حکمت 11 صبحی صالح
11-وَ قَالَ ( عليهالسلام )إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ
حکمت 11 شرح ابن أبي الحديد ج 18
11: إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ- فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ قد أخذت أنا هذا المعنى فقلت في قطعة لي-
إن الأماني أكساب الجهول فلا
تقنع بها و اركب الأهوال و الخطرا
و اجعل من العقل جهلا و اطرح نظرا
في الموبقات و لا تستشعر الحذرا
و إن قدرت على الأعداء منتصرا
فاشكر بعفوك عن أعدائك الظفرا
و قد تقدم لنا كلام طويل في الحلم و الصفح و العفو- . و نحن نذكر هاهنا زيادة على ذلك- شجر بين أبي مسلم و بين صاحب مرو كلام- أربى فيه صاحب مرو عليه و أغلظ له في القول- فاحتمله أبو مسلم و ندم صاحب مرو- و قام بين يدي أبي مسلم معتذرا- و كان قال له في جملة ما قال يا لقيط- فقال أبو مسلم مه لسان سبق و وهم أخطأ- و الغضب شيطان و أنا جرأتك علي باحتمالك قديما- فإن كنت للذنب معتذرا فقد شاركتك فيه- و إن كنت مغلوبا فالعفو يسعك- فقال صاحب مرو أيها الأمير- إن عظم ذنبي يمنعني من الهدوء- فقال أبو مسلم يا عجبا أقابلك بإحسان و أنت مسيء- ثم أقابلك بإساءة و أنت محسن فقال الآن وثقت بعفوك- . و أذنب بعض كتاب المأمون ذنبا- و تقدم إليه ليحتج لنفسه فقال يا هذا قف مكانك- فإنما هو عذر أو يمين فقد وهبتهما لك- و قد تكرر منك ذلك- فلا تزال تسيء و نحسن و تذنب و نغفر- حتى يكون العفو هو الذي يصلحك- . و كان يقال أحسن أفعال القادر العفو و أقبحها الانتقام- . و كان يقال ظفر الكريم عفو و عفو اللئيم عقوبة- . و كان يقال- رب ذنب مقدار العقوبة عليه إعلام المذنب به- و لا يجاوز به حد الارتفاع إلى الإيقاع- . و كان يقال ما عفا عن الذنب من قرع به- . و من الحلم الذي يتضمن كبرا مستحسنا- ما روي أن مصعب بن الزبير لما ولي العراق- عرض الناس ليدفع إليهم أرزاقهم- فنادى مناديه أين عمرو بن جرموز- فقيل له أيها الأمير إنه أبعد في الأرض- قال أ و ظن الأحمق أني أقتله بأبي عبد الله- قولوا له فليظهر آمنا و ليأخذ عطاءه مسلما- . و أكثر رجل من سب الأحنف و هو لا يجيبه- فقال الرجل ويلي عليه و الله ما منعه من جوابي- إلا هواني عنده- . و قال لقيط بن زرارة-
فقل لبني سعد و ما لي و ما لكم
ترقون مني ما استطعتم و أعتق
أ غركم أني بأحسن شيمة
بصير و أني بالفواحش أخرق
و أنك قد ساببتني فقهرتني
هنيئا مريئا أنت بالفحش أحذق
و قال المأمون لإبراهيم بن المهدي لما ظفر به- إني قد شاورت في أمرك فأشير علي بقتلك- إلا أني وجدت قدرك فوق ذنبك- فكرهت قتلك للازم حرمتك- فقال إبراهيم يا أمير المؤمنين- إن المشير أشار بما تقتضيه السياسة و توجيه العادة- إلا أنك أبيت أنتطلب النصر إلا من حيث عودته من العفو- فإن قتلت فلك نظراء و إن عفوت فلا نظير لك- قال قد عفوت فاذهب آمنا- . ضل الأعشى في طريقه فأصبح بأبيات علقمة بن علاثة- فقال قائده و قد نظر إلى قباب الأدم- وا سوء صباحاه يا أبا بصير هذه و الله أبيات علقمة- فخرج فتيان الحي فقبضوا على الأعشى- فأتوا به علقمة فمثل بين يديه- فقال الحمد لله الذي أظفرني بك من غير ذمة و لا عقد- قال الأعشى أ و تدري لم ذلك جعلت فداك قال نعم- لانتقم اليوم منك بتقوالك علي الباطل مع إحساني إليك- قال لا و الله و لكن أظفرك الله بي ليبلو قدر حلمك في- فأطرق علقمة فاندفع الأعشى فقال-
أ علقم قد صيرتني الأمور
إليك و ما كان بي منكص
كساكم علاثة أثوابه
و ورثكم حلمه الأحوص
فهب لي نفسي فدتك النفوس
فلا زلت تنمي و لا تنقص
فقال قد فعلت- أما و الله لو قلت في بعض ما قلته في عامر بن عمر- لأغنيتك طول حياتك- و لو قلت في عامر بعض ما قلته في ما أذاقك برد الحياة- . قال معاوية لخالد بن معمر السدوسي- على ما ذا أحببت عليا قال على ثلاث- حلمه إذا غضب و صدقه إذا قال و وفاؤه إذا وعد
ترجمه فارسی شرح ابن ابی الحدید
حكمت (11)
اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه. «چون بر دشمن چيره گشتى، عفو او را سپاس قدرت بر او قرار بده.» ابن ابى الحديد ضمن شرح اين سخن مى گويد: من اين سخن را در قطعه اى تضمين كرده و چنين سروده ام كه «اگر بر دشمن چيره شدى و خواستى انتقام بگيرى، با بخشيدن دشمنانت سپاس پيروزى را به جاى آور.»
سپس مى گويد: با آنكه سخنان بسيارى در باره بردبارى و گذشت و بخشيدن آورده ايم، اين جا مطالب ديگرى مى آوريم. ميان ابو مسلم خراسانى و سالار مرو بگو و مگويى شد و سالار مرو در سخن تندى كرد. ابو مسلم او را تحمل كرد، سالار مرو پشيمان شد و براى پوزش خواهى در برابر ابو مسلم ايستاد. او ضمن سخنان خود به ابو مسلم گفته بود: اى بچه سر راهى.
ابو مسلم به او گفت: آرام باش، سخنى گفته شد و گمانى به خطا رفت و خشم خود ديو است و من از قديم با تحمل تو، تو را نسبت به خود گستاخ كرده ام. اينك اگر از گناه پوزش خواهى، من هم با تو در آن شريكام و اگر مغلوب هستى عفو من تو را فرا مى گيرد. سالار مرو گفت: اى امير، بزرگى گناه من آرامش را از من باز گرفته است. ابو مسلم گفت: شگفتا، در حالى كه بدى كردى با نيكى مقابله كردم و پس از آن در حالى كه نيكوكار بودى با بدى مقابله كردم. سالار مرو گفت: اينك به عفو تو اعتماد كردم.
يكى از دبيران مأمون گناهى كرد و پيش او رفت تا حجتى براى گناه خويش آورد. مأمون گفت: اى فلان بر جاى باش كه يا مىخواهى پوزشى آورى يا سوگندى خورى كه من هر دو را به خودت بخشيدم. و اين كار از سوى تو مكرر شده است كه همواره بدى مى كنى و ما خوبى مى كنيم و گناه مىكنى و ما مى بخشيم، شايد عفو چيزى باشد كه تو را اصلاح كند.
و گفته شده است بهترين كار كسى كه قدرت يافته است، عفو است و زشتترين كار او، انتقام كشيدن است.
و از جمله بردباريها و گذشتى كه با آنكه همراه با افتخار و كبر باشد، پسنديده است. كارى است كه مصعب بن زبير انجام داده است و چنان بود كه چون والى عراق شد، مردم را به حضور پذيرفت تا مقررى ايشان را پرداخت كند. منادى او ندا داد عمرو بن جرموز- قاتل زبير- كجاست به مصعب گفته شد: او گريخته و به جايگاه بسيار دورى رفته است. گفت: آن احمق پنداشته است كه من او را در قبال خون زبير خواهم كشت، به او بگوييد ظاهر شود و در كمال امان و سلامت مقررى خود را بگيرد.
مردى به احنف فراوان دشنام داد و احنف پاسخى نداد. آن مرد گفت: اى واى چيزى او را از پاسخ دادن به من باز نمىدارد، جز آنكه در نظرش خوار هستم.
مأمون چون بر ابراهيم بن مهدى پيروز شد به او گفت: در كار تو رايزنى كردم و به من به كشتن تو اشاره شد ولى من منزلت تو را فراتر از گناه تو ديدم و به سبب لزوم حرمت تو، كشتنت را خوش نمى دارم. ابراهيم گفت: اى امير المؤمنين آن كس كه با او مشورت كرده اى به مقتضاى سياست و عادت نظر داده است ولى تو مى خواهى پيروزى را در پناه عفوى كه به آن عادت كردهاى، به دست آورى، اگر بكشى تو را نظير بسيار است و اگر عفو كنى نظيرى نخواهى داشت. گفت: تو را بخشيدم، در كمال امان برو و به حال خود باش.
اعشى در راه خود گم شد و چون صبح فرا رسيد كنار خيمه هاى علقمة بن علاثه بود- كه دشمن سرسخت او بود. عصا كش اعشى گفت: اى ابو بصير، واى از اين بامداد نافرخنده و به خدا سوگند كه اين چادرهاى چرمى خانه هاى علقمه است. در اين هنگام جوانان قبيله بيرون آمدند و اعشى را گرفتند و او را پيش علقمه بردند. همين كه اعشى مقابل او قرار گرفت، علقمه گفت: خداى را سپاس كه مرا بدون هيچ عهد و پيمانى بر تو پيروزى داد. اعشى گفت: فدايت گردم، مى دانى اين كار به چه منظور صورت گرفته است گفت: آرى براى اينكه در قبال سخنان ياوهاى كه در حق من گفتهاى آن هم با نيكي هاى من نسبت به تو، اينك از تو انتقام بگيرم. اعشى گفت: نه به خدا سوگند اين چنين نيست، بلكه خداوند تو را بر من پيروزى داد تا اندازه بردبارى تو را در مورد من بيازمايد.
علقمه خاموش شد و اعشى اين ابيات را خواند: «اى علقمه كارها مرا به سوى تو آورد و بد گمان نبوده و نيستم، علاثه جامه هاى شرف خود را بر شما پوشانده و بردبارى پوشيده خود را ميراث شما قرار داد، اينك جانها فداى تو باد، جان مرا به من ببخش كه همواره فزونى يابى و كاستى پيدا نكنى.» علقمه گفت: چنين كردم و حال آنكه به خدا سوگند اگر اندكى از آنچه در ستايش عامر بن عمر سرودهاى در باره من مى سرودى تو را براى تمام مدت زندگانى بى نياز مىكردم و اگر اندكى از نكوهشهايى كه مرا سرودهاى براى عامر گفته بودى، تو را زنده نمى گذاشت.
معاويه به خالد بن معمر سدوسى گفت: به چه سبب على را اين همه دوست مى داشتى گفت: براى سه چيز، بردباريش چون خشم مى گرفت و راستى او هر گاه كه سخن مىگفت و وفاى او به هر وعده اى كه مى داد.
جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدجلد 7 //دكتر محمود مهدوى دامغانى