نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۹ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۵۷ صبحی صالح

۱۵۷-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ

حکمت ۱۵۹ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۹: وَ قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ قال الله تعالى وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ-  فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏- . و قال سبحانه وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ- . و قال بعض الصالحین ألا إنهما نجدا الخیر و الشر-  فجعل نجد الشر أحب إلیکم من نجد الخیر- . قلت النجد الطریق- . و اعلم أن الله تعالى قد نصب الأدله-  و مکن المکلف بما أکمل له من العقل من الهدایه-  فإذا ضل فمن قبل نفسه أتى- . و قال بعض الحکماء الذی لا یقبل الحکمه-  هو الذی ضل عنها لیست هی الضاله عنه- . و قال متى أحسست بأنک قد أخطأت-  و أردت ألا تعود أیضا فتخطئ-  فانظر إلى أصل فی نفسک حدث عنه ذلک الخطأ-  فاحتل فی قلعه-  و ذلک أنک إن لم تفعل ذلک عاد فثبت خطأ آخر-  و کان یقال-  کما أن البدن الخالی من النفس تفوح منه رائحه النتن-  کذلک النفس الخالیه من الحکمه-  و کما أن البدن الخالی من النفس-  لیس یحس ذلک بالبدن‏ بل الذین لهم حس یحسونه به-  کذلک النفس العدیمه للحکمه لیس تحس به تلک النفس-  بل یحس به الحکماء-  و قیل لبعض الحکماء ما بال الناس ضلوا عن الحق-  أ تقول إنهم لم تخلق فیهم قوه معرفه-  فقال لا بل خلق لهم ذلک-  و لکنهم استعملوا تلک القوه على غیر وجهها-  و فی غیر ما خلقت له-  کالسم تدفعه إلى إنسان لیقتل به عدوه فیقتل به نفسه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۹)

و قد بصّرتم ان ابصرتم، و قد هدیتم ان اهتدیتم. «به درستى که فرا نمودند شما را اگر ببینید و راهنمایى کردند شما را اگر راهنمایى مى‏ شدید.» خداوند متعال فرموده است: «اما، ثمود را هدایت کردیم ولى آنان کورى را بر هدایت برگزیدند.» و خداوند متعال فرموده است: «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»، «و راه نمودیم او را خیر و شر.» یکى از صالحان گفته است: منظور از نجد در این آیه که به معنى راه است یعنى دو راه خیر و شر و راه شر براى شما دوست داشتنى ‏تر است.

و بدان که خداوند متعال دلایل بسنده ارزانى فرموده و چون براى مکلف عقل قرار داده او را متمکن براى هدایت فرموده است و چون شخص گمراه شود از ناحیه نفس خویش گمراه شده است. یکى از حکیمان گفته است: آن کس که حکمت را نمى‏ پذیرد، این اوست که آن را گم کرده است و گرنه حکمت از او گم شده نیست.

و همو گفته است: هر گاه احساس کردى که خطا کرده‏اى و خواستى که دیگر آن را تکرار نکنى به نفس خود بنگر و ببین چه انگیزه‏اى موجب آن خطا شده است، در ریشه کن کردن آن چاره اندیشى کن و اگر آن را ریشه کن نسازى به حال خود برمى‏گردد و خطاى دیگرى سر مى ‏زند.

و گفته شده است: همان گونه که بدن بى‏ جان بوى گند مى ‏دهد، جان خالى از حکمت هم متعفن است و همان گونه که بدن بى‏جان چیزى را حس نمى‏ کند و این جانداران هستند که مى ‏فهمند، نفس بدون حکمت هم همان گونه است، خود احساس نمى‏ کند و حکیمان احساس مى‏ کنند.

به یکى از حکیمان گفته شد: مردم را چه مى‏ شود که از حق گمراه مى‏ گردند آیا معتقدى که در ایشان قوت شناخت آفریده نشده است گفت: نه، قوت شناخت در ایشان آفریده شده است ولى ایشان آن را در غیر راه خودش و براى چیزى که بدان جهت آفریده نشده است به کار مى ‏برند، مثل اینکه زهرى به کسى بدهى که دشمنش را با آن بکشد و او با آن زهر خودکشى کند.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۶۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۸ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)وصف حضرت علی به بیان خود آن حضرت

حکمت ۱۸۴ صبحی صالح

۱۸۴-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ

حکمت ۱۵۸ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۸: مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُنْذُ أُرِیتُهُ أی منذ أعلمته و یجب أن یقدر هاهنا مفعول محذوف-  أی منذ أریته حقا-  لأن أرى یتعدى إلى ثلاثه مفاعیل-  تقول أرى الله زیدا عمرا خیر الناس-  فإذا بنیته للمفعول به قام واحد من الثلاثه-  مقام الفاعل و وجب أن یؤتى بمفعولین غیره-  تقول أریت زیدا خیر الناس-  و إن کان أشار بالحق إلى أمر مشاهد بالبصر-  لم یحتج إلى ذلک-  و یجوز أن یعنی بالحق الله سبحانه و تعالى-  لأن الحق من أسمائه عز و جل-  فیقول منذ عرفت الله لم أشک فیه-  و تکون الرؤیه بمعنى المعرفه-  فلا یحتاج إلى تقدیر مفعول آخر-  و ذلک مثل قوله تعالى-  وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ أی لا تعرفونهم الله یعرفهم-  و المراد من هذا الکلام ذکر نعمه الله علیه-  فی أنه منذ عرف الله سبحانه لم یشک فیه-  أو منذ عرف الحق فی العقائد الکلامیه-  و الأصولیه و الفقهیه لم یشک فی شی‏ء منها-  و هذه مزیه له ظاهره على غیره من الناس-  فإن أکثرهم أو کلهم یشک فی الشی‏ء-  بعد أن عرفه و تعتوره الشبه و الوساوس-  و یران على قلبه و تختلجه الشیاطین عما أدى إلیه نظره- .

 

و قد روی أن النبی ص لما بعثه إلى الیمن قاضیا-  ضرب على صدره و قال اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه-  فکان یقول ما شککت بعدها فی قضاء بین اثنین

و روی أن رسول الله ص لما قرأ-  وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ-  قال اللهم اجعلها أذن علی-  و قیل له قد أجیبت دعوتک

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۸)

ما شککت فى الحق مذ اریته. «از آن هنگام که حق را به من نمودند در آن شک نکردم.» یعنى از هنگامى که حق را دانستم و شناختم در آن شک نکردم. ابن ابى الحدید پس از بحث مختصرى درباره اینکه در این جمله مفعول محذوفى هم وجود دارد، مى ‏گوید: جایز است که کلمه حق را به معنى خداوند سبحانه و تعالى بدانیم که حق یکى از نامهاى خداوند است و مقصود این است از هنگامى که خدا را شناختم در آن شک و تردید نکردم و اگر رویت به معنى معرفت گرفته شود نیازى به در تقدیر گرفتن مفعول محذوف نیست. مراد از این سخن یاد کردن نعمت خداوند بر اوست که از هنگامى که او را شناخته است. هیچ گونه تردیدى نکرده است یا آنکه از آن هنگام که در معتقدات کلامى و اصولى و فقهى حقیقت را درک کرده در چیزى از آن شک نکرده است. این مزیت آشکارى براى او نسبت به دیگران است که بیشتر بلکه تمام مردم پس از شناخت چیزى در آن شک مى‏کنند و شبهه و وسواس بر دل آنان نفوذ مى‏کند و شیاطین در آن باره اغوا مى‏کنند.

روایت شده است که چون پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین على علیه السّلام را براى قضاوت به یمن گسیل فرمود دست بر سینه ‏اش زد و عرضه داشت: «بار خدایا دلش را هدایت ‏فرماى و زبانش را استوار بدار.» و امیر المؤمنین مى‏ گفته است: پس از این دعاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در هیچ قضاوتى که میان دو کس انجام دادم، شک و تردید نکردم.

و هم روایت شده است که چون پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم این آیه را تلاوت فرمود که «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَهً وَ»، «و نگه دارد آن پند را گوش نگاهدارنده.» عرضه داشت: بار خدایا گوش على را چنان قرار بده، و به پیامبر گفته شد: «دعاى تو پذیرفته شد.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۴۷۵

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۷ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)اثبات شیعه بودن ابن ابی الحدید

حکمت ۱۵۶ صبحی صالح

۱۵۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )عَلَیْکُمْ بِطَاعَهِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ

حکمت ۱۵۷ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۷: عَلَیْکُمْ بِطَاعَهِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ فِی جَهَالَتِهِ یعنی نفسه ع و هو حق على المذهبین جمیعا-  أما نحن فعندنا أنه إمام واجب الطاعه بالاختبار-  فلا یعذر أحد من المکلفین فی الجهل بوجوب طاعته-  و أما على مذهب الشیعه فلأنه إمام واجب الطاعه بالنص-  فلا یعذر أحد من المکلفین فی جهاله إمامته-  و عندهم أن معرفه إمامته تجری مجرى معرفه محمد ص-  و مجرى معرفه البارئ سبحانه-  و یقولون لا تصح لأحد صلاه و لا صوم و لا عباده-  إلا بمعرفه الله و النبی و الإمام- . و على التحقیق فلا فرق بیننا و بینهم فی هذا المعنى-  لأن من جهل إمامه علی ع و أنکر صحتها و لزومها-  فهو عند أصحابنا مخلد فی النار لا ینفعه صوم و لا صلاه-  لأن المعرفه بذلک من الأصول الکلیه-  التی هی أرکان الدین-  و لکنا لا نسمی منکر إمامته کافرا-  بل نسمیه فاسقا و خارجیا و مارقا و نحو ذلک-  و الشیعه تسمیه کافرا-  فهذا هو الفرق بیننا و بینهم-  و هو فی اللفظ لا فی المعنى

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۷)

علیکم بطاعه من لا تعذرون فى جهالته. «بر شما باد به فرمانبردارى کسانى که در نشناختن آنان عذرى از شما پذیرفته نیست.» منظور امیر المؤمنین علیه السلام از این سخن خود اوست و این موضوع در هر دو مذهب اهل سنت و شیعه حق و درست است. به عقیده ما امیر المؤمنین علیه السّلام امامى است که او را برگزیده ‏اند و فرمانبردارى از او واجب است و عذر هیچ یک از مکلفان در نشناختن وجوب فرمانبردارى از او پذیرفته نیست. در مذهب شیعه آن حضرت بر طبق نص، امامى است که اطاعت از او واجب است و هیچ کس از مکلفان در نشناختن امامت او معذور نیست. به عقیده شیعیان شناخت امام همچون شناخت محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و شناخت خداوند متعال است و آنان مى‏ گویند نماز و روزه و دیگر عبادات جز با شناخت خدا و پیامبر و امام پذیرفته نمى‏ شود و صحیح نخواهد بود.

 

بدون شک و به طور مسلم در این مساله فرقى میان ما و ایشان نیست زیرا به اعتقاد ما هم هر کس امامت على علیه السّلام را نشناسد یا منکر لزوم و صحت آن شود، جاودانه در آتش خواهد بود و هیچ نماز و روزه او را سود بخش نیست. زیرا شناخت این موضوع از اصول کلى و از ارکان دین است. البته ما کسى را که منکر امامت على علیه السّلام باشد، کافر نمى‏ گوییم بلکه به او فاسق و خارجى و مارق و امثال این کلمات را مى‏ گوییم ولى شیعیان چنان شخصى را کافر مى ‏دانند و این فرق میان ما و ایشان است که این هم فرق لفظى است نه معنوى.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۴۴۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۶ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۵۵ صبحی صالح

۱۵۵-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا

حکمت ۱۵۶ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۶: اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَارِهَا أی فی مظانها و فی مرکزها-  أی لا تستندوا إلى ذمام الکافرین و المارقین-  فإنهم لیسوا أهلا للاستعصام بذممهم-  کما قال الله تعالى لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّهً-  و قال إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ- . و هذه کلمه قالها بعد انقضاء أمر الجمل-  و حضور قوم من الطلقاء بین یدیه لیبایعوه-  منهم مروان بن الحکم-  فقال و ما ذا أصنع ببیعتک أ لم تبایعنی بالأمس-  یعنی بعد قتل عثمان-  ثم أمر بإخراجهم و رفع نفسه عن مبایعه أمثالهم-  و تکلم بکلام ذکر فیه ذمام العربیه و ذمام الإسلام-  و ذکر أن لا دین له فلا ذمام له- . ثم قال فی أثناء الکلام-  فاستعصموا بالذمم فی أوتارها-  أی إذا صدرت عن ذوی الدین فمن لا دین له لا عهد له

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۶)

استعصموا بالذمم فى اوتارها. «به پیمانها در تارهاى اصلى آن دست در آورید.» یعنى در مرکز آن و مظان آن و منظور این است که به پیمانهاى کافران و ازدین بیرون شدگان تکیه و اعتماد مکنید که آنان شایسته آن نیستند که به پیمانهاى ایشان اعتماد شود، همان گونه که خداوند متعال فرموده است: «آنان در مورد هیچ مؤمنى عهد و پیمانى را مراعات نمى‏کنند.» و هم فرموده است: «آنان را سوگندى نیست.» این سخن را امیر المؤمنین علیه السّلام پس از جنگ جمل که گروهى از اسیران جنگى آزاد شده براى بیعت به حضورش آمدند و مروان بن حکم هم با آنان بود فرموده است.

امام علیه السّلام چنین فرمود: من با بیعت تو چه کنم مگر دیروز-  در گذشته-  با من بیعت نکردى یعنى پس از کشته شدن عثمان، آن گاه فرمان داد آنان را بیرون کردند و از بیعت امثال ایشان با خود ترفع کرد و سپس سخنانى درباره عهد و پیمان اسلامى و اعراب بیان داشت و فرمود: کسى که دین ندارد او را عهد و پیمانى نیست.

ضمن همان سخنان این سخن را هم گفت: یعنى عهد و پیمان اگر از سوى افراد متدین باشد ارزشمند است و کسى را که دین نیست عهد و پیمان هم نخواهد بود.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۵ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۸۸ صبحی صالح

۱۸۸-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ

حکمت ۱۵۵ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۵: مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ قد تقدم تفسیرنا لهذه الکلمه فی أول الکتاب-  و معناها من نابذ الله و حاربه هلک-  یقال لمن خالف و کاشف قد أبدى صفحته

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۵)

من ابدى صفحته للحق هلک. «آن کس که با حق بستیزد، نابود مى‏شود.» ابن ابى الحدید مى‏گوید: درباره این سخن در آغاز کتاب توضیح دادیم. از جمله خطبه‏اى است که در مدینه پس از بیعت، آن حضرت ایراد فرموده است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۴ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۸۷ صبحی صالح

۱۸۷-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الرَّحِیلُ وَشِیکٌ

 حکمت ۱۵۴ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۴: الرَّحِیلُ وَشِیکٌ الوشیک السریع-  و أراد بالرحیل هاهنا الرحیل عن الدنیا و هو الموت- . و قال بعض الحکماء-  قبل وجود الإنسان عدم لا أول له-  و بعده عدم لا آخر له-  و ما شبهت وجوده القلیل المتناهی بین العدمین-  غیر المتناهیین إلا ببرق یخطف خطفه خفیفه-  فی ظلام معتکر ثم یخمد و یعود الظلام کما کان

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

  حکمت (۱۵۴)

الرحیل وشیک. «رخت بربستن چه نزدیک است.» کلمه و شیک به معنى شتابان و تند است و منظور از رحیل کوچ کردن از دنیاست که همان مرگ است.

یکى از حکیمان گفته است: پیش از وجود آمدن انسان، عدمى است که آغازش معلوم نیست و پس از آن، عدمى است که پایانش آشکار نیست. بنابر این وجود اندک آدمى که متناهى است و محصور میان دو نامتناهى است به برقى شبیه است که در تاریکى درخششى مى‏ کند و خاموش مى‏ شود و تاریکى به حال خود برمى ‏گردد.

 جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۵۹

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۳ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۸۶ صبحی صالح

۱۸۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّهٌ

حکمت ۱۵۳ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۳: لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّهٌ هذا من قوله تعالى وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ-  و إنما قال للبادی-  لأن من انتصر بعد ظلمه فلا سبیل علیه-  و من أمثالهم البادی أظلم- . فإن قلت فإذا لم یکن بادیا لم یکن ظالما-  فأی حاجه له إلى الاحتراز بقوله البادی-  قلت لأن العرب تطلق على ما یقع فی مقابله الظلم-  اسم الظلم أیضا کقوله تعالى-  وَ جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۳)

للظالم البادى غدا بکفّه عضّه. «براى آن کس که نخست ستم مى‏ کند، فردا انگشت حسرت گزیدن است.» این سخن مقتبس از گفتار خداوند است که فرموده است: «و روزى که ستمگر دو دست خود را مى ‏گزد.» و امیر المؤمنین کلمه نخست را آورده است، از این جهت که آن کس که پس از ستم بر او انتقام مى ‏گیرد، مورد اعتراض نیست و در امثال عرب آمده‏ است آغازگر به ستم ستمگرتر است…

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۲ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۸۵ صبحی صالح

۱۸۵-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِّبْتُ وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی

حکمت ۱۵۲ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۲: مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی هذه کلمه قد قالها مرارا-  إحداهن فی وقعه النهروان- . و کذبت بالضم أخبرت بخبر کاذب-  أی لم یخبرنی رسول الله ص عن المخدج خبرا کاذبا-  لأن أخباره ص کلها صادقه- . و ضل بی بالضم نحو ذلک-  أی لم یضللنی مضلل عن الصدق و الحق-  لأنه کان یستند فی أخباره عن الغیوب إلى رسول الله ص-  و هو منزه عن إضلاله و إضلال أحد من المکلفین- . فکأنه قال لما أخبرهم عن المخدج و إبطاء ظهوره لهم-  أنا لم أکذب على رسول الله ص-  و رسول الله ص لا یکذب فیما أخبرنی بوقوعه-  فإذا لا بد من ظفرکم بالمخدج فاطلبوه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۲)

ما کذبت و لا کذبت، و لا ضللت و لا ضلّ بى. «دروغ نگفتم و مرا دروغ نگفتند و گمراه نشدم و کسى به من گمراه نشد.» این سخن را على علیه السّلام چند بار فرموده است که یک بار آن در جنگ نهروان است، و منظور این است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مورد مخدج-  مردى که دستش ناقص بود و همان ذو الثدیه است-  به من خبر دروغ نگفته است، زیرا اخبار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم همگى راست است و گمراه نشدم نیز به همین معنى است یعنى کسى مرا از حق و راستى گمراه نکرده است، زیرا على علیه السّلام در اخبار پوشیده ‏اى که اظهار نظر مى‏ فرمود آنها را از رسول خدا فرا گرفته بود و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از گمراه کردن او و دیگر مکلفان منزه است.

هنگامى که به همراهان خود در جنگ خوارج درباره مخدج خبر داد ولى پیدا کردن جسد او طول کشید، فرمود: من به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دروغ نمى ‏بندم و رسول خدا هم در آنچه اتفاق آن را به من خبر داده، دروغ نگفته است، بنابر این بدون تردید بر جسد او دست مى‏ یابید، جستجو کنید.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۱ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۸۳ صبحی صالح

۱۸۳-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَه

حکمت ۱۵۱ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۱: مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَهً هذا عند أصحابنا مختص باختلاف الدعوه فی أصول الدین-  و یدخل فی ذلک الإمامه لأنها من أصول الدین-  و لا یجوز أن یختلف قولان متضادان فی أصول الدین-  فیکونا صوابا-  لأنه إن عنی بالصواب مطابقه الاعتقاد للخارج-  فمستحیل أن یکون الشی‏ء فی نفسه ثابتا منفیا-  و إن أراد بالصواب سقوط الإثم-  کما یحکى عن عبید بن الحسن العنبری-  فإنه جعل اجتهاد المجتهدین فی الأصول عذرا-  فهو قول مسبوق بالإجماع- . و لا یحمل أصحابنا کلام أمیر المؤمنین ع على عمومه-  لأن المجتهدین فی فروع الشریعه-  و إن اختلفوا و تضادت أقوالهم-  لیسوا و لا واحد منهم على ضلال-  و هذا مشروح فی کتبنا الکلامیه فی أصول الفقه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۱)

ما اختلفت دعوتان الا کانت احداهما ضلاله. «دو ادعا مخالف یکدیگر نمى‏ شود مگر اینکه یکى از آن دو گمراهى است.» در نظر یاران معتزلى ما این موضوع مخصوص دو اختلاف در اصول دین است و چون امامت هم از اصول دین است، داخل در این حکم است. بدیهى است که ممکن و جایز نیست که دو قول متضاد در اصول دین هر دو صحیح باشد، زیرا اگر منظور از درستى مطابقت با اعتقاد در خارج است که این کار محال است زیرا نمى‏تواند چیزى هم مثبت باشد و هم منفى. مگر آنکه منظور از صحت و درستى سقوط گناه از گردن یکى باشد، همان گونه که از عبید بن حسن عنبرى حکایت شده است که او اجتهاد مجتهدان را در اصول هم عذر دانسته است و این سخن مسبوق به اجماع است، وانگهى یاران معتزلى ما این سخن امیر المؤمنین را حمل بر عموم نمى‏ کنند زیرا اگر مجتهدان در فروع دین با یکدیگر اختلاف پیدا کنند و سخنان ایشان ضد یکدیگر باشد، چنان نیست که یکى از ایشان در گمراهى باشد و این موضوع در کتابهاى کلامى ما در اصول دین شرح داده شده است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵۰ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۵۳ صبحی صالح

۱۵۳-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ

حکمت ۱۵۰ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵۰: لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ قد تقدم کلامنا فی الصبر- . و قالت الحکماء الصبر ضربان جسمی و نفسی-  فالجسمی تحمل المشاق بقدر القوه البدنیه-  و لیس ذلک بفضیله تامه و لذلک قال الشاعر- 

و الصبر بالأرواح یعرف فضله
صبر الملوک و لیس بالأجسام‏

و هذا النوع إما فی الفعل کالمشی و رفع الحجر-  أو فی رفع الانفعال کالصبر على المرض-  و احتمال الضرب المفظع-  و إما النفسی ففیه تتعلق الفضیله و هو ضربان-  صبر عن مشتهى و یقال له عفه-  و صبر على تحمل مکروه أو محبوب-  و تختلف أسماؤه بحسب اختلاف مواقعه-  فإن کان فی نزول مصیبه لم یتعد به اسم الصبر-  و یضاده الجزع و الهلع و الحزن-  و إن کان فی احتمال الغنى سمی ضبط النفس-  و یضاده البطر و الأشر و الرفغ-  و إن کان فی محاربه سمی شجاعه و یضاده الجبن-  و إن کان فی إمساک النفس عن قضاء وطر الغضب سمی حلما-  و یضاده التذمر و الاستشاطه-  و إن کان فی نائبه مضجره سمی سعه صدر-  و یضاده الضجر و ضیق العطن و التبرم-  و إن کان فی إمساک کلام فی الضمیر سمی کتمان السر-  و یضاده الإفشاء-  و إن کان عن فضول العیش سمی قناعه و زهدا-  و یضاده الحرص و الشره-  فهذه کلها أنواع الصبر-  و لکن اللفظ العرفی واقع على الصبر الجسمانی-  و على ما یکون فی نزول المصائب-  و تنفرد باقی الأنواع بأسماء تخصها

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۵۰)

لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.

«شکیبا، پیروزى را از دست نمى‏ دهد، هر چند روزگارانى بر او بگذرد.» درباره صبر پیش از این سخن گفته شد. حکیمان گفته‏ اند شکیبایى دو گونه است: جسمى و روحى، شکیبایى جسمى تحمل سختیها به اندازه توان بدن است و این نوع فضیلت کاملى نیست، و بدین سبب شاعر چنین سروده است: «شکیبایى ارواح به فضیلت شناخته شده است همچون شکیبایى پادشاهان که شکیبایى بدنى نیست.» صبر جسمى یا در کارهاى بدنى است چون پیاده روى و بلند کردن سنگ و نظایر آن یا صبر در عکس العمل در قبال بیمارى و تحمل ضربه‏ هاى سنگین است.

ولى فضیلت در شکیبایى روحى نهفته است که خود بر دو گونه است: شکیبایى در قبال خواسته اى نفسانى که به آن عفت مى‏ گویند و صبر در قبال تحمل ناخوشایندها و بر حسب موارد نام آن فرق مى‏ کند…

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۲۹

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۹ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۴۹ صبحی صالح

۱۵۲-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ

حکمت ۱۴۹ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۹: لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ فَکَأَنْ لَمْ یَکُنْ هذا معنى قد استعمل کثیرا جدا فمنه المثل- 

ما طار طیر و ارتفع
إلا کما طار وقع‏

و قول الشاعر-

بقدر العلو یکون الهبوط
و إیاک و الرتب العالیه

و قال بعض الحکماء حرکه الإقبال بطیئه- و حرکه الإدبار سریعه لأن المقبل کالصاعد إلى مرقاه- و مرقاه المدبر کالمقذوف به من علو إلى أسفل- قال الشاعر

فی هذه الدار فی هذا الرواق على
هذی الوساده کان العز فانقرضا

آخر-

إن الأمور إذا دنت لزوالها
فعلامه الإدبار فیها تظهر

و فی الخبر المرفوع کانت ناقه رسول الله ص العضباء لا تسبق- فجاء أعرابی على قعود له فسبقها- فاشتد على الصحابه ذلک فقال رسول الله ص- إن حقا على الله ألا یرفع شیئا من هذه الدنیا إلا وضعه

 و قال شیخ من همدان- بعثنی أهلی فی الجاهلیه إلى ذی الکلاع بهدایا- فمکثت‏ تحت قصره حولا لا أصل إلیه- ثم أشرف إشرافه من کوه له- فخر له من حول العرش سجدا- ثم رأیته بعد ذلک بحمص فقیرا یشتری اللحم- و یسمطه خلف دابته و هو القائل-

أف لدنیا إذا کانت کذا
أنا منها فی هموم و أذى‏

إن صفا عیش امرئ فی صبحها
جرعته ممسیا کأس القذى‏

و لقد کنت إذا ما قیل من
أنعم العالم عیشا قیل ذا

و قال بعض الأدباء فی کلام له-  بینا هذه الدنیا ترضع بدرتها و تصرح بزبدتها-  و تلحف فضل جناحها و تغر برکود ریاحها-  إذ عطفت عطف الضروس و صرخت صراخ الشموس-  و شنت غاره الهموم و أراقت ما حلبت من النعیم-  فالسعید من لم یغتر بنکاحها و استعد لو شک طلاقها-  شاعر هو إهاب بن همام بن صعصعه المجاشعی-  و کان عثمانیا-     

لعمر أبیک فلا تکذبن
لقد ذهب الخیر إلا قلیلا

و قد فتن الناس فی دینهم‏
و خلى ابن عفان شرا طویلا

و قال أبو العتاهیه-

یعمر بیت بخراب بیت
یعیش حی بتراث میت‏

و قال أنس بن مالک ما من یوم و لا لیله و لا شهر و لا سنه- إلا و الذی قبله خیر منه- سمعت ذلک من نبیکم ع

فقال شاعر-

رب یوم بکیت منه فلما
صرت فی غیره بکیت علیه‏

قیل لبعض عظماء الکتاب بعد ما صودر- ما تفکر فی زوال نعمتک فقال لا بد من الزوال- فلان تزول و أبقى خیر من أن أزول و تبقى- . و من کلام الجاهلیه الأولى- کل مقیم شاخص و کل زائد ناقص- . شاعر-

إنما الدنیا دول
فراحل قیل نزل‏
إذ نازل قیل رحل‏

لما فتح خالد بن الولید عین التمر- سأل عن الحرقه بنت النعمان بن المنذر- فأتاها و سألها عن حالها- فقالت لقد طلعت علینا الشمس- و ما من شی‏ء یدب تحت الخورنق إلا و هو تحت أیدینا- ثم غربت و قد رحمنا کل من نلم به- و ما بیت دخلته حبره إلا ستدخله عبره- ثم قالت

فبینا نسوس الناس و الأمر أمرنا
إذا نحن فیهم سوقه نتنصف‏

فأف لدنیا لا یدوم نعیمها
تقلب تارات بنا و تصرف‏

و جاءها سعد بن أبی وقاص مره- فلما رآها قال قاتل الله عدی بن زید- کأنه کان ینظر إلیها حیث قال لأبیها-

إن للدهر صرعه فاحذرنها
لا تبیتن قد أمنت الدهورا

قد یبیت الفتى معافى فیردى‏
و لقد کان آمنا مسرورا

و قال مطرف بن الشخیر-  لا تنظروا إلى خفض عیش الملوک و لین ریاشهم-  و لکن انظروا إلى سرعه ظعنهم و سوء منقلبهم-  و إن عمرا قصیرا یستوجب به صاحبه النار-  لعمر مشئوم على صاحبه- . لما قتل عامر بن إسماعیل مروان بن محمد-  و قعد على فراشه-  قالت ابنه مروان له یا عامر-  إن دهرا أنزل مروان عن فرشه-  و أقعدک علیها-  لمبلغ فی عظتک إن عقلت

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۹)

لکلّ مقبل ادبار، و ما ادبر فکان لم یکن. «هر بختیارى را بخت برگشتنى است و آنچه برگشت، گویى نبوده است.» این معنى فراوان گفته شده است، از جمله این مثل است «هیچ پرنده‏اى پرواز نمى‏کند و ارتفاع نمى‏گیرد مگر اینکه همان سان که پرواز کرده است، فرو افتد.» و آن چنان که شاعر گفته است: «به اندازه اوج و برترى فرود آمدن خواهد بود از مراتب عالیه بر حذر باش.» یکى از حکیمان گفته است: حرکت اقبال کند و حرکت ادبار تند است، زیرا مقبل همچون کسى است که از پلکان و نردبان باید پله پله فرا رود و حال آنکه مدبر چنان است که از بلندى به پایین سقوط کند، آن چنان که شاعر سروده است: «در این خانه و در همین رواق و بر همین و ساده عزت و قدرت وجود داشت و ناگاه سپرى شد.» و شاعرى دیگر سروده است: «هنگامى که کارها به نیستى نزدیک مى‏شود، نشانه بدبختى و پشت کردن در آن ظاهر مى‏شود.» در خبر مرفوع آمده است که هیچ شترى بر ناقه غضباى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پیشى نمى‏گرفت، قضا را مردى عرب با شتر از کار مانده‏اى آمد و شترش بر ناقه سبقت گرفت.

این موضوع بر اصحاب گران آمد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند متعال هیچ چیز از این دنیا را بر نمى‏ کشد مگر اینکه فرو مى ‏آوردش.» پیر مردى از قبیله همدان گفته است: به روزگار جاهلى مردم قبیله ‏ام مرا با هدایایى‏ پیش ذو الکلاع فرستادند. یک سال کنار کاخ او ماندم و نتوانستم پیش او بروم، یک بار از روزنه ‏اى بر مردم نگریست و همه اطرافیان او به خاک افتادند و سر به سجده نهادند.

پس از آن او را در شهر حمص دیدم که فقیر بود، گوشت مى‏ خرید و بر پشت مرکوب خود مى نهاد و این ابیات را مى‏ خواند: «اف بر این دنیا که چنین است و من از آن در اندوه و آزارم، اگر زندگى کسى در بامدادش روشن و باصفا باشد، شامگاهان به او جام آمیخته با خاشاک مى‏ آشاماند، خود من در چنان فراخى بودم که اگر گفته مى‏ شد از همه عالم چه کسى پر نعمت‏ تر است، گفته مى‏ شد این شخص.» یکى از ادیبان گفته است: این دنیا در همان حال که شیر خود را مى ‏نوشاند و سر شیر عرضه مى ‏دارد و بال خویش را بر افراد مى ‏گستراند و با آرامش مى‏فریبد، ناگاه دندان نشان مى‏ دهد و اسب سرکش خود را به تاخت در مى‏آورد و با اندوه ها هجوم مى ‏برد و تمام نعمتها را که عرضه داشته است، باژگونه مى‏ سازد، کامیاب کسى است که به ازدواج با دنیا فریفته نشود و آماده براى طلاق زودرس آن گردد.

اهاب بن همام بن صعصعه مجاشعى که شاعرى عثمانى است چنین سروده است: «به جان پدرت سوگند که این سخن را تکذیب مکن که خیر همه‏ اش از میان رفته و جز اندکى باقى نمانده است، مردم در دین خود گول خورده ‏اند و پسر عفان شر بسیارى باقى نهاده است.» ابو العتاهیه گفته است: «خانه‏ اى با خراب شدن خانه دیگر آباد مى‏ شود و زنده‏ اى با میراث مرده ‏اى زندگى مى‏ کند.» انس بن مالک گفته است: هیچ روز و شب و ماه و سالى نیست مگر آنکه آنچه پیش از آن بوده بهتر از آن است و من این سخن را از پیامبر شما که درود خدا بر او باد، شنیده ‏ام. شاعرى چنین سروده است: «بسا روزى که از گرفتارى آن گریستم و چون از آن به روز دیگر رسیدم از آنکه آن را از دست دادم، گریستم.» به یکى از دبیران بزرگ پس از اینکه اموال او را مصادره کردند، گفتند: در این زوال نعمت خود چه مى‏ اندیشى گفت: از زوال نعمت چاره‏اى نیست، اگر نعمت زایل شود و خود باقى باشم بهتر از آن است که من زایل شوم و نعمت باقى باشد…

 

چون خالد بن ولید عین التمر را گشود از حال حرقه، دختر نعمان بن منذر پرسید، حرقه پیش خالد آمد و خالد از حال او پرسید، گفت: خورشید بر ما طلوع مى‏کرد و هیچ چیز بر گرد خورنق نمى‏خرامید مگر آنکه زیر دست ما بود و سپس خورشید غروب کرد و چنان شدیم که به هر کس نیکى کرده بودیم بر ما رحمت مى‏آورد و در هیچ خانه‏اى شادى و نعمت وارد نمى‏ شود مگر اینکه به زودى عبرت در آن داخل مى ‏شود و سپس این دو بیت را خواند: «در حالى که فرمان، فرمان ما بود و بر مردم سیاست مى ‏راندیم ناگاه میان ایشان رعیت شدیم و خدمتکار، اف بر این جهان که نعمتش پایدار نمى ‏ماند همواره بر ما دگرگون مى‏ شود.» سعد بن ابى وقاص هم یک بار به دیدن حرقه، دختر نعمان بن منذر رفت و چون او را دید گفت: خداوند عدى بن زید را بکشد که گویى هنگامى که دو بیت زیر را براى پدرش نعمان سروده است به روزگار این دختر نظر داشته که گفته است: «همانا روزگار را بر زمین زدنى است از آن بر حذر باش و چنان مپندار که از روزگاران در امانى، گاهى جوانمرد در حالى که سلامت و ظاهرا شاد و در امان است به ناگاه مى‏ میرد.» مطرّف بن شخیر گفته است: به آسایش زندگى پادشاهان و نرمى روزگار بر ایشان منگرید بلکه به شتاب کوچ کردن و فرجام بدشان بنگرید، عمر کوتاهى که صاحبش سزاوار آتش شود، عمرى نافرخنده است.

هنگامى که عامر بن اسماعیل، مروان بن محمد-  آخرین خلیفه مروانى-  را کشت و بر سریر او نشست دختر مروان به او گفت: اى عامر روزگارى که مروان را از سریرش فرود آورد و تو را بر آن نشاند، اگر بیندیشى براى پند و اندرز تو بسنده است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۴۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۸ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۵۴ صبحی صالح

۱۵۴-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَى بِهِ

حکمت ۱۴۸ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۸: الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ-  وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ-  إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ لا فرق بین الرضا بالفعل و بین المشارکه فیه-  أ لا ترى أنه إذا کان ذلک الفعل قبیحا-  استحق الراضی به الذم کما یستحقه الفاعل له-  و الرضا یفسر على وجهین الإراده و ترک الاعتراض-  فإن کان الإراده فلا ریب أنه یستحق الذم-  لأن مرید القبیح فاعل للقبیح-  و إن کان ترک الاعتراض مع القدره على الاعتراض-  فلا ریب أنه یستحق الذم أیضا-  لأن تارک النهی عن المنکر مع ارتفاع الموانع یستحق الذم- . فأما قوله ع و على کل داخل فی باطل إثمان-  فإن أراد الداخل فیه بأن یفعله حقیقه-  فلا شبهه فی أنه یأثم من جهتین-  إحداهما من حیث إنه أراد القبیح- . و الأخرى من حیث إنه فعله-  و إن کان قوم من أصحابنا قالوا-  إن عقاب المراد هو عقاب الإراده- . و إن أراد أن الراضی بالقبیح فقط یستحق إثمین-  أحدهما لأنه رضی به و الآخر لأنه کالفاعل-  فلیس الأمر على ذلک-  لأنه لیس بفاعل للقبیح حقیقه لیستحق الإثم-  من جهه الإراده و من جهه الفعلیه جمیعا-  فوجب إذن أن یحمل کلامه ع على الوجه الأول

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۸)

الراضى بفعل قوم کالداخل فیه معهم، و على کل داخل فى باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به

«آن کس که به کار گروهى خشنود است، چنان است که در آن کار همراه و میان ایشان بوده است، و هر کس در باطلى وارد شود، دو گناه بر اوست یکى گناه کردار و دیگرى گناه راضى بودن به آن.» میان رضایت به انجام دادن کارى و شرکت در انجام دادن آن فرقى نیست، مگر نمى‏ بینى که اگر آن کار زشت باشد همان گونه که فاعل آن شایسته نکوهش است، راضى‏ به آن هم شایسته نکوهش است. رضایت به دو گونه تفسیر مى‏ شود، یکى اینکه خود او هم آن را اراده کرده بوده است، دیگرى اعتراض نکردن،-  سکوت موجب رضاست-  اگر خود اراده آن را داشته است، تردید نیست که سزاوار نکوهش است زیرا کسى که اراده کار زشت مى‏کند، انجام دهنده کار زشت است. در مورد ترک اعتراض هم در صورتى که توانایى بر اعتراض داشته باشد، تردید نیست که سزاوار نکوهش است. زیرا کسى که با نبودن مانع نهى از منکر را ترک کند، شایسته نکوهش است…

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۴۸۵

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۷ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۵۱ صبحی صالح

۱۵۱-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لِکُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَهٌ حُلْوَهٌ أَوْ مُرَّه

حکمت ۱۴۷ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۷: لِکُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَهٌ حُلْوَهٌ أَوْ مُرَّهٌ هکذا قرأناه و وجدناه فی کثیر من النسخ-  و وجدناه فی کثیر منها لکل أمر عاقبه و هو الألیق-  و مثل هذا المعنى قولهم فی المثل لکل سائل قرار-  و قد أخذه الطائی فقال- 

فکانت لوعه ثم استقرت
کذلک لکل سائله قرار

و قال الکمیت فی مثل هذا-

فالآن صرت إلى أمیه
و الأمور إلى مصایر

 فأما الروایه الأولى و هی لکل امرئ-  فنظائرها فی القرآن کثیره نحو قوله تعالى-  یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ-  و قوله یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى‏ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى‏-  فَأَمَّا مَنْ طَغى‏ وَ آثَرَ الْحَیاهَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏-  وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏-  فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى‏ و غیر ذلک من الآیات

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۷)

لکلّ امرى‏ء عاقبه حلوه او مرّه. «هر کس را سرانجامى تلخ یا شیرین است.» ابن ابى الحدید فقط به ارائه شواهدى از آیات قرآنى و اشعار بسنده کرده است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۴۳

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۶ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

 

 حکمت ۱۵۰ صبحی صالح

۱۵۰-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الْآخِرَهَ بِغَیْرِ عَمَلٍ وَ یُرَجِّی التَّوْبَهَ بِطُولِ الْأَمَلِ یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَ یَعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ‏ إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یَقْنَعْ

یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ وَ یَبْتَغِی الزِّیَادَهَ فِیمَا بَقِیَ یَنْهَى وَ لَا یَنْتَهِی وَ یَأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِی یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِهِ وَ یُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ 

إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِیاً یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ وَ یَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ یُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَهٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَهَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَهَ وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَهٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّهِ

یَصِفُ الْعِبْرَهَ وَ لَا یَعْتَبِرُ وَ یُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَهِ وَ لَا یَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى وَ یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً یَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَهِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَهِ غَیْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ‏ وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِی نَفْسَهُ فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِی وَ یَسْتَوْفِی وَ لَا یُوفِی وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ وَ لَا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ

قال الرضی و لو لم یکن فی هذا الکتاب إلا هذا الکلام لکفى به موعظه ناجعه و حکمه بالغه و بصیره لمبصر و عبره لناظر مفکر

 حکمت ۱۴۶ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۶: وَ قَالَ ع لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ-  لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الآْخِرَهَ بِغَیْرِ عَمَلٍ-  وَ یَرْجُو التَّوْبَهَ بِطُولِ الْأَمَلِ-  یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ-  وَ یَعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ-  إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یَقْنَعْ-  یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ وَ یَبْتَغِی الزِّیَادَهَ فِیمَا بَقِیَ-  یَنْهَى وَ لَا یَنْتَهِی وَ یَأْمُرُ النَّاسَ بِمَا لَمْ یَأْتِ-  یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ-  وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ-  یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِهِ-  وَ یُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجَلِهِ-  إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِیاً-  یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ وَ یَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ-  وَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً-  تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ-  یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ-  وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ-  إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ-  یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ یُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ-  إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَهٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَهَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَهَ-  وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَهٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّهِ-  یَصِفُ الْعِبْرَهَ وَ لَا یَعْتَبِرُ-  وَ یُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَهِ وَ لَا یَتَّعِظُ-  فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ-  یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى وَ یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى-  یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً-  یَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ-  یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَهِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ‏ مِنْ نَفْسِهِ-  وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَهِ غَیْرِهِ-  فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ-  اللَّغْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ-  یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ-  یُرْشِدُ نَفْسَهُ وَ یُغْوِی غَیْرَهُ-  فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِی وَ یَسْتَوْفِی وَ لَا یُوفِی-  وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ وَ لَا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ قال الرضی رحمه الله تعالى-  و لو لم یکن فی هذا الکتاب إلا هذا الکلام-  لکفى به موعظه ناجعه و حکمه بالغه-  و بصیره لمبصر و عبره لناظر مفکر کثیر من الناس یرجون الآخره بغیر عمل-  و یقولون رحمه الله واسعه-  و منهم من یظن أن التلفظ بکلمتی الشهاده-  کاف فی دخول الجنه-  و منهم من یسوف نفسه بالتوبه-  و یرجئ الأوقات من الیوم إلى غد-  و قد یخترم على غره فیفوته ما کان أمله-  و أکثر هذا الفصل للنهی-  عن أن یقول الإنسان واعظا لغیره-  ما لم یعلم هو من نفسه-  کقوله تعالى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ- .

فأول کلمه قالها ع فی هذا المعنى من هذا الفصل قوله-  یقول فی الدنیا بقول الزاهدین-  و یعمل فیها بعمل الراغبین- .

 ثم وصف صاحب هذا المذهب و هذه الطریقه فقال-  إنه إن أعطی من الدنیا لم یشبع-  لأن الطبیعه البشریه مجبوله على حب الازدیاد-  و إنما یقهرها أهل التوفیق و أرباب العزم القوی- . قال و إن منع منها لم یقنع-  بما کان وصل إلیه قبل المنع- . ثم قال یعجز عن شکر ما کان أنعم به علیه-  لیس یعنی العجز الحقیقی بل المراد ترک الشکر-  فسمى ترک الشکر عجزا-  و یجوز أن یحمل على حقیقته-  أی أن الشکر على ما أولى من النعم لا تنتهی قدرته إلیه-  أی نعم الله علیه أجل و أعظم من أن یقام بواجب شکرها- . قال و یبتغی الزیاده فیما بقی-  هذا راجع إلى النحو الأول- .

قال ینهى و لا ینتهی و یأمر الناس بما لا یأتی-  هذا کما تقدم- . قال یحب الصالحین و لا یعمل عملهم-  إلى قوله و هو أحدهم و هو المعنى الأول بعینه- . قال یکره الموت لکثره ذنوبه-  و یقیم على الذنوب-  و هذا من العجائب أن یکره إنسان شیئا ثم یقیم علیه-  و لکنه الغرور و تسویف النفس بالأمانی- . ثم قال إن سقم ظل نادما و إن صح أمن لاهیا-  فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الآیات- . قال یعجب بنفسه إذا عوفی و یقنط إذا ابتلی-  فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ-  فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ-  وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ-  فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ و مثل الکلمه الأخرى-  إن أصابه بلاء و إن ناله رخاء- .

ثم قال تغلبه نفسه على ما یظن-  و لا یغلبها على ما یستیقن هذه کلمه جلیله عظیمه-  یقول هو یستیقن الحساب و الثواب و العقاب-  و لا یغلب نفسه على مجانبه و متارکه-  ما یفضی به إلى ذلک الخطر العظیم-  و تغلبه نفسه على السعی إلى ما یظن أن فیه لذه عاجله-  فوا عجبا ممن یترجح عنده جانب الظن على جانب العلم-  و ما ذاک إلا لضعف یقین الناس و حب العاجل- .

ثم قال یخاف على غیره بأدنى من ذنبه-  و یرجو لنفسه أکثر من عمله-  ما یزال یرى الواحد منا کذلک یقول-  إنی لخائف على فلان من الذنب الفلانی-  و هو مقیم على أفحش من ذلک الذنب-  و یرجو لنفسه النجاه بما لا تقوم أعماله الصالحه-  بالمصیر إلى النجاه به-  نحو أن یکون یصلی رکعات فی اللیل-  أو یصوم أیاما یسیره فی الشهر و نحو ذلک- . قال إن استغنى بطر و فتن و إن افتقر قنط و وهن-  قنط بالفتح یقنط بالکسر قنوطا مثل جلس یجلس جلوسا-  و یجوز قنط یقنط بالضم مثل قعد یقعد-  و فیه لغه ثالثه قنط یقنط قنطا-  مثل تعب یتعب تعبا-  و قناطه فهو قنط و به قرئ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ-  و القنوط الیأس-  و وهن الرجل یهن أی ضعف و هذا المعنى قد تکرر- . قال یقصر إذا عمل و یبالغ إذا سئل-  هذا مثل ما

 مدح به النبی ص الأنصار إنکم لتکثرون عند الفزع و تقلون عند الطمع

قال إن عرضت له شهوه أسلف المعصیه و سوف التوبه-  و إن عرته محنه انفرج عن شرائط المله-  هذا کما قیل أمدحه نقدا و یثیبنی نسیئه-  و انفرج عن شرائط المله-  قال أو فعل ما یقتضی الخروج عن الدین-  و هذا موجود فی کثیر من الناس-  إذا عرته المحن کفروا-  أو قال ما یقارب الکفر من التسخط و التبرم و التأفف- .

 قال یصف العبره و لا یعتبر-  و یبالغ فی الموعظه و لا یتعظ هذا هو المعنى الأول- . قال فهو بالقول مدل و من العمل مقل-  هذا هو المعنى أیضا- . قال ینافس فیما یفنى-  أی فی شهوات الدنیا و لذاتها-  و یسامح فیما یبقى أی فی الثواب- . قال یرى الغنم مغرما و الغرم مغنما-  هذا هو المعنى الذی ذکرناه آنفا- . قال یخشى الموت و لا یبادر الفوت-  قد تکرر هذا المعنى فی هذا الفصل- . و کذلک قوله-  یستعظم من معصیه غیره ما یستقل أکثر منه من نفسه…-  و إلى آخر الفصل کل مکرر المعنى و إن اختلفت الألفاظ-  و ذلک لاقتداره ع على العباره و سعه ماده النطق عنده

 

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۶)

و قال علیه السّلام لرجل ساله ان یعظه: لا تکن ممّن یرجو الآخره بغیر عمل، و یرجو التوبه بطول الامل، یقول فى الدنیا بقول الزاهدین، و یعمل فیها بعمل الراغبین، ان اعطى منها لم یشبع، و ان منع منها لم یقنع، یعجز عن شکر ما اوتى، و یبتغى الزیاده فیما بقى، ینهى و لا ینتهى، و یامر الناس بما لم یأت… و آن حضرت براى مردى که خواست او را وعظ فرماید چنین فرمود: «از آنان مباش که بدون عمل-  صالح-  امید به آخرت مى‏ بندند و با آرزوى دراز امید به توبه مى‏ بندند، چنان شخصى در دنیا چون پارسایان سخن مى‏ گوید و چون دنیا جویان عمل مى ‏کند، اگر از دنیا به او داده شود سیر نمى ‏شود و اگر از آن باز داشته شود قانع نمى ‏شود، از سپاس از آنچه به او داده شده است ناتوان است و در آنچه مانده است، خواهان فزونى است. از کار بد مردم را باز مى ‏دارد و خود باز نمى ‏ایستد و مردم را بدان چه خود انجام نمى‏ دهد فرمان مى ‏دهد…»

ابن ابى الحدید در شرح این سخنان چنین آورده است: بسیارى از مردم بدون آنکه عمل صالح انجام دهند به آخرت امیدوارند و مى‏ گویند رحمت خداوند گسترده است. برخى از ایشان چنین مى ‏پندارند که فقط تلفظ دو کلمه شهادت-  یگانگى خداوند و اقرار به پیامبرى رسول خدا-  براى ورود به بهشت کافى است، برخى هم خود را به توبه امیدوار مى‏ سازند و گول مى ‏زنند و امروز را به فردا مى ‏اندازند و همچنان در فریب باقى مى‏ مانند و فرصت آن را از دست مى‏ دهند، و بیشتر سخنان امیر المؤمنین در این فصل نهى کردن آدمى است از اینکه دیگران را پند و اندرز دهد، آن هم به چیزى که آن را براى خود لازم نمى‏ داند، همچون این گفتار خداوند که مى ‏فرماید: «آیا مردم را به نیکى کردن فرمان مى‏ دهید و خود را فراموش مى‏ کنید.

» و نخستین سخن آن حضرت در این معنى این است که مى‏فرماید: «چنان شخصى در دنیا سخن پارسایان را مى‏گوید ولى عمل شیفتگان به دنیا را انجام مى‏دهد.» سپس او را چنین وصف مى‏فرماید که «اگر دنیا به او ارزانى شود، سیر نمى‏ شود.» این بدان سبب است که طبیعت بشر با افزون طلبى سرشته است و فقط افراد موفق و دارندگان عزم استوار مى‏توانند این خوى را سرکوب کنند، و سپس مى‏فرماید: «اگر از آن محروم شود قناعت نمى ‏کند.» یعنى به آنچه که مقدر بوده و به او رسیده است قانع نیست، و افزوده است: چنان شخصى از سپاسگزارى نسبت به آنچه به او ارزانى شده است ناتوان است. ظاهرا مقصود ناتوانى حقیقى نیست بلکه مراد این است که سپاسگزارى را رها مى‏ کند و از رها کردن سپاسگزارى به ناتوانى تعبیر فرموده است و ممکن است آن را به ناتوانى حقیقى هم معنى کرد. یعنى توانایى او به حدى نیست که بتواند نعمتهاى خدا را آن چنان که شایسته و بایسته است، سپاس گزارد.

دو جمله بعد هم نظیر همین است و سپس فرموده است: «با آنکه به سبب بسیارى گناهانش از مرگ بیم و کراهت دارد، باز همچنان بر گناهان خود پایدارى مى ‏ورزد و این از شگفتى‏هاست که آدمى چیزى را ناخوش دارد و بر آن پایدار باشد ولى غرور و با آرزوها خود را گول زدن چنین مى‏کند، و پس از آن فرموده است: «اگر بیمار گردد پشیمان مى‏ شود و اگر سلامت یابد سرگرم خوش گذرانى مى‏ شود.» همان است که‏ حق تعالى فرموده است: «و چون بر کشتى سوار مى‏ شوند خدا را در حالى که دین خود را براى او خالص کرده ‏اند، فرا مى ‏خوانند…» و على علیه السّلام در پى این سخن فرموده است: «چون عافیت مى‏یابد به خود شیفته مى‏ شود و چون گرفتار مى ‏گردد نومید مى ‏شود.»

همان است که خداوند فرموده است: «و چون آدمى را پروردگارش بیازماید و او را نعمت دهد و گرامى دارد مى ‏گوید خداى من، مرا گرامى داشت و چون او را بیازماید و روزى او را بر او تنگ سازد مى‏ گوید خداى من مرا خوار داشت.» سپس فرموده است: «در چیزى که نسبت به آن گمان دارد نفس او بر او چیره مى‏ شود ولى در چیزى که یقین دارد-  کار آخرت-  نفس بر او چیره نمى ‏شود.» و این سخنى بزرگ است و معنى گفتار آن حضرت این است که چنان شخصى در عین حال که به حساب و پاداش و عقاب معتقد است ولى نفس او براى ترک آنچه که به این خطر بزرگ منجر مى‏شود بر او چیره نمى‏ شود، ولى در مورد کارهایى که فقط گمان مى ‏برد که در آن لذتى زودرس وجود دارد، نفس بر او چیره مى‏شود. به راستى جاى شگفتى است از کسى که در او گمان بر علم و یقین پیروز شود و این موضوع بر اثر ضعف ایمان مردم و دنیا دوستى ایشان صورت مى ‏گیرد.

سپس فرموده است: «نسبت به دیگران در انجام دادن گناهى کمتر از گناهى که خود انجام مى‏دهد، بیم دارد و مى‏ترسد و در مورد خود بیشتر از عملى که انجام مى‏دهد، امید پاداش دارد.» این موضوعى است که هر یک از ما آن را مى‏بیند که فلان کس مى‏گوید من بر فلان کس از فلان گناهى که انجام مى‏دهد بیمناکم و حال آنکه خودش مرتکب گناهى زشت‏تر مى‏شود، و با انجام دادن کارهاى نیک اندکى که بسنده نیست و او را نجات نمى‏دهد براى خود آرزوى رستگارى دارد، از قبیل آنکه چند رکعت نماز شبى که مى‏گزارد یا چند روزه مستحبى که در ماه مى‏گیرد و نظایر آن.

آن گاه فرموده است: «اگر بى‏نیاز شود، سر مست و شیفته مى‏ گردد و اگر نیازمند شود، سست و ناامید مى‏ گردد.» آن گاه فرموده است: «چنان شخصى چون کار کند در آن کوتاهى مى‏کند و چون چیزى بخواهد مبالغه و زیاده روى مى‏ کند، اگر شهوتى بر او عرضه شود، گناه را پیشاپیش‏انجام مى‏ دهد و توبه را به تأخیر مى‏اندازد و چون رنجى به او رسد، از راه شرع کناره مى‏ گیرد.» این موضوع در بسیارى از مردم موجود است که چون رنج و محنتى به ایشان مى ‏رسد، کافر مى‏ شوند یا از خشم و اندوه و دلتنگى چنان سخنانى بر زبان مى آورد که نزدیک به کفر است.

ابن ابى الحدید مى‏گوید: تا آخر این فصل همه جمله ‏ها اگر چه از لحاظ لفظ با یکدیگر مختلف است، از لحاظ معنى یکى است و این نمودارى از قدرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر ایراد عبارت و استخدام کلمات است.

سید رضى که خدایش رحمت کناد در پایان گفته است اگر در این کتاب جز همین سخن چیز دیگرى نباشد، براى اندرز راستین و حکمت رسا و بینایى بیننده و پند گرفتن اندیشمند بسنده است.

 جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۴۸۴

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۵ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۴۹ صبحی صالح

۱۴۹-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ

حکمت ۱۴۵ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۵: هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ هذه الکلمه من کلماته المعدوده-  و کتب النعمان بن عبد الله إلى القاسم بن عبید الله کتابا-  یدل فیه بخدمته و یستزید فی رزقه-  فوقع على ظهره رحم الله امرأ عرف قدره-  أنت رجل قد أعجبتک نفسک فلست تعرفها-  فإن أحببت أن أعرفکها عرفتک-  فکتب إلیه النعمان-  کنت کتبت إلى الوزیر أعزه الله کتابا أستزیده فی رزقی-  فوقع على ظهره توقیع ضجر لم یخرج فیه مع ضجره-  عما ألفته من حیاطته و حسن نظره-  فقال إنه قد حدث لعبده عجب بنفسه-  و قد صدق أعلى الله قدره لقد شرفنی الوزیر بخدمته-  و أعلى ذکری بجمیل ذکره و نبه على کفایتی باستکفائه-  و رفعنی و کثرنی عند نفسی-  فإن أعجبت فبنعمته عندی و جمیل تطوله علی و لا عجب-  و هل خلا الوزیر من قوم یصطنعهم بعد مله و یرفعهم بعد خمول-  و یحدث لهم همما رفیعه و أنفسا علیه و فیهم شاکر و کفور-  و أرجو أن أکون أشکرهم للنعمه و أقومهم بحقها-  و قد أطال الله بقاءه-  إن عرف نفسه و إلا عرفناه إیاها فما أنکرها-  و هی نفس أنشأتها نعمه الوزیر و أحدثت فیها-  ما لم تزل تحدثه فی نظرائها من سائر عبیده و خدمه-  و الله یعلم ما یأخذ به نفسه من خدمه مولاه و ولی نعمته-  إما عاده و دربه و إما تأدبا و هیبه-  و إما شکرا و استدامه للنعمه- . فلما قرأ القاسم بن عبید الله کتابه استحسنه-  و زاد فی رزقه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۵)

هلک امرو لم یعرف قدره. «مردى که قدر خود را نشناخت هلاک شد.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۴ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۴۸ صبحی صالح

۱۴۸-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ

حکمت ۱۴۴ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۴: الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ قد تکرر هذا المعنى مرارا-  فأما هذه اللفظه فلا نظیر لها-  فی الإیجاز و الدلاله على المعنى-  و هی من ألفاظه ع المعدوده- .

و قال الشاعر- 

 و کائن ترى من صامت لک معجب
زیادته أو نقصه فی التکلم‏

لسان الفتى نصف و نصف فؤاده‏
فلم یبق إلا صوره اللحم و الدم‏

 و تکلم عبد الملک بن عمیر و أعرابی حاضر-  فقیل له کیف ترى هذا فقال-  لو کان کلام یؤتدم به لکان هذا الکلام مما یؤتدم به- . و تکلم جماعه من الخطباء عند مسلمه بن عبد الملک-  فأسهبوا فی القول و لم یصنعوا شیئا-  ثم أفرغ النطق رجل من أخریاتهم-  فجعل لا یخرج من فن إلا إلى أحسن منه-  فقال مسلمه ما شبهت کلام هذا بعقب کلام هؤلاء-  إلا بسحابه لبدت عجاجه- . و سمع رجل منشدا ینشد- 

و کان أخلائی یقولون مرحبا
فلما رأونی مقترا مات مرحب‏

فقال أخطأ الشاعر إن مرحبا لم یمت-  و إنما قتله علی بن أبی طالب ع-  و قال رجل لأعرابی کیف أهلک-  قال صلبا إن شاء الله- . و کان مسلمه بن عبد الملک یعرض الجند-  فقال لرجل ما اسمک فقال عبد الله و خفض-  فقال ابن من فقال ابن عبد الله و فتح-  فأمر بضربه فجعل یقول سبحان الله و یضم-  فقال مسلمه ویحکم دعوه فإنه مجبول على اللحن و الخطإ-  لو کان تارکا للحن فی وقت لترکه و هو تحت السیاط

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۴)

المرء مخبوء تحت لسانه. «مرد پنهان شده زیر زبان خود است»

ابن ابى الحدید مى‏ گوید: گر چه این معنى مکرر آمده است ولى این سخن را نظیرى در ایجاز و دلالت بر معنى نیست و از سخنان کم نظیر آن حضرت است. او یکى دو لطیفه هم نقل کرده است که ترجمه آن خالى از لطف نیست. گوید: مردى به عربى صحرا نشین گفت: فکر مى‏ کنى من چگونه خواهم مرد گفت: به خواست خداوند بر دار کشیده مى‏ شوى مسلمه بن عبد الملک لشکر را سان مى‏ دید، از مردى پرسید نامت چیست گفت: عبد الله و کلمه عبد را با کسره تلفظ کرد. مسلمه پرسید پسر کیستى گفت: پسر عبد الله و کلمه عبد را با فتحه تلفظ کرد. مسلمه فرمان داد او را تازیانه بزنند و آن مرد شروع به‏ گفتن سبحان الله کرد و سبحان را با ضمه نون تلفظ کرد. مسلمه گفت: رهایش کنید که سرشت او با غلط و اشتباه آمیخته است و اگر قرار بود اشتباه را رها کند هنگامى که زیر ضربه‏ هاى تازیانه بود، رها مى ‏کرد.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

 

بازدیدها: ۴۵۳

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۳ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۷ صبحی صالح

۱۴۷- وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ( علیه‏السلام  ) لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ( علیه‏السلام  ) فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ

یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَالنَّاسُ ثَلَاثَهٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ

یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ

یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَهَ فِی حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ

یَا کُمَیْلُ هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَهٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَهٌ

هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَهَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ

أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَهِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَهَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَهٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ

أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّهِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَهِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ

لَیْسَا مِنْ رُعَاهِ الدِّینِ فِی شَیْ‏ءٍ أَقْرَبُ شَیْ‏ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَهُ کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ

اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ

أُولَئِکَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ

هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى

أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إِلَى دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ

حکمت ۱۴۳ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۳: وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ع لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ-  قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ-  أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع-  فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ-  ثُمَّ قَالَ یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ-  إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا-  فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ-  النَّاسُ ثَلَاثَهٌ-  فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ-  وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ-  لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ-  یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ-  الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ-  وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ-  وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ-  یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ-  بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَهَ فِی حَیَاتِهِ-  وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ-  وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ-  یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ-  وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ-  أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَهٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَهٌ-  هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً-  بَلَى أُصِیبُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ-  مُسْتَعْمِلًا آلَهَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا-  وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ-أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَهِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَهَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ-  یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَهٍ-  أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ-  أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّهِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَهِ-  أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ-  لَیْسَا مِنْ رُعَاهِ الدِّینِ فِی شَیْ‏ءٍ-  أَقْرَبُ شَیْ‏ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَهُ-  کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ-  اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ-  إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً-  لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ-  وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً-  وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً-  یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ-  وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ-  هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ-  وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ-  وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ-  وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى-  أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إِلَى دِینِهِ-  آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ-  انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ الجبان و الجبانه الصحراء- .

و تنفس الصعداء أی تنفس تنفسا ممدودا طویلا- . قوله ع ثلاثه قسمه صحیحه-  و ذلک لأن البشر باعتبار الأمور الإلهیه-  إما عالم على الحقیقه یعرف الله تعالى-  و إما شارع فی ذلک فهو بعد فی السفر إلى الله-  یطلبه بالتعلم و الاستفاده من العالم-  و إما لا ذا و لا ذاک-  و هو العامی الساقط الذی‏ لا یعبأ الله-  و صدق ع فی أنهم همج رعاع أتباع کل ناعق-  أ لا تراهم ینتقلون من التقلید لشخص إلى تقلید الآخر-  لأدنى خیال و أضعف وهم- . ثم شرع ع فی ذکر العلم و تفضیله على المال-  فقال العلم یحرسک و أنت تحرس المال-  و هذا أحد وجوه التفضیل- . ثم ابتدأ فذکر وجها ثانیا فقال-  المال ینقص بالإنفاق منه-  و العلم لا ینقص بالإنفاق بل یزکو-  و ذلک لأن إفاضه العلم على التلامذه-  تفید المعلم زیاده استعداد-  و تقرر فی نفسه تلک العلوم-  التی أفاضها على تلامذته و تثبتها و تزیدها رسوخا- .

فأما قوله و صنیع المال یزول بزواله-  فتحته سر دقیق حکمی-  و ذلک لأن المال إنما یظهر أثره و نفعه-  فی الأمور الجسمانیه و الملاذ الشهوانیه-  کالنساء و الخیل و الأبنیه و المأکل و المشرب-  و الملابس و نحو ذلک-  و هذه الآثار کلها تزول بزوال المال أو بزوال رب المال-  أ لا ترى أنه إذا زال المال اضطر صاحبه-  إلى بیع الأبنیه و الخیل و الإماء-  و رفض تلک العاده من المآکل الشهیه و الملابس البهیه-  و کذلک إذا زال رب المال بالموت-  فإنه تزول آثار المال عنده-  فإنه لا یبقى بعد الموت آکلا شاربا لابسا-  و أما آثار العلم فلا یمکن أن تزول أبدا-  و الإنسان فی الدنیا و لا بعد خروجه عن الدنیا-  أما فی الدنیا-  فلأن العالم بالله تعالى لا یعود جاهلا به-  لأن انتفاء العلوم البدیهیه عن الذهن-  و ما یلزمها من اللوازم بعد حصولها محال-  فإذا قد صدق قوله ع فی الفرق بین المال و العلم-  أن صنیع المال یزول بزواله-  أی و صنیع المال لا یزول و لا یحتاج إلى أن یقول بزواله-  لأن تقدیر الکلام و صنیع المال یزول لأن المال یزول-  و أما بعد خروج الإنسان من الدنیا-  فإن صنیع العلم لا یزول-  و ذلک لأن صنیع العلم-  فی النفس الناطقه اللذه العقلیه الدائمه لدوام سببها-  و هو حصول العلم فی جوهر النفس-  الذی هو ممشوق النفس مع انتفاء ما یشغلها عن التمتع به-  و التلذذ بمصاحبته-  و الذی کان یشغلها عنه فی الدنیا-  استغراقها فی تدبیر البدن-  و ما تورده علیها الحواس من الأمور الخارجیه-  و لا ریب أن العاشق إذا خلا بمعشوقه-  و انتفت عنه أسباب الکدر کان فی لذه عظیمه-  فهذا هو سر قوله و صنیع المال یزول بزواله- .

فإن قلت-  ما معنى قوله ع معرفه العلم دین یدان به-  و هل هذا إلا بمنزله قولک معرفه المعرفه أو علم العلم-  و هذا کلام مضطرب-  قلت تقدیره معرفه فضل العلم أو شرف العلم-  أو وجوب العلم دین یدان به-  أی المعرفه بذلک من أمر الدین-  أی رکن من أرکان الدین واجب مفروض- . ثم شرح ع حال العلم الذی ذکر-  أن معرفه وجوبه أو شرفه دین یدان به-  فقال العلم یکسب الإنسان الطاعه فی حیاته-  أی من کان عالما کان لله تعالى مطیعا-  کما قال سبحانه إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ- .

ثم قال و جمیل الأحدوثه بعد وفاته-  أی الذکر الجمیل بعد موته- . ثم شرع فی تفضیل العلم على المال من وجه آخر-  فقال العلم حاکم و المال محکوم علیه-  و ذلک لعلمک أن مصلحتک فی إنفاق هذا المال تنفقه-  و لعلمک بأن المصلحه فی إمساکه تمسکه-  فالعلم بالمصلحه داع و بالمضره صارف-  و هما الأمران الحاکمان بالحرکات و التصرفات-  إقداما و إحجاما-  و لا یکون القادر قادرا مختارا إلا باعتبارهما-  و لیسا إلا عباره عن العلم أو ما یجرى مجرى العلم-  من الاعتقاد و الظن-  فإذن قد بان و ظهر أن العلم من حیث هو علم حاکم-  و أن المال لیس بحاکم بل محکوم علیه- .

 ثم قال ع هلک خزان المال و هم أحیاء-  و ذلک لأن المال المخزون لا فرق بینه و بین الصخره-  المدفونه تحت الأرض-  فخازنه هالک لا محاله لأنه لم یلتذ بإنفاقه-  و لم یصرفه فی الوجوه التی ندب الله تعالى إلیها-  و هذا هو الهلاک المعنوی و هو أعظم من الهلاک الحسی- . ثم قال و العلماء باقون ما بقی الدهر-  هذا الکلام له ظاهر و باطن-  فظاهره قوله أعیانهم مفقوده-  و أمثالهم فی القلوب موجوده-  أی آثارهم و ما دونوه من العلوم فکأنهم موجودون-  و باطنه أنهم موجودون حقیقه لا مجازا-  على قول من قال ببقاء الأنفس-  و أمثالهم فی القلوب کنایه و لغز-  و معناه ذواتهم فی حظیره القدوس-  و المشارکه بینها و بین القلوب ظاهره-  لأن الأمر العام الذی یشملها هو الشرف-  فکما أن تلک أشرف عالمها کذا القلب أشرف عالمه-  فاستعیر لفظ أحدهما و عبر به عن الآخر- . قوله ع ها إن هاهنا لعلما جما-  و أشار بیده إلى صدره-  هذا عندی إشاره إلى العرفان-  و الوصول إلى المقام الأشرف الذی لا یصل إلیه-  إلا الواحد الفذ من العالم ممن لله تعالى فیه سر-  و له به اتصال ثم قال لو أصبت له حمله و من الذی یطیق حمله-  بل من الذی یطیق فهمه فضلا عن حمله- . ثم قال بلى أصیب- .

ثم قسم الذی یصیبهم خمسه أقسام-  أحدهم أهل الریاء و السمعه-  الذین یظهرون الدین و العلم و مقصودهم الدنیا-  فیجعلون الناموس الدینی شبکه لاقتناص الدنیا- . و ثانیها قوم من أهل الخیر و الصلاح-  لیسوا بذوی بصیره فی الأمور الإلهیه الغامضه-فیخاف من إفشاء السر إلیهم-  أن تنقدح فی قلوبهم شبهه بأدنى خاطر-  فإن مقام المعرفه مقام خطر صعب-  لا یثبت تحته إلا الأفراد من الرجال-  الذین أیدوا بالتوفیق و العصمه- . و ثالثها رجل صاحب لذات و طرب مشتهر بقضاء الشهوه-  فلیس من رجال هذا الباب- . و رابعها رجل عرف بجمع المال و ادخاره-  لا ینفقه فی شهواته و لا فی غیر شهواته-  فحکمه حکم القسم الثالث- .

ثم قال ع کذلک یموت العلم بموت حاملیه-  أی إذا مت مات العلم الذی فی صدری-  لأنی لم أجد أحدا أدفعه إلیه و أورثه إیاه-  ثم استدرک فقال اللهم بلى-  لا تخلو الأرض من قائم بحجه الله تعالى-  کیلا یخلو الزمان ممن هو مهیمن لله تعالى على عباده-  و مسیطر علیهم-  و هذا یکاد یکون تصریحا بمذهب الإمامیه-  إلا أن أصحابنا یحملونه على أن المراد به الأبدال-  الذین وردت الأخبار النبویه عنهم-  أنهم فی الأرض سائحون-  فمنهم من یعرف و منهم من لا یعرف-  و أنهم لا یموتون حتى یودعوا السر-  و هو العرفان عند قوم آخرین یقومون مقامهم- . ثم استنزر عددهم فقال و کم ذا-  أی کم ذا القبیل و کم ذا الفریق- . ثم قال و أین أولئک استبهم مکانهم و محلهم- . ثم قال هم الأقلون عددا الأعظمون قدرا- . ثم ذکر أن العلم هجم بهم على حقیقه الأمر-  و انکشف لهم المستور المغطى-  و باشروا راحه الیقین و برد القلب و ثلج العلم-  و استلانوا ما شق على المترفین من الناس-  و وعر علیهم نحو التوحد و رفض الشهوات و خشونه العیشه- .

 

قال و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون-  یعنی العزله و مجانبه الناس و طول الصمت-  و ملازمه الخلوه و نحو ذلک مما هو شعار القوم- . قال و صحبوا الدنیا بأرواح-  أبدانها معلقه بالمحل الأعلى-  هذا مما یقوله أصحاب الحکمه-  من تعلق النفوس المجرده بمبادئها من العقول المفارقه-  فمن کان أزکى کان تعلقه بها أتم- . ثم قال أولئک خلفاء الله فی أرضه و الدعاه إلى دینه-  لا شبهه أن بالوصول یستحق الإنسان-  أن یسمى خلیفه الله فی أرضه-  و هو المعنى بقوله سبحانه للملائکه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً-  و بقوله هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ- . ثم قال آه آه شوقا إلى رؤیتهم-  هو ع أحق الناس بأن یشتاق إلى رؤیتهم-  لأن الجنسیه عله الضم-  و الشی‏ء یشتاق إلى ما هو من سنخه و سوسته و طبیعته-  و لما کان هو ع شیخ العارفین و سیدهم-  لا جرم اشتاقت نفسه الشریفه إلى مشاهده أبناء جنسه-  و إن کان کل واحد من الناس دون طبقته- . ثم قال لکمیل انصرف إذا شئت-  و هذه الکلمه من محاسن الآداب و من لطائف الکلم-  لأنه لم یقتصر على أن قال انصرف-  کیلا یکون أمرا و حکما بالانصراف لا محاله-  فیکون فیه نوع علو علیه فاتبع ذلک بقوله-  إذا شئت لیخرجه من ذل الحکم و قهر الأمر-  إلى عزه المشیئه و الاختیار

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۳)

و من کلام له علیه السّلام لکمیل بن زیاد النخعى: قال کمیل بن زیاد: اخذ بیدى امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السّلام فاخرجنى الى الجبان، فلما اصحر تنفس الصعداء ثم قال: یا کمیل بن زیاد، انّ هذه القلوب اوعیه فخیرها اوعاها، فاحفظ عنى ما اقول لک.

الناس ثلاث: فعالم ربانى، و متعلم على سبیل نجاه، و همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح… و از سخنان آن حضرت است به کمیل بن زیاد نخعى: کمیل بن زیاد گوید: امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السّلام دست مرا گرفت و با خود به صحرا برد و چون به صحرا رسید نخست آهى دراز کشید و سپس فرمود: «اى کمیل بن زیاد این دلها باردانه ایى است که بهترین آنها فرا گیرنده ‏ترین آنهاست، بنابر این آنچه را به تو مى‏ گویم از من به خاطر بسپار. مردم سه گونه ‏اند، داناى خدا شناس، و آموزنده ‏اى که در راه رستگارى کوشاست، و دیگران که چون پشه ‏اند و فرو مایگانى رونده به چپ و راست که از هر بانگى پیروى کننده‏ اند و با هر باد به سوى آن گرایش پیدا مى ‏کنند…»

ابن ابى الحدید پس از توضیح یکى دو لغت چنین آورده است: این گفتار آن حضرت که فرموده است: «مردم سه گونه‏ اند» قسمتى صحیح است زیرا بشر به اعتبار امور الهى یا عالم به حقیقت است و خداى متعال را مى‏ شناسد، یا در آن راه گام بر مى‏ دارد و در زمره کسانى است که به سوى خدا سفر مى‏ کند و با آموزش دیدن و استفاده از علم و عالم به جستجوى خداوند است، یا آنکه نه آن است و نه این و عامى فرو مایه‏ اى است که خداوند به او توجه و اعتنایى نمى‏ فرماید، و على علیه السّلام درست فرموده است که این گروه همچون پشه ‏اند و از پى هر بانگى مى‏ روند، مگر نمى‏ بینى که ایشان با گمانى سست و پندارى نادرست از تقلید از شخصى به تقلید از دیگرى مى‏ پردازند.

سپس على علیه السّلام به اهمیت علم و برترى دادن آن به مال پرداخته و فرموده است: «علم تو را پاسدارى مى‏ کند و حال آنکه مال را تو پاسدارى مى‏ کنى» و این یکى از جهات تفضیل علم بر مال است. آن گاه دلیل دیگرى را بیان کرده و فرموده است: مال با انفاق کاسته مى ‏شود و علم با انفاق کاسته نمى‏ شود بلکه فزونى مى‏ یابد و این بدان سبب است که آموزش دادن و ریختن علم براى شاگردان موجب فزونى استعداد معلم مى ‏شود و علومى که براى شاگردان بیان مى‏ کند در آن استقرار بیشتر مى ‏یابد و موجب رسوخ و پایدارى بیشتر علم در معلم مى‏ شود.

این که فرموده است: «ساخته و پرداخته مال با زوال مال زایل مى‏ شود.» نکته دقیقى از حکمت است زیرا معمولا اثر و فایده مال در امور جسمانى و لذتهاى شهوانى است همچون زنان و اسبها و ساختمانها و خوراکیها و آشامیدنیها و پوشیدنیها و نظایر آن که همه این آثار با زوال مالى یا با نیستى صاحب مال از میان مى‏ رود. مگر نمى ‏بینى هنگامى که سرمایه از میان مى ‏رود، صاحب مال مجبور به فروش ساختمانها و اسبها و کنیزکان مى‏شود و عادت خود را در خوردن خوراکهاى لذیذ و لباسهاى گرانبها رها مى‏ کند. همچنین هر گاه صاحب مال بمیرد آثار مال براى او زایل مى‏ شود که پس از مرگ نه خورنده است و نه آشامنده و نه پوشنده جامه.

حال آنکه آثار علم ممکن نیست که زایل شود چه هنگامى که آدمى در این جهان است و چه پس از خروج او از دنیا. در دنیامثلا آن کس که عالم به وجود خداوند متعال است، جاهل به آن نمى‏ شود، زیرا نیستى و نابودى علم بدیهى از ذهن و لوازم آن پس از حصول آن، محال است و در این صورت به راستى آن حضرت درست فرموده است که «ساخته و پرداخته مال با زوال مال از میان مى ‏رود.» مفهوم مخالف آن بدین معنى است که ساخته و پرداخته علم از میان نمى‏ رود پس از خروج از دنیا هم باز ساخته و پرداخته علم از میان نمى‏ رود، زیرا ساخته و پرداخته علم در نفس ناطقه، لذت عقلى دایمى است که علت آن دوام دارد یعنى علم در جوهر نفس حاصل مى‏ شود و معشوق نفس است و در زندگى این جهانى استغراق نفس به تدبیر امور بدن و آنچه حواس از امور خارجى به نفس منتقل مى‏ کند آن را از خلوت با معشوق باز مى‏ دارد و تردید نیست که هر گاه اسباب کدورت و اشتغال نفس-  با مرگ بدن-  از میان مى ‏رود، نفس در لذت بزرگى قرار مى‏ گیرد و این است راز گفتار آن حضرت که فرموده است: «ساخته و پرداخته مال با زوال مال از میان مى‏ رود.

» ابن ابى الحدید سپس ضمن رد اشکال کسى که بگوید چرا امیر المؤمنین فرموده است: «معرفه العلم دین یدان به» «شناخت علم، دینى است که باید به آن گردن نهاد.» توضیح داده است که مقصود شناخت شرف و فضل علم است یا آنکه وجوب آموزش علم و شناخت آن رکنى از ارکان دین و واجب است آن چنان که خود آن حضرت شرح داده و فرموده است: آدمى با کسب دانش در زندگى اطاعت و فرمانبردارى خدا را مى ‏آموزد، یعنى هر کس به راستى عالم باشد مطیع خداوند متعال است، آن چنان که خداوند سبحان فرموده است: «همانا و جز این نیست که از میان بندگان خدا عالمان از خداوند بیم و خشیت دارند.» سپس فرموده است: و عالمان براى پس از مرگ نام نیک مى ‏اندوزند.

امیر المؤمنین علیه السّلام از جهتى دیگر فضیلت علم را بر مال مورد بحث قرار داده و فرموده است: «علم فرمانروا و مال فرمانبردار است.» و این بدان سبب است که علم تو موجب تشخیص تو در چگونگى رفتار با مال است که آیا آن را هزینه یا اندوخته کنى و این علم است که انگیزه مصرف مال در مورد مصلحت است و باز دارنده از هزینه کردن آن در موارد زیان بخش و به هر حال علم یا چیزى که نظیر آن است چون اعتقاد و گمان در مورد مصرف یا عدم مصرف مال، حاکم و فرمانده است و مال حاکم نیست بلکه‏ محکوم است آن گاه فرموده است: «مال اندوزان گرچه به ظاهر زنده‏اند ولى نابود شده ‏اند.» و این بدان سبب است که میان مال اندوخته با سنگى که زیر زمین باشد، فرقى نیست، زیرا صاحب آن به هر حال هلاک شده است که از انفاق آن لذتى نبرده است و آن را در راههایى که خداوند متعال تعیین فرموده هزینه نکرده است و این خود هلاک معنوى است که از هلاک جسمى سخت‏تر و بزرگتر است.

سپس فرموده است: «عالمان تا روزگار پاینده است، پاینده ‏اند.» که این سخن را ظاهرى است و باطنى. ظاهرش همان است که خود در جمله بعد فرموده است: «بدنهایشان از دست شده است و نشانهایشان در دلها موجود» یعنى آنچه که از علوم تدوین کرده‏اند و بدین گونه گویى خود حضور دارند و موجودند. باطن این سخن به اعتقاد افرادى که به بقاى نفس معتقدند، این است که آنان به حقیقت و نه به مجاز زنده‏اند و «آثار و نشانه‏ هاى ایشان» کنایه و لغز است یعنى ذات آنان در حظیره قدوس موجود است. و این سخن آن حضرت که «با دست خود اشاره به سینه خویش کرد و گفت این جا دانشى انباشته است»، به نظر من-  ابن ابى الحدید-  اشاره به عرفان و وصول به مقام اشرفى است که کسى به آن نمى ‏رسد مگر یگانه مهترى از جهان که خدا را در او رازى نهفته است و او را به حق پیوندى ویژه.

آن گاه فرموده است: «کاش براى آن فرا گیرانى مى‏یافتم.» ولى چه کسى است که یاراى فراگیرى آن را داشته باشد حتى چه کسى است که یاراى درک آن را داشته باشد.

سپس فرموده است: آرى یافتم، ولى آنان را به پنج گروه تقسیم فرموده است: نخست گروهى که اهل ریاء و خود نمایى‏ اند، کسانى که به دین و دانش خود نمایى مى‏کنند و هدف ایشان دنیاست، آنان ناموس دینى را دام شکار اهداف دنیا قرار مى‏ دهند.

گروه دوم، گروهى از اهل خیر و صلاح‏اند ولى در امور پیچیده الهى داراى بینش نیستند و از آشکار کردن راز براى آنان بیم آن مى‏ رود که به اندک چیزى در دلهایشان شبهه افتد و مقام معرفت، مقامى سخت و بزرگ است که فقط مردانى مى‏ توانند در آن پایدار باشند که با توفیق و عصمت مؤید گردند.

گروه سوم، شخص در جستجوى لذات و طرب و مشهور به قضاى شهوت خویش است که چنان شخص و گروه شایسته این مقوله نیستند.

گروه چهارم مردمى که به گرد آورى و مال اندوزى مى‏پردازند و اموال خود را نه در مورد شهوات خویش و نه در غیر آن هزینه نمى‏کنند، حکم این گروه چون حکم‏ گروه سوم است. سپس فرموده است: «آرى این چنین دانش با مرگ دانشمندان مى‏ میرد.» یعنى چون من بمیرم دانشى هم که در سینه من است مى‏میرد زیرا کسى را نمى‏یابم که آن را به او بسپارم یا به میراث او قرار دهم. سپس استدراک فرموده و گفته است: آرى، زمین خالى نمى ‏ماند از کسى که قائم به حجت خداى متعال است، و زمان تهى نمى‏ ماند از کسى که از سوى خداوند متعال بر بندگانش سیطره دارد و نگهبان بر ایشان است. این سخن على علیه السّلام گر چه نزدیک به تصریح مذهب امامیه است ولى یاران معتزلى ما آن را بر ابدال معنى مى‏ کنند که همان کسانى هستند که اخبار نبوى در باره ایشان حاکى از آن است که در زمین در حال سیاحت هستند، برخى از ایشان شناخته شده‏ اند و برخى ناشناخته و آنان نمى‏ میرند تا آنکه آن راز پوشیده را که همان عرفان است به گروهى دیگر که قائم مقام آنان خواهند بود، به ودیعت بسپارند.

سپس شمار ایشان را اندک شمرده و فرموده است: مگر آنان چقدر هستند و گفته است و کجایند، یعنى جایگاه آنان را مبهم دانسته است و افزوده است: که آرى آنان شمارى اندک و داراى قدر عظیم هستند و پرتو علم حقیقى بر آنان تافته و کار پوشیده و در پرده براى آنان آشکار گردیده و راحت یقین و آرامش دل و گوارایى علم را احساس کرده‏اند و آنچه را که بر مردم ناز پرورده دشوار است بر خود نرم و ملایم احساس مى‏ کنند و آهنگ توحید و از خود راندن شهوتها و زندگى خشن دارند. آنان به آن چیزى که جاهلان از آن وحشت دارند، انس گرفته ‏اند، یعنى به عزلت و کناره گیرى از مردم و سکوت و خاموشى طولانى و خلوت گزینى و دیگر کارها که شعار ابدال است.

امیر المؤمنین علیه السّلام در باره آنان گفته است: در دنیا با بدنهایى زندگى مى‏کنند که ارواح ایشان آویخته از محل اعلى است، و این همان چیزى است که حکیمان مى‏گویند که جانها آویخته به مبادى خود است و هر کس پاکیزه‏تر باشد، تعلق و آویختگى او به مبدأ تمام‏تر است.

آن گاه فرموده است: «آنان خلفاى خداوند در زمین خدا و دعوت کنندگان به دین خدایند.» و در این شبه ه‏اى نیست که آدمى با وصول به آن درجه شایسته آن است که خلیفه خدا در زمین نام بگیرد و همین معنى گفتار خداوند به فرشتگان است که فرموده است: «من در زمین خلیفتى قرار مى‏ دهم.» و گفتار دیگر خداوند که فرموده است:

«اوست آن کس که شما را در زمین خلیفه‏ ها قرار داده است.» سپس فرموده است: آه آه به شوق دیدار ایشان. بدیهى است که على علیه السّلام از همگان مشتاق‏تر به دیدار ایشان است که خود از آن جنس است و علت پیوستگى، وحدت جنسیت است و هر چیز مشتاق چیزى است که از همان جنس و طبیعت است و چون آن حضرت شیخ عارفان و سرور ایشان است ناچار نفس شریف او مشتاق مشاهده و پیوند با هم جنس است، هر چند که هر یک از مردم فروتر از طبقه اویند.

سپس به کمیل فرموده است: «اگر مى ‏خواهى باز گرد.» این نوع سخن گفتن از لطایف و آداب بسیار پسندیده است که نفرموده است «برگرد» که حکم و فرمان به برگشتن نیست که در آن نشان برترى بر او باشد و سخن خود را با «اگر مى‏ خواهى» همراه فرموده است که کمیل را از حالت زور و اجبار به عزت اختیار و خواست خود قرار دهد.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۷۳۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۲ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۴۶ صبحی صالح

۱۴۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَهِ

وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاهِ

وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ

حکمت ۱۴۲ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۲: سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَهِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاهِ-  وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ قد تقدم الکلام فی الصدقه و الزکاه و الدعاء-  فلا معنى لإعاده القول فی ذلک

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۲)

سوسوا ایمانکم بالصدقه، و حصّنوا اموالکم بالزکاه، و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء. «ایمان خود را با صدقه نگه دارید و اموال خود را با زکات حفظ کنید و امواج بلا را با دعا از خود برانید.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۱ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۴۵ صبحی صالح

۱۴۵-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ

 حکمت ۱۴۱ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۱: کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ-  وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ-  حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ الأکیاس هاهنا العلماء العارفون-  و ذلک لأن عباداتهم تقع مطابقه لعقائدهم الصحیحه-  فتکون فروعا راجعه إلى أصل ثابت-  و لیس کذلک الجاهلون بالله تعالى-  لأنهم إذا لم یعرفوه و لم تکن عباداتهم متوجهه إلیه-  فلم تکن مقبوله-  و لذلک فسدت عباده النصارى و الیهود- . و فیهم ورد قوله تعالى عامِلَهٌ ناصِبَهٌ تَصْلى‏ ناراً حامِیَهً

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴۱)

کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظمأ، و کم من قائم لیس له من قیامه الّا السّهر و العناء. حبّذا نوم الاکیاس و افطارهم

«بسا روزه دار که او را از روزه ‏اش جز گرسنگى و تشنگى بهره ‏اى نیست و بسا نماز شب گزارى که براى او از نمازش جز شب زنده‏ دارى و رنج نیست، خوشا خواب زیرکان و روزه گشادن ایشان.»

منظور از زیرکان در این جا عالمان عارف‏اند که عبادت ایشان مطابق با عقیده صحیح آنان است و عبادت ایشان شاخه ‏اى است که به تنه و ریشه پایدار بستگى دارد و کسانى که نسبت به خداى متعال جاهل‏اند آن چنان نیستند و چون خدا را نمى‏ شناسند و عبادت ایشان متوجه او نیست، پذیرفته نمى‏شود. به همین سبب عبادت مسیحیان و یهودیان تباه است و این سخن خداوند متعال هم در باره ایشان نازل شده است «عامِلَهٌ ناصِبَهٌ، تَصْلى‏ ناراً حامِیَهً»، «عمل کنندگان رنج کشیده که به آتش بسیار سوزان وارد شوند.» 

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۲۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴۰ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)صبر

حکمت ۱۴۴ صبحی صالح

۱۴۴-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَهِ

حکمت ۱۴۰ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴۰: یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَهِ-  وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ قد مضى لنا کلام شاف فی الصبر-  و کان الحسن یقول فی قصصه-  الحمد لله الذی کلفنا ما لو کلفنا غیره-  لصرنا فیه إلى معصیته-  و آجرنا على ما لا بد لنا منه یقول کلفنا الصبر-  و لو کلفنا الجزع لم یمکنا أن نقیم علیه-  و آجرنا على الصبر و لا بد لنا من الرجوع إلیه- . ومن کلام أمیر المؤمنین ع کان یقول عند التعزیه علیکم بالصبر-  فإن به یأخذ الحازم و یعود إلیه الجازع

 و قال أبو خراش الهذلی یذکر أخاه عروه-

تقول أراه بعد عروه لاهیا
و ذلک رزء لو علمت جلیل‏

فلا تحسبی أنی تناسیت عهده‏
و لکن صبری یا أمیم جمیل‏

 و قال عمرو بن معدیکرب-

کم من أخ لی صالح
بوأته بیدی لحدا

ألبسته أکفانه
و خلقت یوم خلقت جلدا

و کان یقال من حدث نفسه بالبقاء-  و لم یوطنها على المصائب فهو عاجز الرأی- . و کان یقال کفى بالیأس معزیا و بانقطاع الطمع زاجرا- . و قال الشاعر-

أیا عمرو لم أصبر و لی فیک حیله
و لکن دعانی الیأس منک إلى الصبر

تصبرت مغلوبا و إنی لموجع‏
کما صبر القطان فی البلد القفر

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

 

حکمت (۱۴۰)

ینزل الصبر على قدر المصیبه، و من ضرب یده على فخذه عند مصیبه حبط اجره. «شکیبایى به اندازه مصیبت فرود آید و آن کس که به هنگام مصیبت دست بررانش زند، مزدش نابود شود.» در باره شکیبایى سخن به تفصیل گفته شد.

از سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام است که به هنگام تسلیت دادن مى ‏فرموده است: بر شما باد به شکیبایى که دور اندیش به آن دست مى‏یازد و بى تاب هم سر انجام آن را مى‏ پذیرد.

ابو خراش هذلى در مصیبت برادر خود عروه چنین سروده است: «معشوقه مى‏ گوید پس از مرگ عروه هم او را سرگرم لهو مى‏ بینم و حال آنکه اگر بدانى این سوگى بزرگ است، مپندار که من عهد عروه را به فراموشى سپرده‏ ام ولى اى امیمه شکیبایى من پسندیده است.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۵۰