google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 حکمت شرح ابن ابي الحدیدحکمت ها شرح ابن ابي الحدید

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره 149 متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت 149 صبحی صالح

152-وَ قَالَ ( عليه‏السلام  )لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ

حکمت 149 شرح ابن ‏أبي ‏الحديد ج 18   

149: لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ فَكَأَنْ لَمْ يَكُنْ هذا معنى قد استعمل كثيرا جدا فمنه المثل- 

ما طار طير و ارتفع
إلا كما طار وقع‏

و قول الشاعر-

بقدر العلو يكون الهبوط
و إياك و الرتب العالية

و قال بعض الحكماء حركة الإقبال بطيئة- و حركة الإدبار سريعة لأن المقبل كالصاعد إلى مرقاة- و مرقاة المدبر كالمقذوف به من علو إلى أسفل- قال الشاعر

في هذه الدار في هذا الرواق على
هذي الوسادة كان العز فانقرضا

آخر-

إن الأمور إذا دنت لزوالها
فعلامة الإدبار فيها تظهر

و في الخبر المرفوع كانت ناقة رسول الله ص العضباء لا تسبق- فجاء أعرابي على قعود له فسبقها- فاشتد على الصحابة ذلك فقال رسول الله ص- إن حقا على الله ألا يرفع شيئا من هذه الدنيا إلا وضعه

 و قال شيخ من همدان- بعثني أهلي في الجاهلية إلى ذي الكلاع بهدايا- فمكثت‏ تحت قصره حولا لا أصل إليه- ثم أشرف إشرافة من كوة له- فخر له من حول العرش سجدا- ثم رأيته بعد ذلك بحمص فقيرا يشتري اللحم- و يسمطه خلف دابته و هو القائل-

أف لدنيا إذا كانت كذا
أنا منها في هموم و أذى‏

إن صفا عيش امرئ في صبحها
جرعته ممسيا كأس القذى‏

و لقد كنت إذا ما قيل من
أنعم العالم عيشا قيل ذا

و قال بعض الأدباء في كلام له-  بينا هذه الدنيا ترضع بدرتها و تصرح بزبدتها-  و تلحف فضل جناحها و تغر بركود رياحها-  إذ عطفت عطف الضروس و صرخت صراخ الشموس-  و شنت غارة الهموم و أراقت ما حلبت من النعيم-  فالسعيد من لم يغتر بنكاحها و استعد لو شك طلاقها-  شاعر هو إهاب بن همام بن صعصعة المجاشعي-  و كان عثمانيا-     

لعمر أبيك فلا تكذبن
لقد ذهب الخير إلا قليلا

و قد فتن الناس في دينهم‏
و خلى ابن عفان شرا طويلا

و قال أبو العتاهية-

يعمر بيت بخراب بيت
يعيش حي بتراث ميت‏

و قال أنس بن مالك ما من يوم و لا ليلة و لا شهر و لا سنة- إلا و الذي قبله خير منه- سمعت ذلك من نبيكم ع

فقال شاعر-

رب يوم بكيت منه فلما
صرت في غيره بكيت عليه‏

قيل لبعض عظماء الكتاب بعد ما صودر- ما تفكر في زوال نعمتك فقال لا بد من الزوال- فلان تزول و أبقى خير من أن أزول و تبقى- . و من كلام الجاهلية الأولى- كل مقيم شاخص و كل زائد ناقص- . شاعر-

إنما الدنيا دول
فراحل قيل نزل‏
إذ نازل قيل رحل‏

لما فتح خالد بن الوليد عين التمر- سأل عن الحرقة بنت النعمان بن المنذر- فأتاها و سألها عن حالها- فقالت لقد طلعت علينا الشمس- و ما من شي‏ء يدب تحت الخورنق إلا و هو تحت أيدينا- ثم غربت و قد رحمنا كل من نلم به- و ما بيت دخلته حبرة إلا ستدخله عبرة- ثم قالت

فبينا نسوس الناس و الأمر أمرنا
إذا نحن فيهم سوقة نتنصف‏

فأف لدنيا لا يدوم نعيمها
تقلب تارات بنا و تصرف‏

و جاءها سعد بن أبي وقاص مرة- فلما رآها قال قاتل الله عدي بن زيد- كأنه كان ينظر إليها حيث قال لأبيها-

إن للدهر صرعة فاحذرنها
لا تبيتن قد أمنت الدهورا

قد يبيت الفتى معافى فيردى‏
و لقد كان آمنا مسرورا

و قال مطرف بن الشخير-  لا تنظروا إلى خفض عيش الملوك و لين رياشهم-  و لكن انظروا إلى سرعة ظعنهم و سوء منقلبهم-  و إن عمرا قصيرا يستوجب به صاحبه النار-  لعمر مشئوم على صاحبه- . لما قتل عامر بن إسماعيل مروان بن محمد-  و قعد على فراشه-  قالت ابنة مروان له يا عامر-  إن دهرا أنزل مروان عن فرشه-  و أقعدك عليها-  لمبلغ في عظتك إن عقلت

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حكمت (149)

لكلّ مقبل ادبار، و ما ادبر فكان لم يكن. «هر بختيارى را بخت برگشتنى است و آنچه برگشت، گويى نبوده است.» اين معنى فراوان گفته شده است، از جمله اين مثل است «هيچ پرنده‏اى پرواز نمى‏كند و ارتفاع نمى‏گيرد مگر اينكه همان سان كه پرواز كرده است، فرو افتد.» و آن چنان كه شاعر گفته است: «به اندازه اوج و برترى فرود آمدن خواهد بود از مراتب عاليه بر حذر باش.» يكى از حكيمان گفته است: حركت اقبال كند و حركت ادبار تند است، زيرا مقبل همچون كسى است كه از پلكان و نردبان بايد پله پله فرا رود و حال آنكه مدبر چنان است كه از بلندى به پايين سقوط كند، آن چنان كه شاعر سروده است: «در اين خانه و در همين رواق و بر همين و ساده عزت و قدرت وجود داشت و ناگاه سپرى شد.» و شاعرى ديگر سروده است: «هنگامى كه كارها به نيستى نزديك مى‏شود، نشانه بدبختى و پشت كردن در آن ظاهر مى‏شود.» در خبر مرفوع آمده است كه هيچ شترى بر ناقه غضباى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشى نمى‏گرفت، قضا را مردى عرب با شتر از كار مانده‏اى آمد و شترش بر ناقه سبقت گرفت.

اين موضوع بر اصحاب گران آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خداوند متعال هيچ چيز از اين دنيا را بر نمى‏ كشد مگر اينكه فرو مى ‏آوردش.» پير مردى از قبيله همدان گفته است: به روزگار جاهلى مردم قبيله ‏ام مرا با هدايايى‏ پيش ذو الكلاع فرستادند. يك سال كنار كاخ او ماندم و نتوانستم پيش او بروم، يك بار از روزنه ‏اى بر مردم نگريست و همه اطرافيان او به خاك افتادند و سر به سجده نهادند.

پس از آن او را در شهر حمص ديدم كه فقير بود، گوشت مى‏ خريد و بر پشت مركوب خود مى نهاد و اين ابيات را مى‏ خواند: «اف بر اين دنيا كه چنين است و من از آن در اندوه و آزارم، اگر زندگى كسى در بامدادش روشن و باصفا باشد، شامگاهان به او جام آميخته با خاشاك مى‏ آشاماند، خود من در چنان فراخى بودم كه اگر گفته مى‏ شد از همه عالم چه كسى پر نعمت‏ تر است، گفته مى‏ شد اين شخص.» يكى از اديبان گفته است: اين دنيا در همان حال كه شير خود را مى ‏نوشاند و سر شير عرضه مى ‏دارد و بال خويش را بر افراد مى ‏گستراند و با آرامش مى‏فريبد، ناگاه دندان نشان مى‏ دهد و اسب سركش خود را به تاخت در مى‏آورد و با اندوه ها هجوم مى ‏برد و تمام نعمتها را كه عرضه داشته است، باژگونه مى‏ سازد، كامياب كسى است كه به ازدواج با دنيا فريفته نشود و آماده براى طلاق زودرس آن گردد.

اهاب بن همام بن صعصعه مجاشعى كه شاعرى عثمانى است چنين سروده است: «به جان پدرت سوگند كه اين سخن را تكذيب مكن كه خير همه‏ اش از ميان رفته و جز اندكى باقى نمانده است، مردم در دين خود گول خورده ‏اند و پسر عفان شر بسيارى باقى نهاده است.» ابو العتاهيه گفته است: «خانه‏ اى با خراب شدن خانه ديگر آباد مى‏ شود و زنده‏ اى با ميراث مرده ‏اى زندگى مى‏ كند.» انس بن مالك گفته است: هيچ روز و شب و ماه و سالى نيست مگر آنكه آنچه پيش از آن بوده بهتر از آن است و من اين سخن را از پيامبر شما كه درود خدا بر او باد، شنيده ‏ام. شاعرى چنين سروده است: «بسا روزى كه از گرفتارى آن گريستم و چون از آن به روز ديگر رسيدم از آنكه آن را از دست دادم، گريستم.» به يكى از دبيران بزرگ پس از اينكه اموال او را مصادره كردند، گفتند: در اين زوال نعمت خود چه مى‏ انديشى گفت: از زوال نعمت چاره‏اى نيست، اگر نعمت زايل شود و خود باقى باشم بهتر از آن است كه من زايل شوم و نعمت باقى باشد…

 

چون خالد بن وليد عين التمر را گشود از حال حرقه، دختر نعمان بن منذر پرسيد، حرقه پيش خالد آمد و خالد از حال او پرسيد، گفت: خورشيد بر ما طلوع مى‏كرد و هيچ چيز بر گرد خورنق نمى‏خراميد مگر آنكه زير دست ما بود و سپس خورشيد غروب كرد و چنان شديم كه به هر كس نيكى كرده بوديم بر ما رحمت مى‏آورد و در هيچ خانه‏اى شادى و نعمت وارد نمى‏ شود مگر اينكه به زودى عبرت در آن داخل مى ‏شود و سپس اين دو بيت را خواند: «در حالى كه فرمان، فرمان ما بود و بر مردم سياست مى ‏رانديم ناگاه ميان ايشان رعيت شديم و خدمتكار، اف بر اين جهان كه نعمتش پايدار نمى ‏ماند همواره بر ما دگرگون مى‏ شود.» سعد بن ابى وقاص هم يك بار به ديدن حرقه، دختر نعمان بن منذر رفت و چون او را ديد گفت: خداوند عدى بن زيد را بكشد كه گويى هنگامى كه دو بيت زير را براى پدرش نعمان سروده است به روزگار اين دختر نظر داشته كه گفته است: «همانا روزگار را بر زمين زدنى است از آن بر حذر باش و چنان مپندار كه از روزگاران در امانى، گاهى جوانمرد در حالى كه سلامت و ظاهرا شاد و در امان است به ناگاه مى‏ ميرد.» مطرّف بن شخير گفته است: به آسايش زندگى پادشاهان و نرمى روزگار بر ايشان منگريد بلكه به شتاب كوچ كردن و فرجام بدشان بنگريد، عمر كوتاهى كه صاحبش سزاوار آتش شود، عمرى نافرخنده است.

هنگامى كه عامر بن اسماعيل، مروان بن محمد-  آخرين خليفه مروانى-  را كشت و بر سرير او نشست دختر مروان به او گفت: اى عامر روزگارى كه مروان را از سريرش فرود آورد و تو را بر آن نشاند، اگر بينديشى براى پند و اندرز تو بسنده است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=