متن خطبه صد و چهلم
140
في النهي عن غيبة الناس 1 و إنّما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع إليهم في السّلامة أن يرحموا أهل الذّنوب و المعصية 2 ، و يكون الشّكر هو الغالب عليهم ، و الحاجز لهم عنهم 3 ، فكيف بالعائب الّذي عاب أخاه و عيّره ببلواه 4 أما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذي عابه به 5 و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله 6 فإن لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ، ممّا هو أعظم منه 7 .
و أيم اللّه لئن لم يكن عصاه في الكبير ،و عصاه في الصّغير ، لجراءته على عيب النّاس أكبر 8 يا عبد اللّه ، لا تعجل في عيب أحد بذنبه ، فلعلّه مغفور له 9 ، و لا تأمن على نفسك صغير معصية 10 ، فلعلّك معذّب عليه 11 ، فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه 12 ، و ليكن الشّكر شاغلا له على معافاته ممّا ابتلى به غيره 13 .
ترجمه خطبه صد و چهلم
اين كلام مبارك در نهى از غيبت كردن ( بدگوئى و فاش ساختن گناه شخصى كه يك انسان مخفيانه مرتكب شده است ) مىباشد 1 ( و جز اين نيست كه براى كسانى كه از معصيت محفوظ و از ارتكاب خطا محروس و سالم هستند ، سزاوار است كه كسانى را كه مرتكب گناهان و معصيت مىشوند مورد ترحم قرار بدهند 2 و شكرگذارى در برابر اينكه توانسته اند از آلودگى به گناه در امان باشند بر آنان غالب شود و مانع عيبجوئى و عيبگوئى مبتلايان به گناه گردد 3 [ حال كه چنين است ، يعنى لازم است كه مردمان سالم و محفوظ از گناه و خطا عيبجوئى و عيبگوئى نكنند . ] پس بطريق اولى نبايد كسانى كه خود مبتلاء و آلوده به عيوب هستند ، انحرافات و گناهان ديگران را افشاء كنند و بازگو نمايند 4 .
آيا اين عيبجو نمىبيند پردهپوشى خداوندى را درباره گناهان خود او كه بزرگتر است از آن خطايى كه آن انسان مرتكب خطا ، مبتلا بآن شده است 5 آن عيبگير چگونه آن گرفتار را سرزنش مىكند در صورتيكه خود او نيز همانند آن معصيت را مرتكب شده است 6 و اگر هم مانند آن گناه را مرتكب نشده باشد ، در غير از آن مورد ، خدا رانافرمانى كرده است كه بزرگتر از آن معصيت بوده است 7 و سوگند بخدا ، اگر آن عيبجو خدا را با گناه بزرگ نافرمانى نكرده و گناهى كوچك انجام داده باشد ، جرئت او به ابراز عيب مردم گناهى است بزرگتر 8 .
اى بنده خدا ، در اظهار عيب هيچكس درباره گناهى كه مرتكب شده است ، شتاب مكن ، زيرا شايد كه براى او بخشيده شده باشد 9 و براى خود درباره معصيت كوچك احساس امان مكن 10 شايد كه براى همان معصيت كوچك معذب خواهى گشت 11 پس هر كسى از شما كه به عيب ديگرى اطلاعى پيدا كرده است ، بجهت اطلاعى كه از عيب خود دارد از ابراز آن خوددارى نمايد 12 و شكر و سپاسگزارى براى محفوظ ماندن از خطا او را از توجه بآنچه كه ديگرى به او مبتلا شده است ، منصرف بسازد 13 .
تفسير عمومى خطبه صد و چهلم
2 ، 4 و أنّما ينبغى لأهل العصمة و المصنوع إليهم فى السّلامة أن يرحموا أهل الذّنوب و المعصية و يكون الشكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم ، فكيف بالعائب الّذى عاب أخاه و عيّره ببلواه ( و جز اين نيست براى كسانى كه از معصيت محفوظ و از ارتكاب خطا محروس و سالم هستند ، سزاوار است كه كسانى را كه مرتكب گناهان و معصيت ميشوند مورد ترحم قرار بدهند و شكرگزارى در برابر اينكه توانستهاند از آلودگى به گناه در امان باشند بر آنان غالب شود و مانع عيبجويى و عيبگويى مبتلايان به گناه گردد . [ حال كه چنين است ، يعنى لازم است كه مردمان سالم و محفوظ از گناه و خطا ، عيبجويى و عيبگويى نكنند ] پس بطريق اولى نبايد كسانى كه خود مبتلاء و آلوده بآن عيوب هستند ، انحرافات و گناهان ديگران را افشاء كنند )
ابراز عيب و خطاى ديگران ، سلب كرامت و شرف انسانى آنان مىباشد
هر موقعى كه گناه و لغزش يك انسان ، بدون دليل مجوز افشاء مىگردد ، در حقيقت حيات با كرامت و شرف و آبرومندانه او با خطر سقوط مواجه مىشود . اين قضيه در تفسير آيه مربوط ( آيه 12 از سوره الحجرات ) مطرح خواهد شد .
اگر چنين فرض كنيم كه شما از گناه و لغزشها محفوظ و مبرا هستيد ، باز نمىتوانيد گناهان ديگران را بازگو كنيد و آنان را مورد مذمّت و استهزاء قرار بدهيد ، چه رسد باينكه خود به معاصى آلوده باشيد .
در سخنان امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه كه اينك توفيق تفسير آن را ، عنايات خداوندى نصيب فرموده است ، مطالبى آمده است كه اگر بشريت بآنها مقيد باشد ، قطعا بآن شكوفائى اخلاق مىرسد كه از تاريخى كه در پشت سر گذاشته است ، پشيمان مىگردد .
ولى متأسفانه بجهت غلبه ماشين ناآگاه بر زندگى انسانها و سلب آزادى آنان از يكطرف ، و انواع تخديرهايى كه براى ناهشيار نگاه داشتن بشريت در جريان است ، از طرف ديگر ، نه تنها اخلاق والاى انسانى را از وى سلب نموده بلكه حتى تبليغات فراگير براى لذتپرستى و مصرفگرايى ، انسان را از اينكه با خويشتن آشنا شود ، جلوگيرى نموده چه رسد باينكه برگردد و تاريخى را كه پشت سر خود گذاشته است ، بررسى نمايد و درسهايى آموزنده از آن فرا بگيرد .
بهر حال در سخنان مورد تفسير امير المؤمنين عليه السلام ، مطالبى وجود دارد كه آنها را بطور مختصر متذكر ميشويم :مطلب يكم لازم است كه همه انسانها ، آن قسمت از مردمانى را كه به لغزش افتاده و مرتكب خطا مىگردند ، مورد ترحم قرار بدهند ، و از اينكه عضوى يا اعضائى از پيكر جامعه مختل و مجروح است ، احساس تلخى و ناگوارى نمايد ، زيرا قطعى است كه اعضاى پيكر جامعه مجموعه واحدى را تشكيل مىدهند كه در همديگر تأثير و از يكديگر متاثر مىگردند .
مطلب دوم بدانجهت كه غير از معصومين عليهم السلام ( انبياء و ائمه ) هيچكس فوق خطا و لغزش نيست ، لذا آدمى با توجه به نقص و عيب خود ، اگر خردمند و هوشيارباشد ، هرگز خطا و لغزش ديگران را بهيچ وجه ابراز و مورد سخريّه و شماتت قرار نمى دهد .
مطلب سوم اين قضيّه كه هر كسى ، انسانى را براى لغزش و خطا و نقصى كه دارد ،مورد استهزاء و شماتت قرار بدهد ، بالاخره خود روزى گرفتار همان لغزش خواهد بود ،قاعدهايست كلى كه با تجاربى فراوان اثبات شده است .
مطلب چهارم انسان خردمند و با ايمان با مشاهده لغزش و نقص در ديگران ، بجاى عيبجويى و عيبگويى كه خود موجب عميقتر بودن جراحت مىگردد ، سپاسگزار عنايات خداوندى باشد كه او را از سقوط در معصيت و خطا جلوگيرى نموده است . 5 ، 8 أما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذى عابه به و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله ، فأن لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ، ممّا هو أعظم منه .
و أيم اللّه لئن لم يكن عصاه فى الكبير ، و عصاه فى الصّغير ، لجرأته على عيب النّاس أكبر ( آيا آن عيبجو نمىبيند پردهپوشى خداوندى را درباره گناهان خود او كه بزرگتر است از آن خطايى كه آن انسان مرتكب خطا مبتلاء بآن شده است ، و اگر هم مانند آن گناه را مرتكب نشده باشد ، در غير از آن مورد ، خدا را نافرمانى كرده است كه بزرگتر از آن معصيت بوده است . و سوگند بخدا ، اگر آن عيبجو خدا را با گناه بزرگ ، نافرمانى نكرده و گناه كوچك انجام داده باشد ، جرئت او بر ابراز عيب مردم گناهى است بزرگتر . )
گناه ناشى از جرئت به ابراز عيب ديگران ، از گناه آن عيب كمتر نيست
در اين جملات مورد تفسير نيز مطالبى بسيار آموزنده وجود دارد كه توضيح آنها لازم است :
مطلب يكم
مفاد جمله اول چنين است كه آدمى بايد بشكرانه عنايت خداوندى كه عيوب او را [ كه چه بسا بزرگتر از لغزش ديگران است ، ] مىپوشاند ، عيب ديگران را مخفى بدارد . در يك مثال ساده چنين آمده است كه « بعضى از مردم تير چوبى بزرگ را در چشمان خود نمىبينند ولى كاه را در چشم ديگران مىبينند » بايد اينگونه مردم غافل از عيوب و نقائص خويشتن ، بجاى كشف عيوب ديگران و افشاى آنها ، بر اصلاح خويشتن بپردازند .
مطلب دوم
جرئت به كشف و افشاى لغزشها و خطاهاى انسانها خود گناهى است بزرگتر ، دليل اين مطلب روشن است ، زيرا گناهى را كه يك شخص مرتكب شده است ،ظلم بر خويشتن نموده و با توبه و انابه قابل جبران است ، در صورتيكه كشف و افشاى لغزشها و خطاهاى مردم ، ظلم بر ديگران است ( ناشى از پايمال ساختن حق انسانها است ) و منابع اسلامى بالصراحه حكم مىكند كه اين ظلم بخشودنى نيست ، به اضافه ظلم بر انسانها ، معصيت خداوندى نيز در اين صورت وجود دارد ، زيرا غير از اينكه ظلم به يك انسان ، گناهى است ناشى از پايمال كردن حق يا حقوق او ، همچنين گناهى است كه ناشى از رفتار بر خلاف مشيت الهى درباره لزوم مراعات حقوق انسانها مىشود .
مطلب سوم
ذكر و افشاى عيوب مردم نه تنها در غير از موارد استثنائى موجب منتفى شدن آن عيوب نمىگردد ، بلكه ممكن است باعث لجاجت شخص داراى عيب و لغزش هم بوده و به انجام دادن خطا اصرار بيشتر بورزد . يكى از نويسندگان بسيار معروف در كشور ما نوشته است : روزى از يك روستا عبور مىكردم ، روستائى را ديدم كه چند رأس الاغ را مىبرد و آن جانداران را زياد مىزد رفتم نزد او و گفتم :
اين حيوانها كه مىروند چرا اينها را مىزنى ؟ مىگويد : وقتى من اين اعتراض را كردم [ نويسنده نميدانسته است كه مىبايست آن عيب را با زبان قابل فهم براى روستا تذكر بدهد ] چند چوب ديگر حتى بآن الاغى كه بهتر از همه آن الاغها راه مىرفت ، زد ، و من از پيشنهاد و يا باصطلاح عيبجوئى خودم پشيمان شدم . 9 يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب أحد بذنبه ، فلعلّه مغفور له ، و لا تأمن على نفسك صغير معصية ،فلعلّك معذّب عليه . فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه و ليكن الشّكر شاغلا له على معافاته ممّا ابتلى به غيره ( اى بنده خدا ، در اظهار عيب هيچ كس درباره گناهى كه مرتكب شده است شتاب مكن ،زيرا شايد كه براى او بخشيده شده باشد .
و براى خود درباره معصيت كوچك احساس امان مكن ، شايد كه براى همان معصيت معذب خواهى گشت . پس هر كسى از شما كه به عيب ديگرى اطلاعى پيدا كرد ، بجهت آگاهى كه از عيب خود دارد ، از ابراز آن خوددارى نمايد و شكر و سپاسگزارى براى محفوظ ماندن از خطا ، او را از توجه به آنچه كه ديگرى به او مبتلا شده است ، منصرف بسازد . )
احتمال توبه و بازگشت به سوى خدا ، مانع از عيبجوئى و عيبگوئى است .
تو از كجا مىدانى كه شخصى كه مرتكب خطائى گشته است ، علم به خطا بودن آن داشته و با آن علم دچار لغزش گشته است ؟تو از كجا مىدانى آن شخص خطا كار در آن لغزشى كه افتاده است ، اختيار داشته و كمترين اضطرار و اكراه و اجبارى او را به وقوع در آن لغزش وادار نكرده است ؟
تو از كجا مىدانى ، درون آن خطا كار پس از ارتكاب معصيت در آتش ندامت و پشيمانى شعلهور نگشته است ؟ تو از كجا مىدانى آن خطا كار پس از ندامت و چشيدن طعم كيفر وجدانى به سوى خدا بازگشت ننموده است ؟
بنابر اين ، برو ، بكار خود مشغول باش ، در صدد تطهير خويشتن برآى و آنگاه با كمال دقت و بررسىهاى لازم و كافى و با داشتن شرائط ارشاد و تعليم و تربيت ، به پاك كردن انسانها از نقائص و عيوب بپرداز .
آيه مباركه در قرآن مجيد در تحريم غيبت چنين است : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنْ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الْظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَسُّوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اْللَّهَ إِنَّ الْلَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ 1 ( اى كسانى كه ايمان آوردهايد از گمانهاى فراوانى اجتناب كنيد ، زيرا بعضى از گمانها معصيت است و تجسّس و ماجراجويى مكنيد و هيچ يك از شما غيبت ديگرى را نكند .
آيا از شما كسى هست كه گوشت برادر خود را بخورد [ شما از خوردن گوشت برادر خود ] كراهت داريد ، به خداوند تقوى بورزيد و قطعا خداوند پذيراى توبه و مهربان است ) در حقيقت كسى كه عيب و نقص يك انسان را كه كرامت و حيثيت خدادادى خود را مختل نساخته است ، جستجو و كشف و افشاء مىكند ، حيات با كرامت و حيثيت او را نابود مىسازد و لذا خداوند متعال تعبير مرده فرموده است .
يعنى انسانى كه پرده شرف و كرامت انسانىاش دريده ميشود ، در حقيقت مانند مردهايست كه كشندهاش آن عيبجوى عيبگو است . نكته ديگرى كه در تعبير « ميته » ممكن است وجود داشته باشد ،بىاختيار بودن شخص مورد غيبت است ، يعنى همانگونه كه مرده اراده و قدرت و اختيار دفاع از خود را ندارد ، همچنان شخصى كه در غياب او شرف و آبرويش ريخته ميشود و او نمىتواند از خود دفاع كند .
امّا احاديث كاملاً صحيح و معتبر در ممنوعيت غيبت و بطور كلى در ممنوعيت مجروح ساختن كرامت و شرف و حيثيت انسانى و ريختن آبروى او ، بقدرى فراوان است كه جايى براى كوچكترين ترديد در حرمت شديد اين نابكارى نمى گذارد . امام صادق عليه السلام انگيزههاى غيبت و بدگوئى را ده نوع فرموده است . روايت چنين است :
ألغيبة تتنوّع عشرة أنواع : شفاء غيظ ، و مساعدة قوم ، و تصديق خبر بلا كشف ، و تهمة و سوء ظنّ ، و حسد ، و سخريَّه ، و تعجُّب و تبرُّم ، و تزيُّن 2 غيبت ( انگيزه آن ) به ده نوع تقسيم مىگردد :
1 ارضاى نفس يا خاموش كردن آتش غضب .
2 كمك و يارى جمعى كه غيبت كننده مىخواهد از آن حمايت كند و اهانت بر شخص مورد غيبت ، او را موهون مىسازد ، و قدرت طبيعى يا اعتبارى آن قوم سقوط مىنمايد .
3 تصديق خبرى بدون تحقيق در راست و دروغ بودن آن
4 تهمت زدن ، [ البته خود اين انگيزه ( تهمت ) بطور مستقيم يا غير مستقيم معلول علتى است كه اثر كوبيدن و تحقير شخصيت مورد تهمت مىباشد . ]
5 بدگمانى ، اين انگيزه هم ممكن است ناشى از عواملى بوده باشد ، مانند صدور سخنان يا بروز رفتار ابهام انگيز كه مىتوانند دلالت بر خطا و لغزش داشته باشند .
6 حسد ، اين پديده از رايجترين انگيزههاى غيبت و اهانت بر انسانها است .اين پديده پليد موقعى بوجود مىآيد كه شخصى داراى امتيازات جبرى باشد مانند زيبائى ، قدرت انديشه ، اراده ، و ديگر مزايا و يا داراى امتيازات اختيارى ، مانند علم و معرفت و مقام و ديگر مزايايى كه با كوشش و تلاش بدست مىآيند .
7 استهزاء و به مسخره گرفتن كه بنوبت خود ميتواند معلول عللى باشد .
8 تعجب يعنى شگفتزده شدن و وادار ساختن به شگفتزدگى اين انگيزه هم بسيار رائج است ، مخصوصا در موقعى كه اهانت كننده مىخواهد ابراز اطلاع نمايد و خود را شخصى آگاه و هشيار قلمداد كند .
بعلاوه اينكه عدهاى در زندگى خود ، وادار كردن مردم به شگفتى را هنر بزرگى براى خود مىدانند ، تا جائيكه بعضى از صاحبنظران دوران معاصر معتقدند كه عظمت يك اثر هنرى باينست كه چه اندازه شگفتى مردم را به خود جلب مىكند .
9 دلتنگى يا بد خُلْقى ، عدهاى هستند كه با بروز اين حالات روانى ، به گمان اينكه درباره مردم بدگويى كنند ، وضع روانىشان به اعتدال خود بر مىگردد ، باين وسيله پليددست مىبرند . بدتر از اين ، حالات كسانى است كه اهانت را حتى نه به انگيزگى بدست آوردن اعتدال روانى ، بلكه تنها بمقتضاى دلتنگى مانند كوه آتشفشان ، اهانت و تهمت و هر گونه تحقير درباره اشخاص را به راه مىاندازند .
10 تزين ، بگمان خود آرايى و نشان دادن وارستگى ، اقدام به توهين و تحقير مىنمايند . روايات در تقبيح غيبت و تهمت و افتراء و هرگونه تحقير اشخاص بقدريست كه نيازى به نقل و توضيح آنها نمىبينيم .
_____________________
( 1 ) الحجرات آيه 12
( 2 ) نقل از منهاج البراعة و مكاسب شيخ مرتضى انصارى تحريم غيبت و الانوار النعمانية سيد نعمة الله جزايرى نقل از منهاج البراعة .
هر گونه افشاى عيب و كشف آن ممنوع است و موارد استثناى آن
از مجموع سخنان مبارك امير المؤمنين عليه السلام در خطبه مورد تفسير چنين بر مىآيد كه هر گونه عيبجوئى و عيبگويى و عيبتراشى اكيدا ممنوع است خواه بعنوان غيبت باشد [ كه عبارتست از ابراز معصيتى كه انجام دهنده آن ، از اظهار كردنش امتناع ورزيده است كه در اصطلاح فقهى « إظهار ما أخفاه اللّه » ( آشكار كردن چيزى كه خداوند آن را پنهان ساخته ، ) است ] و يا هرگونه طرح عيوب و لغزشها كه موجب اشاعه دادن فساد در جامعه و سبك جلوه دادن آن در نظر مردم و اذيت و آزار نمودن مرتكب گناه بوده باشد .
اگر خطا و گناهى كه از يك يا چند نفر صادر مىشود و آن خطا و گناه به ضرر جامعه تمام خواهد گشت ، بدون ترديد مشمول عفو و اغماض نمىگردد ، زيرا هر عاملى كه جامعه را تهديد كند ، بلكه حتى به ضرر يك انسان بيگناه تمام شود ، آن عامل بهر شكلى هم كه باشد ، بايد ريشه كن شود .
همچنين اگر كسى مظلوم واقع شود ، ميتواند ظلم وارد بر خود را افشاء نموده ، و ظالم را به كيفر خود برساند . همچنانكه اگر يك خطاكار درباره شئون زندگى مادى يا معنوى مورد مشورت قرار بگيرد ، و كشف حال آن خطاكار ضرورى باشد ، ترديد نيست كه براى منتفى ساختن ضرر ، بايد وضع او افشاء شود .
اگر از خطاكارى يك تبهكار جلوگيرى نشود ، بر تبهكارى خود مىافزايد و هم باعث سقوط خويشتن و هم باعث ورود ضرر بر ديگران مىباشد ، در اين صورت نيز افشاى خطاى اواگر تذكر دادن براى او نتيجهاى نبخشد ، بدون اشكال بوده ، و در صورت انحصار چاره واجب مىشود . جلال الدين مولوى درباره عيبجوئى و افشاى عيب ديگران ابياتى بسيار جالب دارد كه در اينجا متذكر مىشويم :
عيب باشد كاو نبيند جز كه عيب
عيب كى بيند روان پاك غيب
چار هندو در يكى مسجد شدند
بهر طاعت راكع و ساجد شدند
هر يكى بر نيتى تكبير كرد
در نماز آمد به مسكينى و درد
مؤذن آمد زان يكى لفظى بجست
كاى مؤذن بانگ كردى وقت هست ؟
گفت آن هندوى ديگر از نياز
هى سخن گفتى و باطل شد نماز
آن سوم گفت آن دوم را اى عموى
چه زنى طعنه به او خود را بگوى
آن چهارم گفت حمد اللّه كه من
در نيفتادم به چه چون اين سه تن
پس نماز هر چهاران شد تباه
عيبگويان بيشتر گم كرده راه
اى خنك جانى كه عيب خويش ديد
هر كه عيبى گفت ، آن بر خود خريد
زانكه نيم او ز عيبستان بُده است
و ان دگر نيمش ز غيبستان بده است
چون كه بر سر مر ترا ده ريش هست
مرهمت بر خويشتن بايد كار بست
عيب كردن ريش را داروى اوست
چون شكسته گشت جاى ارحمو است
گر همان عيبت نبود ايمن مباش
بو كه آن عيب از تو گردد نيز فاش
لا تخافوا از خدا نشنيدهاى ؟
پس چه خود را ايمن و خوش ديدهاى
سالها ابليس نيكو نام زيست
گشت رسوا ، بين كه او را نام چيست
در جهان معروف بد عُلياى او
گشت معروفى به عكس اى واى او
در توضيح پاكيزگى غلام پادشاه كه در شكل طنز مىگويد :
عيب ديگر اينكه خود بين نيست او
هست او در هستى خود عيبجو
عيبجوى و عيبگوى خود بده است
با همه نيكو و با خود بد بده است
در رخ مه عيب بينى مىكنى
در بهشتى خارچينى مىكنى
كَرْ امل رادان كه مرگ ما شنيد
مرگ خود نشنيد و نقل خود نديد
حرص نابيناست بيند مو به مو
عيب خلقان و بگويد كو به كو
عيب خود يك ذرّه چشم كور او
مىنبيند گر چه هست او عيبجو
شاخ گل هر جا كه مىرويد گل است
خمّ مل هر جا كه مىجوشد مل است
گر ز مغرب سر زند خورشيد سر
عين خورشيد است نى چيز دگر
عيبجويان را ازين دم كور دار
هم به ستارى خود اى كردگار
گفت حق چشم خفاش بد خصال
بستهام من ز آفتاب بيمثال
از نظرهاى خفاش كم و كاست
انجم و آن شمس نيز اندر خفاست
يك بيان بسيار زيبائى هم از ويكتورهوگو داريم كه بسيار سازنده بنظر مىرسد ، و آن اينست :
« آدمى بر بدنش گوشتى دارد كه هم در آن حال بارگران و وسوسه او است ، اين بار را مىكشد و تسليمش مىشود ، بايد مراقبش باشد ، اختيارش را در دست گيرد ، مقهورش سازد و تن به اطاعتش ندهد ، مگر در آخرين حد ، در اين اطاعت نيز ممكن است خطائى وجود داشته باشد ، اما خطائى كه ارتكابش اينگونه باشد گناه صغيره است .
اين نيز سقوط است ، اما سقوطى بر زانو كه ممكن است به سجود پايان يابد . » 1 و اگر درباره چنين انسانى ما هم به خطاى ديگرى مرتكب شويم و به ملامت و استهزاء و شماتت او بپردازيم و عيب او را فاش كنيم ، در حقيقت بجاى نجات دادن آن خطا كار ، او را به سقوط ابدى كه قابل هيچگونه بازگشت نيست ، گرفتار خواهيم ساخت . تعبير بسيار زيبايى است كه مىگويد : « امّا سقوطى بر سر زانو كه ممكن است به سجود پايان يابد » آرى ، آنگاه كه دل آدمى شكسته شود ، دست تواناى خداوندى به سوى او دراز مىشود ، بار ديگر آن دل شكسته را جبران نموده و التيام مىبخشد .
باز همان آيينه است كه فروغ جمال خداوندى را در خود منعكس مىسازد گفته شده است كه خدا فرموده است أنا عند المنكسرة قلوبهم ( من در نزد كسانى هستم كه دلهاى آنان شكسته شده است ) البته تجارب بسيار فراوان هم مؤيّد همين جبران و التيام ، بلكه انقلابات سازنده روانى است كه در هنگام شكسته شدن يك قلب به وجود مىآيد .
اين متفكر انسانشناس در مورد ديگر مىگويد :120 « نسبت به عقوبتزدگان شفقت داشته باشيم دريغا ما خود كيستيم ؟ من كه با شما سخن مىگويم كيستم ؟ شما كه گوش بمن ميداريد كيستيد ؟ از كجا مىآئيم ؟ آيا كاملا اطمينان داريم كه پيش از آنكه زائيده شويم كارى نكردهايم ؟ زمين خالى از شباهت بيك زندان نيست ، از كجا معلوم است كه آدمى يك بازداشت شده عدل الهى نيست ، از نزديك بزندگى بنگريد ، اين زندگى چنان ساخته شده است كه در همه جايش عقوبتى احساس ميشود ، آيا شما آن كسيد كه خوشبخت نام دارد ؟ بسيار خوب ، با اينهمه همه روزه غمگين هستيد ، هر روز اندوه بزرگى يا پرواى كوچكى مخصوص به خود دارد .
ديروز براى سلامت كسيكه نزد شما عزيز است ميلرزيديد ، امروز بر سلامت خود بيمناكيد ، فردا اضطرابتان راجع به پول خواهد بود ، پس فردا زخم زبان يك مفترى اندوهگينتان خواهد ساخت ، پسين فردا بدبختى يك دوست سبب تأثرتان خواهد شد ،سپس بدى يا خوبى هوا ، پس از آن شكستن يا گم شدن چيزى نفيس ، پس از آن تفريحى كه بدليل آن وجدان و ستون فقرات ملامتتان ميكند يك بار ديگر جريان امور عمومى .
اين در صورتيست كه آلام قلبى را بشمار نياوريم و همچنين امتداد مييابد ، ابرى از ميان ميرود ، ابر ديگرى پديدار ميشود ، در هر صد روز بزحمت يك روز اتفاق ميافتد كه آفتاب شادمانى براى شما بدرخشد و حال آنكه شما از افراد نادرى هستيد كه سعادت دارند ، امّا ديگر آدميان ظلمت راكد بر سرشان افتاده است ، كسانى كه صاحب فكراند اين عبارت را كمتر بكار ميبرند : ( خوشبختان و بدبختان ) در اين عالم كه مسلما دهليز عالم ديگرى است خوشبخت وجود ندارد . تقسيم واقعى بشرى از اين قرار است : روشنان و تاريكان .كاستن از تعداد تاريكان و افزودن بر تعداد روشنان هدف اصلى است . از اين جهت است كه فريادكنان ميگوئيم : تعليم دانش خواندن را آموختن روشن كردن آتش است .
از هجى كردن هر هجا شرارهاى بيرون ميجهد . در واقع كسيكه ميگويد : روشنائى ،واجب نميآيد كه بگويد شادمانى . آدمى در روشنائى رنج ميبرد ، افراط در آن ميسوزاند ، شعله دشمن بال و پر است ، سوختن و از پرواز وا نماندن خارقهاى از نبوغ است ، هنگاميكه بشناسيد و هنگاميكه دوست بداريد باز هم رنج خواهيد برد ، روز با چشم اشكبار بوجود ميآيد . روشنان اگر هم هيچ مورد براى گريستن نداشته باشند بر ظلمت زدگان ميگريند . » [ مأخذ مزبور ص 322 ]
________________________
( 1 ) بينوايان ج 2 ص 186
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲4