خطبه۲۴۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۴۱صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) یحث به أصحابه على الجهاد

وَ اللَّهُ مُسْتَأْدِیکُمْ شُکْرَهُ وَ مُوَرِّثُکُمْ أَمْرَهُ- وَ مُمْهِلُکُمْ فِی مِضْمَارٍ مَحْدُودٍ لِتَتَنَازَعُوا سَبَقَهُ- فَشُدُّوا عُقَدَ الْمَآزِرِ وَ اطْوُوا فُضُولَ

الْخَوَاصِرِ- لَا تَجْتَمِعُ عَزِیمَهٌ وَ وَلِیمَهٌ- مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ- وَ أَمْحَى الظُّلَمَ لِتَذَاکِیرِ الْهِمَمِ

لغات

مضمار: مدت زمانى که اسب جنگى در آن لاغر مى‏شود و تمرین مى‏بیند و گفته شده که چهل روز است و شرح آن در خطبه‏ هاى قبل آمده است.

تنازع: جدال و مخاصمه کردن،

مئازر جمع مئزر- پوششها

ترجمه

گفتار آن حضرت که یاران خود را براى جهاد تشویق و ترغیب مى‏ فرماید:

«خداوند اداى شکرش را از شما خواسته، و امور خویش را بر شما واگذار فرموده است، و به شما در میدان وسیع مسابقه مهلت داده است، تا براى به دست آوردن چوگان بر یکدیگر سبقت گیرید، پس بندها را محکم ببندید و دامنها را به کمر زنید، به مقامهاى بلند رسیدن با خوشگذرانى سازگار نیست، چه بسیار است که خواب، تصمیمهاى روز را درهم مى‏شکند و چه فراوان تاریکیها که یاد تصمیمها را از خاطره ‏ها بزداید.»

شرح

این کلام از نظر فصاحت و بلاغت در نهایت درجه زیبایى و رسایى است و بطور کامل جامعه را وا مى‏ دارد که آماده روز معاد شوند.

و اللَّه مستادیکم شکره:
خدا از شما مى‏ خواهد که سپاس نعمتهایش را ادا کنید و این مطلب در موارد متعددى از قرآن مورد دستور واقع شده است «وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ«»»، «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ«»».

و مورثکم امره: سلطنت روى زمین را که در امتهاى گذشته در دست خداپرستان و مؤمنان بود، اکنون به شما محول فرموده است چنان که در قرآن مى‏فرماید «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ«»» و نیز گفتار خداوند متعال: «وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ«».»

و ممهلکم… سبقه،
واژه مضمار استعاره از مدت زندگانى در دنیاست و وجه همانندى، آن است که مردم به سبب ریاضتها و مجاهدات در راه خدا و تحصیل کمالات نفسانى که در طول زندگانى خود به دست مى‏آورند، آمادگى پیدا مى‏کنند که در مسابقه پیشگاه عظمت الهى به پیروزى برسند، همچنان که اسبها براى حضور در مسابقه ‏ها با تمرینهاى زیاد که لاغرى اندام را در پى دارد، آمادگى به دست مى ‏آورند، امام (ع) در این جمله علت مهلت دادن خداوند مردم را براى میدان مسابقه مورد اشاره قرار داده که عبارت از: تنازع سبق یعنى زد و خورد و بگومگویى است که به منظور به دست آوردن پیروزى در سبقت جستن به پیشگاه‏ خداوند وجود دارد، و منظور از این بگو مگو و تنازع سبق، افتخار و مباهاتى است که براى اهل سلوک در هنگام آماده کردن نفوس خود به وسیله ریاضات حاصل مى‏شود: در راه خدا مى‏کوشند، دامن به کمر مى‏زنند هر کدام براى به دست آوردن فضیلت پیش از دیگران بر هم سبقت مى‏گیرند و حرص مى‏ورزند که خود را از دیگرى کاملتر سازند، تا این که با به دست آوردن نشان مسابقه در میدان فضایل به پیشگاه قدس الهى رستگار شوند، و نتیجه این حالات ایجاد غبطه است که امرى است پسندیده زیرا دارنده آن را به کمال مطلوب مى‏رساند که نهایت خواسته شارع از امّتش مى‏ باشد، احتمال دیگر آن است که منظور از سبق فضیلت، بهشت باشد که به سوى آن سبقت جسته مى‏شود که در خطبه ‏هاى قبل به این مطلب اشاره شد، واژه تنازع ترشیح است براى استعاره مضمار و مسابقه که قبلا ذکر شد، زیرا از شأن کمالات نفسانى و سایر امور که آدمى در طول زندگى به دست مى‏آورد آن است که براى سبقت گرفتن، بگو مگو، و براى پیروزى در مسابقه کشمکش راه بیفتد.

فشدّوا عقد المئازر،
پس از بیان این که هدف از مهلت زندگى در دنیا، کوشش در پیروى از فرمان خدا و آماده شدن براى پیروزى در مسابقه است، این جمله را بطور کنایه از آمادگى و دامن به کمر زدن ذکر فرموده است زیرا از ویژگى کسى که براى امرى قیام مى‏کند و تصمیم انجام دادن آن را دارد، آن است که بندهاى لباس خود را محکم ببندد تا براى رسیدن به مقصود مزاحمش نشود.

و اطووا فضول الخواصر،
این جمله کنایه است از این که رونده این راه باید از متاعهاى پر زرق و برق و خوراکیها و پوشیدنیهاى رنگارنگ دنیا و سایر دستاوردهاى آن، فقط به اندازه رفع نیاز خود بگیرد و زاید بر آن را ترک کند و دور بریزد، توضیح مطلب این که معده و شکم ممکن است وسعت یابند که از غذا بیش از قدر حاجت در خود جاى دهند و منظور از طىّ فضول الخواصر، ترک همین زیادى از قدر حاجت است.

لا یجتمع عزیمه و ولیمه،
عزیمه، اراده قطعى براى انجام دادن کارى است، پس از آن که انسان آن را برگزیده باشد، و در این جا منظور اراده بر به دست آوردن فضیلتها مى‏باشد، واژه ولیمه که غذاى عروسى است کنایه از آرامش زندگى است زیرا لازمه ولیمه آسایش و آرامش است، معناى عبارت این است که توجه بر به دست آوردن فضیلتها و امور با ارزش با خوش گذرانى و آرامش زندگى و رفق و مدارا سازش ندارد زیرا تحصیل فضایل و تصمیم بر آن مستلزم مشقت‏هاى نفسانى و ریاضتها و رنجهاى جسمانى است که با راحت و آسایش منافات دارد، و نزدیک به این معناست گفتار خداوند متعال که مى‏فرماید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»

و این معنا را با جمله بعد تاکید مى‏ فرماید: ما انقض النوم لعزائم الیوم، یعنى انسان گاهى در روز تصمیم مى‏گیرد که شب سیر کند تا زودتر به منزل برسد اما شب که فرا مى‏رسد خواب او را فرا مى‏گیرد تا صبح مى‏شود، و به این طریق تصمیمش بر هم مى‏خورد، این را امام (ع) مثل آورده است براى کسى که ابتدا بر کارهاى بزرگ تصمیم مى‏گیرد ولى بعد سنگینى و آسایش و رفاه او را عارض مى‏شود و از عزم و اراده خود منصرف مى‏شود، مراد امام این است که شما با این راحت‏طلبى و دورى از رنج و زحمت نمى‏توانید اراده خود را بر تحصیل سعادت دنیا و آخرت عملى کنید، و قریب به همین معناست،

عبارت بعد: وامحى الظلم لتذاکیر الهمم، توضیح سخن این که همت آدمى گاهى وى را وادار مى‏ کند که براى به دست آوردن‏ مقاصد خود به سیر در شب بپردازد ولى همین که تاریکى شب مى‏ رسد کسالت و تنبلى بر او عارض مى‏شود و خوابش مى‏ گیرد و در نتیجه از یادآورى مقاصدش غفلت مى‏ کند، پس تاریکى تا حدودى سبب از بین رفتن این تصمیم از لوح خاطر شده است و این جمله را امام (ع) مثل آورده است براى کسى که علتى وى را به امرى وادار کرده و او بر آن امر تصمیم گرفته اما کمترین حادثه‏اى وى را از آن امر منصرف کرده است مثل عبارت بالا، و السلام.

تا این جا خطبه‏ها و اوامر حضرت به پایان رسید و بعد از این به خواست و یارى خداوند متعال و تحت حفظ و توفیق و هدایتش از نامه ‏هاى امام (ع) آورده و تشریح خواهد شد.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۷۳-۵۶۵

بازدیدها: ۲۵

خطبه۲۳۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۴۰صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) قاله لعبد الله بن العباس و قد جاءه برساله من عثمان و هو محصور یسأله فیها الخروج إلى ماله بینبع، لیقل هتف الناس باسمه للخلافه، بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل،
فقال ( علیه ‏السلام )

یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا یُرِیدُ عُثْمَانُ- إِلَّا أَنْ یَجْعَلَنِی جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ- بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَقْدُمَ- ثُمَّ

هُوَ الْآنَ یَبْعَثُ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ- وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِیتُ أَنْ أَکُونَ آثِماً

لغات

ینبع: آبادى کوچکى از نواحى شهر مدینه

هتف الناس: فریاد بر آوردن مردم، و او را به نام خواندن

ناضح: شترى که به وسیله آن آب مى‏کشند

غرب: دلو بزرگ

ترجمه

هنگامى که عثمان در محاصره مردم قرار گرفته بود، عبد اللَّه عباس را، پیش امیر المؤمنین (ع) فرستاد و درخواست کرد که به سوى ینبع، سر ملک و زراعت خود تشریف ببرد، تا مگر هیاهوى به منظور نامزد کردن آن حضرت براى خلافت، کم شود، در حالى که این خواهش و پذیرش آن در قبل هم انجام شده، و این مرتبه دوم بود، امام (ع) در پاسخ چنین فرمود:

«اى پسر عباس عثمان هیچ اراده نمى‏ کند مگر این که مى‏ خواهد مرا شتر آبکشى قرار دهد، با دلوى بزرگ که پیوسته بیایم و بروم، پیش من فرستاد که از شهر خارج شوم و سپس درخواست کرد که بیاییم، و هم اکنون نیز مى‏ خواهد که بیرون روم، به خدا سوگند آن قدر از او دفاع کردم که بیم آن دارم گنهکار به حساب آیم.»

شرح

علت این که عثمان این درخواست را از امام (ع) کرد، این بود که مردم، پیرامون خانه او را محاصره کرده بودند، او را صدا مى‏کردند و بر سرش فریاد مى‏کشیدند، و به دلیل بدعتهایى که مرتکب شده بود وى را سرزنش مى‏کردند، ثروت بیت المال را به غیر مستحقان مى‏داد و در غیر موردش صرف و خرج مى‏کرد، و بسیارى از اعمال ناشایست دیگر.
نکته بلاغى: شتر آبکش استعاره و کلمه دلو ترشیح آن مى‏باشد که دو فعل اقبل و ادبر، اشاره به وجه شبه آن است.

بعث الىّ… اخرج،
امام (ع) در این جمله چگونگى وضع عثمان را در حال محاصره بیان مى‏کند و این که مردم او را در تنگنا قرار داده بودند و او مجبور بود دست نیاز به سوى مردم دراز کند، اما این که از میان مردم و بقیه یاران، این نامه را تنها به على (ع) نوشت به یکى از دو دلیل زیر بود.
الف- او، باور داشت که حضرت بزرگترین و شریفترین فرد جامعه است و مردم بیشتر از همه، او را پیروى و اطاعت مى‏کنند و دلهاى مردم با وى، مى‏باشد.
ب- او عقیده داشت که حضرت با مردم سازش کرده و در شورش بر او با آنها شرکت داشته است از این رو انتخاب وى امام را از میان تمام مردم بدون تردید براى او مفید بود، زیرا اگر با میانجیگرى امام، مردم از محاصره او، دست برمى‏داشتند غرض حاصل بود، و اگر این امر حاصل نمى‏شد، باز هم بعضى از مقاصد عثمان تحقق مى‏یافت از جمله این که متهم شدن آن حضرت به‏ هماهنگى با شورشیان مورد تأیید واقع شده و بهانه‏ اى بود براى کسانى که بعدها به خونخواهى عثمان برخاستند و جنگهاى جمل در بصره و صفین را به وجود آوردند.

و اللَّه… تا آخر.
در معناى این جمله چند احتمال وجود دارد:

۱- یکى از شارحان چنین مى‏گوید: حضرت مى‏خواهد بفرماید آن قدر در دفاع از عثمان کوشش کرده‏ام که با توجه به زیادى خلافها و بدعتهاى وى، مى‏ ترسم از گنهکاران به حساب آیم.

۲- احتمال دیگر این که به اندازه‏اى از او دفاع کردم که دیگر خوف جانى برایم دارد زیرا ایستادن در مقابل این همه جمعیت که علیه او قیام کرده‏اند این گمان را به وجود مى‏آورد که آنان بر من حمله کنند و مرا به قتل برسانند و این خود گناهى است.

۳- احتمال سوم این که مى‏ترسم زیاده روى در دفاع از وى باعث ایجاد اختلاف و کشمکش شود و به منظور دفاع‏ از خود، دست به شمشیر دراز کنم یا با دست خود، کسى را بیازارم و گفته‏هاى ناشایست از من یا دیگران صادر شود که این خود گناه است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی )، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۴۸-۵۴۵

بازدیدها: ۸

خطبه۲۳۹ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۹صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) یذکر فیها آل محمد ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وآله )

هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ- یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ- وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ مَنْطِقِهِمْ- لَا

یُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ- وَ هُمْ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ وَ وَلَائِجُ الِاعْتِصَامِ- بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ

مَقَامِهِ- وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ- عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعَایَهٍ وَ رِعَایَهٍ- لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَایَهٍ- فَإِنَّ رُوَاهَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَ رُعَاتَهُ

قَلِیلٌ

لغات

ولایج: جمع ولیجه بر وزن فعیله به معناى مفعول، موضعى است که انسان با داخل شدن در آن خود را حفظ مى‏ کند.

نصاب: اصل و ریشه

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت که از آل رسول سخن مى‏ گوید:

«آنان زنده کننده علم و دانش و از بین برنده جهل و نادانى هستند، بردبارى آنان شما را از داناییشان آگاه مى‏ کند، خاموشى آنان حکایت از راستى و درستى گفتارشان دارد، با حق مخالفت نمى‏ کنند و در آن با هم اختلاف ندارند، ایشان استوانه‏ هاى اسلام و پناهگاههاى آن هستند، به وسیله ایشان، حق به موضع اصلى خود بر مى ‏گردد و باطل و نادرستى از جاى آن، دور و نابود مى‏ شود و زبانش از ریشه قطع مى‏ شود، دین را شناختند شناختن واقعى نه شناختن ظاهرى و لفظى، همانا راویان علم بسیار هستند ولى عمل کنندگان به آن اندک مى‏باشند.»

 

شرح

امام (ع) در این خطبه اوصافى براى اهل بیت پیامبر ذکر کرده است از این قرار:

۱- آنها مایه حیات دانش هستند، علم را تشبیه به موجود زنده کرده که وجود دارد و سودمند است و بطور مجاز آنان را حیات نامیده و اسم سبب را روى مسبب گذارده است.

۲- آنان سبب مرگ جهل و نادانى مى‏باشند، از راه استعاره براى نادانى، موت و مرگ قائل شده است، زیرا با وجود ایشان جهل معدوم و فانى مى‏ شود و مانند جمله پیش، لفظ موت را از باب مجاز، بر آنها اطلاق فرموده است.

۳- حلم و بردباریشان حکایت از دانش آنان مى‏کند چون علم به موقعیّتهاى حلم دارند و این جمله اشاره دارد به این که میان دو صفت پسندیده دانش و بردبارى تلازم برقرار است، بنا بر این اهل بیت پیامبر چون به ارزش و موقعیت بردبارى عالم هستند از این رو در تمام موارد، حلم و بردبارى نشان مى‏دهند.

۴- سکوت آنان از محکم بودن بیانشان در مواقع سخن گفتن حکایت مى‏ کند زیرا کسى که بداند در کجا و چه وقت باید سکوت کرد موارد سخن گفتن را هم مى‏داند و گرنه هر وقت و هر جا و بى‏ مورد به سخن خواهد پرداخت یعنى در موضع سکوت حرف مى‏زند و این بر خلاف علم خواهد بود.

۵- آنان با حق مخالفتى ندارند یعنى چون به حق و راههاى وصول به آن، علم و آگاهى دارند و حلاوت آن را چشیده‏ اند، از آن دست برنمى‏دارند و به سوى صفت ناپسند افراط و تفریط گرایش پیدا نمى‏ کنند.

۶- و چون علم به حقیقت دارند، در آن اختلاف و جنگ و نزاعى راه نمى ‏اندازند.

۷- ایشان پایه‏ ها و ستونهاى اسلام هستند این نامگذارى استعاره است، زیرا چنان که خانه به وسیله پایه‏ ها نگهدارى مى ‏شود و بر روى آن قرار دارد، اهل بیت رسول خدا هم مایه قوام وجودى دین هستند، و به علمشان از آن نگهدارى و حراست مى‏ کنند.

۸- آنها پناهگاههاى اسلام هستند، واژه «ولایج» را بطور استعاره بر اهل بیت اطلاق کرده است، زیرا آنان مرجع خلق هستند و جامعه از دست جهل و لو احق آن و از عذاب آخرت، به علم و هدایت، و پیروى از ایشان پناه مى‏برد، همان طور که هر کس داخل نماز مى شود، به آن پناه مى‏برد.

۹- به وسیله ایشان حق به اصل و بنیان خود برمى‏ گردد، یعنى با خلافت و ولایت امام (ع) حق به سوى اصل و اساس خود بازگشت مى‏کند.

و انزاح الباطل عن مقامه،
این جمله اشاره به این مطلب است که قبل از خلافت و حکومت حضرت، در زمان عثمان، احکام و قوانین بر خلاف شرع اسلام جارى مى‏شد، زیرا نقل شده است که عثمان بدعتها در دین گذاشت، و در زمان او بنى امیّه بر بیت المال مسلمانان مسلط شدند و بر خلاف حق در آن دخل و تصرف داشتند که شرحش در خطبه‏ هاى پیش بیان شده است، و با به خلافت رسیدن حضرت، هر حقى به اهلش رسید، و به اصل و قرارگاه خود بازگشت، و همین حق هر گاه در غیر موردش باشد، باطل است، مقام باطل یعنى غیر مورد حق، و با ولایت و حکومت امام (ع) باطل از جایگاهش دور شد و زبان کسى که از باطل طرفدارى مى‏ کند و به باطل سخن مى‏ گوید، با خلافت حضرت، از ریشه بر کنده شد، انقطاع زبان استعاره از ساکت شدن باطل است که چون از گفتن مى‏ ماند شبیه به قطع شده مى‏باشد و براى تاکید در انقطاع کلمه من منبته را به عنوان ترشیح براى آن آورده است.

۱۰- دین را شناختند، شناختن نگهدارى و حفاظت، نه شناختن این که حرفى بشنوند و سخنى بگویند، توضیح مطلب آن که در گذشته، دانستى که براى‏ شناخت و درک مطلب، سه درجه وجود دارد که کمترینش تصور آن به اعتبار نامش مى‏ باشد، و بالاترینش تصور آن بر حسب حقیقت و کنه آن است، و درجه متوسط آن است که اوصاف و لوازم مخصوص به آن، و برخى اجزایش را درک کند، و درک و تعقلى که ائمه اطهار از دین داشتند بالاترین درجه شناخت بود که همان معناى رعایت و حفاظت مى‏باشد، و حفاظت آنان از دین به آن است که آن را به دیگران بیاموزند و یاد آن را زنده دارند و در برابر آن احتیاط را از دست ندهند، نه این که تنها به نامى از آن و شنیدن الفاظى از دیگران قناعت کنند.

فانّ رواه العلم کثیر… تا آخر،
یعنى چنان نیست که هر کس خبر از دانش دهد و چیزى از آن بشنود، عالم به آن علم و نگه دار آن مى‏باشد بلکه این مطلب عامّى است و عام مستلزم خاص نیست، و به این بیان حضرت اشاره کرده است به این که این گونه اشخاص که رعایت اصل علم کنند و جامع فضایل باشند بسیار اندکند. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۶۸-۵۶۵

بازدیدها: ۱۱

خطبه۲۳۸ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۸صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) فی شأن الحکمین و ذم أهل الشام‏

جُفَاهٌ طَغَامٌ عَبِیدٌ أَقْزَامٌ- جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ- مِمَّنْ یَنْبَغِی أَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ- وَ یُعَلَّمَ وَ یُدَرَّبَ وَ یُوَلَّى

عَلَیْهِ- وَ یُؤْخَذَ عَلَى یَدَیْهِ- لَیْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ لَا مِنَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ- أَقْرَبَ

الْقَوْمِ مِمَّا یُحِبُّونَ- وَ إِنَّکُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ- أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَکْرَهُونَ- وَ إِنَّمَا عَهْدُکُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ بِالْأَمْسِ یَقُولُ-

إِنَّهَا فِتْنَهٌ فَقَطِّعُوا أَوْتَارَکُمْ وَ شِیمُوا سُیُوفَکُمْ- فَإِنْ کَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِیرِهِ غَیْرَ مُسْتَکْرَهٍ- وَ إِنْ کَانَ کَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ

التُّهَمَهُ- فَادْفَعُوا فِی صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ- بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ- وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَیَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِیَ الْإِسْلَامِ- أَ لَا تَرَوْنَ

إِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِکُمْ تُرْمَى

لغات

جفاه: جمع جافى: درشتخو و سنگدل

طغام: فرومایگان و افراد پست

اقزام: جمع قزم: آدم پست، این کلمه بطور یکسان بر مفرد و جمع و مذکر و مؤنث اطلاق مى‏ شود.

جاءوا من کل أوب: از هر ناحیه آمدند

شوب: آمیختگى

یدرّب: خو مى‏ گیرد به عادتهاى زیبا و در امور تجربه مى‏ کند.

تبوّؤوا الدار: فرود آمدند 

شمت السیف: شمشیر را در غلاف کردم.

 

ترجمه

این سخنان را حضرت در باره حکمین در جنگ صفین و مذمت اهل شام بیان فرموده است.
«اهل شام، مردمى سخت دل و اوباش هستند، بردگانى پست که از هر سرزمینى گرد آمده و از هر آمیخته ‏اى بر چیده شده ‏اند، از کسانى هستند که باید علم و ادب بیاموزند و دانش و تجربه یاد بگیرند و تحت حکومت در آیند، و باید دست آنها را گرفت، اینها نه از مهاجران و انصارند و نه از کسانى که در مدینه جا داشته‏ اند.

بهوش باشید که این مردم نزدیکترین کس را به آنچه دوست مى‏ دارند براى خود برگزیدند، و شما براى خود نزدیکترین کس را به آنچه دوست نمى‏ دارید انتخاب کردید، شما سابقه عبد اللَّه بن قیس را دارید که دیروز مى‏ گفت: این جنگ فتنه و آشوب است پس زههاى کمان خودتان را قطع کنید و شمشیرهایتان را در غلاف کنید، اگر او، راست مى‏ گفت پس در آمدنش بدون این که مجبور باشد خطا کرده و اگر دروغگو بود تهمت سزاوار وى است، پس آنچه را که در سینه عمرو عاص مى‏ باشد به وسیله عبد اللَّه بن عباس از بین ببرید و فرصت روزگار را دریابید و سرزمینهاى دور دست اسلام را حفظ کنید آیا به شهرهاى خود نمى‏ نگرید که چگونه مورد هجوم جنگ واقع مى‏شود و بناى نفوذ ناپذیر قدرتتان هدف حملات دشمنان قرار مى‏گیرد.»

شرح

امام (ع) اول این خطبه را به عیبجویى اهل شام اختصاص داده تا مردم را از آنها متنفر کند، و آنان را بردگان نامیده است به علت این که برخى از آنان از بردگان بودند و یا به سبب این که با تمام وجود وابسته به دنیا و اهل آن بودند قضیه بطور مهمل بیان شده که شامل بعضى موارد مى‏شود، چهار کلمه مرفوع در اول خطبه هر کدام خبر براى مبتداى محذوف هستند که مبتدا در هر کدام ضمیر هم‏ مى‏ باشد فعل جمّعوا، در محل رفع است از باب این که صفت براى اقرام باشد، احتمال دیگر این که خبر پنجم براى مبتداى محذوف باشد، در عبارت من ینبغی همین احتمال مى‏رود.

یولّى علیه و یؤخذ على یدیه… لیسوا،
این جمله‏ ها کنایه از این است که مردم نادان و سفیه هستند و شایستگى آن را ندارند که امرى به ایشان واگذار شود و مسئولیتى به عهده بگیرند بلکه به دلیل کودنى و کم خردى‏شان باید تحت قیمومیّت دیگرى واقع شوند و جلو تصرفاتشان گرفته شود و این که مى‏ فرماید: این مردم از مهاجران و انصار نیستند در مورد مذمت آنان است زیرا انتساب به مهاجران و انصار خودش علت کمال است پس نبودن آن دلیل نقص خواهد بود، و نیز این که ایشان از جمله الذین تبوّؤوا الدار نیستند، و آنها انصار و اهل مدینه بودند که دو سال پیش از هجرت پیغمبر اکرم اسلام آورده بودند و مسجدهایى در مدینه ساختند و خدا در کتاب با عزّت خود قرآن آنان را ستوده و چنین مى‏فرماید: و هم جماعت انصار، که پیش از هجرت مهاجران، مدینه را خانه ایمان کردند، و مهاجران را که به سوى آنها آمدند دوست مى‏دارند… تا جمله «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«»»، در نسخه سیّد رضى متن خطبه تبوّؤوا الدار، است ولى در بقیه نسخ و الایمان هم دارد، و این که حضرت با اقتباس از قرآن ایمان را مسکن و اقامتگاه مؤمنان نخستین مدینه دانست به عنوان استعاره ذکر شده زیرا ایمان را به منزل تشبیه کرده است به دلیل آن که بر ایمان پا بر جا بودند و دلهایشان به سبب آن با آرامش و ثبات بود، و احتمال مى‏رود که نصب کلمه ایمان از باب مفعول فعل محذوف باشد یعنى لازموا الایمان پیوسته ایمان را همراه داشتند مثل قول شاعر:
«و رایت زوجک فى الوغا متقلّدا سیفا و رمحا»

که در تقدیر و معتقلا رمحا مى‏باشد و عامل مفعول محذوف است.

الا و انّ القوم… تکرهون،
قوم، اهل شام هستند و کسى که او را براى خود برگزیدند و نزدیکترین آنها به چیزى که دوست مى‏داشتند عمرو بن عاص بود که او را براى حکمیت انتخاب کردند و از طرف خود، او را منصوب کردند، و چون بسیار نیرنگ باز بود و توجه زیادى به معاویه و پولهاى او داشت از این رو نزدیکترین شخص به امر محبوب آنان بود، و امرى را که اهل شام دوست مى‏داشتند و عمرو عاص از همه کس نزدیکتر، به آن بود، پیروزى بر اهل عراق و یاران على (ع) و تمام شدن کار به نفع معاویه بود، و کسى را که اهل عراق براى حکمیت برگزیدند، ابو موساى اشعرى بود و او نزدیکترین آنان به امرى بود که آن را دوست نمى‏ داشتند یعنى این که حکمیت به سود آنها تمام نشود، نزدیک و سودمند بودن انتخاب ابو موسى به این امر نامطلوب معلول یکى از دو علت است یا به دلیل غفلت و کودنى او بود، و یا این که دل خوشى از امیر المؤمنین نداشت، زیرا وى در زمان پیامبر از طرف آن حضرت والى سرزمین زبید، در اطراف یمن بود، و بعد از پیامبر، عمر، مغیره را از ولایت بصره بر کنار ساخت و ابو موسى را بر آن جا نصب کرد و سپس وقتى که عثمان او را از بصره برداشت، در کوفه مسکن گرفت و چون مردم کوفه از والى خود سعید بن عاص ناراضى بودند و او را معزول کردند، ابو موسى را برگزیدند و به عثمان نامه نوشتند که وى را والى آنان قرار دهد عثمان نیز او را بر ولایت کوفه منصوب کرد، اما موقعى که عثمان کشته شد على (ع) او را از آن منصب عزل کرد و ابو موسى از آن به بعد با این وضع در کوفه بود تا واقعه حکمیّت پیش آمد.

و انما عهدکم بعبد اللَّه…
تا آخر، منظور از عبد اللَّه بن قیس ابو موساى اشعرى است و با این جمله امام (ع) در مقابل لشکریان خود استدلال کرده است که نمى ‏بایست ابو موسى را به حکمیت برگزینند زیرا موقعى که حضرت براى جنگ‏ جمل به بصره لشکرکشى مى‏ کرد او به مردم مى‏ گفت: این کار آشوبى نارواست که از قبل به ما گفته شده و مامور به کناره‏ گیرى از آن مى‏باشیم، اى مردم، زه کمانهاى خود را ببرید و شمشیرهایتان را در غلاف کنید و به جنگ نروید، اکنون یا، این است که این مرد در آن گفته صادق بوده، یا کاذب، اگر راست گفته، پس چرا در این جا، یعنى جنگ صفین شرکت کرده و باعث سیاهى لشکرى شده که مامور به کناره‏گیرى از آن بوده، با آن که کسى وى را به این امر مجبور نکرده است و اگر آن حرف را از دروغ گفته، پس اهل تهمت و بهتان است و فاسق مى‏باشد، بنا بر این به هر علت، او آدمى نیست که مورد اطمینان باشد و در این امر بزرگ حکمیت، مورد اعتماد واقع شود. نظیر این احتجاج خبرى است که سوید بن غفله نقل کرده و گفته است که در زمان خلافت عثمان روزى من و ابو موسى در ساحل فرات بودیم، ابو موسى گفت: از رسول خدا شنیدم که بنى اسرائیل با هم اختلاف کردند و این اختلاف در میانشان سالها وجود داشت تا منجر به حکمیت شده و دو نفر را بر این کار برگزیدند که هر دو گمراه بودند و مردمى را هم که از آنها پیروى کردند گمراه کردند، و در میان امت من نیز اختلاف پیدا خواهد شد و ادامه خواهد داشت تا آن که بالاخره دو نفر ضالّ و مضلّ براى حکمیت انتخاب مى‏کنند و آنها پیروان خود را به گمراهى خواهند کشاند، من گفتم: اى ابو موسى بترس که مبادا تو هم یکى از آنها باشى، ابو موسى پیراهنش را از تن در آورد و دور انداخت و گفت: به خدا بیزارى مى‏جویم از آن امر، چنان که از این پیراهنم دورى جستم، اکنون علیه ابو موسى استدلال مى‏ شود که در آنچه از پیامبر نقل کرده، چه راست گفته و چه دروغ، دلیل بر خطا کاریش در قضیه حکمیت مى‏ باشد.

فادفعوا فى صدر عمرو بن العاص بعبد اللَّه بن عباس،
این جمله کنایه از آن است که براى امر حکمیت، در مقابل عمرو عاص، به جاى ابو موسى مى‏بایست عبد اللَّه بن عباس را قرار دهند، که مى‏تواند درست از عقیده و خواسته خود دفاع‏ کند، با توجه به مذمتى که حضرت از ابو موسى فرمود و ناشایستگى او را براى امر حکمیت روشن کرد، نظر مبارکش بر این بود که باید عبد اللَّه عباس براى این امر انتخاب شود، اما مردم آن را نپذیرفتند، به تعبیر دیگر چنین روایت شده است که وقتى امام (ع) دید یارانش اصرار دارند که باید ابو موسى این امر را به عهده گیرد، فرمود: اى مردم معاویه براى این کار عمرو عاص را برگزیده است که کمال اطمینان به راى و نظر او دارد و اما براى قرشى (که خود و یارانش بودند) کسى غیر از قرشى سزاوار این امر نیست و این شخص عبد اللَّه بن عباس است، او را براى این امر انتخاب کنید زیرا عمرو عاص هر گرهى را ببندد فورا آن را مى‏گشاید و هر پیمانى محکم سازد بزودى آن را نقض مى‏کند، و هیچ پیمانى را درهم نمى‏شکند مگر آن که زود آن را محکم مى‏کند، (چند چهره و پیمان شکن توانایى است)، در این حال اشعث و چند نفر دیگر برخاستند و گفتند به خدا سوگند تا روز قیامت نباید دو نفر از قبیله مضر حکمیت را به عهده بگیرند بلکه باید یکى مضرى و دیگرى یمنى باشد، امام (ع) فرمود به خدا قسم عمرو بن عاص قرشى نیست اما مى ‏ترسم که یمنى شما را (ابو موسى) بفریبد، اشعث گفت: به خدا سوگند اگر هر دو مطلبى بر خلاف رضاى ما بگویند در حالى که یکى از آنها یمنى باشد براى ما بهتر است از آن که به سود ما عمل کنند اما هر دو مضرى باشند، امام (ع) فرمود حال که شما فقط به ابو موسى چسبیده‏ اید، هر کار دلتان مى‏خواهد بکنید، خدایا من که از کار اینها بیزارم و به تو پناه مى‏ برم.

و خذوا مهل الایّام،
در آخر، یاران خود را به غنیمت شمردن فرصتهاى روزگار و فضاى باز میان مدتهاى عمر امر فرموده است که در فراخناى این مهلتها آنچه سزاوار حال آنان است، بر طبق اندیشه‏ هاى درست انجام دهند و نیز از آنها خواسته است که نقاط دور دست اسلام یعنى اطراف عراق و حجاز و جزیره و تمام سرزمینهایى که در قلمرو تصرفات آن حضرت بود، در احاطه و حفاظت خودقرار دهند، و سپس با هشدار دادن روحیه کسانى که شهرهایشان مورد تاخت و تاز جنگ و حوزه تصرفاتشان هدف تیرها و مقاصد شوم دشمن واقع شده منقلب و اغتنام فرصت مجذوبشان کرده است.

واژه صفات کنایه از سرزمینهایى است که مسلمانان بر آن، استقرار یافته بودند، و معناى لغوى آن سنگ سخت سیاه صافى است که نمى‏ گذارد تیر در آن فرو رود بلکه آن را درهم مى‏ شکند و از خود دفع مى ‏کند امام (ع) حوزه تصرفات و سرزمینهاى اسلامى را از نظر مقاومت و سختى به چنین سنگى همانند کرده است، وقتى که در باره جامعه ‏اى گفته مى‏ شود: لا ترمى و لا تقرع صفاتهم، اشاره به سرسختى آن قوم و قوّت نیروى دفاعى آنها مى‏باشد، و رمى صفات آنان کنایه از آن است که دشمن چشم طمع به ایشان دوخته و با ستونهایى از لشکر و گروههایى از سواران قصد حمله به سرزمین آنها را دارد.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۶۴-۵۵۷

بازدیدها: ۹

خطبه۲۳۷ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۷صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) فی المسارعه إلى العمل‏

فَاعْمَلُوا وَ أَنْتُمْ فِی نَفَسِ الْبَقَاءِ- وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَهٌ وَ التَّوْبَهُ مَبْسُوطَهٌ- وَ الْمُدْبِرُ یُدْعَى وَ الْمُسِی‏ءُ یُرْجَى- قَبْلَ أَنْ یَخْمُدَ

الْعَمَلُ وَ یَنْقَطِعَ الْمَهَلُ- وَ یَنْقَضِیَ الْأَجَلُ وَ یُسَدَّ بَابُ التَّوْبَهِ- وَ تَصْعَدَ الْمَلَائِکَهُ- فَأَخَذَ امْرُؤٌ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَ أَخَذَ مِنْ

حَیٍّ لِمَیِّتٍ- وَ مِنْ فَانٍ لِبَاقٍ وَ مِنْ ذَاهِبٍ لِدَائِمٍ- امْرُؤٌ خَافَ اللَّهَ- وَ هُوَ مُعَمَّرٌ إِلَى أَجَلِهِ وَ مَنْظُورٌ إِلَى عَمَلِهِ- امْرُؤٌ أَلْجَمَ

نَفْسَهُ بِلِجَامِهَا وَ زَمَّهَا بِزِمَامِهَا- فَأَمْسَکَهَا بِلِجَامِهَا عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ- وَ قَادَهَا بِزِمَامِهَا إِلَى طَاعَهِ اللَّهِ

لغت

فلان فى نفس من امره: فلانى در کار خود، فرصت فراوانى دارد.

ترجمه

«پس وقت را غنیمت شمرده به عمل بپردازید، در حالى که در گستره زندگانى هستید و نامه ‏هاى اعمال شما باز است، و سفره توبه گسترده است و گناهکار به سوى آن دعوت مى‏ شود، و بدکار امید داده مى‏ شود، پیش از آن که عمل متوقف شود، فرصت از دست برود، و مدت بسر آید و در توبه بسته شود و فرشتگان به آسمان بالا روند، پس هر انسانى باید از خود براى خود و از زندگى براى مرگ و از نماندنى براى ماندنى و از رونده براى باقى مانده، نتیجه بگیرد، مرد خدا ترس، در حالى که تا رسیدن مرگ او را فرصت داده و تا انجام دادن عمل او را مهلت‏ داده ‏اند، مردى است که نفس سرکش خود را لجام زده و مهار آن را در اختیار دارد، و نفسش را با دهان بند از گناهان باز داشته و مهارش را به سوى طاعت و عبادت خدا مى‏ کشاند»

شرح

این خطبه در نهایت زیبایى و فصاحت، مردم را به کار عبادت و عمل امر مى‏ کند و فرصتهاى زیادى را که براى غنیمت شمردن دارند به آنان خاطر نشان مى‏ کند:

۱- در فراخناى زندگى به سر مى‏ برند، مهلت عمل کردن برایشان باقى است، اما مرگ که فرا رسد فرصت عمل نیست.

۲- نامه‏ هاى اعمال باز است، اما با مرگ بسته مى‏ شود، معناى نامه اعمال و باز بودن آن در خطبه‏ هاى قبل بیان شده است.

۳- راه توبه باز است، توبه را تشبیه به فرش پهنى کرده است که هر کس بخواهد مى‏ تواند قدم بر آن نهد، توبه هم در تمام عمر براى آدمى گسترده است، هر لحظه بخواهد مى ‏تواند به قبولى آن برسد، و تنها با مرگ، این بساط بر چیده مى‏ شود چنان که خداوند مى‏ فرماید: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ».

۴- کسى که از عبادت رو گردان است و از خدا و حقیقت اعراض مى‏ کند، در این فرصت از عمر پیوسته از طرف خدا و پیامبران به سوى عمل و توجه به دین و عبادت دعوت مى‏شود، اما وقتى که از دنیا رفت این دعوت هم قطع مى‏ شود.

۵- براى گنهکار و بدکار امید برگشت و توبه و توجه به خدا و دین باقى است و این در دنیاست اما وقتى که بمیرد این امیدوارى هم قطع مى‏ شود.

پس از ذکر موارد فرصت، به منظور ترغیب انسان به کارهاى عبادى، موقعیتهایى را خاطر نشان ساخته است که امکان عمل در آن از دست مى‏ رود، که یکى از آن موارد جمود عمل است، و تعبیر به جمود براى متوقف شدن عمل، استعاره است، که عمل را تشبیه به آب کرده همچنان که آب، وقتى یخ بزند از جریان باز مى‏ماند اعمال عبادى هم وقتى امکاناتش از دست رفت، از جریان و تداوم باز مى‏ایستد، (این معنا که بیان شد از این بابت بود که جمله متن را یحمد بدانیم) اما در نسخه‏اى که از مرحوم سید رضى نقل شده یخمد با نقطه روى خ از خمد المریض یعنى بیمار مرد«»، معناى عبارت روشن است و نزدیک به همان معناى سابق مى ‏باشد و دیگر از موارد از دست رفتن امکان عمل، انقطاع مهلت، تمام شدن مدت عمر و بقاى در دنیا و بسته شدن درهاى توبه مى‏ باشد، تعبیر به ابواب، استعاره از راههاى عبورى است که از آن طریق، آدمى به سوى خدا بازگشت مى‏کند، ملائکه همان کرام الکاتبین هستند که اعمال هر کسى را یاد داشت مى‏کنند و هر گاه که پرونده عمل بسته شد به آسمان بالا مى‏ روند.

فاخذ امرء من نفسه، این عبارت به صورت ظاهر خبر، ولى معنایش امر است و حرف من، مفید تبعیض مى‏باشد، بنا بر این باید آدمى قسمتى از نفس خود را به جد و جهد و کوشش در عبادت بگیرد تا بدن لاغر شود و لذتها و تمایلات نفسانى نتوانند وى را به گناه وادار سازند، احتمال دیگر آن است که منظور از نفس خود شخص باشد یعنى باید انسان از شخصیت خود بکاهد.

لنفسه، تا این که در آخرت ذخیره و مایه کمال برایش باشد.

و اخذ من حمّى لمیت… امرو،
این جا نیز امر به صورت خبر است، و فاعل آن هم امرء است، و منظور از مرده و زنده هم خود شخص است، یعنى از خودش که در حال حیات است ذخیره کمال براى خودش در حال مرگ بگیرد.

من فان لباق، از امر فانى که دنیا و متاع آن مى‏باشد براى امر جاوید که نعمتهاى دائمى و همیشگى در آخرت است بگیرد و معناى این گرفتن آن است که آدمى از دنیا و متاع فنا پذیر آن کمال جاوید را کسب مى‏کند که به نعیم دائمى آخرت متصل شود، پس با دادن زکات و صدقات و انفاق در راههاى خیر و رضاى حق تعالى کمال اخروى را به دست مى‏آورد و به همین معناست جمله من ذاهب لدائم.

امرء خاف اللَّه،
پس از آن که آدمى را چنین دستورها مى‏دهد به اوصاف او پرداخته و مى ‏فرماید: این انسان شخصى است که از خدا بیمناک است در حالى که تا فرا رسیدن اجلش فرصت داده شده و به عملش چشم دوخته شده است و با ذکر فرا رسیدن اجل آدمى و این که عملکردش تحت نظر خداست و از تمام کارهایش آگاه است، او را از فرا رسیدن ناگهانى مرگ بیم مى‏دهد و بر انجام دادن اعمال نیک و عبادات وادارش مى‏ کند.

امرء لجم نفسه،
واژه امرء در این عبارت بدل از اوّلى است کلمه لجام که به معناى دهنه است، استعاره از زهد حقیقى و پاکدامنى مى‏ باشد، وجه تشبیه آن است که زهد و عفت نفس اماره را از سرکشى و ورود در گمراهیهاى هوا و هوس و گناهان باز مى‏دارد، چنان که لگام مرکب، آن را از چموشى و سرکشى منع مى‏کند، و با آوردن کلمه الجام که مصدر باب افعال است آن را مرشّح ساخته است که کنایه از ورع نفس به وسیله زهد مى‏باشد، و با جمله فامسکها بلجامها عن معاصى اللَّه، اشاره به وجه شباهت فوق کرده است، و نیز واژه زمام که به معناى‏ مهار است استعاره از عبادت است زیرا همچنان که شتر به وسیله مهارش کشانده مى‏شود عبادت هم نفس اماره را به سوى همراهى کردن با نفس مطمئنه در اطاعت خدا مى‏کشاند، چون قبلا دانستى که عبادت براى این وضع شده است که نفس اماره را در اطاعت عقل و تحت انقیاد وى قرار دهد تا در هنگام بالا رفتن عقل بر پلکان قدس به سوى بارگاه خداوند صاحب جلال و کرم، پشت سر عقل روان شده و تبدیل به نفس مطمئنّه شود و با جمله و قادها بزمامها، اشاره به این وجه شبه فرموده، و با ذکر زمام وقود که کنایه از انجام دادن عبادت و میل و رغبت نفس به آن مى‏باشد، این استعاره را ترشیح فرموده است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۵۷-۵۵۲

بازدیدها: ۷

خطبه۲۳۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۶صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) اقتص فیه ذکر ما کان منه بعد هجره النبی ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وآله ) ثم لحاقه به‏

فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَأَطَأُ ذِکْرَهُ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى الْعَرَجِ فِی کَلَامٍ طَوِیلٍ

قال السید الشریف رضی الله عنه فی کلام طویل قوله ( علیه ‏السلام ) فأطأ ذکره من الکلام الذی رمى به إلى غایتی الإیجاز و الفصاحه أراد أنی کنت أعطى خبره ( صلى ‏الله ‏علیه ‏وآله ) من بدء خروجی إلى أن انتهیت إلى هذا الموضع فکنى عن ذلک بهذه الکنایه العجیبه

ترجمه

 گفتار آن حضرت (ع) است:

در این خطبه حضرت چگونگى حال خود را پس از هجرت پیغمبر اکرم و ملحق شدنش را به وى بیان مى‏ف رماید: «پس راهى را که پیامبر رفت مى ‏پیمودم، و هر قدم را به یاد او مى‏ نهادم تا به سرزمین عرج رسیدم (این سخن در خطبه طولانى بوده که از حضرت نقل شده است)»

شرح

سید شریف رضى در شرح این سخن مى‏ گوید: این جمله: فأطأ ذکره، گام بر یاد او، مى‏نهادم، سخنى است که نهایت زیبایى و اختصار از آن قصد شده است یعنى از هنگامى که از مکه بیرون آمدم تا به این مکان عرج پیوسته به یاد و در سراغ آن حضرت بودم و خبر از حال وى را دریافت مى‏ کردم. حضرت از این عبارت بطور کنایه این معنا را اراده فرموده است.

امام (ع) در این فصل ماجراى خود را از آغاز حرکت از مکه تا مدینه در موقع هجرت پیامبر اکرم نقل فرموده است که اکنون به شرح آن مى ‏پردازیم: وقتى که حضرت رسول تصمیم به هجرت گرفت، على (ع) را از قضیّه آگاه کرد و به او دستور داد که آن شب را در رختخوابش بخوابد تا مشرکان که اراده کرده بودند در آن شب پیامبر را بکشند فریب بخورند و تصور کنند که آن حضرت به جایى نرفته است و منتظر باشند تا پیامبر از دسترس آنان دور شود و نیز به امیر المؤمنین امر فرمود که بعد از او در مکه بماند تا امانتهاى مردم را به صاحبانش برساند، زیرا مردم که پیامبر را امین مى‏ دانستند بسیارى از امانتهایشان را به وى سپرده بودند.

مردم مکه اتفاق کرده بودند که به هیأت اجتماع از قبیله‏ هاى مختلف بر سر آن حضرت بریزند و، وى را بکشند تا خونش در میان قبایل قریش پایمال شود و فرزندان عبد مناف نتوانند قاتل را به دست آورند که قصاص کنند.
از جمله کسانى که با این نظر موافق بودند، نضر بن حرث، از بنى عبد الدار، و ابو البخترى پسر هشام، و حکیم بن حزام، و زمعه بن اسود بن عبد المطلّب، که این سه نفر از قبیله بنى اسد بن عبد العزّى بودند و ابو جهل پسر هشام و برادرش حرث و خالد بن ولید بن مغیره که هر سه از بنى مخزوم بودند، و بنیه و منیه، دو پسر حجّاج و عمرو بن عاص که هر سه از بنى سهم بودند و امیه بن خلف و برادرش ابىّ از بنى جمح بودند.

خبر این اتحاد شوم، شبانه در شهر پخش شد و به گوش عتبه بن ربیعه که بزرگ بنى عبد شمس بود رسید، به سراغ عده‏اى از آنها رفت و آنان را از این کار منع کرد و گفت فرزندان عبد مناف هرگز دست از خونخواهى محمد بر نخواهند داشت، پس این عمل را انجام ندهید، اما او را به غل و زنجیر آهنین ببندید و در میان خانه‏اى از خانه‏ هاى خود زندانیش کنید، منتظر باشید تا مرگش فرا رسد

مثل بقیه ساحران و شعراء، پس ابو جهل و یارانش در آن شب از کشتن حضرت منصرف شدند، اما رفتند دور خانه وى را در محاصره گرفتند به خیال این که پیامبر آن جاست پس آدمى را دیدند که خود را با برد حضرمى پوشانیده است این جا یقین کردند که خود پیامبر است، اما گاهى تصمیم مى‏ گرفتند که وى را بکشند و گاهى از تصمیم خود منصرف مى‏شدند، چون خداوند خواسته بود که على (ع) سالم بماند، بالاخره بعضى به بعضى دیگر گفتند: با سنگ بزنید تا سنگ انداختند، على (ع) تکانى به خود داد و ناله آهسته ‏اى سرداد، ولى خود را به آنها نشان نداد که او را بشناسند زیرا نمى‏خواست بفهمند که پیامبر فرار کرده و زود به دنبالش بروند و آن حضرت را دستگیر کنند، لذا وقتى صدایى شنیدند و خیال کردند رسول خداست تا صبح آن جا را در محاصره قرار دادند، صبحگاهان که هوا روشن شد وارد خانه شدند، دیدند على آن جا خوابیده است.

امیر المؤمنین چند روز پس از آن در مکه ماند، و کارهایى که پیغمبر به او محوّل ساخته بود، انجام داد و سپس به طرف مدینه رهسپار شد و چون راه طولانى را با پاى پیاده پیموده بود پاهایش متورم شد و موقعى خدمت پیامبر رسید که حضرت در قباء فرود آمده و مى‏خواستند به خانه کلثوم بن مقدم وارد شوند، على (ع) در همان حال رسید و با پیامبر به آن منزل داخل شد و بعد با آن حضرت از قبا حرکت کردند و به شهر مدینه به خانه ابو ایوب انصارى وارد شدند.

فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللَّه…،
به همان سو، و راهى که پیامبر رفته بود من هم رفتم تا این که در محل معروف به عرج به آن حضرت ملحق شدم.

فأطأ ذکره،

فعل گام نهادن استعاره از این معناست که پیوسته در طول راه، ذهنش متوجه یاد رسول خدا بود و به هر جا گام مى‏نهاد، از هر کس در باره او سؤال مى‏کرد، وجه مشابهت این دو، آن است که خبر گیرى و یاد او، وسیله و طریق فهم براى رسیدن به شناخت اوست، همچنان که گام نهادن در راه و طریق محسوس‏ وسیله رسیدن به امر مطلوب و محسوس مى‏ باشد.

بعضى گفته ‏اند منظور امام (ع) از کلمه ذکره، آن است که آنچه پیامبر از وضع راه و امور دیگر که براى من ذکر کرده بود تماما در ذهن من بود. اما معناى اوّلى زودتر به ذهن مى‏آید. توفیق از خداست.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ ى ۵۵۲-۵۴۸

بازدیدها: ۵

خطبه۲۲۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۵صبحی صالح)

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ( علیه‏ السلام ) قَالَهُ وَ هُوَ یَلِی غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ ( صلى‏ الله ‏علیه ‏وآله ) وَ تَجْهِیزَه‏

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ- لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ- مِنَ النُّبُوَّهِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ- خَصَّصْتَ

حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاکَ- وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً- وَ لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ-

لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّئُونِ- وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً- وَ قَلَّا لَکَ وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ- وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ-

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِکَ

لغات

انباء: خبرها، به جاى این کلمه انبیاء نیز روایت شده است.

شئون: مراکز ارتباط استخوانهاى کاسه سر و محل تلاقى آنها، عربها معتقد بودند که اشک چشم از این محلها بیرون مى ‏آید و ابن سکیت گفته است: شأنان، دو رگ هستند که از داخل سر به جانب دو ابرو، و از آن جا به چشمها اتصال دارند.

کمد: اندوه نهفته

محالف: ملازم، همراه

بال: قلب، خاطر

ترجمه

«پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا، آنچه با مرگ تو قطع شد با مرگ هیچ کس قطع نشد، و آن نبوت و اخبار آسمانى بود، غم مصیبت تو همگان را به سوگ‏ نشانده، و دلیل تسلیت براى همه مرگ‏ها و مصیبتها شده است، اگر این امر نبود که تو دستور به صبر و شکیبایى فرموده‏ اى و از بیتابى نهى کرده‏ اى آن قدر بر تو مى ‏گریستیم که سرچشمه اشکهایمان خشک شود و درد و غم پیوسته و حزن و اندوهمان همیشه باقى باشد، گر چه اینها نیز براى از دست دادن تو اندک است اما مرگ چیزى است که نمى ‏توان آن را برگرداند و دفع کرد، پدر و مادرم فدایت باد، ما را در حضور پروردگارت یاد کن و از خاطرمان مبر.»

شرح

بابى انت و امّى،
این عبارت (جار و مجرور) متعلق به فعل محذوفى است که أفدیک مى ‏باشد. و این که حضرت در باره پیامبر مى‏ گوید: با مرگ تو چیزى قطع شد که در مرگ هیچ کسى قطع نشد به خاطر آن است که ایشان آخرین پیامبر بود و پس از وى وحى و پیامبرى نیست، و منظور از اخبار آسمان، وحى الهى است، اما اهل تأویل مى‏گویند آسمان کنایه از جایگاه بلند معنوى یعنى آسمان غیب و مقام فرشتگان عالم بالاست.

خصصت… سواء،
مصیبت تو این خصوصیت دارد که پس از این هرگز مردم مثل آن را نخواهند دید و از این رو فقدان تو براى تمام مصائب آنان در فقدان عزیزانشان، مایه تسلیت و دلدارى شد و دل تمام آنها را بطور مساوى جریحه ‏دار ساخت، در حالى که خصوصیت و عمومیت صفت مصیبت مى ‏باشند ولى در عبارت، آنها را به خود پیامبر نسبت داده است به آن دلیل که این مصیبت و اندوه به خاطر آن حضرت مى ‏باشد.

عبارت و لو لا… و قلّالک،
عذرى است از طرف امام (ع) که چرا گریه زیاد و اندوه فراوان را در مصیبت پیامبر ترک کرده است، و امر آن حضرت را به صبر کردن در هنگام مصیبت و نهى وى را از جزع و بیتابى در وقت سختیها به عنوان دلیل براى این عمل خود بیان فرموده است. در متن سخن امام تمام کردن و به پایان رساندن چشمه‏ هاى داخل سر، کنایه از زیادى گریه و واژه داء کنایه ازدرد و غم و اندوه است و به این منظور لفظ مماطله را استعاره آورده یعنى با این که هر گونه حزن و غمى معمولا به مرور زمان از صاحبش جدا و فراموش مى‏شود ولى این مصیبت چنان است که غم آن نمى‏خواهد از انسان جدا شود و مثل آن است که براى از بین رفتن، امروز و فردا مى‏ کند.

ضمیر تثنیه در فعل قلّا دو مرجع دارد:

۱- کلمه انفاد که از فعل انفدناه فهمیده مى‏ شود.

۲- الکمد المحالف
و چون این معنا شامل داء المماطل هم مى ‏شود لذا در مرجع ضمیر هر دو را یکى به شمار آورده است، و احتمال مى‏رود که مرجع هر دو، همان دو کلمه آخر باشد: داء و کمد، زیرا اینها نزدیکتراند، و مرجع ضمیر در جمله و لکنّه مالا یملک، کلمه موت است و معناى جمله این است: امّا مرگى که راه برگشت ندارد و قدرتى بر دفع آن نیست، گریه و جزع بر آن بى‏فایده است و صبر کردن بر آن شایسته‏تر مى‏باشد، و در آخر سخن جمله اول را تکرار کرده است پدر و مادرم فدایت باد و این خوى عربهاست که در برابر عزیز خود این جمله را بر زبان مى‏رانند.

اگر اشکال شود که پس از وفات کسى چگونه مى‏ توان فدایش شد و این امرى ناممکن است در پاسخ مى‏ گوییم: در عرف عرب شرط صدق این جمله امکان فدا شدن نیست زیرا غرض از بیان این جمله حقیقت فدا شدن نبوده بلکه منظور صرف اظهار کوچکى است تا طرف مقابل متوجه شود که پیش گوینده این سخن آن قدر عزّت و احترام دارد که حاضر است پدر و مادر خود را در راهش قربانى و برایش فدا کند و این امرى است ممکن و معقول. و سرانجام از آن حضرت درخواست مى‏کند که او را نزد پروردگارش به یاد آورد و از خاطر خود نبرد و این خواهشى بجاست زیرا وى زودتر به پیشگاه پروردگار رفته با این که رهبر جامعه و پیشواى مردم بوده است، چنان که هر گاه رهبر یک کشور فرمانروایى را به شهرى بفرستد که به حال مردمش رسیدگى کرده و با تشویق و تهدید آنان را به اطاعت سلطان در آورد، لازم است هنگامى که مى‏خواهد به مرکز باز گردد گزارشى از اطاعت پیروان و سرکشى مخالفان داشته باشد و طبیعى است آنان که فرمان مولى را به جان خریده و دستورهاى او را مو به مو اجرا کرده‏اند دوست دارند که اعمال نیکشان نزد رهبر کشور بازگو شود، و به این دلیل به فرمانرواى خود نزدیک مى‏شوند و مى‏خواهند خود را در قلب او جایگزین سازند و از او درخواست کنند که دل خود را متوجه آنها کرده براى ایشان اهمیت قایل شود.

کلمه بال [در این جا] به معناى امر مهم و مورد اهمیت است و ممکن است تقدیر سخن امام (ع) این باشد و اجعلنا من مهمات بالک یعنى ما را از همه بیشتر به خاطر داشته باش بنا بر این تقدیر کلمه مهمّات که مضاف بوده حذف شده است.

پیامبر اکرم ده سال پس از هجرت رحلت فرمود، ولادتش عام الفیل و بعثت وى در سن چهل سالگى پس از ترمیم خانه کعبه«» واقع شد و در پنجاه و سه سالگى به مدینه هجرت فرمود و در هنگام وفات شصت و سه سال از سنّ مبارکش گذشته بوده و نقل شده است که روز ولادت و ورود به مدینه و همچنین رحلت آن حضرت روز دوشنبه بوده و شب چهارشنبه در خانه عایشه، همان جا که وفات یافته بود به خاک سپرده شد، در حالى که حضرت على (ع) به اتفاق عباس بن عبد المطلّب و فرزندش فضل عهده‏ دار غسل آن حضرت بودند، راجع به این موضوع و چگونگى دفن رسول خدا در شرح خطبه ۱۸۸ ذیل سخن امام (ع) و لقد علم المستحفظون، مطالبى را بیان داشتیم«».

توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۲۳-۲۱۹

بازدیدها: ۹

خطبه۲۲۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۴صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام )

رَوَى ذعلب الیمامی عن أحمد بن قتیبه عن عبد الله بن یزید عن مالک بن دحیه قال کنا عند أمیر المؤمنین ( علیه ‏السلام ) و قد ذکر عنده اختلاف الناس فقال‏

إِنَّمَا فَرَّقَ بَیْنَهُمْ مَبَادِئُ طِینِهِمْ- وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ کَانُوا فِلْقَهً مِنْ سَبَخِ أَرْضٍ وَ عَذْبِهَا- وَ حَزْنِ تُرْبَهٍ وَ سَهْلِهَا- فَهُمْ عَلَى حَسَبِ

قُرْبِ أَرْضِهِمْ یَتَقَارَبُونَ- وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلَافِهَا یَتَفَاوَتُونَ- فَتَامُّ الرُّوَاءِ نَاقِصُ الْعَقْلِ- وَ مَادُّ الْقَامَهِ قَصِیرُ الْهِمَّهِ- وَ زَاکِی الْعَمَلِ

قَبِیحُ الْمَنْظَرِ- وَ قَرِیبُ الْقَعْرِ بَعِیدُ السَّبْرِ- وَ مَعْرُوفُ الضَّرِیبَهِ مُنْکَرُ الْجَلِیبَهِ- وَ تَائِهُ الْقَلْبِ مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ- وَ طَلِیقُ اللِّسَانِ

حَدِیدُ الْجَنَانِ ابو محمد که مشهور به ذعلب یمانى است و احمد و عبد اللَّه و مالک از رجال شیعه و محدّثان بوده‏ اند.

لغات

فلقه: پاره و قسمتى از چیزى.

رواء: چهره زیبا.

سبرت الرجل

اسبره: باطن و حقیقت او را آزمودم.

ضریبه: خوى و طبیعت.

جلیبه: چیزى که آدمى با زحمت و بطور ناخواسته آن را انجام مى‏ دهد.

ترجمه

 گفتار آن حضرت در باره سبب اختلاف مردم در صورتها و اخلاق:
ابو محمد یمنى از احمد بن قتیبه و او از عبد اللَّه بن یزید نقل کرده که مالک بن دحیه گفت: خدمت امیر مؤمنان بودیم که سخن از تفاوتهاى موجودمیان انسانها به وقوع پیوست. حضرت فرمود: «آنچه باعث تفاوت آنان شده از سرشت و خمیر مایه آغازین ایشان نشأت گرفته است، زیرا ماده اصلى آنها از قسمتهاى شور و شیرین و سخت و سست زمین ترکیب یافته و بر حسب نزدیک بودن خاکشان با هم نزدیک و به مقدار فاصله آن با یکدیگر متفاوتند از این رو گاهى زیبا رویان کم خرد و بلند قامتان کم همت و پاکیزه کرداران بد منظر و کوتاه قدان دوراندیش و پاک نهادان بد ظاهر و آنان که عقلشان حیران است، اندیشه‏ هایشان پراکنده است و سخن پردازان دلهایى نیرومند دارند.»

شرح

در این سخنان حضرت به موضوعى اشاره فرموده است که عنصر اصلى اختلاف و تفاوت صورى و اخلاقى نسانهاست.

انّما فرّق بینهم… یتفاوتون،
واژه طینهم، در سخن امام (ع) اشاره به آن خاک و گلى است که خمیر مایه وجود آدمى بوده است چنان که در خطبه اوّل کتاب نیز به این معنى اشاره فرموده است: سپس خداوند سبحان از قسمتهاى سخت و نرم و مستعدّ شیرین و شوره ‏زار زمین مقدارى خاک گرد آورد، و آن را جامد کرد تا محکم شد و استوار ساخت تا چنان خشک شد که هر گاه باد بر آن مى‏ وزید صدایى از آن برمى‏خاست، شرح مطلب آن است که مشابهت صورى و اخلاقى انسانها تابع همانندى طینت اصلى آنان و اختلاف و تفاوتشان نیز بستگى به تفاوت و نزدیکى و دورى مقدمات و عناصر اولیه وجود ایشان دارد، برخى از شارحان گفته‏ اند: اضافه مبادى به کلمه طین به معناى لام است. یعنى مقدماتى که براى تشکیل گل وجود آنان آماده شده است، و منظور از طینهم حالات ترکیبى است که در مسیر خلقت براى آدمى پیدا شده است از قبیل نطفه و مواد پیش از آن و علقه و مضغه و استخوان که حالات پس از آن است ونیز شامل طبیعت و مزاج اوست که پذیرنده نفس و تدبیر کننده وجود وى مى‏باشد و همچنان که گفته ‏اند: مبادى جوهره وجود انسان که از آن تعبیر به زمین شوره ‏زار و گوارا و نرم و سفت شده، کنایه از قوا و طبیعتهاى گوناگونى است که براى صاحبان طبیعت وجود داشته، مثل نیروى رشد گیاهى و تغذیه و سپس تشکیل نطفه و حالات پس از آن، موجودى که از قسمتهاى گوناگون زمین ترکیب یافته داراى اجزاى فعّالى است که با تأثیر و تأثر خود استعدادهاى گوناگون به وجود مى‏آورند و خود مقدمات تشکیل مزاج و صاحب مزاج مى‏شوند، به عبارت دیگر: به دلیل این که شورى و شیرینى و نرمى و درشتى، صفات عارض بر موادّى مى‏باشند که مبادى طبیعت اصلى و عنصر حقیقى انسان را تشکیل مى‏دهند، در اختلاف استعدادهاى گوناگون این طبیعت و بقیه طبایع و مزاجهاى ترکیب یافته از آن مؤثر مى‏ باشند و این اختلاف در استعداد براى پذیرش مزاجها شده و باز اختلاف مزاجها، جهت پذیرش اخلاق و صورتهاى ظاهر نیز باعث اختلاف در چهره ‏هاى ظاهرى و خویها که حالات معنوى است مى‏ باشد، از این باب ناچار علت تفاوت انسانها در صورتها و اخلاقیّات نیز همان اختلاف در مبادى و مقدمات طینت اصلى و جوهره اوّلى اوست که خاک و زمین باشد، و در شرح خطبه اوّل دلیل این که چرا حضرت ترکیب از اجزاء را به برخى از عناصر و موادّ اولیه اختصاص داده بیان کردیم.

احتمال دیگرى که در معناى سخن امام داده مى ‏شود آن است که اشاره به طبیعتهاى اجزاى زمین باشد که باعث اعتدال مزاجهاى مختلف انسانها مى‏ شود و اطباى قدیم عناصر چهارگانه را ریشه آنها مى‏ دانستند. به این طریق که سبخ اشاره به گرم خشک و عذب به گرم‏تر و سهل به سردتر و حزن به سرد خشک باشد، و سخن پیامبر اکرم (ص) را نیز به همین معنا حمل کرده‏ اند که‏ مى‏ فرماید وقتى که خداوند سبحان خواست آدم را بیافریند امر فرمود که از هر جا از زمین قطعه ‏اى برداشته شود، از این رو بنى آدم بر حسب مقدار مادّه‏اى که از آن آفریده شده‏ اند به حالات و کیفیات مختلف سرخ و سفید، نرم و درشت و مطبوع و نامطبوع در آمدند، بنا بر این سخن رسول خدا: قبضه من کل ارض، اشاره به عناصرى است که در زمین وجود دارد، و اختلاف به سرخى و سفیدى اشاره به اخلاقیات آنان و اختلاف به نرمى و درشتى و مطبوع و نامطبوع، اشاره به مختلف بودن خواصّ و استعدادهایى است که در راستاى خلقت پیش از پیدایش مزاج در موجودات مادّى وجود دارد، بنا بر این معناى این کلام امام: فهم على حسب قرب ارضهم یتقاربون، آن است که هر اندازه مادّه اصلى وجودى انسانها در استعدادهایشان با همدیگر تشابه و نزدیکى داشته‏اند، در چهره ‏هاى ظاهرى و ویژگیهاى اخلاقى نیز هماهنگ و متشابه مى‏باشند و به هر مقدار که این تشابه وجود نداشته باشد با هم تضاد و اختلاف خواهند داشت و این تفسیر و توجیه در سخن امام و نیز کلام پیامبر امرى است لازم، زیرا اگر که فقط به ظاهر آن اکتفا شود اقتضا خواهد کرد که ماده اصلى آفرینش آدمى تنها خاک باشد با این که مى‏دانیم منظور عموم عناصرى است که در زمین یافت مى‏ شود و این که در سخن حضرت امیر (ع) تنها خاک و گل نام برده شده از باب اکثر و اغلب است نه تعیین و تخصیص.

فتأمّ الرّواء…،
امام (ع) از این عبارت تا آخر خطبه صفات گوناگون انسانها را بطور تفصیل بیان فرموده است که مجموعا شامل هفت صفت و هر کدام از آنها مرکب از دو ویژگى مى‏باشد، و در ابتدا پنج قسم را که خصوصیت ظاهرى با ویژگى معنوى و یا- چنان که در بعضى از آنهاست- دو ویژگى اخلاقى آن با هم اختلاف دارد، ذکر کرده و در آخر به دو صفت پرداخته است که در هر کدام از آنها دو جهت: ظاهر و باطنش با هم متناسب و موافق مى ‏باشد:

۱- نخستین صفتى که ویژگى ظاهر آن با جنبه باطنش تناسب ندارد آن جاست که مزاج و استعداد مزاجیش پذیراى صورت کامل و چهره زیباست اما ویژگى معنویش نقص عقل و بى‏خردى است و از این لحاظ متصف به صفت کودنى و نادانى است و این صفت جزء صفات رذیله به حساب مى‏آید.

۲- برخى انسانها یافت مى‏شوند که داراى قامتى بلند و رسا مى‏باشند ولى از نظر ویژگى باطنى کم همت و ترسو هستند که از صفات ناپسند شمرده مى‏شود، این دو صفت که تا کنون شمرده شد از یک جهت با هم شریک و از دیگر سوى متفاوتند.

۳- سومین صفتى که شقّ ظاهریش با استعداد باطنى وى نامناسب است، این است که صورت ظاهر شخص، زشت باشد ولى جنبه معنوى آن که از اعتدال مزاجى ذهن وى سرچشمه مى‏گیرد، پاکى و انجام دادن کارهاى نیکوست.

۴- صفت چهارم را به جمله قریب القعر بعید السّیر، تعبیر فرموده است، یعنى: کوتاه قامتى که با دوراندیشى باطنیش، بر اسرار و رموز دقیق آگاهى دارد، چنان که پیداست، این دو صفت نیز از نظر ویژگى ظاهر و جنبه باطن با هم متفاوتند، یعنى شماره سوم و چهارم.

۵- معروف الضریبه منکر الجلیبه، این ویژگى چنان است که شخصى در حقیقت متصف به صفتى است و به آن شهرت دارد اما به جهاتى ضدّ آن را بر خود مى‏بندد و چون این تظاهرى بر خلاف واقع است، این ویژگى ناشناخته از او بعید به نظر مى‏آید و معلوم مى‏شود که او اهل این ویژگى نیست مثل این که از نظر استعداد و خوى باطنى و شهرت و معروفیت، ترسو باشد ولى شجاعت و دلیرى را به خود ببندد و یا شخص بخیلى خود را سخىّ و بخشنده نشان دهد،پیداست که دو خصوصیت ادعایى و غیر حقیقى در او عجیب به نظر مى‏ آید.

این بود پنج قسم از صفاتى که حضرت براى آدمیان بر شمرد، و در میان این ویژگیهاى پنجگانه، قسم اول و سوم کمتر تحقّق مى‏یابد، زیرا در اغلب موارد، از کسى که داراى چهره زیبا و آفرینش معتدل است انتظار مى‏رود که با هوش و زیرک باشد و در کسى که زشت رو و کریه المنظر است، عکس آن. و حال آن که آنچه در باره این دو صفت بیان فرمود بر خلاف غالب است، ولى شماره‏ هاى دوّم و چهارم زیاد پیدا مى‏ شود و بر خلاف انتظار نیست به دلیل این که غالبا بلند قامتها بى‏ خردند که لازمه آن سستى اراده و بى‏ همّتى است و بر عکس از کوتاه قدها، هوشیارى و حسن تدبیر انتظار مى‏ رود چنان که وقتى از حکیمى پرسیدند که چرا کوتاه قامتان زیرک و حاذقند جواب داد: به دلیل آن که قلبهاى آنان به مغزهایشان نزدیک است، یعنى چون قلب سرچشمه حرارت طبیعى است و عوارض نفسانى از قبیل تیز هوشى، درک و شعور، جرأت و جسارت، حسن ظن، درست اندیشى، امیدوارى، نشاط، اخلاق مردانگى، تنبل نبودن و تحت تأثیر هر چیزى واقع نشدن بالاخره تمام اینها نشانه حرارت غریزى و ضدّ این ویژگیها دلیل بر، برودت و زیادى سردى مزاج و طبیعت مى‏باشد. بنا بر این در اشخاصى که قدشان کوتاه است نزدیک بودن دل با مغز علّت زیادى حرارت در مغز و برترى آمادگى قواى نفسانى براى پیدایش این عوارض مى ‏شود، و بر عکس در قد بلندها، دورى قلب از مغز باعث نرسیدن حرارت به آن و آماده نبودن قوا براى پدیدار شدن صفات مذکور است، البته این حرارت تنها سبب مادّى نیست بلکه ممکن است سبب دیگرى هم در کار باشد ولى مهمترین سبب است.

صفت پنجم از ویژگیهاى پنجگانه نیز در بسیارى از اشخاص امکان تحقق دارد زیرا بیشتر نفوس طالب کمالند از باب مثال مى‏بینیم شخص بخیلى‏ را که دوست دارد و مى‏خواهد که از بخشندگان شمرده شود و به این منظور خود را کریم و بخشنده نشان مى‏دهد و شخص ترسو دلش مى‏خواهد که شجاع به حساب آید و لذا شجاعت را به خود مى‏بندد.

امام (ع) در بیان این صفات صنعت مطابقه را رعایت فرموده است به این طریق که تامّ را در مقابل ناقص، بلند قامت را در مقابل کوتاه قد، ذکى را در مقابل قبیح، نزدیک را در مقابل دور، و معروف را در مقابل منکر ذکر کرده است، دو نوع دیگر از صفات هفتگانه مرکب را در آخر آورده که یکى از آنها: تائه القلب متفرق اللب، دلش حیران و اندیشه‏اش مشوّش است و آنها بى‏ سوادان عوام مردمند که دنبال هر آوازى مى‏روند و در ورطه نادانى و تفرقه سرگردان و در دریاى هوا و هوس خود به سوى تمایلات دنیوى و خواسته‏هاى شیطانى متحیّرانه شناورند. صفت دوم: زبانى گویا و دلى قوى دارد، زبان‏آور و هوشمند است این دو صفت که آخرین صفات مى‏باشند بر خلاف چند صفت اول، جنبه ظاهر و باطنشان هماهنگ است و در هر کدام از دو همراه صنعت سجع متوازى رعایت شده است، در اول قلب و لب و در دوم لسان و جنان را قرین هم آورده است. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۱۹-۲۱۲

بازدیدها: ۱۰

خطبه۲۲۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۳صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) بعد أن أقدم أحدهم عل الکلام فحصر، و هو فی فضل أهل البیت، و وصف فساد الزمان‏

أَلَا وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَهٌ مِنَ الْإِنْسَانِ- فَلَا یُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ- وَ لَا یُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ- وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَامِ وَ فِینَا

تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ- وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ وَ اعْلَمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ أَنَّکُمْ فِی زَمَانٍ- الْقَائِلُ فِیهِ بِالْحَقِّ قَلِیلٌ- وَ اللِّسَانُ عَنِ

الصِّدْقِ کَلِیلٌ- وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِیلٌ- أَهْلُهُ مُعْتَکِفُونَ عَلَى الْعِصْیَانِ- مُصْطَلِحُونَ عَلَى الْإِدْهَانِ فَتَاهُمْ عَارِمٌ- وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ وَ

عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ- وَ فَارِئُهُمْ قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ لَا یُعَظِّمُ صَغِیرُهُمْ کَبِیرَهُمْ- وَ لَا یَعُولُ غَنِیُّهُمْ فَقِیرَهُمْ

لغات

بضعه: پاره

تنشّبت: ارتباط یافته، آویخته است.

تهدّلت: درآویخت

عارم: زشت، بدخو

مماذق: کسى که تظاهر به دوستى کند ولى دوستیش خالص نباشد و این خود قسمتى از نفاق است.

ترجمه

«بهوش باشید که زبان عضوى از اعضاى انسان مى‏ باشد و هر گاه آدمى آماده سخن گفتن نباشد زبان نیز یاراى گفتن ندارد، و موقعى که روح آدمى مایه و آمادگى گفتار داشته باشد به سخن در مى‏ آید و وى را مهلت سکوت نمى ‏دهد، لیکن ما خود فرمانروایان سخنیم که رشته ‏هاى آن به دست ما و شاخه ‏هایش بر ما سایه افکنده است.

خداوند شما را غریق رحمت کند، هم اکنون در زمانى قرار گرفته ‏اید که گوینده حق در آن اندک و زبان از راستگویى ناتوان و حق جو، خوار است، مردمش به عصیان مشغول و با بى ‏تفاوتى و سازشکارى همراهند، جوانهایش بدخو و پیرهایش گنهکار، دانشمندانش دورو و منافق و سخنرانهایش چاپلوس، کوچکشان به بزرگشان احترام نمى‏ گذارد و سرمایه ‏دارشان بینوایان را دستگیرى نمى ‏کند.»

شرح

چنان که نقل مى‏ کنند امام (ع) این سخن را در حادثه ‏اى ایراد فرمود که موقعیت چنان ایجاب مى ‏کرد یک روز حضرت به خواهر زاده خود جعده بن هبیره مخزومى دستور داد که براى مردم سخنرانى کند و او رفت بالاى منبر ولى نتوانست حرف بزند، در این حال حضرت خود برخاست در عرشه منبر قرار گرفت و سخنرانى طولانى ایراد فرمود که این قسمت از آن را سید رضى در این جا به رشته تحریر در آورده است.

مرجع ضمیر متصل در یسعده و یمهله، لسان، و مرجع ضمیر مستتر در امتنع و اتّسع انسان است و معناى جمله این است که چون زبان عضوى از انسان است و از نظر به کارگیرى در اختیار اوست، پس هر گاه آدمى به دلیل گرفتارى و حادثه‏ اى آمادگى براى سخن گفتن نداشته باشد زبان نیز قادر به تکلّم نخواهد بود، و بر عکس اگر براى سخن گفتن داعى داشته و به نور معارف و علوم گسترش یافته باشد، زبان مهلت آرامش و سکوت ندارد بلکه خود به خود سخن بر زبان جارى مى‏ شود.
در مرجع ضمیر امتنع و اتسع احتمال دیگرى هم هست که اوّلى به قول و دوّمى به نطق برگردد یعنى هر گاه قول از تبعیت انسان سرپیچى کند پس زبان را کمک نمى‏ کند و باعث سکون و لکنت آن مى‏ شود، ولى اگر اندیشه و نطق به آسانى در ذهن او حضور یابد به زبان مهلت آرامش نمى‏ دهد.

و انّا لامراء الکلام،
در این عبارت امام (ع) کلمه امراء را براى خود و خاندانش استعاره آورده به دلیل این که ایشان زمان سخن را در اختیار دارند و مانند فرمانروایان در متصرّفات خود، در آن دخل و تصرف مى‏ کنند و لفظ عروق را از استعدادهاى سخن که در قلوب آنان قرار دارد و نیز تنشّب که به معناى تعلّق و رابطه محکم است و همچنین عصون را به عنوان استعاره آورده است زیرا، چنان که شاخه‏ هاى درختان میوه باعث مى‏ شود که آدمى به آسانى دسترسى به میوه پیدا کرده و از آن استفاده کند، زمینه ‏هاى خدادادى به این خانواده نیز سخنگویى را بر ایشان آسان ساخته است، و لفظ تهدّلت را هم که به معناى آویخته شدن است به عنوان ترشیح براى این استعاره ذکر فرموده است.

مفاسد زمان حضرت و اصناف مردمش پس از بیان منشأ سخن و سخنورى خود و خاندان گرامیش به مطلب دیگرى پرداخته و آن وضع زمان خود و مردمى است که در آن موقع مى‏زیسته‏ اند، و براى آنان این اوصاف را بیان کرده است:

۱- حق گویان در این زمان اندکند، و علت آن هم شرورى است که جامعه امروز را فرا گرفته است، و این همان معنایى است که در خطبه شماره ۳۱ ج ۲ در شرح ایها الناس انا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن کنود بیان شد که زمان چگونه سبب بدى و خوبى مى‏ شود و بدى و خوبى زمان در حقیقت صفت اهل زمان است.

۲- در این روزگار، زبان انسان از بیان حقیقت ناتوان است، و علت آن دو چیز است، یکى جهل و نادانى و دوم ظلم و ستمى است که جامعه امروز را فرا گرفته است.

۳- اهل حق در این زمان خوارند زیرا هم در اقلیت‏اند و هم نسبت به دیگران ضعیفند.

۴- اکثریت مردم این روزگار به گناه اشتغال دارند.

۵- با زبان، با هم سازش دارند، ولى در دل توافق ندارند، به احتمال دیگر معنایش چنین است که مردم این زمان در کارهاى خود غلّ و غش به کار مى‏ برند.

۶- گروهها و اصناف مختلف داراى ویژگیهاى گوناگون مى ‏باشند، جوانانشان تندخو و بد اخلاقند، از آن رو که با ادب اسلامى تربیت نشده‏ اند، دانایانشان منافقند، بدین سبب که هوشمندى خود را در جهت شرّ به کار مى ‏برند و از فرمانهاى الهى و راه آخرت چشم پوشیده‏ اند، گویندگان در این زمان در دوستى با مردم ناخالصند با زبان اظهار محبت مى ‏کنند ولى در دل با آنها دوست نیستند.

۷- کوچکشان بزرگشان را احترام نمى‏ کند، زیرا در محیطى رشد یافته‏ اند که از نظر آداب شرعى دچار نقص بوده و توجّهى به آن نداشته ‏اند.

۸- ثروتمندانشان به نیازمندان کمک نمى‏کنند، و این خود دلیل است بر این که اهل این زمان مردمى جفاکار و فرومایه مى ‏باشند. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۱۲-۲۰۸

بازدیدها: ۱۱

خطبه۲۲۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۲صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ا لسلام ) کلم به عبد الله بن زمعه و هو من شیعته، و ذلک أنه قدم علیه فی خلافته یطلب منه مالا

فقال ( علیه ‏السلام ):

إِنَّ هَذَا الْمَالَ لَیْسَ لِی وَ لَا لَکَ- وَ إِنَّمَا هُوَ فَیْ‏ءٌ لِلْمُسْلِمِینَ وَ جَلْبُ أَسْیَافِهِمْ- فَإِنْ شَرِکْتَهُمْ فِی حَرْبِهِمْ کَانَ لَکَ مِثْلُ حَظِّهِمْ- وَ إِلَّا فَجَنَاهُ أَیْدِیهِمْ لَا تَکُونُ لِغَیْرِ أَفْوَاهِهِمْ

لغات

جلب: مال به دست آمده، در باره این لغت شارح مى‏ گوید با خاء نیز خوانده شده ولى معناى مناسبى براى آن ذکر نکرده است.

جناه الثمر: میوه ‏اى که از درخت چیده مى‏ شود.

ترجمه

این سخنان را امام (ع) خطاب به یکى از شیعیان و دوستانش به نام عبد اللَّه بن زمعه، که در هنگام خلافت و زمامدارى آن حضرت خدمتش شرفیاب شد و درخواست کمک مالى کرد، فرمود: «این مال نه از آن من است و نه از آن تو، این غنیمت مسلمانان و دست آورد شمشیرهاى ایشان است، اگر تو با آنان در نبرد با کافران شرکت داشته‏ اى تو را نیز مانند آنها سهمى خواهد بود، و گرنه حاصل دسترنج آنان طعمه دیگران نخواهد شد.»

شرح

مقتضاى ظاهر سخن آن است که این مرد از حضرت درخواست بخشش کرد ولى امام (ع) از این کار خوددارى فرمود و براى او دلیل آورد که مال و ثروتى که نزد او قرار دارد ملک خصوصى او نیست بلکه از بیت المال عموم مسلمانان و اندوخته آنهاست که از طریق نبرد با کفار و با ضرب شمشیر از آنان به غنیمت گرفته‏ اند، و قرآن دستور داده است که یک پنجم آن را چگونه و در چه مواردى تقسیم کنند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ»، و چهار قسمت باقیمانده سهم کسانى است که در جنگ با کفار حضور داشته‏ اند، و طریقه تقسیم این قسمت نیز به اختلاف ذکر شده است، شافعى گفته است که سه قسمت به رزمندگان اسب سوار مى‏ دهند و یک سهم به پیادگان و ابو حنیفه فتوا داده است که به اسب سواران دو سهم و به پیادگان یک سهم و طریقه اهل بیت و امامان شیعه نیز مطابق دستور اخیر است. اما این که حضرت آن شخص را چیزى نداد، و او را ردّ فرمود به این دلیل است که یا او از سهام جنگجویان طلب کرد، در صورتى که از ایشان نبود و یا این که قبل از آمدن او خمس تقسیم شده و چیزى از آن باقى نمانده بود و یا این که خمس به او نمى‏ رسید چون استحقاق نداشت، زیرا نه از مساکین و فقیران و نه ابن السبیل و در راه مانده بوده، و در باره سهم خدا تمام مفسّران معتقدند که این عنوان از باب تعظیم ذکر شده است، نه این که یک قسمت به این منظور اختصاص یابد ولى در تقسیم خمس به اختلاف، رأى داده ‏اند، بعضى بر سه قسمت و عده ‏اى بر چهار قسمت و گروهى که از جمله آنها ابن عباس و قتاده و جمعى دیگر از مفسران مى‏ باشند گفته‏ اند بر پنج بخش تقسیم مى‏ شود که دو سهم خدا و پیامبر یکى حساب شده و یکجا در اختیار پیامبر قرار مى‏ گیرد،

امّا آنچه از پیشوایان معصوم نقل شده، تقسیم بر شش قسمت است به این حساب که دو سهم خدا و رسول، در زمان حیات پیامبر به خود آن حضرت اختصاص دارد ولى پس از وفات ایشان، این دو سهم با سهم ذوى القربى، یکجا به قائم مقام او مى‏ رسد که به مصرف خود و خانواده‏ اش از بنى هاشم برساند، و سه بخش دیگر را هم به یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان از سادات بدهد و این از ویژگیهاى بنى هاشم و در حقیقت به جاى صدقات دیگرى است که بر ایشان حرام است و به مستحقان دیگر از بقیّه مردم غیر سادات مى‏ رسد،

امّا در باره سهم پیامبر (ص)، ائمه چهارگانه اهل سنت بر این عقیده‏ اند که سهم آن حضرت پس از وفاتش در امور مهمه مسلمانان و تجهیزات جنگى از قبیل سلاح و وسیله سوارى خرج و صرف مى‏ شد، بنا بر این امام (ع) از این سهم، هم نمى‏ توانست به آن مرد کمک کند و به دلیل این که از یتیمان و ذوى القربى نبود از این دو بخش هم محروم بود، و از قسمتهاى دیگر هم که ویژه مبارزان بود خود را مجاز به کمک کردن به او نمى‏ دانست چنان که فرمود: در این مال اندوخته مسلمانان و دست‏آورد شمشیرهاى آنان است، پس اگر تو هم در جنگ با ایشان شریک بودى در غنیمت هم با آنان شریک خواهى بود و گر نه از آن بهره ‏اى ندارى، امام (ع) در این سخن، واژه فی‏ء و غنیمت را یکى دانسته است در صورتى که به عقیده شافعى و طبق روایاتى که از شیعه نقل شده فی‏ء مالى است که از کافران بدون جنگ و مبارزه گرفته شود بر خلاف غنیمت.

گفتار امام: و الّا. یعنى و اگر با آنان در جنگ شرکت نداشته ‏اى، این شرطى است که جزاى آن فجناه ایدیهم تا آخر مى‏ باشد یعنى چیده دست آنها براى دهان دیگران شایسته نیست. و چون به دست آوردن مبارزان و جنگجویان اموال کافران را، شباهت به جمع‏آورى میوه و چیدن از درخت دارد، امام (ع) واژه‏ جناه را براى آن استعاره آورده که از فصیحترین استعاره ‏ها مى‏ باشد و همانند ضرب المثلى شده است براى شخصى که مى‏ خواهد در ثمره و نتیجه عملى که دیگران انجام داده و زحمتش را کشیده ‏اند خود را شریک سازد. توفیق از خداست.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۰۸-۲۰۴

بازدیدها: ۶

خطبه۲۲۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۱صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) خطبها بذی قار و هو متوجه إلى البصره ذکرها الواقدی فی کتاب «الجمل»

فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ وَ بَلَّغَ رِسَالَاتِ رَبِّهِ- فَلَمَّ اللَّهُ بِهِ الصَّدْعَ وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ- وَ أَلَّفَ بَیْنَ ذَوِی الْأَرْحَامِ- بَعْدَ الْعَدَاوَهِ الْوَاغِرَهِ فِی الصُّدُورِ- وَ الضَّغَائِنِ الْقَادِحَهِ فِی الْقُلُوبِ

لغات

ذوقار«»: جایى است نزدیک شهر بصره که قبل از اسلام جنگ میان عربها و فارسیان در آن جا واقع شد.

صدع: قطع کردن و از هم پاشیدن.

واغره: چیزى که داراى گرماى بسیار شدیدى باشد، و فى صدره وغره یعنى در سینه او دشمنى و کینه‏ اى وجود دارد که از خشم مى ‏تابد، و عداوه واغره: دشمنى شدیدى

ضغاین: کینه‏ ها.

ترجمه

«پیامبر اکرم به آنچه مأمور شده بود حقیقت را آشکار کرد و پیغامهاى پروردگار خود را رساند، پس خداوند به وسیله او از هم گسیخته‏ ها را مرتب و پراکندگیها را گردآورى فرمود، و میان خویشاوندان و بستگان که دشمنى شدید در سینه ‏هاى آنها قرار داشت و آتش کینه دلهایشان را مى‏ سوخت، پیوند الفت برقرار کرد».

شرح

در این خطبه حضرت به جمله‏ اى از اوصاف رسول اکرم (ص) و ویژگیهاى تبلیغ رسالت او اشاره فرموده است:

۱- از تبلیغ وحى و ابلاغ رسالت آن حضرت تعبیر به صدع کرده زیرا در حقیقت به آن وسیله، شقّ عصاى کفر شده و وحدت و نظام آن از هم پاشیده و ابرهاى تیره جهل و نادانى که بالاى سر کافران بود و لایه‏هاى ضخیم زنگارهاى غفلت که دلهاى آنان را تیره و تار کرده بود از صفحه روح آنها زدوده شد و ضربات مداوم و تبلیغات پیگیر آن حضرت همچنان که پتک آهنین سنگهاى سخت را خورد مى ‏کند آنها را قطعه قطعه و پراکنده ساخت.

۲- تبلیغات پیگیر آن حضرت در اداى رسالتش را مورد ستایش قرار داده است، زیرا این عمل، نشانه بزرگى از امانت دارى او مى ‏باشد که خود از جمله فضایل از شاخه‏ هاى ملکه عفّت مى‏ باشد.

۳- از جمله ویژگیهاى تبلیغى پیامبر اکرم این است که نابسامانیها را سامان داد و پراکندگیها را جمع ساخت و این تعبیر، نشانى از اختلاف و تشتّت آراء و دشمنیها و کینه توزیهایى است که قبل از اسلام در میان اعراب وجود داشت تا آن جا که به خاطر هوا و هوسهاى خود ممکن بود که یک شخصى دست به قتل فرزند یا پدر و یا دیگرى از خویشاوندان خود بزند، امّا خداوند با مقدم آن پیامبر گرامى پراکندگیها را به هم پیوست و دلهاى آنان را با هم الفت داد، چنان که قرآن نیز به این ویژگى اشاره فرموده و به سبب این نعمت بزرگ بر مردم منّت نهاده است: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ»

در عبارت: و الضغائن القادحه فى قلوبهم،
کینه‏ هاى آتش افروز دردلهایتان، لفظ قادحه را براى کینه‏ ها استعاره آورده که به معناى سخن، جاذبه و روشنى بیشترى داده است، زیرا همچنان که چوب آتش زنه، شعله آتش را بر مى‏افروزد و بر حرارت آن مى‏افزاید، کینه و دشمنیها هم خشم و شرارت و فتنه و آشوب به وجود مى‏ آورد. و تأیید از خداوند است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۰۴-۲۰۱

بازدیدها: ۱۶

خطبه۲۲۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۳۰صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی مقاصد أخرى‏

قسمت اوّل خطبه

فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ- وَ ذَخِیرَهُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَهٍ- وَ نَجَاهٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَهٍ بِهَا یَنْجَحُ الطَّالِبُ- وَ یَنْجُو الْهَارِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِبُ

فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ یُرْفَعُ- وَ التَّوْبَهُ تَنْفَعُ وَ الدُّعَاءُ یُسْمَعُ- وَ الْحَالُ هَادِئَهٌ وَ الْأَقْلَامُ جَارِیَهٌ-

وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاکِساً- أَوْ مَرَضاً حَابِساً أَوْ مَوْتاً خَالِساً- فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِکُمْ- وَ مُکَدِّرُ شَهَوَاتِکُمْ وَ مُبَاعِدُ طِیَّاتِکُمْ- زَائِرٌ غَیْرُ مَحْبُوبٍ وَ قِرْنٌ غَیْرُ مَغْلُوبٍ- وَ وَاتِرٌ غَیْرُ مَطْلُوبٍ- قَدْ أَعْلَقَتْکُمْ حَبَائِلُهُ- وَ تَکَنَّفَتْکُمْ غَوَائِلُهُ وَ أَقْصَدَتْکُمْ مَعَابِلُهُ- وَ عَظُمَتْ فِیکُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَیْکُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْکُمْ نَبْوَتُهُ- فَیُوشِکُ أَنْ تَغْشَاکُمْ دَوَاجِی ظُلَلِهِ- وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ- وَ غَوَاشِی سَکَرَاتِهِ وَ أَلِیمُ إِرْهَاقِهِ- وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ وَ جُشُوبَهُ مَذَاقِهِ

– فَکَأَنْ قَدْ أَتَاکُمْ بَغْتَهً فَأَسْکَتَ نَجِیَّکُمْ- وَ فَرَّقَ نَدِیَّکُمْ وَ عَفَّى آثَارَکُمْ- وَ عَطَّلَ دِیَارَکُمْ وَ بَعَثَ وُرَّاثَکُمْ- یَقْتَسِمُونَ تُرَاثَکُمْ بَیْنَ حَمِیمٍ خَاصٍّ لَمْ یَنْفَعْ- وَ قَرِیبٍ مَحْزُونٍ لَمْ یَمْنَعْ- وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ یَجْزَعْ

فَعَلَیْکُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ- وَ التَّزَوُّدِ فِی مَنْزِلِ الزَّادِ- وَ لَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا- کَمَا غَرَّتْ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِیَهِ- وَ الْقُرُونِ الْخَالِیَهِ الَّذِینَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا- وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا- وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاکِنُهُمْ أَجْدَاثاً- وَ أَمْوَالُهُمْ مِیرَاثاً لَا یَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ- وَ لَا یَحْفِلُونَ مَنْ بَکَاهُمْ وَ لَا یُجِیبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ-

فَاحْذَرُوا الدُّنْیَا فَإِنَّهَا غَدَّارَهٌ غَرَّارَهٌ خَدُوعٌ- مُعْطِیَهٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَهٌ نَزُوعٌ- لَا یَدُومُ رَخَاؤُهَا- وَ لَا یَنْقَضِی عَنَاؤُهَا وَ لَا یَرْکُدُ بَلَاؤُهَا

 

لغات

حابس: باز دارنده

خالس: با سرعت و ناگهانى

تکنّف: احاطه و فرا گیرى

طیّات: جمع طیّه: منازل میان راه در مسافرت.

واتر: کسى که باعث ترس و کینه و انتقام‏گیرى دیگران مى ‏شود.

غوائل: گرفتاریهایى که ناگهانى بر انسان وارد مى ‏شود، جمع غایله است.

معابل: جمع معبل: پیکانهاى پهن و طولانى

عدوه: ظلم و ستم

نبا السیف: ضربه شمشیر کارگر نشد

ظلل: جمع ظلّه: ابرها

احتدام: شدت خشم و تندى.

ارهاق: سبقت گرفتن و در کارى شتاب کردن، این کلمه ازهاق باز نقطه‏ دار نیز خوانده شده است.

جشوبه: درشتى و ناگوار بودن طعام

نجّى: جمعى که با هم به راز گویى مى‏نشینند.

ندىّ: عدّه‏اى که گردهم اجتماع مى‏ کنند.

لا یحفلون: اعتنا نمى‏ کنند.

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است:
«همانا تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى رستگارى و اندوخته روز معاد و آزادى از هر گونه بردگى و رهایى از تمام هلاکتهاست، در پرتو آن جویندگان به مقصود مى ‏رسند و فرار کنندگان نجات مى ‏یابند و با آن به هر هدف و آرزویى مى‏ توان رسید،

پس اکنون که اعمال شما به پیشگاه خداوند بالا مى‏ رود و توبه سود مى ‏بخشد و دعا به استجابت مى ‏رسد و احوال آرام و قلمها در کار است،

در انجام کارهاى نیک کوشش کنید و پیش از آن که طول عمر باعث شکستگى شما شود، یا بیمارى شما را از عمل باز دارد، و یا مرگ ناگهان قدرت عمل را از شما بگیرد به عمل بپردازید چرا که این مرگ بر هم زننده خوشیها و تیره کننده خواسته‏ ها و فاصله افکن میان شما و هدفهایتان است، دیدار کننده ‏اى است دوست نداشتنى، هماوردى است شکست ناپذیر و کینه جویى است که باز خواست نمى ‏شود. هم اکنون، دامهایش بر دست و پاى‏تان آویخته و ناراحتیهایش شما را احاطه کرده و پیکانهایش شما را نشانه قرار داده و تسلّطش بر شما عظیم و ستمش پیاپى وارد مى‏ شود، کمتر ممکن است تیرش به هدف نخورد، و ضربه ‏اش کارگر نشود، پس چه نزدیک است که سایه ابرهاى تیره مرگ و شدت دردهاى آن و تیرگى بیهوشیها و ظلمت دردهاى شتابان و سکرات، در هنگام خروج روح از تن و تاریکى فرا گیرش و چشیدن ناگوار آن، سراسر وجود شما را تیره و تار سازد، چنان بیاندیشید که اکنون مرگ گویى ناگهانى بر شما وارد شده و همرازهایتان را خاموش و گروه مشاوران شما را متفرق ساخته است، آثارتان را محو، و خانه ‏هایتان را بى‏ صاحب کرده است. میراث خواران را بر آن واداشته است که اموال شما را میان خود تقسیم کنند و ایشان با دوستان مخصوصى هستند که هنگام مرگ نتوانستند به شما سودى برسانند و یا خویشاوندان غمزده ‏اى که قادر نبودند جلو مرگ را بگیرند و یا شماتت کنندگانى که از مرگ شما اندوهى به خود راه نمى ‏دهند،

پس جدیّت و کوشش کنید و خود را آماده سفر سازید و توشه خود را از این منزل براى آخرت برگیرید، دنیا شما را نفریبد، چنان که پیشینیان و امتهاى گذشته را در اعصار و قرون قبل فریفت، آنان که شیر دنیا را دوشیدند و به غفلتهاى آن دچار شدند، کالاهاى دنیا را به فنا و نابودى کشاندند و تازه ‏هاى آن را کهنه ساختند، و سرانجام مسکنهاى آنها گورستان و ثروتهاشان میراث دیگران شد، کسى را که بر سر قبر آنان بیاید نمى‏ شناسند و به آنها که برایشان مى‏ گریند اهمیت نمى‏ دهند و به کسانى که آنان را صدا مى ‏زنند پاسخ نمى ‏دهند، پس از زرق و برق دنیا بر حذر باشید که فریبنده و مکّار است، بخشنده ‏اى است منع کننده و پوشنده ‏اى است برهنه کننده، آرامش آن بى ‏دوام و مشکلاتش بى‏ سرانجام و بلاهایش جاودانى و قطع ناشدنى است.»

شرح

این خطبه شریف امام شامل چند مقصد است که اکنون به شرح آن مى‏ پردازیم.

مقصد اول: حضرت براى بیان ارزش و فضیلت تقوا چند صفت بیان مى ‏فرماید:

۱- تقوا کلید تمام درهاى سعادت و نیک بختى است، زیرا سبب مى ‏شود که عظمت الهى در دل انسان اهمیت یافته وى را بر آن مى‏ دارد که از منهیات و محرمات بپرهیزد و تسلیم فرمان حق تعالى باشد، راه مستقیم عدالت را گرفته و هیچگونه انحرافى در گفتار و کردار او راه نیابد و در نتیجه آن، مستوجب رحمت بى ‏پایان پروردگار مى ‏شود که خود بهترین هدف از زندگى انسان است به این دلیل در این سخن تقوا را تشبیه به کلید فرموده است زیرا همان طور که کلید باعث باز کردن در مى ‏شود و آدمى را به گنجینه ‏هاى گرانبها مى ‏رساند صفت تقوا و پرهیزکارى نیز گشاینده تمام درهاى رحمت و ثوابهاى پروردگار است.

۲- صفت دوم تقوا، آن که ذخیره رستاخیز است و روشن است که آمادگى براى خوف و خشیت الهى و آنچه باعث کمالاتى در روح و نفس مى‏ شود از بهترین اندوخته‏ هایى است که موجب نجات انسان از تمام گرفتاریهاى رستاخیز مى‏ شود.

۳- تقوا سبب آزاد شدن از تمام انواع بردگى است چون تقوا باعث مى‏ شود که روح انسان و نفس ملکوتى او، از تسلط صفات پلید و شیطانى که در وجود وى قرار دارد رهایى یابد، همچنان که مملوک و برده، از تحت قدرت و سلطه مالک و صاحبش آزاد مى‏شود، لذا امام (ع) لفظ عتق را که به معناى آزادى است در این مورد استعاره آورده و از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب تقوا را بطور مجاز، آزادى نامیده است.

۴- تقوا وسیله نجات انسان از هر گونه هلاکت است در این جا نیز از باب مجاز لفظ، نجات را که به معناى رهایى است همانند کلمه عتق بر تقوا حمل‏ کرده است چون سبب رهایى و نجات انسانها از همه هلاکتهاى اخروى و کیفر گناهان مى‏باشد و چه بسا ممکن است که موجب خلاصى یافتن از برخى خطرهاى دنیا مى‏باشد که با نبودن تقوا آدمى را تهدید مى‏ کند.

۵- با تقوا، هر جوینده‏ اى به مقصد خود مى ‏رسد، اگر مراد از این مقصد امر آخرتى باشد که بسیار روشن است زیرا باعث ثواب آخرت مى‏ شود و اما اگر با توجه به دنیا حساب کنیم از آن جهت است که بسیارى از مردم را مى ‏بینیم که با شعار اهل تقوا و تظاهر به آن وسیله رسیدن به خواسته ‏هاى دنیوى و موفقیت در کوششهاى خود را فراهم مى‏ کنند.

۶- تقوا نجات مى‏ دهد کسى را که بخواهد از کیفر و عذاب الهى خلاصى یابد.

۷- صفت هفتم تقوا، و تنال الرغائب یعنى به وسیله تقوا دسترسى به خواسته ‏ها پیدا مى ‏شود و چون شارح معناى این عبارت را با جمله و ینجح الطالب (که شرح آن در شماره ۵ بیان شد) یکى دانسته در نتیجه مى‏ گوید: در هر دو صفت از صفات ششگانه بالا براى تقوا سجع متوازى به کار رفته است«».

هشدار بر غنیمت شمردن فرصت و تعجیل در کار خیر مقصد دوم:

امام (ع) در این قسمت چند دلیل که در ذیل ذکر مى ‏شود، انسان را متوجه کرده است که در مدت عمر فرصت را غنیمت شمرده و در انجام دادن اعمال نیک بکوشد.

۱- دلیل اول این که دنیا تنها جایى است که فرصت کار و بالا رفتن و عمل انسان به پیشگاه حق تعالى در آن وجود دارد امّا پس از مرگ قدرت کار کردن از دست مى‏ رود.

واو در جمله و العمل، حالیه است.

۲- تا نیامدن مرگ امکان پذیرش توبه و زدودن آثار سوء گناهان از خود باقى است.

۳- دنیا جاى استجابت دعا و قبول آن از طرف خداست در حالى که پس از مرگ دعایى پذیرفته نمى‏ شود و هیچ سودى بر آن مترتب نیست.

۴- انسان در دنیا در حالت آرامش بسر مى ‏برد در صورتى که پس از مرگ در نهایت اضطراب و تزلزل مى ‏باشد.

۵- دنیا جایى است که مأموران الهى اعمال شما را زیر نظر دارند و قلمهاى نویسندگان اعمال در کار است. فایده این که در هنگام نوشتن اعمال، امام (ع) اعلام به کار مى‏ کند، هشدارى است بر این که زمان نوشته شدن و بالا رفتن عمل به پیشگاه خدا وقت انجام کارهاى خیر است، پس در اعمال خیر بشتابید که آن را در نامه عملتان بنویسند.

مقصد سوم: در قسمت دیگر با چند دلیل مردم را هشدار داده است که هر چه زودتر در اعمال خیر تعجیل و شتاب داشته باشند.

۱- عمر انسانها که ظرف انجام عمل است کاسته و سپرى مى ‏شود و بر اثر پیرى، عقل انسان که شرط تکلیف است ضعیف و ناتوان مى ‏شود، و حالت کودکانه پیدا مى ‏کند و از انجام دادن غالب اعمال عبادى باز مى‏ ماند، قرآن کریم به این مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ…»، پس انسان باید پیش از فرا رسیدن ضعف پیرى، خود را اصلاح و در بجا آوردن کارهاى نیک و عبادات بکوشد.

۲- انسان بطور کلى چه در پیرى و چه در غیر آن در معرض تغییر است، گاهى سالم و نیرومند و زمانى بر اثر بیمارى و حوادث گوناگون از انجام دادن کارهاى صحیح عبادى ناتوان و محروم است، پس باید فرصت را غنیمت شمرد و در حالت تندرستى در کارهاى خیر بکوشد.

۳- از همه مهمتر مسأله مرگ است که قطعى و یقینى مى ‏باشد و چنان که بیان شد، باید قبل از فرا رسیدن آن، کارهاى خود را انجام داد، و چون معمولا مرگ ناگهانى و بى ‏خبر مى ‏آید و فرصت عمر را از انسان مى‏گیرد، چنان که کسى چیزى را غفله از دست دیگرى برباید، لذا واژه خالس را از این معنا به عنوان استعاره و صفت براى موت آورده است

و سپس به منظور هشدار بیشتر انسان و وادار ساختن او به انجام اعمال نیک خصوصیات هراس انگیز مرگ و پس از آن را تذکر مى ‏دهد:

۱- لذّتهاى زندگى را بر هم مى‏ زند روایتى از پیامبر (ص) به همین معنا آمده است: «از درهم شکننده خوشیها (مرگ) فراوان یاد کنید.»

۲- تمایلات و خواسته ‏ها را تیره و تار مى‏ کند.

۳- منزلهاى بین راه سفر را از همدیگر دور مى‏ کند، به دلیل این که انسان را رو به آخرت مى ‏برد و آن جا هم دورترین منزل وى از خانواده و اهلش مى ‏باشد.
به همین مناسبت طیّات را براى منازل سفر آخرت استعاره آورده است.

۴- امام (ع) لفظ (زائر) دیدار کننده را به این اعتبار که به آدمى هجوم مى ‏آورد، براى مرگ استعاره فرموده است، و چون کسى که به دیدار انسان مى ‏آید معمولا دوست داشتنى است امام (ع) با بیان صفت غیر محبوب، این زایر را که مرگ است از دیدار کننده معمولى جدا کرده تا آدمى به ناپسند بودن مرگ توجه کند و در انجام اعمال نیک بکوشد.

۵- امام (ع) لفظ (قرن) همتا و حریف را با صفت شکست ناپذیرى براى مرگ استعاره آورده است تا انسان را براى رو برو شدن با مرگ آماده کند.

۶- مرگ، همانند شخصى است که در شجاعت و دلیرى همتا ندارد و کلمه واتر را با صفت غیر مطلوب براى مرگ استعاره آورده است یعنى او مى ‏توانددلها را از هم جدا کند و بمیراند ولى ممکن نیست که از او مطالبه خون شود و مورد انتقام قرار گیرد.

۷- مرگ را از آن نظر که انسان را از پا در مى‏آورد، به دام صیادان تشبیه فرموده و لفظ حبائل را با صفت اعلاق که از لوازم مشبه به است براى ناراحتیها و بیماریهاى بدنى استعاره فرموده که منجر به مرگ مى ‏شود.

۸- ویژگى هشتم که براى مرگ ذکر فرمود جمله و تکنّفتکم غوائله مى ‏باشد یعنى غم و اندوه مرگ و مصیبتهاى آن سراسر وجود و هستى شما را احاطه کرده است.

۹- چون آفتهایى که باعث مرگ مى ‏شود، همانند نک تیرهاى پهن و تیز است که بدن را مى ‏آزارد و آدمى را به قتل مى ‏رساند، به این سبب حضرت واژه معابل که به همان معناست استعاره آورده و با ذکر کلمه اقصدتکم که به معناى نشانه گرفتن و هدف قرار دادن و از لوازم مشبه به است، آن را ترشیح فرموده است.

۱۰- مرگ را به خاطر هیبت و ترسى که دارد به سلطانى قاهر و غالب و یا درنده‏اى که با چنگالها و دندانهاى تیز طرف را از پا در مى‏آورد تشبیه کرده و به این منظور لفظ سطرت براى آن به عنوان استعاره آورده.

۱۱- صفت یازدهم که براى مرگ آورده، آن را به ستمگرى مانند کرده که به ناحق کسى را مورد حمله قرار دهد و با این مناسبت، واژه عدوه را به عنوان استعاره آورده است، این جا در مورد استعاره قرار دادن این کلمه ممکن است اشکالى پیش آید که اگر معناى ظلم و ستم به ناحق گرفتن باشد و آن را در باره مرگ هم درست بدانیم پس اطلاقش بر آن، حقیقت خواهد بود، نه مجاز و استعاره.

در پاسخ شارح مى ‏فرماید: اصولا گرفتن به غیر حق، در مورد موجودى است که زنده و داراى احساس باشد، نه در مورد مرگ و به فرضى که در مورد غیر زنده هم آن را درست بدانیم، حقیقت ظلم، آن نیست بلکه ظلم حقیقى‏ بناحق گرفتن در موردى است که حق هم مى ‏تواند باشد، یعنى بین دو طرف قضیه تقابل عدم و ملکه باشد«». و این معنى بطور حقیقى فقط در مورد عقلا صدق مى‏ کند، نه در مورد مرگ که مقابل وجود و عدم است مگر به عنوان مجاز و استعاره.

۱۲- در این صفت مرگ را تشبیه به شمشیر قاطع و برنده ‏اى کرده است که کمتر کند مى ‏شود و واژه نبوه را براى آن استعاره و آن را به قلّت و کمى توصیف فرموده، یکى از لطایف ادبى که شارح در این جا متذکر مى‏شود این است: در هر سه همتاى از این نه مورد در سخن امام (ع) سجع متوازى«» رعایت شده است، که از جمله زائر غیر محبوب آغاز و به جمله قلّت عنکم نبوته پایان مى ‏یابد.

۱۳- کلمه ظلّ را که به معناى سایه محسوس است براى بیماریهاى مرگ آور که نامحسوس مى‏باشد استعاره آورده و آن بیماریها را به ابرهاى تاریک کننده تشبیه فرموده است، زیرا هدف امام (ع) از این سخنان ترساندن انسان از مرگ است و ابرهاى تیره کننده و تاریکى‏زا بهترین وسیله ایجاد رعب و ترس است که آدمى خود را در شرف مرگ مى ‏بیند، چنان که قرآن نیز اشاره مى‏کند: «وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ«»» که آغازى براى ترسیدن از مرگ است.

۱۴- مرگ را در حالى که بر انسان فرود مى‏ آید به مردى تشبیه کرده که با کمال قدرت و عصبانیت طرف را محکم مى‏ گیرد و از پا در مى ‏آورد و به این دلیل‏ صفت احتدام را که به معناى تندى و خشم است براى بیماریهاى مرگ آور استعاره آورده است.

۱۵- واژه حنادس را که به معناى تاریکیهاست، استعاره آورده از حالاتى که براى انسان بر اثر سکرات و بیهوشیها در هنگام فرا رسیدن مرگ پیدا مى‏شود که باید از آن ترس و وحشت داشت.

۱۶- و نیز لفظ غواشى را از حالاتى استعاره آورده که بر اثر بیهوشیهاى مرگ بر او عارض مى‏شود و حواس ظاهرى و قواى ادراکى و تشخیص و فهم او را از وى مى‏گیرد.

۱۷- این ویژگى عبارت است از شتاب و سرعت دردآور مرگ، که در آن حال ناگهان توده‏اى از آلام و دردها او را فرا مى‏گیرد.

۱۸- تاریکى فراگیر مرگ، بیهوشیهایى که در دم مرگ هر لحظه بر آدمى افزوده مى‏شود و به تدریج قواى وى را از درک و فهم مى‏اندازد و به این منظور لفظ اطباق را استعاره از فرا گیرى این حالات آورده و آن را به دجوّ و شدّت ظلمت توصیف فرموده است به نظر شارح معناى عبارت دجوّ اطباقه این است ولى احتمال دیگرى نیز در معناى آن داده است که منظور از آن تاریکى باشد که بر اثر پوشاندن قبر، براى میت به وجود مى‏آید.

۱۹- از دریافتن مرگ، به عنوان استعاره، تعبیر به چشیدن آن فرموده و براى تأکید بیشتر از درک سختیهاى آن صفت جشوبت را که به معناى خشونت و درشتى مى ‏باشد براى آن بیان داشته است.

۲۰- آخرین ویژگى که شارح در این قسمت از سخنان حضرت براى مرگ بر شمرده این است که مخاطبهاى خود را از آمدن ناگهانى آن بر حذر داشته.

برخى از نکات ادبى که در این عبارت: فکأن قد أتاکم بغته بیان شده چنین است: کلمه کأن مخفّف کأنّ و از حروف مشبه به فعل و اسمش ضمیر شأن‏ مى‏باشد، و این کلمه مفید تشبیه و لازمه تشبیه هم آن است که میان مشبه و مشبه به باید صفتى به عنوان وجه شبه وجود داشته باشد. بنا بر این مشبه در این عبارت، حالت انتظار مرگ، و مشبه به خود مرگ است که تحقق آن فرض شده و وجه شباهت هم نزدیک بودن مرگى که انتظار آن مى‏ رود با مرگى که فرض وجودش شده است مى ‏باشد، چون هر چه آینده است نزدیک مى‏ باشد.
پس از ذکر برخى صفات مرگ و فرض تحقق وجود آن، به ذکر پاره ‏اى از لوازم ترس‏آور آن چنین پرداخته است: مهر خاموشى به دهان همرازها زده، اطرافیان را پراکنده، آثار باقى مانده را مندرس و آبادیها را بى ‏صاحب ساخته، و وارثان را بر تقسیم اموال واداشته است، و به دلیل این که مرگ باعث مى ‏شود که ورثه به دلایل گوناگونى به قسمت کردن اموال مرده بپردازند، لذا در عبارت متن، این عمل را به آن نسبت و آن را فاعل فعل بعث قرار داده است.

بین حمیم، این عبارت متعلق به جمله اتاکم بغته و بقیه فعلهاى پس از آن است که معناى آن چنین مى‏شود، گویا مرگ ناگهان بر شما وارد شده و این کارها را که خاموش کردن رازگویان و بقیه لوازمى که گفته در باره شما انجام داده، در حالتى که همه آنان یعنى راز گویان و اطرافیان و… بر سه دسته ‏اند:

بعضى دوستان مخصوصى که اکنون دوستى آنها سودى ندارد، و برخى از آنان خویشاوندانى دلسوزند ولى نمى ‏توانند از شما بلایى را دفع کنند، و دسته سوم دشمنان شماتتگرى هستند که از مرگ شما هیچ گونه ناراحتى احساس نمى‏ کنند،

و پس از یادآورى مرگ و لوازم آن، آدمى را توصیه فرموده است که در عمل بکوشد و خویشتن را آماده فرا رسیدن مرگ کرده، از این سراى دنیا توشه آخرت خود را فراهم سازد، و هشدار مى‏ دهد که مانند گذشتگان گول زرق و برق دنیا را نخورند.
و به منظور بیشتر روشن شدن حالت پیشینیان که چگونه از دنیا بهره‏ مند شده و به جمع ‏آورى آن پرداخته بودند، لفظ درّه را که به معناى زیادى و به جریان افتادن‏ بیشتر است از خوبیها و منافع دنیا و واژه احتلاب را که به معناى دوشیدن است از اندوختن و گردآورى آنها استعاره آورده و همچنین کلمه غرّه را براى آن استعاره آورده است که در مدت بهره‏مندى آنان از دنیا و خوشگذرانى در آن، حوادث ناگوارى بر آنها وارد نشده است، چنان که گویا دنیا از ایشان غافل بوده که آنان را هدف تیرهاى بلاى خود قرار نداده است، و چون به زعم خود دنیا را این چنین در غفلت دیدند در استفاده کردن از لذایذ آن و گردآورى اموال حریصانه کوشیدند.

و امّا، فانى کردن آنان چیزهایى از دنیا را که سبب التذاذ و بهره ‏گیرى انسان مى ‏شود از قبیل غذا و لباس و جز اینها، و نیز کهنه کردن ایشان، تازه ‏هاى دنیا را که از سخنان امام (ع) استفاده مى ‏شود، کنایه از کمال بهره ‏مندى آنها از چیزهایى است که از دنیا به دست آورده ‏اند، مانند سلامت تن و گردآورى اموال و غیره بطورى که گویا هیچ چیز از نیکیهاى این عالم را باقى نگذاشتند مگر این که از آن استفاده کرده و هیچ نو و تازه‏اى در آن یافت نشد مگر این که آن را کهنه کردند.

اصبحت مساکنهم اجداثا… دعاهم،
پس از آن که حالات گذشتگان مغرور به دنیا را بیان فرمود، اکنون نتیجه‏ اى را که از آن، به دست آنان رسیده مورد توجه قرار مى‏ دهد که خلاصه آن چنین است اى مردم به دنیا مغرور نشوید چنان که پیشینیان شدند، آنان که دنیا را آن چنان تصرف کردند و نهایت لذت را از آن بردند، این چنین به نابودى کشیده شدند، پس شما که در آن حدّ از قدرت دنیا نیستید به طریق اولى چنین سرانجامى خواهید داشت، و به منظور این که بیشتر انسان را از دنیا و میل به آن بر حذر دارد به ذکر چند نمونه دیگر از ویژگیهاى آن پرداخته است:

۱- از جمله آن را به کلمه غرّاره توصیف کرده که از ماده غرر و به معناى‏ غفلت‏آور و چیزى که انسان را به گمراهى مى ‏کشاند مى ‏آید، و چنان که قبلا بیان شد، دنیا و مادیات آن این خصوصیت را دارد.

۲- آن را خدوع بسیار فریب دهنده معرفى فرموده است، و معمولا خدعه و نیرنگ در مورد رایزنیهایى رخ مى ‏دهد که اندیشه ‏هایى به ظاهر مصلحت جویانه ولى در باطن تباهى‏ آور و گمراه کننده است اظهار شود و به این دلیل که دنیا و زینتهاى پر زرق و برق آن، همانند اندیشه‏ هاى فریبنده است که ظاهرى آراسته دارد ولى آدمى را از راه خدا و یاد او باز مى‏دارد، لذا دنیا را به این ویژگى توصیف فرموده است.

۳- با عبارتهاى: مطیعه منوع، ملبسه نزوع، چهار صفت براى دنیا آورده است که میان هر یک از دو قرین آنها تقابل تضادّ وجود دارد، در عین این که بخشنده است منع کننده نیز هست، و با آن که پوشاننده است پوشش را از تن آدمى بیرون مى‏آورد، و تقارن این اوصاف اشاره به آن است که صفت خوبى که از دنیا مشاهده مى‏شود در حقیقت توّهم و خیالى بیش نیست و آنچه واقعیت دارد و صفت حقیقى آن مى‏باشد همان جزء دوم هر کدام از این دو قرین است، (منوع و نزوع) زیرا اگر چه گاهى انسان از خیرات و لذّات آن بهره‏مند مى‏شود ولى بزودى حوادث و واردات دنیاى فانى باعث منع آنها مى‏شود، آنچه داده، مى‏گیرد و لباسهاى عزّت آدمى را از قیافه روح او مى‏کند، و از این رو این معنا را با جمله لا یدوم رخاؤها… تأکید فرموده است که آسودگى آن دوام ندارد، زیرا تمام خوشیهاى آن، از قبیل تندرستى و جوانى و مال و مقام و غیره، دیر یا زود در تغییر و زوال است و همین حالت عدم ثبات باعث مى‏شود که رنج و ناخوشى در دنیا ادامه داشته باشد و از بین نرود و بلا و گرفتارى آن همانند بادهاى مداوم در حال وزیدن است و آرامشى براى اهلش باقى نمى‏ گذارد.

قسمت دوم خطبه که در وصف زاهدان است:

کَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ لَیْسُوا مِنْ أَهْلِهَا- فَکَانُوا فِیهَا کَمَنْ لَیْسَ مِنْهَا- عَمِلُوا فِیهَا بِمَا یُبْصِرُونَ- وَ بَادَرُوا فِیهَا مَا یَحْذَرُونَ- تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَیْنَ ظَهْرَانَیْ أَهْلِ الْآخِرَهِ- وَ یَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْیَا یُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ- وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْیَائِهِمْ

ترجمه

«آنان گروهى از مردم دنیا بودند، در حالى که اهل آن نبودند، در دنیا چنان بودند که گویا در آن نیستند، مطابق آنچه به حقیقت درک مى‏کردند عمل مى‏ کردند، از آنچه باید بر حذر باشند پیش از فرا رسیدنش در علاج آن مى‏ کوشیدند آنها تنها با اهل آخرت نشست و برخاست داشتند، مى‏ دیدند که دنیا پرستان مرگ اجسادشان را بزرگ مى‏ شمرند. در حالى که آنان مرگ قلبهاى زندگانشان را بزرگتر مى‏ دانستند.»

شرح

ظهرانى با نون مفتوح، جلو رو، با بیان این ویژگى حضرت اشاره فرموده است به برخى یارانش که قبل از او به سراى آخرت شتافتند.

کانوا قوما… اهلها،
این جا در مورد معرّفى مردم زاهد و نیکوکار، دو جمله ذکر شده است که گر چه با هم متناقض مى‏ نماید ولى در حقیقت تناقض ندارند زیرا در قضایاى متناقض وحدتهایى باید رعایت شود که از جمله وحدت در موضوع و نسبت است و حال آن که در این دو جمله به یک تعبیر وحدت در موضوع ندارند چون موضوع اوّل جسم آنها و موضوع دوم قلب آنان مى‏باشد و به تعبیر دیگر وحدت در اضافه ندارند زیرا موضوع جمله اول زاهدان از نظر جسم ظاهر و نیازهاى مادى است و در جمله دوم از نظر جهات قلبى و باطنى است: ایشان از لذتها و نعمتهاى پر زرق و برق دنیا چشم پوشیده و غرق در محبت خدا و رحمتهایى شده ‏اند که براى دوستانش در جهان آخرت آماده فرموده است، به این‏ دلیل پیوسته با دیده‏ هاى دلشان، احوال آخرت را مشاهده مى‏ کنند، چنان که در بعضى خطبه‏ هاى گذشته فرموده است: گویا بهشت را مى ‏بینند و در آن متنعّمند و گویا دوزخ را مشاهده مى‏کنند و از عذاب دردناک آن در رنج‏اند، و هر کس چنین باشد حضور باطنیش در عالم آخرت است و در حقیقت از اهل آن جهان خواهد بود.

عملوا فیها بما یبصرون،
کوششها و حرکات ظاهرى و باطنى مردان خدا در راه او دو دلیل داشت: از یک طرف آنان با دیده بصیرت، خود راه حق را مى‏دیدند و سعادتهایى را که منتها الیه آن طریق است مشاهده مى‏کردند و از طرف دیگر یقین داشتند که لازمه انحراف از آن راه، بدبختى و شقاوت همیشگى است، این معنا که بیان شد به این اعتبار بود که حرف با در بما یبصرون براى سببیّت و ما مصدریه باشد و نیز ممکن است ما را موصولى و به معناى الّذى بگیریم یعنى اهل زهد و تقوا عمل خود را به سبب آنچه که مشاهده مى‏کنند انجام مى‏دهند، زیرا یقین به آن مشاهدات و حالات دلیل و راهنما مى‏شود و آنان را وادار مى‏کند که در آن راه قدم گذارند و آن مسیر را بپیمایند.

و بادروا فیها ما یحذرون،
مبادرت به معناى سبقت گرفتن و براى چاره‏جویى در امرى، جلو رفتن، مى‏باشد، و شرح عبارت چنین است که پرهیزکاران زاهد، با این که در دنیا هستند ولى از کیفرهاى آخرت که بعدها مى‏آید و باید آن روز از آن بپرهیزند، هم اکنون در حذر کردن از آن مى‏ کوشند، گویا عذاب آخرت براى این که خودش را به آنها برساند مسابقه گذاشته و شتابان مى‏آید، ولى ایشان در مسابقه به سوى نجات از آن جلو افتاده و سبقت گرفته‏اند، زیرا بر مرکب‏هاى نجات سوار و به دستگیره‏هاى آن که دستورهاى دینى و حدود الهى است چنگ زده و به انجام آن پرداخته ‏اند.

تقلّب… الآخره،
کلمه اوّل در این عبارت فعل مضارع و در اصل تتقلّب‏ بوده و به دلیل تخفیف یکى از دو حرف تاء از آن حذف شده است امّا در معناى این جمله شارح دو احتمال ذکر کرده است:

الف- احتمال اوّل این که عادت و خوى مردم زاهد آن است که با اهل آخرت و آنان که پیوسته براى آن عالم کار مى‏ کنند همنشینى مى ‏کنند، نه با مردمى که اهل دنیایند و از آخرت غافلند.

ب- احتمال دیگر این که منظور از اهل آخرت همه مردم باشد زیرا همه مردم اهل آخرتند و آن جا دار قرار است چنان که خداوند مى ‏فرماید: «یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاهُ«».» و نتیجه این احتمال آن است که ایشان فقط با بدنهاى ظاهرى‏شان با بقیه مردم معاشرت دارند ولى دلهایشان در عوالم آخرت و سراى دیگر سیر مى‏کند و پیوسته در اندیشه آن جهان مى ‏باشند.

یروْن… الى آخره،
آخرین قسمت از سخنان امام (ع) اشاره به فرق و امتیازى است که میان دنیا دوستان و زاهدان وجود دارد، چون اهل دنیا توجه به آن ندارند که پس از فناى این تن و جسم ظاهرى کمال دیگرى هم مى ‏باشد، و به این دلیل از بدبختیها و خوشبختیهاى عالم آخرت غافلند و از این رو بزرگترین مورد علاقه آنها باقى ماندن جسم ظاهرى و پرداختن به آن و بالاترین ناراحتى آنان کمبودهاى مادّى و از بین رفتن بدن ایشان با مرگ مى‏باشد، اما اهل تقوا و زاهدان گذشته از آنچه که دنیا دوستان مى ‏بینند و بر آن تأسف مى‏ خورند، دیدى بالاتر از آن دارند، یعنى از بین رفتن حیات قلبى و فرا رسیدن مرگ معنوى را که فقدان علم و حکمت است به درجاتى که از مرگ جسمانى بدتر و تأسف بارتر مى ‏بینند، و این که امام (ع) در متن خطبه فرموده است: مرگ دلهاى زندگانشان و نفرمود: مرگ دلهایشان قرینه آن است که منظور، مرگ معنوى است که با از دست دادن نور حکمت و ایمان تحقّق مى ‏یابد، نه مرگ ظاهرى که با خروج روح‏ از بدن به علت عوارض مادّى و بیماریهاى جسمانى واقع مى‏ شود، زیرا که این امر براى اهل تقوا و زهد پیشگان شگفتى ‏آور و تأسّفبار نیست بلکه امرى عادى و طبیعى است.

در باره مرجع ضمیر احیانهم دو احتمال است:

۱- منظور اهل دنیا باشد یعنى تقوا پیشگان مى ‏بینند که اهل دنیا با آن که در ظاهر زنده‏اند امّا حیات معنوى را که بسته به تقوا و عمل صالح است از دست داده ‏اند، و این براى اهل تقوا بسیار گران و مایه تاسف است.
۲- احتمال دوم آن که مراد از مرجع ضمیر، خود اهل تقوا باشد، یعنى: ایشان از آن که نکند در حالى که در دنیا هستند، از تقوا و معنویات دور شوند و حیات واقعى و قلبى را به سبب دلبستگى به امور مادّى و انجام دادن معاصى و ترک طاعت خدا از دست بدهند. توضیح مترجم)

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۲۰۱-۱۸۴

بازدیدها: ۷۹

خطبه۲۲۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۹صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی وصف بیعته بالخلافه قال الشریف و قد تقدم مثله بألفاظ مختلفه.

وَ بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا- ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ- عَلَى حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا- حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ- وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ- وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ- أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ إِلَیْهَا الْکَبِیرُ- وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ وَ حَسَرَتْ إِلَیْهَا الْکِعَابُ

لغات

تداکّ: سخت ازدحام کردن

تحامل: با زحمت راه رفتن

حسرت: حجاب از چهره خود برداشت

هیم: تشنگان

کعاب: دختر برجسته پستان

ترجمه

گفتار آن حضرت در بیان وصف کسى که با آن حضرت، به خلافت بیعت کرد که با عبارات دیگر در خطبه‏ هاى قبل نیز بیان شده است، و در اینجا خطاب به مردم مى‏ فرماید:

«شما براى بیعت دستهایم را گشودید و به طرف خود کشیدید ولى من آن را بستم و از قبول بیعت خوددارى کردم، تا سرانجام همانند شتران تشنه که بر سر نهرهاى آب ازدحام مى ‏کنند بر من هجوم آوردید چنان که بند کفشم گسیخت و عبایم از دوشم افتاد، و ناتوانان پایمال شدند، و شادى مردم از بیعتشان با من‏ به جایى رسید که اطفال با خوشحالى و پیران ناتوان با اندامهاى لرزان و بیماران با تحمل رنج و دوشیزگان بدون نقاب و عجله فراوان به سویم شتافتند.»

شرح

امام (ع) در این قسمت از سخنان خود، به منظور استدلال علیه کسانى که ظالمانه به مخالفت با او برخاستند و بیعت خود را شکستند وضعیت و چگونگى بیعت کردن آنان را تشریح مى ‏فرماید که همان حالت اجتماعشان در آن روز، دلیل بر آن است که آنها با اختیار و کمال میل، امر حکومت را به آن حضرت واگذار کرده ‏اند، و براى روشن شدن مطلب، کثرت اجتماع و شدت هجوم آنها را به ازدحام شتران تشنه هنگام وارد شدن به آبشخور تشبیه کرده است، نکته دیگرى که در این تشبیه به نظر مى ‏رسد آن است که حضرت فضایل علمى و عملى خود را که زنده کننده ارواح است تشبیه به آب فرموده و نیازمندى مردم را به استفاده از آن فضیلتها، به تشنگى شدیدى تشبیه کرده است که شتران را وادار مى‏ کند تا براى رفع سوز تشنگى خود با حرص و ولع به جانب آب بشتابند.

و وطى‏ء الضّعیف،
مضمون این جمله که از این شدت اجتماع مردم شخص ناتوان زیر دست و پاى آنها لگدمال شد همان معنایى است که در خطبه شقشقیّه به این بیان فرموده است: آن چنان هجوم مردم بر من براى بیعت زیاد بود که فرزندانم، حسن و حسین پایمال شدند و دو طرف لباسهایم پاره شد، این قسمت از سخنان حضرت در حقیقت اشاره به یک استدلال منطقى است که صغراى آن در متن کلام امام وجود دارد و کبراى آن تقدیرى است، به این صورت: شما با این میل و رغبت با من بیعت کردید، و کسى که این چنین بیعت کند نمى‏تواند به آسانى آن را از دست بدهد، پس شما را نسزد که این بیعت را، درهم بشکنید. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۸۴-۱۸۲

بازدیدها: ۱۷

خطبه۲۱۹ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۸صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) یرید به بعض أصحابه‏

لِلَّهِ بَلَاءُ فُلَانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ- وَ أَقَامَ السُّنَّهَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَهَ- ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ- أَصَابَ خَیْرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا- أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ- رَحَلَ وَ تَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَهٍ- لَا یَهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ وَ لَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی

لغات

أود: لنگى

عمد: بیمارى ویژه شتر است که درون کوهانش از شدّت بار و غیره متورّم مى‏ شود در حالى که ظاهرش بى‏ عیب و سالم است.

ترجمه

گفتار آن حضرت (ع) است:
«خداوند شهرهاى فلان را آباد دارد، یا به او خیر دهد که ناهمواریها را هموار و بیماریها را مداوا کرد، سنّت را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه پاک و کم عیب از دنیا رخت بر بست، نیکى خلافت را دریافت و پیش از رسیدن شرّ آن از دنیا رفت، وظیفه الهى خود را انجام داد و از نافرمانى او پرهیز کرد او خود رفت ولى مردم را در میان راههاى مختلف رها ساخت که گم گشته در آن راهى نمى ‏یابد و راه یافته به یقین و باور نمى ‏رسد.»

شرح

للَّه بلاد فلان، این جمله و امثال آن از قبیل: للَّه درّه«» و للَّه ابوه«»، معمولا به منظور مدح و ثنا، و نیز دعا براى کسى، آورده مى‏ شود، یعنى خداوند کشور او را آباد دارد که چنین کارهاى مهمّى انجام داده است و اصل مطلب این است که عربها، هر گاه بخواهند چیزى یا کسى و عمل او را بستایند با این تعبیر وى را به خدا نسبت مى‏ دهند، جمله اول خطبه را به تعبیرى دیگر نیز نقل کرده ‏اند و آن چنین است: للَّه بلاء فلان و منظور از آن عمل نیک او در راه خداست.

به گفته شارحان مشهور، مراد از واژه فلان که در اول خطبه نقل شد، عمر خلیفه دوم است، ولى از قطب راوندى نقل شده است که مقصود برخى از صحابه حضرت است که در زمان رسول خدا حیات داشتند، و پیش از پیدایش آشوب و فتنه زمان عثمان از دنیا رفته بودند. ابن ابى الحدید در شرح خود نوشته است که ظاهر اوصاف مذکور در عبارت دلالت دارد بر این که امام (ع)، شخصى را اراده فرموده است که پیش از وى عهده ‏دار خلافت بوده است، زیرا در وصف او مى‏ فرماید: کژیها را راست کرده و بیماریها را درمان کرده است و این مطلب با عثمان مناسبت ندارد به دلیل آن که تمام فتنه ‏ها در زمان او و به سبب وجود وى بوده است، و ابو بکر هم اراده نشده چون مدت خلافتش کوتاه بوده و از زمان آشوب و فتنه فاصله زیادى داشته است، پس به احتمال قوى امام علیه السلام عمر را اراده فرموده است ولى به عقیده شارح این که امام (ع) ابو بکر را اراده کرده باشد بهتر است‏ تا عمر زیرا در خطبه شقشقیه عمر و خلافت وى را نکوهش و مذمّت فرموده است چنان که قبلا به آن اشاره رفت.

امام (ع) در این خطبه براى شخص مورد نظر چند صفت بیان فرموده است، از این قرار:

۱- راست کردن کجیها کنایه است از این که، او مردمى را که از راه خدا منحرف شده بودند به راستى و استقامت سوق داد.

۲- معالجه کردن بیماریها، مراد از بیماریها، مرض‏هاى نفسانى و اخلاقى است که مانند بیماریهاى جسمانى و بدنى سبب آزار و اذیت انسان مى‏ شود، و داروى بهبود یافتن آن هم پندها و مواعظ جالب و نهى ‏هاى کوبنده قولى و عملى است.

۳- به پا داشتن سنت و عمل کردن به آن.

۴- آشوب را پشت سر گذاشت یعنى پیش از وقوع آن از دنیا رفت و این صفت به این اعتبار مدح و ثنایى براى اوست که چون داراى حسن تدبیر و درستى حکومت بود در زمان فرمانروایى وى فتنه و آشوبى به وجود نیامد.

۵- پاک جامه از دنیا رفت، در این جا، لباس را به جاى آبرو و حیثیّت و پاکیزگى آن را براى سالم بودن از عیبها به عنوان استعاره آورده است.

۶- کم عیبى او

۷- خوبى خلافت را درک کرد و بر بدى آن سبقت گرفت، احتمالا ضمیر در هر دو موضع (اصاب خیرها و سبق شرّها) به کلمه خلافتى که از عبارت فهمیده مى ‏شود باز مى ‏گردد، به این معنا که آنچه در حکومت و فرمانروایى خوب و مناسب است از قبیل عدالتخواهى و بر پا داشتن دین خدا که در دنیا مایه عزت و نام نیک و در آخرت موجب ثواب عظیم و پاداش بزرگى است کسب و دریافت کرد و از بدیها و آشوبهایى که در خلافت واقع شد جلو رفت‏ یعنى پیش از پیدایش جنجال و فساد و خون‏ریزى، از جهان رخت بر بست.

۸- اطاعت خدا را بطور کامل انجام داد.

۹- به سبب ترسیدن از کیفر الهى حقى را که از خداوند به گردن او بود ادا کرد و حقیقت تقوا را رعایت کرد.

۱۰- در حالى به سوى آخرت شتافت که مردم را بعد از خود در ورطه جهل و نادانى سرگردان رها ساخت که گمراهان، راهى به راستى نیافتند و آنان که در راه راستى گام مى ‏زدند به حقّانیّت خویش اطمینان نداشتند زیرا راههاى ضلالت مختلف و رهروان آن زیاد بودند.
حرف واو در کلمه: و ترکتم مفید معناى حال است.
تذکر: در مورد توصیفى که حضرت در این خطبه در باره یکى از آن دو خلیفه بیان فرموده است، براى برخى از دانشمندان شیعه سؤالى به عنوان اعتراض پدید آمده است که این گونه ستایشها با عقیده ما ناسازگار است زیرا ما معتقدیم که ایشان خطا کارند و غاصبانه خلافت را تصرف کرده‏ اند. بنا بر این یا این سخن از امام (ع) نیست و یا خطا کار دانستن ما آنها را نادرست است از این اشکال و اعتراض دو پاسخ داده شده است:

۱- نخست این که این مطلب با عقیده ما مخالفتى ندارد، زیرا ممکن است این توصیف به این سبب باشد که حضرت قصد داشته با پیروان آنها مماشات کند و دلهاى ایشان را به خود متوجه سازد.

۲- دومین پاسخ این که ستودن امام (ع) کنایه از توبیخ و سرزنش خلیفه سوم عثمان است که آن همه فتنه و آشوب در دوران خلافت او واقع و بیت المال مسلمانان با بخششهاى بى‏ جاى او بر باد رفت و به دست او و خویشاوندانش غارت شد، و این عوامل باعث شد که جامعه اسلامى از تمام شهرهاى اطراف دست به شورش زدند و او را به قتل رساندند و به این دلیل‏ حضرت در دنباله توصیف خود، از خلیفه قبل از عثمان، چنین مى‏ فرماید: او فتنه و آشوب را پشت سر گذاشت و با جامه پاک و بدون آلودگى و عارى از هر گونه عیب و نقص، در گذشت، خوبیهاى خلافت را دریافت و از بدیهاى آن به آسانى گذشت، و نیز لازمه جمله: و ترک هم فى طرق متشعّبه، آن است که فرمانرواى بعد از او، داراى صفاتى ضد صفات او بوده است. خدا داناتر به حقیقت امر است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۸۲-۱۷۷

بازدیدها: ۲۲

خطبه۲۱۸ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۷صبحی صالح)

و من دعاء له ( علیه‏ السلام ) یلجأ فیه إلى اللّه لیهدیه إلى الرشاد

اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الْآنِسِینَ لِأَوْلِیَائِکَ- وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْکِفَایَهِ لِلْمُتَوَکِّلِینَ عَلَیْکَ- تُشَاهِدُهُمْ فِی سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَیْهِمْ فِی ضَمَائِرِهِمْ- وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ- فَأَسْرَارُهُمْ لَکَ مَکْشُوفَهٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَیْکَ مَلْهُوفَهٌ- إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَهُ آنَسَهُمْ ذِکْرُکَ- وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَیْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى الِاسْتِجَارَهِ بِکَ- عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّهَ الْأُمُورِ بِیَدِکَ- وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِکَ

اللَّهُمَّ إِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْأَلَتِی أَوْ عَمِیتُ عَنْ طِلْبَتِی- فَدُلَّنِی عَلَى مَصَالِحِی- وَ خُذْ بِقَلْبِی إِلَى مَرَاشِدِی- فَلَیْسَ ذَلِکَ بِنُکْرٍ مِنْ هِدَایَاتِکَ- وَ لَا بِبِدْعٍ مِنْ کِفَایَاتِکَ-

اللَّهُمَّ احْمِلْنِی عَلَى عَفْوِکَ وَ لَا تَحْمِلْنِی عَلَى عَدْلِکَ

لغات

فهاهه: عاجز بودن

عمه: سرگردانى

ترجمه

دعاهاى آن حضرت (ع) است:
«بار خدایا تو براى دوستانت از همه مونسها، مأنوس‏ترى و در کفایت کردن آنان که بر تو توکّل کنند حاضرترى درون آنها را دیده و بر اندیشه‏ هاى آنان آگاهى، و اندازه بینایى و عقولشان را مى ‏دانى، پس رازهایشان بر تو روشن و آشکار، و دلهایشان براى تو بى‏ قرار است هر گاه تنهایى آنان را به وحشت اندازد، یاد تو مایه انس و آرامش آنهاست، و اگر مصیبتها بر، ایشان هموم آورد، تو را پناهگاه خویش قرار مى ‏دهند، زیرا مى ‏دانند سر رشته کارها به دست تو، و منشأ وجود آنها، فرمان توست.

بار الها اگر من ندانم که از تو چه چیز بخواهم و یا از درخواست خود سرگردان بمانم، تو مرا بر آنچه صلاحم در آن است راهنمایى فرما و دلم را به چیزى که خیر و نیکیم در آن است متوجه کن که این امور از هدایتهاى تو، نامأنوس نیست و از کفایتهاى تو شگفت نمى ‏باشد

خدایا با من به عفوت رفتار کن نه با عدالتت.»

شرح

امام (ع) در دعاى خود با عبارتهایى که شامل برخى صفتهاى اضافى و حقیقى خداوند است به پیشگاه او رفته و عرض حاجت کرده است که شرح آن از این قرار است:

۱- خدا نسبت به اولیاى خود مأنوسترین مونسهاست و چنان که قبلا معلوم شد، اولیاى خدا با محبت صادقانه به راه او مى ‏روند و از هر چه به جز او رو گردانند، و انیس انسان، کسى است که وحشت و تنهایى را از او مى ‏زداید و در بى‏ کسى و غربت، مایه تسکین دل و آرامش خاطر وى مى ‏شود، و اولیاى خدا هم در دنیا غریب، و بر کنار از مردم و براى مسیر در راه خدا تنهایند، روى خود را به جانب کعبه واجب الوجود کرده و از مشاهده انوار کبریایى او احساس بهجت و نشاط مى‏کنند، و به این دلیل انس خدا با آنان کاملترین و بالاترین انسهاست که هر کس به غیر خدا دل به بندد و علاقه‏ مند شود، سرانجام روزى محبت میان آنها به دشمنى و نفرت تبدیل مى‏شود و حتى محکمترین علاقه‏ هاى دنیا که مصداق کامل آن محبت میان پدر و مادر و اولاد است دستخوش این نقیصه مى ‏باشد، پس اولیاى خدا که از همه چیز خدا قطع رابطه کرده ‏اند، در حقیقت یار و مونسى جز او برایشان نیست.

۲- خداوند براى اصلاح کار کسانى که به وى توکل کرده و امور خود را به او واگذار کرده ‏اند، از همه دوستان حاضرتر است، چون او بى ‏نیاز مطلق وبخشنده ‏اى است که هیچ گونه منع و بخلى در ذات او متصور نیست و او به نیازمندى و استحقاق و آمادگى اهل توکل آگاهى کامل دارد و به این سبب هنگامى که توکل کنندگان به دلیل توکل درست، شایستگى پذیرش رحمت حق تعالى را یافتند، به اندازه استعداد و ظرفیتشان، از کمالات نفسانى و بدنى بدون درنگ و تردید و دور از نقص و نیاز به درخواست برایشان افاضه مى ‏شود، بنا بر این خداوند متعال از نظر رسیدگى به کارهاى اولیاى خود و اصلاح امور آنها از همه مصلحان استوارتر و سریعتر است.

۳- خداوند به اسرار و رازهاى پنهانى مردم آگاه است، به دلیل این که در همه جا و همه شرایط براى اصلاح امور اولیاى خود حضور دارد، و به منظور بیان کمال علم حق تعالى و دورى از نقصان و کمبودى آن چنین مى ‏گوید: خدایا تو نسبت به باطن اشخاص آگاهى و از مقدار عقلها و از تفاوت ظرفیتها و استعدادها خبر دارى آن گاه با این سخن اسرار باطنى آنان براى تو آشکار و مکشوف است، بر آنچه سابقا بدان اشاره رفت تاکید فرموده است که علم خداوند متعال بر باطن آنها احاطه دارد، زیرا که آنان، به کمال بندگى و خضوع در برابر حق و این که هیچ چیز آنها بر خدا پوشیده نیست اقرار دارند.

و قلوبهم الیک ملهوفه،
یعنى دلها در افسوسند که به وصال او برسند و در پیشگاه او حضور یابند، و این نشانگر کمال محبت دلها به خدا و تمایل آنهاست به آنچه نزد وى مى ‏باشد.

ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذکرک،
چنان که معلوم مى ‏شود منظور از غربت در این جا غربت و تنهایى در دنیاست و این عبارت حاکى از آن است که اولیاى خدا از وى طلب انس مى‏ کند و انیس آنها هم اوست.

و ان صبّت… بک،
اشاره به آن است که دوستان خدا در هنگام نزول‏ گرفتاریها و ناملایمات، براى بر طرف کردن آنها به او توکل مى‏ کنند، زیرا چنان که گذشت، وى براى رفع کردن مشکلات متوکلان از هر کس حاضرتر است و این سخن امام که اولیاى خدا هر گاه مورد هجوم مصیبتها قرار بگیرند به او پناه مى‏برند بیانگر آن است که آنان به منظور رفع گرفتاریهاى خود، دلها را فقط به او متوجه مى ‏کنند نه غیر او، و این معناى توکل خالص است.

علما… قضائک،
واژه علما مفعول له است یعنى چون دوستان خدا مى‏دانند که تمام کارها بسته به عللى است که در تصرف قدرت کامله تو و به دستور تو و به قضا و قدر توست، لذا به تو پناه مى‏برند و به سوى تو التجا مى‏ کنند. احتمال مى‏رود که علما مصدرى باشد که جانشین حال شده است یعنى در حالى که مى ‏دانند… به هر حال لازمه این جمله آن است که اولیاى خدا در عبادات و بقیه احوال خود دیده را از غیر خداوند قطع کرده ‏اند، و کلمه ازمّه، استعاره است از مسببها و علتهاى امور، و جهت مشابهت آن است که اسباب و علل مانند زمام، کارها را در اختیار خود مى‏ گیرند و به سبب آنها وجود پیدا مى ‏کنند، و کلمه‏ ید نیز به عنوان مجاز در معناى قدرت به کار رفته است.

اللهم ان…،
از این قسمت پس از توصیف خداوند متعال درخواست خود را بطور کلى آغاز کرده و از خدا خواسته است که هر گاه از درخواست حاجت خود ناتوان و در انتخاب خواسته خویش متحیر و سرگردان باشد وى را در اعمالش به سوى صلاح رهبرى فرماید و قلب او را به طرف اندیشه‏ هاى درست و عقاید صحیح ارشاد کند.

فلیس ذلک… کفایاتک،
طبق معمول موقعى که انسان نزد صاحب کرم مى‏ رود که از وى طلب حاجت کند، سخنى مى‏ گوید که عاطفه ‏اش را برانگیزد و او را به ترحّم و کرم وادارد، و این عبارتها ناظر به همین مطلب است که معناى آن چنین است، پروردگارا، راهنمایى تو، آفریدگانت را به سوى مصلحتهایشان‏ و بر آوردن حاجات آنان، از کارهاى عادى و همیشگى توست و بندگانت آن را مى‏دانند و با آن مأنوسند.

اللهم احملنى…،
در آخر دعا از خدا خواسته است که عفوش را شامل حال وى کند و به عدلش با او رفتار نکند زیرا هر عملى که بنده انجام مى ‏دهد، اگر خوب باشد چون در قبال عظمت عدل الهى سنجیده مى ‏شود بى ‏ارزش است پس امیدى به پاداش نیست و اگر گناه باشد بدون تردید به عقوبت آن دچار خواهد شد. این مطلب از لطیفترین چیزهایى است که نفس انسان را آماده و شایسته نزول رحمت خداوندى مى ‏سازد. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۷۷-۱۷۲

بازدیدها: ۱۰

خطبه۲۱۷ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۶صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) فی التنفیر من الدنیا

دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَهٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَهٌ- لَا تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لَا یَسْلَمُ نُزَّالُهَا- أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَهٌ وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَهٌ- الْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ وَ الْأَمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ- وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِیهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَهٌ- تَرْمِیهِمْ بِسِهَامِهَا وَ تُفْنِیهِمْ بِحِمَامِهَا-

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّکُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْیَا- عَلَى سَبِیلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَکُمْ- مِمَّنْ کَانَ أَطْوَلَ مِنْکُمْ أَعْمَاراً وَ أَعْمَرَ دِیَاراً وَ أَبْعَدَ آثَاراً- أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَهً وَ رِیَاحُهُمْ رَاکِدَهً- وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِیَهً وَ دِیَارُهُمْ خَالِیَهً وَ آثَارُهُمْ عَافِیَهً- فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمَشَیَّدَهِ وَ النَّمَارِقِ الْمُمَهَّدَهِ- الصُّخُورَ وَ الْأَحْجَارَ الْمُسْنَدَهَ وَ الْقُبُورَ اللَّاطِئَهَ الْمُلْحَدَهَ- الَّتِی قَدْ بُنِیَ عَلَى الْخَرَابِ فِنَاؤُهَا- وَ شُیِّدَ بِالتُّرَابِ بِنَاؤُهَا فَمَحَلُّهَا مُقْتَرِبٌ وَ سَاکِنُهَا مُغْتَرِبٌ-

بَیْنَ أَهْلِ مَحَلَّهٍ مُوحِشِینَ وَ أَهْلِ فَرَاغٍ مُتَشَاغِلِینَ- لَا یَسْتَأْنِسُونَ بِالْأَوْطَانِ وَ لَا یَتَوَاصَلُونَ تَوَاصُلَ الْجِیرَانِ- عَلَى مَا بَیْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوَارِ وَ دُنُوِّ الدَّارِ- وَ کَیْفَ یَکُونُ بَیْنَهُمْ تَزَاوُرٌ وَ قَدْ طَحَنَهُمْ بِکَلْکَلِهِ الْبِلَى- وَ أَکَلَتْهُمُ الْجَنَادِلُ وَ الثَّرَى-

وَ کَأَنْ قَدْ صِرْتُمْ إِلَى مَا صَارُوا إِلَیْهِ- وَ ارْتَهَنَکُمْ ذَلِکَ الْمَضْجَعُ وَ ضَمَّکُمْ ذَلِکَ الْمُسْتَوْدَعُ-

فَکَیْفَ بِکُمْ لَوْ تَنَاهَتْ بِکُمُ الْأُمُورُ- وَ بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ- وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ- وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ

لغات

تاره: دفعه، مرتبه

مستهدفه: چیزى که نصب مى‏ شود و هدف تیراندازى قرار مى‏ گیرد.

عفت الآثار: آثار محو شد، ناپدید شد

نمارق: جمع نمرق و نمرقه: متکاى کوچک

کلکل: سینه

بعثرت القبور: قبرها نبش شد، و آنچه در آن بود بیرون آورده شد، هر گاه شخصى کالاى فروشى خود را، هم زند، و زیر و رو کند بطورى که آنچه در پایین است بالا بیاید و آنچه در بالاست پایین آید، مى ‏گویند: بعثر الرجل متاعه: آن مرد کالاى خود را زیر و رو کرد.

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است: درنکوهش دنیا:

«دنیا سرایى است که با گرفتارى در آمیخته و به مکر و فریبکارى شهرت یافته است، همواره بر یک حال باقى نمى ‏ماند، وارد شوندگان به آن سالم نمى ‏مانند احوالش گوناگون و اوضاعش در تغییر است خوشى در آن نکوهیده و آسودگى در آن وجود ندارد، ساکنان دنیا هدف بلایند که دنیا آنان را با تیرهاى خود نشانه گرفته و با مرگ نابودشان مى‏ کند.

بدانید اى بندگان خدا، شما و دنیایى که در آن قرار دارید در همان مسیرى گام برمى‏ دارید که گذشتگان شما آن را پیموده ‏اند، آنها که عمرشان از شما درازتر و خانه‏ هایشان از خانه ‏هاى شما آبادتر و آثارشان از شما بیشتر بود، صداهایشان خاموش شد و از هوا و هوس افتادند و بدنهایشان پوسید و ساختمانهایشان خالى ماند و آثارشان مندرس شد، کاخهاى بر افراشته و ساختمانهاى استوار و بالشهاى گسترده را به سنگهاى محکم و قبرهاى به لحد چسبیده، تبدیل کردند، آن قبرهایى که اطرافشان ویران شده و ساختمان آنها با خاک استوار شده است مکان آن قبرها با هم نزدیکند ولى آنان که در قبرها خوابیده ‏اند، غریب و تنهایند در یکجا اجتماع دارند ولى ترسان و هراسانند و گروهى به ظاهر راحتند امّا در واقع گرفتارند، با وطنهاى خود انس نمى‏ گیرند، با آن که با هم نزدیک و همسایه ‏اند، امّا همانند همسایگان با هم آمیزش ندارند، چگونه میان آنها دید و باز دید باشد و حال آن که پوسیدگى با سینه خود آنان را خرد کرده و سنگ و خاک ایشان را خورده است،

اکنون تصوّر کنید که شما نیز به جاى آنها رفته‏ اید و آن خوابگاه شما را به گرو گرفت، و آن امانتگاه شما را در آغوش دارد،

پس چگونه خواهد بود حال شما، وقتى که کارهایتان سرآید و قبرها زیر و رو شود «هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ماأَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ.»

شرح

امام (ع) در این خطبه شریف که دنیا را نکوهش و نواقص آن را گوشزد کرده، مى‏ خواهد انسان را چنین هشدار دهد که از تمایل زیاد به دنیا بر حذر باشد و بداند که رو آوردن به زرق و برق دنیا، آدمى را از توجه به خدا باز مى ‏دارد، باید به دنیا به گونه ‏اى نگریست و استفاده کرد که بدان منظور پدید آمده است (یعنى دنیا را وسیله آخرت قرار داد و نه هدف) کلمه دار خبر مبتداى محذوف (الدنیا) است.
در آغاز، عیبهاى دنیا را بر شمرده و مردم را از آن بر حذر داشته است:

۱- دنیا با گرفتارى و بلا همراه است و به منظور رساتر بودن کلام، این معنا را بطور کنایه با لفظى که از مادّه حفوف اشتقاق یافته و به معناى احاطه و فراگیرى همه جهات است تعبیر فرموده است، چون کنایه رساتر از تصریح است.

۲- دنیا به دغلکارى و فریب شهرت دارد، لفظ فریب و دغل را به عنوان کنایه و استعاره ذکر کرده است، زیرا گاهى در دنیا خوشیهایى به انسان رو مى ‏آورد که چون مورد پسند انسان است و به آن خو مى ‏گیرد، تصور مى‏ کند که این وضع براى همیشه باقى مى ‏ماند گویا از دنیا قول گرفته که همیشه با او سر سازش داشته باشد، و چون آن وضعیت تغییر مى ‏کند و دنیا با او ناسازگار مى ‏شود مثل آن است که دنیا وى را فریب داده و با او مکر کرده است و از آن رو که این تغییر حالت، از خوشى به ناخوشى و بالعکس براى دنیا زیاد و دائمى است لذا به این ویژگى معروف و مشهور است.

۳- هیچ حالتى از حالات دنیا ثبات و دوامى ندارد.

۴- وارد شوندگان به دنیا از آفتها مصون نیستند.

۵- احوال آن متفاوت است. احوال خبر مبتداى محذوف است و تقدیر آن چنین است، احوالها احوال مختلفه.

۶- متغیّر بودن حالات آن، چنان است که پس از هر حالتى، حالت دیگرى پیدا مى‏شود.

۷- خوشى و دلبستگى بدان نکوهیده است، زیرا لذتهاى آن، عاقبتى هلاکتزا دارد و آلوده به مرض‏هاى تیره کننده دل و عوارض نامطلوب است و به این سبب پیوسته در زبانهاى اغلب مردم مورد مذمت قرار مى ‏گیرد و در زبان کسى هم که دنیا به کام اوست و در آسایش و رفاه زندگى مى‏ کند، موقعى که برخى بیماریهاى فرساینده بر جسم و جان او عارض مى ‏شود، دنیا مورد نکوهش و مذمّت واقع مى ‏شود.

۸- هیچ گونه امنیّتى از خطرهاى آن وجود ندارد و انسان در دنیا از خطراتش ایمن نیست، خطرهایى که از لوازم ذاتى و تحولاتى وجودى دنیاست و استعدادهاى کسانى که بر اثر حرکت افلاک و ستاره ‏هاى آن، امورى را مى ‏پذیرند در دنیا مختلف است و ارواح مجرّده، از سوى حق تعالى به هر پذیرنده ‏اى از آنها آنچه آماده دریافتش هست، افاضه مى‏ کنند.

۹- ساکنان دنیا همواره هدف تیرهاى بلایند، واژه اغراض را استعاره از مبتلایان آورده و کلمه مستهدفه را هم که از لوازم مشبه به است براى ترشیح ذکر فرموده است، همچنان که تیراندازى را استعاره از ایجاد گرفتاریها، و تیرها را به عنوان ترشیح آورده است.

۱۰- دنیا با ساکنان خود همان رفتارى را دارد که با گذشتگان داشته است آنها که از ایشان عمرشان درازتر و خانه‏هایشان آبادتر و آثارشان بالاتر بود

یعنى عظمت آثار آنها چنان بود که کسى را قدرت داشتن آن نبود و به سبب عظمتى که داشت نمى ‏توانست به آن برسد.
منظور از این قسمت آن است که دنیا همچنان که پیشینیان را به نابودى کشانده ساکنان فعلى را هم به آنان ملحق مى‏ سازد.

اصبحت اصواتهم… و الثرى،
این جا امام (ع) آنچه را که بر سر گذشتگان از مردم آمده بطور تفصیل بیان فرموده است که هشدارى باشد براى مردم دنیا. و عبارت: ریاحهم راکده، کنایه از بى‏حرکت بودن و گمنامى آنهاست پس از آن همه عظمت و ابهّتى که در دلهاى مردم داشتند.

قد بنى بالخراب فناؤها،
یعنى خانه‏ هایى که با داشتن اهل و وجود ساکنان در آن آباد و معمور بود اکنون خراب شده و بر روى آن قبرها جاى گرفته است.
در به کار بردن چهار کلمه فناؤها و بناؤها و مغترب و مقترب، امام (ع) رعایت سجع«» متوازى کرده است، که در میان هر یک از دو کلمه پهلوى هم، قرار دارد و از تقابلى که میان دورى و نزدیکى وجود دارد، چنین اراده شده است که آن که در قبر خوابیده اگر چه قبرش به محلّ خانه‏اش نزدیک است اما تنهاست و از خانواده‏اش دور است. و با بیان چند ویژگى براى خفتگان در قبرها که وحشت زده و گرفتارند و با وطنهاى خود مأنوس و همانند همسایگان با هم ارتباط بر قرار نمى‏کنند، اراده کرده است که این همسایگى و فراغت خاطر آنها و حتى کلیّه حالات آنها مثل دنیا نیست که با هم انس و الفت داشته باشند و این مطلب را بدان جهت بیان فرموده تا اهل دنیا از علاقه‏ مندى به آن دورى کنند و چندان دلبسته به آن نباشند، و سپس علت آن را که اهالى قبرها به دیدار یکدیگر نمى ‏روند با این بیان تشریح فرموده است: چگونه میان آنها دید و باز دید باشد

و حال آن که پوسیدگى با سینه خود آنها را آرد کرده و کلمه طحن را براى این معنا که کهنگى و پوسیدگى بدنهاى آنان را تباه ساخته استعاره آورده و واژه کلکل را هم که به معناى سینه و از لوازم مشبّه به است به منظور ترشیح براى آن ذکر کرده است و همچنین لفظ اکل را که به معناى خوردن است براى این معنا که سنگها و خاکهاى گور بدنهاى مردگان را به نابودى کشانده ‏اند استعاره آورده است.

و کأن قد صرتم… المستودع،
واژه کأن از حروف مشبهه به فعل و مخفّفه از مثقّله است، اسم آن ضمیر شأن و خبرش قد صرتم است و اشاره است به این که شما هم مثل گذشتگان خود گویا اکنون به سرنوشت آنان دچار شده ‏اید.

و ارتهنکم ذلک المضجع،
گویا قبر، محلّ اقامت شما شده است و شما را از ساکنان پا بر جاى خود به حساب مى‏آورد، و این که قبر را براى مردگان به عنوان مستودع یعنى جایگاه موقّتى و امانت ذکر کرده به این دلیل است که براى همیشه در آن جا نیستند بلکه در آینده که روز قیامت است از آن جا بیرون مى‏آیند و به صحنه رستاخیز و سپس قرارگاه ابدى خود رهسپار مى ‏شوند.

فکیف بکم… القبور،
در آخر، امام (ع) به منظور این که مردم را به کارهاى نیک و عبادات تشویق کند و از هوا و هوس و اعمال گناه و معصیت باز دارد ایشان را به احوال روز رستاخیز و هول و هراسهاى آن هشدار مى‏ دهد و به عنوان پرسش که آگاه کننده‏تر است توجه آنها را جلب کرده است، و در ذیل این سؤال به این نکته اشاره فرموده است که در آن روز در حقیقت آدمى بیدار شده و نسبت به آنچه از خیر و شرّ که پیش فرستاده و اعمالى که در دنیا انجام داده آگاه مى‏شود، به سوى مولاى حقیقى و معبود واقعى بازگشت مى‏کند که در این صورت بطلان تمام معبودهاى باطلى که در دنیا آنها را حق مى‏پنداشته‏اند آشکار مى‏شود. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۷۲-۱۶۶

بازدیدها: ۱۴

خطبه۲۱۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۵صبحی صالح)

و من دعاء له ( علیه‏ السلام ) یلتجئ إلى اللّه أن یغنیه‏ 

اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ بِالْإِقْتَارِ- فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِی رِزْقِکَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِکَ- وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی- وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ کُلِّهِ وَلِیُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ- إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ

لغات

یسار: بى‏ نیازى

اقتار: تنگدستى و نیازمندى

ترجمه

از دعاهاى آن حضرت (ع) است:

«خدایا آبروى مرا با توانگرى نگه دار، و موقعیت مرا به تنگدستى از بین مبر، تا محتاج نشوم که از روزى خواران تو، درخواست روزى و از شریران خلق تو، طلب عطوفت و احسان کنم و به ستایش کسى که به من بخشش کرده و نکوهش شخصى که به من عطایى نداده است، مبتلا نشوم، و حال آن که تو صاحب اختیار همه اینها هستى و منع و عطا در دست تواناى توست و تو، بر هر چیز، قادر و توانایى.»

شرح

در این فصل امام (ع) دعا کرده و از خداوند خواسته است که او را بى‏ نیاز کند و از تنگدستى و لوازم آن به وى پناه برده است، غنا و بى‏ نیازى مطلوب حضرت، آن مقدارى از مال دنیاست که با قناعت و میانه روى نیازهاى ضرورى او را بر طرف کند، نه این که بیشتر از حد نیاز به دست آورد و براى خود اندوخته‏کند و نه گشایش دادن به زندگى بیش از نیاز چنان که در میان اغلب مردم معروف است. پیداست که دعا براى بى ‏نیازى به معناى خاصّ اول پسندیده است ولى درخواست ثروت بر وجه دوم که اغلب مردم نظر دارند نکوهیده و ناپسند است، فقر و بى ‏چیزى آن است که آدمى محتاج به سؤال از مردم شود، و این، خود لوازمى را در پى دارد که انسان را از توجه به خدا و پرستش او باز مى ‏دارد و آن لوازم از این قرارند.

۱- نخستین پى ‏آمد چنین فقرى، به پستى گراییدن شخصیت انسان و کم شدن آبرو و حرمت اوست و چون آبرومندى و بى ‏نیازى مانند دو امر متلازمند که هیچ کدام بدون دیگرى تحقق نمى ‏یابد، امام (ع) فقر را از بین برنده آبرو و شخصیت انسان قرار داده است، همچنان که از بین برنده غنا و بى‏ نیازى است، چنان که ابو طیّب در شعر خود به این ملازمه اشاره کرده است.

فلا مجد فى الدنیا لمن قلّ ماله و لا مال فى الدنیا لمن قلّ مجده‏

یعنى کسى که مال ندارد در دنیا آبرو ندارد، و کسى که کم اعتبار باشد مالى نخواهد داشت.

موقعیت و آبرو هم داراى مراتبى است، اگر در به دست آوردن آن، خدا اراده شود مایه عزّت و شرافت دین خداست و اگر به منظور کمک گرفتن بر اداى حقوق الهى و اطاعت فرمان خدا باشد همان وجه مطلوب و پسندیده ‏اى است که امام (ع) آن را از خدا خواسته تا با داشتن چنین موقعیّتى از مردم دنیا مستغنى و بى‏ نیاز شود و این همان چیزى است که خداوند به پیامبران خود داده است چنان که مى‏ فرماید: «… إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی«»» و اگر انسان، موقعیت و آبرو را به منظور فخر فروشى و عزت دنیابخواهد، مذموم و ناپسند است.

۲- دومین پى ‏آمد فقر و تنگدستى، آن است که آدمى مجبور مى‏ شود، دست نیاز به سوى مردمى دراز کند که به هیچ وجه شایستگى آن را ندارند، زیرا سراسر وجود آنان نیاز و احتیاج است، و چون لازمه این کار تواضع و فروتنى در نزد غیر خداست و انسان را از توجه و رو آوردن به معبود حقیقى باز مى ‏دارد، نوعى پستى و بدبختى است که باید از آن به خداوند پناه برد، و در همین زمینه امام چهارم على بن الحسین (ع) در دعاها و مناجاتهاى خود در پیشگاه پروردگار عرض مى‏ کند: تویى که خود را به بى ‏نیازى از آفریدگانت ستوده ‏اى و شایسته ‏اى که از آنان بى ‏نیاز باشى، و تو آنان را به فقر و احتیاج، نسبت داده ‏اى و به حق، آنان نیازمند به تو هستند، پس کسى که بخواهد دوستیش را با تو محکم کند و به واسطه وجود تو فقر و نیاز را از خود دور سازد حاجت خویش را به سوى اهلش برده و براى برآوردن آن از راه صحیح وارد شده است، اما کسى که نزد آفریدگان اظهار تنگدستى کند و از آنان طلب حاجت کند و غیر تو را سبب رفع نیاز خود بداند، به نومیدى گراییده و سزاوار نرسیدن به احسان و نیکى تو شده است. و این که امام زین العابدین (ع) فرد اخیر در دعاى خود را سزاوار نرسیدن به احسان از ناحیه خداوند دانسته است به آن دلیل است که بر اثر حاجت خواستن از غیر خدا و توجه به دیگران قابلیت و شایستگى شمول پرتو رحمت و احسان ولى نعمت حقیقى را از دست داده است.

طالبى رزقک،

منظور از این جمله در خطبه امام (ع) آن است که دیگر کسان غیر از تو لیاقت آن را ندارند که چیزى از آنان خواسته شود.

۳- سومین پى ‏آمد احتیاج و فقدان اعتبار، حاجت خواستن و طلب ترحم‏ از فرومایگان و اشرار است، زیرا گاهى فقر و نیاز چنان شدید مى ‏شود که آدمى را وادار مى‏ کند به نااهلان رو آورد و از آنان درخواست ترحم کند و به تجربه ثابت شده است که ترحم خواستن از ناکسان و اشرار و دراز کردن دست نیاز به طرف آنان، در ذایقه نیکان و صاحبان مروّت، از داروى تلخ و سمّ مهلک ناگوارتر است.

۴- پى ‏آمد چهارم تنگدستى و نیازمندى آن است که آدمى ناچار مى‏ شود کسانى را که به وى بخشش و مساعدت کرده ‏اند، بستاید و آنانى را که کمک نکرده ‏اند نکوهش و مذمّت کند، و این خود صفتى است که انسان را از توجه به خدا و روآوردن به قبله حقیقى باز مى‏ دارد.
و او در عبارت و انت، واو حالیّه است. یعنى خداوندا حیثیت و آبروى مرا با فقر و احتیاج، بى ‏مقدار مکن که به سبب آن دچار این ناگواریها شوم، در حالى که تو هستى که با احاطه قیوّمى خود بر همه سببهاى عالم وجود برترى دارى و از همه شایسته‏ترى که به هر کس آنچه بخواهى عطا کنى و آنچه بخواهى منع نمائى، تو سر چشمه بذل و بخشش و غنا و بى‏نیازى هستى، زیرا احتیاجى به خلق ندارى و تمام آفریدگانت در جهات ظاهرى و معنوى به تو نیازمند و محتاجند چون قدرت بى‏پایان تو سراسر ممکنات را در تسخیر دارد. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۶۶-۱۶۲

بازدیدها: ۱۴

خطبه۲۱۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۴صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) یتبرأ من الظلم‏

وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً- أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً- أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ ظَالِماً- لِبَعْضِ الْعِبَادِ- وَ غَاصِباً لِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ- وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا- وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا ؟

وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ- حَتَّى اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً- وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ- کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ- وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً- فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی- وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی- فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَهً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا- فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا- وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا- فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ- أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَهٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ- وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ؟ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى؟

وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَهٍ فِی وِعَائِهَا- وَ مَعْجُونَهٍ شَنِئْتُهَا- کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّهٍ أَوْ قَیْئِهَا- فَقُلْتُ أَ صِلَهٌ أَمْ زَکَاهٌ أَمْ صَدَقَهٌ- فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ- فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّهٌ- فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی- أَ مُخْتَبِطٌ أَمْ ذُو جِنَّهٍ أَمْ تَهْجُرُ؟

وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا- عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُهُ- وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا؟

مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى وَ لَذَّهٍ لَا تَبْقَى- نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِینُ‏

 

لغات

سعدان: بوته خارى که خارهایش از سه جهت تیزى دارد چنان که به هر طرف روى زمین قرار گیرد روى دو پایه مى ‏ایستد.

مصفّد: بسته شده به زنجیر یا چیز دیگرى.

قفول: برگشتن از سفر

إملاق: شدت فقر و بى‏چیزى

استماحه: درخواست بخشش کردن

عظلم: گیاهى است که به عربى آن را نیل مى‏ گویند و نیز به معناى گیاه دیگرى هم گفته ‏اند که در رنگ کردن اشیاء به کار مى ‏رود.

دنف: شدت بیمارى.

میسم: اثر داغ و سوختگى با آتش.

سجّرها: آن را بر افروخته و شعله ‏ور کرده است.

شنئتها: آن را نمى ‏پسندم.

هبلته الهبول: زنان در عزایش بنشینند.

خباط: بیمارى است مانند جنون و دیوانگى ولى دیوانگى نیست و مختبط کسى است که نزد شخصى به منظور کمک خواهى مى‏ آید، با این که هیچ گونه سابقه‏ اى و مناسبتى با وى ندارد، نه خویشاوندى و نه شناخت دو جانبه یعنى هیچ مجوّزى براى درخواست کمک ندارد و مناسبتى هم براى کمک کردن به او وجود ندارد.

جنّه: دیوانگى

هجر: هذیان

جلب الشعیر: پوست جو.

 

ترجمه

«به خدا سوگند، اگر شب را با کمال ناراحتى روى خار سعدان به سر برم، و یا در حالى که دست و پایم به زنجیر بسته بر روى زمین کشیده شوم، بیشتر دوست مى‏ دارم از این که روز قیامت خدا و رسولش را در حالى ملاقات کنم که بر بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از کالاهاى پست دنیا را از کسى از روى غصب تصرف کرده باشم، چگونه بر کسى ستم روا دارم به خاطر جانى که به زودى کهنه و پوسیده مى‏ شود و در زیر خاک ماندن آن بطول مى‏ انجامد.

به خدا سوگند عقیل را در نهایت تنگدستى دیدم که از من درخواست مى‏ کرد تا از گندم شما (مسلمانان) مقدارى به او بدهم، و کودکانش را مشاهده کردم که از فقر چنان ژولیده مو و تیره رنگ بودند که گویا چهره‏ هایشان با نیل رنگ شده بود، چند مرتبه پیش مى‏ آمد و بطور مکرّر حرف خود را اظهار مى‏ کرد، من به‏ سخنانش گوش مى‏ کردم، او گمان کرد که من دین خود را به وى مى ‏فروشم و دست از روش دینى خود برمى‏ دارم و به راهى که او مرا مى‏ کشد مى ‏روم، امّا من در آن حالت پاره آهنى را سرخ کرده و نزدیک بدن او بردم تا مایه عبرتش باشد از شدت درد، فریادش برآمد و مانند بیمارى که در نهایت رنج بنالد، فریاد زد، نزدیک بود که از داغى آن بسوزد، پس به او گفتم: اى عقیل، مادران در عزایت بگریند، آیا از پاره آهنى که انسان به بازى آن را سرخ کرده، فریاد بر مى‏ آورى، و مرا به جانب آتشى مى‏ کشانى که خداوند جبّار او، از روى خشم آن را شعله ‏ور کرده است تو از این رنج اندک مى ‏نالى و من از آن آتش دوزخ ننالم از این شگفت‏آورتر داستان شخصى است که شب هنگام بر ما وارد شد، ارمغانى آورد با ظرفى سر بسته و حلوا و معجونى که بر من ناخوشایند بود، گویا با زهر یا آب دهان مار آمیخته بود، من به او گفتم این که آورده ‏اى صله است (منظورت صله رحم است) یا زکات یا صدقه اگر صدقه است که بر ما خاندان حرام است او گفت: صدقه و زکات نیست، بلکه هدیه است، پس من گفتم زنان بچه مرده به عزایت بنشینند، آیا از طریق آیین خدا وارد شده ‏اى که مرا بفریبى آیا نمى‏ فهمى یا دیوانه‏ اى و یا هذیان مى‏ گویى به خدا قسم اگر اقلیمهاى هفتگانه با تمام آنچه را در زیر آسمان قرار دارد به من واگذار کنند تا خدا را در باره مورچه ‏اى نافرمانى کنم، به این که پوست جوى را از دهان آن بربایم، چنین کارى نمى‏ کنم، این دنیاى شما در نزد من از برگى، که در دهان ملخى قرار دارد و آن را مى‏ خورد پست‏تر و بى‏ مقدارتر است،

على را چه کار با نعمتى که فناپذیر است و لذّتى که باقى نمى ‏ماند، از غفلت خرد و زشتى لغزش به خدا پناه مى ‏برم و از او یارى و کمک مى ‏خواهم.»

شرح

این فصل را حضرت به منظور بیان بیزاریش از ستمگرى ایراد فرموده است، شخصى از رعایا نزد وى آمده و اظهار نیاز کرده، بخشش و عطا مى‏ خواهد و حال آن که، امام (ع) نه چیزى را براى خود اندوخته است که از آن‏ به او دهد، و نه از بیت المال مى ‏تواند چیزى را به کسى غیر از دیگرى اختصاص دهد، زیرا مال همه مردم است و به این سبب درخواست کننده را محروم مى‏ کند، و چون ممکن است درخواست کننده خود را در شدّت نیاز ببیند و از این جا هم که با دست خالى برمى‏ گردد. حضرت را متهم مى‏ کند که بى‏ رحم و ظالم است و مال مسلمانان را در انحصار خود قرار داده است، حضرت به منظور بر طرف کردن این نسبتهاى ناروا از خود در این مورد، به بیان این خطبه پرداخته است.

و اللَّه… الحطام،
این سخنان بیان کننده کمال نارضایتى و نفرت آن حضرت از ظلم و ستم است، با تاکیدى که از سوگند در عبارت فهمیده مى‏ شود، دو امر را که مستلزم شکنجه و عذاب دردناک در دنیاست، بر خود آسانتر از آن دانسته است که ستمى بر بعضى بندگان روا دارد، به این دلیل که در نظر اهل بصیرت شدت درد و عذاب الهى که کیفر ستمکارى بسیار سخت‏تر است، لفظ حطام که به معناى قطعات شکسته از گیاههاست از لذتها و خوشیهاى دنیا به عنوان استعاره به کار گرفته شده است و دو کلمه ظالما و غاصبا از نظر نحوى منصوب و حالند.

و کیف… حلولها،
در این عبارت با استفهام انکارى و دو دلیل عقلى ظلمى را که بعضى به آن حضرت نسبت داده بودند رد کرده است که چگونه به خاطر جانى که با سرعت مى‏ پوسد و کهنه مى‏ شود و مدتهاى دراز در زیر خاک مى ‏ماند، بر کسى ستم روا دارم

و اللَّه لقد رایت… لظى،
به منظور رفع نسبت نارواى ستمگرى که به آن حضرت داده بودند، دلیل آورده است که آن چنان در حفظ و نگهدارى بیت المال عدل و داد را رعایت مى‏کند که حتى برادرش عقیل را با شدّت فقر و بى‏چیزى و داشتن عائله‏ اى سنگین و نیاز کامل و داشتن حق در بیت المال رد کرده است، و بدیهى است کسى که هیچ یک از علل سه گانه زیر: برادرى و فقر شدید و مستحق بودن فقیر از بیت المال، نتواند او را وادار کند که خواسته او یا حد اقل جزئى از آن را تامین کند، چنین کسى بزرگتر از آن است که ذره‏اى ستم کند و یا حتى به آن نزدیک شود، امام (ع) لفظ سمع را که به معناى شنیدن است بطور استعاره براى لذت بخشش آورده است، زیرا چنین توهم مى‏ شد که آن حضرت لذّتى را که از عطاى بیجا به برادر فقیرش مى ‏برد، با خساراتى که از آن راه به دین او وارد مى‏شود عوض مى‏کند و از بیت المال به وى چیزى مى‏دهد، منظور از واژه «قیاده» در این جا چیزى است که پیروى از آن باعث انحراف از راه حق و عدالت مى‏ شود از قبیل دلسوزى و رحم و شفقتهاى بى ‏اساس، امام علیه السلام آهن را داغ، و به دست عقیل نزدیک کرد تا وى را متوجه آتش سوزان آخرت کند و به این سبب موقعى که صداى ناله‏ اش بلند شد،

فرمود: أتئنّ من حدیده احماها انسانها… استدلال بدین گونه است در صورتى که در مقابل این آهن داغ دنیا که چندان مهم نیست ناله‏ ات بلند مى ‏شود و مى ‏ترسى به طریق اولى باید از آتش دوزخ و سوزندگى آن بترسى و بنالى، و چون ترس از آتش دوزخ باعث ترک ظلم و ستم مى‏ شود. پس چنین درخواستى از من مکن زیرا درخواست نابجا و ستمى نارواست، و پس از آن که حضرت براى برادرش عقیل ثابت کرد که واجب است، چنین توقّع بیجایى را ترک کند، براى خود نیز استدلال فرمود که باید چنین بخشش نابجایى که یک نوع ظلم است نکند،

و فرمود: أتئنّ من الأذى و لا ائنّ من لظى یعنى در صورتى که تو از ناراحتى آتش دنیا چنین مى‏ ترسى و مى ‏نالى پس من چگونه از آتش غضب خدا ننالم و نترسم و این که مى‏ فرماید، چرا من از آتش دوزخ ننالم با آن که در حال حاضر در دنیا حرارت آتش دوزخ وجود ندارد، به این دلیل است که آنچه بطور حتم در اثر ظلمى که تا کنون تحقّق دارد واقع مى‏ شود به منزله امر محقق قرار داده شده است تا نتیجه‏ اخلاقى و عملى آن بیشتر باشد، در کلمه انسانها، انسان مخصوصى را اراده فرموده است که متصدى داغ کردن آهن بود یعنى امام خودش را به این خصوصیت معرفى کرده است و همچنین در اضافه جبّارها منظور خداى متعال است، و واژه للعبه را به آن دلیل ذکر فرموده است که این حرارت و داغى آهن را سهل و کوچک بشمارد، تا حرارتى را که نتیجه آتش دوزخ و غضب الهى است بزرگ و مهم جلوه دهد، و نیز با کلمه جبّار علت شعله ‏ور کننده آتش دوزخ را غضب و خشم خداوند قرار داد تا آن که موقعیت آن را بزرگ و مهم نشان دهد.

و اعجب من ذلک… ام تهجر،
یعنى شگفت انگیزتر از داستان عقیل حکایت شخصى است که در شب هنگام، به خانه ما وارد شد، طارق کسى است که در شب وارد مى ‏شود منظور از ملفوفه فى وعائها هدیه است بعضى گویند مقدارى حلوا و شیرینى بوده که در چیزى پیچیده براى حضرت آورده بود و با جمله شنئتها زهد خود را نسبت به دنیا و تنفّرش را از لذّتها و زرق و برقهاى آن بیان فرموده، بعد حلوایى را که شبانه برایش آورده بود، امام (ع) آن را به این دلیل به آب دهان یا قى مار تشبیه فرموده است که در آن سمّ مهلکى براى روح او وجود داشت، آورنده حلوا قصد داشت توجه آن حضرت را به خود جلب کند تا از این طریق از بیت المال به او کمک کند، شگفت‏انگیزتر بودن داستان این مرد از قضیّه برادرش عقیل این بود که تقاضاى عقیل سه دلیل به همراه داشت که هر کدام براى توجیه درخواستش کافى بود، برادرى، نیازمندى، و حق داشتن از بیت المال، در صورتى که این شخص به رشوه متوسل شده بود، لذا امام به منظور ردّ کردن چنین مى‏ فرماید: فقلت له… اهل البیت، با این سخن که حضرت، به آن شخص فرموده، چنین اراده کرده است که معمولا وقتى کسى به منظور تقرّب به پیشگاه خداوند، مالى به بندگان او عطا مى ‏کند از این سه صورت خارج نیست. یا به عنوان صله رحم و پیوند خویشاوندى است و یا از بابت صدقه است یا زکات واجب، امّا تو از این سه قسم کدام را اراده کرده ‏اى و این که حضرت در بیان این عناوین اسمى از هدیه نبرده است از این لحاظ است که هیچ عاقلى تصور نمى‏ کرد که على (ع) از کسى هدیه ‏اى را بپذیرد، بویژه در زمان حکومت و خلافتش زیرا آنچه هدیه آورنده و در عوض هدیه خود از آن حضرت مى‏ خواست یا حق بود و یا باطل، اگر حق بود که على بدون هدیه آن را انجام مى‏ داد و اگر باطل بود به هیچ وجه امام زیر بار آن نمى‏ رفت پس در هیچ صورت هدیه وجهى نداشت، و با این دلیل بود که وقتى در پاسخ سخن حضرت، گفت: این هدیه است، حضرت با ناراحتى او را به دیوانگى و هذیان نسبت دادند، پس از آن که امام (ع) نیکى صرف مال را براى آن شخص هدیه آورنده در سه عنوان منحصر فرمود، با این سخن که این بر ما حرام است دو قسم آن را که صدقه و زکات است باطل کرد، و نیازى به ردّ کردن صله رحم هم نبود به این دلیل که وى هیچ گونه نسبت خویشاوندى با حضرت نداشت بنا بر این معلوم بود که عنوان صله رحم نداشته است، طارق«»، در پاسخ امام (ع) گفت: هیچ کدام از اینها که مى‏ فرمایید نیست بلکه تنها هدیه است وى با این سخن خود که عنوان چهارمى اظهار کرد در حقیقت اشاره کرد به این مطلب که بخشش مال در راه خدا منحصر به سه عنوان فوق نیست بلکه به صورت دیگرى هم ممکن است باشد و آن هدیه است که من آورده‏ ام.

فرمایش امام (ع) هبلتک الهبول…،
حضرت از پاسخ او که گفت: این چیزى نیست جز هدیه، درک کرد که غرض او نیرنگ و فریب است، قصد دارد امام را به خود متوجه سازد و از وى کمک بگیرد و در نتیجه این کمک که بر خلاف دستور خداست، او را از دین خارج کند، لذا در این سخن به او پرخاش کرده است، نخست او را نفرین و سپس به منظور این که او را از این کارى که انجام مى‏دهد متنفّر سازد، به صراحت وى را به خدعه و فریبکارى نسبت داده است، و واژه خدعه در این عبارت به طریق استعاره ذکر شده، زیرا اگر مقصود او عملى مى‏شد یعنى حضرت به وى میل مى‏کرد و از بیت المال به او کمک و مساعدت مى‏کرد، نقصانى در دین او وارد مى‏شد و از این طریق عمل او مانند: فریب دادن از راه دین مى‏شد.

أ مختبط… ام ذو جنّه ام تهجر

امام (ع) پس از آن که براى طرف مقابل اثبات فرمود که این عمل او، حکم خدعه و فریب دارد، وى را به خاطر این فریبکاریش توبیخ و سرزنش کرد و به طریق استفهام و پرسش، زشتى عمل او را برایش بیان فرمود، زیرا کسى که بخواهد شخصى مثل امام (ع) را با فریب و نیرنگ از دین بیرون سازد، معلوم است که اندیشه درستى ندارد و سزاوار است او را با ابتلاى به هر یک از این بیماریها که نتیجه نداشتن عقل سالم است سرزنش و توبیخ کرد.

و اللَّه… ما فعلت،
ممکن است این جمله دفع توهمى باشد که طارق در خیال خود مى‏پروراند، زیرا او تصور مى‏کرد که با این هدیه‏اش به مطلوب خود دست مى‏یابد و امام را تحت تأثیر قرار خواهد داد ولى حضرت با این فرمایش ساختمان خیالى او را درهم ریخت و بطلان اندیشه‏اش را آشکار ساخت، مراد از اقلیمهاى هفتگانه تمام قسمتهاى روى زمین است، و این مطلب دلیل بر گسترش عدالت آن حضرت مى‏باشد.

و انّ دنیاکم… تقضمها،
این سخن دلالت مى‏کند بر نهایت زهد آن حضرت همچنان که در خطبه شقشقیّه نیز مى‏فرماید: بهوش باشید و بدانید که این دنیا در نظر من از آب بینى بز که وقت عطسه زدن روى لب وى ظاهر مى‏شود کثیفتر و پست‏تر است.

و ما لعلىّ و لنعیم یفنى و لذّه لا تبقى،
امام (ع) در عبارت، با استفهام انکارى نکوهش خود را از نعمتها و لذتهاى دنیاى فانى ابراز فرموده است که بطور کلى حالت على با این زرق و برقها ناسازگار است و هرگز خوشگذرانى، این سراى را انتخاب نمى‏کند، در آخر پس از بیان حال خود، از تاریکى عقل و بى‏خردى که نتیجه آن دل خوش کردن به لذتهاى مادى و میل به پیروى از نفس سرکش و هوسهاى دنیاست و نیز از زشتى لغزش که انحراف از راه خدا و در نتیجه، سقوط در دره‏هاى هلاکت است، به خدا پناه برده و از او درخواست کرده که وى را در دورى کردن از این امور کمک فرماید. و توفیق و محفوظ ماندن از لغزش با خداست.

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی ج ۴صفهی۱۶۲-۱۵۳

بازدیدها: ۱۰

خطبه۲۱۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۳صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) قاله عند تلاوته‏
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیم‏

أَدْحَضُ مَسْئُولٍ حُجَّهً وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَهً- لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَهً بِنَفْسِهِ-

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَکَ عَلَى ذَنْبِکَ- وَ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ وَ مَا أَنَّسَکَ بِهَلَکَهِ نَفْسِکَ- أَ مَا مِنْ دَائِکَ بُلُولٌ أَمْ لَیْسَ مِنْ نَوْمَتِکَ یَقَظَهٌ- أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَیْرِکَ فَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِیَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ- أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ یُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْکِی رَحْمَهً لَهُ-

فَمَا صَبَّرَکَ عَلَى دَائِکَ وَ جَلَّدَکَ عَلَى مُصَابِکَ- وَ عَزَّاکَ عَنِ الْبُکَاءِ عَلَى نَفْسِکَ- وَ هِیَ أَعَزُّ الْأَنْفُسِ عَلَیْکَ- وَ کَیْفَ لَا یُوقِظُکَ خَوْفُ بَیَاتِ نِقْمَهٍ- وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِیهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ-

فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَهِ فِی قَلْبِکَ بِعَزِیمَهٍ- وَ مِنْ کَرَى الْغَفْلَهِ فِی نَاظِرِکَ بِیَقَظَهٍ- وَ کُنْ لِلَّهِ مُطِیعاً وَ بِذِکْرِهِ آنِساً- وَ تَمَثَّلْ فِی حَالِ تَوَلِّیکَ عَنْهُ- إِقْبَالَهُ عَلَیْکَ یَدْعُوکَ إِلَى عَفْوِهِ- وَ یَتَغَمَّدُکَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَیْرِهِ- ۲۳۹ فَتَعَالَى مِنْ قَوِیٍّ مَا أَکْرَمَهُ- وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِیفٍ مَا أَجْرَأَکَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ- وَ أَنْتَ فِی کَنَفِ سِتْرِهِ مُقِیمٌ- وَ فِی سَعَهِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ- فَلَمْ یَمْنَعْکَ فَضْلَهُ وَ لَمْ یَهْتِکْ عَنْکَ سِتْرَهُ- بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَیْنٍ- فِی نِعْمَهٍ یُحْدِثُهَا لَکَ أَوْ سَیِّئَهٍ یَسْتُرُهَا عَلَیْکَ- أَوْ بَلِیَّهٍ یَصْرِفُهَا عَنْکَ فَمَا ظَنُّکَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ- وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ أَنَّ هَذِهِ الصِّفَهَ کَانَتْ فِی مُتَّفِقَیْنِ فِی الْقُوَّهِ- مُتَوَازِیَیْنِ فِی الْقُدْرَهِ- لَکُنْتَ أَوَّلَ حَاکِمٍ عَلَى نَفْسِکَ بِذَمِیمِ الْأَخْلَاقِ- وَ مَسَاوِئِ الْأَعْمَالِ-

وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْیَا غَرَّتْکَ وَ لَکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ- وَ لَقَدْ کَاشَفَتْکَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْکَ عَلَى سَوَاءٍ- وَ لَهِیَ بِمَا تَعِدُکَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِکَ‏ وَ النَّقْصِ فِی قُوَّتِکَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَکْذِبَکَ أَوْ تَغُرَّکَ-

وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَکَ مُتَّهَمٌ- وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُکَذَّبٌ-

وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِی الدِّیَارِ الْخَاوِیَهِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیَهِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْکِیرِکَ- وَ بَلَاغِ مَوْعِظَتِکَ- بِمَحَلَّهِ الشَّفِیقِ عَلَیْکَ وَ الشَّحِیحِ بِکَ- وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَا دَاراً- وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ یُوَطِّنْهَا مَحَلًّا- وَ إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْیَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْیَوْمَ-

إِذَا رَجَفَتِ الرَّاجِفَهُ وَ حَقَّتْ بِجَلَائِلِهَا الْقِیَامَهُ- وَ لَحِقَ بِکُلِّ مَنْسَکٍ أَهْلُهُ وَ بِکُلِّ مَعْبُودٍ عَبَدَتُهُ- وَ بِکُلِّ مُطَاعٍ أَهْلُ طَاعَتِهِ- فَلَمْ یَجْرِ یُجْزَ فِی عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ یَوْمَئِذٍ خَرْقُ بَصَرٍ فِی الْهَوَاءِ- وَ لَا هَمْسُ قَدَمٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا بِحَقِّهِ- فَکَمْ حُجَّهٍ یَوْمَ ذَاکَ دَاحِضَهٌ- وَ عَلَائِقِ عُذْرٍ مُنْقَطِعَهٌ

فَتَحَرَّ مِنْ أَمْرِکَ مَا یَقُومُ بِهِ عُذْرُکَ وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُکَ- وَ خُذْ مَا یَبْقَى لَکَ مِمَّا لَا تَبْقَى لَهُ- وَ تَیَسَّرْ لِسَفَرِکَ وَ شِمْ بَرْقَ النَّجَاهِ وَ ارْحَلْ مَطَایَا التَّشْمِیرِ

لغات

حجه داحضه: دلیل باطل

و ابرح جهاله بنفسه: در ناآگاهى نفس خود اصرار ورزیده و از این عمل شگفت‏زده و خوشحال است.

بلول: سلامت و تندرستى.

ضاحى: آنچه جلو آفتاب قرار گرفته است.

ممضّ: دردآور.

سطوه: قهر و خشم، و جمع آن سطوات است.

تجلّد: صبر کردن توأم با رنج.

ورطه: هلاکت

تعّمدک: تو را مورد قصد قرار داد

کنف: با نون ساکن، از چیزى نگهدارى کردن و آن را گرد آوردن، با فتح نون: طرف و جانب

آذنک: تو را آگاه کرد

منسک: جاى عبادت، در اصل به معناى هر جایى که در آن تردّد و رفت و آمد باشد و مورد قصد واقع شود.

تحرّى: در جستجوى بهتر، و سزاوارتر بودن

و شم برق النجاه: و به سوى درخشندگى بنگر.

ترجمه

 

از خطبه‏ هاى آن حضرت، این خطبه را حضرت موقع تلاوت آیه شریفه «یا أَیُّهَا الإِنْسانُ ما غَرَّک بِرَبِّکَ الکریم«»» بیان فرمود:

«استدلال انسان مغرور در پاسخ، باطل‏ترین استدلالهاست، و او خود فریب خورده ‏اى است که غدرش ناپذیرفته‏ ترین غدرهاست و کسى که نادانیش او را شادمان ساخته

مى‏ فرماید: اى انسان چه چیز تو را بر گناه کردن جرأت داده، و به پروردگارت مغرور ساخته است و به هلاکت خویش علاقه ‏مند کرده است آیا این بیمارى تو بهبودى و این خواب تو بیدارى ندارد چرا همان گونه که به دیگران رحم مى ‏کنى بر خودت ترحّم نمى‏ کنى هر گاه کسى را در مقابل آفتاب سوزان بیابى بر او سایه مى ‏افکنى، و یا بیمارى ببینى که سخت ناتوان شده است، از رحم بر او گریه سر مى‏ دهى، پس چه چیز تو را بر این بیماریت شکیبا و بر این مصیبتها صبور ساخته و از گریه بر خویشتن تسلّا داده است در حالى که هیچ چیز براى تو گرامیتر از خودت نیست،

و چگونه ترس از فرود آمدن بلاى شبانه- در حالى که از شدت گناه در ورطه هلاکت فرو رفته باشى تو را از خواب بیدار نمى‏ کند پس این بیمارى و سستى را که در قلبت افتاده با عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتى را که در چشمهایت قرار گرفته با بیدارى بر طرف ساز، فرمان خدا را گردن بنه و با یاد او انس بگیر.

بهوش باش که وقتى تو از حق تعالى رو برمى‏ گردانى او با دادن نعمت به تو روى مى ‏آورد، به عفو و بخشش خویش دعوتت مى‏ کند و فضل و برکاتش را شامل حالت مى‏ کند، امّا تو همچنان به او پشت کرده و به دیگرى روى مى ‏آورى، بلند مرتبه باد خداوندى که با این قدرت عظیم، کریم است، امّا تو با این ضعف و حقارت چه جراتى بر معصیت او دارى و حال آن که در کنف نعمتش قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حرکتى،

امّا او فضل خویش را از تو منع نکرده و پرده گناهانت را ندریده است، بلکه حتى یک چشم بر هم زدن از دایره لطفش بیرون نبوده ‏اى، یا در نعمتى قرار دارى که به تو بخشیده است یا در گناهى که از آن پرده پوشى کرده است و یا بلا و مصیبتى که از تو بر طرف ساخته است، پس اگر از در اطاعتش در مى ‏آمدى چگونه بود سوگند به خدا، اگر این وضع میان دو نفر که در نیرو و توان مساویند وجود مى ‏داشت، تو خود نخستین حاکمى بودى که بر مذمومیت اخلاق و بدى کردار خود حکم مى‏ کردى، براستى باید بگویم: دنیا تو را مغرور نساخته است بلکه این تو هستى که به آن مغرور شده‏ اى، او تو را پندهاى فراوان داده و به عدل و انصاف دعوتت کرده است، دنیا به هشدارهایى که، در مورد ریختن بلا به جانت و کاستن از نیرو و قدرتت، به تو مى‏دهد راستگوتر و وفادارتر است از این که به دروغ بگوید و یا مغرورت کند، چه بسیارند پند دهندگانى که نزد تو متّهمند و بسیارند راستگویانى که تو آنان را دروغگو مى ‏دانى،

اگر دنیا را از شهرهاى ویران شده و خانه ‏هاى فرو ریخته بشناسى، آن را یادآورى کننده ‏اى دلسوز و واعظى گویا، همچون دوستى مهربان، خواهى یافت که در رسیدن اندوه به تو بخل مى ‏ورزد، دنیا براى کسانى که آن را خانه همیشگى ندانند خوب سرایى است و براى آنان که آن را وطن نگیرند نیکو محلى است سعادتمندان به وسیله دنیا، در قیامت کسانى هستند که امروز از زرق و برق آن گریزانند.
هنگامى که نفخه صور بدمد و رستاخیز آشکار شود و اهل هر دینى به دین خود ملحق شود و بندگان هر معبودى به معبود خود بپیوندند و هر اطاعت کننده ‏اى به فرمانرواى خود برسد، در آن موقع نه چشمى بر خلاف حق و عدالت در هوا گشوده، و نه گامى آهسته در زمین جز به حق برداشته شود، و در آن روز چه دلیلهایى که باطل نمى ‏شود و چه عذرهایى که قطع نمى ‏شود، پس در جستجوى چیزى باش که بتوانى عذر خویش را با آن اثبات کنى و حجت و دلیل خود را با آن استوار سازى آنچه باقى و ماندنى است بر آنچه باقى نمى ‏ماند انتخاب کن و وسیله ‏اى براى سفرت آماده کن و چشم به جرقّه‏ هاى برق نجات بدوز و بار سفر را بر پشت مرکبها محکم ببند.»

شرح

ادحض:
خبر براى مبتداى محذوف (انسان) است یعنى: آدمى وقتى که در روز رستاخیز مورد سؤال واقع مى‏شود که: چه چیز تو را به خدایت مغرور کرد، مخاطى است که پاسخ درستى ندارد بلکه دلیلش براى فرار از مسئولیت باطل‏ترین دلیلها و عذرش بیجاترین عذرهاست.
منظور از این که این شخص در دنیا براى جاهل نگهداشتن نفس خود اصرار و مبالغه داشته، آن است که آن را در پیروى خواسته ‏هاى خودش آزادگذاشته و به اصلاح آن نپرداخته، بلکه وى را به حال خود واگذار کرده که هر کار بخواهد انجام دهد.

کلمه ‏هاى سه‏گانه: (حجه، معذره، و جهاله) تمیز و منصوب هستند.

یا ایها الانسان… بهلکه نفسک…،
امام (ع) در ذیل این عبارت انسان مغرور را مورد خطاب قرار داده و در مورد جرأتش بر گناه و عواملى که باعث مغرور شدن او به پروردگارش شده و مایه غفلت وى از سختى عقوبت و کیفر اخروى شده است، او را با چند جمله استفهامى که حاکى از توبیخ و سرزنش است مورد سؤال و پرسش قرار داده و راجع به امورى از او سؤال مى ‏کند که سبب دلبستگى او به هلاکت نفس خود شده و از آن رو آن را به معاصى و گناهان آلوده کرده است، و نیز در مورد بهبود یافتن وى از درد نادانى، و بیداریش از خواب غفلت و ترحم کردن بر خود چنان که به دیگران رحم مى‏ کند از او سؤال فرموده است.
فرقى که در محتواى این چند پرسش وجود دارد آن است که در سه مورد نخست: (جرأت بر گناه، مغرور شدن به پروردگار، و دلبستگى به هلاکت نفس) از باب تجاهل عارف، سؤال مى ‏کند که، علّت این اعمال ناپسند چه بوده است، در حالى که مقصود از سه پرسش آخر آن است که انسان تصدیق و اعتراف کند که به چنین حالتى گرفتار است.
در خصوص جمله «ما آنسک» احتمال دیگرى هست که به معناى تعجب باشد و نه، استفهام و سؤال، اى انسان چه قدر علاقه به هلاکت نفس خود دارى

فربّما ترى الضاحى… رحمه له،
حضرت، پس از آن که صفات ناپسند انسان مغرور و گنهکار را با چند جمله پرسشى به او تذکر داد و بالاخره به‏ منظور بیدارى و نجات او فرمود: باید چنان که به دیگران رحم مى‏کنى به خود نیز رحم کنى، با جمله بالا که در حقیقت صغراى قیاس و شکل اول منطق است براى اثبات فرمایش خود، دلیل آورده است و طریقه تشکیل این استدلال چنین است: مقدمه اول (صغرى): تو که هر گاه کسى را در مقابل خورشید و آفتاب سوزان، ناراحت مى‏ بینى به حال او رحمتت مى‏آید و با هر وسیله‏اى که مى‏توانى بر او سایه مى ‏افکنى و یا اگر گرفتار دردى را مشاهده کنى، از روى ترحم بر او مى ‏گریى، مقدمه دوم (کبرى): و هر کس چنین رقّت قلب و دلسوزى بر حال دیگران داشته باشد، شایسته ‏تر آن است که بر خویشتن رحم کند و نفس خود را از گرفتاریها نجات دهد، و نتیجه دو مقدمه چنین است: پس براى تو شایسته‏ تر است که بر نفس خود از دردهایى که گرفتار آن است رحم کنى.

فما صبّرک… الانفس علیک،
در این عبارت حضرت از صبر و تحمل انسان مغرور، در مقابل درد گناه و مصیبتهایى که در پى آن بر او وارد مى ‏شود و خوددارى کردن وى از گریه بر حال خویش که عزیزترین چیز در نزد اوست، پرسش فرموده و با این پرسش او را مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، و با احتجاج و استدلالى که در عبارت پیش بیان شد چنین سؤال توبیخى هم بسیار مناسب است.

در جمله: کیف لا یوقظک… سطواته،
به منظور بیدار شدن انسان از خواب غفلت که به دلیل توجه نکردن به عظمت خداوند او را فرا گرفته است، هشدار مى‏ دهد، و بعضى از عوامل بیدارى را که ترس از آمدن بلا در دل شب است یادآورى مى‏فرماید، همچنان که قرآن آن را مورد توجه قرار داده و مى‏فرماید: «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ«».»

مدارج سطواته: راههاى خشم و غضب خدا یعنى گناهها و کارهاى خلاف که سبب قهر و غضب او مى‏شود و منظور از تورّطت واقع شدن در دره‏هاى هولناک معصیت است که موجب هلاکت در آخرت مى ‏باشد

فتداو… بیقظه،
امام (ع) پس از بیان حال شخص گنهکار و غافل و مغرور، به او هشدار مى‏دهد که اى انسان بکوش و هر چه زودتر این بیماریهاى قلبى و خواب غفلتى را که در پى سستى و بى‏اعتنایى به خدا و یاد او پیدا شده با تصمیم راسخ بر اطاعت فرمان و مداومت ذکر او معالجه و درمان کن.

و تمثّل… یصرفها عنک،
حضرت در این جمله‏ ها نعمتهاى فراوان خداوند را که به انسان عطا فرموده و او در عوض به جاى شکر و سپاس با گناه و معصیت کفران نعمت کرده است بازگو مى ‏فرماید، تا مگر آدمى به خود آید و به یاد خدا افتد. به انسان دستور مى‏دهد که در ذهنش تصور کند آن موقعى را که او در حال رو گرداندن از خدا و فرو رفتن در معصیت است ولى خداى کریم با انواع نعمتها به او رو آورده و با کلام خود از زبان پیامبرانش او را دعوت به عفو مى ‏کند و به فضل و رحمت خود آهنگ او مى‏ کند و او را تحت پوشش و حمایت خویش قرار مى‏دهد، و با آن که آدمى این همه نعمتهاى فراوان را با نافرمانى و معاصى الهى ناسپاسى مى‏ کند اما پروردگار متعال فضل و رحمتش را از او قطع نکرده و حتى او را یک چشم بر هم زدن از لطفش خالى نگذاشته است، بطورى که هر لحظه یا نعمتى به او عطا مى ‏کند، یا بدیش را مى‏پوشاند و یا بلا و گرفتاریى را از وى بر طرف مى ‏سازد. پس امام (ع) با این هشدار بهترین آگاهى را به انسان داده است، زیرا حضور این نعمتها در ذهن او، در حالتى که وى رو به گناه و معصیت آورده است بهترین چیزى است که او را به خدایش علاقه‏مند مى‏ کند، دلیل این که فرموده: تمثّل (تصور کن) آن است که، خود روى آوردن خدا بر بنده در ذهن نیست بلکه مفهوم و تصویر آن در ذهن موجود است.

کلمه «یدعوه» و «واو» در «وانت» از نظر نحوى حالند، و خلاصه و نتیجه معناى عبارتهاى گذشته این است که اى انسان وقتى که در حال پشت کردن به خدا هستى و به گناه و معصیت رو آورده‏اى و در عین حال این چنین مستغرق در نعمتهاى او مى ‏باشى، پس اگر در حال اطاعت و عبادت او بوده و حسن ظن به وى داشته باشى به طریق اولى و بهتر و بیشتر مشمول فضل و رحمت ذات اقدس او خواهى بود.

و ایم اللَّه… الاعمال،
در این قسمت امام (ع) براى بیدارى انسان که نفس خود را در برابر نافرمانیها و گناهان ملامت کرده و از مخالفت فرمان الهى باز دارد، با یک برهان که از شکل اوّل تشکیل شده«»، استدلال فرموده است که خلاصه آن چنین است: اگر انسان به رفیقى که در قدرت و مقام همانند اوست بدى و کم خدمتى کند، از شرم و حیا بر خود لازم مى‏داند که نفسش را به دلیل سوء رفتار و بد کرداریش مورد ملامت و سرزنش قرار دهد، پس در صورتى که در برابر ولى نعمتى قرار دارد که هر لحظه زیر باران رحمت او و مشمول عنایات وى مى ‏باشد، به طریق اولى باید نفس خود را در برابر گناهان و تقصیراتش سرزنش کرده و از عصیان بازش دارد.

و حقا اقول: ما الدنیا غرّتک و لکن بها اغتررت،
معمولا اگر به کسى گفته شود که چرا دنیا را هدف قرار داده و از خدا و معنویات بدور افتاده ‏اى، خود را بر حق مى‏ داند و خیال مى ‏کند که در حقیقت دنیا گناهکار است، به دلیل این که او را به خود متوجه کرده و فریبش داده است، و از این رو در پاسخ مى ‏گوید: دنیا مرا مغرور کرده است و اساسا دنیا فریبکار و گول زننده است. قرآن نیز به این مناسبت مى‏فرماید: «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا«»…» و چون ممکن است در آخرت هم موقعى که به انسان گناهکار گفته شود که چه چیز باعث غرور تو شد که این همه گناه مرتکب شدى بگوید: دنیا مرا گول زد که چنین به دام معصیت افتادم، بدین علت حضرت در این جمله، آن جواب احتمالى را پاسخى مستدّل فرموده است، که بطور تحقیق، دنیا گول زننده و گمراه کننده نیست، بلکه این تو هستى که مغرور زرق و برق دنیا شده ‏اى.
این سخن امام به دو دلیل اثبات مى ‏شود: نخست این که فریب دادن و گول زدن از لوازم خردمند بودن و عقل داشتن است، و حال آن که دنیا داراى عقل و درک نیست و دیگر آن که بطور کلى دنیا براى آن آفریده نشده است که گمراه کننده و مایه فریب باشد بلکه هدف از آفرینش آن عنایت و لطف خدا بر انسان است که در این جا آفریده شده و زندگى مى‏ کند، با این دو دلیل به عنوان حقیقت نمى‏ شود نسبت فریبکارى و گول زدن را به دنیا داد، اما به دلیل آن که دنیا، داراى ظاهرى است که ممکن است بعضى فریب خورده و به آن دل خوش کنند، بطور مجازى مى‏شود که آن را مایه غرور و گول خوردن دانست و به این علت حضرت در آخر جمله فرموده است، تو خود مقصّرى که به دنیا مغرور شده ‏اى.

و لقد کاشفتک العظات،
امام (ع) در این جمله براى تقریر مطلب قبلى که دنیا فریبکار نیست مى‏ فرماید علاوه بر آن که فریبکار نیست نصیحت کننده و پند دهنده است زیرا فراز و نشیبهایى که در آن وجود پیدا مى ‏کند که یکى به لحظه ‏اى از حضیض ذلت به اوج قدرت مى‏ رسد و دیگرى در عین شادى به آنى گرفتار غم و اندوه مى ‏شود، اینها همه به انسان درس عبرت مى ‏دهد و آدمى راهدایت مى‏ کند و چون اساس و پایه دنیا بر دگرگونى و تغییر است، پس با آنچه که در مورد تو نیز انجام مى ‏دهد ظلمى به تو نکرده است.

و لهى بما تعدک تغرّک،
پس از بیان این که دنیا نصیحت کننده است، در این قسمت پندآموزى آن را مورد تاکید قرار داده و انسان را بیشتر هشدار مى‏دهد، لفظ «وعد» را که از جمله «تعدک» استفاده مى‏شود در این جا استعاره آورده است به آن دلیل که تغییر و دگرگونیهاى دنیا انسان را متوجه مى‏کند که باید منتظر برخى مصائب و بلاها باشد، چنان که بطور معمول وعده دادن این معنى را مى‏رساند که آنچه سائل طلب کرده به او خواهد رسید، این که در این عبارت، عوض استفاده از کلمه وعید که حاکى از آینده ناپسند است از «وعد» استفاده شده است که آینده خوشى را مى‏رساند، از باب مجاز است که اسم یکى از دو ضدّ را بر دیگرى اطلاق فرموده است چنان که در بعضى موارد به بدى، پاداش مى‏ گویند«»، و نیز، صدق و وفا را بطور استعاره به دنیا نسبت داده است، به سبب آن که آن را تشبیه به شخص راستگو و با وفایى کرده که حتما به آنچه وعده داده عمل خواهد کرد، و در جمله ‏هاى «اصدق و اوفى» و جمله‏ هاى بعد از آن «من ان تلذ بک او تغرّک»، لفّ و نشر مرتب«» و تقابل میان دو نقیض به کار رفته است یعنى نخست در لفظ: صدق و وفا و سپس نقیض آنها را بطور مرتب، نه پراکنده ذکر فرموده است زیرا نقیض راستگویى، دروغ و نقیض وفادارى گول زدن و فریبکارى است.

و لربّ… مکذّب،
در این جمله بعضى چیزها را که پى آمد غفلت انسان از مواعظ و نصایح دنیاست بیان فرموده است که یکى متهم کردن آن، در خیرخواهیها و نصیحتهایش مى ‏باشد و دیگرى دروغ شمردن خبرهاى راست آن است یعنى به دگرگونیهاى گذشته دنیا که موجب عبرت است و مکافاتهایى که یقین به وقوع آن در آینده دارد، بى ‏اعتنا و بدون توجه است. این جا جهت مبالغه و از باب مجاز مقدمه را ذکر و نتیجه را اراده فرموده است زیرا غایت و نتیجه تهمت زدن و تکذیب کردن هر چیز بى‏ اعتنایى به شخص متهم و دروغگو و اعراض از آن مى ‏باشد.

و لئن تعرّفتها… الشحیح بک،
امام (ع) به دلیل این که انسان را به راستگویى دنیا و خیرخواهیش متوجّه کند تا آن که به نصایح آن گوش کند و وى را به گمراهى متهم نسازد، با یک قضیه شرطیه آن را چنین بیان فرموده است: اگر حال دنیا و خیرخواهى‏ها و گرفتاریهاى آن را درست بیاندیشى از منزلها و خرابه‏ هایى که از ساکنانش خالى مانده و از امتهاى پیشین و قرنهاى گذشته بوده ‏اند و تمام آنها پندهاى خیر خواهانه و عبرتهاى صادقانه است دنیا را همانند دوستى مهربان و ناصحى دلسوز خواهى یافت، شباهت دنیا به دوستى مهربان از آن نظر است که یاد آورنده خوبى است و به تو پند مى‏ رساند و از آن عبرت مى‏گیرى چنان که عمل هر خیرخواه مهربانى همین است.

و لنعم… محلّا،
در این عبارت دنیا را بطور مشروط ستوده و مى ‏فرماید اگر از دنیا چنان که خواست خداست استفاده شود یعنى مورد توجه و اعتنا شود اما نه چنان به آن دل خوش کرده که وى را منزل و جایگاه ابدى قرار دهى، جایگاهى نیکوست. نعم فعل مدح و اسم«» آن، دار من لم یرض و مخصوص به‏ مدح دنیاست و دو کلمه دارا و محلا تمیز و قائم مقام اسم جنسى هستند که اسم نعم بوده و حذف شده است. این جا دو مسأله قابل ذکر است:

۱- معمولا اسم جنسى که اسم فعلهاى نعم و بئس باشد به اسمى اضافه مى‏شود که داراى ال باشد مثل: نعم صاحب القوم ولى در این عبارت به چیزى اضافه شده است که ال ندارد و این مطلب در شعر نظیر هم دارد: فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم.
۲- این که در این عبارت با ذکر اسم جنس (دار) دارا را هم که نکره و بدل از آن است آورده و این هم در شعر نظیر دارد: فنعم الدّار دار أبیک دارا، و دلیل این که دار را به جمله من لم یرض بها، و محلّ را. به من لم یوطنها اضافه کرده این است که هر کس از دنیا خشنود نباشد و آن را موطن اصلى خود قرار ندهد از عبرتهاى آن پند مى‏ گیرد و تقوا را توشه خود مى‏گیرد و همان پرهیزکارانند که به وسیله تقوا خوشبخت شده ‏اند، احتمال مى ‏رود که دارا و محلّا منصوب باشند بنا بر این که براى لم یرض بها و لم یوطّنها تمیز باشند.

و انّ السعداء بالدنیا غدا هم الهاربون منها الیوم،
در این جمله امام (ع) کسانى از اهل دنیا را که از سعادتمندان در آخرتند معرفى مى‏ فرماید که با اعراض از دنیا و درس گرفتن از ویژگیهاى وى آن را سبب کسب کمالات اخروى و خوشبختى آن جهان قرار داده ‏اند، تعبیر به هرب که به معناى گریختن است کنایه از دورى کردن کامل از لذتهاى دنیا مى ‏باشد، بدیهى است وقتى انسان جز به اندازه ضرورت دلبستگى و علاقه‏ اى به دنیا نداشته باشد و در عین حال از آن درس آموخته و دگرگونیها و فراز و نشیبهاى آن را به وسیله ارتقاى به درجات آخرت قرار دهد بهترین سعادت را کسب کرده است در باره این که فقط باید به اندازه ضرورت از دنیا استفاده کرد. سرور پیامبران حضرت رسول اکرم (ص) مى ‏فرماید: «مرا به دنیا چه کار، من در دنیا همانند سواره ‏اى هستم که‏ روز بسیار گرم تابستانى گذارش به درختى مى ‏افتد، از مرکبش پیاده شده ساعتى در سایه آن به استراحت پرداخته و سپس، آن را ترک مى‏ گوید و به راه خود ادامه مى ‏دهد.«»» رجفت این عبارت اشاره به روز قیامت است. که از کلمه غدا یعنى فردا فهمیده مى‏ شود. چنان که در قرآن چنین اشاره شده است: «یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَهُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ«».» مفسران گفته ‏اند که منظور از راجفه دمیدن نخستین در صور است و آن فریاد عظیمى است که مانند رعد باعث اضطراب و تحیّر شده و مردم را بهت زده و بیهوش مى‏ کند و نیز مى ‏فرماید: تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ«» که مرحله دوم دمیدن در صور است. منظور از حلائل القیامه، گرفتاریهاى اندوهبار و بزرگ رستاخیز است.

و لحق بکل منسک اهله،
هر کسى در آن روز (قیامت) به مقصود و معبود و مقتداى خود که در دنیا مورد توجهش بوده مى ‏پیوندد چنان که رسول اکرم فرموده است: «آدمى در قیامت با دوست خود محشور مى ‏شود و اگر سنگى را دوست بدارد البته با همان محشور مى‏ شود«».»

فلم یجز… بحقّه،
امام (ع) در این جمله ‏ها کمال دادگرى خداوند را در پهنه رستاخیز بیان مى‏ فرماید که در آن روز تمام حرکتها حتى حرکت یک چشم بر هم زدن در فضا و یا صداى قدمى آهسته در زمین واقع نمى ‏شود مگر این که در راستاى عدل الهى و بر طبق حق و حقیقت است و پس از بیان گستردگى‏ عدل الهى در جهان آخرت به منظور این که شنونده را بر آن دارد که اعمال خود را بر طبق حق و عدل قرار دهد، و در رفتارش روش پیامبران و اولیاى خدا را سر مشق قرار دهد تا در قیامت سند زنده و دلیل روشنى داشته باشد به این مطلب توجه داده است که در رستاخیز و روز حساب بسیارى از پاسخها و استدلالها باطل و عذرهاى فراوانى ناموجّه و مردود است و این که پس از بیان حال سعادتمندان در آخرت و معرفى آنان که به دنیا بى‏اعتنا و از آن گریزان بوده ‏اند به ذکر صحنه‏ هاى وحشتزاى آخرت پرداخته به این سبب است که شنونده را وادار کند تا براى رسیدن به سعادتى جاویدان به آنان اقتدا کند، به دنیا بى‏اعتنا باشد و به آن دل خوش نکند و در پایان انسان را راهنمایى مى‏ کند تا در اعمالش روش نیکو در پیش گیرد که در قیامت عذرش پذیرفته و دلیلش قانع کننده باشد و براى این کار دستور جامع بیان فرموده است:

۱- شایسته ‏ترین و معقولترین کارها را برگزیند و انجام دهد

۲- تشریفات دنیا و کالاهاى آن نابود شدنى است پس باید کمالات اخروى را برگزیند که باقى و جاویدان است و مکرّرا چگونگى این برگزیدن را توضیح داده ‏ایم.
۳- خود را آماده سفر به سوى خداوند کند و این امر، جز با ریاضتى که از عبادت و زهد و بى ‏اعتنایى به دنیا بر مى‏ خیزد، امکان‏پذیر نیست.
۴- این که به درخشش نجات بنگرد یعنى پس از زهد حقیقى و عبادت واقعى که نفس سرکش امّاره را درهم مى ‏شکند وجهه معنوى و اندیشه خویش را به خداوند متوجه کند تا درخشندگیهاى نور الهى را حسّ کرده و بارقه‏هاى امید نجات را مشاهده کند و درهاى سلامت را بر روى خود باز ببیند، چنان که در دو فصل قبل در خطبه ۲۱۱ صفحه ۵۴ به این معنى اشاره فرموده است: و تدافعته الابواب الى باب السلامه در باره سالکى که راههاى ریاضت در بهشت رابر رویش مى‏گشاید.
۵- و نیز به او دستور مى‏ دهد که بار خود را محکم بر پشت مرکبها ببندد، یعنى در پیمودن راه خدا و عمل کردن براى خشنودى او کوشش فراوان کند، لفظ مطایا که به معناى مرکبها و وسایل سوارى است براى ابزارها و وسایل کار، و لفظ ارحال«» را که به معناى بار بستن است براى انجام دادن و به کار بستن وسایل کار استعاره فرموده است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۳۸-۱۵۳

بازدیدها: ۱۸

خطبه۲۱۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۲صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) قاله عند تلاوته‏

یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه‏

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ- تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَهِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَهِ- وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَهِ- وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَهِ- وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ- وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ- فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَهٍ فِی الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ وَ الْأَفْئِدَهِ- یُذَکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ- بِمَنْزِلَهِ الْأَدِلَّهِ فِی الْفَلَوَاتِ- مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاهِ- وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ- وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَهِ- وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ- وَ أَدِلَّهَ تِلْکَ الشُّبُهَاتِ

– وَ إِنَّ لِلذِّکْرِ لَأَهْلًا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلًا- فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَهٌ وَ لَا بَیْعٌ عَنْهُ- یَقْطَعُونَ بِهِ أَیَّامَ الْحَیَاهِ- وَ یَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فِی أَسْمَاعِ الْغَافِلِینَ- وَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ یَأْتَمِرُونَ بِهِ- وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ- فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الْآخِرَهِ وَ هُمْ فِیهَا- فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ- فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَهِ فِیهِ- وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا- فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیَا- حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَى النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُونَ-

فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِکَ فِی مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَهِ- وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهُودَهِ- وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِینَ أَعْمَالِهِمْ- وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَهِ أَنْفُسِهِمْ عَلَى کُلِّ صَغِیرَهٍ وَ کَبِیرَهٍ- أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فیهَا- وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَاِرِهمْ ظُهُورَهُمْ- فَضَعُفُوا عَنِ الِاسْتِقْلَالِ بِهَا- فَنَشَجُوا نَشِیجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحِیباً- یَعِجُّونَ إِلَى رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَمٍ وَ اعْتِرَافٍ- لَرَأَیْتَ أَعْلَامَ هُدًى وَ مَصَابِیحَ دُجًى- قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلَائِکَهُ- وَ تَنَزَّلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکِینَهُ- وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْکَرَامَاتِ- فِی مَقْعَدٍ اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِیهِ- فَرَضِیَ سَعْیَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ-

یَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ- رَهَائِنُ فَاقَهٍ إِلَى فَضْلِهِ وَ أُسَارَى ذِلَّهٍ لِعَظَمَتِهِ- جَرَحَ طُولُ الْأَسَى قُلُوبَهُمْ وَ طُولُ الْبُکَاءِ عُیُونَهُمْ- لِکُلِّ بَابِ رَغْبَهٍ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ یَدٌ قَارِعَهٌ- یَسْأَلُونَ مَنْ لَا تَضِیقُ لَدَیْهِ الْمَنَادِحُ- وَ لَا یَخِیبُ عَلَیْهِ الرَّاغِبُونَ-

فَحَاسِبْ نَفْسَکَ لِنَفْسِکَ فَإِنَّ غَیْرَهَا مِنَ الْأَنْفُسِ لَهَا حَسِیبٌ غَیْرُکَ

لغات

وقره: غفلت، از ماده وقر به معناى کرى و ناشنوایى است.
عشوه: نابینایى چشم به واسطه تاریکى شب، و در این جا به معناى غفلت و بى ‏خبرى است.
برهه: زمان طولانى   برزخ: عالم پس از مرگ    یهتفون: صیحه و فریاد مى ‏زنند.
نشح: صدایى که هنگام گریه در گلوى انسان مى ‏پیچد.
منادح: جمع مندح، جاى پهن و پر وسعت.

ترجمه

گفتار حضرت که امام (ع) این سخنان را در موقع تلاوت این آیه شریفه بیان فرمود: «رجالٌ- لا تلهیهم تجارهٌ و لا بیع عن ذکر اللَّه»
«پروردگار سبحان، یاد خود را روشنى بخش دلها قرار داد که در اثر آن، پس از سنگینى گوش، مى ‏شنوند و پس از کم‏سویى چشم، مى‏ بینند و پس از دشمنى، فرمان‏برى و اطاعت مى‏ کنند، پیوسته براى خداوند- که بخششهایش ارجمند است- در هر دوره و زمانى بندگانى داشته که به اندیشه آنان الهام مى‏ کرده و در وادى خردهایشان با آنان سخن مى‏ گفته است، اینان به نور بیدارى، در چشمها و گوشها و دلها نور مى ‏افشانند، روزهاى خدا را به یاد مردم مى ‏آورند و آنها را از عظمت مقام الهى مى ‏ترساندند، آنان همانند راهنمایان بیابان بودند که هر کسى راه درست پیشه کند بستانید و او را مژده رستگارى دهند و آن را که راستگرا یا چپگرا«» باشد نکوهش کنند و از هلاکت بر حذر دارند و آنان بدین طریق روشنگرانى در آن تاریکیها و راهنمایانى در آن پرتگاهها بودند، کسانى که اهل ذکر و یاد خدا هستند چنان آن را به جاى دنیا برگزیده ‏اند که حتى لحظه ‏اى بازرگانى و خرید و فروش دنیا آنان را از یاد خدا باز نمى ‏دارد، روزهاى زندگى را با ذکر او بسر مى ‏برند، و با فریادهایى که از ارتکاب کارهاى حرام، مانع شود، در گوش غفلت کنندگان بانگ مى‏ زنند، به عدل و نیکى ندا در مى ‏دهند و خود نیز به آن عمل مى ‏کنند، مردم را از بدیها باز مى‏ دارند و خود از آن مى ‏پرهیزند، گویا اینها دنیا را گذرانده و به آخرت رسیده ‏اند و آنچه در پى این جهان مادى است به چشم دیده‏ اند، و گویى که بر احوال پنهان برزخیان در مدّت اقامت آن جا اشراف و آگاهى کامل دارند، و رستاخیز، نویدهایش را بر آنها محقّق ساخته است، اینها، پرده آن جهان را از جلو چشم مردم دنیا برداشته ‏اند، گویا ایشان چیزهایى را مى ‏بینند که مردم نمى ‏بینند و مى ‏شنوند آن را که دیگران نمى ‏شنوند.

اگر با نیروى عقل ایشان را در جایگاههاى پسندیده و مراتب شایسته مشاهده کنى، در حالى که نامه اعمال خود را باز کرده و به سبب دستورهاى کوچک و بزرگى که از آن سرپیچى کرده و یا آنچه را که از آن نهى شده، تقصیر کرده و مرتکب شده ‏اند و بارهاى سنگین گناهان که پشت آنان را خم کرده است، خود را مورد محاسبه قرار داده ‏اند و سپس گریه را در گلو شکستند و ناله و فریاد سر دادند، با خود به سؤال و جواب پرداخته، و به سوى پروردگارشان از روى پشیمانى و اقرار به گناه، ناله و فریاد بر مى‏ آورند، در این حال آنها را خواهى یافت که پرچمهاى هدایت و رستگارى و چراغهاى میان تاریکه ایند، فرشتگان دور آنها را گرفته ‏اند، و سکون و آرامشى برایشان نازل و درهاى آسمان بر روى آنان بازگشته و جایگاههاى ارجمند براى نشستن آنها آماده است، جایى که خداوند بر آن نظر رحمت انداخته آنها را مى ‏نگرد و از کوشش آنان خشنود است و مقامشان پسندیده، ایشان در حالى که به مناجات با خدا نسیم عفو و بخشش را احساس مى‏ کنند، گروگان نیازمندى به فضل و کرم خداوند و اسیر تواضع و فروتنى در برابر عظمت و بزرگوارى او هستند، بسیارى اندوه دلها و کثرت گریه، چشمهاى آنان را مجروح کرده است، براى هر درى که راه رغبت و توجه به سوى خداست آنان را دست کوبنده ‏اى است، از کسى درخواست مى‏ کنند که سختى و تنگدستى براى او معنا ندارد و خواستار از او نومید نمى ‏شود،

اکنون به خاطر خود به حساب خویشتن برس که نفوس دیگر، حساب‏رسى غیر از تو دارند.»

شرح

ان اللَّه سبحانه… بعد المعانده،
براى روشن شدن این فرمایش امام نخست باید به معناى ذکر و فضیلت و فایده آن اشاره شود، امّا معناى آن، از برخى موارد چنان معلوم مى‏شود که ذکر به معناى قرآن است، «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ» که مراد قرآن است، و بعضى گفته‏اند مراد از ذکر، حمد و ستایش و تسبیح و تکبیر و تهلیل و ثناى خداوند است.
ارزش و فضیلت ذکر در قرآن: در موارد بسیارى از این کتاب شریف، خداوند امر به ذکر فرموده است که از جمله آنها:

الف- «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ».

ب- «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً.»

ج- «فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ.»

د- فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ.»

ارزش و فضیلت ذکر از روایات:

الف- پیامبر اکرم مى ‏فرماید: «کسى که در میان غافلان به ذکر خدا بپردازد همانند کسى است که به جنگ ادامه مى‏ دهد، در میان گروهى که از جنگ فرار مى‏ کنند.»

ب- رسول خدا فرمود: خداوند مى ‏فرماید: تا موقعى من با بنده خود هستم که به ذکر من مشغول و لبانش به یاد من متحرک باشد. انا مع عبدى ما ذکرنى و تحرّکت بى شفتاه.

ج- و نیز فرمود یاد خدا از همه اعمال، بهتر، فرزند آدم را از عذاب دوزخ مى‏ رهاند، عرض شد. یا رسول اللَّه، جهاد در راه خدا چطور: فرمود جهاد در راه خدا هم به فضیلت ذکر نمى‏ رسد، مگر آن که چنان بجنگى که شمشیرت بشکند و این را سه مرتبه فرمود.

و نیز فرمود: من احبّ ان یرتع فى ریاض الجنّه فلیکثر منه ذکر اللَّه، یعنى کسى که دوست دارد در باغهاى فردوس متنعم باشد، فراوان ذکر خدا بگوید. و جز اینها.

فایده ذکر خدا و شرطهاى آن:

ذکر خدا موقعى سودمند و مؤثر است که پیوسته و مداوم یا حدّاقل در بیشتر اوقات، و نیز همراه با حضور قلب باشد، و گرنه فایده چندانى ندارد، و یاد خدا با وجود این دو شرط بر همه عبادتها تقدم دارد بلکه روح و چکیده و نتیجه نهایى کلیه اعمال عبادى است، ذکر خدا را آغازى است که سبب انس به او مى ‏شود و انجام و پایان آن معلول انس به اوست، بدین توضیح که: شخصى که به چیزى علاقه ‏مند است، در آغاز کارگاهى براى این که آن را محبوب خود قرار دهد و دلش را از زنگار وسواس در این امر پاک کند لازم است با زحمت و رنج هم که شده زبان را پیوسته با یاداو گویا کند و در نتیجه این امر با او انس پیدا کرده و درخت دوستى نسبت به آن موضوع در دل او ریشه‏ دار خواهد شد، نمونه این مطلب، فراوان اتفاق مى‏ افتد که شخصى پیش ما، از کسى که شاید او را نشناسیم یا حتّى علاقه‏ اى به او نداریم، مدح و ستایش مى‏ کند و پیوسته اوصاف حمیده او را براى ما مى ‏ستاید، این بیانات باعث مى ‏شود که، محبت آن شخص ناشناس در دل ما جاى بگیرد و این محبتى که از او به دل ما آمده است وسیله ‏اى مى ‏شود که ما خود به توصیف او بپردازیم و حتى نتوانیم خود را از مدح و ثناى او باز بداریم، از این رو، مى ‏گویند: کسى که چیزى را دوست دارد زیاد از او یاد مى‏ کند و آن که بسیار از چیزى یاد کند، اگر چه از روى تکلّف و زحمت باشد، به آن چیز انس و عادت پیدا مى‏کند، آرى ذکر خدا نیز چنین است: در آغاز امر با زحمت انجام مى‏ شود ولى اگر پیوسته باشد نتیجه و ثمره آن دوستى و محبت و انس با خداست چنان انسى که آدمى را وادار به ذکر خدا مى‏ کند و حتى خوددارى از یاد خدا برایش رنج‏آور خواهد بود، و بدین جهت برخى از عرفا گفته ‏اند: بیست سال قرآن را با رنج خواندم و سپس بیست سال از آن بهره بردم. بدیهى است که این بهره بردن جز با انس و الفت حاصل نمى ‏شود و آن نیز فراهم نمى‏ شود جز این که پیوسته به آن ادامه دهد، تا حدى که رنج و زحمت تبدیل به عادت و طبیعت شود، و آن گاه که انس با خدا حاصل شد از غیر خدا بریده مى‏شود، و در هنگام مرگ، بکلى از غیر خدا جدا مى‏ شود و در قبر هیچ یک از اهل و مال و فرزند و دوستى با او نمى‏ماند، جز محبوبش که پیوسته به یاد اوست، و با قطع رابطه با همه امور دنیا و آنچه که در آن است از ذکر و یاد خدایش بهره‏مند است و لذّت مى‏برد، بنا بر این جمله: «جعله جلاء» اشاره به فایده ذکر خداوند و مداومت بر آن است که نفوس را آماده عشق و علاقه به محبوب مورد ذکر و اعراض و انصراف از غیر او مى‏گرداند، و امام (ع) لفظ: «جلاء» را استعاره فرموده است براى بر طرف‏

کردن و زدودن تمام ماسواى دوست، از لوح دل، به وسیله ذکر، همچنان که لکّه ‏ها و زنگارهاى روى آینه را با صیقل مى‏ زدایند، و آن را جلا مى‏ دهند.

امام (ع) در الفاظ چهارگانه زیر مجاز به کار برده و سبب را به جاى مسبب ذکر فرموده است:

۱- سمع براى توجّه کامل قوّه شنوایى به آنچه از جانب خداوند مى ‏آید که شنیدنى است، مانند اوامر و نواهى و بقیه دستورها.
۲- وقره به جاى إعراض و توجه نکردن به آن دستورها.
۳- لفظ: بصر در مورد ادراک حقایق و چیزهایى که شایسته درک و فهمیدن است.
۴- کلمه عشوه را نیز به عنوان مجاز از درک نکردن و تعمق نداشتن در حقایق و واقعیّتها آورده است. مقصود از انقیاد، تسلیم دلها در برابر حق و سیر و سلوک در آن راه است، پس از آن که منحرف بوده و با آن عداوت و دشمنى داشته ‏اند.

و ما برح… عقولهم،
این فرمایش امام (ع) اشاره است به آن که در هیچ زمانى از مدتهاى طولانى گذشته که اکثریت مردم دوره فترت را مى ‏گذراندند و اندیشه ‏هاى وحى و دستورهاى پیامبران الهى دستخوش فراموشى جامعه شده بود، عالم وجود از بندگان خاصّ خدا و اولیاى او خالى نبوده است، آن بندگانى که حقّ تعالى خود را به آنها شناسانده و بر افکار و اندیشه‏ هاى آنان تصویرهاى حق را نقش کرده و اسرار هدایت را بر ایشان مکشوف فرموده است.
حضرت از این الهامها و مکاشفه‏ ها، به سخن گفتن خداوند و راز گویى با آنها تعبیر فرموده است.

فاستصبحوا… و الافئده،
یعنى از چراغ روشنگر بیدارى کسب نور کردند. مقصود از بیدارى دلها، زیرکى و آمادگى آن براى کمالهایى است که‏ شایسته آن است، و نور آن بیدارى، آن حالتى است که به سبب این استعداد بر دلها افاضه مى‏شود. و بیدارى چشمها و گوشها که در سخن امام آورده شده به این گونه حاصل مى‏ شود که سخنان سودمند را بشنوند و حوادثى را که واقع مى‏شود، با دیده عبرت ببینند و از این راه بر کمالات نفسانى خویش بیافزایند، و نورهاى بیدارى در چشمها و گوشها عبارت از نورانیّت معنوى روشندلیهایى است که در پى آن بینایى و شنوایى عبرت آمیز براى انسان حاصل مى ‏شود.
پس از بیانات فوق امام (ع) به وصف دیگر اولیاى خدا و اهل ذکر پرداخته است که آنان با تذکر ایام اللَّه یعنى روزهایى که در تاریخ منشأ حوادث عظیمى بوده، مردم را به عبرت گرفتن وادار مى‏ کند، و معلوم است که ذکر ایام اللَّه کنایه از شداید و سختیهایى است که بر ملتهاى گذشته واقع شده و چون بیشتر آن شدتها در چنین روزهاى با عظمتى رخ داده است از باب مجاز توجه به ایام اللَّه را یادآورى فرموده است یعنى نام محل را ذکر و اراده حالّ کرده است، و مقصود از مقام خدا، عظمت و جلال اوست که انگیزه خوف از وى مى ‏باشد.

امیر المؤمنین (ع) اهل ذکر را به کسانى تشبیه کرده است که در بیابانها راه را به مردم نشان مى‏ دهند زیرا ایشان نیز انسانها را به سوى حقیقت که خداست راهنمایى مى‏ کنند، و همچنان که نشان دهندگان راه، مردمى را که راه درست را گرفته و مى‏ روند، مى‏ ستایند و به آنان مژده رسیدن به مقصد مى‏ دهند و کسانى را که از جادّه مستقیم به طرف چپ یا راست انحراف یابند توجّه داده از گم گشتگى و سردرگمى مى ‏ترسانند، اهل ذکر و اولیاى خدا نیز روندگان راه مستقیم هدایت و طریق الهى را مى‏ ستایند و به آنها مژده و بشارت رستگارى و نجات از بدبختیها مى‏ دهند، و در مقابل، کسانى را که از راه حق منحرف شوند یعنى راه افراط یا تفریط را پیش گیرند، نکوهش کرده و ایشان را از هلاکت ابدى بر حذر مى‏ دارند.

و کانوا کذلک،
آنان چنان که وصف کردیم بودند یعنى چراغهاى هدایت در تاریکیهاى جهل و راهنمایان نجات از اشتباهات بودند. امام (ع) در این عبارت دو لفظ را به عنوان استعاره از راهنمایان حقیقت ذکر کرده است.
۱- لفظ مصابیح که به معناى چراغهاست، به اعتبار آن که با اعمال نیک و کمالات خود، راه مردم را به سوى خدا روشن مى‏ کنند.
۲- ادلّه نشان دهندگان راه، بدان جهت که مردم را به طریق حق راهنمایى و براى آنان حق را از باطل جدا و مشخص مى‏ کنند.

و انّ للذّکر اهلا… ایّام الحیوه،
اهل ذکر خدا، همان گروهى که برخى از ویژگیهایشان گذشت، پیوسته و در همه حال با تمام وجود به ذکر او مشغولند تا حدى که دوستى و محبت وى نقش ضمیر آنها شده و بجز او دوست داشتنیهاى دنیا همه چیز را فراموش کنند، و دلیل چنین محبتى آن است که نام او و یاد او را دوست بدارند و ذکر او را بجاى تمام بهره ‏ها و خوشیهاى دنیا برگزینند، و هیچ گونه داد و ستد دنیا و سود و بهره آن، آنان را به خود متوجه نکنند و سرانجام زندگانى را با یاد دوست و ذکر خدایشان سپرى سازند.

و یهتفون… و یتناهون عنه،
این چند جمله اشاره به صورتهاى گوناگون اطاعت و فرمانبردارى از دستورهاى الهى است، و این که اهل ذکر در هر کار و در همه احوال به عبادت و پرستش حق تعالى اشتغال دارند و این خود از نتیجه ‏هاى ذکر و دوست داشتن مورد ذکر است، زیرا آدمى هر کسى را که دوست بدارد، راه او را پیش مى ‏گیرد، و بر خلاف رویّه او قدم بر نمى‏ دارد و حتى از این کار و روش خود شادمان مى‏شود و لذت مى ‏برد.

فکانّما قطعوا… عداتها… ما لا یسمعون،
امام (ع) در این قسمت از سخنان خود، حال اهل ذکر را به دلیل آن که به خداوند و کتابهاى آسمانى و پیامبران او اطمینان کامل دارند و احوال قیامت را محقق مى‏ دانند و وعدو وعیدهاى آن را با عین الیقین مشاهده کرده ‏اند، به حالت انقطاع از دنیا و دیدار اهل برزخ، تشبیه فرموده است، یعنى گویا، اهل ذکر از دنیا رفته و برزخیان را دیده و بر حال آنان و طولانى بودن اقامتشان در آن عالم اشراف کامل دارند، و از این رو با زبانهاى گویا و بیانهاى رسا، و صفاى باطن و نورانیت روح که بر اثر ریاضتهاى طولانى و عبادتهاى مداوم براى آنان پیدا شده است، پوشش و حجاب آن عالم را از جلو دید اهل دنیا کنار زده‏ اند، و این پاکدلان به دلیل آن که از دیدنیها و شنیدنیهایى خبر مى‏ دهند که مردم از درک آن عاجزند، گویا با چشمها و گوشهاى خود چیزهایى را مى ‏بینند و مى ‏شنوند که دیگران آنها را حسّ نمى ‏کنند، سبب این که ارواح در دنیا از درک احوال آخرت ناتوانند، آن است که روح در دنیا به بدن تعلق و وابستگى دارد و اداره بدن بر عهده اوست، و فرو رفتن در زرق و برق دنیا جلو درک کامل را مى‏ گیرد، ولى اهل ذکر خدا که وصفشان گذشت با ادامه ذکر و ریاضتها و عبادتهاى خالصانه، خود را از تعلقات دنیا بدور داشته و روح را از آلودگیهاى مادّى صفا داده ‏اند، از این رو صفحه دل آنها مانند آینه‏اى صیقل یافته، خالى از هر گونه تیرگى شده است، چنان که نور الهى بر آن تابیده و صورت حقایق در آن نقش بسته است، و بدین جهت راه نجات را از مسیر هلاکت تشخیص داده و با دیده یقین آن را مى‏ بینند و راه خود را با بصیرت مى ‏پیمایند، و مردم را از روى آگاهى به سوى حقیقت هدایت مى‏کنند، و از چیزهایى که با دیده حق بین مشاهده کرده و با گوش عقل شنیده ‏اند، خبر مى ‏دهند، و چون این امر براى آنان خیلى روشن و عادى است، این مشاهدات در نظر آنها شبیه چیزهایى است که مردم با حواس ظاهر خود مشاهده مى ‏کنند از این جهت امام فرموده که آنها چیزهایى را مى‏ بینند و مى ‏شنوند که دیگران درک نمى ‏کنند.

فلو مثّلتهم بعقلک،
یعنى اگر اولیاى خدا و اهل ذکر و اعمال آنان را در ذهن خود مجسّم کنى در حالى که در مقام عبادت قرار گرفته و به ذکر او نشسته ‏اند، و منظور از «دواوین اعمالهم» صفحات ذهن آنها و کارها و عبادتهایى است که انجام داده‏ اند و در ذهن آنان نقش بسته است، و مقصود از نشر آن است که راجع به کارهاى گذشته خود به جستجو مى‏ پردازند و مثل آن که صفحات گذشته کتابى را ورق بزنند، به بررسى اعمال گذشته خود اشتغال مى ‏ورزند.

حرف واو در جمله: و فرغوا… براى توضیح مطلب و بیان معناى محاسبه است زیرا همچنان که در محاسبه‏ هاى تجارتى دنیا هر حسابگرى نیاز به طرف مقابلى دارد که با وى در باره سرمایه و سود و زیان صحبت کند تا اگر زیاد آورده سهم خود را برداشت کند و اگر کم آورده او را ضامن دانسته که در آینده جبران کند، در مورد آخرت هم طرف محاسبه انسان نفس امّاره اوست، و سرمایه او، واجبهاى دینى و سودش مستحبّات و فضایل اخلاقى و زیان آن هم گناهان است، و زمان این تجارت هم، روزى است که بر او گذشته، بنا بر این بر هر بنده‏اى از بندگان خدا لازم است در آخر هر روز از نفس خود بازجویى کند و بر همه حالات و حرکات، او را محاسبه کند، و ببیند اگر وظایف خود را درست انجام داده او را تشویق و خداى را شکر کند و اگر انجام نداده او را بر بجا آوردن قضاى آن وادار کند و اگر به صورت ناقص کار کرده است کارى کند که با انجام دادن نوافل و مستحبات آن را جبران کند، امّا اگر مرتکب گناه شده است او را ملامت کند و مورد مجازات و عقوبت قرار دهد و بدین طریق آن اندازه از وقت و عمر را که در معصیت و گناه تلف کرده حق خود را از او بگیرد، چنان که بازرگان با شریک خود این کار را انجام مى‏دهد، در حساب دنیا حتى از دانه و کمتر از آن نمى‏گذرد تا دخل و خرج کم و زیادى آنها مشخص شود، و شایسته است که بنده خدا از فریبکارى نفس و دغلبازى آن بپرهیزد زیرا نفس بسیار حیله‏گر و مکّار است، باید تمام آنچه را که روز قیامت در پیشگاه حق تعالى حساب مى‏شود امروز مورد دقت و محاسبه قرار دهد، از باب مثال نفس خود را وادار کند تا از تمام سخنانى که در طول روز گفته و نگاههایى که انجام داده و اندیشه‏ هایى که در خاطره او پیدا شده و نشستن و برخاستنها و خوردن و آشامیدنها و حتى حرکتها و سکونهایش جواب درست بدهد و چون معلوم شد که در همه آن موارد وظیفه را انجام داده است آن مقدار به نفع او محاسبه شود و بقیه کارها بر عهده او مى ‏ماند که باید در کتاب قلبش بنویسد.
باید دانست که نفس در حکم مدیونى است که باید از او مطالبه دیون کرد.
در بعضى امور باید از او جریمه و غرامت و در مواردى با توسّل به قانون، اصل آن را بگیرد، و این امر در صورتى امکان دارد که محاسبه دقیق انجام و تمام مطالب روشن شود، و شایسته است که انسان در تمام عمر هر روز در یک ساعت معین تمام اعضاى ظاهر و باطن خود را مورد محاسبه قرار دهد، همان طور که از توبه بن صمه که شخصى از اهل رقّه بود نقل شده است که یک روز با خود حساب کرد، دید، شصت سال از عمرش گذشته است که قریب بیست و یک هزار و پانصد روز مى ‏شود، ناگهان فریاد زد که واى بر من چگونه با بیست و یک هزار گناه به حضور پروردگار بروم، در همان حال غش کرد و بر زمین افتاد، وقتى که اطرافیان آمدند او را مرده یافته و شنیدند کسى مى‏ گوید: خوشا به حالت که زود روانه فردوس برین شدى، این گونه باید آدمى خویش را مورد محاسبه قرار دهد، آرى اگر انسان در مدت عمر خود در مقابل هر گناه که انجام داده یک پاره سنگ در گوشه ‏اى از منزل خود مى ‏انداخت در اندک مدتى خانه ‏اش پر از سنگ مى‏ شد، امّا افسوس که این موجود دقت نمى‏ کند و دو فرشته مامور انسان کارهاى او را ضبط مى ‏کنند چنان که خداوند متعال مى‏فرماید: «… یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً…»«»
با توضیحاتى که گذشت، جمله و فرغوا لمحاسبه انفسهم… ندم و اعتراف و اشاره به ناراحتى وجدانى و شرمسارى آنهاست که از تقصیرها و زیانهاى معنوى و عبادى برایشان به وجود مى‏آید، و سپس امام (ع) حالاتى را که براى انسان پس از محاسبه و توجه به تقصیرات و پشیمانیش پیدا مى ‏شود بیان فرموده است که در آغاز توبه، نخست از غصه، گریه در گلویش گره مى‏ شود و سپس با صدا گریه آغاز مى‏ کند و پس از آن به ضجّه و فریاد مى ‏پردازد، و در پیشگاه پروردگار به گناه خود اعتراف مى‏ کند و در نهایت براى جبران خطاهاى گذشته به عمل مى ‏پردازد، بنا بر این نخستین مقام او توبه و لوازمى است که ذکر شد و سرانجام سرگذشت او، متوسل شدن به اعمال در آینده است.

لرایت… الراغبون،

از این جا به بعد، امام (ع) حالات پسندیده اهل ذکر را توصیف و بیان مى‏ فرماید، و جمله لرأیت جواب شرط. فلو مثّلتهم است و امام (ع) لفظ أعلام و مصابیح را براى آنها استعاره آورده است، زیرا آنان، راهنمایان به سوى خدا و روشنى بخش راه او هستند، صفت دیگر آنها آن است که ملائکه پیرامونشان را احاطه کرده‏اند، این جمله اشاره به آن است که سراسر وجود آنان را توجّه به خدا فرا گرفته است، زیرا بر اثر ذکر و عبادت آماده شده ‏اند که انوار الهى به توسط ملائکه کرّوبین بر وجودشان افاضه شود.

و تنزّلت علیهم السکینه،
این جمله اشاره به آن است که در این هنگام نفوس اهل ذکر آماده افاضه (سکینه) تسکین و آرامش از جانب خداوند شده است، و این سوّمین مرحله است که براى سالک الى اللّه پس از: طمأنینه حاصل مى‏ شود«». انسان وقتى به این مرحله مى‏رسد که بر اثر جلوه ‏هاى‏ معرفت و نورانیّت چنان حالتى پیدا مى‏ کند که آنچه پیش از آن برایش ترس‏آور بود و بدون خواست او بر وى وارد مى ‏شد، هم اکنون مایه انس و الفت او شده و با درخواست و اراده خودش حاصل مى ‏شود، پس از این قسمت امام (ع) مى ‏فرماید: درهاى آسمان بر روى آنان گشوده شده است، و این جمله کنایه است از این که درهاى آسمان جود و کرم پروردگار به منظور افاضه کمالات بر آنان باز شده است، چنان که در قرآن کریم بیان فرموده است: «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.»«» منظور از «مقاعد کرامات» که براى اهل ذکر آماده شده است، درجه‏ها و مراتب راه یافتن به پیشگاه حق تعالى است که در این هنگام خداوند بر آنها کمال اشراف را دارد و از سعى و کوشش آنان براى انجام دادن کارهاى نیک و ذکر و عبادت، خشنود است و قرار گرفتن آنها را در این مقام مى ‏ستاید.

یتنسّمون بدعائه روح التجاوز،
یعنى خدا را مى‏ خوانند و مى‏ خواهند که از گناهانشان درگذرد و آن را سبب قطع فیض خود از آنان قرار ندهد، و البتّه معلوم است که در این جا مراد از گناهان و تقصیرات ترک اولى است زیرا که این اولیاى بزرگ الهى گناهى را مرتکب نمى ‏شوند. حضرت امیر (ع) در این حالت از اهل ذکر و اولیاى خدا نخست به گروگان و سپس به اسیران تعبیر فرموده است، زیرا آن چنان خود را نیازمند به خدا احساس مى‏کنند که هیچ پناهگاه دیگرى براى خود نمى‏ بینند تا به سویش رجوع کنند، مانند گروگانها که در پیش گروگیرندگان مى‏ باشند، و همچنان که اسیران در برابر کسى که آنان را به اسیرى گرفته زبون و تسلیمند ایشان نیز در پیشگاه عظمت و هیبت الهى، رام و تسلیمند.

جرح… عیونهم،
این سوز دل و گریه زیاد بدین علت است که پس ازمحاسبه نفس، به خیانت آن و زیانهایى که در طول عمر براى آنان کسب کرده است آگاه شده ‏اند.

لکلّ باب… ید قارعه،
امام (ع) با بیان این که، اهل ذکر و اولیاى خدا تمام درهاى تضرع و زارى به سوى خدا را مى‏ کوبند به این مطلب اشاره فرموده است که تمام افکار و اندیشه‏ هاى خود را متوجه قبله حقیقت کرده ‏اند تا از اشراقها و درخشندگیهاى وجود حق تعالى کسب نور و از دریاى بى‏پایان کرم او طلب جود و بخشش کنند.

یسألون… المنادح،
در این قسمت به گستردگى فضل و بخشش خداوند و این که ذات اقدس او کریمترین کریمان است اشاره شده تا بیان کند که او سزاوارترین بخشنده‏اى است که باید از او خواست و شایسته ‏ترین مقامى است که باید به او نالیده تا آنچه مورد میل و رغبت است ببخشاید.

فحاسب نفسک…،
در آخرین مرحله، حضرت پس از شرح حالات اهل ذکر و سرانجام کار آنها به عنوان نصیحت مى ‏فرماید، اى انسان خویشتن را دریاب و هم اکنون حساب کار خود را بکن زیرا نفسى که در این جهان صاحبش آن را مورد محاسبه قرار ندهد، در قیامت خداوند متعال که سریعترین حسابگران است به حساب آن خواهد رسید، در حقیقت این فرمایش اخیر امام جمله‏ اى است تهدیدآمیز، براى کسانى که در دنیا از حساب کردن نفس خود غفلت مى‏ کنند.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۲۳-۱۳۸

بازدیدها: ۱۷

خطبه۲۱۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۱صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏السلام ) قاله بعد تلاوته‏ أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر

یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ- وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ- لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ-

أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یَفْخَرُونَ؟ أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکَى یَتَکَاثَرُونَ ؟

یَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکَاتٍ سَکَنَتْ- وَ لَأَنْ یَکُونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ یَکُونُوا مُفْتَخَراً- وَ لَأَنْ یَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّهٍ- أَحْجَى مِنْ أَنْ یَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّهٍ- لَقَدْ نَظَرُوا إِلَیْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَهِ- وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَهِ جَهَالَهٍ-

وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّیَارِ الْخَاوِیَهِ- وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیَهِ لَقَالَتْ- ذَهَبُوا فِی الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا- تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ- وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا وَ تَسْکُنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا- وَ إِنَّمَا الْأَیَّامُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ بَوَاکٍ وَ نَوَائِحُ عَلَیْکُمْ-

أُولَئِکُمْ سَلَفُ غَایَتِکُمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِکُمْ- الَّذِینَ کَانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ- وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقاً

سَلَکُوا فِی بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِیلًا سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَیْهِمْ فِیهِ- فَأَکَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ- فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا یَنْمُونَ- وَ ضِمَاراً لَا یُوجَدُونَ- لَا یُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ- وَ لَا یَحْزُنُهُمْ تَنَکُّرُ الْأَحْوَالِ- وَ لَا یَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لَا یَأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ- غُیَّباً لَا یُنْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لَا یَحْضُرُونَ- وَ إِنَّمَا کَانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا وَ أُلَّافاً فَافْتَرَقُوا-

وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ- عَمِیَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِیَارُهُمْ- وَ لَکِنَّهُمْ سُقُوا کَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً- وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکَاتِ سُکُوناً- فَکَأَنَّهُمْ فِی ارْتِجَالِ الصِّفَهِ صَرْعَى سُبَاتٍ

– جِیرَانٌ لَا یَتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا یَتَزَاوَرُونَ- بَلِیَتْ بَیْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ- وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ- فَکُلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ- وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ-

لَا یَتَعَارَفُونَ لِلَیْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً- أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً- شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا- وَ رَأَوْا مِنْ آیَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا- فَکِلْتَا الْغَایَتَیْنِ مُدَّتْ لَهُمْ- إِلَى مَبَاءَهٍ فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ-

فَلَوْ کَانُوا یَنْطِقُونَ بِهَا- لَعَیُّوا بِصِفَهِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَایَنُوا- وَ لَئِنْ عَمِیَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ- لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ- وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ- وَ تَکَلَّمُوا مِنْ غَیْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ- فَقَالُوا کَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ- وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى وَ تَکَاءَدَنَا ضِیقُ الْمَضْجَعِ- وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَهَ وَ تَهَکَّمَتْ عَلَیْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ- فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَکَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا- وَ طَالَتْ فِی مَسَاکِنِ الْوَحْشَهِ إِقَامَتُنَا- وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کَرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِیقٍ مُتَّسَعاً-

فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِکَ- أَوْ کُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَکَ- وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکَّتْ- وَ اکْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ- وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَهُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا- وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یَقَظَتِهَا- وَ عَاثَ فِی کُلِّ جَارِحَهٍ مِنْهُمْ جَدِیدُ بِلًى سَمَّجَهَا- وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَهِ إِلَیْهَا- مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَیْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ- لَرَأَیْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیُونٍ- لَهُمْ فِی کُلِّ فَظَاعَهٍ صِفَهُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ- وَ غَمْرَهٌ لَا تَنْجَلِی-

فَکَمْ أَکَلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزِیزِ جَسَدٍ وَ أَنِیقِ لَوْنٍ- کَانَ فِی الدُّنْیَا غَذِیَّ تَرَفٍ وَ رَبِیبَ شَرَفٍ- یَتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِی سَاعَهِ حُزْنِهِ- وَ یَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَهِ إِنْ مُصِیبَهٌ نَزَلَتْ بِهِ- ضَنّاً بِغَضَارَهِ عَیْشِهِ وَ شَحَاحَهً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ فَبَیْنَا هُوَ یَضْحَکُ إِلَى الدُّنْیَا وَ تَضْحَکُ إِلَیْهِ- فِی ظِلِّ عَیْشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَکَهُ- وَ نَقَضَتِ الْأَیَّامُ قُوَاهُ- وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ الْحُتُوفُ مِنْ کَثَبٍ- فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا یَعْرِفُهُ وَ نَجِیُّ هَمٍّ مَا کَانَ یَجِدُهُ- وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کَانَ بِصِحَّتِهِ-

فَفَزِعَ إِلَى مَا کَانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ- مِنْ تَسْکِینِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِیکِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ- فَلَمْ یُطْفِئْ بِبَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَهً- وَ لَا حَرَّکَ بِحَارٍّ إِلَّا هَیَّجَ بُرُودَهً- وَ لَا اعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْکَ الطَّبَائِعِ- إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا کُلَّ ذَاتِ دَاءٍ- حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ- وَ تَعَایَا أَهْلُهُ بِصِفَهِ دَائِهِ- وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّاِئِلینَ عَنْهُ- وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِیَّ خَبَرٍ یَکْتُمُونَهُ- فَقَائِلٌ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیَابَ عَافِیَتِهِ- وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ- یُذَکِّرُهُمْ أُسَى الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ-

فَبَیْنَا هُوَ کَذَلِکَ عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا- وَ تَرْکِ الْأَحِبَّهِ- إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ‏ غُصَصِهِ- فَتَحَیَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ یَبِسَتْ رُطُوبَهُ لِسَانِهِ- فَکَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَیَّ عَنْ رَدِّهِ- وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ- مِنْ کَبِیرٍ کَانَ یُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِیرٍ کَانَ یَرْحَمُهُ- وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَهٍ- أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا

لغات

مرام: مقصود و مطلوب

زور: زیارت کنندگان

خطر: نزدیک به هلاکت و نابودى

فظیع: مشکلى که سختى آن از حدّ و اندازه گذشته باشد.

استحلوا: با یاد پدران و پدر بزرگان و موقعیت گذشتگان خود را مى‏ آراستند. (اگر استخلوا (با نقطه) باشد، یعنى: شهرها را خالى یافتند«»).

تناوش: فرود آمدن

احجى: خردمندانه ‏تر

عشوه: با نادانى دست به کارى زدن

ترتعون: متنعّمند، مى‏ چرند

لفظوا: دور انداخته و ترک کرده ‏اند.

فارط: کسى که در رسیدن به آب و آبشخور، از دیگران جلو افتاده است.

حلبات الفخر: مردم (جمعیّتهاى) متکبّر

سوق: جمع سوقه: به معناى رعیت، مردم کوچه و بازار.

برزخ: بین دنیا و آخرت، از هنگام مرگ تا روز قیامت

فجوات: جمع فجوه: قسمت پهناور وسیعى از زمین

ضمار: غایبى که امید بازگشت آن نمى ‏رود.

یحفلون: اعتنا مى ‏کنند

رواجف: زمین لرزه‏ ها

یأذنون: مى ‏شنوند.

ارتجال الصّفه: پیدایش خصوصیات

سبات: خواب، و در اصل به معناى راحت و آسایش

افظع: سخت‏تر

مباءه: محل بازگشت انسان

عىّ عن الکلام: از سخن گفتن ناتوان شد.

کلوح: با درهم کشیدن صورت دندانهایش به زشتى پیداست.

اهدام: جمع هدم، لباس کهنه

تکاء دنا: بر ما سخت گذشت

تهکّعت: مندرس شد، کهنه شد

ارتسخت…: جانوران در قرارگاه آنان جا گرفته ‏اند.

استکّت: بسته شد.

ذلاقه اللسان: تیزى و روانى زبان و آسان سخن گفتن.

همدت: بى‏ حرکت ماند و کهنه شد.

وعاث: بسته شد، وصل شد.
سمّجها: آن را زشت کرد

أشجان: غمها أنیق: چیزى که بیننده را به شگفت در آورد.

غضاره العیش: خوشى زندگانى

کتب: نزدیک بودن

بثّ: حالت غم و اندوه

قارّ و قرور: آب سرد

ترجمه

گفتار آن حضرت، این سخن را پس از خواندن این آیه مبارکه: الهاکم التکاثر حتى زُرتم المقابر بیان فرموده است:

«شگفتا چه مطلوب بسیار دورى، و چه زائران بى‏خبرى، و چه خطر بزرگ و شدیدى، همانا سرزمین خود را خالى از آنها دیدند«» و به جاى عبرت گرفتن و متذکر آینده شدن از مرگ عزیزان، آنان را از جاى دور طلب کردند، آیا به گورهاى پدرانشان مى ‏بالند،؟ یا به تعداد مردگان خود مى‏نازند؟

از گذشتگان خود طلب بازگشت مى‏ کنند، در حالى که آنان بدنهاى فرو ریخته و از حرکت افتاده ‏اند، از مردگان پند گرفتن و عبرت یافتن سزاوارتر است، تا به آنان بالیدن و مباهات کردن، اگر با یاد آنها، تواضع و فروتنى کنند، خردمندانه‏ تر است از آن که آنان را مایه فخر و ارجمندى قرار دهند، امّا با دیدگان بى‏ فروغ و تار بر آنها نگریستند و با یاد ایشان در دریاى نادانى و جهالت فرو افتادند.

اگر از آنان در باره منظره خانه ‏هاى فرو ریخته و منزلهاى خالى از سکنه بپرسند، خواهند گفت: آنها بى‏ نام و نشان در زمین فرو رفته ‏اند، و شما ناآگاهانه به دنبال آنان مى‏ روید، و بر فرق ایشان پا مى ‏نهید، و بر روى بدنهاشان کشت و زرع مى ‏کنید و از آنچه باقى گذاشتند و رفتند، مى‏ خورید و در ویرانه ‏هاى آنها مسکن مى‏ گزینید، از جدایى میان شما و آنان روزگار مى‏ گرید و بر حال شما نوحه و زارى مى‏ کند.

ایشان پیش رفتگان پایان زندگى شما هستند که زودتر از شما به آبشخور رسیده‏ اند، تا در آن جا محل آب نوشیدن را مهیّا کنند، آنان مقامهاى ارجمند و وسایل بالندگى و مباهات در اختیار داشتند، برخى پادشاهان و فرمانروایان و برخى دیگر رعیت و فرمانبر ایشان بودند، آنان در باطن قبرها خزیدند و زمین بر آنها مسلط شده، گوشتهاى آنان را خورده و خونهاى ایشان را آشامیده، پس در شکاف گورها آن چنان بى‏ حسّ و حرکت قرار گرفتند که نشانى از آنها پیدا نیست، هول و هراسها ایشان را به وحشت در نمى ‏آورد، و بد حالیها اندوهگینشان نمى‏ کند، به زمین لرزه‏ ها اعتنایى ندارند و به بانگ رعدها گوش نمى‏ دهند، آنان (مردگان) غایبانى هستند که کسى در انتظار بازگشتشان نیست و شاهدانى که حضور (محسوس) ندارند، اینان روزگارى گردهم بودند و با همدیگر انس و الفت داشتند امّا اکنون از یکدیگر جدا و پراکنده شدند، از درازى مدت و دورى جایشان نیست که خبرى از آنها به ما نمى ‏رسد و از دیار و خانه‏ هاى آنان بانگى بر نمى‏ خیزد، بلکه جامى به آنها نوشانیده ‏اند که زبانشان را لال و گوش ایشان را کر و جنبشهاى آنان را به سکون مبدّل ساخته است، پس در هنگام بیان حالات خود، بیهوش، مانند افراد به خاک افتاده، خوابیده ‏اند،

اینها همسایگانى هستند که با هم انس نمى ‏گیرند، و دوستانى که به دیدار همدیگر نمى‏ روند، رابطه آشنایى میانشان کهنه شده و سببهاى برادرى از آنها بریده شده است، و از این رو، با آن که جمعشان زیاد است همگى تنهایند و با آن که با هم دوست بوده‏ اند، از هم دورند، براى شب، صبحى و براى روز، شامى، نمى‏ شناسند، در هر کدام از شب یا روز که مرده‏ اند، همان وقت در نظر آنها ادامه دارد، سختیهاى قبر و آن جهان را سخت‏تر از آنچه مى‏ ترسیدند مشاهده کردند و نشانه ‏هاى آن را بزرگتر از آنچه فرض مى‏ کردند، دیدند،

بالاخره دو سرانجام زندگانى (خوبى و بدى) آنان را به آن جا که باید ببرد، برد، و به آخرین درجه چیزى که از آن مى‏ ترسیدند، یا به آن امیدوار بودند، رسیدند، و اگر به سخن مى ‏آمدند نمى ‏توانستند آنچه را که دیده و به آن برخورد کرده ‏اند، بیان کنند، و اگر چه اثرى از آنها نمانده و خبرى از ایشان نیست امّا دیده‏ هاى عبرت بین به جانب آنان مى ‏نگرد و گوشهاى خردمندان از آنان مى‏ شنود که با زبان حال مى‏ گویند:

صورتهاى زیباى با طراوت، چروک و زشت شد، و بدنهاى نرم و لطیف فرو ریخت، لباس کهنه و از هم پاشیده، تن ما را پوشانده و تنگى خوابگاهها ما را سخت رنج مى‏ دهد، و وحشت و ترس را به ارث برده ‏ایم، منزلهاى گور بر روى ما خراب شد و از این رو زیبایى اجساد ما از بین رفت و چهره‏ هاى شناخته شده ما ناشناخته شد، ماندن ما در منزلهاى وحشتناک به درازا کشید، از رنج رهایى نیافتیم و از تنگى به فراخى نرسیدیم اگر به عقل خود نگاه کنى و صورت آنها را به ذهن خود بیاورى و یا پرده مادیت که میان تو و آنها قرار دارد از جلو چشم تو برداشته شود و توجه کنى که گوشهاى آنان با جا گرفتن حشرات در آن، بسته شده و دیده‏هاى ایشان با سرمه خاک، کور شده و زبانهاى گویاى آنها در دهانشان لال شده و دلهاى بیدار در سینه ‏هایشان از حرکت بازمانده است و به هر یک از اعضاى ایشان پوسیدگى تازه ‏اى که آن را زشت کرده، راه یافته است، و راههاى آسیب رسیدن به آن عضو را آسان ساخته و در برابر آسیبها تسلیم ‏اند، نه دوستى دارند که از آنان دفاع کند و نه دلى دارند که جزع و بى‏تابى کند (در این هنگام) دلهاى اندوهگین و چشمهاى پر از خاشاک خواهى دید که هرگز آن حالت زشت و کریهشان تغییر نمى ‏یابد و غم و اندوهشان بر طرف نمى ‏شود،

این زمین، بسیارى از بدنهاى عزیز و ارجمند و خوش رنگ و رو را از بین برده است که در دنیا متنّعم به نعمت و پرورده خوشگذرانى بوده، در هنگام اندوه به شادى مى ‏پرداخت، و به دلیل بخل ورزیدن به خوشى زندگانى و دلبستگى به کارهاى بیهوده و بازیچه دنیا، هر گاه مصیبتى به او رو مى‏ آورد به انواع سرگرمى پناه مى ‏برد، از این رو در حالى که او بر دنیا و دنیا بر او مى ‏خندید و در سایه زندگانى خوش و غفلت‏ آور مى ‏آرایید، ناگهان روزگار پاى او را با خارهاى خود آزرد، و قوایش را درهم شکست، و به دلیل این که عوامل مرگ از نزدیک به او مى ‏نگریست، با اندوهى ناشناخته آمیخته و با رنجى پنهانى همراز شد، در حالى که به مدت زمان بهبودیش انس و الفت کاملى داشت، او را ضعف و سستى بیماریها فرا گرفت،

پس، شتاب زده به آنچه طبیبان او را عادت داده بودند. از قبیل فرونشاندن گرمى به وسیله چیزهاى‏ سرد و بر طرف کردن مایه‏ هاى سردى با داروهاى گرم پناه برد، پس سردى جز زیاد کردن حرارت، و گرمى غیر از افزایش مایه سردى، دردى را براى او درمان نکرد، و با آن همه داروهاى متناسب، حدّ اعتدالى در مزاح او پیدا نشد مگر آن که دردهاى او را طولانى کرد، تا آن جا که طبیبش خسته شد و پرستارش از او فراموش کرد و خانواده‏ اش از بیان درد او ناتوان و از پاسخگویى به کسانى که حال او را جویا مى ‏شدند عاجز شدند، و پیش او از خبر اندوهبارى که پنهان مى ‏کردند نظرهاى گوناگونى اظهار مى‏ داشتند:

یکى مى‏ گفت: حال او همین است که هست، و دیگرى به آنها نوید خوب شدن او را مى ‏داد، و سوّمى با یادآورى گذشتگان پیش از او، اطرافیان را به صبر و بردبارى در مرگ او، وادار مى‏ کرد.
در حالى که این چنین در شرف جدایى از دنیا و ترک دوستان بود، ناگهان او را اندوهى فرا گرفت که قواى ادراکى او از کارافتاد و زبانش خشک شد و حتّى از پاسخ دادن به برخى پرسشهاى مهمّى که قبلا مى‏ دانست عاجز و ناتوان شد، و در برابر نداهاى دادخواهى از جانب کسانى که مورد احترام او و یا از کودکانى که مورد ترحم او بودند که فریاد آنان دل او را به درد مى ‏آورد، گوشهایش کر شده بود، سختیهاى مرگ دشوارتر از آن است که به وصف در آید و یا با خردهاى مردم دنیا قابل درک باشد و درست در آید.»

شرح

در این فصل از سخنان امیر المؤمنین علیه السلام چند فایده است:

۱- فایده اول«» آن که «لام در یاله» حرف جرّ، براى تعجب است، چنان که گاهى گفته مى‏ شود: «یا للدّواهى»، چه مصیبتهایى، جار و مجرور، منادا و در محلّ نصب مى‏باشد (این معنى در صورتى است که عبارت خطبه «یا له مراما» باشد) و یا مراما نیز روایت شده است. کلمات مراما، زورا و خطرا، تمیز و منصوب و مفید معناى تعجب مى ‏باشند. شگفتى امام از بالیدن آنان به کثرت قبور مردگان، با آن که سودى به حال آنها ندارد، همان تعجب امام (ع) از بسیارى غفلت آنانى است که پس از دیدار گورهاى مردگان خود به زیادى آن بر دیگران مباهات مى ‏کنند ولى از خود غافلند که در خطر نزدیک شدن به سختیهاى آخرت که تمام شداید دنیا در پهلوى آن حقیر و ناچیز است قرار دارند، و این افتخار و غفلت که آنها را فرا گرفته، جاى بسیار تعجّب است.
مقصود از ضمیر در استحلوا زنده ‏ها و از ضمیر «منهم» مرده ‏هاست، و مراد از این عبارت آن است که زندگان توجّه کنند به آثارى که از مردگانشان باقى مانده و مایه پند و عبرت گرفتن است.

اىّ مدکّر،
این فراز از عبارت امام براى اهل بصیرت به بهترین وجه مایه عبرت و پند گرفتن است زیرا در ضمن سؤال حکایت از امر عجیبى مى‏ کند که آنها به چه چیز افتخار و مباهات مى‏ کنند

و تناوشوهم من مکان بعید،
یعنى به جاى آن که به آثار باقیمانده از گذشتگان خود بیاندیشند و از آن سود ببرند، به افتخار و مباهات مى ‏پردازند، و حتى با یاد گذشتگان خیلى دور و ذکر فضایل آنان که خود از آن بدور بودند، بر خود مى ‏بالیدند، امام (ع) در این عبارت، افتخار به گذشتگان را، تعبیر به مکان بعید (جایگاه دور) فرموده است، زیرا مردگان و کمالات آنان، براى بازماندگانشان از جمله دورترین مایه ‏هاى افتخار است و به این دلیل آن را مورد سرزنش قرار داده و با استفهام انکارى چنین سؤال فرموده است: أ فبمصارع آبائهم یفخرون.

یرتجعون… سکنت،
در معناى این عبارت دو احتمال وجود دارد:

۱- امام (ع) پس از آن که با سؤال انکارى عمل آنان را مورد توبیخ و نکوهش‏ قرار داده اضافه مى‏ کند آنها با افتخار کردن به مردگان خود، گوئى آنها را به زندگى بر مى ‏گردانند.
۲- احتمال دوم آن که اگر چه همزه استفهامى ندارد ولى (مثل جمله قبل) استفهام انکارى و تقدیر آن چنین است: أ یرتجعون منهم بفخرهم، لهم اجسادا خوت: آیا از گورستان مردگانشان به افتخار برمى‏ گردند و حال آن که جز جسدهایى درهم ریخته و بى‏ حرکت نیستند

لان یکونوا عبرا احقّ من ان یکونوا مفتخرا،
در این جمله حضرت، آن سرزنشى را که در مورد افتخار کردن به نام و نشان مردگان بیان فرموده بود، مورد تاکید قرار داده است، یعنى این که باید این اجسام بى‏ جان گذشتگان شما وسیله پند و عبرت شما باشند نه مایه فخر و مباهاتتان، و در حقیقت معناى حمله قبلى را روشن مى‏ کند.

و لأن یهبطوا بهم جناب ذلّه،
این جمله نیز مؤیّد همان معنا است یعنى این که از دیدن گورهاى مرده‏ها باید انسان متواضع شود و به خوارى خود پى ببرد، که لازمه آن، کوچکى در برابر عزّت و ارجمندى خداوند است، و این که مردگان مایه عبرت باشند خردمندانه ‏تر است از آن که سبب افتخار و مباهات باشند. کلمه «ابصار» به «عشوه» اضافه شده است، زیرا که میان آنها مناسبتى وجود دارد، و آن چنین است که آنان با دیده‏هاى دلشان که پرده ناآگاهى و جهل نسبت به احوال مردگان آن را فرا گرفته بود، به آنها مى ‏نگرند و در این راه ناآگاهانه و کورکورانه سیر مى ‏کنند.

و لو استنطقوا.. لقالت،
یعنى اگر از مردگان راجع به اوضاع پس از مرگ بپرسى، با زبان حال چنین و چنان خواهند گفت.
در زمینه پاسخ مردگان دو احتمال وجود دارد، یکى این که از جمله: لقالت تا… فیما خرّبوا جواب و زبان حال مردگان باشد، و احتمال دوم، آن که‏ تا آخر خطبه زبان حال قبور و ساکنان آنها باشد.

کلمه ضلّالا و جهّالا،
حال است یعنى مردگان در زمین ناپدید شدند و شما نیز پس از آنها مى ‏روید، در حالى که از وضع ایشان بى ‏خبرید، بر روى سرهاى آنان قدم مى ‏گذارید و در داخل اجسادشان که پوسیده و خاک شده است، درخت مى ‏کارید، امام (ع) لفظ گریه کنندگان و نوحه کنندگان را براى روزهاى حیات و زندگى استعاره آورده است. زیرا که ایّام و تعلّقات زندگى همانند مادرانى هستند که در هنگام مرگ انسان از فراق فرزندان خود که مردگانند، گریانند و نوحه سر مى‏ دهند.

اولئکم سلف غایتکم و فرّاط مناهلکم،
یعنى مردگان، نسبت به سرانجام شما که مرگ است و آبشخورهاى شما که همان موارد پس از مرگ مى ‏باشد، بر شما پیشى گرفتند، کلمه مقاوم، جمع مقام و «الف آن منقلب از «واو» است و دو کلمه ملوکا و سوقا به لحاظ حالیّت منصوبند، و بطون البرزخ منظور چیزهاى پس از مرگ است که از آگاهى و شهود ما مخفى و پنهان است، و مقصود از کلمه سبیلا راه در برزخ، راهى است که آنان را به سوى سرنوشت و سرانجام نهایى که سعادت یا شقاوت است مى‏برد، و نسبت دادن خوردن و آشامیدن به زمین امرى است مجازى، ولى بر اثر کثرت استعمال نزدیک به حقیقت شده است، به دلیل زنده نبودن آنان تأثراتى هم که معمولا در زنده‏ها وجود دارد از آنها انتظار نمى‏ رود، و لذا حضرت، در باره ایشان مى‏ فرماید: تکان و حرکتى در آنها نیست، ورود چیزهایى که مایه ترس و هراس است، آنان را به فریاد زدن و وحشت وا نمى‏ دارد، و از دگرگونى اوضاع اندوهى ندارند، و با توجّه به زمین لرزه‏ها و شنیدن صداهاى دلخراش از هراس گردهم اجتماع نمى ‏کنند.
اگر اشکال شود که ویژگیهاى بالا با ترس و جزعى که در اثر عذاب قبربراى برخى مردگان پیدا مى ‏شود نادرست است، جواب گوییم که: هراس و ناله ‏اى که از مردگان در قبر نفى شده در مورد امورى است که معمولا مشاهده و شنیدن آن براى ما، در دنیا باعث هراس و بى ‏تابى مى‏ شود و حال آن که عذاب قبر و هول و هراسهاى پس از آن، از امور آخرت است، و از نبودن حزن و اندوه خاص، نفى کلّى آن لازم نمى ‏آید.

مطلب دیگرى که حضرت به آن توجه داده ‏اند آن است که غیبت و حضور ساکنان قبور مانند اهل دنیا نیست، زیرا که غایب در دنیا معمولا امید بازگشتش مى‏ رود و کسى هم که در دنیا شاهد است حضور هم دارد، امّا خفتگان در گور، با آن که اجسادشان نزد ما حاضرند. ارواح و نفوس آنان از نظر ما پنهانند، و چون نمى ‏توانند بر گردند ناگزیر به آنها مى‏ گویند: غایبانى که انتظار حضورشان نمى‏ رود و شاهدانى که حضور ندارند.

و ما عن طول عهدهم… سکونا،
یعنى این که ما از چگونگى حالات مردگان آگاهى نداریم و خانه‏ ها و منازل آنان در نظر ما خاموش و بى ‏صداست، به این دلیل نیست که مدتهاى طولانى از جدایى میان ما و ایشان گذشته است و نه جاى اقامت آنان بسیار از ما دور است، بلکه این جام شراب مرگ است که چون آن را نوشیده ‏اند، زبان گویایشان را لال و نیروى شنوایى آنها را کر و جنبشهاى فعّالانه آنان را به سکون و بى‏ حرکتى مبدّل کرده است و گرنه شخصى که تازه از دنیا رفته و پیش ما افتاده است و هنوز او را به گورستان حمل نکرده ‏ایم، ما را مشاهده مى ‏کند، در صورتى که ما از وضع او بى‏ خبریم و منزل و جایگاه پیشین او به نداى ما پاسخى نمى‏ دهد. امام (ع) در متن خطبه کورى را به اخبار و کرى را به منازل و خانه ‏ها نسبت داده‏ اند و این از باب مجاز است چنان که مى ‏گویند: نهاره صائم و لیله قائم براى مبالغه در روزه گرفتن روز و تهجد شب.

فکانّهم… سبات،
هر گاه کسى بخواهد وصف مخصوص از دنیا رفته ‏ها را بیان کند، آنها را به کسانى تشبیه مى ‏کند که از شدت خواب بیهوش افتاده باشند و وجه مشابهت آن، نبودن حرکت و شنوایى و نداشتن نیروى سخنگویى و دارا بودن وضعى است که از او مشاهده مى ‏شود، و در قسمت بعد اختلاف برخى احوال آنها را با زنده‏ها چنین بیان داشته است که در دنیا بطور معمول همسایگان با هم مأنوسند و دوستان به دیدار یکدیگر مى ‏روند، و تنها کسى است که در میان جمعیت نیست امّا در عالم مردگان، این امر به طریق دیگرى است: آنان همسایگانند، با آن که تنها و از هم دورند.
مقصود از همسایگى مردگان نزدیک بودن قبرهاى آنان و مراد از دوستى و محبت آنان، آن دوستى و مودّتى است که در دنیا با همدیگر داشته‏ اند، و منظور از دور بودن آنها از همدیگر، به دیدار یکدیگر نرفتن مى ‏باشد، و همچنین دوستى آنان بر اساس محبتى است که در دنیا به یکدیگر داشته ‏اند، و این که حضرت مى‏ فرماید: مردگان، براى شب خود صبحى و براى روز خود شبى نمى‏ شناسند از آن روست که پیدایش شب و روز بر اثر حرکات جّوى است که در دنیا واقع مى ‏شود، و چون در آخرت چنین امورى وجود ندارد، پس شب و روزى هم به این شکل نیست، و از کلمه: جدیدین شب و روز اراده شده است، زیرا پیوسته در حال تجدید و نو شدن مى ‏باشند، شب مى‏ رود و روز مى‏ آید و بر عکس.
امام (ع) لفظ: ظعن را که به معناى کوچ کردن و بار کردن است، براى انتقال به جهان آخرت استعاره آورده است.
نکته بلاغى: حضرت در متن خطبه فرمود: شب یا روزى که شخص در آن مى میرد پیوسته بر او دوام دارد و سرمدى است، اما شارح مى‏ گوید اسناد سرمدى به آن، اسناد حقیقى نیست، زیرا در عالم برزخ عین همان شب یا روزدنیا که از آثار جغرافیایى این عالم است براى او تحقّق ندارد، بلکه از باب مجاز است به دلیل این که جزئى از کلّ زمان است که ذاتا و حقیقه سرمدى مى‏ باشد.

شاهدوا… عاینوا،
این فرمایش حضرت اشاره است به آن که سختى و شدّت دردها و عذابهاى آخرت خیلى بیشتر از دردها و مصیبتهاى دنیاست، و این امر، هم از طریق وحى و دیانت شناخته شده و هم از این نظر که بکلّى دردهاى روحى و عقوبتهاى نفسانى از مجازاتهاى بدنى و جسمى دشوارتر است، مورد تایید است.
دلیل بیم و امید ما نسبت به پاداشها و کیفرهاى آخرت شنیدن اوصاف آنهاست، و چون ما امور آن جهان را با این عالم مقایسه مى ‏کنیم سختیهاى آن بر ما هموار و باعث کم شدن خوف و رجاى ما مى ‏شود، امّا وقتى که رفتیم و آن صحنه‏ هاى هولناک را مشاهده کردیم، در خواهیم یافت که آنها به درجاتى دشوارتر و ترسناکتر از آن است که ما تصور مى‏ کردیم. بنا بر این موقعى که دیگران جلوتر از ما مردند و رفتند شدت آن را پیش از ما درک مى ‏کنند و آن چنان براى آنان هولناک است که حتّى اگر زبان سخنگویى داشتند از بیان و شرح این هول و هراس عاجز و ناتوان بودند.

فکلتا الغایتین،
یعنى سرانجام افراد مؤمن و کافر که سعادت یا شقاوت است، آنان را به سراى نهایى آخرت که بهشت یا دوزخ است مى ‏برد و اندیشه این خانه پنهانى از تمام بیم و امیدهاى دیگر توانفرساتر است در این عبارت امام (ع) مدّت را مجازا به غایت نسبت داده است.

لقد رجعت… النطق،
این عبارت در کمال فصاحت و بلاغت است، و مراد از «ابصار العبر» چشمهاى حقیقت بینى است که از آنچه مى ‏بیند پند و اندرز مى ‏آموزد و در عبارت آذان العقول با اطلاق سبب بر مسبب یک نوع مجاز به کار

رفته است یعنى شنیدن را که سبب است ذکر کرده و علم را که مسبّب است اراده فرموده است، و کنایه از آگاهى دلها از جزع و فزع و سر و صداى مردگان است که شنیدنى است.

و تکلّموا من غیر جهات النطق،
یعنى مردگان نه با زبان معمولى و ظاهر بلکه با زبان حال و باطن سخن مى‏ گویند.

فقالوا… متّسعا،
امام (ع) در این جمله ‏ها، سخنان مردگان را که از میان قبرها، با زبان حال مى‏ گویند: بیان فرموده است، در روایت دیگر، به جاى کلمه «خلت» که در عبارت متن آمده است، کلمه «خوت» ذکر شده است«»، لفظ اهدام را که لباسهاى کهنه است به استخوانهاى پوسیده تشبیه کرده و به جاى دگرگونى و ناراحتى و از هم پاشیدگى که بر جسم مرده عارض مى ‏شود به عنوان استعاره آورده است، و ممکن است که لفظ: «أهدام» به معناى کفنها باشد. (در این صورت تشبیه و استعاره‏اى نیست)، مضجع به معناى قبر است و توارث الوحشه یعنى وحشت قبر، و چون از دنیا رفتگان، از اوضاع و احوال مردگان و پس از مرگ وحشت داشتند و در این حال آن وحشت در بازماندگان آنان نیز باقى است، از این رو با لفظ توارث آورده که گویا این وحشت را از گذشتگان به ارث گرفته ‏اند، کلمات الربوع الصموت و مساکن الوحشه نیز به معناى قبر است، معارف صورهم امورى است که در دنیا وسیله شناخته شدن چهره ظاهرى آنها مى ‏شد.

فلو مثلتهم بعقلک،
اگر صورتهاى مردگان را در ذهن خود جاى دهى. أو کشف عنهم محجوب الغطاء و یا اگر آنچه از خاکها و کفنها که وسیله پوشش بدنها شده، از جلو چشمت برداشته شود.
حرف واو در جمله و قدار تسخت حالیّه است، یقظه قلوبهم: بیدارى‏ دلهایشان استعاره از حیات و حرکتهاى دلهاى آنان است، اسناد عاث به کلمه «جدید البلى» از باب مجاز است، کلمه مستسلمات حال است براى جوارح، و عامل آن هم فعلهاى عاث و سهل است، و «لام» در لرأیت جواب لو مى ‏باشد، و در عبارت «لهم فى کلّ فظاعه صفه حال لا تنتقل و غمره لا تنجلى» با بهترین و موجزترین وجه، حال مردگان را چنان بیان فرموده است که هیچ چیز نمى‏توان بر آن افزود یا از آن کاست، با تعبیر: پوششى از زشتى و درماندگى، سختیها و شدایدى اراده شده که سراسر وجود اموات را فرا گرفته است، غذىّ بر وزن فعیل و به معناى مفعول است، یعنى: پرورش یافته با ناز و نعمت.

و یفزع الى السلوه،
یعنى براى آن که خود را از مصیبتهاى وارده منصرف کند، به عیاشیها و خوش گذرانیها دست مى ‏زند، و خنده ‏اش به دنیا کنایه از مسرور بودن او با دنیا و زنان خواننده و آرایشگر آن و توجّه زیاد او به آنها، به لحاظ این که شادى انسان از چیزى در صورتى تحقق مى‏ یابد که بر آن بخندد، و در عبارت بعد خندیدن را نسبت به دنیا داده و فرموده است: دنیا نیز به او مى ‏خندد، که در این قسمت مجاز به کار رفته و منظور، رو آوردن دنیا به اوست از باب اطلاق سبب غایى که رو آوردن دنیاست، بر مسبّب که خنده آن است، کلمه بینا در اصل «بین» و الف آن از اشباع فتحه پیدا شده است، عیش الغفول زندگانى که از کثرت خوش‏گذرانى، غفلت و بى‏ خبرى فراوانى را ببار آورد.
لفظ حسک را، از دردها و بیماریها و گرفتاریهاى روزگار استعاره«» آورده است، چون این امور مایه آزار و درد مى‏ باشد، و فعل وطى را که لازمه مشبّه به‏ است به عنوان ترشیح آورده است، و نیز صفت «نظر کردن» استعاره از رو آوردن مرگ به انسان است. مرگ به او نگاه مى‏ کند، یعنى به او روى مى‏ آورد تا وى را آماده ربودن کند، در این جا، مرگ مانند یک شکارچى است که نگاه خود را بر روى صید انداخته تا در هنگام فرصت او را شکار کند و برباید، منظور از دو کلمه بثّ و نجىّ حالتى از اندوه و خیالهایى است که بطور معمول در هنگام احساس نزدیک شدن مرگ براى انسان دست مى‏ دهد.

فتولّدت فیه فترات علل آنس ما کان بصحّته،
کلمه آنس حال و منصوب است زیادى و ما به معناى زمان و کان تامّه است، و بصحّته جار و مجرور، متعلق به آنس مى ‏باشد معناى عبارت چنین است: در حالى که هنوز از هنگام تندرستیش چیزى نگذشته چنان سست و بى ‏حال افتاده است، که گویى چندین سال است، مبتلا به بیماریهاى گوناگون مى ‏باشد، و گفته شد، که (ما) مصدریّه است، و به این معنى است که: به حالاتى که در وقت تندرستى داشت بسیار انس گرفت.

فلم یطفى‏ء ببارد إلّا ثوّر حراره… ذات داء،
این عبارت اشاره به آن است که وقتى انسان رفتنى است داروها، علاوه بر آن که از اثر افتاده، خود باعث تشدید بیمارى مى‏ شود«».
یادآورى: گر چه در حقیقت، مصرف داروى سرد یا گرم، خود سبب نمودار شدن دیگرى نمى ‏شود، بلکه بدن را تقویت و در برابر بیمارى مقاوم مى ‏کند، امّا با تقویت بدن، بر حرارت و برودت غلبه مى‏ کند و باعث معالجه بیمار مى‏ شود.

و لا اعتدل بممازج لتلک الطبایع الا امد منها کل ذات داء،
یعنى هر چه ازداروهاى طبیعى را که مخلوط و مصرف کند، علاوه بر آن که اعتدالى به وجود او نمى‏ دهد خود مادّه بیمارى و مایه طول مرض او مى ‏شود، چنان که در عبارت پیشین یادآورى شد، گر چه داروها خود مادّه و مایه امراض نمى‏ شود امّا چون هر چه آن را مصرف مى ‏کند، بر عکس، بیماریهایش شدّت مى ‏یابد، مثل آن است که داروها خود ماده و مایه بیمارى هستند، این سخن بر طبق متعارف عامه مردم صادر شده است که معمولا در این چنین موارد مى ‏گویند: دارو فلانى را مریض کرد و امثال این.

حتى فتر معلله،
در این جمله امام (ع) غایت و نتیجه نهایى حالات شخص محتضر را بیان فرموده است، و مراد از کلمه معلّله طبیب اوست، و لال بودن اهل و خانواده او در جواب سائل، اشاره به ساکت بودن آنان در پاسخ کسى است که احوال او را از آنها جویا مى ‏شود، و لال بودن آنها را به جاى سکوتشان استعاره آورده است، که مانند اشخاص، زبان از کار افتاده و لال در پاسخ، سکوت اختیار مى‏ کنند، زیرا از یک طرف، به دلیل این که سالم نیست، نمى ‏توانند خبر از تندرستى او بدهند، و از طرف دیگر دلشان راضى نمى ‏شود که شدّت بد حالى او را آشکار کنند.

و تنازعوا… من قبله،
منظور، آن گفتگوهایى است که بطور معمول، خانواده بیمارى که در دم مرگ است، در باره حالت و پریدگى رنگ چهره او و دیگر خصوصیاتش دارند.

فبینا هو کذلک،
مراد حالتى است که بطور عادت براى آدمى در هنگام آغاز مرگ پیدا مى ‏شود.

ان للموت…،
این جمله تا آخر خطبه اشاره به فشارها و سختیهاى حال رفتن از این جهان و جان کندن است چنان که مى ‏فرماید، بسیار دردناکتر از آن است که به وصف در آید و بتواند انسان حقیقت آن را شرح دهد، بلکه تنها با مقایسه با بیماریهاى سخت و علاج ناپذیرى که در این دنیا به انسان مى ‏رسد، مى‏ توان بطور اجمال، مختصرى از آن را تصوّر کرد، تا جایى که صاحب رسالت (ص) در حال احتضار به درگاه خدا عرض مى‏ کند: «خداوندا: مرا در سکرات موت یارى فرما«».» چیزى که پیامبر خدا با کمال ارتباطى که با حق تعالى دارد، از آن به خدا پناه ببرد، معلوم است که چه اندازه ناگوار و دشوار است. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۰۵-۱۲۳

بازدیدها: ۲۶

خطبه۲۱۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۲۰صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی وصف السالک الطریق إلى اللّه سبحانه‏

قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ- وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ- فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ

السَّبِیلَ- وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَهِ وَ دَارِ الْإِقَامَهِ- وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِینَهِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَهِ- بِمَا

اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ

ترجمه

گفتار آن حضرت (ع) است:
«خردش را زنده کرد، و نفس سرکش خود را می راند، تا آن جا که بدنش ضعیف و اندامش لاغر و نزار شد«»، و تندى اخلاقش به نرمى مبدّل شده است، و براى او هاله ‏اى از روشنایى درخشید که راه او را روشن و او را در آن مسیر روان ساخت و پیوسته از درى به در دیگر منتقل شده تا به باب سلامت و سراى زندگى جاودانى راه یافت، و به سبب اعمال قلبى که انجام داد و خشنودى پروردگار خویش را جلب کرد، با آرامش کامل جسمانى در قرارگاه امن و آسایش ثابت قدم قرار گرفت.»

شرح در بیان اوصاف سالک

این سخن امام (ع) از والاترین سخنانى است که در باره بیان اوصاف سالک الى اللَّه و عارف حقیقى و چگونگى سیر و سلوک او در این طریق آمده است.

امام (ع) در این خطبه با این تعبیر که سالک راه حق خرد خود را زنده کرده به این مطلب اشاره فرموده ‏اند که عارف با ریاضتهاى عارفانه و کوششهاى سالکانه خود براى بدست آوردن کمالات عقلى از قبیل دانشها و معارف و ویژگیهاى اخلاقى موفقیتهاى شایانى کسب مى‏ کند، و با دارا بودن خصیصه زهد و انجام دادن عبادات خالصانه، عقل نظرى و عقل عملى خویش را کامل و احیاء مى‏ کند.

امات نفسه:
این جمله اشاره به آن است که عارف با عبادتهاى عارفانه خود نفس امّاره به بدیها را مغلوب کرده و آن چنان آن را در اختیار نفس مطمئنّه قرار داده است که به هیچ نحو دست به کارى نمى‏ زند مگر این که عقل وادار کننده و راهنماى او باشد، که در این صورت نفس امّاره از لحاظ شهوات و خواسته‏ هاى حیوانى خود مرده است زیرا از ناتوانى و ضعف قادر به انجام هیچ عملى نیست.

حتى دقّ جلیله،
حضرت در این عبارت، از بدن به جلیل (بزرگ) تعبیر فرموده است، زیرا آن آشکارترین و بزرگترین چیزى است که دیده مى‏ شود، و معناى عبارت چنین است: عارف و سالک تا به حدّى نفس امّاره را میرانده که کالبدش ضعیف و اندام او لاغر شده است.

لطف غلیظه،
در این جمله دو احتمال داده شده است:

الف: مانند جمله قبل اشاره به لاغرى و نزارى اندام و جسم شخص سالک باشد.
ب: احتمال دیگر این که مراد، ناتوانى قواى نفسانى و درهم شکستن خواسته ‏هاى شهوانى است که در اثر زهد و عبادت براى چنین فردى پیدا مى ‏شود، زیرا آزاد بودن نفس در خوردن و آشامیدن و انجام دادن خواسته‏ هاى خود، تن را ستبر ولى عقل و حواسّ ادراکى را آشفته و ضعیف مى ‏سازد، و از این رو گفته ‏اند: «شکمبارگى و پر خورى، تیز هوشى را نابود مى‏ کند و مایه‏ تیرگى دل و ستبرى بدن مى ‏شود«».» بر عکس، اگر در وجود انسان عقل و خرد، حاکم شود، قواى ادراکى او، غبار کدورتى را که در پى پر خورى و شکمبارگى یافت مى‏ شود از خود مى‏ زداید، چنان که آیینه با صیقل جلا داده و پاک مى ‏شود، و با رفع کدورت از قواى ادراکى، جوهره نفس آدمى نیز که با پیروى از خواسته‏ هاى جسمانى و هواى نفسانى آلوده و تیره شده بود جلا و صفا یافته و روشن مى ‏شود و از این رو به عالم بالا اتصال و شایسته کسب فیض و گرفتن نور از عالم بالا مى ‏شود.

و برق له لامع کثیر البرق،
منظور از کلمه لامع مرحله‏ اى از خلسه است که سالک با ریاضت و تقویت اراده به آن مى ‏رسد و در این مرحله براى او انوار الهى و یا لذّتى پیدا مى ‏شود که در سرعت و ظهور و خفا همانند برق جهنده است و در اصطلاح عارفان آن را «وقت» مى‏ گویند و این مرحله پیوسته در میان دو وجد و سرور، قرار دارد که یکى قبل از آن و دیگرى پس از آن براى عارف پیدا مى‏ شود، زیرا، هنگامى که لذّت انوار لامعه را چشید و پس از آن جدا شد، در فراق آنچه از دست داده، ناله و آوازى براى او پیدا مى‏ شود.

این لوامع در آغاز کار براى انسان اندک اندک پیدا مى‏ شود، امّا، موقعى که با توجه و دقت به ریاضت پرداخت، زیاد مى‏ گردد، و از این رو، امام (ع) با کلمه لامع اشاره به خود آن نور فرموده و با کثرت برق و افزونى درخشندگى آن اشاره به کثرتى فرموده است که با کامل شدن ریاضت حاصل مى‏ شود.
احتمال دیگر در معناى عبارت: لامع کثیر البرق آن است که «لامع» استعاره از عقل فعال و درخشندگى آن به معناى ظاهر شدنش براى عقل انسان و کثرت برق آن اشاره است به بسیارى ریزش و فیضان آن انوار که در هنگام توجه دقیق به ریاضت مانند برق براى او ظاهر مى‏ شود.

فابان له الطریق،
مراد امام از این جمله آن است، با عروض این لوامع براى او ظاهر شد که طریق واقعى به سوى خداى تعالى همان ریاضتى است که به آن اشتغال دارد.

و سالک به السبیل،
و این انوار درخشنده سبب شد که او به سلوک در راه خدا بپردازد.

تدافعته الأبواب،
مراد از ابواب درهاى ریاضت است که عارف را به سوى بهشت سوق مى‏ دهد و عبارت است از: مطیع قرار دادن نفس سرکش امّاره و زهد حقیقى و امورى از قبیل عبادات و ترک دنیا و جز اینها، و سالک با سیر در این ابواب سرانجام سر از باب سلامت در مى ‏آورد و آن، درى است که هر گاه عارف با علم و معرفت داخل در آن شود، یقین به مصونیت از انحراف در سلوک پیدا مى ‏کند، و حقیقت این «در» همان «وقت» است که در قبل به آن اشارت رفت، و نخستین منزل از منزلهاى بهشت عقلى است.

و ثبتت رجلاه… و الراحه،
یعنى در قرار امن و راحت قدمهایش استقرار مى‏ یابد.
عبارت «فى قرار الامن، جار و مجرور و متعلق به ثبتت مى ‏باشد، و این مرحله دوم است که براى سالک پس از مرحله وقت به وجود مى ‏آید و طمأنینه نامیده مى‏ شود، و شرح آن چنین است که: سالک، تا هنگامى که در مرحله وقت است، از درخشش این برقها بر ضمیر او، اضطراب و هیجانى در کالبدش پیدا مى‏ شود که احساس «خلسه» مى‏ کند، زیرا معمولا هر گاه براى نفس امر عظیمى رخ دهد به حرکت و اضطراب در مى‏ آید، ولى با کثرت این واردات، نفس انسان به آنها الفت مى ‏گیرد و احساس نگرانى نمى‏ کند، بلکه از آن رو که قدم عقل او در درجه ‏اى اعلا از درجات بهشت که قرار امن و راحت از عذاب الهى است قرار گرفته، کمال سکونت و اطمینان مى‏ یابد.

آخرین جمله این خطبه این است: بما استعمل، این جارّ و مجرور نیز متعلق به ثبتت مى ‏باشد و شرح آن چنین است: عارف به سبب به کار گرفتن قلب و روح خود در عبادت و جلب رضایت و خشنودى پروردگار متعال، گامهایش استوار شده است. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۰۵-۱۰۰

بازدیدها: ۲۶

خطبه۲۱۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۹صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) لما مر بطلحه بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل‏

لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَکَانِ غَرِیباً- أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَى- تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِبِ- أَدْرَکْتُ وَتْرِی

مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ- وَ أَفْلَتَتْنِی أَعْیَانُ بَنِی جُمَحَ لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ- لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا دُونَهُ

لغات

عبد الرحمن: فرزند عتاب، فرزند اسید، پسر ابى العاص بنى امیّه، در جنگ جمل شرکت داشت و همان جا کشته شد، نقل شده است که در همان روز عقابى دست او را برداشت و در یمامه آن را یافتند و با انگشترى که در انگشت او بود آن را شناختند، او را یعسوب قریش هم مى ‏گفتند.
اعیان: جمع عین است و به معناى بزرگان قوم و افراد با اعتبار مى‏ باشد.
جمح: نام قبیله‏ اى است.
اتلعوا: گردنهاى خود را کشیدند مانند کسانى که به طرف چیزى از بالا با دقت نگاه کنند.
وقصوا: گردنهاى آنان شکست.
ابو محمد: کینه طلحه است.

ترجمه

گفتار آن حضرت در میدان جنگ جمل موقعى که چشمش به بدنهاى کشته طلحه و عبد الرحمن بن عتاب بن اسید افتاد، فرمود:

«ابو محمد این جا غریب مانده است، به خدا سوگند دوست نداشتم که این چنین قریش را زیر سینه ستارگان کشته

بینم، انتقام خود را از فرزندان‏ عبد مناف گرفتم، ولى از بزرگان، قبیله بنى جمح از دست من گریختند، قریش به جانب

کارى گردنکشى کردند که شایستگى آن را نداشتند، و بى آن که به مقصود رسند گردنهاى آنان درهم شکست.»

شرح

در این فصل به چند مطلب اشاره شده است:

۱- نخست این که آن حضرت هر کدام از مخالفان خود را که به قتل مى‏ رساند و نیز آنان که از لشکر خود او کشته مى‏ شدند، همه ‏اش به منظور بر پا داشتن دین و برقرارى نظم و عدالت بود.
اگر اشکال شود که کشتن این جمعیت زیاد، فسادى حاضر و مشهود است.
پاسخ آن است که: اگر چه این کشتار نسبت به گروهى از مسلمانان در یک شهرى مایه تباهى و فساد است ولى اگر آن را با مصلحت تمام جامعه مسلمانان بسنجیم فسادى را موجب نمى ‏شود و انجام دادن عملى که فساد جزئى داشته باشد، براى بدست آوردن مصلحت کلّى در بعضى از مواقع لازم است، چنان که گاهى براى حفظ سلامت بدن لازم است که عضو فاسد آن قطع شود.

۲- امام مى ‏فرماید: تحت بطون الکواکب این عبارت کنایه بسیار ظریفى از بیابان است، و منظور آن حضرت آن است که من دوست نداشتم این انسانها را با این وضع بد، در میان بیابان ببینم بطورى که نه روپوشى و نه، حتّى سایه‏ اى براى استتار آنها وجود دارد.

۳- اگر کسى بگوید که انتقام گرفتن دلیل بر آن است که کینه‏ اى از دشمن به دل داشته است، در صورتى که این صفتى ناپسند است، پس چرا امام (ع) مى‏ فرماید: از بنى عبد مناف انتقام گرفتم در پاسخ مى‏ گوییم: اصل و ریشه حقد و کینه صفت خشم و غضب است و آن هم تا موقعى ادامه دارد که صورتى از شیئى آزار دهنده در ذهن انسان باقى باشد، حال، اگر این خشم از تصویر چیزى نشأت گرفته باشد که براى دین ضرر دارد، در این صورت انتقام گرفتن به منظور گرفتن حقّ و یارى کردن آن ناپسند نخواهد بود.

۴- طلحه و زبیر از طرف مادر، جزء قبیله بنى عبد مناف بودند امّا پدر زبیر از فرزندان عبد العزّى پسر قصىّ بن کلاب، و پدر طلحه از فرزندان جعد، پسر تمیم بن مرّه بود، اما از بنى جمح، در زمان امام (ع)، عبد اللَّه بن صفوان پسر امیّه بن خلف، و عبد الرحمن بن صفوان وجود داشتند.

نقل شده است که مروان بن حکم نیز از آنها بود و در جنگ جمل اسیر شد و سپس با شفاعتى که امام حسین (ع) نزد پدرش از او کرد آزاد شد.
به جاى کلمه اعیان بنى جمح اغیار نیز روایت شده که آن هم به معناى بزرگان مى ‏باشد.

۵- تعبیر به اتلعوا اعناقهم که در باره تجاوز طلبى قریش بیان فرموده است استعاره مى ‏باشد و منظور آن است که آنان براى خود انتظار خلافت داشتند، در حالى که شایسته آن نبودند، و عبارت: و قصوا کنایه از کشته شدن آنها در این راه و نرسیدن به آن است. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۹۷-۱۰۰

بازدیدها: ۱۲

خطبه۲۰۹ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۸صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) فی ذکر السائرین إلى البصره لحربه ( علیه‏ السلام )

فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِی وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی فِی یَدَیَّ- وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرٍ کُلُّهُمْ فِی طَاعَتِی وَ عَلَى بَیْعَتِی-

فَشَتَّتُوا کَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَیَّ جَمَاعَتَهُمْ- وَ وَثَبُوا عَلَى شِیعَتِی فَقَتَلُوا طَاِئفَهً منْهُمْ غَدْراً- وَ طَاِئفَهٌ عَضُّوا عَلَى

أَسْیَافِهِمْ- فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللَّهَ صَادِقِینَ

لغت

عضّوا على اسیافهم: شمشیرها را به همراه خود داشتند.

ترجمه

گفتار آن حضرت در باره کسانى که براى جنگ با آن حضرت به سوى بصره آمده بودند مى‏ فرماید:

«آنان بر ماموران من و خزانه‏ داران بیت المال مسلمین و نیز بر اهل شهرى که همه در اطاعت و بیعت من بودند وارد 

شدند، اجتماع آنها را برهم زدند و اندیشه آنان را در باره من تباه کردند، بر شیعیان من حمله بردند، عده‏ اى را

ناجوانمردانه کشتند، ولى جمعى از ایشان دلیرانه دست به قبضه شمشیر برده و با آنان جنگیدند تا سرانجام

صادقانه  به دیدار پروردگار خود نایل آمدند و شربت شهادت نوشیدند».

شرح

منظور از «مصر» شهر بصره است، و مقصود از کسانى که بر آن شهرحمله کردند، طلحه و زبیر و پیروان آنان است، اما

حالات آنان و کارهایى که در بصره با مأموران حضرت انجام داده‏اند، در جاى خود بطور کامل بیان شده است. و توفیق

از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۹۵-۹۷

بازدیدها: ۸

خطبه۲۰۸ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۷صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏السلام ) فی التظلم و التشکی من قریش‏

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَئُوا إِنَائِی- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَیْرِی- وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ- وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً- فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ- إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّهِ- فَأَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَا- وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ- وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ

لغات

استعدیک: از تو کمک مى‏ خواهم، اسم مصدر آن «عدى» و به معناى کمک مى‏ آید.

اکفأت الإناء و کفأته: ظرف را واژگون کردم.

رافد: یارى کننده قذى: چیزى از خار و خاشاک که در چشم قرار مى‏گیرد و آن را مى‏ آزارد.

شجى: چیزى که از اثر غم و اندوه و در گلوى انسان پیدا مى‏شود (عقده- گره) مانند کسى که لقمه یا چیز دیگرى در گلویش گیر کند.

علقم: درخت تلخ

شفار: جمع شفره و به معناى کارد، تیغ است. 

 

ترجمه

«بار پروردگارا از تو یارى مى‏ خواهم که انتقام مرا از قریش و هم دستانشان بستانى، زیرا آنان پیوند خویشاوندى مرا

بریدند، و پیمانه حقّ مرا واژگونه ساختند، و در باره حقى که من از دیگران به آن سزاوارتر بودم تماما با من به منازعه و

جدال برخاستند و به من گفتند: قسمتى از مال تو است که مى‏ توانى آن را بگیرى ولى از پاره دیگر ممنوع و باز

داشته مى ‏شوى، بنا بر این باید یا با غم و غصه صبر کنى و بسازى و یا از تأسف و اندوه بمیرى، وقتى فکر کردم

دیدم نه یاورى دارم که به کمک من برخیزد و نه کسى که از حق من دفاع کند، مگر خانواده ‏ام که نخواستم آنان را به

دست مرگ بسپارم، از این رو، با ناراحتى همانند کسى که خاشاک در چشم داشته باشد، صبر کردم، و همچون

کسى که استخوان در گلویش مانده باشد، آب دهان فرو بردم و با فرو بردن خشم خود که در کامم از حنظل تلخ‏تر و

در اعضایم ازتیزى شمشیر دردناکتر بود تحمل کردم.» 

 

شرح

سید رضى در آخر این خطبه شریف مى‏ فرماید: گر چه این سخنان امام (ع) در ضمن یکى از خطبات پیشین حضرت آمده است، امّا من به دلیل مختلف بودن روایت، دوباره در این جا به ذکر آن مبادرت ورزیدم.

غرض حضرت در این فصل از سخنان خود، شکایت به پیشگاه خداوندى و یارى جستن از او در برابر قریش است که او را از حق امامت و رهبرى امت که تنها شایسته او بود، دور کردند، و از این معنى به عنوان قطع رحم و بریدن پیوند خویشاوندى تعبیر فرموده، چنان که از کناره‏ گیرى و جدایى آنان از خود به واژگون کردن ظرف و پیمانه تعبیر فرموده است، زیرا این امور لازمه واژگونى ظرف و ریختن آنچه در آن است مى ‏باشد، همچنان که لازمه درست قرار گرفتن ظرف، رو آوردن آنان به او، و گرد آمدن آنها در اطراف اوست.

و اجمعوا… غیرى،
شارحان شیعه مى‏ گویند: منظور حضرت از آن عده که علیه حق او به منازعه برخاستند جامعه قریشند که به هنگام وفات رسول اکرم (در دار الندوه) گرد آمدند و دیگران را به خلافت نصب کردند، و مراد از کلمه «غیرى»: دیگران، سه خلیفه قبل از آن حضرت مى‏باشد، ولى شارحان غیرشیعه مى‏ گویند: مراد از آنها، آن چند نفرى هستند که به عنوان شورا اجتماع کردند و پس از مشورت عثمان را به خلافت برگزیدند، بنا بر این قول دو خلیفه اوّل در این شکایت داخل نیستند (قهرا مراد از غیرهم عثمان خواهد بود). امّا این قول ضعیف است، زیرا در خطبه شقشقیّه که قبلا بیان شد از هر سه خلیفه پیش از خود شکایت کرده است. خلاصه پس از جستجوى سخنان امام و بررسى احوال آن حضرت منظور آن حضرت از این سخن و امثال آن، بر کسى پوشیده نیست، و مى‏ توان ورود این سخن را در مورد شکایت از طلحه و زبیر، هنگامى که با یارانشان به سوى بصره شتافتند، دانست، زیرا در صورتى که آن حضرت از زمامداران پیشین به خلافت سزاوارتر باشد، با آن که آنها در اسلام بر دیگران تقدم داشتند، پس از اشخاصى که در درجه‏اى پایین‏تر از آنها قرار گرفته‏ اند، به طریق اولى براى خلافت سزاوارتر خواهد بود، و این مورد مانند سخنى است که مى‏فرماید: «بار خدایا به فریادم برس از آن شورا که چگونه در باره من شک کردند و مرا با نخستین فرد از آن سه نفر مقایسه کردند و تا آن جا مرا پایین آوردند که با چنین افرادى همسنگ کردند.»

و قالوا: الّا إنّ فى الحقّ…،
امام علیه السلام با تأسّف از زبان حال و افعال آنان خبر مى‏ دهد و الّا آنان با زبان خود چنین حرفها نگفته بودند.

فنظرت…،
شارح بیان مى‏ دارد که قبلا (ظاهرا در شرح خطبه شقشقیه) شرحى از دردهاى حسّى و بریدگى که وسیله تیغ و غیر آن پیدا مى‏ شود ذکر کردیم. و سپس یادآور مى ‏شود که هر کس دو فصل گذشته (قسمتى از خطبه شقشقیه و خطبه ۱۷۱) را مطالعه و دقت کند تفاوت روایتى آنها را با این فصل درک خواهد کرد. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۹۲-۹۵

بازدیدها: ۲۷

خطبه۲۰۷ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۶صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) خطبها بصفین‏

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بِوِلَایَهِ أَمْرِکُمْ- وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ- فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ- وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ- لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَیْهِ- وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ- وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ- لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ- لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لِعَدْلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ- وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ- وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَهَ الثَّوَابِ- تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُهُ

ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً- افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ- فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا- وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً- وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ- .

وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ- حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّهِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّهِ عَلَى الْوَالِی- فَرِیضَهٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ- فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ- فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّهُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاهِ- وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاهُ إِلَّا بِاسْتِقَامَهِ الرَّعِیَّهِ-

فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّهُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ- وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا- عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ- وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ- فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ- وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَهِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ- .

وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا- أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ- اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَهُ- وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ- وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى- وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ- فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ- وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ- فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ- وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ- .

فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِکَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیْهِ- فَلَیْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ- وَ طَالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ- بِبَالِغٍ حَقِیقَهَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَهِ لَهُ- وَ لَکِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ- النَّصِیحَهُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ- وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَهِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ- وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ- وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ- وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ- وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ- بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ

فَأَجَابَهُ ع رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ- بِکَلَامٍ طَوِیلٍ یُکْثِرُ فِیهِ الثَّنَاءَ عَلَیْهِ- وَ یَذْکُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ فَقَالَ ع:

إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِی نَفْسِهِ- وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ- أَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِکَ کُلُّ مَا سِوَاهُ- وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کَانَ کَذَلِکَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَهُ اللَّهِ عَلَیْهِ- وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَیْهِ فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَهُ اللَّهِ عَلَى أَحَدٍ- إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَیْهِ عِظَماً-

وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ- أَنْ یُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ- وَ یُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْکِبْرِ- وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ- وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ کَذَلِکَ- وَ لَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقَالَ ذَلِکَ- لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ- عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَهِ وَ الْکِبْرِیَاءِ-

وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ- فَلَا تُثْنُوا عَلَیَّ بِجَمِیلِ ثَنَاءٍ- لِإِخْرَاجِی نَفْسِی إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَیْکُمْ مِنَ التَّقِیَّهِ- فِی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا- فَلَا تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَهُ- وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَهِ- وَ لَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَهِ وَ لَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی- وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی- فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ- أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ-

فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَهٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ- فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ- وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی- إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی- فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ- یَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا- وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَیْهِ- فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَهِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَهَ بَعْدَ الْعَمَى‏

 

لغات

اذلالها«»: چهره ‏ها و روشهاى آن (معالم دین).
ادغال: تباه کردن.
اسخف: ناتوان و کوچک کرد.
اجحف بهم: ریشه آنها را از بین برد.
اقتحمته: با حمله و از روى دشمنى داخل آن شد.
بادره: خشم گرفتن.

ترجمه

«اما بعد، خداوند سبحان به این دلیل که من سرپرست شمایم براى من بر شما حقى قرار داده و نیز در مقابل براى شما همانند آن، حقى بر گردن من مقرر فرموده است، پس حق در مرحله سخن و تعریف و توصیف، از همه چیز گسترده‏تر است، ولى هنگام عمل دایره‏اى کوچکتر و گستردگى کمترى دارد، هیچ کس را بر دیگرى حقى نیست مگر این که آن، دیگرى را نیز بر او حقى ثابت است.
(حق همیشه دو طرف دارد) اگر قرار بود حق به سود کسى باشد که در برابر، دیگران را بر ذمّه او حقى و مسئولیتى نباشد، ذات اقدس پروردگار بود، نه آفریده‏هاى او، و این ویژگى، به علّت قدرت او بر بندگان و گسترش عدالتش در امورى است که فرمان حق در آنها جریان دارد ولى او، حق خود را بر بندگان و وظیفه آنها را چنین قرار داده است که او را عبادت و اطاعت کنند و در برابر، پاداش آنان را بر خود حقّى قرار داد و این تفضّلى از او بر بندگان است نه به خاطر استحقاق آنان.

از جمله حقوقى که خداوند مقرر فرموده است حق برخى از مردم بر دیگرى است، و این حقوق را آن چنان با یکدیگر متقابل و براى افراد مساوى قرار داده است که هر کدام از آنها دیگرى را در پى دارد، و هیچ قسمت از آن جز با واجب شدن قسمت دیگر ثابت نمى‏ شود.

بزرگترین حق از این حقوق واجب الهى، حقّ والى بر رعیت و حق مردم بر گردن فرمانرواست، و این فریضه‏اى است که خداوند سبحان براى هر یک بر گردن دیگرى واجب فرموده و آن را مایه الفت و باعث شرافت دینشان‏ قرار داده است، پس صلاح امّت تنها در سایه صالح بودن فرمانرواست، و از طرفى فرمانروا صالح نمى ‏شود، مگر این که رعیت صلاح و استقامت یابد،

و هر گاه ملّت حقّ والى و فرمانرواى خود را ادا کند و بر عکس فرمانروا نیز حق رعیت را رعایت کند، حق میان آنها قوت و عزّت یافته و راههاى دیانت مستقیم و نشانه ‏هاى دادگرى معتدل شده و سنتهاى شرعى در راه خود به جریان خواهد افتاد، و آن گاه، زمان، زمان صلح مى ‏شود و در آن موقع براى ادامه حکومت امیدوارى زیاد شده و طمع دشمنان مبدّل به یأس و ناامیدى مى ‏شود.

امّا، وقتى که رعیّت بر والى چیره شود، یا فرمانروا نسبت به مردم استبداد به کار برد، در آن موقع است که اختلاف آراء پیش آید و نشانه‏ هاى ظلم و ستم آشکار شود و دستبرد در برنامه ‏هاى دینى بسیار مى‏ شود، و بزرگراه هاى سنن و آداب مذهبى متروک خواهد ماند، و کارها بر طبق هوا و هوس انجام خواهد یافت، از حقوق بزرگى که تعطیل مى‏ شود و باطلهاى سترگى که رواج مى ‏یابد هیچ کسى را وحشتى نیست.
در چنین وضعى نیکان خوار و بى‏ مقدار و بدان نیرومند و عزیز و کیفرهاى الهى بر بندگان سنگین و بزرگ خواهد شد، بنا بر این هر کدام از شما دیگرى را در اداى این حقوق نصیحت و در انجام دادن آن به خوبى همکارى کنید.
هیچ کس را توانى نیست که طاعتى شایسته خداوند انجام دهد، اگر چه سخت براى بدست آوردن خشنودى پروردگار حرص بورزد و در انجام دادن عبادات کوشش فراوان کند، امّا از حقوق واجب الهى بر بندگان است که به اندازه قدرت و توانایى خود براى برقرارى حق و عدالت، یکدیگر را نصیحت کنند، در جامعه کسى نیست که براى انجام دادن وظیفه خود نیاز به کمک پروردگار نداشته باشد، اگر چه درجه و مقامش در رسیدن به حقّ، بالا و سابقه ‏اش در دین زیاد باشد، و بر عکس هیچ شخصى یافت نمى ‏شود که نتواند کمک به حق کند یا از آن کمک بگیرد، اگر چه مردم او را کوچک شمرده و با دیده حقارت بنگرند.»

پس از بیانات فوق، یکى از یاران آن حضرت از جاى برخاست و باسخنان طولانى که در مدح و ثناى آن بزرگوار ایراد کرد، پاسخ مثبت داد و آمادگى خود را براى شنیدن و عمل به دستورهاى او در تمام اوضاع و احوال ابراز کرد، و سپس امام (ع) به گفتار خود چنین ادامه دادند.

«سزاوار است کسى که حلال الهى در نظر او بزرگ و مقام حق در قلبش با عظمت است به جز حق همه چیز پیش او کوچک باشد، و سزاوارترین کس به این مقام، شخصى است که نعمت خدا بر او افزون است و مشمول لطف و احسان خاصّ حقّ تعالى مى‏ باشد زیرا، هر اندازه نعمت خدا بر کسى زیاد شود حقّ خدا بر گردن او بسیار باشد و وظیفه‏ اش سنگینتر، از بدترین حالات زمامداران در نزد صالحان آن است که گمان برده شود، آنان فخر و مباهات را دوست داشته و کارشان صورت خودستایى به خود گیرد، من از این امر ناراحتم که در گمان شما چنین خطور کند که از تمجید و تعریف زیاد خوشم مى ‏آید، ولى خداى را سپاس که چنین نیستم و اگر هم دوست مى ‏داشتم که مرا تمجید کنند، به دلیل خضوع در برابر عظمت و کبریایى پروردگار، که ویژه اوست، آن را ترک مى‏ کردم، اگر چه برخى از مردم در برابر تلاشها و مجاهدتهایشان ستایش را دوست مى‏ دارند، اما شما مرا با سخنان زیباى خود نستایید، زیرا، من مى‏ خواهم خود را از مسئولیت حقوقى که بر گردنم هست خارج کنم، یعنى حقوقى که خداوند و شما بر من دارید که بطور کامل از انجام دادن آن فراغت نیافته‏ ام، و واجباتى که بجاى نیاورده ‏ام و باید آنها را به مرحله ‏اى اجرا در آورم. بنا بر این آن گونه که با فرمانروایان ستمگر سخن مى‏ گویید با من نگویید و چنان که نزد حکّام خشمگین خود را جمع و جور مى‏ کنید پیش من چنان نباشید و بطور ظاهر سازى و ساختگى با من رفتار نکنید، هرگز گمان نداشته باشید که اگر حقّى به من گفته شود مرا گران مى‏آید و یا بخواهم خود را بزرگ جلوه دهم، زیرا، شخصى که شنیدن حق یا عرضه داشتن عدالت بر او، برایش ناگوار آید، عمل کردن به آن براى او مشکل‏تر است، با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت خواهانه خوددارى نکنید، زیرا، من خود را برتر از آن که اشتباه کنم نمى‏دانم، و در کارها از آن ایمن نیستم مگر آن که خدا مرا حفظ کند، من و شمابندگان مملوک خدائیم که جز او پروردگارى نیست، او چیزى از ما را مالک است، که ما خود، مالک آن نیستیم او ما را از گمراهى که داشتیم نجات داده و به سوى رستگارى و هدایت رهنمون ساخت، و پس از نابینایى و کوردلى به ما بینایى و بصیرت عطا فرمود.»

 

شرح

غرض امام در این فصل آن است که وحدت و اتفاق آنان را براى عمل کردن به دستورهاى خود جلب کند و به این سبب نخست اشاره فرموده است به این که هر کدام از دو طرف بر دیگرى حقى دارند که باید از عهده آن برآیند: حق او بر گردن یارانش همان حق ولایت و سرپرستى است که بر آنان دارد، و حق یاران بر او همان است که رعیّت بر گردن والى و زمامدار خود دارد و لوازم این حقوق متقابل را باید طرفین رعایت کنند.
فالحقّ اوسع… قضائه،
اهمیت حق خود را بر ذمّه اصحابش بیان کرده و آن را اثبات فرموده است، و گویا آنها را به دلیل کم انصافى و رعایت نکردن آن توبیخ و سرزنش کرده است، و منظور حضرت از جمله بالا آن است که مردم وقتى در صدد تعریف و توصیف زبانى براى حق برآیند زمینه آن بسیار گسترده است، چون بر زبان راندن ساده است، ولى هر گاه حاکم بر حق و عادلى میان آنان حاضر شده و عمل کردن به حق را از ایشان بخواهد عرصه بر آنها تنگ مى‏شود زیرا عملا زیر بار حق رفتن و به عدالت رفتار کردن کارى دشوار است، چون لازمه آن ترک بعضى از خواسته‏هاى دل و امور مورد پسند انسان است، در این عبارت از باب استعاره، براى کلمه حق «صفت سعه و ضیق را که از لوازم جا و مکان محسوس است آورده است زیرا حق را به اعتبار این که دامنه توصیف آن زیاد و عمل کردن به آن دشوار است تشبیه به مکانى کرده است که براى بعضى امور وسیع و پهناور است ولى گنجایش امور دیگرى را ندارد.

و لا یجرى لاحد الا جرى علیه،
حضرت با بیان این جمله حق را براى آنان‏تشریح فرموده و نفوس آنها را براى عمل کردن به آن آماده ساخته است، و سپس در جمله: و لا یجرى علیه الاجرى له که سبب سودآورى حق را یادآورى فرموده به دلهاى آنان اطمینان و آرامش داده است.
و بار دیگر با جمله لو کان لأحد أن یجرى… با یک قضیّه شرطیه متصله حق خدا را بر گردن آنان اثبات و تشریح فرموده است.

لقدرته… صروف قضائه،
در این عبارت علّت استدلال فوق و ملازمه میان مقدم و تالى را که در قضیّه شرطیه گذشت، بیان مى ‏دارد و با دو دلیل، اولویّت ذات خداوندى را براى این ویژگى- که تنها علت سودآورى حق متوجه او باشد نه، سبب دیگر آن- اثبات مى ‏فرماید:

۱- خداوند توانایى کامل براى انتقام و گرفتن حق خود دارد.
۲- هیچ شخصى را بر او حقّى نیست، زیرا عدالتش در تمام متصرفاتش جارى و سارى است. پس از این که در جمله بالا اولویت حق تعالى را اثبات فرموده است در جمله بعد: و لکنّه تعالى جعل… علیه با استثنا کردن نقیض تالى، آن را نفى کرده است که توضیح آن چنین است: خداوند براى خود بر گردن بندگان حقّى قرار داده که او را اطاعت کنند تا براى آنان نیز حقّى بر عهده خداوند ثابت شود که عبارت از پاداش عبادت است، و به این طریق ثابت مى‏شود که در مورد خداوند تواناى دادگر، نیز حق یک طرفه نیست، بلکه همان طور که بندگان را بر انجام دادن عبادات موّظف فرموده است، پاداش و جزاى کارهاى آنان را هم وظیفه‏اى بر عهده خود مقرر ساخته است، و با این بیان عمومیّت این مطلب ثابت مى‏ شود که: حق،امرى متقابل است حتى در مورد ذات اقدس حق.

مضاعفه الثواب… اهله،
در این جمله امام امر را بالاتر برده و توجه داده است که آنچه خدا بر عهده خود قرار داده مهمتر از حقّى است که براى خود بر گردن دیگران مقرر فرموده چنان که قرآن مى‏ گوید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ

أَمْثالِها وَ…«»»، علاوه بر آن که این تعیین مسئولیت بر عهده خود بر او واجب نیست ولى از باب تفضّلى است که ذات اقدس او سزاوار آن است و آن خود نیز جزئى از نعمتهاى بى ‏پایان اوست، تا آن که بندگان بیاموزند و با بهترین وجه در ادا کردن حقوق و انجام دادن وظایف واجب خود بکوشند و متخلّق به اخلاق الهى شوند، و این تفضّل خداوند را با افزونى شکر و سپاس او جبران کنند.

اقسام حقوق

ثمّ جعل سبحانه… ببعض،
این جمله از سخنان حضرت همانند مقدمه ‏اى است براى اثبات این که حق او بر گردن مردم امر واجبى از سوى خداوند است، تا آنان را بیشتر وادار به انجام دادن آن کند، و مى ‏فرماید: حقوقى که هر یک از افراد مردم بر دیگرى دارد خود از حقوق خداوند است، زیرا حقّ خدا اطاعت اوست و اداى این حقوق هم اطاعت خداست و حقوق واجب الهى اینهاست:

۱- حق پدر و مادر بر گردن فرزند و عکس آن.
۲- حق هر یک از زن و شوهر بر یکدیگر.
۳- و حق والى و فرمانده بر رعیت و فرمانبر و عکس آن.

فجعلها تتکافأ فى وجوهها،
در دنباله ذکر بعضى از اقسام حقوق تقابل میان حق و مسئولیت را بیان فرموده است که خداوند در مقابل هر حقى وظیفه‏اى براى صاحبش قرار داده است، از باب مثال، حق زمامدار پیروى دستورهاى او، و حق مردم هم عدالت و حسن رفتار اوست، و هر کدام از اینها در برابر دیگرى لازم است.

بزرگترین حق: و اعظم ما افترض اللَّه…،
امام علیه السلام در این فراز از سخنان خود حقوق متقابل والى و رعیت را از بزرگترین حقوق دانسته است، زیرا: اکثر مصالح معاش و معاد انسانها بر محور آن مى‏ چرخد، و سپس با جمله فریضه فرضها اللَّه… على کلّ بر اهمیت و وجوب آن تاکید فرموده است.

ویژگیهاى حقوق متقابل والى و رعیت: فجعلها نظاما… عند العباد،
امام در این قسمت از سخنان خود امورى را که لازمه حقوق متقابل والى بر رعیت و عکس آن است بیان فرموده:

۱- در صورتى که هر یک از دو طرف وظیفه خود را انجام دهند، این حقوق باعث الفت و مهربانیشان مى ‏شود، و ما بارها در گذشته یادآور شده‏ ایم که بزرگترین هدف صاحب شریعت ایجاد الفت و مهربانى است، و هدف از اجتماع مردم براى نماز که شبانه روز پنج مرتبه در مساجد و هفته ‏اى یک بار در روز جمعه و سالى دوبار در دو عید فطر و قربان بر پا مى‏ شود نیز به وجود آوردن پیوند الفت و مهربانى در میان افراد است، و از طرفى عمل کردن به حق و عدالت و گرد آمدن براى پیروى از رهبر و زمامدار عادل، خود از علل و موجبات انس و الفت و دوستى و محبت در راه خداست، و این باعث مى ‏شود که مردم همانند یک تن شوند که به مصالح خودآگاه و به آن عمل مى ‏کند و مفاسد خویش را مى‏ شناسد و از آن دورى مى‏جوید.
۲- دومین فایده و ویژگى حقوق متقابل زمامدار و رعیت آن است که خداوند آن را مایه عزت و سر بلندى دین و مسلمانان قرار داده است، و روشن است که هر گاه اجتماع، سبب الفت و محبت شود، باعث بزرگى و قوّت و مغلوبیت دشمنان و اعزاز و احترام دین نیز خواهد بود، و در این مورد امام (ع) تاکید فراوان دارد که خیر و صلاح رعیت وابسته به خیر و صلاح فرمانرواست، و این امرى است که کلیه عقول آن را مى ‏پذیرند و تمام اندیشه‏ هاى حقیقت جو باآن موافقند، چنان که گویند: «هر گاه فرمانده استقامت و استوارى داشته باشد، رعیت هم در رستگارى و هدایت خواهند بود«»» و شاعرى چنین گوید: «تا وقتى جامعه اهل صلاح و سداد باشند، امور را به فرمانروایان صالح و نیکوکار واگذار خواهند کرد.
ولى اگر از حق رو گردان شوند رهبرى آنان به دست اشخاص بد، و ناشایست خواهد افتاد«».» و نیز بیان فرموده است که صلاح حال فرمانروایان هم وابسته به صلاح حال مردم و پیروى آنها از زمامدارشان است و بر عکس تباهى روزگار آنان نیز بستگى به مخالفتشان با رأى والى دارد، پس موقعى که هر دو طرف حقوق متقابل خود را درست ادا کنند، حق میان ایشان عزّت پیدا خواهد کرد، مخالفى براى آن وجود نخواهد داشت.
۳- فایده سوم حقوق متقابل والى و فرمانروا بر پایى راه و روشهاى دین به وسیله پا فشارى در قوانین دین و عمل به آنهاست.
۴- فایده چهارم: آنجا که شایسته عدل و مقام دادگسترى است آن چنان به عدالت گراید که از جور و ستمگرى نشانى در آن نباشد.
۵- آداب و سنن بدون کمترین انحرافى در جهت و مسیر خود به جریان خواهد افتاد.
۶- در باره فایده ششم امام مى ‏فرماید: زمان، زمان صلاح مى ‏شود، شارح در مقام شرح مى‏ گوید: نسبت دادن صلاح به زمان، از باب مجاز است زیرا صلاح در حقیقت به مردم زمان و نظم و هماهنگى کارهاى دنیوى و اخروى آنان بر مى ‏گردد،و چون زمان ظرف وقوع تمام اینهاست و زمان از عواملى است که صلاح و فساد را مهیّا مى ‏کند آن را گاهى به صلاح و زمانى به فساد متّصف مى‏ کند.
۷- آخرین فایده: امیدوارى براى بقاى آن حکومت زیاد شده و بر عکس، طمع دشمنان و امید آنان به نابودى و فساد حکومت، به یأس و نومیدى مبدّل مى ‏شود.

زیانهاى ناشى از عدم رعایت حقوق متقابل از ناحیه فرمانروا و مردم

فاذا غلبت…،
این فرمایش امام (ع) اشاره به بسیارى از ناگواریهایى است که در صورت مخالفت رعیّت با دستورهاى زمامدار و ظلم و استبداد او نسبت به مردم لازم مى ‏آید، و آنها از این قرارند:

۱- اختلاف آرا و عقاید که از آن به عنوان اختلاف کلمه تعبیر فرموده است، زیرا اختلاف عقیده علت اختلاف در کلمه و باعث پیدایش فرقه‏ هاى گوناگون مى ‏شود.
۲- علامتها و نشانه‏ هاى جور و ستم آشکار مى ‏شود، و این امرى روشن است چون با نبودن اسباب عدل، فقدان عدل و ظهور ظلم و ستمگرى ضرورى است.
۳- فساد و تباهى در دین زیاد مى ‏شود، زیرا نظرات مردم با رأى پیشواى عادل که جمع کننده آراء است هماهنگى ندارد و هر فردى به جانب خواسته خود که تباه کننده دین و مخالف با آن است، مى ‏رود.
۴- راه و روش آداب و سنتها، از جانب زمامدار به واسطه ستمگریهایش، و از ناحیه مردم، به علّت بر هم خوردن نظام فکریشان، متروک خواهد ماند.
۵- کارها بر پایه هوسها و تمایلات نفسانى انجام مى ‏شود و علت آن قبلا گذشت.
۶- تعطیل احکام شرع که در اثر عمل بر طبق هوا و هوس واقع مى ‏شود.
۷- «و کثره علل النفوس»
شارح براى «علل» دو معنى آورده است از این قرار:

الف: فراوانى بیماریهاى اخلاقى و گرفتار شدن به عادتهاى زشت از قبیل: غش در معاملات، بیمارى حسد، دشمنیها، خودپسندیها، کبر، غرور و جز اینها.
ب: مراد از علل نفوس: صورتهاى واقعى عمل به منکرات است، از باب مثال: هر گاه شخصى گناهى را مرتکب مى ‏شود عقیده و اندیشه فاسدى را به وجود آورده است.
۸- از تعطیل شدن حق، هر چند بزرگ و مهم باشد، براى کسى وحشت و ناراحتى پیدا نمى ‏شود، و علت آن عادت کردن مردم به پایمال شدن حقوق و تعطیل احکام الهى است، و در مقابل نیز اگر بزرگترین گناهان و کارهاى باطل صورت گیرد، احساس مسئولیت نمى‏ شود، زیرا همگانى است و مطابق هوسهاى عموم انجام یافته است.
۹- نیکان خوار مى‏ شوند، زیرا حق با تعطیل شدنش خوار شده است و آنها هم که اهل حقّند، خوار مى ‏شوند.
۱۰- بدها پس از آن که در دولت و عزت حق خوار بودند به دلیل آن که اهل باطلند، با عزّت یافتن باطل، عزّت و بها پیدا خواهند کرد.
۱۱- مردم به دلیل خارج شدن از اطاعت و عبادت خداوند، دچار بزرگترین کیفرها و مجازاتها خواهند شد.

امام علیه السلام پس از آن که پى آمدهاى فرمانبردارى و نافرمانى خداوند سبحان را بیان کرده، مردم را توصیه فرموده است که یکدیگر را براى عمل کردن به حق و کمک به آن، سفارش و تشویق کنند.

فلیس احد… من الطاعه له،
در این عبارت امام علیه السلام دستور خود را در باره امر به اطاعت پروردگار تاکید و مبالغه فرموده و چنین بیان مى‏ کند که از میان مردم، کسى که بتواند حق اطاعت الهى را ادا کند بسیار اندک است، اگر چه براى انجام دادن کارهاى عبادى که باعث خشنودى خداوند متعال مى ‏شود، سعى فراوان‏ داشته باشد و کوشش بسیار کند، امّا اکنون که بندگان خدا نمى ‏توانند حق مطلب را ادا کنند، لازم است که به اندازه قدرت و توان خود، از جدّ و جهد و خیر اندیشى و کمک به یکدیگر براى برقرارى حقوق الهى در میان خود کوتاهى نکنند.

و لیس امرو و إن عظمت… حمّله اللَّه تعالى من حقّه…،
معناى این عبارت آن است که آدمى به هر درجه و مقام از عبادت پروردگار برسد باز هم در عبادت و اطاعت نیازمند به کمک و معاونت است، زیرا، از طرفى خداوند متعال تکلیف هر کس را به اندازه طاقت و توانش قرار داده، و از طرفى دیگر قدرت و توانایى در برخى اعمال عبادى مشروط به کمک دیگرى است، بنا بر این هیچکس بى‏نیاز از کمک نیست.

و لا امرؤ و ان صغّرته النفوس…، او یعان علیه.
در این جمله امام (ع) این مطلب را بیان داشته است که سزاوار هیچکس نیست خود را کمتر از آن بداند که در اطاعت از خدا کمک بگیرد، و یا مورد کمک واقع شود، زیرا، اگر چه شخصى را همه مردم کوچک بشمارند، حد اقل مى ‏تواند، به اطاعت خداوند و اداى حق او به مردم کمک کند، هر چند به عنوان قبول کردن و پذیرفتن صدقات باشد، و نیز مردم مى ‏توانند به وسیله او یکدیگر را در اطاعت حق تعالى کمک کنند به این طریق که به او مقامى و موقعیتى اجتماعى بدهند تا دوستى آنها را محکم یا از آنان دفع ضرر کند.
کلمه اقتحام در جمله و اقتحمته العیون که به معناى هجوم آوردن و به عنف داخل شدن مى ‏باشد، در این مورد به عنوان استعاره به کار رفته است، زیرا وقتى جامعه از روى تکبّر کسى را کوچک شمارد و با دیده حقارت به او بنگرد مانند آن است که او را مورد حمله قرار داده و به زور بر او وارد شده است.
و غرض از ایراد این جمله آن است که مردم را وادار کند تا از یکدیگر کمک بگیرند و در امور دینى با هم متّحد باشند، و چنان نباشند که ناتوانان وحاجتمندان بر اثر ضعف و احتیاجشان خوار و بى ‏ارزش شمرده شوند و بر عکس، اغنیاء نسبت به نیازمندان بى‏ اعتنا باشند و نیرومندان بر ضعفا و ناتوانان تکبّر ورزیده و آنها را حقیر شمارند، بلکه همه آنان به سبب اتّحاد همانند یک تن باشند.

پاسخ به کسى که در مدح آن حضرت مبالغه کرد: اما آنچه از سخنان امام در پاسخ شخصى که برخاست و او را بسیار ستود، برمى ‏آید، آن است که مى ‏خواهد او را از زیاده روى در تعریف و ستایشهاى فراوان منع کند، و یا این که بطور کلّى ستودن اشخاص را جلو رویشان اگر چه سزاوار آن باشند، از کارهاى ناپسند و زشت به حساب آورد و علّت آن هم روشن است، زیرا این عمل در بیشتر اشخاص باعث پیدایش خود بزرگ بینى و خود پسندى، در نفس و کردار مى ‏شود.

انّ من حق من عظم… احسانه الیه،
در این جمله حضرت (ع) با یک استدلال منطقى توضیح داده است که: هر کس مورد لطف و احسان و نعمت فراوان الهى واقع شود سزاوار است که غیر از ذات اقدس او، همه چیز در نظرش حقیر و کوچک شمرده شود.
صورت استدلالى که در این سخن امام (ع) مقدّر است قیاسى است مرکب از شکل اول که مقدمات آن چنین است:

مقدمه اول (صغرى): هر کس که مورد لطف و عنایت و احسان و نعمت حق تعالى واقع شود سزاوار است که از همه بیشتر عظمت و احترام الهى دل و جان او را فرا گیرد.
مقدمه دوم (کبرى): و هر کس چنین باشد (از همه بیشتر….) شایسته است که بجز ذات پروردگار همه چیز در نزد او حقیر و کوچک به شمار آید.
شارح، مقدمه اول را جمله: «انّ من حقّ من عظم…» گرفته است، و راجع به مقدمه دوم قیاس مى‏ گوید: از عبارت «لعظم ذلک» استفاده مى ‏شود

یعنى به دلیل عظمت و بزرگى خدا در دل او، لازم است که همه چیز، جز حق تعالى در نظر او کوچک و حقیر باشد، آنچه در این استدلال منطقى بیان شده گر چه قاعده کلى و مطلب عمومى است ولى در حقیقت مراد، خود حضرت است، زیرا بزرگترین نعمت خداوند، در دنیا خلافت مسلمین و در آخرت هم کمالات معنوى است که همه آنها، ویژه وجود خود اوست، بنا بر این او خود سزاوارترین مردم است که جلال الهى و عظمت ربّانى قلب و روح او را فرا گرفته باشد و به آن سبب همه چیز جز خداوند در نظرش بى‏ارزش و حقیر نماید.

و من اسخف حالات الولاه… و الکبریاء،
امام (ع) در این قسمت از سخنان خود به منظور تکمیل مطلب فوق، گویا مى‏ خواهد چنین بیان کند: کسى که باید همه چیز بجز ذات پروردگار در نظرش بى ‏مقدار باشد، سزاوار نیست که بر خود ببالد و فخر و مباهات را دوست بدارد، و خود را بزرگ بداند و یا حتى چنین گمانى در باره او بشود، زیرا این دو صفت ویژه خداوند است و هیچ کس در خور آن نیست، و نیز نباید چنان باشد که او را مانند جبّاران مورد خطاب قرار دهند و همچون ستمگران احترام کنند، و قد کرهت… در این جمله تصریح فرموده است که مراد از شخص مورد ذکر، خود آن حضرت است.

و لو کنت احبّ ان یقال فى ذلک،
این سخن که امام مقام خود را پایین آورده و امر معمولى را که در اغلب اشخاص وجود دارد براى خود پذیرفته ولى سپس به دلیل دیگرى خود را تبرئه مى‏ فرماید، به این بیان که: اگر به فرض هم تحت تأثیر لذّت‏جویى واقع شده و آن را دوست داشته ‏ام، امّا به علّت این که خود را کوچکتر از آن مى ‏دانم که متّصف به عظمت و کبریایى شوم که ویژه ذات حق تعالى است، آن را ترک گفته و دوستى آن را از دلم بیرون کرده ‏ام، و در این فرمایش امام علیه السلام به موضوع دیگرى نیز اشاره فرموده است که: زیاده‏ روى در ستایش شخص باعث پیدایش تکبر مى ‏شود و به این سبب امام آن را دوست نمى ‏دارد و ترک کرده است.

و ربّما استحلى الناس الثناء بعد البلاء،
در این عبارت حضرت (ع) کسى را که برخاست و زیاد او را ستود، در عملش معذور دانسته و گوئى چنین مى ‏فرماید: اى ستایشگر تو در کار خود معذورى چون مى‏ بینى که همیشه براى خدا مى‏ کوشم و جهاد مى ‏کنم و هم دیگران را بر آن بسیار تشویق مى‏ کنم و عادت مردم است که هر گاه جمعى در جهاد و یا دیگر عبادات و اعمال نیک، به خوبى از عهده برآیند، ستایش را در باره آنان حق و بجا مى‏ دانند.

فلا تثنوا علىّ بجمیل ثناء… من امضائها،
پس از آن که در جمله قبل مرد ثناگو را، به علت این که دل آزرده نشود، معذور دانست، در این عبارت تکلیف را روشن کرده و اصل مقصود را بیان فرموده است که: درست است که معمول چنین و لیکن مرا از این قاعده مستثنا کنید و اگر چه مى‏ بینید که بسیار در راه حق مى ‏کوشم مرا ثنا نگویید و ستایش نکنید. چرا که من در حقیقت وظیفه خود را در برابر خدا و شما مردم که بر گردنم باقى است و تاکنون از عهده آن بر نیامده ‏ام، انجام مى ‏دهم. وظیفه الهى من عبارت است از سپاس نعمتهاى او و بجا آوردن کارهاى واجب، و وظیفه مردمى من راهنمایى و هدایت شما به سوى حقیقت و بهترین راه و عمل بر طبق آن است.

توضیح مترجم: (این معنى که گذشت بر تقدیرى است که عبارت متن من التقیّه باشد چنان که در نسخه شرح ابن ابى الحدید، و خویى و فیض الاسلام چنین است) ولى بر طبق نسخه‏اى که از خط مرحوم سید رضى نقل شده که متن این نسخه نیز چنین است معناى آن چنین مى ‏شود: اگر در عبادت خدا مى‏ کوشم و براى راهنمایى شما جدیت دارم فقط به علت توجّه به خدا و حقانیّت ذات بارى تعالى است و موقعى که چنین باشد چگونه در مقابل عبادات و اعمال خوداستحقاق ستایش و تمجید داشته باشم. این طرز بیان امام حاکى از کمال تواضع اوست و درسى است که تا چه حدّ باید انسان در پیشگاه حق تعالى اخلاص داشته باشد و دل را از دوستى باطل و میل به آن باز دارد و نیز از خصوصیات آن حضرت است که خدا را فقط براى خدا عبادت مى‏ کرد و توجّهى به غیر نداشت، نه ترسى از غیر او داشت و نه طمعى.

فلا تکلّمونى… بعدل،
در این عبارت، حضرت به منظور راهنمایى و ارشاد یاران خود که چگونه رفتارى با او داشته باشند، از چند چیز آنها را باز داشته است:

۱- چنان که معمولا با ستمگران سخن مى‏ گویند- مثلا آنها را زیاد تمجید مى ‏کنند- با او چنین سخن نگویند، زیرا این عمل در نفس شخص مورد ستایش ایجاد غرور و تکبّر مى‏ کند و نیز چون او جبّار و ستمگر نیست این کار، توصیف از چیزى در غیر مورد و محلّ خود مى ‏باشد.
۲- محافظه کاریهایى که معمولا نزد بعضى از پادشاهان و زمامداران خشمگین و زود رنج به عمل مى ‏آید- مثلا از ترس یا احترام در پیش آنان با هم شوخى نمى‏ کنند یا از حرف زدن خوددارى مى‏ کنند و یا با آنها مشورت انجام نمى‏ دهند و حتى به این سبب ایشان را از برخى امور آگاه نمى ‏سازند و جلو روى آنها ایستاده باقى مى ‏مانند و نمى ‏نشینند- نزد او به عمل نیاورند، چرا که این ملاحظه کاریها بسیارى از مصالح امور را از بین مى ‏برد و موجب آن مى ‏شود که نفس، شیفته فخر و مباهات و کبر و خود بزرگ بینى شود، و نیز این کار مانند مورد قبلى وضع شیئى در غیر ما وضع له است.
۳- با او در گفتار و رفتار، ظاهر سازى و دورویى نداشته باشند، زیرا این کار، سبب تباهى دین و دنیا خواهد بود.
۴- اگر چه تحمل حق تلخ است ولى او تذکر مى ‏دهد که مبادا تصورکنند که شاید از حقیقت گویى خوشش نمى ‏آید و در مقابل حرف حق ناراحت مى ‏شود. امام (ع) لفظ «مرار» (تلخى) را براى سختى و دشوارى حق استعاره فرموده است، چون عدالت او و آنچه لازمه عدل است که قبول حق به هر صورت باشد راهنمایى مى ‏کند که این گمان را به او نبرند که او بزرگى خودش را طالب است، و دلیلش آن است که امام (ع) به غیر خودش که شایسته عظمت و ستایش است یعنى خداوند، شناخت کامل دارد.
یک اصطلاح منطقى و استدلال قیاسى: فانه من استثقل… اثقل. در این جمله امام (ع) به منظور تأیید بر حقیقت پذیرى خود که در سخن قبل بیان فرمود، با یک استدلال قیاسى که مى‏توان آن را به صورت شکل دوم«» از اشکال چهارگانه منطقى در آورد، احتجاج فرموده است، که به این طریق بیان مى‏شود: مقدمه اول: هر کس از شنیدن حرف حق و توصیف عدالت نگران و ناراحت شود، عمل بر طبق آن دو، بر او گرانتر و دشوارتر خواهد بود.
مقدمه دوم: امّا براى من عمل کردن به حق و عدالت هیچ گونه سختى و دشوارى ندارد، و این خود کاملا از رفتار او که بدون هیچ رنجشى با تمام وجود در خدمت حق و اجراى عدالت بود معلوم مى‏شود.
پس از بیان مقدمات نتیجه استدلال چنین است: که حرفهاى حق دیگران و درخواست اجراى عدل و داد براى او گران و دشوار نیست.
۵- مطلب پنجمى که حضرت یاران خود را از آن منع فرموده آن است که از حقیقت گویى و همفکرى و مشورت با او، در بیان و اجراى عدل و داد، خوددارى‏ نکنند، زیرا چنین ملاحظه کاریهایى مایه بروز باطل و فساد در جامعه خواهد شد.

فانّى لست…. منّى،
حضرت در این عبارت که تواضع فرموده و خود را جایز الخطا و نیازمند به کمک پروردگار دانسته یارانش را بیش از پیش به همراهى و نزدیک شدن به خود وادار کرده است.

الّا ان یکفى اللَّه من نفسى،
منظور از «نفسى» آن خصوصیّت نفسانى است که آدمى را به کارهاى زشت و بد، وا مى ‏دارد و امام از خدا مى ‏خواهد که او را از شرّ آن حفظ فرماید زیرا او را براى این امر از خود نیرومندتر مى ‏داند، و در این گفتار، عصمت و پاکى خود را در مقابل گناهان، از ناحیه پروردگار متعال مى ‏بیند.

فانّما انا و أنتم…،
در این عبارت تمام یاران را توجه مى‏دهد که باید همه ما در مقابل فرمان او تسلیم و در پیشگاه عظمت او کمال ذلّت را داشته باشیم، زیرا به دلیل این که تمام نفوس و خواسته‏ها و خاطره‏ هاى آن از طرف اوست و او مبدأ و سرچشمه فیضها و استعدادهاست، لذا او مالک تمام آنها مى ‏باشد.  

آخرین سخن امام (ع) در این خطبه: و اخرجنا ممّا کنّا فیه،
خدا ما را از آن بیرون برده است، یعنى از گمراهى دوران جاهلیت پیش از اسلام و دورى از درک حقیقت و نیافتن راهى که درست و صحیح بوده است، معناى راه یافتن به سوى خرا و آگاهى در امور دنیوى، و این ویژگى تنها با بعثت پیامبر اکرم اسلام و پیشرفت نبوّت او برقار شد توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۹۲-۷۳

بازدیدها: ۲۵

خطبه۲۰۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۵صبحی صالح)

و من دعاء له ( علیه‏السلام ) کان یدعو به کثیرا

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُصْبِحْ بِی مَیِّتاً وَ لَا سَقِیماً- وَ لَا مَضْرُوباً عَلَى عُرُوقِی بِسُوءٍ- وَ لَا مَأْخُوذاً بِأَسْوَإِ عَمَلِی وَ لَا مَقْطُوعاً دَابِرِی- وَ لَا مُرْتَدّاً عَنْ دِینِی وَ لَا مُنْکِراً لِرَبِّی- وَ لَا مُسْتَوْحِشاً مِنْ إِیمَانِی وَ لَا مُلْتَبِساً عَقْلِی- وَ لَا مُعَذَّباً بِعَذَابِ الْأُمَمِ مِنْ قَبْلِی- أَصْبَحْتُ عَبْداً مَمْلُوکاً ظَالِماً لِنَفْسِی- لَکَ الْحُجَّهُ عَلَیَّ وَ لَا حُجَّهَ لِی- وَ لَا أَسْتَطِیعُ أَنْ آخُذَ إِلَّا مَا أَعْطَیْتَنِی- وَ لَا أَتَّقِیَ إِلَّا مَا وَقَیْتَنِی- اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَقِرَ فِی غِنَاکَ- أَوْ أَضِلَّ فِی هُدَاکَ أَوْ أُضَامَ فِی سُلْطَانِکَ- أَوْ أُضْطَهَدَ وَ الْأَمْرُ لَکَ- اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی أَوَّلَ کَرِیمَهٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کَرَائِمِی- وَ أَوَّلَ وَدِیعَهٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِنْدِی- اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِکَ أَنْ نَذْهَبَ عَنْ قَوْلِکَ- أَوْ أَنْ نُفْتَتَنَ عَنْ دِینِکَ- أَوْ تَتَابَعَ بِنَا أَهْوَاؤُنَا دُونَ الْهُدَى الَّذِی جَاءَ مِنْ عِنْدِکَ

لغات

دابر: فرزند و نسل انسان، و نیز به معناى کمر و پشت آمده است.
التباس: آمیختگى.
اضطهد: مورد ستم واقع شد.
تتابع: هجوم آوردن به کار ناشایست و خود در آن افکندن.

ترجمه

«ستایش خداى را که مرا مرده و بیمار، داخل صبح نگردانید، و مرا به بیماریهاى بد منظرى دچار نکرده، و به کیفر بدترین کرداره ایم نرسانده و مقطوع النسل قرار نداد، و مرا در عقیده دینى متزلزل و منکر خدا و وحشت زده از ایمان نساخت، عقل مرا با جنون درهم نیامیخت و مرا به کیفر امّتهاى پیشین مبتلا نکرد.
داخل صبح شدم در حالى که بنده ‏اى مملوک و بر خویشتن ستمکارم (خدایا) تو حجت را بر من تمام کردى و مرا عذر و بهانه‏ اى نیست، قوت دریافت هیچ گونه سودى ندارم، مگر تو آن را به من ببخشى، و از هیچ زیانى خود را نمى‏ توانم دور کنم، مگر تو مرا از آن نگاهدارى.

بار پروردگارا به تو پناه مى‏برم از این که با توجه به بى‏نیازى تو نیازمند و با هدایت تو گمراه شوم و در سایه حکومتت بر من ستم شود و با این که فرمان تراست مقهور و مغلوب شوم.
پروردگارا نخستین عضو گرانبها از اعضایم را که از من مى‏گیرى جانم قرار بده و همان را اولین ودیعه از ودایع نعم خود گردان که نزد من دارى و به سوى خود باز مى‏ گردانى.
بار خدایا به تو پناه مى‏بریم از این که از گفتارت روى برتابیم، یا به کناره‏ گیرى از آیینت فریفته شویم، و یا این که هوسهاى سرکش دل- نه هدایت تو- بر ما چیره شود.»

شرح

امام (ع) در اوایل این خطبه با توجه به انواع نعمتهاى الهى که بدانها اقرار دارد خداى را ستایش کرده و ده نوع از آنها را بر شمرده است:

۱- نعمت حیات و زندگى.
۲- سلامت و تندرستى از بیماریهاى معمولى.
۳- دورى از بیماریهاى نفرت‏ آمیزى که احیانا باعث زشتى منظر مى ‏شود، از قبیل جذام و برص و…

۴- او را به کیفر بدترین گناهان دچار نفرموده است (چون او را معصوم از هر گناه و خطا قرار داده است.) ۵- او را مقطوع النسل و ابتر، و بى ‏فرزند قرار نداده است، و در معناى و لا مقطوعا دابرى، احتمال دیگرى نیز هست: که منظور از کلمه «دابر» پشت و کمر و منظور از «قطع» هدف بلاهاى کمرشکن و توان فرسا واقع شدن باشد، یعنى حمد خدا را که کمر مرا به سبب گرفتاریهاى توان فرسا خم نکرد و پشت مرا درهم نشکست.
۶- از مرتدّان در دین و اهل شبهه نیست.
۷- بى ‏عقیده و منکر خدا نیست.
۸- چنان نیست که به علت بد بینى نسبت به دین و یا سنگین شمردن ایمان از آن وحشت داشته باشد.
۹- و او را مبتلا به اختلال حواس و عقل او را مشوب و مخلوط به دیوانگى نفرموده است.
۱۰- مانند امّتهاى پیشین به توسط صاعقه‏ ها و فرو رفتن در زمین و جز آنها کیفر و مجازات نگردیده است.
پس از حمد خداوند در مقابل نعمتهایش، خود را حقیر شمرده و اقرار به صفاتى کرده است که لازمه آن طلب رحمت و عفو از پروردگار است، و پنج قسم از آنها را ذکر مى ‏کند:

۱- خود را مملوک و بنده ‏اى مى ‏داند که در قبضه مالکیت خداوند است.
۲- ظالم به نفس است و بر خود ستم مى ‏کند.
۳- اعتراف مى‏ کند که خدا بر او حق اعتراض دارد ولى او را هیچگونه عذر و بهانه ‏اى در تقصیرات نیست زیرا حجت از طرف‏ حق تعالى تمام است.
۴- هیچ سودى نمى‏تواند بدست آورد مگر خداوند او را بهره‏اى دهد و وسیله آن را برایش فراهم کند.
۵- بالاخره خویشتن را از هیچ زیانى نمى ‏تواند نگاه دارد جز این که خداوند او را از آن زیانها نگاه دارد.

امام (ع) پس از اقرار بر این همه ناتوانى از درگاه خداوند متعال درخواست عفو و بخشندگى کرده در جملات بعد، از چند چیز به او پناه مى‏برد:

الف: با داشتن خدایى غنّى بالذات و بى ‏نیاز مطلق، محتاج و نیازمند به دیگران باشد.
ب: با آن که هدایت واقعى و خلل ناپذیر خداوند سر تا سر عالم هستى را فرا گرفته، به ضلالت افتد و راه به جایى نبرد.
ج: در حکومت خداوند، و سلطنت او که همه جا ظاهر است، مورد ظلم و ستم واقع شود.
د: و نیز از این که مغلوب شود با آن که فرمان حق بر همه چیز غالب است.
در قسمتى از این خطبه دعا کرده و از خدا خواسته است که روح و جان او را نخستین کریمه‏اى قرار دهد که از او به وسیله مرگ خواهد گرفت، و منظور از کرایم، قواى نفسانى و حواس جسمانى و اعضاى بدنى اوست (چشم، گوش، زبان، دل، دست و پا، و غیره).
با چنین دعایى از خداوند مى‏ خواهد که تا هنگام وفات نیروهاى روحانى و جسمانى او را سالم نگه داشته و به او توفیق بهره‏ مندى از آنها را عنایت فرماید، و پیش از این که قوا و اعضاى او از کار بیفتند، روحش از او گرفته‏ شود«» [تا نیمه مرده و نیمه زنده نباشد فیض الاسلام‏] نظیر این دعا از حضرت پیامبر (ص) نیز نقل شده است: «خدایا مرا از گوش و چشم بهره کامل عنایت کن، و آن دو را وارثان من قرار ده«».» یعنى تا هنگام مرگ و پرواز روح از بدنم آنها را سالم بدار.
امام (ع) لفظ ودیعه را بدین دلیل براى روح استعاره فرموده است که باید امانت را به صاحبش برگرداند، روح و نفس انسانى نیز باید به جانب پروردگار برگردانده شود.

در قسمتهاى پایانى خطبه، از این که مبادا به واسطه وساوس درونى نفس امّاره و یا راهزنان بیرونى و شیطان صفتان انسى از فرمان سرپیچى کند به خدا پناه برده است، سید رضى «یفتتن» را مبنى بر فاعل ذکر کرده، بنا بر این که فتنه از نفس اماره ناشى شود و مبنى بر مفعول نیز نقل شده تا مستعار منه آن فتنه از سوى غیر باشد و نیز از وارد شدن در ورطه هلاکت هواهاى نفسانى و درّه شقاوت و بدبختى و منحرف شدن از راه هدایتى که کتابهاى آسمانى از طرف خدا ارائه داده‏اند پناه به پروردگار متعال برده است. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۷۳-۶۸

بازدیدها: ۱۷

خطبه۲۰۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۳صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏السلام ) فی تمجید اللّه و تعظیمه‏

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ عَنْ شَبَهِ الْمَخْلُوقِینَ- الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِینَ- الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِیرِهِ لِلنَّاظِرِینَ- وَ الْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِکْرِ الْمُتَوَهِّمِینَ- الْعَالِمِ بِلَا اکْتِسَابٍ وَ لَا ازْدِیَادٍ- وَ لَا

عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ- الْمُقَدِّرِ لِجَمِیعِ الْأُمُورِ بِلَا رَوِیَّهٍ وَ لَا ضَمِیرٍ- الَّذِی لَا تَغْشَاهُ الظُّلَمُ وَ لَا یَسْتَضِی‏ءُ بِالْأَنْوَارِ- وَ لَا یَرْهَقُهُ لَیْلٌ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ نَهَارٌ- لَیْسَ إِدْرَاکُهُ بِالْإِبْصَارِ وَ لَا عِلْمُهُ بِالْإِخْبَارِ

و منها فی ذکر النبی ( صلى‏ الله ‏علیه‏ وآله‏ وسلم )

أَرْسَلَهُ بِالضِّیَاءِ وَ قَدَّمَهُ فِی الِاصْطِفَاءِ فَرَتَقَ بِهِ الْمَفَاتِقَ وَ سَاوَرَ بِهِ الْمُغَالِبَ وَ ذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَهَ وَ سَهَّلَ بِهِ الْحُزُونَهَ حَتَّى سَرَّحَ الضَّلَالَ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمَالٍ

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است:

قسمت اوّل خطبه 

«ستایش خدایى را سزاست که از همانندى آفریدگان برتر و از آنچه که وصف کنندگان گویند والاتر است، با آفرینشهاى شگفت‏انگیز خود در چشم نظاره کنندگان ظاهر و

آشکار است، به سبب شکوه و ارجمندیش از اندیشه توهم کنندگان پنهان است، دانایى است که دانش او اکتسابى نیست و بر آن افزوده نشود و از کسى فرا نگرفته

است، همه چیز را بدون احتیاج به فکر و اندیشیدن، به اندازه‏اش مقرر فرموده است، ذات اقدسى که تاریکیها او را فرا نمى‏گیرد، و از روشنیها کسب نور نمى‏کند، شب او را در

بر نمى‏گیرد و روز بر او نمى‏گذرد، دریافت او با چشم ظاهر و آگاهى او با شنیدن اخبار نیست.»

 

شرح

امام (ع) در این قسمت از عبارات خداوند متعال را به تعدادى از صفات ثبوتیه و سلبیه ستوده است:

۱- ذات اقدس او برتر از آن است که همانند مخلوقات باشد.

۲- بر آنچه وصف کنندگان بگویند غالب است و هیچ وصفى قدرت احاطه به او را ندارد و هیچ صفتى را از دست نمى‏دهد به گونه‏اى که بر آن توانایى نداشته باشد و ما بارها به این مطلب اشاره کرده‏ ایم.

۳- براى کسانى که با چشم ظاهر و دیده دل به جهان آفرینش مى‏نگرند شگفتیهاى تدبیر حق آشکار است.

۴- به سبب ارجمندى و شکوه ذاتش از اندیشه خیال پردازان پنهان است. توضیح این دو صفت قبلا گذشت. «بجلال عزّته» مقصود از این جمله این است که خداوند منزّه از راه یافتن اندیشه به کنه ذات او است و این پنهان بودن، به لحاظ حقارت و کوچکى او نیست بلکه عزّت مقام و شکوه ذات او باعث این امر شده است، تعبیر به «فکر المتوهّمین» به این منظور است که روح انسان در موقع دریافت امور مجرّد از ماده، ناگزیر است که با انگیزه قوه واهمه از خیال خود کمک بگیرد، یعنى آنها را تشبیه به امور مادّى کرده تنزّل دهد و به صورتهاى خیالى در آورد، زیرا و هم انسان تنها چیزهایى را درک مى‏کند که مربوط به امور حسى باشد یا چنان تصور شود. بنا بر این آنچه را که انسان در این جهان تصوّر مى‏کند چه ذات یا صفات حق تعالى و یا غیر آن باشد ناگزیر باید همراه با صورت خیالى یا وابسته به آن باشد، در حالى که پروردگار متعال با توجه به عظمت و جلالش از این تصور خیالى منزّه و بدور است و از این لحاظ بطون و کمون دارد (یعنى مخفى و پنهان است).

۵- دانایى او مسبوق به جهل نیست تا نیازمند به کسب علم باشد، و کمبود علمى ندارد که احتیاج به افزودن داشته باشد یا استفاده از غیر کند چنان که‏ دانش آفریدگان بدین منوال است.

۶- المقدّر لجمیع الامور،
یعنى تمام کارها را بر طبق خواسته خود و به اندازه معیّن به وجود آورده، و در این کار از اندیشه و تدبیر منزّه بوده است.

۷- خداوند، کسى است که تاریکها او را نمى‏پوشاند و از روشنائیهاى جهان، نور نمى‏گیرد، زیرا که از جسم بودن و عوارض آن که امور مادى مى‏باشد، بدور است.

۸- ولایر هقه…،
شب او را در نمى‏یابد و روز بر او نمى‏گذرد، زیرا خداوند منزّه از آن است که زمان بر او احاطه پیدا کند.

۹- خداوند اشیاء را با دیدگان دریافت نمى‏کند چون ذات مقدّسش در دریافت حقایق نیاز به ابزار ندارد.

۱۰- آگاهى خداوند نشأت گرفته از اخبار و گزارشها نیست چنان که بیشتر دانشهاى ما چنین است، چون حق تعالى از داشتن ابزار شنوایى ظاهرى مبرّاست. و توفیق از خداوند است.

قسمت دوم خطبه که در باره برترى مقام پیامبر اکرم بیان فرموده است:

لغات

مساوره: حمله بردن

سرّح: جدا ساخت

ترجمه

«خداوند پیامبر را با نورى پر از روشنایى فرستاد، و او را در برگزیدن مقدم داشت، پس پراکندگیها و گسستگیها را به وسیله او جمع کرد و پیوند داد، و زورمندان را به توسط او

مورد هجوم قرار داد، و دشواریها را به وجود او آسان فرمود و ناهمواریها را به دست وى هموار کرد، تا آنجا که گمراهى را از راست و چپ دور کرد.»

 

شرح

 

در این مورد امام (ع) به برخى از فواید وجودى و فضایل و برتریهاى مقام پیامبر اکرم اشاره فرموده است:

۱- بعثت آن حضرت همراه با نور افشانى بود، و لفظ ضیاء کنایه از انوار اسلام است که به راه خدا راهنمایى مى‏ کند.

۲- خداوند او را بر همه پیامبران در فضیلت مقدم داشت، اگر چه همه انبیاء برگزیدگان او هستند.

۳- به وسیله او خداوند پراکندگیها را به همدیگر پیوند داد.
منظور از پراکندگیها، اختلافات و نابسامانیهاى دوره جهالت، پیش از پیامبر اکرم است و مراد از جمع‏آورى آنها منظّم و مرتب کردن مصالح امور آنها به واسطه دین اسلام و توحید است.

۴- با فرستادن آن حضرت، خداى عزّ و جل، زورگوى چیره را مورد حمله و هجوم قرار داد.
در این مورد که امام علیه السلام خدا را فاعل فعل ساور قرار داده، از باب مجاز است، زیرا، او پیامبر را به دینى مبعوث فرموده است که با آن بر زورمندان مشرک و غیر آن هجوم کرد.

۵- سر سختیها و دشواریها را به وسیله او زبون و رام کرد، مراد گردنکشان دوره جاهلیت و دشمنان دین خداست.

۶- خداوند متعال به وسیله پیامبر، تمام ناهمواریها را هموار کرد، منظور ناهمواریهایى است که در طریق حق وجود داشت، که پروردگار آن چنان او را راهنمایى فرمود تا توانست گمراهى و جهل را از راست و چپ دلها بزداید، و در ضمن عبارت راست و چپ اشاره به دور کردن دو صفت افراط و تفریط مى‏باشد که گاهى بر بعضى نفوس غلبه مى‏کند، چنان که بارى که بر پشت حیوان گذارده مى‏شود سعى مى‏شود که مبادا دو طرف آن نامیزان باشد، و این تعبیر امام (ع) از لطیفترین استعاره‏ها و بلیغترین آنهاست. توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ ى ۵۸-۵۳

بازدیدها: ۵۷

خطبه۲۰۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۲صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) کان یستنهض بها أصحابه إلى جهاد أهل الشام فی زمانه‏

اللَّهُمَّ أَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِکَ- سَمِعَ مَقَالَتَنَا الْعَادِلَهَ غَیْرَ الْجَائِرَهِ- وَ الْمُصْلِحَهَ فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا غَیْرَ الْمُفْسِدَهِ- فَأَبَى بَعْدَ سَمْعِهِ لَهَا إِلَّا النُّکُوصَ عَنْ نُصْرَتِکَ- وَ

الْإِبْطَاءَ عَنْ إِعْزَازِ دِینِکَ- فَإِنَّا نَسْتَشْهِدُکَ عَلَیْهِ یَا أَکْبَرَ الشَّاهِدِینَ شَهَادَهً- وَ نَسْتَشْهِدُ عَلَیْهِ جَمِیعَ مَا أَسْکَنْتَهُ أَرْضَکَ وَ سمَاوَاتِکَ- ثُمَّ أَنْتَ بَعْدُ الْمُغْنِی عَنْ

نَصْرِهِ- وَ الْآخِذُ لَهُ بِذَنْبِهِ

لغت

نکوص: عقب نشینى کردن.

ترجمه

 از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است:

«بار پروردگارا هر بنده از بندگانت که گفتار عادلانه ‏اى دور از ستمگرى و اصلاح طلبانه بدون مفسده ما را در امر دین و دنیا بشنود ولى پس از شنیدن

از قبول آن خوددارى کند کارش جز خوددارى از یارى تو و کندى و سهل‏انگارى از بزرگداشت دین تو، چیزى دیگر نیست، ما تو را، در برابر او به شهادت

مى‏ گیریم اى بزرگترین شاهدان، و نیز تمام آنان را که در آسمانها و زمینت اسکان داده‏ اى، به گواهى بر ضد او فرا مى‏ خوانیم، آن گاه، تو ما را از یارى

او بى ‏نیاز کننده ‏اى و او را به گناهش مؤاخذه خواهى کرد.»

شرح

این فصل از سخنان امام جزئى از خطبه ‏اى است که در آن یاران خود را به‏جنگ با اهل شام وادار مى‏ کرد، و این قسمت را هنگامى بیان فرمود که عدّه بیشترى از پیروانش دست از یارى او برداشته بودند.

حضرت، در این عبادتها، خدا و فرشتگان و بندگانش را بر کسى که سخنان عدالت خواهانه او را شنیده و سپس، از آن اعراض کرده و از یارى دین خدا خوددارى کرده، به شهادت و گواهى گرفته است، امام (ع) با سخنانش که راهنماى آنها و اصلاح کننده امور دین و دنیاى آنان بود ایشان را به جهاد با دشمنان دین دعوت مى‏ کرد، ولى پاسخ آنها جز سر باز زدن از جنگ و نافرمانى از دستورات آن حضرت چیز دیگرى نبود، لذا در این سخنان خداى را به گواهى مى‏ گیرد تا به این وسیله یاران خود را به جنگ تشویق کند و از تاخیر در آن باز دارد، به این گونه، احساسات آنان تحریک مى‏ شود و در برابر فرمان او سر فرود مى ‏آورند و او را اطاعت مى‏ کنند، و نیز آن جا که گفتار خود را به عدالت و اصلاح توصیف مى‏ فرماید، توجه شنوندگان را به آن جلب مى ‏کند.

در فرمایش امام (ع): ثم انت بعده… خدایا تو که بر حال او گواهى ما را از یارى و کمک او بى ‏نیاز مى‏ کنى، هشدارى به عظمت سلطه خداوندى و کوچک شمردن روحیه کسانى است که از یارى دین سرپیچى مى ‏کنند، سرانجام در آخر خطبه عقوبت و کیفر الهى را تذکر داده و اشاره به آن فرموده است که: سستى کردن از نصرت دین خدا گناه بزرگى است که انسان مورد مؤاخذه و عذاب قرار مى ‏گیرد. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۳-۵۱

بازدیدها: ۷۶

خطبه۲۰۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۱صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی عجیب صنعه الکون‏

وَ کَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ- وَ بَدِیعِ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ- أَنْ جَعَلَ مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ- الْمُتَرَاکِمِ الْمُتَقَاصِفِ یَبَساً جَامِداً- ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أَطْبَاقاً- فَفَتَقَهَا سَبْعَ

سَمَاوَاتٍ بَعْدَ ارْتِتَاقِهَا فَاسْتَمْسَکَتْ بِأَمْرِهِ- وَ قَامَتْ عَلَى حَدِّهِ وَ أَرْسَى أَرْضاً یَحْمِلُهَا الْأَخْضَرُ الْمُثْعَنْجِرُ- وَ الْقَمْقَامُ الْمُسَخَّرُ- قَدْ ذَلَّ لِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِهَیْبَتِهِ- وَ

وَقَفَ الْجَارِی مِنْهُ لِخَشْیَتِهِ- وَ جَبَلَ جَلَامِیدَهَا وَ نُشُوزَ مُتُونِهَا وَ أَطْوَادِهَا- فَأَرْسَاهَا فِی مَرَاسِیهَا- وَ أَلْزَمَهَا قَرَارَتَهَا- فَمَضَتْ رُءُوسُهَا فِی الْهَوَاءِ- وَ رَسَتْ

أُصُولُهَا فِی الْمَاءِ- فَأَنْهَدَ جِبَالَهَا عَنْ سُهُولِهَا- وَ أَسَاخَ قَوَاعِدَهَا فِی مُتُونِ أَقْطَارِهَا وَ مَوَاضِعِ أَنْصَابِهَا- فَأَشْهَقَ قِلَالَهَا وَ أَطَالَ أَنْشَازَهَا- وَ جَعَلَهَا لِلْأَرْضِ عِمَاداً

وَ أَرَّزَهَا فِیهَا أَوْتَاداً- فَسَکَنَتْ عَلَى حَرَکَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِیخَ بِحِمْلِهَا أَوْ تَزُولَ عَنْ مَوَاضِعِهَا- فَسُبْحَانَ مَنْ أَمْسَکَهَا بَعْدَ مَوَجَانِ مِیَاهِهَا- وَ أَجْمَدَهَا

بَعْدَ رُطُوبَهِ أَکْنَافِهَا- فَجَعَلَهَا لِخَلْقِهِ مِهَاداً- وَ بَسَطَهَا لَهُمْ فِرَاشاً- فَوْقَ بَحْرٍ لُجِّیٍّ رَاکِدٍ لَا یَجْرِی وَ قَائِمٍ لَا یَسْرِی- تُکَرْکِرُهُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ- وَ تَمْخُضُهُ الْغَمَامُ

الذَّوَارِفُ- إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشى‏

لغات

تعاصف: برهم خوردن امواج و شکسته شدن آنهاست.

مثعنجر: دریاى روان و پر آب.

قمقام: دریا، چون محلّ اجتماع و گرد آمدن آب است به این اسم نامیده شده است.

جبل: آفرید، خلق کرد.

جلامیدها: سنگهاى بسیار سخت و بزرگ زمین.

انهد: بلند کرد.

اساخ: داخل کرد.

انصاب: جمع نصب، علامتهایى که بر سر راهها نصب مى‏ شود.

انشاز: جمع نشز، بلندیهاى آن.

ارّزها فیها: پا بر جا و استوار کرد، در نسخه خطى سید رضى بدون تشدید: (ارزها) روایت شده است ولى با تشدید بهتر و روشن‏تر است.

اکنافها: کناره‏ هاى آن.

تکرکره: آن را بر مى‏ گرداند و تغییر مى ‏دهد.

 

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است:

«از عظمت قدرت و بدیع بودن لطایف آفرینش خداوند، آن که از آب انباشته دریاى پر موج که از آن صداى مهیبى از برخورد موجها بر مى‏ خاست، موجود خشک و جامدى را به وجود آورد، و سپس، از آن آب طبقاتى بهم پیوسته آفرید و بعد آنها را به صورت آسمانهاى هفتگانه از یکدیگر جدا فرمود، پس به فرمان خداوند این آسمانها خود را نگه داشتند و در آن جا که براى آنها تعیین شده بود ایستادند. زمین را در فضا استوار کرد، در حالى که ماده ‏اى کبود رنگ و پر آب و دریایى آرام و رام آن را بر پشت گرفت، دریایى که به فرمان خداوند، رام و در برابر هیبت او فروتن، و از ترس وى از جریان افتاده است و سنگهاى سخت و تپّه‏ ها و کوههاى زمین را آفرید، و آنها را در لنگرگاه هایشان متوقف کرد و در قرارگاه هایشان مستقر ساخت، پس سرهاى آنها در هوا بلند شد و ریشه‏ هاى آن در آب نفوذ کرد، کوهها را از جاهاى پست و صاف زمین بر افراشت و پایه‏ هاى آنها را در درون و اعماق زمین فرو برد و قلّه ‏هاى آنها را بسیار بلند قرار داد و نوک آنها را طولانى ساخت و آنها را تکیه‏گاه ها و ستونهاى زمین و همانند میخهاى پا بر جا در زمین استوار کرد، از این رو با داشتن حرکت آرام گرفت تا ساکنان خود را از لرزش و سقوط و خرابى و فساد نگه دارد.

پس پاک و منزه است کسى که زمین را با آن همه امواج ناآرام آب، ثابت‏ نگاه داشت، و با مرطوب بودن اطرافش آن را خشک کرد، و سپس آن را محل آرامش آفریده ‏هاى خود قرار داد و بستر زمین را براى آنان بر روى اقیانوسى عظیم که راکد و از جریان ایستاده است گسترده دریایى که آن را تنها بادهاى تند وزنده برهم مى ‏زند و ابرهاى بارنده آن را حرکت مى‏ دهد.
همانا در این دلایل عظمت و قدرت الهى، جاى عبرت و پندگیرى براى کسى است که از خداى خویش بیم داشته باشد.»

شرح

امام (ع) در این فصل بیان فرموده است که اصل حقیقت و ماده وجودى اجسام زمینى و آسمانى را آب تشکیل مى‏ دهد و چگونگى آفرینش این موجودات را از آب شرح داده است و نیز چگونگى آفرینش زمین و آسمانها و کوهها را بیان فرموده است، هر چند بیان کامل این مباحث در خطبه اوّل از بیان امام علیه السلام بازگو شده است، ولى به چند فایده که از سخنان حضرت در این مورد استفاده مى‏ شود، اشاره مى‏ کنیم: فایده اول: به دلیل این که اجرام آسمانى و زمینى از کمال نیرومندى و عظمت برخوردارند، و با این وصف در آن، شگفتیها، و نوآوریهایى، از نظر آفرینش وجود دارد که عقلها از شرح و بیانش حیران و ناتوان گشته است، ناگزیر امام (ع) وجود اجسام را از یک طرف به قدرت و عظمت خداوند و از طرفى به لطافت صنع و نوآورى ذات اقدس الهى نسبت داده است، تا اوّلا اشاره به این باشد که ذات اقدس احدیت از هر نظر در نهایت عظمت و بزرگى است، و ثانیا نهایت ظرافت در تدبیر و کمال حکمت خداوند در مقام آفرینش را بیان دارد، و جمود و خشکى را کنایه از زمین آورده است.

فایده دوّم: مرجع ضمیر در «منه»: بحر (دریا) است و در «حدّه»، یا اللَّه و یا امره است، منظور حضرت از جمله قامت على حدّه آن است که آسمانهاى‏

هفتگانه بر طبق اندازه و شکل و هیأتى که خداوند براى آنها معیّن کرده است قرار گرفته و از آن خارج نشده، تجاوز نکرده ‏اند و منظور از ضمیر در یحملها که مفعول و در محلّ نصب است کلمه ارض یعنى زمین است که به معناى «یبس»: جامد مى‏باشد، چنان که قبلا بیان شد، و همچنین ضمیر در جلامیدها و کلمات بعد از آن یعنى متونها و اطوادها به زمین برمى‏ گردد، اما ضمیر ارساها و ما بعد آن تا اصولها به جبال (کوهها) و مرجع ضمیرهاى جبالها، سهولها و اقطارها، ارض است، و در قواعدها، قلالها و انشازها مرجع ضمیر جبال است.

از جمله مطالبى که امام در خطبه اوّل نهج البلاغه راجع به آفرینش جهان مادّى بیان فرمود این بود که: کف روى آب به وسیله وزش باد به حرکت در آمد و به سوى فضایى پهناور بلند شد و از آن، آسمانها به وجود آمد.

فایده سوم: تسلیم بودن دریاى محیط جهان مادّه در برابر فرمان الهى و پذیرش بزرگى و عظمت او حکایت از آن دارد که این عالم سراسر، امکان است و محتاج و نیازمند به قدرت خداوند، مى‏باشد و تحولات و تغییراتى که در آن پیدا مى‏شود همه به اراده حق تعالى است، و امام علیه السلام در این عبارات استعاره به کار برده است«».

فایده چهارم: فرمایش امام (ع): على حرکتها یعنى در حال حرکت زمین زیرا، کلمه على به معناى حال است.
از عبارت تسیخ بحملها چنین استفاده مى ‏شود که اگر کوهها میخهاى زمین نبودند زمین با تکان خوردن ساکنانش را در خود فرو مى ‏برد. امّا این که کوهها مانع از جنبش سرکش زمین مى ‏شود، دلیلش را در خطبه اول نهج البلاغه دانستى، و امّا این مطلب که اگر کوهها نبود زمین ساکنان خود را فرو مى ‏برد، به‏این دلیل است که هر گاه زمین بلرزد، رویه و پهنه زمین که انسانها بر روى آن هستند در آب فرو رود و مقصود امام (ع) از فرو بردن زمین همین است، بنا بر این کوهها همان طور که از لرزش زمین ممانعت مى‏ کنند، از این که زمین ساکنانش را فرو برد یا از جاى خود کنده شود نیز ممانعت مى‏ کنند.

فایده پنجم: سخن امام که زمین پس از مرطوب بودن اطراف آن، خشک شد داراى دو احتمال است:

۱- ممکن است اشاره به این باشد که اصل زمین از کف آب بوده است، چنان که قبلا بیان شد.
۲- احتمال دیگر این که حضرت با آن جمله به قسمتى از زمین نظر داشته که در آب فرو رفته سپس آب از آن قسمت بالاى زمین به جاهاى پایین‏تر جارى شده و آن نقطه از آب خالى و بعد خشک شده، این نقاط و مواضع بسیار است، که قسمتى مسکونى و قسمتى غیر مسکونى است.

فایده ششم: گفتار امام (ع) تمخضه الغمام الذّوارف
اشاره به آن است که دریا در اثر آمدن باران با شدت تکان خورده، طوفانى و مضطرب مى‏ شود، و این اضطراب به واسطه حرکتى است که باران در دریا ایجاد مى‏ کند چون با شدت به دریا مى‏ ریزد و آن را به حرکت در مى‏ آورد و یا از آن جهت است که باران همراه با باد است و در نتیجه آن در دریا موج و طوفان به وجود مى ‏آورد، بیشترین بادهایى که وسیله تحریک اقیانوس مى‏ شود بادهاى جنوبى است که تسلط کامل بر آن دارد، و این امر را بارها خودم مشاهده کرده‏ ام.

فایده هفتم: امام (ع) پس از آن که آفریده‏ هاى مادّى و تغییراتى را که قدرت خداوندى در آنها ایجاد مى‏ کند بر شمرده، فرموده است: محققا در آن تغییرات براى اهل خشیت، پند و عبرت است، تا آنان را از راههاى مختلف‏ عبرت، آگاه سازد، و منظور آن حضرت از اهل خشیت دانشمندان و علماى ربّانى مى ‏باشند، زیرا خداوند در قرآن این صفت را به آنها اختصاص داده و فرموده است: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ«»» توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۵۱-۴۵

بازدیدها: ۴۱

خطبه۲۰۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۰صبحی صالح)

 

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) و قد سأله سائل عن أحادیث البدع و عما فی أیدی الناس من اختلاف الخبر فقال ( علیه‏ السلام )

إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا- وَ صِدْقاً وَ کَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً- وَ عَامّاً وَ خَاصّاً- وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهْماً- وَ لَقَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ

ص عَلَى عَهْدِهِ- حَتَّى قَامَ خَطِیباً فَقَالَ- مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ- وَ إِنَّمَا أَتَاکَ بِالْحَدِیثِ أَرْبَعَهُ رِجَالٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٌ مُنَافِقٌ

مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ- لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ- یَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً- فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ- وَ لَمْ یُصَدِّقُوا

قَوْلَهُ- وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ ص- رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ لَقِفَ عَنْهُ فَیَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ- وَ قَدْ أَخْبَرَکَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَکَ- وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ

بِهِ لَکَ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ- فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ- وَ الدُّعَاهِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ- فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ- فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا

وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا- إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَهِ وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَیْئاً لَمْ یَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ- فَوَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً

فَهُوَ فِی یَدَیْهِ- وَ یَرْوِیهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ- وَ یَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یَقْبَلُوهُ مِنْهُ- وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ وَ

رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص شَیْئاً- یَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَلَا یَعْلَمُ- أَوْ سَمِعَهُ یَنْهَى عَنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ- فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ

یَحْفَظِ النَّاسِخَ- فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ- وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ وَ آخَرُ رَابِعٌ- لَمْ یَکْذِبْ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ-

مُبْغِضٌ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ ص- وَ لَمْ یَهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ- فَجَاءَ بِهِ عَلَى سَمْعِهِ- لَمْ یَزِدْ فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ- فَهُوَ

حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ- وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ- وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ فَوَضَعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ مَوْضِعَهُ- وَ عَرَفَ الْمُتَشَابِهَ- وَ مُحْکَمه وَ قَدْ کَانَ یَکُونُ مِنْ

رَسُولِ اللَّهِ ص الْکَلَامُ- لَهُ وَجْهَانِ فَکَلَامٌ خَاصٌّ وَ کَلَامٌ عَامٌّ- فَیَسْمَعُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُ مَا عَنَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ- وَ لَا مَا عَنَى رَسُولُ اللَّهِ ص- فَیَحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ

یُوَجِّهُهُ عَلَى غَیْرِ مَعْرِفَهٍ بِمَعْنَاهُ- وَ مَا قُصِدَ بِهِ وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ- وَ لَیْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ کَانَ یَسْأَلُهُ وَ یَسْتَفْهِمُهُ- حَتَّى إِنْ کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَنْ

یَجِی‏ءَ الْأَعْرَابِیُّ وَ الطَّارِئُ- فَیَسْأَلَهُ ع حَتَّى یَسْمَعُوا- وَ کَانَ لَا یَمُرُّ بِی مِنْ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ- فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَیْهِ النَّاسُ فِی اخْتِلَافِهِمْ وَ

عِلَلِهِمْ فِی رِوَایَاتِهِمْ

لغات

احادیث البدع: روایاتى است که پس از پیامبر به دروغ از او نقل شده است، و کارهایى هم که در دین بر اساس آن روایات پایه گذارى شده نیز بدعت نامیده مى ‏شود.

تبوّء مقعده: به جایگاه خود فرود آمد و در آن استقرار یافت.

لقف عنه: با شتاب آن را دریافت کرد.

و هم به کسر (ه): اشتباه کرد، و هم به فتح (ه) مى‏ خواست کارى را انجام دهد ولى قوه واهمه او را به جانب دیگرى برد.

جنّب عنه: از او کناره‏ گیرى کرد.

ترجمه

«آنچه از احادیث که در میان مردم وجود دارد مخلوطى است از حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، محکم و متشابه و

احادیثى‏ که به خوبى محفوظ مانده و روایاتى که طبق ظنّ و گمان نقل شده است.

برخى از مردم در زمان رسول خدا (ص) اخبار دروغى به آن حضرت نسبت دادند تا آنجا که روزى در میان جمعیت بپا خاست و بر این عمل اعتراض

کرد و چنین فرمود: «هر کس عمدا بر من دروغ بندد، جایگاهش آتش دوزخ و جهنم سوزان است«»» همانا کسانى که براى تو اخبار و احادیث را نقل

مى‏ کنند از چهار گروه بیرون نیستند.

۱- منافقان، منافق کسى است که اظهار ایمان مى‏ کند و خود را به اسلام نسبت مى‏ دهد، از گناه نمى‏ ترسد و دورى نمى ‏کند، از روى عمد بر پیامبر خدا

دروغ مى ‏بندد، اگر مردم مى‏ دانستند که او منافق و دروغگوست حرف او را قبول نمى‏ کردند، امّا مى‏ گویند: او صحابى پیامبر است، رسول خدا را

دیده و از او شنیده و مطالب را از آن حضرت دریافت کرده است، در نتیجه گفتار او را مى‏ پذیرند، در حالى که خداوند وضع منافقان را چنان که باید

روشن ساخته و اوصاف آنان را براى تو بر شمرده است، امّا آنان پس از درگذشت پیامبر (ص) باقى ماندند و به پیشوایان ضلالت و گمراهى و کسانى

که با دروغ و بهتان مردم را به دوزخ مى‏ کشاندند، تقرب جستند، کارهاى ایشان را تقلید کردند و آنها را فرمانروایان جامعه قرار داده و بر گردن مردم

سوارشان کردند، و به وسیله ایشان به خوردن دنیا مشغول شدند، اصولا مردم، همراه پادشاهان و دنیا هستند، مگر کسى که خداوند او را از گناه

نگهدارى فرماید. این بود یکى از گروههاى چهارگانه.

۲- اشتباه کاران، شخصى که از رسول خدا چیزهایى شنیده ولى درست آن را حفظ نکرده است، پس دچار اشتباه شده ولى به عمد دروغ به پیامبر

نبسته است، پس آنچه دارد و مى‏ داند، روایت مى‏ کند و به کار مى ‏بندد، و مى ‏گوید: من آن را از رسول خدا شنیده ‏ام، در حالى که اگر مسلمانان مى‏

دانستند که اشتباه کرده‏ آن را از او نمى‏ پذیرفتند، و اگر خود او نیز به اشتباهش پى برده بود آن را رها مى‏ کرد و به آن عمل نمى‏ کرد.

۳- اهل شبهه: سوم کسى که چیزى را از رسول خدا شنیده که به آن امر مى‏ کرده (امر موقّت بوده) ولى بعدا که از آن نهى کرده آن را نشنیده یا چیزى

را شنیده که حضرت از آن نهى مى‏ کرده و بعدا که به آن، امر کرده نشنیده است، بنا بر این، مطلب اول را که نسخ شده به خاطر سپرده امّا به مطلب

بعدى که ناسخ آن است توجّه نکرده است و اگر مى‏ دانست که آنچه شنیده نسخ شده است آن را ترک مى‏کرد و اگر مسلمانان نیز هنگامى که کلام او را

مى ‏شنیدند، مى‏ دانستند که نسخ شده است آن را از او نمى ‏پذیرفتند.

۴- حافظان راستگو: قسم چهارم شخصى که به خدا و رسول او دروغ نبسته است و به واسطه خوف از خدا و احترام رسول گرامى ‏اش دروغ را

دشمن مى‏ دارد، و از اشتباه هم مصون است، بلکه آنچه را شنیده به درستى حفظ کرده و بدون کم و زیاد نقل مى ‏کند، ناسخ را حفظ مى‏ کند و به آن

عمل مى‏ کندو منسوخ را حفظ مى‏ کند و از آن دورى مى‏ گزیند، عام و خاص و محکم و متشابه را شناخته و هر کدام را در جاى مناسب خود قرار مى ‏دهد.

گاهى از رسول خدا سخنانى صادر مى‏شده که داراى دو وجه بوده است: یک وجه خاصّ و یک وجه عامّ، پس کسى که مقصود خدا و پیامبر را درک

نکرده بود آن را مى‏ شنید و بدون شناخت معنى و مقصود و هدف از آن، به توجیه آن سخن مى ‏پرداخت، و این چنین نبود که تمام اصحاب رسول

خدا از آن حضرت سؤال کنند و براى فهمیدن آن کنجکاوى کنند، تا آنجا که دوست مى‏ داشتند عربى از بیابان یا غریبى از راه دور برسد و از آن

حضرت چیزى سؤال کند تا آنها پاسخش را بشنوند، امّا من هرگز چیزى به قلبم خطور نمى‏ کرد مگر آن که آن را مى ‏پرسیدم و کاملا به ذهنم 

مى ‏سپردم، این است وجوه اختلاف مردم در احادیث و اختلاف روایاتشان.»

 

شرح

ان فى ایدى الناس… و حفظا و وهما،
در این عبارات سخنانى را که از قول رسول اکرم براى مردم نقل مى ‏شود بر شمرده است، صدق و کذب از ویژگیهاى خبر است ولى حقّ و باطل اعمّ از این دو است، زیرا شامل افعال نیز مى ‏شود، و ناسخ و منسوخ، عام و خاص و متشابه را نیز فرا مى‏ گیرد.

و امّا الحفظ، مقصود از کلمه «حفظا» چیزى است که از بیان رسول خدا بطور کامل حفظ شده باشد، «وهم» سخنى است که در آن غلط و اشتباه رخ داده باشد مثلا خیال کرده که عامّ است در صورتى که خاصّ مى‏باشد یا ثابت بودن آن را تصور کرده در حالى که نسخ شده باشد، و جز اینها.

و قد کذب على رسول اللَّه (ص) على عهده…. النّار،
از جمله دروغهایى که بر پیامبر بسته‏ اند این است که مردى عباى آن حضرت را به سرقت گرفت و نزد گروهى از مردم آمد و گفت: پیامبر عبایش را به عنوان نشانى به من داده است، که فلان زن را به من تزویج کنید، مردم گفتار او را نپذیرفتند، و بلافاصله کسى را براى تحقیق خدمت حضرت روانه کردند، در آن حال مرد دروغگو برخاست و آب نوشید، مارى او را گزید و در حال بمرد، پیامبر که جریان را شنید به على (ع) فرمود: شمشیر را بگیر و برو، و چون او را یافتى و دست بر او پیدا کردى، وى را به آتش بسوزان، پس على (ع)، به قصد یافتن او آمد و او را یافت و دستور سوزاندن وى را صادر فرمود.

این نمونه ‏اى از دروغها بود که بر پیامبر بسته شده و در متن خطبه به آن اشاره فرموده است.

باید بدانى که دانشمندان در توضیح این مطلب که بر پیامبر (ص) ناگزیر دروغ مى‏ بندند دلیلى آورده و گفته ‏اند: از پیامبر (ص) روایت شده که

فرمود: «بزودى بر من دروغ مى‏ بندند«»» اگر این حدیث، راست و درست باشد ناگزیرباید بر پیامبر دروغ ببندند چون اگر دروغ نبندند گفتار پیامبر

کذب خواهد شد و اگر این حدیث دروغ باشد محقّقا بر پیامبر دروغ بسته شده است (خود این حدیث دروغ آن را اثبات مى‏ کند).

امام (ع) در این قسمت از خطبه رجال حدیث را به چهار گروه منحصر کرده است و دلیل بر انحصار در چهار قسم گفتار آن حضرت است که فرمود: براى آنان پنجمى وجود ندارد و مناسبت انحصار در چهار قسم این است که نقل کننده حدیث یکى از این چهار گروه است.

۱- منافق است که احادیث را به دلخواه خود نقل مى‏ کند، چه اصل حدیث دروغ باشد، یا راست باشد و مطابق هوا و هوس خود آن را تحریف و کم و زیاد کند، چنین شخصى خود گمراه است و دیگران را هم به قصد و عمد گمراه مى‏ کند.

۲- منافق نیست اما حدیث را مطابق فهم و پندار خود روایت مى‏ کند، این شخص از روى سهو و اشتباه گمراه شده و دیگران را گمراه مى‏ کند.

۳- آنچه را که شنیده درست نقل مى‏ کند، (در حالى که به شرایط و خصوصیات آن از قبیل عامّ و خاصّ، ناسخ و منسوخ و جز اینها آگاهى چندانى ندارد.) این شخص نیز گمراه و گمراه کننده است، امّا بطور عرضى، نه ذاتى و عمدى.

۴- قسم چهارم شخصى که به خوبى حفظ کرده و درست نقل مى‏کند و به شرایط آن نیز آگاهى و بصیرت کامل دارد، تنها این فرد است که هم خود در راه راست قدم گذارده و هم دیگران را به صراط مستقیم هدایت مى‏کند. 

امام (ع) با این سخن: رجل منافق… فهذا احد الاربعه،
به اوّلین قسم از اقسام چهارگانه اشاره فرموده است.

متصنّع بالاسلام، اسلام را شعار خود قرار داده، و تظاهر به آن مى‏ کند.

لا یتأثّم، اشاره به این معنا دارد که: چون شخص منافق به عنوان یک فردگنهکار که در آخرت به کیفر و عذاب دچار خواهد شد شهرت ندارد، بنا بر این کسى از او، ترس و بیمى نداشته از او دورى نمى‏ کند، و علّت آن که جامعه گفته ‏هاى او را مى‏ پذیرند آن است که تظاهر به اسلام و مصاحبت پیامبر کرده و ادّعا مى‏ کند که خود سخنان آن حضرت را شنیده، در حالى که مردم از نفاق باطنى او بى‏خبرند، آنجا که خداوند متعال در رابطه با کیفر منافقان مى ‏فرماید: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.«»»، و نیز هنگامى که به توصیف حال آنها پرداخته و بیان مى‏ کند: «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ«».»، این آیه دلیل بر آن است که منافقان کاذب و دروغگو هستند، زیرا به زبان شهادت به حقانیت پیامبر مى‏ دهند در صورتى که عقیده آنان بر خلاف این است و چنین مردمى از دروغ بستن بر پیامبر باکى ندارند. أئمّه الضّلال، منظور از این کلمه خلفاى بنى امیه است، و آنان که مردم را به آتش دوزخ فرا مى‏ خواندند، کسانى بودند که مردم را به پیروى از بنى امیّه در امورى که بر خلاف دین و اسلام بود مى‏ خواندند و این متابعت و پیروى کردن موجب رفتن به جهنّم و دخول در آتش دوزخ بود.

بالزّور و البهتان،

اشاره به امورى است که وسیله تقرّب جستن منافقان به بنى امیّه بود، از باب نمونه: اخبارى در فضیلت و ولایت و فرمانروا بودن آنان از قول پیامبر جعل مى‏کردند و در مقابل، از آنها مال و ثروت و پول و پاداش مى‏گرفتند، و سرپرستى کارها و فرمانروایى بر مردم به آنان داده مى ‏شد.

و انّما النّاس… الّا من عصم،

امام (ع) در این گفتار به علّت و انگیزه‏کارى که منافق انجام مى‏ دهد اشاره مى‏ کند، زیرا: بدیهى است که دوستى و علاقه به دنیا بر منافقان و جز آنها چیره مى ‏باشد، به دلیل آن که امور دنیا بر ایشان محسوس و با آن در تماسند، ولى نسبت به آخرت و خصوصیات آن و هدفى که از خلقت آنان در دنیا اراده شده آگاهى ندارند، علاقه ‏اى نشان نمى ‏دهند، مگر کسى را که خداوند هدایت فرموده و با کششى معنوى به طرف خود، او را از امور باطل مادّى و دنیوى حفظ کرده است.

و در این جمله به مطلب دیگرى نیز اشاره شده است و آن کمیاب بودن وجود نیکان و صالحان است چنان که خداوند در قرآن کریم مى‏ فرماید: «… قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً.«»»، و در آیه دیگر نیز فرموده است: «… یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ.«»»، سپس امام علیه السلام به بیان حالت منافقان با پیشوایان ضلالت پرداخته و چنین فرموده است: ثمّ بقوا بعده، این امر بدیهى است که بلافاصله پس از وفات رسول اکرم هنوز پیشوایان گمراهى بطور رسمى وجود نداشتند، بنا بر این مى‏ توان سخن امام را به دو وجه توجیه کرد:

۱- چون حضرت یقین دارد که در آینده نزدیک چنین امرى پیش مى‏آید آن را به منزله واقع فرض کرده، و کلام فوق را بیان فرموده است.
۲- اشاره به کسانى است که پس از پیامبر اکرم باقى مانده و از اطرافیان معاویه شدند، چون او در آن هنگام پیشواى گمراهان بود.

و رجل سمع من رسول اللَّه (ص) شیئا لم یحفظه… لرفضه…،
اشاره به قسم دوم از ناقلان روایت است.

شارح در توضیح این قسمت از سخنان حضرت که در معرّفى این گروه آمده، براى چنین شخصى دو اشتباه ذکر کرده است: لفظى، معنوى: سخنى را که از پیامبر شنیده، نتوانسته است بدرستى لفظ آن را ضبط کند، و معناى آن را هم درست درک نکرده، و هنگامى که مى‏خواهد آن را براى دیگران بازگو کند، معنایى که خود تصور کرده است- در حالى که بر خلاف اراده پیامبر است- با لفظى از خود بیان مى‏کند، بنا بر این آنچه را که گفته، هم از نظر معنى و هم از جهت لفظ بر خلاف گفته پیامبر است، اما تعمدى در این جهت نداشته، زیرا: آن را که به نظر خود از پیامبر شنیده، روایت کرده و به آنچه که در فکر و اندیشه او درست بوده عمل کرده و آن را به رسول خدا نسبت داده است، علّت به غلط افتادن مردم و پذیرفتن گفتار او آن است که آنها به اشتباه او آگاهى نداشتند، و علت اشتباه کردن خود او در نقل روایت و عمل به آن، توهّم و پندار او به هنگام شنیدن بوده است، که اگر توجه به این امر داشت نقل آن روایت و عمل به آن را ترک مى ‏کرد.

و رجل سمع… لرفضه،
اشاره به قسم سوم است، که علت به غلط افتادن ناقل و همچنین سبب گمراه شدن مردم با شنیدن از او، یک موضوع است و آن آگاه نبودن آنان از نسخ روایت است.

و آخر رابع… و محکمه….
امام با این جمله به گروه چهارم اشاره فرموده و در جمله بعد آن را توضیح داده است: و عرف الخاص و العام فوضع کلّ شیئى موضعه یعنى، از جمله مزیّتهاى گروه چهارم آن است که موارد عامّ و خاصّ روایات را دانسته و هر کدام را به جاى خود به کار برده ‏اند.
سپس امام (ع) به درستى و واقعیت قسم سوم آگاهى داده و چنین فرموده است: و قد کان یکون من رسول اللَّه (ص).
این امر در زمان پیامبر اکرم وجود داشته است که برخى اشخاص سخنى‏ را از آن حضرت مى ‏شنیدند که داراى دو وجه بوده است، یکى خاصّ و دیگرى عامّ، و شنونده توجه به این که یکى از آنها مخصّص دیگرى است، نداشته است، و یا این که تنها سخن عام را شنیده و تخصیص دهنده آن را که بعدا صادر شده، نشنیده است و لذا آن را به معناى عامّش نقل مى‏ کند و از معناى واقعى آن که خاصّ است بى ‏خبر است، و یا اصل سخن عام است ولى او آن را منحصر به موردى خاص مى‏ داند و جز در آن مورد خاصّ به آن عمل نمى‏ کند و مردم از او پیروى مى ‏کنند.

و لیس کلّ اصحاب رسول اللَّه…،
این جمله پاسخ پرسش تقدیرى است، گویا چنین سؤال مى‏ شود: با این که اصحاب و اطرافیان پیامبر اکرم زیاد بوده‏ اند و او نیز با یاران خود در بیان حدیث بسیار بردبار و متواضع بوده است پس چرا در گفتار آن حضرت به اشتباه افتاده ‏اند امام علیه السلام در پاسخ مى‏ فرماید که: براى تمام آنها امکان توضیح خواستن و سؤال کردن نبود و احترام و عظمت آن حضرت بسیارى را از این کار باز مى‏داشت، و حتى مى‏ خواستند و انتظار مى‏ کشیدند که دیگرى یا مسافرى از راه دور بیاید و سؤالى مطرح کند تا پاسخ آن را بشنوند و استفاده کنند و براى آنها نیز باب سؤال باز شود، اما راجع به خودش، توجه مى‏دهد که در سؤال و توضیح خواستن از تمام مسائل مشکل کوشش فراوان داشته و پاسخها را دقیقا حفظ مى‏ کرده است، تا این که مردم براى درک فضیلت و کسب نورانیت به او مراجعه کنند.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۴۵-۳۵

بازدیدها: ۳۹

خطبه۲۰۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۹صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) بالبصره و قد دخل على العلاء بن زیاد الحارثی و هو من أصحابه یعوده، فلما رأى سعه داره قال:

مَا کُنْتَ تَصْنَعُ بِسِعَهِ هَذِهِ الدَّارِ فِی الدُّنْیَا وَ أَنْتَ إِلَیْهَا فِی الْآخِرَهِ کُنْتَ أَحْوَجَ وَ بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَهَ تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ وَ

تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَهَ فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَشْکُو إِلَیْکَ أَخِی عَاصِمَ بْنَ زِیَادٍ قَالَ وَ مَا لَهُ قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَهَ وَ

تَخَلَّى عَنِ الدُّنْیَا قَالَ عَلَیَّ بِهِ فَلَمَّا جَاءَ قَالَ یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکَ الْخَبِیثُ أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ‏ وَ وَلَدَکَ أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ وَ هُوَ یَکْرَهُ أَنْ

تَأْخُذَهَا أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا أَنْتَ فِی خُشُونَهِ مَلْبَسِکَ وَ جُشُوبَهِ مَأْکَلِکَ قَالَ وَیْحَکَ إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ

عَلَى أَئِمَّهِ الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَهِ النَّاسِ کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُهُ

 

لغات

استهام بک: تو را به راهى که بر طبق هواى نفست مى ‏باشد برده است، و سرگردانیت را در سرزمین گمراهى برایت آراسته است.

جشوبه المأکل: زبرى و درشتى خوراک، و به طعامى که بدون نان خورش باشد طعام الجشب گویند.

تبیّغ: به هیجان آمد

 

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت است. امام علیه السلام هنگامى که در بصره به عیادت یکى از اصحابش به نام علاء بن زیاد حارثى رفت و خانه پهناور و وسیع او را دید، چنین فرمود:

«با این خانه بزرگ و پهناور در دنیا چه مى‏ کنى با این که در آخرت نیازمندترى آرى، مگر این که بخواهى به این وسیله به آخرت برسى، مهماندارى کنى، و پیوند خویشاوندى برقرار سازى و حقوق لازم را آشکارا به مصارفش برسانى، در این صورت است که با داشتن این خانه به آخرت خود رسیده‏ اى.
علاء به آن حضرت عرض کرد: اى امیر مؤمنان، از برادرم عاصم بن زیاد شکایت دارم، امام فرمود: مگر چه کرده است علاء جواب داد: گلیمى بر تن پوشیده و از دنیا کناره‏ گیرى کرده است. فرمود: او را نزد من بیاور، هنگامى که آمد، امام به او فرمود: اى دشمنک جان خود شیطان پلید خواسته است تو را سرگردان و شیفته گرداند، آیا بر خانواده و فرزندان خود رحم نمى‏ کنى آیا خیال مى‏ کنى که خداوند چیزهاى پاک را بر تو حلال کرده ولى نمى‏ خواهد که از آن استفاده کنى، تو در نزد خدا کوچکتر از آنى.

عاصم عرض کرد: اى امیر مؤمنان، تو چرا لباسهاى زبر پوشیده و از خوراکیهاى درشت و غذاى ناگوار مصرف مى‏ کنى حضرت فرمود: واى بر تو من مثل تو نیستم وظیفه من غیر از شماست زیرا خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده است، که خود را با بى‏ نوایان و ناتوانان جامعه هماهنگ کنند تا این که نادارى فقیر، او را به هیجان نیاورد و در نتیجه نافرمانى کند و هلاک شود.»

شرح

امام (ع) در این خطبه علاء بن زیاد را مورد خطاب قرار داده و از او در مرحله اول به طریق استفهام انکارى و سرزنش مى‏ پرسد که چرا خانه زیباى خود را این چنین با عظمت ساخته است، با آن که این کار بر خلاف زهد در دنیا و توجّه کامل به آخرت است.

و در مرحله بعد به گونه سؤال با استفهام تقریرى براى او ثابت مى‏ کند که‏در آخرت نیاز او به چنین خانه وسیعى بیشتر خواهد بود، به عبارت دیگر امام (ع) مى ‏خواهد به علاء چنین بگوید که: اگر این همه ثروت و مالى را که براى ساختمان این بنا خرج کرده ‏اى، در راه خدا صرف و خرج مى‏ کردى، سزاوارتر و احتیاجت به آن در آخرت بیش از این خانه وسیع دنیا بود.

چنان که در متن خطبه در این نسخه جمله دوم نیز به طریق استفهام و با همزه شروع شده شارح پس از آن با همین تقدیر جمله را شرح کرده، تذکر داده است که این گونه (با همزه) نیز روایت شده است و بلى…: امام (ع) با این جمله صحابى خود را راهنمایى مى‏کند که مى‏تواند تقصیرى را که از جهت آخرت با ساختن چنین منزل وسیعى مرتکب شده با انجام دادن کارهایى براى آخرت و خدا، جبران کند و خود را به مقام قرب الهى نزدیک کند و آن اعمال نیک را بر شمرده است.

مطالع الحقوق،
مقصود راههاى شرعى مصرف مال از قبیل زکات و صدقه و جز اینهاست، و روشن است که وقتى در آن خانه این حقوق واجب را رعایت کند، در آخرت هم به خانه‏اى چنین بزرگ و با عظمت خواهد رسید و این کارها باعث نزدیک شدن او به خداوند مى‏ شود.
علىّ به،
او را بیاورید. این کلمه معمولا به جاى فعل امر مى‏آید (اسم فعل امر است) یعنى جیئوا به. «عدىّ» مصغّر عدوّ است و اصل آن عدیو و، بوده است که یکى از دو، واو آن، به منظور تخفیف حذف شده و دیگرى به یاء تبدیل و در یاء تصغیر ادغام شده است.
علت تصغیر این کلمه آن است که شیطان او، نتوانسته است وى را به گناه بزرگى بکشاند، بلکه چون از در نیرنگ و فریب بر او وارد شده و خود را به هیأت صالحان در آورده، لذا او را به کارى واداشته است که اگر چه با آن کار، از جاده مستقیم شریعت منحرف شده ولى به سلامت نزدیکتر است، و به این‏مناسبت، شیطان او نسبت به شیطان دیگرى که انسان را به گناه کبیره مى‏ کشاند کوچک است، و او خود نیز به جهت این که چنین وسوسه و فریبى را پیروى کرده دشمن کوچک خود محسوب مى‏ شود.

بعضى گویند: علت تصغیر آن، حقیر شمردن عمل اوست زیرا که از روى جهل و ناآگاهى در پى این کار رفته است.
علت این که امام عاصم بن زیاد را از این رویّه بازداشته، این است که ترک دنیایش واقعى و به راهنمایى عقل نبوده است، بلکه هواى نفس با مشارکت عقل وى را بر این عمل واداشته است، و لازمه چنین ترک دنیائى معطل ماندن بسیارى از حقوق واجب شرعى است.

لقد استهام بک الخبیت
امام (ع) در این جمله به نخستین مطلب فوق اشاره فرموده است که: این روش با هدایت کامل عقل نبوده، بلکه با شرکت شیطان صورت گرفته است، و با جمله: اما رحمت اهلک و ولدک حقوقى را که به دنبال چنین رفتارى ضایع مى ‏شود که حقوق خانواده و فرزندان باشد، بیان فرموده است.

أ ترى اللَّه… ذلک،
حضرت با بیان این جمله عاصم را بر چنین زهد نمایى توبیخ و سرزنش فرموده، چنان که خداوند متعال مى‏ فرماید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ«»» خلاصه این که ترک دنیا به عنوان کلّى مطلوب شارع نیست زیرا اسلام هستى جهان را در پرتو نظمى مى‏ داند که با تشریک مساعى افراد انسان در آباد کردن دنیا و انجام دادن کارهاى نیک برقرار مى ‏باشد، در صورتى که ترک دنیا و مهمل گذاشتن آن این نظم را که باعث بقاى عالم هستى است از بین برده و با آن‏ مخالف است، آنچه را که شرع مقدس مى ‏پسندد و به آن امر مى‏ کند آن است که انسان باید در رابطه با دنیا میانه ‏روى را پیشه کند و متاع دنیا را در آن راه به کار گیرد که انبیاء الهى چنان دستور داده‏اند و از حدودى که خداوند متعال به وسیله پیامبران خود امر کرده تجاوز نکنند، چنان که امام على (ع) با منع کردن این مرد از روشى که پیش گرفته بود، به این مطلب اشاره فرموده است.

در این جا شارح به معرّفى روشهاى سالکان طریقت پرداخته و آنها را به دو قسم تقسیم کرده است:

۱- گروهى از آنان به بى ‏نوایى و فقر خو گرفته و بکلّى از لذّات جهان دست برداشته ‏اند.

۲- دسته دیگر کسانى هستند که عیّاشى و لذّت جویى در دنیا را پسندیده ‏اند.

بدیهى است آنچه را که سالکان حق بین پسندیده و تمایل به فقر و دورى از دنیا پیدا کرده ‏اند، بر خلاف شرع نیست زیرا آنان به رموز و اسرار آن آگاهى داشته و مى‏ دانند که این روش از طریقه رفاه طلبان و مترفان، به سلامت و نجات نزدیکتر است، به علت این که اصولا عیّاشى و رفاه طلبى میدان فعالیت شیطان است.

سیره پیامبر و على (ع) و جمعى از بزرگان صحابه نیز بیشتر برگزیدن فقر و ترک تجمّلات دنیا بود، در حالى که در سیاستهاى کشورى و رعایت مصالح اجتماعى با اهل دنیا همکارى کرده و از جامعه و مردم کناره‏گیرى نداشتند.
نتیجه اعتراض عاصم بن زیاد بر على (ع) که او را از این گونه زندگى نهى کرده بود آن است که وى خود را در مورد ترک دنیا با آن حضرت مقایسه کرده بود و با این بیان اعتراض را اظهار کرد که: حال که مرا از ترک دنیا منع مى‏ کنى پس خود چگونه این روش را در پیش گرفته‏اى با آن که تو مقتدا و پیشواى من‏ هستى و چنین زندگى دارى من نیز لازم است که در این جهت مثل همه جهات از تو پیروى کنم.

امام (ع) در پاسخ او جوابى اقناعى فرمود: که میان من و تو فرق بسیارى است، زیرا: من وظیفه خطیر امامت و رهبرى امت را بر دوش دارم و بر هر پیشوایى لازم است که خود را با پایین‏ترین طبقات جامعه بسنجد و خویشتن را با آنها در وضعیت زندگى همسنگ قرار دهد، تا آن که نادارى بى‏نوا او را به هیجان نیاورد، چنان که بردبارى خود را از دست دهد و در نتیجه کافر و بى‏دین شود یا لااقل به گناه و فسق و فجور کشانده شود، قابل توجه است که امام على (ع) قبل از خلافت ظاهرى نیز همین حالت را داشت و با زندگى ساده و دور از لذّات و تجمّلات دنیا به سر مى‏ برد.

شارح در مقام کیفیّت پاسخ امام در مقابل اعتراض عاصم مى‏گوید: پاسخى که از متن سخن امام بر مى‏آید جوابى اقناعى است که در خور فهم طرف بوده ولى جواب تحقیقى چیزى است که ما قبلا در شرح ذکر کرده‏ایم که: علت اتخاذ این روش، سالم ماندن از تمام خطرات مادّى و معنوى است.
اما فرق بین امام و عاصم در پیروى از این طریق آن است که: عاصم این راه را با ناآگاهى به راه و رسم و اسرار آن در پیش گرفته، علاوه بر آن که حقوق خانواده و فرزندان خود را نیز ضایع کرده است، از این رو ترک این گونه زندگى براى او بهتر است. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۳۵-۲۹

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازدیدها: ۵۴

خطبه۱۹۶ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۵صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) کلم به طلحه و الزبیر بعد بیعته بالخلافه و قد عتبا علیه من ترک مشورتهما، و الاستعانه فی الأمور بهما

لَقَدْ نَقَمْتُمَا یَسِیراً وَ أَرْجَأْتُمَا کَثِیراً- أَ لَا تُخْبِرَانِی أَیُّ شَیْ‏ءٍ کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ- أَمْ أَیُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُمَا بِهِ- أَمْ أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ

الْمُسْلِمِینَ- ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ- ؟.

وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ- وَ لَا فِی الْوِلَایَهِ إِرْبَهٌ- وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا- فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ

لَنَا- وَ أَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ- وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِیُّ ص فَاقْتَدَیْتُهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَى رَأْیِکُمَا وَ لَا رَأْیِ غَیْرِکُمَا- وَ لَا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِیرَکُمَا وَ

إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ- وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا وَ لَا عَنْ غَیْرِکُمَا- . وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَهِ- فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِی- وَ لَا وَلِیتُهُ

هَوًى مِنِّی- بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ فُرِغَ مِنْهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ- وَ أَمْضَى فِیهِ حُکْمَهُ- فَلَیْسَ لَکُمَا وَ

اللَّهِ عِنْدِی وَ لَا لِغَیْرِکُمَا فِی هَذَا عُتْبَى- . أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى الْحَقِّ- وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ.

ثم قال ع- رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ- أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ- وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ‏

 

لغات

ارجأتما: پشت سر انداختید.

استأثر: از روى میل و دلخواه خود عمل کرد.

الإربه: نیاز، حاجت.

أفضت: رسید.

عقبى: از بدى بازگشتن (رضایت).

ترجمه

گفتار آن حضرت هنگامى که طلحه و زبیر، پس از بیعت با امام (ع) اعتراض کردند که چرا در امور با آنها مشورت نکرده و از آنان کمک نگرفته است، این سخنان را خطاب به آنها بیان فرمود:

«همانا از امور ناچیز خشم گرفتید، و خوبیهاى فراوانى را پشت سر انداختید و نادیده انگاشتید. آیا مرا آگاه نمى ‏کنید که شما چه حقّى داشته ‏اید که آن را از شما باز داشته ‏ام و کدام سهم را به خود اختصاص داده و از شما دریغ داشته ‏ام، یا در چه مورد براى احقاق حقى که مسلمانى به من مراجعه کرده ناتوان بوده‏ ام، یا آن را نمى‏ دانسته یا راه آن را به خطا و اشتباه رفته ‏ام به خدا سوگند مرا به خلافت رغبتى نبود و به زمامدارى شما علاقه ‏اى نه، امّا شما مرا به آن فرا خواندید و آن را بر من تحمیل کردید، و چون حکومت به من رسید، به کتاب خدا و قانونى که براى ما وضع کرده و عمل کردن به آن را دستور داده بود توجه کرده و از آن پیروى کردم و به روشى که پیامبر، سنّت قرار داده بود اقتدا کردم، پس نیازى به نظریّات شما و غیر شما نداشتم، و نیز حکمى براى من پیش نیامده است که آن را ندانم تا از رایزنى با شما و دیگر مسلمانان کمک بگیرم، و اگر چنین چیزى پیش مى ‏آمد، از رأى شما و دیگران استفاده مى‏ کردم، اما اعتراض شما در مورد برابر تقسیم کردن اموال میان مسلمانان، این حکمى نبوده است که من به رأى خود صادر کرده، و طبق خواسته دلم انجام داده باشم، بلکه من و شما احکامى را در دست داریم که پیامبر آورده، تثبیت شده است و شکّى در آن نیست، پس در آنچه که خداوند از تقسیم بندى آن فراغت یافته و حکم آن را تمام کرده نیازى به رأى شما نیست، به خدا سوگند براى هیچ یک از شما و غیر شما حقى در برگرداندن من از کار خلافى نیست خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقیقت متوجه کند و به همه ما شکیبایى و صبر عنایت فرماید.
(سرانجام امام (ع) مى ‏فرماید) خداى رحمت کند کسى را که هر گاه حقّى را مشاهده کند آن را یارى کند و اگر ستمى را بیابد، آن را محو سازد و با یارى کردن صاحب حق، علیه ستمگر قیام کند.»

 

شرح

این دو شخص (طلحه و زبیر) اوائل کار آرزوى حکومت و خلافت در سر داشتند اما وقتى دیدند که مردم امام علیه السلام را به این امر برگزیدند هدف خود را عوض کرده امید بر آن بستند که لااقل حضرت آنان را در بعضى از امور حکومتى دخالت دهد و براى آنها از بیت المال سهمى بیش از دیگران مقرر فرماید چنان که بعضى از پیشوایان قبل از او مقرر داشته بودند، به خاطر جاه‏ طلبى که در آنها وجود داشت تمایل داشتند که امام موقعیت آنان را مورد توجّه قرار داده و ایشان را در بسیارى از مصلحت اندیشیها شرکت دهد.
اما چون آن بزرگ مرد قرآن و سنّت پیامبر را بناى کار خود قرار داده و تنها او بود که مى ‏توانست فروع احکام را از آن دو استخراج کند، و همو صاحب اسرار کتاب و سنت بود و چنان که مى‏دانى بزرگان صحابه و خلفاى قبل در بسیارى از احکام به آن حضرت مراجعه مى‏ کردند، بنا بر این، در پیش آمدها نیازى به رایزنى با دیگران و توجه به افکار آنها نداشت.

امام (ع) با آوردن کلمه «یسیر»: اندک چیزى که آنها را بر آشفت و خشمگین ساخت به این مطلب اشاره فرموده است که: مشورت نکردن با آنها و برابر قرار دادن آنان با دیگران در سهم بیت المال، گر چه در نزد ایشان دردآور و سخت است، امّا براى آن حضرت دلیل ناحق بودن نابرابرى بسیار سهل و آسان است،

 منظور از کسیر، کسى است که حقش را نادیده گرفته ‏اند و بطور کامل بدو نداده ‏اند، (خود حضرت (ع)«») کثیر، با «ثاء» سه نقطه، نیز آمده است، و در معناى آن دو احتمال مى‏ رود:

۱- منظور از بسیارى که در انجام آن تاخیر کردند، افکار و مطالبى است که در باره اصلاح امور مسلمانان، مى ‏بایست اظهار مى‏ کردند و از باب دلسوزى‏به حال اسلام تذکر مى‏ دادند ولى تأخیر کردند و تا امروز نگفتند، و به این دلیل بسیارى از اصلاحات تأخیر افتاد.

۲- ممکن است حضرت چنین اراده کرده باشد که آنچه امروز اظهار کرده و بیان مى‏ دارند و او را مورد سرزنش و انتقاد قرار مى ‏دهند، اندکى است از آنچه در دل دارند و این خود دلیل بر آن است که حرفهاى زیادى غیر از آن حرفها در دل دارند و ظاهر نمى‏سازند، و در بیانش تأخیر مى‏ کنند.

ا لا تخبرانى…. بابه…،
امام (ع) در این سخن از آنها مى‏ خواهد بیان کنند که چه حقى ترک شده که آنان را خشمناک ساخته و به انواع حق و اقسام معمول و متعارف آن اشاره فرموده و تمام آن اقسام را با پرسش انکارى بیان کرده است، و خلاصه آن چنین است: حقّى که شما به خاطر ترک آن بر من خشم گرفته ‏اید، یا مربوط به شما دو نفر است و یا به دیگر مسلمانان، اگر مربوط به شماست یا سهم بیت المال بوده است که به خود اختصاص داده‏ام و یا این که حقى از حقوق غیر مالى شما را ظالمانه تصرف کرده‏ ام، و اگر آن حق مربوط به دیگر مسلمانان است و من ترک کرده ‏ام. یا چنان است که من در اجراى آن ضعف و ناتوانى داشته‏ ام و یا نسبت به حکم الهى آن جاهل و نادان بوده و یا آن که در کیفیت استدلال بر آن به راه خطا و اشتباه رفته‏ ام، دلیل این که تمام تقسیمات فوق را ردّ کرده و از این جهت آنها را به طریق استفهام انکارى آورده بسیار روشن است، زیرا برابر قرار دادن همه مسلمین را در استفاده از بیت المال روش پیامبر است و باید پیروى شود و مشورت کردن در پیش‏آمدها و نظایر آن وقتى لازم است که در مورد آن رویداد حکم قطعى نباشد یا لااقل انسان آن را نداند، در صورتى که آن حضرت تمام احکام الهى را دارا بود و به همه آنها علم کامل داشت و از احدى از مسلمانان حقى را ترک نکرده که ناشى از ضعف و ناتوانى یا نداشتن حکم یا دلیل آن باشد، زیرا او خلیفه زمان و داناترین امّت به احکام دین بود،
از این نظر که در تمام تقسیمات فوق مورد اعتراض آن دو شخص به دو مورد ذیل بود:

۱- مشورت نکردن با آنها در امور،

۲- همسنگ قرار دادن آنان با بقیّه مسلمین در سهم بیت المال، امام (ع) اعتراض اوّل آنها را با جمله زیر پاسخ مى‏ دهد:

و اللَّه… حملتمونى علیها،
این گفتار امام (ع) مقدّمه‏ اى است براى جواب اعتراض اوّل آنها، که مى‏ پنداشتند آن حضرت به خلافت، مایل، و دوستدار حکومت و امارت است، و به همان سبب خود را بر آن دو ترجیح داده و نظیر این پندارها، امام (ع) این پندار نادرست را با این مقدّمه درهم مى ‏شکند و پس از آن علّت پذیرفتن حکومت مسلمین از طرف آن حضرت به یارى کردن و بر پا داشتن حقّ منحصر مى‏ شود چنان که خود حضرت در موارد زیادى به روشنى آن را بیان فرموده است، و در این صورت اشکال آنها بر طرف شده و شبه ه‏اى باقى نمى ‏ماند.

فلمّا افضت… فاقتدیته،
در این عبارت که پاسخ به اشکال اول معترضین است، قسمتى از صورت استدلال را که تنها صغراى قیاس است ذکر فرمود، که خلاصه آن چنین است: در بیان احکام الهى کتاب خدا را پیروى کرده و به سنّت پیامبر اقتداء کرده ‏ام و کبراى تقدیرى قیاس هم این است هر کس در بیان احکام چنین رفتار کند نیازى به استفاده از رأى دیگران ندارد.

بنا بر این، گفتار آن حضرت: «فلم احتج… غیر کما» به منزله نتیجه‏اى براى قیاس و استدلال فوق مى‏باشد.

و لا وقع حکم جهلته،
امام (ع) یکى از مسائلى را که قبلا با استفهام انکارى مورد سؤال قرار داده است در این عبارت بطور صریح رد فرموده- و آن جاهل بودن نسبت به احکام است- و سپس، از باب مماشات با خصم چنان که‏ در بحثهاى جدلى مرسوم است آن را بطور فرض، قبول کرده و مى‏فرماید: البته اگر چنان بود که مسأله‏اى پیش آید و حکم اسلامى آنرا ندانم، از رایزنى با شما و دیگر مسلمانان خوددارى نمى کردم.
پس دوّمین مسأله‏اى را که مورد اعتراض آن دو فرد بود یاد کرده و فرموده است: امّا آنچه شما در مورد یکسان قرار دادن یادآور شدید یعنى این که شما دو فرد را در سهم از بیت المال مانند بقیّه مردم قرار داده‏ام، با این جمله‏ها پاسخ آن را بیان فرموده است: فان ذلک امر… حکمه.

و لا ولّیته هوى منّى،
این عبارت که قسمتى از پاسخ به اعتراض دوم طلحه و زبیر است، یعنى در این امر هوا و هوس خود را حاکم قرار ندادم، و یا این کارها را به خاطر هوا و هوس هم انجام نداده‏ام، و بنا بر این کلمه (هوى) مفعول له باشد چنان که بعضى گفته‏اند.

خلاصه معنا آن که، عمل مساوات و برابرى که در تقسیم سهام بیت المال انجام دادم و شما را همسنگ دیگران قرار دادم، نه از اندیشه خودم بود و نه هوا و هوسى را پیروى کردم، بلکه من و شما خود مى‏دانیم که خداوند آن را تمام و تکمیل کرده و از حکم به آن در لوح محفوظ فراغت یافته و آن را براى عمل به زمین فرو فرستاده است، و نیازى به ایجاد حکم جدید یا تکمیل آن نیست. این که حضرت نسبت فراغت به ذات اقدس خداوند داده، عنوان مجاز دارد، زیرا در حق تعالى فراغت و شغل بطور حقیقى راه ندارد. و رابطه مجاز بودن آن این است که موضوعى را که خداوند حکمش را معیّن کرده، با عملى که انسان از انجام دادن آن فراغت یافته متناسب است، و با این مناسبت که علاقه مجاز است، فراغت را به خداوند نسبت داده‏اند.

فلم احتج الیکما… حکمه،
چون حکم خدا را مى‏دانم نیازى نبود که در صدور آن به شما رجوع کرده شما را از خود راضى و خشنود کنم، با این که آن‏ چه باعث خوشنودى شماست، بر خلاف چیزى است که پیامبر خدا آورده است، این جمله «فلم احتجّ» با تشدید جیم نیز روایت شده است«»: یعنى در راه یافتن به احکام الهى پس از مشخّص بودن آن، جاى بحث و محاجّه با شما نبوده است.

فلیس لکما…. عتبى،
این جمله آخرین نتیجه‏ اى است که امام علیه السلام از دو استدلال قبل گرفته است، زیرا موقعى که بى‏مورد بودن اعتراض و عیب جوئى آن دو شخص «طلحه و زبیر» ثابت شد، پس بر آن حضرت لازم نیست که از آن چه در امور مملکتى و دینى انجام داده و حکم آن را صادر فرموده بازگشت کند.
پس از اثبات درستى کرده ‏هاى خود و نابجا بودن اعتراضهاى آنها، در پیشگاه حقّ مطلق به دعا پرداخته و از خداوند متعال خواسته است که دلها را به راستى رهبرى فرماید و صبر و تحمّل برگشت از باطل و رو آوردن به حقیقت را به همه عنایت فرماید.

سرانجام به علت این که آن دو نفر را نیز به سوى حق تشویق کند، بطور عموم و بیان قاعده کلّى، دعا مى‏کند که «خدا رحمت کند کسى را که حقیقت و عدالت را بنگرد و در عمل کردن به آن کمک کند و باطل و ستمگرى را ببیند، و آن را ردّ کرده و علیه طرفدار آن برخیزد.» و توفیق از خداوند است.

ترجمه شرح‏ نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)جلد۴،صفحهی  ۲۱-۱۴

بازدیدها: ۳۳

خطبه۱۹۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۴صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) کان کثیرا ما ینادی به أصحابه‏

تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَهَ عَلَى الدُّنْیَا ، وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ فَإِنَّ أَمَامَکُمْ عَقَبَهً کَئُوداً وَ مَنَازِلَ مَخُوفَهً

مَهُولَهً لَا بُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَیْهَا وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلَاحِظَ الْمَنِیَّهِ نَحْوَکُمْ دَانِیَهٌ وَ کَأَنَّکُمْ بِمَخَالِبِهَا وَ قَدْ نَشِبَتْ فِیکُمْ وَ قَدْ دَهَمَتْکُمْ فِیهَا مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ مُعْضِلَاتُ الْمَحْذُورِ.

فَقَطِّعُوا عَلَائِقَ الدُّنْیَا وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَى

و قد مضى شی‏ء من هذا الکلام فیما تقدم بخلاف هذه الروایه

لغات

عرجه و تعریج: توقف و ماندن در جایى و در آن محبوس شدن.

عقبه کؤود: گردنه‏اى که بالا رفتن از آن دشوار است.

ملاحظ: جمع ملحظ و آن، یا مصدر میمى یا اسم مکان است به معناى محل نظر، و منظور از آن، نگریستن به گوشه چشم است.

دانیه: تازه به تازه.

مفظعات الامور: کارهایى که بیش از حدّ معمول، بزرگ و دشوار باشد.

معضلات المحذور: مشکلات گناه، گناهان سنگینى که از سختى کمر انسان را خم مى‏ کند.

ترجمه

از سخنان امام (ع) که در موارد بسیارى اصحاب خود را با این کلمات مورد خطاب قرار مى‏ داد:

«خدا شما را رحمت کند، آماده سفر شوید همانا که شما را به رفتن ازدنیا مى‏ خوانند از ماندن در دنیا بکاهید و از آنچه دارید با بهترین توشه به سوى آخرت باز گردید زیرا جلوى شما گردنه ‏هاى ترسناک و هول ‏انگیز وجود دارد که ناچار باید بر آن وارد شوید و در آنها توقف کنید. بدانید که مرگ در هر لحظه شما را زیر نظر دارد و گویى چنگالهایش را در جانهاى شما فرو برده است مشکلات زندگى و کارهاى ناروا و اعمال ناپسند شما را در دنیا به خود مشغول ساخته، پس پیوندهاى خود را با دنیا بگسلید و با توشه تقوا پشتوانه‏اى محکم به دست آورید».

در پایان سید رضى یادآور مى ‏شود که مقدارى از این خطبه در گذشته نقل شده است.

شرح

امام (ع) در این قسمت از سخنانشان به انسانها دستور مى‏ دهند که براى سفر به سوى خدا توشه لازم را که تقوا و پرهیز از گناه است آماده کنید، در کلمه الرحیل که به معناى کوچ کردن است دو احتمال مى ‏رود:

۱- مقصود از آن سفر به وسیله مرگ است که در این صورت ندا دهنده حوادث و اتفاقهاى روزانه است که ناگزیر موجود را به نابودى و مرگ فرا مى‏ خواند

۲- احتمال دوم، آن که منظور از رحیل سفر به سوى خدا با ریاضتهاى کامل باشد که در این صورت ندا دهنده آن، پیامبر خدا و قرآن و اولیاى خدا خواهند بود. سپس امام (ع) دستور مى‏دهد که انسان باید نسبت به دنیا و ماندن در آن علاقه زیاد نشان ندهد بلکه فقط به مقدار لازم به آن توجه کند، و این معناى زهد است.

آن گاه مى‏ فرماید که با اعمال نیک و آمادگى کامل به تقوا و کارهاى شایسته از دنیا به آخرت وارد شوید.

فان امامکم عقبه کؤودا،

امام (ع) لفظ عقبه را با صفت کؤود براى مرگ استعاره آورده است و مناسبت این تشبیه، برخورد سخت با مرگ داشتن و با درد و رنج روحى منزلگاههاى مرگ را تا پایان آن سپرى کردن، مى ‏باشد.

و منظور امام (ع) از منازل ترس‏ آور و هولناک، منزلگاههاى پس از مرگ از قبیل قبر و بقیّه حالاتى است که با درجات مختلف براى گناهکاران در آخرت وجود دارد، و روشن است که انسان ناگزیر مى ‏باشد که به این منزلها وارد شود و در آنها تا زمان عبور توقف کند، بویژه نفوسى که داراى صفات زشت و دلبستگیهاى پست مادّى بوده‏اند، چون توقف آنها در آن منزلگاهها طولانى‏ تر و سختیهاى آنان در آن منزلها هولناکتر است.

و اعلموا…. فیکم،

امام (ع) در این عبارت بعضى از لوازم (منیّه) را که براى مرگ استعاره شده است، یعنى نگاه دائمى و غضبناک با گوشه چشم را گرفته و آن را کنایه از این قرار داده است که مرگ در کمین آنان مى‏باشد و از آنها صرف نظر نمى‏کند و دانیه«» هم روایت شده یعنى نگاههاى مرگ به آنها نزدیک است.
ذکر چنگالها و فرو بردن آن، کنایه از بلاها و دردهاى هلاکتزایى است که هنگام مرگ به انسان گنهکار مى‏رسد و وجه شبه در این جا امرى است که وقوع آن نزدیک فرض شده که فرا رسیدن مرگ است و نسبت فرو بردن چنگالهاى مرگ در روح آنان به سرعت وقوع مرگ تشبیه شده است، و باء در بمخالبها به معناى الصاق و چسبیدن است و واو در جمله و قد نشبت و جمله و قد دهمتکم حالیّه است.

و قد دهمتکم… المحذور،

کنایه از سختیهاى مرگ و سنگینى بار گناه است، که در هنگامه مرگ انسان را فرا مى‏گیرد.

فقطّعوا علایق الدنیا،

امام (ع) در این عبارت به زهد حقیقى در دنیا و سبکبارى و نیاندوختن مال دنیا و ترک آنچه از متاع دنیا زاید است فرمان مى‏دهد.

و استظهروا بزاد التقوى،

یعنى در تمام گرفتاریهاى سفر آخرت تقوا را بزرگترین پشتیبان خود قرار دهید. و توفیق از خداست.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى ۱۴-۱۰

بازدیدها: ۶۵

خطبه۱۹۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۳صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی التزهید من الدنیا و الترغیب فی الآخره

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَهُ دَارُ قَرَارٍ- فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ- وَ لَا تَهْتِکُوا أَسْتَارَکُمْ عِنْدَ مَنْ یَعْلَمُ أَسْرَارَکُمْ- وَ أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ- مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ- فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُمْ- إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا هَلَکَ قَالَ النَّاسُ مَا تَرَکَ- وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَهُ مَا قَدَّمَ- لِلَّهِ آبَاؤُکُمْ فَقَدِّمُوا بَعْضاً یَکُنْ لَکُمْ- وَ لَا تُخْلِفُوا کُلًّا فَیَکُونَ عَلَیْکُمْ

ترجمه

«اى مردم همانا دنیا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است، بنا بر این از گذرگاه خویش براى اقامتگاهتان توشه برگیرید و در پیشگاه کسى که رازهاى شما را مى ‏داند پرده اسرار خود را ندرید.
دلهایتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آن که بدنهاى شما از آن بیرون رود، در دنیا آزمایش مى‏ شوید و براى غیر دنیا آفریده شده‏ اید.
چون کسى بمیرد مردم مى‏ گویند: چه باقى گذاشته، و فرشتگان گویند: چه چیز جلو فرستاده است خدا پدرانتان را بیامرزد مقدارى از دارایى خود را پیش از خود براى ذخیره آخرت بفرستید که به سود شماست و همه را براى دنیا نگذارید، که به زیان شما خواهد بود.»

شرح

امام (ع) در این سخنان با یادآورى هدف دنیا و آخرت، انسانها را به‏ دورى از دنیا و علاقه ‏مندى به آخرت تشویق فرموده‏ اند: پس دنیا گذرگاه یعنى راه عبور به سوى آخرت است، که به دو طریق امکان پذیر است:

۱- اختیارى، چنان که بندگان شایسته خدا به طرف آخرت حرکت مى ‏کنند.
۲- اضطرارى، چنان که عامه مردم ناچار مى‏میرند و به سراى آخرت مى‏شتابند، و مراد امام (ع) در این سخن رفتن اضطرارى است.
یادآورى دنیا و آخرت، با این دو صفت: (گذرگاه و قرارگاه)، شبیه مقدمه‏اى براى این جمله از سخن امام (ع) است: فخذوا من ممرّکم لمقرّکم.

و لا تهتکوا…. اسرارکم،
یعنى با تظاهر به معصیت پرده درى نکنید زیرا خدایى که از رازهاى درونى شما آگاهى دارد به کارهاى علنى شما آگاه‏تر است.

و اخرجوا… أبدانکم،
امام (ع) در این جمله مردم را به ترک دنیا پیش از مرگ، امر کرده و از آن بطور کنایه به «خارج کردن دلها از دنیا» تعبیر فرموده است.
خرج فلان عن کذا، و اخرج نفسه من کذا، وقتى گفته مى‏شود که از آن، دورى کند و بیزارى جوید.

ففیها اختبرتم،
این گفتار امام اشاره به این است که آزمایش در این دنیا از عنایات و توجهات خدا است چون باعث بیدارى انسان براى آخرت مى‏شود، و معناى آزمایش را پیش از این دانستى.

و لغیرها خلقتم،
یعنى انسانها از نظر ذات و فطرت، براى رسیدن به سعادت اخروى آفریده شده‏اند، ولى اگر اعمال نیک نداشتند و به گناه آلوده شدند گرفتار شقاوت خواهند گردید: (زمینه اصلى و فطرت اولیه در انسان سعادت است شقاوت امرى عرضى مى‏باشد).

انّ المرء…. قدّم،
مردم مى‏گویند: «از مال دنیا چه چیز گذاشته، و فرشتگان مى‏گویند: از کارهاى نیک چه عملى جلو فرستاده است.
امام (ع) در این سخن، مردم و فرشتگان و آنچه را که مورد سؤال این‏ دو گروه است با هم ذکر فرموده، تا توجه دهد به این که کارهاى نیک و عبادات که باعث سعادت اخروى است، بر کالاهاى دنیوى، شرافت و برترى دارد، زیرا کارهاى نیک خواسته ملائکه و مورد توجه آنهاست ولى امور مادّى دنیا مورد توجه مردم غافل و بیخبر است.

همراه آوردن دو لفظ ما ترک و ما قدّم به گونه‏اى زیبا این مفهوم را بیان مى‏کند که امور مادّى و دنیوى جدا شدنى است، و کارهاى نیک پیش فرستاده و براى آخرت انسان، ماندنى و سودمند است، پس باید به کارهاى شایسته بیشتر توجه کرد و به امور مادّى دنیا که جدا شدنى و رها کردنى است اعتنائى نکرد.
للَّه آبائکم،
جمله‏اى است که عرب براى تعظیم و بزرگداشت شخص مورد خطاب مى‏آورد، و او، یا پدرش را به خدا نسبت مى‏دهد و به گونه‏هاى مختلف آورده مى‏شود، از قبیل: للَّه انت، لله ابوک و جزاینها…. بعضى از شارحان لام را براى عاقبت دانسته‏اند، یعنى: بازگشت پدران شما به سوى خداست، امّا در این صورت، کلام از معناى تعجّب و تعظیم بیرون خواهد شد.

فقدموا بعضا…،
یعنى قدرى از متاع دنیاى خود را به عنوان صدقه و مانند آن، پیش از خود بفرستید تا ثوابش در آخرت براى شما باشد و تمام آن را بعد از مرگ خود براى دیگران مگذارید زیرا سنگینى آن بر دوش شما خواهد بود،

چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «اى فرزند آدم، از امور دنیا تنها سه چیز براى تو سودمند است:

۱- آنچه را که با خوردن از بین ببرى.
۲- آنچه را که بپوشى و کهنه کنى.
۳- آنچه را که صدقه دهى و براى آخرت باقى گذارى«».

پیش از این معلوم شد که دادن زکات و صدقات و جز اینها، چگونه باعث پیدایش فضایل اخلاقى و پاداشهاى اخروى در انسان مى‏شود، و بر عکس بخل‏ورزى و ثروت اندوزى موجب بدبختى و شقاوت اخروى مى‏ گردد.

علت این که امام (ع) دستور مى‏دهد که قدرى از ثروت دنیا را پیش از خود بفرستید، و از گذاشتن تمام آن براى پس از مرگ منع مى‏کند، آن است که بطور کلى محروم کردن وارثان از حق ارث جایز نیست و از طرفى ترک صدقات و ندادن زکات هم حرام است.
این مطلب به طریق دیگرى نیز روایت شده که حاصل معناى آن چنین است«».

آنچه که پیش فرستاده‏اید، در واقع به قرض خدا داده‏اید، و اگر هیچ نفرستید و براى پس از خود اندوخته کنید بر ضرر شما و مایه زحمت شما خواهد بود، چنان که خدا مى‏فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً…«»».
کلمه قرض این جا به عنوان استعاره آمده، و مناسبت آن، این است که معمولا قر

 گیرنده از کسى که صاحب مال است درخواست قرض مى‏کند و با تشکّر از او، در موعد مقرّر عوض آن را به صاحب مال بر مى‏گرداند، لذا امام (ع) انفاق مال در راه خدا را به قرض دادن به خدا تشبیه کرده است زیرا خداوند بارها از مردم خواسته است که زکات و صدقه بدهند، و از انفاق کنندگان در راه خود سپاسگزارى فرموده و به آنان که صدقه مى‏دهند چند برابر آنچه بخشیده‏اند و ارزنده‏تر از همه آنها که بهره‏اى ندارد بلکه زیان هم دارد، پاداش مى‏دهد و چون نگهدارى ثروت و به جاى گذاشتن آن بعد از مردن، چنان است، ناگزیر مایه زحمت و گرفتارى صاحب مال مى‏شود. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۴ ، صفحه‏ ى ۱۰-۶

بازدیدها: ۳۷

خطبه۱۹۳ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۲صبحی صالح)

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ( علیه ‏السلام ) رُوِیَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ فَاطِمَهَ ( علیه االسلام ) کَالْمُنَاجِی بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وسلم ) عِنْدَ قَبْرِه‏

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی- وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ فِی جِوَارِکَ- وَ السَّرِیعَهِ اللَّحَاقِ بِکَ- قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی- إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ- وَ فَادِحِ مُصِیبَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ- فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَهِ قَبْرِکَ- وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ- فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ- فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ.

أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ- إِلَى أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ- وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا- فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ- هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ- وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ- فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَهٍ- وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ

لغات

مسهد: بیدار، خواب نرفته

أحفها السؤال: در پرس و جو کردن از او کاملا کنجکاوى کن

ترجمه

گفتار آن حضرت روایت شده است که امام این کلام را هنگام دفن سرور زنان فاطمه (ع) در حالى که گویى با پیامبر در نزد قبر او سخن مى‏گوید ایراد کرد:

«اى رسول خدا از جانب من و دخترت که اکنون در جوارت فرود آمده و با شتاب به تو، ملحق شده است، سلام باد اى رسول گرامى در فراق دختر برگزیده ‏ات، صبر و تحملم کم شده تاب و توان از کفم بیرون رفته است. اما پس از روبرو شدن با مرگ و رحلت تو هرمصیبتى براى من کوچک و حقیر است: زیرا تو را با دست خود، در قبرت نهادم، و هنگام رحلت سرت بر سینه‏ ام بود که قبض روح شدى «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ«»» اینک امانت باز گردانده و گروگان پس داده شد.

اما اندوه من جاویدان است، و شبهایم به بیدارى خواهد گذشت، تا زمانى که خداوند، جایگاهى را که تو، در آن اقامت دارى برایم برگزیند. بزودى دخترت تو را خبر خواهد داد که چگونه این امت در ستمکارى بر او، یکدیگر را کمک کردند. بنا بر این با اصرار از او بپرس و جریان را بطور دقیق از او جویا شو. این همه ظلم بر ما روا داشتند، در حالى که از رفتن تو چیزى نگذشته و یاد تو از خاطره‏ ها نرفته بود. سلام من به هر دوى شما باد، سلام وداع کننده نه سلام خشمگین خسته ملول.

اگر از حضورت باز گردم، نه از روى ملالت و رنجیدگى است، و اگر از رفتن باز ایستم، به دلیل بد گمانى و سوءظنّ به وعده خداوند در مورد صابران نخواهد بود.»

شرح

سید رضى رضوان اللَّه علیه در مقدمه خطبه، حضرت زهرا (ع) را سیده النساء (سرور زنان) نامیده، زیرا در خبرى آمده است: هنگامى که حضرت امیر (ع) مشاهده فرمود که زهرا (ع) در آخرین لحظه‏ هاى زندگى مى‏گ رید، به او خطاب کرد: «اى زهرا، آیا دوست ندارى که سرور زنان این امت باشى».
روایت شده است که فرمود: سروران زنان جهان چهار نفرند:

۱- خدیجه دختر خویلد (اولین همسر فداکار حضرت رسول (ص)).
۲- حضرت فاطمه زهرا (دخت گرامى پیامبر خدا (ص)).
۳- آسیه دختر مزاحم (زن خدا پرست فرعون).
۴- مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى (ع)).

سلام گفتن امیر مؤمنان (ع) از جانب خودش، بر طبق معمول است که‏ 

هر کس به دیدار کسى مى‏رود سلام مى‏گوید، البته این دیدار قلبى و روحانى بود، نه جسمانى و ظاهرى امّا سلامى که از طرف زهرا (ع) عرض مى‏کند گویا مى‏خواهد از حضرت رسول (ص) براى دخترش اذن دخول بگیرد که در جوار آن حضرت به بهشت جاودان وارد شود.

و السریعه اللّحاق…،
به منظور شکایت از مصیبتهایى است که از فراق رسول خدا و به دنبال آن، شهادت حضرت زهرا بر وجود مقدّسش عارض شده و اشاره به این است که چقدر زود از دنیا رفت و به پدر بزرگوارش ملحق شد مدت زندگى فاطمه (ع) پس از رحلت پدر، چهار ماه و به قولى شش ماه بوده است سپس گویى پیامبر (ص) را مخاطب ساخته، به او شکایت مى‏کند که در مصیبت زهرا (ع) شکیبائیش کم و توانش تمام شده است.
تعبیر: صفّیتک
(برگزیده تو) به جاى ابنتک، به منظور احترام و دوستى و گرامیداشتى است که حضرت رسول (ص) نسبت به دخترش اعمال مى‏ کرد

امام (ع) با جمله الّا ان لى…. موضع تعزّ،
با خطاب به پیامبر (ص) خود را در این مصیبت دلدارى و تسلّاى خاطر مى‏دهد که اگر چه شهادت زهرا (ع) طاقت فرسا و غیر قابل تحمل است ولى غم دورى تو بسیار سخت‏تر است، پس چنان که بر فراق تو با همه دشواریش صبر کردم، در مرگ زهرا (ع) به طریق اولا و آسانتر بردبار خواهم بود.

التأسّى،
منظور از تأسى اقتدا کردن در صبر بر این اندوه، به صبر در مصیبت رسول اکرم است

فلقد وسّدتک… نفسک،
شرح غم و اندوه و تحمل رنج فراوانى است که در هنگام به خاک سپردن رسول اکرم به او دست داد، در حالى که روح مبارکش میان سینه و گلوى على (ع) از بدن شریفش خارج شد.

گویا امام (ع) به این سخن آن ضایعه اسفناک را به یاد مى‏آورد تا تسکینى براى مصیبت تازه‏ اش باشد.
فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، منظور از ذکر این جمله، این کلام خداست: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ«».»

فلقد استرجعت الودیعه… الرّهینه،
در این عبارت دو کلمه ودیعه: امانت و «رهینه»: گروگان، را، براى نفس استعاره آورده است.
در مناسبت استعاره کلمه ودیعه دو احتمال است: ۱- آن که ارواح در این بدنها، از آن نظر که باید در حفظ آن کوشش شود تا به سوى صاحب خود برگردند، مانند امانت هستند. ۲- احتمال دیگر: از این کلمه همان چیزى اراده شده است که میان مردم مشهور است، یعنى زن در پیش مرد امانت است، چنان که مى‏گویند: «زنها امانتهاى ارزشمندى مى ‏باشند»«».

مناسبت استعاره کلمه الرهینه آن است که تمام نفسها در گرو وفاى به عهدى مى‏باشند که با خداى خود داشته‏اند. و آن پیمانى است که در هنگام فرود آمدن از جهان معقول به عالم محسوس از او گرفته‏اند که به سوى او برگردند، در حالى که از خشم او در امان باشند و به اوامر او، عمل کند و از غضب او در امان باشد و از راهى که پیامبر براى آنها معین کرده منحرف نشوند.
اگر به این پیمان وفا کند از گروى در مى‏آید و پاداش او چند برابر مى‏شود چنان که خداى تعالى مى‏ فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ«»» ولى اگر پیمان را شکست و مرتکب معاصى شد در گرو عمل‏ خود باقى است، مى‏فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ»«» کلمه رهنیه در مذکر و مؤنث یکسان به کار مى‏رود که قبلا بیان شده است.

امّا حزنى… مقیم…،
على (ع) در این کلام غم و اندوه خود را در فراق رسول خدا و زهراى مرضیّه به طریق شکوه آمیز بیان مى‏فرماید، و به دلیل این که بارها از زبان رسول خدا مژده رفتن خودش را به بهشت شنیده بود و مى‏دانست که سراى آن حضرت نیز در بهشت است، لذا در این عبارت کلمه «دار» را به جاى کلمه جنّه به معناى بهشت آورده است.

و ستنبّئک انبتک…. الذکر،
این جمله اشاره به شکایت امام (ع) از مردم، به حضور پیامبر است که به اعتقاد او پس از رحلت آن حضرت، حقّش را که خلافت بود غصب و حق زهرا (ع) را که فدک بود ظالمانه تصرف کردند، و هر دو از حق خود دور و محروم شدند، علاوه بر ستمهایى که بر خود آن حضرت رفت و سخنان ناروایى که به او گفتند، با آن که از وفات رسول خدا چیزى نگذشته بود و دستور قرآن به دوستى ذوى القربى (خویشان پیامبر) هنوز تازه و براى همه معلوم بود.

و السلام علیکما….،
معمولا عادت دوستان راستین چنین است که هنگام جدا شدن از همدیگر به عنوان وداع و خدا حافظى، سلام مى‏ گویند. 

و ان اقم…. الصابرین،
با این سخنان، حضرت خویش را از همانندى با کسانى که از شدّت ناراحتى بر قبور حاضر مى‏شوند و مى‏پندارند آنچه از دست رفته جبران نخواهد شد، و صبر و بردبارى بر آن اجرى نخواهد داشت، تبرئه مى‏ کند.

امام (ع) در حضور پیامبر عرض مى‏ کند: من به آنچه خدا در مقابل مصیبتها به پیامبران وعده کرده- که صلوات و رحمت اوست یقین دارم، چنان که مى‏فرماید: «… آنها که گفتند: ما از خدائیم و به سوى او باز مى‏گردیم رحمتهاى خدا بر آنها است و آنان هدایت یافتگانند. توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۴ ، صفحه ‏ى ۶-۲

بازدیدها: ۴۱

خطبه۱۹۲ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۱صبحی صالح)

 و من کلام له ( علیه ‏السلام ) یعظ بسلوک الطریق الواضح‏

 أَیُّهَا النَّاسُ- لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ- فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَهٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ- وَ جُوعُهَا طَوِیلٌ- أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ- وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ- فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا- فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ- فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَهِ- خُوَارَ السِّکَّهِ الْمُحْمَاهِ فِی الْأَرْضِ الْخَوَّارَهِ- أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَکَ الطَّرِیقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ- وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِی التِّیهِ

لغات

سکّه: آهن سر گاو آهن که به وسیله آن زمین را شخم مى ‏زنند

خوارها: صداى آن (آهن گاو آهن) در زمین

الأرض الخوّاره: زمین سست، ضعیف

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است:

«اى مردم در راه هدایت و رستگارى از کمى اهل آن بیم نداشته باشید، زیرا مردم در پیرامون سفره‏اى گرد آمده ‏اند که مدّت سیرى آن کوتاه، و گرسنگى آن دراز است.
اى مردم خشنودى و خشم (برکارى) مردم را در کنار هم قرار مى‏ دهد (و در پاداش و کیفر شریک یکدیگر مى‏ سازد) ناقه ثمود را تنها یک تن پى کرد لیکن چون همگى آنها به این کار رضا دادند، خداوند عذاب خود را بر همه‏ آنان گسترش داد، خداى سبحان فرموده است: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ»«» پس سرزمین آنها همچون آهن شخم زنى گداخته ‏اى که در زمین سست فرو رود صدا کرد و فرو رفت.

اى مردم هر کس راه روشن و آشکار را بپوید به آب و آبادانى مى‏ رسد، و آن کس که مخالفت کند در بیابان بى‏ آب و گیاه سرگردان خواهد شد».

شرح

خلاصه این خطبه مبتنى است بر این که امیر مؤمنان (ع) کسانى از اصحاب خود را که در طریق حقّ و هدایت گام بر مى‏ دارند با ذکر این که راه آنها راه رستگارى است به استقامت و پایدارى در این راه ترغیب مى‏ کند، و چون معمولا انسان از تنهایى دچار وحشت مى‏شود. و اگر راهى را که مشغول پیمودن آن است دراز و دشوار باشد و همراهان او اندک باشند گرفتار بیم و هراس مى‏گردد، امیر مؤمنان (ع) آنان را نهى مى‏کند از این که در طریق هدایت به سبب کمى رفیق و همراه، دستخوش ترس و هراس شوند، و این کنایه است از این که اگر برخى از اصحاب او را وسوسه فرا گیرد که به دلیل این که شماره آنان اندک و دشمنانشان بسیار است بر طریق حقّ نیستند آگاه باشند که اگر چه شمار آنها اندک است امّا در راه هدایت و رستگارى سیر مى‏کنند، این وسوسه ناشى از این است که در راهها عدّه کم در معرض خطر، و سلامت با کثرت و عدّه بیشتر است.

فرموده است: فإنّ النّاس اجتمعوا… تا طویل.
این گفتار گویاى این است که علّت کمى عدّه اهل هدایت و سالکان راه حقّ این است که مردم دور جیفه دنیا را گرفته و در گرد آن اجتماع کرده‏ اند، واژه مائده (سفره) را براى دنیا استعاره فرموده، زیرا همان گونه که سفره محلّ گرد آمدن طعامهاى رنگارنگ است دنیا نیز محلّ اجتماع لذّتهاى گوناگون است، ذکرکوتاهى مدّت سیرى و بهره‏بردارى از این سفره کنایه از کوتاهى مدّت عمر آدمى در این دنیاست، و دراز بودن زمان گرسنگى اشاره به عذابها و شکنجه‏ هاى طولانى است که بر اثر فرو رفتن در خوشیها و لذّتهاى دنیا در آخرت دامنگیر انسان مى‏ گردد، واژه جوع براى نیاز طولانى انسان پس از مرگ به طعامهاى حقیقى روحانى که عبارت از کمالات نفسانى است استعاره شده همان کمالاتى که انسان در دنیا بر اثر غفلت آنها را از دست داده است، بدین جهت است که واژه مذکور به مائده که استعاره براى دنیاست نسبت داده شده است، شاید هم این کلمه براى اندوه و افسوسى که پس از مرگ بر اثر جدایى از لذّتهاى دنیوى و این که دیگر به آنها دست نخواهند یافت و محرومیّت او از آنها طولانى خواهد بود استعاره شده باشد، و در این عبارت صنعت مقابله رعایت گردیده، زیرا گرسنگى در برابر سیرى، و درازى در مقابل کوتاهى قرار داده شده است.

فرموده است: أیّها النّاس… تا السّخط.
معناى سخن مذکور این است که رضایت و خشنودى مردم به منکرات و گناهان، آنان را در عذاب خداوند شریک یکدیگر مى‏سازد و به گرد هم در مى‏آورد. هر چند بیشتر این مردم مرتکب اعمال مذکور نشده باشند، همچنین خشم و غضب آنها نسبت به کسانى که دوستدار اعمال خدا پسندانه‏اند آنان را در جرگه به جا آورندگان منکرات قرار مى‏دهد، مصداق این گفتار داستان قوم ثمود است که به سبب پى کردن ناقه، عذاب خداوند همگى آنان را فرا گرفت در صورتى که همه آنان مرتکب این نافرمانى نشده بودند، لیکن خداوند عمل مذکور را در قرآن به همه آنها نسبت داده و فرموده است: «فعقروها» یعنى: آنها ناقه را پى کردند، و عذاب نیز همگى آنان را فرا گرفت زیرا همه آنان به پى کردن ناقه خشنودى داشتند، ضمیر هاء در فعل عمّوه به رجل یا به عقر که مدلول جمله عقر مى‏باشد برگشت دارد، یعنى: زیرا با اظهار خشنودى به این گناه، عمل زشت آن مرد را میان خود تعمیم دادند، و خداوند در قرآن به همین معنا اشاره، و فرموده‏ است: «وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً»«» روشن است کسى که به انجام یافتن کارى راضى و خشنود باشد، با انجام دهنده آن کار، شریک و به منزله اوست، همچنین کسانى که به اعمال خدا پسندانه رضا و خشنودى داشته، و به آنچه باعث غضب و خشم حقّ تعالى مى‏شود خشمگین باشند، خداوند آنان را در شمول رحمت خود شریک یکدیگر مى‏سازد و در گرد هم قرار مى‏گیرند.

فرموده است: فما کان إلّا أن خارت أرضهم… تا الخوّاره.
این گفتار تفسیرى است بر آیه شریفه «فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» و چگونگى عذابى را که بر قوم ثمود رسید بیان مى‏کند، چنان که قرآن نیز با ذکر «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ»«» آن را توضیح داده است.
امیر مؤمنان (ع) چگونگى این عذاب را بیان مى‏ک ند و صدایى را که از سرزمین آنها به هنگام خسف یا فرو رفتن در زمین بلند شد، به آواز آهن گاوآهن تفتیده ‏اى که در زمین به آسانى فرو مى‏ رود تشبیه فرموده است، قید گداختگى آهن مذکور براى بیان شدّت صدا و سرعت فرو رفتن خانه ‏ها و دیار آنها در زمین است، زیرا اگر آهن مذکور گداخته باشد آوازى زیاده بر معمول از آن بر مى ‏خیزد و بیشتر به داخل زمین فرو مى‏ رود.

امّا داستان قوم ثمود این است که: بنا بر آنچه نقل شده است آنها بازماندگان قوم عادند که پس از آن که قوم مذکور نابود گردید، شمار اینها به تدریج زیاد شد، و از عمر طولانى برخوردار بودند، چنان که وقتى یکى از آنها خانه‏ اى براى خود بنا مى‏ کرد، هر چند آن را محکم و استوار مى ‏ساخت هنوز او زنده و در قید حیات بود که آن خانه فرسوده و ویران مى ‏شد، از این رو آنها کوهها را تراشیده و در آنها خانه براى خود بنا کردند، و با خوشى و فراخى در زندگى، روزگار مى‏ گذرانیدند، امّا از فرمان خداوند سرپیچى کردند و در روى زمین به تباهى، و پرستش بتان‏ پرداختند، خداوند صالح (ع) را به پیامبرى به سوى آنها برانگیخت و چون قوم ثمود عرب بودند، و صالح از نظر نسب و تبار از طبقه متوسّط آنها بود، هنگامى که آنها را به فرمانبردارى خداوند دعوت کرد آنها سرباز زدند و جز اندکى از آنها که مستضعف و تهیدست بودند دعوت او را نپذیرفتند، از این رو صالح آنها را از رفتارى که داشتند بر حذر داشت و از عذاب خداوند بیم داد، آنها از او خواستند که آیه و نشانه‏ اى به آنها بنمایاند، صالح گفت چه آیه و نشانه ‏اى مى‏ خواهید گفتند در عید ما که در فلان روز سال است به همراه ما بیرون بیا و پروردگار خویش را بخوان، و ما نیز خدایان خود را مى‏ خوانیم، اگر دعاى تو اجابت شد ما پیرو تو مى ‏شویم، و اگر دعاى ما پذیرفته گردید از ما پیروى کن، صالح پیشنهاد آنها را پذیرفت و در زمانى که معیّن شده بود با آنها بیرون آمد، آنان خدایان خود را ندا دادند، لیکن پاسخى از آنها بر نیامد و دعایشان اجابت نشد، از این رو بزرگ آنها رو به صالح کرده ضمن اشاره به سنگ بزرگى که جدا در کنارى از کوه قرار داشت و به آن کاثبه مى‏ گفتند گفت: از این سنگ ناقه ‏اى براى ما بیرون بیاور که پیکرى ستبر و پر کرک داشته باشد، اگر چنین کنى ما تو را تصدیق کرده دعوتت را پذیرا خواهیم شد، صالح بر آنچه گفتند از آنها عهد و پیمان گرفت، سپس به نماز ایستاد و دعا کرد، ناگهان آن سنگ مانند شتر باردارى که بچّه ‏اش را بزاید، ناقه‏ اى ده ماهه ستبر و پر کرک آن چنان که درخواست کرده بودند از آن جدا شد و این جریان را بزرگان آنان نظاره‏ گر بودند، پس از این ناقه صالح بچّه ‏اى که از حیث درشتى مانند خودش بود به دنیا آورد، بزرگ قوم و شمارى از آنها پس از مشاهده این معجزه به صالح پیغمبر ایمان آوردند، لیکن فرزندان اینها را گروهى از سران آنها از ایمان آوردن به صالح منع کردند، مدّتى از این واقعه گذشت، و ناقه با بچّه ‏اش در میان درختان مى‏ چرید و یک روز در میان به سوى آبشخور مى‏ آمد، و سر در چاه آب مى‏ کرد و آب آن را تا ته مى‏ نوشید، سپس میان پاهاى خود را باز مى‏ کرد، و مردم آنچه مى‏ خواستند از آن شیر مى ‏دوشیدند و ظرفهاى خود را از شیرآن پر کرده هم مى‏ آشامیدند و هم ذخیره مى‏ کردند، و چون فصل تابستان و گرما فرا مى ‏رسید، ناقه به بیرون آبادى مى‏ رفت، و هنگامى که شتران و گاو و گوسفندان قوم ناقه را مى‏ دیدند از آن به داخل آبادى مى‏ گریختند، و چون سرما فرا مى ‏رسید ناقه به درون آبادى مى‏ رفت و حیوانات آنها به بیابان فرار مى‏ کردند، و این کار بر آنها گران آمد، در این میان دو زن به نامهاى عنیزه امّ غنم و صدقه دختر مختار«» که اغنام و مواشى زیاد داشتند، و از این راه به آنها زیان رسیده بود، مردم را به پى کردن ناقه تشویق کردند، در نتیجه مردى به نام قدار الاحمر دست و پاى ناقه را قطع کرد و کشت، و سپس مردم گوشت آن را میان خود قسمت کرده و پختند، پس از آن بچّه ناقه از آن سرزمین دور شد و به کوهى که آن را غاده مى ‏نامیدند بالا رفت، و در آن جا سه بار فریاد برآورد، صالح پیغمبر که این آواز را شنید به مردم گفت بچّه ناقه را دریابید شاید خداوند عذاب را از شما برطرف کند امّا آنها نتوانستند بر آن دست یابند، و پس از فریادى که بچّه ناقه زد همان سنگ آغوش باز کرد و آن حیوان در آن داخل گردید، صالح پیغمبر به مردم گفت: در بامداد فردا رخسار شما زرد و در روز بعد سرخ و در روز سوّم سیاه خواهد شد، و سپس عذاب خداوند شما را فرا خواهد گرفت، و چون مردم نشانه‏ هاى عذاب را مشاهده کردند تصمیم گرفتند صالح را به قتل برسانند، لیکن خداوند او را نجات داد و به سرزمین فلسطین در آمد.
چون روز چهارم فرا رسید، مردم به هنگام چاشت تلخى مرگ را حنوط خویش کردند، و سفره زمین را کفن خود ساختند و خروش آسمانى در رسید، و زمین بلرزید و به سختى شکافته گردید و آنها را پس از آن که دلهاشان از جا کنده شده بود در کام خود فرو برد و نابود شدند. و هدایت و توفیق با خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه ‏ى ۸۶۱  -۸۵۵

بازدیدها: ۳۴

خطبه۱۹۱ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۰۰صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) فی معاویه

وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَى مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ- وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ- وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ وَ کُلُّ فُجَرَهٍ کُفَرَهٌ- وَ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ- وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَهِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَهِ
لغات
دهاء: به کار بردن رأى و اندیشه در کارى که انجام دادن آن شایسته نیست با اظهار این که قصد کار دیگرى دارد، و چنین کسى داهى (زیرک) گفته مى‏شود و داهیه براى مبالغه است، و نیز به معناى پلید و نیرنگ باز و حیله‏گر است. و این از شاخه‏هاى صفت زشت جربزه (مکر و خدعه) مى‏باشد و جربزه طرف افراط فضیلت حکمت عملى و مستلزم صفات زشت بسیارى مانند دروغ و مکر و خیانت است.
غدر: صفت زشتى است که در مقابل ملکه پسندیده وفاى به عهد که از شاخه‏هاى عفّت است قرار دارد.
فجور: مقابل صفت فاضله عفّت است.

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است:

«سوگند به خدا معاویه از من زیرکتر نیست، امّا او غدر و خیانت مى‏ کند، و خود را به گناه مى‏ آلاید، و اگر نیرنگ و خیانت زشت نبود من از زیرکترین مردم بودم، لیکن هر غدرى گناهى است، و هر گناهى نافرمانى خداوند است، در روز رستاخیز براى هر غدر کننده و پیمان شکنى پرچمى است که بدان شناخته مى‏شود، به خدا سوگند من با مکر و نیرنگ غافلگیر نمى‏ شوم، و در برابر سختى ناتوان نمى‏ گردم.»

شرح

فرموده است: معاویه از من زیرکتر نیست.
یعنى: او در زیرکى از من تواناتر نیست، و این سخن را با سوگند به خداوند تأکید کرده است.

فرموده است: و لیکن او غدر مى‏ کند، و گناه و فجور مرتکب مى‏ شود.
این سخن به آنچه لازمه دهاء و زیرکى که غدر و نیرنگ است اشاره دارد، همان چیزى که امام (ع) به سبب آن از به کار گرفتن زیرکى دورى جسته‏اند، فجور (گناه و بد کردارى) نیز به سبب غدر واقع مى‏شود، زیرا چنان که گفته شد وفا یکى از شاخه‏هاى ملکه عفّت است، و غدر (خیانت و پیمان شکنى) که صفت زشت ضدّ آن است از فروع فجور است که در مقابل عفّت قرار دارد، از این رو آن بزرگوار دها و زیرکى را از خود نفى مى‏کند، زیرا غدر و پیمان شکنى را زشت و ناپسند مى‏شمارد، و نفى دها به دلیل نفى لازم آن که غدر است مى‏باشد براى این که انتفاى لازم مستلزم انتفاى ملزوم است.

پس از این امیر مؤمنان (ع) به گونه قیاس ضمیر از شکل اوّل صفت غدر را حدّ وسط این قیاس قرار مى‏دهد و فجور و انحراف معاویه را از حقّ اثبات مى‏ کند، این که فرموده است: لیکن او غدر مى‏ کند به منزله صغرا و جمله یفجر در حکم نتیجه است و گویى چنین فرموده است:… و لیکن او غدر مى‏ کند پس مرتکب گناه مى‏ شود، کبراى این قیاس جمله: و هر غدرى فجور است، مى‏باشد، بنا بر این قیاس مذکور بدین صورت است:… و لیکن او غدر مى‏کند و هر کس غدر کند مرتکب فجور مى‏شود، و نتیجه این است که معاویه فاجر و گنهکار است.

سپس آن بزرگوار به گونه قیاس دیگرى از شکل اوّل کفر معاویه را اعلام مى‏کند، صغراى این قیاس جمله: و هر غدرى گناه است، و کبراى آن هر گناهى کفر است مى‏باشد، و چون در قیاس اوّل ثابت شد که معاویه فاجر و گنهکار است، و از آنچه فرموده است که هر گناهى کفر است لازم مى‏آید که هر فاجرى کافر باشد، لذا با این دو مقدّمه کفر معاویه ثابت مى‏گردد، و سه واژه: غدره، وفجره، و کفره به صورت غدره، فجره، کفره که به معناى بسیار حیله‏گر و بسیار فاجر و کافر مى‏باشد نیز روایت شده، و آنچه پیشتر گفته شد در اثبات مطلوب روشنتر است.

برخى از شارحان گفته ‏اند: سبب اثبات کفر براى معاویه این است که در این جا مراد غدر کننده‏اى است که به کار بردن غدر را جایز و حلال بشمارد، چنان که مشهور است که عمرو بن عاص و معاویه آنچه را که حرمت آن از ضروریّات دین محمّد (ص) بود مباح شمرده حرمت آن را انکار کردند، و معناى کفر همین است، شاید هم مراد از کفر، ناسپاسى و کفران نعمتهاى پروردگار و نادیده گرفتن آنها از طریق ارتکاب گناه باشد، چنان که مفهوم لغوى کفر است.
این که در خطبه، واژه کفر مفرد آمده براى این است که با تعدّد غدر کفر نیز متعدّد و تکرار مى‏شود، و توجّه به این نکته بیشتر باعث بیزارى و دورى جستن از غدر است، زیرا منظور امام (ع) از این سخنان بر حذر داشتن شنوندگان از این عمل زشت و کفر آمیز مى‏باشد.
فرموده است: براى هر غدر کننده‏اى در روز رستاخیز پرچمى است که بدان شناخته مى‏شود، کلمات آن حضرت در این باره عین الفاظ حدیث نبوى است، و در آن هشدارى است بر لزوم دورى جستن از این صفت زشت و ناپسند.

فرموده است: به خدا سوگند من با مکر و نیرنگ غافلگیر نمى‏شوم، این سخن تأکیدى است بر آنچه پیش از این فرموده که آراء و تدابیر مختلف را مى‏داند، و چگونگى زیرکى زیرکان را مى‏شناسد، بدیهى است کسى که به اینها آگاهى دارد با حیله و نیرنگ غافلگیر نمى‏شود.

فرموده است: و لا استغمز.
این واژه با زاى نقطه ‏دار و به این معناست که نمى‏توان مرا ضعیف و زبون ساخت، و من در برابر سختیهایى که وارد مى‏شود ناتوان نمى‏شوم، واژه مذکور با راء نیز روایت شده و در این صورت معنا این است که من به گرفتاریهاى ناشى از حیله و نیرنگهاى دشمنان ناآگاه نیستم، این سخنان در حقیقت پاسخى است به گفته‏هاى کسانى که به احوال آن حضرت آگاهى نداشته و آن بزرگوار را به ضعف رأى و سوء تدبیر نسبت مى‏دادند، و معاویه را در جنگ و جز آن مصلحت اندیش مى‏شمردند، و این گفتار را آن حضرت مى‏ شنید.

در این جا باید دانست که براى پاسخ دادن به آنهایى که این تصوّر باطل را داشته‏اند لازم است چگونگى حال و روش على (ع) و معاویه و کسانى را که به حسن تدبیر منسوب داشته‏اند بدانیم، و تفاوت میان آنها را بشناسیم، بى‏شکّ پاسخ آنها جز یک چیز نیست، و آن این که امیر مؤمنان (ع) شخصیّتى بود که در جمیع اعمال خود از احکام دین و قوانین شریعت پیروى مى‏کرد، و عادتها و روشهایى را که در جنگها معمول بود به کار نمى‏بست، و از تدابیرى مانند نیرنگ و پلیدى و مکر و حیله و یا اجتهاد در برابر نصّ، و تخصیص دادن عمومات احکام به وسیله آراء و نظریّات خود، و جز اینها که در شرع مجوّزى ندارد دورى مى‏جست، امّا دیگران از همه این وسایل استفاده مى‏کردند و به آنها تکیه داشتند و به هر کارى دست مى‏زدند خواه موافق شرع باشد یا نباشد، دامنه بهره‏گیرى از هر نوع وسیله، و استفاده از هر مکر و حیله براى آنها گسترده و آسان، و براى علىّ (ع) سخت و مشکل بود.

از ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ در این باره سخنانى طولانى نقل شده که خلاصه‏ اش این است: من بسا مى‏ شود کسى را مى‏ بینم که گمان مى‏ کند داراى عقل و دانش است، و خود را از خواصّ مى‏شمارد در حالى که از عوام است و مى‏پندارد که معاویه نسبت به على (ع) از بینشى ژرفتر، و اندیشه‏ اى درست‏تر و طریقه‏ اى بهتر برخوردار بوده است، در حالى که چنین نیست و من به موارد اشتباه او اشاره خواهم کرد، از جمله این که على (ع) در جنگهاى خود جز آنچه را که موافق کتاب و سنّت بود به کار نمى‏ بست، در حالى که معاویه هر چه را لازم مى‏ دید انجام مى‏ داد، خواه موافق کتاب و سنّت باشد یا مخالف، مثلا معاویه در جنگ، همان‏ روشى را به کار مى ‏برد که پادشاه هند هنگام برخورد با پادشاه ایران داشت، در صورتى که على (ع) به یاران خود دستور مى‏داد پیش از آن که دشمن جنگ را آغاز کند نبرد را شروع نکنند و به دنبال فراریان نروند، و مجروحان را نکشند، و در بسته را باز نکنند، این رفتار على (ع) نسبت به ذى الکلاع و ابى اعور سلمى و عمر- و بن عاص و حبیب بن مسلمه و همه سران و فرماندهان با روش او در مورد کسانى که جزء حاشیه و اتباع شمرده مى‏شدند تفاوتى نداشت، و فرقى میان آنها نمى‏ گذاشت، و ما مى‏دانیم آنهایى که دست اندرکار جنگند تنها در جهت نابودى دشمن مى‏اندیشند، و براى به دست آوردن این فرصت کمین مى‏کنند، بى آن که در باره چگونگى وسائلى که در راه وصول به این هدف به کار مى‏برند فکر کنند، که آیا این وسایل مخالف شرع است، مانند: سوزانیدن، غرق کردن، پخش سموم، سخن چینى و اشاعه دروغ و توزیع نشریّه ‏هاى بهتان آمیز میان سپاهیان، یا این که موافق شرع است، و بى‏شک کسى که اندیشه خود را پاى‏بند کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) کند، و نخواهد از این حدّ پا فراتر گذارد، خویشتن را از چنگ زدن به تدابیر گوناگون بسیار، و استفاده از حیله‏ ها و نیرنگهاى بى‏شمار باز داشته است، و روشن است که راست و دروغ از راست به تنهایى بیشتر، و حلال و حرام، از حلال تنها زیادتر است، امّا علىّ (ع) بر خلاف حیله‏ گران و نیرنگبازان، لجام ورع بر زبان داشت، و از هر گفتارى جز آنچه رضا و خشنودى خداوند در آن بود لب فرو مى‏بست، و به هیچ کارى دست نمى‏ زد مگر به آنچه کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) بر آن صحّه گذاشته بود، مردم نادان هنگامى که نیرنگهاى شگفت انگیز و روشهاى خدعه آمیز معاویه را دیدند و نتایجى را که از این راه عاید او شده نگریستند، و این گونه اعمال را در علىّ (ع) مشاهده نکردند حمل بر قصور و ناتوانى کردند، و پنداشتند که علىّ دچار ضعف و نقصان بوده و معاویه بر او برترى دارد.

گذشته از اینها بزرگترین نیرنگ معاویه این بوده که قرآنها را بر فراز نیزه‏ها کردند، لیکن جز این است که از یاران على (ع) تنها کسانى فریب خوردند که او را نافرمانى کرده و با دستور او به مخالفت برخاستند اگر گفته شود معاویه با حیله‏ها و نیرنگهاى خود به هدفى که در نظر داشت و آن ایجاد اختلاف میان سپاهیان على (ع) بود دست یافت، پاسخ این است که سخن مذکور درست است لیکن خارج از موضوع مورد بحث است، همچنان که اختلافى نیست که یاران على (ع) فریب خوردند و شتاب کردند و با یکدیگر به نزاع برخاستند، و آنچه مورد بحث مى‏باشد. تفاوت میان على (ع) و معاویه در نیرنگ و مکر و صحت عقل و رأى است.

این خلاصه گفتار جاحظ بود و هر کس با دیده انصاف به این سخنان بنگرد، درستى و راستى گفتار او را در مى‏یابد و در همین جا پاسخ همه نسبتهاى ناروایى که به على (ع) داده شده و آن بزرگوار را در روزگار خلافتش متّهم به کوتاهى و تقصیر کرده‏اند بر او روشن مى‏گردد، از جمله نسبتهاى مذکور این که چرا على (ع) در آغاز خلافت خود، حکومت معاویه را بر شام اجازه نداد و تأیید حکومت او را به منزله تأیید ظلم و ستم دانست و وى را از آن سمت برکنار کرد، دیگر شبهه تحکیم و سخنان نادرستى است که در این باره گفته‏اند، دیگر سختگیرى آن حضرت در امور بیت المال و عدم رعایت جانب برخى از اصحاب خود از این جهت بود که باعث شد از آن بزرگوار جدا شوند و حتّى برادرش عقیل و نجاشى شاعر او و مصقله بن هبیره آن حضرت را ترک گویند و به سوى معاویه رو آورند، نسبت دیگر این که چرا طلحه و زبیر را رها کرد تا این که از او جدا شدند، و به سوى مکّه شتافتند، و به آنها اجازه داد که اعمال عمره را به جا آورند، در صورتى که مقتضاى رأى و تدبیر این بود که آنان را نزد خود پایبند مى‏ساخت، و از این که از او دور شوند باز مى‏داشت، و نسبتهاى دیگرى از این گونه که داده‏اند، امّا هنگامى که انسان احوال و ویژگیهاى آن حضرت را در نظر گیرد انصاف مى‏دهد که در تمام این موارد آنچه آن بزرگوار انجام داده به مقتضاى شرع بوده و بیرون از احکام الهى نبوده است، و ما اگر بخواهیم به تفصیل، این گفته‏ها و نسبتها را پاسخ دهیم از غرض اصلى خود دور مى‏شویم، و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ ى ۸۵۵  -۸۴۹

بازدیدها: ۲۷

خطبه۱۹۰ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۹صبحی صالح)

 و من کلام له ( علیه ‏السلام ) کان یوصی به أصحابه‏

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاهِ وَ حَافِظُوا عَلَیْهَا- وَ اسْتَکْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا- فَإِنَّهَا کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً- أَ لَا تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِینَ سُئِلُوا- ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ- قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ؟

وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ- وَ تُطْلِقُهَا إِطْلَاقَ الرِّبَقِ- وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْحَمَّهِ تَکُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُلِ- فَهُوَ یَغْتَسِلُ مِنْهَا فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَهِ خَمْسَ مَرَّاتٍ- فَمَا عَسَى أَنْ یَبْقَى عَلَیْهِ مِنَ الدَّرَنِ- وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ- الَّذِینَ لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِینَهُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّهُ عَیْنٍ- مِنْ وَلَدٍ وَ لَا مَالٍ- یَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ- وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ.

وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص نَصِباً بِالصَّلَاهِ- بَعْدَ التَّبْشِیرِ لَهُ بِالْجَنَّهِ- لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها- فَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ وَ یَصْبِرُ عَلَیْهَا نَفْسَهُ .

ثُمَّ إِنَّ الزَّکَاهَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاهِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ- فَمَنْ أَعْطَاهَا طَیِّبَ النَّفْسِ بِهَا- فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ کَفَّارَهً وَ مِنَ النَّارِ حِجَازاً وَ وِقَایَهً- فَلَا یُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لَا یُکْثِرَنَّ عَلَیْهَا لَهَفَهُ- فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَیْرَ طَیِّبِ النَّفْسِ بِهَا- یَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّهِ- مَغْبُونُ الْأَجْرِ ضَالُّ الْعَمَلِ- طَوِیلُ النَّدَمِ.

ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَهِ- فَقَدْ خَابَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا- إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِیَّهِ- وَ الْأَرَضِینَ الْمَدْحُوَّهِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَهِ- فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا- وَ لَوِ امْتَنَعَ شَیْ‏ءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ- أَوْ قُوَّهٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ- وَ لَکِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَهِ- وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ- إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَا یَخْفَى عَلَیْهِ- مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِی لَیْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ- لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ- وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ

لغات

ربق: جمع ربقه به معناى حلقه طناب است

جمّه: گودال پر از آب، با حاء هم روایت شده است و هر دو یک معنا دارد.

درن: چرک

اقتراف: به دست آوردن

نصب: زحمتکش

ترجمه

 از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که به یارانش سفارش مى‏ فرمود:

«امر نماز را مواظب باشید، و بر آن محافظت کنید، و زیاد به جا آورید، و به وسیله آن به خداوند تقرّب جویید، زیرا نماز وظیفه‏ اى است که بر مؤمنان واجب و معیّن گردیده است، آیا پاسخ دوزخیان را به هنگامى که از آنها پرسش شد: «چه چیز شما را به دوزخ در آورد» نمى‏ شنوید که گفتند: «از نماز گزاران نبودیم»،

نماز گناهان را به مانند برگ درختان مى ‏ریزد، و همچون قید و بندى که از گردن برداشته شود انسان را از گناه رها مى‏ سازد، پیامبر گرامى که درود خدا بر او و خاندانش باد نماز را به چشمه آب گرمى تشبیه فرموده که بر در خانه کسى باشد، و او در شبانه روز پنج بار خود را در آن بشوید، پس بى‏ گمان دیگر چرکى بر او باقى نمى‏ ماند، گروهى از مؤمنان حقّ نماز را شناخته‏ اند که زیب و زیورها، و نور چشمها یعنى مال و فرزند، آنها را از آن باز نمى‏ دارد و خداوند سبحان مى‏ فرماید: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ»«» پیامبر خدا (ص) با این که به بهشت مژده داده شده بود، براى اجراى دستور خداوند که فرموده است: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها«» خود را در این باره به رنج مى ‏افکند، و کسانش را به نماز فرمان مى‏ داد و بر آن شکیبایى مى‏کرد.

پس از این زکات به همراه نماز براى مسلمانان وسیله تقرّب به خداوند قرار داده شده است، پس کسى که آن را با خشنودى بپردازد، کفّاره گناهان او محسوب، و او را مانع و حاجزى از آتش دوزخ خواهد بود، لذا کسى نباید به دنبال زکاتى که داده چشم بدوزد، و از دادن آن زیاد اندوهگین باشد، زیرا کسى که آن را از روى بى‏ میلى بپردازد، و به چیزى زیادتر از آنچه داده امید بسته باشد به سنّت پیامبر (ص) نادان، و در اجر و پاداش زیانکار، و در عمل گمراه، و پشیمانى او بسیار خواهد بود.

سپس لزوم اداى امانت است که هر کس امین نباشد نومید مى‏ گردد، همانا امانت بر آسمانهاى بر پا شده، و زمینهاى گسترده، و کوههاى سر برافراشته عرضه شد، و چیزى طولانى‏ تر و پهن‏تر و بزرگتر و بلندتر از اینها نیست، و اگر چیزى به سبب درازا یا پهنا یا نیرومندى و ارجمندى از پذیرفتن امانت خوددارى کند مى ‏بایستى همانها خوددارى کنند، لیکن آنها از بیم عقوبت و کیفر از قبول آن امتناع ورزیدند، و آنچه را انسان که ضعیف‏تر از آنهاست ندانست دانستند، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا»«».

آنچه بندگان در شب و روز خود انجام مى‏ دهند بر خداوند سبحان پنهان نیست، به خردترین کارهاى آنها آگاه است و دانش او بر اعمال آنها احاطه دارد، اعضاى شما گواهان او، و جوارحتان سپاهیان او، و وجدانتان جاسوسان او و خلوتهاى شما آشکار و عیان اوست.»

شرح

خلاصه این خطبه سفارش و تشویق بر سه امر است: اوّل: در باره نماز است که دستور داده است نسبت به آن توجّه کامل داشته، و بر آن محافظت شود، زیرا انسان براى نظم حال و مراقبت از ضمیر خود در هنگام‏ نماز به توجّه و محافظت نیازمند است، تا مبادا وسوسه‏ هاى شیطانى نمازش را به ریا و خودنمایى بیالاید و یا توجّه او را از نماز به سویى دیگر معطوف سازد، دیگر محافظت بر اوقات نماز، و اداى واجبات و ارکان آن به گونه‏ اى که شایسته است، پس از آن کوشش در زیاد به جا آوردن نماز، و تقرّب جستن به درگاه بارى تعالى به وسیله آن است، زیرا نماز برترین عبادتها و بالاترین وسیله تقرّب جستن به اوست.

پس از این امیر مؤمنان (ع) به ذکر فضیلتهاى نماز و علل وجوب آن مى‏ پردازد:

۱- فرموده است: فإنّها کانت على المؤمنین کتابا موقوتا
یعنى: زیرا نماز بر مؤمنان فریضه ‏اى است معیّن، و این سخن، عین الفاظ قرآن کریم است، واژه موقوتا به معناى مفروضا مى ‏باشد یعنى واجب شده است، و گفته شده به معناى منجّما مى‏ باشد یعنى در هر وقتى نماز معیّنى مقرّر شده است.

۲- با بیان أ لا تسمعون… تا من المصلّین
به ترک کنندگان نماز بیم و هشدار داده که ترک آن مستلزم دخول در آتش دوزخ است.

۳- این که فرموده است نماز گناهان را مانند برگ درختان مى ‏ریزد تشبیه معقول به محسوس است وجهت این تشبیه روشن است، همچنین جمله و تطلقها إطلاق الرّبق به این معناست که نماز مانند بندى که از گردن گوسفند برداشته شود گردن جان انسان را از غلّ و زنجیرهایى که بر آن است رها و آزاد مى‏کند.

۴- در باره این که فرموده است پیامبر خدا (ص) نماز را به حوضى تشبیه فرموده که بر در خانه کسى باشد صورت حدیث وارد از پیامبر (ص) این است که فرمود: آیا هر یک از شما خرسند مى‏ شود از این که بر در خانه او حوضى باشد که هر روز پنج بار در آن شستشو کند تا چرکى بر بدن او باقى نماند عرض کردند بلى، فرمود: این حوض و شستشو نمازهاى پنجگانه است.

۵- تذکار داده است که مؤمنان ارزش و مقام والاى نماز را شناخته‏ اند، ومراد از این مؤمنان آنانى هستند که در آیه شریفه مذکور توصیف شده ‏اند.

۶- فرموده است پیامبر خدا (ص) در مورد نماز خود را به رنج مى‏ افکند، و خداوند به او دستور داده بود که بر آن مواظبت کند، چنان که فرموده است: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» و با این که آن حضرت مژده بهشت را براى خویش داشت فرمان الهى را نسبت به خود امتثال و کسانش را به نماز امر مى‏ کرد، روایت شده است که پیامبر گرامى (ص) تا آن اندازه به نماز ایستاد که هر دو پایش آماس کرد، و چون در این باره به او گفته شد، آن حضرت فرمود: آیا بنده سپاسگزار خداوند نباشم و این حدیث خود روشنترین دلیل بر بسیارى فواید نماز و اهمیّت فضیلت آن است.
باید دانست علاوه بر این که قرآن امر به نماز را تأکید مى‏ کند، در فضیلت آن اخبار بسیارى وارد شده و ما در ذیل‏ خطبه‏ اى که با عبارت: إنّ أفضل ما یتوسّل به المتوسّلون إلى اللّه سبحانه الإیمان به و برسوله آغاز مى‏شود در این باره توضیح داده و به قدر کافى در باره فضیلت آن سخن گفته ‏ایم.

دوّم: موضوع دیگرى را که امیر مؤمنان (ع) دستور محافظت و پاسدارى از آن را فرموده زکات است. زکات در کتاب الهى و از نظر فضیلت همواره با نماز قرین و با هم ذکر گردیده است، از این رو امام (ع) فرموده است: زکات با نماز قرار داده شده است، و پس از آن به اسرار آن اشاره، و فرموده است: جعلت… قربانا لأهل الإسلام، و ما این سخن را در آینده توضیح خواهیم داد.

امام (ع) با ذکر عبارت فمن أعطاها تا طویل النّدم.
به شرطى که در صورت تحقّق آن، زکات موجب تقرّب به خداوند است اشاره، و با بیان این که قبول آن، منوط به این است که از روى رغبت و با طیب نفس ادا شود، راز این تکلیف را بیان فرموده است.
در شرح خطبه ‏هاى پیش و نیز در ذیل همین خطبه دانسته شد که از اقسام انفاق کنندگان مال کسانى هستند که در باره زکات به مقدار واجب آن بى‏کم وزیاد اکتفا مى‏ کنند، و اینها مردم عوامند، زیرا از رازى که در انفاق است ناآگاه و نسبت به مال دنیا بخیل و حریص مى‏باشند، و این به سبب کمى رغبت و محبّت آنها به آخرت است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا»«» و بى شکّ پاکیزگى نفس کسانى که در راه خدا مال خود را انفاق مى‏ کنند و پیش از این به آنها اشاره کردیم، و همچنین قرب و بعد آنها نسبت به حقّ تعالى، به اندازه خشنودى و رغبت آنها در بذل مال و دلبستگى و یا وارستگى آنها از آن است، و گروه مذکور یعنى آنانى که تنها به اداى مقدار واجب بسنده مى‏ کنند نیز دو دسته‏ اند، دسته ‏اى این حقّ را با خشنودى و گذشت ادا مى‏ کنند، و دسته دیگر با این که نسبت به پرداخت آن اقدام مى‏ کنند لیکن از عمل خود تنگدل و اندوهگین بوده، و محبّت آنچه را در راه خدا داده‏اند از دل بیرون نکرده و در انتظار پاداش آنند، بنا بر این اداى زکات براى اقسام گروههایى که ذکر شد به جز دسته اخیر، مایه تقرّب به خداوند متعال مى‏ باشد، و همان است که امیر مؤمنان (ع) در گفتار خود که فرموده است: انّ الزّکات… تا وقایه بدان اشاره کرده، و آثار نیکویى را که ذکر فرموده به کسانى تخصیص داده که این حقّ را از روى رغبت ادا کنند.

این که زکات مایه قرب به خداوند است براى این است که اداى آن مستلزم راندن و دور کردن محبوبى است که معمولا ادا کننده تصوّر مى‏ کند همه کمالات و خواسته ‏هاى دنیوى به وسیله آن به دست مى‏آید، و او به خاطر خداوند و شوق پاداشهاى او از این محبوب روى مى‏ گرداند و از پیش خود مى‏ راند، و نیز زکات کفّاره بخل و سبب زدودن این صفت زشت است، همچنین زکات میان بنده‏اى که آن را ادا مى‏ کند و عذابهاى خداوند به منزله مانع و حجاب است، زیرا چنان که مى‏ دانیم مایه و منشأ عذابهاى آخرت، دلبستگى به دنیا و بیشتر به خاطر دوستى‏ مال و منال است، و چون انفاق، مستلزم از میان رفتن دلبستگى به دارایى است، از این نظر به منزله حجاب و سپرى میان او و عذابهاى خداوند مى ‏باشد.
امّا دادن زکات به گونه ‏اى که در باره دسته دوّم انفاق کنندگان گفته شد زشت و ناپسند است، و امیر مؤمنان (ع) پس از این که دادن زکات را سفارش مى‏ کند با ذکر و لا یکثرنّ علیها لهفه… تا فلا یتبعنّها أحد نفسه از اداى آن به گونه مذکور نهى کرده است، زیرا این روش مستلزم نقایصى است که آن حضرت بیان فرموده و از آن جمله ناآگاهى از سنن و احکام شرعى است براى این که در پرداخت زکات سنّت این است که از روى رغبت و میل ادا شود، دیگر این که اجرى را که بر این عمل مترتّب است از دست داده و مغبون است، زیرا او زکات را به قصد گرفتن پاداش داده نه این که به وسیله آن به خداوند تقرّب جوید، و چنین عملى موجب خشنودى خداوند نمى‏باشد، و بدین سبب مغبون است هر چند پاداش دیگرى جز رضاى خداوند به دست آورد، براى این که هر پاداشى در برابر خشنودى ذات مقدّس الهى ناچیز بوده و در مقایسه با از دست دادن آن غبنى فاحش و زیانى بزرگ است، دیگر این که چنین کسى که از روى بى‏میلى زکات را پرداخته است، عمل خود را ضایع ساخته و گمراه است، براى این که مال مذکور را به طریق صحیح و شرعى بذل نکرده، و قصد او از دادن آن به دیگرى چیزى غیر از تحصیل رضاى خداوند متعال بوده است، دیگر این که پشیمانى او طولانى است، یعنى در دوستى مال و پاداشى را که امیدوار است پشیمانیش به درازا خواهد کشید.
سوّم: از امور دیگرى که امیر مؤمنان بدان سفارش فرموده اداى امانت است، و این چیزى است که قرآن کریم ضمن آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ…»«» بدان اشاره فرموده است، و ما در گذشته روشن کرده‏ ایم‏ که امانت در این آیه به عبادت و طاعتى که از انسان (از حیث این که انسان است) خواسته شده، برگشت دارد و پیداست که چنین عبادت و طاعتى از غیر او ساخته نیست، زیرا او از آن جهت بار این امانت را به دوش گرفته که شایستگى زندگى دنیا و آخرت به او داده شده و براى این امر آفریده گردیده است.

توضیح مطلب این است که مخلوقات خداوند متعال یا جماد و فاقد حیاتند و یا داراى حیات، دسته دوّم یا فرشتگانند و یا حیوان‏هاى زمینى، گروه اخیر یا بى‏ زبانند و یا داراى نطق و گویش، و از جمله اینها انسان است که شایستگى آباد کردن دنیا و آخرت و زیستن در هر دو جهان به او داده شده است، او به گونه‏اى آفریده شده که واسطه میان پست‏ترین حیوانها که حیوان بى‏زبان است و شریفترین موجودات که فرشتگانند قرار دارد، و نیروى این دو عنصر در او جمع شده است، چنان که در شهوت و غضب و تولید مثل و دیگر قواى بدنى شبیه حیوانها، و در داشتن روح مجرّد و خرد و دانش و عبادت و دیگر کمالات نفسانى همانند فرشتگان است، حکمت و هنر آفرینش سرشت او این است که چون عنایت حقّ تعالى اقتضا کرد که او را بیافریند، و به عبادت و بندگى خود مخصوص، و در روى زمین جانشین خویش گرداند، تا آن را آباد و معمور سازد، هر دو نیروى ملکى و حیوانى را در نهاد او گرد آورد، زیرا اگر او را مانند چهار پایان خالى از خرد و اندیشه مى‏آفرید شایستگى معرفت و قابلیّت بندگى خاصّ او را نداشت، و اگر همچون فرشتگان فارغ از شهوت و غضب و دیگر قواى بدنى آفریده مى‏شد صلاحیّت آبادانى زمین و خلافت او را در آن نمى‏یافت، و به همین مناسبت است که خداوند در پاسخ فرشتگان مى‏فرماید: «من مى‏دانم آنچه را شما نمى‏دانید» بنا بر این مقام بندگى خاصّ مذکور که همان امانت الهى مورد بحث است که تنها در خور انسان بود و دیگرى جز او صلاحیّت احراز آن را نداشت، و چنان که پیش از این دانسته‏ایم امتناع آسمانها و زمین و کوهها از تحمّل قبول این امانت به زبان حال به سبب ناتوانى و عدم شایستگى آنها، و بیم از کیفرخداوند بر تقصیر در اداى حقوق این امانت است، چنان که امیر مؤمنان (ع) در جمله: أشفقن من العقوبه بدان اشاره فرموده، و بى‏شک این خوددارى به گونه استکبار و خود بزرگ بینى نبوده است، زیرا آنها به سبب زبونى و نیاز به درگاه حقّ تعالى خاضع و فرمانبردار اویند، واژه إشفاق (ترسیدن) مجازا بر آنچه لازمه و نتیجه ترس است اطلاق شده است، و این معنا بدان مى‏ ماند که پادشاهى یکى از رعایاى خود را مخیّر کند که امانتى را نگه دارد، و او از قصور خود در نگهدارى این امانت و ایفاى شرایط آن بیمناک باشد، در این صورت ترس، او را وادار مى‏ کند که از قبول این امانت امتناع ورزد، لذا خوددارى و امتناع او از پذیرفتن امانت نتیجه و حاصل ترس اوست، در این جا نیز واژه إشفاق که به معناى ترس است بر امتناع آسمانها و زمین از تحمّل این امانت که به زبان حال گویاى آنند به طریق مجاز اطلاق شده، و این از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است.

گفته شده که این امتناع و ترس آسمانها و زمین بر سبیل فرض و تقدیر است، و این که در کلام خداوند به صورت واقع ذکر شده براى این است که واقع از مقدّر بلیغتر و گویاتر مى‏باشد، فرض این است که اگر این آسمانها و زمین از عقل و نطق برخوردار بودند و وظایف دین به آنها عرضه مى‏شد و آنها را در قبول این وظایف مخیّر مى‏کردند، با همه بزرگى جسم و صلابت و سختى، تکالیف مذکور را سنگین دانسته، و انجام دادن آنها را بر خود دشوار شمرده، و از بیم قصور در اداى حقّ آنها از پذیرفتن این وظایف خوددارى مى‏ کردند.
باید دانست که گفتگوى جمادات، و به قراین حال از جانب آنها خبر دادن، روش مشهور و ستوده‏اى است که در زبان عرب به هنگام معرّفى و شناسایى رواج دارد، مانند این که مى‏گویند: یا دار ما صنعت بک الأیّام«» و امثال این، بلکه گفتگوى برخى از جمادات با یکدیگر به زبان حال، نیز در این زبان‏ شایع است، مانند این که دیوار به میخ مى‏ گوید: لم تشقّنى و میخ پاسخ مى‏ دهد: سل من یدقّنى«» و امثال اینها بسیار است.

امّا منظور آن حضرت که فرموده است: کسى که از اهل امانت نیست نومید است، محرومیّت از ثمرات و نتایج بندگى حقّ تعالى و نومیدى از به دست آوردن کمالاتى است که مستلزم پرستش اوست، زیرا شایستگى این کمالات را نداشته است. اشاره آن حضرت به آسمانهاى برافراشته و زمین گسترده و کوههاى بلند و بزرگ و پهن و دراز هشدارى است به انسان که در ارتکاب گناه گستاخى نکند، و این امانت را ضایع نسازد، زیرا او براى بندگى خدا و حمل این امانت آفریده شده، همچنین بیانگر شگفتى آن حضرت در این باره است، و مانند این است که مى‏فرماید: هنگامى که این اجرام جهان بالا که چیزى بزرگتر از آنها وجود ندارد از تحمّل این امانت در آن موقع که به آنها عرضه شد سرباز زدند چگونه کسى که از آنها خردتر و ناتوانتر است مى‏تواند بار این امانت سنگین را بر دوش کشد

فرموده است: و لو امتنع شی‏ء… تا لامتنعن.
این سخن در بیان این است که خوددارى آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش این امانت به سبب قدرت و عظمت اجساد و خود بزرگ بینى و سرپیچى آنها از طاعت حقّ تعالى نبوده و اگر امتناع آنها بدین سبب مى‏بود به علّت این که اجسام آنها از همه آفریدگان بزرگتر است از همگى موجودات به این مخالفت سزاوارتر بودند لیکن خوددارى آنها به سبب ناتوانى و ترس از خشم پروردگار متعال بوده است، و آنچه را انسان نسبت به آن نادان بود، آنها دریافتند و دانستند.
گفته شده: در هنگامى که خداوند آسمانها و زمین و کوهها را مورد خطاب قرار داده در آنها فهم و عقل آفریده بود و نیز گفته شده: که واژه عقل به طور مجاز بر مسبّب آن که امتناع از قبول این امانت است اطلاق شده همان طورى که واژه‏ إشفاق مجازا در این معنا به کار رفته است، زیرا لازمه عاقل بودن مکلّف این است که بداند کوتاهى در تکلیفى که در قبول آن مخیّر شده موجب کیفر و عقوبت است، و از تقصیر در عمل بترسد و از قبول این تکلیف خوددارى کند، و چون اینها اجرام و اجسامند و داراى عقل و درک نیستند، واژه عقل بر لازمه این ادراک و ترس که امتناع مى‏باشد مجازا اطلاق شده است، و این از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، همچنان که در آیه شریفه «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ»«» واژه اراده، بر کج شدن دیوار اطلاق گردیده است.

من مى ‏گویم: احتمال دارد ضمیر أشفقن و عقلن به ملائکه آسمانها که دارندگان عقلند برگشت داشته باشد، زیرا هر یک از اجرام آسمانى را فرشته‏ایست که آن جرم به منزله بدن اوست و تدبیر امور آن را به عهده دارد، و بر خلاف اجرام زمینى وجود مفاهیم مذکور نسبت به آنها ممکن است.
منظور از آنچه انسان بدان نادان است، شناخت عظمت خداوند و هدف او از این امانت است، و این که کوتاهى در اداى وظایف ناشى از این ودیعه، مستلزم کیفر و توجّه خشم خداوند بر اوست.
مراد از این که انسان جهول است این است که به اسرار این امانت بسیار نادان، و از آثار و عواقب قبول این تکلیف و یا ردّ آن ناآگاه، و از وعده‏ها و هشدارهایى که خداوند در باره کیفر تقصیر کاران داده است غافل است.

فرموده است: إنّ اللّه لا یخفى علیه… تا علما.
سخنان مذکور به این انسان ستمکار و بسیار نادان اعلام مى‏کند که علم خداوند به همه احوال و دستآوردهاى او در روز و شب، احاطه دارد، و او به دقایق اخبار وى آگاه و بد آنها داناست، و علم او به اعماق و باطن امور مانند علم او به ظاهر و آشکار آنهاست.

فرموده است: أعضاؤکم شهود.
یعنى: اعضاى بدنتان گواهان او بر ضدّ شماست، چنان که فرموده است: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ»«»، و این که فرموده است: و جوارحکم جنوده (جوارح شما لشکریان اویند) از این نظر است که بر ضدّ او کمک مى‏ کنند، و معناى جمله و ضمائرکم عیونه این است که ضمیر و وجدان شما دیده‏بان و جاسوس بر شماست، همان گونه که خداوند فرموده است: «وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ»«» این گواهى و یارى اعضا و جوارح و ضمایر بر ضدّ انسان به زبان حال آنهاست، و ما پیش از این در باره این که چگونه خداوند اعضا و جوارح را به سخن در مى‏آورد، و نفوس بر ضدّ خود گواهى مى‏ دهند توضیح داده‏ ایم، ذکر واژه خلوات (جاهاى خلوت) کنایه از جاهایى است که گناه در آن جاها صورت مى‏ گیرد، و بر سبیل مجاز به کار رفته و این که مکانهاى خلوت اختصاص به ذکر یافته براى این است که در خلوت بیشتر احتمال ارتکاب گناه مى‏رود، و شاید مراد از خلوت، مصدر مطلق آن یعنى خلوت خلوا باشد، که در این صورت منظور مکان خلوت نیست و بطور حقیقت به کار رفته نه مجاز، مقصود از این که خلوات مذکور عیان خداوند است این است که این مکانها در معاینه و دید پروردگار است.
بارى همه این سخنان براى بر حذر داشتن و دور ساختن انسان است از این که اعضا و جوارح خود را در خلوت به کار اندازد، و به کار ناشایست و گناه پردازد. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ، صفحه‏ى ۸۴۹  –۸۳۷

بازدیدها: ۳۵

خطبه۱۸۹ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۹۸صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) ینبه على إحاطه علم اللّه بالجزئیات، ثم یحث على التقوى، و یبین فضل الإسلام و القرآن‏

یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ- وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ- وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ- وَ تَلَاطُمَ الْمَاءِ بِالرِّیَاحِ الْعَاصِفَاتِ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً نَجِیبُ اللَّهِ- وَ سَفِیرُ وَحْیِهِ وَ رَسُولُ رَحْمَتِهِ-

أَمَّا بَعْدُ- فَإِنِّی أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِی ابْتَدَأَ خَلْقَکُمْ- وَ إِلَیْهِ یَکُونُ مَعَادُکُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِکُمْ- وَ إِلَیْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِکُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِیلِکُمْ- وَ إِلَیْهِ مَرَامِی مَفْزَعِکُمْ- فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ- وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِکُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِکُمْ- وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِکُمْ- وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِکُمْ وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِکُمْ- وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِکُمْ وَ ضِیَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِکُمْ

فَاجْعَلُوا طَاعَهَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِکُمْ- وَ دَخِیلًا دُونَ شِعَارِکُمْ وَ لَطِیفاً بَیْنَ أَضْلَاعِکُمْ- وَ أَمِیراً فَوْقَ أُمُورِکُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِینِ وُرُودِکُمْ- وَ شَفِیعاً لِدَرَکِ طَلِبَتِکُمْ وَ جُنَّهً لِیَوْمِ فَزَعِکُمْ- وَ مَصَابِیحَ لِبُطُونِ قُبُورِکُمْ- وَ سَکَناً لِطُولِ وَحْشَتِکُمْ وَ نَفَساً لِکَرْبِ مَوَاطِنِکُمْ- فَإِنَّ طَاعَهَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُکْتَنِفَهٍ- وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَهٍ وَ أُوَارِ نِیرَانٍ مُوقَدَهٍ-

فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا- وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا- وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاکُمِهَا- وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا- وَ هَطَلَتْ عَلَیْهِ الْکَرَامَهُ بَعْدَ قُحُوطِهَا- . وَ تَحَدَّبَتْ عَلَیْهِ الرَّحْمَهُ بَعْدَ نُفُورِهَا- وَ تَفَجَّرَتْ عَلَیْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا- وَ وَبَلَتْ عَلَیْهِ الْبَرَکَهُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا-

فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی نَفَعَکُمْ بِمَوْعِظَتِهِ- وَ وَعَظَکُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَیْکُمْ بِنِعْمَتِهِ- فَعَبِّدُوا أَنْفُسَکُمْ لِعِبَادَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَیْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ- وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَیْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِیَرَهَخَلْقِهِ- وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ- أَذَلَّ الْأَدْیَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ- وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ بِنَصْرِهِ- وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلَالَهِ بِرُکْنِهِ- وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ- وَ أَتْأَقَ الْحِیَاضَ بِمَوَاتِحِهِ-

ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ- وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ- وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ- وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ- وَ لَا وُعُوثَهَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ- وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِی عُودِهِ- وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِیحِهِ- وَ لَا مَرَارَهَ لِحَلَاوَتِهِ

– فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا- وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ یَنَابِیعُ غَزُرَتْ عُیُونُهَا- وَ مَصَابِیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا- وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا- وَ مَنَاهِلُ رَوِیَ بِهَا وُرَّادُهَا- 

جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ- وَ ذِرْوَهَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ- فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِیقُ الْأَرْکَانِ رَفِیعُ الْبُنْیَانِ- مُنِیرُ الْبُرْهَانِ مُضِی‏ءُ النِّیرَانِ- عَزِیزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ- فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَیْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ- حِینَ دَنَا مِنَ الدُّنْیَا الِانْقِطَاعُ وَ أَقْبَلَ مِنَ الْآخِرَهِ الِاطِّلَاعُ- وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاقٍ وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاقٍ- وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ وَ أَزِفَ مِنْهَا قِیَادٌ- فِی انْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَ اقْتِرَابٍ مِنْ أَشْرَاطِهَا- وَ تَصَرُّمٍ مِنْ أَهْلِهَا وَ انْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا- وَ انْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ أَعْلَامِهَا- وَ تَکَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا-

جَعَلَهُ اللَّهُ بَلَاغاً لِرِسَالَتِهِ وَ کَرَامَهً لِأُمَّتِهِ- وَ رَبِیعاً لِأَهْلِ زَمَانِهِ وَ رِفْعَهً لِأَعْوَانِهِ وَ شَرَفاً لِأَنْصَارِهِ-

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ- وَ سِرَاجاً لَا یَخْبُو تَوَقُّدُهُ وَ بَحْراً لَا یُدْرَکُ قَعْرُهُ- وَ مِنْهَاجاً لَا یُضِلُّ نَهْجُهُ وَ شُعَاعاً لَا یُظْلِمُ ضَوْءُهُ- وَ فُرْقَاناً لَا یُخْمَدُ بُرْهَانُهُ وَ تِبْیَاناً لَا تُهْدَمُ أَرْکَانُهُ- وَ شِفَاءً لَا تُخْشَى أَسْقَامُهُ- وَ عِزّاً لَا تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ وَ حَقّاً لَا تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ-

فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِیمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ وَ یَنَابِیعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ- وَ رِیَاضُ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ وَ أَثَافِیُّ الْإِسْلَامِ وَ بُنْیَانُهُ- وَ أَوْدِیَهُ الْحَقِّ وَ غِیطَانُهُ وَ بَحْرٌ لَا یَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ- وَ عُیُونٌ لَا یُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ- وَ مَنَاهِلُ لَا یَغِیضُهَا الْوَارِدُونَ- وَ مَنَازِلُ لَا یَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ- وَ أَعْلَامٌ لَا یَعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ- وَ آکَامٌ لَا یَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ

جَعَلَهُ اللَّهُ رِیّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ وَ رَبِیعاًلِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ- وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ وَ دَوَاءً لَیْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ- وَ نُوراً لَیْسَ مَعَهُ ظُلْمَهٌ وَ حَبْلًا وَثِیقاً عُرْوَتُهُ- وَ مَعْقِلًا مَنِیعاً ذِرْوَتُهُ وَ عِزّاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ- وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ- وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ- وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ- وَ حَامِلًا لِمَنْ حَمَلَهُ وَ مَطِیَّهً لِمَنْ أَعْمَلَهُ- وَ آیَهً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ جُنَّهً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ- وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى وَ حَدِیثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُکْماً لِمَنْ قَضَى

 

لغات

عجیج: فریاد 

جأش: دل

الشّمس غربت: خورشید ناپدید شد

تحدّبت: مهربانى و محبّت کرد

عبّدوا: خوار کردند

أتاق الحیاض: حوضها را پر کرد

وعوثه: زمین هموار که راه رفتن در آن دشوار است مانند زمینهاى شنزار

وضح: سپیدى

عصل: کژى

سنخ: اصل، ریشه

بحبوحه الدّار: میان، وسط خانه

محاجّ: جمع محجّه، جادّه، میانه راه

فلج: پیروزى

استلأم: جامه جنگ یعنى زره پوشید.

نینان: جمع نون به معناى ماهى بزرگ

اوار: گرمى آتش

إنصابها: رنج دادن آن

رذاذ: باران ریز

محادّ: دشمن سر سخت

مواتح: آبکشها

عوج: با فتح عین هر چه داراى ساق باشد و مانند نخل بر پاى ایستد، و به کسر عین هر چه خلاف این باشد مانند راه

ساخ: فرو رفت

أزف: نزدیک شد

غیطان: زمینهاى هموار

معقل: پناهگاه

متوسّم: زیرک

 

ترجمه

«خداوند ناله و فریاد حیوان‏هاى وحشى را در بیابانها، و گناهان بندگان را در خلوتها، و آمد و رفت ماهیها را در ژرفاى دریاها، و تلاطم امواج آب را بر اثر تند بادها مى ‏داند، و گواهى مى‏ دهم که محمّد (ص) برگزیده خدا و آورنده‏وحى او، و پیک رحمت اوست.

أمّا بعد: من شما را به تقواى خداوندى سفارش مى‏ کنم که آفرینش شما را آغاز کرد، و بازگشت شما به سوى او، و برآوردن خواستهاى شما به عنایت اوست، رغبت و آرزوى شما به او منتهى مى‏شود، و راه راست شما به او ختم مى‏ گردد، و به هنگام ترس و بیم به او پناه مى‏ برید.
همانا تقوا و پرهیزگارى داروى بیمارى دلهایتان، و بینایى براى کورى قلبهایتان، و بهبودى براى بیمارى بدنهایتان، و درمان تباهى سینه ‏هایتان، و پاکیزه کننده آلودگى جانهایتان، و زداینده تاریکى چشمانتان و ایمنى براى ترس دلهایتان و روشنى در برابر سیاهى تیرگیهایتان مى ‏باشد.

پس فرمانبردارى خداوند را پیراهن زیر قرار دهید نه جامه ‏رو، بلکه آن را زیر پیراهن جزء بدنتان قرار دهید و میان دنده ‏هایتان جا دهید، و بر کارهایتان فرمانروا گردانید و آن را براى ورود به آبشخورتان، و واسطه براى رسیدن به درخواستهایتان، و سپر براى ترس و بیمتان، و چراغ درون گورهایتان، و آرامش براى طول وحشت و هراستان، و گشایشى براى اندوه منازل سخت خویش قرار دهید، زیرا فرمانبردارى خداوند نگهدارنده از مهلکه ‏هایى است که از هر سو احاطه دارد، و وسیله ایمنى از مواقف هراسناکى است که انتظار آنها مى‏ رود، و گرمى آتش که زبانه مى‏ کشد.

پس هر که تقوا را پیشه خود کند شداید و سختیها که در کنار او قرار دارد از او دور، و کارها پس از تلخکامى براى او شیرین و گوارا مى‏ گردد، و امواج گرفتاریهاى پیاپى بر طرف و دشواریهاى جانفرسا برایش آسان مى‏ شود، و کرامت و بزرگوارى پس از محرومیّت از آن، همچون باران دانه درشت بر او مى‏ بارد، و رحمت و عطوفت خداوند که از او باز گرفته شده بود شامل حال او مى‏ گردد، و چشمه‏ هاى نعمت پس از فرو نشستن به جوشش در مى‏ آید و برکت پس از قطع شدن آن، مانند باران به فراوانى بر او ببارد.

بنا بر این از نافرمانى خداوندى که شما را با پند خود سود بخشیده، و با فرستادن پیامبران اندرز داده، و با نعمتهاى خود بر شما منّت نهاده بترسید، وبراى پرستش و بندگى او نفس خویش را رام و فرمانبردار سازید و حقّ طاعت او را به جا آورید.

سپس (بدانید) این اسلام دین خداست که آن را براى خویش برگزیده، و زیر نظر عنایت خود آن را پرورش و گسترش داده، و براى تبلیغ آن بهترین آفریدگانش را انتخاب کرده، و پایه‏ هاى آن را بر اساس محبّت خویش بر پا داشته است، همه دینها را با عزّت اسلام خوار ساخته، و ملّتها را با بلند داشتن آن پست گردانیده، و با اکرام آن دشمنانش را تحقیر کرده، و با یارى دادن به آن مخالفانش را مغلوب داشته و با بر پا داشتن ارکان آن پایه‏ هاى ضلالت را ویران ساخته، و تشنگان (علم و معرفت را) از حوضهاى آن سیراب فرموده، و آبگیرهاى آن را براى آبکشها پر کرده است.

پس از آن خداوند اسلام را به گونه ‏اى قرار داده است که دستاویزهاى آن گسسته نمى ‏شود، و حلقه‏ هایش باز نمى‏ گردد و بنیانش ویرانى نمى‏پذیرد، و پایه‏ هایش زوال نمى‏ گیرد، و درخت هستى آن برکنده نمى‏ شود، و مدّتش پایان نمى‏ یابد، و احکام آن کهنه و شاخه‏ هایش کنده نمى‏ شود، و راههایش تنگ، و آسانیهایش دشوار و سپیدی هایش سیاه نمى‏ گردد، آنچه را اسلام بر پا داشته کژى نمى‏ پذیرد، چوب آن را پیچیدگى، و راه آن را دشوارى و چراغهاى آن را خاموشى، و شیرینى آن را تلخى نیست.

بنا بر این اسلام آیینى است که خداوند پایه ‏هاى آن را در ژرفاى حقّ فرو برده، و اساس آن را استوار گردانیده، و چشمه جوشانى است که نهرهاى آن پر آب، و چراغهاى آن فروزان است، ستون نور بخشى است که رهروان طریق حقّ از آن پیروى مى‏ کنند، و نشانه‏ هایى است که بدان راه مى‏ جویند، و آبشخورهایى است که وارد شوندگان از آن سیراب مى ‏شوند. خداوند نهایت خشنودى، و والاترین قوانین اصلاحى و تربیتى، و برترین هدایت و ارشاد خود را در این دین قرار داده است، از این رو اسلام در نزد خداوند ارکانش مطمئنّ، و بنیانش بلند، و برهانش روشن و روشنیهایش تابان، و قدرتش ارجمند، و منار بلند پایه‏ اى است که بر انداختن آن ممکن نیست، پس آن را گرامى بدارید وپیروى کنید، و حقّ او را به جا آورید، و جایگاه بلند آن را بشناسید.

سپس خداوند محمد (ص) را که درود خدا بر او و خاندانش باد در هنگامى به حقّ بر انگیخت که دنیا به پایان خود نزدیک شده، نشانه‏ هاى آخرت رو آورده، رونق و شکوفایى آن پس از درخشندگى به تاریکى گراییده، مردم خود را دچار فتنه ‏ها و سختیها ساخته، بسترش ناهموار گردیده، و مهارش به دست زوال سپرده شده بود، آرى در این موقع که عمر دنیا به سر مى ‏رسید، و نشانه ‏هاى روز واپسین، و نابودى خلایق، و جدا شدن حلقه زندگى، و پراکندگى اسباب، و محو شدن آثار، و آشکار شدن عیبها، و کوتاه شدن مدّت دراز آن نزدیک مى ‏شد، خداوند او را تبلیغ کننده رسالت و مایه بزرگوارى امّت، و بهار جانفزاى اهل زمان، و باعث سربلندى پیروان، و موجب شرف یاران قرار داد.

پس از آن قرآن مجید را بر او نازل فرمود، یعنى کتابى که انوار آن خاموشى نمى ‏پذیرد، چراغ فروزانى که شعله‏ اش فرو نمى‏ نشیند، دریاى ژرفى که قعر آن دانسته نمى‏ شود، شاهراهى که پوینده ‏اش را گمراه نمى‏ کند، شعاع تابانى که تاریک نمى‏ گردد، فرقان یا جدا کننده حقّ از باطلى که برهانش از میان نمى ‏رود، بنیان استوارى که پایه ‏هایش ویران نمى ‏شود، داروى شفابخشى که با آن بیمى از بیماریها نمى ‏باشد، قدرتى که یاران آن دچار شکست نمى ‏شوند و حقّى که پیروان آن به خذلان و درماندگى گرفتار نمى‏ گردند.

آرى قرآن کان ایمان و کانون آن است، چشمه‏ هاى دانش و دریاهاى آن است، گلزار عدل و آبگیرهاى آن است، پایه ‏هاى اسلام و بنیاد آن است، نهرهاى زلال حقّ و سرزمینهاى مطمئنّ آن است، دریایى است که هر چه از آن، آب بردارند خالى نمى‏شود، چشمه‏ هایى است که هر چه از آن آب کشند، خشک نمى ‏گردد، آبشخورهایى است که هر چه از آن آب برگیرند نقصان نمى‏ یابد، منزلگاههایى است که مسافران راه آن را گم نمى‏ کنند، نشانه‏ هایى است که از چشم پویندگان پنهان نیست، و تپّه ‏هایى است که رو آورندگان نمى ‏توانند از آنها بگذرند، خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان، و بهار دلهاى دانایان و راه روشن نیکان قرار داده است،دارویى است که پس از آن دردى نیست و نورى است که با وجود آن ظلمتى نیست، ریسمانى است که دستاویز آن محکم است، و دژى است که قلّه ‏اش بلند است، قدرتى است براى کسى که به آن دل بندد، و جایگاه امنى است براى کسى که به آن در آید، هدایت است براى کسى که به آن اقتدا کند، عذر است براى کسى که خود را به آن منسوب بدارد، حجّت است براى کسى که از آن سخن بگوید، گواه است براى کسى که به وسیله آن با دشمن در ستیز باشد، پیروزى است براى کسى که به آن استدلال کند، و نگهدارنده کسى است که به آن عمل کند، مرکب رهوارى است براى کسى که آن را به کار بندد، نشانه روشنى است براى کسى که علامت جوید و زیرک باشد و سپر است براى کسى که جامه رزم پوشد، و دانش است براى کسى که آن را به گوش بسپارد، و خبر است براى آن که روایت کند، و حکم است براى کسى که به داورى پردازد.»

 

شرح

آغاز این خطبه در بیان این است که علم خداوند به جزئیّات موجودات با همه کثرت و اختلافى که دارند احاطه دارد، و این که فرموده است: خداوند فریاد حیوانات وحشى را در بیابانها که بر اثر خشکسالى و بى‏گیاهى ناله، و گویى به درگاه او استغاثه مى‏ کنند مى‏ داند براى این است که گوشزد کند انسان سزاوارتر است به این که به درگاه او التجا کند، و به او پناه برد، همچنین ذکر این که خداوند بر گناهانى که بندگان در پنهانى انجام مى‏دهند، و آمد و شد ماهیها در پهنه و ژرفاى دریاها آگاه است، بدین منظور است که مردم از ارتکاب گناه در خلوت به گمان این که مکان امنى براى این کار است دورى جویند.

پس از این به رسالت پیامبر گرامى (ص) گواهى مى‏ دهد، و سپس به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏کند و در تأکید این مطلب به ذکر صفاتى از حقّ تعالى مى‏پردازد که توجّه به آنها باعث ترس و هراس از نافرمانى خداوند و موجب رو آوردن و پناه بردن به اوست، از جمله این که خداوند سبحان مبدأ آفرینش و مرجع‏ بازگشت انسان در معاد حسّى و عقلى است چنان که فرموده است «وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»«» و ما در باره این مطلب مکرّر توضیح داده ‏ایم، دیگر این که خداوند است که خواسته اى شما را برآورده مى‏ کند، و آرزوهاى شما به او باز مى‏ گردد و رو به سوى او دارید زیرا حقّ تعالى منتها و مقصد همه موجودات است و همه به او بازگشت دارند، دیگر این که فرموده است: و إلیه مرامى مفزعکم یعنى در ترس و وحشتهاى خود به او پناه مى‏برید، و این جمله مانند این است که گفته مى‏شود فلان مرمى قصدى یعنى در مشکلات پناه من به اوست، همچنان که خداوند متعال فرموده است: «إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ»«».

پس از این امیر مؤمنان (ع) صفات و آثارى از تقوا به شرح زیر بیان مى‏کند که انسان وادار مى‏شود به این فضیلت رو آورد و آن را پناه خود گرداند:

۱- درمان درد دلهاى شماست، پیش از این شرح داده ‏ایم که پرهیزگارى داروى دردهاى اخلاقى و صفات زشت نفسانى است که موجب هلاکت انسان است.

۲- بینایى براى کورى دلهاى شماست، مراد رهایى چشمهاى دل از کورى نادانى است.

۳- درمان بیمارى بدنهاى شماست، زیرا پرهیزگارى مستلزم کاستن در خوردن و آشامیدن، و بسنده کردن به اندازه نیاز است، چنان که آن حضرت در آن جا که ویژگیهاى پرهیزگاران را بر شمرده کم خوردن را یکى از صفات آنان ذکر فرموده است، و ما مى‏دانیم پرخورى چه بیماریهاى بسیارى که در بدن انسان به وجود مى‏آورد. از این رو آن بزرگوار فرموده است: المعده بیت الأدواء یعنى شکم خانه همه دردهاست.

۴- موجب اصلاح تباهى سینه‏ هاى شماست، منظور زدودن زنگار کینه، حسد، پلیدى و نیّات بدى است که بر خلاف دستورهاى خداوند در دلها جاى دارد، و تقوا مستلزم نفى و ترک همه اینها و پاکیزه شدن دل از این صفات است، زیرا مبدأ اینها و همه بدیها دوستى دنیا و دلبستگى به لوازم پوچ آن است، و آن که تقوا را پیشه خود ساخته از اینها بر کنار مى ‏باشد.

۵- پاک کننده آلودگى جانهاى شماست، یعنى تقوا جانهاى شما را از آلودگى و پلیدى صفات زشتى که مایه نابودى شماست پاکیزه مى‏کند، این سخن همانند گفتار پیش آن حضرت است که فرموده است تقوا داروى دلهاى شماست لیکن این دو تعبیر با یکدیگر فرق دارد، زیرا در آن جا که داروى دلها گفته شده به اعتبار این است که صفات زشت مانند بیماریهاى زیانبارى است که انسان را دچار نابودى مى‏سازد، و تعبیر دوّم از نظر این است که خویهاى ناپسندیده به منزله آلودگیها و پلیدیهایى است که مانع ورود انسان به بهشت قدس خداوند و جایگاه صدق مى‏ گردد.

۶- زداینده تاریکى چشمهاى شماست، این معناى جمله: وجلاء عشاء أبصارکم مى‏باشد، واژه عشاء براى تاریکى که عارض دیده باطن مى‏شود، و صفات زشتى که مانع ادراک حقایق مى‏گردد استعاره شده است، این کلمه باغین نقطه دار نیز روایت شده و مراد از آن تاریکى اوهام ناشى از نادانى است که از آن به پرده غفلت تعبیر مى‏شود، بنا بر این تقوا که نفس را براى وصول به درجات کمال آمادگى و شایستگى مى‏دهد زداینده این تاریکى و روشنى بخش چشم باطن انسان است، این که امام (ع) تقوا را جلاى (روشنى) چشم خوانده از باب مجاز، و از قبیل اطلاق نام مسبّب بر سبب است.

۷- ایمنى براى ترس دلهاى شماست، زیرا مى ‏دانیم که پرهیزگارى سبب ایمنى از عذاب آخرت است و ممکن است در برابر ترس و بیمهاى دنیا نیز مایه امنیّت و سلامت باشد، زیرا بزرگترین ترس و بیم انسان در دنیا مرگ و هر چیزى‏است که موجبات آن را فراهم کند. در حالى که ارباب تقوا و معرفت از بیم مرگ فارغ بوده و بسا این که مردن و رهایى یافتن از قفس تن محبوب آنها نیز مى‏باشد، زیرا مرگ براى آنان وسیله خلاصى و وصول به لقاى برترین محبوبشان است، و خداوند متعال به همین مطلب اشاره کرده و فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»«» آیه شریفه دلالت دارد بر این که هر کس از روى صدق و راستى مدّعى دوستى خداوند است آرزوى مرگ دارد، و نیز فرموده است: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ«».

۸- روشنى سیاهى تاریکیهاى شماست [این ظاهر معناى جمله و ضیاء سواد ظلمتکم مى‏باشد- مترجم‏] واژه ظلمت که بر تاریکى اطلاق مى‏شود براى نادانى و غفلت دل استعاره شده، و چون