنهانى طولانى داشتم.بدانید من با او نجوى (سخن سرى) نداشتم،خداوند بود که او را براى این نجوى دستور داد.» (۲۳)

خبر بیست و دوم:پیامبر (ص) فرمود یا على،من درباره پیامبرى بر تو برترى دارم وتو در هفت موضوع بر همه مردم برترى دارى که هیچ کس از قریش آنها را نمى‏ تواندمنکر شود:۱.تو اولین کسى از قریش هستى که به خدا ایمان آورد.۲.تو باوفاترین مردم‏ به عهدى که با خدا بسته ‏اى.۳.تو مقاوم‏ترین انسانها هستى در امر الهى.۴.تویى که‏ بیت المال را مساوى‏ تر از همه قسمت مى ‏کنى.۵.تویى عادلترین مردم در میان مردم.۶.تویى بیناترین مردم به قضایا. (یا امور قضایى) ۷.تویى داراى با عظمت ‏ترین امتیاز نزدخدا. (۲۴)

خبر بیست و سوم:فاطمه (ع) به پیامبر اکرم (ص) عرض کرد:تو مرا به ازدواج ‏شخصى فقیر درآوردى!آن حضرت فرمود:من تو را به نکاح مردى درآوردم که پیش‏ از همه اسلام آورده و حلم او بالاتر از همه مردم،و علمش بیش از همه آنان مى‏ باشد.مگر نمى ‏دانى خداوند با علم به زمین و مردم آن نخست پدر تو را برگزید و سپس ‏همسر ترا. (۲۵)

خبر بیست و چهارم:«هنگامى که پس از برگشتن پیامبر از جنگ حنین،سوره (اذا جاء نصر الله و الفتح) دو ذکر سبحان الله،استغفر الله را فراوان مى‏ گفت،سپس فرمود:یا على،آنچه که براى من وعده شده فرا رسیده است.پیروزى آمده و مردم دسته دسته به دین‏ خدا داخل مى‏ شوند و هیچ کس براى مقام من شایسته ‏تر از تو نیست‏ به جهت‏ سابقه ‏اسلامى که تو پیش از همه آن را پذیرفتى و نزدیکى تو به من،و اینکه تو همسر دختر من‏ هستى و سیده النساء فاطمه (ع) در نزد توست و پیش از اینها ابتلاء به تحمل سختى ‏ها که ‏پدر تو ابو طالب در موقع فرود آمدن قرآن،درباره رسالت من داشت،من مشتاقم که‏ ارزش آن همه زحمات و بردبارى‏ هاى ابوطالب را درباره فرزندش مراعات کنم. (۲۶)

فلیصدق رائد اهله،و لیحضر عقله.و لیکن من ابناء الآخره فانه منها قدم و الیها ینقلب (هر طلایه ‏دارى باید به مردم خود راست‏ بگوید و عقل خود را به کاربیندازد و از اهل آخرت باشد، زیرا از عالم آخرت آمده و به سوى آن برمى‏گردد.)طلایه‏ دارى که جلو کاروان افتاده تشخیص مصالح و مفاسدگذرگاه و منازل را به عهده گرفته است،باید خلاف‏ واقع نگوید.

این یک مثل آموزنده‏اى است که مى‏گوید:الرائد لا یکذب اهله (آن کسى که طلایه‏دارى‏قافله‏اى را به عهده گرفته است‏به کاروان خود دروغ نمى‏گوید،زیرا خود او هم یکى ازهمان کاروانیان است که در مسیر و حرکت و منازل و سود و زیان و فراز و نشیب راه‏شریک همه افراد کاروان مى‏باشد.) یک مثل عامیانه‏اى وجود دارد که مى‏گوید:فرزندى‏پدرى را اذیت کرد،پدر به او گفت:گوشت را مى‏گیرم،این عرصه را مى ‏چرخانم.

فرزندگفت:پدرجان،تو هم با من مى‏چرخى یا نه؟حال آنانکه ادعاى طلایه‏دارى مردم را درمغز مى‏پرورانند،باید بدانند که خود نیز یکى از آن مردم مى‏باشند.طلایه‏دار بایدعقل خود را بکار بیندازد،چه بسا که تشخیص غلط او،همه کاروانیان را به هلاکت‏ بیندازد.

طلایه ‏داران باید از علائق و تمنیات دنیوى به دور و از اهل آخرت باشند،زیرا ازآخرت آمده و رو به آخرت دارند.اگر طلایه‏داران یک جامعه ندانند که همه انسانها وخود آنان نیز بر مبناى آن جریان بزرگ و پر معنى که در این آیه انا لله و انا الیه راجعون ابلاغ شده است آمده‏اند،نه تنها این کاروان بزرگ را به جایى نخواهند رسانید،بلکه‏آنان را در بیابانهاى بى‏سر و ته حیات ناآگاهانه و بى‏هدف گمراه و طعمه شمشیر یکدیگرخواهند ساخت.مدیریت‏هاى آنان درباره حیات مادى و معنوى بشر،به حسابگران وتوجیه‏کنندگان بدبختیها و تیره‏روزیها و حق‏کشى‏ها تبدیل خواهد گشت.

فالناظر بالقلب،العامل بالبصر،یکون مبتدا عمله ان یعلم:اعمله علیه ام له؟فان کان له‏مضى فیه و انکان علیه وقف عنه،فان العامل بغیر علم کالسائر على طریق،فلا یزیده بعده‏عن الطریق الواضح الا بعدا من حاجته،و العامل بالعلم کالسائر على الطریق الواضح فلینظر ناظرسائر هو ام راجع. (کسى که با بینایى دلش مى‏نگرد و با بصیرت عمل مى‏کند،آغاز کارش‏این است که باید بداند آیا عمل او به ضرر اوست‏یا به نفع او،اگر به سود اوست،حرکت‏خود را ادامه بدهد و اگر به ضرر او است،از حرکت‏باز ایستد،زیرا کسى که بدون علم‏حرکت مى‏کند،مانند کسى است که بیراهه مى‏رود،چنین شخصى هر اندازه که از راه‏واضح دور شود،از هدفى که به آن نیازمند است،دورتر مى‏گردد و آن کس که بر مبناى‏علم عمل کند مانند کسى است که در راه آشکار و روشن حرکت مى‏نماید.آن کس که‏بینا است‏باید بنگرد و ببیند آیا واقعا در حال حرکت‏به پیش است‏یا به عقب بر مى‏گردد؟)

 

آغاز کار،انسانهایى که با دل بینا و با بصیرت عمل مى‏کنند،باید بدانندکه آن عمل به ضرر آنها است و یا به سود آنان

هدف شناسى و تنظیم کار و وسائل برحسب آن،از بهترین دلائل عقل و خرد انسانى وبینایى و بصیرت درونى او مى‏باشد.قرار گرفتن در تحریک انگیزه‏ها و عواملى که مانع ازشناخت مبدا و مسیر و مقصد است،مساوى تباه کردن سرمایه آن زندگى است که ارزش‏آن به هدفگیرى و تنظیم فعالیتهاى مغزى و روانى و عضلانى،مشخص مى‏گردد.

کسانى که در این زندگانى محدود و چند روزه،با دل نابینا و عقل راکد حرکت مى‏کنند واهمیتى به اهداف و وسائل و فعالیتها براى تنظیم آنها نمى‏دهند قطعى است که براى‏شناخت و تحصیل هدف اعلاى حیات نیز اهمیتى قائل نخواهند گشت و بدین ترتیب درامواج هوى و هوس و انگیزه‏هاى خودخواهى،روزگار خود را به سر خواهند آورد- من‏کان فى هذه اعمى فهو فى الآخره اعمى و اضل سبیلا (۲۷) هر کس در این دنیا کور باشد (کورزندگى کند) پس او در آخرت کورتر و گمراه‏تر خواهد بود.)

همانگونه که محاسبه اهداف و وسائل و محاسبه دقیق سود و زیانهاى مشروع ونامشروع، براى این زندگى دنیوى اهمیت‏حیاتى دارد،براى حرکت در مسیر آخرت که ‏جاودانى مى ‏باشد، داراى همان اهمیت مى‏باشد،زیرا ابدیت،تجسمى از کیفیت تنظیم‏شئون زندگى دنیوى و انگیزه‏هاى آن است.

 

احساس مسئولیت درباره علم

سخن بدون علم،عمل بدون علم،اظهار نظر بدون علم،اندیشه بدون علم،همین‏هاآفات بى‏علاج حرکت انسانها در مسیر«حیات معقول‏»فرد یا جامعه‏اى است که خود رادرباره علم مسئول احساس نمى‏کند و مى‏گوید:بدون استناد به علم،عمل مى‏کند،بدون‏استناد به علم، همچنین اظهار نظر مى‏کند و مى‏اندیشد بدون استناد به علم،به جنایتى‏مرتکب مى‏شود که قابل مقایسه با جنایات جسمانى نمى‏باشد.در جنایات جسمانى،ارواح جنایت‏شدگان،ممکن است‏با کمال سعادت از قفس تن پرواز نمایند.ولى‏جنایتکارانى که با اسلحه مهلک سخن بى‏علم،عمل بدون علم،اظهار نظر و اندیشه‏بى‏علم،کار مى‏کنند.ارواح انسانها را از پاى درمى‏آورند و کل موجودیت و سرمایه اصلى آن مردم را نابود مى‏سازند.

عالم بدون علم مانند کسى است که بیراهه مى‏رود و دورى از راه براى او نتیجه‏اى‏جز دورى از مقصد باز نمى‏آورد و بالعکس آن کسى که با تکیه به علم عمل مى‏کند،حرکت او در راهیست روشن،یکى از مهلکترین دردهاى بیدرمان بشر معاصر همین‏عدم احساس مسئوولیت درباره علم!

آیا هیچ مى‏دانید که رکود علوم انسانى که به رکود انسانها از حرکتهاى‏تکاملى بازداشته است، معلول ادعاى علم درباره مسائل انسانى است که‏ دلائل صحیحى ندارد؟

صاحبنظران آگاه از واقعیاتى که علوم انسانى تحقیق و کشف آنها را به عهده گرفته است، مى‏دانند که در زمانهاى پیشین،مخصوصا در دو قرن گذشته ادعاى علم در هر مسئله ‏اى‏ که مربوط به انسان بود،براه افتاد،مانند تاریخ نگرى علمى،تحلیل تاریخ علمى،فلسفه ‏تاریخ علمى، فلسفه علمى،فرهنگ شناسى علمى،باستان شناسى علمى،روانشناسى علمى،روانکاوى علمى، جامعه شناسى علمى،اقتصاد علمى،حیوان شناسى علمى که نظریه تحول‏انواع حیوانات را در بر مى‏گرفت…در صورتى که مسائل مطروحه در دائره موضوعات‏ مزبوره،به استثناى ابعاد طبیعى محض آنها،غالبا بر مبناى احتمال،احتمال قوى و ظن‏بررسى مى‏شد،در صورتى که علمى بودن یک مسئله باید تا درجه انکشاف صد در صدواقع نائل گردد.

به نظر مى‏رسد که اگر ما در صدد جمع‏آورى قضایایى که درباره آنهاادعاى علم شده در صورتیکه از حدود احتمال،احتمال قوى و ظن بالاتر نبوده است،برآییم،قطعا احتیاج به جمع آورى مجلدات متعددى خواهیم داشت.هم اکنون دوران‏معاصر ما که اوائل قرن ۱۵ هجرى و اواخر قرن ۲۰ میلادى است،کتابهاى علمى و فلسفى پر از دعاوى علمى است که اغلب آنها اعتبارى بیش از فرضیه و نظریه و ذوق‏پردازى ندارد.براى اثبات این مسئله،لازم است که آن قضایا را که با عنوان پر طمطراق‏علمى در عرصه معارف بشرى مطرح گشته و سپس خلاف واقع بودن آنها اثبات شده‏است،جمع‏آورى نماییم و آنگاه ببینیم بر سر ارتباطات چهارگانه بشرى (ارتباط انسان باخویشتن،با خدا،با جهان هستى و با همنوع خود) چه گذشته است.به قول استانیسلاواندرسکى درباره انتقاد از نوعى دعاوى علمى مى‏گوید:«علم است‏یا حقه بازى؟!»

از طرف دیگر همه مى‏دانیم در هنگام سخن بدون علم،عمل بدون علم،اندیشه واظهار نظر بدون علم،پاى شخصیت واقع‏گراى آدمى در میان نیست.زیرا انسان هر کس‏را که بتواند فریب بدهد،شخصیت‏حقیقى و واقع‏گراى خود را نمى‏تواند بفریبد.بنابراین،انسان در این مواقع نخست‏با خویشتن مبارزه مى‏کند،سپس با افراد جامعه که باآنها در ارتباط است.

 

انسان آگاه در زندگانى باید ببیند آیا حرکت او به پیش است‏یا به عقب برمى‏گردد؟

مضمون یک حدیث معروف از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است که چنین‏فرمود: قد نجى من کان غده خیرا من امسه و من ساوى یوماه فهو مغبون و من کان امسه خیرامن یومه فهو ملعون (هر کس که فردایش از دیروزش بهتر باشد،نجات پیدا کرد و هرکس دو روزش مساوى باشد،او مغبون است و هر کس دیروزش بهتر از امروزش باشدملعون است.

خداوند متعال در آیات مبارکه قرآنى استناد مردم جاهل آن دوران را به‏نیاکان گذشته خود و عدم پذیرش دین جاودانى اسلام را که سعادت دنیا و آخرت رابراى آنان به ارمغان آورده بود، مردود ساخته و مى‏فرماید: و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا ا و لو کان اباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون (۲۸) و هنگامى که به‏آنان گفته مى‏شد پیروى کنید از آنچه که خدا نازل کرده است،آنها مى‏گفتند:ما پیروى ‏مى‏ کنیم از آنچه که پدرانمان را در تبعیت از آنان دریافتیم[آیا آنان باز از گذشتگان شان ‏پیروى خواهند کرد]اگر چه تعقل نمى‏کردند و هدایت را نپذیرفته بودند.) با این‏توبیخ‏هاى قرآنى و با این تاکید امیر المؤمنین علیه السلام به نوگرایى و پیش روى و پرهیزاز عقب ماندن و ارتجاع‏گرایى،و با اصرار شدید فرهنگ ادبى مسلمانان به نوبینى ونوجویى،آیا باز مى‏توان گفت:دین عموما حتى دین اسلام،یک پدیده ارتجاعى است؟

خدایا،این چه ارتجاع است که با وجود آنهمه تاکید به پیش رفتن و توبیخ و مردود شدن‏عقب گشتن و ارتجاع،باز بعضى از بى‏خبران و یا غرض ورزان به ارتجاعى بودن دین‏اصرار مى‏ورزند! آیا فرهنگ اسلامى چنین ادبیاتى ندارد:

بیزارم از آن کهنه خدایى که تو دارى
هر لحظه مرا تازه خداى دگرستى

اى مقیمان درت را عالمى در هر دمى
رهروان راه عشقت هر دمى در عالمى

خواجوى کرمانى

تازه مى‏ گیر و کهن را مى‏ سپار
که هر امسالت فزون است از سه پار

مولوى

هر نفس نو مى‏شود دنیا و ما
بى‏خبر از نو شدن اندر بقاء

مولوى

و اعلم ان لکل ظاهر باطنا على مثاله،فما طاب ظاهره طاب باطنه و ما خبث ظاهره خبث‏باطنه و قد قال رسول الله صلى الله علیه و آله:«ان الله یحب العبد و یبغض عمله و یحب العمل و یبغض بدنه و اعلم ان لکل عمل نباتا و کل نبات لا غنى به عن الماء.و المیاه مختلفه، فما طاب‏سقیه،طاب غرسه و حلت ثمرته و ما خبث‏سقیه خبث غرسه و امرت (و بدان براى هر ظاهرى‏باطنى است‏بر مثال خود،آنچه که ظاهرش پاک است،باطنش نیز پاک است و آنچه که‏ظاهرش پلید است،باطنش نیز پلید است.پیامبر صادق (ع) فرموده است: خداونددوست مى‏دارد بنده را در حالى که دشمن مى‏دارد عمل او را و عمل او را دوست‏مى‏دارد در حالى که بدنش را دشمن مى‏دارد.و بدان براى هر عملى روییدنى است و هیچ‏گیاهى از آب بى‏نیاز نیست و آبها مختلفند.آن آب که پاک باشد،کشتش و سیراب‏کردنش پاک و میوه آن شیرین خواهد بود و آنچه که پلید باشد،کشتش پلید و میوه‏اش‏تلخ خواهد بود.)

 

تطابق ظاهر با باطن در پاکى و ناپاکى

هستند کسانى که توفیق عمل به تکالیف را از دست داده و براى دست‏یافتن به هدف‏نهائى زندگى،هیچ وظیفه‏اى را نمى‏شناسند،اینان با یک جمله بى ‏اساس،خود را تسلیت‏و فریب مى‏دهند و مى‏گویند:«اى آقا،انسان باید قلبش پاک باشد،درونش صاف باشد،تکالیف و وظایف و حقوق و غیر ذالک از الزام‏ها و بایستى‏ها اهمیتى ندارند!!«اینان ‏نخستین خطائى را که مرتکب مى‏شوند،این است که روابط پیوند دهنده ظاهر و باطن رابه یکدیگر نمى‏ فهمند،یا عمدا خود را به نفهمى مى زنند که خود را توجیه کنند!آیانسبت اعمال خیر مانند عمل به حقوق،انجام تکالیف و خدمت‏به بنى نوع خود به درون‏آدمى مانند«من،شخصیت،دل و وجدان،نسبت معلول به علت‏خود نیست؟یا نسبت‏ انگیزه به عمل مولود آن نمى‏باشد؟

آیا انجام یک تکلیف همانند موجى از شخصیت‏من بیقرار آدمى براى حرکت‏به سوى گردیدن‏هاى ارزشى تکاملى نمى‏باشد؟»بدیهى است که پاسخ همه این سئوالات مثبت است، بنابراین تفکیک ظاهر از باطن مانندتفکیک معلول از علت‏خود،یا موج از دریا و انگیزه از انگیزش خود مى‏باشد.امروزه‏مانند گذشته کشف نیت و تصمیم بر جرم و کشف وارستگى و آلودگى از طرز کیفیت‏چهره و نگاه و رفتار،یک امر طبیعى و رایج است.آیه شریفه قرآنى مى‏فرماید: و البلدالطیب یخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لایخرج الا نکدا (۲۹) و گیاه شهر و جایگاه پاکیزه بااذن پروردگارش مى‏روید و آنچه که پلید است،بیرون نمى‏آورد مگر چیزى پست را.)

در تفسیر حدیث پیامبر اکرم (ص) اختلاف نظرهایى وجود دارد.مرحوم محقق‏هاشمى خوئى درباره حدیث‏شریف توجیه خوبى دارد.او مى‏گوید:«منظور پیامبراکرم (ص) این است که بدان جهت که خداوند سبحان مى‏خواهد ظاهر و باطن مردم باایمان یکى باشد،لذا پیامبر (ص) مى‏ فرماید:مؤمنان باید مواظب باشند که وضع وجودى‏آنان طورى نباشد که خداوند خود آنان را دوست داشته باشد ولى عملشان را که ظاهراآنان را ارائه مى‏دهد، مبغوض بدارد و نیز آنچنان نباشند که عملشان را دوست‏بداردولى بدنشان را مبغوض بدارد. جملات بعدى تمثیل مطلب قبلى است و لذا احتیاجى به ‏تفسیر ندارد.

____________________

۱.این خطاکارى و اشتباه دانستن به‏«گردیدن‏»افراد بسیار فراوانى را از گردیدنهاى تکاملى محروم‏ساخته است.این افراد با تصور و دریافت مفاهیم بسیار کلى مانند مفهوم وجود،قانون، نظم،هدف،تکامل و همچنین با دریافت مفاهیم ارزشى،گمان مى‏کنند به اندازه کلیت و وسعت و عمق دائرهاى‏آن مفاهیم کلى وسعت و عمق و کلیت پیدا کرده‏اند و عین آنها شده‏اند و همه ارزشهایى را که تصورکرده‏اند در وجود آنها تحقق و عینیت پیدا کرده‏اند!

۲.شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحدید،ج ۹،ص ۱۶۵ شرح خطبه فوق.

۳.در سخنان امیر المؤمنین علیه السلام،مدح و توضیح فضایل اهل بیت پیامبر مکرر آمده است‏مراجعه فرمایید:به ج ۲ از ص ۲۷۲ تا ص ۲۷۸ و ج ۵ ص ۲۵۰ و ۲۵۱ و ج ۱۴ از ص ۱۲۰ تاص ۱۲۶ و از ص ۱۲۹ تا ص ۱۳۲ و ج ۱۸ از ص ۸۵ تا ص ۸۸ و از ص ۲۶۰ تا ص ۲۶۵.

۴.حافظ ابو نعیم در کتاب معروفش حلیه الاولیاء

۵.این روایت که مجموع دو متن است،احمد در کتاب مسند و فضائل على (ع) آورده است.

۶.حلیه الاولیاء،ابو نعیم.

۷.مسند،احمد بن حنبل و احمد البیهقى در صحیح.

۸.حلیه الاولیاء،ابو نعیم و مسند،ابو عبد الله احمد حنبل.

۹.ماخذ مزبور.

۱۰.ماخذ مزبور.

۱۱.حلیه الاولیاء،ابو نعیم.

۱۲.ماخذ مزبور اینکه پیامبر اکرم (ص) درباره على (ع) سید العرب فرمود:«بدون تردید منظور«عرب‏بالخصوص‏»نبوده است،زیرا همانگونه که درصدها روایات مى‏بینیم و شخصیت على (ع) نیز اثبات مى‏کند او پس از پیامبر سید اولاد آدم (ع) است.و کلمه مزبور براى این بوده است که پس از پیامبر ‹اکرم (ص) که برترى نژاد عرب را همانگونه که در مغز اکثر عرب بوده،مطرح مى‏کردند و اسلام را برمحور عرب مى‏چرخاندند،امیر المؤمنین به این کلمه پیامبر هم استناد فرماید.نه اینکه سیادت على (ع) اختصاص به عرب داشته باشد.

۱۳.ماخذ مزبور.

۱۴.ماخذ مزبور.

۱۵.ماخذ مزبور.

۱۶.مسند،احمد بن حنبل.احمد این روایت را بارها نقل کرده است و در کتاب فضائل على نیز آورده واکثر محدثین این روایت را نقل نموده‏اند.

۱۷.همین ماخذ.

۱۸.همین ماخذ.

۱۹.همین ماخذ.

۲۰.احمد در کتاب فضائل على (ع) نقل کرده است.

۲۱.احمد بن حنبل در کتاب فضائل على (ع) .

۲۲.مسند،احمد بن حنبل در چند مورد و کتاب فضائل على (ع) .

۲۳.همین ماخذ.

۲۴.حلیه الاولیاء،ابو نعیم.

۲۵.مسند،احمد بن حنبل.

۲۶.تفسیر القرآن،ابو اسحاق ثعلبى.

۲۷.الاسراء،آیه ۷۲.

۲۸.البقره،آیه ۱۷۰.

۲۹.الاعراف،آیه ۵۸.

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=