۲ – توصیف على و زمانش
۳۲۸٫ سرور اهل فجور
اءنا یعسوب المؤ منین ، و المال یعسوب الفجار
من رئیس و رهبر مومنانم و مال دنیا رئیس و سرور اهل فجور و بدکاران است . (۳۲۴)
۳۲۹٫ رد ستایش ستایشگران
قد کرهت اءن یکون جال فى ظنکم اءنى اءحب الاطراء و استماع الثناء و لست – بحمد الله کذلک
خوش ندارم که حتى در ذهن شما خطور کند که من مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت مى برم ، و بحمد الله چنین نیستم . (۳۲۵)
۳۳۰٫ من اینگونه ام !
اءنى لمن قوم لا تاءخذهم فى الله لومه لائم ، سیماهم سیما الصدیقین ، و کلامهم کلام الابرار…. لا یستکبرون و لا یعلون ، و لا یغلون و لا یفسدون
من از آن مردمى هستم که سرزنش هیچ سرزنش گرى آنان را از راه خدا باز نمى دارد. سیمایشان سیماى راستان است و گفتارشان گفتار نیکان … نه گردن فرازى مى کنند، نه برترى مى جویند، نه کینه در دل مى پرورند و نه فساد مى انگیزند. (۳۲۶)
۳۳۱٫ رفتار با حاکم حقیقى
لا تکلمونى بما تکلم به الجبابره ، و لا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اءهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعهُ
با من آن گونه که با جباران سخن گفته مى شود سخن مگویید و چنان که از حاکمان بد خشم پرهیز مى شود از من نپرهیزید و با ظاهر سازى و ریا کارانه با من رفتار نکنید. (۳۲۷)
۳۳۲٫ روزگار بس دشوار
یاءتى على الناس زمان غضوض ، یعض الموسر فیه على ما فى یدیه و لم یؤ مر بذلک ، قال الله سبحانه : (و لا تنسوا الفضل بینکم ). تنهد فیه الاشرار و تستذل الاخیار، و یبایع المضطرون ، و قد نهى رسول الله صلى الله علیه و آله عن بیع المضطرین
روزگار بس دشوارى بر مردم بیاید، در آن زمان توانگر آن چه را در دست دارد، حال آن که به چنین کارى فرمان داده نشده است . خداى سبحان فرموده است : (بخشش میان خود را فراموش مکنید!) در آن روزگار بدان ارجمندند و نیکان بى مقدار شمرده شوند، درماندگان خرید و فروش مى شوند، در حالى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از خرید و فروش با مردمان مضطر و درمانده نهى فرموده است . (۳۲۸)
۳۳۳٫ مداواى مردم
اءرید اءن اءداوى بکم اءنتم دائى ، کناقش الشو که بالشوکه ، و هو یعلم اءن ضلعها معها! اللهم قد ملت اءطباء هذا (الداء) الدوى ، و کلت النزعه باءشطان الرکى !
شگفتا مى خواهم با شما که درد من هستید جامعه را مداوا کنم ، کار من مانند کار کسى است که مى خواهد خار را با خار بیرون آورد، با این که مى داند کجى خار همراه خار است . بار خدایا! پزشکان این درد عمیق و جانسوز خسته شده اند و بازوى تواناى مردانى که آب همت از چاه وجود این مرد کشیده اند، ناتوان گردیده است . (۳۲۹)
۳۳۴٫ راسخ در عمل
و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها
سوگند به خدا، اگر تمم عرب بر قتال با من پشت یکدیگر دهند، من به آن ها
پشت نکنم . (یعنى از جنگیدن با آن ها بیمى ندارم ) (۳۳۰)
۳۳۵٫ روزگار حضرت على علیه السلام
مالى اءراکم اءشباحا بلا اءرواح ؟و اءرواحا بلا اءشباج ، و نسا کا بلا صلاح ، و تجارا بلا اءرباح ، و اءیقاظا نوما، و شهودا غیبا، و ناظره عمیاء
چه شده است که شما را همچون بدن هاى بى جان و جان هاى بى بدن و عابدان ناپرهیزگار و بازرگان بى سود و بى بهره و بیداران خفته و حاضران غایب و چشمداران نابینا، مى بینم . (۳۳۱)
۳۳۶٫ تنهایى على علیه السلام
و طفقت اءرتئى بین اءن اءصول بید جذاء اءو اءصبر على طخیه عمیاء یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر، و یکدح فیها مؤ من حتى یلقى ربه
با خود اندیشیدم که آیا با دستى بریده (بى یار و یاور) حمله کنم ، یا آن که در برابر این تیرگى کور (و گمراه کنند۰) شکیبا بمانم ، تیرگى که بزرگسال در آن پیر مى شود و خردسال مویش سپید مى گردد و مومن در آن چندان رنج مى برد تا به دیدار پروردگارش بشتابد. (۳۳۲)
۳۳۷٫ نگرش على علیه السلام به روزگار
اعلموا! رحمکم الله ! اءنکم فى زمان القائل فیه بالحق قلیل … قتاهم عارم ، و شائبهم آثم ، و عالمهم منافق
بدانید، خدایتان رحمت کناد! که شما در روزگارى به سر مى برید که حقگویان اندکند… جواناشان بدخورى و ناسازگارند و پیرانشان گنهکار و عالمانشان منافق (۳۳۳)
۳۳۸٫ دعاى على علیه السلام
اللهم اجعل نفسى اول کریمه تنتزعها من کرائمى ، و اءول ودیعه ترتجعها من ودائع نعمک عندى
خدایا! نخستین چیز گرامى که از من مى گیرى و نخستین امانت از نعمت هاى امانت داده است به من که باز مى ستانى جان من باشد. (۳۳۴)
۳۳۹٫ توصیف روزگار
اءیها الناس ! انا قد اصبحنا فى دهر عنود، و زمن کنود یعد فیه المحسن مسئا و یزداد الظالم فیه عتوا، لا ننتفع بما علمنا، و لا نسال عما جهلنا
در توصیف روزگار خود مى فرماید: اى مردم ! ما در روزگارى منحرف و زمانه اى ناسپاس به سر مى بریم . نیکوکار، بدکار به شمار مى آید و ستمکار بیش از پیش بر طغیانش مى افزاید. از آن چه مى دانیم بهره مند نمى شویم و آن چه را نمى دانیم نمى پرسیم . (۳۳۵)
۳۴۰٫ علم غیب در روزگار بعدى
سیاءتى علیکم من بعى زمان لیس فیه شى ء اءخفى من الحق ، و لا اءظهر من الباطل .. و لا فى البلاد شى ء اءنکر من المعروف ، و لا اءعرف من المنکر! پس از من روزگارى بر شما فرا خواهد رسید که در آن زمان چیزى پنهان تر از حق و چیزى آشکارتر از باطل نیست … و در شهرها چیزى ناپسندتر از کار نیک و پسندیده تر از کار زشت وجود ندارد. (۳۳۶)
۳۴۱٫ عظمت محبت على علیه السلام
لو اءحبنى جبل لتهافت ..
اگر کوهى مرا دوست بدارد درهم فرو ریزد. (۳۳۷)
۳۴۲٫ آسانى مرگ دنیا در قیاس با آخرت
موتات الدنیا اءهون على من موتات الاخره
مرگ هاى دنیا، براى من از مرگ هاى آخرت آسان تر است . (۳۳۸)
۳۴۳٫ نظر امام علیه السلام نسبت به دنیا
اءنا کاب الدنیا لوجهها، و قادرها بقدرها، و ناظرها بعینها
من این جهان را به دور انداخته ام و چهره اش را به خاک مالیده ام و آن را درست اندازه گیرى کرده ام و به حقیقت آن بینا هستم . (۳۳۹)
۳۴۴٫ توصیف آخر زمان از زبان امام على علیه السلام
و ذلک زمان لا ینجو فیه الا کل مؤ من نومه ، اءن شهدا لم یعرف ، و اءن غاب لم یفتقد، اءولئک مصابیح الهدى ، و اعلام السرى ، لیسوا بالمساییح ، و لا المذاییع البذر، اءولئک یفتح الله لهم اءبواب رحمته ، و یکشف عنهم ضراء نقمته
در آن زمان (آخر الزمان ) هیچ کس نجات پیدا نمى کند مگر مؤ من گمنام ، در میان مردم است ولى او را نشناسند، و در میان جمعیت که نباشد کسى سراغ او را نگیرد، آنها چراغ هاى هدایت و نشانه هاى رستگارى اند، نه فتنه انگیزند و اهل فساد، و نه سخن چین اند،نه عیب جویى و آبروریزى مى کنند و نه بیهوده گویند. خدا درهاى رحمت خود را به روى آنان گشوده و از گزند خشم خود نگاهشان داشته است . (۳۴۰)
۳۴۵٫ مرد نمایان نامرد
من خطبته و هو یستنهض بها الناس حین ورد خبر غزو الانبار من قبل جیش معاویه فلم ینهضوا: یا اءشباه الرجال و لا رجال ! حلوم الاطفال ، و عقول ربات الحجال ، لوددت اءنى لم اءرکم و لم اءعرفکم معرفُه – و الله جرت ندما، و اءعقبت سدما. قاتلکم الله ! لقد ملاتم قلبى قیحا، و شحنتم صدرى غیظا، و جرعتمونى نغب التهمام اءنفاسا، و اءفسد تم على راءیى بالعصیان و الخذلان
خطبه اى است از آن حضرت علیه السلام هنگامى که خبر هجوم لشکریان معاویه به انبار به او رسید و مردم از این خبر تحریک نشده بودند: اى نامردان مرد نما! رویاهاى کودکان در دلتان عقول زنان حجله نشین در مغزتان اى کاش شما را نمى دیدم و نمى شناختم ! سوگند به خدا، این شناخت پشیمانى بر من آورد و اندوه ها به دنبال داشت . خدا نابودتان کناد! قلبم را با خونابه پر کردید و سینه ام را از خشم مالامال نمودید و غم هاى متوالى را جرعه پس از جرعه به من خوراندید و راءى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختید. (۳۴۱)
۳۴۶٫ شگفتا از سخن دشمن
عجبا لا بن النابغه ! یزعم لاهل الشام اءن فى دعابه و اءنى امروء تلعبابهُ: اءعافس و اءمارس ! لقد قال باطلا، و نطق آثما…
شگفتا از پسر نابغه (عمر بن عاص )! براى اهل شام ادعا مى کند که من داراى روحیه شوخ و مردى لهوگرا هستم ! کشتى گیرى هستم کوشا که کار من به زمین زدن مردان و تلاش بر آن است . این نابکار باطل گفته و سخن معصیت کارانه به زبان آورده است . (۳۴۲)
۳۴۷٫ مقام اهل بیت علیه السلام
نظرت فاذا لیس لى رافد، و لا ذاب و لا مساعد، الا اءهل بیتى فضنت بهم عن المنیه فاءعضیت على القذى
نگریستم و دیدم (براى گرفتن حق خویش ) یار و یاورى و مدافع و همکارى جز اهل بیت خویش ندارم که راضى به مرگ آنان نبودم و به ناچار چشمى را که خس و خاشاک در آن رفته بر هم نهادم . (۳۴۳)
۳۴۸٫ شناخت مقام على علیه السلام
ءاءقنع من نفسى باءن یقال : هذا اءمیر المومنین ، و لا اءشار کهم فى مکاره الدهر، اءو اءکون اءسوه لهم فى جشوبه العیش ! فما خلقت لیشغلنى اءکل الطیبات ، کالبهیمه المربوطه ؛ همها علفها، اءو المرسلُه شغلها تقممها تکترش من اءعلافها، و تلهو عما یراد بها، اءو اءترک سدى اءو اءهمل عابثا
آیا من درباره خود به این امر قانع باشم که مردم به من امیرالمومنین بگویند، اما در سختى هاى روزگار با آنان شریک نباشم ، یا در زندگى خشن و دشوار اسوه و مقتداى ایشان نگردم ؟من براى این آفریده نشده ام که خوردن غذاهاى پاکیزه مرا سرگرم سازد و در این باره همچون چارپایى باشم که افسار او را در کنارى بسته باشند و همه توجه و علاقه او به علوفه و خوراک خود باشد، یا همانند حیوانى رها و آزاد باشم که کار او به هم زدن زباله ها و یافتن چیزى از میان آن ها و پر کردن شکم خود از آن است و از قصدى که براى او دارند (که سرش را ببرند و گوشتش را بخورند) غافل است و نیز آفریده نشده ام که بیهوده رها شوم و مهمل و بیکار بمانم . (۳۴۴)
۳۴۹٫ احوال آدمى در دنیا
قیل له : کیف نجدک یا اءمیرالمومنین ؟فقال علیه السلام : کیف یکون حال من یفنى ببقائه ، و یسقم بصحته ، و یؤ تى من ماءمنه !
به امیرالمؤ منین علیه السلام گفته شد: حال تو را چگونه مى یابیم ؟
آن حضرت علیه السلام پاسخ داد: چگونه است حال کسى که هر چه در دنیا باقى بماند و عمل کند، به فنا و نیستى نزدیک مى گردد و با سلامتى خود به سوى بیمارى مى رود و در پناهگاه امن خود مرگ به او مى رسد. (۳۴۵)
۳۵۰٫ اطاعت با شناخت
علیکم بطاعه من لا تعذرون بجهالته
بر شما باد اطاعت کسى که از شناختن او معذور نیستید. (۳۴۶)
۳۵۱٫ سرزنش على علیه السلام
ما کنت لا عتذر من اءنى کنت اءنقم علیه اءحداثا؛ فان کان الذنب اءلیه ارشادى و هدایتى له ؛ فرب ملوم لا ذنب له
من چنین نبودم که بابت عیب هایى که بر عثمان به خاطر بدعت هایى که در دین وارد کرده بود مى گرفتم عذر بخواهم ، پس اگر راهنمایى و هدایت من براى او، گناهى براى من به حساب مى آید (پاسخ من این است که ) چه بسا سرزنش شده اى که مرتکب گناه و خطایى نگردیده است . (۳۴۷)
۳۵۲٫ رستگارى در دورى از دنیا
اءلیک عنى یا دنیا، فحبکک على غاربک … هیهات ! من وطى ء دحضک زلق ، و من رکب لججک غرق ، و من ازور عن حبائلک وفق ، والسالم منک لا یبالى اءن ضاق به مناخه ، و الدنیا عنده کیوم حان انسلاخه . اعزبى عنى ! فوالله لا اءذل لک فتستذ لینى ، و لا اءسلس لک فتقود دینى
اى دنیا! از من دور شود که ریسمانت را برپشتت افکندم (رهایت کردم ). من از چنگال هاى تو رهیده ام و از دام هاى تو گریخته ام و از افتادن در لغزشگاه هاى تو دورى کرده ام … افسوس ! هر کس به لغزشگاه تو قدم گذاشت لغزید هر کس در ژرفگاه هاى تو وارد شد غرق گشت ، آن که از دام هاى تو رهید رستگار شد و کسى که از دست تو به سلامت ماند، چه باک که در دنیا به سختى گذراند؛ زیرا دنیا در نظر او به منزله روزى است که زوالش نزدیک است . از من دور شود! که به خدا سوگند، من رام تو نگردم که خوارم سازى و سر به فرمان تو ننهم که مرا هرجا خواهى بکشانى . (۳۴۸)
۳۵۳٫ امام هدایتگر
اءنما مثلى بینکم کمثل السراج فى الظلمه ، یستضى ء به من ولجها
مثل من در میان شما مثل چراغى است در تاریکى که هر کس به سوى نور او شتابد از او نور و روشنى جوید. (۳۴۹)
۳۵۴٫ امید به دنیا
ساءل معاویه ضرار بن ضمره الشیبانى عن اءمیرالمؤ منین علیه السلام : فقال : اشهد لقد راءیته فى بعض مواقفه و قد اءرخى اللیل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحیته ، یتململ تململ السلیم و یبکى بکاء الحزین و یقول : یا دنیا یا دنیا، اءلیک عنى ! اءبى تعرضت ؟اءم الى تشوقت ؟لا حان حینک هیهات ! غرى غیرى ، لا حاجه لى فیک ، قد طلقتک ثلاثا لا رجعه فیها! فعیشک قصیر، و خطرک یسیر، و اءملک حقیر. آه من قله الزاد، و طول الطریق ، و بعد السفر، و عظیم المورد
معاویه از ضرار بن ضمره شیبانى درباره امیرالمؤ منین علیه السلام پرسید، ضرار گفت : گواهى مى دهم که در شبى تاریک او را دیدم که در محرابش ایستاده و محاسنش را گرفته است و مثل مارگزیده به خود مى پیچد و مانند مصیبت زده گریه مى کند و مى فرماید: اى دنیا! از من دور شود، آیا خود را به من عرضه مى کنى ! یا آرزومند منى ؟مباد آن روز که مرا بفریبى ، هیهات ! دیگرى را بفریب ، مرا به تو نیازى نیست ، من تو را سه طلاقه کرده ام که رجوعى در آن نیست ، زندگى در تو کوتاه است و اهمیت تو اندک و امید به تو حقیر. آه از کمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت آن جا که وارد مى شویم . (۳۵۰)
۳۵۵٫ بى ارزش دنیا
و لله لدنیا کم هذه اءهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم
به خدا سوگند، که دنیا شما در نظر من از استخوان یک خوک در دست فردى جذامى بى ارزش تر است . (۳۵۱)
۳۵۶٫ توجه به زندگى به جاى آخرت
اءف لکم ! لقد سئمت عتابکم ! اءرضیتم بالحیاه الدنیا من الاخره عوضا؟و بالذل من العز خلفا! اذا دعوتکم الى جهاد عدو کم دارت اءعینکم ، کانکم من الموت فى غمرهُ، و من الذهول فى سکره . یرتج علیکم حوارى فتعمهون و کاءن قلوبکم ماءلسُه فاءنتم لا تعقلون
اف بر شما! خسته شدم بس که سرزنشتان کردم ! آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا دل خوش کرده اید؟و به جاى عزت به خوارى تن داده اید! هر گاه شما را به پیکار با دشمنتان فرا مى خوانم ، چشمانتان چنان در کاسه مى گردد که گویى در چنگال مرگ گرفتار آمده اید و در غفلت به سر مى برید. باب گفتگوى من با شما بسته شده و شما سرگردانید، گویى دل هایتان آمیخته به جنون شده و از این رو تعقل نمى ورزید. (۳۵۲)
۳۲۴- حکمت ۳۱۶٫
۳۲۵- خطبه ۲۱۶٫
۳۲۶- خطبه ۱۹۲٫
۳۲۷- خطبه ۲۱۶٫
۳۲۸- حکمت ۴۶۸٫
۳۲۹- خطبه ۱۲۱٫
۳۳۰- نامه ۴۵٫
۳۳۱- خطبه ۱۰۸٫
۳۳۲- خطبه ۳٫
۳۳۳- خطبه ۲۱۵٫
۳۳۴- خطبه ۲۱۵٫
۳۳۵- خطبه ۳۲٫
۳۳۶- خطبه ۱۴۷٫
۳۳۷- حکمت ۱۱۱٫
۳۳۸- خطبه ۵۴٫
۳۳۹- خطبه ۱۲۸٫
۳۴۰- خطبه ۱۰۳٫
۳۴۱- خطبه ۲۷٫
۳۴۲- خطبه ۸۴٫
۳۴۳- خطبه ۲۰۸٫
۳۴۴- نامه ۴۵٫
۳۴۵- حکمت ۱۱۵٫
۳۴۶- حکمت ۱۵۶٫
۳۴۷- نامه ۲۸٫
۳۴۸- نامه ۴۵٫
۳۴۹- نامه ۴۵٫
۳۵۰- حکمت ۷۷٫
۳۵۱- حکمت ۲۳۶٫
۳۵۲- خطبه ۳۴٫
نهج البلاغه موضوعی//عباس عزیزی