خطبه۱۹۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۵صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) کلم به طلحه و الزبیر بعد بیعته بالخلافه و قد عتبا علیه من ترک مشورتهما، و الاستعانه فی الأمور بهما

لَقَدْ نَقَمْتُمَا یَسِیراً وَ أَرْجَأْتُمَا کَثِیراً- أَ لَا تُخْبِرَانِی أَیُّ شَیْ‏ءٍ کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ- أَمْ أَیُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُمَا بِهِ- أَمْ أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ

الْمُسْلِمِینَ- ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ- ؟.

وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ- وَ لَا فِی الْوِلَایَهِ إِرْبَهٌ- وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا- فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ

لَنَا- وَ أَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ- وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِیُّ ص فَاقْتَدَیْتُهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَى رَأْیِکُمَا وَ لَا رَأْیِ غَیْرِکُمَا- وَ لَا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِیرَکُمَا وَ

إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ- وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا وَ لَا عَنْ غَیْرِکُمَا- . وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَهِ- فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِی- وَ لَا وَلِیتُهُ

هَوًى مِنِّی- بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ فُرِغَ مِنْهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ- وَ أَمْضَى فِیهِ حُکْمَهُ- فَلَیْسَ لَکُمَا وَ

اللَّهِ عِنْدِی وَ لَا لِغَیْرِکُمَا فِی هَذَا عُتْبَى- . أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى الْحَقِّ- وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ.

ثم قال ع- رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ- أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ- وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ‏

 

لغات

ارجأتما: پشت سر انداختید.

استأثر: از روى میل و دلخواه خود عمل کرد.

الإربه: نیاز، حاجت.

أفضت: رسید.

عقبى: از بدى بازگشتن (رضایت).

ترجمه

گفتار آن حضرت هنگامى که طلحه و زبیر، پس از بیعت با امام (ع) اعتراض کردند که چرا در امور با آنها مشورت نکرده و از آنان کمک نگرفته است، این سخنان را خطاب به آنها بیان فرمود:

«همانا از امور ناچیز خشم گرفتید، و خوبیهاى فراوانى را پشت سر انداختید و نادیده انگاشتید. آیا مرا آگاه نمى ‏کنید که شما چه حقّى داشته ‏اید که آن را از شما باز داشته ‏ام و کدام سهم را به خود اختصاص داده و از شما دریغ داشته ‏ام، یا در چه مورد براى احقاق حقى که مسلمانى به من مراجعه کرده ناتوان بوده‏ ام، یا آن را نمى‏ دانسته یا راه آن را به خطا و اشتباه رفته ‏ام به خدا سوگند مرا به خلافت رغبتى نبود و به زمامدارى شما علاقه ‏اى نه، امّا شما مرا به آن فرا خواندید و آن را بر من تحمیل کردید، و چون حکومت به من رسید، به کتاب خدا و قانونى که براى ما وضع کرده و عمل کردن به آن را دستور داده بود توجه کرده و از آن پیروى کردم و به روشى که پیامبر، سنّت قرار داده بود اقتدا کردم، پس نیازى به نظریّات شما و غیر شما نداشتم، و نیز حکمى براى من پیش نیامده است که آن را ندانم تا از رایزنى با شما و دیگر مسلمانان کمک بگیرم، و اگر چنین چیزى پیش مى ‏آمد، از رأى شما و دیگران استفاده مى‏ کردم، اما اعتراض شما در مورد برابر تقسیم کردن اموال میان مسلمانان، این حکمى نبوده است که من به رأى خود صادر کرده، و طبق خواسته دلم انجام داده باشم، بلکه من و شما احکامى را در دست داریم که پیامبر آورده، تثبیت شده است و شکّى در آن نیست، پس در آنچه که خداوند از تقسیم بندى آن فراغت یافته و حکم آن را تمام کرده نیازى به رأى شما نیست، به خدا سوگند براى هیچ یک از شما و غیر شما حقى در برگرداندن من از کار خلافى نیست خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقیقت متوجه کند و به همه ما شکیبایى و صبر عنایت فرماید.
(سرانجام امام (ع) مى ‏فرماید) خداى رحمت کند کسى را که هر گاه حقّى را مشاهده کند آن را یارى کند و اگر ستمى را بیابد، آن را محو سازد و با یارى کردن صاحب حق، علیه ستمگر قیام کند.»

 

شرح

این دو شخص (طلحه و زبیر) اوائل کار آرزوى حکومت و خلافت در سر داشتند اما وقتى دیدند که مردم امام علیه السلام را به این امر برگزیدند هدف خود را عوض کرده امید بر آن بستند که لااقل حضرت آنان را در بعضى از امور حکومتى دخالت دهد و براى آنها از بیت المال سهمى بیش از دیگران مقرر فرماید چنان که بعضى از پیشوایان قبل از او مقرر داشته بودند، به خاطر جاه‏ طلبى که در آنها وجود داشت تمایل داشتند که امام موقعیت آنان را مورد توجّه قرار داده و ایشان را در بسیارى از مصلحت اندیشیها شرکت دهد.
اما چون آن بزرگ مرد قرآن و سنّت پیامبر را بناى کار خود قرار داده و تنها او بود که مى ‏توانست فروع احکام را از آن دو استخراج کند، و همو صاحب اسرار کتاب و سنت بود و چنان که مى‏دانى بزرگان صحابه و خلفاى قبل در بسیارى از احکام به آن حضرت مراجعه مى‏ کردند، بنا بر این، در پیش آمدها نیازى به رایزنى با دیگران و توجه به افکار آنها نداشت.

امام (ع) با آوردن کلمه «یسیر»: اندک چیزى که آنها را بر آشفت و خشمگین ساخت به این مطلب اشاره فرموده است که: مشورت نکردن با آنها و برابر قرار دادن آنان با دیگران در سهم بیت المال، گر چه در نزد ایشان دردآور و سخت است، امّا براى آن حضرت دلیل ناحق بودن نابرابرى بسیار سهل و آسان است،

 منظور از کسیر، کسى است که حقش را نادیده گرفته ‏اند و بطور کامل بدو نداده ‏اند، (خود حضرت (ع)«») کثیر، با «ثاء» سه نقطه، نیز آمده است، و در معناى آن دو احتمال مى‏ رود:

۱- منظور از بسیارى که در انجام آن تاخیر کردند، افکار و مطالبى است که در باره اصلاح امور مسلمانان، مى ‏بایست اظهار مى‏ کردند و از باب دلسوزى‏به حال اسلام تذکر مى‏ دادند ولى تأخیر کردند و تا امروز نگفتند، و به این دلیل بسیارى از اصلاحات تأخیر افتاد.

۲- ممکن است حضرت چنین اراده کرده باشد که آنچه امروز اظهار کرده و بیان مى‏ دارند و او را مورد سرزنش و انتقاد قرار مى ‏دهند، اندکى است از آنچه در دل دارند و این خود دلیل بر آن است که حرفهاى زیادى غیر از آن حرفها در دل دارند و ظاهر نمى‏سازند، و در بیانش تأخیر مى‏ کنند.

ا لا تخبرانى…. بابه…،
امام (ع) در این سخن از آنها مى‏ خواهد بیان کنند که چه حقى ترک شده که آنان را خشمناک ساخته و به انواع حق و اقسام معمول و متعارف آن اشاره فرموده و تمام آن اقسام را با پرسش انکارى بیان کرده است، و خلاصه آن چنین است: حقّى که شما به خاطر ترک آن بر من خشم گرفته ‏اید، یا مربوط به شما دو نفر است و یا به دیگر مسلمانان، اگر مربوط به شماست یا سهم بیت المال بوده است که به خود اختصاص داده‏ام و یا این که حقى از حقوق غیر مالى شما را ظالمانه تصرف کرده‏ ام، و اگر آن حق مربوط به دیگر مسلمانان است و من ترک کرده ‏ام. یا چنان است که من در اجراى آن ضعف و ناتوانى داشته‏ ام و یا نسبت به حکم الهى آن جاهل و نادان بوده و یا آن که در کیفیت استدلال بر آن به راه خطا و اشتباه رفته‏ ام، دلیل این که تمام تقسیمات فوق را ردّ کرده و از این جهت آنها را به طریق استفهام انکارى آورده بسیار روشن است، زیرا برابر قرار دادن همه مسلمین را در استفاده از بیت المال روش پیامبر است و باید پیروى شود و مشورت کردن در پیش‏آمدها و نظایر آن وقتى لازم است که در مورد آن رویداد حکم قطعى نباشد یا لااقل انسان آن را نداند، در صورتى که آن حضرت تمام احکام الهى را دارا بود و به همه آنها علم کامل داشت و از احدى از مسلمانان حقى را ترک نکرده که ناشى از ضعف و ناتوانى یا نداشتن حکم یا دلیل آن باشد، زیرا او خلیفه زمان و داناترین امّت به احکام دین بود،
از این نظر که در تمام تقسیمات فوق مورد اعتراض آن دو شخص به دو مورد ذیل بود:

۱- مشورت نکردن با آنها در امور،

۲- همسنگ قرار دادن آنان با بقیّه مسلمین در سهم بیت المال، امام (ع) اعتراض اوّل آنها را با جمله زیر پاسخ مى‏ دهد:

و اللَّه… حملتمونى علیها،
این گفتار امام (ع) مقدّمه‏ اى است براى جواب اعتراض اوّل آنها، که مى‏ پنداشتند آن حضرت به خلافت، مایل، و دوستدار حکومت و امارت است، و به همان سبب خود را بر آن دو ترجیح داده و نظیر این پندارها، امام (ع) این پندار نادرست را با این مقدّمه درهم مى ‏شکند و پس از آن علّت پذیرفتن حکومت مسلمین از طرف آن حضرت به یارى کردن و بر پا داشتن حقّ منحصر مى‏ شود چنان که خود حضرت در موارد زیادى به روشنى آن را بیان فرموده است، و در این صورت اشکال آنها بر طرف شده و شبه ه‏اى باقى نمى ‏ماند.

فلمّا افضت… فاقتدیته،
در این عبارت که پاسخ به اشکال اول معترضین است، قسمتى از صورت استدلال را که تنها صغراى قیاس است ذکر فرمود، که خلاصه آن چنین است: در بیان احکام الهى کتاب خدا را پیروى کرده و به سنّت پیامبر اقتداء کرده ‏ام و کبراى تقدیرى قیاس هم این است هر کس در بیان احکام چنین رفتار کند نیازى به استفاده از رأى دیگران ندارد.

بنا بر این، گفتار آن حضرت: «فلم احتج… غیر کما» به منزله نتیجه‏اى براى قیاس و استدلال فوق مى‏باشد.

و لا وقع حکم جهلته،
امام (ع) یکى از مسائلى را که قبلا با استفهام انکارى مورد سؤال قرار داده است در این عبارت بطور صریح رد فرموده- و آن جاهل بودن نسبت به احکام است- و سپس، از باب مماشات با خصم چنان که‏ در بحثهاى جدلى مرسوم است آن را بطور فرض، قبول کرده و مى‏فرماید: البته اگر چنان بود که مسأله‏اى پیش آید و حکم اسلامى آنرا ندانم، از رایزنى با شما و دیگر مسلمانان خوددارى نمى کردم.
پس دوّمین مسأله‏اى را که مورد اعتراض آن دو فرد بود یاد کرده و فرموده است: امّا آنچه شما در مورد یکسان قرار دادن یادآور شدید یعنى این که شما دو فرد را در سهم از بیت المال مانند بقیّه مردم قرار داده‏ام، با این جمله‏ها پاسخ آن را بیان فرموده است: فان ذلک امر… حکمه.

و لا ولّیته هوى منّى،
این عبارت که قسمتى از پاسخ به اعتراض دوم طلحه و زبیر است، یعنى در این امر هوا و هوس خود را حاکم قرار ندادم، و یا این کارها را به خاطر هوا و هوس هم انجام نداده‏ام، و بنا بر این کلمه (هوى) مفعول له باشد چنان که بعضى گفته‏اند.

خلاصه معنا آن که، عمل مساوات و برابرى که در تقسیم سهام بیت المال انجام دادم و شما را همسنگ دیگران قرار دادم، نه از اندیشه خودم بود و نه هوا و هوسى را پیروى کردم، بلکه من و شما خود مى‏دانیم که خداوند آن را تمام و تکمیل کرده و از حکم به آن در لوح محفوظ فراغت یافته و آن را براى عمل به زمین فرو فرستاده است، و نیازى به ایجاد حکم جدید یا تکمیل آن نیست. این که حضرت نسبت فراغت به ذات اقدس خداوند داده، عنوان مجاز دارد، زیرا در حق تعالى فراغت و شغل بطور حقیقى راه ندارد. و رابطه مجاز بودن آن این است که موضوعى را که خداوند حکمش را معیّن کرده، با عملى که انسان از انجام دادن آن فراغت یافته متناسب است، و با این مناسبت که علاقه مجاز است، فراغت را به خداوند نسبت داده‏اند.

فلم احتج الیکما… حکمه،
چون حکم خدا را مى‏دانم نیازى نبود که در صدور آن به شما رجوع کرده شما را از خود راضى و خشنود کنم، با این که آن‏ چه باعث خوشنودى شماست، بر خلاف چیزى است که پیامبر خدا آورده است، این جمله «فلم احتجّ» با تشدید جیم نیز روایت شده است«»: یعنى در راه یافتن به احکام الهى پس از مشخّص بودن آن، جاى بحث و محاجّه با شما نبوده است.

فلیس لکما…. عتبى،
این جمله آخرین نتیجه‏ اى است که امام علیه السلام از دو استدلال قبل گرفته است، زیرا موقعى که بى‏مورد بودن اعتراض و عیب جوئى آن دو شخص «طلحه و زبیر» ثابت شد، پس بر آن حضرت لازم نیست که از آن چه در امور مملکتى و دینى انجام داده و حکم آن را صادر فرموده بازگشت کند.
پس از اثبات درستى کرده ‏هاى خود و نابجا بودن اعتراضهاى آنها، در پیشگاه حقّ مطلق به دعا پرداخته و از خداوند متعال خواسته است که دلها را به راستى رهبرى فرماید و صبر و تحمّل برگشت از باطل و رو آوردن به حقیقت را به همه عنایت فرماید.

سرانجام به علت این که آن دو نفر را نیز به سوى حق تشویق کند، بطور عموم و بیان قاعده کلّى، دعا مى‏کند که «خدا رحمت کند کسى را که حقیقت و عدالت را بنگرد و در عمل کردن به آن کمک کند و باطل و ستمگرى را ببیند، و آن را ردّ کرده و علیه طرفدار آن برخیزد.» و توفیق از خداوند است.

ترجمه شرح‏ نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)جلد۴،صفحهی  ۲۱-۱۴

بازدیدها: ۳۲

خطبه۱۹۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۴صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) کان کثیرا ما ینادی به أصحابه‏

تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَهَ عَلَى الدُّنْیَا ، وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ فَإِنَّ أَمَامَکُمْ عَقَبَهً کَئُوداً وَ مَنَازِلَ مَخُوفَهً

مَهُولَهً لَا بُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَیْهَا وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلَاحِظَ الْمَنِیَّهِ نَحْوَکُمْ دَانِیَهٌ وَ کَأَنَّکُمْ بِمَخَالِبِهَا وَ قَدْ نَشِبَتْ فِیکُمْ وَ قَدْ دَهَمَتْکُمْ فِیهَا مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ مُعْضِلَاتُ الْمَحْذُورِ.

فَقَطِّعُوا عَلَائِقَ الدُّنْیَا وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَى

و قد مضى شی‏ء من هذا الکلام فیما تقدم بخلاف هذه الروایه

لغات

عرجه و تعریج: توقف و ماندن در جایى و در آن محبوس شدن.

عقبه کؤود: گردنه‏اى که بالا رفتن از آن دشوار است.

ملاحظ: جمع ملحظ و آن، یا مصدر میمى یا اسم مکان است به معناى محل نظر، و منظور از آن، نگریستن به گوشه چشم است.

دانیه: تازه به تازه.

مفظعات الامور: کارهایى که بیش از حدّ معمول، بزرگ و دشوار باشد.

معضلات المحذور: مشکلات گناه، گناهان سنگینى که از سختى کمر انسان را خم مى‏ کند.

ترجمه

از سخنان امام (ع) که در موارد بسیارى اصحاب خود را با این کلمات مورد خطاب قرار مى‏ داد:

«خدا شما را رحمت کند، آماده سفر شوید همانا که شما را به رفتن ازدنیا مى‏ خوانند از ماندن در دنیا بکاهید و از آنچه دارید با بهترین توشه به سوى آخرت باز گردید زیرا جلوى شما گردنه ‏هاى ترسناک و هول ‏انگیز وجود دارد که ناچار باید بر آن وارد شوید و در آنها توقف کنید. بدانید که مرگ در هر لحظه شما را زیر نظر دارد و گویى چنگالهایش را در جانهاى شما فرو برده است مشکلات زندگى و کارهاى ناروا و اعمال ناپسند شما را در دنیا به خود مشغول ساخته، پس پیوندهاى خود را با دنیا بگسلید و با توشه تقوا پشتوانه‏اى محکم به دست آورید».

در پایان سید رضى یادآور مى ‏شود که مقدارى از این خطبه در گذشته نقل شده است.

شرح

امام (ع) در این قسمت از سخنانشان به انسانها دستور مى‏ دهند که براى سفر به سوى خدا توشه لازم را که تقوا و پرهیز از گناه است آماده کنید، در کلمه الرحیل که به معناى کوچ کردن است دو احتمال مى ‏رود:

۱- مقصود از آن سفر به وسیله مرگ است که در این صورت ندا دهنده حوادث و اتفاقهاى روزانه است که ناگزیر موجود را به نابودى و مرگ فرا مى‏ خواند

۲- احتمال دوم، آن که منظور از رحیل سفر به سوى خدا با ریاضتهاى کامل باشد که در این صورت ندا دهنده آن، پیامبر خدا و قرآن و اولیاى خدا خواهند بود. سپس امام (ع) دستور مى‏دهد که انسان باید نسبت به دنیا و ماندن در آن علاقه زیاد نشان ندهد بلکه فقط به مقدار لازم به آن توجه کند، و این معناى زهد است.

آن گاه مى‏ فرماید که با اعمال نیک و آمادگى کامل به تقوا و کارهاى شایسته از دنیا به آخرت وارد شوید.

فان امامکم عقبه کؤودا،

امام (ع) لفظ عقبه را با صفت کؤود براى مرگ استعاره آورده است و مناسبت این تشبیه، برخورد سخت با مرگ داشتن و با درد و رنج روحى منزلگاههاى مرگ را تا پایان آن سپرى کردن، مى ‏باشد.

و منظور امام (ع) از منازل ترس‏ آور و هولناک، منزلگاههاى پس از مرگ از قبیل قبر و بقیّه حالاتى است که با درجات مختلف براى گناهکاران در آخرت وجود دارد، و روشن است که انسان ناگزیر مى ‏باشد که به این منزلها وارد شود و در آنها تا زمان عبور توقف کند، بویژه نفوسى که داراى صفات زشت و دلبستگیهاى پست مادّى بوده‏اند، چون توقف آنها در آن منزلگاهها طولانى‏ تر و سختیهاى آنان در آن منزلها هولناکتر است.

و اعلموا…. فیکم،

امام (ع) در این عبارت بعضى از لوازم (منیّه) را که براى مرگ استعاره شده است، یعنى نگاه دائمى و غضبناک با گوشه چشم را گرفته و آن را کنایه از این قرار داده است که مرگ در کمین آنان مى‏باشد و از آنها صرف نظر نمى‏کند و دانیه«» هم روایت شده یعنى نگاههاى مرگ به آنها نزدیک است.
ذکر چنگالها و فرو بردن آن، کنایه از بلاها و دردهاى هلاکتزایى است که هنگام مرگ به انسان گنهکار مى‏رسد و وجه شبه در این جا امرى است که وقوع آن نزدیک فرض شده که فرا رسیدن مرگ است و نسبت فرو بردن چنگالهاى مرگ در روح آنان به سرعت وقوع مرگ تشبیه شده است، و باء در بمخالبها به معناى الصاق و چسبیدن است و واو در جمله و قد نشبت و جمله و قد دهمتکم حالیّه است.

و قد دهمتکم… المحذور،

کنایه از سختیهاى مرگ و سنگینى بار گناه است، که در هنگامه مرگ انسان را فرا مى‏گیرد.

فقطّعوا علایق الدنیا،

امام (ع) در این عبارت به زهد حقیقى در دنیا و سبکبارى و نیاندوختن مال دنیا و ترک آنچه از متاع دنیا زاید است فرمان مى‏دهد.

و استظهروا بزاد التقوى،

یعنى در تمام گرفتاریهاى سفر آخرت تقوا را بزرگترین پشتیبان خود قرار دهید. و توفیق از خداست.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۴-۱۰

بازدیدها: ۶۵

خطبه۱۹۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۳صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی التزهید من الدنیا و الترغیب فی الآخره

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَهُ دَارُ قَرَارٍ- فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ- وَ لَا تَهْتِکُوا أَسْتَارَکُمْ عِنْدَ مَنْ یَعْلَمُ أَسْرَارَکُمْ- وَ أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ- مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ- فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُمْ- إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا هَلَکَ قَالَ النَّاسُ مَا تَرَکَ- وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَهُ مَا قَدَّمَ- لِلَّهِ آبَاؤُکُمْ فَقَدِّمُوا بَعْضاً یَکُنْ لَکُمْ- وَ لَا تُخْلِفُوا کُلًّا فَیَکُونَ عَلَیْکُمْ

ترجمه

«اى مردم همانا دنیا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است، بنا بر این از گذرگاه خویش براى اقامتگاهتان توشه برگیرید و در پیشگاه کسى که رازهاى شما را مى ‏داند پرده اسرار خود را ندرید.
دلهایتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آن که بدنهاى شما از آن بیرون رود، در دنیا آزمایش مى‏ شوید و براى غیر دنیا آفریده شده‏ اید.
چون کسى بمیرد مردم مى‏ گویند: چه باقى گذاشته، و فرشتگان گویند: چه چیز جلو فرستاده است خدا پدرانتان را بیامرزد مقدارى از دارایى خود را پیش از خود براى ذخیره آخرت بفرستید که به سود شماست و همه را براى دنیا نگذارید، که به زیان شما خواهد بود.»

شرح

امام (ع) در این سخنان با یادآورى هدف دنیا و آخرت، انسانها را به‏ دورى از دنیا و علاقه ‏مندى به آخرت تشویق فرموده‏ اند: پس دنیا گذرگاه یعنى راه عبور به سوى آخرت است، که به دو طریق امکان پذیر است:

۱- اختیارى، چنان که بندگان شایسته خدا به طرف آخرت حرکت مى ‏کنند.
۲- اضطرارى، چنان که عامه مردم ناچار مى‏میرند و به سراى آخرت مى‏شتابند، و مراد امام (ع) در این سخن رفتن اضطرارى است.
یادآورى دنیا و آخرت، با این دو صفت: (گذرگاه و قرارگاه)، شبیه مقدمه‏اى براى این جمله از سخن امام (ع) است: فخذوا من ممرّکم لمقرّکم.

و لا تهتکوا…. اسرارکم،
یعنى با تظاهر به معصیت پرده درى نکنید زیرا خدایى که از رازهاى درونى شما آگاهى دارد به کارهاى علنى شما آگاه‏تر است.

و اخرجوا… أبدانکم،
امام (ع) در این جمله مردم را به ترک دنیا پیش از مرگ، امر کرده و از آن بطور کنایه به «خارج کردن دلها از دنیا» تعبیر فرموده است.
خرج فلان عن کذا، و اخرج نفسه من کذا، وقتى گفته مى‏شود که از آن، دورى کند و بیزارى جوید.

ففیها اختبرتم،
این گفتار امام اشاره به این است که آزمایش در این دنیا از عنایات و توجهات خدا است چون باعث بیدارى انسان براى آخرت مى‏شود، و معناى آزمایش را پیش از این دانستى.

و لغیرها خلقتم،
یعنى انسانها از نظر ذات و فطرت، براى رسیدن به سعادت اخروى آفریده شده‏اند، ولى اگر اعمال نیک نداشتند و به گناه آلوده شدند گرفتار شقاوت خواهند گردید: (زمینه اصلى و فطرت اولیه در انسان سعادت است شقاوت امرى عرضى مى‏باشد).

انّ المرء…. قدّم،
مردم مى‏گویند: «از مال دنیا چه چیز گذاشته، و فرشتگان مى‏گویند: از کارهاى نیک چه عملى جلو فرستاده است.
امام (ع) در این سخن، مردم و فرشتگان و آنچه را که مورد سؤال این‏ دو گروه است با هم ذکر فرموده، تا توجه دهد به این که کارهاى نیک و عبادات که باعث سعادت اخروى است، بر کالاهاى دنیوى، شرافت و برترى دارد، زیرا کارهاى نیک خواسته ملائکه و مورد توجه آنهاست ولى امور مادّى دنیا مورد توجه مردم غافل و بیخبر است.

همراه آوردن دو لفظ ما ترک و ما قدّم به گونه‏اى زیبا این مفهوم را بیان مى‏کند که امور مادّى و دنیوى جدا شدنى است، و کارهاى نیک پیش فرستاده و براى آخرت انسان، ماندنى و سودمند است، پس باید به کارهاى شایسته بیشتر توجه کرد و به امور مادّى دنیا که جدا شدنى و رها کردنى است اعتنائى نکرد.
للَّه آبائکم،
جمله‏اى است که عرب براى تعظیم و بزرگداشت شخص مورد خطاب مى‏آورد، و او، یا پدرش را به خدا نسبت مى‏دهد و به گونه‏هاى مختلف آورده مى‏شود، از قبیل: للَّه انت، لله ابوک و جزاینها…. بعضى از شارحان لام را براى عاقبت دانسته‏اند، یعنى: بازگشت پدران شما به سوى خداست، امّا در این صورت، کلام از معناى تعجّب و تعظیم بیرون خواهد شد.

فقدموا بعضا…،
یعنى قدرى از متاع دنیاى خود را به عنوان صدقه و مانند آن، پیش از خود بفرستید تا ثوابش در آخرت براى شما باشد و تمام آن را بعد از مرگ خود براى دیگران مگذارید زیرا سنگینى آن بر دوش شما خواهد بود،

چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «اى فرزند آدم، از امور دنیا تنها سه چیز براى تو سودمند است:

۱- آنچه را که با خوردن از بین ببرى.
۲- آنچه را که بپوشى و کهنه کنى.
۳- آنچه را که صدقه دهى و براى آخرت باقى گذارى«».

پیش از این معلوم شد که دادن زکات و صدقات و جز اینها، چگونه باعث پیدایش فضایل اخلاقى و پاداشهاى اخروى در انسان مى‏شود، و بر عکس بخل‏ورزى و ثروت اندوزى موجب بدبختى و شقاوت اخروى مى‏ گردد.

علت این که امام (ع) دستور مى‏دهد که قدرى از ثروت دنیا را پیش از خود بفرستید، و از گذاشتن تمام آن براى پس از مرگ منع مى‏کند، آن است که بطور کلى محروم کردن وارثان از حق ارث جایز نیست و از طرفى ترک صدقات و ندادن زکات هم حرام است.
این مطلب به طریق دیگرى نیز روایت شده که حاصل معناى آن چنین است«».

آنچه که پیش فرستاده‏اید، در واقع به قرض خدا داده‏اید، و اگر هیچ نفرستید و براى پس از خود اندوخته کنید بر ضرر شما و مایه زحمت شما خواهد بود، چنان که خدا مى‏فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً…«»».
کلمه قرض این جا به عنوان استعاره آمده، و مناسبت آن، این است که معمولا قر

 گیرنده از کسى که صاحب مال است درخواست قرض مى‏کند و با تشکّر از او، در موعد مقرّر عوض آن را به صاحب مال بر مى‏گرداند، لذا امام (ع) انفاق مال در راه خدا را به قرض دادن به خدا تشبیه کرده است زیرا خداوند بارها از مردم خواسته است که زکات و صدقه بدهند، و از انفاق کنندگان در راه خود سپاسگزارى فرموده و به آنان که صدقه مى‏دهند چند برابر آنچه بخشیده‏اند و ارزنده‏تر از همه آنها که بهره‏اى ندارد بلکه زیان هم دارد، پاداش مى‏دهد و چون نگهدارى ثروت و به جاى گذاشتن آن بعد از مردن، چنان است، ناگزیر مایه زحمت و گرفتارى صاحب مال مى‏شود. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۴ ، صفحه‏ ى ۱۰-۶

بازدیدها: ۳۷

خطبه۱۹۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۲صبحی صالح)

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ( علیه ‏السلام ) رُوِیَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ فَاطِمَهَ ( علیه االسلام ) کَالْمُنَاجِی بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وسلم ) عِنْدَ قَبْرِه‏

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی- وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ فِی جِوَارِکَ- وَ السَّرِیعَهِ اللَّحَاقِ بِکَ- قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی- إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ- وَ فَادِحِ مُصِیبَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ- فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَهِ قَبْرِکَ- وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ- فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ- فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ.

أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ- إِلَى أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ- وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا- فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ- هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ- وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ- فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَهٍ- وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ

لغات

مسهد: بیدار، خواب نرفته

أحفها السؤال: در پرس و جو کردن از او کاملا کنجکاوى کن

ترجمه

گفتار آن حضرت روایت شده است که امام این کلام را هنگام دفن سرور زنان فاطمه (ع) در حالى که گویى با پیامبر در نزد قبر او سخن مى‏گوید ایراد کرد:

«اى رسول خدا از جانب من و دخترت که اکنون در جوارت فرود آمده و با شتاب به تو، ملحق شده است، سلام باد اى رسول گرامى در فراق دختر برگزیده ‏ات، صبر و تحملم کم شده تاب و توان از کفم بیرون رفته است. اما پس از روبرو شدن با مرگ و رحلت تو هرمصیبتى براى من کوچک و حقیر است: زیرا تو را با دست خود، در قبرت نهادم، و هنگام رحلت سرت بر سینه‏ ام بود که قبض روح شدى «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ«»» اینک امانت باز گردانده و گروگان پس داده شد.

اما اندوه من جاویدان است، و شبهایم به بیدارى خواهد گذشت، تا زمانى که خداوند، جایگاهى را که تو، در آن اقامت دارى برایم برگزیند. بزودى دخترت تو را خبر خواهد داد که چگونه این امت در ستمکارى بر او، یکدیگر را کمک کردند. بنا بر این با اصرار از او بپرس و جریان را بطور دقیق از او جویا شو. این همه ظلم بر ما روا داشتند، در حالى که از رفتن تو چیزى نگذشته و یاد تو از خاطره‏ ها نرفته بود. سلام من به هر دوى شما باد، سلام وداع کننده نه سلام خشمگین خسته ملول.

اگر از حضورت باز گردم، نه از روى ملالت و رنجیدگى است، و اگر از رفتن باز ایستم، به دلیل بد گمانى و سوءظنّ به وعده خداوند در مورد صابران نخواهد بود.»

شرح

سید رضى رضوان اللَّه علیه در مقدمه خطبه، حضرت زهرا (ع) را سیده النساء (سرور زنان) نامیده، زیرا در خبرى آمده است: هنگامى که حضرت امیر (ع) مشاهده فرمود که زهرا (ع) در آخرین لحظه‏ هاى زندگى مى‏گ رید، به او خطاب کرد: «اى زهرا، آیا دوست ندارى که سرور زنان این امت باشى».
روایت شده است که فرمود: سروران زنان جهان چهار نفرند:

۱- خدیجه دختر خویلد (اولین همسر فداکار حضرت رسول (ص)).
۲- حضرت فاطمه زهرا (دخت گرامى پیامبر خدا (ص)).
۳- آسیه دختر مزاحم (زن خدا پرست فرعون).
۴- مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى (ع)).

سلام گفتن امیر مؤمنان (ع) از جانب خودش، بر طبق معمول است که‏ 

هر کس به دیدار کسى مى‏رود سلام مى‏گوید، البته این دیدار قلبى و روحانى بود، نه جسمانى و ظاهرى امّا سلامى که از طرف زهرا (ع) عرض مى‏کند گویا مى‏خواهد از حضرت رسول (ص) براى دخترش اذن دخول بگیرد که در جوار آن حضرت به بهشت جاودان وارد شود.

و السریعه اللّحاق…،
به منظور شکایت از مصیبتهایى است که از فراق رسول خدا و به دنبال آن، شهادت حضرت زهرا بر وجود مقدّسش عارض شده و اشاره به این است که چقدر زود از دنیا رفت و به پدر بزرگوارش ملحق شد مدت زندگى فاطمه (ع) پس از رحلت پدر، چهار ماه و به قولى شش ماه بوده است سپس گویى پیامبر (ص) را مخاطب ساخته، به او شکایت مى‏کند که در مصیبت زهرا (ع) شکیبائیش کم و توانش تمام شده است.
تعبیر: صفّیتک
(برگزیده تو) به جاى ابنتک، به منظور احترام و دوستى و گرامیداشتى است که حضرت رسول (ص) نسبت به دخترش اعمال مى‏ کرد

امام (ع) با جمله الّا ان لى…. موضع تعزّ،
با خطاب به پیامبر (ص) خود را در این مصیبت دلدارى و تسلّاى خاطر مى‏دهد که اگر چه شهادت زهرا (ع) طاقت فرسا و غیر قابل تحمل است ولى غم دورى تو بسیار سخت‏تر است، پس چنان که بر فراق تو با همه دشواریش صبر کردم، در مرگ زهرا (ع) به طریق اولا و آسانتر بردبار خواهم بود.

التأسّى،
منظور از تأسى اقتدا کردن در صبر بر این اندوه، به صبر در مصیبت رسول اکرم است

فلقد وسّدتک… نفسک،
شرح غم و اندوه و تحمل رنج فراوانى است که در هنگام به خاک سپردن رسول اکرم به او دست داد، در حالى که روح مبارکش میان سینه و گلوى على (ع) از بدن شریفش خارج شد.

گویا امام (ع) به این سخن آن ضایعه اسفناک را به یاد مى‏آورد تا تسکینى براى مصیبت تازه‏ اش باشد.
فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، منظور از ذکر این جمله، این کلام خداست: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ«».»

فلقد استرجعت الودیعه… الرّهینه،
در این عبارت دو کلمه ودیعه: امانت و «رهینه»: گروگان، را، براى نفس استعاره آورده است.
در مناسبت استعاره کلمه ودیعه دو احتمال است: ۱- آن که ارواح در این بدنها، از آن نظر که باید در حفظ آن کوشش شود تا به سوى صاحب خود برگردند، مانند امانت هستند. ۲- احتمال دیگر: از این کلمه همان چیزى اراده شده است که میان مردم مشهور است، یعنى زن در پیش مرد امانت است، چنان که مى‏گویند: «زنها امانتهاى ارزشمندى مى ‏باشند»«».

مناسبت استعاره کلمه الرهینه آن است که تمام نفسها در گرو وفاى به عهدى مى‏باشند که با خداى خود داشته‏اند. و آن پیمانى است که در هنگام فرود آمدن از جهان معقول به عالم محسوس از او گرفته‏اند که به سوى او برگردند، در حالى که از خشم او در امان باشند و به اوامر او، عمل کند و از غضب او در امان باشد و از راهى که پیامبر براى آنها معین کرده منحرف نشوند.
اگر به این پیمان وفا کند از گروى در مى‏آید و پاداش او چند برابر مى‏شود چنان که خداى تعالى مى‏ فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ«»» ولى اگر پیمان را شکست و مرتکب معاصى شد در گرو عمل‏ خود باقى است، مى‏فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ»«» کلمه رهنیه در مذکر و مؤنث یکسان به کار مى‏رود که قبلا بیان شده است.

امّا حزنى… مقیم…،
على (ع) در این کلام غم و اندوه خود را در فراق رسول خدا و زهراى مرضیّه به طریق شکوه آمیز بیان مى‏فرماید، و به دلیل این که بارها از زبان رسول خدا مژده رفتن خودش را به بهشت شنیده بود و مى‏دانست که سراى آن حضرت نیز در بهشت است، لذا در این عبارت کلمه «دار» را به جاى کلمه جنّه به معناى بهشت آورده است.

و ستنبّئک انبتک…. الذکر،
این جمله اشاره به شکایت امام (ع) از مردم، به حضور پیامبر است که به اعتقاد او پس از رحلت آن حضرت، حقّش را که خلافت بود غصب و حق زهرا (ع) را که فدک بود ظالمانه تصرف کردند، و هر دو از حق خود دور و محروم شدند، علاوه بر ستمهایى که بر خود آن حضرت رفت و سخنان ناروایى که به او گفتند، با آن که از وفات رسول خدا چیزى نگذشته بود و دستور قرآن به دوستى ذوى القربى (خویشان پیامبر) هنوز تازه و براى همه معلوم بود.

و السلام علیکما….،
معمولا عادت دوستان راستین چنین است که هنگام جدا شدن از همدیگر به عنوان وداع و خدا حافظى، سلام مى‏ گویند. 

و ان اقم…. الصابرین،
با این سخنان، حضرت خویش را از همانندى با کسانى که از شدّت ناراحتى بر قبور حاضر مى‏شوند و مى‏پندارند آنچه از دست رفته جبران نخواهد شد، و صبر و بردبارى بر آن اجرى نخواهد داشت، تبرئه مى‏ کند.

امام (ع) در حضور پیامبر عرض مى‏ کند: من به آنچه خدا در مقابل مصیبتها به پیامبران وعده کرده- که صلوات و رحمت اوست یقین دارم، چنان که مى‏فرماید: «… آنها که گفتند: ما از خدائیم و به سوى او باز مى‏گردیم رحمتهاى خدا بر آنها است و آنان هدایت یافتگانند. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۴ ، صفحه ‏ى ۶-۲

بازدیدها: ۳۶

خطبه۱۹۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۱صبحی صالح)

 و من کلام له ( علیه ‏السلام ) یعظ بسلوک الطریق الواضح‏

 أَیُّهَا النَّاسُ- لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ- فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَهٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ- وَ جُوعُهَا طَوِیلٌ- أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ- وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ- فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا- فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ- فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَهِ- خُوَارَ السِّکَّهِ الْمُحْمَاهِ فِی الْأَرْضِ الْخَوَّارَهِ- أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَکَ الطَّرِیقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ- وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِی التِّیهِ

لغات

سکّه: آهن سر گاو آهن که به وسیله آن زمین را شخم مى ‏زنند

خوارها: صداى آن (آهن گاو آهن) در زمین

الأرض الخوّاره: زمین سست، ضعیف

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است:

«اى مردم در راه هدایت و رستگارى از کمى اهل آن بیم نداشته باشید، زیرا مردم در پیرامون سفره‏اى گرد آمده ‏اند که مدّت سیرى آن کوتاه، و گرسنگى آن دراز است.
اى مردم خشنودى و خشم (برکارى) مردم را در کنار هم قرار مى‏ دهد (و در پاداش و کیفر شریک یکدیگر مى‏ سازد) ناقه ثمود را تنها یک تن پى کرد لیکن چون همگى آنها به این کار رضا دادند، خداوند عذاب خود را بر همه‏ آنان گسترش داد، خداى سبحان فرموده است: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ»«» پس سرزمین آنها همچون آهن شخم زنى گداخته ‏اى که در زمین سست فرو رود صدا کرد و فرو رفت.

اى مردم هر کس راه روشن و آشکار را بپوید به آب و آبادانى مى‏ رسد، و آن کس که مخالفت کند در بیابان بى‏ آب و گیاه سرگردان خواهد شد».

شرح

خلاصه این خطبه مبتنى است بر این که امیر مؤمنان (ع) کسانى از اصحاب خود را که در طریق حقّ و هدایت گام بر مى‏ دارند با ذکر این که راه آنها راه رستگارى است به استقامت و پایدارى در این راه ترغیب مى‏ کند، و چون معمولا انسان از تنهایى دچار وحشت مى‏شود. و اگر راهى را که مشغول پیمودن آن است دراز و دشوار باشد و همراهان او اندک باشند گرفتار بیم و هراس مى‏گردد، امیر مؤمنان (ع) آنان را نهى مى‏کند از این که در طریق هدایت به سبب کمى رفیق و همراه، دستخوش ترس و هراس شوند، و این کنایه است از این که اگر برخى از اصحاب او را وسوسه فرا گیرد که به دلیل این که شماره آنان اندک و دشمنانشان بسیار است بر طریق حقّ نیستند آگاه باشند که اگر چه شمار آنها اندک است امّا در راه هدایت و رستگارى سیر مى‏کنند، این وسوسه ناشى از این است که در راهها عدّه کم در معرض خطر، و سلامت با کثرت و عدّه بیشتر است.

فرموده است: فإنّ النّاس اجتمعوا… تا طویل.
این گفتار گویاى این است که علّت کمى عدّه اهل هدایت و سالکان راه حقّ این است که مردم دور جیفه دنیا را گرفته و در گرد آن اجتماع کرده‏ اند، واژه مائده (سفره) را براى دنیا استعاره فرموده، زیرا همان گونه که سفره محلّ گرد آمدن طعامهاى رنگارنگ است دنیا نیز محلّ اجتماع لذّتهاى گوناگون است، ذکرکوتاهى مدّت سیرى و بهره‏بردارى از این سفره کنایه از کوتاهى مدّت عمر آدمى در این دنیاست، و دراز بودن زمان گرسنگى اشاره به عذابها و شکنجه‏ هاى طولانى است که بر اثر فرو رفتن در خوشیها و لذّتهاى دنیا در آخرت دامنگیر انسان مى‏ گردد، واژه جوع براى نیاز طولانى انسان پس از مرگ به طعامهاى حقیقى روحانى که عبارت از کمالات نفسانى است استعاره شده همان کمالاتى که انسان در دنیا بر اثر غفلت آنها را از دست داده است، بدین جهت است که واژه مذکور به مائده که استعاره براى دنیاست نسبت داده شده است، شاید هم این کلمه براى اندوه و افسوسى که پس از مرگ بر اثر جدایى از لذّتهاى دنیوى و این که دیگر به آنها دست نخواهند یافت و محرومیّت او از آنها طولانى خواهد بود استعاره شده باشد، و در این عبارت صنعت مقابله رعایت گردیده، زیرا گرسنگى در برابر سیرى، و درازى در مقابل کوتاهى قرار داده شده است.

فرموده است: أیّها النّاس… تا السّخط.
معناى سخن مذکور این است که رضایت و خشنودى مردم به منکرات و گناهان، آنان را در عذاب خداوند شریک یکدیگر مى‏سازد و به گرد هم در مى‏آورد. هر چند بیشتر این مردم مرتکب اعمال مذکور نشده باشند، همچنین خشم و غضب آنها نسبت به کسانى که دوستدار اعمال خدا پسندانه‏اند آنان را در جرگه به جا آورندگان منکرات قرار مى‏دهد، مصداق این گفتار داستان قوم ثمود است که به سبب پى کردن ناقه، عذاب خداوند همگى آنان را فرا گرفت در صورتى که همه آنان مرتکب این نافرمانى نشده بودند، لیکن خداوند عمل مذکور را در قرآن به همه آنها نسبت داده و فرموده است: «فعقروها» یعنى: آنها ناقه را پى کردند، و عذاب نیز همگى آنان را فرا گرفت زیرا همه آنان به پى کردن ناقه خشنودى داشتند، ضمیر هاء در فعل عمّوه به رجل یا به عقر که مدلول جمله عقر مى‏باشد برگشت دارد، یعنى: زیرا با اظهار خشنودى به این گناه، عمل زشت آن مرد را میان خود تعمیم دادند، و خداوند در قرآن به همین معنا اشاره، و فرموده‏ است: «وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً»«» روشن است کسى که به انجام یافتن کارى راضى و خشنود باشد، با انجام دهنده آن کار، شریک و به منزله اوست، همچنین کسانى که به اعمال خدا پسندانه رضا و خشنودى داشته، و به آنچه باعث غضب و خشم حقّ تعالى مى‏شود خشمگین باشند، خداوند آنان را در شمول رحمت خود شریک یکدیگر مى‏سازد و در گرد هم قرار مى‏گیرند.

فرموده است: فما کان إلّا أن خارت أرضهم… تا الخوّاره.
این گفتار تفسیرى است بر آیه شریفه «فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» و چگونگى عذابى را که بر قوم ثمود رسید بیان مى‏کند، چنان که قرآن نیز با ذکر «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ»«» آن را توضیح داده است.
امیر مؤمنان (ع) چگونگى این عذاب را بیان مى‏ک ند و صدایى را که از سرزمین آنها به هنگام خسف یا فرو رفتن در زمین بلند شد، به آواز آهن گاوآهن تفتیده ‏اى که در زمین به آسانى فرو مى‏ رود تشبیه فرموده است، قید گداختگى آهن مذکور براى بیان شدّت صدا و سرعت فرو رفتن خانه ‏ها و دیار آنها در زمین است، زیرا اگر آهن مذکور گداخته باشد آوازى زیاده بر معمول از آن بر مى ‏خیزد و بیشتر به داخل زمین فرو مى‏ رود.

امّا داستان قوم ثمود این است که: بنا بر آنچه نقل شده است آنها بازماندگان قوم عادند که پس از آن که قوم مذکور نابود گردید، شمار اینها به تدریج زیاد شد، و از عمر طولانى برخوردار بودند، چنان که وقتى یکى از آنها خانه‏ اى براى خود بنا مى‏ کرد، هر چند آن را محکم و استوار مى ‏ساخت هنوز او زنده و در قید حیات بود که آن خانه فرسوده و ویران مى ‏شد، از این رو آنها کوهها را تراشیده و در آنها خانه براى خود بنا کردند، و با خوشى و فراخى در زندگى، روزگار مى‏ گذرانیدند، امّا از فرمان خداوند سرپیچى کردند و در روى زمین به تباهى، و پرستش بتان‏ پرداختند، خداوند صالح (ع) را به پیامبرى به سوى آنها برانگیخت و چون قوم ثمود عرب بودند، و صالح از نظر نسب و تبار از طبقه متوسّط آنها بود، هنگامى که آنها را به فرمانبردارى خداوند دعوت کرد آنها سرباز زدند و جز اندکى از آنها که مستضعف و تهیدست بودند دعوت او را نپذیرفتند، از این رو صالح آنها را از رفتارى که داشتند بر حذر داشت و از عذاب خداوند بیم داد، آنها از او خواستند که آیه و نشانه‏ اى به آنها بنمایاند، صالح گفت چه آیه و نشانه ‏اى مى‏ خواهید گفتند در عید ما که در فلان روز سال است به همراه ما بیرون بیا و پروردگار خویش را بخوان، و ما نیز خدایان خود را مى‏ خوانیم، اگر دعاى تو اجابت شد ما پیرو تو مى ‏شویم، و اگر دعاى ما پذیرفته گردید از ما پیروى کن، صالح پیشنهاد آنها را پذیرفت و در زمانى که معیّن شده بود با آنها بیرون آمد، آنان خدایان خود را ندا دادند، لیکن پاسخى از آنها بر نیامد و دعایشان اجابت نشد، از این رو بزرگ آنها رو به صالح کرده ضمن اشاره به سنگ بزرگى که جدا در کنارى از کوه قرار داشت و به آن کاثبه مى‏ گفتند گفت: از این سنگ ناقه ‏اى براى ما بیرون بیاور که پیکرى ستبر و پر کرک داشته باشد، اگر چنین کنى ما تو را تصدیق کرده دعوتت را پذیرا خواهیم شد، صالح بر آنچه گفتند از آنها عهد و پیمان گرفت، سپس به نماز ایستاد و دعا کرد، ناگهان آن سنگ مانند شتر باردارى که بچّه ‏اش را بزاید، ناقه‏ اى ده ماهه ستبر و پر کرک آن چنان که درخواست کرده بودند از آن جدا شد و این جریان را بزرگان آنان نظاره‏ گر بودند، پس از این ناقه صالح بچّه ‏اى که از حیث درشتى مانند خودش بود به دنیا آورد، بزرگ قوم و شمارى از آنها پس از مشاهده این معجزه به صالح پیغمبر ایمان آوردند، لیکن فرزندان اینها را گروهى از سران آنها از ایمان آوردن به صالح منع کردند، مدّتى از این واقعه گذشت، و ناقه با بچّه ‏اش در میان درختان مى‏ چرید و یک روز در میان به سوى آبشخور مى‏ آمد، و سر در چاه آب مى‏ کرد و آب آن را تا ته مى‏ نوشید، سپس میان پاهاى خود را باز مى‏ کرد، و مردم آنچه مى‏ خواستند از آن شیر مى ‏دوشیدند و ظرفهاى خود را از شیرآن پر کرده هم مى‏ آشامیدند و هم ذخیره مى‏ کردند، و چون فصل تابستان و گرما فرا مى ‏رسید، ناقه به بیرون آبادى مى‏ رفت، و هنگامى که شتران و گاو و گوسفندان قوم ناقه را مى‏ دیدند از آن به داخل آبادى مى‏ گریختند، و چون سرما فرا مى ‏رسید ناقه به درون آبادى مى‏ رفت و حیوانات آنها به بیابان فرار مى‏ کردند، و این کار بر آنها گران آمد، در این میان دو زن به نامهاى عنیزه امّ غنم و صدقه دختر مختار«» که اغنام و مواشى زیاد داشتند، و از این راه به آنها زیان رسیده بود، مردم را به پى کردن ناقه تشویق کردند، در نتیجه مردى به نام قدار الاحمر دست و پاى ناقه را قطع کرد و کشت، و سپس مردم گوشت آن را میان خود قسمت کرده و پختند، پس از آن بچّه ناقه از آن سرزمین دور شد و به کوهى که آن را غاده مى ‏نامیدند بالا رفت، و در آن جا سه بار فریاد برآورد، صالح پیغمبر که این آواز را شنید به مردم گفت بچّه ناقه را دریابید شاید خداوند عذاب را از شما برطرف کند امّا آنها نتوانستند بر آن دست یابند، و پس از فریادى که بچّه ناقه زد همان سنگ آغوش باز کرد و آن حیوان در آن داخل گردید، صالح پیغمبر به مردم گفت: در بامداد فردا رخسار شما زرد و در روز بعد سرخ و در روز سوّم سیاه خواهد شد، و سپس عذاب خداوند شما را فرا خواهد گرفت، و چون مردم نشانه‏ هاى عذاب را مشاهده کردند تصمیم گرفتند صالح را به قتل برسانند، لیکن خداوند او را نجات داد و به سرزمین فلسطین در آمد.
چون روز چهارم فرا رسید، مردم به هنگام چاشت تلخى مرگ را حنوط خویش کردند، و سفره زمین را کفن خود ساختند و خروش آسمانى در رسید، و زمین بلرزید و به سختى شکافته گردید و آنها را پس از آن که دلهاشان از جا کنده شده بود در کام خود فرو برد و نابود شدند. و هدایت و توفیق با خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه ‏ى ۸۶۱  -۸۵۵

بازدیدها: ۲۶

خطبه۱۹۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۰صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) فی معاویه

وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَى مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ- وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ- وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ وَ کُلُّ فُجَرَهٍ کُفَرَهٌ- وَ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ- وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَهِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَهِ
لغات
دهاء: به کار بردن رأى و اندیشه در کارى که انجام دادن آن شایسته نیست با اظهار این که قصد کار دیگرى دارد، و چنین کسى داهى (زیرک) گفته مى‏شود و داهیه براى مبالغه است، و نیز به معناى پلید و نیرنگ باز و حیله‏گر است. و این از شاخه‏هاى صفت زشت جربزه (مکر و خدعه) مى‏باشد و جربزه طرف افراط فضیلت حکمت عملى و مستلزم صفات زشت بسیارى مانند دروغ و مکر و خیانت است.
غدر: صفت زشتى است که در مقابل ملکه پسندیده وفاى به عهد که از شاخه‏هاى عفّت است قرار دارد.
فجور: مقابل صفت فاضله عفّت است.

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است:

«سوگند به خدا معاویه از من زیرکتر نیست، امّا او غدر و خیانت مى‏ کند، و خود را به گناه مى‏ آلاید، و اگر نیرنگ و خیانت زشت نبود من از زیرکترین مردم بودم، لیکن هر غدرى گناهى است، و هر گناهى نافرمانى خداوند است، در روز رستاخیز براى هر غدر کننده و پیمان شکنى پرچمى است که بدان شناخته مى‏شود، به خدا سوگند من با مکر و نیرنگ غافلگیر نمى‏ شوم، و در برابر سختى ناتوان نمى‏ گردم.»

شرح

فرموده است: معاویه از من زیرکتر نیست.
یعنى: او در زیرکى از من تواناتر نیست، و این سخن را با سوگند به خداوند تأکید کرده است.

فرموده است: و لیکن او غدر مى‏ کند، و گناه و فجور مرتکب مى‏ شود.
این سخن به آنچه لازمه دهاء و زیرکى که غدر و نیرنگ است اشاره دارد، همان چیزى که امام (ع) به سبب آن از به کار گرفتن زیرکى دورى جسته‏اند، فجور (گناه و بد کردارى) نیز به سبب غدر واقع مى‏شود، زیرا چنان که گفته شد وفا یکى از شاخه‏هاى ملکه عفّت است، و غدر (خیانت و پیمان شکنى) که صفت زشت ضدّ آن است از فروع فجور است که در مقابل عفّت قرار دارد، از این رو آن بزرگوار دها و زیرکى را از خود نفى مى‏کند، زیرا غدر و پیمان شکنى را زشت و ناپسند مى‏شمارد، و نفى دها به دلیل نفى لازم آن که غدر است مى‏باشد براى این که انتفاى لازم مستلزم انتفاى ملزوم است.

پس از این امیر مؤمنان (ع) به گونه قیاس ضمیر از شکل اوّل صفت غدر را حدّ وسط این قیاس قرار مى‏دهد و فجور و انحراف معاویه را از حقّ اثبات مى‏ کند، این که فرموده است: لیکن او غدر مى‏ کند به منزله صغرا و جمله یفجر در حکم نتیجه است و گویى چنین فرموده است:… و لیکن او غدر مى‏ کند پس مرتکب گناه مى‏ شود، کبراى این قیاس جمله: و هر غدرى فجور است، مى‏باشد، بنا بر این قیاس مذکور بدین صورت است:… و لیکن او غدر مى‏کند و هر کس غدر کند مرتکب فجور مى‏شود، و نتیجه این است که معاویه فاجر و گنهکار است.

سپس آن بزرگوار به گونه قیاس دیگرى از شکل اوّل کفر معاویه را اعلام مى‏کند، صغراى این قیاس جمله: و هر غدرى گناه است، و کبراى آن هر گناهى کفر است مى‏باشد، و چون در قیاس اوّل ثابت شد که معاویه فاجر و گنهکار است، و از آنچه فرموده است که هر گناهى کفر است لازم مى‏آید که هر فاجرى کافر باشد، لذا با این دو مقدّمه کفر معاویه ثابت مى‏گردد، و سه واژه: غدره، وفجره، و کفره به صورت غدره، فجره، کفره که به معناى بسیار حیله‏گر و بسیار فاجر و کافر مى‏باشد نیز روایت شده، و آنچه پیشتر گفته شد در اثبات مطلوب روشنتر است.

برخى از شارحان گفته ‏اند: سبب اثبات کفر براى معاویه این است که در این جا مراد غدر کننده‏اى است که به کار بردن غدر را جایز و حلال بشمارد، چنان که مشهور است که عمرو بن عاص و معاویه آنچه را که حرمت آن از ضروریّات دین محمّد (ص) بود مباح شمرده حرمت آن را انکار کردند، و معناى کفر همین است، شاید هم مراد از کفر، ناسپاسى و کفران نعمتهاى پروردگار و نادیده گرفتن آنها از طریق ارتکاب گناه باشد، چنان که مفهوم لغوى کفر است.
این که در خطبه، واژه کفر مفرد آمده براى این است که با تعدّد غدر کفر نیز متعدّد و تکرار مى‏شود، و توجّه به این نکته بیشتر باعث بیزارى و دورى جستن از غدر است، زیرا منظور امام (ع) از این سخنان بر حذر داشتن شنوندگان از این عمل زشت و کفر آمیز مى‏باشد.
فرموده است: براى هر غدر کننده‏اى در روز رستاخیز پرچمى است که بدان شناخته مى‏شود، کلمات آن حضرت در این باره عین الفاظ حدیث نبوى است، و در آن هشدارى است بر لزوم دورى جستن از این صفت زشت و ناپسند.

فرموده است: به خدا سوگند من با مکر و نیرنگ غافلگیر نمى‏شوم، این سخن تأکیدى است بر آنچه پیش از این فرموده که آراء و تدابیر مختلف را مى‏داند، و چگونگى زیرکى زیرکان را مى‏شناسد، بدیهى است کسى که به اینها آگاهى دارد با حیله و نیرنگ غافلگیر نمى‏شود.

فرموده است: و لا استغمز.
این واژه با زاى نقطه ‏دار و به این معناست که نمى‏توان مرا ضعیف و زبون ساخت، و من در برابر سختیهایى که وارد مى‏شود ناتوان نمى‏شوم، واژه مذکور با راء نیز روایت شده و در این صورت معنا این است که من به گرفتاریهاى ناشى از حیله و نیرنگهاى دشمنان ناآگاه نیستم، این سخنان در حقیقت پاسخى است به گفته‏هاى کسانى که به احوال آن حضرت آگاهى نداشته و آن بزرگوار را به ضعف رأى و سوء تدبیر نسبت مى‏دادند، و معاویه را در جنگ و جز آن مصلحت اندیش مى‏شمردند، و این گفتار را آن حضرت مى‏ شنید.

در این جا باید دانست که براى پاسخ دادن به آنهایى که این تصوّر باطل را داشته‏اند لازم است چگونگى حال و روش على (ع) و معاویه و کسانى را که به حسن تدبیر منسوب داشته‏اند بدانیم، و تفاوت میان آنها را بشناسیم، بى‏شکّ پاسخ آنها جز یک چیز نیست، و آن این که امیر مؤمنان (ع) شخصیّتى بود که در جمیع اعمال خود از احکام دین و قوانین شریعت پیروى مى‏کرد، و عادتها و روشهایى را که در جنگها معمول بود به کار نمى‏بست، و از تدابیرى مانند نیرنگ و پلیدى و مکر و حیله و یا اجتهاد در برابر نصّ، و تخصیص دادن عمومات احکام به وسیله آراء و نظریّات خود، و جز اینها که در شرع مجوّزى ندارد دورى مى‏جست، امّا دیگران از همه این وسایل استفاده مى‏کردند و به آنها تکیه داشتند و به هر کارى دست مى‏زدند خواه موافق شرع باشد یا نباشد، دامنه بهره‏گیرى از هر نوع وسیله، و استفاده از هر مکر و حیله براى آنها گسترده و آسان، و براى علىّ (ع) سخت و مشکل بود.

از ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ در این باره سخنانى طولانى نقل شده که خلاصه‏ اش این است: من بسا مى‏ شود کسى را مى‏ بینم که گمان مى‏ کند داراى عقل و دانش است، و خود را از خواصّ مى‏شمارد در حالى که از عوام است و مى‏پندارد که معاویه نسبت به على (ع) از بینشى ژرفتر، و اندیشه‏ اى درست‏تر و طریقه‏ اى بهتر برخوردار بوده است، در حالى که چنین نیست و من به موارد اشتباه او اشاره خواهم کرد، از جمله این که على (ع) در جنگهاى خود جز آنچه را که موافق کتاب و سنّت بود به کار نمى‏ بست، در حالى که معاویه هر چه را لازم مى‏ دید انجام مى‏ داد، خواه موافق کتاب و سنّت باشد یا مخالف، مثلا معاویه در جنگ، همان‏ روشى را به کار مى ‏برد که پادشاه هند هنگام برخورد با پادشاه ایران داشت، در صورتى که على (ع) به یاران خود دستور مى‏داد پیش از آن که دشمن جنگ را آغاز کند نبرد را شروع نکنند و به دنبال فراریان نروند، و مجروحان را نکشند، و در بسته را باز نکنند، این رفتار على (ع) نسبت به ذى الکلاع و ابى اعور سلمى و عمر- و بن عاص و حبیب بن مسلمه و همه سران و فرماندهان با روش او در مورد کسانى که جزء حاشیه و اتباع شمرده مى‏شدند تفاوتى نداشت، و فرقى میان آنها نمى‏ گذاشت، و ما مى‏دانیم آنهایى که دست اندرکار جنگند تنها در جهت نابودى دشمن مى‏اندیشند، و براى به دست آوردن این فرصت کمین مى‏کنند، بى آن که در باره چگونگى وسائلى که در راه وصول به این هدف به کار مى‏برند فکر کنند، که آیا این وسایل مخالف شرع است، مانند: سوزانیدن، غرق کردن، پخش سموم، سخن چینى و اشاعه دروغ و توزیع نشریّه ‏هاى بهتان آمیز میان سپاهیان، یا این که موافق شرع است، و بى‏شک کسى که اندیشه خود را پاى‏بند کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) کند، و نخواهد از این حدّ پا فراتر گذارد، خویشتن را از چنگ زدن به تدابیر گوناگون بسیار، و استفاده از حیله‏ ها و نیرنگهاى بى‏شمار باز داشته است، و روشن است که راست و دروغ از راست به تنهایى بیشتر، و حلال و حرام، از حلال تنها زیادتر است، امّا علىّ (ع) بر خلاف حیله‏ گران و نیرنگبازان، لجام ورع بر زبان داشت، و از هر گفتارى جز آنچه رضا و خشنودى خداوند در آن بود لب فرو مى‏بست، و به هیچ کارى دست نمى‏ زد مگر به آنچه کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) بر آن صحّه گذاشته بود، مردم نادان هنگامى که نیرنگهاى شگفت انگیز و روشهاى خدعه آمیز معاویه را دیدند و نتایجى را که از این راه عاید او شده نگریستند، و این گونه اعمال را در علىّ (ع) مشاهده نکردند حمل بر قصور و ناتوانى کردند، و پنداشتند که علىّ دچار ضعف و نقصان بوده و معاویه بر او برترى دارد.

گذشته از اینها بزرگترین نیرنگ معاویه این بوده که قرآنها را بر فراز نیزه‏ها کردند، لیکن جز این است که از یاران على (ع) تنها کسانى فریب خوردند که او را نافرمانى کرده و با دستور او به مخالفت برخاستند اگر گفته شود معاویه با حیله‏ها و نیرنگهاى خود به هدفى که در نظر داشت و آن ایجاد اختلاف میان سپاهیان على (ع) بود دست یافت، پاسخ این است که سخن مذکور درست است لیکن خارج از موضوع مورد بحث است، همچنان که اختلافى نیست که یاران على (ع) فریب خوردند و شتاب کردند و با یکدیگر به نزاع برخاستند، و آنچه مورد بحث مى‏باشد. تفاوت میان على (ع) و معاویه در نیرنگ و مکر و صحت عقل و رأى است.

این خلاصه گفتار جاحظ بود و هر کس با دیده انصاف به این سخنان بنگرد، درستى و راستى گفتار او را در مى‏یابد و در همین جا پاسخ همه نسبتهاى ناروایى که به على (ع) داده شده و آن بزرگوار را در روزگار خلافتش متّهم به کوتاهى و تقصیر کرده‏اند بر او روشن مى‏گردد، از جمله نسبتهاى مذکور این که چرا على (ع) در آغاز خلافت خود، حکومت معاویه را بر شام اجازه نداد و تأیید حکومت او را به منزله تأیید ظلم و ستم دانست و وى را از آن سمت برکنار کرد، دیگر شبهه تحکیم و سخنان نادرستى است که در این باره گفته‏اند، دیگر سختگیرى آن حضرت در امور بیت المال و عدم رعایت جانب برخى از اصحاب خود از این جهت بود که باعث شد از آن بزرگوار جدا شوند و حتّى برادرش عقیل و نجاشى شاعر او و مصقله بن هبیره آن حضرت را ترک گویند و به سوى معاویه رو آورند، نسبت دیگر این که چرا طلحه و زبیر را رها کرد تا این که از او جدا شدند، و به سوى مکّه شتافتند، و به آنها اجازه داد که اعمال عمره را به جا آورند، در صورتى که مقتضاى رأى و تدبیر این بود که آنان را نزد خود پایبند مى‏ساخت، و از این که از او دور شوند باز مى‏داشت، و نسبتهاى دیگرى از این گونه که داده‏اند، امّا هنگامى که انسان احوال و ویژگیهاى آن حضرت را در نظر گیرد انصاف مى‏دهد که در تمام این موارد آنچه آن بزرگوار انجام داده به مقتضاى شرع بوده و بیرون از احکام الهى نبوده است، و ما اگر بخواهیم به تفصیل، این گفته‏ها و نسبتها را پاسخ دهیم از غرض اصلى خود دور مى‏شویم، و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ ى ۸۵۵  -۸۴۹

بازدیدها: ۲۲

خطبه۱۹۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۹صبحی صالح)

 و من کلام له ( علیه ‏السلام ) کان یوصی به أصحابه‏

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاهِ وَ حَافِظُوا عَلَیْهَا- وَ اسْتَکْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا- فَإِنَّهَا کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً- أَ لَا تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِینَ سُئِلُوا- ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ- قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ؟

وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ- وَ تُطْلِقُهَا إِطْلَاقَ الرِّبَقِ- وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْحَمَّهِ تَکُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُلِ- فَهُوَ یَغْتَسِلُ مِنْهَا فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَهِ خَمْسَ مَرَّاتٍ- فَمَا عَسَى أَنْ یَبْقَى عَلَیْهِ مِنَ الدَّرَنِ- وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ- الَّذِینَ لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِینَهُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّهُ عَیْنٍ- مِنْ وَلَدٍ وَ لَا مَالٍ- یَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ- وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ.

وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص نَصِباً بِالصَّلَاهِ- بَعْدَ التَّبْشِیرِ لَهُ بِالْجَنَّهِ- لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها- فَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ وَ یَصْبِرُ عَلَیْهَا نَفْسَهُ .

ثُمَّ إِنَّ الزَّکَاهَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاهِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ- فَمَنْ أَعْطَاهَا طَیِّبَ النَّفْسِ بِهَا- فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ کَفَّارَهً وَ مِنَ النَّارِ حِجَازاً وَ وِقَایَهً- فَلَا یُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لَا یُکْثِرَنَّ عَلَیْهَا لَهَفَهُ- فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَیْرَ طَیِّبِ النَّفْسِ بِهَا- یَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّهِ- مَغْبُونُ الْأَجْرِ ضَالُّ الْعَمَلِ- طَوِیلُ النَّدَمِ.

ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَهِ- فَقَدْ خَابَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا- إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِیَّهِ- وَ الْأَرَضِینَ الْمَدْحُوَّهِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَهِ- فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا- وَ لَوِ امْتَنَعَ شَیْ‏ءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ- أَوْ قُوَّهٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ- وَ لَکِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَهِ- وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ- إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَا یَخْفَى عَلَیْهِ- مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِی لَیْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ- لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ- وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ

لغات

ربق: جمع ربقه به معناى حلقه طناب است

جمّه: گودال پر از آب، با حاء هم روایت شده است و هر دو یک معنا دارد.

درن: چرک

اقتراف: به دست آوردن

نصب: زحمتکش

ترجمه

 از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که به یارانش سفارش مى‏ فرمود:

«امر نماز را مواظب باشید، و بر آن محافظت کنید، و زیاد به جا آورید، و به وسیله آن به خداوند تقرّب جویید، زیرا نماز وظیفه‏ اى است که بر مؤمنان واجب و معیّن گردیده است، آیا پاسخ دوزخیان را به هنگامى که از آنها پرسش شد: «چه چیز شما را به دوزخ در آورد» نمى‏ شنوید که گفتند: «از نماز گزاران نبودیم»،

نماز گناهان را به مانند برگ درختان مى ‏ریزد، و همچون قید و بندى که از گردن برداشته شود انسان را از گناه رها مى‏ سازد، پیامبر گرامى که درود خدا بر او و خاندانش باد نماز را به چشمه آب گرمى تشبیه فرموده که بر در خانه کسى باشد، و او در شبانه روز پنج بار خود را در آن بشوید، پس بى‏ گمان دیگر چرکى بر او باقى نمى‏ ماند، گروهى از مؤمنان حقّ نماز را شناخته‏ اند که زیب و زیورها، و نور چشمها یعنى مال و فرزند، آنها را از آن باز نمى‏ دارد و خداوند سبحان مى‏ فرماید: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ»«» پیامبر خدا (ص) با این که به بهشت مژده داده شده بود، براى اجراى دستور خداوند که فرموده است: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها«» خود را در این باره به رنج مى ‏افکند، و کسانش را به نماز فرمان مى‏ داد و بر آن شکیبایى مى‏کرد.

پس از این زکات به همراه نماز براى مسلمانان وسیله تقرّب به خداوند قرار داده شده است، پس کسى که آن را با خشنودى بپردازد، کفّاره گناهان او محسوب، و او را مانع و حاجزى از آتش دوزخ خواهد بود، لذا کسى نباید به دنبال زکاتى که داده چشم بدوزد، و از دادن آن زیاد اندوهگین باشد، زیرا کسى که آن را از روى بى‏ میلى بپردازد، و به چیزى زیادتر از آنچه داده امید بسته باشد به سنّت پیامبر (ص) نادان، و در اجر و پاداش زیانکار، و در عمل گمراه، و پشیمانى او بسیار خواهد بود.

سپس لزوم اداى امانت است که هر کس امین نباشد نومید مى‏ گردد، همانا امانت بر آسمانهاى بر پا شده، و زمینهاى گسترده، و کوههاى سر برافراشته عرضه شد، و چیزى طولانى‏ تر و پهن‏تر و بزرگتر و بلندتر از اینها نیست، و اگر چیزى به سبب درازا یا پهنا یا نیرومندى و ارجمندى از پذیرفتن امانت خوددارى کند مى ‏بایستى همانها خوددارى کنند، لیکن آنها از بیم عقوبت و کیفر از قبول آن امتناع ورزیدند، و آنچه را انسان که ضعیف‏تر از آنهاست ندانست دانستند، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا»«».

آنچه بندگان در شب و روز خود انجام مى‏ دهند بر خداوند سبحان پنهان نیست، به خردترین کارهاى آنها آگاه است و دانش او بر اعمال آنها احاطه دارد، اعضاى شما گواهان او، و جوارحتان سپاهیان او، و وجدانتان جاسوسان او و خلوتهاى شما آشکار و عیان اوست.»

شرح

خلاصه این خطبه سفارش و تشویق بر سه امر است: اوّل: در باره نماز است که دستور داده است نسبت به آن توجّه کامل داشته، و بر آن محافظت شود، زیرا انسان براى نظم حال و مراقبت از ضمیر خود در هنگام‏ نماز به توجّه و محافظت نیازمند است، تا مبادا وسوسه‏ هاى شیطانى نمازش را به ریا و خودنمایى بیالاید و یا توجّه او را از نماز به سویى دیگر معطوف سازد، دیگر محافظت بر اوقات نماز، و اداى واجبات و ارکان آن به گونه‏ اى که شایسته است، پس از آن کوشش در زیاد به جا آوردن نماز، و تقرّب جستن به درگاه بارى تعالى به وسیله آن است، زیرا نماز برترین عبادتها و بالاترین وسیله تقرّب جستن به اوست.

پس از این امیر مؤمنان (ع) به ذکر فضیلتهاى نماز و علل وجوب آن مى‏ پردازد:

۱- فرموده است: فإنّها کانت على المؤمنین کتابا موقوتا
یعنى: زیرا نماز بر مؤمنان فریضه ‏اى است معیّن، و این سخن، عین الفاظ قرآن کریم است، واژه موقوتا به معناى مفروضا مى ‏باشد یعنى واجب شده است، و گفته شده به معناى منجّما مى‏ باشد یعنى در هر وقتى نماز معیّنى مقرّر شده است.

۲- با بیان أ لا تسمعون… تا من المصلّین
به ترک کنندگان نماز بیم و هشدار داده که ترک آن مستلزم دخول در آتش دوزخ است.

۳- این که فرموده است نماز گناهان را مانند برگ درختان مى ‏ریزد تشبیه معقول به محسوس است وجهت این تشبیه روشن است، همچنین جمله و تطلقها إطلاق الرّبق به این معناست که نماز مانند بندى که از گردن گوسفند برداشته شود گردن جان انسان را از غلّ و زنجیرهایى که بر آن است رها و آزاد مى‏کند.

۴- در باره این که فرموده است پیامبر خدا (ص) نماز را به حوضى تشبیه فرموده که بر در خانه کسى باشد صورت حدیث وارد از پیامبر (ص) این است که فرمود: آیا هر یک از شما خرسند مى‏ شود از این که بر در خانه او حوضى باشد که هر روز پنج بار در آن شستشو کند تا چرکى بر بدن او باقى نماند عرض کردند بلى، فرمود: این حوض و شستشو نمازهاى پنجگانه است.

۵- تذکار داده است که مؤمنان ارزش و مقام والاى نماز را شناخته‏ اند، ومراد از این مؤمنان آنانى هستند که در آیه شریفه مذکور توصیف شده ‏اند.

۶- فرموده است پیامبر خدا (ص) در مورد نماز خود را به رنج مى‏ افکند، و خداوند به او دستور داده بود که بر آن مواظبت کند، چنان که فرموده است: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» و با این که آن حضرت مژده بهشت را براى خویش داشت فرمان الهى را نسبت به خود امتثال و کسانش را به نماز امر مى‏ کرد، روایت شده است که پیامبر گرامى (ص) تا آن اندازه به نماز ایستاد که هر دو پایش آماس کرد، و چون در این باره به او گفته شد، آن حضرت فرمود: آیا بنده سپاسگزار خداوند نباشم و این حدیث خود روشنترین دلیل بر بسیارى فواید نماز و اهمیّت فضیلت آن است.
باید دانست علاوه بر این که قرآن امر به نماز را تأکید مى‏ کند، در فضیلت آن اخبار بسیارى وارد شده و ما در ذیل‏ خطبه‏ اى که با عبارت: إنّ أفضل ما یتوسّل به المتوسّلون إلى اللّه سبحانه الإیمان به و برسوله آغاز مى‏شود در این باره توضیح داده و به قدر کافى در باره فضیلت آن سخن گفته ‏ایم.

دوّم: موضوع دیگرى را که امیر مؤمنان (ع) دستور محافظت و پاسدارى از آن را فرموده زکات است. زکات در کتاب الهى و از نظر فضیلت همواره با نماز قرین و با هم ذکر گردیده است، از این رو امام (ع) فرموده است: زکات با نماز قرار داده شده است، و پس از آن به اسرار آن اشاره، و فرموده است: جعلت… قربانا لأهل الإسلام، و ما این سخن را در آینده توضیح خواهیم داد.

امام (ع) با ذکر عبارت فمن أعطاها تا طویل النّدم.
به شرطى که در صورت تحقّق آن، زکات موجب تقرّب به خداوند است اشاره، و با بیان این که قبول آن، منوط به این است که از روى رغبت و با طیب نفس ادا شود، راز این تکلیف را بیان فرموده است.
در شرح خطبه ‏هاى پیش و نیز در ذیل همین خطبه دانسته شد که از اقسام انفاق کنندگان مال کسانى هستند که در باره زکات به مقدار واجب آن بى‏کم وزیاد اکتفا مى‏ کنند، و اینها مردم عوامند، زیرا از رازى که در انفاق است ناآگاه و نسبت به مال دنیا بخیل و حریص مى‏باشند، و این به سبب کمى رغبت و محبّت آنها به آخرت است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا»«» و بى شکّ پاکیزگى نفس کسانى که در راه خدا مال خود را انفاق مى‏ کنند و پیش از این به آنها اشاره کردیم، و همچنین قرب و بعد آنها نسبت به حقّ تعالى، به اندازه خشنودى و رغبت آنها در بذل مال و دلبستگى و یا وارستگى آنها از آن است، و گروه مذکور یعنى آنانى که تنها به اداى مقدار واجب بسنده مى‏ کنند نیز دو دسته‏ اند، دسته ‏اى این حقّ را با خشنودى و گذشت ادا مى‏ کنند، و دسته دیگر با این که نسبت به پرداخت آن اقدام مى‏ کنند لیکن از عمل خود تنگدل و اندوهگین بوده، و محبّت آنچه را در راه خدا داده‏اند از دل بیرون نکرده و در انتظار پاداش آنند، بنا بر این اداى زکات براى اقسام گروههایى که ذکر شد به جز دسته اخیر، مایه تقرّب به خداوند متعال مى‏ باشد، و همان است که امیر مؤمنان (ع) در گفتار خود که فرموده است: انّ الزّکات… تا وقایه بدان اشاره کرده، و آثار نیکویى را که ذکر فرموده به کسانى تخصیص داده که این حقّ را از روى رغبت ادا کنند.

این که زکات مایه قرب به خداوند است براى این است که اداى آن مستلزم راندن و دور کردن محبوبى است که معمولا ادا کننده تصوّر مى‏ کند همه کمالات و خواسته ‏هاى دنیوى به وسیله آن به دست مى‏آید، و او به خاطر خداوند و شوق پاداشهاى او از این محبوب روى مى‏ گرداند و از پیش خود مى‏ راند، و نیز زکات کفّاره بخل و سبب زدودن این صفت زشت است، همچنین زکات میان بنده‏اى که آن را ادا مى‏ کند و عذابهاى خداوند به منزله مانع و حجاب است، زیرا چنان که مى‏ دانیم مایه و منشأ عذابهاى آخرت، دلبستگى به دنیا و بیشتر به خاطر دوستى‏ مال و منال است، و چون انفاق، مستلزم از میان رفتن دلبستگى به دارایى است، از این نظر به منزله حجاب و سپرى میان او و عذابهاى خداوند مى ‏باشد.
امّا دادن زکات به گونه ‏اى که در باره دسته دوّم انفاق کنندگان گفته شد زشت و ناپسند است، و امیر مؤمنان (ع) پس از این که دادن زکات را سفارش مى‏ کند با ذکر و لا یکثرنّ علیها لهفه… تا فلا یتبعنّها أحد نفسه از اداى آن به گونه مذکور نهى کرده است، زیرا این روش مستلزم نقایصى است که آن حضرت بیان فرموده و از آن جمله ناآگاهى از سنن و احکام شرعى است براى این که در پرداخت زکات سنّت این است که از روى رغبت و میل ادا شود، دیگر این که اجرى را که بر این عمل مترتّب است از دست داده و مغبون است، زیرا او زکات را به قصد گرفتن پاداش داده نه این که به وسیله آن به خداوند تقرّب جوید، و چنین عملى موجب خشنودى خداوند نمى‏باشد، و بدین سبب مغبون است هر چند پاداش دیگرى جز رضاى خداوند به دست آورد، براى این که هر پاداشى در برابر خشنودى ذات مقدّس الهى ناچیز بوده و در مقایسه با از دست دادن آن غبنى فاحش و زیانى بزرگ است، دیگر این که چنین کسى که از روى بى‏میلى زکات را پرداخته است، عمل خود را ضایع ساخته و گمراه است، براى این که مال مذکور را به طریق صحیح و شرعى بذل نکرده، و قصد او از دادن آن به دیگرى چیزى غیر از تحصیل رضاى خداوند متعال بوده است، دیگر این که پشیمانى او طولانى است، یعنى در دوستى مال و پاداشى را که امیدوار است پشیمانیش به درازا خواهد کشید.
سوّم: از امور دیگرى که امیر مؤمنان بدان سفارش فرموده اداى امانت است، و این چیزى است که قرآن کریم ضمن آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ…»«» بدان اشاره فرموده است، و ما در گذشته روشن کرده‏ ایم‏ که امانت در این آیه به عبادت و طاعتى که از انسان (از حیث این که انسان است) خواسته شده، برگشت دارد و پیداست که چنین عبادت و طاعتى از غیر او ساخته نیست، زیرا او از آن جهت بار این امانت را به دوش گرفته که شایستگى زندگى دنیا و آخرت به او داده شده و براى این امر آفریده گردیده است.

توضیح مطلب این است که مخلوقات خداوند متعال یا جماد و فاقد حیاتند و یا داراى حیات، دسته دوّم یا فرشتگانند و یا حیوان‏هاى زمینى، گروه اخیر یا بى‏ زبانند و یا داراى نطق و گویش، و از جمله اینها انسان است که شایستگى آباد کردن دنیا و آخرت و زیستن در هر دو جهان به او داده شده است، او به گونه‏اى آفریده شده که واسطه میان پست‏ترین حیوانها که حیوان بى‏زبان است و شریفترین موجودات که فرشتگانند قرار دارد، و نیروى این دو عنصر در او جمع شده است، چنان که در شهوت و غضب و تولید مثل و دیگر قواى بدنى شبیه حیوانها، و در داشتن روح مجرّد و خرد و دانش و عبادت و دیگر کمالات نفسانى همانند فرشتگان است، حکمت و هنر آفرینش سرشت او این است که چون عنایت حقّ تعالى اقتضا کرد که او را بیافریند، و به عبادت و بندگى خود مخصوص، و در روى زمین جانشین خویش گرداند، تا آن را آباد و معمور سازد، هر دو نیروى ملکى و حیوانى را در نهاد او گرد آورد، زیرا اگر او را مانند چهار پایان خالى از خرد و اندیشه مى‏آفرید شایستگى معرفت و قابلیّت بندگى خاصّ او را نداشت، و اگر همچون فرشتگان فارغ از شهوت و غضب و دیگر قواى بدنى آفریده مى‏شد صلاحیّت آبادانى زمین و خلافت او را در آن نمى‏یافت، و به همین مناسبت است که خداوند در پاسخ فرشتگان مى‏فرماید: «من مى‏دانم آنچه را شما نمى‏دانید» بنا بر این مقام بندگى خاصّ مذکور که همان امانت الهى مورد بحث است که تنها در خور انسان بود و دیگرى جز او صلاحیّت احراز آن را نداشت، و چنان که پیش از این دانسته‏ایم امتناع آسمانها و زمین و کوهها از تحمّل قبول این امانت به زبان حال به سبب ناتوانى و عدم شایستگى آنها، و بیم از کیفرخداوند بر تقصیر در اداى حقوق این امانت است، چنان که امیر مؤمنان (ع) در جمله: أشفقن من العقوبه بدان اشاره فرموده، و بى‏شک این خوددارى به گونه استکبار و خود بزرگ بینى نبوده است، زیرا آنها به سبب زبونى و نیاز به درگاه حقّ تعالى خاضع و فرمانبردار اویند، واژه إشفاق (ترسیدن) مجازا بر آنچه لازمه و نتیجه ترس است اطلاق شده است، و این معنا بدان مى‏ ماند که پادشاهى یکى از رعایاى خود را مخیّر کند که امانتى را نگه دارد، و او از قصور خود در نگهدارى این امانت و ایفاى شرایط آن بیمناک باشد، در این صورت ترس، او را وادار مى‏ کند که از قبول این امانت امتناع ورزد، لذا خوددارى و امتناع او از پذیرفتن امانت نتیجه و حاصل ترس اوست، در این جا نیز واژه إشفاق که به معناى ترس است بر امتناع آسمانها و زمین از تحمّل این امانت که به زبان حال گویاى آنند به طریق مجاز اطلاق شده، و این از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است.

گفته شده که این امتناع و ترس آسمانها و زمین بر سبیل فرض و تقدیر است، و این که در کلام خداوند به صورت واقع ذکر شده براى این است که واقع از مقدّر بلیغتر و گویاتر مى‏باشد، فرض این است که اگر این آسمانها و زمین از عقل و نطق برخوردار بودند و وظایف دین به آنها عرضه مى‏شد و آنها را در قبول این وظایف مخیّر مى‏کردند، با همه بزرگى جسم و صلابت و سختى، تکالیف مذکور را سنگین دانسته، و انجام دادن آنها را بر خود دشوار شمرده، و از بیم قصور در اداى حقّ آنها از پذیرفتن این وظایف خوددارى مى‏ کردند.
باید دانست که گفتگوى جمادات، و به قراین حال از جانب آنها خبر دادن، روش مشهور و ستوده‏اى است که در زبان عرب به هنگام معرّفى و شناسایى رواج دارد، مانند این که مى‏گویند: یا دار ما صنعت بک الأیّام«» و امثال این، بلکه گفتگوى برخى از جمادات با یکدیگر به زبان حال، نیز در این زبان‏ شایع است، مانند این که دیوار به میخ مى‏ گوید: لم تشقّنى و میخ پاسخ مى‏ دهد: سل من یدقّنى«» و امثال اینها بسیار است.

امّا منظور آن حضرت که فرموده است: کسى که از اهل امانت نیست نومید است، محرومیّت از ثمرات و نتایج بندگى حقّ تعالى و نومیدى از به دست آوردن کمالاتى است که مستلزم پرستش اوست، زیرا شایستگى این کمالات را نداشته است. اشاره آن حضرت به آسمانهاى برافراشته و زمین گسترده و کوههاى بلند و بزرگ و پهن و دراز هشدارى است به انسان که در ارتکاب گناه گستاخى نکند، و این امانت را ضایع نسازد، زیرا او براى بندگى خدا و حمل این امانت آفریده شده، همچنین بیانگر شگفتى آن حضرت در این باره است، و مانند این است که مى‏فرماید: هنگامى که این اجرام جهان بالا که چیزى بزرگتر از آنها وجود ندارد از تحمّل این امانت در آن موقع که به آنها عرضه شد سرباز زدند چگونه کسى که از آنها خردتر و ناتوانتر است مى‏تواند بار این امانت سنگین را بر دوش کشد

فرموده است: و لو امتنع شی‏ء… تا لامتنعن.
این سخن در بیان این است که خوددارى آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش این امانت به سبب قدرت و عظمت اجساد و خود بزرگ بینى و سرپیچى آنها از طاعت حقّ تعالى نبوده و اگر امتناع آنها بدین سبب مى‏بود به علّت این که اجسام آنها از همه آفریدگان بزرگتر است از همگى موجودات به این مخالفت سزاوارتر بودند لیکن خوددارى آنها به سبب ناتوانى و ترس از خشم پروردگار متعال بوده است، و آنچه را انسان نسبت به آن نادان بود، آنها دریافتند و دانستند.
گفته شده: در هنگامى که خداوند آسمانها و زمین و کوهها را مورد خطاب قرار داده در آنها فهم و عقل آفریده بود و نیز گفته شده: که واژه عقل به طور مجاز بر مسبّب آن که امتناع از قبول این امانت است اطلاق شده همان طورى که واژه‏ إشفاق مجازا در این معنا به کار رفته است، زیرا لازمه عاقل بودن مکلّف این است که بداند کوتاهى در تکلیفى که در قبول آن مخیّر شده موجب کیفر و عقوبت است، و از تقصیر در عمل بترسد و از قبول این تکلیف خوددارى کند، و چون اینها اجرام و اجسامند و داراى عقل و درک نیستند، واژه عقل بر لازمه این ادراک و ترس که امتناع مى‏باشد مجازا اطلاق شده است، و این از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، همچنان که در آیه شریفه «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ»«» واژه اراده، بر کج شدن دیوار اطلاق گردیده است.

من مى ‏گویم: احتمال دارد ضمیر أشفقن و عقلن به ملائکه آسمانها که دارندگان عقلند برگشت داشته باشد، زیرا هر یک از اجرام آسمانى را فرشته‏ایست که آن جرم به منزله بدن اوست و تدبیر امور آن را به عهده دارد، و بر خلاف اجرام زمینى وجود مفاهیم مذکور نسبت به آنها ممکن است.
منظور از آنچه انسان بدان نادان است، شناخت عظمت خداوند و هدف او از این امانت است، و این که کوتاهى در اداى وظایف ناشى از این ودیعه، مستلزم کیفر و توجّه خشم خداوند بر اوست.
مراد از این که انسان جهول است این است که به اسرار این امانت بسیار نادان، و از آثار و عواقب قبول این تکلیف و یا ردّ آن ناآگاه، و از وعده‏ها و هشدارهایى که خداوند در باره کیفر تقصیر کاران داده است غافل است.

فرموده است: إنّ اللّه لا یخفى علیه… تا علما.
سخنان مذکور به این انسان ستمکار و بسیار نادان اعلام مى‏کند که علم خداوند به همه احوال و دستآوردهاى او در روز و شب، احاطه دارد، و او به دقایق اخبار وى آگاه و بد آنها داناست، و علم او به اعماق و باطن امور مانند علم او به ظاهر و آشکار آنهاست.

فرموده است: أعضاؤکم شهود.
یعنى: اعضاى بدنتان گواهان او بر ضدّ شماست، چنان که فرموده است: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ»«»، و این که فرموده است: و جوارحکم جنوده (جوارح شما لشکریان اویند) از این نظر است که بر ضدّ او کمک مى‏ کنند، و معناى جمله و ضمائرکم عیونه این است که ضمیر و وجدان شما دیده‏بان و جاسوس بر شماست، همان گونه که خداوند فرموده است: «وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ»«» این گواهى و یارى اعضا و جوارح و ضمایر بر ضدّ انسان به زبان حال آنهاست، و ما پیش از این در باره این که چگونه خداوند اعضا و جوارح را به سخن در مى‏آورد، و نفوس بر ضدّ خود گواهى مى‏ دهند توضیح داده‏ ایم، ذکر واژه خلوات (جاهاى خلوت) کنایه از جاهایى است که گناه در آن جاها صورت مى‏ گیرد، و بر سبیل مجاز به کار رفته و این که مکانهاى خلوت اختصاص به ذکر یافته براى این است که در خلوت بیشتر احتمال ارتکاب گناه مى‏رود، و شاید مراد از خلوت، مصدر مطلق آن یعنى خلوت خلوا باشد، که در این صورت منظور مکان خلوت نیست و بطور حقیقت به کار رفته نه مجاز، مقصود از این که خلوات مذکور عیان خداوند است این است که این مکانها در معاینه و دید پروردگار است.
بارى همه این سخنان براى بر حذر داشتن و دور ساختن انسان است از این که اعضا و جوارح خود را در خلوت به کار اندازد، و به کار ناشایست و گناه پردازد. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ى ۸۴۹  –۸۳۷

بازدیدها: ۳۲

خطبه۱۸۹ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۸صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) ینبه على إحاطه علم اللّه بالجزئیات، ثم یحث على التقوى، و یبین فضل الإسلام و القرآن‏

یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ- وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ- وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ- وَ تَلَاطُمَ الْمَاءِ بِالرِّیَاحِ الْعَاصِفَاتِ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً نَجِیبُ اللَّهِ- وَ سَفِیرُ وَحْیِهِ وَ رَسُولُ رَحْمَتِهِ-

أَمَّا بَعْدُ- فَإِنِّی أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِی ابْتَدَأَ خَلْقَکُمْ- وَ إِلَیْهِ یَکُونُ مَعَادُکُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِکُمْ- وَ إِلَیْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِکُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِیلِکُمْ- وَ إِلَیْهِ مَرَامِی مَفْزَعِکُمْ- فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ- وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِکُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِکُمْ- وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِکُمْ- وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِکُمْ وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِکُمْ- وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِکُمْ وَ ضِیَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِکُمْ

فَاجْعَلُوا طَاعَهَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِکُمْ- وَ دَخِیلًا دُونَ شِعَارِکُمْ وَ لَطِیفاً بَیْنَ أَضْلَاعِکُمْ- وَ أَمِیراً فَوْقَ أُمُورِکُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِینِ وُرُودِکُمْ- وَ شَفِیعاً لِدَرَکِ طَلِبَتِکُمْ وَ جُنَّهً لِیَوْمِ فَزَعِکُمْ- وَ مَصَابِیحَ لِبُطُونِ قُبُورِکُمْ- وَ سَکَناً لِطُولِ وَحْشَتِکُمْ وَ نَفَساً لِکَرْبِ مَوَاطِنِکُمْ- فَإِنَّ طَاعَهَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُکْتَنِفَهٍ- وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَهٍ وَ أُوَارِ نِیرَانٍ مُوقَدَهٍ-

فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا- وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا- وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاکُمِهَا- وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا- وَ هَطَلَتْ عَلَیْهِ الْکَرَامَهُ بَعْدَ قُحُوطِهَا- . وَ تَحَدَّبَتْ عَلَیْهِ الرَّحْمَهُ بَعْدَ نُفُورِهَا- وَ تَفَجَّرَتْ عَلَیْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا- وَ وَبَلَتْ عَلَیْهِ الْبَرَکَهُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا-

فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی نَفَعَکُمْ بِمَوْعِظَتِهِ- وَ وَعَظَکُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَیْکُمْ بِنِعْمَتِهِ- فَعَبِّدُوا أَنْفُسَکُمْ لِعِبَادَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَیْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ- وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَیْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِیَرَهَخَلْقِهِ- وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ- أَذَلَّ الْأَدْیَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ- وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ بِنَصْرِهِ- وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلَالَهِ بِرُکْنِهِ- وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ- وَ أَتْأَقَ الْحِیَاضَ بِمَوَاتِحِهِ-

ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ- وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ- وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ- وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ- وَ لَا وُعُوثَهَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ- وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِی عُودِهِ- وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِیحِهِ- وَ لَا مَرَارَهَ لِحَلَاوَتِهِ

– فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا- وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ یَنَابِیعُ غَزُرَتْ عُیُونُهَا- وَ مَصَابِیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا- وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا- وَ مَنَاهِلُ رَوِیَ بِهَا وُرَّادُهَا- 

جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ- وَ ذِرْوَهَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ- فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِیقُ الْأَرْکَانِ رَفِیعُ الْبُنْیَانِ- مُنِیرُ الْبُرْهَانِ مُضِی‏ءُ النِّیرَانِ- عَزِیزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ- فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَیْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ- حِینَ دَنَا مِنَ الدُّنْیَا الِانْقِطَاعُ وَ أَقْبَلَ مِنَ الْآخِرَهِ الِاطِّلَاعُ- وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاقٍ وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاقٍ- وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ وَ أَزِفَ مِنْهَا قِیَادٌ- فِی انْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَ اقْتِرَابٍ مِنْ أَشْرَاطِهَا- وَ تَصَرُّمٍ مِنْ أَهْلِهَا وَ انْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا- وَ انْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ أَعْلَامِهَا- وَ تَکَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا-

جَعَلَهُ اللَّهُ بَلَاغاً لِرِسَالَتِهِ وَ کَرَامَهً لِأُمَّتِهِ- وَ رَبِیعاً لِأَهْلِ زَمَانِهِ وَ رِفْعَهً لِأَعْوَانِهِ وَ شَرَفاً لِأَنْصَارِهِ-

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ- وَ سِرَاجاً لَا یَخْبُو تَوَقُّدُهُ وَ بَحْراً لَا یُدْرَکُ قَعْرُهُ- وَ مِنْهَاجاً لَا یُضِلُّ نَهْجُهُ وَ شُعَاعاً لَا یُظْلِمُ ضَوْءُهُ- وَ فُرْقَاناً لَا یُخْمَدُ بُرْهَانُهُ وَ تِبْیَاناً لَا تُهْدَمُ أَرْکَانُهُ- وَ شِفَاءً لَا تُخْشَى أَسْقَامُهُ- وَ عِزّاً لَا تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ وَ حَقّاً لَا تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ-

فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِیمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ وَ یَنَابِیعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ- وَ رِیَاضُ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ وَ أَثَافِیُّ الْإِسْلَامِ وَ بُنْیَانُهُ- وَ أَوْدِیَهُ الْحَقِّ وَ غِیطَانُهُ وَ بَحْرٌ لَا یَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ- وَ عُیُونٌ لَا یُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ- وَ مَنَاهِلُ لَا یَغِیضُهَا الْوَارِدُونَ- وَ مَنَازِلُ لَا یَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ- وَ أَعْلَامٌ لَا یَعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ- وَ آکَامٌ لَا یَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ

جَعَلَهُ اللَّهُ رِیّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ وَ رَبِیعاًلِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ- وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ وَ دَوَاءً لَیْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ- وَ نُوراً لَیْسَ مَعَهُ ظُلْمَهٌ وَ حَبْلًا وَثِیقاً عُرْوَتُهُ- وَ مَعْقِلًا مَنِیعاً ذِرْوَتُهُ وَ عِزّاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ- وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ- وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ- وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ- وَ حَامِلًا لِمَنْ حَمَلَهُ وَ مَطِیَّهً لِمَنْ أَعْمَلَهُ- وَ آیَهً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ جُنَّهً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ- وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى وَ حَدِیثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُکْماً لِمَنْ قَضَى

 

لغات

عجیج: فریاد 

جأش: دل

الشّمس غربت: خورشید ناپدید شد

تحدّبت: مهربانى و محبّت کرد

عبّدوا: خوار کردند

أتاق الحیاض: حوضها را پر کرد

وعوثه: زمین هموار که راه رفتن در آن دشوار است مانند زمینهاى شنزار

وضح: سپیدى

عصل: کژى

سنخ: اصل، ریشه

بحبوحه الدّار: میان، وسط خانه

محاجّ: جمع محجّه، جادّه، میانه راه

فلج: پیروزى

استلأم: جامه جنگ یعنى زره پوشید.

نینان: جمع نون به معناى ماهى بزرگ

اوار: گرمى آتش

إنصابها: رنج دادن آن

رذاذ: باران ریز

محادّ: دشمن سر سخت

مواتح: آبکشها

عوج: با فتح عین هر چه داراى ساق باشد و مانند نخل بر پاى ایستد، و به کسر عین هر چه خلاف این باشد مانند راه

ساخ: فرو رفت

أزف: نزدیک شد

غیطان: زمینهاى هموار

معقل: پناهگاه

متوسّم: زیرک

 

ترجمه

«خداوند ناله و فریاد حیوان‏هاى وحشى را در بیابانها، و گناهان بندگان را در خلوتها، و آمد و رفت ماهیها را در ژرفاى دریاها، و تلاطم امواج آب را بر اثر تند بادها مى ‏داند، و گواهى مى‏ دهم که محمّد (ص) برگزیده خدا و آورنده‏وحى او، و پیک رحمت اوست.

أمّا بعد: من شما را به تقواى خداوندى سفارش مى‏ کنم که آفرینش شما را آغاز کرد، و بازگشت شما به سوى او، و برآوردن خواستهاى شما به عنایت اوست، رغبت و آرزوى شما به او منتهى مى‏شود، و راه راست شما به او ختم مى‏ گردد، و به هنگام ترس و بیم به او پناه مى‏ برید.
همانا تقوا و پرهیزگارى داروى بیمارى دلهایتان، و بینایى براى کورى قلبهایتان، و بهبودى براى بیمارى بدنهایتان، و درمان تباهى سینه ‏هایتان، و پاکیزه کننده آلودگى جانهایتان، و زداینده تاریکى چشمانتان و ایمنى براى ترس دلهایتان و روشنى در برابر سیاهى تیرگیهایتان مى ‏باشد.

پس فرمانبردارى خداوند را پیراهن زیر قرار دهید نه جامه ‏رو، بلکه آن را زیر پیراهن جزء بدنتان قرار دهید و میان دنده ‏هایتان جا دهید، و بر کارهایتان فرمانروا گردانید و آن را براى ورود به آبشخورتان، و واسطه براى رسیدن به درخواستهایتان، و سپر براى ترس و بیمتان، و چراغ درون گورهایتان، و آرامش براى طول وحشت و هراستان، و گشایشى براى اندوه منازل سخت خویش قرار دهید، زیرا فرمانبردارى خداوند نگهدارنده از مهلکه ‏هایى است که از هر سو احاطه دارد، و وسیله ایمنى از مواقف هراسناکى است که انتظار آنها مى‏ رود، و گرمى آتش که زبانه مى‏ کشد.

پس هر که تقوا را پیشه خود کند شداید و سختیها که در کنار او قرار دارد از او دور، و کارها پس از تلخکامى براى او شیرین و گوارا مى‏ گردد، و امواج گرفتاریهاى پیاپى بر طرف و دشواریهاى جانفرسا برایش آسان مى‏ شود، و کرامت و بزرگوارى پس از محرومیّت از آن، همچون باران دانه درشت بر او مى‏ بارد، و رحمت و عطوفت خداوند که از او باز گرفته شده بود شامل حال او مى‏ گردد، و چشمه‏ هاى نعمت پس از فرو نشستن به جوشش در مى‏ آید و برکت پس از قطع شدن آن، مانند باران به فراوانى بر او ببارد.

بنا بر این از نافرمانى خداوندى که شما را با پند خود سود بخشیده، و با فرستادن پیامبران اندرز داده، و با نعمتهاى خود بر شما منّت نهاده بترسید، وبراى پرستش و بندگى او نفس خویش را رام و فرمانبردار سازید و حقّ طاعت او را به جا آورید.

سپس (بدانید) این اسلام دین خداست که آن را براى خویش برگزیده، و زیر نظر عنایت خود آن را پرورش و گسترش داده، و براى تبلیغ آن بهترین آفریدگانش را انتخاب کرده، و پایه‏ هاى آن را بر اساس محبّت خویش بر پا داشته است، همه دینها را با عزّت اسلام خوار ساخته، و ملّتها را با بلند داشتن آن پست گردانیده، و با اکرام آن دشمنانش را تحقیر کرده، و با یارى دادن به آن مخالفانش را مغلوب داشته و با بر پا داشتن ارکان آن پایه‏ هاى ضلالت را ویران ساخته، و تشنگان (علم و معرفت را) از حوضهاى آن سیراب فرموده، و آبگیرهاى آن را براى آبکشها پر کرده است.

پس از آن خداوند اسلام را به گونه ‏اى قرار داده است که دستاویزهاى آن گسسته نمى ‏شود، و حلقه‏ هایش باز نمى‏ گردد و بنیانش ویرانى نمى‏پذیرد، و پایه‏ هایش زوال نمى‏ گیرد، و درخت هستى آن برکنده نمى‏ شود، و مدّتش پایان نمى‏ یابد، و احکام آن کهنه و شاخه‏ هایش کنده نمى‏ شود، و راههایش تنگ، و آسانیهایش دشوار و سپیدی هایش سیاه نمى‏ گردد، آنچه را اسلام بر پا داشته کژى نمى‏ پذیرد، چوب آن را پیچیدگى، و راه آن را دشوارى و چراغهاى آن را خاموشى، و شیرینى آن را تلخى نیست.

بنا بر این اسلام آیینى است که خداوند پایه ‏هاى آن را در ژرفاى حقّ فرو برده، و اساس آن را استوار گردانیده، و چشمه جوشانى است که نهرهاى آن پر آب، و چراغهاى آن فروزان است، ستون نور بخشى است که رهروان طریق حقّ از آن پیروى مى‏ کنند، و نشانه‏ هایى است که بدان راه مى‏ جویند، و آبشخورهایى است که وارد شوندگان از آن سیراب مى ‏شوند. خداوند نهایت خشنودى، و والاترین قوانین اصلاحى و تربیتى، و برترین هدایت و ارشاد خود را در این دین قرار داده است، از این رو اسلام در نزد خداوند ارکانش مطمئنّ، و بنیانش بلند، و برهانش روشن و روشنیهایش تابان، و قدرتش ارجمند، و منار بلند پایه‏ اى است که بر انداختن آن ممکن نیست، پس آن را گرامى بدارید وپیروى کنید، و حقّ او را به جا آورید، و جایگاه بلند آن را بشناسید.

سپس خداوند محمد (ص) را که درود خدا بر او و خاندانش باد در هنگامى به حقّ بر انگیخت که دنیا به پایان خود نزدیک شده، نشانه‏ هاى آخرت رو آورده، رونق و شکوفایى آن پس از درخشندگى به تاریکى گراییده، مردم خود را دچار فتنه ‏ها و سختیها ساخته، بسترش ناهموار گردیده، و مهارش به دست زوال سپرده شده بود، آرى در این موقع که عمر دنیا به سر مى ‏رسید، و نشانه ‏هاى روز واپسین، و نابودى خلایق، و جدا شدن حلقه زندگى، و پراکندگى اسباب، و محو شدن آثار، و آشکار شدن عیبها، و کوتاه شدن مدّت دراز آن نزدیک مى ‏شد، خداوند او را تبلیغ کننده رسالت و مایه بزرگوارى امّت، و بهار جانفزاى اهل زمان، و باعث سربلندى پیروان، و موجب شرف یاران قرار داد.

پس از آن قرآن مجید را بر او نازل فرمود، یعنى کتابى که انوار آن خاموشى نمى ‏پذیرد، چراغ فروزانى که شعله‏ اش فرو نمى‏ نشیند، دریاى ژرفى که قعر آن دانسته نمى‏ شود، شاهراهى که پوینده ‏اش را گمراه نمى‏ کند، شعاع تابانى که تاریک نمى‏ گردد، فرقان یا جدا کننده حقّ از باطلى که برهانش از میان نمى ‏رود، بنیان استوارى که پایه ‏هایش ویران نمى ‏شود، داروى شفابخشى که با آن بیمى از بیماریها نمى ‏باشد، قدرتى که یاران آن دچار شکست نمى ‏شوند و حقّى که پیروان آن به خذلان و درماندگى گرفتار نمى‏ گردند.

آرى قرآن کان ایمان و کانون آن است، چشمه‏ هاى دانش و دریاهاى آن است، گلزار عدل و آبگیرهاى آن است، پایه ‏هاى اسلام و بنیاد آن است، نهرهاى زلال حقّ و سرزمینهاى مطمئنّ آن است، دریایى است که هر چه از آن، آب بردارند خالى نمى‏شود، چشمه‏ هایى است که هر چه از آن آب کشند، خشک نمى ‏گردد، آبشخورهایى است که هر چه از آن آب برگیرند نقصان نمى‏ یابد، منزلگاههایى است که مسافران راه آن را گم نمى‏ کنند، نشانه‏ هایى است که از چشم پویندگان پنهان نیست، و تپّه ‏هایى است که رو آورندگان نمى ‏توانند از آنها بگذرند، خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان، و بهار دلهاى دانایان و راه روشن نیکان قرار داده است،دارویى است که پس از آن دردى نیست و نورى است که با وجود آن ظلمتى نیست، ریسمانى است که دستاویز آن محکم است، و دژى است که قلّه ‏اش بلند است، قدرتى است براى کسى که به آن دل بندد، و جایگاه امنى است براى کسى که به آن در آید، هدایت است براى کسى که به آن اقتدا کند، عذر است براى کسى که خود را به آن منسوب بدارد، حجّت است براى کسى که از آن سخن بگوید، گواه است براى کسى که به وسیله آن با دشمن در ستیز باشد، پیروزى است براى کسى که به آن استدلال کند، و نگهدارنده کسى است که به آن عمل کند، مرکب رهوارى است براى کسى که آن را به کار بندد، نشانه روشنى است براى کسى که علامت جوید و زیرک باشد و سپر است براى کسى که جامه رزم پوشد، و دانش است براى کسى که آن را به گوش بسپارد، و خبر است براى آن که روایت کند، و حکم است براى کسى که به داورى پردازد.»

 

شرح

آغاز این خطبه در بیان این است که علم خداوند به جزئیّات موجودات با همه کثرت و اختلافى که دارند احاطه دارد، و این که فرموده است: خداوند فریاد حیوانات وحشى را در بیابانها که بر اثر خشکسالى و بى‏گیاهى ناله، و گویى به درگاه او استغاثه مى‏ کنند مى‏ داند براى این است که گوشزد کند انسان سزاوارتر است به این که به درگاه او التجا کند، و به او پناه برد، همچنین ذکر این که خداوند بر گناهانى که بندگان در پنهانى انجام مى‏دهند، و آمد و شد ماهیها در پهنه و ژرفاى دریاها آگاه است، بدین منظور است که مردم از ارتکاب گناه در خلوت به گمان این که مکان امنى براى این کار است دورى جویند.

پس از این به رسالت پیامبر گرامى (ص) گواهى مى‏ دهد، و سپس به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏کند و در تأکید این مطلب به ذکر صفاتى از حقّ تعالى مى‏پردازد که توجّه به آنها باعث ترس و هراس از نافرمانى خداوند و موجب رو آوردن و پناه بردن به اوست، از جمله این که خداوند سبحان مبدأ آفرینش و مرجع‏ بازگشت انسان در معاد حسّى و عقلى است چنان که فرموده است «وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»«» و ما در باره این مطلب مکرّر توضیح داده ‏ایم، دیگر این که خداوند است که خواسته اى شما را برآورده مى‏ کند، و آرزوهاى شما به او باز مى‏ گردد و رو به سوى او دارید زیرا حقّ تعالى منتها و مقصد همه موجودات است و همه به او بازگشت دارند، دیگر این که فرموده است: و إلیه مرامى مفزعکم یعنى در ترس و وحشتهاى خود به او پناه مى‏برید، و این جمله مانند این است که گفته مى‏شود فلان مرمى قصدى یعنى در مشکلات پناه من به اوست، همچنان که خداوند متعال فرموده است: «إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ»«».

پس از این امیر مؤمنان (ع) صفات و آثارى از تقوا به شرح زیر بیان مى‏کند که انسان وادار مى‏شود به این فضیلت رو آورد و آن را پناه خود گرداند:

۱- درمان درد دلهاى شماست، پیش از این شرح داده ‏ایم که پرهیزگارى داروى دردهاى اخلاقى و صفات زشت نفسانى است که موجب هلاکت انسان است.

۲- بینایى براى کورى دلهاى شماست، مراد رهایى چشمهاى دل از کورى نادانى است.

۳- درمان بیمارى بدنهاى شماست، زیرا پرهیزگارى مستلزم کاستن در خوردن و آشامیدن، و بسنده کردن به اندازه نیاز است، چنان که آن حضرت در آن جا که ویژگیهاى پرهیزگاران را بر شمرده کم خوردن را یکى از صفات آنان ذکر فرموده است، و ما مى‏دانیم پرخورى چه بیماریهاى بسیارى که در بدن انسان به وجود مى‏آورد. از این رو آن بزرگوار فرموده است: المعده بیت الأدواء یعنى شکم خانه همه دردهاست.

۴- موجب اصلاح تباهى سینه‏ هاى شماست، منظور زدودن زنگار کینه، حسد، پلیدى و نیّات بدى است که بر خلاف دستورهاى خداوند در دلها جاى دارد، و تقوا مستلزم نفى و ترک همه اینها و پاکیزه شدن دل از این صفات است، زیرا مبدأ اینها و همه بدیها دوستى دنیا و دلبستگى به لوازم پوچ آن است، و آن که تقوا را پیشه خود ساخته از اینها بر کنار مى ‏باشد.

۵- پاک کننده آلودگى جانهاى شماست، یعنى تقوا جانهاى شما را از آلودگى و پلیدى صفات زشتى که مایه نابودى شماست پاکیزه مى‏کند، این سخن همانند گفتار پیش آن حضرت است که فرموده است تقوا داروى دلهاى شماست لیکن این دو تعبیر با یکدیگر فرق دارد، زیرا در آن جا که داروى دلها گفته شده به اعتبار این است که صفات زشت مانند بیماریهاى زیانبارى است که انسان را دچار نابودى مى‏سازد، و تعبیر دوّم از نظر این است که خویهاى ناپسندیده به منزله آلودگیها و پلیدیهایى است که مانع ورود انسان به بهشت قدس خداوند و جایگاه صدق مى‏ گردد.

۶- زداینده تاریکى چشمهاى شماست، این معناى جمله: وجلاء عشاء أبصارکم مى‏باشد، واژه عشاء براى تاریکى که عارض دیده باطن مى‏شود، و صفات زشتى که مانع ادراک حقایق مى‏گردد استعاره شده است، این کلمه باغین نقطه دار نیز روایت شده و مراد از آن تاریکى اوهام ناشى از نادانى است که از آن به پرده غفلت تعبیر مى‏شود، بنا بر این تقوا که نفس را براى وصول به درجات کمال آمادگى و شایستگى مى‏دهد زداینده این تاریکى و روشنى بخش چشم باطن انسان است، این که امام (ع) تقوا را جلاى (روشنى) چشم خوانده از باب مجاز، و از قبیل اطلاق نام مسبّب بر سبب است.

۷- ایمنى براى ترس دلهاى شماست، زیرا مى ‏دانیم که پرهیزگارى سبب ایمنى از عذاب آخرت است و ممکن است در برابر ترس و بیمهاى دنیا نیز مایه امنیّت و سلامت باشد، زیرا بزرگترین ترس و بیم انسان در دنیا مرگ و هر چیزى‏است که موجبات آن را فراهم کند. در حالى که ارباب تقوا و معرفت از بیم مرگ فارغ بوده و بسا این که مردن و رهایى یافتن از قفس تن محبوب آنها نیز مى‏باشد، زیرا مرگ براى آنان وسیله خلاصى و وصول به لقاى برترین محبوبشان است، و خداوند متعال به همین مطلب اشاره کرده و فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»«» آیه شریفه دلالت دارد بر این که هر کس از روى صدق و راستى مدّعى دوستى خداوند است آرزوى مرگ دارد، و نیز فرموده است: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ«».

۸- روشنى سیاهى تاریکیهاى شماست [این ظاهر معناى جمله و ضیاء سواد ظلمتکم مى‏باشد- مترجم‏] واژه ظلمت که بر تاریکى اطلاق مى‏شود براى نادانى و غفلت دل استعاره شده، و چون تاریکى سیاهى را به همراه دارد با ذکر آن استعاره مذکور ترشیح داده شده است، و این عبارت نظیر گفتار آن حضرت است که فرموده است: و جلاء عشاء أبصارکم، چنان که ملاحظه مى‏شود در تمامى جملات مذکور صنعت تضادّ موجود، و قرینه‏ها با ضدّ آن ذکر شده است.

پس از این امیر مؤمنان (ع) سفارش خود را با ذکر شرایط و آدابى که باید در طریق طاعت و فرمانبردارى خداوند رعایت شود تأکید مى ‏کند:

۱- طاعت و بندگى خداوند را شعار خود قرار دهید، شعار به معناى جامه زیرین، و در این جا کنایه از این است که همیشه ملازم طاعت خداوند بوده و مانند جامه زیر که با بدن ملازمت و پیوستگى دارد همواره فرمانبردار اوامر او باشید، و لحظه‏اى سر از فرمانش برنتابید، قید دون دثارکم اشاره به این است که طاعت خدارا جامه ظاهر خود قرار ندهید، بلکه آن را در جان خود جاى دهید، زیرا در غیر این صورت جز فایده‏اى اندک چیزى عاید آنها نخواهد شد، دثار به جامه رویین گفته مى‏شود.

۲- جمله و دخیلا دون شعارکم،
در تأکید مطلب بالاست، و دستور مى‏دهد که طاعت خداوند را در زیر جامه زیرین خویش قرار دهید، بدیهى است این عمل در جامه غیر محسوس امکان پذیر است، سپس آن بزرگوار سخن مذکور را تفسیر، و فرموده است:… و لطیفا بین أضلاعکم یعنى آن را در میان پهلوهاى خود جاى دهید. واژه لطف اشاره به جنبه اعتقادى و عقلى طاعت، و تعبیر بین أضلاعکم کنایه از این است که آن را در دلهاى خود جایگزین سازید.

۳- طاعت خداوند را امیر و فرمانروا گردانید، واژه أمیر را از نظر حرمتى که طاعت خداوند دارد و لزوم مقدّم داشتن آن بر دیگر کارها براى آن استعاره فرموده است.

۴- آن را آبشخورى براى هنگام ورود خویش قرار دهید، منظور از هنگام ورود، روز رستاخیز است، واژه منهل (آبشخور) را براى طاعت الهى استعاره آورده است، زیرا انسان از طریق پرهیزگارى و فرمانبردارى خداوند مى‏تواند در روز رستاخیز از شرابى که ویژه پاکان و نیکوکاران است سیراب گردد.

۵- طاعت خداوند را در پیشگاه او شفیع، و براى رسیدن به مقاصد خویش وسیله قرار دهید، بدیهى است انسان با طاعت و بندگى، شایستگى مى‏یابد، که خداوند مطالب او را بر آورده سازد، واژه شفیع براى وسیله و آنچه مایه تقرّب به درگاه پروردگار مى‏گردد استعاره شده است.

۶- آن را سپرى براى روز وحشت و هراس خود قرار دهید، آشکار است که بندگى حقّ تعالى در روز قیامت که روز فزع اکبر و فرا رسیدن بزرگترین هول و وحشت است انسان را از عذاب خداوند مانع و نگه دار است.

۷- آن را چراغ اندرون گورهاى خویش گردانید، ما مى‏دانیم چگونه بندگى‏و فرمانبردارى خداوند انسان را براى پذیرش انوار علوى و اسرار الهى که موجب رهایى از تاریکى خانه گور و عذاب آخرت است مستعدّ و آماده مى‏گرداند، و در حدیث است که: کار نیک گور نیکوکار را مانند چراغى که در تاریکى بتابد روشن مى‏کند، واژه مصابیح (چراغها) را به مناسبت روشنى آنها براى طاعت و فرمانبردارى خداوند استعاره فرموده است.

۸- همچنین طاعت پروردگار براى وحشت طولانى قبر مایه سکون خاطر است که انسان به آن انس مى‏گیرد، چنان که روایت شده است: کار نیک و خلق نیکو دارنده آن را پس از مرگ به صورت جوانى زیبا روى و پاکیزه جامه و خوشبوى دیدار، و به او سلام مى‏کند، او مى‏گوید تو کیستى وى پاسخ مى‏دهد: من خلق نیکو و یا عمل نیک تو هستم. و حاصل روایت مذکور این است که طاعت حقّ تعالى سبب آرامش خاطر از وحشت و هراس آخرت مى‏گردد، زیرا ترس و وحشت در جایى به انسان دست مى‏دهد که او از آن غافل بوده، و انتظار آن را نداشته است، و براى انتقال به آن جا آماده نشده، و دلبسته وطن پیشین و کسان خود بوده، و همه انس خویش را به آنها منحصر کرده باشد، امّا اهل طاعت و فرمانبرداران اوامر حقّ پیوسته در اندیشه سراى آخرت و در یاد خانه‏اى هستند که بدان انتقال خواهند یافت، به انس با پروردگار اعتماد و اطمینان مى‏یابند، و به ذات او توجّه مى‏کنند، از این رو انس خود را همیشه به او منحصر ساخته و شادى آنها پیوسته براى وصول به لقاى اوست، و اعتقادشان در این دنیا این است که: فقط بدنهایشان با مردم دنیا همسایگى دارد، و برخى از اینان از مردم بریده دورى و گوشه نشینى اختیار مى‏کنند، بنا بر این سزاوار است که ترس و وحشت آخرت دامنگیر آنها نشود، و اعمال آنها هول و هراسى را که ممکن است عارض آنان گردد از میان ببرد، البتّه چون انسان در دنیا نمى‏تواند حقیقه چگونگى زندگى پس از مرگ را تصوّر کند و بشناسد ناگزیر از آن بیمى در دل خود احساس مى‏کند لیکن پرتو انوار قدسى و انس با پروردگار این بیم را از دل مى‏زداید.

۹- و نیز فرمانبردارى حقّ تعالى را وسیله رهایى از اندوههایى که در طول سفر آخرت دارید قرار دهید، یعنى طاعت خدا را از رنجها و اندوههاى منازل آخرت و هول و هراس آن مایه گشایش و آسایش خود گردانید.

۱۰- طاعت خداوند سبب محافظت از مهلکه‏هایى است که احاطه دارد، این مهلکه‏ها عبارت از صفات زشت و عادتهاى ناپسندى است که موجب نابودى انسان است، و مراد از اکتناف، احاطه این مخاطرات بر نفس آدمى است به گونه‏اى که جز طاعت خداوند و فرمانبردارى از اوامر او چیز دیگرى نمى‏تواند انسان را از این گرفتاریها برهاند، مقصود از جمله مخاوف متوقّعه (بیمهایى که مورد انتظار است) هول و هراس آخرت و گرمى آتش آن است.

۱۱- طاعت و پرهیزگارى باعث مى‏شود سختیها و گرفتاریهایى که به انسان نزدیک شده است از او دور گردد. و در بسیارى از جاها طاعت به تقوا تعبیر مى‏شود هر چند در برخى موارد طاعت اخصّ از تقوا مى‏باشد، در هر حال این که با فرمانبردارى از اوامر خداوند سختیهاى آخرت از انسان دور مى‏شود روشن است، امّا دور شدن آنها از انسان در ایّام زندگى دنیا به سبب این است که پرهیزگاران بیش از کسان دیگر از بدیها و شرور دیگران سالم و در امان مى‏مانند، براى این که آنان خود را از آمیختگى با مردم به دور داشته و به خاطر متاع دنیا با آنها کشمکش و نزاعى ندارند، و هم بدین سبب که دنیا را دشمن مى‏دارند، زیرا دوستى و حرص دنیا سرچشمه تمامى بدیها و سختیهاست.

۱۲- طاعت الهى امورى را که تلخ و رنج‏آور است شیرین و گوارا مى‏سازد، این امور یا مربوط به آخرت است مانند تکالیف عبادى و آشکار است که وظایف عبادى از نظر پرهیزگاران و اهل طاعت از هر چیز دیگر شیرین‏تر و لذّت بخش‏تر است، اگر چه اینها در ابتداى کار، و آغاز سلوک در راه حقّ در کام او تلخ، و تحمّل آنها بر او و همه نادانها سنگین و دشوار بوده و هست، و یا این که مربوط به امور دنیاست مانند تهیدستى و لختى و گرسنگى، و اینها چنان که مى‏دانیم نشانه‏ و شعار پرهیزگاران بوده، و در کام آنان این ناکامیها از هر چیزى شیرین‏تر، و از هر شعارى برگزیده‏تر است هر چند در آغاز سلوک و پیش از رسیدن به ثمرات تقوا، این محرومیّتها در مذاق آنان تلخ و ناگوار بوده است.

۱۳- فرمانبردارى از دستورهاى الهى موجب رهایى او از امواج ناملایماتى است که پیش از این پى در پى او را فرا گرفته بود، واژه امواج را براى وضع نامطلوب بدنى و ملکات زشت اخلاقى استعاره فرموده است، همان ملکات و صفات زشتى که اگر در نفس آدمى زیاد و انبوه شود، آن را در اقیانوس عذاب الهى غرق و نابود خواهد ساخت، و بدیهى است که رعایت تقوا باعث رهایى نفس از ناهنجارى و محو صفات زشت از صفحه ضمیر او مى‏گردد، هر چند این تیرگیها بسیار باشد.

۱۴- طاعت خداوند سبب آسانى امور دشوارى مى‏گردد که پیش از این آنان را رنج مى‏داده است، زیرا هنگامى که پرهیزگاران در باره هدف هستى خود مى‏اندیشند هر امر دشوارى از امور دنیا که بر دیگران سخت و مشکل است بر آنان آسان خواهد شد، مانند تنگدستى و بیمارى و شداید دیگر، همچنین هر امر سختى از امور آخرت که در آغاز تکلیف بر اثر نداشتن بینش لازم مایه رنج و تعب آنها بوده بر آنان سهل و گوارا خواهد گردید.

۱۵- فرمانبردارى از دستورهاى خداوند سبب مى‏شود که پروردگار باران بخشش و کرامت خود را به فراوانى بر آنان ببارد، منظور از بارش کرامت در جمله و هطلت علیه الکرامه کمالات نفسانى پایدارى است که انسان بدانها متمتّع و کامیاب مى‏گردد، و چون افاضه این کمالات شباهت به ریزش باران دارد، لذا واژه هطل (باران شدید دانه درشت) را براى افاضه آنها استعاره و به کرامت اسناد داده است، همچنین واژه قحوط (خشکسالى) براى نایابى و عدم افاضه کرامت الهى پیش از آن که از طریق تقوا شایستگى پیدا کنند استعاره گردیده است.

۱۶- طاعت الهى باعث مى‏شود تا خداوند کسانى را که پیش از این به‏ سبب عدم تقوا شایستگى شمول رحمت او را نداشته‏اند نیز با افاضه کمالات نفسانى و نعمات باطنى مورد رحمت و عطوفت خود قرار دهد، واژه تحدّب (مهربانى) براى اراده ترحّم و یا آثار آن، و نیز کلمه نفور (رمیدن) براى عدم وجود آثار مذکور پیش از آراستگى آنان به تقوا استعاره شده است.

۱۷- فرمانبردارى پروردگار سبب مى‏شود نعمتهاى خداوند که پیش از این از آنها محروم بوده به سوى او روان گردد، واژه تفجّر (جریان یافتن) براى پخش انواع نعمتهاى دنیوى و اخروى استعاره شده، و خداوند متعال در این باره فرموده است: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»«»، همچنین واژه نضوب (فرو رفتن آب در زمین) براى عدم وجود این نعمتها پیش از شایستگى و پرهیزگارى او استعاره گردیده، و وجه مناسبت در هر دو استعاره شبیه بودن نعمت به آب است.

۱۸- فرمانبردارى و پرهیزگارى موجب باریدن برکت پس از کمیابى آن است، واژه و بل (بارش شدید) براى بسیارى ریزش برکت پس از به دست آوردن شایستگى و پرهیزگارى استعاره شده، و واژه رذاذ (نم نم باریدن) براى کمى برکت پیش از اختیار طاعت و تقوا استعاره گردیده است، مناسبت استعاره مذکور در این جا نیز به سبب مشابهت برکت به باران است. این که پرهیزگارى سبب مزید افاضات ربّانى به کسانى است که داراى یکى از کمالات نفسانى باشند روشن است، چنان که اگر کسى خویشتن را به علم و دانش آراسته کرده ولى زهد و عبادت را پیشه نساخته اگر راه پرهیزگارى و فرمانبردارى خدا را در پیش گیرد به زهد و عبادت نیز دست مى‏یابد.
امیر مؤمنان (ع) پس از بیان فضیلتهاى طاعت و تقوا و ترغیب مردم در رو آوردن به آنها همچنان به ادامه این مطلب پرداخته، و از نظر نعمتهاى دیگرى که‏ خداوند بخشایشگر بر بندگان ارزانى داشته است، آنان را به فرمانبردارى و پرهیزگارى تشویق مى‏کند، از جمله این که خداوند با پند و اندرزهاى خود بندگانش را بهره‏مند مى‏سازد، یعنى آنها را به سوى بهشت خویش مى‏کشاند، و به عطا و بخشش خود ترغیب مى‏کند، و با فرستادن پیامبر به سوى بندگان آنان را اندرز مى‏دهد و با نعمتهاى خویش به آنان احسان و انعام مى‏فرماید، چنان که خداوند متعال در چندین جاى کتاب خود فرموده است: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ»«».

امام (ع) پس از این دستور مى‏دهد که نفس خود را براى عبادت و بندگى خداوند رام و خوار سازید و حقّ خدا را ادا کنید همان حقّى که آن را از بندگان مى‏خواهد و عبارت از طاعت و فرمانبردارى خداست، سپس از اسلام سخن مى‏گوید و فضیلتهاى آن را بیان مى‏کند و به آن ترغیب مى ‏فرماید، و در حقیقت، این سخنان تفسیرى در باره چگونگى طاعت و عبادت خداوند است، و مانند این است که فرموده باشد: حقّ طاعت او را که همان اسلام است ادا کنید، و براى آن فضیلتهایى به شرح زیر ذکر فرموده است:

۱- خداوند اسلام را براى خویش برگزیده است. یعنى آن را راه شناخت خود و وسیله رسیدن به پاداشهاى خویش قرار داده است.

۲- خداوند اسلام را زیر نظر خود پرورش و گسترش داده است، واژه على عینه هنگامى به کار برده مى‏شود که نسبت به چیزى عنایت و اهتمام خاصّ وجود داشته باشد، و مانند این است که اسلام کار یا صنعتى است که آن کسى که این صنعت براى او ساخته و پرداخته شده آن را برگزیده و زیر نظر خویش قرار داده است، واژه عین مجازا براى علم و آگاهى به کار رفته و على براى حال است، یعنى با علم او به شرف و فضیلت و حکمتى که در وجود اسلام است، و این مانند قول خداوند متعال مى‏باشد، که به موسى علیه السّلام فرموده است: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ»«».

۳- خداوند بهترین آفریدگانش را براى آن برگزیده است، یعنى بهترین خلق خود محمّد (ص) و ائمّه (ع) را براى تبلیغ اسلام بر انگیخته و انتخاب کرده است.

۴- خداوند پایه ‏هاى دین اسلام را بر اساس محبّت خویش بر پا داشته است، واژه دعائم براى اهل اسلام یا براى ارکان آن استعاره شده، و وجه مشابهت در استعاره مذکور این است که اسلام مانند سقفى که بر روى ستونهایش بر پاست بر ارکان خود قیام و قرار دارد، واژه على در جمله على محبّته براى حال است و ضمیرها، به اسلام برگشت دارد، یعنى: خداوند پایه‏ هاى اسلام را در حالى که آن را دوست مى‏دارد برپا داشته است، و گفته شده که ضمیر مذکور به اللّه برگشت دارد، و مانند این است که گفته شود: طبع اللّه قلبی على محبّته یعنى خداوند دل مرا بر محبّتش مهر زنده است.

۵- خداوند با عزّت اسلام ادیان دیگر را خوار کرده است، منظور از ذلّت ادیان، عدم توجّه و التفات خداوند به آنهاست که در این صورت واژه ذلّت مجاز، و اطلاق آن از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، و یا این که مقصود خوارى مردم کیشهاى دیگر است، و مضاف که واژه أهل باشد حذف شده است و روشن است که عزّت اسلام سبب هر دو امر مى‏باشد.

۶- جمله وضع الملل برفعه
نیز نظیر معناى جمله پیش است یعنى با بلند گردانیدن اسلام، کیشهاى دیگر را پست گردانیده است.

۷- جمله و أهان أعداءه بکرامته
نیز در همین زمینه است، یعنى خداوند با گرامى داشتن اسلام دشمنان آن را تحقیر کرده است، مراد از دشمنان اسلام، مشرکان و تکذیب کنندگان از ادیان دیگر است، و مقصود از اهانت آنها کشتار وگرفتن جزیه و تحقیر آنان است، و تکریم اسلام عبارت از گرامیداشت آن و مردمش مى‏باشد و این که مسلمانان را در نفوس دیگران ارجمند و بزرگ داشته است.

۸- در جمله و خذل محادّیه بنصره
مراد یارى اهل اسلام است، یعنى خداوند با یارى اهل اسلام دشمنان آن را دچار خذلان و شکست کرده است.
در جملات چهارگانه پیش صنعت تضادّ موجود است، زیرا قرینه‏ ها در عزّت و ذلّت، بلندى و پستى، کرامت و اهانت، و یارى و خذلان ضدّ یکدیگر است.

۹- خداوند با استوار گردانیدن ارکان اسلام و نیرومند ساختن آن پایه‏ هاى گمراهى را ویران کرده است، منظور از پایه ‏هاى ضلالت، اعتقادات گمراه کننده، و مردمان گمراه است، و واژه ارکان استعاره است، زیرا همان گونه که وجود ساختمان بستگى به ستونها و پایه ‏هاى آن دارد، گمراهى نیز به عقاید فاسد و مردمى که داراى آن تباهیها و گمراهیها هستند وابسته است، واژه هدم نیز براى از میان رفتن این گمراهیها بر اثر نیرومندى اسلام و مسلمانان استعاره شده است.

۱۰- خداوند تشنگان وادى معرفت را از چشمه‏ هاى زلال آن سیراب کرده است، واژه سقى (آب دادن) را براى افاضه علوم دین و کمالات نفسانى به آنها استعاره فرموده است، واژه عطش (تشنگى) براى آنانى که گرفتارى خود را به جهل و نادانى دانسته و از دانش بى‏ بهره‏ اند، و واژه حیاض (آبگیرها) را براى دانشمندان اسلام که حوضهاى علوم و حکمت دین مى‏باشند و این تشنگان از آنان کسب فیض مى‏ کنند استعاره آورده است.

۱۱- خداوند آبگاههاى آن را به وسیله آب کشندگان آن پر کرده است، واژه مواتح (آب کشندگان) را یا براى سران و بزرگان دین در قرن اوّل هجرى که اسلام را از سرچشمه زلال آن یعنى پیامبر اکرم (ص) فرا گرفتند استعاره فرموده و یا براى اندیشه‏ ها و پرسشها و بررسیهاى دانشمندان اسلام در باره دین و احکام آن و فوایدى که به دست آورده ‏اند، استعاره قرار داده است، و در هر دو صورت وجه‏ مناسبت استعاره این است که آنان مانند کسى که آب را از چاه بیرون مى‏کشد دین و دانش را از سرچشمه حقیقى آن کسب و استخراج کرده‏اند، واژه حیاض براى آنانى که از علوم و معارف دین استفاده مى‏برند استعاره شده است.

۱۲- خداوند اسلام را به گونه‏اى قرار داده که دستاویزهاى آن کنده و گسسته نمى‏شود، واژه عروه (دستگیره) براى آنچه انسان به وسیله آن به اسلام متمسّک مى‏شود استعاره شده و با ذکر واژه انفصام ترشیح داده شده است، و چون کسى که به اسلام چنگ زند از هلاکت اخروى رهایى، و از عذابهایى که دامنگیر پیروان ادیان گذشته شده ایمنى مى‏یابد، لذا با ذکر این که دستاویز اسلام کنده و گسسته نمى‏شود به امنیّت و دوام سلامت کسى که به آن متمسّک مى‏شود اشاره فرموده است، زیرا گسسته نشدن دستاویز موجب بقاى سلامت کسى است که به آن چنگ زده است.

۱۳- حلقه آن گسسته نمى‏شود، و این سخن کنایه از این است که پیروان اسلام و اجتماع آنان مقهور نمى‏ شوند.

۱۴- بنیاد اسلام ویران نمى‏گردد، واژه أساس براى کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم (ص) که اساس دینند و واژه انهدام را براى نابودى آنها استعاره فرموده است.

۱۵- پایه‏ هاى اسلام از میان نمى‏رود، واژه دعائم را براى دانشمندان اسلام یا براى کتاب و سنّت و قوانین و احکام آن استعاره آورده است، و مراد از عدم زوال آنها عدم انقراض علما و دانشمندان اسلام و یا شریعت و احکام آن است.

۱۶- درخت اسلام ریشه کن نمى‏شود، واژه شجره (درخت) را براى اساس و ارکان اسلام استعاره فرموده است و معناى سخن پیش را دارد که فرموده است: و لا انهدام لأساسه.

۱۷- دوران آن را پایانى نیست: این سخن اشاره به این است که دین اسلام تا قیامت پایدار است.

۱۸- شرایع آن را کهنگى نیست، منظور از شرایع، قوانین و اصول آن است، و این سخن نیز نظیر معناى جمله لا انقلاع لشجرته (درخت آن ریشه کن نمى‏شود) مى‏باشد.

۱۹- شاخه‏هایش بریدنى نیست، یعنى پیوسته از درخت اسلام شاخه‏هاى نو روییده مى‏شود، و این رویش پایان یافتنى نیست، چنان که هر ذهن صحیحى در باره اصول آن که کتاب و سنت است اندیشه و بررسى کند مى‏تواند به چیزهایى دست یابد که دیگران پیش از او به آن نرسیده ‏اند.

۲۰- راههاى اسلام را تنگى و دشوارى نیست، این سخن اشاره دارد به این که قوانین و تکالیف اسلام براى مکلّفان دشوار نیست، و یا مراد این است که اسلام با سختى ملازمه ندارد و براى کسانى که به آن متعهّد مى‏شوند مایه رنج و زحمت نیست، چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: من به دین حنیف ساده و آسانى برگزیده شدم«».

۲۱- راه صاف آن را ناهموارى نیست، این گفتار کنایه از این است که اسلام آیینى است در نهایت اعتدال و در حدّ متوسّط میان صعوبت و سهولت زیاد چنان که بیشتر کیشها و آیینهاى پیشین که بر اساس تشبیه و تجسیم بنا شده است چنین بود، یعنى گام برداشتن در آن راهها و تصور آن عقاید آسان بود لیکن طریقه آنان از مقصد اصلى و مطلوب حقیقى دور، و رسیدن به توحید خالص از راه آنها ناممکن بود، بنا بر این راه ظاهرا صاف آنها ناهموار و بر خلاف اسلام داراى سختیها و دشواریها بوده است.

۲۲- صفا و پاکیزگى آن را تیرگى نیست. واژه وضح (سپیدى) را براى پاکیزگى اسلام از تیرگیهاى باطل و آنچه صفحه دل کافران و منافقان را سیاه و تیره ساخته، استعاره فرموده است.

۲۳- راه مستقیم آن را کژى نیست، واژه انتصاب را که ضدّ اعوجاج و کژى است براى مستقیم بودن راه اسلام در رسانیدن انسان به سر منزل حقّ استعاره آورده، زیرا در دنیا تنها راه راست و صراط مستقیم اسلام است.

۲۴- این که فرموده است در چوب اسلام پیچ و تابى نیست نیز به همین معناست.

۲۵- جمله و لا وعث لفجّه
نیز به معناى سخن پیش و در تأکید آن است.

۲۶- چراغهایش خاموشى ندارد، منظور از چراغهاى اسلام دانشمندان، و مقصود از خاموشى آنها خالى شدن زمین از آنان است که در هر دو مورد به طریق استعاره ذکر شده است.

۲۷- شیرینى آن را هیچ تلخى نیست، زیرا پرهیزگاران به سبب توجّهى که به هدف بلند و مقصد عالى خود دارند اسلام در کام آنها آن چنان شیرین است که هرگز بر اثر رنج اداى تکالیف احساس تلخى نمى‏کنند.

۲۸- فرموده است: او پایه‏ هایى است، یعنى اسلام متشکّل از ارکانى است، و این سخن اشاره است به این که اسلام مجموعه‏اى از اجزا مى‏باشد، مانند شهادتین، و نمازهاى پنجگانه، چنان که در حدیث آمده که اسلام بر پنج پایه بنا شده است«».
فرموده است: أساخ فی الحقّ أسناخها
این گفتار اشاره است بر این که پروردگار پایه‏ هایى را که اسلام بدانها استوار است بر اساس حقّ و اسرارى ژرف بنا کرده که جز اندکى از مردم بر این رازها آگاه نیستند، و مقصود از اینها اسراى است که در عبادات موجود است.

۲۹- خداوند اسلام را همچون منبعى قرار داده که چشمه ‏هایش سرشار است، سخن مزبور در بیان معرّفى مادّه و محتواى اسلام است که عبارت از کتاب‏ و سنّت پیامبر اکرم (ص) مى‏باشد، و چون دانشهاى اسلامى اعمّ از عقلى و نقلى، مانند آب که از چشمه جوشان و سرازیر مى‏شود، از کتاب و سنّت ریزش و تراوش مى‏کند، لذا واژه ینابیع را براى آنها استعاره فرموده است، و واژه عیون را براى آنچه محتواى کتاب الهى و سنّت نبوى به آن برگشت دارد استعاره آورده است، و این علم بارى تعالى و فرشتگان و پیامبر (ص) اوست، این که علوم مزبور زیاد و سرشار است روشن است و نیازمند توضیح نیست.

۳۰- اسلام چراغى است که شعله‏هاى آن فروزان است، این جمله به مادّه و حقیقت اسلام اشاره دارد به این لحاظ که ادلّه و براهین احکام اسلام در کتاب و سنّت موجود است، واژه مصابیح (چراغها) را براى ادلّه مذکور، از نظر این که روشنگر کسانى است که بیراهه به سوى خدا گام بر مى‏دارند استعاره فرموده، و افروختگى و اشتعال، ترشیح آن و بیانگر نهایت فروزش و تابش این چراغها و روشنى کامل این دلائل و براهین است.

۳۱- اسلام منار یا ستون نوربخشى است که راهیان راه خدا از آن پیروى مى‏کنند، و نشانه‏هایى است که براى پویندگان طریق حقّ نصب گردیده است، این گفتار نیز به کتاب و سنّت که مادّه و اساس اسلام است اشاره مى‏کند، زیرا در آنها دلایلى از احکام ظنّى وجود دارد که رهروان راه حقّ از آنها پیروى مى‏کنند، و طالبان حقیقت به وسیله نشانه‏ هایى که در طول راه آنها نصب شده به مقصد خود راه مى‏ یابند.

۳۲- اسلام آبشخورهایى است که وارد شوندگان از آنها سیراب مى‏شوند، واژه مناهل (آبشخورها) را نیز براى کتاب و سنّت استعاره فرموده است، زیرا همان گونه که تشنگان از آب چشمه ‏ها و آبشخورها سیراب مى‏ شوند، آنهایى که به این سرچشمه هاى دین رو آورند از انوار علوم بهره‏مند مى‏ گردند.

۳۳- خداوند منتهاى خشنودى خود را در دین اسلام قرار داده است، چنان‏ که فرموده است: «وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»«»، همچنین فرموده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»«» زیرا کاملترین اسبابى که انسان را به منتهاى کمالات انسانى مى‏رساند در این دین قرار دارد، همان کمالاتى که خداوند آنها را براى بندگانش پسندیده و منتهاى خشنودى خود را در تحصیل آنها قرار داده است.

۳۴- اسلام عالیترین قانون هدایت الهى است، ضمیر متّصل‏ها در دعائمه به اللّه برگشت دارد، یعنى خداوند اسلام را بر تمامى اصول و ارکانى که براى اصلاح و تربیت خلق خود مقرّر داشته برتر قرار داده است، مراد از دعائم شرایع و قوانین الهى است، و آشکار است انوار هدایت و قانونهاى حیاتبخشى که اسلام براى بشریّت آورده از دیگر شرایع و ادیان برتر و والاتر است، و نقطه اعلاى همه نظامات، و اوج کمال دیگر ادیان و شرایع به شمار است.

۳۵- اسلام قلّه بلند طاعت خداوند است، واژه سنام (کوهان) براى آنچه مشتمل بر هدایت و ارشاد خلق است استعاره شده، وجه مشابهت این است که همان گونه کوهان شتر بر دیگر اعضاى آن بلندى و برترى دارد طاعتها و عبادتهایى که در دین مقدّس اسلام تشریع شده، نیز بر آنچه در ادیان پیشین بوده است داراى شرف و رجحان است.

۳۶- ارکان اسلام در پیشگاه خداوند محکم و استوار است، مراد از ارکان اجزاى آن است، و منظور از وثاقت و استحکام این است که خداوند پایه‏هاى دین اسلام را با کمال دانشى که به کیفیّت برقرارى و منتهاى سود رسانى آنها داشته بر اسرارى حقیقى استوار فرموده است، به گونه‏اى که شکستن و از میان بردن آنها ممکن نیست.

۳۷- اسلام بلند بنیان است، منظور مراتب بلند بزرگى و فضیلت است که مسلمانان در پرتو اسلام بدان دست مى‏یابند، و بلندى قدر اسلام و مسلمانان و احترامى که در نفوس پیروان ادیان دیگر دارند آشکار است.

۳۸- برهان اسلام تابناک است، منظور از برهان، دلیل و حجّتى است که اسلام مردم را به سوى آن دعوت مى‏کند، و آن قرآن و دیگر معجزات پیامبر اکرم (ص) است، و در این که برهان مذکور در اطراف و اکناف جهان تابان، و سبب هدایت مردم است شکّى وجود ندارد.

۳۹- انوار اسلام روشنى بخش است، واژه نیران (جمع نور است) براى انوار علوم و اخلاق فاضله اسلام که بر دانشمندان و پیشوایان آن تابیده و بدانها آراسته شده ‏اند استعاره گردیده است.

۴۰- قدرت اسلام غالب است، منظور از این گفتار، نیرومندى و عزّت و شوکت مسلمانان و دولت آنان و همچنین کسانى است که به آنها پناه برده ‏اند.

۴۱- اسلام منادى بلند پایه است، و این کنایه از بلندى مقام دانشمندان و پیشوایان آن است، و این که فضایل آنان در جهان پخش خواهد شد و مردم به وسیله آنان هدایت خواهند یافت.

۴۲- اسلام را نمى‏توان زیر و زبر کرد، یعنى مردم نمى‏توانند آنچه را اسلام در درون خود دارد بیرون آورند، و گنجهاى حکمت آن را استخراج کنند و به ژرفاى دانش آن برسند«»، به جاى واژه مثار، منال نیز روایت شده است، در این صورت معنا این است که مردم نمى‏توانند دینى مانند اسلام بیاورند، یا این که به کمال حکمت و منتهاى فواید و آثار آن دست یابند، و نیز به جاى مثار، مثال هم ذکر شده که معناى آن روشن است.

امیر مؤمنان (ع) پس از بیان برتریهاى اسلام، به لزوم بزرگداشت و پیروى، و همچنین به اداى حقوق آن سفارش مى‏کند، و اداى حقوق اسلام بدین صورت میسّر است که با اعتقاد به شرف و منزلت آن، و این که اسلام انسان را به بهشت خداوند مى‏رساند به احکام آن عمل شود، و جایگاه آن حفظ گردد، جایگاه اسلام بدون شکّ دل است نه تنها زبان و شعارهاى ظاهرى.

 

پس از این به ذکر فضایل پیامبر (ص) که به این دین الهى برانگیخته شده مى‏پردازد، تا یکایک نعمتهاى خداوند را به آنها یادآورى فرماید، و براى این که شرف و برترى پیامبر (ص) را به آنها گوشزد سازد، نخست اوضاع و احوال دنیا را در هنگام بعثت بیان مى‏کند و مى‏فرماید:

۱- انقطاع دنیا نزدیک شده و آخرت و نشانه‏هاى آن رو آورده بود.
ما این گفتار امام (ع) را در آن جا که فرموده بود: ألا و إنّ الدّنیا قد أدبرت و آذنت بوداع (آگاه باشید دنیا پشت کرده، و بدرود را گوشزد مى‏کند) توضیح داده ‏ایم، و خلاصه این است که احتمال دارد مراد به پایان رسیدن دنیا و از میان رفتن آن بطور کلّى باشد و هم ممکن است مقصود خاتمه یافتن دنیاى هر یک از امّتها و فرا رسیدن آخرت آنها به سبب مرگ و انقراض آنهاست، واژه إطّلاع چنان که پیش از این گفته شده استعاره است.

۲- خرّمى و شکوه دنیا پس از درخشندگى تاریک شده بود، منظور از این سخن تابش انوار پیامبران پیشین و روشنى شرایع و احکام آنهاست، و مراد از تاریکى آن در هنگام بعثت پیامبر (ص) کهنگى و تباهى آثار این پیامبران است.

۳- دنیا مردم خود را دچار سختى ساخته بود، جمله قامت بأهلها على ساق کنایه از این است که دنیا سختیهایش را پدیدار ساخته، و فتنه‏ها را میان مردم آن برانگیخته بود، و اشاره به گسیختگى نظام اجتماع عرب و جنگها و غارتگریهایى است که در میان آنان متداول و آنها را در آستانه نابودى قرار داده بود.

۴- بستر دنیا خشن و ناهموار شده بود، این سخن اشاره به عدم آرامش وآسایش زندگى در آن دوران دارد زیرا اینها جز در سایه نظام ادیان الهى و شرایع آسمانى به دست نمى‏آید.

۵- سپرى شدن دنیا نزدیک شده بود، یعنى نشانه‏ هاى این که دنیا خود را تسلیم نابودى کند و دورانش به سر رسد نزدیک شده بود. منظور از نشانه ‏هاى پایان گرفتن دنیا نشانه ‏هاى روز رستاخیز یا اشراط السّاعه است، جمله‏ هاى تصرّم من أهلها (نابودى مردمش) و انفصام من حلقتها (و بریدن حلقه زندگى آن) به همان معنایى است که گفته شد، واژه حلقه کنایه از نظام دنیا و مردم آن به وسیله قوانین الهى و ادیان آسمانى است، و کلمه انفصام (بریدن) اشاره به تباهى این نظام است، و مراد آن حضرت از جمله و انتشار من سببها رواج اسباب فساد این نظامهاى الهى است، زیرا زندگى درست و سودمند در دنیا زمانى تحقّق مى‏یابد که بر اساس قوانین شرعى و احکام آسمانى باشد. واژه أعلام در عبارت و عفاء من أعلامها را براى دانشمندان و نیکان دنیا که در هنگام بعثت پیامبر اکرم (ص) متروک و از میان رفته بودند استعاره فرموده است و نیز عورات در جمله بعد استعاره براى تباهیهاى گوناگونى است که در دنیا شیوع یافته بود، و غرض از آن تکشّف عورات نمایان شدن آنها پس از پوشیدگى است، و مقصود از کوتاه شدن دنیا پس از طولانى بودنش نیز همین است، زیرا دنیا تنها زمانى طولانى و پایدار و از صلاح برخوردار است که قوانین الهى در آن حکمفرما باشد، بنا بر این کوتاهى و ناپایدارى آن هنگامى است که نظام شرعى بر آن حکومت نداشته و تباهى آن را فرا گرفته باشد.

 

پس از این امیر مؤمنان (ع) فواید و آثار عظیم بعثت پیامبر اکرم (ص) را بر مى‏شمارد، و مى ‏فرماید:

۱- خداوند متعال او را وسیله تبلیغ رسالت خویش قرار داد، چنان که در قرآن فرموده است: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»«».

۲- او را سبب بزرگوارى امّت خود گردانید، زیرا پیامبر اکرم (ص) مردم خود را براى به دست آوردن عزّت کامل و کرامت پایدار دعوت مى‏کرد و مایه ارجمندى آنان گردید.

۳- او را بهار مردم زمان خویش قرار داد، واژه ربیع (بهار) براى رسول اکرم (ص) استعاره شده، زیرا همان گونه که فرا رسیدن فصل بهار به سبب سر سبز شدن زمین و رویش چراگاهها مایه خوشحالى چهار پایان و چاقى و فربهى آنهاست، پیامبر اکرم (ص) نیز براى مسلمانان و دانشمندان موجب بهجت و سرور، و سبب برخوردارى و کامیابى هر چه بیشتر آنها از دانش و حکمت بوده است.
۴- خداوند او را سبب رفعت یاوران خود قرار داد، ضمیر متّصل أعوانه به خداوند برگشت دارد، یعنى یاوران و انصار خداوند، و مراد از اینها مسلمانانند، و این که پیامبر گرامى (ص) مایه شرف و بلندى مرتبه مسلمانان شده، روشن است.

 

سپس امام (ع) به ذکر انوار تابانى که پیامبر اکرم (ص) براى رسانیدن آن به جهانیان مبعوث شده و عبارت از قرآن مجید است مى‏پردازد، و فضایل آن را به شرح زیر بر مى‏شمارد:

۱- قرآن نورى است که چراغهایش خاموش نمى‏شود، مراد آن حضرت نور علم و اخلاق است که قرآن مشتمل بر آنهاست، واژه مصابیح را یا براى دانشها و حکمتهایى که قرآن پخش کرده و مردم از آنها پیروى کرده‏اند، و یا براى دانشمندان و آنانى که احکام قرآن را به کار بسته و به آن آراستگى یافته‏اند استعاره فرموده است.

۲- چراغى است که فروغش قطع نمى‏شود، یعنى به سبب تابش انوار قرآن، هدایت و راهنمایى مردم پایان نمى‏یابد، و این معناى جمله نخست را دارد.

۳- دریایى است که ژرفاى آن را نمى‏توان یافت، واژه بحر از دو نظر براى قرآن استعاره شده است، یکى از نظر عمق اسرار آن است و همان گونه که با فرو رفتن در دریاى ژرف به قعر آن نمى‏توان رسید، خردها و اندیشه ‏ها نیز از این که براسرار قرآن احاطه پیدا کنند و به عمق معانى و مقاصد آن برسند ناتوانند، دیگر به ملاحظه این است که قرآن معدن نفایس علوم و فضایل است، همان گونه که دریا محلّ گوهرهاى گرانبهاست.

۴- راهى است که در آن گمراهى نیست، آشکار است که قرآن براى کسى که بخواهد در پرتو آن به سوى خدا گام بردارد راهى روشن است، و کسى که مقاصد آن را درک کند دچار گمراهى نمى‏ شود.

۵- شعاع تابانى است که تاریک نمى‏شود، یعنى تاریکیهاى شبهه و نفاق نمى‏تواند حقّى را که قرآن گویاى آن است بپوشاند، واژه‏هاى شعاع، ضوء و ظلمت بر سبیل استعاره به کار رفته است.

۶- فرقانى است که تابش برهانش فرو نمى‏ نشیند، یعنى قرآن مشتمل بر دلایلى است استوار و پایدار که حقّ و باطل را از یکدیگر جدا و آشکار مى‏سازد، واژه خمود (فرو نشستن آتش) استعاره است، زیرا ادلّه و براهین قرآنى از لحاظ تابندگى و روشنگرى به آتش فروزانى شبیه است که شعله‏ هاى روشنى بخش آن فرو نمى‏ نشیند و امام (ع) این صفت آتش را که خمودى نمى‏پذیرد به قرآن نسبت داده است.

۷- بنیانى است که ارکانش ویران نمى‏گردد، واژه بنیان را براى آنچه قرآن بر آن مشتمل و در دلها رسوخ یافته استعاره آورده و با ذکر ارکان که لازمه هر بنایى است این استعاره را ترشیح داده است.

۸- شفایى است که بیم بیمارى در آن نیست، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»«» و آشکار است که تدبّر در قرآن و اسرار آن موجب بهبود نفوس بشرى از بیمارى نادانى و عوارض خویهاى زشت و اخلاق ناپسندیده است، و این شفایى است که در پى آن بیم‏ بیمارى نیست، زیرا فضیلتهاى نفسانى اگر ملکه شود بیم زوال آنها وجود ندارد، و صفات زشتى که ضدّ آنهاست نمى‏تواند آن ملکات را دگرگون کند، علاوه بر این چنان که پیش از این گفته شده قرآن براى بدنها نیز مایه شفا و بهبودى است.

۹- عزّتى است که یاوران آن دچار شکست نمى ‏شوند.

۱۰- حقّى است که یار و یاوران آن درمانده نمى‏گردند، مراد از یاران قرآن مسلمانانند که آن را تصدیق کرده و به آن عزّت یافته، و به آن پناه جسته، و بر طبق آن راه خدا را مى‏پویند، آشکار است که این یار و یاوران را کسى نمى‏تواند شکست دهد، و خداوند هرگز آنان را بى‏کس و درمانده نخواهد گذاشت.

۱۱- قرآن معدن و مرکز ایمان است، همان معدنى که ایمان کامل به خدا و پیامبرش (ص) و به همه آنچه آن حضرت از جانب خداوند آورده از آن به دست مى‏آید، و روشن است که اعتقاد به حقانیّت قرآن و فهم مقاصد آن، و عمل به احکام و دستورهاى آن سبب انعقاد ایمان در دل و رسوخ آن مى‏گردد.

۱۲- چشمه‏ ها و دریاهاى دانش است، واژه‏هاى ینابیع (سرچشمه‏ ها) و بحور (دریاها) هر دو براى قرآن استعاره شده‏اند، زیرا قرآن محلّ افاضه نفایس علوم و کانون به دست آوردن دانشهاى ارزشمند است.

۱۳- بستانهاى عدل و آبگیرهاى آن است، واژه‏ هاى ریاض (بستانها) و غدران (برکه ‏ها) نیز هر دو استعاره‏اند، زیرا قرآن منبع سرشار عدل است، و کلّى و جزیى آن از این منبع جوشان به دست مى‏آید و بى‏شکّ رهنمونى است که از راه حقّ منحرف نمى‏شود تا این که انسانى را که در پى آن گام بر مى‏دارد به درگاه قرب خداوند وارد گرداند.

۱۴- پایه‏ هاى اسلام و بنیاد آن است، واژه أثافیّ (پایه ‏ها) و بنیان (بنیاد) هر دو براى قرآن استعاره شده است، زیرا مانند پایه‏هاى دیگ، ساختمان اسلام بر اساس آن بر پا و استوار است.

۱۵- وادیهاى حقّ و سرزمینهاى هموار آن است، واژه أودیه (درّه‏ها) غیطان‏ (زمینهاى هموار) استعاره براى قرآن است، بدین مناسبت که معدن حقّ و محلّ دسترسى به آن است همچنان که درّه‏ها وزمینهاى هموار جایگاه آب و گیاه است.

۱۶- دریایى است که آبکشان، آب آن را نتوانند کشید.

۱۷- چشمه‏هایى است که آبکشان، آب آن را نمى‏خشکانند. استعاره بحر و عیون براى قرآن در این جا بدین مناسبت تکرار شده که فواید و مقاصد حاصله از این کتاب الهى پایان ناپذیر است.

۱۸- جمله و مناهل لا یغیضها الواردون
نیز به همین معناست، این که واژه نضوب (ته نشین شدن آب) تنها به چشمه‏ها نسبت داده شده براى این است که ته نشینى آب در چشمه‏ها محتمل است نه دریاها، همچنین نسبت دادن ورود به مناهل (آبشخورها) بدین مناسبت است که نهل به معناى سیراب شدن است و غرض کسى که وارد آب مى‏شود نیز همین است.

۱۹- منزلگاههایى است که مسافران راه آن را گم نمى‏کنند، یعنى قرآن مشتمل بر مراتب و مقاماتى از علوم است که چون خردهاى پویاى راه خدا به آن در آیند گم نمى‏شوند، زیرا راه قرآن روشن و بسیار تابان است.

۲۰- جمله و أعلام لا یعمى عنها السّائرون
نیز معناى جمله پیش را دارد.

۲۱- جمله و آکام لا یجوز عنها القاصدون
نیز شبیه معانى جملات پیش است لفظ اعلام «نشانه‏ها» و آکام (تپّه‏ ها) را براى دلایل و اماراتى که در طریق شناخت قرآن و احکام آن وجود دارد استعاره فرموده، زیرا همچنان که نشانه‏ها و کوهها رهروان را در راهها رهنمایند این ادلّه و امارات نیز بیانگر احکام و راهنماى مقاصد قرآن مى‏باشند.

۲۲- خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان قرار داده است، واژه رىّ (سیراب شدن) را استعاره براى قرآن قرار داده، زیرا همان گونه که آب رنج تشنگى را بر طرف مى‏کند، قرآن درد نادانى را از نفوس بشرى مى‏زداید، و واژه‏ عطش را براى جهل بسیط، و یا براى آمادگى و اشتیاق کسانى که جویاى علم و استفاده از آنند استعاره فرموده است، این که به جاى سیراب کننده سیراب شدن به کار رفته بر سبیل مجاز و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است.

۲۳- خداوند قرآن را بهار دلهاى دانایان گردانیده است، واژه ربیع (بهار) براى قرآن استعاره شده است، چه این که قرآن مرغزار دلهاى دانشمندان است، و همان گونه که بهار مایه خوشحالى چهار پایان است، قرآن سبب بهجت و سرور دلهاى آنان است و احکام الهى را از آن به دست مى‏آورند.

۲۴- خداوند قرآن را شاهراهى براى نیکان قرار داده است، آشکار است که قرآن براى نیکان و صالحان راهى روشن به سوى خداست.

۲۵- دارویى است که پس از آن دردى نیست، این سخن نظیر گفتار آن حضرت است که فرموده است: شفایى است که بیمارى در آن نیست.

۲۶- روشنى است که با آن تاریکى نیست، یعنى با راه یافتن به سوى قرآن و به کار بستن احکام آن، هیچ تاریکى در برابر دیده باطن باقى نمى‏ماند، و معناى جمله و شعاعا لا یظلم ضوءه را دارد که پیش از این ذکر شد.

۲۷- ریسمانى است که دستاویز آن محکم است، حبل (ریسمان) را براى قرآن و عروه (دستگیره) را براى آنچه بدان به قرآن تمسّک مى‏جویند، استعاره فرموده است، و استحکام این دستاویز کنایه از این است که قرآن نجات دهنده و مایه رستگارى کسى است که به آن چنگ زند.

۲۸- پناهگاهى است که قلّه‏اش بلند و استوار است، واژه معقل (پناهگاه) را به این لحاظ که قرآن محلّ امنى از آسیب جهل و عواقب آن که عذاب خداوند مى‏باشد استعاره آورده است، واژه ذروه (قلّه یا ستیغ) براى ترشیح، و ذکر منیع (استوار) اشاره است به این که قرآن دژ محکم و نیرومندى است که هر کس بدان پناه برد مصون مى‏ماند.

۲۹- عزّتى است براى کسى که قرآن را به دوستى گیرد، یعنى آن را دوست‏ خود قرار دهد، و امور خود را به او واگذارد و مخالفت آن نکند، و روشن است که قرآن سبب عزّت و شرف انسان در هر دو جهان است.

۳۰- سلامتى است براى کسى که به آن در آید، یعنى ایمنى است، و منظور از در آمدن و وارد شدن به آن، تدبّر هر چه بیشتر در مقاصد قرآن و بهره گرفتن از انوار آن است، از این رو قرآن مایه ایمنى از عذاب خداوند و در افتادن در شبهاتى است که پرتگاه هلاکت به شمار مى‏آیند.

۳۱- هدایت است براى کسى که به آن اقتدا کند، معناى این سخن روشن است.

۳۲- عذرى است براى کسى که خود را بدان منسوب بدارد، یعنى هر کس قرآن را عذر خود قرار دهد، و مدّعى شود که دست اندر کار حفظ و تفسیر آن و یا کارى نظیر اینهاست و بدین وسیله از قبول تکالیف دیگرى که در خور او نیست و یا براى او رنج‏آور است سرباز زند، عذرش مقبول و موجب رهایى اوست، سخن مذکور مانند این است که: به کسى که در صدد آزار دیگرى است گفته شود: سزاوار تو نیست او با بیازارى زیرا او از حافظان قرآن کریم و از دانایان علوم آن است، و این گفتار سبب ترک آزار او گردد.

۳۳- حجّت است براى کسى که از آن سخن بگوید.

۳۴- گواه حقّ است براى کسى که به وسیله آن با دشمن ستیزه کند.

۳۵- پیروزى است براى کسى که به آن استدلال کند، معناى سه جمله مذکور نزدیک به یکدیگر است، اطلاق واژه فلج (پیروزى) بر قرآن از نظر استدلال به آن، از باب اطلاق نام غایت (نتیجه) بر ذى الغایه (نتیجه دهنده) است، زیرا پیروزى نتیجه استدلال به قرآن است، واژه‏هاى شاهد و حجّه اعمّ از برهان است.

۳۶- نگهدارنده کسى است که به آن عمل کند، یعنى کسانى که در دنیا حامل معارف قرآن و حافظ آیات آنند، قرآن در قیامت حامل و نگهبان آنهاست، امام (ع) این معنا را که قرآن در روز رستاخیز این گونه کسان را از عذاب روزرستاخیز نجات مى‏دهد به این که قرآن آنها را حمل خواهد کرد بیان و تعبیر فرموده، و این از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب است.

۳۷- مرکبى است براى کسى که آن را به کار بندد، واژه مطیّه (مرکب سوارى) را براى قرآن از نظر این که نجات دهنده است استعاره فرموده است و نظیر جمله حاملا مى‏باشد، واژه إعمال (به کارگیرى) را نیز براى پیروى از قوانین و احکام قرآن و مواظبت بر اجراى اوامر آن که موجب رستگارى از عذاب آخرت است استعاره آورده است، همچنان که به کارگیرى مرکب سوارى در راههاى دور و دراز موجب رهایى از خطر مى‏باشد.

۳۸- نشانه روشنى است براى کسى که پیگیرى و هشیارى داشته باشد. این سخن از نظر تدبّر و اندیشیدن در مثلها و داستانها و آیات قرآن است، زیرا در اینها نشانه‏ها و عبرتهاست، چنان که خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»«».

۳۹- سپر است براى کسى که جامه رزم پوشد، یعنى قرآن براى کسى که آن را مانند زره به تن کند و وسیله دفاع خود سازد سپر و نگهبان است، واژه سپر را براى قرآن استعاره قرار داده است، زیرا قرآن کسى را که به دانش آن مجهّز گردیده حفاظت مى‏کند، واژه استلآم (زره پوشیدن) کنایه از مجهّز شدن به سلاح قرآن است.

۴۰- دانش است براى کسى که فرا گیرد، یعنى کسى که قرآن را به دل بسپارد، و مقاصد آن را درک کند.

۴۱- خبر است براى کسى که روایت کند، این سخن به مناسبت این است که در قرآن داستانها و سرگذشتهاى امّتهاى پیشین ذکر شده، و راست‏ترین چیزى که مى‏توان در این باره نقل کرد اخبارى است که قرآن مشتمل بر آنهاست، وشاید هم مراد از این که قرآن حدیث و خبر است این باشد که آن قول و گفتار گوینده‏اى که به نقل آن مى‏پردازد نیست چنان که خداوند متعال فرموده است: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ…«» فایده ویژگى مذکور این است که انسان را بى‏نیاز مى‏کند از این که بخواهد از چیزى غیر از قرآن که داراى فایده و ثواب آن نیست سخن گوید بلکه شایسته است زبان از آن ببندد و به تلاوت قرآن و گفتگو از آن بپردازد.

۴۲- حکم حقّ است براى کسى که داورى کند، یعنى احکامى که قاضیان در داوریهاى خود بدان نیاز دارند در قرآن است، به جاى واژه حکما، حکما نیز روایت شده، و در این صورت معنا این است که قرآن داورى است که قاضیان بدان رجوع مى‏کنند، و نمى‏توانند پا از حکم او بیرون گذارند. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ ى ۸۳۷-۸۰۴

بازدیدها: ۲۱

خطبه۱۸۸ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

( خطبه۱۹۷صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) ینبه فیه على فضیلته لقبول قوله و أمره و نهیه‏

وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص- أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ سَاعَهً قَطُّ- وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بِنَفْسِی فِی الْمَوَاطِنِ- الَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا الْأَبْطَالُ- وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا الْأَقْدَامُ نَجْدَهً أَکْرَمَنِی اللَّهُ بِهَا- وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِی- وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِی- وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ ص وَ الْمَلَائِکَهُ أَعْوَانِی- فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِیَهُ- مَلَأٌ یَهْبِطُ وَ مَلَأٌ یَعْرُجُ- وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی هَیْنَمَهٌ مِنْهُمْ- یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّى وَارَیْنَاهُ فِی ضَرِیحِهِ- فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّی حَیّاً وَ مَیِّتاً- فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِکُمْ- وَ لْتَصْدُقْ نِیَّاتُکُمْ فِی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ- فَوَالَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّی لَعَلَى جَادَّهِ الْحَقِّ- وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّهِ الْبَاطِلِ- أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ

لغت

هینمه: آواز آهسته ‏اى که شنیده مى‏شود لیکن فهمیده نمى ‏شود.

 

ترجمه

«از اصحاب محمّد (ص) آنانى که نگهبانان اسرار اویند مى‏ دانند که من هرگز لحظه‏ اى از فرمان خدا و پیامبرش سرپیچى نکرده ‏ام، بلکه در موقعیّتهایى که دلیران در آن پشت مى‏ کنند و گامها در آن واپس مى ‏رود با او مواسات کردم، و این به سبب شجاعتى است که خداوند مرا به آن گرامى داشته است. پیامبر خدا (ص) هنگامى که قبض روح شد سرش بر سینه من بود، جانش بر روى دستم جریان یافت و آن را بر چهره کشیدم، من غسل او را که درود خداوند بر وى و خاندانش باد متّصدى بودم، و فرشتگان مرا یارى مى‏ کردند، در این حال خانه و اطراف آن به ناله و شیون در آمده بودند، گروهى از فرشتگان فرود مى‏ آمدند و دسته‏ اى بالا مى‏ رفتند و گوش من از آواى آهسته آنان که بر آن حضرت نماز مى‏ گزاردند جدا نمى‏ شد، تا آن گاه که او را در آرامگاهش به خاک سپردیم.

بنا بر این چه کسى به او در حال زندگى و مرگ از من سزاوارتر است پس با بینش و اعتقاد خود به جنگ بشتابید و یقین شما در نبرد با دشمن خویش درست، و خالى از هر شکّ و شبهه باشد، سوگند به آن که جز او خدایى نیست من بر طریق حقّ هستم، و آنان بر لغزشگاه باطل قرار دارند، مى ‏گویم آنچه را مى‏ شنوید، و براى خود و شما از خداوند درخواست آمرزش مى‏ کنم.»

 

شرح

 

خلاصه خطبه مذکور این است که امیر مؤمنان (ع) به منظور این که شنوندگان را نسبت به اوامرى که صادر مى‏کند مطیع و فرمانبردار سازد، مراتب شرف و برترى خود را به شرح زیر گوشزد مى‏ کند:

۱- او هرگز و در هیچ لحظه ‏اى از آنچه خداوند و پیامبرش دستور داده سرپیچى و نافرمانى نکرده است، و در این باره به دانش اصحابى که نگهبانان دینند استشهاد فرموده است، منظور از عبارت المستحفظون من الصّحابه اصحاب دانشمند و دیندارى است که محافظت کتاب خدا و دین از آنان خواسته شده یعنى به نگهبانى آنها گمارده گردیده‏اند و اسرار قرآن و سنّت به آنها سپرده شده است.
برخى از شارحان گفته ‏اند این گفتار امام (ع) به آنچه بعضى از اصحاب در قبال پیامبر خدا (ص) مرتکب شده و در جاهایى نسبت به آن حضرت زبان درازى کرده و لب به اعتراض گشوده ‏اند اشاره دارد، چنان که نقل شده در رویدادحدیبیّه هنگامى که پیمان صلح نوشته مى‏ شد عمر مخالفت کرد و به پیامبر خدا (ص) عرضه داشت آیا ما بر حقّ نیستیم پیامبر (ص) فرمود: آرى بر حقّیم، عرض کرد: آیا آنها دروغگو نیستند فرمود: بلى. عرض کرد: چگونه است که ما را در دین خود دچار شکّ و تردید مى‏سازى پیامبر خدا (ص) فرمود: من به آنچه فرمان داده مى‏شوم عمل مى‏ کنم، عمر برخاست و به برخى از صحابه گفت: آیا خداوند وعده دخول مکّه را به ما نداده بود، در حالى که اینک از آن محروم شده و با شکّ و شبهه در دین خود به دیار خویش باز مى‏گردیم، به خدا سوگند اگر یارانى مى‏داشتم هرگز دستخوش شکّ و شبهه نمى‏شدم، ابو بکر به او گفت: واى بر تو از گفتار و رفتار پیامبر (ص) پیروى کن، به پروردگار سوگند او پیامبر خداست، و خداوند او را ضایع نمى‏گرداند، سپس به او گفت: آیا پیامبر خدا به تو گفت امسال داخل مکّه خواهد شد، عمر گفت نه، ابو بکر گفت: پس در آینده به مکّه وارد خواهد گردید، از این رو در هنگامى که پیامبر (ص) مکّه را فتح کرد، و کلیدهاى خانه به آن حضرت تقدیم شد عمر را فرا خواند و فرمود: این است آن وعده‏ اى که به شما داده شده بود.

۲- دیگر مواسات آن حضرت با پیامبر خدا (ص) در فدا کردن جان خویش است، و این منقبتى است که اختصاص به آن حضرت دارد، و در موارد متعدّد اتّفاق افتاده، که از آن جمله در جنگ احد است و این هنگامى بود که اطرافیان پیامبر (ص) آن حضرت را رها کرده و فرار اختیار کرده بودند، و على (ع) همچنان در کنار پیامبر (ص) ایستاده و پایدارى مى‏ کرد.
مورّخان نقل کرده ‏اند در جنگ احد هنگامى که پیامبر خدا (ص) مجروح شده و از آن حضرت رمقى بیش باقى نمانده، و مردم فریاد مى‏زدند محمّد (ص) کشته شده است، دسته‏اى از سپاه مشرکان مشاهده کردند آن حضرت در حالى که زنده است در میان کشتگان افتاده است از این رو آهنگ او کردند، پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: اینها را از من درو کن، على (ع) حمله کرد، و آنها را فرارى داد وفرمانده آنها را کشت، سپس گروهى دیگر از لشکریان دشمن یورش آوردند، و پیامبر (ص) دوباره همان را به على (ع) فرمود، و او به آنان هجوم برد و سر دسته آنها را کشت، براى بار سوّم دسته دیگرى قصد آن حضرت کردند که به همان نحو به وسیله على (ع) سرکوب و فرارى شدند، پیامبر خدا (ص) در این باره مى‏فرمود: جبرئیل (ع) در همین موقع به من گفت: اى محمّد این است مواسات و یارى، به او گفتم، چه مانعى دارد او از من است و من از اویم، جبرئیل گفت: و من از هر دو شمایم.
و نیز محدّثان روایت کرده‏اند که در این روز مسلمانان شنیدند هاتفى از جانب آسمان ندا مى‏دهد: لا سیف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا علىّ (هیچ شمشیرى مانند ذو الفقار، و هیچ جوانمردى مانند على نیست) پیامبر (ص) فرمود: آیا مى‏شنوید این آواز جبرئیل است.

همچنین در جنگ حنین پس از این که مسلمانان پشت کرده پا به فرار گذاشتند تنها على (ع) با چند تن از بنى هاشم در کنار پیامبر (ص) باقى و پا بر جا ماندند و به حمایت و دفاع از آن حضرت پرداختند، و على (ع) گروهى از (هواذن) را در پیش روى پیامبر (ص) به قتل رسانید تا این که انصار باز گشتند و افراد هواذن شکست خوردند و اموال آنها به غنیمت مسلمانان در آمد، همچنین داستان دلاوریهاى آن حضرت در نبرد خیبر مشهور است، و منظور از این که فرموده است و لقد واسیته… تا الأقدام اشاره به همین موارد است.

فرموده است: نجده أکرمنى اللّه بها، نجدت از صفات فاضله‏اى است که از فروع ملکه شجاعت است و گاهى هم از آن به شجاعت تعبیر مى‏ شود.

۳- در هنگامى که پیامبر (ص) دعوت حقّ را لبیک گفت علىّ (ع) کارهاى مربوط به آن حضرت را سرپرستى کرد، و امورى را که تنها به او اختصاص دارد در حال رحلت پیامبر بر عهده داشت، و سر مبارک آن حضرت بر سینه او بود، گفته شده مراد این است که در آن هنگام سر آن بزرگوار بر روى زانوهاى علىّ (ع) بود، ودر این صورت موقع خم شدن، سرش بر سینه او قرار مى‏گرفت، و ظاهرا منظور این است که پیامبر (ص) در موقع شدّت مرض، تکیه‏ اش بر او بود، در مورد این که جان مقدّس پیامبر (ص) پس از مفارقت از تن، در کف او جارى گشت و آن را بر رخسار خود کشید، مراد از جان یا نفس خون آن حضرت است، زیرا نقل شده که پیامبر اکرم (ص) در هنگام وفات، اندکى خون قى کرد، و علىّ (ع) آن را بر چهره خود کشید، و این عمل منافاتى با نجاست خون ندارد، زیرا رواست که خون رسول اکرم (ص) از عموم این حکم خارج باشد، چنان که روایت شده است ابا طیّبه حجّام هنگامى که پیامبر (ص) را حجامت کرد خون آن حضرت را آشامید، و پیامبر (ص) فرمود: از این پس شکمت دردمند نخواهد شد.

همچنین علىّ (ع) به کمک فرشتگان عهده ‏دار غسل جسد مقدّس پیامبر خدا (ص) بود، او بدن مطهّر را مى ‏شست و فضل بن عبّاس آب مى ‏ریخت، نقل شده است در آن هنگام که فضل بر روى جسد آب مى ‏ریخت، على (ع) چشمان او را با پارچه ‏اى بسته بود، از پیامبر اکرم (ص) روایت شده که به على (ع) فرموده است: «هیچ کس جز تو بر عورت من نظر نمى‏ کند مگر این که کور مى‏ شود» و از علىّ (ع) نقل کرده‏ اند که فرموده است: عضوى از بدن پیامبر (ص) را برنگردانیدم مگر این که خود برگردانیده مى‏ شد و من در آن احساس سنگینى نمى‏ کردم و گویى کسى مرا در این کار یارى مى‏ کرد، و اینها جز فرشتگان نبودند، واژه‏ هاى حیّا و میّتا بنا بر این که حال از ضمیر مجرور به، در جمله فمن ذا أحقّ به مى‏ باشند منصوبند.

امّا در مورد این که چگونه جسد پیامبر اکرم (ص) به خاک سپرده شود و آیا براى آن حضرت لحد حفر، و یا به رسم مردم مکّه قبر کنده شود میان اصحاب اختلاف شد، عبّاس بن عبد المطلّب عبیده بن جرّاح را که به رسم مردمان مکّه گور حفر مى‏ کرد و ابى طلحه انصارى را که بر طبق عادت مردم مدینه لحد مى‏ کند احضار کرد، و در این موقع گفت: خداوندا آنچه را مى‏ خواهى براى پیامبرت برگزین، و چون در این هنگام ابو طلحه وارد گردید لحد براى آن حضرت کنده شد

همچنین در باره این که چه کسى وارد قبر شود، تا جسد مقدّس پیامبر (ص) را در لحد گذارد اختلاف شد، على (ع) فرمود:

جز من و عبّاس کسى درون قبر نشود، و پس از آن اجازه داد فضل بن عبّاس و اسامه بن زید نیز به قبر در آیند، در این میان ناله انصار بلند شد و خواستند از آنان نیز یک تن به قبر پیامبر خدا (ص) در آید، از این رو أوس بن خولى که از مجاهدین بدر بود نیز وارد قبر شد، توضیح داده مى‏شود واژه ضریح که در خطبه آمده گاهى بر مطلق قبر اطلاق مى‏شود، و در این صورت هم لحد و هم غیر آن را شامل مى‏گردد.

امّا در باره این که خانه و اطراف آن همصدا با فرشتگان به شیون در آمده و گروهى از فرشتگان فرود مى‏ آمدند، و دسته‏اى دیگر به آسمان بالا مى ‏رفتند، و تا آن گاه که پیامبر (ص) به خاک سپرده شد صداى آهسته آنان که بر آن حضرت نماز مى‏گزاردند از گوش على (ع) قطع نشده است، ما در بخشهاى نخستین کتاب شرح داده ‏ایم که چگونه بشر آواز فرشتگان را مى‏شنود، همچنین روشن کرده ‏ایم که نماز فرشتگان به این برگشت دارد که واسطه افاضه رحمت پروردگار بر بندگان مى‏ شوند، و نیز معناى بالا رفتن و پایین آمدن آنان را توضیح داده ‏ایم.

باید دانست گفتار امام (ع) را تا آن جا که ممکن است بر ظاهر آن حمل کردن اولى و سزاوارتر است از این که با زحمت به تأویل آن پرداخته شود.
در هر حال ذکر این فضیلتها در این جا به منزله صغراى قیاس ضمیر از شکل اوّل است که به وسیله آن استدلال فرموده است به این که کسى نسبت به پیامبر (ص) از او شایسته‏تر نیست، و تقدیر کبرا این است که هر کس در ارتباط با پیامبر خدا (ص) این چنین باشد سزاوارتر به اوست، و در نتیجه آشکار مى‏شود که هیچ کس از او نسبت به رسول اکرم (ص) احقّ و شایسته ‏تر نیست، و منظور از این حقانیّت، سزاوارتر بودن او از نظر منزلت و داشتن مناسبت با پیامبر (ص) است، براى این که در حیات آن بزرگوار، او برادر و وزیرش بود، و پس از مرگ نیز او وصىّ و جانشینش مى‏باشد، بنا بر این منظور آن حضرت این نیست که ذاتا و شخصا ازدیگران سزاوارتر است، بلکه مراد، احقّ و شایسته‏تر بودن او از نظر نسبت با رسول خدا (ص) و احراز جانشینى اوست.

امام (ع) پس از ذکر فضیلت و سوابق موقعیّت خود، به شنوندگان دستور مى ‏دهد که با دلایل و براهینى که دارند به سوى نبرد با دشمن خویش بشتابند منظور از بصائر عقاید آنهاست مبتنى بر این که آنها بر حقّند و دشمن آنها بر باطل است، و امام (ع) با سوگند به پروردگار این عقیده آنها را تأیید، و تأکید مى‏کند که در آنچه دستور مى‏دهد بر مقتضاى حقّ و بر طبق آن است، و دشمن آنها بر پرتگاه باطل و لغزشگاه انحراف است، این که فرموده است: من بر جادّه حقّم، براى این است که مردم را به سوى خود بکشاند، و ذکر این که دشمن بر لغزشگاه باطل قرار دارد به منظور این است که از دشمن بیزارى جویند، زیرا باطل بر خلاف حقّ راه روشنى که به دانشى راست و برهانى درست برسد ندارد.
بقیّه سخنان آن حضرت، ختام خطبه به شمار است، و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ ى ۸۰۳-۷۹۷

بازدیدها: ۱۱

خطبه۱۸۷ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۶صبحی صالح)

 

و من خطبه له ( علیه ‏السلام )

بعثه النبی‏

بَعَثَهُ حِینَ لَا عَلَمٌ قَائِمٌ- وَ لَا مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لَا مَنْهَجٌ وَاضِحٌ- أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- وَ أُحَذِّرُکُمُ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ- وَ مَحَلَّهُ تَنْغِیصٍ سَاکِنُهَا ظَاعِنٌ وَ قَاطِنُهَا بَائِنٌ- تَمِیدُ بِأَهْلِهَا مَیَدَانَ السَّفِینَهِ- تَقْصِفُهَا الْعَوَاصِفُ فِی لُجَجِ الْبِحَارِ- فَمِنْهُمُ الْغَرِقُ الْوَبِقُ وَ مِنْهُمُ النَّاجِی عَلَى بُطُونِ الْأَمْوَاجِ- تَحْفِزُهُ الرِّیَاحُ بِأَذْیَالِهَا وَ تَحْمِلُهُ عَلَى أَهْوَالِهَا- فَمَا غَرِقَ مِنْهَا فَلَیْسَ بِمُسْتَدْرَکٍ وَ مَا نَجَا مِنْهَا فَإِلَى مَهْلَکٍ عِبَادَ اللَّهِ الْآنَ فَاعْلَمُوا وَ الْأَلْسُنُ مُطْلَقَهٌ- وَ الْأَبْدَانُ صَحِیحَهٌ وَ الْأَعْضَاءُ لَدْنَهٌ- وَ الْمُنْقَلَبُ فَسِیحٌ وَ الْمَجَالُ عَرِیضٌ- قَبْلَ إِرْهَاقِ الْفَوْتِ وَ حُلُولِ الْمَوْتِ- فَحَقِّقُوا عَلَیْکُمْ نُزُولَهُ وَ لَا تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ

 

لغات

ساطع: بلند 

لدن: نرم

وبق: نابود

إرهاق: پیوستن

ترجمه

«خداوند هنگامى پیامبر (ص) را به رسالت برانگیخت که نه نشانه ‏اى (از دین) بر پا و نه چراغ هدایتى فروزان، و نه راه روشنى نمایان بود.
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏ کنم، و از دنیا بر حذر مى‏ د ارم، زیرا دنیا گذرگاه، و محلّ تلخکامى و ناگوارى است، ساکن آن کوچ مى‏کند و مقیمش از آن جدا مى‏شود، دنیا به کشتى مى ‏ماند که‏ در کشاکش امواج دریا وزش تند بادهاى بنیان کن آن را به لرزش و جنبش در آورد، گروهى از سرنشینان آن غرق و نابود شوند و دسته‏اى که جان به در برده‏اند در میان امواج دریا گرفتار باشند، و باد آنان را به این سو و آن سو برد، و دچار بیم و هراس سازد، پس از آن که غرق شده دیگر به دست نمى‏آید، و آن که جان بدر برده نیز در شرف نابودى است.

اى بندگان خدا اکنون که زبانها آزاد، و بدنها سالم، و اعضا کارگزار، و جاى آمد و شد باز و میدان فرصت فراخ است کار کنید، پیش از آن که فرصت از دست رود و مرگ فرا رسد و آن را در برابر خود بینید بى آن که انتظار ورود او را داشته باشید»

شرح

روشن است که منظور امام (ع) از یادآورى اوضاع جهان مقارن بعثت، بیان برترى و بلندى مقام پیامبر اکرم (ص) است.

فرموده است: حیث لا علم قائم.
واژه علم و منار را براى رهنمایان راه خدا و داعیان به سوى او استعاره فرموده است، و منظور از عدم بر پایى علم حقّ و روشن نبودن چراغ هدایت، فقدان اینان در دوران فترت و زمان جاهلیّت است.

فرموده است: و لا منهج واضح.
یعنى هیچ آیین درست و راه صحیحى که به سوى خدا رهنمون شود، و از شایبه اباطیل خالى و شایسته پیروى باشد در آن زمان وجود نداشت.
پس از این امیر مؤمنان (ع) به تقوا و پرهیز از نافرمانى خدا سفارش مى‏ کند، و مردم را از دنیا بر حذر مى‏دارد، و براى این که نفرت مردم را نسبت به آن برانگیزد به ذکر معایب آن مى ‏پردازد، این که فرموده است: فإنّها دار شخوص (سراى کوچ کردن) است، زیرا انتقال از آن ضرورى و اجتناب ناپذیر است و محلّه تنغیص براى این که خوشیهاى آن با رنجها و بیماریها آمیخته است بلکه چنان که گفته شده لذّت در دنیا همان خلاصى از رنج است.

فرموده است: ساکنها ظاعن و قاطنها بائن
به منزله تفسیرى براى جمله دار شخوص مى ‏باشد.

فرموده است: تمید بأهلها… تا إلى مهلک.
امیر مؤمنان (ع) دنیا و احوال مردمش را در آن، به کشتى در هنگام وزیدن بادهاى سخت، و رویدادها و دگرگونیهاى دنیا را به لرزش و جنبش آن تشبیه کرده، و ابتلاى به بیماریها و بروز رخدادهایى که انسان را در آستانه نابودى قرار مى‏ دهد به احوالى که کشتى به هنگام وزش بادهاى سخت در میان تلاطم امواج دریا پیدا مى‏ کند همانند کرده، و سرنگونى و پراکندگى مردم را به هنگام بروز برخى رویدادها به احوال سرنشینان این کشتى که گرفتار طوفان باد و تلاطم امواج دریا گردیده ‏اند شبیه دانسته که برخى از آنها غرق و نابود مى‏شوند، و دسته‏اى رهایى مى‏یابند، و مثل کسى را که از غرق شدن رهایى یافته مثل کسى شمرده که از ابتلاى به بیمارى بهبودى یافته و بدین سبب مرگ او تا دچار شدن به بیمارى دیگر به تأخیر افتاده و در این میان باید سختیها و رنجهاى زندگى را تحمّل کند تا بالاخره مرگ او فرا رسد چنان که آن کس که از غرق شدن جان به در برده است امواج دریا و طوفان باد او را به هر سو مى‏رانند و دچار هول و هراس و سختى و رنج مى‏سازند، و پس از رهایى از همه اینها باز هم او از مرگ گزیرى ندارد و باید در موقعى مرگ او فرا رسد و به مرضى نابود گردد. منظور از مهلک که به معناى محلّ هلاکت است مرضى است که انسان در آن جان خود را از دست مى‏ دهد.
پس از این امام (ع) به سعى در عمل و کوشش در کار آخرت دستور مى‏دهد، و شرایط و احوالى را که اکنون براى این مقصود فراهم است یادآورى مى‏کند تا فرصت را غنیمت شمارند و از آن بهره‏بردارى کنند، این شرایط و احوال، داشتن زبان سالم و گویاست که مى‏تواند با آن ذکر خدا را به جا آورد، و أمر به معروف و نهى از منکر کند و دیگر تکالیفى را که متوجّه این عضو است به انجام رساند، همچنین دارا بودن صحّت بدن و کارآیى اعضا و جوارح است که پیش از آن که براثر بیمارى و آسیب از کار بیفتند انسان را در به جا آوردن طاعت و عبادت کمک و همراهى مى‏کنند، مراد از و المنقلب فسیح گشادگى میدان عمل، و کنایه از زمان تندرستى و جوانى است، و جمله و المجال عریض نیز مفهومى نزدیک به همین معنا دارد، ذکر فرا رسیدن اجل و در آمدن مرگ براى بیم دادن و کشانیدن آنها به سعى در عمل براى آخرت است.

سپس به شنوندگان گوشزد مى‏ کند که فرا رسیدن مرگ را پیش از آن که بر شما فرود آید محقّق بشمارید، یعنى به یاد آن باشید و در دل خود آن را ثابت و پا بر جا بدارید و فرض کنید که همین حالا واقع شده است، زیرا در این صورت انسان بیشتر به عمل وادار و برانگیخته مى شود، از این رو پیامبر اکرم (ص) فرموده است: نابود کننده خوشیها را زیاد یاد کنید«». و بدین سبب امام (ع) نهى کرده است از این که ورود مرگ را در آینده انتظار داشته باشند، زیرا چنین انتظارى این توهّم را در انسان پدید مى‏آورد که مرگ از او دور است و با آن فاصله دارد، در نتیجه براى تلاش در عمل و کوشش در کار آخرت سست و بى‏ اعتنا مى‏ گردد. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی، ج ۳ ، صفحه‏ ى ۷۹۶-۷۹۳

بازدیدها: ۹

خطبه۱۸۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۵صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه‏السلام ) یحمد اللّه و یثنی على نبیه و یعظحمد اللّه‏

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ جَلَالِ کِبْرِیَائِهِ مَا حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ

الشهادتان‏

وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهَادَهَ إِیمَانٍ وَ إِیقَانٍ وَ إِخْلَاصٍ وَ إِذْعَانٍ
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ وَ أَعْلَامُ الْهُدَى دَارِسَهٌ وَ مَنَاهِجُ الدِّینِ طَامِسَهٌ فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَحَ لِلْخَلْقِ‏وَ هَدَى إِلَى الرُّشْدِ وَ أَمَرَ بِالْقَصْدِ ( صلى‏ الله ‏علیه‏ وآله ‏وسلم )

العظه

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یُرْسِلْکُمْ هَمَلًا عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَیْکُمْ وَ أَحْصَى إِحْسَانَهُ إِلَیْکُمْ فَاسْتَفْتِحُوهُ وَ اسْتَنْجِحُوهُ وَ اطْلُبُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ فَمَا قَطَعَکُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لَا أُغْلِقَ عَنْکُمْ دُونَهُ بَابٌ .
وَ إِنَّهُ لَبِکُلِّ مَکَانٍ وَ فِی کُلِّ حِینٍ وَ أَوَانٍ وَ مَعَ کُلِّ إِنْسٍ وَ جَانٍّ لَا یَثْلِمُهُ الْعَطَاءُ وَ لَا یَنْقُصُهُ الْحِبَاءُ وَ لَا یَسْتَنْفِدُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَسْتَقْصِیهِ نَائِلٌ وَ لَا یَلْوِیهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لَا یُلْهِیهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ وَ لَا تَحْجُزُهُ هِبَهٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لَا یَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَهٍ وَ لَا تُولِهُهُ رَحْمَهٌ عَنْ عِقَابٍ وَ لَا یُجِنُّهُ الْبُطُونُ عَنِ الظُّهُورِ وَ لَا یَقْطَعُهُ الظُّهُورُ عَنِ الْبُطُونِ.

قَرُبَ فَنَأَى وَ عَلَا فَدَنَا وَ ظَهَرَ فَبَطَنَ وَ بَطَنَ فَعَلَنَ وَ دَانَ وَ لَمْ یُدَنْ لَمْ یَذْرَأِ الْخَلْقَ بِاحْتِیَالٍ وَ لَا اسْتَعَانَ بِهِمْ لِکَلَالٍ

أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِکُمْ إِلَى أَکْنَانِ الدَّعَهِ وَ أَوْطَانِ السَّعَهِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ فِی‏یَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُوَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِیهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَزْهَقُ کُلُّ مُهْجَهٍ وَ تَبْکَمُ کُلُّ لَهْجَهٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ فَیَصِیرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلَا شَفِیعٌ یَشْفَعُ وَ لَا حَمِیمٌ یَنْفَعُ وَ لَا مَعْذِرَهٌ تَدْفَعُ

لغات

مقله العین: پیه چشم

طامسه: به معناى دارسه، یعنى: از میان رفته

حباء: بخشش

معقل: پناهگاه

عشار: ماده شتران آبستن ده ماهه

قاع: خالى

معهدها: قسمتهایى از آن که مسکون است

همهمه: آهسته و به گونه ‏اى که دیگرى نشنود با خویش سخن گفتن

ذرء: آفرید

صروم: جمع صرم و صرمه، رمه‏اى از شتر حدود سى نفر

شمّ الشوامخ: کوههاى بلند

سملق: زمین صاف و هموار

ترجمه

«ستایش ویژه خداوندى است که آثار قدرت و شکوه کبریائى خویش را آن چنان آشکار ساخته که دیده‏ها را از مشاهده شگفتیهاى قدرتش در حیرت فرو برده، و اندیشه‏ هایى را که در انسان خطور مى ‏کند از شناخت حقیقت صفات او باز داشته است.

گواهى مى‏ دهم که هیچ معبودى جز او نیست و این گواهى از روى ایمان و یقین و اخلاص و اعتراف است و گواهى مى‏ دهم که محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست، او را در هنگامى فرستاد که نشانه‏ هاى هدایت کهنه گشته و راههاى دین از میان رفته بود، او حقّ را آشکار ساخت و خلایق را اندرز داد، و به سوى راستى و درستى راهنمایى کرد، و به میانه روى دستور داد، درود خداوند بر او و خاندانش باد.

اى بندگان خدا بدانید خداوند شما را بیهوده نیافریده، و سر خود رها نکرده است، مقدار نعمتهایى را که بر شما ارزانى داشته مى‏ داند، و بخششهایى را که به شما فرموده بر شمرده است، بنا بر این از او پیروزى و رستگارى بخواهید، و درخواست خود را به او عرضه دارید، و از او طلب بخشش و احسان کنید، زیرا میان شما و او حجابى نیست و بر روى شما درى بسته نشده است، او در هر جا و در هر آن و زمان حضور دارد، و با هر انسى وحنّى همراه است، عطا به ثروتش زیانى وارد نمى‏ کند، و بخشش از دارایى او نمى‏ کاهد، و درخواست کنندگان نعمتهایش را تمام نمى‏ کنند، و عطا یافتگان خزاین او را به پایان نمى ‏رسانند، و توجّه به کسى او را از توجّه به دیگرى باز نمى‏ دارد، و آوازى او را از شنیدن آواز دیگر مشغول نمى‏ رساند، و بخشش نعمتى وى را از گرفتن نعمتى دیگر مانع نمى ‏شود، و خشم، او را از رحمت باز نمى‏ دارد، و رحمت او را از عذاب غافل نمى‏ گرداند، پنهان بودنش (از دیده‏ها) آشکار بودنش را (به سبب ظهور آثار) مانع نیست، هم نزدیک است و هم دور، هم بالاست و هم پایین، در عین این که آشکار است پنهان است، و در عین این که پنهان است آشکار است، جزا مى‏ دهد و جزا داده نمى‏ شود، آفریدگان را به وسیله تفکّر و اندیشه نیافریده، و درمانده نشده تا از آنها طلب یارى کند.

اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏ کنم، زیرا تقوا زمام انسان، و قوام سعادت اوست، پس به رشته‏ هاى محکم آن چنگ زنید و به حقایق آن تمسّک جویید، تا شما را به سر منزل رفاه و آسایش و جایگاههاى پر وسعت و فراخ و دژهاى ایمنى و سراهاى عزّت و ارجمندى برساند، در روزى که چشمها یکسره خیره مى‏ شود، و همه جا را تاریکى فرا مى‏ گیرد، و رمه‏ هاى شتران آبستن ده ماهه (بهترین مال و منال) فراموش مى‏ گردد، و در صور دمیده مى ‏شود، در این هنگام هر جانى از کالبد خود بیرون مى ‏رود، و هر زبانى لال مى‏ گردد و کوههاى سر برافراشته پست و سنگهاى محکم خرد و نرم مى‏ شود، زمینهاى سخت همچون سرابى لرزان، و جاهاى مسکون صاف و هموار و بى‏ نام و نشان مى‏ گردد، پس نه شفیعى وجود دارد که شفاعت کند، و نه خویشى هست که سختى را دور گرداند، و نه پوزش سود مى ‏بخشد.»

 

شرح

 

امام (ع) به مناسبت آثارى که خداوند از قدرت و سلطنت خود ظاهر فرموده، و آنچه را از ملکوت آسمانها و زمین به ما نشان داده، و نظام اکملى که در عوالم وجود برقرار کرده او را سپاس گفته است، آثار قدرت و نظام اکملى که چشم خردو بینش از مشاهده کیفیّت آن حیران و قرین شگفتى است، بلکه هر ذرّه ‏اى را که آفریده مایه همین حیرت و اعجاب است، واژه مقل (چشمها) استعاره براى مشاهده شکوه و جلال کبریایى بارى تعالى و استعاره مناسبى است، زیرا عظمت و قدرت و کبریایى او مقتضى صدور آثار بزرگ و شگفت‏ انگیزى است که دیده دلها از مشاهده آنها دچار حیرت است، و این که اندیشه ‏ها و آنچه را در دلها خطور مى‏ کند از شناخت حقیقت او باز داشته براى این است که وجود بارى تعالى کمال مطلق است و این صفت مستلزم عجز اوهام بشرى از ادراک حقیقت اوست، منظور از هماهم النّفوس افکارى است که به دل خطور مى‏ کند و انسان در باره آنها مى ‏اندیشد، و در پیرامون این موضوع پیش از این مکرّر سخن رانده‏ایم، پس از این امام (ع) به کلمه توحید شهادت مى‏ دهد، و آن را با چهار صفت همراه مى ‏کند:

 

۱- این که گواهى او مقرون به ایمان است، یعنى اقرارى است که با اعتقاد قلبى مطابق است.
۲- شهادت مذکور از روى ایقان است، یعنى اعتقادى است بر پایه یقین به این شرح که جز او خدایى نیست و هر اعتقادى جز این درست نیست.
۳- این گواهى از روى اخلاص است، یعنى این اعتقاد را از هر چه جز اوست خالص کرده است و با او چیزى را موجود و معتبر نمى‏بیند.
۴- این گواهى با اذعان توأم است، و اذعان ثمره اخلاص و نتیجه حصول کمال آن است، و تفاوت درجات اذعان بستگى به مراتب اخلاص دارد، و طاعتها و عبادتهاى دیگر نیز که از شرایط و لوازم کلمه توحید است به آن باز مى‏ گردد.

پس از این کلمه دیگر شهادت را که گواهى دادن به رسالت پیامبر اکرم (ص) است بازگو و براى اشاره به مراتب فضیلت ان بزرگوار، اوضاع جهان را در هنگام بعثت آن حضرت، و زشتیها و نارواییهایى را که در آن موقع حاکم بوده بیان مى‏کند، واژه أعلام الهدى (نشانه‏ هاى هدایت) را براى پیشوایان دین که‏ رهنمایان راه خدایند استعاره آورده، همچنین واژه مناهج را براى قوانین شرع که جزئیّات احکام را در بر دارند، و لفظ دروس و طموس را براى نابودى این آیینهاى الهى پیش از بعثت پیامبر اکرم (ص) استعاره فرموده است، واو، در جمله و أعلام الهدى دارسه براى حال است، معناى فصدع بالحقّ این است که آنچه را بدان مأمور شده بود تبلیغ و حقّ را در برابر باطل آشکار فرمود، و براى این که مردم را از گمراهى و سرگردانى به راه خدا باز گرداند به اندرز و ارشاد آنها پرداخت، و با سیره و روش خود آنان را به طریقه رشد و صواب هدایت کرد و به پیروى از شیوه عدالت و استقامت در راه راست دستور داد.

پس از این امیر مؤمنان (ع) به گونه‏اى فشرده به شنوندگان گوشزد مى‏کند که آفرینش آنها بی هوده و بدون هدف و مقصود نیست و خداوند آنها را مانند چهار پایان مهمل و سر خود رها نکرده و از آنچه در باره آنها اراده فرموده دست باز نداشته است، سپس براى این که آنان را به شکر نعمتهاى الهى وادار و ترغیب کند، تذکار مى‏ دهد که خداوند نعمتهایى را که به شما ارزانى داشته مى‏ داند، و به چگونگى و اندازه و شماره آنها آگاه است، از این رو پس از این سخن فرموده است: فاستفتحوه یعنى از او بخواهید درهاى برکت و نصرت خود را به روى شما بگشاید، و استنجحوه یعنى برآوردن حاجتها و نیازهاى خود را از او بخواهید، و اطلبوا إلیه یعنى از پیشگاه او درخواست کنید که شما را به راه راست و آنچه موجب خشنودى اوست هدایت فرماید، و استمنحوه و کمالات لازمه انسانى را به شما ارزانى بدارد، و حصول اینها از طریق شکر گزارى و انجام دادن عبادات که به انسان آمادگى مى‏ دهد تا مشمول رحمت پروردگار گردد میّسر است.

فرموده است: فما قطعکم عنه حجاب… تا إنس و جان.
این گفتار در بیان مرتبه کمال و عظمت پروردگار، و تنزیه او از صفات آفریدگان است، و ذکر این که او به بندگانش نزدیک است، تا مردم آنچه مى‏ خواهند از او طلب کنند، و به او تقرّب جویند، و از او پیروزى و رستگارى‏ بخواهند، و از او عطا و بخشش و روا شدن آروزهاى خود را درخواست کنند، و چون حقّ تعالى منزّه از جا و مکان است میان او و بندگانش حجاب و درگاهى نیست و در همه جا حاضر و ناظر است یعنى با علم خود بر همه چیز احاطه دارد زیرا او از تحیّز و جا گرفتن در جایى مبرّاست، همچنین او در همه اوقات و تمام زمانها حضور دارد، براى این که وجود زمان به وجود او پایدار، و در کنار هستى لا یزال او روان و برقرار است نه این که زمان براى او ظرفیّت داشته باشد، یعنى او منزّه است، مشمول زمان که به اندازه مراتب معلولات از وجود او متأخّر است قرار گیرد، و مع کلّ إنس و جانّ یعنى با علم خود به همه انسیان و جنّیان احاطه دارد چنان که فرموده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» یعنى هر کجا باشید او با شماست.

فرموده است: لا یثلمه العطاء… تا نائل.
معناى استقصاى نائل این است که عطا گیرنده، جود و بخشش خداوند را به حدّ نهایت آن برساند، و این موضوع چنان که فرموده است محال است، و برهان آنچه در این باره فرموده این است که خلل و نقصان و پایان گرفتن و به نهایت رسیدن آنچه در مقدور است مستلزم محدودیّت و نیاز است، که این دو از صفات ممکنات مى ‏باشد و خداوند واجب الوجود است و هیچ یک از شئون او ممکن الوجود نیست. و چون هر چه در معرض این احوال قرار گیرد در زمره ممکنات است، بنا بر این واجب الوجود از این احوال منزّه مى ‏باشد، همچنین برهان گفتار آن حضرت که فرموده است: لا یلویه شخص عن شخص یعنى: کسى نمى‏تواند او را از دیگرى روگردان کند، تا… و لا تولهه عن عقاب این است که روگرداندن و سرگرم شدن مستلزم غفلت از چیزى، و پرداختن به چیزى دیگرى است که پیش از این از آن غافل بوده است، همچنین اگر دادن نعمتى مانع از باز گرفتن نعمتى دیگر شود، و خشم و غضب، بذل لطف و رحمت را جلوگیر باشد مستلزم این است که قدرت او محدود و ناچیز بوده و تعلّق به منشأئى جسمانى داشته باشد، که‏ 

این نیز مستلزم نقصان که لازمه‏اش احتیاج و امکان است خواهد بود و خداوند متعال از نیاز و امکان منزّه مى‏باشد، و نیز بذل رحمت، او را از عقاب و کیفر باز نمى‏دارد، زیرا ترحّم مستلزم رقّت طبع و نرمدلى ناشى از عوارض جسمى است و ذات مقدّس بارى تعالى از اینها منزّه است.

فرموده است: و لا یجنّه البطون عن الظّهور.
این گفتار محتمل دو گونه تفسیر است، نخست این که خفاى او از خردها که نمى‏توانند چگونگى ذات مقدّس او را ادراک کنند و ناپیدایى او در برابر چشمها که نمى ‏توانند او را ببینند، ظهور او را در برابر دیده دلها و پیدایى او را در چهره آثار قدرت و ملکوت عزّت مانع نیست، دوّم این که خداوند منزّه از مکان است و در جایى قرار ندارد تا در آن جا مخفى بوده و بر اشیا ظهور نداشته و ناپیدا باشد، مراد از جمله و لا یقطعه الظّهور عن البطون این است که ظهور یا آگاهى او به همه امور عوالم وجود مانع آن نیست که نادیده و ناپیدا بوده و خردها نتوانند او را ادراک کنند، و یا چگونگى علم او را به نهان امور و حقایق اشیا بدانند.

فرموده است: قرب،
یعنى با علم و قدرت خود به همه اشیا نزدیک است همچون نزدیکى علّت به معلول خود فنأى یعنى: دور است از این که عقول و حواسّ او را ادراک کنند.

فرموده است: و علا فدنا،
بلندى و برترى حقّ تعالى در قیاس وى با آثار و مخلوقات او مانند برترى علّت بر معلول است، و مقصود از دنوّ نزدیکى او با همه شرف و برترى به آفریدگان است.

فرموده است: و ظهر فبطن و بطن فعلن،
این تأکیدى است بر آنچه پیش از این فرموده است، و ما سابقا بطور مکرّر در این باره توضیح داده ‏ایم.

فرموده است: لم یذرء الخلق باحتیال… تا لکلال.
این گفتار در تنزیه حقّ تعالى است که آثار خود را با به کار گرفتن وسایل و اسباب و چاره اندیشى و غور و بررسى پدید نیاورده و هیچ گاه به سبب خستگى ودرماندگى از غیر خود یارى و مدد نجسته است، زیرا استعانت از غیر، نشانه محدود بودن توانایى و مستلزم جسمیّت است.
امام (ع) پس از آن که خداوند را از آنچه سزاوار او نیست تنزیه، و به آنچه شایسته اوست توصیف مى‏ کند به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏کند و به بیان فضیلتها و آثار نیکوى آن مى ‏پردازد، واژه زمام را براى تقوا استعاره فرموده است.
زیرا پرهیزگارى مانند زمامى که بر ناقه است انسان را به راه حقّ مى ‏کشاند و او را از گرایش به سوى باطل باز مى‏دارد، و مراد از این که تقوا قوام است این است که بنده را سالک راه خدا مى‏ گرداند و او را در این راه مقیم و پایبند مى‏سازد، و در این جا قوام که مصدر است جانشین مقیم که اسم فاعل است شده است.

فرموده است: فتمسّکوا بوثائقها.
یعنى به رشته‏هاى محکم آن چنگ زنید، و اینها همان عبادتهایى است که از اجزاى تقوا به شمار است و تمسّک به آنها عبارت از مداومت و مواظبت بر این اعمال است، معناى و اعتصموا بحقائقها این است که این عبادتها را براى خداوند.
خالص گردانید و از شایبه ریا و نفاق پاکیزه سازید، زیرا خلوص در عبادت تنها طریقه رستگارى و راه رهایى از عذاب الهى است.

فرموده است: تؤل بکم.
فعل تؤل مجزوم است زیرا در جواب فعل تمسّکوا و اعتصموا آمده است، منظور از أکنان الدّعه جاهایى است که از آلام حسّى و عقلى خالى و بر کنار باشد و این محلّها همان غرفه‏ هاى بهشت و منازل آن است و مراد از أوطان السّعه نیز همینهاست، زیرا با در نظر گرفتن تنگناى قفس تن، و خانه‏ هاى تنگ آتشین، غرفه‏ هاى بهشت منزلگاه هایى پر وسعت و فراخ، و پناهگاه هایى امن و استوار از عذاب، و سراهاى آبرو و عزّت در جوار رحمت پروردگار است.

فرموده است: فی یوم.
جار و مجرور مذکور متعلّق به تؤل مى‏باشد، و منظور از آن روز رستاخیزاست، صفاتى را که آن حضرت براى این روز بیان کرده همانهایى است که خداوند در قرآن کریم ذکر، و فرموده است: «إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»«» و «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ»«» و «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ»«» و «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً فَیَذَرُها…»«» و «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»«» و «فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ»«» اینها برخى از احوال هولناک روز قیامت محسوس است، امّا در باره قیامت معقول گروهى از سالکان گفته‏اند: هنگامى که انسان را مرگ فرا مى ‏رسد دیده دل را به سوى آنچه از اوضاع و احوال آخرت براى او منکشف مى‏ شود باز و خیره مى‏ کند، در این موقع همه جاى دنیا در نظر او تاریک، و آنچه را پیش از این مى ‏دیده از چشم او ناپدید مى‏ گردد، و مال و منال یا شتران آبستن ده ماهه‏ اش فراموش مى شود، در این هنگام که منادى مرگ او را به سوى دیار آخرت مى‏ خواند جان از تنش بیرون مى ‏رود، و این دعوت را اجابت مى‏ گوید، و پس از این زبانش از کار مى‏ افتد، و به سبب مشاهده جمال عظمت حقّ و جلال کبریایى او، کوههاى استوار سر بر افراشته در نظرش پست، و در برابر ملکوت قدرت او آن چنان نابرابر و ناچیز مى‏ گردد که گویا همه آن کوههاى بلند و با عظمت از میان رفته و ناپدیدشده، و به صورت سرابى که مى ‏درخشد و حقیقتى ندارد در آمده ‏اند، همچنین به سبب توجّه به عالم ملکوت نظرش از جهان اجسام و جسمانیّات بریده مى ‏شود و آنچه را از این معموره به خاطر داشته به فرمان الهى و قهر و قدرت او همچون بیابانى صاف و هموار گشته است، در این موقع است که دست انسان از رسیدن به شفیعى که از او شفاعت کند، و دوستى که به دفاع از او پردازد کوتاه است، و هیچ عذرى هم سودمند و پذیرفته نیست، و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی، ج ۳ ، صفحه‏ى ۷۸۲-۷۹۲

بازدیدها: ۱۴

خطبه۱۸۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۴صبحی صالح)

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا وَفَّقَ لَهُ مِنَ الطَّاعَهِ وَ ذَادَ عَنْهُ مِنَ الْمَعْصِیَهِ وَ نَسْأَلُهُ لِمِنَّتِهِ تَمَاماً وَ بِحَبْلِهِ اعْتِصَاماً

وَ نَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاضَ إِلَى رِضْوَانِ اللَّهِ کُلَّ غَمْرَهٍ وَ تَجَرَّعَ فِیهِ کُلَّ غُصَّهٍ وَ قَدْ تَلَوَّنَ لَهُ الْأَدْنَوْنَ وَ تَأَلَّبَ عَلَیْهِ الْأَقْصَوْنَ وَ خَلَعَتْ إِلَیْهِ الْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا وَ ضَرَبَتْ إِلَى مُحَارَبَتِهِ بُطُونَ رَوَاحِلِهَا حَتَّى أَنْزَلَتْ بِسَاحَتِهِ عَدَاوَتَهَا مِنْ أَبْعَدِ الدَّارِ وَ أَسْحَقِ الْمَزَارِ

أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ یَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً وَ یَعْمِدُونَکُمْ بِکُلِّ عِمَادٍ وَ یَرْصُدُونَکُمْ بِکُلِّ مِرْصَادٍ

قُلُوبُهُمْ دَوِیَّهٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّهٌ یَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ یَدِبُّونَ الضَّرَاءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَیَاءُ حَسَدَهُ الرَّخَاءِ وَ مُؤَکِّدُو الْبَلَاءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ

لَهُمْ بِکُلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَى کُلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ یَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ

إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا کَشَفُواوَ إِنْ حَکَمُوا أَسْرَفُوا

قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَ لِکُلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَ لِکُلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَ لِکُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِکُلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً

یَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ یُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ یَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِیقَ وَ أَضْلَعُوا الْمَضِیقَفَهُمْ لُمَهُ الشَّیْطَانِ وَ حُمَهُ النِّیرَانِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ

لغات

ذاد: دور کرد

أسحق المزار: دورترین دیدارگاه، سحق، با ضمّ به معناى دور است همچنین با ضمّ حاء.

یعمدونکم: شما را پریشان و گرفتار مى‏ سازند،

العماد: کار سخت و دشوار

إلحاف: اصرار زیاد

أعلاق: جمع علق، کالاى گرانبها

أضلعوا: کج و منحرف ساختند،

ضلع: کج، ضلع: به فتح لام کجى طبیعى و خلقتى

حمه: با تشدید زبانه آتش، با تخفیف، نیش کژدم.

غمره: بیشترین هر چیز

یرصدونکم: در کمین شما مى‏نشینند و انتظار مى‏کشند

ضرّاء: درختان درهم پیچیده‏ اى که انسان را در خود پنهان سازد

شجو: اندوه

تمویه: تزویر و چیزى را بر خلاف واقع جلوه دادن

لمه: با تخفیف، دسته و گروه

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که در آن صفات منافقان را بیان فرموده است:

«خدا را سپاس مى‏ گزاریم که ما را به فرمانبردارى خویش توفیق داده، و از نافرمانى بازداشته است و از او درخواست مى‏ کنیم که نعمتش را کامل گرداند، و دست توسّل ما را به ریسمان محکمش برساند،

و گواهى مى‏ دهیم که محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست که براى به دست آوردن خشنودى او در امواج سختیها و مشکلات فرو رفت، و جرعه ‏هاى پیاپى غم و اندوه در این راه نوشید، در حالى که نزدیکانش داراى احوالى ناپایدار، و بیگانگان با او بر سر دشمنى و پیکار بودند، اعراب براى تسریع در نبرد با او زمام مرکب را رها ساختند و براى شتافتن به جنگ او بر شکم شتران نواختند، تا این که دشمنى خود را از دورترین خانه‏ ها و پر فاصله‏ ترین جاها به میدان او در آوردند.

اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏ کنم، و از اهل نفاق و دو رویى بر حذر مى‏ دارم، زیرا آنان گمراه و گمراه کننده‏ اند، لغزیده‏ گانند و دیگران را مى‏ لغزانند، به رنگهاى گوناگون در مى‏ آیند و به هر وسیله و با هر زبان در صدد فریفتن شمایند، و در هر فرصتى شما را هدف خود قرار داده، و در هر کمینگاهى در کمین شما نشسته‏ اند، دلهایشان بیمار و ظاهرشان از نشانه‏ هاى آن پاک است، پنهانى به سوى مقاصد خویش گام برمى ‏دارند، و مانند حرکت بیمارى در بدن، آرام آرام به جنبش در مى ‏آیند، سخن پردازى آنها دواست و گفتارشان شفاست، لیکن کردارشان دردى است درمان ناپذیر، بر رفاه و آسایش دیگران حسد مى‏ برند، و بر سختى و گرفتارى مردم مى‏ افزایند، و امیدها را به نومیدى بدل مى‏ گردانند، آنها در هر راهى براى خود کشته ‏اى، و به سوى هر دلى وسیله‏ اى دارند، و در هر غم و اندوهى اشکها مى ‏ریزند، مدح و ستایش را به یکدیگر وام مى‏ دهند و پاداش خود را انتظار دارند، اگر درخواستى کنند اصرار مى‏ ورزند، و اگر کسى را سرزنش کنند پرده از کار او بر مى ‏دارند و اگر حکمران شوند ستم را از حدّ مى‏ گذرانند، در برابر هر حقّى باطلى، و براى هر راستى کجى و براى هر زنده ‏اى کشنده ‏اى و براى هر درى کلیدى و براى هر شبى چراغى آماده کرده‏ اند، اظهار نومیدى و بى‏ طمعى را براى رسیدن به مطامع خود وسیله قرار مى‏ دهند تا بازار خود را رونق دهند، و متاع خدعه و تزویر خویش را به صورت کالایى ارزنده رواج بخشند، سخن مى‏ گویند و حقّ را به باطل مى ‏آمیزند، به توصیف مى ‏پردازند و باطل را به صورت حقّ جلوه‏ گر مى ‏سازند، راه را براى فریب دادن مردم هموار گردانیده، و طریق رهایى آنان را از تنگناى نیرنگهایشان پر پیچ و خم ساخته ‏اند، آنان یاران و پیروان شیطان و زبانه آتش دوزخند: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ».

 

شرح

 

امام (ع) در این خطبه از دو دیدگاه به حمد و ستایش خداوند متعال پرداخته است، یکى آن که توفیق طاعت و فرمانبردارى را که بزرگترین وسیله رستگارى است نصیب فرموده و دیگر این که از گناه و نافرمانى که سبب بزرگترین خسران و زیان است دور داشته است.
این که خداوند بنده‏ اى را از گناه دور نگه بدارد یا از طریق نواهى و هشدارهایى است که در باره لزوم دورى جستن از گناه، و کیفر گنهکاران داده‏ است، و یا این که دست او را از وصول به اسبابى که وى را به معصیت مى‏کشاند و به گناه وادار و آماده مى‏کند کوتاه مى‏سازد که البتّه همه اینها از عنایات اوست.

پس از این از خداوند دو چیز را درخواست مى‏ کند، نخست این نعمت را که به تقدیم شکر آن پرداخته است کامل گرداند، چنان که خود فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» دیگر توفیق تمسّک به ریسمان محکم الهى یعنى دین قویم اوست که هر کس به آن چنگ زند او را از در افتادن در پرتگاه نابودى و ژرفناى دوزخ نگه مى‏ دارد.

سپس به رسالت آسمانى پیامبر اکرم (ص) گواهى مى‏ دهد، و به شرح احوال آن حضرت در اداى این رسالت مى ‏پردازد، واژه غمره را براى سختیهاى بسیار و ناگواریهاى زیاد که از هر سو در آغاز بعثت به آن بزرگوار رو آورده بود استعاره فرموده است، زیرا این حوادث انبوه به آبى که بر رویهم انباشته و متراکم شود شباهت داشته است، واژه خوض (فرو رفتن) ترشیح این استعاره و اشاره به همین رنجهاى بسیار و مصیبتهاى اندوهبارى است که پیامبر اکرم (ص) در آغاز دعوت خود از مشرکان تحمّل فرموده است جمله تجرّع فیه کلّ غصّه کنایه از غمها و اندوههایى است که بر اثر این رخدادهاى ناگوار پیاپى بر خود هموار مى‏ ساخته است، منظور از تلّون ادنین این است که دلهاى خویشان پیامبر (ص) در این هنگام از او برگشته و هر کدام به گونه‏اى بر ضدّ او دگرگون شده بود، و مقصود از جمله تألّب الأقصون گردهمایى غیر اقارب و بیگانگان بر ضدّ او و همدستى آنها با طوایف مختلف عرب از دورترین نقاط عربستان براى جنگ با اوست.

فرموده است: و خلعت إلیه العرب… تا رواحلها.
دو جمله مذکور دو مثل رایج است که امام (ع) براى بیان شدّت شتاب اعراب در جنگ با پیامبر (ص) بدانها تمثّل جسته است، براى این که اسب در هنگامى که لجامش رها شود از هر موقع دیگر تیز پاتر و زمانى که بر شکم شتر سوارى بکوبند از هر زمان دیگر تندروتر است، به علاوه این مثلها اشاره دارد به‏ این که اعراب سواره و پیاده به جنگ با پیامبر (ص) شتافتند.

فرموده است: حتّى أنزلت بساحته عداوتها.
مراد از عداوت در این جا، جنگها و شرارتهاى آنهاست که نتیجه و حاصل دشمنى است و اطلاق آن بر جنگ بر سبیل مجاز بوده و از باب نهادن نام سبب بر مسبّب است.
کسانى که با تاریخ آشنایى دارند مى ‏دانند پیامبر گرامى (ص) براى اداى رسالت خود، و جلب خشنودى ذات مقدّس پروردگار چه رنجها و سختیها را بر خود هموار کرد، از جمله این که قریش او را در آغاز دعوت پیوسته استهزا و مسخره کردند و به او سنگ زدند تا پشت پاهایش خونین گشت و کودکان بر او فریاد کشیدند، و شکمبه بر سر او خالى کردند، و جامه ‏اش را به گردنش پیچانیدند، و او و کسانش را سالهایى در شعب بنى هاشم محصور، و هر گونه رفت و آمد و داد و ستد و ازدواج و گفتگو با آنها را ممنوع کردند، و اگر این نبود که تنى چند به سبب خویشاوندى و یا علل دیگر بر آنها ترحّم آورده شبانه بطور پنهانى اندکى آرد یا خرما به آنها مى‏ رسانیدند از گرسنگى تلف شده بودند، سپس آن همه اذیّت و آزارى که بر اصحاب و یاران او وارد کردند، و آنها را مورد انواع شکنجه‏ ها قرار دادند، چنان که آنان را گرسنه نگه مى‏ داشتند و در آفتاب سوزان به بند مى‏ کشیدند و از درّه‏ها و شکاف کوههاى مکّه بیرون مى‏ راندند، تا این که برخى از آنها ناگزیر شده به کشور حبشه رو آوردند، و خود آن بزرگوار نیز از شرّ قریش و دشمنان خود گاهى به طایفه ثقیف، و زمانى به قبیله بنى عامر و موقع دیگر به ربیعه الفرس و جز آنان پناه مى‏برد، پس از این، طوایف عرب براى کشتن و ترور شبانه او همدست شدند و آن حضرت ناگزیر فرزندان و کسان خویش را ترک، و با رمقى که از جان برایش باقى مانده بود، از آنان گریخت و به اوس و خزرج پناه برد، و پس از آن که به مدینه رسید اعراب مکّه آرام نگرفته جنگ را بر ضدّ او بر پا کردند و دسته ‏هاى سپاهى براى نبرد با او گسیل داشتند و مرکب‏هاى خود را براى این کار به تاخت وتاز در آوردند، تا آن گاه که خداوند او را یارى و برترى داد، و دین خود را نیرومند و آشکار فرمود.

پس از این امیر مؤمنان (ع) به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏کند، و آنان را از منافقان بر حذر مى‏ دارد، و ویژگیهاى این گروه را بر مى ‏شمارد تا آنان را بشناسند و از آنها دورى گزینند و نفرت پیدا کنند، زیرا اینها هم گمراهند یعنى از راه خدا منحرف شده و هدایت نیافته‏اند و هم با القاى شبه ه‏هاى باطل و سخنان نادرست دیگران را به گمراهى مى‏ کشانند، معناى الزّالّون المزلّون نیز همین است.
تلّون آنها کنایه از این است که منافقان به سبب مقاصد باطل و اغراض فاسدى که دارند احوال آنها پیوسته در تغییر، وگفتار و رفتار آنها جوراجور و دستخوش دگرگونى است و با هر کس با چهره و زبانى جداگانه برخورد مى‏کنند، تفتّن منافقان یعنى کوشش آنان براى این که دیگران را در فتنه و بلا اندازند نیز به همین معناست و به گوناگونى گفتار و رفتار آنها بر حسب اغراض و مقاصدى که دارند اشاره دارد،

و مقصود از جمله یعمدونکم بکلّ عماد بیان این است که منافقان قصد دارند به هر نیرنگ و فریب مؤمنان را دچار هر گونه سختى و ناگوارى سازند، و منظور از جمله یرصدونکم بکلّ مرصاد پیگیرى و بررسى اقسام نیرنگها از طرف منافقان است تا بتوانند از طریق حیله و تزویر، در نابودى مؤمنان اقدام و آنها را به هر سختى و بدبختى دچار سازند، مراد از بیمارى دلهاى منافقان و پاکیزگى ظاهر آنان، دردهاى نفسانى است که جان آنها را فرا گرفته مانند حسد و کینه و مکر و فریب، که در نهان بر ضدّ آنان حیله و تزویر به کار مى ‏برند، و در آشکار نسبت به آنان اظهار خوشرویى و دوستى و محبّت و خیرخواهى مى‏ کنند، و این رویّه که انسان با زبان چیزى را خوب و پسندیده بداند و خلاف آن را در دل داشته و پنهان کرده باشد قانون و ضابطه نفاق است،

مقصود از واژه صفاحهم صورت ظاهر آنهاست، و مراد از پاکیزگى صورتهایشان سلامت ظاهر آنها از بیماریهایى است که دلهاى آنها را فرا گرفته است.

فرموده است: پنهانى گام بر مى ‏دارند.
این سخن کنایه از این است که اقدامات زبانى و عملى خود را در جهت مقاصد و اهدافى که دارند پوشیده داشته و دور از فهم و اطّلاع دیگران انجام مى ‏دهند، جمله و یدبّون الضّرّاء نیز به همین معناست، واژه ‏هاى خفاء و ضرّا و بنا بر ظرفیّت منصوبند، و اینها براى کسى که در صدد فریب دیگرى است مثل آورده مى‏شود.

فرموده است: وصفهم دواء… تا العیاء.
یعنى: آنها مانند زاهدان و پارسایان مردمان را موعظه کرده به پرهیزگارى و فرمانبردارى خداوند دستور مى‏دهند، آشکار است که این سخنان درمان ناپاکى و شفابخش گمراهى است، امّا با گناهانى که مرتکب مى‏شوند کردار آنها کردار فاسقان و گمراهان است، و گناه بزرگترین درد درمان ناپذیر است.

فرموده است: حسده الرّخاء.
یعنى اگر در زندگى کسى فراخى و گشایشى بینند بر او حسد مى ‏ورزند، و مؤکّدوا البلاء و اگر کسى را در سختى و گرفتارى مشاهده کنند با سخن چینى و فتنه‏ انگیزى بر رنج و محنت او مى‏ افزایند، به جاى صفت مؤکّدوا، و مولّدوا (تولید کنندگان) نیز روایت شده و معناى آن روشن است، و مقنطوا الرّجاء یعنى اگر کسى امید چیزى را داشته باشد مقتضاى طبع آنها این است که او را نومید گردانند، زیرا روش منافق دروغگو همواره بر این است که دور را نزدیک و نزدیک را دور نشان دهد.

فرموده است: لهم بکلّ طریق صریع.
این سخن اشاره بر این است: کسانى که در نتیجه فریب و نیرنگ اینها کشته شده یا آزار و آسیب دیده بسیارند، واژه طریق یا کنایه از مقاصد گوناگون منافقان، و یا منظور نیرنگها و بد اندیشیهاى مختلف آنهاست که در هر صورت مستلزم اذیّت و آزار دیگران است.

فرموده است: إلى کلّ قلب شفیع.
یعنى: از ویژگیهاى منافق این است که در هر دلى به گونه ‏اى راهى خاصّ او پیدا کند، و براى نفوذ در وى وسیله‏ اى جداگانه فراهم سازد، تا خود را دوست همگان حتّى دشمنان قلمداد کند، و بدین طریق بتواند فتنه به راه اندازد و شور و شرّ به پا سازد، و در واقع او دوست همگان نیست بلکه دشمن همگى است، همچنین جمله لکلّ شجو دموع کنایه از این است که براى دست یافتن به مقاصد و اغراض خود در برابر گریه و اندوه دیگران، به دروغ اظهار غمگینى مى‏ کنند و اشک مى‏ریزند در حالى که آنان دشمن غمدیدگانند.

فرموده است: یتقارضون الثّناء و یتراقبون الجزاء.
یعنى: هر یک از آنها همکار خود را مى‏ستاید تا او نیز به ستایش وى اقدام کند و در برابر کار خود از او انتظار پاداش دارد.

فرموده است: إن سألوا ألحفوا.
یعنى: اگر از کسى درخواستى داشته باشند براى این که او درخواست آنها را انجام دهد اصرار مى‏ورزند و پافشارى مى‏کنند، و این از صفات زشت به شمار آمده چنان که حقّ تعالى فرموده است: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی»«».

فرموده است: و إن عذلوا کشفوا.
یعنى اگر کسى را سرزنش کنند عیبهاى او را آشکار و از این طریق او را شرمنده و سرافکنده مى‏سازند و بسا این که عیبهاى او را در حضور کسى به او مى‏گویند که دوست نمى‏دارد وى در جریان آنها قرار گیرد، و اینها از آن ناصحان خیر اندیش نیستند که در هنگام عتاب و بازخواست پرده از گناه انسان بر ندارند و به کنایه ‏اى لطیف و سر بسته اکتفا کنند، و إن حکموا أسرفوا یعنى اگر یکى از آنها حکمرانى و فرمانروایى یابد در بیدادگرى و شکمخوارگى زیاده روى مى ‏کند، و درشهوترانى و بهره‏ گیرى از خوشیهاى دنیا پا از حدّ فراتر مى‏ گذارد، زیرا او به سبب جهل و نادانى نمى‏ تواند عواقب کارها را پیش بینى کند و مى‏ پندارد هیچ کارى بهتر و بالاتر از آنچه او مى ‏کند در این جهان نیست، جمله قد أعدّوا لکلّ حقّ باطلا یعنى براى این که حقّ را باطل جلوه دهند و آن را در جامه تزویر خود بپوشانند شبهاتى آماده کرده ‏اند، و لکلّ حىّ قاتلا این که براى هر زنده‏اى کشنده‏اى فراهم ساخته ‏اند کنایه از این است که براى از میان بردن هر حقّى وسیله‏اى مهیّا کرده‏اند، و حىّ در این جا اعمّ از انسان زنده و هر امرى است که هنگامى که آنان در صدد تباهى و نابودى آن بر مى‏آیند ثابت و پا بر جا باشد، جمله و لکلّ باب مفتاحا یعنى براى هر درى از حیله و تزویر کلیدى ساخته‏ اند، واژه مفتاح (کلید) استعاره است، در عبارت و لکلّ لیل مصباحا واژه لیل (شب) براى امور مشکل و مبهم استعاره شده است، همچنین واژه مصباح (چراغ) براى آراء و نظریّاتى که آنان در این گونه امور اظهار و بدینوسیله در آن دخالت کرده نیرنگ خود را به کار مى‏برند استعاره شده است، مانند حیله‏اى که عمرو بن عاص در جنگ صفّین در شبى که به لیله الهریر معروف است به معاویه آموخت تا لشکریان شام قرآنها را بر سر نیزه‏ها بلند کنند و از سپاه عراق بخواهند که قرآن میان آنان داورى کند، و براى رهایى از جنگى که شامیان را به ستوه آورده بود جز این رأى منافقانه و نیرنگ زیرکانه راهى نبود، معناى عبارت یتوصّلون إلى الطّمع بالیأس این است که منافقان با اظهار بى‏نیازى از آنچه در دست مردم است و زهد نمایى، به مطامع خود دست مى‏یابند، چنان که راه و روش بسیارى از زاهدان این زمان است، توصیف منافقان به این که چیزى را که مى‏خواهند به دست آورند ضدّ وسیله تحصیل آن را به کار مى‏برند، بلیغترین تعریف ممکن در باره اهل نفاق و تزویر است.

فرموده است: لیقیموا به أسواقهم.
واژه أسواق (بازارها) براى همین رفتار ریاکارانه و مزوّرانه منافقان با مردم، وطریقه داد و ستد آنان استعاره شده، و پیروى آنها از این روش براى این است که بازار خود را گرم داشته، و کالاى ریا و تزویر خویش را رواج بخشند، جمله و ینفقوا به أعلاقهم نیز به همین معناست، واژه أعلاق (چیزهاى نفیس) براى آراء و اندیشه‏هاى منافقان که به پندار خودشان بسیار ارزشمند و عالى است، استعاره شده است.

فرموده است: یقولون… تا فیوهّمون.
یعنى منافقان با گفتار خود شبهه در دلها مى‏اندازند و باطل را به صورت حقّ جلوه‏گر مى‏سازند.

فرموده است: قد هوّنوا الطّریق.
یعنى اینان مى‏دانند براى پیش برد مقاصد و نیرنگهاى خود چگونه گام بردارند و راه خویش را هموار سازند، جمله و أضلعوا المضیق به معناى این است که تنگناها را پیچ و خم دار کرده‏اند، واژه مضیق کنایه از طرق دقیق مداخله در امور است و منظور از پیچ و خم دادن به طرق مذکور این است که منافقان هنگامى که بخواهند در امر مشکل و دشوارى خود را وارد سازند، قصد خود را اظهار نمى‏دارند و وانمود مى‏کنند که هدف آنها چیز دیگرى است، تا کار خود را از نظر دیگران پوشیده داشته و امر را بر آنان مشتبه سازند که مبادا بر حیله و تزویر آنها آگاه شوند و مقصود آنان حاصل نگردد.
فرموده است: فهم لمّه الشّیطان.
یعنى آنان یاران و پیروان شیطانند، و حمه النّیران واژه حمه با تخفیف براى شرارتهاى بزرگ آنها استعاره شده زیرا شرارتهاى منافقان مانند شعله‏هاى سوزان آتش موجب اذیّت و آزار است.

 

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی، ج ۳ ، صفحه‏ ى ۷۷۲-۷۸۲

بازدیدها: ۳۵

خطبه۱۸۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

( خطبه۱۹۳صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) یصف فیها المتقین‏

رُوِیَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع یُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ- کَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- صِفْ لِیَ الْمُتَّقِینَ حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ- فَتَثَاقَلَ ع عَنْ جَوَابِهِ- ثُمَّ قَالَ یَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ- فَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ- فَلَمْ یَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَیْهِ- فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص-

 

ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ- غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ- لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِیَهُ مَنْ عَصَاهُ- وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَهُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعَایِشَهُمْ- وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْیَا مَوَاضِعَهُمْ- فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ- مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ- غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ- وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ- نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ- کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ- وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کُتِبَ عَلَیْهِمْ- لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ- شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ- عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ- فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ- وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ- قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ- وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَهٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ- صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَهً- تِجَارَهٌ مُرْبِحَهٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ- أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا- وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا-

 

أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ- تَالِینَ‏ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلًا- یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ- فَإِذَا مَرُّوا بِآیَهٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً- وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ- وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَهٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ- أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ- وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ- فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ- مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ- یَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ-

 

وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ- قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِدَاحِ- یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى- وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یَقُولُ قَدْ خُولِطُوا- وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ- لَا یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ- وَ لَا یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ- فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ- إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ- أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی وَ رَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسِی- اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا یَقُولُونَ- وَ اجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِی مَا لَا یَعْلَمُونَ

 

فَمِنْ عَلَامَهِ أَحَدِهِمْ أَنَّکَ تَرَى لَهُ قُوَّهً فِی دِینٍ- وَ حَزْماً فِی لِینٍ وَ إِیمَاناً فِی یَقِینٍ وَ حِرْصاً فِی عِلْمٍ- وَ عِلْماً فِی حِلْمٍ وَ قَصْداً فِی غِنًى وَ خُشُوعاً فِی عِبَادَهٍ- وَ تَجَمُّلًا فِی فَاقَهٍ وَ صَبْراً فِی شِدَّهٍ وَ طَلَباً فِی حَلَالٍ- وَ نَشَاطاً فِی هُدًى وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ- یَعْمَلُ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَهَ وَ هُوَ عَلَى وَجَلٍ- یُمْسِی وَ هَمُّهُ الشُّکْرُ وَ یُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّکْرُ- یَبِیتُ حَذِراً وَ یُصْبِحُ فَرِحاً- حَذِراً لِمَا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَهِ- وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَهِ- إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فِیمَا تَکْرَهُ- لَمْ یُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِیمَا تُحِبُّ- قُرَّهُ عَیْنِهِ فِیمَا لَا یَزُولُ وَ زَهَادَتُهُ فِیمَا لَا یَبْقَى- یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ- تَرَاهُ قَرِیباً أَمَلُهُ قَلِیلًا زَلَلُهُ خَاشِعاً قَلْبُهُ- قَانِعَهً نَفْسُهُ مَنْزُوراً أَکْلُهُ سَهْلًا أَمْرُهُ- حَرِیزاً دِینُهُ مَیِّتَهً شَهْوَتُهُ مَکْظُوماً غَیْظُهُ- الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ- إِنْ کَانَ فِی الْغَافِلِینَ کُتِبَ فِی الذَّاکِرِینَ- وَ إِنْ کَانَ فِی الذَّاکِرِینَ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ- یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یُعْطِی مَنْ حَرَمَهُ- وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ بَعِیداً فُحْشُهُ- لَیِّناً قَوْلُهُ غَائِباً مُنْکَرُهُ حَاضِراً مَعْرُوفُهُ- مُقْبِلًا خَیْرُهُ مُدْبِراً شَرُّهُ- فِی الزَّلَازِلِ وَقُورٌ وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ- وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ لَا یَحِیفُ عَلَى مَنْ یُبْغِضُ- وَ لَا یَأْثَمُ فِیمَنْ یُحِبُّ- یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ- لَا یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ وَ لَا یَنْسَى مَا ذُکِّرَ- وَ لَا یُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لَا یُضَارُّ بِالْجَارِ- وَ لَا یَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ وَ لَا یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ- وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ- إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ- وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّى یَکُونَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی یَنْتَقِمُ لَهُ- نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَهٍ- أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ- بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَهٌ- وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَ رَحْمَهٌ- لَیْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْرٍ وَ عَظَمَهٍ وَ لَا دُنُوُّهُ بِمَکْرٍ وَ خَدِیعَهٍ-

 

قَالَ فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَهً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا.

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ- ثُمَّ قَالَ أَ هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَهُ بِأَهْلِهَا- فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ فَمَا بَالُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- فَقَالَ ع وَیْحَکَ إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لَا یَعْدُوهُ- وَ سَبَباً لَا یَتَجَاوَزُهُ فَمَهْلًا لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا- فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ

ترجمه

روایت شده است یکى از یاران امیر مؤمنان (ع) که همّام نام داشت و مردى عابد و پارسا بود، به آن حضرت عرض کرد اى امیر مؤمنان صفات پرهیزگاران را برایم آن چنان بیان فرما که گویا آنان را مى‏ بینم، امام (ع) در دادن پاسخ او درنگ کرد، و پس از آن فرمود:

اى همّام از خدا بترس و نیکى کن «فَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ«»» لیکن همّام به این پاسخ بسنده نکرد و بر درخواست خود اصرار ورزید تا این که آن حضرت را سوگند داد، لذا امام (ع) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر گرامى (ص) فرمود:

«أمّا بعد، خداوند سبحان آفریدگان را بیافرید در حالى که از طاعت آنها بى‏ نیاز و از نافرمانى آنان ایمن بود چه گناه گنهکار زیانى به خدا نمى‏ رساند و طاعت فرمانبردار سودى عاید او نمى‏ گرداند.

روزى و وسایل زندگى را میان آنان تقسیم کرد و هر کس را در مرتبه خویش قرار داد، امّا پرهیزگاران در دنیا داراى صفاتى‏ برجسته‏ اند:

گفتارشان از روى راستى و پوشاکشان بر اساس میانه‏ روى و روش آنها فروتنى است، ازآنچه خداوند بر آنان حرام کرده چشم پوشیده ‏اند، و گوشهاى خود را به دانشى که آنان را سود رساند فرا داده ‏اند، در برابر سختى و بلا مانند کسانى هستند که از آسایش و رفاه برخوردارند، و اگر اجل و مدتى را که خداوند براى آنان معیّن کرده نبود، جانهایشان در بدنهایشان از شوق ثواب و بیم عقاب یک لحظه آرام نمى‏ گرفت، پروردگار در نظر آنان بزرگ است از این رو آنچه جز اوست در دیده آنان کوچک است، آنها مانند کسى هستند که بهشت را دیده و در آن مشغول تنعّم است، و آتش دوزخ را نگریسته و در آن معذّب است، دلهاى آنها اندوهناک است و دیگران از آزارشان ایمنند، بدنهاى آنها لاغر، و نیازهایشان اندک، و روحشان عفیف و پاکیزه است، روزهاى کوتاهى شکیبایى کردند و در پى آن به آسایشى طولانى رسیدند، این داد و ستد پرسودى است که پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است، دنیا آنان را خواستار شد لیکن آنها آن را نخواستند، دنیا آنان را اسیر و گرفتار خود کرد، و آنها با دادن جان خود را از آن رها ساختند.

امّا شب را (براى نماز) بر پا ایستاده ‏اند، قرآن را با تأمل و اندیشه مى‏ خوانند، با خواندن آن دلهاى خود را اندوهگین مى‏ سازند و درمان درد خویش را از آن مى ‏جویند، هنگامى که به آیه ‏اى رسند که امید برانگیز است به آن اعتماد مى‏ کنند، و دل به آن مى‏ بندند، و با شوق بسیار بدان مى‏ نگرند و گمان مى ‏برند آنچه آیه مژده مى‏ دهد در برابر چشم آنها قرار دارد و چون به آیه‏ اى برخورد کنند که بیم دهنده و ترس انگیز است گوش دل به آن مى‏ دهند چنان که گویا صداى نفس کشیدن جهنّم در بیخ گوش آنها طنین- افکن است، آنها قامت را خم کرده به رکوع مى‏ روند، و پیشانى و کف دست و زانوها و انگشتان را بر زمین مى ‏سایند و سجده مى‏ کنند و آزادى خویش را از آتش دوزخ از خداوند مى‏ طلبند.

امّا در روز آنها بردبارانى دانا، و نیکوکارانى پرهیزگارند، ترس از خدا بدنهاى آنها را مانند چوبه تیر تراشیده و لاغر کرده و چون بیننده به آنها بنگرد مى ‏پندارد اینان بیمارند در حالى که هیچ گونه بیمارى ندارند، بیننده مى‏ گوید اینها را دیوانگى فرا گرفته در صورتى که آنان را امرى بس بزرگ به خود مشغول داشته است.
اینان به اعمال اندک خشنود نمى ‏شوند، و اعمال بسیار خود را زیاد نمى‏ شمرند، آنان پیوسته خود را متّهم به تقصیر مى‏ کنند و از کردار خویش بیمناکند، اگر یکى از آنها را بستایند، او از آنچه در باره ‏اش گفته شده در هراس مى‏ افتد و مى‏ گوید: من از دیگران به حال خویشتن آگاهترم، و پروردگارم از من به من داناتر است، پروردگارا مرا به آنچه مى‏ گویند بازخواست مکن، و مرا برتر از آنچه گمان مى‏ کنند قرار ده، و گناهان مرا که نمى‏ دانند بر من ببخش.

نشانه هر یک از آنها را که بنگرى این است: در دین نیرومند، در نرمخویى دور اندیش، در ایمان داراى یقین سرشار، در به دست آوردن دانش حریص، با داشتن علم بردبار، در توانگرى میانه ‏رو، در بندگى حقّ تعالى خاشع، در عین تنگدستى آراسته، در سختى شکیبا، در به دست آوردن حلال کوشا، در طریق هدایت چالاک و از طمع بر کنار است، با این که اعمال شایسته انجام مى‏ دهد بیمناک است، چون روز را به شام مى‏ رساند همه کوشش او شکر و سپاس خداست، و هنگامى که شب را به روز در آورد تمامى اندیشه او ذکر و یاد اوست، شب را ترسان مى‏ گذراند، و روز را شادمان آغاز مى‏ کند، ترس او از وقوع غفلت، و شادمانى او به سبب فضل و رحمت خداست که به او رسیده است، اگر نفس او در تحمّل آنچه ناخوش مى‏ دارد سرکشى و نافرمانى کند خواهش آن را نسبت به آنچه دوست مى ‏دارد برآورده نمى‏ کند، روشنى چشم او در چیزى است که جاودانى است و زهد و وارستگى او در آن چیزى است که ناپایدار و فانى است.
او بردبارى و دانش را به هم آمیخته و گفتار را با کردار قرین ساخته است، او را مى ‏بینى که آرزویش کوتاه، لغزش او کم، دلش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، کارش آسان و دین وى محفوظ است، شهوتش از میان رفته و خشم خود را فرو خورده است، خیر او مورد امیدوارى و از شرّ او ایمنى‏حاصل است، اگر در میان غافلان به سر برد از ذاکران به شمار است، و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نیست.

از کسى که به او ستم کرده در مى‏ گذرد و به آن که محرومش ساخته بخشش مى‏ کند، و به کسى که از او بریده مى‏ پیوندد، از ناسزاگویى به دور است. گفتارش نرم، بدى از او جدا، و نیکى در او پیدا و آشکار است، خیر او رو آورده و شرّش پشت کرده است، در سختیها و گرفتاریها آرام و استوار، و در برابر ناگواریها شکیبا و بردبار، و در هنگام خوشى و آسایش شکر گزار است، در باره کسى که او را دشمن مى ‏دارد ستم نمى‏ کند، و به خاطر کسى که او را دوست مى ‏دارد مرتکب گناه نمى‏ شود، به حقّ اعتراف مى‏ کند پیش از آن که بر ضدّش گواه آورده شود، آنچه را بدو سپرده‏ اند تباه نمى‏ گرداند، و آنچه را به او تذکّر داده ‏اند به دست فراموشى نمى ‏سپارد، و مردم را به لقبهاى زشت نمى‏ خواند، و به همسایه زیان نمى ‏رساند، و مصیبت‏زده را شماتت نمى ‏کند، در آنچه باطل است وارد نمى‏ شود، و پا از مرز حقّ بیرون نمى‏ نهد، اگر خاموشى گزیند سکوتش او را غمگین نمى‏ کند، و اگر بخندد آواز خنده ‏اش بلند نمى ‏شود، و اگر بر او ستم رود شکیبایى مى ‏ورزد تا خداوند بزرگ انتقام او را بگیرد. نفسش از او در رنج، و مردم از او در آسایشند، براى آخرتش خود را به سختى مى‏ اندازد، و مردم را از شرّ نفس خویش آسوده مى‏ گرداند، دورى جستن او از کسانى که از آنان کناره ‏گیرى مى‏ کند به خاطر زهد و مصون ماندن از گناه است، و نزدیکى او به کسانى که با آنها معاشرت مى‏ کند بر پایه نرمش و مهربانى است، نه کناره‏ گیرى او به سبب تکبّر و خود پسندى است و نه نزدیکى او براى نیرنگ و فریب مى ‏باشد.»

 

راوى گفته است: در این هنگام همّام مدهوش شد، و در همین حالت جان به جان آفرین تسلیم کرد، امیر مؤمنان (ع) فرمود: آگاه باشید: به خدا سوگند من از این پیشامد بر او بیم داشتم، سپس فرمود: نصایح و مواعظ درست در کسانى که شایستگى آن را دارند این چنین تأثیر مى‏ کند، یکى از حاضران گفت: اى امیر مؤمنان خودت را چه حال است‏

«چرا در شما اثر نکرد» امام (ع) در پاسخ او فرمود: واى بر تو هر اجلى وقت معیّن و سبب مشخّصى دارد که از آن تجاوز نمى‏ کند، از این گفتار باز ایست و دیگر این سخن مگو زیرا این را شیطان بر زبانت نهاده است.

شرح

باید دانست از این جا به بعد نسخه‏ هاى نهج البلاغه از نظر ترتیب خطبه‏ ها با یکدیگر اختلاف دارد. در بسیارى از نسخه ‏ها خطبه مذکور در آغاز جلد دوّم و پس از خطبه معروف به قاصعه قرار داده شده است، و آنچه پس از پاسخ آن حضرت به برج بن مسهر طائى آمده خطبه‏اى است که با عبارت: الحمد للّه الّذی لا تدرکه الشّواهد و لا تحویه المشاهد آغاز مى‏شود، و در نسخه ‏هاى زیاد دیگرى خطبه‏اى که شرح آن گذشت متّصل به پاسخ آن بزرگوار به برج بن مسهر است، و خطبه الحمد للّه الّذی لا تدرکه الشّواهد… پس از گفتار سیّد رضى آمده که مى‏ گوید: و از سخنان آن حضرت علیه السّلام است به هنگامى که پیامبر خدا (ص) را غسل مى ‏داد، و پس از این تمام خطبه قاصعه و بعد از آن «باب المختار من کتب امیر المؤمنین (ع) و رسائله» قرار داده شده است، گروهى از شارحان نهج البلاغه مانند امام قطب الدّین ابى الحسین کیدرى«» و عبد الحمید بن ابى الحدید ترتیب اخیر را پیروى کرده‏اند، و چون گمان قوى این است که اینان ترتیب مذکور را به اعتماد نسخه‏ هاى صحیحى که در دست داشته ‏اند برگزیده ‏اند، لذا من با آنان هماهنگ شده همین روش را اختیار کردم.

امّا همّام، او همّام بن شریح بن یزید بن مرّه بن عمرو بن جابر بن عوف اصهب است، که از پیروان و دوستان على (ع) به شمار است و مردى عابد و پارسابود، درنگ امام (ع) در دادن پاسخ به او براى این بود که استعداد و آمادگى او را براى پذیرش موعظه، و تأثیر عمیق آن را در وجود او مى‏ دانست و بیم داشت که با شنیدن پاسخ، از خوف خدا هوش از سرش برود و جان از قالب تهى کند، از این رو او را به رعایت تقوا دستور داد، و منظور از این ترس از خدا در باره حفظ جانش بود که مبادا بر اثر این پرسش، حادثه ناگوارى براى او رخ دهد، معناى و أحسن که در دنباله جمله اتّق اللّه آمده این است که بر جان خویش نکویى کند، و آن را به کارى که بیش از توان اوست وادار نسازد، از این رو هنگامى که همّام بى‏ هوش به زمین افتاد و مرد، امیر مؤمنان (ع) فرمود: بدانید به خدا سوگند من در باره او از این حیث بیمناک بودم، و امام (ع) هنگامى پاسخ او را داد که به گفتار آن حضرت بسنده نکرد و جز جواب پرسش خود را نمى‏خواست و عزم علیه یعنى در خواهش خود اصرار ورزید و آن بزرگوار را سوگند داد.
اگر گفته شود: چگونه امام (ع) با این که ظنّ غالب به هلاکت او دارد به وى پاسخ مى‏دهد در صورتى که او مانند پزشک است که به هر یک از بیماران بر حسب استعداد و توان طبیعت او دارو تجویز مى‏ کند.

پاسخ این است: چیزى را که آن حضرت در باره همّام گمان داشت این بود که بر اثر شوق بسیار هوش از سر بدهد امّا این که این امر به مرگ او منجرّ گردد در گمان آن حضرت نبود.

این که امیر مؤمنان (ع) نخست بیان داشته که خداوند از طاعت مخلوق بى‏ نیاز و از نافرمانى و معصیت آنان ایمن است براى این است که ممکن است برخى از نادانان گمان کنند که در تقوا و طاعت بندگان سودى، و بر اثر گناه گنهکاران زیانى متوجّه حقّ تعالى مى‏گردد، زیرا همگى یا بیشتر دستورهاى خداوند به موضوع تقوا و طاعت او برگشت دارد و همین پرهیزگارى است که‏ شریفترین و بالاترین وسیله تقرّب به خداوند مى‏باشد از این رو امام (ع) این امر را در صدر خطبه خود قرار داده و خداوند متعال را از این سود و زیان تنزیه فرموده است، و ما دلائل این امر را بارها در این کتاب آورده ‏ایم.

فرموده است: فقسم بینهم… تا مواضعهم.

این جملات در توضیح و تأکید بى ‏نیازى خداوند از بندگان است، براى این که حق تعالى مبدأ آفرینش، و روزى بخش‏ آفریدگان است، و اوست که آنان را به دنیا کشانیده و در مراتب و درجاتى که دارند قرار داده، یکى را توانگر و دیگرى را تهیدست، و یکى را شریف و بزرگوار و دیگرى را پست و خوار گردانیده، لا جرم او غنىّ مطلق و بى‏نیاز از بندگان است، و این سخن اشاره به گفتار حق تعالى است که فرموده است: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ«»».

پس از این امیر مؤمنان (ع) به شرح غرض خود در این خطبه که بیان احوال پرهیزگاران است پرداخته و آنان را بطور مجمل و فشرده توصیف، و فرموده است: فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل یعنى: پرهیزگاران کسانى هستند که همه فضیلتهایى را که مایه اصلاح و تهذیب نیروى علم و عمل است در خویشتن گرد آورده ‏اند، سپس به ترتیب و تفصیل این فضیلتها مى ‏پردازد:

۱- منطقهم الصّواب:

درستى گفتار فضیلتى است که ناشى از رعایت عدالت در زبان است، و عبارت از این است که: انسان در جایى که باید سخن بگوید، سکوت نکند که در صورت خاموشى کوتاهى کرده، و در آن جا که باید خاموشى گزیند سخن نگوید که در صورت خلاف، زیاده روى کرده است بلکه هر سخن را در جاى خود بگوید، و هر نکته را در آن جا که سزاوار است بازگو کند، و این عدالت در زبان، اخصّ از راستگویى و صدق گفتار است، زیرا ممکن است انسان‏چیزى را که گفتن آن سزاوار نیست بگوید و راست هم گفته باشد.

۲- و ملبسهم الإقتصاد:

میانه روى در پوشاک فضیلتى است که از مراعات عدالت در لباس نشأت مى‏ گیرد، بنا بر این او لباسى نمى‏ پوشد که وى را در زمره اسرافکاران و ناز پروردگان در آورد، و چیزى بر تن نمى‏کند که بیرون از عرف زاهدان و پارسایان بوده، و او را در جرگه فرومایگان و خسیسان وارد سازد.

۳- و مشیهم التّواضع:

فروتنى ملکه‏اى است از شاخه‏هاى عفّت، و عبارت از عدالت در حفظ حدّ وسط صفت ذلّت پذیرى و خوى تکبّر و برتریجویى است، و رفتار متواضعانه مستلزم آرامش و وقارى است که برخاسته از فروتنى نفس پرهیزگاران است.

۴– از آنچه خداوند حرام فرموده است چشم پوشیده ‏اند: این صفت نتیجه عفّت و خویشتندارى است.

۵– گوشها را وقف شنیدن دانش سودمند کرده ‏اند: این فضیلتى است که در نتیجه مراعات عدالت در نیروى شنوایى به دست مى‏آید، دانشهاى سودمند عبارت است از علوم الهى و آنچه بدان مربوط مى‏شود و موجب به کمال رسیدن قواى نظرى و فکرى و نیز موجب تکمیل نیروى عملى انسان است که همان حکمت عملى مى‏باشد، چنان که پیش از این شرح داده ‏ایم.

۶– حال آنها در برابر سختى و بلا همان گونه است که در هنگام خوشى و رفاه است: یعنى در برابر نزول بلا و مشکلات نومید نمى‏شوند، و بر اثر نعمت و آسایش مغرور و سرمست نمى‏گردند بلکه در هر دو حال شکر گزارند. موصول الّذی صفت مصدر محذوفى است و ضمیرى که به آن بر مى‏گردد نیز حذف شده است تقدیر جمله این است که: نزّلت کالنّزول الّذی نزّلته فی الرّخاء، و ممکن است مراد از الّذى، الّذین باشد که نون آن حذف شده است، چنان که در قرآن کریم آمده است: «کالّذِى خَاضُوْا» که در این صورت حال پرهیزگاران در هنگام نزول بلا به حال کسانى که در خوشى و رفاهند تشبیه شده، و در هر دو صورت معنا یکى است.

۷– اشتیاق آنها به ثوابهاى الهى و بیم آنها از عذابهاى او به حدّى است که اگر اجل و عمر آدمى از جانب خداوند مکتوب و معیّن نبود جان در تن آنها قرار و آرام نمى‏گرفت: روشن است که اگر این شوق و ترس به سر حدّ ملکه برسد موجب دوام کوشش در عمل و اعراض از دنیا خواهد بود، و چون منشأ این دو حالت تصوّر عظمت خالق است و به اندازه این تصوّر، هیبت و اهمیّت وعد و وعید او دانسته مى‏شود، لذا قوّت خوف و رجا بسته به میزان درک عظمت خداوند است، و باید دانست که خوف و رجا دو در بزرگ از درهاى بهشت است.

۸- عظم الخالق فی أنفسهم:

خداوند در نظر آنان بزرگ است، درک عظمت حقّ تعالى بر حسب انگیزه‏ها و جاذبه‏هایى است الهى که انسان را به سوى معرفت و محبّت او سوق مى‏دهد، و تفاوتى که در ادراک عظمت بى‏پایان او میان انسانها وجود دارد به سبب تفاوتى است که در میزان معرفت و محبّت خلایق نسبت به او موجود است و به نسبت درجه درک عظمت اوست که کوچکى و زبونى هر چه جز خداست تصوّر، و در برابر چشم باطن جلوه‏ گر مى ‏شود.

فرموده است: فهم و الجنّه کمن رآها… تا معذّبون.

این سخن اشاره به این است که مرد خدا اگر چه با جسم خود در این جهان است لیکن با چشم دل احوال بهشت و خوشبختیهاى آن را مى‏بیند، و چگونگى دوزخ و بدبختیهاى آن را مشاهده مى‏کند آن چنان که گویا با چشم سر بهشت را دیده و در آن متنعّم شده، و دوزخ را با چشمان خود مشاهده کرده و در آن معذّب گشته است. این پایه از ایمان را مرتبه عین الیقین گویند، و درجه شدّت اشتیاق پرهیزگاران به بهشت و بیم آنان از آتش دوزخ بر حسب همین مرتبه از یقین و ایمان است.

۹- قلوبهم محزونه:
اندوه دلهاى آنان نتیجه غلبه ترس از عذاب خداست.

۱۰- شرورهم مأمونه:
این که مردم از شرّ آنان در امانند، به این سبب است که منشأ همگى شرارتها و بدیها دوستى دنیا و زخارف آن است، و مردان خدا ازاین بر کنارند.

۱۱- أجسادهم نحیفه:
علّت لاغرى و نزارى اجساد مؤمنان، بسیارى روزه داشتن و بیدارى، و خشونت خوراک و پوشاک و دورى جستن از خوشیهاى دنیاست.

۱۲- حاجاتهم خفیفه:
نیازهاى آنان اندک است زیرا پرهیزگاران از خوراک و پوشاک و دیگر لوازم زندگى دنیا به اندازه‏اى که ضرورت دارد بسنده کرده‏اند، و این حدّ اقلّ نیاز است.

۱۳- أنفسهم عفیفه:
ملکه عفّت جنبه فضیلت نیروى شهوانى است و عبارت از حدّ وسط میان خاموشى شعله شهوت، و بر افروختگى آن است که فجور گفته مى‏شود و هر دو زشت و از رذائل به شمارند.

۱۴– در برابر ناگواریها و سختیهاى زندگانى دنیا، و ترک خوشیها و لذّتهاى آن شکیبا، و در روبرو شدن با آزار مردم بردبارند، و مى‏دانیم شکیبایى عبارت از ایستادگى انسان در برابر نفس امّاره است تا این که به لذّات زشت و ناروا کشانیده و آلوده نشود، و این که فرموده است مدّتى کوتاه شکیبایى کردند و در پس آن به آسایشى طولانى رسیدند براى این است که رغبت شنوندگان را به صبر در مشکلات برانگیزد، منظور از راحت طولانى سعادتى است که در بهشت حاصل مى‏شود، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّهً وَ حَرِیراً».

فرموده است: تجاره مربحه.
واژه تجارت را، براى اعمال شایسته و فرمانبردارى آنان از اوامر الهى استعاره فرموده است، وجه مناسبت این است که پرهیزگاران با اعمال و عبادات خود خوشیهاى دنیا را با لذّتهاى آخرت معاوضه کرده‏اند، واژه ربح که در عبارت آمده ترشیح این استعاره و بیانگر برترى و ارزشمندتر بودن لذّات آخرت نسبت به خوشیهاى دنیاست که پرهیزگاران به آنها پشت پا زده‏اند، و روشن است که دست یافتن به چنین داد و ستد پرسودى به توفیقات و عنایات الهى وابسته است که‏اسباب آن را فراهم، و آنان را براى عمل در این راه آماده سازد.

۱۵– دنیا آنان را خواهان است لیکن آنان آن را نمى‏خواهند، این سخن به زهد حقیقى پرهیزگاران اشاره دارد، و زهد ملکه‏اى است از فروع عفّت، و مدلول این گفتار کنایه است بر این که آنان شایستگى احراز مقامات دنیوى مانند وزارت و قضاوت و سرورى و بزرگى را دارا هستند و در موقعیّتى قرار دارند که اگر بخواهند این مقامات به آنها مى‏رسد، و نیز احتمال دارد که مقصود از دنیا اهل دنیاست و این مضاف حذف شده باشد.

۱۶– دنیا آنان را به اسارت خود در آورده لیکن آنان جان خود را فدیه داده و از قید آن رها شده‏اند، این گفتار گویاى این معناست که هر کس دنیا را پس از آلودگى و بهره‏گیرى از خوشیهاى آن ترک، و از آن کناره‏گیرى کند، و راه فرمانبردارى خدا را در پیش گیرد، خود را از آثار بد اعمال گذشته خویش که همچون غلّ به گردن او در آمده است آزاد مى‏سازد، واژه أسر (اسارت) براى غلبه و سلطه آثار اعمال بر نفس، و کلمه فدیه براى روگردانیدن از خوشیهاى دنیا و در پیش گرفتن راه خدا استعاره شده است.

این که در جمله أرادتهم الدّنیا و لم یریدوها با واو، و در عبارت ففدوا أنفسهم منها با فاء عطف شده براى این است که‏ همچنان که ممکن است انسان پس از رو آوردن دنیا به او، زهد پیشه کند و از او روى گرداند گاهى هم از نخست و پیش از آن که دنیا روى خوشى به او نشان دهد از آن کناره‏گیرى مى‏کند و زهد را بر مى‏گزیند چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «کسى که آخرت را بزرگترین مقصد خود قرار دهد خداوند او را به مقصودش مى‏رساند و دنیا نیز به او مى‏رسد در حالى که خوار و سر کوفته باشد«»» بنا بر این در جمله و لم یریدوها عطف با فا نیکو نبوده امّا در جمله ففدوا چون فدیه دادن جز پس از اسارت انجام نمى‏گیرد با فاء عطف داده شده است.

۱۷- أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم… تا آذانهم.

این گفتار اشاره به این است که پرهیزگاران نفس امّاره خود را به وسیله عبادات رام و فرمانبردار مى‏گردانند، همچنین بیانگر این است که چگونه آنان در برابر قرآن به هیجان آمده و درمان دردهاى خود را از آن مى‏جویند، و با به کار بستن ترتیل و شمرده و خوب خواندن آن، مقاصد قرآن را درک مى‏کنند، این که فرموده است هنگام تلاوت آیات عذاب، دلهاى خود را قرین غم و اندوه مى‏سازند، این از جمله چاره‏جوییها و درمان طلبیهایى است که از قرآن براى دردهاى خود مى‏کنند، زیرا درد انسان نادانى و دیگر صفات زشت مورد عمل اوست، و داروى نادانى، دانایى، و درمان خویهاى نکوهیده، به دست آوردن صفات پسندیده‏اى است که در جهت مخالف آنها قرار دارد، از این رو آنان با تلاوت قرآن کریم دل را قرین اندوه ساخته، و ترس خود را در برابر آیات عذاب الهى که بر ضدّ غفلت و سرگرمى به امور دنیاست برانگیخته، و با حصول آگاهى درد نادانى خویش را درمان مى‏کنند، زیرا هر صفتى را که قرآن فضیلت دانسته و به آن تشویق کرده، براى صفت ضدّ آن که زشت و ناپسندیده است درمان است، بقیّه این گفتار در باره چگونگى محزون کردن دل و به شوق آوردن آن است.

فرموده است: فهم حانون على أوساطهم
این سخن در باره چگونگى رکوع پرهیزگاران است.

فرموده است: مفترشون لجباههم… تا أقدامهم،
این گفتار اشاره به کیفیّت سجود آنان دارد و اعضاى هفتگانه سجده را ذکر مى‏کند.

فرموده است: یطّلبون… تا رقابهم،

اشاره به خواستى است که پرهیزگاران در این عبادتهاى خود دارند.

۱۸– ویژگیهاى آنان این است که در روز حکیمانند، مراد از آن حکمت شرعیّه است که مشتمل بر کمال نیروى علمى و عملى است و میان صحابه‏ و تابعان معمول بوده است، به جاى حکماء حلماء نیز روایت شده است، و حلم صفت فاضله‏اى مى‏باشد که از فروع ملکه شجاعت است و عبارت از حدّ وسط میان سستى و بى‏حالى و زیاده‏روى در خشم و تندى است که هر دو از خویهاى زشت به شمار مى‏آیند، این که اینها از صفات روز آنهاست، و شب آنها به نماز اختصاص داده شده براى این است که همان گونه که پیش از این گفته‏ایم شب براى برگزارى نماز شایسته ‏تر است.

۱۹– دانشمندانند، منظور از این دانش، کمال قوّت نظرى به وسیله داشتن علوم نظرى است که عبارت از معرفت صانع عالم و شناخت صفات اوست.

۲۰– ابرار و نیکوکارانند، برّ (نیکوکار) که جمع آن ابرار است معناى عفیف (پاکدامن) را نیز شامل است، زیرا واژه مقابل برّ، فاجر (بدکار) است.

۲۱– پرهیزگارانند، مراد از تقوا و پرهیزگارى در این جا ترس از خداست، و اگر چه پیش از این صفت عفّت و بیم از خداوند جزء صفات پرهیزگاران آورده شده لیکن تکرار آنها در این جا به منظور شمارش صفات و اخلاق آنان در ساعات روز است، و آنچه پیش از این گفته شده مراد مطلق اوصاف آنها بوده است.

فرموده است: و قد برأهم الخوف… تا عظیم.
این گفتار در بیان اثرات ترس از خداست که بر جان آنان غلبه دارد، و بى‏ تردید بروز آثار مذکور به سبب این است که روح آنان که عهده‏ دار تدبیر امور تن است در نتیجه توجّه به مبدأ عالم وجود و هراس از قصور در برابر او، و بازماندن نیروى جذب و تغذیه از رسانیدن بدل ما یتحلّل به بدن، نمى‏تواند به اصلاح امور و اداره آن بپردازد، از این رو لاغرى و نزارى آنان را بر اثر ترس از خدا به تیرى که تراشیده شده باشد تشبیه فرموده است، و وجه مشابهت شدّت لاغرى و کاهیدگى آنان است. و این وضع دگرگونى رنگ و رخسار و پوست و قیافه و ضعف انفعالات نفسانى را بر اثر ترس و اندوه به دنبال دارد، لذا بیننده گمان مى‏ کند آنان بیمارند در صورتى که هیچ گونه بیمارى در آنها نیست، جمله و یقول قد خولطوا یعنى بیننده‏ مى‏ گوید آنها دیوانه شده‏ اند، اشاره به حالتى است که در برخى از اوقات به اهل معرفت دست مى‏دهد و این هنگامى است که روح آنها به فرشتگان عالم بالا پیوسته، و از تدبیر امور بدن و ضبط حرکات آن بازمانده و شروع به گفتن سخنانى مى‏کنند که خلاف متعارف بوده و از نظر ظاهر بینان اهل شرع، زشت شمرده شده و به گویندگان آن سخنان نسبت نابخردى و دیوانگى و گاهى کفر و ارتداد داده‏اند، چنان که در باره حسین بن منصور حلّاج نقل شده است«».

فرموده است: و لقد خالطهم أمر عظیم.
یعنى پرهیزگاران را امرى بزرگ به خود مشغول داشته است، و مراد این است که تمامى دل و نهان آنها متوجّه تماشاى شکوه و جلال پروردگار و مطالعه انوار فرشتگان عالم بالاست.

۲۲- فرموده است: لا یرضون من أعمالهم القلیل… تا الکثیر.
پرهیزگاران به سعى اندک خشنود نمى‏شوند، و اعمال بسیار خود را زیاد نمى‏شمرند، زیرا به نتایج والایى که بر اعمال آنها مترتّب است آگاهند.

فرموده است: فهم لأنفسهم متّهمون… تا ما لا یعلمون.
این که پرهیزگاران نفس خویش را به قصور متّهم مى‏کنند، و از اعمال خود بیمناکند به سبب شکّ و بدبینى است که نسبت به توهّمات و تلقینهاى نفس خویش دارند، زیرا نفس این توهّم را در آنها پدید مى‏آورد که عبادتهاى آنها نیکو و مقبول است، و بر وجه مطلوب که موجب تقرّب به درگاه الهى است انجام شده است، و این توهّم باعث خودپسندى و مغرور شدن به عبادت، و کوتاهى در افزایش‏ عمل است، در صورتى که اگر در این باور شکّ کند و اندیشه خود را متّهم سازد به این که در این حکم از نفس امّاره پیروى مى‏کند این بیم در او پدید مى‏آید که اعمال او مطابق دستور انجام نشده است، و در نتیجه، این شکّ و بدبینى او را بر عمل بیشتر وادار، و خودپسندى و فریفتگى او را به عبادتهایى که انجام داده از میان مى‏برد، و مى‏دانیم که عجب و خودپسندى از چیزهایى است که موجب هلاکت انسان است، چنان که امیر مؤمنان (ع) فرموده است: سه چیز هلاکت کننده است: حرصى که دنبال شود و هوسى که پیروى گردد و خودپسندى«».

همچنین ترسى که از ستایش مردم از آنان به آنها دست مى‏دهد درمان حالت برتربینى و خود پسندى است که معمولا بر اثر مدح و ستایش در انسان به وجود مى‏آید، از این رو هنگامى که یکى از آنان را مى‏ستایند در پاسخ مى‏گوید: من به خودم از دیگران داناترم و… پس از این امام (ع) بطور کلّى به ذکر نشانه‏هایى که هر یک از مؤمنان به آنها شناخته مى‏شود پرداخته است، و اوصافى که براى آنان پیش از این بیان فرموده اگر چه به آنان اختصاص داشته و بدانها شناخته مى‏شوند، لیکن گاهى ممکن است برخى از آن صفات به ریا آمیخته شود، در صورتى که تقواى حقیقى به ریا آلوده نمى‏گردد، از این رو اوصاف پرهیزگار را در این بخش از گفتار خود جمع آورى و بطور مرتّب ذکر فرموده است:

۱- در دین نیرومند است، به سبب این که در برابر وسوسه‏هاى شیطان ایستادگى مى‏کند و فریب مردم را نمى‏خورد، و این ویژگیهاى دین عالمان و دانشوران است.

۲- در امور دنیا داراى هشیارى و درنگ و دقّت است و این صفات را با نرمخویى آمیخته و از تندخویى و خشونت بدور است، چنانکه در مثل آمده که: نه‏ چندان شیرین باش که تو را ببلعند و نه چندان تلخ که تو را به دور افکنند، و این همان صفت فاضله عدالت در رفتار با خلق است، و مى‏دانیم نرمخویى گاهى از نظر تواضع مطلوبى است که مقتضاى آیه شریفه: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»«» مى‏باشد، و زمانى ناشى از فرومایگى و ضعف یقین است و تواضعى که پسندیده است همان است که در نخست گفته شد و آن با هشیارى و مصلحتهاى نفس توأم است، امّا فروتنى دوّم از صفات زشت به شمار مى‏آید، و نمى‏تواند با آگاهى و دور اندیشى همراه باشد زیرا افراد سفله و فرومایه را وزش هر نسیمى به جنبش در مى‏آورد و هر جاذبه و انگیزه‏اى آنها را تحت تأثیر قرار مى‏دهد.

۳- ایمان او در حدّ یقین است، چون ایمان عبارت از تصدیق وجود آفریدگار جهان و آنچه دین از جانب او براى بشرآورده است و این تصدیق داراى شدّت و ضعف است، گاهى بر حسب تقلید است یعنى اعتقادى است مطابق با واقع لیکن مستند به انگیزه و دلیل نیست، و زمانى تصدیق ناشى از علم و دانایى است و این عبارت از اعتقادى است که متّکى به برهان و دلیل است. گاهى هم علاوه بر این که تصدیق، از روى علم و مستند به برهان است عدم امکان هر چه جز آن است نیز از روى علم و دلیل مورد اعتقاد و تصدیق است که این را علم الیقین مى‏نامند، و پیشتازان راه حقّ به این مرتبه بسنده نمى‏کنند بلکه با روگردانیدن از دنیا و از میان برداشتن موانع و حجابها خواستار یقینى هستند که حاصل از مرتبه شهود است و منظور از این، یقینى است که تزلزل و احتمال به هیچ روى در آن راه نداشته باشد.

۴- در به دست آوردن و هر چه بیشتر اندوختن دانش حریص است.

۵- دانش را که از صفات ملکوتى است با حلم و بردبارى که از فضیلتهاى‏ نیروى حیوانى است در آمیخته است.

۶- در حال توانگرى میانه‏رو است، روش فاضله عدالت در به کار بردن متاع دنیا همین است که از فضول آن صرف نظر کنند و از حدّ ضرورت نگذرند.

۷- داشتن خشوع و فروتنى و احساس عجز و زبونى در عبادت، و این حالت، نتیجه تفکّر در جلال معبود و عظمت اوست که به منزله روح عبادت است.

۸- در حال تنگدستى بردبار است، زیرا نزد مردم از تهیدستى شکایت نمى‏برد، و از آنها چیزى طلب نمى‏کند، بلکه بى‏نیازى خود را از آنان نشان مى‏دهد، و این حالت از قناعت در زندگى و خشنود بودن به قضاى الهى و بلند همّتى. ناشى مى‏گردد، و توجّه به وعده‏هاى خداوند و آنچه براى پرهیزگاران آماده فرموده است آن را تقویت مى‏کند.

۹- در سختیها شکیباست.

۱۰- در طلب حلال است و از حرام پرهیز مى‏کند، و این صفت برخاسته از عفّت ذات و پاکدامنى است.

۱۱- در طریق هدایت و رستگارى و سیر الى الله پر نشاط و فعّال است، و این به سبب حسن اعتقاد اوست به آنچه خداوند به پرهیزگاران وعده داده است و همچنین نتیجه توجّه به شرافت هدف والایى است که دارد.

۱۲- در باره اعمال شایسته‏اى که به جا مى‏آورد بیمناک است، بدین سبب که مبادا به گونه‏اى که مطلوب و سزاوار است انجام نگردیده، و مورد قبول حضرت حقّ واقع نشده باشد چنان که از امام زین العابدین (ع) روایت شده است هنگامى که براى اداى حجّ تلبیه مى‏گفت ناگهان از شترى که بر آن سوار بود مدهوش به روى زمین افتاد، و موقعى که به هوش آمد علّت را از او پرسیدند، فرمود: ترسیدم پروردگارم در پاسخم بگوید: لا لبّیک و لا سعدیک«».

۱۳- کوشش او در شب سپاسگزارى از خداست، به مناسبت آنچه در روز، روزى او کرده و بر آنچه او را از آن محروم داشته است، همچنین سعى او در روز اداى ذکر الهى است، تا خدا هم او را یاد کند و کمالات نفسانى و بدنى را روزى او گرداند، چنان که فرموده است: «فاذکرونى أذکرکم و اشکروا لى و لا تکفرون».

۱۴- یبیت حذرا و یصبح فرحا… تا الرّحمه.
این گفتار هر چه را پرهیزگار از آن بیمناک و بر حذر است، و همچنین آنچه را بدان خرسند است توضیح مى‏دهد و مقصود آن حضرت این نیست که شب او به بیم از غفلت، و روز او به خشنود بودن اختصاص دارد، بلکه این سخن شبیه این است که مى‏گوییم: فلانى شب را با بیم و روز را با شادى آغاز کرد، همچنین در آن جا که به شکر پرهیزگاران در شب، و ذکر آنها در روز اشاره فرموده منظور آن بزرگوار اختصاص آنها در این اوقات نیست.

۱۵- فرموده است: إن استصعبت… تا تحبّ.
این سخن در باره مقاومت مسلمان پرهیزگار است که هنگامى که نفس امّاره کار را بر او دشوار مى‏سازد در برابر او پایدارى مى‏کند، و آن را بر خلاف آنچه میل دارد مجبور مى‏سازد، و به خواسته‏ها و تمایلات آن اعتنا نمى‏کند.

۱۶- روشنى چشم و شادى دل خود را در چیزهایى مى‏داند که از میان رفتنى نبوده، و در زمره کمالات نفسانى پایدار باشد، مانند دانش و حکمت و صفات برجسته اخلاقى که همگى متضمن لذات باقى و سعادت دائمى است. اصطلاح قرّه عینه (روشنى چشمش) کنایه از خوشى و شادمانى اوست، زیرا مستلزم این است که با دیدن آنچه مطلوب اوست چشمش بدان قرار و آرام گیرد، و از آنچه رفتنى و ناپایدار است چشم پوشد و زهد اختیار کند.

۱۷- بردبارى را با دانش در آمیخته است، پس نادان نیست تا سبکسرى کند، همچنین گفتار را با کردار قرین ساخته است در نتیجه آنچه را نمى‏کند نمى‏گوید، و به کار نیکى که خود آن را به جا نمى‏آورد فرمان نمى‏دهد، و از کار زشتى که پس از گفتن، خودش مرتکب آن مى‏شود دیگران را نهى نمى‏کند، و از وعده خود تخلّف نمى‏ورزد تا خود را در زمره دشمنان خدا قرار دهد، چنان که فرموده است: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»«».

۱۸- آرزویش کوتاه است، و آمال دور و دراز ندارد، زیرا مرگ را بسیار یاد مى‏کند، و پیوسته در اندیشه لقاى پروردگار است.

۱۹- لغزشهایش اندک است، مى‏دانیم که لغزشهاى خداشناسان از قبیل ترک اولى است، زیرا صدور کارهاى خوب و شایسته، ملکه و طبیعت آنها گردیده، و انگیزه‏هاى لغزش و خطا در آنها کم بوده، و به ندرت و بر حسب ضرورت و یا اشتباه مرتکب این امور مى‏شوند، و در این باره شکّى نیست.

۲۰- دل او در برابر خداوند ترسان و خاشع است، زیرا نظر بر عظمت معبود و جلال کبریائى او دارد.

۲۱- نفس او قانع است، این صفت بر اثر توجّه به حکمت و قدرت خداوند است، و این که اوست که روزى مردم را تقسیم مى‏کند، تصوّر سودى که قناعت در دنیا، و نتایجى که در آخرت دارد این صفت را در او راسختر و نیرومندتر مى‏گرداند.

۲۲- خوراک او اندک است، زیرا مى‏داند که پرخورى مایه از دست رفتن زیرکى و هشیارى، و موجب از میان رفتن نرمدلى و پدید آمدن سخت دلى و تنبلى است.

۲۳- کارش آسان است، یعنى به خاطر کسى خود را به رنج نمى‏اندازد، و دیگرى را به زحمت وا نمى‏دارد.

۲۴- دینش را نگهبان است، و چیزى از آن را ترک نمى‏کند، و خللى بر آن‏ وارد نمى‏سازد.

۲۵- شهوتش مرده است، واژه مرگ براى خاموشى و فرو نشستگى شهوت او در جهت آلودگى به حرام استعاره شده، و این حالت ناشى از ملکه عفّت اوست.

۲۶- خشم خود را فرو برده است، این صفت از فضیلتهاى نیروى غضبیّه است.

۲۷- نیکى او مورد امید و انتظار است، زیرا نیکوکارى بیشترین کار اوست، و مردم از شرّ او ایمن و آسوده‏اند، براى این که مى‏دانند او قصد بدى و آزار رسانى ندارد.

۲۸- فرموده است: إن کان فی الغافلین… تا لم یکتب من الغافلین.
یعنى: اگر مردم او را در زمره غافلان به شمار آورند، و ذکر خدا را بر زبان او مشاهده نکنند، خداوند او را از ذاکران و کسانى که پیوسته در یاد اویند محسوب داشته است، زیرا دل او همواره در یاد خداست هر چند آن را بر زبان جارى نساخته است، و اگر در میان مردم زبانش به ذکر خدا مشغول باشد روشن است که از غافلان شمرده نخواهد شد.
در باره ذکر خدا ستایشهاى بسیار شده، و آن را یکى از درهاى بزرگ بهشت شمرده، و وسیله ارتباط با خداوند متعال دانسته‏اند، و پیش از این به فضیلت ذکر و اسرار آن اشاره شده است.

۲۹- کسى را که به او ستم کرده مى‏بخشد و مورد عفو خود قرار مى‏دهد، و عفو صفت فاضله‏اى است که ناشى از شجاعت است، اختصاص عفو به کسى که بر وى ظلم روا داشته براى بیان این معناست که با وجود انگیزه انتقامجویى که در نهاد وى است از او در مى‏گذرد.

۳۰- به کسى که او را از عطاى خود محروم داشته بخشش مى‏کند، و این روش برخاسته از خوى برجسته سخاوت است.

۳۱- به کسى که از او بریده است پیوند برقرار مى‏کند، مواصلت و پیوندبا دیگران خوى پسندیده‏اى است که مندرج در تحت صفت فاضله عفّت است.

۳۲- دور است از این که سخن زشت بگوید، یعنى کمتر اتّفاق مى‏افتد که زبانش را به آنچه سزاوار نیست بیالاید.

۳۳- نرم گفتار است، یعنى در هنگام گفتگو و داد و ستد با مردم و وعظ و ارشاد آنها با نرمى و ملایمت که نشانه فروتنى است رفتار مى‏کند.

۳۴- کار زشت از او بدور و کارهاى نیک نزد او حضور دارد، زیرا او به رعایت حدود الهى پایبند است.

۳۵- نیکى او به مردم رو آورده، و شرّش پشت کرده است، این سخن شبیه گفتار آن حضرت است که فرموده است: خیر او مورد امید و انتظار، و از شرّ او مردم آسوده و در امانند، و دور نیست که منظور از اقبال خیر، کوشش در ازدیاد طاعت و آمادگى براى آن است، و غرض از ادبار شرّ، دور بودن او به همان اندازه از شرّ و بدى است، زیرا هر کس به چیزى رو آورد و در راه آن تلاش کند همان قدر از آنچه ضدّ آن است دورى جسته و به آن پشت کرده است.

۳۶- در برابر حوادث تکان دهنده آرام و استوار است، منظور از زلازل رویدادهاى سخت و فتنه‏هاى بزرگى است که موجب پریشانى دلها و دگرگونى احوال مردم است، حالت وقار که به معناى آرامى و استوارى است ملکه‏اى است که از فروع شجاعت است.

۳۷- در سختیها و ناگواریها بسیار شکیباست، این صفت در نتیجه ثبات ایمان و بلندى همّت او در برابر احوال زودگذر روزگار است.

۳۸- در هنگام خوشى و آسودگى اگر چه بهره کمى داشته باشد بسیار شکرگزار است، و این ناشى از محبّت او به خداوندى است که: ادیم زمین سفره عام اوست.

۳۹- به کسى که با وى دشمنى دارد ستم نمى‏کند، این سخن تجاوز و ستم را از مسلمان پرهیزگار نفى مى‏کند، با این که انگیزه ارتکاب این عمل در او موجوداست، و این انگیزه همان دشمنى با کسى است که مى‏تواند بر او تعدّى و ستم روا دارد.

۴۰- به خاطر کسى که با او دوستى دارد گناه نمى‏کند، این گفتار صفت زشت فجور را که عبارت از پیروى از هوسها بهخاطر دوستان است از او سلب مى‏کند، و این ممکن است بدین صورت باشد که چیزى را که دوست او استحقاق آن را ندارد به او ببخشد، یا آنچه را که سزاى اوست از او دور گرداند، چنان که قاضیان بدکار و حاکمان ستمکار مرتکب مى‏شوند، بنا بر این مسلمانى که پرهیزگارى را پیشه خود سازد با این که انگیزه مبادرت به این اعمال که محبّت دوستان است در او موجود است دست به این کارها نمى‏زند، بلکه در بکار بردن عدالت با همگان یکسان رفتار مى‏کند.

۴۱- پیش از آن که بر ضدّ او گواهى دهند حقّ را اعتراف مى‏کند، براى این که او پرهیز دارد از این که دینش به دروغ آلوده شود، زیرا زمانى به گواهى دادن نیاز مى‏افتد که حقّ انکار شود، و انکار حقّ دروغ است.

۴۲- امانتهایى را که در دست اوست ضایع نمى‏کند، و در آنچه دین و کتاب خدا حفظ و نگهبانى آن را از او خواسته است کوتاهى نمى‏ورزد، زیرا پرهیزگارى و لزوم حفظ حدود الهى او را از این کار، باز مى‏دارد.

۴۳- آیات و احکام خداوند و عبرتها و مثلهایى را که دانسته از یاد نمى‏برد، و به کار بستن آنها را ترک نمى‏کند، زیرا اینها را پیوسته در برابر چشمان خود دارد و پیاپى از دل مى‏گذراند، و براى اداى آنچه از او خواسته شده به کار مى‏بندد.

۴۴- لقب بد به دیگران نمى‏دهد، براى این که توجّه دارد که خداوند در قرآن کریم از آن نهى کرده و فرموده است: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»«» و راز آن را مى‏داند که این کار سبب بر انگیختن فتنه و پدید آمدن دشمنى در میان مردم‏ است، و دشمنى و تفرقه ضدّ مطلوب شارع است.

۴۵- به همسایه زیان نمى‏رساند، براى این که به دستور حقّ تعالى در آنچه فرموده است: «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ»«» آگاه است و سفارش پیامبر خدا (ص) را مى‏داند که در این حدیث مرفوع«» فرموده است: «پروردگارم مرا در باره همسایه آن اندازه سفارش فرمود که گمان کردم او را ارث برنده قرار داده است«»»، و نیز متوجّه است که غرض از این دستورها ایجاد الفت و همبستگى در دین است.

۴۶- دیگران را بر مصیبتها و مشکلاتى که دارند سرزنش و شماتت نمى‏کند، براى این که به اسرار قضا و قدر الهى اعتقاد، و به علل پیدایش مصائب توجّه دارد، و مى‏داند که خود او نیز در تیر رس حوادث روزگار است و با تصوّر این که ممکن است به نظایر آنها دچار شود بر حوادث تلخ دیگران شادى نمى‏کند.

۴۷- قدم در راه باطل نمى‏گذارد، و پا از مرز حقّ بیرون نمى‏نهد، یعنى در امور باطل و پوچ دنیا که او را از خداوند دور مى‏گرداند وارد نمى‏شود، و از خواستها و آرمانهاى حقّى که او را به خداوند نزدیک مى‏گرداند دست برنمى‏دارد، زیرا به برترى هدف متعالى خود آگاه است.

۴۸- از خاموشى خویش اندوهگین نمى‏شود، زیرا او در جایى که بایسته و شایسته است خاموشى مى‏گزیند و یا سخن مى‏گوید، بدیهى است زمانى خاموشى مایه غم و اندوه انسان مى‏گردد که آنچه را باید بگوید در جاى خود نگفته و خاموش مانده باشد.

۴۹- صدا به خنده بلند نمى‏کند، براى این که دل او بیشتر در یاد مرگ وسختیهاى پس از آن است و آنچه از صفات پیامبر خدا (ص) در این باره نقل شده این است که: بیشترین خنده آن حضرت تبسّم و کمى از اوقات خنده آهسته بود، و هرگز قهقهه و کرکره که دو نوع خنده صدادار است از آن بزرگوار دیده نشده است.

۵۰- هنگامى که بر او ستم شود شکیبایى مى‏کند تا خداوند براى او انتقام گیرد، این روش را به این سبب برگزیده که نتایج نیکوى صبر و بردبارى را مى‏داند، و به وعده‏اى که خداوند در قرآن کریم به صابران داده آگاه است، چنان که فرموده است: «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ»«» و همچنین «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ»«».

۵۱- نفسش از او در رنج است، مراد از این، نفس امّاره است که مسلمان پرهیزگار پیوسته در برابر تمایلاتش پایدارى مى‏کند، و آن را مقهور خویش ساخته زیر فرمان خود قرار مى‏دهد، از این رو مردم از آزار او ایمن و آسوده‏ اند.

۵۲- دورى او از دیگران به سبب زهد و بى‏رغبتى او به مال و منالى است که در دست آنهاست و هم براى دور نگهداشتن خود از آلودگى به اینهاست، و ناشى از برتریجویى و خود بزرگ بینى نیست. همچنین نزدیکى و معاشرت او با دیگران به سبب نرمخویى و مهربانى و دلسوزى است. نه این که مانند حیله‏ گران پست براى رسیدن به خواسته‏ هایى قصد نیرنگ و فریب داشته باشد.
صفات و نشانه‏ هایى که از پرهیزگاران در این جا ذکر شده است، اگر چه ممکن است برخى را با برخى دیگر یکى دانست، لیکن هر کدام در قالب الفاظ جداگانه‏اى آمده و یا این که جزء مشابه با صفت دیگرى ترکیب شده است.
بارى، این خطبه از بزرگترین و بلیغترین خطبه ‏هاى آن حضرت در توصیف پرهیزگاران است و بدین سبب همّام را آن چنان واله و آشفته ساخت که جان از تنش برفت.

 

امّا در باره پاسخ پرسش کننده که فرموده است: واى بر تو براى هر عمرى وقتى مقرّر شده که از آن تجاوز نمى‏کند، یعنى در آن وقت به سر مى‏رسد، و بر این نقطه پایانى نمى‏توان پیشى جست، و یا از آن باز پس ماند، ضمیر در جمله یعدوه به أجل باز مى‏گردد، و فرموده است: و سببا لا یتجاوزه یعنى براى این اجل سببى مقدّر شده که علّت فاعلى به سر رسیدن آن است و اسباب دیگرى جز آن نمى‏تواند آن را به پایان برساند، و این سبب ممکن است موعظه مؤثّرى این چنین باشد، بى ‏تردید این پاسخ براى شنونده قانع کننده و در عین حال سخنى حقّ و درست است، و اشاره است به این که آنچه آن حضرت را در برابر این مواعظ بلیغ و بازگو کردن این حقایق زنده و پا بر جا نگه داشته، اجل و مدّت معیّنى است که به حکم قضاى الهى براى بقاى او مقدّر شده و این سبب اصلى است، و سبب بعدى تفاوتى است که میان آن بزرگوار و همّام و امثال اوست، و این تفاوت عبارت است از قوّت نفس قدسى آن حضرت براى قبول آنچه از طرف خداوند به او مى‏رسد، و عادت آن بزرگوار به این امور، و رسیدن او به مقام سکینه و اطمینان، و ضعف نفس همّام در برابر آنچه از مراتب بیم و امید خداوند براى او توضیح داده شده بود. امّا امام (ع) این را در پاسخ او نگفت، زیرا مستلزم بیان برترى خویش بود و یا این که فهم پرسش کننده را براى درک این مطلب نارسا دید، و این که او را نهى مى‏کند که از تکرار این گونه پرسشها خوددارى، و از آنچه شیطان بر زبان او نهاده دورى کند براى این است که پرسش او نابجا و بى‏مورد بوده، و این خود از تأثیرات شیطان است، و مصونیّت از خطا و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ ى ۷۴۶

بازدیدها: ۲۶

خطبه۱۸۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۴صبحی صالح)

 

– و من کلام له ( علیه ‏السلام ) قاله للبرج بن مسهر الطائی و قد قال له بحیث یسمعه «لا حکم إلا للّه»، و کان من الخوارج‏

 
اسْکُتْ قَبَحَکَ اللَّهُ یَا أَثْرَمُ- فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَکُنْتَ فِیهِ ضَئِیلًا شَخْصُکَ- خَفِیّاً صَوْتُکَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ

لغات

برج: با ضمّ با و جیم

أثرم: کسى که دندان ثنایاى او افتاده باشد

نعر: فریاد زد

قبّحه اللّه: خداوند او را از هر خوبى دور گرداند.

ضئیل: خرد و پست و لاغر

نجم: نمایان شد

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است:

به هنگامى که برج بن مسهر طایى که از خوارج بود، به گونه‏ اى که آن حضرت بشنود گفت: لا حکم إلّا للّه امام (ع) در پاسخ او فرمود: «اى دندان شکسته خاموش باش، خدا تو را زشت گرداند، به خدا سوگند حقّ آشکار شده بود و تو در آن شخصى زبون و ناتوان بودى و آوازى از تو بر نمى‏آمد تا آن گاه که باطل بانگ برآورد تو همچون شاخ بز پیدا شدى.»

شرح

برج از شاعران مشهور فرقه خوارج است، او به گونه ‏اى که امیر مؤمنان (ع) بشنود شعار خوارج (لا حکم إلّا للّه) را سر داد، امام (ع) او را نهیب زد و تقبیح فرمود و براى این که او را سرافکنده و شرمنده کند وى را با ذکر نقصى که در او بود نام برد، و معمول این است که اگر بخواهند کسى را که داراى عیب و نقصى‏است اهانت کنند عیب او را بر زبان مى‏ آورند، لاغرى و زبونى شخصیّت اجتماعى وى در دوران ظهور حقّ کنایه از حقارت و گمنامى اوست در زمانى که عدالت برقرار بوده است، و مقصود از آن دوران قوّت و شوکت اسلام و زمانى است که فتنه ‏ها پدیدار نشده و باطل قدرت نیافته بود، مراد از خفاى صوت، زبونى وى و عدم توجّه مردم به گفته‏ هاى اوست.

واژه نعیر (فریاد) را براى پیدایش باطل استعاره فرموده است، بدین مناسبت که باطل از نظر ظهور در جامعه و توانمندى مانند مردى نیرومند است که با گستاخى و دلیرى فریاد کشد، و امام (ع) ظاهر شدن این مرد را در میان مردم و پدید آمدن آوازه او را در هنگام ظهور و قدرت یافتن باطل به شاخ بز تشبیه فرموده که با سرعت و ناگهانى نمایان شود، بى آن که شرف و شجاعتى دارا بوده و سابقه حسن خدمتى به دست آورده باشد، بارى، این از محاسن بلاغت است که هنگامى که سخنگو قصد اهانت مخاطب را دارد او را به چیزى حقیر و پست تشبیه کند، و زمانى که بزرگداشت او را مى‏ خواهد وى را به چیزى بزرگ و گرانقدر همانند سازد. و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه ‏ى ۷۴۴

بازدیدها: ۱۰

خطبه۱۸۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۳صبحی صالح)

 من خطبه له ( علیه‏السلام ) فی قدره اللّه و فی فضل القرآن و فی الوصیه بالتقوى
الله تعالى‏

بخش اول

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَهٍ- وَ الْخَالِقِ مِنْ غَیْرِ مَنْصَبَهٍ خَلَقَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ- وَ اسْتَعْبَدَ الْأَرْبَابَ بِعِزَّتِهِ وَ سَادَ الْعُظَمَاءَ بِجُودِهِ- وَ هُوَ الَّذِی أَسْکَنَ الدُّنْیَا خَلْقَهُ- وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ رُسُلَهُ- لِیَکْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطَائِهَا وَ لِیُحَذِّرُوهُمْ مِنْ ضَرَّائِهَا- وَ لِیَضْرِبُوا لَهُمْ أَمْثَالَهَا وَ لِیُبَصِّرُوهُمْ عُیُوبَهَا- وَ لِیَهْجُمُوا عَلَیْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ مَصَاحِّهَا وَ أَسْقَامِهَا- وَ حَلَالِهَا وَ حَرَامِهَا- وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِلْمُطِیعِینَ مِنْهُمْ وَ الْعُصَاهِ- مِنْ جَنَّهٍ وَ نَارٍ وَ کَرَامَهٍ وَ هَوَانٍ- أَحْمَدُهُ إِلَى نَفْسِهِ کَمَا اسْتَحْمَدَ إِلَى خَلْقِهِ- وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً- وَ لِکُلِّ قَدْرٍ أَجَلًا وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَاباً

لغت

المنصبه: رنج

ترجمه

«ستایش ویژه خداوندى است که بى آن که دیده شود شناخته شده، و بى‏ هیچ رنجى آفریننده است، با قدرت خود آفریدگان را بیافرید، و با عزّت و بزرگى خویش گردنکشان را بنده خود گردانید، و با جود و بخشش خود بر همه بزرگان سرورى یافت، او پروردگارى است که آفریدگانش را در دنیا جا داده، و پیامبرانش را به سوى جنّ و انس فرستاده است، تا پرده از چهره زشت دنیا برگیرند، و آنان را از زیانهایش بر حذر دارند و در باره آن براى آنها مثلها آورند، و آنان را به عیوب دنیا بینا گردانند، و آنچه را مایه عبرت است از دگرگونى تندرستى و ابتلاى به بیمارى و حلال و حرام دنیا پیاپى گوشزد آنها سازند، و آنچه را خداوند سبحان براى فرمانبرداران و گنهکاران از بهشت و دوزخ و حرمت و خوارى آماده فرموده براى آنان بازگو کنند.
او را ستایش مى‏کنم بدان گونه که از آفریدگانش خواسته است او را ستایش کنند، و براى هر چیزى اندازه‏اى، و براى هر اندازه ‏ا ى مدّتى، و براى هر مدّتى نوشته ‏اى قرار داده است.»

شرح

امام (ع) خداوند را از این نظر ستایش کرده است که به سبب روشنى آیات و آثارش، در نزد عقول معروف و شناخته شده است، با این که او منزّه است از این که به وسیله حسّ باصره که اختصاص به اجسام و ملحقات آنها دارد درک و شناخته گردد. سپس به اعتبار این که آفریننده و پدید آورنده‏اى است که در خلق و ایجاد منزّه، از تعب و رنج است او را مى‏ستاید، زیرا رنج و تعب مستلزم وجود اعضا و آلات است و اینها نیز از ویژگیهاى جسم بوده که لازمه آن ضعف و به پایان رسیدن نیرو است، پس از این همه آفریدگان و تمامى نعمتهایى را که ارزانى آنهاست به قدرت خداوند نسبت داده است تا شنوندگان رابطه خود را با خدا بشناسند و نسبت خود را با او بدانند، همچنین از این دیدگاه او را ستوده است که همه ارباب قدرت و گردنفرازان را به سبب کمال عزّت بى‏منتهاى ذات واجب الوجود خود که مستلزم خضوع هر موجود ممکن الوجود و نیازمند به اوست بنده خود ساخته است، و نیز از این نظر که بر همه بزرگان به سبب کمال عظمت وجود واجب على الاطلاق خود، و فقر و بندگى آنها، بزرگى و سرورى دارد و هم به مناسبت کمال لطف او به بندگانش و حکمت و مصلحتى که در ایجاد آنهاست او را ستایش کرده است، و از این که آنان را در دنیا سکنا داده و پیامبرانى از آنان بر انگیخته و به سوى جنّ و انس فرستاده چنان که فرموده است: «یا مَعْشَرَ الْجِنِ‏ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی«»» او را سپاس گزارده است براى این که غرض از فرستادن پیامبران این است که پرده ‏هایى را که دنیا در جلو چشم انسان انداخته و او را از زندگى جاوید آخرت که براى آن آفریده شده ‏اند بى‏خبر ساخته است از میان بردارند، و با هشدار دادن و بر حذر داشتن آنها از زیانهاى دنیا و عواقب خود، و آوردن مثلهاى مناسب چنان که در قرآن کریم آمده است: «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ«»» و مانند اینها مردم را به راه حقّ بکشانند، و به عیوب خود بینا گردانند و عبرتهایى را که در گردش روزگار و حوادث ناگهانى آن وجود دارد مانند تندرستى و بیمارى به آنها گوشزد کنند، و به حلال و حرام و موجبات ابتلاى به آن دانا سازند، واژه حلالها به کلمه تصرّف (دگرگونى) عطف شده و نیز ممکن است أسقامها معطوف آن باشد، زیرا حلال و حرام هم از دگرگونیها و تحوّلات روزگار است، به دلیل این که بسیارى از چیزها براى امّت پیامبرى حرام شده در حالى که براى پیامبر پیش از او حلال بوده و بالعکس و این امر بدین سبب است که حلال و حرام تابع مصالح جامعه و به مقتضاى زمان و احوال مردمان است، و مراد از تصرفات دنیا نیز همین گونه تغییرها و دگرگونیهاست.

فرموده است: جَعَلَ لِکُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدْراً.

این جمله یا به کلمه معتبر و یا به واژه عیوبها عطف شده و معناى آن این است: تا پیامبران مردم را به آنچه خداوند براى فرمانبرداران و سرکشان… آماده فرموده آگاه گردانند.

فرموده است: أحمده إلى نفسه کما استحمد إلى خلقه.

یعنى: خداوند را از نظر کمیّت و کیفیّت به گونه ‏اى مى‏ستایم که خود ازبندگانش خواسته است آن چنان او را بستایند.

فرموده است: جَعَلَ لِکُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدْراً.

این مدلول گفتار خداوند متعال است که فرموده است: «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ«»» یعنى: خداوند براى هر چیزى از نظر کمیّت و کیفیّت اندازه‏اى معیّن کرده که بدان منتهى مى‏شود و حدّى معین کرده که در آن متوقف مى‏گردد، و لکلّ قدر أجلا بدین معناست که خداوند براى هر مقدار و اندازه‏اى وقت و زمانى مقرّر فرموده که در آن زمان پایان مى‏یابد و نابود مى‏گردد، مراد از کتاب در جمله: و لکلّ أجل کتابا کتاب علم الهى است که از آن به کتاب مبین و لوح محفوظ تعبیر شده و بر همه چیز احاطه دارد، و هر چیزى در آن منظور و مضبوط است. و توفیق از خداوند است.

از این خطبه و در باره قرآن است:

منها: فی ذکر القرآن: فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ- حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَخَذَ عَلَیْهِ مِیثَاقَهُمْ- وَ ارْتَهَنَ عَلَیْهِمْ أَنْفُسَهُمْ أَتَمَّ نُورَهُ- وَ أَکْمَلَ بِهِ دِینَهُ وَ قَبَضَ نَبِیَّهُ ص وَ قَدْ فَرَغَ إِلَى الْخَلْقِ مِنْ أَحْکَامِ الْهُدَى بِهِ- فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ- فَإِنَّهُ لَمْ یُخْفِ عَنْکُمْ شَیْئاً مِنْ دِینِهِ- وَ لَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً رَضِیَهُ أَوْ کَرِهَهُ إِلَّا وَ جَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِیاً- وَ آیَهً مُحْکَمَهً تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إِلَیْهِ- فَرِضَاهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ وَ سَخَطُهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ یَرْضَى عَنْکُمْ بِشَیْ‏ءٍ سَخِطَهُ- عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ- وَ لَنْ یَسْخَطَ عَلَیْکُمْ بِشَیْ‏ءٍ رَضِیَهُ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ- وَ إِنَّمَا تَسِیرُونَ فِی أَثَرٍ بَیِّنٍ- وَ تَتَکَلَّمُونَ بِرَجْعِ قَوْلٍ قَدْ قَالَهُ الرِّجَالُ مِنْ قَبْلِکُمْ- قَدْ کَفَاکُمْ مَئُونَهَ دُنْیَاکُمْ وَ حَثَّکُمْ عَلَى الشُّکْرِ- وَ افْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِکُمُ الذِّکْرَ وَ أَوْصَاکُمْ بِالتَّقْوَى- وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ- فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ‏ بِعَیْنِهِ وَ نَوَاصِیکُمْ بِیَدِهِ- وَ تَقَلُّبُکُمْ فِی قَبْضَتِهِ- إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ کَتَبَهُ- قَدْ وَکَّلَ بِذَلِکَ حَفَظَهً کِرَاماً لَا یُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لَا یُثْبِتُونَ بَاطِلًا- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ- وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ یُخَلِّدْهُ فِیمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ- وَ یُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْکَرَامَهِ عِنْدَهُ فِی دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ- ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ- وَ زُوَّارُهَا مَلَائِکَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ- فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الْآجَالَ- فَإِنَّ النَّاسَ یُوشِکُ أَنْ یَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ یَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ- وَ یُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَهِ- فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِی مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَیْهِ الرَّجْعَهَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ- وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِیلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دَارٍ لَیْسَتْ بِدَارِکُمْ- وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْهَا بِالِارْتِحَالِ وَ أُمِرْتُمْ فِیهَا بِالزَّادِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ لِهَذَا الْجِلْدِ الرَّقِیقِ صَبْرٌ عَلَى النَّارِ- فَارْحَمُوا نُفُوسَکُمْ- فَإِنَّکُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِی مَصَائِبِ الدُّنْیَا- أَ فَرَأَیْتُمْ جَزَعَ أَحَدِکُمْ مِنَ الشَّوْکَهِ تُصِیبُهُ- وَ الْعَثْرَهِ تُدْمِیهِ وَ الرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ- فَکَیْفَ إِذَا کَانَ بَیْنَ طَابَقَیْنِ مِنْ نَارٍ- ضَجِیعَ حَجَرٍ وَ قَرِینَ شَیْطَانٍ- أَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِکاً إِذَا غَضِبَ عَلَى النَّارِ- حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ- وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَیْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ- أَیُّهَا الْیَفَنُ الْکَبِیرُ الَّذِی قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِیرُ- کَیْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ- وَ نَشِبَتِ الْجَوَامِعُ حَتَّى أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ- فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ- وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّهِ قَبْلَ السُّقْمِ- وَ فِی الْفُسْحَهِ قَبْلَ الضِّیقِ- فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا- أَسْهِرُوا عُیُونَکُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَکُمْ- وَ اسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَکُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَکُمْ- وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِکُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِکُمْ- وَ لَا تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا فَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ- وَ قَالَ تَعَالَى مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً- فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ- فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ- وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ- اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ- وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ- وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ- وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ یَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا- فَبَادِرُوا بِأَعْمَالِکُمْ تَکُونُوا مَعَ جِیرَانِ اللَّهِ فِی دَارِهِ- رَافَقَ بِهِمْ رُسُلَهُ وَ أَزَارَهُمْ مَلَائِکَتَهُ- وَ أَکْرَمَ أَسْمَاعَهُمْ أَنْ تَسْمَعَ حَسِیسَ نَارٍ أَبَداً- وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَباً- ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ- أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلَى نَفْسِی‏ وَ أَنْفُسِکُمْ- وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ

لغات

یفن: پیر سالخورده

لهزه: مقدارى از موهایش را سپید گردانیده است

لغوب: رنج جوامع: جمع جامعه به معناى زنجیر است و چون با آن دستها را به گردن مى‏بندند آن را جامعه مى‏گویند.

ترجمه

«قرآن دستور دهنده‏اى است بازدارنده، و خاموشى است گویا، حجّت خداوند بر بندگان اوست، او بر عمل به قرآن از آنان پیمان گرفته، و آنها را در گرو آن قرار داده، روشنى آن را تمام، و دین خود را به آن کامل گردانیده، و پیامبرش را هنگامى از این جهان برد که از رسانیدن احکام هدایت بخش قرآن به مردم فراغت یافته بود، پس خداوند را به گونه‏اى که خود بیان کرده به عظمت و بزرگى یاد کنید، زیرا او چیزى از دینش را پنهان نداشته، و آنچه را که پسند یا ناپسند اوست رها نکرده مگر این که براى آن نشانه‏اى روشن و آیه‏اى محکم قرار داده، و به آن دعوت و یا از آن منع کرده است، بنا بر این آنچه خداوند در گذشته به آن خشنودى داده، و یا موجب خشم و ناخشنودى او بوده در آینده نیز همچنان خواهد بود، و حکم در گذشته و آینده یکى است.

بدانید خداوند هرگز به کارى که خشم او را بر پیشینیان شما برانگیخته است از شما خشنود نخواهد شد و به چیزى که بر پیشینیان شما از آن رضایت داده است بر شما خشمگین نخواهد گردید. شما در راه روشنى گام بر مى‏دارید، و سخنانى را که مردان پیش شما گفته‏اند بازگو مى‏کنید، خداوند روزى دنیاى شما را ضمانت فرموده، و به شکر نعمت، تشویق کرده، و بر زبانتان ذکر خود را واجب ساخته، و پرهیزگارى را به شما سفارش فرموده، و آن را نهایت خشنودى و خواست خود از بندگانش قرار داده است، پس بپرهیزید از نافرمانى خداوندى که زیر نظر او قرار دارید، و زمام شما به دست‏ او، و حرکت و سکون شما در قبضه قدرت اوست، اگر کارى را در نهان انجام دهید او آن را مى‏داند، و اگر آشکارا بجا آورید آن را مى‏نویسد، نگهبانانى بزرگوار بر شما گمارده که حقّى را از قلم نمى‏اندازند، و آنچه نکرده ‏اید نمى‏ نویسند.

بدانید کسى که از نافرمانى خدا پرهیز کند خداوند راهى براى رهایى او از فتنه‏ها، و نورى جهت گریز او از تاریکیها برایش قرار مى‏دهد، و در آنچه آرزو کرده است جاویدانش مى‏گرداند، و او را در سراى کرامت نزد خود فرود مى‏آورد، همان سرایى که براى خود برگزیده، و سایه‏اش عرش او و روشناییش جلال اوست، و دیدار کنندگانش فرشتگان، و دوستانش پیامبرانند، پس به سوى آخرت بشتابید، و (با سعى در عمل) بر مرگ‏ها پیشى گیرید زیرا دور نیست که رشته آرزوهاى انسان بریده گردد، و مرگ، آنان را فرا گیرد و باب توبه به رویشان بسته شود.
شما مانند پیشینیان خود شده‏اید که پس از مردن درخواست بازگشت به دنیا کردند، شما راهیان سفر از خانه ‏اى هستید که خانه شما نیست و به شما بانگ زده ‏اند که از آن کوچ کنید و براى راه خود زاد و توشه بردارید.

بدانید این پوست نازک تن، توان شکیبایى در برابر آتش را ندارد، پس به خویشتن رحم کنید، شما خود را در برابر مصیبتهاى دنیا آزموده ‏اید، آیا بى‏ تابى یکى از خودتان را هنگامى که خارى در تن او فرو مى‏رود، یا بر اثر لغزشى عضوى از او خونین مى ‏گردد، یا ریگهاى تفتیده بیابان او را مى ‏سوزاند دیده ‏اید پس چگونه خواهد بود آن گاه که میان دو طبقه آتش و همآغوش سنگ سوزان و همنشین شیطان گردد، آیا دانسته‏ اید هنگامى که مالک دوزخ بر آتش به خشم آید، بر اثر آن امواج آتش به جنبش در آمده بر سر هم مى‏کوبند، و زمانى که آن را نهیب مى‏دهد ناله کنان در میان درهاى جهنّم زبانه مى‏ کشد.

اى پیر سالخورده ‏اى که پیرى مویت را سپید کرده است تو چگونه خواهى بود هنگامى که طوقهاى آتش به استخوانهاى گردنها چسبیده گردد و با غلّهاى جامعه دستها به گردنها آن چنان بسته شود که زنجیر گوشت بازوان را بخورد،

زنهار زنهار اى بندگان خدا در این هنگام که از تندرستى برخوردارید پیش از این که بیمار شوید، و از فراخى و آسودگى بهره ‏مندید قبل از این که در تنگنا افتید با سعى در عمل خدا را از خود خشنود سازید، و در آزادى خود (از آتش دوزخ) بکوشید پیش از آن که در گرو آن قرار گیرید، چشمها را بیدارى دهید و شکمها را لاغر کنید و گامها را به کار گیرید و اموال خود را انفاق کنید، از بدنهایتان بگیرید، و به جانهایتان بدهید، و در این کار بخل نورزید، خداوند سبحان فرموده است: (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ«» و نیز فرموده است: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ«») درخواست یارى او از شما به سبب خوارى و ناتوانى نبوده، و به علّت نادارى و کمبود از شما وام نخواسته است، او در حالى از شما کمک خواسته که لشکریان آسمانها و زمین از آن اوست و غالب و داناست، و از شما وام خواسته در صورتى که گنجهاى آسمانها و زمین متعلّق به اوست و او بى‏نیاز و ستوده است، بلکه خواست او جز این نیست که شما را بیازماید کدام یک نیکوکارترید، بنا بر این با اعمال خود بر یکدیگر پیشى گیرید تا با همسایگان خدا در سراى او باشید، (آنانى که) خداوند پیامبران را رفیقشان گردانیده، و فرشتگان را به دیدارشان مأمور ساخته، و گوشهایشان را گرامى داشته است از این که هرگز آواى آتش را بشنوند و بدنهایشان را مصون داشته از این که خستگى و رنجى به بینند (ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ«») مى‏ گویم آنچه را مى‏ توانید بشنوید، و از خداوند براى خود و شما درخواست یارى دارم، و او ما را بس است و نیکو وکیلى است.»

شرح

امام (ع) قرآن کریم را از دیدگاههاى مختلف به صفات متضادّى توصیف فرموده است، مانند آمر (امر کننده) و زاجر (نهى کننده) و اطلاق این دو بر قرآن بر سبیل مجاز و از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، زیرا امر و نهى کننده خداوند است، همچنین قرآن را صامت (خاموش) و ناطق (گوینده) خوانده، و اطلاق واژه ناطق بر قرآن به طریق مجاز است،

زیرا ناطق خداوند است که به زبان قرآن سخن مى‏گوید و این اطلاق از باب گذاشتن نام متعلّق بر متعلّق است.
این که فرموده است قرآن حجّت خدا بر خلق است براى این است که مشتمل بر وعد وعید، و بیانگر غرض خداوند از آفرینش انسان و آنچه از او خواسته است مى‏باشد و نیز رفع عذر و اتمام حجّت است چنان که قرآن مى‏فرماید: «أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ«»» همچنین براى این است که قرآن خلاصه‏اى است از آنچه پیامبر (ص) براى تبلیغ آن برانگیخته شده است، و خداوند پیامبران را بشارت آورنده و بیم دهنده مبعوث فرموده تا براى مردم پس از فرستادن پیامبران حجّت و بهانه‏اى باقى نباشد، دیگر این که قرآن قویترین معجزه‏اى است که پیامبر اکرم (ص) براى صدق نبوّت خود در برابر مردم به آن استدلال کرده و حجّت قرار داده است.

فرموده است: أخذ علیهم میثاقه.

ضمیر مستتر أخذ به اللّه و ضمیر متّصل میثاقه به قرآن برگشت دارد، و پیمان گرفتن از خلق عبارت از ایجاد و بر انگیختن آنان در صحنه عالم وجود است تا به مطالب حقّه خداوند که کتاب او مشتمل بر آنهاست عمل کنند، چنان که قرآن کریم بدان اشاره فرموده است «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ«»» و تقدیر سخن امام (ع) این است که: أخذ علیهم میثاق بما فیه یعنى: خداوند از آنان‏ بر عمل به آنچه در قرآن است پیمان گرفت.

فرموده است: و ارتهن علیه أنفسهم.

یعنى: خداوند آنان را در گرو عمل به قرآن و وفاى به این پیمان قرار داده، چنان که فرموده است: «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً«»» در جمله أتمّ به نوره مراد نور هدایت خداوند بر خلق است، و نورى را که خداوند تمام و کامل فرموده، نور نبوّت است که در آیه شریفه «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ«»» به آن اشاره شده است، إطفاء و یا خاموش کردن نور خدا، عبارت از سخنان ناروایى است که مشرکان در باره پیامبر (ص) خدا بر زبان جارى مى‏کردند و مى‏گفتند: او آموزش دیده، دیوانه، جادوگر و دروغگوست، و قرآن افسانه‏هاى پیشینیان است که او آنها را نوشته است.
جمله أکمل به دینه نیز داراى همان معنایى است که براى أتمّ به نوره ذکر شد.

فرموده است: و قبض نبیّه… تا به.

این گفتار نظیر قول خداوند متعال است که فرموده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»، منظور از أحکام هدایت، بیان طرق هدایت و چگونگى سیر در این راه و تثبیت آن در دلهاى مؤمنان است.
پس از این به لزوم تعظیم و بزرگداشت خداوند دستور مى‏دهد، باید دانست که عظّمت من فلان معناى عظّمته را دارد، و ما در جمله، فعظّموا منه سبحانه ما عظّم… مصدریّه است یعنى: خدا را به عظمت یاد کنید به گونه‏اى که او خود رابه بزرگى یاد کرده است، و میان تعظیمى که از خداوند به جا مى‏آورید با تعظیمى که خداوند از خود به جا آورده مناسبتى برقرار سازید، سپس به علّت وجوب تعظیم خداوند اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: چیزى از دین خود را پوشیده نداشته بلکه به اندازه ضرورت همه آن را روشن و آشکار ساخته و چیزى از آنچه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست رها نکرده مگر این که براى هر یک نشانه‏اى آشکار قرار داده و یا آیه‏اى روشن در کتاب خود آورده که به آنچه مى‏پسندد امر و به آنچه ناپسند اوست نهى مى‏ کند.

فرموده است: فرضاه فیما بقى واحد و سخطه فیما بقى واحد.

این گفتار اشاره است به این که احکام خداوند در باره امورى که موجب رضا و نارضایى اوست و در گذشته صادر شده در اوقات بعد و زمانهاى آینده نیز ثابت و برقرار است و حکم او در باره امورى که موجب خشنودى و ناخشنودى اوست هیچ گاه نقض و دگرگون نمى‏شود، و در این سخن کنایه‏اى است به این که احکام ثابت الهى را از طریق قیاس و رأى نمى‏توان منتفى ساخت، و ما پیش از این، نظر آن حضرت را در این باره روشن کرده‏ ایم.

فرموده است: أنّه لن یرضى عنکم بشى‏ء سخطه على من کان قبلکم… تا قبلکم.

این گفتار در تأکید و توضیح بیان پیش است، یعنى: کارى که موجب خشم خداوند است و فى المثل اصحاب از ارتکاب آن نهى کرده‏اند خداوند هرگز از به جا آوردن آن کار خشنود نمى‏شود، و نمى‏توان آن را تجویز، و به عنوان اجتهاد حلال کرد، همچنین آنچه را خداوند براى مردم رضایت داده و انجام دادن آن را دستور فرموده است به جا آوردن آن هرگز موجب خشم خداوند نمى‏شود، تا مردم از طریق اجتهاد بتوانند آن را حرام و ممنوع گردانند و هم محتمل است منظور آن حضرت در این که فرموده است: فرضاه فیما بقى واحد و سخطه فیما بقی واحد احکام جزیى و فروع مسائلى باشد که با دلالت مطابقه نصّى در باره آنها نرسیده‏ بلکه نیازمند اجتهاد است تا به آنچه مندرج در تحت نصوص است ملحق گردد، و معناى وحدت رضا و سخط خداوند در این جا این است که حکم امور جزیى مطلوب یا مکروه یکى است، و اختلاف در آن روا نیست، مگر این که یکى از مجتهدان حلال بودن چیزى را فتوا دهد، و مجتهد دیگرى به حرام بودن همان چیز حکم کند، و اختلاف فتوا در آن قضیّه حاصل شود، زیرا مورد فتوا یکى از دو صورت بیشتر ندارد، و آن این است که یا مورد خشم خداوند است و یا موجب خشنودى او، و امام (ع) با این سخن از اختلاف در فتوا نهى مى‏کند، چنان که در خطبه‏هاى پیش نیز آن را زشت شمرده است، گفتار آن حضرت که فرموده است: و اعلموا أنّه لن یرضى عنکم… تا قبلکم، چنان که پیش از این شرح داده‏ایم به این معناست که نباید احکام شرعى به وسیله اجتهاد و قیاس از میان برداشته شود، و گفته شده که معناى این سخن نیز نهى از اختلاف در فتواست و مدلول آن این است که: خداوند هرگز به اختلافى که موجب خشم او بر پیشینیانتان بوده است از شما خشنود نخواهد شد، چنان که در قرآن کریم اشاره فرموده است: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‏ءٍ«»» همچنین بر اجتماع و اتّفاق که مورد خشنودى خداوند از پیشینیانتان بود، بر شما خشمگین نخواهد شد، و گفته شده منظور آن حضرت این است که: خداوند از شما راضى نشده به چیزى که خشم او را بر گذشتگان شما بر انگیخته و این عبارت از اعتقادات باطل در مسائل الهى است، همچنین بر شما خشمگین نشده به سبب چیزى که به گذشتگان شما از آن خشنودى داده است که عبارت از اعتقادات حقّه در آن مسائل است، بدیهى است این توجیه به اصول اعتقادى اختصاص دارد نه به مسائل فرعى و عملى.

فرموده است: و إنّما تسیرون فی أثر بیّن… تا قبلکم.

این سخنان اشاره است به این که دلائل براى شما روشن است، وگذشتگان ادلّه دین را دست به دست منتقل کرده‏اند و شما بازگو کننده گفته‏ هاى آنانید.

فرموده است: قد کفاکم مئونه دنیاکم.

این سخن به دلیل قول خداوند متعال است که فرموده است: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ«»» و این کفایت مئونه یا از طریق خلق و ایجاد آن است و یا عبارت از تأمین روزى است طبق آنچه در لوح محفوظ براى هر فرد ثبت شده است، منظور از این که خداوند مردم را به شکر گزارى ترغیب کرده یا تکرار کلمه شکر است و یا امر به اداى آن است، از حسن بصرى«» نقل شده که گفته است: «همانا خداوند روزى دنیاى ما را تضمین کرده و به انجام دادن وظائف دینى تشویق فرموده است، و اى کاش امور دین ما را تضمین و ما را به اداى وظایف دنیا تشویق مى‏کرد» این سخن به لزوم شدّت محافظت در دین و پرهیز از رسیدن آسیب به آن اشاره دارد.

فرموده است: و افترض من ألسنتکم الذّکر.

چون براى هر یک از اعضا و جوارح عبادتى مقرّر شده، عبادتى که براى زبان معیّن گردیده ذکر خداوند است، و مى‏دانیم که ذکر، یکى از ابواب بزرگ سیر الى اللّه بلکه روح همگى عبادات است، زیرا هر عبادتى با ذکر خدا همراه نباشد ناقص است، سپس به تقوا و پرهیزگارى که خداوند به آن دستور داده و منتهاى خشنودى، و تنها خواست او از بندگان است سفارش مى‏کند، واژه حاجت استعاره است، زیرا ساحت قدس او از هر نیازى منزّه است، وجه مناسبت آن تشویق و طلب مکرّر آن از جانب حقّ تعالى است تا آن جا که گویى خداوند به بندگى و پرهیزگارى بندگان نیازمند است، و چون تقواى حقیقى موجب وصول به مقام قرب‏ الهى است لذا مستلزم منتهاى خشنودى پروردگار از بندگان مى‏باشد، امام (ع) پس از آگاهیهایى که در باره تقوا به شنوندگان داده به رعایت آن امر مى‏کند، و در باره انگیزه‏هایى که انسان را وادار مى‏سازد تقوا را به کار بندد و از خداوند بیم و هراس داشته باشد هشدار مى‏دهد. یکى از این انگیزه‏ها این است که انسان زیر نظر و مراقبت پروردگار بوده و به هر کار او دانا و آگاه است. واژه عین مجازا براى علم استعاره شده و این از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است، زیرا عمل چشم ملازم با حصول علم است. دیگرى این است که موى پیشانى یا زمام انسان در دست خداوند است یعنى در کف قدرت اوست، و این که از تمام بدن پیشانى را اختصاص به ذکر داده براى این است که دانسته شود مهمّترین و شریفترین اعضاى بدن، مملوک خداوند و در اختیار اوست، واژه ید مجازا بر قدرت اطلاق مى‏شود، و این از باب تسمیه سبب است که قابلیّت دارد نام مسبّب بر آن گذاشته شود، یکى دیگر از انگیزه‏ها این است که هر گونه تقلّب و دگرگونى انسان در قبضه اقتدار اوست، یعنى حرکت و سکون و همگى رفتار انسان بر حسب اقتضاى قدرت و حکم خداوند است و هیچ چیزى از زیر فرمان او بیرون نیست.

فرموده است: إن أسررتم.

این سخن به دلیل گفتار خداوند متعال است که فرموده است: «یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ» «آنچه را در نهان انجام مى‏ دهید مى‏داند».

فرموده است: إن أعلنتم کتبه… تا باطلا.

پیش از این بارها در باره کاتبان اعمال سخن گفته‏ ایم.
پس از این گفتار خود را در باره تقوا و پرهیزگارى با عبارت و اعلموا… تا من الفتن تأکید مى‏کند، جمله من یتّق اللّه یجعل له مخرجا عین الفاظ قرآن است.

فرموده است: من الفتن.

این سخن تفسیر واژه مخرجا مى‏باشد یعنى خداوند راهى براى خروج او از فتنه‏ها قرار مى‏دهد، و نورا من الظّلم یعنى: به وسیله انوار علومى که بر اثر تقواآمادگى و شایستگى آن را پیدا مى‏کند، او را از ظلمات نادانى رهایى مى‏دهد.

فرموده است: و یخلده فیما اشتهت نفسه.

دلیل این گفتار قول خداوند متعال است که فرموده است: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا«»» مراد از منزل کرامت، جایگاه با برکتى است که خداوند دستور درخواست آن را به بندگان خود داده و فرموده است: «قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ«»» منظور از سرایى که براى خود برگزیده بهشت است و این که خداوند آن را به خود نسبت داده براى بزرگداشت بهشت و برانگیختن رغبت و شوق دست یافتن به آن است و حسن این نسبت روشن است، زیرا باغهاى محسوس دنیا عالیترین جاهایى است که براى نشیمن برگزیده‏ترین و شریفترین مردم در نظر گرفته مى‏شود، امّا باغ یا بهشت معقول، کیفیّت آن بستگى به درجات وصول و میزان برخوردارى انسان از معارف الهى دارد، همان معارفى که مایه سعادت و سرور و لذّت کامل است. این بهشت معقول همه شرایط عقلى و امتیازهاى روحى را براى این که جایگاه دوستان خدا و خاصّان او و فرشتگان و پیامبرانش باشد داراست و معمولا اگر پادشاهى نظرش بر این قرار گرفت که ساختمانى براى سکونت خویش و نزدیکان خود بنا کند، گفته مى‏شود که این ساختمان به شاه اختصاص دارد و او آن را بر پا کرده است، بارى از ظاهر این گفتار بر مى‏آید که بهشت در آسمانهاست و عرش بر روى آن قرار دارد، و در این سخن نیز نکته لطیفى است. زیرا مى‏دانیم که از اطلاق عرش گاهى فلک نهم اراده مى‏شود و زمانى منظور از عرش، عقل اوّل است به اعتبار این که صور همه موجودات در آن است و به همه آنها احاطه دارد و حامل معرفت صانع نخستین جلّ و علا مى‏باشد، و گاهى هم مراد از عرش سلطنت و عظمت پروردگار است، واژه‏ ظلّ (سایه) را براى عرش استعاره فرموده است، که در معناى اوّل مراد فلک نهم است، زیرا حرکت افلاک از جمله اسبابى است که نفوس بشرى و فلکى را براى وصول به معارف الهى که مایه آسودگى از آتش نادانى است آماده مى‏کند همچنان که سایه، سبب آسایش و رهایى از گرمى آفتاب مى‏باشد، و در معناى دوّم منظور عقل اوّل است، براى این که معارف الهى که به واسطه این فرشته مقدّس بر ضمایر کسانى که آمادگى و شایستگى آن را دارند افاضه مى‏شود موجب حصول بزرگترین آسایش و آرامش است، و سایه نیز چنین است، و در معناى سوّم مقصود این است که سلطنت و عظمت حقّ تعالى بر هر قدرت و بزرگى غلبه و برترى مطلق دارد و چون بزرگوارى او مبدأ آسایش نفوسى است که آنها را به کمالات عقلى آراسته است، لذا عرش سایه قدرت و عظمت پروردگار است که به آن پناه برده مى‏شود، و اطلاق واژه سایه بر نعمت و قدرت در عرف روشن است، مثلا گفته مى‏شود: من در سایه فلان، و یا در سایه شاه و دادگرى او هستم، یعنى از نعمت و عنایت او برخوردارم«».
فرموده است: و نورها بهجته.
بهجت یا شکوه و جلال حقّ تعالى به جمال و کمال او که بر سرتاسر عوالم وجود و بواطن نفوس تابان است برگشت دارد و بدیهى است بهشت به انوار او روشن است، انوارى که چشم بینندگان را خیره مى‏سازد، و فرشتگان مقرّب را در بهجت و سرور فرو مى‏برد.

فرموده است: و زوّارها ملائکته و رفقاؤها رسله.

در این عبارت نیز نکته ظریفى است، و آن این که چون نفوس بشرى ذاتا متّحد مى‏باشند، مراتب آنها در احراز کمالات و نیل به درجات نیز نزدیک به‏

یکدیگر، و حصول این امر براى آنها میسّر است، لذا از ساکنان آن به رسولانى که رفیقان بهشتند تعبیر شده است، امّا چون انواع فرشتگان آسمانى و آنهایى که از علائق جسمیّت مجرّدند بالذّات، و هم از لحاظ درجه کمالات، با یکدیگر متفاوتند، فرشتگان زایران بهشت یعنى دیدار کنندگان ساکنان آن خوانده شده‏اند، و آشکار است که رفیق از زایر نزدیکتر و پیوسته‏تر است، گفته‏اند زیارت فرشتگان از ساکنان بهشت، عبارت از حضور ساکنان عالم بالا در نزد نفوس کامله به هنگام انقطاع و انصراف آنها از علایق جسمى است، و چون این حضور همیشگى نیست بلکه بر حسب اوقاتى است که نفس از چنگال تعلّقات رهایى دارد، حضور آنها به زیارت شبیه بوده و این واژه براى آن استعاره شده است، بدیهى است در این دیدار فرشته زایر است نه نفس انسان، زیرا صورت فرشته است که به افاضه خداوند صورت آفرین در نفوسى که آمادگى و شایستگى دارند وارد و نمایان مى‏گردد.
پس از این امام (ع) دوباره روز رستاخیز را یادآورى مى‏کند و دستور مى‏دهد که در انجام دادن آنچه موجب صلاح امور آخرت مى‏شود پیشدستى کنند، و در اداى اعمالى که مایه تقرّب به خدا و رهایى از بیم و هراس روز قیامت مى‏شود شتاب ورزند، جمله سابقوا الآجال نیز به همین معناست.

فرموده است: فإنّ النّاس یوشک أن ینقطع بهم الأمل.

مراد از أمل آرزوى دنیا و خواستن دوام زندگى آن است یعنى چون نزدیک است رشته این آرزوها بریده شود لازم است به اصلاح امور آخرت توجّه کنند، و یرهقهم الأجل یعنى چون بزودى مرگ فرا مى‏رسد و دامن آدمیان را مى‏گیرد واجب است در عمل براى آنچه باقى و پایدار مى‏ماند بکوشند، و چون به سبب فرا رسیدن مرگ، باب توبه مسدود مى‏گردد به آن مبادرت ورزند.

فرموده است: فقد أصبحتم… تا قبلکم.

یعنى: شما در وضعى هستید که از نعمت حیات و سلامت و امنیّت و دیگر وسایلى که پیشینیان شما آرزو و درخواست رجوع به مانند آنها را مى‏کنند برخوردارید و مى‏توانید با استفاده از این امکانات به عمل بپردازید.

فرموده است: و أنتم بنو سبیل… تا بالزّاد.

واو در جمله و أنتم… واو حالیّه است و صفت در راه ماندگان را براى انسانها استعاره فرموده است، زیرا اقامت آنها در سراى دنیا غرض اصلى نیست، و عنایات پروردگار مقصد دیگرى را براى آنها منظور و مقرّر داشته و از طریق دین، آنان را به کوچیدن از دنیا تشویق مى‏کند، بنا بر این آنها در دنیا همچون مسافرانند، دروازه‏هاى شهر آنها جود و بخشش الهى، و نزدیکترین درهاى ورودى دنیا ارحام مادران، و درهاى خروجى آن مرگ است، واژه سفر مجاز و استعاره مشهورى براى مرگ است که مى‏توان آن را حقیقت دانست. آشکار است سرایى که انسان در آن نخواهد ماند بلکه منزلى در گذرگاه سراى دیگر است خانه و محلّ اقامت او نیست، این که فرموده است از این جا به آنها بانگ رحیل سرداده‏اند، براى برانگیختن نفرت آنهاست که به دنیا رغبت و اعتماد نکنند و آن را وطن خود ندانند و این که دستور داده از این دنیا توشه بر گیرند براى توجّه دادن آنهاست به این که هدف و مقصد از این دنیا آخرت است و لازم است براى پیمودن این راه و رسیدن به مقصد زاد و توشه و آمادگى لازم را در این جا فراهم کرد، واژه زاد براى پرهیزگارى و فرمانبردارى خداوند استعاره شده و همینهاست که توشه راه انسان به پیشگاه پروردگار جهانیان است.

فرموده است: و اعلموا… تا نفوسکم.

این گفتار وعده‏هاى سخت خداوند را در باره کیفر گناهان یادآورى مى‏کند، و به شنوندگان اندرز مى‏دهد که به خویشتن رحم کنند، و این زمانى صورت مى‏گیرد که اعمال شایسته به جا آورند و دستورهاى خداوند را پیروى کنند.

فرموده است: فإنّکم قد جرّبتموها… تا شیطان.

این سخنان استدلالى است بر این که باید در برابر عقوبتهاى الهى برخویشتن رحم کرد، و خلاصه‏اش این است که شما خود را در برابر کارهایى کوچکتر آزموده و بى‏تابى خود را دیده و دانسته‏اید، و روشن است آن کسى که در برابر این گونه ناراحتیهاى خرد و اندک جزع و ناشکیبایى مى‏کند، به طریق اولى در میان دو طبقه آتش که همخوابه سنگ سوزان و همنشین شیطان است بى‏تاب و ناشکیبا خواهد بود، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ«»» و در باره همنشینى شیطان فرموده است: «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ. وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ«»» و لشکریان ابلیس همان شیطانها هستند، همچنین فرموده است: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ«»» تا آن جا که فرموده است: «وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ«»».

فرموده است: أعلمتم أنّ مالکا… تا زجرته.

آنچه در باره آتش دوزخ فرموده از صفات آتش محسوس این جهان است و ذکر اینها براى بیم دادن و ترسانیدن شنوندگان از آتش سوزان جهنّم است.

فرموده است: أیّها الیفن الکبیر… تا السّواعد.

در این گفتار روى خطاب به پیر سالخورده است که پایش به گور نزدیکتر و براى او سزاوارتر است که دست از گناه باز دارد، پرسش آن حضرت از چگونگى حال او در برابر عذابهاى خداوند بر سبیل سرزنش و نکوهش وى در ارتکاب گناه است، طوق آتش محسوس معلوم است، و طوق آتش معقول عبارت است از تسلّط هیأت بدنى حاصل از اعمال انسان بر گردن او، و در آمدن قید و زنجیرهاى آن بربازوهاى اوست.
پس از این امام (ع) شنوندگان را از خداوند بیم مى‏دهد و گوشزد مى‏کند که پیش از آن که سلامت و توانایى را که اکنون از آنها برخوردارند از میان رود منتهاى کوشش را در به جا آوردن اعمالى که خداوند را خشنود سازد به کار برند، و در آزاد کردن گردن خود از یوغ آتش پیش از آن که به سبب گناهان خود در گرو آن قرار گیرند تلاش لازم به عمل آورند، در جمله أن تغلق رهائنها«» وجه استعاره رهن، پیش از این توضیح داده شده است.
سپس امام (ع) دستور مى‏دهد که در شب، بیدارى داشته باشند و این کنایه از انجام دادن عبادت در پاره‏اى از شب است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا«»» و این که شب براى عبادت اختصاص داده شده از آن رو است که در اوقات شب امکان خلوت با خدا و فراغ از مردم فراهمتر است، به علاوه روز به عبادت دیگرى اختصاص داده شده که عبارت از جهاد در راه خدا و تلاش براى تأمین اهل و عیال مى‏باشد.

پس از این آن حضرت دستور مى‏دهد که شکمها را لاغر کنند و این کنایه از این است که روزها را روزه بدارند، سپس سفارش مى‏کند که گامهاى خود را به کار گیرند و مراد از این به پا داشتن نماز است، و نیز تذکّر مى‏دهد که اموال خود را انفاق کنند، و منظور اداى زکات و پرداخت صدقات در راه رضاى خدا مى‏باشد، پس از این گوشزد مى‏کند که از اجساد خود بگیرند و این کنایه از این است که تن را با روزه و بر پاداشتن نماز بکاهند، و سختگیرى در خوراک و پوشاک را که موجب‏ عدم توجّه به پرورش تن است برگزینند، زیرا تن پرورى مستلزم دنیا دوستى و لذّتجویى است و شکّ نیست که کاهیدن بدن بر اثر انجام دادن عبادتهایى که گفته شد متضمّن دهش و بخشش ملکات فاضله به نفس انسان، و حصول قرب پروردگار متعال است، از این رو فرموده است: از سرمایه تن برگیرید و به روانتان ببخشید و در این کار بخل نورزید، و ذکر این که به رنج انداختن تن جود و بخششى به جان است براى ترغیب مردم در توجّه به تهذیب و تکمیل نفس است.

سپس آن بزرگوار به دنبال دعوت شنوندگان به این که با فرمانبردارى از دستورهاى او خدا را یارى کنند، و با دادن صدقات، به خداوند وام دهند، به دو آیه از قرآن کریم استشهاد مى‏کند که مبتنى است بر وعده خداوند به یارى کسى که او را یارى مى‏کند، و به چند برابر کردن پاداش کسى که به او وام مى‏دهد، استعاره واژه قرض براى صدقات به مناسبت کثرت اوامر الهى در دادن صدقات و اداى این عبادت مالى است از این رو اوامر خود را به درخواست نیازمندى که خواهان وام است تشبیه فرموده است، و فایده این استشهاد و آنچه تا جمله أیّکم أحسن عملا بیان فرموده اعلام این مطلب است که: خداوند غنىّ مطلق و بى‏نیاز از آن است که از بندگانش یارى و وام بخواهد و هدف از این عنایت و مرحمت، آزمودن آنهاست، و ما در باره معناى آزمایش خداوند از بندگانش، مکرّر سخن گفته ‏ایم.

امام (ع) پس از این گفتار دوباره تذکّر مى‏دهد که در کار آخرت بر یکدیگر پیشدستى کنید تا در بهشت همسایه خداوند و همراه پیامبرانش باشید، چنان که خداوند متعال فرموده است: «… وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ«»» و در باره رفاقت و همدمى با پیامبران فرموده است: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ«»» و در مورد زیارت فرشتگان فرموده است: «وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ«»» و این که خداوند گوشهاى مؤمنان را گرامیتر از آن داشته که هرگز آواى دوزخ را بشنوند به دلیل قول خداوند متعال است که: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ«»» و در باره این که خداوند بدنهاى مؤمنان را در امان داشته از این که خستگى و رنجى به بینند فرموده است: «لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ«»».

فرموده است: ذلک فضل اللّه…

آیه شریفه قرآن است که امیر مؤمنان (ع) آن را در ختام خطبه خود قرار داده است، و مناسبت آن روشن است.

فرموده است: أقول… تا پایان.

اینها جملات پایانى خطبه است، و در آن براى سرکوبى نفس امّاره، و قرار گرفتن آن در خدمت نفس مطمئنّه از خداوند درخواست یارى فرموده است، چه او بهترین یاور و نیکوترین سرپرست است.

 

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۳ ، صفحه ‏ى ۷۲۲

بازدیدها: ۵۳

خطبه۱۸۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۲صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه ‏السلام  ) روی عن نوف البکالی قال خطبنا بهذه الخطبه أمیر المؤمنین علی ( علیه ‏السلام  ) بالکوفه و هو قائم على حجاره نصبها له جعده بن هبیره المخزومی  و علیه مدرعه من صوف و حمائل سیفه لیف

و فی رجلیه نعلان من لیف و کأن جبینه ثفنه بعیر فقال ( علیه ‏السلام  )

 

بخش اول

رُوِیَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ-  قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ ع بِالْکُوفَهِ-  وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَهٍ-  نَصَبَهَا لَهُ جَعْدَهُ بْنُ هُبَیْرَهَ الْمَخْزُومِیُّ-  وَ عَلَیْهِ مِدْرَعَهٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ-  وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ-  وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَهُ بَعِیرٍ فَقَالَ ع-  الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ-  وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِیمِ إِحْسَانِهِ-  وَ نَیِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِی فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ-  حَمْداً یَکُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً وَ لِشُکْرِهِ أَدَاءً-  وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِیدِهِ مُوجِباً-  وَ نَسْتَعِینُ بِهِ اسْتِعَانَهَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ-  مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ-  وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً-  وَ أَنَابَ إِلَیْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً-  وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لَاذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً

لَمْ یُولَدْ سُبْحَانَهُ فَیَکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً-  وَ لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هَالِکاً-  وَ لَمْ یَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ-  وَ لَمْ یَتَعَاوَرْهُ زِیَادَهٌ وَ لَا نُقْصَانٌ-  بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِیرِ الْمُتْقَنِ-  وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ-  فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ-  قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ-  غَیْرَ مُتَلَکِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ-  وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ-  وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِیَهِ-  لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْکَناً لِمَلَائِکَتِهِ-  وَ لَا مَصْعَداً لِلْکَلِمِ الطَّیِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ

 

جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً یَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَیْرَانُ-  فِی مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ-  لَمْ یَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ-  وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِیبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ-أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِی السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ- 

 

فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ-  وَ لَا لَیْلٍ سَاجٍ فِی بِقَاعِ الْأَرَضِینَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ-  وَ لَا فِی یَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ-  وَ مَا یَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ-  وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ-  وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ تُزِیلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ-  وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ-  وَ یَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَهِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّهِ وَ مَجَرَّهَا-  وَ مَا یَکْفِی الْبَعُوضَهَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِی بَطْنِهَا

 

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسِیٌّ أَوْ عَرْشٌ-  أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ-  لَا یُدْرَکُ بِوَهْمٍ وَ لَا یُقَدَّرُ بِفَهْمٍ-  وَ لَا یَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَنْقُصُهُ نَائِلٌ-  وَ لَا یَنْظُرُ بِعَیْنٍ وَ لَا یُحَدُّ بِأَیْنٍ وَ لَا یُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ-  وَ لَا یُخْلَقُ بِعِلَاجٍ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ

 

–  الَّذِی کَلَّمَ مُوسَى تَکْلِیماً وَ أَرَاهُ مِنْ آیَاتِهِ عَظِیماً-  بِلَا جَوَارِحَ وَ لَا أَدَوَاتٍ وَ لَا نُطْقٍ وَ لَا لَهَوَاتٍ-  بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ-  فَصِفْ ۸۹ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَهِ الْمُقَرَّبِینَ فِی حُجُرَاتِ الْقُدُسِ مُرْجَحِنِّینَ-  مُتَوَلِّهَهً عُقُولُهُمْ أَنْ یَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ-  فَإِنَّمَا یُدْرَکُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَیْئَاتِ وَ الْأَدَوَاتِ-  وَ مَنْ یَنْقَضِی إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ-  فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامٍ-  وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ

 

أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ-  الَّذِی أَلْبَسَکُمُ الرِّیَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمُ الْمَعَاشَ-  فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا-  لَکَانَ ذَلِکَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ-  مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ-  فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ-  رَمَتْهُ قِسِیُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ-  وَ أَصْبَحَتِ الدِّیَارُ مِنْهُ خَالِیَهً-  وَ الْمَسَاکِنُ مُعَطَّلَهً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ-

 

  وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَهِ لَعِبْرَهً-  أَیْنَ الْعَمَالِقَهُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَهِ-  أَیْنَ الْفَرَاعِنَهُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَهِ-  أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ-  وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ-  أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ-  وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ

لغات

ثفنه: جمع آن ثفنات است و به اعضایى از شتر که روى زمین قرار مى‏ گیرد گفته مى ‏شود

الخنوع: فروتنى

یتعاوره: پیاپى بر او وارد مى‏ شود.

موطّدات: گسترده ‏ها

طواعیه: فرمانبردارى

ادلهمام: شدّت تاریکى

حندس: به کسر حاء، شب بسیار تاریک

سفع: کوهها، سفعه: سیاهى مایل به سرخى و بیشتر به رنگ کوهها گفته مى ‏شود.

یفاع: تپّه و زمین بلند

أنواء: جمع نوء و این عبارت است از سقوط ستاره یکى از منازل بیست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقیب آن از مشرق در روبروى آن همه شب در همان ساعت تا سیزده روز، همچنین سقوط هر ستاره‏ اى از منازل بیست و هشت گانه ماه را تا انقضاى سال به جز چهارده روزى که ایّام جبهه است نوء گویند.

تلاشى: نابود شد

ریاش: لباس

تلکّو: درنگ

فجاج: راههاى میان کوهها

سجف: پرده‏ ها

جلجله: آواز رعد

مرجحّنین: در حالى که سر به زیر انداخته‏ اند.

طعمه: خوردنى

ترجمه

  از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است:

از نوف بکالى نقل شده که: امیر مؤمنان (ع) این خطبه را در کوفه براى ما ایراد فرمود، و او در این هنگام بر بالاى سنگى که جعده بن هبیره مخزومى برایش نصب کرده ایستاده بود و جبّه ‏اى از پشم بر تن داشت و بند کفش و شمشیرش از لیف خرما، و پیشانى او مانند زانوى شتر پینه بسته بود، و چنین فرمود:

 

«ستایش ویژه خداوندى است که بازگشت خلایق و فرجام کارها به سوى اوست، او را بر بزرگى احسانش و روشنى برهانش، و بخشش و انعام فراوانش مى‏ستاییم، ستایشى که حقّ او را ادا کند و شکر او را به جا آورد و ما را به ثوابش نزدیک گرداند و موجب افزایش احسانش گردد، و از او یارى مى‏خواهیم یارى خواستن کسى که به فضل او امیدوار، و به سود رسانى او آرزومند، و به دفع زیان به وسیله او  مطمئنّ، و به جود و بخشش او معترف و با زبان و عمل در برابر او تسلیم و فرمانبردار است، و به او ایمان داریم ایمان کسى که از روى یقین به او امیدوار و با ایمان کامل به او باز گشت، و از سرتسلیم در برابر او افتادگى و فروتنى دارد، و از سر اخلاص به یگانگى او معتقد است، او را به بزرگى و عظمت یاد مى‏کند، و با رغبت و کوشش به او پناه مى‏ برد.

 

خداوند سبحان زاییده نشده تا در عزّت و قدرتش شریکى داشته باشد، و نزاییده است تا از میان رود و ارثى بر جاى گذارد، وقت و زمانى بر او پیشى نیافته، و فزونى و کاستى او را فرا نگرفته است بلکه با نشانه‏ هایى که از تدبیر متقن و نظام محکم خویش به ما نمایانده خود را بر خردها آشکار ساخته است.از دلایل آفرینش او خلقت آسمانهاست که بدون ستون، ثابت و استوارند و بى آن که تکیه گاهى داشته باشند برقرار و پا برجایند، آنها را به فرمانبردارى خویش خواند، بى ‏درنگ و بى‏هیچ سستى پذیرفتند و اعتراف کردند، و اگر به ربوبیّت او اقرار و به فرمانبردارى او اعتراف نمى‏ کردند، هرگز آنها را محلّ عرش خود و جایگاه فرشتگانش و جاى بالا رفتن سخنان پاک و کردار شایسته قرار نمى‏ داد.

 

ستاره ‏هاى آسمان را نشانه قرار داد تا آنها که در راههاى مختلف نواحى زمین سرگردان مى‏مانند به وسیله آنها راهنمایى شوند، پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنها را نپوشانیده، و چادر سیاه شبهاى تاریک نتوانسته است درخشش روشنایى ماه را بر پهنه آسمانها جلوگیر باشد،

پس منزّه است خداوندى که سیاهى شب تاریک و آرام در زمینهاى پست، و ستیغ کوههاى تیره رنگ کوتاه و بلند که در کنار هم جا گرفته‏ اند بر او پنهان نیست، و نیز غرّش تندر در کرانه ‏هاى آسمان و آنچه برق ابرها آن را منکشف و نمایان مى ‏گرداند، و برگهایى که وزش بادهاى سخت و ریزش بارانها آنها را از شاخه‏ ها جدا مى‏ سازد بر او پوشیده نمى ‏باشد، او جاى فرود آمدن قطره‏ ها و محلّ قرار گرفتن آنها و جاى کشش و بردن دانه را به وسیله مورچه‏ ها، و آنچه روزى پشّه ‏ها را کفایت مى‏ کند، و هر چه را موجودات ماده در شکم خود دارند مى‏ داند.

ستایش ویژه خداوندى است که پیش از آن کرسى، عرش، آسمان،زمین، جنّ یا انس پدید آیند بوده است، با فکر و اندیشه درک نمى‏ شود، و با فهم و خرد تعیین نمى‏گردد، هیچ درخواست کننده‏اى او را به خود مشغول نمى‏ کند، و بخشش از ثروت او نمى‏ کاهد، با چشم، دیده نمى ‏شود و با مکان محدود نمى‏ گردد، و همتایى براى او تصوّر نمى ‏شود، و به کمک وسیله نمى ‏آفریند، و با حواسّ ادراک نمى‏ شود، و با مردم مقایسه نمى ‏گردد،

 

او خداوندى است که بى‏ کمک اعضا و اسباب و زبان و کام با موسى (ع) سخن گفت، و برخى آیات بزرگ خود را به او نشان داد.اى کسى که خود را براى توصیف پروردگارت به رنج انداخته‏اى اگر راست مى‏گویى جبرئیل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرّب را که در غرفه‏ هاى قدس جاى دارند توصیف کن، قدسیانى که از فروتنى سر به زیر افکنده، و از این که بتوانند بهترین آفرینندگان را توصیف کنند خردهاشان در حیرت فرو رفته است، زیرا کسى را مى‏توان به وسیله صفات شناخت که داراى شکل و اعضا و جوارح باشد، و هم کسى که روزگار او با فنا و نیستى به سر رسد، بنا بر این معبودى جز او نیست، هر تاریکى را به نور خود روشن گردانیده، و هر روشنى را به وسیله ظلمت خود تاریک ساخته است.

اى بندگان خدا شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا سفارش مى‏ کنم، خدایى که بر تن شما لباس آراسته پوشانیده و اسباب معیشت و زندگى را برایتان فراهم ساخته است، اگر کسى براى جاودان ماندن در دنیا وسیله‏ اى، و براى جلوگیرى از مرگ راهى مى ‏یافت مى ‏بایست آن کس سلیمان بن داود (ع) باشد که جنّ و انس در زیر فرمان او بود و علاوه بر آن منصب پیامبرى و مقام عظیم قرب الهى را داشت، لیکن هنگامى که پیمانه روزیش را به پایان و مدّت عمرش را به سر رسانید، کمانهاى فنا و نیستى او را هدف تیر مرگ قرار دادند، و شهرها از او خالى شد و خانه‏ هایش بى‏ صاحب ماند و گروهى دیگر آنها را به ارث بردند،

 

همانا در چگونگى گذشت روزگاران پیشین براى شما عبرتهاست.کجایند عمالقه و فرزندان آنها و کجایند فرعونها و فرزندانشان مردم‏ شهرهاى رسّ که پیامبران را کشتند، و انوار سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند، و شیوه‏ هاى ستمکاران و جبّاران را زنده ساختند کجایند آنانى که با لشکریان خود به حرکت در آمدند، و هزاران نفر را شکست داده و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا کردند کجایند.»

شرح

جوهرى در صحاح نقل کرده است که نوف بکالى (به فتح با و تخفیف کاف) از اصحاب على (ع) بوده و از ثعلب نقل کرده که‏ او به قبیله بکاله منسوب است، قطب راوندى گفته که نسبت او به بکال است و بکیل و بکال هر دو یک چیز و اسم قبیله‏ اى از همدان است و گفته است که نام بکیل شایعتر است، عبد الحمید بن ابى الحدید شارح نهج البلاغه گفته است: قول درست غیر از این است که این دو تن گفته ‏اند و صحیح این واژه بکال به کسر باست که نام طایفه‏ اى از حمیر است و این شخص که نام او نوف بن فضاله است از این طایفه و از اصحاب على (ع) است، و این اقوال همه بر سبیل احتمال است. امّا جعده بن هبیره خواهر زاده امیر مؤمنان (ع) مادرش امّ هانى دختر ابى طالب بن عبد المطّلب ابن هاشم است و پدرش هبیره بن ابى وهب بن عمرو بن عابد بن عمران بن مخزوم از اصحاب پیامبر (ص) است.

فرموده است: الحمد للّه… تا الأمر.

امام (ع) خداوند را ستایش کرده به اعتبار این که همه آثار عالم خلق و امر به او بازگشت دارد و همگى موجودات به او منتهى مى‏شود، آغاز آنها به صنع و آفرینش او باز مى‏گردد و فرجام آنها نیز به او پایان مى‏پذیرد، زیرا او غایت مطلوب و نهایت مقصود همه پویندگان به سوى کمال است، و اوست که پس از فنا و زوال همه چیز پاینده و پایدار است.

همچنین او را سپاس گفته به اعتبار این که او واجب الوجود است و ذاتا استحقاق دوام و بقا دارد و آنچه جز اوست مستحقّ فنا و نیستى است، زیرا بر حسب‏ ذات، همگى ممکن الوجودند، و چون حمد و سپاس گاهى براى اداى حقوق نعمتهاى گذشته، و زمانى براى درخواست مزید نعمت است، لذا عبارت نحمده… تا أداء، به ملاحظه انواع نعمتهایى است که خداوند متعال در گذشته ارزانى داشته که عبارت است از نعمت خلق و ایجاد و این که آدمى را بر وفق حکمت و براى رسانیدن منفعت به او، آفریده و از این راه او را مورد احسان بزرگ خود قرار داده است، سپس به اعتبار این که حقّ تعالى از طریق برقرارى نظام مستحکم آفرینش، و هم به وسیله فرستادگان خود دلائل وجود خویش را روشن ساخته تا ما را به راه راست و بهشت نعیم سوق دهد و به سوى خویش هدایت فرماید او را ستایش کرده است.

سپس از این که خداوند اسباب معاش و معاد ما را افاضه فرموده او را ستوده، و با عبارت إلى ثوابه… تا موجبا به آنچه موجب افزایش عنایات او مى‏شود اشاره فرموده است، تا بدین وسیله به ثوابهاى اخروى که موجب وصول نفس انسان به درجات کمال است دسترسى حاصل شود، و نعمتهاى حاضر به وجهى نیکو زیاده گردد چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ«»».

امام (ع) پس از این شکر و سپاس، با شرایط و اوصافى که در سخنان خود… تا و القول ذکر فرموده از خداوند درخواست کمک و یارى مى‏کند، و درخواستى که با این اوصاف و ویژگیها باشد از هر تقاضاى دیگر به اجابت حق تعالى نزدیکتر است، زیرا این درخواست از نظر این که توأم با رجا و امید به پروردگار، و یقین کامل به توانایى او در بذل سود و دفع زیان، و همراه با شکر و سپاس او، و اظهار فرمانبردارى در قول و عمل است، جامع شرایط لازم مى‏ باشد.

پس از این امام (ع) به گفتار ادامه داده ایمان کامل خود را اظهار مى‏کند، ایمان کامل، ایمان کسى است که صفات مذکور را در خویشتن به کمال‏ رسانیده باشد، یعنى مطالب عالى خود را از خداوند خواستار بوده و با یقین تمام او را محلّ امید و مرجع آرزوها بداند، و در لغزشهایى که مرتکب مى‏شود به او بازگشت کند، و در همه گرفتاریها و سختیها با ایمان راسخ به او رو آورد، و در حالى که او را اطاعت و فرمانبردارى مى‏ کند، در برابر عظمت و قدرتش فروتن باشد، و ضمن اعتقاد به توحید و یگانگى وى نسبت به او اخلاص ورزد، و آن گاه که خداوند را به بزرگى یاد مى‏کند در برابر او کوچکى کند، و هنگامى که به خدا رو مى‏آورد به او پناه برد و در این راه هر چه بیشتر بکوشد، و ظاهرا ایمان کامل همین است.

سپس با ذکر امورى سلبى و ثبوتى به شرح زیر به تنزیه حق تعالى پرداخته و به بالاترین نحو ممکن، او را توصیف کرده است:

۱-  خداوند را پدر نیست تا در قدرت شریک او باشد، زیرا معمولا پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است.

۲-  خداوند نزاده است تا این که در گذرد و ارثیّه‏اى بر جاى گذارد، زیرا بر حسب معمول، هنگامى که انسان مى‏میرد فرزندش وارث اوست، دلیل تنزیه حقّ تعالى از این که زاییده نشده و نزاییده است این است که این دو صفت از ویژگیهاى حیوان و مستلزم جسمیّت است و بارى تعالى منزّه از این است.

۳-  وقت و زمان بر هستى حقّ تعالى پیشى نگرفته است، بدیهى است وقت، جزیى از زمان است و چون او آفریننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پیشى داشته باشد.

۴-  بر خداوند فزونى و کاستى عارض نمى‏شود، زیرا زیاده و نقصان که مستلزم تغییر و دگرگونى است از لواحق ممکنات است و خداوند واجب الوجود و منزّه از امکان است.

۵-  خداوند با نشانه‏هاى تدبیر، خود را به عقول ما نشان داده است، مقصود از نشانه‏هاى تدبیر، نظام متقن و سازماندهى مستحکمى است که بر طبق مشیّت‏ حکیمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستى برقرار ساخته است که از آن جمله آفرینش آسمانهاست، چنان که فرموده است: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نیز «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و در شرح خطبه نخست در باره این که آسمانها و زمین بر چیزى تکیه ندارند و بى‏ عمود و پایه برپایند توضیح لازم داده شده است، مقصود از دعوت آسمانها و زمین، صدور حکم فرمانفرماى عالم وجود بر آنهاست، و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهى در زمره موجودات است که فرمانبردارى و اذعان کردند و بى ‏هیچ سستى و درنگ پذیرفتند و با فروتنى یوغ نیاز و امکان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند.

فرموده است: و لو لا إقرارهنّ… تا و العمل الصّالح من خلقه.

سخنى حقّ و درست است، زیرا اقرار آسمانها و زمین به ربوبیّت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خویش عرض نیاز مى‏ کنند، و به فرمانبردارى خود در پیشگاه قدرت و فرمان او گواهى مى‏ دهند، و آشکار است که اگر پا در عرصه امکان نمى‏ گذاشتند و از قدرت و تدبیر پروردگار بهره‏مند نمى ‏شدند عرشى در آسمانها نبود و شایستگى آن را نداشتند که پذیراى تدبیر امور فرشتگان و جایگاه آنها باشند، و فرشتگان بدانها صعود کنند و سخنان پاکیزه و اعمال شایسته بندگان را به آن جا بالا برند، و ما پیش از این در ذیل خطبه نخست در باره بالا-  رفتن اعمال و غیر از آن به وسیله فرشتگان به اندازه امکان سخن گفته‏ایم، واژه‏هاى دعاء، إقرار و إذعان استعاره‏اند، و از نظر این که آسمانها و زمین داراى روح عاقله و مدبّره‏اند ممکن است این واژه ‏ها در معناى حقیقى خود به کار رفته باشند.

فرموده است: و جعل نجومها… تا الأقطار.

این سخنان به برخى از فواید وجود ستارگان اشاره دارد.

فرموده است: لم یمنع… تا القمر.

واژه سجف و جلابیب را براى پوشش سیاهى شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است، و این که از میان ستارگان، ماه را اختصاص به ذکر داده براى این است که ماه از آیات بزرگ الهى است، تقابل میان روشنى و تاریکى مقابله عدم و ملکه است، و هر یک از این دو به وجود سبب خود موجود، و به عدم سبب خود معدوم مى‏گردد و بر طرف شدن یکى به سبب وجود دیگرى نیست، و آشکار است که در این صورت روشنایى ماه و ستارگان، مانع وجود و تحقّق تاریکى شب نیست بلکه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها که در نهایت به قدرت صانع حکیم جلّت قدرته منتهى مى‏شود، از پى هم در مى ‏آیند.

فرموده است: فسبحان… تا فى بطنها.

این سخنان خداوند را از نظر علم او که بر همه اشیاء کلّى و جزیى احاطه دارد از شایبه خلاف تنزیه مى‏کند، منظور از مطأطئات گودیهاى زمین است، مراد از و ما یتجلجل به الرّعد (آنچه رعد صدا مى ‏کند) تسبیح رعد است که در قرآن آمده است: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ«»» و این تسبیح، زبان حال رعد است که با بانگ و نهیب خود بر کمال قدرت خداوند که ابرها را مسخّر کرده و در کنار هم گرد آورده و به صدا در آورده گواهى مى‏دهد، و پیش از این سبب پیدایش رعد را شرح داده ‏ایم.

جمله و ما تلاشت عنه بروق الغمام

اشاره است به آنچه بر اثر تابش برق ابرها در جلو چشمها نمایان و منکشف مى ‏شود، این که به جاى ماتلاشت، ما أضاءته نفرموده، براى این است که مفهوم ما تلاشت به کشف و حصول علم برگشت دارد و علم در این جا فراگیرتر است، زیرا شامل آنچه به چشم آفریدگان در نمى‏ آید نیز مى ‏گردد در صورتى که مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چیزى است که همه با چشم آن را ادراک مى‏ کنند، این که عواصف (بادهاى سخت) به أنواء اضافه شده‏ براى این است که عرب، آثار سماوى از قبیل باد، باران، گرما و سرما را به انواء (حرکات ستارگان) نسبت مى‏ دهد.

سپس امام (ع) خداوند را به اعتبار تقدّمى که در وجود بر آفریدگان دارد ستایش مى‏ک ند، و آنچه در باره کرسى و عرش گفته مى ‏شود پیش از این دانسته‏ ایم.

پس از این خداوند را از نظر صفات سلبى او که در زیر ذکر مى‏شود تنزیه فرموده است:

۱-  أنّه لا یدرک بوهم،

یعنى: خداوند با تفکّر و اندیشه درک و دانسته نمى ‏شود.

۲-  أنّه الا یقدّر بفهم،

یعنى: حقّ تعالى با فهم و ادراک معیّن و محدود نمى‏گردد، زیرا فهم از صفات عقل است و گفته شد که خرد و اندیشه از بیان چگونگى خداوند ناتوانند.

۳-  و لا یشغله سائل:

خواهنده او را باز نمى ‏دارد، براى این که علم و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد، و این موضوع پیش از این توضیح داده شده است.

۴-  و لا ینقصه نائل:

عطا گیرنده، از ثروت او نمى‏کاهد، زیرا کاستى و نقصان متوجّه کسى مى‏شود که نیازمند و محتاج باشد، و خداوند متعال منزّه از این است.

۵-  لا یبصر بعین،

یعنى: خداوند اگر چه بصیر و بیناست امّا بینایى او به حسّ باصره نیست، زیرا خداوند منزّه از حواسّ است.

۶-  و لا یحدّ بأین،

یعنى: عقل نمى‏ تواند خداوند را در مکانى محدود کند و مکان بر او احاطه یابد، زیرا او از تحیّز و قرار گرفتن در مکان منزّه است. و این سخن مبتنى بر نفى کمّ متّصل«» از خداوند است.

۷-  و لا یوصف بالأزواج:

این جمله مشعر بر نفى کمّ منفصل از بارى تعالى است، یعنى تعدّد و دوگانگى به او راه ندارد.

۸-  و لا یخلق بعلاج:

این سخن خداوند را از این که مانند صنعتگران در ایجاد و آفرینش، از وسایل و اسباب استفاده و چاره‏ جویى کند منزّه ساخته است.

۹-  و لا یدرک بالحواسّ:

خداوند با حواسّ درک نمى‏شود زیرا درک با حواس و کیفیّات آن اختصاص به جسم دارد و خداوند از جسمیّت و لواحق آن منزّه است.

۱۰-  و لا یقاس بالنّاس:

این سخن خداوند را از این که در کمالات به آفریدگانش شبیه باشد تنزیه مى‏کند چنان که مجسّمه یا کسانى که جسمیّت براى خدا قایل شده‏اند چنین پنداشته ‏اند.

۱۱-  این که خداوند بدون وسیله نطق و کام سخن مى‏ گوید:

این گفتار، حق تعالى را از داشتن حالات بشرى تنزیه مى‏کند، و پیش از این شرح داده شده است که چگونه پیامبران (ع) وحى خداوند را استماع مى‏ کنند، امّا در باره این که فرموده است: برخى از آیات بزرگ خود را به او (موسى (ع)) نشان داده‏ ایم، گفته شده مراد از این، آیات خداوند در چگونگى سخن گفتن او با موسى (ع) است، توجیه مذکور براى این است که میان عبارت الّذى کلّم موسى تکلیما و جمله بلا جوارح و أدوات جمله معترضه نامناسبى قرار نگرفته باشد، و کسانى که آن را بدین گونه حمل کرده ‏اند، گفته ‏اند که موسى (ع) آواز را از شش جهت مى‏ شنید و مانند آواز بشر نبود که تنها از یک سمت شنیده مى ‏شود، و صداى آن مانند صداى در افتادن زنجیرهاى بزرگ بر روى سنگریزه‏هاى سخت بوده و در این کیفیّت هم سرّ لطیفى است، و این که صدا از شش جهت شنیده مى ‏شده تعبیر این معناست که کلام خداوند بر موسى (ع) نازل مى‏ گشت و در لوح ضمیر او نقش مى‏ بست بى آن که از جهت معیّنى شنیده شود، و از این حیث جهات ششگانه نسبت به او یکسان بود از این رو گفته شده که کلام الهى را از شش جهت مى‏ شنید و اداى این معنا به این نحو شایسته‏ تر است از این که گفته شود صدا را مى‏ شنید بى آن که ازسویى به گوش او برسد، زیرا این تعبیر دور از ذهن مردم است و این که صداى آن از حیث قوّت مانند آواز در افتادن زنجیرها بوده، اشاره‏ اى است به شدّت صدا در گوش او، از این رو آن را به شدیدترین آواى جرسها تشبیه و از آن به آیت عظیم تعبیر شده است.

گفته شده: مراد از آیات عظیم، آیتهاى نه گانه ‏اى است که بر موسى (ع) نازل شده است مانند شکافته شدن دریا، و تبدیل عصا به اژدها و غیر اینها.

پس از این امام (ع) ناتوانى بشر را براى توصیف مرتبه کمال حقّ تعالى یادآورى و مى‏ فرماید: بل إن کنت صادقا… تا أحسن الخالقین، این عبارت صورت قیاس استثنایى متّصل را دارد که ضمن آن عجز کسى را که مدّعى است مى‏ تواند پروردگارش را آن چنان که هست توصیف کند گوشزد کرده است، صورت قیاس این است: اى کسى که مدّعى توصیف پروردگارت شده ‏اى اگر راست مى‏گویى برخى از آفریدگان پروردگارت را مانند جبرئیل و میکائیل و فرشتگان مقرّب را وصف و تعریف کن، نتیجه این قیاس استثنایى نقیض تالى است که به این صورت است: لیکن تو نمى‏توانى حقیقه این آفریدگان خداوند را تعریف کنى، پس قادر به توصیف خداوند متعال نمى‏ باشى، ملازمه‏ اى«» که میان این دو وجود دارد این است که اگر توصیف خداوند برایت ممکن باشد تعریف بعضى از آثار او براى تو آسانتر خواهد بود، امّا بطلان تالى به این سبب است که حقیقت جبرئیل و میکائیل و دیگر فرشتگان مقرّب براى بشر نامعلوم است و آشکار است کسى که از شناخت و تعریف پاره ‏اى از آثار خداوند ناتوان است از توصیف و تعریف او ناتوانتر است.

حجرات قدس: جایگاههایى است که از آلودگیهاى ابدان و تعلّقات خیالى‏ که ناشى از پلیدیهاى نفس امّاره است پاک مى ‏باشد، واژه مرجحنین را براى فروتنى و اظهار زبونى فرشتگان در پیشگاه عظمت قدرت و هیبت سلطنت حقّ تعالى استعاره فرموده است. تولّه عقول فرشتگان عبارت از حیرت و سرگشتگى خردهاى آنان از ادراک حقیقت ذات و نهایت عظمت بارى تعالى است.

سپس تذکّر مى ‏دهد که آنچه از طریق وصف دانسته و شناخته مى ‏شود چیزهایى است که داراى شکل بوده و اعضا و جوارحى داشته باشد که با آنها کار کند، و عقل بتواند از این راه بر آنها احاطه پیدا کند، و بالاخره اشیایى قابل شناخت و ادراک است که فناپذیر باشد، تا هنگامى که مدّت آن به سر رسد پایان گیرد، و عقل در همین حدّ شی‏ء متوقّف شود و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در نتیجه به حقیقت آن آگاه گردد.

امام (ع) پس از تنزیه حقّ تعالى از آنچه ذکر شد به شرح یکتایى و بى ‏همتایى او مى ‏پردازد.

فرموده است: أضاء بنوره کلّ ظلام.

مراد از ظلام اگر تاریکى محسوس باشد، خداوند با تابش انوار ستارگان آن را روشن گردانیده است و اگر منظور تاریکى معنوى و ظلمت نادانى است خداوند آن را با نور علم و در پرتو شرایع خود روشنى بخشیده است.

فرموده است: و أظلم بنوره کلّ نور.

زیرا همه انوار حسّى و فکرى که از جانب خدا نیست در برابر تابش انوار علم او ناچیز و نابود است، و در مقایسه با دلایل روشن او که در همه مخلوقات، موجود و کاشف از وجود و کمال جود اوست ظلمت و تاریکى است.

پس از این امام (ع) به وعظ و اندرز شنوندگان مى‏پردازد و گفتار خود را با سفارش به تقوا و پرهیز از نافرمانى خدا که موجب سلب دو امر که سبب بقاى آدمى در دنیاست آغاز فرموده است، این دو امر یکى لباس و دیگرى طعام است و شاید مراد از معاش منحصر به طعام نبوده و همه اسباب زندگى را شامل باشد.

 

ذکر جمله أو إلى دفع الموت سبیلا که با جمله پیش خود وحدت معنا دارد براى ترسانیدن مردم از مرگ است، و به گونه قیاس استثنایى به آن استدلال فرموده که خلاصه آن این است: اگر کسى براى دور کردن مرگ از خود مى‏توانست راهى بیابد مى‏باید آن کس سلیمان بن داود (ع) باشد، تقدیر سخن این است: که او نیافت، و هرگز کسى پس از او هم نخواهد یافت، ملازمه و ارتباط موجود این است که سلیمان (ع) نیرومندترین پادشاهى است که در این جهان یافت شده است زیرا با داشتن رتبه پیامبرى و مقام بلند قرب الهى فرمان او بر جنّ و انس روان بود، از این رو اگر دفع مرگ ممکن بود او از هر کس دیگر به دور کردن آن از خود سزاوارتر بود، امّا بطلان تالى در این قضیّه به این صورت است که: هنگامى که پیمانه عمر سلیمان (ع) لبریز شد و مدّتش به پایان رسید مرد و اگر راهى براى دفع مرگ از خود مى‏یافت آن را از خویشتن دفع مى‏کرد. بنا بر این جمله‏هاى و لو أنّ… تا سبیلا مقدم این قضیّه شرطیّه و جمله لکان ذلک… تا داود علیه السّلام تالى آن و عبارت الّذى… تا الزّلفه بیان وجه ملازمه و جمله‏ هاى فلمّا استوفى… تا قوم آخرون بیان بطلان تالى است، واژه ‏هاى قسّى (کمانها) و نبال (تیرها) براى بیماریها و اسبابى که موجب مرگ مى‏شود استعاره شده است، و مناسبت آن روشن است.

پس از این به لزوم عبرت گرفتن از احوال مردم قرون گذشته اشاره مى‏کند، و از احوال مردمان هر قرن مى ‏پرسد و به این که همه آنها دستخوش نابودى گشته ‏اند هشدار مى‏ دهد، و پرسش آن حضرت بر سبیل استفهام تقریرى است، باید دانست عمالیق فرزندان لاوذبن إرم بن سام بن نوح بوده و در حجاز و یمن و سرزمینهاى مجاور آن جا مى ‏زیسته‏ اند. عملاق و طسم و جدیس از فرزندان آنها هستند، پس از عملاق بن لاوز قدرت و سلطنت به طسم منتقل شده و هنگامى که عملاق بن طسم به پادشاهى رسیده سر به طغیان برداشته و فساد و تباهى بسیار مرتکب گشته تا آن اندازه که به عروس در شبى که به خانه شوهر مى ‏رفته تجاوز مى‏ کرده و اگر دوشیزه مى‏ بوده پیش از آن که بر شوهر وارد شود از او کام مى‏ گرفته است، وهنگامى که با زنى از جدیس این کار را انجام داد برادر آن زن خشمگین شد و افراد قبیله‏ اش با او همدست شدند که عملاق بن طسم و خانواده‏ اش را به قتل برسانند از این رو مرد مذکور طعامى فراهم کرد و پادشاه را به آن فرا خواند، پس از حضور به پادشاه و طسم حمله بردند و همه سران طایفه حاکم را کشتند و تنها یک نفر به نام ریاح بن مرّجان سالم به در برد و نزد ذى جیشان بن تبّع حمیرى پادشاه یمن رفت و به او پناه برده علیه طایفه جدیس درخواست کمک کرد، ذى جیشان نیز به همراه طایفه حمیر به ناحیه جوّ که شهر بزرگ یمامه بود لشکر کشید و قبیله جدیس را سرکوب و یمامه را ویران کرد و در نتیجه از جدیس و طسم جز افراد اندکى بر جاى نماند، پس از طسم وجدیس و باز بن امیم بن لاوذبن إرم و تنى چند از فرزندان و خاندانش پادشاهى یافتند و در سرزمین و باز که اکنون به رمل عالج معروف است فرود آمدند و مدّتى به سرکشى و ستمگرى پرداختند و پس از آن خداوند آنان را نابود ساخت، پس از اینها عبد ضخم یا عبد صمم بن آسف بن لاوذ به پادشاهى رسید و مدّتى در طائف اقامت گزیدند و سپس نابود شدند.

امّا فراعنه، پادشاهان کشور مصرند و از جمله آنهاست ولید بن ریّان فرعون یوسف (ع) و ولید بن مصعب فرعون موسى (ع) و دیگر، فرعون لنگ است که با بنى اسرائیل جنگید و بیت المقدّس را ویران کرد.

در باره اصحاب مداین الرّس یا مردم شهرهاى رسّ گفته شده است اینها قوم شعیب پیغمبر (ع) بوده و بت مى ‏پرستیده ‏اند، داراى مواشى و اغنام و چاههاى آب بوده که از آنها بهره‏بردارى مى‏ کرده‏ اند، و رسّ نام چاه بسیار بزرگى بوده و در حالى که آنها در پیرامون آن بوده ‏اند ویران شده و همه آنها را به زمین فرو برده است. نیز گفته شده رسّ نام دهى در یمامه بوده و گروهى از بازماندگان قوم ثمود در آن سکنا داشته و پس از سرکشى نابود شده ‏اند، و هم گفته شده که رسّ اصحاب اخدود یا رسّ اخدودند، و نیز گفته‏ اند رسّ نام رودخانه بزرگى در سرزمین داغستان است، این رودخانه از شهر طرار سرچشمه گرفته و پس از پیوستن به‏ رودخانه بزرگ دیگرى به بحر خزر مى ‏ریزد و در آن جا پادشاهانى قدرتمند و جنگجو بوده که در نتیجه طغیان و ستمگرى، خداوند آنها را نابود گردانیده است. و توفیق از خداوند است.

از این خطبه است:

قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَهِ جُنَّتَهَا-  وَ أَخَذَهَا بِجَمِیعِ أَدَبِهَا مِنَ الْإِقْبَالِ عَلَیْهَا-  وَ الْمَعْرِفَهِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا-  فَهِیَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِی یَطْلُبُهَا-  وَ حَاجَتُهُ الَّتِی یَسْأَلُ عَنْهَا-  فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ-  وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ-  وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِیَّهٌ مِنْ بَقَایَا حُجَّتِهِ-  خَلِیفَهٌ مِنْ خَلَائِفِ أَنْبِیَائِهِ

 

ثم قال علیه السلام:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ-  الَّتِی وَعَظَ الْأَنْبِیَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ-  وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ-  وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِی فَلَمْ تَسْتَقِیمُوا-  وَ حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا- 

لِلَّهِ أَنْتُمْ-  أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَیْرِی یَطَأُ بِکُمُ الطَّرِیقَ-  وَ یُرْشِدُکُمُ السَّبِیلَ؟

أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مَا کَانَ مُقْبِلًا-  وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً-  وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْیَارُ-  وَ بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى-  بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَهِ لَا یَفْنَى-

  مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّینَ-  أَلَّا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ-  وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ-  وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ- 

أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ-  وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ-  وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ-  وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّهِ-  وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَهِ-؟

  قَالَ : ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَهِ الْکَرِیمَهِ-  فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام:

  أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ-  وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ-  أَحْیَوُا السُّنَّهَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَهَ-  دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ-

  ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ:

الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ-  أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا-  فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْیَخْرُجْ‏

 

قَالَ نوف و عقد للحسین ( علیه ‏السلام ) فی عشره آلاف و لقیس بن سعد رحمه الله فی عشره آلاف و لأبی أیوب الأنصاری فی عشره آلاف و لغیرهم على أعداد أخر و هو یرید الرجعه إلى صفین فما دارت الجمعه حتى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله فتراجعت العساکر فکنا کأغنام فقدت راعیها تختطفها الذئاب من کل مکان

 

نوف گوید: براى حسین (ع) ده هزار سپاهى معین کرد و براى قیس بن سعد، ده هزار و براى ابو ایوب انصارى ده هزار و دیگران را هم شمارى دیگر. مى‏خواست به صفین بازگردد. هنوز روز جمعه نیامده بود که آن ملعون، ابن ملجم لعنه الله او را ضربت زد. لشکرها بازگشتند و ما چون گوسفندانى بودیم بى‏چوپان که گرگها از هر سو آنها را بربایند.

لغات

جران: سینه شتر

استوسق الأمر: کار منظّم و جور شد

رتق: با سکون و کسر نون، تیره

أوه: با واو ساکن و هاء مکسور کلمه توجّع و براى اظهار درد و اندوه است

اختطاف و تخطّف: ربودن

عسیب ذنبه: طرف دم آن

أزمع: عزم را راسخ کرد

أبرد: فرستاد

ترجمه

«سپر حکمت را پوشیده، و همگى آداب و شرایط آن را که عبارت از توجّه و شناخت و آمادگى است به دست آورده است، حکمت نزد او گمشده ‏اى است که پیوسته آن را مى ‏جوید، و نیازى است که همواره از آن مى ‏پرسد، در آن هنگام که اسلام به غربت گراید و همچون شترى که از راه رفتن باز ماند و سینه بر زمین بچسباند، او نیز غربت گزیند، او بقیّه ‏اى از بقایاى حجّتهاى الهى و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست.

سپس آن بزرگوار (ع) فرمود: اى مردم من آنچه را که پیامبران به امّتهاى خود پند و اندرز داده ‏اند براى شما بازگو کردم، و آنچه را اوصیاى پیامبران براى مردم پس از خود به جا آورده ‏اند در باره شما به انجام رساندم. با تازیانه موعظه ‏ام شما را ادب کردم اما استقامت نیافتید، و وعیدهاى پروردگار را در گوش شما خواندم لیکن به راه نیامدید،

 

خدا به شما خیر دهد آیا انتظار پیشوایى غیر از مرا دارید که راه حقّ را برایتان هموار، و شما را به آن باز آرد؟

بدانید آنچه از دنیا رو آورده بود پشت کرده، و آنچه از آن پشت کرده بود رو آورده است، بندگان نیکوکار خدا آهنگ کوچ کردند، و اندک دنیا را که فانى است به بسیار آخرت که باقى است فروختند،

برادران ما که در صفّین خونشان ریخته شد چه زیانى کرده ‏اند از این که امروز زنده نیستند تا غصّه ‏هاى گلوگیر خورند و شربت تیره اندوه نوشند به خدا سوگند آنها خداوند را دیدار کردند و پاداش آنان را بطور کامل عطا فرمود، و پس از ترس و بیم، آنان را در سراى امن جاى داد،

کجایند برادران من که در راه حقّ گام‏ برداشتند و در آن راه جان سپردند کجاست عمّار کجاست ابن تیّهان و کجاست ذو الشّهادتین، و کجا هستند امثال آنان، همان برادرانى که بر سر مرگ با یکدیگر پیمان بستند و سرهایشان به سوى بدکاران و ستمگران فرستاده شد

نوف گفت: امام (ع) پس از این سخنان، دست بر محاسن شریف خود زد و مدّتى گریست و سپس فرمود:

دریغا بر برادرانم آنانى که قرآن را مى‏ خواندند و به کار مى‏ بستند، در باره واجبات مى ‏اندیشیدند و آنها را به پا مى ‏داشتند، سنّتها را زنده کرده و بدعتها را از میان مى ‏بردند، به جهاد خوانده مى ‏شدند مى ‏پذیرفتند، و به پیشواى خود اطمینان داشتند و از او پیروى مى‏ کردند.

. سپس با صداى بلند آواز داد:

اى بندگان خدا جهاد، جهاد، آگاه باشید من در همین امروز لشکر مى‏ آرایم، هر کس بخواهد به سوى خدا کوچ کند باید بیرون آید.

 

نوف گفت: پس از آن فرزندش حسین علیه السّلام را بر ده هزار سپاهى، و قیس بن سعد را بر ده هزار، و ابو ایّوب انصارى را بر ده هزار و افراد دیگرى را بر تعدادى دیگر به فرماندهى گماشت، و اراده داشت به صفّین باز گردد لیکن هنوز آدینه نرسیده بود که ابن ملجم ملعون که لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد، از این رو لشکریان بازگشتند و ما همچون گوسفندانى بودیم که شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربایند.»

شرح

در این گفتار اشاره آن حضرت به مطلق عارفان به حقّ و خداشناسان است«»،

و بعضى از طایفه امامیّه گفته ‏اند منظور آن حضرت امام منتظر (ع) است، لیکن در این سخنان روشن نیست، واژه جنّه براى آمادگى به منظور دریافت حکمت از طریق زهد و عبادت حقیقى، و مواظبت در اجراى اوامر الهى استعاره شده وجه استعاره این است که با به دست آوردن این آمادگى از دچار شدن به تیرهاى هوا و هوس و طغیان شهواتى که انسان را به آتش دوزخ مى ‏کشاند ایمنى مى ‏یابد همچنان که سپر، رزمنده را از گزند ضربه و زخم مصون مى‏ دارد، از این که فرموده است کسى که براى حکمت سپر ایمنى پوشیده و آداب و شرایط آن را که عبارت از رو آوردن به سوى آن و شناخت آن است فرا گرفته مراد این است که مرتبه حکمت را شناخته و از طریق زهد، خود را از علایق دنیوى وارسته ساخته است، و این نیز از جمله تحصیل آمادگى براى فرا گرفتن حکمت است، واژه ضالّه را براى حکمت استعاره فرموده است، زیرا همان گونه که به جستجوى شتر گمشده مى‏ روند حکمت را نیز مى‏ جویند و طلب مى‏ کنند و گفتار آن حضرت (ع) که فرموده است: الحکمه ضالّه المؤمن اشاره به همین مطلب است.

فرموده است: فهو مغترب اذا اغترب الإسلام.

اشاره است به این که در هنگام غربت اسلام و ضعف آن، و پدید آمدن بدعتها و منکرات، او خود را از دیده‏ها پنهان مى‏ سازد و کناره‏ گیرى و گوشه نشینى اختیار مى‏ کند و این اشاره است به آنچه پیامبر اکرم (ص) فرموده است که: «اسلام در آغاز غریب بود و به غربت پیشین خود باز خواهد گشت«»» واژه‏ هاى عسیب و ذنب وجران را براى او استعاره آورده، زیرا به شترى که زانو به زمین زده و نشسته باشد شباهت دارد، و این کنایه از ناتوانى و کمى سود رسانى اوست، چه شتر در هنگامى که زانوا به زمین زده و نشسته است سودش از هر موقع دیگر کمتراست.

 

فرموده است: بقیه من بقایا حجّته.

یعنى بازمانده حجّتهاى خدا بر خلق است، زیرا عالمان و عارفان، حجّتهاى خداوند بر بندگانش در روى زمین مى‏ باشند و این که فرموده است جانشینى از جانشینان پیامبران است براى این است که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «دانشمندان وارثان پیامبرانند«»».

فرموده است: أیّها النّاس… تا تستوسقوا.

امام (ع) در این جملات پند و موعظه ‏هاى خود را به آنان یادآورى، و عذر خود را بیان مى‏ کند که آنچه را پیامبران در باره امّتهاى خویش و اوصیا نسبت به افراد پس از خود بر عهده داشته ‏اند ادا کرده است و نیز این سخنان مشتمل بر سرزنش و نکوهش آن مردم است که استقامت نمى‏ پذیرند و در اجراى اوامر او اتّفاق ندارند و هم این که با تذکّر وعیدها و بیم دادنها و آوردن مثلها آنان را تأدیب و تنبیه فرموده است.

فرموده است: للّه أنتم… تا السّبیل.

این سخنان مبتنى بر پرسش از شنوندگان است که آیا پیشوایى رهنما و خیرخواه غیر از او انتظار دارند و این استفهام بر سبیل انکار است، زیرا پیشوایى که داراى اوصاف مذکور باشد غیر از آن حضرت وجود ندارد، و این مطلب با آنچه پس از این آمده تأکید شده که فرموده است: ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا یعنى آنچه باعث خیر و صلاح مردم دنیا بوده پشت کرده است، و أقبل منها ما کان مدبرا یعنى شرور و بدیهایى که به یمن مقدم پیامبر گرامى (ص) و طلوع اسلام پشت کرده بود رو آورده است، این که فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحیل کرده ‏اند، و بى‏شکّ پیشوایى مانند آن بزرگوار که رهنمون راه خداست در زمره این بندگان خوب خداست کنایه از اقتضاى زمان براى نابودى آنان و کوچ‏ کردن آنها از این جهان است، پس از این واژه بیع را براى معاوضه متاع قلیل و فانى دنیا با متاع بسیار و باقى آخرت استعاره فرموده است و سپس یادآورى مى‏ کند که برادران صحابى او که در صفّین به شهادت رسیده و زندگى را از دست داده‏ اند زیانى نکرده ‏اند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذکر این که دنیا محلّ تحمّل غصّه ‏ها و نوشیدن آب تیره و درد آلود و رویدادهاى ناگوار و مشاهده نارواییها و منکرات است بى ‏میلى خود را به دنیا اظهار کرده است و در این هنگام که عدم رغبت خود را به زندگى دنیا ابراز فرموده، به سود بزرگى که اینان با از کف دادن حیات دنیا عایدشان شده اشاره کرده و این عبارت از لقاى پروردگار، و رسیدن به پاداشهایى است که خداوند به اعمال شایسته آنها مى ‏دهد، و در آمدن در سراى امن الهى یعنى بهشت است، پس از بیم و هراسى که از فتنه ‏هاى گمراهان و خدانشناسان داشته ‏اند.

پس از این در باره آنانى که راه حقّ را برگزیدند و بر این طریقه در گذشتند، و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش مى‏ کند، استفهام آن بزرگوار براى اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهایى از جدایى آنان است، سپس در باره بزرگان آنان مى ‏پرسد و عمّار بن یاسر را نام مى ‏برد، فضل و برترى عمّار در میان اصحاب مشهور است، پدر او عرب قحطانى، و مادرش کنیز ابى حذیفه بن مغیره مخزومى بود، ابى حذیفه سمیّه را پس از تولّد عمّار آزاد کرد، از این رو عمّار با بنى مخزوم هم پیمان بود. هنگامى که او و مادرش به نام سمیّه اسلام اختیار کردند بنى مخزوم آنان را به سبب ایمان به خدا مورد شکنجه قرار دادند، ناگزیر عمّار آنچه را از او خواستند بر زبان جارى کند انجام داد امّا دل او بر ایمان به خدا استوار بود لذا آیه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ«»» در باره ‏اش نازل شد و پس از آن به سرزمین حبشه هجرت کرد، او به هر دو قبله اسلام نماز گزارده و از مهاجران‏ نخستین است. در جنگ بدر و سایر غزوات شرکت داشته و با اظهار دلیریها و تحمّل سختیها آزمایش نیکو داده است، پس از آن در نبرد یمامه حضور داشته و در این جنگ نیز امتحانى نیکو داده و گرفتار رنج سختى گردیده و گوش او بریده شده است، ابن عبّاس در تفسیر گفتار خداوند که فرموده است: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ«»» گفته است او عمّار بن یاسر است، و از عایشه روایت شده که گفته است: در باره هر کدام از اصحاب پیامبر (ص) بخواهم چیزى بگویم مى‏ گویم جز عمّار بن یاسر، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: همانا او (عمّار) از سر تا کف پا پر از ایمان است، و نیز فرموده است: عمّار پوست میان دو چشم من است، او را گروه سرکشى که خداوند شفاعت مرا شامل حال آنها نکند مى‏ کشند.

همچنین فرموده است: هر کس با عمّار دشمنى کند خدا با او دشمنى مى‏ کند.

امّا ابن تیّهان با یاى مشدّد مفتوح با دو نقطه در زیر، و با یاى مخفّف ساکن نیز روایت شده از طایفه انصار است، کنیه او ابو الهیثم و نامش مالک بن مالک مى‏باشد، و گفته شده نام پدرش عمرو بن حرب است، ابن تیّهان یکى از نقباى لیله العقبه است«»، در جنگ بدر حضور داشته، و مشهور است که در رکاب على (ع) جنگ صفّین را درک کرده و در آن به شهادت رسیده است، و هم گفته شده که او در زمان پیامبر (ص) وفات کرده است.

امّا ذو الشّهادتین کنیه ‏اش ابو عمّاره و نامش خزیمه بن ثابت بن فاکه بن ثعلبه‏ خطمى انصارى و از قبیله اوس است. پیامبر اکرم (ص) گواهى او را برابر گواهى دو مرد قرار داد و این به سبب قضیّه ‏اى بوده که مشهور است، او در نبرد بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشته، و در روز فتح مکّه پرچم بنى خطمه از قبیله اوس به دست او بوده، و در رکاب على (ع) در جنگ صفّین شرکت کرده، و پس از شهادت عمّار به میدان کارزار تاخته، و با او به فیض شهادت نائل شده است.

منظور از نظرأوهم من إخوانهم کسانى از اصحاب پیامبر اکرم (ص) است که در صفّین به شهادت رسیدند، مانند بدیل و هاشم بن عتبه و مانند این دو، و مقصود از جمله تعاقدوا على المنیّه هم پیمانى آنان براى جنگ با مخالفان تا رسیدن به فیض شهادت است، به جاى تعاقدوا، تعاهدوا نیز روایت شده است، مراد از فجره که سرهاى این بزرگان به سوى آنان حمل مى‏شود فرمانروایان شام است.

سپس امام (ع) از فقدان اینان شکوه و ناله مى‏ کند و بعد به فضایل آنان که مقصد غایى شریعت است اشاره مى ‏فرماید، و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانى آن، و تفکّر در واجبات الهى، یعنى درک هدف و توجّه به اسرارى که عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته مى‏شود، و بر اداى آنها مواظبت به عمل مى ‏آید و همچنین زنده داشتن سنّتهاى پیامبر (ص)، و از میان بردن بدعتها و پدیده ‏هاى مخالف، و این که آنها براى بر پایى دین دعوت براى جهاد را اجابت کردند، منظور از این که به پیشواى خود وثوق و اطمینان داشتند و از او پیروى کردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست، مراد از رواح إلى اللّه بیرون رفتن براى جهاد است، براى این که جهاد راهى است که انسان را به خداوند و پاداشهاى او مى‏ رساند.

امّا قیس بن سعد خزرجى از اصحاب رسول خدا (ص) و کنیه‏اش ابو عبد الملک است، او از پیامبر اکرم (ص) احادیثى نقل کرده است، پدرش سعد از سران قبیله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است که پس ازدرگذشت پیامبر خدا (ص) قبیله ‏اش در صدد برآمدند او را خلیفه گردانند، قیس از بزرگان شیعیان و دوستان علىّ (ع) است و در تمام جنگهاى آن حضرت حضور داشته است، پس از علىّ (ع) از فرزندش امام حسن (ع) متابعت کرده لیکن از صلح آن بزرگوار با معاویه اظهار ناخشنودى کرده است.

ابو ایّوب انصارى نامش خالد بن سعد بن کعب خزرجى از طایفه بنى نجّار است، او در پیمان عقبه و نبرد بدر و دیگر غزوات شرکت داشته است، پیامبر خدا (ص) هنگامى که از مکّه هجرت کرد و وارد مدینه شد، پس از خروج از میان قبیله عمرو بن عوف در خانه ابو ایّوب فرود آمد و تا زمانى که مسجد و خانه ‏هاى آن حضرت بنا و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر مى ‏برد، در جنگهاى جمل و صفّین در رکاب علىّ (ع) شرکت داشته و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه آن حضرت بوده است. و توفیق از خداوند است.

 

     ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۳   

بازدیدها: ۴۰

خطبه۱۸۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۱صبحی صالح)

و قد أرسل رجلا من أصحابه یعلم له علم أحوال قوم من جند الکوفه قد هموا باللحاق بالخوارج، و کانوا على خوف منه علیه السلام، فلما عاد إلیه الرجل قال له: أ أمنوا فقطنوا أم جبنوا فظعنوا فقال الرجل: بل ظعنوا یا أمیر المؤمنین.

فقال: بُعْداً لَهُمْ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ-  أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّهُ إِلَیْهِمْ-  وَ صُبَّتِ السُّیُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ-  لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا کَانَ مِنْهُمْ-  إِنَّ الشَّیْطَانَ الْیَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ-  وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍّ عَنْهُمْ-  فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى وَ ارْتِکَاسِهِمْ فِی الضَّلَالِ وَ الْعَمَى-  وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِی التِّیهِ

 

لغات

 

قطنوا: اقامت گزیدند

أشرعت الرّمح: نیزه را به سوى کسى که قصد زدن او را دارم راست گردانیدم.

استفلّهم: از آنها خواست پراکنده شوند و فرار کنند، و این را کار خوبى براى آنها جلوه داد

فلّ: پراکنده کردن و فرار کردن.

بعدت: با کسر عین نابود شد.

ارتکاس: سرنگونى

 

ترجمه

 

امام (ع) یکى از یارانش را فرستاد تا در باره گروهى از سپاه کوفه که تصمیم گرفته بودند به خوارج بپیوندند و از آن حضرت بیمناک بودند تحقیق و او را آگاه کند، چون آن مرد بازگشت امام (ع) از او پرسید: آیا ایمن شدند و بر جاى ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند، آن مرد عرض کرد: بلکه کوچ کردند اى امیر مؤمنان، امام (ع) فرمود:

از رحمت خدا دور باشند، آنسان، که قوم ثمود دور گشتند.

اگر سر نیزه‏ها به سوى ایشان گرفته شود و شمشیرها بر فرقشان فرود آید، از آنچه کرده‏ اند پشیمان مى ‏شوند.

امروز خواست شیطان جدا کردن و پراکندن ایشان بود و چنان کرده است.

فرداست که از ایشان بیزارى جوید و از آنان کنارى گیرد.

بس است ایشان را بیرون شدن از طریق هدایت و افتادن در ورطه ضلالت و کورى و اعراض از حق و سرکشى در وادى گمراهى.

 

شرح

این خطبه بر پرسش از کوچ کردن آن گروه و یا انصراف آنها از آن و علّت هر یک از این دو امر که احساس امنیّت و ترس است مشتمل مى ‏باشد، و نیز شامل دعا براى نابودى آنهاست، واژه بعدا بنا بر این که مفعول مطلق است منصوب شده است، همچنین مشعر بر این است که اگر بر این گروه هجوم برده مى‏ شد و کسانى از آنها که قصد پیوستن به اولیاى شیطان را داشتند زبون و ناتوان مى‏ شدند موجبات پشیمانى آنها از کارهایى که در گذشته انجام داده ‏اند فراهم مى ‏شد، و نیز علّت پیوستن این قوم را بیان مى‏ کند، و آن این است که شیطان از آنها خواسته است راه گریز را انتخاب کنند و جمعیّت خود را پراکنده سازند، به جاى استفلّهم، استفزّهم (آنها را به سبکسرى واداشت) و استقبلهم (پذیرفت و از آنها خشنود گشت) نیز روایت شده و قرینه واژه اخیر قویتر است.

فرموده است: و هو غدا متبرئ منهم و متخلّ عنهم.

یعنى فرداى قیامت شیطان آنان را رها مى‏ کند، واژه تبرّى، که به معناى بیزارى است مقابل استقبال (پذیرفتن) است که در پیش ذکر شد و مى‏ تواند واژه مذکور قرینه صحّت آن روایت باشد، خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ‏ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ… تا وَ إِذْ زَیَّنَ«»».

فرموده است: فحسبهم بخروجهم من الهدى.

یعنى این براى کیفر و عذاب آنها بس است که از شاهراه هدایت بیرون رفته‏اند، حرف باء در واژه بخروجهم، مانند قول خداوند متعال: «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» مراد از ارتکاسهم فی الضَّلال و العمى بازگشت آنها به گمراهى قدیم و کورى جهالت است که پس از آن که به نور هدایت آن حضرت از آن رهایى یافته بودند بدان بازگشته‏اند، و معناى صدّهم عن الحقّ خروج آنها از طاعت آن بزرگوار، و سرگردانى آنها در وادى جهل و هواپرستى است پس از آن که در مدینه علم و عقل جا گرفته بودند، واژه جماح (سرکشى) براى خروج آنها از صفت پسندیده عدالت و سرکشى و طغیان آنان چنان که پیش از این گفته شد و تجاوز آنان از مرز حقّ و صراط مستقیم استعاره شده است. و توفیق از خداوند است.

 ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۳  

 

بازدیدها: ۱۴