قسمت اول خطبه
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ- وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیلِ- وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ- مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَهٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ- تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ- وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ- الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَهٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَهٌ
لغات
اناخه«»: مکان گرفتن در جایى، سکنا گزیدن حیه الصّمّاء: مارى که از سر و صدا هراس ندارد، گویا نمى شنود و به معنى محکم و سخت هم آمده است.
جشب: غذاى خشن و ناگوار، غذایى که چربى نداشته باشد معصوبه: پایدار، استوار.
ترجمه
خداوند، محمد (صلى اللّه علیه و آله) را مبعوث داشت که بیم دهنده جهانیان باشد و امین وحى او.
و شما اى جماعت عربها، پیش از آن، بدترین آیین را داشتید و در بدترین جایها به سر مى بردید و در زمینهاى سنگلاخ و ناهموار مى زیستید و با مارهاى سخت و کرّ همخانه بودید. آبى تیره و ناگوار مى نوشیدید و طعامى درشت و خشن مى خوردید و خون یکدیگر مى ریختید و از خویش و پیوند بریده بودید. بتان در میان شما برپا بودند و خود غرقه گناه بودید.
ترجمه نهج البلاغه(آیتى)، صفحه ى ۸۱
شرح
حضرت امیر مؤمنان (ع) ناستودگى و زشتى رسوم و رفتارهاى ناپسند عرب زمان جاهلى را متذکر شده اند، و به یاد رسول گرامى (ص) و پاره اى از علتها و فایده انگیزش (بعثت) سخن را آغاز کرده اند.
چون فایده بعثت را، جذب انسانها از ظواهر فریبنده زندگى، به سوى خداوند یگانه دانسته اند، ضرورتا این امر در سایه بیم دهندگى و بشارت حاصل مى شود ولى حضرت در این خطبه، تنها بیم دهندگى را بیان فرموده، زیرا بیم دهندگى، قوى ترین عامل بازداشتن از گناه و خلاف است.
در حقیقت عموم مردم، هرگاه با خوشیهاى آماده زندگى، روبرو شوند، توجّه به وعده هاى اخروى، نخواهند کرد. نعمتهاى آخرت براى آنها، جز با توصیفى که آن هم کم و بیش نعمتهاى این دنیا را تداعى مى کند، قابل درک و تصور نیست. گذشته از این، دستیابى به نعمتهاى اخروى به شرایطى دشوار و سخت بستگى دارد، که موجب رنج و زحمت آنها است، این دشواریها در خوشیهاى آماده دنیوى نیست. و از هر نوع شرط و تکلیف سختى هم، خالى است. به این دلیل مردم به وعده هاى اخروى، که ناگزیر به آنها خواهند رسید توجّه نمىکنند.
بیم دهندگى علت قوى و نیرومندى، در بازدارى آنان از گناه و توجّه به خداوند است. ترس و بیم، هرگاه به بشارت دهندگى توأم شود، فایده کامل بعثت را، ایجاب مى کند، چون قصد حضرت در این خطبه، سرزنش بى قید و شرط اعراب جاهلى و ایجاد رقّت در دلهایى است که بسیار گرفتار قساوت بوده است یاد پیامبر (ص) را صرفا با صفت بیم دهندگى مردمان آورده اند. تا در ضمن تفسیر و توضیح آن صفات بیم دهندگى را از نظر قرآن و سنت بیان کرده باشند.
سپس حضرت رسول را به صفت امین و امانتدار توصیف کرده اند، تا مردم متوجّه شوند، که بیم و ترسهایى که از جانب آن حضرت بیان شده، در حقیقت، از ناحیه خداوند وارد شده است، و آن بزرگوار در کم و زیاد کردن آنها، خیانت نمى کند بدین سان تأکید بیشترى در دلهاى آنان نسبت به دانستنی هاشان داشته باشد، تا بیشتر تحت تأثیر قرار گیرند. سپس دنبال بیان واقعیّت وحى، و برجستگى خاص رسول گرامى (ص) به امین بودن، ماجراى رقّت بار زندگى اعراب را در زمان جاهلیت شرح مى دهد و مى فرماید: و أنتم معشر العرب در حالى که شما چنین وضع فلاکت بارى داشتید پیامبر (ص) برانگیخته شد. «واو» در گفته حضرت، در عبارت: «و أنتم» براى بیان حال است. یعنى در حالتى که شما مردم عرب در چنین شرایط سختى به سر مى بردید، پیامبر (ص) مبعوث شد.
بیان حال اعراب جاهلى، در این خطبه، براى سرزنش و بدگویى از آنان است، خطاب به آنان مى فرماید: شما بدترین دین را که پرستش بتها بود داشتید.
براى کسانى که شریعت را بفهمند و خداوند منزّه و پاک را بشناسند داشتن چنان دینى بدترین رسوایى است.
من گمان نمى کنم که بهنگام شنیدن این ملامت و سرزنش کسى، در پیشگاه خداوند جز شرمسارى چیز دیگرى احساس کند و به زبان حال مى گوید: وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ«».
امام (ع) بعد از توضیح نوع دیانت اعراب جاهلى، چگونگى وضع خانه و کاشانه اعراب را بیان کرده که در بدترین مکانها زندگى مى کرده اند. منظور حضرت سرزمین «نجد- تهامه»«» و یا بطور کلى حجاز بوده است، این منطقه را بدترین مکان براى زندگى دانسته اند. فساد و تباهى زندگى عرب جاهلى، از لحاظ مکانهاى زندگىشان، بدین سان بوده است که در میان سنگهاى سیاه سخت، بىآب و گیاه و مارهاى گزندهاى که زهرشان را علاجى نبوده سکونت داشته اند.
حضرت مارها را، به ناشنوا بودن توصیف کرده اند، زیرا مارهاى آن سرزمین به دلیل حرارت شدید و خشکى فراوان، در نهایت قدرت و شدّت گزندگىاند، چنان که از گذرندگان وحشتى ندارند، گویا کر و ناشنوایند.
آب آشامیدنیشان بدترین وضع را داشته است. آب مورد استفاده چنان تیره و بد رنگ بوده که حتى آدم تشنه رغبت به نوشیدن آن نداشته، مگر در مواردى که بیم هلاکت و مرگ مى رفته است. دلیل بدى آب مصرفى آنان، عدم سکونت عربهاى بادیه نشین، در جایگاهى خاص بوده به طورى که همواره در حال کوچ از جایى بجایى بوده اند، و این امر سبب مى شده است که چاهى را حفر نکنند و آبى جز به همان اندازه نیاز چند روزه شان فراهم نیاورند. و گاهى چنین بوده که عدّهاى با حفر چاهى، آب مختصرى فراهم مى کردند امّا به دلیلى نمى توانستند در آن محل بمانند و تهیه آب را کامل کنند ناچار کوچ مى کردند و گروهى دیگر، چند صباحى از آن استفاده مى کردند بدین سان ثباتى، در زندگى عربها نبود تا تمدّنى را ایجاب کنند مطالعه تاریخ عرب جاهلى این حقیقت را بخوبى روشن مى کند.
سختى و دشوارى زندگى آنها به لحاظ خوراکشان کاملا روشن است و نیازى به توضیح ندارد، آنان عموما هر جنبنده اى را مى خوردند.
مشهور است که از عربى پرسیدند، شما در صحرا چه حیوانهایى را مى خورید پاسخ داد ما جز «امّ حیین یا ام جبین» تمام حیوانات را مى خوردیم.
سؤال کننده با تعجب گفت: امیدوارم که، ام جبین از دست شما به سلامت جسته باشد مؤلف کتاب لغت «الجمل» امّ جبین را حیوانى مى داند که طول قدّ آن به اندازه کف دست انسان است.
برخى دیگر از اعراب جاهلى صحرانشین، مو را با هسته خرما مخلوط کرده پس از آسیاب کردن از آن، نان تهیه مى کردند.
به روایت دیگر، در تنگسالى و قحطى اوبار«» شتر را با خون کنه حیوانات بخصوص شتر آلوده مى کردند و پس از خشک کردن از آنها غذا مى ساختند.
اما در خونریزى: گروهى خون گروه دیگر را مى ریخت، و قطع رحم در آن حد بود، که فرزند پدر و پدر فرزند را مى کشت، و این امر در میان آنها، امرى عادى و مرسوم بود.
در بتپرستى و گناهکارى، عربهاى جاهلى در تاریخ شهره اند.
حضرت على (ع) لفظ تعصّب، را، براى گناهکارى استعاره آورده اند، زیرا لازمه تعصّب، گناهکارى است. با توجّه به این حقیقت معناى اصلى جمله، استعاره لفظ «العصب» نسبت به دو محسوس (عصبیّت و جهالت) است که، براى نسبت میان دو معقول «اعتقاد و گناه» یا یک معقول گناه با یک محسوس (جهل) آورده شده است.
امام (ع)، عرب جاهلى را، با این نوع آداب و رفتار، توصیف کرده اند تا وضع گذشته آنان را، با وضع فعلى آنها، که ضدّ احوال پیشین مى باشد. و با آمدن پیامبر گرامى اسلام تحقّق یافته است، مقایسه کنند. زیرا از تباهى و فسادى که در آن بودند به صلاح و درستکارى در دنیا تغییر کرده اند، با کشور گشائى، سپاهیان کفر را در هم شکستند، پادشاهان را کشتند و اموالشان را به غنیمت گرفتند خداوند متعال از باب منّتگذارى بر آنها و تذکّر نعمتهایش نسبت به عرب جاهلى مى فرماید: وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها«» حضرت براى مردم صدر اسلام از طریق بعثت- شهرت، و بزرگوارى دایمى را- یادآور مى گردند، همه اینها براى راهنمایى آنان به اسلام است که طریق حرکت به سوى بهشت و موجب سعادت و خوشبختى دایمى است، تمام نعمتهاى دنیوى و اخروى به برکت آمدن رسول گرامى (ص) اسلام به سوى جهانیان نصیب قوم عرب شد.
از بیان حضرت در این خطبه بطور ضمنى استفاده مى شود، که محتواى سخن، ستایش پیامبر است. ولى تفصیل آن ازفراز بعدى کلام حذف شده است، تا حاصل و نتیجه آن که بیشتر مورد نظر امام (ع) بوده شرح گردد و آن توجّه دادن شنوندگان به این موضوع است که باید نعمتهاى خداوند را که به مردم ارزانى داشته است، همواره در نظر داشته باشند و لازمه پرستش کامل را، در تمام دوران عمر و زندگى، رعایت نمایند و همواره در حال ترس از سلب نعمت و مشتاق ملاقات حق باشند. بدیهى است، خداوند، هر کس را که بخواهد براه راست هدایت مى فرماید.
قسمت دوم خطبه
فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی- فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ- وَ أَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا- وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ- وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ
لغات
ضننت به کسر نون: بخل کردن، حیف آمدن. فرّاء از دانشمند ادب «ضننت» به فتح قرائت کرده است.
اغضیت: چشم پوشى کردن، صرف نظر نمودن.
قذى«»: آنچه در چشم انسان افتد و موجب اذیت و آزار چشم شود.
شجى: غمى که به هنگام ناراحتى گلو را بگیرد و با وجود آن آب از گلو پایین نرود.
اخذ بکظمه: با حالت خشم و ناراحتى زندگى ادامه یابد.
علقم: درختى است در نهایت تلخى، و در عرف براى هر نوع تلخى به کار مى رود.
ترجمه
به هر جاى نگریستم، براى خود یاورى جز اهل بیتم نیافتم و نخواستم که آنها به کام مرگ روند.
دیده فرو بستم، با آنکه خاشاک در دیده داشتم و شرنگ نامرادى نوشیدم، با آنکه استخوان در گلویم شکسته بود و غم گلویم را فشرده بود و من شکیبایى مى ورزیدم. و به چیزى تلختر از حنظل، که به کامم ریخته بودند، صبر کردم.
ترجمه نهج البلاغه(آیتى)، صفحه ى ۸۱
شرح
در این فراز از سخن، حضرت داستان و سرگذشت خود بعد از وفات رسول خدا (ص) را بازگو مىکند، که در جریان خلافت چه گذشت. و این نقل ماجرا به منظور بیان مظلومیت و شکیبایى از اتفاقى است که افتاد، با این که آن حضرت به امر خلافت شایسته تر بود دیگران به خلافت رسیدند.
امام (ع) در این عبارت اشاره دارند که براى مقابله و مقاومت و دفاع از حقش مى اندیشیده است ولى با کمال تأسف دریافته اند که جز اهل بیت و خانواده اش یاورى ندارد و تعداد آنان به نسبت مخالفین بسیار اندک بوده است.
از کسانى که گمان مى رفت حضرت را در این مورد یارى کنند، تنها از بنى هاشم: مانند عبّاس و فرزندانش، ابو سفیان بن حرث بن عبد المطلب و افرادى که به این خانواده منسوب بودند، مى توان نام برد. کمى و ناتوانى نامبردگان، به نسبت کل افرادى که در جناح مخالف قرار داشتند آشکار بود. بنا بر این حضرت از هلاکت اهل بیت و خانواده اش بخل ورزید، چه این که اگر در برابر مخالفان مقاومت مى کرد، بى آن که مقصودش حاصل شود، آنها به هلاکت مى رسیدند.
بنا بر این، نتیجه بخل ورزى از مرگ خویشان و اقربا، همین تحمّل رنج و فروشکستن خار در چشمش بود که حضرت یادآور شده اند.
فروهشتن چشم با وجود خار در آن، کنایه از شکیبایى در امر مقاومت است. وجه شباهت میان صبر و تحمّل از مقاومت با تحمّل خار در چشم نهایت رنجى است که در هر دو حالت وجود دارد.
منظور امام (ع) از «قذى» اعتقاد به ستمى است که نسبت به حق آن جناب صورت گرفت. عبارت: و شربت على الشّجى، با در نظرگیرى شباهتى که میان پیشآمد ناگوار خشم برانگیز و زیانآور، با آبى که در گلو مىگیرد، آورده شده است، زیرا در هر دو مورد، آزردگى، ناخوشایندى و زحمت وجود دارد. به همین دلیل لفظ «شرب» را براى چنان حالتى استعاره آورده اند.
در جمله صبرت على اخذ الکظم… چند استعاره زیبا وجود دارد که عبارتند از: ۱- لفظ «اخذ الکظم» کنایه است از انواع سختگیرى هایى که براى جلوگیرى حضرت از دست یافتن به حق مشروعش ایجاد مى کردند.
۲- لفظ «مراره» بیانگر تلخى مخصوصى است که در ذائقه پدید مى آید.
در این مورد کنایه است از: درد و ناراحتى روحى که براى امام (ع) بر اثر تضییع حقوقش پدید آمد. وجه تشبیه در هر دو نوع استعاره، اذیّت و آزار شدیدى است که در هر دو حالت وجود دارد. دریافت عمق دردمندى حضرت از این بیان: صبر کردم بر حالتى تلختر از «علقم» بسیار روشن است. زیرا شدّت ناراحتى جسمى به نسبت ناراحتى روحى مىتوان گفت ناچیز است.
روایت کنندگان در چگونگى حال امام (ع)، پس از درگذشت رسول اکرم (ص) اختلاف نظر دارند: اهل حدیث از شیعه و سنّى در این باره اخبار فراوانى نقل کرده اند، که بعضى از روایتها با برخى دیگر، به دلیل اعتقادات گوناگونى که میان راویان بوده است، اختلاف دارند. از جمله: روایتهایى که از عموم دانشمندان شیعه نقل شده، بیانگر این است که على (ع) بعد از وفات رسول خدا (ص) از بیعت با ابو بکر سر باز زد و گروهى از بنى هاشم مانند زبیر، سفیان بن حرث، عباس و فرزندانش و تعدادى دیگر نیز با ابو بکر بیعت نکردند و گفتند: جز با على (ع) بیعت نخواهیم کرد.
زبیر شمشیرش را از نیام برآورده بود که در آن حال، عمر و عدّه اى از طرفدارانش رسیدند. شمشیر زبیر را گرفتند و بر سنگ زدند شمشیرش شکست و سپس آنان را پیش ابو بکر بردند، تا بیعت کنند.
على (ع) همراه این جماعت از روى اکراه و نارضایتى با ابو بکر بیعت کرد.
روایت دیگر این است، که على (ع) در خانه فاطمه (س) بود، وقتى که انصار و مهاجر فهمیدند که على (ع) تنها است، او را به حال خود گذاشتند.
نصر بن مزاحم در کتاب صفّین، روایت کرده است که امام على (ع) همواره مى فرمود: اگر چهل نفر یاور مصمّم مى داشتم، با مخالفان پیکار مى کردم.
برخى دیگر از روایات که عموم محدثین غیر شیعه نقل کرده اند، حکایت دارد، که امام (ع) شش ماه تمام از بیعت با ابو بکر خوددارى کرد و پس از درگذشت حضرت زهرا (س)«» با میل و رغبت بیعت کرد.
در دو کتاب صحیح مسلم و بخارى چنین روایت شده است: افراد با شخصیّت در زندگى حضرت فاطمه (س) با آن حضرت رفت و آمد داشتند، پس از وفات حضرت زهرا (س) بزرگان صحابه رفت و آمد خود را از خانه آن بزرگوار قطع کردند. على (ع) از منزل بیرون آمد و با ابو بکر بیعت کرد.
خلاصه گفتار، اختلاف نظر صحابه، پس از وفات رسول خدا (ص) و پیشآمد سقیفه بنى ساعده و چگونگى حال مؤمنان (ع) روشن است. و خردمند هرگاه تعصّب را کنار گذارد و از پیروى هواى نفس دست بردارد، و در باره روایاتى که در این مورد نقل کرده اند دقت کند، اختلاف یا اتّفاق صحابه را در این موضوع خواهد دانست. و ضمنا متوجّه مى شود که على (ع) به رضایت بیعت کرده است یا به اجبار و نیز آگاه مى شود، که امام (ع) از روى ناتوانى در برابر مخالفان مقاومت نکرده است یا اختیار ولى در این نوشته، جز تفسیر و توضیح فرموده حضرت قصد دیگرى نداریم و پرداختن به امور دیگر، سبب زیادى کلام و طولانى شدن مطلب و بیرون رفتن از مقصود خواهد شد. کسى که بخواهد حقیقت امر را دریابد لازم است که به کتابهاى تاریخ مراجعه کند.
امام (ع) در ادامه شکایت از رفتار مردم و پیشآمدهاى ناگوار، به یک موضوع زشت و نامتناسب نسبت به شئون اسلامى براى روشن شدن افکار و توضیح و تفسیر بیشتر مطلب قبل اشاره مىکنند مى فرمایند:
قسمت سوم خطبه
وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَى الْبَیْعَهِ ثَمَناً- فَلَا ظَفِرَتْ یَدُ الْبَائِعِ وَ خَزِیَتْ أَمَانَهُ الْمُبْتَاعِ- فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا- فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلَا سَنَاهَا- وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى النَّصْرِ
لغات
خزیت: خوار، سبک، بى ارزش اهبه: توان رزمى بوجود آوردن، امکانات فراهم کردن.
شبّ لظاها: آتش جنگ برافروخته شد. شبّ به صورت فعل معلوم به معنى بالا رفتن شعله هاست.
سنّا: با الف کوتاه به معنى درخشش است.
أعدّوا: آماده شوید.
عدّه الحرب: وسایلى که براى جنگ آماده مىشود.
شعار: لباس زیرین، زیرپوش و مشابه آن.
ترجمه
تا بهایى نگرفت بیعت نکرد «» آنکه فروخت سودى نکرد و آنکه خرید خوار و ذلیل شد. جنگ را آماده شوید
و ساز و برگ نبرد مهیا داریدکه آتش کارزار افروخته شده و شعله آن بالا گرفته است. پایدارى ورزید که پایدارى بیش از هر سلاح دیگر پیروزى را میسر گرداند.
ترجمه نهج البلاغه(آیتى)، صفحه ى ۸۱
شرح
در این فراز از خطبه امام (ع) جریان بیعت عمرو عاص با معاویه را تحلیل مى کنند و چنین مى فرمایند: عمرو عاص با معاویه بیعت نکرد مگر آن که شرط کرد براى بیعتش عوض دریافت دارد. توضیح مطلب این است که پس از جنگ بصره امیر مؤمنان (ع) در شهر کوفه فرود آمد و نامه اى به معاویه نوشت و از وى خواست که با حضرت بیعت کند و این امر را لازم و مهم دانست.
از سوى دیگر معاویه گروهى از مردم شام را به خونخواهى عثمان دعوت کرد و آنان با این امر موافقت کردند و پشتیبانى خود را از معاویه در جنگ اعلام داشتند.
عتبه بن ابى سفیان برادر معاویه از وى خواست عمر و عاص را که در آن زمان در مدینه زندگى مى کرد به یارى بطلبد. معاویه این نظر را پسندید و از عمرو عاص تقاضاى ملاقات و یارى کرد.
هنگامى که عمرو عاص به شام آمد و از نیت معاویه آگاه شد به ظاهر از معاویه فاصله گرفت و على (ع) را ستایش کرد، فضایل آن بزرگوار را برشمرد تا معاویه را در مورد خواسته خود تحت فشار قرار دهد و به عبارتى بفریبد.
و یا هر کدام به وجهى دیگرى را گول بزنند. از جمله گفتگوهاى این دو فریبکار، این بود که روزى معاویه خطاب به عمرو عاص گفت: «من تو را براى این به شام دعوت کردم، که با این مرد گناهکار که میان مسلمانان اختلاف ایجاد کرده، خلیفه را به قتل رسانده، آشوب به پا داشته، وحدت جامعه اسلامى را از میان برده، و صله رحم را مراعات نکرده است پیکار کنیم.
عمرو عاص پرسید: آن کیست معاویه جواب داد: على (ع)، عمرو عاص با شنیدن این جواب برآشفت که، معاویه، تو و على در یک درجه از فضیلت نیستید.
تو، نه جزو مهاجرانى و نه در اسلام پیشینه على را دارى و نه از صحابه به حساب مىآیى نه جهاد را مانند او مىدانى و نه دانش على را دارى. سپس کلام را چنین ادامه داد: «به خدا سوگند على در جنگ مهارتى دارد، که هیچ کس جز او داراى چنان مقامى نیست ولى به هر حال من این پیشآمد را از جانب خدا نیکى و امتحان و بلایى زیبا مىدانم.
خوب سهم من در این معامله چیست تو براى من چه چیز منظور مىکنى که با تو براى جنگ با على بیعت کنم با این که خود، خوب مىدانى، این کار خود فریبى و خطر بزرگى است»
معاویه جواب داد، هرچه تو بخواهى یا داورى کنى عمرو عاص گفت: فرمانروایى مصر معاویه به آسانى زیر بازخواست عمرو عاص نرفت، امروز و فردا مى کرد و بر سر این موضوع و بیعت عمرو عاص به اصطلاح چانه مى زد. عمرو عاص سرسختانه از بیعت سر باز مىزد تا سرانجام معاویه راضى شد، و فرمانروایى مصر را به او واگذارد و منشور فرمان وى را نوشت. عمرو عاص با دریافت فرمانروایى با معاویه بیعت کرد. این مضمون فرموده حضرت: و لم یبایع معاویه… ثمنا... مى باشد که توضیح داده شد.
پس از بیان کیفیت بیعت عمرو عاص با معاویه، حضرت دین فروشى عمرو عاص را با بیان این جمله: فلا ظفرت ید البایع نفرین مى کنند که در جنگ یا فرمانروایى مصر پیروز نشود، و به دنبال این نفرین خریدار یعنى معاویه را سرزنش مى نمایند که امانت مسلمانان سرزمین و اموالى که خداوند شهر آنان قرار داده، از دست داده است.
احتمال دیگرى که در شرح سخن حضرت: خزیت امانه المتاع است، این که جمله را مجازى در نظر بگیریم و بگوییم معناى فرموده حضرت این است که: امانت خوار گردید. و یا فاعل خوار کننده امانت را در ضمن کلام منظور داشته، عبارت را چنین معنا کنیم: فروشنده امانت خوار و ذلیل گردید، به دلیل خیانتى که در امانت روا داشت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه خریدار را عمرو عاص و فروشنده را معاویه دانسته اند. این نظر روشنى نیست زیرا در صورتى که مصر بهاى معامله باشد «چنان که در عبارت ثمن به کار رفته» لزوما معاویه خریدار و عمرو عاص دین فروش بوده است.
با روشن شدن موضوع فوق- که مردم شام در جنگ از معاویه پشتیبانى کردند و عمرو عاص نیز بیعت کرده بود- اینها دلایل آمادگى جنگى مخالفان با حضرت بود. با توجّه به این قراین و شواهد، امام (ع) فرمان آمادگى و فراهم کردن ساز و برگ نظامى به یاران خود مى دهد.
در نشانه هاى وقوع کارزار به کنایه فرموده اند: و قد شبّ لظاها و علا سناها این جملات حضرت کنایهاى است. وجه شباهت، میان شعله هاى آتش و بالا رفتن زبانه هاى آن و نشانه هاى جنگ، این است که در هر دو عامل، گمان هلاکت و زمینه آشوب وجود دارد. یعنى جنگ را به آتش تشبیه کرده اند. زبانه کشیدن که از خصوصیات آتش است به کنایه براى جنگ آورده است.
احتمال دیگر این که عبارت حضرت از باب استعاره ترشیحى باشد، با این توضیح که لفظ «سناها» علامت استعاره ترشیحى گرفته شود.
امام (ع) به دنبال فرمان آمادگى براى جهاد، صبر و استقامت در جنگ را توصیه مى کنند، که شعار پیکار قرار گیرد. این عبارت را به شکل استعاره به کار برده اند، یعنى چنان که لباس زیرین همواره بدن را فرا مىگیرد و مى پوشاند، صبر در جنگ هم باید ملازم و همراه جهادگر باشد. ممکن است واژه «استشعار» در فرموده آن بزرگوار به معناى علامت و نشانه باشد، یعنى نشانه بارز شما در جنگ باید صبر و شکیبایى باشد.
احتمال سوّمى هم در معناى «استشعار» داده اند و آن این که این کلمه از «شعور» بمعنى فهم گرفته شده باشد یعنى فهم و درک شما باید در جنگ صبر و تحمّل باشد. ولى دانشمندان علم اشتقاق، شعار به معنى علامت را مشتق از شعور نمى دانند.
سپس امام (ع) صبر را برترین عامل پیروزى دانسته اند. این گفته حضرت نتیجه است براى کسانى که شکیبایى را شعار خود قرار دهند. حال اگر شعار را به معنى همان لباس زیرین بگیریم مقصود حضرت از عبارت روشن است و معناى فرموده آن بزرگوار این است که صبر را بر خود لازم بدانید و بوضوح معلوم است که صبر و شکیبایى از نیرومندترین اسباب پیروزى است.
و اگر «استشعار» را به معناى علامت بگیریم، منظور حضرت این خواهد بود که شما شکیبایى را نشانه بارز خود در جنگ قرار دهید، و هر گروهى که نشانه بارز آنها صبر باشد، و دشمن هم این را بداند تصوّر خصم از این علامت، موجب ضعف روحیهاش مى شود و در اراده اش تزلزل ایجاد مى گردد. از طرفى این علامت براى کسانى که شعارشان صبر و شکیبایى باشد غلبه آور و پیروزى آفرین است هر چند نوعى تلقین ذهنى باشد.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه ى ۶۵ -۵۲