نامه ۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۹ از نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاویه :

فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِیِّنَا وَ اِجْتِیَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِیلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حَوْمَتِهِ حُرْمَتِهِ مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذَلِکَ اَلْأَجْرَ وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ ؟ قُرَیْشٍ ؟ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشِیرَهٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ وَ کَانَ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ إِذَا اِحْمَرَّ اَلْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّیُوفِ وَ اَلْأَسِنَّهِ فَقُتِلَ ؟ عُبَیْدَهُ بْنُ اَلْحَارِثِ ؟ ؟ یَوْمَ بَدْرٍ ؟ وَ قُتِلَ ؟ حَمْزَهُ ؟ ؟ یَوْمَ أُحُدٍ ؟ وَ قُتِلَ ؟ جَعْفَرٌ ؟ ؟ یَوْمَ مُؤْتَهَ ؟ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ اَلَّذِی أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَهِ وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی اَلَّتِی لاَ یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ یَعْرِفُهُ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَهِ ؟ عُثْمَانَ ؟ إِلَیْکَ فَإِنِّی نَظَرْتُ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِی دَفْعُهُمْ إِلَیْکَ وَ لاَ إِلَى غَیْرِکَ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَیِّکَ وَ شِقَاقِکَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِیلٍ یَطْلُبُونَکَ لاَ یُکَلِّفُونَکَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ ۴۸ وَ لاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُکَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ یَسُرُّکَ لُقْیَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ

لغات

اجتیاح : ریشه کن کردن

احد : کوهى در مدینه 

هموم : تصمیمها

حلس : پارچه نازکى که زیر جهاز شتر مى‏گذارند

وعر : صعب العبور

حوزه : ناحیه ، حوزه پادشاهى پایتخت و مرکز پادشاه است

حلف : پیمانى که میان مردم بسته مى‏شود

احجام : تاخیر کردن در کارى

موته : نام زمینى در سرزمین دمشق که پایین‏تر از شهر بلقاست .

ادلاء بالشیئى : نزدیک شدن به آن

نزع عن الامر : از آن کار صرف‏نظر کرد .

غىّ : گمراهى

شقاق : مخالفت

زور : زیارت کنندگان جمع زائر یا مصدر به معناى دیدار

ترجمه

« قبیله ما ( قریش ) خواستند پیامبرمان را بکشند ، و ریشه ما را بر کنند ، غم و اندوه را به جانهاى ما ریختند ، و هر بدى که مى‏توانستند درباره ما انجام دادند ،گوارایى زندگى را از ما منع کردند ، ترس و بیم را همراه ما ساختند ، ما را به پناه بردن به کوه صعب العبور مجبور کردند ، براى ما آتش جنگ را بر افروختند ، پس خداوند اراده کرد که به وسیله ما ، دینش را نگهدارد و شرّ آنان را از حریم آن ، باز دارد ، مؤمنان ما ، در این راه خواهان ثواب بودند ، و کافران ما ، اصل و ریشه را حمایت مى‏کردند و هر کس از قریش که ایمان مى‏آورد از ناراحتیهایى که ما داشتیم در امان بود و این امر به خاطر هم پیمانها و عشیره‏ هایشان بود که مورد حمایت قرار مى‏گرفت و از خطر کشته شدن نیز بدور بود .

هر گاه آتش جنگ شعله مى‏ کشید و مردم هجوم مى‏آوردند ، پیامبر اکرم خاندان خود را در جلو لشکر قرار مى‏داد تا اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند ، بدین سبب عبیده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در روز احد به شهادت رسیدند ، و جعفر در موته شربت شهادت نوشید ، و کسان دیگرى هم هستند که اگر مى‏خواستم نامشان را مى‏بردم که دوست داشتند همانند ایشان به شهادت برسند ، اما قسمت چنان بود که زنده بمانند ، و مرگشان به تاخیر افتاد .

شگفتا از این روزگار مرا همسنگ کسى قرار داده است که نه چون من به اسلام خدمت کرده و نه سابقه‏اى در دین چون من دارد سابقه‏اى که هیچ کس مثل آن را ندارد ، من سراغ ندارم کسى را که چنین ادعایى بکند و گمان ندارم خدا هم چنین کسى را بشناسد و در هر حال خداى را مى‏ستایم .

و اما آنچه از من خواسته‏اى که قاتلان عثمان را به تو بسپارم ، پس در این باره اندیشیدم ، دیدم براى من روا نیست آنها را به تو ، یا به غیر تو بسپارم ، و به جان خودم سوگند ، اگر دست از اختلاف و گمراهیت برندارى ، بزودى خواهى یافت که همانها به پیکار و تعقیب تو برخواهند خاست ، و نوبت نمى‏دهند که براى دسترسى به آنان زحمت جستجو ، در خشکى و دریا ، و کوه و دشت را تحمل کنى ، ولى بدان ، این جستجویى است که یافتنش براى تو ناراحت کننده است و دیدارى است که ملاقات آن ، تو را خوشحال نخواهد کرد ، سلام بر آنان که شایسته سلام مى‏باشند . »

شرح

این نامه گزیده‏اى است از نامه‏اى که حضرت در پاسخ نامه معاویه مرقوم فرموده ‏اند .

نامه معاویه از این قرار بود :

از معاویه بن ابى سفیان به جانب على بن ابیطالب :

سلام بر تو ، همانا من نزد تو ، سپاس و ستایش مى‏کنم خدایى را که جز او ، خدایى نیست ، پس از حمد خدا و نعت پیامبر ، خداوند محمد ( ص ) را به علم خویش مخصوص کرد و او را امین وحى خود قرار داد ، و به سوى خلق خود فرستاد و از میان مسلمانان برایش یارانى برگزید ، و او را به وجود آنان تایید فرمود ، مقام و منزلت آنها در نزد رسول خدا به اندازه فضیلت و برترى آنان در اسلام بود ، پس با فضیلت‏ترین ایشان در اسلام و خیرخواه‏ترینشان براى خدا و رسولش خلیفه بعد از او ، و جانشین خلیفه وى و سومین خلیفه عثمان مظلوم مى‏باشد ، و تو به همه آنها حسد بردى و بر تمامشان شورش کردى ، و تمام این مطالب از نگاههاى خشم آلود و گفتارهاى نامربوط و نفسهاى دردناک و کندى کردنت درباره خلفا ، شناخته مى‏شود و در تمام این مدّت با زور و اکراه کشانده مى‏شدى چنان که شتر مهار شده براى فروش کشانده مى‏شود ، از همه گذشته نسبت به هیچ کس حسد إعمال نکردى به اندازه آنچه نسبت به پسر عمویت عثمان به عمل آوردى ، در حالى که او ، به دلیل خویشاوندى و مصاهرتش با رسول خدا ، از دیگران به این که بر وى حسد نبرى سزاوارتر بود ، اما رحمش را قطع کردى و نیکیهایش را به زشتى مبدّل ساختى و مردم را بر او شوراندى در نهان و آشکار ، کارهایى انجام دادى تا شتر سواران از اطراف بر او حمله‏ور شدند ، و اسبهاى سوارى به سوى وى رانده شد و در حرم رسول خدا بر علیه او اسلحه جمع شده در حالى که با تو در یک محلّه بود به قتل رسید و تو از میان خانه او هیاهوى دشمنان را مى‏ شنیدى اما براى دور کردن آنان از او چه با گفتار و چه با کردار از خود اثرى نشان ندادى ، براستى سوگند یاد مى‏کنم که اگر تو ، در آن روز به دفاع از او مى‏ایستادى و مردم را از قتل او ، باز مى‏داشتى ، طرفداران عثمان هیچ فردى از انسانها را در خوبى با تو همسنگ نمى‏ کردند ، و این کار نیک تو از نزد آنها خاطره زشت دورى از عثمان و ستم بر او را که از تو مى‏شناختند ، بر طرف مى‏کرد ، مطلب دیگرى که باعث شده است ، یاران عثمان را بر تو بد گمان کند آن است که کشندگان وى را به خود پناه داده‏اى ، هم اکنون آنها بازوان و یاران و معاونان و دوستان نزدیک تو شده‏اند و به من چنین گفته شده است که تو خود را از خون عثمان تبرئه مى‏کنى ،پس اگر راست مى‏گویى کشندگان وى را به ما تسلیم کن تا آنان را به قتل رسانیم و در این صورت ما از همه مردم سریعتر به سوى تو مى‏آییم ، و اگر این کار را نکنى هیچ چیز در مقابل تو و اصحاب تو بجز شمشیر نخواهد بود ، سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست ، در جستجوى کشندگان عثمان کوهها و ریگستانها و خشکى و دریا را مى‏گردیم تا این که یا خدا آنها را بکشد و یا ارواحمان را در این راه به خدا ملحق کنیم ، و السلام .

این نامه را به وسیله ابو مسلم خولانى براى حضرت امیر ( ع ) به کوفه فرستاد و سپس امام ( ع ) در پاسخش این نامه را ارسال فرمود :

از بنده خدا على امیر المؤمنین به معاویه بن ابى سفیان ، اما بعد ، برادر خولانى نامه ‏اى از تو براى من آورد که در آن از پیامبر خدا و هدایت وحى که به وى انعام فرموده یادآورى کرده بودى ، من نیز مى‏ ستایم خدایى را که به وعده خویش درباره او عمل کرد و او را به پیروزى نهایى رسانید ، و سرزمینها را در اختیار او گذاشت و بر دشمنان و بدگویان از قومش غلبه‏ اش داد ، آنان که با او خدعه کردند و به او بد گفتند ، و نسبت دروغگویى به او دادند و از روى دشمنى با او ستیزه کردند و براى بیرون راندن او ، و یارانش از وطن ، با هم همدست شدند و قوم عرب را بر جنگ با او گرد آوردند ، و بر او شوراندند ، و علیه او ، و یارانش ، کمال کوشش را به خرج دادند ، و تمام امور را برایش واژگونه کردند ، تا روزى که فرمان حق آشکار شد در حالى که دشمنان ناخشنود بودند ، و سختگیرترین اشخاص نسبت به او فامیلش بودند ، و هر که به او نزدیکتر ، شدیدتر بود مگر کسانى که خدا نگهداریشان کرد ، اى پسر هند ، روزگار ، عجایبى را در خود پنهان داشت که به وسیله تو آن را آشکار ساخت .

آنگاه که از ابتلاءات و آزمایشهاى خداوند نسبت به پیامبر و خانواده‏اش براى ما نوشتى ، اقدام به کار ناروایى کردى ، چرا که ما خود از همان اهل ابتلا بودیم ، بنابراین تو در این کار مانند کسى هستى که خرما را به سرزمین هجر [ ۱ ] ، که مرکز آن است ببرد ، و یا کسى که معلم تیراندازى خود را به مسابقه با خود دعوت کند ، و گفتى که خداوند براى پیامبرش یاورانى برگزید و او را با آنها تأیید کرد و مقام و منزلت آنان در نزد آن حضرت به اندازه فضیلتشان در اسلام بود ، و به گمان تو با فضیلت‏ترین آنان در اسلام و خیرخواه‏ترین آنها براى خدا و پیامبرش خلیفه ابو بکر صدیق و عمر فاروق بود ، به جانم سوگند موقعیت این دو نفر در اسلام عظیم است و مصایب آنها به سبب ناراحتیهایى که در اسلام متحمل شدند ، شدید است ، خدایشان رحمت کند و آنان را پاداشى نیکوتر از اعمالشان بدهد ، اما تو مطالبى در نامه‏ات نوشتى که اگر تمام و کامل باشد به تو ربطى ندارد و تو از آن برکنارى ، و اگر ناقص و ناتمام باشد به تو صدمه و ضررى ندارد بلکه زیانش بر همان کسانى وارد مى‏شود که در آن زمان بوده‏اند و تو را چه رابطه ‏اى است با صدیق ؟ زیرا صدیق کسى است که حق ما را تصدیق کند و بپذیرد ، و باطل دشمنان ما را باطل داند ، و تو را چه به فاروق ؟ زیرا فاروق کسى است که میان ما و دشمنانمان فرق و امتیازى قائل شود ، و نیز یادآور شدى که عثمان از حیث فضیلت در مرتبه سوم است ، عثمان اگر نیکوکار بوده است ، بزودى پروردگار بسیار آمرزنده‏اى را ملاقات مى‏ کند ، که گناه را بزرگ نمى ‏بیند و آن را مى‏ آمرزد ، به جان خودم سوگند از خدا امیدوارم روزى که هر کس را به اندازه فضیلتش در اسلام و خیرخواهیش نسبت به خدا و پیامبرش پاداش دهد ، بهره ما را از همه بیشتر عطا فرماید زیرا ، آنگاه که محمد ( ص ) مردم را به سوى ایمان به خدا و توحید فرا خواند ما اهلبیت ، نخستین کسانى بودیم که به او ایمان آوردیم و آنچه را گفت پذیرفتیم و سالها با محرومیت بسر بردیم و از میان عرب در روى زمین کسى غیر از ما خداى را عبادت نمى‏کرد .

دنباله این مطالب به این جمله آغاز مى‏شود :

فاراد قومنا . . . نار الحرب ،

و سپس این عبارات آمده است : و مخالفان در میان خود پیمان نامه‏اى علیه ما نوشتند که با ما غذا نخورند و آب نیاشامند و با ما ازدواج و هیچ داد و ستد نکنند . براى ما هیچ امنیّتى در میان آنان نبود مگر این که پیامبر به آنها تحویل داده شود تا او را به قتل رسانند و مثله‏اش کنند ، پس ما در امان نبودیم مگر در بعضى اوقات . سپس این جمله مى‏آید : فعزم اللَّه . . .

بمکان امن ، و بعد جملات دیگرى است از این قرار : این وضع تا وقتى که خدا خواست ادامه داشت ، و سپس خداوند پیامبرش را دستور به هجرت داد و پس از آن او را به کشتن مشرکان امر کرد ، و بعد ، این جمله مى‏آید : فکان ( ص ) اذا احمّر البأس . . . اخّرت ، و سپس به این مطالب مى‏پردازد : و خدا صاحب اختیار احسان به آنها و منت گذاردن بر آنان مى‏باشد به سبب آنچه از اعمال نیک که از خود باقى گذاشتند و تو غیر از آنها که نام بردى کسى را نشنیدى که خیر خواه‏تر براى خدا نسبت به اطاعت پیامبر و مطیع‏تر براى پیامبر در اطاعت از پروردگارش باشد ، و نیز صابرتر بر آزار و زیانهاى وارده در هنگام جنگ و ناملایمات با پیامبرش باشد ، اما بدان که در میان مهاجرین ، جز اینها نیز خیرخواهان بسیارى به چشم مى‏خورند که تو هم ایشان را مى‏شناسى ، خداى جزاى نیکوترین اعمالشان را به آنان بدهد ، علاوه بر این ، تو را چه رسد به این که میان مهاجران نخستین فرق بگذارى و براى آنها درجاتى قائل شوى و طبقات آنان را معرفى کنى ؟ هیهات این کار از لیاقت تو ، دور و از عهده تو خارج است مانند تیر نامناسبى که در میان بقیه تیرهاى قمار صداى مخالفى سر دهد [ ۲ ] و همچون محکومى که در محکمه حکمى صادر کند ، اى انسان از خود تجاوز مکن [ ۳ ] ،کم ارزشى و نقص و توانایى خود را بشناس ، تو که جایت آخر صف است چرا خود

انّ محمدا . . . و منیته اخرت ،در این عبارت امام ( ع ) برترى خود و خانواده‏اش را بر دیگران شرح مى‏دهد ، و مدعاى خود را مبنى بر افضلیّت و برترى خویش در این جمله اثبات مى‏فرماید که شرح مطلب از این قرار است ، ما خانواده ، نخستین کسانى بودیم که به خدا ایمان آوردیم و او را عبادت کردیم و آنچه را پیامبر آورده بود پذیرفتیم ، خدا را پرستیدیم و بر بلایاى او صبر کردیم و همراه پیامبر ، علیه دشمنان جنگیدیم و همین حالات دلیل بر افضلیت ما بر دیگران است .

ما نیز در گذشته اشاره داشتیم بر این که آن حضرت و خدیجه و سابقین دیگر از مسلمانان که در همان اوایل به آنها پیوستند اولین افرادى بودند که همراه پیغمبر اکرم خدا را عبادت کردند و سالها در مخفیگاه هاى مکه بطور پنهانى به عبادت خدا به سر بردند در حالى که کفار و مشرکین در اذیت و آزار آنان کوشش داشتند ، و گفته شده است که مشرکان قریش هنگامى که حضرت رسول پیامبرى خود را اظهار کرد به نکوهش او برنخاستند اما همین که به سبّ خدایان دروغینشان پرداخت به سرزنش و نکوهش او برخاستند و در اذیت و آزار وى زیاده ‏روى کردند تا آن جا که کودکان خود را بر او شوراندند و آنان با سنگ بر او مى‏زدند که پاهایش را خون‏آلود کردند ، و به آزار شدید مسلمانان پرداختند تا آن که پیغمبر اکرم دستور داد براى فرار از آزار به طرف حبشه مهاجرت کنند ، یازده مرد از مسلمانان به آن جا رفتند که از جمله آنها عثمان بن عفّان ، زبیر ، عبد الرحمان بن عوف و عبد اللَّه مسعود بودند ، آنها رفتند و کفار قریش هم در تعقیب آنها شتافتند ولى نتوانستند ایشان را دستگیر کنند ، پیش نجاشى پادشاه حبشه رفتند ، و از او خواستند که مسلمانان مهاجر را به ایشان تحویل دهد اما او از این کار خوددارى کرد ، به این طریق پیوسته کفار به آزار پیغمبر خدا مشغول بودند و براى از میان برداشتن آن حضرت چاره‏جویى مى‏کردند ، احمد حنبل در مسندش از ابن عباس نقل کرده است که گفت :

گروهى از قریش در حرم خداوند در حجر اسماعیل گردهم آمدند و به لات و عزّا و سوّمین معبودشان منات ، سوگند یاد کردند که هر جا محمد ( ص ) را ببینند یکپارچه و متحد بر سر او بریزند و تا وى را نکشند از هم جدا نشوند ، ابن عباس گفت ، حضرت فاطمه که از این قضیه آگاه شد خدمت حضرت آمد و به او اطلاع داد و گفت : پدر جان این دشمنان هر جا تو را ببینند خواهند کشت و هر کدام قسمتى از دیه قتلت را به گردن خواهد گرفت ، پیغمبر خدا فرمود :

دخترم آبى حاضر کن تا وضو بگیرم ، آنگاه وضو گرفت و داخل مسجد الحرام شد ، کفار که در کنار کعبه بودند چشمهاى خود را بستند و گفتند : او همین است اما هیچ کدام به طرف او برنخاست ، پس پیامبر جلو آمد و بالاى سر آنان ایستاد ، و کفى از خاک گرفت . و روى آنان پاشید و گفت : تباه باد این چهره‏ها و بر صورت هر کدام که از این خاک ریخت ، در جنگ بدر با حالت کفر به قتل رسید ، آرى این است معناى گفتار امام : فاراد قومنا اهلاک نبیّنا و اجتیاح اصلنا . . . نار الحرب .

و همّوا بنا الهموم ،

دشمنان نسبت به ما اراده ضرر رساندن و انجام دادن کارهاى زشت کردند به تعبیر دیگر اراده کردند که نسبت به ما کارهایى انجام دهند که سبب حزن و اندوه شود .

و منعونا العذب ،

نشاط زندگى را از ما گرفتند ، در جمله بعد امام ( ع ) واژه احلاس که از باب افعال و به معناى ویژه قرار دادن است ، استعاره از این قرار داده است که دشمنان ، ترس و بیم را ملازم و همراهشان ساخته بودند همچنان که آن پارچه نازک و رقیق همراه و چسبیده به بدن شتر مى‏باشد ، و آتش را هم استعاره از جنگ آورده و به آن اضافه‏اش کرده است زیرا جنگ از حیث آزار رسانیدن و از بین بردن همه چیز مانند آتش است ، و واژه ایقاد که به معناى آتش افروزى مى‏باشد به منظور ترشیح براى استعاره اخیر ذکر شده است .

و اضطرونا الى جبل وعر ، و کتبوا علینا بینهم کتابا ،

نقل شده است که وقتى حمزه و عمر مسلمان شدند و نجاشى از پیش خود ، از مسلمانان حمایت کرد و ابو طالب هم از رسول خدا حمایت کرد ، و اسلام در میان قبایل منتشر شد ، پس مشرکان به منظور خاموش کردن نور خدا به کوشش پرداختند ، و قبیله قریش گردهم آمدند بین خود قرار گذاشتند که مکتوبى بنویسند و پیمان به بندند که به بنى هاشم و بنى عبد المطلب زن نداده و از ایشان نیز زن نگیرند ، به آنان چیزى نفروخته و از آنها چیزى نخرند ، این عهدنامه را نوشتند و امضاء کردند ،و براى محکم کارى آن را در میان کعبه آویزان کردند ، در این هنگام بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب به شعب ابو طالب پناه آوردند ، از میان بنى هاشم ابو لهب خارج شد ، و پشتیبان مشرکان شد ، بنابراین مشرکان مواد غذایى و حق عبور و مرور را از آنها قطع کردند و از اول سال هفتم نبوت پیامبر ، میان شعب در محاصره بودند و جز در اوقات معیّنى حق بیرون آمدن نداشتند تا این که سختى حالشان به نهایت رسید و از شدت گرسنگى صداى کودکانشان از پشت شعب شنیده مى‏ شد ، و اما قریش در مقابل این اوضاع فلاکت بار ، بعضى خوشحال بودند و عده‏ اى ناراحت ، سه سال به این منوال به سر بردند ، تا سرانجام از طرف خدا به پیامبر وحى رسید که موریانه عهدنامه را جویده تنها نام خدا را باقى گذاشته و بقیه آن را که مطالبى ظالمانه و جائرانه بوده همه را محو ساخته است ، پیامبر اکرم این خبر را به عمویش ابو طالب داد و به او گفت پیش قریش برود و آنان را از این امر آگاه سازد ، ابو طالب رفت و به آنها گفت برادر زاده‏ام چنین مى‏گوید ،اکنون بیازمایید اگر راست گفته باشد از این عقیده ناپسندتان دست بردارید و اگر دروغ باشد من او را به شما تسلیم مى‏کنم ، آن وقت اگر بخواهید او را خواهید کشت و اگر بخواهید زنده‏ اش خواهید گذاشت ، قریش گفتند حرف منصفانه‏ات را مى‏پذیریم ، به دنبال عهدنامه رفتند دیدند چنان است که پیامبر خبر داده و متوجه شدند که خود ، مردمى ظالم و قاطع رحمند ، این بود معناى عبارات بالا : و اضطرونا الى جبل و عر . . . تا آخر .

فغرم اللَّه لنا ،

خدا درباره ما تصمیم قاطع گرفت و براى ما چنین مقرّر کرد که از حوزه اسلام دفاع کنیم و دین را حمایت کنیم تا هتک حرمتش نشود ،در این عبارت حمایت از حرمت دین را کنایه از جانبدارى از آن آورده است .

مؤمننا . . . عن الاصل ،

یعنى همه ما بنى هاشم از دین خدا دفاع مى‏کردیم و پیامبرش را حمایت مى‏کردیم ، اما آنان که مسلمان و مومن بودند ، به این عملشان امید پاداش از خداوند داشتند و آنان که در آن موقع ایمان نیاورده و کافر بودند ، مانند عباس و حمزه و ابو طالب ( به قولى ) اینها به خاطر مراعات اصل و حفظ خویشاوندى ، دشمنان را از پیامبر دفع مى‏کردند .

و من اسلم من قریش . . . یوم موته ،

حرف واو در اول جمله حالیه است یعنى ما مشغول دفاع از دین خدا بودیم در حالى که مسلمانان قریشى که غیر از بنى هاشم و عبد المطلب بودند ، از قتل و ترس و سایر بلاها و مصیبتهایى که ما داشتیم بر کنار و در امان بودند ، بعضى به سبب عهد و پیمانى که با مشرکان داشتند و برخى دیگر به دلیل رابطه خویشاوندى و قبیله‏اى که با کافران داشتند از خطر دور ماندند ، و به این دلیل که بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب در حفظ جان رسول خدا کوشش داشتند و جهات دیگر که ذکر شد فضیلت آنان و على بن ابیطالب بر بقیه مسلمین روشن و واضح مى‏شود ، پس از آن که خداوند پیغمبرش را دستور داد که با مشرکان بجنگد ، خانواده خود را جلو فرستاد و به سبب آنها ، از اصحابش حرارت شمشیر و سر نیزه‏ها را دفع کرد .

امام ( ع ) در سخنان خود ، احمرار بأس را کنایه از شدت جنگ آورده است به دلیل این که شدت در جنگ سبب ظهور سرخى خون در آن مى‏باشد ، اگر چه کثرت استعمال این لفظ ( از روشنى معنایش ) جنبه کنایه بودن را از بین برده است ، و موت احمر ( مرگ سرخ ) کنایه از سختى آن است ، و در جنگ و هر گونه شدتى که باعث خونریزى شود ، این کلمه استعمال مى‏شود .

بدر نام چاهى است که به اسم حفر کننده آن نامگذارى شده است . و اما قتل عبیده بن حرث بن عبد المطلب که به دست عتبه بن ربیعه واقع شد از این قرار است هنگامى که در جنگ بدر ، مسلمانان با مشرکان روبرو شدند ، عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید حمله کردند و مبارز طلبیدند ، گروهى از انصار به سوى آنها رو آوردند ، اما آنها گفتند ما هماوردهاى خویش از مهاجران را مى‏خواهیم ، حضرت رسول رو کرد به حمزه ، و عبیده و امیر المؤمنین ( ع ) و فرمود برخیزید ، عبیده که سنش زیادتر بود با عتبه بن ربیعه مواجه شد ، و حمزه با شیبه ، على ( ع ) هم با ولید به مبارزه پرداختند ، دو نفر اخیر حریفان خود را به قتل رساندند اما عبیده و عتبه ، دو ضربت با یکدیگر رد و بدل کردند و هیچ کدام نتوانست دیگرى را از پاى درآورد ، حمزه و على ( ع ) بر عتبه حمله برده و او را به قتل رساندند و سپس جنازه نیمه جان عبیده را در حالى که دستش بریده و مغز سرش روان بود به سوى پیامبر حمل کردند وقتى عبیده حضور حضرت رسید ،

عرض کرد : یا رسول اللَّه ( ص ) آیا من شهید نیستم ؟ حضرت فرمود : آرى تو شهید هستى ، در این هنگام عبیده گفت : اگر ابو طالب زنده بود مى‏دانست که من سزاوارترم به آنچه که در شعرش گفته است : « ما تا جایى تسلیم پیامبریم که حاضریم براى حمایت او ، نزد وى به خاک و خون افتیم ، و از زن و فرزندان خویش فراموش کنیم . » و حمزه بن عبد المطلب را وحشى در جنگ احد که پس از واقعه بدر در سال سوم هجرى واقع شد ، به شهادت رساند ، و سبب آن چنین بود که وقتى مشرکان شکست خورده جنگ بدر به مکه برگشتند کاروان شترى را که ابو سفیان رهبرى آن را به عهده داشت دیدند که در دار الندوه ایستاده ، اشراف قریش که هر کدام در مالکیت شتران شریک بودند ، پیش ابو سفیان آمدند و گفتند : ما با طیب خاطر ، حاضریم این شتران را بفروشیم و با سود آن لشکرى براى حمله بر محمد ( ص ) آماده کنیم ، ابو سفیان گفت : من نخستین کسى هستم که با این امر موافقم ، و فرزندان عبد مناف هم با من هستند ، شتران را که هزار نفر بود ، فروختند و از بهایش که پنجاه هزار دینار شد به هر کس از صاحب شتران سهم اصلیش را دادند ، و سود سهام را گرد آوردند ، و سپس رسولانى به سوى بقیه اعراب گسیل کردند و همه را براى جنگ فرا خواندند ، پس سه هزار نفر جمع شدند و با خود هفتصد زره و دویست اسب و سه هزار شتر آوردند و گروهى از آنان شب را بر در خانه رسول خدا ماندند .

در آن شب پیامبر خدا در خواب دید ، زره محکمى به تن دارد و شمشیرش ذو الفقار شکست و گاوى ذبح شد و مثل این که به دنبال قوچى مى‏رود ، پس در تعبیر آن فرمود : زره ، شهر مدینه و تعبیر گاو ، آن است که برخى از اصحابش کشته خواهند شد و درهم شکستن شمشیر علامت مصیبتى است که بر خودش وارد خواهد شد ، و مراد از قوچ ، سردار لشکر کفّار است که خدا او را مى‏کشد .

مصیبتى که بر خود حضرت وارد شد این بود که عتبه بن ابى وقاص سنگى به سوى وى پرتاب کرد ، به چهار دندان جلوى او اصابت کرد و نیز بینى او شکست ، و صورت مبارکش مجروح شد ، و برخى گفته‏اند کسى که این کار را انجام داد ، عمرو بن قمئیه بود ، . خلاصه آن روز بر مسلمانان روز بس دشوارى بود .

روایت شده است که در روز احد ، هند با گروهى از زنان حاضر شد و به مثله کردن شهداى مسلمان پرداخت ، گوشها و بینیهاى آنان را برید و براى خود از آنها گردن بند ساخت و جگر حمزه را درآورد و میان دندانهاى خود فشرد ، اما چون نتوانست آن را بجود ، دور انداخت و به این دلیل معاویه را پسر هند جگر خوار گفته ‏اند .

جعفر بن ابیطالب در واقعه موته به قتل رسید ، زمان وقوع این جنگ در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجرت بود ، که پیامبر اکرم حرث بن عمیره ازدى را به سوى پادشاه بصرى به ماموریت فرستاد و هنگامى که به سرزمین موته رسید ، شرحبیل بن عمرو الغسّانى متعرض او شد و ، وى را به قتل رساند ، و تا آن وقت هیچ فرستاده‏اى از آن حضرت کشته نشده بود ، این مصیبت برایشان گران آمد ، پس مسلمانان را به مدد خواست و لشکرى به تعداد سه هزار نفر فراهم کرد ، و فرمود : فرمانده شما زید بن حارثه است اما اگر او به قتل رسید ،جعفر بن ابیطالب و پس از او عبد اللَّه بن رواحه است ، و اگر او نیز به قتل رسید هر کس را بخواهید انتخاب کنید ، و سپس به آنان دستور داد که نخست به محل کشته شدن حرث بروند و از آن جا مردم را به اسلام دعوت کنند ، پس اگر مسلمان شدند دست از آنان بردارند ولى اگر اسلام را نپذیرفتند همه آنها را به قتل رسانند ، دشمنان از قضیه آگاه شدند افراد فراوانى جمع کردند ، تنها شر حبیل ، بیش از صد هزار نفر فراهم کرد ، مسلمانان که به موته رسیدند ، با انبوه لشکر از کفار و مشرکین مواجه شدند ، مبارزه آغاز شد ، زید بن حارثه پرچم را به دوش گرفت ، جلو رفت و به جنگ پرداخت تا به شهادت رسید و بعد از او پرچم را جعفر بلند کرد ، او نیز جنگید تا دستهایش قطع شد و پرچم بر زمین افتاد ، بعضى گفته‏اند : مردى رومى ضربتى بر او زد و او را دو نیم کرد ، و در یکى از دو نصفه او هشتاد و یک جراحت یافت مى‏شد ، پیغمبر خدا جعفر را صاحب دو بال نامید که در بهشت با دو بال خود پرواز مى‏کند ، این نامگذارى به آن سبب بود که روز جنگ دو دستش در راه خدا بریده شد .

و اراد من لو شئت ذکرت اسمه . . . اجّلت ،

حضرت در این جمله اشاره به خود کرده است که مثل آنان که نامشان را برده ، آرزوى شهادت داشت اما هنوز وقتش نرسیده بود به دلیل آن که براى هر فردى از افراد و جامعه‏اى از جوامع عمرى و مدت مشخصى است که هر وقت اجلش سرآمد یک لحظه پس و پیش ندارد .

پس از آن که دلیل برترى و فضیلت خود و خاندانش را بر دیگران روشن کرده ، از گردش روزگار اظهار شگفتى مى‏کند ، که او را با این همه فضیلت در ردیف ناشایستگان و کسانى قرار داده است که هیچ گونه عملى که آنان را به خدا نزدیک کند ، ندارند ،

الاّ ، ان یدّعى مدّع مالا اعرفه ،

مقصود از مدّعى معاویه است که امکان دارد در دین و سابقه در اسلام ، براى خود ادعاى فضیلت کند که بکلى در او ،

وجود ندارد .

و لا اظن اللَّه یعرفه ،

امام ( ع ) پس از آن که فرمود من فضیلتى براى او در پیشگاه خدا نمى‏بینم ، در این عبارت اظهار مى‏دارد ، گمان نمى‏کنم حتى در علم خدا هم فضیلتى براى وى وجود داشته باشد ، یعنى اصلا او را فضیلتى نیست ،تا مورد علم حق تعالى واقع شود ، زیرا وقتى چیزى وجود نداشته باشد ، در آینه علم الهى هم نمایان نخواهد بود ، و پس از آن که فضیلت را براى خود و عدم آن را براى طرف مقابل خویش اثبات فرمود ، به حمد و ثناى خدا پرداخته و ، وى را به سبب این نعمت ، شکر و سپاس کرد .

واژه الاّ در این عبارت استثناى منقطع است زیرا ادعاى مدعى از نوع مطالب گذشته نیست .

پس از آن که معاویه در نامه خود ، درخواست کرد که امام ( ع ) قاتلان عثمان را به وى تحویل دهد ، حضرت در این نامه جواب مى‏دهد که مفادش آن است : که در امر آنان اندیشیده و مصلحت را چنان دیده است که نمى ‏تواند آنان را به معاویه و نه به غیر او تسلیم کند و این مطلب چند دلیل داشته است که اکنون به ذکر آنها مى ‏پردازیم :

۱ تسلیم حق به صاحب حق ، در موقعى که میان طرفین نزاع و درگیرى است ، در صورتى مصلحت خواهد بود که مدّعا علیه مشخص شود ، و معلوم شود که حق بر ضرر اوست ، و این امر هنگامى ثابت مى‏شود که طرفین دعوا به سوى حاکم و قاضى مراجعه کنند و مدّعى شاهد اقامه کند یا شخص منکر به ضرر خود اعتراف کند ، و معلوم است که معاویه و طرف دعوایش این کار را نکرده بودند ، و به این علت است که در جاى دیگر مى‏ فرماید : اى معاویه تو ، از من کشندگان عثمان را طلب مى‏ کنى ، اکنون به تو مى‏ گویم به مردم مراجعه کن و آنان را به حکمیت نزد من بیاور ، تا حق را براى تو و آنها ثابت کنم .

۲ آنان که در قتل عثمان شرکت داشتند و یا به آن رضایت داشتند بسیار زیاد و مرکب از مهاجران و انصار بودند ، چنان که روایت شده است : ابو هریره و ابو درداء نزد معاویه آمدند و گفتند : چرا با على مى‏ جنگى ، و حال آن که او به دلیل فضیلت و سابقه ‏اى که در دین دارد به امر حکومت از تو سزاوارتر است ،

معاویه در پاسخ گفت : من ادعا ندارم که از وى افضلم ، بلکه براى آن مى‏ جنگم که قاتلان عثمان را به من تسلیم کند ، پس آن دو نفر از نزد او ، خارج شدند ، و به خدمت امیر المومنین ( ع ) آمدند و عرض کردند : معاویه معتقد است که کشندگان عثمان نزد تو ، و در میان لشکریان تو مى‏ باشند ، بنابراین آنها را به وى تحویل بده و از آن به بعد اگر با تو جنگ کرد ، مى‏دانیم که او بر تو ستمکار مى‏ باشد ، حضرت فرمود : من که روز قتل عثمان حاضر نبودم تا آنان را بشناسم ،شما اگر مى‏ دانید بگویید ، این دو شخص گفتند : به ما چنین رسیده است که محمد بن ابى بکر ، عمّار ، مالک اشتر ، عدى بن حاتم ، عمرو بن حمق و فلان و . . .

از جمله کسانى بودند که بر او داخل شدند . امام فرمود : پس دنبال آنان بروید و دستگیرشان سازید ، این دو نفر نزد آن گروه رفتند ، و اظهار داشتند که شما از کشندگان عثمان هستید ، و امیر المومنین دستور دستگیرى شما را داده است ،فریاد همه بلند شد و بیش از ده هزار نفر از میان لشکریان على ( ع ) بلند شدند ،در حالى که شمشیرها در دست داشتند ، مى‏گفتند : همه ما او را کشته‏ایم ،ابو هریره و ابو درداء از این امر مبهوت و حیران شدند ، و نزد معاویه برگشتند ،در حالى که مى‏گفتند : این کار هرگز سرانجام و پایانى نخواهد داشت ، و داستان را برایش نقل کردند ، حال موقعى که قاتلان و پشتیبانان آنها به این افزونى باشند ، چگونه امام ( ع ) مى‏تواند همه یا یکى از آنها را تسلیم معاویه کند ؟

۳ در میان اصحاب آن حضرت که گواهى به استحقاقشان به بهشت داده شده ، برخى اشخاص بودند که عقیده داشتند : عثمان به دلیل بدعتهایش مستحق قتل بوده است چنان که نضر بن مزاحم نقل کرده است که عمار در یکى از روزهاى جنگ صفین در میان دوستان خود ایستاد و گفت : بندگان خدا با من بیایید برویم نزد مردمى که از شخص ستمکارى خونخواهى مى‏کنند که عده‏اى از نیکوکاران مخالف ظلم و ستم و امر کنندگان به نیکى و احسان ، او را به قتل رسانده‏اند ،این مردم ، که اگر دنیاشان معمور باشد هیچ باکى ندارند اگر چه دین اسلام را در حال نابودى ببینند ، اگر به ما بگویند : چرا عثمان را کشتید ، خواهیم گفت به دلیل بدعتهایى که ایجاد کرد ، اگر چه آنها خواهند گفت که هیچ بدعتى ایجاد نکرده است البته آنها حق دارند منکر شوند ، زیرا عثمان دنیا را در اختیار آنان گذاشته بود مى‏خوردند و مى‏چریدند که اگر کوهها بر سرشان فرود مى‏آمد باکى نداشتند ، خوب ، هنگامى که این مرد بزرگوار اقرار به شرکت در قتل عثمان مى‏کند و دلیل بر این کار ، بدعتهاى او را مى‏آورد ، خیلى روشن است که امام ( ع ) در این امر فکر کرده و دیده است که جایز نیست این گروه با عظمت از مهاجرین و انصار و تابعان ، کشته شوند در مقابل کشتن یک فردى که بدعتهاى زیادى به وجود آورد که همه مسلمانان او را در این کارها سرزنش و نکوهش مى‏کردند ، و بارها او را از این اعمال زشت بازداشتند ، و گوش نداد ، پس این امور باعث کشتن او شد ، و حضرت نمى‏توانست این گروه را به کسى تسلیم کند که از عثمان خونخواهى مى‏کند زیرا این امر ضعف دین و از بین رفتن آن را در پى داشت ،در آخر ، سوگند یاد مى‏کند و معاویه را تهدید مى‏کند که اگر دست از این گمراهیش برندارد و از راههاى باطل به سوى جادّه مستقیم حقیقت نیاید همان مردمى که او در طلب آنهاست به ج

کلمه یطلبونک ،

در سخن امام ( ع ) محلا منصوب است و مفعول دوم فعل تعرف به معناى تعلم مى‏باشد ، و دنباله سخنان آن حضرت ، تهدید را کامل مى‏کند ، کلمه زور به معناى دیدار کردن ، مصدر است و ازین رو ضمیر آن را در کلمه لقیانه مفرد آورده است ، و نیز احتمال مى‏رود که جمع زائر باشد یعنى دیدار کنندگان و مفرد آوردن ضمیر به دلیل مفرد بودن ظاهر لفظ مى‏باشد .توفیق از خداست .

 

بازدیدها: ۱۸

نامه ۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷ نامه دیگر حضرت به معاویه :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِی مِنْکَ مَوْعِظَهٌ مُوَصَّلَهٌ وَ رِسَالَهٌ مُحَبَّرَهٌ نَمَّقْتَهَا بِضَلاَلِکَ وَ أَمْضَیْتَهَا بِسُوءِ رَأْیِکَ وَ کِتَابُ اِمْرِئٍ لَیْسَ لَهُ بَصَرٌ یَهْدِیهِ وَ لاَ قَائِدٌ یُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ اَلْهَوَى فَأَجَابَهُ وَ قَادَهُ اَلضَّلاَلُ فَاتَّبَعَهُ فَهَجَرَ لاَغِطاً وَ ضَلَّ خَابِطاً وَ مِنْ هَذَا اَلْکِتَابِ لِأَنَّهَا بَیْعَهٌ وَاحِدَهٌ لاَ یُثَنَّى فِیهَا اَلنَّظَرُ وَ لاَ یُسْتَأْنَفُ فِیهَا اَلْخِیَارُ اَلْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ اَلْمُرَوِّی فِیهَا مُدَاهِنٌ

لغات

محبّره : آرایش یافته تنمیق : زینت دادن نامه هجر یهجر هجرا : موقعى که شخصى هذیان بگوید ، یا در سخن گفتن به فحش و ناسزا پردازد .لغط : صدا و هیاهو خبط : در اصل ، حرکت نامنظم ، و خبط عشواء ، به شتر ماده‏اى گفته مى‏شود که بیناییش ضعیف باشد .مروّى : فکر کننده مداهنه : ظاهر سازى ، خود را به کارى راضى نشان دهد و در حقیقت مخالف باشد .

ترجمه

« پس از حمد خدا و نعت پیامبر ، اندرزهاى پى در پى تو ، به همراه نامه تزیین شده‏ات که با گمراهیهاى خویش مزین کرده و با سوء رأیت امضاء کرده‏اى ،به من رسید .

این نامه از مردى است که دیده بصیرت ندارد تا باعث هدایتش شود و راهنمایى ندارد ، تا ارشادش کند ، هواى نفس او را به سوى خود فراخوانده و او این دعوت را اجابت کرده و گمراهى او را به طرف خود مى‏کشاند ، و او به دنبالش مى‏رود ، از این رو ، هذیان بسیار مى‏گوید و در گمراهى ، سر گردان است .

در قسمت دیگرى از این نامه چنین مى‏گوید : به دلیل این که بیعت یکبار بیش نیست ، تجدید نظر در آن راه ندارد و اختیار فسخ در آن بى‏مورد است هر کس از این بیعت ، سر بتابد طعنه زننده و عیبجو خوانده مى‏شود و آن که درباره ردّ و قبولش تردید کند اهل شک و نفاق مى‏باشد . »

شرح

این نامه ، پاسخ نامه‏اى است که معاویه به آن حضرت نوشته ، و صورت نامه چنین بود : از معاویه بن ابى سفیان به على بن ابى طالب : پس از ثناى خدا و نعت پیامبر ، اگر بر طبق رفتار ابو بکر و عمر رفتار کنى من با تو جنگى ندارم ، و مبارزه با تو را جایز نمى‏دانم ، اما آنچه بیعت من را با تو ، تباه و ناروا ساخته است کار خطاى تو ، درباره عثمان بن عفّان مى‏باشد ، اهل حجاز تا وقتى حکومت بر مردم داشتند که به حق عمل مى‏کردند اما موقعى که حق را ترک کردند ، اهل شام بر آنها و سایر مردم حکومت یافتند .

به جان خودم سوگند ، دلیل تو براى اثبات حقانیّتت بر اهل شام ، مانند دلیلى که بر اهل بصره دارى نیست و نیز حجتى که بر من دارى مثل حجت بر طلحه و زبیر نیست ، زیرا اهل بصره با تو بیعت کرده بودند ،اما شامیان بیعت نکردند ، و نیز طلحه و زبیر با تو بیعت کردند اما من بیعت نکردم ، البته فضیلتى که در اسلام بر دیگران دارى و خویشاوندیت را با پیامبر خدا و نسبتى را که با هاشم دارى مى‏پذیرم و مخالفتى با آن ندارم ،و السلام .

امام ( ع ) در پاسخ وى چنین نوشت : از بنده خدا على فرمانرواى مومنان به معاویه پسر صخر ، پس از حمد خدا و نعت پیامبر ، نامه‏ات به من رسید ، نامه مردى که . . . تا کلمه خابطا ، و سپس مى‏ فرماید : گفتى که آنچه مایه ناروایى بیعتت با من بوده گناه من درباره عثمان مى‏باشد ، به جان خودم سوگند من در این قضیّه یکى از مهاجران بودم آنچه آنان انجام مى‏دادند من هم چنان مى‏کردم و این بدیهى است که هیچ گاه خداوند آنها را بر امر خلافى گرد نمى‏آورد و دیده حق بینشان را کور نمى‏کند ، و اما آنچه خیال کرده‏اى که اهل شام حاکم بر اهل حجازند ، تو فقط دو نفر مرد از قریشیان شام بیاور که در شوراى اهل حل و عقد شایستگى آنها براى خلافت پذیرفته شود ، و اگر چنین امرى در مخیّله خود بپرورى تمام مهاجرین و انصار ، تو را تکذیب مى‏کنند ، اما من مى‏توانم از قریشیان حجاز چنین دو نفرى براى تو بیاورم ، و آنچه که گفتى میان اهل شام و بصره و میان خودت و طلحه و زبیر ، در امر بیعت فرق مى‏باشد ،به جان خودم قسم که مطلب یکى است و هیچ فرقى در میان نیست ، و امّا فضیلت من در اسلام و خویشاوندیم با رسول خدا و موقعیتم در بنى هاشم را نمى‏توانى انکار کنى و اگر مى‏توانستى بطور قطع انکار مى‏کردى ،و السلام

اما بعد فقد أتتنى . . . بسوء رأیک ،

معاویه پس از آن که پاسخ این نامه خود را از حضرت دریافت کرد و در مقابل استدلالهاى امام ، فروماند ، دوباره نامه‏اى پندآمیز به حضرت نوشت و به اصطلاح ، امام را موعظه و نصیحت کرد ، جمله بالا آغاز نامه‏اى است که حضرت در پاسخ نامه پندآمیز معاویه مرقوم فرموده است که چنین آغاز شده بود : « اما بعد ، اى على ، از خدا بپرهیز ، و حسد را از خود دور کن که اهل حسد سودى نمى‏برند ، و پیشینه نیک خود را با کارهاى ناپسند تازه‏ات فاسد و تباه مساز ، زیرا ارزش اعمال بسته به عواقب آن مى‏باشد ،

و خود را بیهوده بر آن مدار که از طریق باطل براى کسى که ذى حق نیست اثبات حق کنى ، زیرا اگر چنین کارى انجام دهى خود را گمراه و عملت را تباه کرده‏اى ، به جان خودم سوگند ، سزاوار است که سوابق نیک گذشته‏ات تو را مانع شود از آن که جرأت پیدا کنى تا خونهاى مردم را بناحق بریزى و آنان را از رعایت کردن حلال و حرام دور کنى ، پس سوره فلق را بخوان و به خدا پناه ببر از شرّ آنچه آفریده و از شرّ نفس حسودت آنگاه که به حسد خود عمل کند .

خدا دلت را مسدود کند و موى پیشانیت را بگیرد و در توفیق تو شتاب کند که من خوشبخت‏ترین مردم در این امور هستم . و السلام . » امیر المومنین در پاسخ این نامه معاویه ، نامه مورد شرح و تفسیر را با اضافاتى که نقل مى‏شود مرقوم فرمود : اما بعد فقد اتتنى منک موعظه . . . بسوء را یک ، و پس از این جمله‏ ها که در متن نهج البلاغه ذکر شده ، این عبارات بوده است که ترجمه آن ذکر مى‏شود ، و نامه‏اى از تو آمده است که بى‏شباهت به خودت نیست و همین امر تو را بر آن داشت که بر چیزى بتازى که سزاوار تو نیست و اگر نبود آگاهیم از حال تو ، و از آنچه رسول خدا درباره تو فرموده است ، که ناگزیر واقع شدنى است ، همانا تو را موعظه و نصیحت مى‏کردم ، اما مى‏دانم که موعظه‏ام در کسى که استحقاق کیفرش حتمى است و از عذاب الهى بیمى ندارد نه بزرگوارانه ، به خدا امیدوار و نه بطور جدّى از خدا بر حذر است ، تأثیرى ندارد ، پس تو را در همان گمراهى و سرگردانى و نادانیت رها مى‏کنم ، این تو و دنیاى درگذر ، با آرزوهاى بر باد رفته‏ات ، که خداوند عالم و قادر ، در کمین ستمکاران است ، بهوش باش که من ، از آنچه پیامبر خدا درباره تو ، و مادر و پدرت فرموده است ، آگاهم . و السلام دلیل بر آن که این نامه شماره ۷ ، پاسخ نامه نخستین معاویه نیست آن است که نامه اول معاویه مشتمل بر پند و موعظه نبود که حضرت در پاسخ از آن یاد کرده است ، اما مرحوم سید رضى چنان که عادتش بر رعایت نکردن این امور است قسمتى را که در پاسخ نامه اول است به این نامه افزوده است . اکنون به شرح مورد سخن مى‏پردازیم :

حضرت در این نامه گفته‏ هاى معاویه را مورد مذمت و انتقاد قرار داده است .

و واژه موصّله یعنى سخنى که از حرفهاى مردم گرفته شده و با انشایى زیبا نوشته باشند و امام ( ع ) آرایشى را که معاویه به سخنان خود داده بود از گمراهى وى دانسته است ، زیرا رنجهایى را که در مرتّب ساختن نوشته خود به منظور اندرز دادن به امام تحمل کرده بود به این دلیل بود که اعتقاد داشت ،

خودش بر حق و امام ( ع ) بر خطاست ، و روشن است که این عقیده ، گمراهى و انحراف از مسیر الهى مى‏باشد و نیز چون از روش نامه‏نگارى بیگانه بوده و نمى‏توانسته کلمات بجا ، به کاربرد ، سخنش با وصله‏هاى نامناسب و آرایش جاهلانه تنظیم یافته بود ، و به این علت اثر تکلّف در به کار بردن کلمات وى مشاهده مى‏شد ، به این دلیل حضرت نامه وى را برخاسته از گمراهیش دانسته است .

امام ( ع ) در این نامه ، لفظ بصر ، را براى عقل استعاره آورده است ، زیرا براى عقل نورى است که به آن وسیله صور معقولات را درک مى‏کند چنان که دیده آدمى با نور خود صور محسوسات را درک مى‏کند و سپس این دیده مستعار را که هدایت کننده او در راه حق مى‏باشد ، از وى سلب کرده است ، به این دلیل که خردش از درک حقایق دین و مقاصد آن و وجوه مصلحتهاى کلى که مطلوب شارع است ، کوتاه بوده است ، بنابراین براى عقل او ، نه ، دیده‏اى است که او را در این امور راهنمایى کند ، و نه پیشواى بر حق و یا اندیشمند صالحى که وى را به سوى طریق حق ارشاد کند ، و به این سبب ناچار هر گاه هواى نفسش وى را به خود دعوت کند پاسخ مثبت مى‏دهد ، و اندیشه‏هاى ظالمانه و گمراه کننده نفس را که بر خلاف فرمان الهى است مشتاقانه مى‏پذیرد و پیروى مى‏کند و لازمه این امر آن است که به ژاژخایى و یاوه‏گویى بپردازد ، پس با سر و صدا و هیاهو ، حرفهاى ناشایسته‏اى از وى صادر مى‏شود و از راه خدا منحرف ، و کورکورانه در کویر ضلالت ، سرگردان و در دین خدا به بى‏تقوایى دچار و با ذلّت و خوارى به هلاکت مى‏رسد .

دو کلمه لاغطا و خالطا ، حال مى‏باشند .

لانها بیعه ، ضمیر براى قبل از ذکر است و مرجعش بیعه مى‏باشد مثل آیه قرآن : « فانها لا تعمى الابصار [ ۱ ] » که به ابصار برمى‏گردد ، احتمال دیگر آن است که این ضمیر به مطلبى برمى‏گردد که از موقعیت بیعت در سخن امام به دست مى‏آید ، آن جا که فرموده است : به جانم سوگند حقیقت امر در مورد بیعت جز نیکى چیزى نیست ، یعنى وظیفه اهل بصره و شام ، و طلحه و زبیر نسبت به بیعت من یکى است ، خلاصه مطلب : همان طور که بیعت من ، براى آنان الزام آور است ، براى تو نیز مسؤولیت آفرین مى‏باشد ، و سپس با یک قیاس مضمر از شکل اول ، حجت و دلیل مطلب مذکور را بیان فرموده و صغراى آن این است که این بیعت یکپارچه‏اى است که به اتفاق اهل حل و عقد از امت محمد ( ص ) یعنى مهاجرین و انصار تحقق یافته است ، و کبراى آن مقدّر است یعنى هر بیعتى که به این نحو ، واقع شود ، مورد تجدید نظر قرار نمى‏گیرد و کسى را یاراى تردید در آن نیست ، و این الزام آورى کبرى ، از مطالب راجع به بیعت با خلفاى سه‏گانه معلوم مى‏شود که هیچکس نمى‏توانست در آن تجدید نظر و اظهار عقیده کند ،

زیرا مهاجرین و انصار در آن شرکت داشتند .

در آخر امر ، به بیان حکم آنان که در بیعت با او احساس وظیفه نمى‏کنند پرداخته و آنها را دو گروه مى‏داند : گروهى که بطور کلى از بیعت خارج شده و در حقانیت آن ، طعن و تهمت روا مى‏دارند ، که واجب است با آنان مبارزه و جنگ کرد ، تا به آن گردن نهند و به اطاعت امام در آیند زیرا مومنان و اهل حل و عقد آن راه را انتخاب کرده‏اند ، گروه دیگر آنان که توقف کرده و در صحت آن شک و تردید دارند ، اینها اهل مداهنه‏اند که نوعى از نفاق است و لازمه آن ، شک در وجوب پیروى مسیر اهل ایمان و راه خدا مى‏باشد . توفیق دهنده خداست .

____________________

[ ۱ ] سوره حج ( ۲۲ ) قسمتى از آیه ( ۴۵ ) یعنى : گر چه چشم سر این کافران کور نیست .

 

بازدیدها: ۲

نامه ۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶ از نامه ‏هاى حضرت به معاویه :

إِنَّهُ بَایَعَنِی اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ بَایَعُوا ؟ أَبَا بَکْرٍ ؟ وَ ؟ عُمَرَ ؟ وَ ؟ عُثْمَانَ ؟ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا اَلشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَهٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ وَلاَّهُ اَللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِی یَا ؟ مُعَاوِیَهُ ؟ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ اَلنَّاسِ مِنْ دَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَهٍ عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

عزله : اسم مصدر از اعتزال است .

تجنّى : آن است که بر کسى گناهى ببندند که آن را انجام نداده است .

ترجمه

« همان مردمى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند ، با همان قید و شرطها با من بیعت کردند ، بنابراین نه ، آن که حاضر بود اختیار فسخ دارد و نه آن که غایب بود ، اجازه ردّ کردن .

شورا ، تنها از آن مهاجران و انصار است ، اگر ایشان بطور اتفاق کسى را امام دانستند خداوند از این امر راضى و خشنود است و اگر کسى از فرمان آنان با زور سر نیزه یا از روى بدعت خارج شود او را به جاى خود مى‏نشانند ، پس اگر سرپیچى کند با او نبرد مى‏کنند ، چرا که از غیر طریق اهل ایمان پیروى کرده ، و خدا او را در بیراهه رها مى‏کند .

اى معاویه به جان خودم سوگند اگر با دیده عقل و نه با چشم هوا و هوس بنگرى ، خواهى دید که من از همه کس در خون عثمان بى‏گناهترم ، و مى‏دانى که من از آن بر کنار بوده‏ام ، مگر این که بخواهى خیانت کنى و چنین نسبتى را به من بدهى ، اکنون که چنین نیست هر جنایت که مى‏خواهى بکن ،و السلام . »

شرح

آنچه در این مورد ذکر شده قسمتى از نامه‏اى است که حضرت به معاویه نوشت و آن را به وسیله عبد اللَّه بجلى که از حکمرانى همدان عزلش کرده بود به شام فرستاد ، جمله‏هاى اول این نامه این بوده است : پس از حمد خدا و نعت پیامبر ، اى معاویه همچنان که تو در شام هستى بیعت من برگردن تو قرار دارد ،زیرا با من همان مردمى بیعت کردند که . . . و دنباله آن متصل مى‏شود به آغاز آنچه در این مورد ذکر شد ، تا جمله و ولاّه ما تولى ، و به دنبال این جمله ،در اصل نامه این عبارت مى‏آید و همانا طلحه و زبیر ، با من بیعت کردند و سپس آن را نقض کردند و بیعت شکنى آنان در حکم ارتدادشان بود به این دلیل با آنها به مبارزه برخاستم ، تا حق به کرسى نشست ، و امر خدا آشکار شد ، در حالى که ایشان کراهت داشتند ، پس اى معاویه در امرى داخل شو که سایر مسلمانان داخل شدند ، بدرستى که بهترین چیز در نظر من براى تو سلامت تو مى‏باشد ، مگر این که بخواهى خود را در معرض بلا بیفکنى که اگر به این کار دست بیاندازى با تو مى‏جنگم و از خدا براى پیروزى بر تو ، یارى مى‏خواهم .

اى معاویه ، تو که کاملا دستت به خون عثمان آلوده است ، اکنون در آنچه همه مردم داخل شده‏اند ، داخل شو ، و سپس همان مردم را حکم قرار ده ، من ، تو و آنها را به کتاب خدا دعوت خواهم کرد ، اما آنچه را که تو ادعا مى‏کنى که خونخواهى عثمان است چنان است که مى‏خواهى بچه را از شیردادن گول بزنى ، پس از این بیانات در اصل نامه ، این جمله مى‏آید : و لعمرى ، به جان خودم سوگند ، تا ما بدالک : هر جنایت که مى‏خواهى بکن ، و سپس عباراتى مى‏آید که ترجمه‏اش این است : بدان که تو ، از آزادشدگانى که نه سزاوار خلافتند ، و نه شایستگى دارند که طرف شور و مشورت واقع شوند ، هم اکنون جریر بن عبد اللَّه را که از اهل ایمان و هجرت است ، نزد تو و اطرافیانت فرستاده‏ام و به این وسیله از تو مى‏خواهم که با من بیعت کنى ، از خدا ، درخواست نیرو و کمک مى‏کنم .

بر طبق آنچه از اصل نامه نقل شد ، فراز : اما بعد . . . بالشام ، اصل ادّعاست ، و جمله انه با یعنى . . . علیه ، مقدمه نخستین استدلال و صغراى قیاس مضمر از شکل اول مى‏باشد و تقدیر مقدمه کبرى این است : با هر که این قوم بیعت کرده‏اند ، نه شخص غایب حق دارد آن را رد کند و نه حاضر مى‏تواند کسى غیر از آن را که آنان با او بیعت کرده‏اند ، برگزیند ، نتیجه قیاس این مى‏شود :

هیچ کس ، خواه غایب و خواه حاضر ، حق رد کردن بیعت آنان با امامشان را ندارد ، و لازمه این نتیجه آن است که این بیعت شامل حاضران و غایبان مى‏باشد ، و این مطلب از جمله فلم یکن . . . یردّ ، فهمیده مى‏شود .

و انما . . . تولّى ،

این عبارت کبراى قیاس را تقریر کرده و حق شورا و اجماع را در انحصار مهاجران و انصار قرار داده است به دلیل این که ایشان اهل حلّ و عقد امت محمد ( ص ) مى‏باشند ، پس اگر بر مسأله‏اى از احکام الهى اتفاق کلمه داشته باشند ، چنان که بر بیعت با آن حضرت متحد شدند و او را امام نامیدند ، چنین اتحادى اجماع بر حق و مرضىّ خداوند و راه مومنان است که پیروى از آن ، واجب مى‏باشد ، بنابراین اگر کسى به مخالفت با آنان برخیزد ، و با متهم کردن ایشان یا تهمت زدن به کسانى که با او بیعت کرده ‏اند ، و یا با ایجاد بدعت در دین ، از مسیر مسلمانان خارج شود ، مردم مسلمان او را به راه حق باز مى‏گردانند ، و اگر ازاین امر سرپیچى کند ، و راه غیر مؤمنان را ادامه دهد ، با وى به جنگ پردازند ، تا به راه حق بازگردد ، و گرنه خداوند ، او را به خود واگذارد و بالاخره آتش دوزخ را به وى بچشاند ، و چه بد سرانجامى است جهنم ، ( نمونه کامل معاویه است که از مسیر مسلمانان خارج شد و امام على ( ع ) را به دست داشتن در قتل عثمان و نسبتهاى نارواى دیگر متهم کرد ، و دیگر مخالفت اصحاب جنگ جمل و بدعتى که در نقض بیعت با آن حضرت به وجود آوردند . ) سرانجام معاویه را سوگند مى‏دهد که اگر با دیده عقل بنگرد و از هوا و هوس چشم بپوشد او را بى‏ گناهترین فرد در قتل عثمان خواهد یافت ، زیرا آن حضرت هنگام کشته شدن عثمان در خانه خود قرار داشت و از واقعه بر کنار بود ، البته این کناره‏گیرى امام ( ع ) پس از آن بود که مدت مدیدى با دست و زبان از او دفاع مى‏کرد ، و هم عثمان را نصیحت مى‏کرد و هم از مردم مى‏خواست دست از آزار وى بردارند و چون دیگر سعى و کوشش خود را بى‏نتیجه دید ،دست برداشت و به خانه خود پناه برد .

إلا ان تتجنّى . . . تا آخر نامه ،

این جمله استثناى منقطع است ، یعنى مگر این که بناحق مرا به گناهى متهم سازى که بکلّى از آن دورم ، که در این صورت ،هر گناه و جنایتى را که به ذهنت مى‏آید مى‏توانى به من نسبت دهى زیرا ، باب اختیار براى هر کس باز است .

امیر المؤمنین در این نامه ، براى اثبات امامت خود ، به اجماع مردم ، و نه نص صریح پیامبر ، استدلال فرمود ، به علت این که آنان اعتقاد به نص نداشتند بلکه نزد ایشان ، تنها دلیل بر نصب امام ، همان اجماع مسلمانان بود ، پس اگر حضرت به دلیل نقلى و نص صریح احتجاج مى‏کرد آنان نمى‏پذیرفتند . موفقیت در کارها بسته به لطف خداست .

بازدیدها: ۰

نامه ۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵ نامه حضرت به اشعث بن قیس ، فرماندار آذربایجان :

وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَهٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّهٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِیقَهٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلاَّ أَکُونَ شَرَّ وُلاَتِکَ لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مسترعى : کسى که مسؤول قرار داده شده است طعمه : خوردنى و وسیله رزق و روزى ، محل کسب و درآمد رعیّه : فعیل به معناى مفعول است یعنى رعایت شده که همان رعیت و آنانى هستند که تحت حکومت مى‏باشند افتأت ، تفتّأت ، با همزه : موقعى که کسى در کارى استبداد و زورگویى به خرج دهد مخاطره : گام نهادن در کارهاى پر خطر و خود را در انجام دادن آن به هلاکت رساندن وثیقه : آنچه که براى دین مایه دلگرمى است .

ترجمه

« فرماندارى براى تو ، وسیله آب و نان نیست ، بلکه امانتى در گردن توست ، و تو ، تحت نظر مافوق خود مى‏باشى .

حق ندارى درباره رعیت استبداد به خرج دهى ، و نه به کار عظیمى اقدام کنى ، مگر اطمینان داشته باشى که از عهده‏اش بر مى ‏آیى ، اموال خدا ، در اختیارتوست ، و تو ، یکى از خزانه ‏داران او مى‏باشى که آن را به من تسلیم کنى ، و من امیدوارم براى تو فرمانرواى بدى نباشم ، و السلام . »

شرح

از شعبى نقل شده است که وقتى امیر المومنین به کوفه منتقل شد که اشعث بن قیس از زمان عثمان حکمران سرزمین آذربایجان بود ، امیر المومنین که زمام امور را به دست گرفت ، نامه‏اى براى آگاهى به او نوشت و اموال آذربایجان را از وى مطالبه کرد و نامه را با زیاد بن مرحب همدانى فرستاد و اول نامه از این جا آغاز مى‏ شود :

بسم اللَّه الرحمن الرحیم ، نامه‏اى است از بنده خدا ، على ، فرمانرواى مؤمنان به جانب اشعث بن قیس ، پس از حمد خدا و نعت پیامبر ، اگر خصلتهاى زشتى در تو نبود ، تو در این امر که حکمرانى آذربایجان است بر دیگران مقدم بودى و اگر تقواى الهى داشته باشى امید است عاقبت به خیر باشى ، ماجراى بیعت مردم با مرا شنیده‏اى ، طلحه و زبیر نخستین بیعت کنندگان با من بودند ، اما بدون هیچ دلیلى بیعت را شکستند ، عایشه را از خانه بیرون کشیدند و او را به منظور جنگ با من به بصره آوردند ، پس من با مهاجران و انصار به جانب آنان رفتم ،هنگام برخوردمان از آنها خواستم که از جنگ دست بردارند و به خانه‏ هایشان برگردند ، آنها نپذیرفتند و نبرد را آغاز کردند اما من پیوسته ایشان را نصیحت مى‏کردم و سرانجام نسبت به باقى مانده آنها کمال نیکویى را انجام دادم ، و بدان که عمل حکمرانى تو . . . تا آخر نامه ، که ترجمه آن گذشت ، این نامه را عبد اللَّه بن ابى رافع ، منشى آن حضرت در ماه شعبان سال سى و شش هجرى نوشت .

انّ عملک . . . بوثیقه ،

این جمله اشاره به قیاس مضمر از شکل اول است که در این استدلال ، حضرت بیان فرموده است که اشعث حق ندارد رعیت خود را با زور به کارى وادار سازد ، بر خلاف کسى که او را مسؤول قرار داده است و نمى‏تواند به کار خطیرى از امور مالى و غیر آن اقدام کند مگر با دلیل از طرف کسى که وى را بر بندگان ، رئیس و بر سرزمینها امین قرار داده است ، و جمله و انّ عملک تا من فوقک مقدمه اول و صغراى قیاس را تشکیل مى‏دهد و تقدیر کبراى آن از این قرار است ، هر کس چنین ویژگیهایى داشته باشد حق ندارد بر خلاف مافوق خود در امرى استبداد به خرج دهد و جز با اطمینان کامل از طرف وى دست به امر با اهمیت و خطرناکى بزند و سپس برخى از امورى را که استبداد و مخاطره در آن روا نیست که عبارت از ثروت و اموال بلاد اسلام است ، شرح داده و بر وجوب حفظ آن به دو امر استدلال فرموده است یکى این که مال خداست که به بندگان با ایمانش عطا فرموده است و دوم آن که او از طرف امام خزانه‏دار است تا وقتى که اموال را پیش او ببرد ، و کار خزانه‏دار هم حفظ و نگهدارى مال است ، و این که در آن تصرفى نکند مگر با اجازه و دلیل مورد اطمینان ، که در پیشگاه خدا به آن استدلال کند .

و اشعث هنگامى که امیر المؤمنین حکومت را به دست گرفت از آن حضرت مى‏ترسید و یقین داشت که وى را از فرماندارى بر کنار خواهد کرد ،زیرا سابقه سوئى در دین داشت و کردارهاى ناپسندى در دین و حرفهاى توهین‏آمیزى در حق حضرت از او صادر شده بود که در گذشته ، ذیل سخن امام : و ما یدریک ما علىّ ممالى ۱ ، به برخى از آنها اشاره کرده‏ایم .

امام پس از بیان وظیفه و تکلیف او ، به منظور آرامش خاطرش فرمود :امیدوارم که بدترین فرمانروا براى تو نباشم و این کلام را با لفظ امیدوارى آغاز کرد تا وى را میان خوف و رجا نگه دارد ، و اشعث چون مى‏دانست که اگرمخالفت دین کند امام ( ع ) بدترین فرمانرواى او خواهد بود و کمال عقوبت را درباره وى انجام خواهد داد ، از این رو این سخن حضرت او را به طرف دین و عمل بر طبق آن وادار مى‏کرد .

نقل شده است که وقتى نامه حضرت به او رسید ، برخى از دوستانش را خواست و گفت : على بن ابى طالب مرا به وحشت انداخت و به هر حال مرا ، در مورد ثروت آذربایجان مؤاخذه خواهد کرد ، بنابراین ، نزد معاویه مى‏روم و به او مى‏پیوندم ، دوستانش گفتند : در این صورت مرگ براى تو از این کار بهتر است زیرا شهر و دیار و خویشان خود را رها کرده و دنباله رو اهل شام شده‏اى ، او از این امر خجالت زده شد ، ولى این گفته او به کوفه رسید و میان مردم پخش شد ،حضرت نامه‏اى براى او نوشت و ، وى را از این مطلب توبیخ و سرزنش فرمود و امر کرد که خدمتش بیاید و نامه را همراه حجر بن عدىّ کندى فرستاد ، حجر نامه را پیش او آورد و او را به باد ملامت گرفت و سوگند به خدا داد که آیا براستى آشنایان خود و اهل شهرت و امیر المؤمنین را ترک مى‏کنى و به اهل شام ملحق مى‏شوى ؟ سر به سرش گذاشت تا بالاخره او را با خود به کوفه برد در نخیله که نزدیک کوفه است مال و ثروت خود را خدمت حضرت عرضه کرد ، قیمتش به صد هزار درهم ، به روایت دیگر چهار صد هزار ، رسید ، امام ( ع ) تمامش را گرفت ، اشعث ، امام حسن و امام حسین و عبد اللَّه جعفر را واسطه قرار داد که حضرت مالها را به وى بازگرداند ، امام ( ع ) سى هزار درهم را به او پس داد ، اشعث گفت این مبلغ مرا ، کم است ، حضرت فرمود حتى یک درهم زیادتر از این به تو نمى‏دهم ، به خدا سوگند اگر تمامش را واگذار کنى از همه چیز برایت بهتر است هیچ گمان ندارم که بر تو حلال باشد و اگر به این مطلب یقین مى‏داشتم همین را هم به تو نمى‏دادم ، اشعث با خود گفت : تو که از راه نیرنگ در آمدى هر چه دادند بگیر . توفیق از خداست .

_____________________
( ۱ ) خ ۱۸ ، ج ۱ ، صفحه ۳۲۲ .

بازدیدها: ۰

نامه ۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴ از نامه‏ هاى امام ( ع ) به بعضى از سران سپاهش :

فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِّ اَلطَّاعَهِ فَذَاکَ اَلَّذِی نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ اَلْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى اَلشِّقَاقِ وَ اَلْعِصْیَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَکَ إِلَى مَنْ عَصَاکَ وَ اِسْتَغْنِ بِمَنِ اِنْقَادَ مَعَکَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْکَ فَإِنَّ اَلْمُتَکَارِهَ مَغِیبُهُ خَیْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِهِ

لغات

إنهد : برخیز ، قیام کن

تقاعس : عقب افتادن و فرو نشستن

ترجمه

در اول نامه واژه ظل را که به معناى سایه است استعاره از امرى آورده است که لازمه‏اش اطاعت است و آن سالم ماندن از سوز آتش جنگ و رنجهایى است که از ثمرات و میوه‏هاى اختلاف مى‏باشد چنان که نتیجه سایه‏نشینى راحت شدن از گرماى خورشید است .

 

« اگر دشمنان به سایه اطاعت و تسلیم بازگردند ، این همان است که ما دوست داریم ، و اگر حوادث ، آنها را مهیّاى اختلاف و عصیان کرد ، پس به کمک مطیعان ، با عاصیان بجنگ و با آنان که پیرو فرمان تو هستند خود را از کسانى که سستى مى‏ورزند بى‏نیاز ساز ، چرا که سست عنصرها و آنها که از جنگ کراهت دارند ، نبودشان بهتر از حضورشان و نشستنشان سودمندتر از قیامشان مى‏باشد . »

شرح

برخى گفته‏اند امیر لشکرى که این نامه را ، حضرت خطاب به او نوشته است ، عثمان بن حنیف نماینده او در بصره بوده است ، هنگامى که اصحاب جمل به سرزمین بصره رسیدند و تصمیم به جنگ گرفتند ، عثمان نامه‏اى به حضرت نوشت ، و وى را از وضع آنان آگاه کرد ، امام ( ع ) در پاسخ او نامه‏اى مرقوم فرمود ، که این بیانات از آن نامه مى‏باشد .

و ان توافت الامور بالقوم ،

یعنى اگر پیش آمدها و اسباب اختلاف و گناه ،اهل جنگ جمل را به این دو امر وادار کند .

فان عادوا . . . نحبّ ،

امام ( ع ) مى‏خواهد افراد جامعه را تحت اطاعت فرمان خود در آورد تا در آینده همه آنان را به راه حق بکشاند ، که مقصود شارع نیز همین است و با عبارت فوق این معنا را خاطر نشان کرده است و اسم اشاره فذلک به مصدرى بر مى‏گردد که فعل عادوا دلیل آن است ، و با عبارت فذلک الذى نحب محبوبش را منحصر در بازگشت آنها فرموده است یعنى دوست نمى‏داریم جز آن را و به این دلیل امیر لشکر خود را امر کرده است که در صورت اختلاف و مخالفتشان ، با مخالفان بجنگد و از مطیعان بر علیه مخالفان یارى بجوید ، نه از کراهت دارندگان و بهانه جویان و این امر را دلیل آورده است بر آن که اهل کراهت ، اگر در جنگ حضور نداشته باشند بهتر از آن است که حاضر باشند و نشستن آنان سودمندتر از قیامشان مى‏باشد ، زیرا هنگامى که مردم شخص بهانه‏جو و سست عنصر را در میان خود مشاهده کنند ، آنان نیز سست شده و به او اقتدا مى‏کنند ، پس نفعى که ندارد هیچ ، بلکه زیان هم دارد و چنین شخصى براى آن که ناخشنودى خود را از جنگ توجیه کند مفاسدى براى آن بیان مى‏دارد که ، جنگ باعث هلاکت مسلمانان مى‏شود ، و از این قبیل مسائل ،چنان که به این دلیل بسیارى از صحابه و تابعین در جنگهاى جمل و صفین و نهروان از حق منحرف شدند و دست از جنگ کشیدند ، پس علاوه بر آن که وجود این اشخاص در جنگ سودى ندارد مفسده بزرگى را هم با خود دارد که انسانهایى مبارز ، به واسطه او بیچاره مى‏شوند ، بر خلاف وقتى که اصلا چنین شخصى در جبهه جنگ حضور نداشته باشد ، که فقط سودى ندارد ، اما ضررى هم از ناحیه او نصیب رزمندگان مسلمان نمى‏شود .

به جاى عبارت خیر من مشهده ، در آخر نامه حضرت ، روایت دیگر خیر من شهوده آمده و هر دو کلمه مشهد و شهود مصدر و ثلاثى مجرد است . توفیق از خداوند است .

 

 

بازدیدها: ۰

نامه ۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۳ نامه امام ( ع ) که به شریح بن حارث ، قاضى خود نوشته است :

یَا ؟ شُرَیْحُ ؟ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لاَ یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ وَ لاَ یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ حَتَّى یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسْلِمَکَ إِلَى قَبْرِکَ خَالِصاً فَانْظُرْ یَا ؟ شُرَیْحُ ؟ لاَ تَکُونُ اِبْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ اَلثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلاَلِکَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْیَا وَ دَارَ اَلْآخِرَهِ .

أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اِشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ اَلنُّسْخَهِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ اَلدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ اَلنُّسْخَهُ هَذِهِ هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِیلٌ مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ اَلْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ اَلْفَانِینَ وَ خِطَّهِ اَلْهَالِکِینَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَهٌ اَلْحَدُّ اَلْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی اَلْآفَاتِ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی اَلْمُصِیبَاتِ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى اَلْهَوَى اَلْمُرْدِی وَ اَلْحَدُّ اَلرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَى اَلشَّیْطَانِ اَلْمُغْوِی وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ اَلدَّارِ اِشْتَرَى هَذَا اَلْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ اَلدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ اَلْقَنَاعَهِ وَ اَلدُّخُولِ فِی ذُلِّ اَلطَّلَبِ وَ اَلضَّرَاعَهِ فَمَا أَدْرَکَ هَذَا اَلْمُشْتَرِی فِیمَا اِشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ اَلْمُلُوکِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ اَلْجَبَابِرَهِ وَ مُزِیلِ مُلْکِ اَلْفَرَاعِنَهِ مِثْلِ ؟ کِسْرَى ؟ وَ ؟ قَیْصَرَ ؟ وَ ؟ تُبَّعٍ ؟ وَ ؟ حِمْیَرَ ؟ وَ مَنْ جَمَعَ اَلْمَالَ عَلَى اَلْمَالِ فَأَکْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَیَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ اِدَّخَرَ وَ اِعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِیعاً إِلَى مَوْقِفِ اَلْعَرْضِ وَ اَلْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ اَلثَّوَابِ وَ اَلْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ اَلْأَمْرُ بِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ اَلْمُبْطِلُونَ ۳۳ ۳۶ ۴۰ : ۷۸ شَهِدَ عَلَى ذَلِکَ اَلْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ اَلْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْیَا

لغات

شریح کیست ؟ شریح بن حارث کندى که عمر ، وى را به قضاوت مسلمین در کوفه نصب فرمود و از آن زمان پیوسته تا هفتاد و پنج سال به این امر مشغول بود ، و در این میان فقط دو ، یا چهار سال قضاوت وى تعطیل بود ، در زمان فتنه و آشوب عبد اللَّه زبیر از قضاوت استفعا داد ، حجاج هم استعفاى وى را پذیرفت .

بیّنه : دلیل و گواه شخص من البلده : از شهر کوچ کرد خطّه : زمینى که انسان دورش را خط مى ‏کشد و آن را علامت گذارى مى‏کند تا در آن جا خانه‏اى بسازد و خطط الکوفه و البصره یعنى زمینهاى میان کوفه و بصره مردى : هلاک کننده

ضراعه : مصدر ثلاثى ،

ضرع ضراعه : خوار شد و خضوع کرد

درک : نتیجه کار بد

زخرف : ساختمان را با طلا و جواهرات زینتکارى کرد .

نجّد : زمینش را آرایش داد .

بلبله : تزلزل و درهم و بر هم شدن ، چیزى را چنان تباه کردن که از حدّ سود برى بیرون شود .

کسرى : لقب پادشاهان ایران بود ، و براى هر کدام از آنها حکم اسم جنس دارد .

قیصر : لقب پادشاه روم بود

تبّع : پادشاهان یمن مى‏باشند .

حمیر : رئیس قبیله ‏اى از یمن بود ،

حمیر بن سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان

شیّد : ساختمان را بالا برد .

تنجید : آراستن با فرش و غیر آن .

اعتقد المال و الضیعه : آن را به وجود آورد .

ترجمه

نقل شده است که شریح در زمان حکومت حضرت خانه‏اى به هشتاد دینار براى خود خریده بود ، این گزارش که به امام رسید ، او را احضار کرد و فرمود : به من خبر رسیده است که تو ، خانه‏اى به هشتاد دینار خریده‏اى ، قباله‏اش را نوشته‏اى و بر آن گواه و شهود گرفته‏اى ، شریح پاسخ داد : آرى چنین است ،امام نگاه خشم آلودى به وى افکند ، و فرمود :

« اى شریح بهوش باش که به همین زودیها کسى به سراغت خواهد آمد که نه به قباله‏ات نگاه کند و نه از شهودت مى‏پرسد بلکه تو را از آن خارج مى‏کند و تنها تحویل به قبرت مى‏دهد .

اى شریح بنگر که مباد این خانه را از غیر مال خودت خریده باشى یا بهایش را از غیر دسترنج حلال خودت پرداخته باشى که هم در دنیا و هم در آخرت خود را زیانکار کرده ‏اى ، آگاه باش ، اگر در هنگام خرید خانه نزد من آمده بودى نسخه قباله را بدین گونه مى‏نوشتم ، تا دیگر در خرید خانه حتى به بهاى یک درهم یا بیشتر ، علاقه به خرج ندهى ، نسخه سند این است :

بسم اللَّه الرحمن الرحیم این است آنچه که بنده‏اى ذلیل از کسى که در حال کوچ است خریدارى کرده است ، خانه‏اى از سراى غرور ، در محله فانى شوندگان ، و در کوچه هالکان خریدارى کرد ، این خانه به چهار حدّ منتهى مى‏شود ، حد نخستین ، به آفات و بلاها ، حد دوم به عزاها و مصیبتها ، حد سوم به هوا و هوسهاى هلاکتزا و حد چهارم به شیطان گمراه کننده منتهى مى‏شود و در خانه هم ، از همین جا باز مى ‏شود ، این خانه را مغرور آرزوها ، از کسى که پس از مدت کوتاهى از این جهان رخت بر مى ‏بندد ، به مبلغ خروج از عزت قناعت و دخول در ذلت دنیا پرستى خریدارى کرده و هر گونه عیب و نقص و کشف خلافى که در این معامله واقع شود به عهده بیمارى بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جباران و زایل کننده سلطنت فرعونها همچون کسرا ، قیصر ، تبّع ، و حمیر مى ‏باشد ، و به عهده کسانى که ثروت را گردآورى کردند و بر آن افزودند و آنها که بنا کردند و محکم ساختند طلاکارى کردند و زینت دادند ، انداختند و نگهدارى کردند و به گمان خود براى فرزندان باقى گذاردند همانها که همگى به پاى حساب و محل ثواب و عقاب رانده مى‏شوند هنگامى که فرمان داورى و قضاوت الهى رسیده باشد ، « وَ خَسِرَ هُنالِکَ المُبْطِلُوْنَ [ ۱ ] » شاهد این قباله ، عقل است ، آنگاه که از تحت تأثیر هوا و هوس خارج شود و از علایق دنیا ، جان سالم بدر برد . »

شرح

منظور امام از این سخنان آن است که مخاطبش را از متاعهاى دنیا و اعتماد به افزونیهاى آن باز دارد ، و پیش از آن که شریح را توبیخ و سرزنش کند از او نسبت به کارى که انجام داده اعتراف مى‏گیرد چنان که مى‏فرماید : بلغنى تا شهودا ، و فعل کان در قول شریح : قد کان ، تامّه است و با یادآورى مرگ و وعده آمدن آن که مى‏آید و او را از این سرا و بقیه تعلقات دنیا به بیرون کوچ مى‏دهد و تنها و برهنه به قبرش مى‏سپارد ، او را از دوستى دنیا و طلب کردن بر حذر داشته است و سپس او را از ناخالص بودن بهایى که در برابر خانه پرداخته است بیم مى‏دهد که مبادا از راه حرام و رشوه‏گیرى در مقابل احکام ، به دست آورده باشد ،زیرا با فرا رسیدن قاصد مرگ دنیا از دستش مى‏رود ، و به سبب گناهانى که از حرام‏خوارى گریبانگیرش مى‏شود مبتلا به زیان اخروى و محروم شدن از نعمتهاى بى‏پایان آن مى‏شود ، إبتعته و اشتریته به یک معناست ، آن را خریدارى کردى ، و کلمه أما بدون تشدید هم روایت شده است .

این جا در سخن امام پرسشى پیدا شده است که وقتى انسان به خانه‏اى که بهایش یک درهم باشد رغبتى نکند به طریق اولى در مورد بالاتر رغبت ندارد ،پس چرا امام فرموده است در قیمت این خانه به یک درهم و بیشتر از آن رغبت نخواهد کرد .

پاسخ داده‏اند که چون در هم در این مقام کمترین چیزى است که تملک مى‏شود منظور آن است که اگر بخواهى آن را بخرى به هیچ نخواهى خرید چه جاى بالاتر که اصلا جاى ذکر آن نیست ، در شعر متتبّى نیز ترکیبى شبیه این آمده است :

که قیاس ، فما دونها است ، اما براى تفهیم معنایى که ذکر شد به این طریق بیان کرده است .

در نسخه‏اى که امام به عنوان سند خانه نوشته است چند نکته وجود دارد :

۱ نخست این که خریدار را به صفت عبودیت و ذلت اختصاص داده است تا فخر و مباهاتى را که ممکن است به خاطر خریدن این منزل براى او پیدا شود بشکند .

۲ فروشنده را که بزودى خواهد مرد بطور مجاز مرده خوانده از باب اطلاق آنچه بالفعل است بر آنچه که بالقوه مى‏باشد و از باب این که مقتضى را نازل منزله واقع فرض کرده است تا وى را از مرگ بیم دهد و براى کوچ کردن به سراى آخرت آماده‏اش کند ، و این معناى اخیر یا ترشیح استعاره است و یا اشاره به بیدارى او و توجهش به واردات و بیماریها و تمام امورى که باعث عبرت است مى‏باشد .

۳ سراى غرور کنایه از دنیاست از آن رو که مردم به آن مغرور مى‏شوند و با داشتن زخارف دنیوى از آنچه بعد از آن وجود دارد غفلت مى‏کنند ، عبارت من جانب الفانین اخص از دار الغرور است و همچنین خطه الهالکین اخصّ از جانب الفانین مى‏باشد چنان که در کتابهاى بیع و تجارت عادت بر این است که که نخست به ذکر اعمّ آغاز مى‏کنند و سپس به امورى مى‏پردازند که خاص هستند و مبیع را مشخص و معین مى‏کنند ، اگر چه در این جا ، غرض تخصیص بعد از تعمیم نیست بلکه مراد یادآورى حال آنهاست که رفتنى هستند و از طرفى در این خانه‏اى که ساکنند آن را براى خود علامتگذارى کرده‏اند .

۴ نکته چهارم در نسخه قباله آن است که حدود چهارگانه آن خانه را کنایه از امور نامطلوبى قرار داده است که سرانجام دنیا به آن منتهى مى‏شود . حد اول را منتهى به اسباب و علل آفات دانسته و با این مطلب اشاره به این کرده است که لازمه وجود خانه علاقه به امورى است که باعث کمال خانه‏دارى مى‏باشد ، از قبیل وجود همسر و خدمتگزار و مرکب سوارى و آنچه که بر اینها مترتب است از وجود فرزندان و کنیزان و نوازندگان و بقیه افزون طلبیهاى دنیا که وجود هر کدام باعث ایجاد نیاز به امور دیگرى است آنان که غنى‏ ترند محتاجترند ، و همه این امور در معرض آفات و بلاها و امراض و مرگ و میرها مى‏باشند و اینها امورى باعث بلاها و گرفتاریهایى هستند و اینها لازمه این خانه است و این که امام آن را اولین حد خانه دانست به علت این است که خانه نیازمند به آن است .

حد دوم منتهى مى‏شود به امورى که باعث مصیبتهاست این جا نیز اشاره به همان امور نخستین است که از لوازم و نیازمندیهاى خانه است اما به اعتبار این که این امور در معرض آفات امراض و مرگ و میرهاست که لازمه‏اش مصیبتها مى‏باشد و چون دواعى آفات مستلزم دواعى مصیبتهاست این دو امر را پشت سر هم قرار داده است واژه دواعى در این دو حدّ ممکن است به این اعتبار باشد که تمایل به این امور ، داعى به فعل و انجام دادن آنهاست و لازمه فعل آنها هم آفتها و مصیبتها مى‏باشد .

حد سوم منتهى مى‏شود به پیروى هوا و هوس هلاک کننده زیرا کسى که در دنیا به جستجوى تهیه منزل و خانه مى‏افتد معلوم مى‏شود به دنیا و وابستگیهایش علاقه فراوان دارد ، و بدون توجه به امر خداوند از تمایلات شهوانى و نفسانى پیروى مى‏کند و از مجموعه این مطالب تعبیر به هوا و هوس مى‏شود و روشن است که این امر موجب سقوط انسان در دوزخ و هلاکت وى در آن است .

دلیل آن که این امر را حد سوم دانسته آن است که خانه و متعلقات آن و آنچه که انگیزه طلب آن مى‏شود ، لازمه هوا و هوس و تمایلات طبیعى هلاک کننده است که پیوسته هر کدام تأکید کننده دیگرى است و هر یکى نیاز به دیگرى را برمى‏ انگیزد .

حد چهارم منتهى مى‏شود به شیطان اغواکننده ، این امر را آخرین حد قرار داده است به دلیل آن که دورترین محدوده‏اى است که حدود دیگر به آن پایان مى‏پذیرد ، به این بیان که شیطان از جهت گمراه کنندگى سرآغاز علاقه آدمى به دنیا و انگیزه پیروى نفس از هوا و هوس است ، شیطان به این طریق آدمى را گمراه مى‏کند : معاصى و خلافکاریها و امور شهوانى که آدمى را از رفتن در راه خدا باز مى‏دارد در پیش انسان جلوه مى‏دهد و به او القا مى‏کند که این امور برایش اصلح است .

و منه یشرع باب هذه الدار ،این جمله اشاره مى‏کند به این که شیطان به منظور گمراه کردن و اغواگریش امورى را که لازمه‏اش دنیاطلبى و به دست آوردن کالاى بى‏ارزش آن مى‏باشد ، برمى‏انگیزد و آدمى را وادار مى‏کند بر آن که به فکر خرید و به دست آوردن خانه و لوازم و متعلقات آن بیفتد ، بنابراین شیطان به منزله حد چهارم خانه است و آنچه به سبب اغواگرى او به وجود مى‏آید و به آن وسیله باب دخول در دنیا طلبى و خرید و به دست آوردن منزل و خانه باز مى‏شود ، باب آن مى‏باشد که در همین طرف حد چهارم واقع است .

اکنون بیاندیشید به نکته‏هاى ظریف بلاغى ، و پندهاى حکمت‏آمیزى که در این فراز از سخنان مولى ( ع ) وجود دارد و همینها باعث امتیاز و برترى آن از گفته‏هاى دیگران مى‏باشد .

از جمله حکمتها آن است که این سخن ، دنیا را بطور کامل بى‏مقدار نشان مى‏دهد ، درهاى طلب آن را بر روى آدمى ، مسدود مى ‏سازد و او را به سوى خدا سوق مى‏دهد و به زهد حقیقى و همراه داشتن آن تشویق مى‏فرماید .

۵ نکته پنجم در نسخه سند خانه آن است که امام ( ع ) خریدار منزل را ،مغرور به آرزو دانست ، به این دلیل که توجه به آرزوى دنیویش او را از آخرت و آنچه که به خاطر آن آفریده شده غافل کرده است و همین غفلت ، انگیزه خرید آن خانه شده ، و بهاى آن را خروج از عزّت قناعت و دخول در ذلت درخواست و التماس دانسته است زیرا خرید چنین خانه و پرداخت بهاى آن ، این امور را در پى دارد ، و دلیل این پى‏آمد آن است که اصل آن خانه با توجه به حال شریح ، از نیاز او بیشتر بود ، و هر شخصى که براى به دست آوردن مازاد بر نیاز خود اقدام کند ،از حد قناعت خارج مى‏شود ، به دلیل این که قناعت عبارت است از راضى بودن و اکتفا کردن بر مقدار ضرورت از مال و آنچه مورد نیاز باشد و نیز پیش از این دانسته شد که لازمه قناعت کم احتیاجى به مردم و بى‏نیازى از آنها مى‏باشد و عزت قناعت ، به خاطر همین امر ، براى انسان حاصل مى‏شود .

پس هر کس از قناعت خارج باشد از عزت آن هم بیرون و در ذلت درخواست و التماس پیش مردم داخل است زیرا به اعتبار این که از قناعت خارج است نیاز زیادى به مردم دارد ، و بدین علت در خوارى و التماس از مردم داخل خواهد بود .

هدف از این تعبیر آن است که انسان را از افزون طلبى و به دست آوردن مازاد بر نیاز دور دارد از آن رو ، که لازمه آن ، خوارى و ذلت نیاز به مردم است .

۶ امام در نوشتن این نسخه از سند خانه ، زیان غبن و غرامتى را که لازمه این معامله است و باید به مشترى پرداخت شود ، بر ذمه ملک الموت قرار داده است تا دیگر مشترى به فکر دریافت آن نباشد و با توجه به این که همه آرزوها با مرگ به نهایت مى‏رسد آرزویش را هم از دل بیرون برد ، و تنها از کالاى دنیا به اندازه نیاز اکتفا کند و از ملک الموت بطور کنایه به این عناوین یاد کرده است : تباه کننده کالبدهاى پادشاهان ، و گیرنده جانهاى ستمکاران ، و از بین برنده پادشاهى فرعونها ، با گرفتن جانهایشان ، و این که عده‏اى را به عنوان نمونه نام برده است که مرگ به سراغ آنها رفته ، به علت این است که شریح را متوجه کند ، تا از چنین آرزوها که با فرا رسیدن مرگ به پایان مى‏رسد قطع امید کند زیرا هنگامى که آرزوهاى چنین اشخاص دنیادار و پر قدرت با مرگ از بین رفت و غرامتى نگرفتند ، پس تو ،

۷ و نظر بزعمه للولد ،یکى دیگر از نکاتى که امام در متن این نسخه خاطر نشان کرده این است که بعضى از علاقه‏مندان به دنیا به گمان خود مال دنیا را براى فرزندانشان جمع مى‏کنند ، و آن را براى آنها مصلحت مى‏دانند ، و حرف باء ، به معناى سببیت است ، زیرا گمان وجود اندیشه اصلح سبب این عمل شده است .

۸ ذکر جمع کردن ملوک و محل اجتماع آنها ، که توقفگاه عرض اعمال و حساب و جایگاه ثواب و عقاب است به سبب این است که آدمى را از این امور و موارد ، بیم دهد و در عمل کردن براى آخرت و ایمن شدن از خطرات و شرور آن ، تشویق و ترغیب کند .

۹ اذا وقع الامر بفصل القضاء ،آنگاه که فرمان خداوند در دادگاه رستاخیز به قضاوت عادلانه اجراء شود ، و حکم میان اهل حق و باطل فیصله یابد ، حقیر شدگان در دنیا ، به سود خود برسند ، و اهل باطل به زیان اعمال ناشایست خویش دچار شوند ، آخرین جمله امام در این فراز که با عبارت و خسر هنالک المبطلون ختم شده از قرآن کریم سوره مومن آیه ۷۶ اقتباس شده است .

۱۰ آخرین نکته‏اى که در نسخه امام راجع به قباله خانه شریح قاضى وجود دارد آن است که عقل هر گاه از بند هوا و هوس رها شود و از وابستگیهاى دنیا دور باشد ، به آنچه در این نسخه از معایب این معامله ذکر شده گواهى مى‏دهد ، چرا که عقل هنگام خالى بودنش از این وابستگیها ، از کدورت باطل پاک است و حق را چنان که شایسته است مى‏بیند و بر طبق آن حکم مى‏کند ، اما اگر اسیر دست هوسها و مقهور سلطه نفس اماره باشد با دیده سالم به حق نمى ‏نگرد ، بلکه با چشمى بر آن نگاه مى‏کند که پرده تاریکیهاى باطل روشناییش را از بین برده است ، پس به دلیل آن که حقیقت را بطور خالص نمى ‏بیند گواهى خالصانه هم بر آن نمى‏دهد ، بلکه شهادت به حقانیت امرى مى‏دهد که در ظاهر حق است اگر چه در باطن امر ، باطل مى‏باشد ، مثل گواهى دادن به این که در طلب مال و منال دنیا مصلحتهایى وجود دارد که از جمله ، پرهیز از تنگدستى آینده خود ، و باقى گذاشتن براى فرزندانش ، و جز اینها از امورى که در ظاهر شرع ، دلیل بر جواز به دست آوردن دنیا و تعلقات آن مى‏باشد و اگر با دیده حق بین بنگرد مى‏داند که جمع آورى ثروت براى اولاد وظیفه او نیست زیرا روزى دهنده فرزند ، خداى آفریننده او مى‏باشد و بدست آوردن مال و منال به دلیل ترس از تنگدستى ، خود تعجیل در فقر و موجب انصراف از امر واجب و توجه به غیر آن مى‏باشد . توفیق از خداست

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن جلد ۴

بازدیدها: ۳۲

نامه ۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۲ نامه امام ( ع ) به اهل کوفه ، پس از فتح بصره :

وَ جَزَاکُمُ اَللَّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ أَحْسَنَ مَا یَجْزِی اَلْعَامِلِینَ بِطَاعَتِهِ وَ اَلشَّاکِرِینَ لِنِعْمَتِهِ فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ دُعِیتُمْ فَأَجَبْتُمْ

ترجمه

« خداوند به شما که مردمى شهرنشین هستید ، از ناحیه خاندان پیامبرتان بهترین پاداشى دهد که به عاملان و مطیعان خود و سپاسگزاران نعمتهایش عطا مى ‏کند ، زیرا که شنیدید و اطاعت کردید ، و دعوت را پاسخ مثبت دادید . »

شرح

گویا خطاب به اهل کوفه است و از این رو حرف من براى بیان جنس از ضمیر منصوب در جزا کم مى‏باشد و براى آنان از خدا درخواست مى‏کند که به آنها به علت یارى کردن از خاندان پیامبر و سپاسگزارى از نعمت وى ، بهترین پاداش را عنایت فرماید .

فقد سمعتم ، امر خدا را شنیدید و آن را اطاعت کردید ، و براى یارى دینش دعوت شدید آن را پذیرفتید . مفعولهاى این چند فعل حذف شده زیرا منظور ذکر اعمال و کارهاست و توجهى به تعیین مفعول نیست علاوه بر آن از فحواى سخن ،مفعول شناخته مى‏شود که نداى الهى امام ( ع ) مى‏باشد .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن جلد ۴

 

بازدیدها: ۱

نامه ۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱ نامه امام ( ع ) به اهل کوفه هنگام سفر از مدینه به طرف بصره :

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ إِلَى أَهْلِ ؟ اَلْکُوفَهِ ؟ جَبْهَهِ اَلْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ اَلْعَرَبِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ ؟ عُثْمَانَ ؟ حَتَّى یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ إِنَّ اَلنَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ فَکُنْتُ رَجُلاً مِنَ اَلْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اِسْتِعْتَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ وَ کَانَ ؟ طَلْحَهُ ؟ وَ ؟ اَلزُّبَیْرُ ؟ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ اَلْوَجِیفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا اَلْعَنِیفُ وَ کَانَ مِنْ ؟ عَائِشَهَ ؟ فِیهِ فَلْتَهُ غَضَبٍ فَأُتِیحَ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ وَ بَایَعَنِی اَلنَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَ لاَ مُجْبَرِینَ بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ دَارَ اَلْهِجْرَهِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا وَ جَاشَتْ جَیْشَ اَلْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ اَلْفِتْنَهُ عَلَى اَلْقُطْبِ فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِیرِکُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّکُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

وجیف : نوعى راه رفتن که در آن شتاب و اضطراب وجود دارد .

عیانه : دیدن آن .
عنف : ضدّ نرمى و مدارا
فلته : ناگهانى ، و بدون فکر و اندیشه قلع النزل باهله : آب و هواى خانه به ساکنانش نساخت ، و باعث تنفر طبع آنان شد ، پس براى جاى دادن آنان در خود صلاحیت نداشت .
اتیح : قدرت و توانایى بر او پیدا شد
قلعوا به : اهلش در آن استقرار نیافتند و ثبات نگرفتند
جاشت القدر : دیگ به جوش آمد
مرجل : دیگ مسى

ترجمه

« از بنده خدا على ( ع ) فرمانرواى مؤمنان به مردم کوفه یارى کنندگان بزرگوار و مهتران عرب ، پس از حمد خدا و درود بر پیامبر اکرم من اکنون آنچنان شما را از امر عثمان آگاه مى‏کنم تا ببینید آنچه را که درباره وى مى‏شنوید : مردم ،موقعى عثمان را مورد طعن و سرزنش قرار داده بودند که من از مهاجران بودم و بسیار خواستار خوشنودى جامعه از او بودم و کمتر وى را سرزنش مى‏کردم ، اما طلحه و زبیر ، آسانترین رفتارشان درباره او ، تندروى و آهسته‏ترین آوازشان بسیار رنج‏آور بود ، و عایشه نیز بطور بى‏سابقه بر او خشم گرفت ، بنابراین گروهى بر او شوریدند و وى را به قتل رساندند ، سپس بدون اکراه و اجبار بلکه با میل و اختیار با من بیعت کردند .

بهوش باشید که سراى هجرت از اهلش خالى و اهلش از آن دور شده‏اند ، و مانند جوشیدن دیک به جوش و خروش آمده و آشوب بر مدار تباهکارى خود قرار گرفته است ، پس به سوى فرمانرواى خود بشتابید و براى جنگ با دشمنان بکوشید ، ان شاء اللَّه . »

شرح

این نامه را حضرت در وقتى نوشت که بر سرچشمه آب گوارایى در بین راه بصره فرود آمده بود ، و همراه فرزندش امام حسن و عمّار یاسر آن را ارسال فرمود ، رحمت خدا بر او باد .

امام ( ع ) در آغاز سخنان خود اهل کوفه را ستوده است تا ایشان را به منظور جنگ با اهل بصره ، به یارى خود وادار کند ، آنان را بطور استعاره جبهه انصار خوانده تا خاطر نشان کند که آنها در عزت و شرافت و برترى و بزرگوارى نسبت به بقیه انصار مانند پیشانى نسبت به بقیه صورت مى‏باشند ، و نیز واژه سنام را براى آنان استعاره آورده است تا بفهماند ، همچنان که کوهان شتر در بلندى قرار دارد و مایه شرافت تمام بدن وى مى‏باشد مردم کوفه نیز در میان عرب برترى و شرافتشان به اسلام بیشتر و قوتشان در دین زیادتر است .

مرحوم قطب الدین راوندى گفته است ، جبهه انصار یعنى جمعیت آنان ،و سنام العرب یعنى علوّ و برترى آنان و کسانى از آنها که بلندى و رفعت حقیقى را به دست آورده‏اند ، این معنا با آنچه که در بالا ذکر کردیم نزدیک به هم است ،جز این که معناى حقیقى این دو لفظ نیست ، زیرا یکى از علامتهاى معناى حقیقى آن است که متبادر به ذهن باشد و حال آن که این دو معنا متبادر نیست .

اما بعد . . . عیانه ،

در این جا ، امام شبهه قتل عثمان را که اصحاب جمل و اهل شام و بطور کلى ، کسانى که مى‏خواهند فساد به وجود آورند ، بر سر زبانها انداخته بودند ، و حتى مایه تمام آشوبها در اسلام قرار گرفته بود ، ذکر کرده و پاسخ آن را نیز داده است :

حتى یکون سمعه کعیانه ،

این جمله کنایه از آن است که مطلب را براى آنان که آن زمان را درک نکرده بودند بطور کامل روشن و موشکافى فرموده است .

ان النّاس طعنوا علیه ،

اشاره به علت قتل عثمان فرموده است که مردم به علت بدعتهایى که انجام داده بود او را مورد سرزنش قرار دادند و از او انتقام گرفتند و ما در گذشته بسیارى از خلافها را که عثمان انجام داده بود و مردم بر او عیب مى‏گرفتند ، ذکر کردیم ، در حقیقت این گفتار ، مانند مقدمه‏اى است براى پاسخ از آنان که قتل عثمان را نسبت به وى داده‏اند ، و نیز سخن حضرت : فکنت رجلا . . . عتابه ، مانند مقدّمه اول و صغراى قیاس مضمر از شکل اول مى‏باشد و استدلال مى‏کند بر آن که او از همه مردم در مورد قتل عثمان بى‏ گناهتر است .

معناى این گفتار امام اکثر استعتابه ، آن است که بسیار از او خواستم که به خود آید و برگردد به سوى آنچه که مورد رضایت مردم است و اقلّ عتابه ، کمتر چیزهایى را که از او مى‏دیدم برویش مى‏آوردم . خلیل مى‏گوید : عتاب آن است که طرف را از روى جرأت و فخر فروشى مورد خطاب قرار دهى ، و خلاف موجود را گوشزدش کنى .

امام کمتر به سرزنش او مى‏ پرداخت بلکه در امور مهمتر از آن او را مورد خطاب قرار مى‏داد و از او مى‏خواست که رضایت مردم را جلب کند تا از وى دفاع کنند و آتش آشوب را خاموش سازند ، و یا این که جماعتى مثل مروان و غیر او دور عثمان را گرفته بودند که هر گاه حضرت از روى دوستى و صمیمیّت مطلبى را به او مى‏گفت اطرافیان به غرض حمل مى‏کردند و او را نسبت به امام ( ع ) مکدّر مى‏ساختند ، احتمال سوم در معناى عبارت : من بیشتر رضایت او را جلب مى‏کردم و سرزنش کننده او را از این عمل باز مى‏داشتم ، و تقدیر کبراى قیاس این است : هر کس از مهاجران ، با عثمان چنین باشد ، در مورد خون او ، بى‏تقصیرترین مردم و معذورترین آنان ، در دورى از قتل وى خواهد بود .

و کان طلحه و الزبیر . . . غضب ،

این جمله نیز نخستین مقدمه از قیاس مضمرى است که حضرت به منظور تبرئه خود ، از خون عثمان که دشمنانش از قبیل طلحه ، زبیر و عایشه و جز آنان ، بر او بسته بودند ، به آن استدلال فرموده است . و با این بیان که آسانترین رفتارشان تندى و آهسته‏ترین آوازشان رنج آور بود ، کنایه از آن است که این دو نفر در فراهم کردن قتل عثمان بسیار سعى و کوشش داشتند و دست‏اندر کار آن بودند ، و مادر خطبه ‏هاى قبل مقدارى از شرح حال طلحه را با عثمان بیان کردیم که مردم را علیه وى شورانید و یارانش را از یارى او بازداشت و روایت شده است که عثمان موقعى که در محاصره بود مى‏ گفت : واى بر من از پسر حضرمیّه یعنى طلحه ، دیروز چقدر به او دینارهاى طلا بخشیدم ولى او ، امروز مى‏خواهد خون مرا بریزد و مردم را علیه من تحریک مى‏کند ،خدایا او را به مقصودش مرسان و سزاى ستمگریش را بر او وارد کن ، و نقل شده است که وقتى عثمان مهاجمان را مانع شد و نگذاشت از در خانه‏اش وارد شوند ، طلحه آنها را از در خانه یکى از انصار هدایت کرد و از آن جا آنان را به پشت بام برد و توانستند خانه عثمان را در محاصره قرار دهند ، و نیز نقل شده است که مروان در جنگ جمل گفت : به خدا سوگند از طلحه درباره خون عثمان انتقام خواهم گرفت و هر گاه او را ببینم به قتلش مى‏رسانم و بالاخره روزى تیرى رها کرد و ، وى را کشت ، و درباره زبیر نیز نقل شده است که پیوسته مى‏ گفت : بکشید عثمان را که دینتان را دگرگون کرده است ، بعضى به او گفتند :

پسرت که دم در ، از او حمایت مى‏کند ؟ گفت به خدا قسم راضیم که عثمان کشته شود اگر چه پسرم پیشمرگ او شود ، خلاصه این که حال این دو نفر در وادار کردن مردم به قتل عثمان چیزى است که جملگى برآنند اما از عایشه نقل شده است که دمادم مى‏گفت نعثل [ ۱ ] را بکشید خدا نعثل را بکشد ، و اما خشمى که عایشه بطور بى‏سابقه نسبت به عثمان پیدا کرد ، دلیل ظاهرش آن است که وى اموال مسلمانان را در اختیار بنى امیه و خویشان نزدیک خود قرار داده بود ،که سایر مردم را نیز ، همین امر بر او بدبین کرد ، و علیه او برخاستند ، و بدعتهاى دیگر هم ، این مطلب را کمک مى‏کرد ، روایت شده است ، که روزى عثمان بر منبر بالا رفته بود ، در حالى که جمعیت فراوان در مسجد نشسته بودند ، عایشه از پشت پرده با دست خود یک جفت نعلین و پیراهنى را نشان داد و گفت : اینها کفشها و پیراهن رسول خداست که هنوز کهنه نشده اما دین او را عوض کرده و سنت وى را تغییر داده‏اى و سخنان تند و درشتى به او گفت ، عثمان نیز پاسخ وى را همچنان با درشتى داد ، و این عمل و گفتار عایشه ، از مهمترین عللى بود که مردم را به قتل عثمان واداشت ، اجمالا وادار ساختن این سه شخصیت مردم را به کشتن عثمان آن چنان مشهور است که نیازى به توضیح ندارد .

گفتیم جمله صدر مطلب نخستین مقدمه قیاس است ، و اکنون مقدمه دوم یعنى کبراى قیاس چنین فرض مى‏شود : هر کس چنین باشد و حالتى مثل این سه نفر داشته باشد به داخل شدن در قتل عثمان و وادار کردن مردم بر آن سزاوارتر است .

فاتیح له قوم فقتلوه ، از این عبارت چنان برمى‏آید که حضرت اجتماع مردم بر کشتن عثمان را به مقدرات الهى نسبت مى‏دهد تا به این دلیل ذهنهاى مردم را از نسبت دادن آن به خودش منصرف سازد ، و قطب راوندى در شرح خود گفته است این که امام جمله را به صورت محهول آورده و آن را نسبت به خدا ، یا شیط

و بایعنى . . . مخیرین ،

این جمله مقدمه اول قیاس مضمرى است که در آن استدلال شده بر آن که اصحاب جمل از بندگى خدا خارج شده و به مکر و فریب گراییدند و پیمان شکنى کردند و در امرى داخل شدند که خداوند مى‏فرماید :

« وَ الّذینَ یَنْقُضُوْنَ عَهْدَ اللَّه مِنْ بَعْدِ میثاقه وَ یَقْطَعْونَ ما أمَر اللَّه بِه أنْ یُوْصَلَ وَ یُفسِدُونَ فِى الْأَرْضِ [ ۲ ] » و نیز مى‏فرماید : « فَمَنْ نَکَثَ فإنّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِه [ ۳ ] » و تقدیرکبراى استدلال این مى‏شود که مردم با هر کس از روى میل و اختیار بیعت کردند ، روا نیست بیعت او را نقض کنند و با او از در جنگ در آیند به دلیل این دو آیه که ذکر شد .

در نسخه مرحوم رضى عبارت امام مستکرهین به کسر « را » آمده است یعنى ناخوش دارندگان ، وقتى مى‏گوییم استکرهت الشیئى ، یعنى آن را خوش نداشتم .

و اعلموا . . . المرجل ،

امام ( ع ) در این سخن اهل کوفه را آگاه مى‏کند که مردم مدینه ، از این که شما براى آشوب و جنگ با من آمده‏اید ، پریشان حال و نگرانند ، و مى‏خواهد بگوید که همچون برادران با ایمان خود به امامشان بپیوندند ، احتمال مى‏رود که منظور از دار الهجره ، سرزمینهاى اسلامى باشد ، و واژه قلع کنایه از این باشد که مردم تمام سرزمینهاى اسلامى از این آشوبگرى در اضطرابند و دلهایشان از گسترش یافتن آن مشوش مى‏باشد ، و دلهاى مردم را به سبب ناراحتى و جنب و جوش در این فتنه ، تشبیه به دیگ در حال جوش کرده و از این رو ، واژه جیش را که به معناى غلیان است براى آن استعاره آورده است ،و با ذکر آشوب و جنگ و این که فتنه بر مدار خود قرار گرفته است مردم را براى مبارزه علیه آن کوچ داده و از این رو دستور مى‏دهد که به سوى فرمانروایشان که خود حضرت است بشتابند و براى جهاد با دشمن شتاب کنند ، و پیش از این دانستى که وجه استعاره سنگ آسیاب براى جنگ ، آن است که جنگ در گردش خود اهلش را مى‏چرخاند و نابود مى‏کند ، چنان که سنگ آسیاب دانه را مى‏گرداند و آرد مى‏کند . توفیق از خداست .

________________________________________

[ ۱ ] نعثل نام یهودى ریش دراز احمقى بود ، در مدینه که عایشه عثمان را به او تشبیه کرده بود . ( مترجم )

[ ۲ ] سوره بقره ( ۲ ) آیه ( ۲۵ ) ، یعنى : و آنان که پیمان الهى را پس از محکم کارى برهم مى‏زنند و آنچه را که خدا دستور به پیوندش را داده ، قطع مى‏کنند و در روى زمین تباهى بپا مى‏کنند .

[ ۳ ] سوره فتح ( ۴۸ ) آیه ( ۹ ) ، یعنى : هر کس پیمان شکنى کند بر زیان خود اقدام کرده است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن جلد ۴

 

بازدیدها: ۱۰