google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱50 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

خطبه 150

و اخذوا يمينا و شمالا ظعنا فى مسالك الغى و تركا لمذاهب الرشد (آن گمراهان براى‏حركت در مسيرهاى گمراهى و رها كردن طرق رشد و كمال به راست و چپ زدند)

نه راست و نه چپ،بلكه راه راست كه همان صراط مستقيم است

امير المؤمنين عليه السلام در چند مورد از سخنان مبارك خود،دو مسير انحرافى (راست‏و چپ) را متذكر و مردم را به اجتناب از آن دو،توصيه فرموده و دستور اكيد براى‏حركت در مسير مستقيم داده است.

اين نكته را بايد در نظر گرفت كه اصطلاح راست‏معنى دارد:يكى راست‏بمعناى راه صحيح كه رهروان آن،اصحاب اليمين ناميده‏شده است.دوم-راست‏بمعناى راه انحرافى‏اند مانند چپ.اگر راست (يمين) در اينگونه‏تركيبات قرار بگيرد،همين معنى را در بر دارد،در حقيقت منظور در امثال اين مواردانحراف از صراط مستقيم است كه رو به هدف اعلاى حيات است وقتى كه يمين و شمال‏در مقابل راه راست (صراط مستقيم) قرار بگيرد، شامل هر گونه انحراف ميشود،يعنى اين سو و آن سو غير از آن صراط مستقيم آلهى.

در نهج البلاغه در چند مورد،يمين و شمال به هر راه و سمت‏خارج از صراطمستقيم آمده است:1-اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة… (1) راست وچپ گمراه كننده است و طريق وسط (صراط مستقيم) جاده حقيقى است.)

2-ارسله بالضياء..حتى سرح الضلال عن يمين و شمال (2) خداوند پيامبرش را با نورفرستاد…تا اينكه آن حضرت گمراهى را از راست و چپ بركنار نمود.)

3-و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق و حذروه من الهلكة (3) و كسى كه به راست وچپ بزند مورد سرزنش قرار دهند و او را از هلاكت‏بر حذر بدارند) درباره افراط وتفريط و حد معتدل در زندگانى،مباحثى در مجلد 13 از صفحه 127 تا صفحه 132 ودر مجلد چهاردهم ص 143 و 144 و در مجلد هفدهم از ص 78 تا ص 79 مطرح‏شده است،ميتوانيد بآنها مراجعه فرماييد.

فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد،و لا تستبطئوا ما يجيى‏ء به الغد.فكم من مستعجل بما ان‏ادركه ود انه لم يدركه و ما اقرب اليوم من تباشير غد(شتاب نكنيد براى رسيدن به چيزى كه آماده و در صدد وصول به شما است،و دير تلقى‏نكنيد آنچه را فردا از راه مى‏رسد.پس چه بسا شتابزده‏اى براى بدست آوردن چيزى كه‏اگر آن را دريابد،آرزو خواهد كرد كه ايكاش،آنرا در نمييافت.)

درباره آنچه كه خواهد رسيد شتابزده نباشيد و دير تلقى نكنيد و آنچه را كه فردا خواهدرسيد

هر يك از اين دو وضع روانى،نتائجى براى خود دارد كه ميتواند در بر هم زدن نظم‏حيات مؤثر بوده باشد.شتابزدگى ذاتا فعاليت‏هاى مغزى و روانى را درباره واقعيات زندگى،مختل مى‏سازد.

مثلا نميگذارد علتى كه براى صدور معلول خود،بايد مراحلى راسپرى كند (از مقتضيات و اجزاء علل اعدادى آن اجزاء از علت كه زمينه را براى صدورمعلول آماده مى‏سازد، مسير طبيعى و قانونى را طى نمايد.) حتى گاهى ممكن است‏شدت عجله به حدى باشد كه اصلا قانون عليت‏به فراموشى سپرده شود و نظم گذشت‏زمان لازم براى حادثه مورد توقع بر هم بخورد،بهمين جهت است كه نبايد در مجراى‏حوادث صبر و شكيبايى را از دست داد.اين خطا (شتابزدگى) ممكن است‏خطاهاى‏ديگرى را بوجود بياورد،و خود در ميدان جريان هيچگونه نمايشى و نمودى نداشته‏باشد،باين معنى كه انسان شتابزده با اين گمان كه به مقصد زودتر خواهد رسيد،عجله ودست پاچه شدن براى او يك امر طبيعى تلقى مى‏گردد،و از اين جهت مورد توجه‏خاص آدم شتابزده قرار نمى‏گيرد،ولى آن عجله كار خود را انجام مى‏دهد، ماننداختلال در ارزيابى حوادث و زمان و عليت و غير ذلك در حاليكه شتابزده گمان مى‏كندهمه تفكرات و رفتارهايش بر طبق منطق صحيح است!

شتابزدگى در كارها مستند به عواملى است كه دو عامل اساسى آن را در اينجا متذكرميشويم:

عامل اساسى يكم-شدت هيجان غرايز مربوط به آن خواسته كه براى شتابزده بسياربا اهميت تلقى شده است.

عامل اساسى دوم-همان است كه امير المؤمنين عليه السلام بآن اشاره فرموده است(دير تلقى كردن آنچه كه فردا خواهد رسيد) و هيچ يك از اين دو عامل نميتواندمجوزى براى شتابزدگى در امور بوده باشد.

امير المؤمنين عليه السلام در اين جملات مبارك توصيه مى‏فرمايد كه هرگز عجله‏نكنيد، زيرا ممكن است هنگامى كه بآنچه كه مى‏خواهيد زودتر برسيد،در اختيار شماقرار گرفت،آرزو كنيد كه كاش به آن مقصد نمى‏رسيديد.اين آرزو ميتواند به امورى مستند باشد.از آنجمله:

1-مقصدى را كه وصول بآن را منظور نموده بود،صحيح نبوده و به ضرر وى‏بوده است.

2-آن اهميت را كه براى مقصد خود قائل بوديد اساس نداشته است.

3-آنقدر ارزش نداشته است كه حتى ضررهاى شتابزدگى را جبران نمايد.

4-عجله باعث‏شده است كه نظام و قانونمندى شئون زندگى بهم خورده است،مثلانظام عليت را مختل ساخته،علت را بجاى معلول،يا بالعكس،معلول را بجاى علت‏گرفته است.

يا قوم،هذا ابان ورود كل موعود و دنو من طلعة ما لا تعرفون الا و ان من ادركها منايسرى فيها بسراج منير،و يحذو فيها على مثال الصالحين،ليحل فيها ربقا و يعتق فيها رقا ويصدع شعبا و يشعب صدعا،فى سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره(اى قوم من،اى مردم جامعه من،اينك آغاز زمان ورود هر آنچه كه وعده‏شده است،و نزديك شدن ظهور چيزى كه آن را نمى‏شناسيد.

آگاه باشيد،كسى كه از مااست،در موقع بروز آن فتنه‏ها،با چراغى روشن حركت‏خواهد كرد،و پيروى ازآرمانهاى صلحاء خواهد نمود،تا در آن فتنه گره باز كند و برده آزاد نمايد و جمع‏گمراهان[يا انحرافات را]متفرق سازد و صلحاء و رادمردان[يا سنتهاى شايسته را]كه ‏از يكديگر جدا شده‏اند،جمع نمايد.تلاش در پنهانى از مردم نمايد و قيافه‏شناس درقيافه آن انسان بزرگ اثر و نمود تلاش را نبيند،اگر چه با دقت كامل بنگرد.)

انسانى كه وابسته بما است،در طوفان فتنه‏ها،با كمال آرامش تلاش خود را در انجام‏وظيفه بجاى مى‏ آورد

بعضى از مفسران نهج البلاغه احتمال داده‏اند كه منظور از«من ادركها منا» (كسى كه از ماكه آن فتنه را درك خواهد كرد) در جملات مورد تفسير حضرت بقية الله عجل الله

تعالى فرجه الشريف مى‏ باشد البته صفاتى كه در جملات مورد تفسير آمده است،قابل‏تطبيق بآن حضرت مى‏باشد،ولى صراحت در اين معنى بطور انحصارى ندارد،لذا قابل‏انطباق بر هر انسان رشيد و كامل است.

با نظر به دو صفت در جملات فوق‏«بسراج منير»،(با چراغى روشن) و«فى سترة عن الناس‏»، (مخفى از ديدگاه مردم) احتمال قوى مى‏رودكه مقصود وجود مقدس حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه بوده باشد،زيرا اين‏تنها از خصائص آن حضرت است كه با اينكه وجود مباركش از ديدگاه مردم پوشيده‏است،با اينحال،اثر و بركت آن وجود مقدس مانند چراغ روشن مسير حق و حقيقت راروشن مى‏سازد.

ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل.تجلى بالتنزيل ابصارهم،و يرمى بالتفسيرفى مسامعهم،و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح (سپس در آن فتنه ‏ها گروهى[درهوش و فهم و اراده]چنان تيز شوند كه آهنگر شمشير را تيز نمايد.چشمان آنان با نورقرآن روشن شود و در گوشهايشان تفسير قرآن طنين‏انداز گردد.كاسه حكمت درشامگاه بنوشند،پس از آنكه در صبحگاه آن را سر كشيده‏اند)

در آن هنگام جمعى از مردم با ايمان چشمانشان با قرآن نورانى،و گوشهايشان آشنا باتفسير،و جام حكمت را شامگاهان و صبحگاهان سركشند

توضيح-جهت ابهام و گسيختگى در جملات اين خطبه مباركه مشاهده ميشود،باحتمال بسيار قوى تقطيع و گزينشى از طرف مرحوم شريف سيد رضى در اين خطبه‏صورت گرفته است كه معلوم نيست فتنه‏هايى كه در اين جملات ديده مى‏شود،مربوط به‏چه زمانى است. مرحوم محقق خويى مى‏گويد:«شارحين نهج البلاغه در شرح اين فصل ازكلام امير المؤمنين عليه السلام (قسمت دوم از اين خطبه كه از«وطال الامد»شروع‏مى‏شود و همچنين در قسمت اول هم مى‏گويد:مقصود امير المؤمنين عليه السلام از اين‏سخن متشابه است،زيرا سيد رضى اول اين خطبه را حذف كرده و بدون مراعات نظم

كلام خطبه را آورده و موجب ابهام و اشكال سخت در جملات آن حضرت‏شده است.) اختلاف و اضطراب بزرگ دارند.آنان در تعيين مراجع ضماير متحير شده‏اندو در اصلاح نظم كلام به تاويلات خنك كه فهم آن را نمى‏پذيرد مرتكب شده‏اند.» (4) باتوجه به ارتباط دو قسمت از خطبه به يكديگر،اضطراب متن به همه دو قسمت‏ سرايت‏ مى‏ كند.

بهر حال،در اين مورد مناسب است كه هر مجموعه‏اى از جملات مربوطه به طورمستقل تفسير شود.در آن هنگام، انسانها در مسير تكامل قرار مى‏گيرند عمل به قرآن،چشمان آنان را نورانى مى‏كند،زيرا درون آنان با پذيرش راستين كتاب آلهى و عمل به‏آن،چنان نورانى مى‏شود كه حتى چشمان آنان را نيز روشن مى‏سازد،در نتيجه حقائق راآنچنانكه هستند،با آن نور آلهى مى‏بينند،هيچ‏گونه شك و ابهام و تاريكى در ديدگاه‏آنان باقى نمى‏ماند.اينست معناى حديث منسوب به رسولخدا صلى عليه و آله كه فرمود:

اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله (بر حذر باشيد از فهم بسيار دقيق مؤمن،زيرا او بانور خداوندى مى‏نگرد) -اينان واقعا فروغ عظمت ربوبى را درك مى‏كنند-

در لا احب الافلين

پاكى ز صورتها يقين در ديده‏هاى غيب

در لا احب الآفلین پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌های غیب بین هر دم ز تو تمثال‌ها

 

مولوى

هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال

با كه گويم كه در اين پرده‏ها چه‏ها مى‏بينم

حافظ

گوشهاى آن انسانهاى با ايمان با تفسير كلام ربانى آشنا است

گوش دل مؤمن است‏ سامع صوت خداى گرچه بظاهر همى ملك پر از هايهو است 

فؤاد كرمانى‏

در آن هنگام كه جان آدمى با كلمات علياى خداوندى آشنا ميشود،گوش جسمانى رادر اختيار خود گرفته،هيچ صدايى جز صداى ربانى و آنچه را كه وابسته بآن است، به درون چنان انسانى راه نمى‏دهد،الفاظ و صداها از مقابل در گوشهاى اين مردم حق‏گراعبور مى‏نمايند و توانايى ورود به مغز و دل آنان را ندارند.همانگونه كه چشمان آن‏سالكان طرق ربانى هيچ شكل و نمود و رنگى را نمى‏پذيرد مگر اينكه جان نورانى آن‏سالكان،راه ورود بآنها را با مشاهده وابستگى آنها به مبدا نور،به درون آن‏روشن ضميران باز كند.

ديگر از صفات بسيار با عظمت اينان،آن است كه صبحگاهان وشامگاهان با حقائق حكمى حيات خود را تغذيه و آبيارى مى‏نمايند.حيات انسانى آن‏پديده آلهى است كه اگر با فرهنگ ربانى كه حكمت ناميده ميشود،اشباع شود،حقيقت‏خود را كه جاودانگى در عرصه هستى متصل به ايام الله و رضوان الله و لقاء الله است،به‏ فعليت مى‏رساند و اگر با حكمت تغذيه و آبيارى نشود،خود پوچ ميشود و آنچه و آنكه‏را با آن در حال ارتباط است تباه مى‏كند.

منها-و طال الامد بهم ليستكملوا الخزى،و يستوجبوا الغير،حتى اذا اخلولق الاجل،و استراح قوم الى الفتن،و اشالوا عن لقاح حربهم،لم يمنوا على الله بالصبر،و لم يستعظموابذل انفسهم فى الحق،حتى اذا وافق وارد القضاء انقطاع مدة البلاء حملوا بصائرهم على‏اسيافهم،و دانوا لربهم بامر واعظهم (زمان آن فتنه‏گران و فتنه‏جويان طولانى مى‏گردد،تاآنگاه كه رسوايى آنان به كمال مى‏ رسد و مستوجب تغييرات مى‏گردند،تا آنگاه كه‏مدت پايان مى‏يابد و جمعى از مردم (صالح) به فتنه مى‏ گروند و در آن بيارامند و دست‏از باردار ساختن جنگ با فتنه‏گران بر مى‏ دارند،اينان كسانى بودند كه با صبر و شكيبائى‏كه در راه حق داشتند،منتى بر خدا نگذاشتند و اينكه جانهاى خود را در مسير حق بذل‏كرده بودند،بزرگ نشمرده بودند.تا آنگاه كه عامل قضاى خداوندى با پايان يافتن مدت‏آزمايش موافقت نمود،بصيرتهاى خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند و با اطاعت ازامر راهنمايشان به پروردگار نزديك شدند.)

خداوند مهلت ميدهد و تبهكاران به نهايت رسوايى ميرسند و دگرگونى آغاز ميگ
ردد

بعضى از سطحى‏نگران از امثال جمله اول،چنين برداشت مى‏كنند كه خداوند زمان رابراى تبهكاران طولانى مى‏كند و بآنان مهلت مى‏دهد كه آنان بر فساد و گناهان خودبيفزايند و در نتيجه گمان مى‏كنند خداوند متعال در گمراه ساختن بندگان خود،دخالت ‏مى‏ورزد!اينان غافلند از اينكه‏«لام‏»در ابيات عربى دو معنى دارد:

معناى يكم هدف و غايت مقصود است.اين لام به سر هر جمله‏اى داخل شود،اثبات مى‏كند كه غرض و هدف و غايت مقصود از جمله قبلى همان است كه لام بر سرآن آمده است،مانند اينكه به ديدار دوست ميروى و مى‏گويى:جئتك لازورك (آمدم تابا تو ديدار كنم) يعنى غرض و هدف و غايت مقصود من،از آمدن نزد تو،ديدار توميباشد.

معناى دوم-لام عاقبت (پايان) است.يعنى مفاد كلمه‏اى كه اين لام بر سر آن‏آمده است،از نظر زمانى پس از حادثه قبلى مى‏آيد بدون رابطه عليت و هدفى و غايى‏مانند لام در بيت زير

له ملك ينادى كل يوم لدوا للموت و ابنوا للخراب

(براى خدا فرشته‏اى است كه هر روز به مردم ندا مى‏كند كه بزاييد براى مردن و آباد كنيدبراى ويران شدن) در صورتيكه قطعى است كه مقصد و هدف هيچ‏كس از توليد فرزند، مردن او نيست و مقصد و هدف هيچ كس از آباد كردن تخريب نميباشد،بلكه مقصودشاعر اينست كه به دنبال تولد،مرگ مى‏رسد و پس از آبادى روزگار خرابى.

مفسران آيه ‏شريفه و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم،انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم ‏عذاب مهين (5) كسانى كه كفر ورزيده ‏اند گمان نكنند كه ما وسائل لذت و خودكامگى‏هارا براى آنان آماده مى‏نماييم،به سود و خير آنهاست،جز اين نيست كه ما زمينه و وسائل لذت و عيش را براى آنها آماده مى‏كنيم و آنان به گناه خود مى‏افزايند و پايان‏كارشان عذابى خواركننده است.)

آن نابخردان خيال نكنند كه گسترش و آمادگى وسائل عيش و نوش وخودكامگى‏ها به نفع آنان خواهد بود.آن تبهكاران از طول زمان و مجال و فرصتى كه‏در اختيارشان گذاشته شده و همچنين از آن وسائل كه بدست آورده‏اند،[از همه اين‏نعمت‏ها و امتيازات قابل استفاده تكاملى]سوء استفاده كرده بر گناهان خود خواهندافزود،نه اينكه هدف و مقصود خداوند سبحان از«املاء»دادن فرصت و آماده كردن‏وسائل،گمراه ساختن آنان مى‏باشد.

اين مطلب با نظر به جمله بعدى (و يستوجبوا الغير) (به سبب كثرت گناهان و ادامه آنها،خداوند وضع آنان را دگرگون مى‏كند.قانون كلى‏اين مضمون در آيه شريفه 11 از سوره الرعد چنين آمده است: ان الله لا يغير ما بقوم‏حتى يغيروا ما بانفسهم (خداوند وضع و موقعيت قومى را تغيير نميدهد،مگر اينكه[خود]آنان وضع خود را تغيير بدهند) و در سوره الانفال آيه 53 چنين آمده است:

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (اين بدان جهت‏است كه خداوند نعمتى را كه به قومى داده است،تغيير نمى‏دهد مگر اينكه[خود آنان] در وضع خود دگرگونى ايجاد كنند) سپس مى‏فرمايد:«تا مدت به پايان رسيد و قومى ازمردان صالح در همان فتنه آرميدند و دست از پيكار با آنان (تبهكاران) برداشتند.

اين ان‏ كسانى بودند كه درباره صبر و شكيبايى كه در راه خدا داشته‏اند،بخدا منت نگذاشتند ودست از جان شستن در راه خدا را بزرگ نشمردند.»

شهادت بلى،خودكشى نه.جهاد و تكاپو در راه خدا بلى،تلاش بيهوده و بى‏نتيجه،نه.

آنچه كه بعنوان بهترين عبور از پل زندگى،در اسلام مطرح شده است،شهادت است، نه‏خودكشى.حتى شهادت هم بعنوان پل منحصر براى عبور از مرگ معرفى نشده است،زيرا اگر موقعيت و جريانات زندگى خود شهادت را ايجاب نكند،و عمر آدمى درهر حال در مسير انجام تكاليف آلهى سپرى گردد،خود نوعى از شهادت محسوب‏ مي شود.

همه انبياى عظام با شهادت معمولى رخت از اين دنيا نبسته‏اند،با اينحال‏بدان جهت كه زندگى آنان در جاذبه ربوبى به پايان رسيده است،مانند اينست كه شهيد ازاين دنيا رفته‏اند.ترك آتش بس كه امام حسن مجتبى عليه السلام با معاويه فرمود وروزگارى عمر مباركش در موقعيت آتش بس مزبور گذشت،لازمه‏اش نيست كه آن فتنه‏و فسادى كه معاويه و پيروان او براه انداخته بودند،مورد رضايت آن بزرگوار بوده است،بلكه آن حضرت و پيروان راستين او شديدترين ناگواريها را در آن زمان متحمل شدند وتسليم ماكياولى‏هاى آن دوران (معاويه و مگس‏هاى سفره‏هاى رنگين او) نگشتند.اين‏مطلب را كه امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه فرموده است در مورد ديگر چنين‏فرموده است:

«افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح (6) رستگار شد كسى كه با بال به‏حركت در آمد،يا آرام شد و راحت گشت) پس از آن جريانات و حوادث،قضاى آلهى‏مدت آزمايش و فتنه‏ها به پايان رسيد،آن رادمردان با ايمان،شمشيرها را كشيده وآماده پيكار با باطل گشتند،ولى بينايى‏هاى درونى بر روى شمشيرها داشتند و به وسيله‏اوامر رهبر و واعظشان به پروردگار خود نزديك شدند.

رنگ سرخ خون هرگز جوهر شمشير و انسان‏هاى رشد يافته و هدف فعاليت آن
رانمى‏پوشاند

مضامين ابيات ذيل را همه انسانها رشد يافته و حق‏جو و حق‏گرا زمزمه مى‏كنند:

گفت من تیغ از پی حق می‌زنم

بندهٔ حقم نه مامور تنم

 

شیر حقم نیستم شیر هوا

فعل من بر دین من باشد گوا

 

ما رمیت اذ رمیتم در حراب

من چو تیغم وان زننده آفتاب

 

رخت خود را من ز ره بر داشتم

غیر حق را من عدم انگاشتم

 

سایه‌ای‌ام کدخداام آفتاب

حاجبم من نیستم او را حجاب

 

من چو تیغم پر گهرهای وصال

زنده گردانم نه کشته در قتال

 

خون نپوشد گوهر تیغ مرا

باد از جا کی برد میغ مرا

 

که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد

کوه را کی در رباید تند باد

 
 
 

احتمال مى‏رود مولوى جمله مورد تفسير را (احملوا بصائرهم على اسيافهم) يعنى‏بينائى‏هايشان را بر روى شمشيرهاى خود نهادند.در سخنان مبارك امير المؤمنين‏عليه السلام ديده و در ابيات فوق منعكس نموده است.اينست منطق آلهى شمشير كه براى‏احياى انسانها است نه براى كشتن آنان از روى هوسبازى و خودكامگى.چنين شمشيرى‏از رنگرزى خداوندى (صبغة الله) رنگين شده است نه از خون سرخ رگهاى آدميان.

حتى اذا قبض الله رسوله صلى الله عليه و آله رجع قوم على الاعقاب،و غالتهم ‏السبل،و اتكلوا على الولائج،و وصلوا غير الرحم،و هجروا السبب الذى امروا بمودته ونقلوا البناء عن رص اساسه، فبنوه فى غير موضعه(تا آنگاه كه خداوند رسول خدا را از اين دنيا برگرفت،جمعى به عقب برگشتند،وگمراهى آنها را منحرف ساخت و به كسانى كه خود انتخاب كردند،تكيه نمودند و بابيگانگان انس و الفت گرفتند و دورى گزيدند از آنچه كه مامور به محبت آن بودند،وبناء را از اساس محكم آن،بركندند و در غير محل حقيقى‏اش بر نهادند.)

عده‏اى كه به انگيزگى مال و مقام دور پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بودند،با رحلت‏آن بزرگوار بهمان وضع اولى خود برگشتند و راه جاهليت را پيش گرفتند.

در كتاب صحيح بخارى (ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بن المغيرة برد زيه البخارى‏الجعفى) چنين آمده است:عمرو بن على از محمد بن جعفر از شعبة از مغيرة مى‏گويد:ازابو وائل شنيدم كه از عبد الله رضى الله عنه نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه[و آله]و سلم فرمود:انا فرطكم على الحوض و ليرفعن رجال منكم ثم ليختلجن دونى،فاقول يا رب اصحابى،فيقال:انك لا تدرى ما احدثوا بعدك (7) من پيش از شما به حوض(كوثر) مى‏رسم مردانى از شما را مى‏گيرند و آنان از من قطع و بر كنار مى‏ گردند،پس من ‏مى‏ گويم: پروردگارا،اينان اصحاب من هستند.گفته ميشود:تو نمى‏دانى بعد از تو چه‏كردند و چه حوادثى را بوجود آوردند!) اين روايت را عاصم هم از ابو وائل نقل‏كرده است.

باز بخارى در همين ماخذ از مسلم بن ابراهيم از وهيب از عبد العزيز از انس‏از پيامبر اكرم صلى عليه[و آله] و سلم چنين نقل كرده است:«ليردن على ناس من‏اصحابى الحوض،حتى عرفتهم اختلجوا دونى،فاقول:اصحابى،فيقول ما تدرى‏ما احدثوا بعدك!» (عده‏اى از اصحاب من[در روز قيامت] در نزد«حوض‏»بر من واردمى‏گردند و من آنان را مى‏شناسم.اين عده را از من بركنار مى‏كنند. من مى‏گويم:

[پروردگارا،]اينان اصحاب من هستند.خداوند مى‏فرمايد:تو نميدانى بعد از تو چه‏حوادثى (خلاف با تو) را به وجود آوردند.) سعيد بن ابى مريم از محمد بن مطرف‏ مى‏ گويد:

ابو حازم از سهل بن سعد نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه[و آله]و سلم‏فرمود:من پيش از شما به حوض مى‏رسم و هر كس به من برسد از آب آن حوض‏مى‏آشامد و هر كس از آن بياشامد هرگز تشنه نميشود.مردمانى[در آن روز بر من واردمى‏شوند كه من آنها را مى‏شناسم و آنها نيز مرا مى‏شناسند،سپس ما بين من و آنها حائل‏به وجود مى‏آيد) «آنها را از من دور مى‏كنند»ابو حازم مى‏گويد:نعمان بن ابى عياش اين‏حديث را از من شنيد و گفت:آيا از سهل (بن سعد) چنين شنيدى؟گفتم:آرى.نعمان‏گفت:من شهادت ميدهم به ابو سعيد خدرى كه من هم از او شنيدم و اين جمله را اضافه ‏مى‏ كرد كه‏«پيامبر فرمود:من در آن موقع خواهم گفت: آنان از من هستند (صحابه من‏ هستند) بمن گفته خواهد شد:تو نميدانى پس از تو چه حادثه (خلاف با تو) بوجود آوردند پس مى‏گويم:سقوط باد سقوط باد هر كسى كه بعد از من[در دين]تغيير ايجادكرد. بخارى در همين ماخذ از احمد بن شبيت‏بن سعيد الحبطى از ابو يونس از ابن‏شهاب از سعيد بن المسيب از ابو هريره نقل كرده است كه رسولخدا صلى الله عليه[و آله]و سلم مى‏فرمود: گروهى از اصحاب من روز قيامت‏بر من وارد ميشوند و از حوض كنارزده مى‏شوند.پس من مى‏گويم:

اى خداى من،اينان اصحاب من هستند.خداوندمى‏فرمايد:تو نميدانى آنچه (خلاف دين) را كه اينان بعد از تو بوجود آوردند.آنان به‏عقب برگشتند (ارتدوا على اعقابهم القهقرى) آنان مرتد شدند.

چند حديث ديگر در همين مضمون نقل شده است. (8) نسخه‏اى كه ما اين احاديث رااز آن،نقل كرديم،همان است كه به دستور عبد الحميد خان ثانى جمع‏آورى و تصحيح‏شده است.در تصحيح اين نسخه از صحيح بخارى از همه نسخه‏هاى قديمى كه دردسترس بوده،استفاده شده و شانزده نفر از بزرگترين علماء در تصحيح آن شركت ‏داشته ‏اند:

1-استاد شيخ سليم البشرى

2-سيد على ببلاوى

3-شيخ احمد الرفاع

4-ى‏شيخ اسمعيل الحامدى

5-شيخ احمد الجيزاوى

6-استاد شيخ حسن داود العدوى‏

7-استاد شيخ سليمان العبد

8-استاد شيخ يوسف النابلسى

9-استاد شيخ بكرى عاشورالصدفى

10-استاد شيخ عمر الرافعى

11-استاد شيخ محمد حسين الابريرى

12-استاد شيخ محمد ابوالفضل الوراقى

13-استاد شيخ هارون عبد الرزاق

14-استادشيخ حسن الطويل

15-استاد شيخ حمزة فتح الله

16-سيد محمد غانم‏جاى مهر حسونة النواوى الحنفى شيخ جامع الازهربدانجهت كه بقيه جملات اين خطبه مباركه آسان بود و نيازى به تفسير نداشت،لذا به ترجمه و تفسير خطبه بعدى مى‏پردازيم.

پى‏نوشتها:

1.خطبه 16.

2.نهج البلاغه خطبه 213.

3.نهج البلاغه خطبه 222.

4.منهاج البراعة محقق هاشمى خويى ج 9 ص 140.

5.آل عمران آيه 178.

6.خطبه 5.

7.براى اختصار روايات بعدى را مى‏آوريم و مطالعه كننده محترم مى‏توانند براى اطلاع از خود متن‏عربى به ماخذى كه دقيقا آورده‏ايم مراجعه فرمائيد.

8.صحيح بخارى ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بن ابراهيم بن المغيرة بن بردزيه البخارى الجعفى-مطبعة مصطفى البابى الحلبى و اولاده بمصر (غرة رجب الفرد 1345 ه-) ج 8 از ص 148 تا ص‏152 باب فى الحوض و قول الله تعالى انا اعطيناك الكوثر.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=