حکمت 63 صبحی صالح
63-وَ قَالَ ( عليهالسلام )الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ
حکمت 61 شرح ابن أبي الحديد ج 18
61: الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ
جاء في الحديث مرفوعا اشفعوا إلي تؤجروا- و يقضي الله على لسان نبيه ما شاء- . و قال المأمون لإبراهيم بن المهدي لما عفا عنه- إن أعظم يدا عندك من عفوي عنك- أني لم أجرعك مرارة امتنان الشافعين- . و من كلام قابوس بن وشمكير بزند الشفيع تورى نار النجاح- و من كف المفيض ينتظر فوز القداح- . قال المبرد أتاني رجل يستشفع بي في حاجة- فأنشدني لنفسه-
إني قصدتك لا أدلى بمعرفة
و لا بقربى و لكن قد فشت نعمك
فبت حيران مكروبا يؤرقني
ذل الغريب و يغشيني الكرى كرمك
و لو هممت بغير العرف ما علقت
به يداك و لا انقادت له شيمك
ما زلت أنكب حتى زلزلت قدمي
فاحتل لتثبيتها لا زلزلت قدمك
قال فشفعت له و قمت بأمره- حتى بلغت له ما أحب- . بزرجمهر- من لم يستغن بنفسه عن شفيعه و وسائله- وهت قوى أسبابه- و كان إلى الحرمان أقرب منه إلى بلوغ المراد- و مثله من لم يرغب أوداؤه في اجتنابه- لم يحظ بمدح شفعائه- و مثله إذا زرت الملوك- فإن حسبي شفيعا عندهم أن يعرفوني- . كلم الأحنف مصعب بن الزبير في قوم حبسهم- فقال أصلح الله الأمير- إن كان هؤلاء حبسوا في باطل فالحق يخرجهم- و إن كانوا حبسوا في حق فالعفو يسعهم- فأمر بإخراجهم- . آخر-
إذا أنت لم تعطفك إلا شفاعة
فلا خير في ود يكون بشافع
خرج العطاء في أيام المنصور- و أقام الشقراني من ولد شقران مولى رسول الله ص ببابه- أياما لا يصل إليه عطاؤه- فخرج جعفر بن محمد من عند المنصور فقام الشقراني إليه- فذكر له حاجته فرحب به- ثم دخل ثانيا إلى المنصور- و خرج و عطاء الشقراني في كمه فصبه في كمه ثم قال يا شقران إن الحسن من كل أحد حسن- و إنه منك أحسن لمكانك منا- و إن القبيح من كل أحد قبيح و هو منك أقبح لمكانك منا- فاستحسن الناس ما قاله- و ذلك لأن الشقراني كان صاحب شراب- قالوا فانظر كيف أحسن السعي في استنجاز طلبته- و كيف رحب به و أكرمه مع معرفته بحاله- و كيف وعظه و نهاه عن المنكر على وجه التعريض- قال الزمخشري و ما هو إلا من أخلاق الأنبياء- . كتب سعيد بن حميد شفاعة لرجل- كتابي هذا كتاب معتن بمن كتب له- واثق بمن كتب إليه- و لن يضيع حامله بين الثقة و العناية إن شاء الله- . أبو الطيب
إذا عرضت حاج إليه فنفسه
إلى نفسه فيها شفيع مشفع
محمد بن جعفر و المنصور
كان المنصور معجبا- بمحادثة محمد بن جعفر بن عبيد الله بن العباس- و كان الناس لعظم قدره عند المنصور يفزعون إليه- في الشفاعات و قضاء الحاجات- فثقل ذلك على المنصور فحجبه مدة ثم تتبعته نفسه- فحادث الربيع فيه- و قال إنه لا صبر لي عنه لكني قد ذكرت شفاعاته- فقال الربيع أنا أشترط ألا يعود- فكلمه الربيع فقال نعم- فمكث أياما لا يشفع- ثم وقف له قوم من قريش و غيرهم برقاع- و هو يريد دار المنصور فسألوه أن يأخذ رقاعهم- فقص عليهم القصة فضرعوا إليه و سألوه- فقال أما إذ أبيتم قبول العذر فإني لا أقبضها منكم- و لكن هلموا فاجعلوها في كمي- فقذفوها في كمه و دخل على المنصور- و هو في الخضراء يشرف على مدينة السلام- و ما حولها بين البساتين و الضياع- فقال له أ ما ترى إلى حسنها- قال بلى يا أمير المؤمنين فبارك الله لك فيما آتاك- و هنأك بإتمام نعمته عليك فيما أعطاك- فما بنت العرب في دولة الإسلام- و لا العجم في سالف الأيام- أحصن و لا أحسن من مدينتك- و لكن سمجتها في عيني خصلة- قال ما هي قال ليس لي فيها ضيعة- فضحك و قال نحسنها في عينك- ثلاث ضياع قد أقطعتكها- فقال أنت و الله يا أمير المؤمنين شريف الموارد- كريم المصادر فجعل الله باقي عمرك أكثر من ماضيه- و جعلت الرقاع تبدر من كميه- في أثناء كلامه و خطابه للمنصور- و هو يلتفت إليها و يقول ارجعن خاسئات- ثم يعود إلى حديثه فقال المنصور ما هذه بحقي عليك- أ لا أعلمتني خبرها فأعلمه فضحك فقال- أبيت يا ابن معلم الخير إلا كرما- ثم تمثل بقول عبد الله بن معاوية بن عبد الله- بن جعفر بن أبي طالب-
لسنا و إن أحسابنا كملت
يوما على الأحساب نتكل
نبني كما كانت أوائلنا
تبني و نفعل مثل ما فعلوا
ثم أخذها و تصفحها و وقع فيها كلها بما طلب أصحابها- . قال محمد بن جعفر- فخرجت من عنده و قد ربحت و أربحت.
قال المبرد لعبد الله بن يحيى بن خاقان- أنا أشفع إليك أصلحك الله في أمر فلان- فقال له قد سمعت و أطعت و سأفعل في أمره كذا- فما كان من نقص فعلي و ما كان من زيادة فله- قال المبرد أنت أطال الله بقاءك كما قال زهير-
و جار سار معتمدا إلينا
أجاءته المخافة و الرجاء
ضمنا ماله فغدا سليما
علينا نقصه و له النماء
و قال دعبل-
و إن امرأ أسدى إلي بشافع
إليه و يرجو الشكر مني لأحمق
شفيعك يا شكر الحوائج إنه
يصونك عن مكروهها و هو يخلق
آخر-
مضى زمنى و الناس يستشفعون بي
فهل لي إلى ليلى الغداة شفيع
آخر-
و نبئت ليلى أرسلت بشفاعة
إلي فهلا نفس ليلى شفيعها
أ أكرم من ليلى علي فتبتغي
به الجاه أم كنت امرأ لا أطيعها
آخر-
و من يكن الفضل بن يحيى بن خالد
شفيعا له عند الخليفة ينجح
آخر-
و إذا امرؤ أسدى إليك صنيعة
من جاهه فكأنها من ماله
و هذا مثل قول الآخر-
و عطاء غيرك إن بذلت
عناية فيه عطاؤك
ابن الرومي-
ينام الذي استسعاك في الأمر إنه
إذا أيقظ الملهوف مثلك ناما
كفى العود منك البدء في كل موقف
و جردت للجلى فكنت حساما
فما لك تنبو في يدي عن ضريبتي
و لم أرث من هز و كنت كهاما
ترجمه فارسی شرح ابن ابی الحدید
حكمت (61)
الشفيع جناح الطالب. «شفاعت كننده بال و پر طلب كننده است.» در حديث مرفوع آمده است «مرا شفيع آوريد تا پاداش بيشترى داده شويد، و خداوند هر چه را خواهد از گفتار پيامبرش را بر مى آورد.» مأمون به ابراهيم بن مهدى هنگامى كه او را عفو كرد، گفت: بهترين و بزرگترين نعمت من بر تو در عفو كردن من از تو، اين است كه تو را از منت كشيدن از شفيعان راحت كردم و تلخى آن را به تو نچشانيدم.
از سخنان قابوس بن وشمگير است كه گفته است: با آتش زنه شفيع چراغ رستگارى بر افروخته مى شود و از دست بخشنده انتظار بر آمدن و رسيدن به اهداف مى رود.
احنف با مصعب بن زبير در مورد گروهى كه ايشان را زندانى كرده بود سخن گفت و چنين اظهار داشت: خداى كار امير را قرين صلاح دارد، اگر اين گروه به ناحق زندانى شده اند، حق ايشان را از زندان بيرون خواهد آورد و اگر به حق زندانى شدهاند، عفو بايد آنان را فرو گيرد. مصعب فرمان به آزادى ايشان داد.
شاعرى چنين سروده است: «هر گاه چنان باشى كه فقط شفاعت تو را به مهربانى وا دارد، بدان در دوستى و مودتى كه به شفاعت وابسته باشد، خيرى نيست.» به روزگار منصور بر در كاخ او مقررى پرداخت مىشد مردى معروف به شقرانى كه از فرزند زادگان شقران برده آزاد كرده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، چند روز بر در كاخ مىايستاد و مقررى او پرداخت نمىشد. قضا را جعفر بن محمد عليه السّلام از پيش منصور بيرون آمد، شقرانى برخاست و نياز خود را به ايشان عرضه داشت. جعفر بن محمد به او خوشامد گفت و دوباره پيش منصور برگشت و در حالى بيرون آمد كه مقررى او را در آستين داشت و بر آستين شقرانى افشاند و سپس به او فرمود: اى شقرانى كار نيك از هر كسى پسنديده است و از تو به سبب پيوستگى تو به ما پسنديدهتر است، و كار نكوهيده از هر كس نكوهيدهتر است و از تو به همان سبب نكوهيده تر. مردم سخن جعفر بن محمد (ع) را بسيار ستودند و اين بدان سبب بود كه شقرانى باده نوشى مى كرد.
مردم گفته اند: بنگريد كه چگونه جعفر بن محمد در عين حال كه به شقرانى با اطلاع از كار او محبت ورزيده و براى بر آوردن نياز او كوشش كرده است و با گرامى داشتن او، او را پند و اندرز داده و نهى از منكر كرده است، آن هم نه به صورت تصريح بلكه به صورت تعريض. زمخشرى گفته است: اين گونه رفتار از اخلاق پيامبران است. سعيد بن حميد براى مردى توصيهاى نوشت و در آن چنين آورد: اين نامه من با توجه به عنايت نسبت به كسى كه سفارش شده است و با اعتماد به لطف كسى كه به او توصيه شده است، فراهم آمده است و هرگز به خواست خدا حامل اين نامه نا اميد و تباه نمى شود.
محمد بن جعفر و منصور
منصور شيفته معاشرت و گفتگوى با محمد بن جعفر بن عبيد الله بن عباس بود.مردم هم به سبب گرانقدرى او در نظر منصور، براى شفاعت او در مورد بر آمدن نيازهاى خود به او متوسل مى شدند، اين كار بر منصور گران آمد و مدتى از پذيرفتن او خود دارى كرد ولى سر انجام دلش هواى او را كرد و با ربيع- وزير خود- در آن باره گفتگو كرد و گفت: مرا از ديدار او صبر و چاره نيست ولى چه كنم كه شفاعتهاى او را به ياد مى آورم. ربيع گفت: من با او شرط مىكنم كه ديگر شفاعت نكند، ربيع با محمد بن جعفر گفتگو كرد و محمد پذيرفت. مدتى گذشت و او شفاعت نكرد. روزى كه آهنگ رفتن به خانه منصور را داشت، گروهى از قريش و ديگران با نامه هايى بر سر راهش ايستادند و از او خواستند نامه هاى ايشان را بگيرد. او داستان را براى ايشان گفت، آنان تضرع كردند و با اصرار از او خواستند.
محمد گفت: اينك كه شما عذر را نمىپذيريد من آنها را از شما نمىگيرم، ولى بياييد و خودتان آنها را در آستين من نهيد و آنان چنان كردند. محمد پيش منصور رفت. منصور ميان كاخ خضراى خود كه مشرف به مدينة السلام- بغداد- بود، ميان باغها و قطعات سر سبز آن حركت مىكرد. منصور به محمد بن جعفر گفت: زيبايى اين كاخ را مى بينى گفت: آرى اى امير المؤمنين، خداوند به تو بركت و فرخندگى دهاد و همه نعمتهاى خويش را بر تو تمام كناد، عرب در طول حكومت اسلام و عجم به روزگاران گذشته، شهرى به اين خوبى و استوارى نساختهاند ولى در نظر من يك عيب كوچك دارد.
منصور گفت: چه عيبى گفت: مرا در آن قطعه زمينى نيست، منصور خنديد و گفت: آن را در نظرت آراسته مىكنيم، سه قطعه زمين را به تو بخشيدم. محمد گفت: اى امير المؤمنين به خدا سوگند كه از هر جهت شريف و بزرگوارى، خداوند باقى مانده عمرت را بيش از آنچه گذشته است قرار دهد. ضمن گفتگوى محمد با منصور آن نامه ها گاهى از ميان آستين او ظاهر مىشد و او نگاهى به آنها مىكرد و مىگفت: خاموش بر جاى خود برگرديد و دوباره به گفتگو با منصور مى پرداخت. منصور گفت: موضوع چيست و تو را به حق خودم بر تو سوگند مىدهم كه داستان را به من بگويى، محمد موضوع را به او گفت. منصور خنديد و گفت اى پسر آموزگار خير و نيكى تو جز كرم و بزرگوارى چيزى را نمى پذيرى و سپس به اين ابيات عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب تمثل جست كه گفته است: «هر چند تبار و حسب ما كامل است ولى مباد آن روز كه بر حسب و نسب خود تكيه كنيم، ما هم بايد همانگونه كه نياكان ما ساختند و رفتار كردند، بسازيم و رفتار كنيم.» منصور آن نامه ها را گرفت و همه را نگريست و بر همه توقيع كرد كه نياز صاحب نامه بر آورده شود.
محمد بن جعفر مى گفته است: از پيش منصور بيرون آمدم، در حالى كه هم سود بردم و هم سود رساندم. مبرد به عبد الله بن يحيى بن خاقان گفت: خداى كار تو را قرين صلاح بدارد من در باره فلان كس پيش تو شفاعت مىكنم. عبد الله بن يحيى گفت: شنيدم و اطاعت مىكنم و در مورد كار او چنين رفتار خواهم كرد، هر كاستى بر عهده من است و هر افزونى كه شد براى او خواهد بود. مبرد گفت: خداوند عمرت را طولانى بدارد كه تو چنانى كه زهير گفته است: «پناهنده اى كه به سوى ما آمد، بيم و اميد او را آورده است، ما براى او ضمانت كرديم و به سلامت ماند، كاستى او بر عهده ماست و افزونى از آن اوست.» ابن ابى الحديد سپس ابيات ديگرى را هم در اين معنى شاهد آورده است.
جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدجلد 7 //دكتر محمود مهدوى دامغانى