خطبه ۲۲۶ شرح ابن میثم بحرانی

و من کلام له علیه السّلام و هو یلی غسل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و تجهیزه
بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ- لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ- مِنَ النُّبُوَّهِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ- خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاکَ- وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً- وَ لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ- لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّئُونِ- وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً- وَ قَلَّا لَکَ وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ- وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ- بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِکَ

اللغه
أقول:

روى عوض الأنباء الأنبیاء، و هى الأخبار.

و الشئون: مواصل قطع الرأس المشعوب بعضها مع بعض، و ملتقاها.

و العرب تقول: إنّ الدموع یجی‏ء منها.

و قال ابن السکّیت: الشأنان: عرقان ینحدران من الرأس إلى الحاجبین ثمّ إلى العینین.

و الکمد: الحزن المکتوم.

و المحالف: الملازم.

و البال. القلب.

المعنى
و قوله:

بأبی أنت و امّى یتعلّق بمحذوف تقدیره أفدیک. و إنّما قال له: لقد انقطع بموتک. إلى قوله: السماء لأنّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خاتم الأنبیاء، و أراد بأخبار السماء الوحى، قال أهل التأویل: و لفظ السماء مستعار لما علا فی المعنى من سماء عالم الغیب و مقامات الملأ الأعلى. و قوله: خصصت. إلى قوله: سواء.
أى خصصت فی مصیبتک من حیث إنّها مصیبه خاصّه عظیمه لا یصاب الناس فی الحقیقه بمثلها فلذلک کانت مسلّیه لهم عن المصائب بمن سواک و عمّتهم بمصیبتک حتّى استووا فیها. و أضاف الخصوص و العموم إلیه و إن کانا للمصیبه لکونها بسببه. و قوله: و لولا. إلى قوله: و قلّالک. إشاره إلى العذر فی ترک البکاء الکثیر و مماطله الداء و ملازمه الحزن، و هو أمره صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بالصبر فی مواطن المکروه و النهى عن الجزع عند نزول الشدائد. و کنّى عن کثره البکاء بإنفاد ماء الشئون، و بالداء عن ألم الحزن بفقده صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و استعار له لفظ المماطله کأنّ الحزن و ألمه لثباته و تمکّنه لا یکاد یفرق مع أنّ من عادته أن یفارق فهو کالمماطل بالمفارقه، و الضمیر فی قوله: و قلّالک یعود إلى إنفاد ماء الشئون الّذی دلّ علیه أنفدنا، و إلى الکمد المخالف. و لمّا کان هو الداء المماطل أتى بضمیر الإثنین، و یحتمل أن یعود إلى الداء المماطل و الحزن الملازم‏ ترجیحا للقرب، و الضمیر فی قوله: و لکنّه ما لا یملک. یعود إلى الموت فی قوله: بموتک، و تقدیره و لکنّ الموت الّذی لأجله البکاء و الحزن ما لا یملک ردّه و لا یستطاع دفعه فلم یکن فی البکاء و الجزع فایده و کان لزوم الصبر أولى. ثمّ عاد إلى التفدیه و هى کلمه معتاده للعرب تقال لمن یعزّ علیهم.
فإن قلت: کیف تحسن التفدیه هنا بعد الموت و هى غیر ممکنه.
قلت: إنّه لا یشترط فی إطلاقها فی عرفهم إمکان الفدیه. إذ لیس الغرض منها تحقیق الفدیه بل تخییل الفدیه و إیهامها للاسترقاق و تخییل المقول له أنّه عزیز فی نفس القائل إلى غایه أنّه أرجح من أبیه و امّه بحیث یفدیه بهما، و ظاهر أنّها ممّا یعقل [أنّها ممّا یفعل خ‏] فی الطبع میلا من المقول. ثمّ سأله أن یذکره عند ربّه و أن یجعله من باله. إذ هو السابق إلیه مع کونه رئیس الخلق و مقدّمهم فکان أولى من سئل ذلک منه، و أراد: اذکرنا عنده بما نحن علیه من طاعته. فهو کأمیر بعثه الملک إلى أهل مدینه لیصلح حالهم و ینظّمهم فی سلک طاعه الملک بالترهیب من وعیده و الترغیب فیما عنده من الکرامه فلا بدّ أن یعلمه طاعه المطیع و عصیان العاصى إذا حان رجوعه إلى خدمه الملک، أحبّ عقلاؤهم و أهل الطاعه منهم أن یذکر طاعتهم عند الملک بین یدیه فیتقرّبون إلى قلب أمیرهم و یسألونه أن یجعلهم من باله: أى من مهمّاته. یقال: هذا من بال فلان: أى مما یبالیه و یهتمّ به، و یحتمل أن یرید من مهمّات بالک فحذف المضاف. و قبض صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بعد الهجره بعشر سنین، و کان مولده عام الفیل، و بعث و هو ابن أربعین سنه بعد بنیان الکعبه، و هاجر إلى المدینه و هو ابن ثلاث و خمسین سنه، و کان سنّه یوم قبض ثلاث و ستّین سنه، و یقال: إنّه ولد یوم الإثنین، و دخل المدینه یوم الإثنین، و قبض یوم الإثنین، و دفن لیله الأربعا بحجره عایشه و فیها قبض، و تولّى تغسیله علىّ علیه السّلام و العبّاس بن عبد- المطّلب و ولده الفضل. و قد أشرنا إلى ذلک فی کیفیّه دفنه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فی قوله: و لقد علم المستحفظون، و باللّه التوفیق.

شرح‏ نهج ‏ا لبلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۱۹

 

بازدیدها: ۲

خطبه۲۳۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۴۰صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) قاله لعبد الله بن العباس و قد جاءه برساله من عثمان و هو محصور یسأله فیها الخروج إلى ماله بینبع، لیقل هتف الناس باسمه للخلافه، بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل،
فقال ( علیه ‏السلام )

یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا یُرِیدُ عُثْمَانُ- إِلَّا أَنْ یَجْعَلَنِی جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ- بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَقْدُمَ- ثُمَّ

هُوَ الْآنَ یَبْعَثُ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ- وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِیتُ أَنْ أَکُونَ آثِماً

لغات

ینبع: آبادى کوچکى از نواحى شهر مدینه

هتف الناس: فریاد بر آوردن مردم، و او را به نام خواندن

ناضح: شترى که به وسیله آن آب مى‏کشند

غرب: دلو بزرگ

ترجمه

هنگامى که عثمان در محاصره مردم قرار گرفته بود، عبد اللَّه عباس را، پیش امیر المؤمنین (ع) فرستاد و درخواست کرد که به سوى ینبع، سر ملک و زراعت خود تشریف ببرد، تا مگر هیاهوى به منظور نامزد کردن آن حضرت براى خلافت، کم شود، در حالى که این خواهش و پذیرش آن در قبل هم انجام شده، و این مرتبه دوم بود، امام (ع) در پاسخ چنین فرمود:

«اى پسر عباس عثمان هیچ اراده نمى‏ کند مگر این که مى‏ خواهد مرا شتر آبکشى قرار دهد، با دلوى بزرگ که پیوسته بیایم و بروم، پیش من فرستاد که از شهر خارج شوم و سپس درخواست کرد که بیاییم، و هم اکنون نیز مى‏ خواهد که بیرون روم، به خدا سوگند آن قدر از او دفاع کردم که بیم آن دارم گنهکار به حساب آیم.»

شرح

علت این که عثمان این درخواست را از امام (ع) کرد، این بود که مردم، پیرامون خانه او را محاصره کرده بودند، او را صدا مى‏کردند و بر سرش فریاد مى‏کشیدند، و به دلیل بدعتهایى که مرتکب شده بود وى را سرزنش مى‏کردند، ثروت بیت المال را به غیر مستحقان مى‏داد و در غیر موردش صرف و خرج مى‏کرد، و بسیارى از اعمال ناشایست دیگر.
نکته بلاغى: شتر آبکش استعاره و کلمه دلو ترشیح آن مى‏باشد که دو فعل اقبل و ادبر، اشاره به وجه شبه آن است.

بعث الىّ… اخرج،
امام (ع) در این جمله چگونگى وضع عثمان را در حال محاصره بیان مى‏کند و این که مردم او را در تنگنا قرار داده بودند و او مجبور بود دست نیاز به سوى مردم دراز کند، اما این که از میان مردم و بقیه یاران، این نامه را تنها به على (ع) نوشت به یکى از دو دلیل زیر بود.
الف- او، باور داشت که حضرت بزرگترین و شریفترین فرد جامعه است و مردم بیشتر از همه، او را پیروى و اطاعت مى‏کنند و دلهاى مردم با وى، مى‏باشد.
ب- او عقیده داشت که حضرت با مردم سازش کرده و در شورش بر او با آنها شرکت داشته است از این رو انتخاب وى امام را از میان تمام مردم بدون تردید براى او مفید بود، زیرا اگر با میانجیگرى امام، مردم از محاصره او، دست برمى‏داشتند غرض حاصل بود، و اگر این امر حاصل نمى‏شد، باز هم بعضى از مقاصد عثمان تحقق مى‏یافت از جمله این که متهم شدن آن حضرت به‏ هماهنگى با شورشیان مورد تأیید واقع شده و بهانه‏ اى بود براى کسانى که بعدها به خونخواهى عثمان برخاستند و جنگهاى جمل در بصره و صفین را به وجود آوردند.

و اللَّه… تا آخر.
در معناى این جمله چند احتمال وجود دارد:

۱- یکى از شارحان چنین مى‏گوید: حضرت مى‏خواهد بفرماید آن قدر در دفاع از عثمان کوشش کرده‏ام که با توجه به زیادى خلافها و بدعتهاى وى، مى‏ ترسم از گنهکاران به حساب آیم.

۲- احتمال دیگر این که به اندازه‏اى از او دفاع کردم که دیگر خوف جانى برایم دارد زیرا ایستادن در مقابل این همه جمعیت که علیه او قیام کرده‏اند این گمان را به وجود مى‏آورد که آنان بر من حمله کنند و مرا به قتل برسانند و این خود گناهى است.

۳- احتمال سوم این که مى‏ترسم زیاده روى در دفاع از وى باعث ایجاد اختلاف و کشمکش شود و به منظور دفاع‏ از خود، دست به شمشیر دراز کنم یا با دست خود، کسى را بیازارم و گفته‏هاى ناشایست از من یا دیگران صادر شود که این خود گناه است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی )، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۴۸-۵۴۵

بازدیدها: ۸

خطبه۲۳۹ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۹صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) یذکر فیها آل محمد ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وآله )

هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ- یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ- وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ مَنْطِقِهِمْ- لَا

یُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ- وَ هُمْ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ وَ وَلَائِجُ الِاعْتِصَامِ- بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ

مَقَامِهِ- وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ- عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعَایَهٍ وَ رِعَایَهٍ- لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَایَهٍ- فَإِنَّ رُوَاهَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَ رُعَاتَهُ

قَلِیلٌ

لغات

ولایج: جمع ولیجه بر وزن فعیله به معناى مفعول، موضعى است که انسان با داخل شدن در آن خود را حفظ مى‏ کند.

نصاب: اصل و ریشه

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت که از آل رسول سخن مى‏ گوید:

«آنان زنده کننده علم و دانش و از بین برنده جهل و نادانى هستند، بردبارى آنان شما را از داناییشان آگاه مى‏ کند، خاموشى آنان حکایت از راستى و درستى گفتارشان دارد، با حق مخالفت نمى‏ کنند و در آن با هم اختلاف ندارند، ایشان استوانه‏ هاى اسلام و پناهگاههاى آن هستند، به وسیله ایشان، حق به موضع اصلى خود بر مى ‏گردد و باطل و نادرستى از جاى آن، دور و نابود مى‏ شود و زبانش از ریشه قطع مى‏ شود، دین را شناختند شناختن واقعى نه شناختن ظاهرى و لفظى، همانا راویان علم بسیار هستند ولى عمل کنندگان به آن اندک مى‏باشند.»

 

شرح

امام (ع) در این خطبه اوصافى براى اهل بیت پیامبر ذکر کرده است از این قرار:

۱- آنها مایه حیات دانش هستند، علم را تشبیه به موجود زنده کرده که وجود دارد و سودمند است و بطور مجاز آنان را حیات نامیده و اسم سبب را روى مسبب گذارده است.

۲- آنان سبب مرگ جهل و نادانى مى‏باشند، از راه استعاره براى نادانى، موت و مرگ قائل شده است، زیرا با وجود ایشان جهل معدوم و فانى مى‏ شود و مانند جمله پیش، لفظ موت را از باب مجاز، بر آنها اطلاق فرموده است.

۳- حلم و بردباریشان حکایت از دانش آنان مى‏کند چون علم به موقعیّتهاى حلم دارند و این جمله اشاره دارد به این که میان دو صفت پسندیده دانش و بردبارى تلازم برقرار است، بنا بر این اهل بیت پیامبر چون به ارزش و موقعیت بردبارى عالم هستند از این رو در تمام موارد، حلم و بردبارى نشان مى‏دهند.

۴- سکوت آنان از محکم بودن بیانشان در مواقع سخن گفتن حکایت مى‏ کند زیرا کسى که بداند در کجا و چه وقت باید سکوت کرد موارد سخن گفتن را هم مى‏داند و گرنه هر وقت و هر جا و بى‏ مورد به سخن خواهد پرداخت یعنى در موضع سکوت حرف مى‏زند و این بر خلاف علم خواهد بود.

۵- آنان با حق مخالفتى ندارند یعنى چون به حق و راههاى وصول به آن، علم و آگاهى دارند و حلاوت آن را چشیده‏ اند، از آن دست برنمى‏دارند و به سوى صفت ناپسند افراط و تفریط گرایش پیدا نمى‏ کنند.

۶- و چون علم به حقیقت دارند، در آن اختلاف و جنگ و نزاعى راه نمى ‏اندازند.

۷- ایشان پایه‏ ها و ستونهاى اسلام هستند این نامگذارى استعاره است، زیرا چنان که خانه به وسیله پایه‏ ها نگهدارى مى ‏شود و بر روى آن قرار دارد، اهل بیت رسول خدا هم مایه قوام وجودى دین هستند، و به علمشان از آن نگهدارى و حراست مى‏ کنند.

۸- آنها پناهگاههاى اسلام هستند، واژه «ولایج» را بطور استعاره بر اهل بیت اطلاق کرده است، زیرا آنان مرجع خلق هستند و جامعه از دست جهل و لو احق آن و از عذاب آخرت، به علم و هدایت، و پیروى از ایشان پناه مى‏برد، همان طور که هر کس داخل نماز مى شود، به آن پناه مى‏برد.

۹- به وسیله ایشان حق به اصل و بنیان خود برمى‏ گردد، یعنى با خلافت و ولایت امام (ع) حق به سوى اصل و اساس خود بازگشت مى‏کند.

و انزاح الباطل عن مقامه،
این جمله اشاره به این مطلب است که قبل از خلافت و حکومت حضرت، در زمان عثمان، احکام و قوانین بر خلاف شرع اسلام جارى مى‏شد، زیرا نقل شده است که عثمان بدعتها در دین گذاشت، و در زمان او بنى امیّه بر بیت المال مسلمانان مسلط شدند و بر خلاف حق در آن دخل و تصرف داشتند که شرحش در خطبه‏ هاى پیش بیان شده است، و با به خلافت رسیدن حضرت، هر حقى به اهلش رسید، و به اصل و قرارگاه خود بازگشت، و همین حق هر گاه در غیر موردش باشد، باطل است، مقام باطل یعنى غیر مورد حق، و با ولایت و حکومت امام (ع) باطل از جایگاهش دور شد و زبان کسى که از باطل طرفدارى مى‏ کند و به باطل سخن مى‏ گوید، با خلافت حضرت، از ریشه بر کنده شد، انقطاع زبان استعاره از ساکت شدن باطل است که چون از گفتن مى‏ ماند شبیه به قطع شده مى‏باشد و براى تاکید در انقطاع کلمه من منبته را به عنوان ترشیح براى آن آورده است.

۱۰- دین را شناختند، شناختن نگهدارى و حفاظت، نه شناختن این که حرفى بشنوند و سخنى بگویند، توضیح مطلب آن که در گذشته، دانستى که براى‏ شناخت و درک مطلب، سه درجه وجود دارد که کمترینش تصور آن به اعتبار نامش مى‏ باشد، و بالاترینش تصور آن بر حسب حقیقت و کنه آن است، و درجه متوسط آن است که اوصاف و لوازم مخصوص به آن، و برخى اجزایش را درک کند، و درک و تعقلى که ائمه اطهار از دین داشتند بالاترین درجه شناخت بود که همان معناى رعایت و حفاظت مى‏باشد، و حفاظت آنان از دین به آن است که آن را به دیگران بیاموزند و یاد آن را زنده دارند و در برابر آن احتیاط را از دست ندهند، نه این که تنها به نامى از آن و شنیدن الفاظى از دیگران قناعت کنند.

فانّ رواه العلم کثیر… تا آخر،
یعنى چنان نیست که هر کس خبر از دانش دهد و چیزى از آن بشنود، عالم به آن علم و نگه دار آن مى‏باشد بلکه این مطلب عامّى است و عام مستلزم خاص نیست، و به این بیان حضرت اشاره کرده است به این که این گونه اشخاص که رعایت اصل علم کنند و جامع فضایل باشند بسیار اندکند. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۶۸-۵۶۵

بازدیدها: ۱۱

خطبه۲۳۸ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۸صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) فی شأن الحکمین و ذم أهل الشام‏

جُفَاهٌ طَغَامٌ عَبِیدٌ أَقْزَامٌ- جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ- مِمَّنْ یَنْبَغِی أَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ- وَ یُعَلَّمَ وَ یُدَرَّبَ وَ یُوَلَّى

عَلَیْهِ- وَ یُؤْخَذَ عَلَى یَدَیْهِ- لَیْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ لَا مِنَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ- أَقْرَبَ

الْقَوْمِ مِمَّا یُحِبُّونَ- وَ إِنَّکُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ- أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَکْرَهُونَ- وَ إِنَّمَا عَهْدُکُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ بِالْأَمْسِ یَقُولُ-

إِنَّهَا فِتْنَهٌ فَقَطِّعُوا أَوْتَارَکُمْ وَ شِیمُوا سُیُوفَکُمْ- فَإِنْ کَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِیرِهِ غَیْرَ مُسْتَکْرَهٍ- وَ إِنْ کَانَ کَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ

التُّهَمَهُ- فَادْفَعُوا فِی صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ- بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ- وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَیَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِیَ الْإِسْلَامِ- أَ لَا تَرَوْنَ

إِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِکُمْ تُرْمَى

لغات

جفاه: جمع جافى: درشتخو و سنگدل

طغام: فرومایگان و افراد پست

اقزام: جمع قزم: آدم پست، این کلمه بطور یکسان بر مفرد و جمع و مذکر و مؤنث اطلاق مى‏ شود.

جاءوا من کل أوب: از هر ناحیه آمدند

شوب: آمیختگى

یدرّب: خو مى‏ گیرد به عادتهاى زیبا و در امور تجربه مى‏ کند.

تبوّؤوا الدار: فرود آمدند 

شمت السیف: شمشیر را در غلاف کردم.

 

ترجمه

این سخنان را حضرت در باره حکمین در جنگ صفین و مذمت اهل شام بیان فرموده است.
«اهل شام، مردمى سخت دل و اوباش هستند، بردگانى پست که از هر سرزمینى گرد آمده و از هر آمیخته ‏اى بر چیده شده ‏اند، از کسانى هستند که باید علم و ادب بیاموزند و دانش و تجربه یاد بگیرند و تحت حکومت در آیند، و باید دست آنها را گرفت، اینها نه از مهاجران و انصارند و نه از کسانى که در مدینه جا داشته‏ اند.

بهوش باشید که این مردم نزدیکترین کس را به آنچه دوست مى‏ دارند براى خود برگزیدند، و شما براى خود نزدیکترین کس را به آنچه دوست نمى‏ دارید انتخاب کردید، شما سابقه عبد اللَّه بن قیس را دارید که دیروز مى‏ گفت: این جنگ فتنه و آشوب است پس زههاى کمان خودتان را قطع کنید و شمشیرهایتان را در غلاف کنید، اگر او، راست مى‏ گفت پس در آمدنش بدون این که مجبور باشد خطا کرده و اگر دروغگو بود تهمت سزاوار وى است، پس آنچه را که در سینه عمرو عاص مى‏ باشد به وسیله عبد اللَّه بن عباس از بین ببرید و فرصت روزگار را دریابید و سرزمینهاى دور دست اسلام را حفظ کنید آیا به شهرهاى خود نمى‏ نگرید که چگونه مورد هجوم جنگ واقع مى‏شود و بناى نفوذ ناپذیر قدرتتان هدف حملات دشمنان قرار مى‏گیرد.»

شرح

امام (ع) اول این خطبه را به عیبجویى اهل شام اختصاص داده تا مردم را از آنها متنفر کند، و آنان را بردگان نامیده است به علت این که برخى از آنان از بردگان بودند و یا به سبب این که با تمام وجود وابسته به دنیا و اهل آن بودند قضیه بطور مهمل بیان شده که شامل بعضى موارد مى‏شود، چهار کلمه مرفوع در اول خطبه هر کدام خبر براى مبتداى محذوف هستند که مبتدا در هر کدام ضمیر هم‏ مى‏ باشد فعل جمّعوا، در محل رفع است از باب این که صفت براى اقرام باشد، احتمال دیگر این که خبر پنجم براى مبتداى محذوف باشد، در عبارت من ینبغی همین احتمال مى‏رود.

یولّى علیه و یؤخذ على یدیه… لیسوا،
این جمله‏ ها کنایه از این است که مردم نادان و سفیه هستند و شایستگى آن را ندارند که امرى به ایشان واگذار شود و مسئولیتى به عهده بگیرند بلکه به دلیل کودنى و کم خردى‏شان باید تحت قیمومیّت دیگرى واقع شوند و جلو تصرفاتشان گرفته شود و این که مى‏ فرماید: این مردم از مهاجران و انصار نیستند در مورد مذمت آنان است زیرا انتساب به مهاجران و انصار خودش علت کمال است پس نبودن آن دلیل نقص خواهد بود، و نیز این که ایشان از جمله الذین تبوّؤوا الدار نیستند، و آنها انصار و اهل مدینه بودند که دو سال پیش از هجرت پیغمبر اکرم اسلام آورده بودند و مسجدهایى در مدینه ساختند و خدا در کتاب با عزّت خود قرآن آنان را ستوده و چنین مى‏فرماید: و هم جماعت انصار، که پیش از هجرت مهاجران، مدینه را خانه ایمان کردند، و مهاجران را که به سوى آنها آمدند دوست مى‏دارند… تا جمله «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«»»، در نسخه سیّد رضى متن خطبه تبوّؤوا الدار، است ولى در بقیه نسخ و الایمان هم دارد، و این که حضرت با اقتباس از قرآن ایمان را مسکن و اقامتگاه مؤمنان نخستین مدینه دانست به عنوان استعاره ذکر شده زیرا ایمان را به منزل تشبیه کرده است به دلیل آن که بر ایمان پا بر جا بودند و دلهایشان به سبب آن با آرامش و ثبات بود، و احتمال مى‏رود که نصب کلمه ایمان از باب مفعول فعل محذوف باشد یعنى لازموا الایمان پیوسته ایمان را همراه داشتند مثل قول شاعر:
«و رایت زوجک فى الوغا متقلّدا سیفا و رمحا»

که در تقدیر و معتقلا رمحا مى‏باشد و عامل مفعول محذوف است.

الا و انّ القوم… تکرهون،
قوم، اهل شام هستند و کسى که او را براى خود برگزیدند و نزدیکترین آنها به چیزى که دوست مى‏داشتند عمرو بن عاص بود که او را براى حکمیت انتخاب کردند و از طرف خود، او را منصوب کردند، و چون بسیار نیرنگ باز بود و توجه زیادى به معاویه و پولهاى او داشت از این رو نزدیکترین شخص به امر محبوب آنان بود، و امرى را که اهل شام دوست مى‏داشتند و عمرو عاص از همه کس نزدیکتر، به آن بود، پیروزى بر اهل عراق و یاران على (ع) و تمام شدن کار به نفع معاویه بود، و کسى را که اهل عراق براى حکمیت برگزیدند، ابو موساى اشعرى بود و او نزدیکترین آنان به امرى بود که آن را دوست نمى‏ داشتند یعنى این که حکمیت به سود آنها تمام نشود، نزدیک و سودمند بودن انتخاب ابو موسى به این امر نامطلوب معلول یکى از دو علت است یا به دلیل غفلت و کودنى او بود، و یا این که دل خوشى از امیر المؤمنین نداشت، زیرا وى در زمان پیامبر از طرف آن حضرت والى سرزمین زبید، در اطراف یمن بود، و بعد از پیامبر، عمر، مغیره را از ولایت بصره بر کنار ساخت و ابو موسى را بر آن جا نصب کرد و سپس وقتى که عثمان او را از بصره برداشت، در کوفه مسکن گرفت و چون مردم کوفه از والى خود سعید بن عاص ناراضى بودند و او را معزول کردند، ابو موسى را برگزیدند و به عثمان نامه نوشتند که وى را والى آنان قرار دهد عثمان نیز او را بر ولایت کوفه منصوب کرد، اما موقعى که عثمان کشته شد على (ع) او را از آن منصب عزل کرد و ابو موسى از آن به بعد با این وضع در کوفه بود تا واقعه حکمیّت پیش آمد.

و انما عهدکم بعبد اللَّه…
تا آخر، منظور از عبد اللَّه بن قیس ابو موساى اشعرى است و با این جمله امام (ع) در مقابل لشکریان خود استدلال کرده است که نمى ‏بایست ابو موسى را به حکمیت برگزینند زیرا موقعى که حضرت براى جنگ‏ جمل به بصره لشکرکشى مى‏ کرد او به مردم مى‏ گفت: این کار آشوبى نارواست که از قبل به ما گفته شده و مامور به کناره‏ گیرى از آن مى‏باشیم، اى مردم، زه کمانهاى خود را ببرید و شمشیرهایتان را در غلاف کنید و به جنگ نروید، اکنون یا، این است که این مرد در آن گفته صادق بوده، یا کاذب، اگر راست گفته، پس چرا در این جا، یعنى جنگ صفین شرکت کرده و باعث سیاهى لشکرى شده که مامور به کناره‏گیرى از آن بوده، با آن که کسى وى را به این امر مجبور نکرده است و اگر آن حرف را از دروغ گفته، پس اهل تهمت و بهتان است و فاسق مى‏باشد، بنا بر این به هر علت، او آدمى نیست که مورد اطمینان باشد و در این امر بزرگ حکمیت، مورد اعتماد واقع شود. نظیر این احتجاج خبرى است که سوید بن غفله نقل کرده و گفته است که در زمان خلافت عثمان روزى من و ابو موسى در ساحل فرات بودیم، ابو موسى گفت: از رسول خدا شنیدم که بنى اسرائیل با هم اختلاف کردند و این اختلاف در میانشان سالها وجود داشت تا منجر به حکمیت شده و دو نفر را بر این کار برگزیدند که هر دو گمراه بودند و مردمى را هم که از آنها پیروى کردند گمراه کردند، و در میان امت من نیز اختلاف پیدا خواهد شد و ادامه خواهد داشت تا آن که بالاخره دو نفر ضالّ و مضلّ براى حکمیت انتخاب مى‏کنند و آنها پیروان خود را به گمراهى خواهند کشاند، من گفتم: اى ابو موسى بترس که مبادا تو هم یکى از آنها باشى، ابو موسى پیراهنش را از تن در آورد و دور انداخت و گفت: به خدا بیزارى مى‏جویم از آن امر، چنان که از این پیراهنم دورى جستم، اکنون علیه ابو موسى استدلال مى‏ شود که در آنچه از پیامبر نقل کرده، چه راست گفته و چه دروغ، دلیل بر خطا کاریش در قضیه حکمیت مى‏ باشد.

فادفعوا فى صدر عمرو بن العاص بعبد اللَّه بن عباس،
این جمله کنایه از آن است که براى امر حکمیت، در مقابل عمرو عاص، به جاى ابو موسى مى‏بایست عبد اللَّه بن عباس را قرار دهند، که مى‏تواند درست از عقیده و خواسته خود دفاع‏ کند، با توجه به مذمتى که حضرت از ابو موسى فرمود و ناشایستگى او را براى امر حکمیت روشن کرد، نظر مبارکش بر این بود که باید عبد اللَّه عباس براى این امر انتخاب شود، اما مردم آن را نپذیرفتند، به تعبیر دیگر چنین روایت شده است که وقتى امام (ع) دید یارانش اصرار دارند که باید ابو موسى این امر را به عهده گیرد، فرمود: اى مردم معاویه براى این کار عمرو عاص را برگزیده است که کمال اطمینان به راى و نظر او دارد و اما براى قرشى (که خود و یارانش بودند) کسى غیر از قرشى سزاوار این امر نیست و این شخص عبد اللَّه بن عباس است، او را براى این امر انتخاب کنید زیرا عمرو عاص هر گرهى را ببندد فورا آن را مى‏گشاید و هر پیمانى محکم سازد بزودى آن را نقض مى‏کند، و هیچ پیمانى را درهم نمى‏شکند مگر آن که زود آن را محکم مى‏کند، (چند چهره و پیمان شکن توانایى است)، در این حال اشعث و چند نفر دیگر برخاستند و گفتند به خدا سوگند تا روز قیامت نباید دو نفر از قبیله مضر حکمیت را به عهده بگیرند بلکه باید یکى مضرى و دیگرى یمنى باشد، امام (ع) فرمود به خدا قسم عمرو بن عاص قرشى نیست اما مى ‏ترسم که یمنى شما را (ابو موسى) بفریبد، اشعث گفت: به خدا سوگند اگر هر دو مطلبى بر خلاف رضاى ما بگویند در حالى که یکى از آنها یمنى باشد براى ما بهتر است از آن که به سود ما عمل کنند اما هر دو مضرى باشند، امام (ع) فرمود حال که شما فقط به ابو موسى چسبیده‏ اید، هر کار دلتان مى‏خواهد بکنید، خدایا من که از کار اینها بیزارم و به تو پناه مى‏ برم.

و خذوا مهل الایّام،
در آخر، یاران خود را به غنیمت شمردن فرصتهاى روزگار و فضاى باز میان مدتهاى عمر امر فرموده است که در فراخناى این مهلتها آنچه سزاوار حال آنان است، بر طبق اندیشه‏ هاى درست انجام دهند و نیز از آنها خواسته است که نقاط دور دست اسلام یعنى اطراف عراق و حجاز و جزیره و تمام سرزمینهایى که در قلمرو تصرفات آن حضرت بود، در احاطه و حفاظت خودقرار دهند، و سپس با هشدار دادن روحیه کسانى که شهرهایشان مورد تاخت و تاز جنگ و حوزه تصرفاتشان هدف تیرها و مقاصد شوم دشمن واقع شده منقلب و اغتنام فرصت مجذوبشان کرده است.

واژه صفات کنایه از سرزمینهایى است که مسلمانان بر آن، استقرار یافته بودند، و معناى لغوى آن سنگ سخت سیاه صافى است که نمى‏ گذارد تیر در آن فرو رود بلکه آن را درهم مى‏ شکند و از خود دفع مى ‏کند امام (ع) حوزه تصرفات و سرزمینهاى اسلامى را از نظر مقاومت و سختى به چنین سنگى همانند کرده است، وقتى که در باره جامعه ‏اى گفته مى‏ شود: لا ترمى و لا تقرع صفاتهم، اشاره به سرسختى آن قوم و قوّت نیروى دفاعى آنها مى‏باشد، و رمى صفات آنان کنایه از آن است که دشمن چشم طمع به ایشان دوخته و با ستونهایى از لشکر و گروههایى از سواران قصد حمله به سرزمین آنها را دارد.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۶۴-۵۵۷

بازدیدها: ۸

خطبه۲۳۷ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۷صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) فی المسارعه إلى العمل‏

فَاعْمَلُوا وَ أَنْتُمْ فِی نَفَسِ الْبَقَاءِ- وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَهٌ وَ التَّوْبَهُ مَبْسُوطَهٌ- وَ الْمُدْبِرُ یُدْعَى وَ الْمُسِی‏ءُ یُرْجَى- قَبْلَ أَنْ یَخْمُدَ

الْعَمَلُ وَ یَنْقَطِعَ الْمَهَلُ- وَ یَنْقَضِیَ الْأَجَلُ وَ یُسَدَّ بَابُ التَّوْبَهِ- وَ تَصْعَدَ الْمَلَائِکَهُ- فَأَخَذَ امْرُؤٌ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَ أَخَذَ مِنْ

حَیٍّ لِمَیِّتٍ- وَ مِنْ فَانٍ لِبَاقٍ وَ مِنْ ذَاهِبٍ لِدَائِمٍ- امْرُؤٌ خَافَ اللَّهَ- وَ هُوَ مُعَمَّرٌ إِلَى أَجَلِهِ وَ مَنْظُورٌ إِلَى عَمَلِهِ- امْرُؤٌ أَلْجَمَ

نَفْسَهُ بِلِجَامِهَا وَ زَمَّهَا بِزِمَامِهَا- فَأَمْسَکَهَا بِلِجَامِهَا عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ- وَ قَادَهَا بِزِمَامِهَا إِلَى طَاعَهِ اللَّهِ

لغت

فلان فى نفس من امره: فلانى در کار خود، فرصت فراوانى دارد.

ترجمه

«پس وقت را غنیمت شمرده به عمل بپردازید، در حالى که در گستره زندگانى هستید و نامه ‏هاى اعمال شما باز است، و سفره توبه گسترده است و گناهکار به سوى آن دعوت مى‏ شود، و بدکار امید داده مى‏ شود، پیش از آن که عمل متوقف شود، فرصت از دست برود، و مدت بسر آید و در توبه بسته شود و فرشتگان به آسمان بالا روند، پس هر انسانى باید از خود براى خود و از زندگى براى مرگ و از نماندنى براى ماندنى و از رونده براى باقى مانده، نتیجه بگیرد، مرد خدا ترس، در حالى که تا رسیدن مرگ او را فرصت داده و تا انجام دادن عمل او را مهلت‏ داده ‏اند، مردى است که نفس سرکش خود را لجام زده و مهار آن را در اختیار دارد، و نفسش را با دهان بند از گناهان باز داشته و مهارش را به سوى طاعت و عبادت خدا مى‏ کشاند»

شرح

این خطبه در نهایت زیبایى و فصاحت، مردم را به کار عبادت و عمل امر مى‏ کند و فرصتهاى زیادى را که براى غنیمت شمردن دارند به آنان خاطر نشان مى‏ کند:

۱- در فراخناى زندگى به سر مى‏ برند، مهلت عمل کردن برایشان باقى است، اما مرگ که فرا رسد فرصت عمل نیست.

۲- نامه‏ هاى اعمال باز است، اما با مرگ بسته مى‏ شود، معناى نامه اعمال و باز بودن آن در خطبه‏ هاى قبل بیان شده است.

۳- راه توبه باز است، توبه را تشبیه به فرش پهنى کرده است که هر کس بخواهد مى‏ تواند قدم بر آن نهد، توبه هم در تمام عمر براى آدمى گسترده است، هر لحظه بخواهد مى ‏تواند به قبولى آن برسد، و تنها با مرگ، این بساط بر چیده مى‏ شود چنان که خداوند مى‏ فرماید: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ».

۴- کسى که از عبادت رو گردان است و از خدا و حقیقت اعراض مى‏ کند، در این فرصت از عمر پیوسته از طرف خدا و پیامبران به سوى عمل و توجه به دین و عبادت دعوت مى‏شود، اما وقتى که از دنیا رفت این دعوت هم قطع مى‏ شود.

۵- براى گنهکار و بدکار امید برگشت و توبه و توجه به خدا و دین باقى است و این در دنیاست اما وقتى که بمیرد این امیدوارى هم قطع مى‏ شود.

پس از ذکر موارد فرصت، به منظور ترغیب انسان به کارهاى عبادى، موقعیتهایى را خاطر نشان ساخته است که امکان عمل در آن از دست مى‏ رود، که یکى از آن موارد جمود عمل است، و تعبیر به جمود براى متوقف شدن عمل، استعاره است، که عمل را تشبیه به آب کرده همچنان که آب، وقتى یخ بزند از جریان باز مى‏ماند اعمال عبادى هم وقتى امکاناتش از دست رفت، از جریان و تداوم باز مى‏ایستد، (این معنا که بیان شد از این بابت بود که جمله متن را یحمد بدانیم) اما در نسخه‏اى که از مرحوم سید رضى نقل شده یخمد با نقطه روى خ از خمد المریض یعنى بیمار مرد«»، معناى عبارت روشن است و نزدیک به همان معناى سابق مى ‏باشد و دیگر از موارد از دست رفتن امکان عمل، انقطاع مهلت، تمام شدن مدت عمر و بقاى در دنیا و بسته شدن درهاى توبه مى‏ باشد، تعبیر به ابواب، استعاره از راههاى عبورى است که از آن طریق، آدمى به سوى خدا بازگشت مى‏کند، ملائکه همان کرام الکاتبین هستند که اعمال هر کسى را یاد داشت مى‏کنند و هر گاه که پرونده عمل بسته شد به آسمان بالا مى‏ روند.

فاخذ امرء من نفسه، این عبارت به صورت ظاهر خبر، ولى معنایش امر است و حرف من، مفید تبعیض مى‏باشد، بنا بر این باید آدمى قسمتى از نفس خود را به جد و جهد و کوشش در عبادت بگیرد تا بدن لاغر شود و لذتها و تمایلات نفسانى نتوانند وى را به گناه وادار سازند، احتمال دیگر آن است که منظور از نفس خود شخص باشد یعنى باید انسان از شخصیت خود بکاهد.

لنفسه، تا این که در آخرت ذخیره و مایه کمال برایش باشد.

و اخذ من حمّى لمیت… امرو،
این جا نیز امر به صورت خبر است، و فاعل آن هم امرء است، و منظور از مرده و زنده هم خود شخص است، یعنى از خودش که در حال حیات است ذخیره کمال براى خودش در حال مرگ بگیرد.

من فان لباق، از امر فانى که دنیا و متاع آن مى‏باشد براى امر جاوید که نعمتهاى دائمى و همیشگى در آخرت است بگیرد و معناى این گرفتن آن است که آدمى از دنیا و متاع فنا پذیر آن کمال جاوید را کسب مى‏کند که به نعیم دائمى آخرت متصل شود، پس با دادن زکات و صدقات و انفاق در راههاى خیر و رضاى حق تعالى کمال اخروى را به دست مى‏آورد و به همین معناست جمله من ذاهب لدائم.

امرء خاف اللَّه،
پس از آن که آدمى را چنین دستورها مى‏دهد به اوصاف او پرداخته و مى ‏فرماید: این انسان شخصى است که از خدا بیمناک است در حالى که تا فرا رسیدن اجلش فرصت داده شده و به عملش چشم دوخته شده است و با ذکر فرا رسیدن اجل آدمى و این که عملکردش تحت نظر خداست و از تمام کارهایش آگاه است، او را از فرا رسیدن ناگهانى مرگ بیم مى‏دهد و بر انجام دادن اعمال نیک و عبادات وادارش مى‏ کند.

امرء لجم نفسه،
واژه امرء در این عبارت بدل از اوّلى است کلمه لجام که به معناى دهنه است، استعاره از زهد حقیقى و پاکدامنى مى‏ باشد، وجه تشبیه آن است که زهد و عفت نفس اماره را از سرکشى و ورود در گمراهیهاى هوا و هوس و گناهان باز مى‏دارد، چنان که لگام مرکب، آن را از چموشى و سرکشى منع مى‏کند، و با آوردن کلمه الجام که مصدر باب افعال است آن را مرشّح ساخته است که کنایه از ورع نفس به وسیله زهد مى‏باشد، و با جمله فامسکها بلجامها عن معاصى اللَّه، اشاره به وجه شباهت فوق کرده است، و نیز واژه زمام که به معناى‏ مهار است استعاره از عبادت است زیرا همچنان که شتر به وسیله مهارش کشانده مى‏شود عبادت هم نفس اماره را به سوى همراهى کردن با نفس مطمئنه در اطاعت خدا مى‏کشاند، چون قبلا دانستى که عبادت براى این وضع شده است که نفس اماره را در اطاعت عقل و تحت انقیاد وى قرار دهد تا در هنگام بالا رفتن عقل بر پلکان قدس به سوى بارگاه خداوند صاحب جلال و کرم، پشت سر عقل روان شده و تبدیل به نفس مطمئنّه شود و با جمله و قادها بزمامها، اشاره به این وجه شبه فرموده، و با ذکر زمام وقود که کنایه از انجام دادن عبادت و میل و رغبت نفس به آن مى‏باشد، این استعاره را ترشیح فرموده است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۵۷-۵۵۲

بازدیدها: ۷

خطبه۲۳۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۶صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) اقتص فیه ذکر ما کان منه بعد هجره النبی ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وآله ) ثم لحاقه به‏

فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَأَطَأُ ذِکْرَهُ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى الْعَرَجِ فِی کَلَامٍ طَوِیلٍ

قال السید الشریف رضی الله عنه فی کلام طویل قوله ( علیه ‏السلام ) فأطأ ذکره من الکلام الذی رمى به إلى غایتی الإیجاز و الفصاحه أراد أنی کنت أعطى خبره ( صلى ‏الله ‏علیه ‏وآله ) من بدء خروجی إلى أن انتهیت إلى هذا الموضع فکنى عن ذلک بهذه الکنایه العجیبه

ترجمه

 گفتار آن حضرت (ع) است:

در این خطبه حضرت چگونگى حال خود را پس از هجرت پیغمبر اکرم و ملحق شدنش را به وى بیان مى‏ف رماید: «پس راهى را که پیامبر رفت مى ‏پیمودم، و هر قدم را به یاد او مى‏ نهادم تا به سرزمین عرج رسیدم (این سخن در خطبه طولانى بوده که از حضرت نقل شده است)»

شرح

سید شریف رضى در شرح این سخن مى‏ گوید: این جمله: فأطأ ذکره، گام بر یاد او، مى‏نهادم، سخنى است که نهایت زیبایى و اختصار از آن قصد شده است یعنى از هنگامى که از مکه بیرون آمدم تا به این مکان عرج پیوسته به یاد و در سراغ آن حضرت بودم و خبر از حال وى را دریافت مى‏ کردم. حضرت از این عبارت بطور کنایه این معنا را اراده فرموده است.

امام (ع) در این فصل ماجراى خود را از آغاز حرکت از مکه تا مدینه در موقع هجرت پیامبر اکرم نقل فرموده است که اکنون به شرح آن مى ‏پردازیم: وقتى که حضرت رسول تصمیم به هجرت گرفت، على (ع) را از قضیّه آگاه کرد و به او دستور داد که آن شب را در رختخوابش بخوابد تا مشرکان که اراده کرده بودند در آن شب پیامبر را بکشند فریب بخورند و تصور کنند که آن حضرت به جایى نرفته است و منتظر باشند تا پیامبر از دسترس آنان دور شود و نیز به امیر المؤمنین امر فرمود که بعد از او در مکه بماند تا امانتهاى مردم را به صاحبانش برساند، زیرا مردم که پیامبر را امین مى‏ دانستند بسیارى از امانتهایشان را به وى سپرده بودند.

مردم مکه اتفاق کرده بودند که به هیأت اجتماع از قبیله‏ هاى مختلف بر سر آن حضرت بریزند و، وى را بکشند تا خونش در میان قبایل قریش پایمال شود و فرزندان عبد مناف نتوانند قاتل را به دست آورند که قصاص کنند.
از جمله کسانى که با این نظر موافق بودند، نضر بن حرث، از بنى عبد الدار، و ابو البخترى پسر هشام، و حکیم بن حزام، و زمعه بن اسود بن عبد المطلّب، که این سه نفر از قبیله بنى اسد بن عبد العزّى بودند و ابو جهل پسر هشام و برادرش حرث و خالد بن ولید بن مغیره که هر سه از بنى مخزوم بودند، و بنیه و منیه، دو پسر حجّاج و عمرو بن عاص که هر سه از بنى سهم بودند و امیه بن خلف و برادرش ابىّ از بنى جمح بودند.

خبر این اتحاد شوم، شبانه در شهر پخش شد و به گوش عتبه بن ربیعه که بزرگ بنى عبد شمس بود رسید، به سراغ عده‏اى از آنها رفت و آنان را از این کار منع کرد و گفت فرزندان عبد مناف هرگز دست از خونخواهى محمد بر نخواهند داشت، پس این عمل را انجام ندهید، اما او را به غل و زنجیر آهنین ببندید و در میان خانه‏اى از خانه‏ هاى خود زندانیش کنید، منتظر باشید تا مرگش فرا رسد

مثل بقیه ساحران و شعراء، پس ابو جهل و یارانش در آن شب از کشتن حضرت منصرف شدند، اما رفتند دور خانه وى را در محاصره گرفتند به خیال این که پیامبر آن جاست پس آدمى را دیدند که خود را با برد حضرمى پوشانیده است این جا یقین کردند که خود پیامبر است، اما گاهى تصمیم مى‏ گرفتند که وى را بکشند و گاهى از تصمیم خود منصرف مى‏شدند، چون خداوند خواسته بود که على (ع) سالم بماند، بالاخره بعضى به بعضى دیگر گفتند: با سنگ بزنید تا سنگ انداختند، على (ع) تکانى به خود داد و ناله آهسته ‏اى سرداد، ولى خود را به آنها نشان نداد که او را بشناسند زیرا نمى‏خواست بفهمند که پیامبر فرار کرده و زود به دنبالش بروند و آن حضرت را دستگیر کنند، لذا وقتى صدایى شنیدند و خیال کردند رسول خداست تا صبح آن جا را در محاصره قرار دادند، صبحگاهان که هوا روشن شد وارد خانه شدند، دیدند على آن جا خوابیده است.

امیر المؤمنین چند روز پس از آن در مکه ماند، و کارهایى که پیغمبر به او محوّل ساخته بود، انجام داد و سپس به طرف مدینه رهسپار شد و چون راه طولانى را با پاى پیاده پیموده بود پاهایش متورم شد و موقعى خدمت پیامبر رسید که حضرت در قباء فرود آمده و مى‏خواستند به خانه کلثوم بن مقدم وارد شوند، على (ع) در همان حال رسید و با پیامبر به آن منزل داخل شد و بعد با آن حضرت از قبا حرکت کردند و به شهر مدینه به خانه ابو ایوب انصارى وارد شدند.

فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللَّه…،
به همان سو، و راهى که پیامبر رفته بود من هم رفتم تا این که در محل معروف به عرج به آن حضرت ملحق شدم.

فأطأ ذکره،

فعل گام نهادن استعاره از این معناست که پیوسته در طول راه، ذهنش متوجه یاد رسول خدا بود و به هر جا گام مى‏نهاد، از هر کس در باره او سؤال مى‏کرد، وجه مشابهت این دو، آن است که خبر گیرى و یاد او، وسیله و طریق فهم براى رسیدن به شناخت اوست، همچنان که گام نهادن در راه و طریق محسوس‏ وسیله رسیدن به امر مطلوب و محسوس مى‏ باشد.

بعضى گفته ‏اند منظور امام (ع) از کلمه ذکره، آن است که آنچه پیامبر از وضع راه و امور دیگر که براى من ذکر کرده بود تماما در ذهن من بود. اما معناى اوّلى زودتر به ذهن مى‏آید. توفیق از خداست.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ ى ۵۵۲-۵۴۸

بازدیدها: ۵

خطبه۲۲۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۵صبحی صالح)

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ( علیه‏ السلام ) قَالَهُ وَ هُوَ یَلِی غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ ( صلى‏ الله ‏علیه ‏وآله ) وَ تَجْهِیزَه‏

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ- لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ- مِنَ النُّبُوَّهِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ- خَصَّصْتَ

حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاکَ- وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً- وَ لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ-

لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّئُونِ- وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً- وَ قَلَّا لَکَ وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ- وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ-

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِکَ

لغات

انباء: خبرها، به جاى این کلمه انبیاء نیز روایت شده است.

شئون: مراکز ارتباط استخوانهاى کاسه سر و محل تلاقى آنها، عربها معتقد بودند که اشک چشم از این محلها بیرون مى ‏آید و ابن سکیت گفته است: شأنان، دو رگ هستند که از داخل سر به جانب دو ابرو، و از آن جا به چشمها اتصال دارند.

کمد: اندوه نهفته

محالف: ملازم، همراه

بال: قلب، خاطر

ترجمه

«پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا، آنچه با مرگ تو قطع شد با مرگ هیچ کس قطع نشد، و آن نبوت و اخبار آسمانى بود، غم مصیبت تو همگان را به سوگ‏ نشانده، و دلیل تسلیت براى همه مرگ‏ها و مصیبتها شده است، اگر این امر نبود که تو دستور به صبر و شکیبایى فرموده‏ اى و از بیتابى نهى کرده‏ اى آن قدر بر تو مى ‏گریستیم که سرچشمه اشکهایمان خشک شود و درد و غم پیوسته و حزن و اندوهمان همیشه باقى باشد، گر چه اینها نیز براى از دست دادن تو اندک است اما مرگ چیزى است که نمى ‏توان آن را برگرداند و دفع کرد، پدر و مادرم فدایت باد، ما را در حضور پروردگارت یاد کن و از خاطرمان مبر.»

شرح

بابى انت و امّى،
این عبارت (جار و مجرور) متعلق به فعل محذوفى است که أفدیک مى ‏باشد. و این که حضرت در باره پیامبر مى‏ گوید: با مرگ تو چیزى قطع شد که در مرگ هیچ کسى قطع نشد به خاطر آن است که ایشان آخرین پیامبر بود و پس از وى وحى و پیامبرى نیست، و منظور از اخبار آسمان، وحى الهى است، اما اهل تأویل مى‏گویند آسمان کنایه از جایگاه بلند معنوى یعنى آسمان غیب و مقام فرشتگان عالم بالاست.

خصصت… سواء،
مصیبت تو این خصوصیت دارد که پس از این هرگز مردم مثل آن را نخواهند دید و از این رو فقدان تو براى تمام مصائب آنان در فقدان عزیزانشان، مایه تسلیت و دلدارى شد و دل تمام آنها را بطور مساوى جریحه ‏دار ساخت، در حالى که خصوصیت و عمومیت صفت مصیبت مى ‏باشند ولى در عبارت، آنها را به خود پیامبر نسبت داده است به آن دلیل که این مصیبت و اندوه به خاطر آن حضرت مى ‏باشد.

عبارت و لو لا… و قلّالک،
عذرى است از طرف امام (ع) که چرا گریه زیاد و اندوه فراوان را در مصیبت پیامبر ترک کرده است، و امر آن حضرت را به صبر کردن در هنگام مصیبت و نهى وى را از جزع و بیتابى در وقت سختیها به عنوان دلیل براى این عمل خود بیان فرموده است. در متن سخن امام تمام کردن و به پایان رساندن چشمه‏ هاى داخل سر، کنایه از زیادى گریه و واژه داء کنایه ازدرد و غم و اندوه است و به این منظور لفظ مماطله را استعاره آورده یعنى با این که هر گونه حزن و غمى معمولا به مرور زمان از صاحبش جدا و فراموش مى‏شود ولى این مصیبت چنان است که غم آن نمى‏خواهد از انسان جدا شود و مثل آن است که براى از بین رفتن، امروز و فردا مى‏ کند.

ضمیر تثنیه در فعل قلّا دو مرجع دارد:

۱- کلمه انفاد که از فعل انفدناه فهمیده مى‏ شود.

۲- الکمد المحالف
و چون این معنا شامل داء المماطل هم مى ‏شود لذا در مرجع ضمیر هر دو را یکى به شمار آورده است، و احتمال مى‏رود که مرجع هر دو، همان دو کلمه آخر باشد: داء و کمد، زیرا اینها نزدیکتراند، و مرجع ضمیر در جمله و لکنّه مالا یملک، کلمه موت است و معناى جمله این است: امّا مرگى که راه برگشت ندارد و قدرتى بر دفع آن نیست، گریه و جزع بر آن بى‏فایده است و صبر کردن بر آن شایسته‏تر مى‏باشد، و در آخر سخن جمله اول را تکرار کرده است پدر و مادرم فدایت باد و این خوى عربهاست که در برابر عزیز خود این جمله را بر زبان مى‏رانند.

اگر اشکال شود که پس از وفات کسى چگونه مى‏ توان فدایش شد و این امرى ناممکن است در پاسخ مى‏ گوییم: در عرف عرب شرط صدق این جمله امکان فدا شدن نیست زیرا غرض از بیان این جمله حقیقت فدا شدن نبوده بلکه منظور صرف اظهار کوچکى است تا طرف مقابل متوجه شود که پیش گوینده این سخن آن قدر عزّت و احترام دارد که حاضر است پدر و مادر خود را در راهش قربانى و برایش فدا کند و این امرى است ممکن و معقول. و سرانجام از آن حضرت درخواست مى‏کند که او را نزد پروردگارش به یاد آورد و از خاطر خود نبرد و این خواهشى بجاست زیرا وى زودتر به پیشگاه پروردگار رفته با این که رهبر جامعه و پیشواى مردم بوده است، چنان که هر گاه رهبر یک کشور فرمانروایى را به شهرى بفرستد که به حال مردمش رسیدگى کرده و با تشویق و تهدید آنان را به اطاعت سلطان در آورد، لازم است هنگامى که مى‏خواهد به مرکز باز گردد گزارشى از اطاعت پیروان و سرکشى مخالفان داشته باشد و طبیعى است آنان که فرمان مولى را به جان خریده و دستورهاى او را مو به مو اجرا کرده‏اند دوست دارند که اعمال نیکشان نزد رهبر کشور بازگو شود، و به این دلیل به فرمانرواى خود نزدیک مى‏شوند و مى‏خواهند خود را در قلب او جایگزین سازند و از او درخواست کنند که دل خود را متوجه آنها کرده براى ایشان اهمیت قایل شود.

کلمه بال [در این جا] به معناى امر مهم و مورد اهمیت است و ممکن است تقدیر سخن امام (ع) این باشد و اجعلنا من مهمات بالک یعنى ما را از همه بیشتر به خاطر داشته باش بنا بر این تقدیر کلمه مهمّات که مضاف بوده حذف شده است.

پیامبر اکرم ده سال پس از هجرت رحلت فرمود، ولادتش عام الفیل و بعثت وى در سن چهل سالگى پس از ترمیم خانه کعبه«» واقع شد و در پنجاه و سه سالگى به مدینه هجرت فرمود و در هنگام وفات شصت و سه سال از سنّ مبارکش گذشته بوده و نقل شده است که روز ولادت و ورود به مدینه و همچنین رحلت آن حضرت روز دوشنبه بوده و شب چهارشنبه در خانه عایشه، همان جا که وفات یافته بود به خاک سپرده شد، در حالى که حضرت على (ع) به اتفاق عباس بن عبد المطلّب و فرزندش فضل عهده‏ دار غسل آن حضرت بودند، راجع به این موضوع و چگونگى دفن رسول خدا در شرح خطبه ۱۸۸ ذیل سخن امام (ع) و لقد علم المستحفظون، مطالبى را بیان داشتیم«».

توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۲۳-۲۱۹

بازدیدها: ۸

خطبه۲۲۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۴صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام )

رَوَى ذعلب الیمامی عن أحمد بن قتیبه عن عبد الله بن یزید عن مالک بن دحیه قال کنا عند أمیر المؤمنین ( علیه ‏السلام ) و قد ذکر عنده اختلاف الناس فقال‏

إِنَّمَا فَرَّقَ بَیْنَهُمْ مَبَادِئُ طِینِهِمْ- وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ کَانُوا فِلْقَهً مِنْ سَبَخِ أَرْضٍ وَ عَذْبِهَا- وَ حَزْنِ تُرْبَهٍ وَ سَهْلِهَا- فَهُمْ عَلَى حَسَبِ

قُرْبِ أَرْضِهِمْ یَتَقَارَبُونَ- وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلَافِهَا یَتَفَاوَتُونَ- فَتَامُّ الرُّوَاءِ نَاقِصُ الْعَقْلِ- وَ مَادُّ الْقَامَهِ قَصِیرُ الْهِمَّهِ- وَ زَاکِی الْعَمَلِ

قَبِیحُ الْمَنْظَرِ- وَ قَرِیبُ الْقَعْرِ بَعِیدُ السَّبْرِ- وَ مَعْرُوفُ الضَّرِیبَهِ مُنْکَرُ الْجَلِیبَهِ- وَ تَائِهُ الْقَلْبِ مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ- وَ طَلِیقُ اللِّسَانِ

حَدِیدُ الْجَنَانِ ابو محمد که مشهور به ذعلب یمانى است و احمد و عبد اللَّه و مالک از رجال شیعه و محدّثان بوده‏ اند.

لغات

فلقه: پاره و قسمتى از چیزى.

رواء: چهره زیبا.

سبرت الرجل

اسبره: باطن و حقیقت او را آزمودم.

ضریبه: خوى و طبیعت.

جلیبه: چیزى که آدمى با زحمت و بطور ناخواسته آن را انجام مى‏ دهد.

ترجمه

 گفتار آن حضرت در باره سبب اختلاف مردم در صورتها و اخلاق:
ابو محمد یمنى از احمد بن قتیبه و او از عبد اللَّه بن یزید نقل کرده که مالک بن دحیه گفت: خدمت امیر مؤمنان بودیم که سخن از تفاوتهاى موجودمیان انسانها به وقوع پیوست. حضرت فرمود: «آنچه باعث تفاوت آنان شده از سرشت و خمیر مایه آغازین ایشان نشأت گرفته است، زیرا ماده اصلى آنها از قسمتهاى شور و شیرین و سخت و سست زمین ترکیب یافته و بر حسب نزدیک بودن خاکشان با هم نزدیک و به مقدار فاصله آن با یکدیگر متفاوتند از این رو گاهى زیبا رویان کم خرد و بلند قامتان کم همت و پاکیزه کرداران بد منظر و کوتاه قدان دوراندیش و پاک نهادان بد ظاهر و آنان که عقلشان حیران است، اندیشه‏ هایشان پراکنده است و سخن پردازان دلهایى نیرومند دارند.»

شرح

در این سخنان حضرت به موضوعى اشاره فرموده است که عنصر اصلى اختلاف و تفاوت صورى و اخلاقى نسانهاست.

انّما فرّق بینهم… یتفاوتون،
واژه طینهم، در سخن امام (ع) اشاره به آن خاک و گلى است که خمیر مایه وجود آدمى بوده است چنان که در خطبه اوّل کتاب نیز به این معنى اشاره فرموده است: سپس خداوند سبحان از قسمتهاى سخت و نرم و مستعدّ شیرین و شوره ‏زار زمین مقدارى خاک گرد آورد، و آن را جامد کرد تا محکم شد و استوار ساخت تا چنان خشک شد که هر گاه باد بر آن مى‏ وزید صدایى از آن برمى‏خاست، شرح مطلب آن است که مشابهت صورى و اخلاقى انسانها تابع همانندى طینت اصلى آنان و اختلاف و تفاوتشان نیز بستگى به تفاوت و نزدیکى و دورى مقدمات و عناصر اولیه وجود ایشان دارد، برخى از شارحان گفته‏ اند: اضافه مبادى به کلمه طین به معناى لام است. یعنى مقدماتى که براى تشکیل گل وجود آنان آماده شده است، و منظور از طینهم حالات ترکیبى است که در مسیر خلقت براى آدمى پیدا شده است از قبیل نطفه و مواد پیش از آن و علقه و مضغه و استخوان که حالات پس از آن است ونیز شامل طبیعت و مزاج اوست که پذیرنده نفس و تدبیر کننده وجود وى مى‏باشد و همچنان که گفته ‏اند: مبادى جوهره وجود انسان که از آن تعبیر به زمین شوره ‏زار و گوارا و نرم و سفت شده، کنایه از قوا و طبیعتهاى گوناگونى است که براى صاحبان طبیعت وجود داشته، مثل نیروى رشد گیاهى و تغذیه و سپس تشکیل نطفه و حالات پس از آن، موجودى که از قسمتهاى گوناگون زمین ترکیب یافته داراى اجزاى فعّالى است که با تأثیر و تأثر خود استعدادهاى گوناگون به وجود مى‏آورند و خود مقدمات تشکیل مزاج و صاحب مزاج مى‏شوند، به عبارت دیگر: به دلیل این که شورى و شیرینى و نرمى و درشتى، صفات عارض بر موادّى مى‏باشند که مبادى طبیعت اصلى و عنصر حقیقى انسان را تشکیل مى‏دهند، در اختلاف استعدادهاى گوناگون این طبیعت و بقیه طبایع و مزاجهاى ترکیب یافته از آن مؤثر مى‏ باشند و این اختلاف در استعداد براى پذیرش مزاجها شده و باز اختلاف مزاجها، جهت پذیرش اخلاق و صورتهاى ظاهر نیز باعث اختلاف در چهره ‏هاى ظاهرى و خویها که حالات معنوى است مى‏ باشد، از این باب ناچار علت تفاوت انسانها در صورتها و اخلاقیّات نیز همان اختلاف در مبادى و مقدمات طینت اصلى و جوهره اوّلى اوست که خاک و زمین باشد، و در شرح خطبه اوّل دلیل این که چرا حضرت ترکیب از اجزاء را به برخى از عناصر و موادّ اولیه اختصاص داده بیان کردیم.

احتمال دیگرى که در معناى سخن امام داده مى ‏شود آن است که اشاره به طبیعتهاى اجزاى زمین باشد که باعث اعتدال مزاجهاى مختلف انسانها مى‏ شود و اطباى قدیم عناصر چهارگانه را ریشه آنها مى‏ دانستند. به این طریق که سبخ اشاره به گرم خشک و عذب به گرم‏تر و سهل به سردتر و حزن به سرد خشک باشد، و سخن پیامبر اکرم (ص) را نیز به همین معنا حمل کرده‏ اند که‏ مى‏ فرماید وقتى که خداوند سبحان خواست آدم را بیافریند امر فرمود که از هر جا از زمین قطعه ‏اى برداشته شود، از این رو بنى آدم بر حسب مقدار مادّه‏اى که از آن آفریده شده‏ اند به حالات و کیفیات مختلف سرخ و سفید، نرم و درشت و مطبوع و نامطبوع در آمدند، بنا بر این سخن رسول خدا: قبضه من کل ارض، اشاره به عناصرى است که در زمین وجود دارد، و اختلاف به سرخى و سفیدى اشاره به اخلاقیات آنان و اختلاف به نرمى و درشتى و مطبوع و نامطبوع، اشاره به مختلف بودن خواصّ و استعدادهایى است که در راستاى خلقت پیش از پیدایش مزاج در موجودات مادّى وجود دارد، بنا بر این معناى این کلام امام: فهم على حسب قرب ارضهم یتقاربون، آن است که هر اندازه مادّه اصلى وجودى انسانها در استعدادهایشان با همدیگر تشابه و نزدیکى داشته‏اند، در چهره ‏هاى ظاهرى و ویژگیهاى اخلاقى نیز هماهنگ و متشابه مى‏باشند و به هر مقدار که این تشابه وجود نداشته باشد با هم تضاد و اختلاف خواهند داشت و این تفسیر و توجیه در سخن امام و نیز کلام پیامبر امرى است لازم، زیرا اگر که فقط به ظاهر آن اکتفا شود اقتضا خواهد کرد که ماده اصلى آفرینش آدمى تنها خاک باشد با این که مى‏دانیم منظور عموم عناصرى است که در زمین یافت مى‏ شود و این که در سخن حضرت امیر (ع) تنها خاک و گل نام برده شده از باب اکثر و اغلب است نه تعیین و تخصیص.

فتأمّ الرّواء…،
امام (ع) از این عبارت تا آخر خطبه صفات گوناگون انسانها را بطور تفصیل بیان فرموده است که مجموعا شامل هفت صفت و هر کدام از آنها مرکب از دو ویژگى مى‏باشد، و در ابتدا پنج قسم را که خصوصیت ظاهرى با ویژگى معنوى و یا- چنان که در بعضى از آنهاست- دو ویژگى اخلاقى آن با هم اختلاف دارد، ذکر کرده و در آخر به دو صفت پرداخته است که در هر کدام از آنها دو جهت: ظاهر و باطنش با هم متناسب و موافق مى ‏باشد:

۱- نخستین صفتى که ویژگى ظاهر آن با جنبه باطنش تناسب ندارد آن جاست که مزاج و استعداد مزاجیش پذیراى صورت کامل و چهره زیباست اما ویژگى معنویش نقص عقل و بى‏خردى است و از این لحاظ متصف به صفت کودنى و نادانى است و این صفت جزء صفات رذیله به حساب مى‏آید.

۲- برخى انسانها یافت مى‏شوند که داراى قامتى بلند و رسا مى‏باشند ولى از نظر ویژگى باطنى کم همت و ترسو هستند که از صفات ناپسند شمرده مى‏شود، این دو صفت که تا کنون شمرده شد از یک جهت با هم شریک و از دیگر سوى متفاوتند.

۳- سومین صفتى که شقّ ظاهریش با استعداد باطنى وى نامناسب است، این است که صورت ظاهر شخص، زشت باشد ولى جنبه معنوى آن که از اعتدال مزاجى ذهن وى سرچشمه مى‏گیرد، پاکى و انجام دادن کارهاى نیکوست.

۴- صفت چهارم را به جمله قریب القعر بعید السّیر، تعبیر فرموده است، یعنى: کوتاه قامتى که با دوراندیشى باطنیش، بر اسرار و رموز دقیق آگاهى دارد، چنان که پیداست، این دو صفت نیز از نظر ویژگى ظاهر و جنبه باطن با هم متفاوتند، یعنى شماره سوم و چهارم.

۵- معروف الضریبه منکر الجلیبه، این ویژگى چنان است که شخصى در حقیقت متصف به صفتى است و به آن شهرت دارد اما به جهاتى ضدّ آن را بر خود مى‏بندد و چون این تظاهرى بر خلاف واقع است، این ویژگى ناشناخته از او بعید به نظر مى‏آید و معلوم مى‏شود که او اهل این ویژگى نیست مثل این که از نظر استعداد و خوى باطنى و شهرت و معروفیت، ترسو باشد ولى شجاعت و دلیرى را به خود ببندد و یا شخص بخیلى خود را سخىّ و بخشنده نشان دهد،پیداست که دو خصوصیت ادعایى و غیر حقیقى در او عجیب به نظر مى‏ آید.

این بود پنج قسم از صفاتى که حضرت براى آدمیان بر شمرد، و در میان این ویژگیهاى پنجگانه، قسم اول و سوم کمتر تحقّق مى‏یابد، زیرا در اغلب موارد، از کسى که داراى چهره زیبا و آفرینش معتدل است انتظار مى‏رود که با هوش و زیرک باشد و در کسى که زشت رو و کریه المنظر است، عکس آن. و حال آن که آنچه در باره این دو صفت بیان فرمود بر خلاف غالب است، ولى شماره‏ هاى دوّم و چهارم زیاد پیدا مى‏ شود و بر خلاف انتظار نیست به دلیل این که غالبا بلند قامتها بى‏ خردند که لازمه آن سستى اراده و بى‏ همّتى است و بر عکس از کوتاه قدها، هوشیارى و حسن تدبیر انتظار مى‏ رود چنان که وقتى از حکیمى پرسیدند که چرا کوتاه قامتان زیرک و حاذقند جواب داد: به دلیل آن که قلبهاى آنان به مغزهایشان نزدیک است، یعنى چون قلب سرچشمه حرارت طبیعى است و عوارض نفسانى از قبیل تیز هوشى، درک و شعور، جرأت و جسارت، حسن ظن، درست اندیشى، امیدوارى، نشاط، اخلاق مردانگى، تنبل نبودن و تحت تأثیر هر چیزى واقع نشدن بالاخره تمام اینها نشانه حرارت غریزى و ضدّ این ویژگیها دلیل بر، برودت و زیادى سردى مزاج و طبیعت مى‏باشد. بنا بر این در اشخاصى که قدشان کوتاه است نزدیک بودن دل با مغز علّت زیادى حرارت در مغز و برترى آمادگى قواى نفسانى براى پیدایش این عوارض مى ‏شود، و بر عکس در قد بلندها، دورى قلب از مغز باعث نرسیدن حرارت به آن و آماده نبودن قوا براى پدیدار شدن صفات مذکور است، البته این حرارت تنها سبب مادّى نیست بلکه ممکن است سبب دیگرى هم در کار باشد ولى مهمترین سبب است.

صفت پنجم از ویژگیهاى پنجگانه نیز در بسیارى از اشخاص امکان تحقق دارد زیرا بیشتر نفوس طالب کمالند از باب مثال مى‏بینیم شخص بخیلى‏ را که دوست دارد و مى‏خواهد که از بخشندگان شمرده شود و به این منظور خود را کریم و بخشنده نشان مى‏دهد و شخص ترسو دلش مى‏خواهد که شجاع به حساب آید و لذا شجاعت را به خود مى‏بندد.

امام (ع) در بیان این صفات صنعت مطابقه را رعایت فرموده است به این طریق که تامّ را در مقابل ناقص، بلند قامت را در مقابل کوتاه قد، ذکى را در مقابل قبیح، نزدیک را در مقابل دور، و معروف را در مقابل منکر ذکر کرده است، دو نوع دیگر از صفات هفتگانه مرکب را در آخر آورده که یکى از آنها: تائه القلب متفرق اللب، دلش حیران و اندیشه‏اش مشوّش است و آنها بى‏ سوادان عوام مردمند که دنبال هر آوازى مى‏روند و در ورطه نادانى و تفرقه سرگردان و در دریاى هوا و هوس خود به سوى تمایلات دنیوى و خواسته‏هاى شیطانى متحیّرانه شناورند. صفت دوم: زبانى گویا و دلى قوى دارد، زبان‏آور و هوشمند است این دو صفت که آخرین صفات مى‏باشند بر خلاف چند صفت اول، جنبه ظاهر و باطنشان هماهنگ است و در هر کدام از دو همراه صنعت سجع متوازى رعایت شده است، در اول قلب و لب و در دوم لسان و جنان را قرین هم آورده است. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۱۹-۲۱۲

بازدیدها: ۷

خطبه۲۲۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۳صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) بعد أن أقدم أحدهم عل الکلام فحصر، و هو فی فضل أهل البیت، و وصف فساد الزمان‏

أَلَا وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَهٌ مِنَ الْإِنْسَانِ- فَلَا یُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ- وَ لَا یُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ- وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَامِ وَ فِینَا

تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ- وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ وَ اعْلَمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ أَنَّکُمْ فِی زَمَانٍ- الْقَائِلُ فِیهِ بِالْحَقِّ قَلِیلٌ- وَ اللِّسَانُ عَنِ

الصِّدْقِ کَلِیلٌ- وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِیلٌ- أَهْلُهُ مُعْتَکِفُونَ عَلَى الْعِصْیَانِ- مُصْطَلِحُونَ عَلَى الْإِدْهَانِ فَتَاهُمْ عَارِمٌ- وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ وَ

عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ- وَ فَارِئُهُمْ قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ لَا یُعَظِّمُ صَغِیرُهُمْ کَبِیرَهُمْ- وَ لَا یَعُولُ غَنِیُّهُمْ فَقِیرَهُمْ

لغات

بضعه: پاره

تنشّبت: ارتباط یافته، آویخته است.

تهدّلت: درآویخت

عارم: زشت، بدخو

مماذق: کسى که تظاهر به دوستى کند ولى دوستیش خالص نباشد و این خود قسمتى از نفاق است.

ترجمه

«بهوش باشید که زبان عضوى از اعضاى انسان مى‏ باشد و هر گاه آدمى آماده سخن گفتن نباشد زبان نیز یاراى گفتن ندارد، و موقعى که روح آدمى مایه و آمادگى گفتار داشته باشد به سخن در مى‏ آید و وى را مهلت سکوت نمى ‏دهد، لیکن ما خود فرمانروایان سخنیم که رشته ‏هاى آن به دست ما و شاخه ‏هایش بر ما سایه افکنده است.

خداوند شما را غریق رحمت کند، هم اکنون در زمانى قرار گرفته ‏اید که گوینده حق در آن اندک و زبان از راستگویى ناتوان و حق جو، خوار است، مردمش به عصیان مشغول و با بى ‏تفاوتى و سازشکارى همراهند، جوانهایش بدخو و پیرهایش گنهکار، دانشمندانش دورو و منافق و سخنرانهایش چاپلوس، کوچکشان به بزرگشان احترام نمى‏ گذارد و سرمایه ‏دارشان بینوایان را دستگیرى نمى ‏کند.»

شرح

چنان که نقل مى‏ کنند امام (ع) این سخن را در حادثه ‏اى ایراد فرمود که موقعیت چنان ایجاب مى ‏کرد یک روز حضرت به خواهر زاده خود جعده بن هبیره مخزومى دستور داد که براى مردم سخنرانى کند و او رفت بالاى منبر ولى نتوانست حرف بزند، در این حال حضرت خود برخاست در عرشه منبر قرار گرفت و سخنرانى طولانى ایراد فرمود که این قسمت از آن را سید رضى در این جا به رشته تحریر در آورده است.

مرجع ضمیر متصل در یسعده و یمهله، لسان، و مرجع ضمیر مستتر در امتنع و اتّسع انسان است و معناى جمله این است که چون زبان عضوى از انسان است و از نظر به کارگیرى در اختیار اوست، پس هر گاه آدمى به دلیل گرفتارى و حادثه‏ اى آمادگى براى سخن گفتن نداشته باشد زبان نیز قادر به تکلّم نخواهد بود، و بر عکس اگر براى سخن گفتن داعى داشته و به نور معارف و علوم گسترش یافته باشد، زبان مهلت آرامش و سکوت ندارد بلکه خود به خود سخن بر زبان جارى مى‏ شود.
در مرجع ضمیر امتنع و اتسع احتمال دیگرى هم هست که اوّلى به قول و دوّمى به نطق برگردد یعنى هر گاه قول از تبعیت انسان سرپیچى کند پس زبان را کمک نمى‏ کند و باعث سکون و لکنت آن مى‏ شود، ولى اگر اندیشه و نطق به آسانى در ذهن او حضور یابد به زبان مهلت آرامش نمى‏ دهد.

و انّا لامراء الکلام،
در این عبارت امام (ع) کلمه امراء را براى خود و خاندانش استعاره آورده به دلیل این که ایشان زمان سخن را در اختیار دارند و مانند فرمانروایان در متصرّفات خود، در آن دخل و تصرف مى‏ کنند و لفظ عروق را از استعدادهاى سخن که در قلوب آنان قرار دارد و نیز تنشّب که به معناى تعلّق و رابطه محکم است و همچنین عصون را به عنوان استعاره آورده است زیرا، چنان که شاخه‏ هاى درختان میوه باعث مى‏ شود که آدمى به آسانى دسترسى به میوه پیدا کرده و از آن استفاده کند، زمینه ‏هاى خدادادى به این خانواده نیز سخنگویى را بر ایشان آسان ساخته است، و لفظ تهدّلت را هم که به معناى آویخته شدن است به عنوان ترشیح براى این استعاره ذکر فرموده است.

مفاسد زمان حضرت و اصناف مردمش پس از بیان منشأ سخن و سخنورى خود و خاندان گرامیش به مطلب دیگرى پرداخته و آن وضع زمان خود و مردمى است که در آن موقع مى‏زیسته‏ اند، و براى آنان این اوصاف را بیان کرده است:

۱- حق گویان در این زمان اندکند، و علت آن هم شرورى است که جامعه امروز را فرا گرفته است، و این همان معنایى است که در خطبه شماره ۳۱ ج ۲ در شرح ایها الناس انا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن کنود بیان شد که زمان چگونه سبب بدى و خوبى مى‏ شود و بدى و خوبى زمان در حقیقت صفت اهل زمان است.

۲- در این روزگار، زبان انسان از بیان حقیقت ناتوان است، و علت آن دو چیز است، یکى جهل و نادانى و دوم ظلم و ستمى است که جامعه امروز را فرا گرفته است.

۳- اهل حق در این زمان خوارند زیرا هم در اقلیت‏اند و هم نسبت به دیگران ضعیفند.

۴- اکثریت مردم این روزگار به گناه اشتغال دارند.

۵- با زبان، با هم سازش دارند، ولى در دل توافق ندارند، به احتمال دیگر معنایش چنین است که مردم این زمان در کارهاى خود غلّ و غش به کار مى‏ برند.

۶- گروهها و اصناف مختلف داراى ویژگیهاى گوناگون مى ‏باشند، جوانانشان تندخو و بد اخلاقند، از آن رو که با ادب اسلامى تربیت نشده‏ اند، دانایانشان منافقند، بدین سبب که هوشمندى خود را در جهت شرّ به کار مى ‏برند و از فرمانهاى الهى و راه آخرت چشم پوشیده‏ اند، گویندگان در این زمان در دوستى با مردم ناخالصند با زبان اظهار محبت مى ‏کنند ولى در دل با آنها دوست نیستند.

۷- کوچکشان بزرگشان را احترام نمى‏ کند، زیرا در محیطى رشد یافته‏ اند که از نظر آداب شرعى دچار نقص بوده و توجّهى به آن نداشته ‏اند.

۸- ثروتمندانشان به نیازمندان کمک نمى‏کنند، و این خود دلیل است بر این که اهل این زمان مردمى جفاکار و فرومایه مى ‏باشند. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۱۲-۲۰۸

بازدیدها: ۱۱

خطبه۲۲۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۲صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ا لسلام ) کلم به عبد الله بن زمعه و هو من شیعته، و ذلک أنه قدم علیه فی خلافته یطلب منه مالا

فقال ( علیه ‏السلام ):

إِنَّ هَذَا الْمَالَ لَیْسَ لِی وَ لَا لَکَ- وَ إِنَّمَا هُوَ فَیْ‏ءٌ لِلْمُسْلِمِینَ وَ جَلْبُ أَسْیَافِهِمْ- فَإِنْ شَرِکْتَهُمْ فِی حَرْبِهِمْ کَانَ لَکَ مِثْلُ حَظِّهِمْ- وَ إِلَّا فَجَنَاهُ أَیْدِیهِمْ لَا تَکُونُ لِغَیْرِ أَفْوَاهِهِمْ

لغات

جلب: مال به دست آمده، در باره این لغت شارح مى‏ گوید با خاء نیز خوانده شده ولى معناى مناسبى براى آن ذکر نکرده است.

جناه الثمر: میوه ‏اى که از درخت چیده مى‏ شود.

ترجمه

این سخنان را امام (ع) خطاب به یکى از شیعیان و دوستانش به نام عبد اللَّه بن زمعه، که در هنگام خلافت و زمامدارى آن حضرت خدمتش شرفیاب شد و درخواست کمک مالى کرد، فرمود: «این مال نه از آن من است و نه از آن تو، این غنیمت مسلمانان و دست آورد شمشیرهاى ایشان است، اگر تو با آنان در نبرد با کافران شرکت داشته‏ اى تو را نیز مانند آنها سهمى خواهد بود، و گرنه حاصل دسترنج آنان طعمه دیگران نخواهد شد.»

شرح

مقتضاى ظاهر سخن آن است که این مرد از حضرت درخواست بخشش کرد ولى امام (ع) از این کار خوددارى فرمود و براى او دلیل آورد که مال و ثروتى که نزد او قرار دارد ملک خصوصى او نیست بلکه از بیت المال عموم مسلمانان و اندوخته آنهاست که از طریق نبرد با کفار و با ضرب شمشیر از آنان به غنیمت گرفته‏ اند، و قرآن دستور داده است که یک پنجم آن را چگونه و در چه مواردى تقسیم کنند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ»، و چهار قسمت باقیمانده سهم کسانى است که در جنگ با کفار حضور داشته‏ اند، و طریقه تقسیم این قسمت نیز به اختلاف ذکر شده است، شافعى گفته است که سه قسمت به رزمندگان اسب سوار مى‏ دهند و یک سهم به پیادگان و ابو حنیفه فتوا داده است که به اسب سواران دو سهم و به پیادگان یک سهم و طریقه اهل بیت و امامان شیعه نیز مطابق دستور اخیر است. اما این که حضرت آن شخص را چیزى نداد، و او را ردّ فرمود به این دلیل است که یا او از سهام جنگجویان طلب کرد، در صورتى که از ایشان نبود و یا این که قبل از آمدن او خمس تقسیم شده و چیزى از آن باقى نمانده بود و یا این که خمس به او نمى‏ رسید چون استحقاق نداشت، زیرا نه از مساکین و فقیران و نه ابن السبیل و در راه مانده بوده، و در باره سهم خدا تمام مفسّران معتقدند که این عنوان از باب تعظیم ذکر شده است، نه این که یک قسمت به این منظور اختصاص یابد ولى در تقسیم خمس به اختلاف، رأى داده ‏اند، بعضى بر سه قسمت و عده ‏اى بر چهار قسمت و گروهى که از جمله آنها ابن عباس و قتاده و جمعى دیگر از مفسران مى‏ باشند گفته‏ اند بر پنج بخش تقسیم مى‏ شود که دو سهم خدا و پیامبر یکى حساب شده و یکجا در اختیار پیامبر قرار مى‏ گیرد،

امّا آنچه از پیشوایان معصوم نقل شده، تقسیم بر شش قسمت است به این حساب که دو سهم خدا و رسول، در زمان حیات پیامبر به خود آن حضرت اختصاص دارد ولى پس از وفات ایشان، این دو سهم با سهم ذوى القربى، یکجا به قائم مقام او مى‏ رسد که به مصرف خود و خانواده‏ اش از بنى هاشم برساند، و سه بخش دیگر را هم به یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان از سادات بدهد و این از ویژگیهاى بنى هاشم و در حقیقت به جاى صدقات دیگرى است که بر ایشان حرام است و به مستحقان دیگر از بقیّه مردم غیر سادات مى‏ رسد،

امّا در باره سهم پیامبر (ص)، ائمه چهارگانه اهل سنت بر این عقیده‏ اند که سهم آن حضرت پس از وفاتش در امور مهمه مسلمانان و تجهیزات جنگى از قبیل سلاح و وسیله سوارى خرج و صرف مى‏ شد، بنا بر این امام (ع) از این سهم، هم نمى‏ توانست به آن مرد کمک کند و به دلیل این که از یتیمان و ذوى القربى نبود از این دو بخش هم محروم بود، و از قسمتهاى دیگر هم که ویژه مبارزان بود خود را مجاز به کمک کردن به او نمى‏ دانست چنان که فرمود: در این مال اندوخته مسلمانان و دست‏آورد شمشیرهاى آنان است، پس اگر تو هم در جنگ با ایشان شریک بودى در غنیمت هم با آنان شریک خواهى بود و گر نه از آن بهره ‏اى ندارى، امام (ع) در این سخن، واژه فی‏ء و غنیمت را یکى دانسته است در صورتى که به عقیده شافعى و طبق روایاتى که از شیعه نقل شده فی‏ء مالى است که از کافران بدون جنگ و مبارزه گرفته شود بر خلاف غنیمت.

گفتار امام: و الّا. یعنى و اگر با آنان در جنگ شرکت نداشته ‏اى، این شرطى است که جزاى آن فجناه ایدیهم تا آخر مى‏ باشد یعنى چیده دست آنها براى دهان دیگران شایسته نیست. و چون به دست آوردن مبارزان و جنگجویان اموال کافران را، شباهت به جمع‏آورى میوه و چیدن از درخت دارد، امام (ع) واژه‏ جناه را براى آن استعاره آورده که از فصیحترین استعاره ‏ها مى‏ باشد و همانند ضرب المثلى شده است براى شخصى که مى‏ خواهد در ثمره و نتیجه عملى که دیگران انجام داده و زحمتش را کشیده ‏اند خود را شریک سازد. توفیق از خداست.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۰۸-۲۰۴

بازدیدها: ۶

خطبه۲۲۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۱صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) خطبها بذی قار و هو متوجه إلى البصره ذکرها الواقدی فی کتاب «الجمل»

فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ وَ بَلَّغَ رِسَالَاتِ رَبِّهِ- فَلَمَّ اللَّهُ بِهِ الصَّدْعَ وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ- وَ أَلَّفَ بَیْنَ ذَوِی الْأَرْحَامِ- بَعْدَ الْعَدَاوَهِ الْوَاغِرَهِ فِی الصُّدُورِ- وَ الضَّغَائِنِ الْقَادِحَهِ فِی الْقُلُوبِ

لغات

ذوقار«»: جایى است نزدیک شهر بصره که قبل از اسلام جنگ میان عربها و فارسیان در آن جا واقع شد.

صدع: قطع کردن و از هم پاشیدن.

واغره: چیزى که داراى گرماى بسیار شدیدى باشد، و فى صدره وغره یعنى در سینه او دشمنى و کینه‏ اى وجود دارد که از خشم مى ‏تابد، و عداوه واغره: دشمنى شدیدى

ضغاین: کینه‏ ها.

ترجمه

«پیامبر اکرم به آنچه مأمور شده بود حقیقت را آشکار کرد و پیغامهاى پروردگار خود را رساند، پس خداوند به وسیله او از هم گسیخته‏ ها را مرتب و پراکندگیها را گردآورى فرمود، و میان خویشاوندان و بستگان که دشمنى شدید در سینه ‏هاى آنها قرار داشت و آتش کینه دلهایشان را مى‏ سوخت، پیوند الفت برقرار کرد».

شرح

در این خطبه حضرت به جمله‏ اى از اوصاف رسول اکرم (ص) و ویژگیهاى تبلیغ رسالت او اشاره فرموده است:

۱- از تبلیغ وحى و ابلاغ رسالت آن حضرت تعبیر به صدع کرده زیرا در حقیقت به آن وسیله، شقّ عصاى کفر شده و وحدت و نظام آن از هم پاشیده و ابرهاى تیره جهل و نادانى که بالاى سر کافران بود و لایه‏هاى ضخیم زنگارهاى غفلت که دلهاى آنان را تیره و تار کرده بود از صفحه روح آنها زدوده شد و ضربات مداوم و تبلیغات پیگیر آن حضرت همچنان که پتک آهنین سنگهاى سخت را خورد مى ‏کند آنها را قطعه قطعه و پراکنده ساخت.

۲- تبلیغات پیگیر آن حضرت در اداى رسالتش را مورد ستایش قرار داده است، زیرا این عمل، نشانه بزرگى از امانت دارى او مى ‏باشد که خود از جمله فضایل از شاخه‏ هاى ملکه عفّت مى‏ باشد.

۳- از جمله ویژگیهاى تبلیغى پیامبر اکرم این است که نابسامانیها را سامان داد و پراکندگیها را جمع ساخت و این تعبیر، نشانى از اختلاف و تشتّت آراء و دشمنیها و کینه توزیهایى است که قبل از اسلام در میان اعراب وجود داشت تا آن جا که به خاطر هوا و هوسهاى خود ممکن بود که یک شخصى دست به قتل فرزند یا پدر و یا دیگرى از خویشاوندان خود بزند، امّا خداوند با مقدم آن پیامبر گرامى پراکندگیها را به هم پیوست و دلهاى آنان را با هم الفت داد، چنان که قرآن نیز به این ویژگى اشاره فرموده و به سبب این نعمت بزرگ بر مردم منّت نهاده است: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ»

در عبارت: و الضغائن القادحه فى قلوبهم،
کینه‏ هاى آتش افروز دردلهایتان، لفظ قادحه را براى کینه‏ ها استعاره آورده که به معناى سخن، جاذبه و روشنى بیشترى داده است، زیرا همچنان که چوب آتش زنه، شعله آتش را بر مى‏افروزد و بر حرارت آن مى‏افزاید، کینه و دشمنیها هم خشم و شرارت و فتنه و آشوب به وجود مى‏ آورد. و تأیید از خداوند است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۰۴-۲۰۱

بازدیدها: ۱۶

خطبه۲۲۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۰صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی مقاصد أخرى‏

قسمت اوّل خطبه

فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ- وَ ذَخِیرَهُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَهٍ- وَ نَجَاهٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَهٍ بِهَا یَنْجَحُ الطَّالِبُ- وَ یَنْجُو الْهَارِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِبُ

فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ یُرْفَعُ- وَ التَّوْبَهُ تَنْفَعُ وَ الدُّعَاءُ یُسْمَعُ- وَ الْحَالُ هَادِئَهٌ وَ الْأَقْلَامُ جَارِیَهٌ-

وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاکِساً- أَوْ مَرَضاً حَابِساً أَوْ مَوْتاً خَالِساً- فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِکُمْ- وَ مُکَدِّرُ شَهَوَاتِکُمْ وَ مُبَاعِدُ طِیَّاتِکُمْ- زَائِرٌ غَیْرُ مَحْبُوبٍ وَ قِرْنٌ غَیْرُ مَغْلُوبٍ- وَ وَاتِرٌ غَیْرُ مَطْلُوبٍ- قَدْ أَعْلَقَتْکُمْ حَبَائِلُهُ- وَ تَکَنَّفَتْکُمْ غَوَائِلُهُ وَ أَقْصَدَتْکُمْ مَعَابِلُهُ- وَ عَظُمَتْ فِیکُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَیْکُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْکُمْ نَبْوَتُهُ- فَیُوشِکُ أَنْ تَغْشَاکُمْ دَوَاجِی ظُلَلِهِ- وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ- وَ غَوَاشِی سَکَرَاتِهِ وَ أَلِیمُ إِرْهَاقِهِ- وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ وَ جُشُوبَهُ مَذَاقِهِ

– فَکَأَنْ قَدْ أَتَاکُمْ بَغْتَهً فَأَسْکَتَ نَجِیَّکُمْ- وَ فَرَّقَ نَدِیَّکُمْ وَ عَفَّى آثَارَکُمْ- وَ عَطَّلَ دِیَارَکُمْ وَ بَعَثَ وُرَّاثَکُمْ- یَقْتَسِمُونَ تُرَاثَکُمْ بَیْنَ حَمِیمٍ خَاصٍّ لَمْ یَنْفَعْ- وَ قَرِیبٍ مَحْزُونٍ لَمْ یَمْنَعْ- وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ یَجْزَعْ

فَعَلَیْکُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ- وَ التَّزَوُّدِ فِی مَنْزِلِ الزَّادِ- وَ لَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا- کَمَا غَرَّتْ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِیَهِ- وَ الْقُرُونِ الْخَالِیَهِ الَّذِینَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا- وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا- وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاکِنُهُمْ أَجْدَاثاً- وَ أَمْوَالُهُمْ مِیرَاثاً لَا یَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ- وَ لَا یَحْفِلُونَ مَنْ بَکَاهُمْ وَ لَا یُجِیبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ-

فَاحْذَرُوا الدُّنْیَا فَإِنَّهَا غَدَّارَهٌ غَرَّارَهٌ خَدُوعٌ- مُعْطِیَهٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَهٌ نَزُوعٌ- لَا یَدُومُ رَخَاؤُهَا- وَ لَا یَنْقَضِی عَنَاؤُهَا وَ لَا یَرْکُدُ بَلَاؤُهَا

 

لغات

حابس: باز دارنده

خالس: با سرعت و ناگهانى

تکنّف: احاطه و فرا گیرى

طیّات: جمع طیّه: منازل میان راه در مسافرت.

واتر: کسى که باعث ترس و کینه و انتقام‏گیرى دیگران مى ‏شود.

غوائل: گرفتاریهایى که ناگهانى بر انسان وارد مى ‏شود، جمع غایله است.

معابل: جمع معبل: پیکانهاى پهن و طولانى

عدوه: ظلم و ستم

نبا السیف: ضربه شمشیر کارگر نشد

ظلل: جمع ظلّه: ابرها

احتدام: شدت خشم و تندى.

ارهاق: سبقت گرفتن و در کارى شتاب کردن، این کلمه ازهاق باز نقطه‏ دار نیز خوانده شده است.

جشوبه: درشتى و ناگوار بودن طعام

نجّى: جمعى که با هم به راز گویى مى‏نشینند.

ندىّ: عدّه‏اى که گردهم اجتماع مى‏ کنند.

لا یحفلون: اعتنا نمى‏ کنند.

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است:
«همانا تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى رستگارى و اندوخته روز معاد و آزادى از هر گونه بردگى و رهایى از تمام هلاکتهاست، در پرتو آن جویندگان به مقصود مى ‏رسند و فرار کنندگان نجات مى ‏یابند و با آن به هر هدف و آرزویى مى‏ توان رسید،

پس اکنون که اعمال شما به پیشگاه خداوند بالا مى‏ رود و توبه سود مى ‏بخشد و دعا به استجابت مى ‏رسد و احوال آرام و قلمها در کار است،

در انجام کارهاى نیک کوشش کنید و پیش از آن که طول عمر باعث شکستگى شما شود، یا بیمارى شما را از عمل باز دارد، و یا مرگ ناگهان قدرت عمل را از شما بگیرد به عمل بپردازید چرا که این مرگ بر هم زننده خوشیها و تیره کننده خواسته‏ ها و فاصله افکن میان شما و هدفهایتان است، دیدار کننده ‏اى است دوست نداشتنى، هماوردى است شکست ناپذیر و کینه جویى است که باز خواست نمى ‏شود. هم اکنون، دامهایش بر دست و پاى‏تان آویخته و ناراحتیهایش شما را احاطه کرده و پیکانهایش شما را نشانه قرار داده و تسلّطش بر شما عظیم و ستمش پیاپى وارد مى‏ شود، کمتر ممکن است تیرش به هدف نخورد، و ضربه ‏اش کارگر نشود، پس چه نزدیک است که سایه ابرهاى تیره مرگ و شدت دردهاى آن و تیرگى بیهوشیها و ظلمت دردهاى شتابان و سکرات، در هنگام خروج روح از تن و تاریکى فرا گیرش و چشیدن ناگوار آن، سراسر وجود شما را تیره و تار سازد، چنان بیاندیشید که اکنون مرگ گویى ناگهانى بر شما وارد شده و همرازهایتان را خاموش و گروه مشاوران شما را متفرق ساخته است، آثارتان را محو، و خانه ‏هایتان را بى‏ صاحب کرده است. میراث خواران را بر آن واداشته است که اموال شما را میان خود تقسیم کنند و ایشان با دوستان مخصوصى هستند که هنگام مرگ نتوانستند به شما سودى برسانند و یا خویشاوندان غمزده ‏اى که قادر نبودند جلو مرگ را بگیرند و یا شماتت کنندگانى که از مرگ شما اندوهى به خود راه نمى ‏دهند،

پس جدیّت و کوشش کنید و خود را آماده سفر سازید و توشه خود را از این منزل براى آخرت برگیرید، دنیا شما را نفریبد، چنان که پیشینیان و امتهاى گذشته را در اعصار و قرون قبل فریفت، آنان که شیر دنیا را دوشیدند و به غفلتهاى آن دچار شدند، کالاهاى دنیا را به فنا و نابودى کشاندند و تازه ‏هاى آن را کهنه ساختند، و سرانجام مسکنهاى آنها گورستان و ثروتهاشان میراث دیگران شد، کسى را که بر سر قبر آنان بیاید نمى‏ شناسند و به آنها که برایشان مى‏ گریند اهمیت نمى‏ دهند و به کسانى که آنان را صدا مى ‏زنند پاسخ نمى ‏دهند، پس از زرق و برق دنیا بر حذر باشید که فریبنده و مکّار است، بخشنده ‏اى است منع کننده و پوشنده ‏اى است برهنه کننده، آرامش آن بى ‏دوام و مشکلاتش بى‏ سرانجام و بلاهایش جاودانى و قطع ناشدنى است.»

شرح

این خطبه شریف امام شامل چند مقصد است که اکنون به شرح آن مى‏ پردازیم.

مقصد اول: حضرت براى بیان ارزش و فضیلت تقوا چند صفت بیان مى ‏فرماید:

۱- تقوا کلید تمام درهاى سعادت و نیک بختى است، زیرا سبب مى ‏شود که عظمت الهى در دل انسان اهمیت یافته وى را بر آن مى‏ دارد که از منهیات و محرمات بپرهیزد و تسلیم فرمان حق تعالى باشد، راه مستقیم عدالت را گرفته و هیچگونه انحرافى در گفتار و کردار او راه نیابد و در نتیجه آن، مستوجب رحمت بى ‏پایان پروردگار مى ‏شود که خود بهترین هدف از زندگى انسان است به این دلیل در این سخن تقوا را تشبیه به کلید فرموده است زیرا همان طور که کلید باعث باز کردن در مى ‏شود و آدمى را به گنجینه ‏هاى گرانبها مى ‏رساند صفت تقوا و پرهیزکارى نیز گشاینده تمام درهاى رحمت و ثوابهاى پروردگار است.

۲- صفت دوم تقوا، آن که ذخیره رستاخیز است و روشن است که آمادگى براى خوف و خشیت الهى و آنچه باعث کمالاتى در روح و نفس مى‏ شود از بهترین اندوخته‏ هایى است که موجب نجات انسان از تمام گرفتاریهاى رستاخیز مى‏ شود.

۳- تقوا سبب آزاد شدن از تمام انواع بردگى است چون تقوا باعث مى‏ شود که روح انسان و نفس ملکوتى او، از تسلط صفات پلید و شیطانى که در وجود وى قرار دارد رهایى یابد، همچنان که مملوک و برده، از تحت قدرت و سلطه مالک و صاحبش آزاد مى‏شود، لذا امام (ع) لفظ عتق را که به معناى آزادى است در این مورد استعاره آورده و از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب تقوا را بطور مجاز، آزادى نامیده است.

۴- تقوا وسیله نجات انسان از هر گونه هلاکت است در این جا نیز از باب مجاز لفظ، نجات را که به معناى رهایى است همانند کلمه عتق بر تقوا حمل‏ کرده است چون سبب رهایى و نجات انسانها از همه هلاکتهاى اخروى و کیفر گناهان مى‏باشد و چه بسا ممکن است که موجب خلاصى یافتن از برخى خطرهاى دنیا مى‏باشد که با نبودن تقوا آدمى را تهدید مى‏ کند.

۵- با تقوا، هر جوینده‏ اى به مقصد خود مى ‏رسد، اگر مراد از این مقصد امر آخرتى باشد که بسیار روشن است زیرا باعث ثواب آخرت مى‏ شود و اما اگر با توجه به دنیا حساب کنیم از آن جهت است که بسیارى از مردم را مى ‏بینیم که با شعار اهل تقوا و تظاهر به آن وسیله رسیدن به خواسته ‏هاى دنیوى و موفقیت در کوششهاى خود را فراهم مى‏ کنند.

۶- تقوا نجات مى‏ دهد کسى را که بخواهد از کیفر و عذاب الهى خلاصى یابد.

۷- صفت هفتم تقوا، و تنال الرغائب یعنى به وسیله تقوا دسترسى به خواسته ‏ها پیدا مى ‏شود و چون شارح معناى این عبارت را با جمله و ینجح الطالب (که شرح آن در شماره ۵ بیان شد) یکى دانسته در نتیجه مى‏ گوید: در هر دو صفت از صفات ششگانه بالا براى تقوا سجع متوازى به کار رفته است«».

هشدار بر غنیمت شمردن فرصت و تعجیل در کار خیر مقصد دوم:

امام (ع) در این قسمت چند دلیل که در ذیل ذکر مى ‏شود، انسان را متوجه کرده است که در مدت عمر فرصت را غنیمت شمرده و در انجام دادن اعمال نیک بکوشد.

۱- دلیل اول این که دنیا تنها جایى است که فرصت کار و بالا رفتن و عمل انسان به پیشگاه حق تعالى در آن وجود دارد امّا پس از مرگ قدرت کار کردن از دست مى‏ رود.

واو در جمله و العمل، حالیه است.

۲- تا نیامدن مرگ امکان پذیرش توبه و زدودن آثار سوء گناهان از خود باقى است.

۳- دنیا جاى استجابت دعا و قبول آن از طرف خداست در حالى که پس از مرگ دعایى پذیرفته نمى‏ شود و هیچ سودى بر آن مترتب نیست.

۴- انسان در دنیا در حالت آرامش بسر مى ‏برد در صورتى که پس از مرگ در نهایت اضطراب و تزلزل مى ‏باشد.

۵- دنیا جایى است که مأموران الهى اعمال شما را زیر نظر دارند و قلمهاى نویسندگان اعمال در کار است. فایده این که در هنگام نوشتن اعمال، امام (ع) اعلام به کار مى‏ کند، هشدارى است بر این که زمان نوشته شدن و بالا رفتن عمل به پیشگاه خدا وقت انجام کارهاى خیر است، پس در اعمال خیر بشتابید که آن را در نامه عملتان بنویسند.

مقصد سوم: در قسمت دیگر با چند دلیل مردم را هشدار داده است که هر چه زودتر در اعمال خیر تعجیل و شتاب داشته باشند.

۱- عمر انسانها که ظرف انجام عمل است کاسته و سپرى مى ‏شود و بر اثر پیرى، عقل انسان که شرط تکلیف است ضعیف و ناتوان مى ‏شود، و حالت کودکانه پیدا مى ‏کند و از انجام دادن غالب اعمال عبادى باز مى‏ ماند، قرآن کریم به این مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ…»، پس انسان باید پیش از فرا رسیدن ضعف پیرى، خود را اصلاح و در بجا آوردن کارهاى نیک و عبادات بکوشد.

۲- انسان بطور کلى چه در پیرى و چه در غیر آن در معرض تغییر است، گاهى سالم و نیرومند و زمانى بر اثر بیمارى و حوادث گوناگون از انجام دادن کارهاى صحیح عبادى ناتوان و محروم است، پس باید فرصت را غنیمت شمرد و در حالت تندرستى در کارهاى خیر بکوشد.

۳- از همه مهمتر مسأله مرگ است که قطعى و یقینى مى ‏باشد و چنان که بیان شد، باید قبل از فرا رسیدن آن، کارهاى خود را انجام داد، و چون معمولا مرگ ناگهانى و بى ‏خبر مى ‏آید و فرصت عمر را از انسان مى‏گیرد، چنان که کسى چیزى را غفله از دست دیگرى برباید، لذا واژه خالس را از این معنا به عنوان استعاره و صفت براى موت آورده است

و سپس به منظور هشدار بیشتر انسان و وادار ساختن او به انجام اعمال نیک خصوصیات هراس انگیز مرگ و پس از آن را تذکر مى ‏دهد:

۱- لذّتهاى زندگى را بر هم مى‏ زند روایتى از پیامبر (ص) به همین معنا آمده است: «از درهم شکننده خوشیها (مرگ) فراوان یاد کنید.»

۲- تمایلات و خواسته ‏ها را تیره و تار مى‏ کند.

۳- منزلهاى بین راه سفر را از همدیگر دور مى‏ کند، به دلیل این که انسان را رو به آخرت مى ‏برد و آن جا هم دورترین منزل وى از خانواده و اهلش مى ‏باشد.
به همین مناسبت طیّات را براى منازل سفر آخرت استعاره آورده است.

۴- امام (ع) لفظ (زائر) دیدار کننده را به این اعتبار که به آدمى هجوم مى ‏آورد، براى مرگ استعاره فرموده است، و چون کسى که به دیدار انسان مى ‏آید معمولا دوست داشتنى است امام (ع) با بیان صفت غیر محبوب، این زایر را که مرگ است از دیدار کننده معمولى جدا کرده تا آدمى به ناپسند بودن مرگ توجه کند و در انجام اعمال نیک بکوشد.

۵- امام (ع) لفظ (قرن) همتا و حریف را با صفت شکست ناپذیرى براى مرگ استعاره آورده است تا انسان را براى رو برو شدن با مرگ آماده کند.

۶- مرگ، همانند شخصى است که در شجاعت و دلیرى همتا ندارد و کلمه واتر را با صفت غیر مطلوب براى مرگ استعاره آورده است یعنى او مى ‏توانددلها را از هم جدا کند و بمیراند ولى ممکن نیست که از او مطالبه خون شود و مورد انتقام قرار گیرد.

۷- مرگ را از آن نظر که انسان را از پا در مى‏آورد، به دام صیادان تشبیه فرموده و لفظ حبائل را با صفت اعلاق که از لوازم مشبه به است براى ناراحتیها و بیماریهاى بدنى استعاره فرموده که منجر به مرگ مى ‏شود.

۸- ویژگى هشتم که براى مرگ ذکر فرمود جمله و تکنّفتکم غوائله مى ‏باشد یعنى غم و اندوه مرگ و مصیبتهاى آن سراسر وجود و هستى شما را احاطه کرده است.

۹- چون آفتهایى که باعث مرگ مى ‏شود، همانند نک تیرهاى پهن و تیز است که بدن را مى ‏آزارد و آدمى را به قتل مى ‏رساند، به این سبب حضرت واژه معابل که به همان معناست استعاره آورده و با ذکر کلمه اقصدتکم که به معناى نشانه گرفتن و هدف قرار دادن و از لوازم مشبه به است، آن را ترشیح فرموده است.

۱۰- مرگ را به خاطر هیبت و ترسى که دارد به سلطانى قاهر و غالب و یا درنده‏اى که با چنگالها و دندانهاى تیز طرف را از پا در مى‏آورد تشبیه کرده و به این منظور لفظ سطرت براى آن به عنوان استعاره آورده.

۱۱- صفت یازدهم که براى مرگ آورده، آن را به ستمگرى مانند کرده که به ناحق کسى را مورد حمله قرار دهد و با این مناسبت، واژه عدوه را به عنوان استعاره آورده است، این جا در مورد استعاره قرار دادن این کلمه ممکن است اشکالى پیش آید که اگر معناى ظلم و ستم به ناحق گرفتن باشد و آن را در باره مرگ هم درست بدانیم پس اطلاقش بر آن، حقیقت خواهد بود، نه مجاز و استعاره.

در پاسخ شارح مى ‏فرماید: اصولا گرفتن به غیر حق، در مورد موجودى است که زنده و داراى احساس باشد، نه در مورد مرگ و به فرضى که در مورد غیر زنده هم آن را درست بدانیم، حقیقت ظلم، آن نیست بلکه ظلم حقیقى‏ بناحق گرفتن در موردى است که حق هم مى ‏تواند باشد، یعنى بین دو طرف قضیه تقابل عدم و ملکه باشد«». و این معنى بطور حقیقى فقط در مورد عقلا صدق مى‏ کند، نه در مورد مرگ که مقابل وجود و عدم است مگر به عنوان مجاز و استعاره.

۱۲- در این صفت مرگ را تشبیه به شمشیر قاطع و برنده ‏اى کرده است که کمتر کند مى ‏شود و واژه نبوه را براى آن استعاره و آن را به قلّت و کمى توصیف فرموده، یکى از لطایف ادبى که شارح در این جا متذکر مى‏شود این است: در هر سه همتاى از این نه مورد در سخن امام (ع) سجع متوازى«» رعایت شده است، که از جمله زائر غیر محبوب آغاز و به جمله قلّت عنکم نبوته پایان مى ‏یابد.

۱۳- کلمه ظلّ را که به معناى سایه محسوس است براى بیماریهاى مرگ آور که نامحسوس مى‏باشد استعاره آورده و آن بیماریها را به ابرهاى تاریک کننده تشبیه فرموده است، زیرا هدف امام (ع) از این سخنان ترساندن انسان از مرگ است و ابرهاى تیره کننده و تاریکى‏زا بهترین وسیله ایجاد رعب و ترس است که آدمى خود را در شرف مرگ مى ‏بیند، چنان که قرآن نیز اشاره مى‏کند: «وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ«»» که آغازى براى ترسیدن از مرگ است.

۱۴- مرگ را در حالى که بر انسان فرود مى‏ آید به مردى تشبیه کرده که با کمال قدرت و عصبانیت طرف را محکم مى‏ گیرد و از پا در مى ‏آورد و به این دلیل‏ صفت احتدام را که به معناى تندى و خشم است براى بیماریهاى مرگ آور استعاره آورده است.

۱۵- واژه حنادس را که به معناى تاریکیهاست، استعاره آورده از حالاتى که براى انسان بر اثر سکرات و بیهوشیها در هنگام فرا رسیدن مرگ پیدا مى‏شود که باید از آن ترس و وحشت داشت.

۱۶- و نیز لفظ غواشى را از حالاتى استعاره آورده که بر اثر بیهوشیهاى مرگ بر او عارض مى‏شود و حواس ظاهرى و قواى ادراکى و تشخیص و فهم او را از وى مى‏گیرد.

۱۷- این ویژگى عبارت است از شتاب و سرعت دردآور مرگ، که در آن حال ناگهان توده‏اى از آلام و دردها او را فرا مى‏گیرد.

۱۸- تاریکى فراگیر مرگ، بیهوشیهایى که در دم مرگ هر لحظه بر آدمى افزوده مى‏شود و به تدریج قواى وى را از درک و فهم مى‏اندازد و به این منظور لفظ اطباق را استعاره از فرا گیرى این حالات آورده و آن را به دجوّ و شدّت ظلمت توصیف فرموده است به نظر شارح معناى عبارت دجوّ اطباقه این است ولى احتمال دیگرى نیز در معناى آن داده است که منظور از آن تاریکى باشد که بر اثر پوشاندن قبر، براى میت به وجود مى‏آید.

۱۹- از دریافتن مرگ، به عنوان استعاره، تعبیر به چشیدن آن فرموده و براى تأکید بیشتر از درک سختیهاى آن صفت جشوبت را که به معناى خشونت و درشتى مى ‏باشد براى آن بیان داشته است.

۲۰- آخرین ویژگى که شارح در این قسمت از سخنان حضرت براى مرگ بر شمرده این است که مخاطبهاى خود را از آمدن ناگهانى آن بر حذر داشته.

برخى از نکات ادبى که در این عبارت: فکأن قد أتاکم بغته بیان شده چنین است: کلمه کأن مخفّف کأنّ و از حروف مشبه به فعل و اسمش ضمیر شأن‏ مى‏باشد، و این کلمه مفید تشبیه و لازمه تشبیه هم آن است که میان مشبه و مشبه به باید صفتى به عنوان وجه شبه وجود داشته باشد. بنا بر این مشبه در این عبارت، حالت انتظار مرگ، و مشبه به خود مرگ است که تحقق آن فرض شده و وجه شباهت هم نزدیک بودن مرگى که انتظار آن مى‏ رود با مرگى که فرض وجودش شده است مى ‏باشد، چون هر چه آینده است نزدیک مى‏ باشد.
پس از ذکر برخى صفات مرگ و فرض تحقق وجود آن، به ذکر پاره ‏اى از لوازم ترس‏آور آن چنین پرداخته است: مهر خاموشى به دهان همرازها زده، اطرافیان را پراکنده، آثار باقى مانده را مندرس و آبادیها را بى ‏صاحب ساخته، و وارثان را بر تقسیم اموال واداشته است، و به دلیل این که مرگ باعث مى ‏شود که ورثه به دلایل گوناگونى به قسمت کردن اموال مرده بپردازند، لذا در عبارت متن، این عمل را به آن نسبت و آن را فاعل فعل بعث قرار داده است.

بین حمیم، این عبارت متعلق به جمله اتاکم بغته و بقیه فعلهاى پس از آن است که معناى آن چنین مى‏شود، گویا مرگ ناگهان بر شما وارد شده و این کارها را که خاموش کردن رازگویان و بقیه لوازمى که گفته در باره شما انجام داده، در حالتى که همه آنان یعنى راز گویان و اطرافیان و… بر سه دسته ‏اند:

بعضى دوستان مخصوصى که اکنون دوستى آنها سودى ندارد، و برخى از آنان خویشاوندانى دلسوزند ولى نمى ‏توانند از شما بلایى را دفع کنند، و دسته سوم دشمنان شماتتگرى هستند که از مرگ شما هیچ گونه ناراحتى احساس نمى‏ کنند،

و پس از یادآورى مرگ و لوازم آن، آدمى را توصیه فرموده است که در عمل بکوشد و خویشتن را آماده فرا رسیدن مرگ کرده، از این سراى دنیا توشه آخرت خود را فراهم سازد، و هشدار مى‏ دهد که مانند گذشتگان گول زرق و برق دنیا را نخورند.
و به منظور بیشتر روشن شدن حالت پیشینیان که چگونه از دنیا بهره‏ مند شده و به جمع ‏آورى آن پرداخته بودند، لفظ درّه را که به معناى زیادى و به جریان افتادن‏ بیشتر است از خوبیها و منافع دنیا و واژه احتلاب را که به معناى دوشیدن است از اندوختن و گردآورى آنها استعاره آورده و همچنین کلمه غرّه را براى آن استعاره آورده است که در مدت بهره‏مندى آنان از دنیا و خوشگذرانى در آن، حوادث ناگوارى بر آنها وارد نشده است، چنان که گویا دنیا از ایشان غافل بوده که آنان را هدف تیرهاى بلاى خود قرار نداده است، و چون به زعم خود دنیا را این چنین در غفلت دیدند در استفاده کردن از لذایذ آن و گردآورى اموال حریصانه کوشیدند.

و امّا، فانى کردن آنان چیزهایى از دنیا را که سبب التذاذ و بهره ‏گیرى انسان مى ‏شود از قبیل غذا و لباس و جز اینها، و نیز کهنه کردن ایشان، تازه ‏هاى دنیا را که از سخنان امام (ع) استفاده مى ‏شود، کنایه از کمال بهره ‏مندى آنها از چیزهایى است که از دنیا به دست آورده ‏اند، مانند سلامت تن و گردآورى اموال و غیره بطورى که گویا هیچ چیز از نیکیهاى این عالم را باقى نگذاشتند مگر این که از آن استفاده کرده و هیچ نو و تازه‏اى در آن یافت نشد مگر این که آن را کهنه کردند.

اصبحت مساکنهم اجداثا… دعاهم،
پس از آن که حالات گذشتگان مغرور به دنیا را بیان فرمود، اکنون نتیجه‏ اى را که از آن، به دست آنان رسیده مورد توجه قرار مى‏ دهد که خلاصه آن چنین است اى مردم به دنیا مغرور نشوید چنان که پیشینیان شدند، آنان که دنیا را آن چنان تصرف کردند و نهایت لذت را از آن بردند، این چنین به نابودى کشیده شدند، پس شما که در آن حدّ از قدرت دنیا نیستید به طریق اولى چنین سرانجامى خواهید داشت، و به منظور این که بیشتر انسان را از دنیا و میل به آن بر حذر دارد به ذکر چند نمونه دیگر از ویژگیهاى آن پرداخته است:

۱- از جمله آن را به کلمه غرّاره توصیف کرده که از ماده غرر و به معناى‏ غفلت‏آور و چیزى که انسان را به گمراهى مى ‏کشاند مى ‏آید، و چنان که قبلا بیان شد، دنیا و مادیات آن این خصوصیت را دارد.

۲- آن را خدوع بسیار فریب دهنده معرفى فرموده است، و معمولا خدعه و نیرنگ در مورد رایزنیهایى رخ مى ‏دهد که اندیشه ‏هایى به ظاهر مصلحت جویانه ولى در باطن تباهى‏ آور و گمراه کننده است اظهار شود و به این دلیل که دنیا و زینتهاى پر زرق و برق آن، همانند اندیشه‏ هاى فریبنده است که ظاهرى آراسته دارد ولى آدمى را از راه خدا و یاد او باز مى‏دارد، لذا دنیا را به این ویژگى توصیف فرموده است.

۳- با عبارتهاى: مطیعه منوع، ملبسه نزوع، چهار صفت براى دنیا آورده است که میان هر یک از دو قرین آنها تقابل تضادّ وجود دارد، در عین این که بخشنده است منع کننده نیز هست، و با آن که پوشاننده است پوشش را از تن آدمى بیرون مى‏آورد، و تقارن این اوصاف اشاره به آن است که صفت خوبى که از دنیا مشاهده مى‏شود در حقیقت توّهم و خیالى بیش نیست و آنچه واقعیت دارد و صفت حقیقى آن مى‏باشد همان جزء دوم هر کدام از این دو قرین است، (منوع و نزوع) زیرا اگر چه گاهى انسان از خیرات و لذّات آن بهره‏مند مى‏شود ولى بزودى حوادث و واردات دنیاى فانى باعث منع آنها مى‏شود، آنچه داده، مى‏گیرد و لباسهاى عزّت آدمى را از قیافه روح او مى‏کند، و از این رو این معنا را با جمله لا یدوم رخاؤها… تأکید فرموده است که آسودگى آن دوام ندارد، زیرا تمام خوشیهاى آن، از قبیل تندرستى و جوانى و مال و مقام و غیره، دیر یا زود در تغییر و زوال است و همین حالت عدم ثبات باعث مى‏شود که رنج و ناخوشى در دنیا ادامه داشته باشد و از بین نرود و بلا و گرفتارى آن همانند بادهاى مداوم در حال وزیدن است و آرامشى براى اهلش باقى نمى‏ گذارد.

قسمت دوم خطبه که در وصف زاهدان است:

کَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ لَیْسُوا مِنْ أَهْلِهَا- فَکَانُوا فِیهَا کَمَنْ لَیْسَ مِنْهَا- عَمِلُوا فِیهَا بِمَا یُبْصِرُونَ- وَ بَادَرُوا فِیهَا مَا یَحْذَرُونَ- تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَیْنَ ظَهْرَانَیْ أَهْلِ الْآخِرَهِ- وَ یَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْیَا یُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ- وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْیَائِهِمْ

ترجمه

«آنان گروهى از مردم دنیا بودند، در حالى که اهل آن نبودند، در دنیا چنان بودند که گویا در آن نیستند، مطابق آنچه به حقیقت درک مى‏کردند عمل مى‏ کردند، از آنچه باید بر حذر باشند پیش از فرا رسیدنش در علاج آن مى‏ کوشیدند آنها تنها با اهل آخرت نشست و برخاست داشتند، مى‏ دیدند که دنیا پرستان مرگ اجسادشان را بزرگ مى‏ شمرند. در حالى که آنان مرگ قلبهاى زندگانشان را بزرگتر مى‏ دانستند.»

شرح

ظهرانى با نون مفتوح، جلو رو، با بیان این ویژگى حضرت اشاره فرموده است به برخى یارانش که قبل از او به سراى آخرت شتافتند.

کانوا قوما… اهلها،
این جا در مورد معرّفى مردم زاهد و نیکوکار، دو جمله ذکر شده است که گر چه با هم متناقض مى‏ نماید ولى در حقیقت تناقض ندارند زیرا در قضایاى متناقض وحدتهایى باید رعایت شود که از جمله وحدت در موضوع و نسبت است و حال آن که در این دو جمله به یک تعبیر وحدت در موضوع ندارند چون موضوع اوّل جسم آنها و موضوع دوم قلب آنان مى‏باشد و به تعبیر دیگر وحدت در اضافه ندارند زیرا موضوع جمله اول زاهدان از نظر جسم ظاهر و نیازهاى مادى است و در جمله دوم از نظر جهات قلبى و باطنى است: ایشان از لذتها و نعمتهاى پر زرق و برق دنیا چشم پوشیده و غرق در محبت خدا و رحمتهایى شده ‏اند که براى دوستانش در جهان آخرت آماده فرموده است، به این‏ دلیل پیوسته با دیده‏ هاى دلشان، احوال آخرت را مشاهده مى‏ کنند، چنان که در بعضى خطبه‏ هاى گذشته فرموده است: گویا بهشت را مى ‏بینند و در آن متنعّمند و گویا دوزخ را مشاهده مى‏کنند و از عذاب دردناک آن در رنج‏اند، و هر کس چنین باشد حضور باطنیش در عالم آخرت است و در حقیقت از اهل آن جهان خواهد بود.

عملوا فیها بما یبصرون،
کوششها و حرکات ظاهرى و باطنى مردان خدا در راه او دو دلیل داشت: از یک طرف آنان با دیده بصیرت، خود راه حق را مى‏دیدند و سعادتهایى را که منتها الیه آن طریق است مشاهده مى‏کردند و از طرف دیگر یقین داشتند که لازمه انحراف از آن راه، بدبختى و شقاوت همیشگى است، این معنا که بیان شد به این اعتبار بود که حرف با در بما یبصرون براى سببیّت و ما مصدریه باشد و نیز ممکن است ما را موصولى و به معناى الّذى بگیریم یعنى اهل زهد و تقوا عمل خود را به سبب آنچه که مشاهده مى‏کنند انجام مى‏دهند، زیرا یقین به آن مشاهدات و حالات دلیل و راهنما مى‏شود و آنان را وادار مى‏کند که در آن راه قدم گذارند و آن مسیر را بپیمایند.

و بادروا فیها ما یحذرون،
مبادرت به معناى سبقت گرفتن و براى چاره‏جویى در امرى، جلو رفتن، مى‏باشد، و شرح عبارت چنین است که پرهیزکاران زاهد، با این که در دنیا هستند ولى از کیفرهاى آخرت که بعدها مى‏آید و باید آن روز از آن بپرهیزند، هم اکنون در حذر کردن از آن مى‏ کوشند، گویا عذاب آخرت براى این که خودش را به آنها برساند مسابقه گذاشته و شتابان مى‏آید، ولى ایشان در مسابقه به سوى نجات از آن جلو افتاده و سبقت گرفته‏اند، زیرا بر مرکب‏هاى نجات سوار و به دستگیره‏هاى آن که دستورهاى دینى و حدود الهى است چنگ زده و به انجام آن پرداخته ‏اند.

تقلّب… الآخره،
کلمه اوّل در این عبارت فعل مضارع و در اصل تتقلّب‏ بوده و به دلیل تخفیف یکى از دو حرف تاء از آن حذف شده است امّا در معناى این جمله شارح دو احتمال ذکر کرده است:

الف- احتمال اوّل این که عادت و خوى مردم زاهد آن است که با اهل آخرت و آنان که پیوسته براى آن عالم کار مى‏ کنند همنشینى مى ‏کنند، نه با مردمى که اهل دنیایند و از آخرت غافلند.

ب- احتمال دیگر این که منظور از اهل آخرت همه مردم باشد زیرا همه مردم اهل آخرتند و آن جا دار قرار است چنان که خداوند مى ‏فرماید: «یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاهُ«».» و نتیجه این احتمال آن است که ایشان فقط با بدنهاى ظاهرى‏شان با بقیه مردم معاشرت دارند ولى دلهایشان در عوالم آخرت و سراى دیگر سیر مى‏کند و پیوسته در اندیشه آن جهان مى ‏باشند.

یروْن… الى آخره،
آخرین قسمت از سخنان امام (ع) اشاره به فرق و امتیازى است که میان دنیا دوستان و زاهدان وجود دارد، چون اهل دنیا توجه به آن ندارند که پس از فناى این تن و جسم ظاهرى کمال دیگرى هم مى ‏باشد، و به این دلیل از بدبختیها و خوشبختیهاى عالم آخرت غافلند و از این رو بزرگترین مورد علاقه آنها باقى ماندن جسم ظاهرى و پرداختن به آن و بالاترین ناراحتى آنان کمبودهاى مادّى و از بین رفتن بدن ایشان با مرگ مى‏باشد، اما اهل تقوا و زاهدان گذشته از آنچه که دنیا دوستان مى ‏بینند و بر آن تأسف مى‏ خورند، دیدى بالاتر از آن دارند، یعنى از بین رفتن حیات قلبى و فرا رسیدن مرگ معنوى را که فقدان علم و حکمت است به درجاتى که از مرگ جسمانى بدتر و تأسف بارتر مى ‏بینند، و این که امام (ع) در متن خطبه فرموده است: مرگ دلهاى زندگانشان و نفرمود: مرگ دلهایشان قرینه آن است که منظور، مرگ معنوى است که با از دست دادن نور حکمت و ایمان تحقّق مى ‏یابد، نه مرگ ظاهرى که با خروج روح‏ از بدن به علت عوارض مادّى و بیماریهاى جسمانى واقع مى‏ شود، زیرا که این امر براى اهل تقوا و زهد پیشگان شگفتى ‏آور و تأسّفبار نیست بلکه امرى عادى و طبیعى است.

در باره مرجع ضمیر احیانهم دو احتمال است:

۱- منظور اهل دنیا باشد یعنى تقوا پیشگان مى ‏بینند که اهل دنیا با آن که در ظاهر زنده‏اند امّا حیات معنوى را که بسته به تقوا و عمل صالح است از دست داده ‏اند، و این براى اهل تقوا بسیار گران و مایه تاسف است.
۲- احتمال دوم آن که مراد از مرجع ضمیر، خود اهل تقوا باشد، یعنى: ایشان از آن که نکند در حالى که در دنیا هستند، از تقوا و معنویات دور شوند و حیات واقعى و قلبى را به سبب دلبستگى به امور مادّى و انجام دادن معاصى و ترک طاعت خدا از دست بدهند. توضیح مترجم)

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۰۱-۱۸۴

بازدیدها: ۷۹

خطبه۲۲۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۹صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی وصف بیعته بالخلافه قال الشریف و قد تقدم مثله بألفاظ مختلفه.

وَ بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا- ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ- عَلَى حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا- حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ- وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ- وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ- أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ إِلَیْهَا الْکَبِیرُ- وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ وَ حَسَرَتْ إِلَیْهَا الْکِعَابُ

لغات

تداکّ: سخت ازدحام کردن

تحامل: با زحمت راه رفتن

حسرت: حجاب از چهره خود برداشت

هیم: تشنگان

کعاب: دختر برجسته پستان

ترجمه

گفتار آن حضرت در بیان وصف کسى که با آن حضرت، به خلافت بیعت کرد که با عبارات دیگر در خطبه‏ هاى قبل نیز بیان شده است، و در اینجا خطاب به مردم مى‏ فرماید:

«شما براى بیعت دستهایم را گشودید و به طرف خود کشیدید ولى من آن را بستم و از قبول بیعت خوددارى کردم، تا سرانجام همانند شتران تشنه که بر سر نهرهاى آب ازدحام مى ‏کنند بر من هجوم آوردید چنان که بند کفشم گسیخت و عبایم از دوشم افتاد، و ناتوانان پایمال شدند، و شادى مردم از بیعتشان با من‏ به جایى رسید که اطفال با خوشحالى و پیران ناتوان با اندامهاى لرزان و بیماران با تحمل رنج و دوشیزگان بدون نقاب و عجله فراوان به سویم شتافتند.»

شرح

امام (ع) در این قسمت از سخنان خود، به منظور استدلال علیه کسانى که ظالمانه به مخالفت با او برخاستند و بیعت خود را شکستند وضعیت و چگونگى بیعت کردن آنان را تشریح مى ‏فرماید که همان حالت اجتماعشان در آن روز، دلیل بر آن است که آنها با اختیار و کمال میل، امر حکومت را به آن حضرت واگذار کرده ‏اند، و براى روشن شدن مطلب، کثرت اجتماع و شدت هجوم آنها را به ازدحام شتران تشنه هنگام وارد شدن به آبشخور تشبیه کرده است، نکته دیگرى که در این تشبیه به نظر مى ‏رسد آن است که حضرت فضایل علمى و عملى خود را که زنده کننده ارواح است تشبیه به آب فرموده و نیازمندى مردم را به استفاده از آن فضیلتها، به تشنگى شدیدى تشبیه کرده است که شتران را وادار مى‏ کند تا براى رفع سوز تشنگى خود با حرص و ولع به جانب آب بشتابند.

و وطى‏ء الضّعیف،
مضمون این جمله که از این شدت اجتماع مردم شخص ناتوان زیر دست و پاى آنها لگدمال شد همان معنایى است که در خطبه شقشقیّه به این بیان فرموده است: آن چنان هجوم مردم بر من براى بیعت زیاد بود که فرزندانم، حسن و حسین پایمال شدند و دو طرف لباسهایم پاره شد، این قسمت از سخنان حضرت در حقیقت اشاره به یک استدلال منطقى است که صغراى آن در متن کلام امام وجود دارد و کبراى آن تقدیرى است، به این صورت: شما با این میل و رغبت با من بیعت کردید، و کسى که این چنین بیعت کند نمى‏تواند به آسانى آن را از دست بدهد، پس شما را نسزد که این بیعت را، درهم بشکنید. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۸۴-۱۸۲

بازدیدها: ۱۷