google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
نهج البلاغه موضوعی

نهج البلاغه موضوعی ۳٫ توصیف صفات خداوندى

۳. توصیف صفات خداوندى

۳۲٫ اعتراف عقل ها
اءقام من شواهد البینات على لطیف صنعته ، و عظیم قدته ، ما انقادت له العقول معترفه ” به ، و مسلمه له و نعقت فى اءسماعنا دلائله على وحدانیته
از دلایل آشکارى که بر لطف و نیکویى آفرینش او و بزرگى و شکوه قدرت او گواه اند این است که خردها به او اعتراف دارند و در برابرش منقادند و سر تسلیم فرود دارند و دلایل وحدانیت او در گوش هاى ما فریاد مى زنند. (۳۱)


۳۳٫ بوده و هست
لا یزول اءبدا و لم یزل ، اول قبل الاشیاء بلا اءولیه ، و اخر بعد الاشیاء بلا نهایه
هیچ گاه زوال نپذیرد و همواره بوده است ؛ پیش از همه چیز بوده بى آن که او را آغازى باشد و پس از همه چیز هست بى آن که نهایت و پایانى داشته باشد. (۳۲)

۳۴٫ خدا مانند ندارد
انک انت الله الذى لم تتناه لى العقول ، فتکون فى مهب فکرها مکیفا، و لا فى رویات خواطرها فتکون محدودا مصرفا
همانا آن خدایى هستى که در خردها تو را نهایتى نیست ، تا در جریان اندیشیدن آن ها داراى کیفیت باشى و در تاءمل اندیشه ها، تو را پایانى نیست تا در نتیجه ، محدود و متغیر باشى . (۳۳)

۳۵٫ با دل و دست خدا را یارى کن !
فى کتابه للاشتر: و ان ینصر الله سبحانه بقلبه و یده و لسانه ؛ فانه جل اسمه قد تکفل بنصر من نصره ، و اعزاز من اعزه
در نامه اش به مالک اشتر مى فرماید: خداى سبحان را با دل و دست و زبان خود یارى رسان ؛ زیرا خداوند – جل اسمه – متعهد شده است که یارى کننده خود را یارى رساند و ارجمند دارنده اش را ارجمند دارد. (۳۴)

۳۶٫ بخشایش خدا
من کتابه للاشتر لما و لاه مصر: لا تنصبن نفسک لحرب الله ؛ فانه لا یدلک بنقمته ، و لا غنى بک عن عفوه و رحمته
در فرمان حکومت مصر به مالک اشتر مى فرماید: مبادا به جنگ با خدا برخیزى ؛ زیرا تو توانایى خشم او را ندارى و از گذشت و مهربانى اش بى نیاز نیستى . (۳۵)

۳۷٫ اداى تکلیف الهى
فى تفسیر (لا حول و لا قوه الا بالله ) : انا لا نملک مع الله شیئا، و لا نملک الا ما ملکنا؛ فمتى ملکنا ما هو اءملک به منا کلفنا، و متى اءخذه منا وضع تکلیفه عنا
در تفسیر (لا حول و لا قوه الا بالله ) فرمود: با وجود خدا ما مالک آن چیزى هستیم که او خود آن را به ملکیت ما در آورده است . پس ، وقتى آن چه را به مالکیتش سزاوارتر از ماست در اختیار ما نهد تکلیفى بر عهده ما نهاده است و هرگاه آن را از ما باز گیرد، تکلیف خویش را از عهده ما برداشته است . (۳۶)

۳۸٫ پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست !
.. الظاهر فلا شى ء فوقه ، و الباطن فلا شى ء دونه
آشکار است و چیزى آشکارتر از او نیست و نهان نیست و نهان است و چیزى نهان تر از او نیست . (۳۷)

۳۹٫ ناظر بر همه کارها
ان الله سبحانه و تعالى لا یخفى علیه ما العباد مقترفون فى لیلهم و نهارهم . لطف به خبرا؛ و اءحاط به علما، اءعضاؤ کم شهوده و جوار حکم جنوده ، و ضمائر کم عیونه و خلواتکم عیانه
آن چه را که بندگان در شب و روز خود انجام مى دهند بر خداوند پاک و بزرگ پوشیده نیست . به کوچک ترین کارشان آگاه و به کردارشان داناست و احاطه دارد. اعضاى بدن شما گواهان اویند و اندام هایتان سپاهیان او و ضمیرهایتان جاسوسان او و نهان هاى شما نزد او آشکار است . (۳۸)

۴۰٫ تواضع هر چیز در برابر خدا
کل شى ء خاشع له ، و کل شى ء قائم به ، غنى کل فقیر، و عز کل ذلیل ؛ و قوه کل ضعیف
هر چه در برابر او فروتن است و همه چیز ایستاده به اوست ، بى نیاز کننده هر نیازمندى است و عزت بخش هر خوارى و نیرو دهنده هر ناتوانى . (۳۹)

۴۱٫ سازنده وارده کننده حقیقى
مرید لا بهمه ، صانع لا بجارحه .
اراده کننده است ، اما نه با عزم و تصمیم قبلى ، سازنده است ، اما نه به واسطه اندامى . (۴۰)

۴۲٫ توانایى خدا و گستاخى بشر
تعالى من قوى ما اءکرمه ! و تواضعت من ضعیف ما اءجراک عل معصیته
بلند مرتبه است خدایى که در عین نیرومندى ، بزرگوار و با گذشت است و چه پست و فرومایه اى تو اى انسان ! که با این همه ناتوانى ، بر نافرمانى او گستاخى . (۴۱)

۴۳٫ خداى آشکار و نهان
الظاهر لا یقال (مما؟) و الباطن لا یقال (فیم ؟)
خداوند آشکار است امام گفته نمى شود از چه خبر؟و نهان است لیک گفته نمى شود در چه چیز؟(۴۲)

۴۴٫ خدا شنواست
من تلکم سمع نطقه ، و من سکت علم سره
هر که سخن بگوید، خدا گفتارش را مى شنود و هر که خاموش ماند، او آن چه را در درونش مى گذرد مى داند. (۴۳)

۴۵٫ چیرگى خداوند قهار
له الاحاطه بکل شى ء و الغلبه لک شى ء، و القوه على کل شى ء
بر هر چیزى احاطه دارد و بر همه چیز چیرگى دارد و بر هر چیز توانا و نیرومند است . (۴۴)

۴۶٫ خدا لطیف و شنوا و داناى حقیقى
کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات ؛ و یصمه کبیرها، و یذهب عنه ما بعد منها، و کل بصیر غیره یعمى عن خفى الالوان و لطیف الاجسام
هر شنوایى ، جز او، از شنیدن آواهاى ظریف و بسیار آهسته ناتوان است و صداهاى بلند نیز گوشش را کر مى سازد و آوازهاى دور دست را نمى شنود و هر بینایى ، جز او، از دیدن رنگ هاى ناپیدا و اجسام ظریف و بسیار ریز کور است . (۴۵)

۴۷٫ خدا آشکار و نهان است
ظهر فبطن ، و بطن فعلن .
آشکار است و پنهان و پنهان است و آشکار. (۴۶)

۴۸. شنوا اما نه با ابزار
… السمیع لا باءداه .
خدا شنواست ؛ اما نه به واسطه ابزار شنیدن . (۴۷)

۴۹٫ عزت بخشیدن ذلیلان
فى صفُه الله سبحان : عز کل ذلیل
امام على علیه السلام در وصف خداى سبحان مى فرماید: عزت بخش هر ذلیل است . (۴۸)

۵۰٫ در وصف خداى سبحان
فى صفهُ الله سبحانه : اءرانا من ملکوت قدرته ، و عجائب ما نطقت به آثار حکمته ، و اعتراف الحاجه من الخلق الى اءن یقیمها بمساک قوته ، مادلنا باظطرار قیام الحجه له على معرفته ، فظهرت البدائع التى احدثها آثار صنعته ، و اءعلام حکمته ، فصار کل ما خلق حجه له و دلیلا علیه

در وصف خداى سبحان مى فرماید: از ملکوت قدرت خویش و شگفتى هایى که نشانه هاى حکمتش گویاى آنهاست ، چنان به ما نشان داد که این حجت ها و براهین وجود او لاجرم ما را به شناخت وى رهنمون مى شوند. پس ، بدایعى که آثار آفرینش او و نشانه هاى حکمتش پدید آورده اند آشکار است و آن چه آفریده حجت او و دلیل و راهنما به سوى او هستند. (۴۹)

۵۱٫ خدا بینا است !
کل بصیر غیره یعمى عن خفى الالوان و لطیف الاجسام
هر بینایى ، جز او از دیدن رنگ هاى ناپیدا و اجسام ناتوان است . (۵۰)

۵۲٫ خدا عزیز است
الحمد لله الذى لبس العز و الکبریاء: و اختار هما لنفسه دون خلقه
سپاس و ستایش خداى را سزد که رداى عزت و کبریا پوشیده و این دو صفت را براى خویش برگزید نه براى مخلوقش .

۵۳٫ عظمت و نزدیکى خدا به مخلوقات (۵۱)
سبق فى العلو فلا شى ء اءقرب منه فلا استعلاوه باعده عن شى ء من خلقه ، و لا قربه ساواهم فى المکان به
در بلند مرتبگى بر همه چیز پیشى گرفته و چیزى برتر و بلند مرتبه تر از او نیست . نزدیک از هر چیزى است و نزدیک تر از او چیزى نیست . نه برترى اش او را از آفریدگانش دور کرده ، و نه نزدیکى اش آن ها را در مکان با او برابر کرده است .

۵۴٫ بیناست اما… (۵۲)
بصیر لا یوصف بالحاسه .
بیناست ، اما به داشتن حس بینایى وصف نمى شود. (۵۳)

۵۵٫ ذلت هر چیزى جز خدا
کل عزیز غیره ذلیل .
هر عزیزى ، جز او، ذلیل است . (۵۴)

۵۶٫ خدا تنها قوى
کل قوى غیره ضعیف .
هر نیرومندى ، جز او ناتوان است . (۵۵)

۵۷٫ در همه جا هست و نیست
فى صفه الله سبحانه : و لا کان فى مکان فیجوز علیه الانتقال
در توصیف خداى سبحان مى فرماید: در جایى نیست تا جا به جا شدن در حق او روا باشد. (۵۶)

۵۸٫ صفات جامع
اول الدین معرفته ، و کمال معرفته التصدیق به ، و کمال التصدیق به توحیده ، و کمال توحیده الاخلاص له ، و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ، لشهاده کل صفُه اءنها غیر الموصوف ، و شهاده کل موصوف اءنه غیر الصفه ؛ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثناه ، و من ثناه فقد جزاءه ، و من جزاه فقد جهله ، و من جهله فقد اءشار الیه ، و من اشار الیه فقد حده ، و من حده فقد عده ، و من قال (فیم ) فقد ضمنه ، و من قال (علام ؟) فقد اءخلى منه . کائن لاعن حدث . موجود لاعن عدم . مع کل شى ء لا بمقارنه و غیر کل شى ء لا بمزایله . فاعل لا بمعنى الحرکات و الاله ، بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه ، متوحد اذ لا سکن یستانس به و لا یستو حش لفقده

آغاز دین شناخت خداست و اوج شناخت او باور کردن و اعتراف به وجود اوست و کمال تصدیق او یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستنش ، خالص دانستن اوست از جسمیت و عرضیت و لوازم این دو و کمال خالص ‍ دانستن او نفى صفات از اوست ، چرا که هر صفتى گواه بر این است که با موصوف فرق مى کند و هر موصوفى گواه بر این است که با صفت متفاوت است .
پس ، هر که خدا را وصف کند برایش قرین و همتا آورده است و هر که برایش قرین آورد، او را دو تا دانسته است و هر که او را دوگانه بداند برایش ‍ جزء قایل شده و هر که او را داراى جزء بداند وى را نشناخته است و هر که او را نشناسد به او اشاره کند و هر که به او اشاره کند، محدودش کرده است و هر که برایش حد تعیین کند او را به شمار در آورده است و هر که بگوید: او در چیست ؟خدا را در جایى گنجانده است و هر که بگوید: او بر فراز چیست ؟جایى را از او تهى دانسته است .

هستى دارد اما هستى اش حادث نیست . وجود دارد اما از عدم بر نیامده است . با هر چیزى است اما نه این که از آن جدا و برکنار باشد. فاعل است اما نه این که فعالیت کند و ابزارى به کار گیرد. بینا بوده پیش از آن که آفریده اى باشد که متعلق بینایى او واقع شود. یگانه و تنها بود آن گاه که نه کسى و چیزى بود که با آن خو گیرد یا آز نبودنش احساس تنهایى کند. (۵۷)


۵۹٫ خدا لطیف است
لطیف لا یوصف لالخفاء.
لطیف است ، اما به خفا و ناپیدایى وصف نمى شود. (۵۸)

۶۰٫ در خواست گذشت از خدا
اللهم احملنى على عفوک ، و لا تحملنى على عدلک
بار خدایا! با من از روى گذشت خویش رفتار کن ، نه از روى دادگرى ات . (۵۹)

۶۱٫ اعتراف هستى به خدا
الحمدلله الذى بطن خفیات الامور، و دلت علیه اعلام الظهور، و امتنع على عین البصیر؛ فلا عین من لم یره تنکره ، و لا قلب من اءثبته یبصره ، سبق فى العلو فلا شى ء العى منه ، و قرب فى الدنو فلا شى ء اقرب منه ، فلا استعلاؤ ه باعده عن شى ء من خلقه ، و لا قربه ساواهم فى المکان به . لم یطلع العقول على تحدید صفته ، و لم یحجبها عن واجب معرفته ، فهو الذى تشهد له اعلام الوجود، على اقرار قلب ذى الجحود

ستایش خدایى را که به امور پنهانى داناست و نشانه هاى آشکارى بر هستى او گواه اند و دین او با دیدگان بینایى ظاهرى ممکن نیست ، پس ، نه چشمى که او را ندیده است انکارش مى کند و نه دلى که هستى او را تباه مى کند به کنه ذاتش پى مى برد… اوست آن که نشانه هاى هستى بر اقرار باطنى منکران او گواهى مى دهد. (۶۰)

۶۲٫ بخشایش خدا
کن لله مطیعا، و بذکره آنسا، و تمثل فى حال تولیک عنه اقباله علیک یدعوک الى عفوه ، و یتغمدک بفضله ، و آنت متول عنه الى غیره !
فرمانبردار خداباش و با یاد او دمخور و در آن وقت که از او روى مى گردانى ، رویکرد او را به خود در نظر آر؛ او تو را، با آن که از وى روى گردانده اى و به دیگرى روى آورده اى به عفو و بخشایش خویش فرا مى خواند و تو را غرق در فضل و کرم خود مى گرداند! (۶۱)

۶۳٫ بخشایش خدا
الحمد لله الفاشى فى الخلق حمده ، و الغالب جنده ، و المتعالى جده . احمده على نعمه التوام ، و آلائه العظام ، الذى عظم حلمه فعفا، و عدل فى کل ما قضى
ستایش خدایى را سزد که ستایش در میان آفریدگان منتشر است و لشکرش ‍ پیروز و بزرگى اش برتر از هر چیز، او را بر نعمت هاى پیاپى اش و بخشش هاى بزرگش مى ستایم . آن خدایى که بردبارى اش زیاده است و مى بخشاید و در آن چه حکم کرده ، عدالت را رعایت کرده است . (۶۲)

۶۴٫ ستایش مخصوص این خداست
الحمد لله الذى لم تسبق له حال حالا، فیکون اولا قبل ان یکون آخزا، و یکون ظاهرا قبل اءن یکون باطنا؛ کل مسمى بالوحده غیره قلیل ، و کل عزیز غیره ذلیل و کل قوى غیره ضعیف ، و کل مالک غیره مملوک ، و کل عالم غیره متعلم
ستایش خدایى را که حالتى و صفتى از او مقدم بر صفت دیگرش نیست ، تا در نتیجه ، اول بودنش جلوتر از نهان بودنش . جز او هر چیز دیگرى که نام یگانگى و تنهایى به خود گیرد، کم است . (خداوند در عین اتصاف به وحدت و یگانگى به قلت و اندک بودن وصف نمى شود) هر عزیزى جز او خوار است و هر نیرومندى جز او ناتوان و هر مالکى جز او مملوک و هر دانایى جز او، دانش آموخته (علم خداوند ذاتى است و علم ما سوى الله آموختنى و اکتسابى ). (۶۳)

۶۵٫ عظمت عفو الهى
ان الله تعالى یسائلکم معشر عباده عن الصغیره من اعمالکم و الکبیره ، و الظاهره و المستورده ، فان یعذب فانتم اظلم ، و ان قعف فهو اءکرم
اى جماعت بندگان خدا! همانا! خداى تعالى از کارهایى ریز و درشت و بى پرده و در پرده شما باز خواستتان مى کند. آن گاه ، اگر کیفرتان دهد شما بیش از این ها ستمکار بوده اید و اگر گذشت کند او بیش از آن بخشایشگر است . (۶۴)

۶۶٫ خدا همه جا هست
فى صفه الله سبحانه : و انه لبکل مکان ، و فى کل حین و اءوان ، و مع کل انس و جان
در وصف خداى سبحان مى فرماید: او در هر جا و در هر زمانى و با هرانس و جنى هست . (۶۵)

۶۷٫ عفو با بردبارى
فى عظمه الله اءمره قضاء و حکمه ، و رضاه اءمان و رحمه ، یقضى بعلم ، و یعفو بحلم
درباره عظمت خدا مى فرماید: فرمان خدا حتمى و مجرى و مطابق با مصلحت است و خشنودى او ایمنى و رحمت است ، از روى دانایى حکم مى کند و با بردبارى بخشد. (۶۶)

۶۸٫ آشکار بودن خدا
الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه ، و الظاهر لقلوبهم بحجته
ستایش خدایى را که با آفرینش موجودات براى جهانیان آشکار گشته و بر برهان خویش در دل هاى آنان نمودار است .

۶۹٫ در وصف نآید(۶۷)
الذى لا یدرکه بعد الهم ، ولایناله غوص الفطن ، الذى لیس لصفته حد محدود، و لا نعت موجود، و لا وقت معدود؛ و لا اءجل ممدود
خدایى که بلندى همت ها او را در نیابد و ژرفى اندیشه ها بدو نرسد، او که صفت یا ذاتش را حد و مرزى نیست و نه از برایش حالاتى متغیر و نه زمانى محدود و مشخص و نه مدتى معلوم و معین (۶۸)

۷۰٫ در وهم نگنجد
لا یدرک بوهم ، و لا یقدر بفهم ، و لا یحد باءین
به وهم دریافته نشود و با فهم سنجیده نگردد و به مکان محدود نشود. (۶۹)

۷۱٫ بى حدى خداوند
… الاحد بلا تاءویل عدد.
او یکى است ، اما نه آن یکى که از مقوله عدد است . (۷۰)

۷۲٫ اولین و آخرین چیز
الحمد لله الاول قبل کل اءول ، و الاخر بعد کل آخر، و باولیته وجب اءن لا اول له ، و باخریته وجب اءن لا آخرله
سپاس و ستایش خداى را که اول است پیش از هر اولى و آخر است بعد از هر آخرى و به سبب اول بودنش لازم است که او را آغازى نباشد و به سبب آخر بودنش واجب است که او را پایان و آخرى نباشد (۷۱)

۷۳٫ نه ابتدا دارد و نه انتها
الاول الذى لاغایه له فینتهى ، و لا آخر له فینقضى
اولى است که پایانى ندارد، تا به نهایت رسد و او را آخرى نیست که پایان پذیرد. (۷۲)

۷۴٫ قبل و بعد هر چیز
لیس لاولیته ابتداء و لا لازلیته انقضاء. هو الاول و لم یزل ؛ و الباقى بلا اءجل … لا یقال له : (متى ؟) و لا یضرب له اءمد (بحتى )… قبل کل غایه و مده و کل احصاء و عدهُ
ازلیت او را آغاز نیست و ابدیتش را پایانى نه . او نخستین است و پیوسته بوده و ماناست و سرآمدى ندارد… درباره او نمى توان گفت : کى ؟و ضرب الاجلى یا لفظ (تا) نمى توان تعیین کرد… پیش از هر پایان و مدتى و هر شمارش و شمارى بوده است . (۷۳)

۷۵٫ اولین و آخرین
الحمد لله الاول فلا شى ء قبله ، و الاخر فلا شى ء بعده
سپاس و ستایش خداى را که نخستین موجود است و هیچ چیز پیش از او نبوده و آخرین است و چیزى بعد از او نیست . (۷۴)

۷۶٫ برترین صفات
الحمد لله الذى لم تسبق له حال حالا، فیکون اءولا قبل اءن یکون آخرا
سپاس و ستایش خداى را سزد که صفتى از او بر صفت دیگرش پیش ‍ نگرفته است ، تا اول باشد پیش از آن که آخر باشد. (۷۵)

۷۷٫ در زمان نگنجد
لم یتقدمه وقت و لا زمان .
مسبوق به هیچ وقت و زمانى نمى باشد. (۷۶)

۷۸٫ داناى هر چیز
یعلم عجیج الوحوش فى الفوات ، و معاصى العباد فى الخلوات ، و اختلاف النینان فى البحار الغامرات ، و تاطلم الماء بالریاح العاصفات
آواى و حوش در بیابان ها و گناهان بندگان در خلوت ها و آمد و شد نهنگ ها
در دریاهاى بزرگ و بر هم خوردن آب ها از بادهاى سخت را مى داند. (۷۷)

۷۹٫ پیشى بر زمان و مکان
لا تصحبه الاوقات ، و لا ترفده الادوات . سبق الاوقات کونه ، و العدم وجوده ، و الابتداء اءزله
زمان ها با او همراه نیستند و ابزارها کمک و یارى اش نمى رسانند. بودنش بر زمان ها پیشى دارد و هستى اش و ازلى کلمه (از چه وقت ) از ملک بى آغازى و قدم خارج مى شود. (۷۸)

۸۰٫ خدا داناى راز نهان
لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء، و لا سوافى الریح فى الهواء، و لا دبیب النمل على الصفا، و لا مقیل الذر فى اللیله الظلماء یعلم مساقط الاوراق و خفى طرف الاحداق
شمار قطره هاى آب ها و ستارگان آسمان و ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا و حرکت مور بر سنگ و خفتگاه مورچه گان در شب تاریک ، بر او پوشیده نیست . افتادنگاه هاى برگ ها و بر هم خوردن پلک ها را مى داند. (۷۹)

۸۱٫ خدا رازها را مى داند
خرق علمه باطن غیب السترات ، و اءحاط بغموض عقائد السریرات
دانش او به آن سوى ناپیدا پرده ها نفوذ مى کند و بر افکار و باورهاى پیچیده درون ها احاطه دارد. (۸۰)

۸۲٫ خدا ره رازها آگاه است .
سبحان من لا یخفى علیه سواد غسق داج ، ولا لیل ساج فى بقاع الارضى المتطاطئات ، و لا فى یفاع السفع المتجاورات ، و ما یتجلجل به الرعد فى اءفق اسماء، و ما تلاشت عنه بروث الغمام ، و ما تسقط من ورقه تزیلها عن مسقطها عواصف الانواء و انهطال اسماء! و یعلم مسقط القطره و مقرها، و مسحب الذرهُ و مجرها و ما یکفى البعوضهُ من قوتها و ما تحمل من الانثى فى بطنها

پاک و منزه است خدایى که نه سیاهى شب دیجور بر او پوشیده است ، نه شب هاى آرام سرزمین هاى پست و نه کوه ها و تپه هاى قهوه اى رنگ به هم پیوسته و نه آوازى که از تندر در کرانه آسمان بر مى خیزد و نه آن چه آذرخش ابرها از آن پراکنده مى شود و نه برگى که فرو مى افتد و طوفان هاى منسوب به ستارگان و بارش باران آن ها را از افتادن گاهشان دور مى گردانند، افتادنگاه و جاى قرار گرفتن هر قطره باران و جاى دانه کشیدن مورد و مقصد او را و آن چه را که براى روزى پشه کافى است و جنس جنین هر ماده اى را در شکمش مى داند. (۸۱)

۸۳٫ آشکار بودن همه چیز نزد خدا
لا یخفى علیه من عباده شخوص لحظه ، و لا کرور لفظه ، و لا ازدلاف ربوه ، و لا انبساط خطوهُ،فى لیل داج ، و لا غسق ساج
هیچ عملى از اعمال بندگان خدا بر او پوشیده نیست ؛ نه نگاه خیره اى و نه تکرار واژه اى و نه نزدیک شدن به تپه اى و نه برداشتن گامى در شبى تیره و ظلمتى آرام . (۸۲)

۸۴٫ برترى علم خدا
کل علام غیره متعلم .
هر دانایى – جز خدا – دانش آموخته است . (۸۳)

۸۵٫ داناى ازلى و ابدى
عالم اذ لا معلوم ، و رب اذ لا مربوب ، و قادر اذ لا مقدور
او دانا بوده آن گاه که هنوز معلومى وجود نداشت و پروردگار و مالک بوده آن گاه که پرورده و مملوکى نبوده و توانا بوده در زمانى که هنوز مقدورى در کار نبوده است . (۸۴)

۸۶٫ علم ذاتى خدا
عالم اذ لا معلوم ، و رب اذ لا مربوب ، و قادر اذ لا مقدور
او دانا بوده آن گاه که پرورده و مملوکى نبوده و توانا بوده در زمانى که هنوز مقدورى در کار نبوده است . (۸۵)

۸۷٫ عجز توصیف
لا تقع الاوهام له على صفه ، و لا تعقد القلوب منه على کیفیه
اوهام ، به درک صفت از او نمى رسد و دل ها به کیفیتى از او پى نمى برد. (۸۶)

۸۸٫ علم به اشیاء
احال الاشیاء لا وقاتها… عالما بها قبل ابتدائها
پدید امدن اشیاء را به زمان خودشان موکول کرد… و پیش از آن که پدیدشان آورد به آن ها علم داشت . (۸۷)

۸۹٫ اندیشیدن در ذات خدا
الظاهر بعجائب تدبیره للناظرین ، و الباطن بجلال عزته عن فکر المتوهین
بر اثر شگفتى هاى تدبیرش ، براى بینندگان آشکار است به سبب شکوه عزتش از اندیشه و اوهام اندیشندگان پنهان است . (۸۸)

۹۰٫ توصیف مجاز از خدا
من وصفه فقد حده ، و من حده فقد عده ، و من عده فقد ابطل اءزله ، و من قال : (کیف ) فقد استوصفه ، و من قال : (اءین ) فقد حیزه
هر که خدا را وصف کند، برا یاو حد و مرز قایل شده است و هر که برایش ‍ حد و مرز قائل شود، او را شمرده است ، برایش اجزاء قائل شده است و هر که او را بشمارد، ازلى بودنش را باطل ساخته است . کسى که پرسیده : (چگونه است ) بى گمان او راوصف کرده است و کسى که پرسید کجاست او را در مکان قرار داده است . (۸۹)

۹۱٫ توصیف از خدا
لا یوصف بالازواج ، و لا یخلق بعلاج . و لا یدرک بالحواس و لا یقاس ‍ بالناس . الذى کلم موسى تکلیما، و اءراه من آیاته عظیما. بلا جوارج و لا اءدوات ، و لا نطق و لا نطق و لا لهوات . بل ان کنت صادقا ایها المتکلف لوصف ربک ! فصف جبرائیل و میکائیل و جنود الملائکه المقربین فى حجرات القدس مرجحنین ، متولهه عقولهم اءن یحدوا اءحسن الخالقین . فانما یدرک بالصفات ذوو الهیئات و الادوات و من ینقضى اذا بلغ اءمد حده بالفناء

به جفت ها، وصف نمى شود و در افرینش موجودات نیازى به ممارست و ابزار ندارد و با حواس درک نمى شود… اى کسى که متکلفانه در وصف پروردگارت مى کوشى ! اگر راست مى گویى جبرئیل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرب را وصف کن ، همان ها که در غرفه هاى پاک در برابر سلطنت و عظمت خدا خاضع اند و خردهایشان در تعریف و وصف بهترین آفرینندگان متحیر است . تنها موجوداتى به وسیله صفات درک مى شوند که داراى شکل و هیات و ابزار وجوارح هستند و نیز کسى که چون مدتش به سر آمدد و به نقطه ء پایان خود رسید، فانى مى شود. (۹۰)

۹۲٫ عاجز از توصیف مخلوق
کیف یصف الهه من یعجز عن صفه مخلوق مثله !
کسى که از وصف آفریده اى مانند خود ناتوان است ، چگونه تواند خداى خویش را وصف کند؟(۹۱)

۹۳. عجز خرد از درک خدا
لم یطلع العقول على تحدید صفته ، و لم یحجبها عن واجب معرفته
خردها را بر حد و نهایت صفاتش آگاه نساخته و در عین حال مانع و حجاب خردها از شناخت او در حد ضروردت نشده است . (۹۲)

۹۴٫ شگفتى خرد از عظمت کردگار
الحمد لله الذى اظهر من آثار سلطانه ، و جلال کبریائه ما حیر مقل العیون من عجائب قدرته ، و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان کنه صفته
ستایش خدایى را که از نشانه هاى پادشاهى و شکوه کبریایى اش چیزهایى را آشکار نمود، که دیده خردها را از مشاهده شگفتى هاى قدرت خود به حیرت در آورد و اندیشه هایى که درجان ها خطور مى کند، از شناخت کنه صفت خویش بازداشت . (۹۳)

۹۵٫ قدرت خداوندى
لا ینقص سلطانک من عصاک ، و لا یزید فى ملک من اءطاعک ، و لا یرد اءمرک من سخط قضاءک
خدایا! کسى که تو را معصیت کند از قدرتت کم نمى شود، و کسى که تو را اطاعت کند بر حکومتت افزون نگردد، و کسى که از قضاوتت ناخرسند باشد، فرمانت را بر نمى گرداند. (۹۴)

۹۶٫ ناتوانى هر توانا
کل قادر غیره یقدر و یعجز.
هر توانایى ، جز او آمیخته اى از توانایى و ناتوانى است . (۹۵)

۹۷٫ دو صفت خدا
ان الامر بالمعروف ، و النهى عن المنکر، لخلقان من خلق الله سبحانه ؛ و اءنهما لا یقربان من اءجل ، و لا ینقضان من رزق
به راستى که امر به معروف و نهى از منکر دو صفت از صفات خداوند سبحان است که نه مرگ کسى را نزدیک مى کنند و نه از روزى کسى مى کاهند. (۹۶)

۹۸٫ خدا منقم
کفى بالله منتقما و نصیرا! و کفى بالکتاب حجیجا و خصیما
کافى است که خداوند انتقام گیرنده و یارى کننده باشد، و کافى است که قرآن ، براى گناهکاران و منکران دشمن باشد.

۹۹٫ قدرت ازلى (۹۷)
قادر اذ لا مقدور
قادر بوده در زمانى که مقدورى نبوده است (قدرت ازلى و از صفات ذاتى خدا است ). (۹۸)

۱۰۰٫ نحوه ء تکلم الهى
الذى کلم موسى تکلیما، و اءراه من آیاته عظیما. بلا جوارح و لا اءدوات ، و لا نطق و لا لهوات
کسى که موسى علیه السلام سخن گفت ، سخن گفتنى و برخى از نشانه هاى بزرگ خویش را بدو نمایاند، بى آن که اندامى و ابزارى و نطقى و زبانچه اى داشته باشد. (۹۹)

۱۰۱٫ صداقت و عدالت خداى تعالى
فى صفُه الله سبحانه : الذى صدق فى میعاده ، و ارتفع عن ظلم عباده ، و قام بالقسط فى خلقه
خداوندى که در وعده خود صادق است و بالاتر و بى نیازتر از آن است که ستمى بر بندگانش روا بدارد، عدالت را در میان بندگانش برپا نمود. (۱۰۰)

۱۰۲٫ سخن گفتن خدا با نهان بشر
ما برج لله – عزت الاوه – فى البرههُ، و فى اءزمان الفترات عباد ناجاهم فى فکرهم ، و کلمهم فى ذات عقولهم
خداوند – که نعمت ها و بخشش هایش عزیز و ارجمند باد – در هر برهه و در هر دوره اى از فترت (فاصله ظهور دو پیامبر) همواره بندگانى داشته است که در اندیشه هایشان با آنان نجوا مى کرده و در اندرون خردها یشان با آن ها سخن مى گفته است . (۱۰۱)

۱۰۳٫ خدا سخنگوست
یخبر لا بلسان و لهوات ، و یسمع لا بخروق و اءدوات . یقول و لا یلفظ، و یحفظ و لا یتحفظ، و یرید و لا یضمر. یحب و یرضى من غیر رقه ، و یبغض و یغضب من غیر مشقُه . یقول لمن اءراد کونه : کن فیکون . لا بصوت یقرع ، و لا بنداء بسمع . و انما کلامه سبحانه فعل منه اءنشاه و مثله ، لم یکن من قبل ذلک کائنا، و لو کان قدیما لکان الها ثانیا

خبر مى دهد، اما نه به وسیله زبان و زبانچه ها و مى شنود اما نه با سوراخ ‌هاى گوش و ابزارهاى شنیدن ، سخن مى گوید اما نه با تلفظ کردن و و از بر مى کند اما نه با حافظه … به هر چه اراده کند که هستى یابد، مى گوید: باش و او هستى مى یابد، اما این گفتن او نه با صدایى است که پرده گوش را بکوبد و نه با آوازى که شنیده شود، بلکه گفتار خداى سبحان فعل اوست که آن را ایجاد کرده و تجسم مى بخشد و پیش تر وجود نداشته است ؛ زیرا اگر فعل او قدیم و ازلى مى بود آن خداى دومین بود. (۱۰۲)

۱۰۴٫ اعلمیت خدا
لما مدحه قوم فى وجهه فقال : اللهم انک اءعلم بى من نفسى ، و اءنا اءعلم بنفسى منهم ، اللهم اجعلنا خیرا مما یظنون ، و اغفر لنا ما لا یعلمون
در حالى که گروهى در برابر و پیش روى وى زبان به ستایش او گشودند فرمود: خداوند! همانا تو نسبت به من از خود من داناترى و خود من نسبت به خود از این ها که مرا مى ستایند داناترم . خدایا! تو ما را از آنچه اینان درباره ما گمان مى برند بهتر قرار ده و درباره آنچه این ها نمى دانند ما را بیامرز (۱۰۳)

۱۰۵٫ خداى ازلى و ابدى
لم ترک العیون فتخبر عنک ، بل کنت قبل الواصفین من خلقک . اءنت الابد لا اءمد لک ، و انت المنتهى فلا محیص عنک ، و اءنت الموعد فلا منجى منک الا اءلیک . سبحانک ما اءعظم شاءنک ! سبحانک ما اعظم ما نرى من خلقک
چشم هاى آفریدگان تو را ندیده اند تا از تو خبر دهند، بلکه پیش از آن که آفریدگانت تو را توصیف کنند بوده اى . تو یک موجود ازلى و ابدى هستى و برایت انتهایى نیست و تو پایانى هستى که جز بازگشت به سوى تو راهى نیست . و عده گاهى هستى که از (حکم ) تو گریزى نیست جز به سوى تو. (پروردگار!) پاک و منزهى چه بزرگ است مقام تو! و چقدر عظیم است آنچه از آفریدگانت مى بینیم . (۱۰۴)

۱۰۶٫ ندیدن خدا با چشم
لم یدرکک بصر، ادرکت لابصار
هیچ چشمى تو را در نیابد (بلکه ) تو دیدگان را درمى یابى . (۱۰۵)

۱۰۷٫ سخن گفتن و خواسته هاى الهى
قول و لا یلفظ… و یرید و لا یضمر
سخن مى گوید اما نه با تلفظ کردن … و مى خواهد اما خواست او با اندیشه و تدبیر درونى همراه نیست . (۱۰۶)

۱۰۸٫ خدا صداها را مى شنود
یعلم عجیج الوحوش فى الفلوات ، و معاصى العباد فى الخلوات ، و اختلاف النینان فى البحار الغامرات ، و تلاطم الماءء بالریاح العاصفات
خداى بزرگ صداى جانوران وحشى را در بیابان ها و گناهنا بندگان را در خلوت ها و آمد و شد ماهیان را در دل دریاها و بر هم خوردن آب (دریاها) را از بادها سخت مى داند. (۱۰۷)

۱۰۹٫ شناخت خدا بدون چشم
المعروف من غیر رویه ، و الخالق من غیر منصبه
خداوندى که بدون این که دیده شود شناخته شده و بدون رنج و زحمت آفریننده موجودات است . (۱۰۸)

۱۱۰٫ ندریدن پرده ء انسانیت در برابر خدا
لا تهتکوا اءستارکم عند من یعلم اسرار کم
(اى مردم )! پرده خود را در پیش که رازهاى شما را نیک مى داند ندرید. (۱۰۹)

۱۱۱٫ ترس از خدا
اءیها الناس ! اتقوا الله الذى ان قلتم سمع ، و ان اضمرتم علم
اى مردم ! بترسید از خدایى که اگر سخن بگویید مى شنود، و اگر مخفى کنید مى داند. (۱۱۰)

۱۱۲٫ بزرگى خدا را با عقل اندازه نگیرید
لا تقدر عظمه الله سبحانه على قدر عقلک فتکون من الهالکین
بزرگى و عظمت خداى سبحان را با عقلت اندازه مگیر که هلاک و تباه مى شوى . (۱۱۱)

۱۱۳٫ ما از خداییم و به سوى او بر مى گردیم .
سمع رجلا یقول : انا لله و انا الیه راجعون ) فقال علیه السلام : اءن قولنا: (انا لله ) اقرار على انفسنا بالملک ؛ و قولنا: و انا الیه راجعون اقرار عن انفسنا بالهلک
امام على علیه السلام از مردى شنید که مى گوید: ما از خداییم و به سوى او باز مى گردیم آن حضرت فرمو: سخن ما که مى گوییم (ما از خداییم ) اعتراف ماست به تسلط خداى بزرگ بر ما (که مملوک او هستیم ) و این که مى گوییم (به سوى او باز مى گردیم ) اقرار ماست به فانى شدن خود. (۱۱۲)

۱۱۴٫ پرهیز از برابرى با عظمت خداوندى
ایاک و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته ، فان الله یذل کل جبار، و یهین کل مختال
سخت بپرهیزید از این که در صدد برابرى با عظمت خداوندى برآیى ، و خود را در جبروت ربوبى با خداوند متعال همانند بینى ؛ زیرا خداوند هر جبارى را ذلیل ، و هر متکبرى را پست و خوار مى سازد. (۱۱۳)

۱۱۵٫ همه چیز مملوک خداست
لما سئل عن معنى قولهم لا حول و لا قوه الا بالله -: انا لا نملک مع الله شیئا، و لا نملک الا ما ملکنا؛ فمى ملکنا ما هو اءملک به منا کلفنا، و متى اءخذه منا وضع تکلیفه عنا
هنگامى که از آن حضرت از معناى سخن آنان (لا حول و لا قوه الا بالله ) پرسده شد، فرمود: ما با وجود خدا بر هیچ چیزى مالک نیستم و نیز به آنچه او بر ما تملیک کرده است مالک نمى باشیم ، پس هر موقعى که بر ما تملیک کرد آنچه را که او از ما به آن مالک تر است ما را مکلف فرموده و هر موقع که آن را از ما گرفت تکلیف آن را از ما ساقط نموده است . (۱۱۴)

۱۱۶٫ هیچ چشمى خدا را نمى بیند
لم یدرکک بصر، ادرکت لابصار.
هیچ چشمى تو را در نمیابد، ولى تو دیده ها را در مى یابى (و دیدگان ما از دین آن ها عاجز است .) (۱۱۵)

۱۱۷٫ خداوند بینا است
بصیر اذ لا منظور اءلیه من خلقه
(خداوند متعال ) بیناست ، حتى زمانى که مخلوقاتش وجود نداشته باشند که مورد نظر قرار گیرند. (۱۱۶)

۱۱۸٫ توکل بر خدا
هو حسبنا و نعم الوکیل !
خداى بزرگ براى ما کافى است و بهترین وکیل است . (۱۱۷)

۱۱۹٫ بى همتایى در خلقت
لم یستعن على خلقها باءحد من خلقه
در آفرینش موجودات از هیچ یک از آفریدگانش کمک نگرفته است . (۱۱۸)

۱۲۰٫ راز و نیاز با خدا
اذا ناجیته علمى نجواک .
زمانى که با او راز و نیاز مى کنى ، آن را مى داند. (۱۱۹)

۱۲۱٫ دو صفت خاص الهى
الحمد لله الذى لبس العز و الکبریاء؛ و اختار هما لنفسه دون خلقه ، و جعلهما حمى و حرما على غیره ، و اصطفا هما لجلاله
ستایش خداى راست که عزت و کبریاء مطلق از ان او است ، خداوند این دو مقام عالى را تنها براى خود برگزیده و هیچ کس شایسته آن دو نمى باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را براى دیگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و براى جلال خود برگزید. (۱۲۰)

۱۲۲٫ عارى از ماعر و ادراک
بتشعیره المشاعر عرف اءن لا مشعرله
با آفریدن مشاعر و حواس معلوم شد که او منزه از مشاعر و آلات ادراک است . (۱۲۱)

۱۲۳٫ پنهان و آشکار
کل سر عندک علانیه ، و کل غیب عندک شهادهُ
هر پنهانى نزد تو آشکار و هر غایبى نزد تو حاضر است . (۱۲۲)

۱۲۴٫ پرهیز از معصیت در خلوتگاه
اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاکم
از معصیت خدا در خلوتگاه ها بپرهیزید که خدایى که شاهد گناهان شماست خود قاضى و حاکم است . (۱۲۳)

۱۲۵٫ عجز قول از شناسایى خدا
الحمد لله الذى انحسرت الاوصاف عن کنه معرفته ، و ردعت عظمته العقول ، فلم تجد مساغا الى بلوغ غایه ملکوته !
سپاس مخصوص خداوندى است که وصف ها (از رسیدن ) به کنه معرفت او درمانده اند و عظمتش عقول انسان ها را از رسیدن به ذات اقدسش طرد نموده است تا حدى که راهى براى رسیدن به غایت ملکوت او در نیافته است . (۱۲۴)

۱۲۶٫ صفات ذات
سبحان من اءدمج قوائم الذره و الهمجه الى ما فوقهما من خلق
پاک و منزه است خدایى که موران کوچک و پشه هاى خرد را و (حیوانات ) بزرگ تر از آن ها را بر پاى خویش استوار ساخته است . (۱۲۵)

۱۲۷٫ خداى زمین و زمان
اللهم داحى المدحوات ، وداعم المسموکات ، و جابل القلوب على فطرتها، شقیها و سعیدها
خداوند! اى گسترنده و رها کننده گسترده ها! (براى کار خود) و اى برپا دارنده آسمان هاى بلند واى آفریننده دل ها – چه شقى و چه سعید – بر فطرت اصلى خود. (۱۲۶)

۱۲۸٫ رضاى خداوندى
فى ختام کتابه للاشتر: و انا اسال الله بسعُه رحمته ، و عظیم قدرته على اعطاء کل رغبه ان یوفقنى و ایاک لما فیه رضاه من الاقامه على العذر الواضح الیه والى خلقه
در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر مى فرماید: من از رحمت واسعه خداوندى و قدرت عظمیش مساءلت مى دارم که خواسته هاى ما را عنایت فرماید و من تو را موفق بدارد به آنچه رضاى او در آن است از پربرجا بودن در عتذار واضح در پیشگاه او و بندگانش . (۱۲۷)

۱۲۹٫ شایسته نیکوترین صفات
اللهم انت اهل الوصف الجمیل ، و التعداد الکثیر، ان تؤ مل فخیر مامول ، و ان ترج فخیر مرجؤ . اللهم و قد بسطت لى فیما لا اءمدح به غیرک ، و لا اثنى به على اءحد سواک ، و لا اوجهه الى معادن الخبیه و مواضع الریبه ، و عدلت بلسانى عن مدانح الادمیین ، و الثناء على المربوبین المخلوقین . اللهم و لکل مثن على من اثنى علیه مثوبه من جزاء، او عارفه من عطاء؛ و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرحمه و کنوز المغفره . اللهم و هذا مقام من افردک بالتوحید الذى هو لک ، و لم یر مستحقا لهذه المحامد و الممادح غیرک

خداوندا! تو شایسته وصف نیکو و داراى کمالات بى انتهایى ، اگر انجام آرزویى از تو خواسته شد، تو بهترین کسى هستى که آرزوى آرزومندان را برآورى و اگر برآورده شدن امیدى از تو خواسته نشود، تو گرامى ترین کسى هستى که به او امید ورزند. خداوند! تو به من چنان زبان گویا و فصیح عطا فرمودى که جز تو، کس دیگرى را ثنا نمى گویم و آن را به مواضع ناامیدى و موارد شک و تردید (یعنى توجه به غیر خدا) نمى گردانم .

(خداوندا!) تو زبان مرا از این که به مدح یکى از آدمیان بگشایم و به ثنا خوانى مخلوقات آفریده شده ات به کار بندم برگردانیدى .
خداوندا! این مقام و موقعیت کسى است که تنها تو را به توحیدى که مخصوص به تو است مى ستاید و جز تو هیچ کس را سزاوار این ستایش ها و ثناخوانى ها نمى داند. (۱۲۸)

۱۳۰٫ حکمت خداوند
جعله سبحانه علامُه لتواضعهم لعظمته ، و اذعانهم لعزته
حکمت خداوندى در این ماءموریت کمال بخش (حج )، سر فرود آوردن آزادانه مردم در برابر عظمت ربوبى و پذیرش عزت کبریایى او است . (۱۲۹)

۱۳۱٫ بى حدى خدا
لا یشمل بحد، و لا یحسب بعد؛ و انما تحد الادوات اءنفسها، و تشیر الالات اءلى نظائرها
مشمول هیچ حدى نمى شود و با شماره و عدد به حساب در نمى آید، بلکه ادوات خود را محدود مى سازند و آلات و ابزارها به همانند خود اشاره مى کنند. (۱۳۰)

۱۳۲٫ عظمت آفرینش الهى
سبحانک ما اءعظم ما نرى من خلقک ! و ما اضغر کل عظیمه فى جنب قدرتک ! و ما اءهول ما نرى من ملکوتک ! و ما اءحقر ذلک فیما غاب عنا من سلطانک
خدایا! تو را پاک و منزه مى دانیم ، چه بزرگ وعظیم است آنچه از مخلوقات تو مشاهده مى کنیم و چه کوچک است عظمت مخلوقات تو در جنب قدرت تو، چه عظیم و هولناک است آنچه از قدرت و سلطنت تو مى بینیم و چه حقیر و کوچک است انچه در این باره مى بینیم در قبال آنچه از قدرت تو بر ما نهان است . (۱۳۱)

۱۳۳٫ شایسته ستایش حقیقى
الحمد لله الذى لا یبلغ مدحته القائلون
ستایش مخصوص خداوندى است که هیچ گوینده و سخنورى توانایى ستودن او را بدان گونه که شایسته ذات مقدس اوست ندارد. (۱۳۲)

۱۳۴٫ سوگند ستمگر
اءحلفوا الظالم – اءذا اءردتم یمینه – باءنهُ برى ء من حول الله و قوته ؛ فانهُ اذا حلف بها کاذبا عوجل العقوبهُ، و اذا حلف بالله الذى لا اله الا هو لم یعاجل ، لانه قد و حدالله تعالى

هرگاه خواستید ستمگر را سوگند دهید، چنین سوگندش دهید که بگوید از حول و قوه خدا به دور باشم ، زیرا اگر به دروغ چنین سوگندى یاد کند بى درنگ سزایش را خواهد چشید. اما اگر بگوید: سوگند به خدایى که جزا و خدایى نیست . در کیفر او درنگ خواهد شد؛ زیرا خداى تعالى را به یگانگى ستوده است . (۱۳۳)

۱۳۵٫ محیط و محاط بر هر چیز
لا ان الاشیاء تحویه او تهویهُ، او اءن شیئا یحمله اءو یعدلهُ. لیس فى الاشیاء بوالج ، و لا عنها بخارج
چنان نیست که اشیاء او را احاطه کنند و با خود حرکت دهند و یا چیزى او را بر دارد و در نتیجه ، با خود کج و راستش کند؛ نه درون چیزهاست و نه بیرون از آن ها. (۱۳۴)

۱۳۶٫ اثبات صفات خدا
الحمد لله الدال على وجوده بخلقه ، و بمحدث خلقه على اءزلیته ؛ و باشتبا ههم على اءن لا شبه له
سپاس و ستایش خداوندى را است که خلقش را دلیل وجود خویش قرار داد و حادث بودن آفریدگانش را دلیل بر ازلیت خویش و همانندى آن ها را دلیل بر همانند نداشتن خود. (۱۳۵)

۱۳۷٫ عالم به همه چیز
قسم اءرزاقهم ، و اءحصى آثارهم و اءعمالهم ، و عدد اءنفسهم ، و خائنُه اءعینهم ، و ما تخفى صدور هم من الضمیر
ارزاق مخلوقاتش را تقسیم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است و به خیانت چشم هاى آنان عالم و به آنچه که در سینه هاى خود مخفى نموده اند آگاه است . (۱۳۶)

۱۳۸٫ علم عظیم خدا
علمه بالاموات الماضین کعلمه بالاحیاء الباقین ، و علمه بما فى السموات العلى کعلمه بما فى الارضین السفلى
علم او به مردگان گذشته ، همچون علم او به زندگان آینده است و علم او به آنچه در آسمان هاى برین است ، همانند علم اوست به آنچه در زمین هاى زیرین است . (۱۳۷)

۱۳۹٫ خدا وصف نمى شود
لا یجرى علیه اسلکون و الحرکُه . و کیف یجرى علیه ما هو اءجرا و یعود فیه ما هو اءبداه ، و یحدث فیه ما هو اءحدثه ! اذا لتفاوتت ذاته ، و لتجزاء کنهه ، و لا متنع من الازل معناه ، و لکان له وراء اذ وجد له امام ، و لالتمس التمام اذ لزمه النقصان . و اذا لقامت آیُه المصنوع فیه ، و لتحول دلیلا بعد اءن کان مدلولا علیه ، و خرج بسلطان الامتناع من اءمتناع من اءن یؤ ثر فیه ما یؤ ثر فى غیره

سکون و حرکت در او به وقوع نمى پیوندد؛ چگونه پدیده اى درباره او به وقوع پیوندد که او خود آن را به جریان انداخته و چیزى به او برگردد که خود آن را هستى بخشیده و چیزى در او پدید آید که خود آن را پدید آورده است ؟زیرا در این صورت ، ذات او دستخوش تغییر شود و حقیقت وجودش داراى اجزاء گردد و حقیقتش از ازلى بودن امتناع ورزد و چون براى او جلوى است ، پشت سرى هم خواهد داشت و چون کاستى ملازم اوست ، پس طالب کمال خواهد بود، همچنین اگر حرکت و سکون در او راه یابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق یابد و دلیل بر وجود آفریننده اى خواهد بود، در صورتى که پیش تر همه چیز دلیل بر وجود او بود در حالى که وجود خداوند امتناع دارد از این که عوامل تاءثیر گذار در غیر، در او نیز تاءثیر بگذارد. (۱۳۸)

۱۴۰٫ آفریننده بى همتا
الخالق من غیر رویهُ.
آفریننده است ، بى آن که اندیشه و تدبر کند. (۱۳۹)

۱۴۱٫ وجودى جدا و پیوسته
لم یحلل فى الاشیاء فیقال : هو کائ، و لم یناء عنها فیقال : هو منها بائن
در اشیاء حلول نکرده ، تا در نتیجه گفته شود او در آن ها وجود دارد و از آن ها دور نگشته ، تا گفته شود او از آن ها جداست . (۱۴۰)

۱۴۲٫ نه درون چیزها و نه بیرون آن ها
لم یقرب من الاشیاء بالتصاق ، و لم یبعد عنها بافتراق
نزدیکى او به چیزها به نحو چسبیدن به آن ها نیست و دورى اش از آن ها به گونه جدا شدن نمى باشد. (۱۴۱)

۱۴۳٫ نه زاده و نه زاییده شد
لم یلد فیکون مولودا، و لم یولد فیصیر محدودا
نه زاده است تا در نتیجه خود زاده کسى دیگر باشد و نه زاده کسى است تا در نتیجه محدود باشد. (۱۴۲)

۱۴۴ معنى آفرینندگى خدا
الخالق لا بمعنى حرکُه و نصب .
آفریننده است نه به این معنا که کار آفریدنش با حرکت و فعالیت و رنج و زحمت همراه باشد. (۱۴۳)

۱۴۵٫ شنوایى حق
و کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات ؛ و یصمه کبیها، و یذهب عنه ما بعد منها
هر شنوایى ، جز او، آواهاى ظریف را نمى شنود و صداهاى شدید نیز گوشش را کر مى کند و صداهاى دور دست را نمى تواند بشنود. (۱۴۴)

۱۴۶٫ علم خدا در وضف نگنجد
اشهد اءنه عدل عدل ، و حکم فصل .
گواهى مى دهم که خداوند دادگرى است که به عدل رفتار مى کند و حاکم داورى است که حق باطل را از هم جدا مى سازد. (۱۴۵)

۱۴۷٫ حاضر بودن هر غایبى نزد خدا
کل عیب عندک شهاده .
هر غیبى براى تو شهود است . (۱۴۶)

۱۴۸٫ مالک همه چیز
کل مالک غیره مملوک .
هر مالکى ، جز خداوند مملوک است . (۱۴۷)

۱۴۹٫ خرسندى و ناخرسندى خداوند
اعلموا اءنه لن یرضى عنکم بشى ء سخطه على من کان قبلکم ، و لمن یسخط علیکم بشى ء رضیه ممن کان قبلکم
بدانید که خداوند به کارى از ملت هاى قبل ناخرسند بوده هرگز براى شما خشنود نمى شود و کارى که بارى گذشتگان خشنود بوده هرگز براى شما ناخرسند نخواهد شد. (۱۴۸)



۳۱- خطبه ۱۶۵٫
۳۲- نامه ۳۱٫
۳۳- خطبه ۹۱٫
۳۴- نامه ۵۳٫
۳۵- نامه ۵۳٫
۳۶- حکمت ۴۰۴٫
۳۷- خطبه ۹۶٫
۳۸- خطبه ۱۹۹٫
۳۹- خطبه ۱۰۹٫
۴۰- خطبه ۱۷۹٫
۴۱- خطبه ۲۲۳٫
۴۲- خطبه ۳٫
۴۳- خطبه ۱۰۹٫
۴۴- خطبه ۸۶٫
۴۵- خطبه ۶۵٫
۴۶- خطبه ۱۹۵٫
۴۷- خطبه ۱۵۲٫
۴۸- خطبه ۱۰۹٫
۴۹- خطبه ۹۱٫
۵۰- خطبه ۹۱٫
۵۱- خطبه ۶۵٫
۵۲- خطبه ۴۹٫
۵۳- خطبه ۱۷۹٫
۵۴- خطبه ۶۵٫
۵۵- خطبه ۶۵٫
۵۶- خطبه ۹۱٫
۵۷- خطبه ۱٫
۵۸- خطبه ۱۷۹٫
۵۹- خطبه ۲۲۷ .
۶۰- خطبه ۴۹٫
۶۱- خطبه ۲۲۳٫
۶۲- خطبه ۱۹۱٫
۶۳- خطبه ۶۵٫
۶۴- نامه ۲۷٫
۶۵- خطبه ۱۹۵٫
۶۶- خطبه ۱۶۰٫
۶۷- خطبه ۱۰۸٫
۶۸- خطبه ۱٫
۶۹- خطبه ۱۸۲٫
۷۰- خطبه ۱۵۲٫
۷۱- خطبه ۱۰۱٫
۷۲- خطبه ۹۴٫
۷۳- خطبه ۱۶۳ .
۷۴- خطبه ۹۶٫
۷۵- خطبه ۶۵٫
۷۶- خطبه ۱۸۳٫
۷۷- خطبه ۱۹۸٫
۷۸- خطبه ۱۰۸٫
۷۹- خطبه ۱۷۸٫
۸۰- خطبه ۱۰۸٫
۸۱- خطبه ۱۸۲٫
۸۲- خطبه ۱۶۳٫
۸۳- خطبه ۶۵٫
۸۴- خطبه ۱۵۲٫
۸۵- خطبه ۲۱۳٫
۸۶- خطبه ۸۵٫
۸۷- خطبه ۱٫
۸۸- خطبه ۲۱۳٫
۸۹- خطبه ۱۵۲٫
۹۰- خطبه ۱۸۲٫
۹۱- خطبه ۱۱۲٫
۹۲- خطبه ۴۹٫
۹۳- خطبه ۱۹۵٫
۹۴- خطبه ۱۰۹٫
۹۵- خطبه ۶۵
۹۶- خطبه ۱۵۶٫
۹۷- خطبه ۸۳٫
۹۸- خطبه ۱۵۲٫
۹۹- خطبه ۱۸۲٫
۱۰۰- خطبه ۱۸۵٫
۱۰۱- خطبه ۲۲۲٫
۱۰۲- خطبه ۱۸۶٫
۱۰۳- جکمت ۱۰۰٫
۱۰۴- خطبه ۱۰۹٫
۱۰۵- خطبه ۱۶۰٫
۱۰۶- خطبه ۱۸۶٫
۱۰۷- خطبه ۱۹۸٫
۱۰۸- خطبه ۱۸۳٫
۱۰۹- خطبه ۲۰۳٫
۱۱۰- حکمت ۲۰۳٫
۱۱۱- خطبه ۹۱٫
۱۱۲- نامه ۵۳٫
۱۱۳- نامه ۵۳٫
۱۱۴- حکمت ۴۰۴٫
۱۱۵- خطبه ۱۶۰٫
۱۱۶- خطبه ۱٫
۱۱۷- خطبه ۱۸۳٫
۱۱۸- حکمت ۳۲۴٫
۱۱۹- نامه ۳۱٫
۱۲۰- خطبه ۱۹۲٫
۱۲۱- خطبه ۱۸۶٫
۱۲۲- خطبه ۱۰۹٫
۱۲۳- خطبه ۱۸۶٫
۱۲۴- خطبه ۱۵۵٫
۱۲۵- خطبه ۱۶۵٫
۱۲۶- خطبه ۷۲٫
۱۲۷- نامه ۵۳٫
۱۲۸- خطبه ۹۱٫
۱۲۹- خطبه ۱۸۶٫
۱۳۰- خطبه ۱۸۶٫
۱۳۱- خطبه ۱۰۹٫
۱۳۲- خطبه ۱٫
۱۳۳- حکمت ۲۵۳٫
۱۳۴- خطبه ۱۸۶٫
۱۳۵- خطبه ۱۵۲٫
۱۳۶- خطبه ۹۰٫
۱۳۷- خطبه ۱۶۳٫
۱۳۸- خطبه ۱۸۶٫
۱۳۹- خطبه ۹۰٫
۱۴۰- خطبه ۶۵٫
۱۴۱- خطبه ۱۶۳٫
۱۴۲- خطبه ۱۸۶٫
۱۴۳- خطبه ۱۵۲٫
۱۴۴- خطبه ۶۵٫
۱۴۵- خطبه ۲۱۴٫
۱۴۶- خطبه ۱۰۹٫
۱۴۷- خطبه ۶۵٫
۱۴۸- خطبه ۱۸۳٫

نهج البلاغه موضوعی//عباس عزیزی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=