حکمت 43 صبحی صالح
43-وَ قَالَ ( عليهالسلام )فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً
حکمت 42 شرح ابن أبي الحديد ج 18
42: وَ قَالَ ع فِي ذِكْرِ خَبَّابٍ- رَحِمَ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً- وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ عَاشَ مُجَاهِداً- طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ- وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ
خباب بن الأرت
هو خباب بن الأرت بن جندلة بن سعد- بن خزيمة بن كعب بن سعد بن زيد- مناة بن تميم يكنى أبا عبد الله- و قيل أبا محمد و قيل أبا يحيى أصابه سبي فبيع بمكة- . و كانت أمه ختانة و خباب من فقراء المسلمين و خيارهم- و كان به مرض و كان في الجاهلية قينا حدادا يعمل السيوف- و هو قديم الإسلام قيل إنه كان سادس ستة- و شهد بدرا و ما بعدها من المشاهد- و هو معدود في المعذبين في الله- سأله عمر بن الخطاب أيام خلافته- ما لقيت من أهل مكة فقال انظر إلى ظهري- فنظر فقال ما رأيت كاليوم ظهر رجل- فقال خباب أوقدوا لي نارا و سحبت عليها- فما أطفأها إلا ودك ظهري- . و جاء خباب إلى عمر- فجعل يقول ادنه ادنه ثم قال له- ما أحد أحق بهذا المجلس منك إلا أن يكون عمار بن ياسر- نزل خباب إلى الكوفة و مات بها في سنة سبع و ثلاثين- و قيل سنة تسع و ثلاثين- بعد أن شهد مع أمير المؤمنين علي ع صفين و نهروان- و صلى عليه علي ع و كانت سنه يوم مات ثلاثا و سبعين سنة- و دفن بظهر الكوفة- . و هو أول من دفن بظهر الكوفة- و عبد الله بن خباب هو الذي قتلته الخوارج- فاحتج علي ع به و طلبهم بدمه و قد تقدم ذكر ذلك
ترجمه فارسی شرح ابن ابی الحدید
حكمت (41)
آن حضرت در باره خبّاب چنين فرموده است: يرحم الله خبّاب بن الارت، فلقد اسلم راغبا، و هاجر طائعا و قنع بالكفاف، و رضى عن الله، و عاش مجاهدا. طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب، و قنع بالكفاف، و رضى عن الله.
«خداى خباب بن ارت را رحمت فرمايد، كه با ميل و رغبت مسلمان شد و فرمانبردار هجرت كرد و به آنچه بسنده بود قناعت كرد و از خداى خشنود بود و مجاهد زندگى كرد.
خوشا بر آن كس كه معاد را فراياد آورد و براى حساب كار كرد و به آنچه بسنده بود قناعت كرد و از خداى خشنود بود.»
خبّاب بن الارت
نام و نسب او، خباب بن ارت بن جندلة بن سعد بن خزيمة بن كعب بن سعد بن زيد منات بن تميم است، كنيه او را ابو عبد الله و ابو محمد و ابو يحيى گفته اند. گروهى او را به اسيرى گرفتند و در مكه او را فروختند. مادرش هم از زنانى بود كه ختنه مى كردند.
خبّاب از فقراى برگزيده مسلمانان است. او بيمار هم بود. در دوره جاهلى هم بنده اى آهنگر بود كه شمشير مى ساخت. او از مسلمانان بسيار قديمى است و گفته شده است ششمين مسلمان است. در جنگ بدر و ديگر جنگها شركت كرد و از شمار شكنجه شدگان در راه خداوند است. عمر بن خطاب به روزگار خلافت خود از او پرسيد از مردم مكه چه كشيدى گفت: پشت مرا نگاه كن، عمر به پشت او نگريست و گفت: تا كنون پشت هيچ مردى را چنين نديده ام، خباب گفت: آرى، براى من آتشى مى افروختند و مرا با پشت بر آن مى افكندند و چربى و آب گوشتهاى پشت من آن را خاموش مى كرد.
بارى ديگر كه خباب پيش عمر آمد، عمر گفت: او را نزديك و نزديكتر بنشانيد.
سپس به او گفت: هيچ كس جز تو شايسته براى نشستن اين جا نيست، مگر عمار بن ياسر اگر بيايد. خباب ساكن كوفه شد و در همان شهر به سال سى و هفت و هم گفته شده است به سال سى و نهم پس از شركت در جنگهاى صفين و نهروان در التزام على عليه السّلام درگذشت.
على عليه السّلام بر پيكرش نماز گزارد و عمر او به هنگام مرگ هفتاد و سه سال بود و پشت كوفه به خاك سپرده شد.
پسرش عبد الله بن خباب را خوارج كشتند و على عليه السّلام خون او را از ايشان مطالبه كرد و همين موضوع را بر ايشان حجت آورد، و اين موضوع را پيش از اين آورديم.
جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدجلد 7 //دكتر محمود مهدوى دامغانى