google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
1نامه ها ترجمه شرح ابن ابی الحدیدنامه ها ترجمه شرح ابن ابی الحدید

نامه 9 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)قسمت اول

9 و من كتاب له ع إلى معاوية

فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا- وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ- وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ- وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ- وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ- فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ- وَ الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حَوْمَتِهِ- مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ الْأَجْرِ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ- وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ- أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ- وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ- وَ أَحْجَمَ النَّاسُ- قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ- فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ- فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ- وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ- وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ- وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اسْمَهُ- مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ- وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ أُخِّرَتْ- فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ- إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي- وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي- الَّتِي لَا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا- إِلَّا أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ يَعْرِفُهُ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ- وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ- فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ- فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى غَيْرِكَ- وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ- لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ- لَا يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ- وَ لَا جَبَلٍ‏ وَ لَا سَهْلٍ- إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ- وَ زَوْرٌ لَا يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِه‏

مطابق نامه9 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(9)  نامه آن حضرت عليه السلام به معاويه 

در اين نامه كه با عبارت فاراد قومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الاقاعيل و منعونا العذب و احلسونا الخوف و اضطروناالى جبل و عر و اوقدو النا نار الحرب . (قوم ما آهنگ كشتن پيامبرمان و كندن ريشه ما را كردند، چه بد انديشه ها كه درباره ما انديشه كردند و چه كارها كه كردند؛ ما را از زندگى خوش باز داشتند و جامه بيم بر ما پوشاندند و ناچارمان ساختند به كوهى دشوار پناه بريم و براى ما آتش ‍ جنگ بر افروختند.) شروع مى شود ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات ، مباحث مفصل تاريخى زير را در بيش از سيصد صفحه آورده است كه از ترجمه آن گريزى نيست .

ابن ابى الحديد چنين مى گويد: واجب است در اين فصل درباره موضوعات زير سخن بگوييم ؛ آنچه درباره هماهنگى قريش در مورد آزار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بنى هاشم و شوراندن مردم بر ايشان و محاصر كردن آنان در دره آمده است . سخن درباره مومنان و كافران بنى هاشم كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن دره محاصره شدند و اينكه آنان چه كسانى بودند؛ شرح جنگ بدر؛ شرح جنگ موته ؛ شرح جنگ احد.

هماهنگى قريش بر ضد بنى هاشم و محاصره آنان در دره

اينك درباره فصل اول آنچه را كه محمد بن اسحاق بن يسار در كتاب السيره و المغارى آورده است نقل مى كنيم ، كه كتاب مورد اعتماد در نظر همه مورخان و ارباب حديث است و مصنف آن شيخ همه مردم است .
محمد بن اسحاق كه خدايش رحمت كناد مى گويد: هيچكس از مردم در ايمان آوردن به خدا و پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر على عليه السلام پيشى گرفته باشد؛ ابن اسحاق مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه فقط على همراه او بود پوشيده از مردم بيرون مى رفتند و نمازها را در يكى از دره هاى مكه مى گزاردند و چون روز را به شب مى رساندند، بر مى گشتند.

مدتها همينگونه رفتار مى كردند و شخص سومى با آنان نبود تا آنكه ابوطالب روزى در مدتها همينگونه رفتار مى كردند و شخص سومى با آنان نبود تا آنكه ابوطالب روزى در حالى كه آن دو نماز مى گزاردند، ايشان را ديد و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى برادر زاده ! اين كارى كه انجام مى دهيد، چيست ؟ فرمود: اى عمو اين دين خدا و دين فرشتگان و رسولان او دين پدرمان ابراهيم است و افزود كه خداوند مرا به پيامبرى براى بندگان بر انگيخته است و تو اى عمو جان سزاوارتر كسى هستى كه من يابد خير خواهى خود را بر او عرضه دارم و او را به هدايت فرا خوانم ، و شايسته تر كسى هستى كه بايد آن را بپذيرد و مرا بر آن كار يارى دهد. نقل است كه ابو طالب گفته است : اى برادر زاده من نمى توانيم از آيين خود و آيين پدران خويش و آنچه ايشان بر آن بوده اند، جدا شوم . ولى به خدا سوگند تا هنگامى كه من زنده باشم هيچ ناخوشايندى به تو نخواهد رسيد. آورده اند كه ابو طالب به على فرموده است : پسر جان اين چيست كه انجام مى دهى ؟ گفتن پدر جان من به خدا و پيامبرش ايمان آورده ام و آنچه را آورده است ، تصديق كرده ام و براى خداوند نماز مى گزارم و از گفتار پيامبرش پيروى مى كنم . چنين گفته اند كه ابو طالب به او فرموده است ، بدون ترديد محمد صلى الله عليه و آله و سلم هرگز ترا جز به كار خير دعوت نمى كند، همراه او باش .

ابن اسحاق مى گويد: سپس زيد بن حارثه برده آزاد كرده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مسلمان شد و او نخستين كسى است كه پس از على بن ابى طالب عليه السلام اسلام آورده و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز گزارده است .
پس از او ابوبكر بن ابى قحافه مسلمان شد و سومى آن دو بود؛ آنگاه عثمان بن عفان و طلحه و زبير و عبد الرحمان و سعد ابن ابى و قاص مسلمانن شدند و آنان همان هشت تنى هستند كه در مكه پيش از همه مردم ايمان آوردند. پس از آن هشت تن ابو عبيده بن جراح و ابوسلمه بن عبدالاسد و ارقم بن ابى ارقم مسلمان شدند و سپس اسلام در مكه منتشر و نامش بر زبانها افتاد و آشكار شد و خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمان داد، با صداى بلند آنچه را كه مامور است اظهار كند. مدت پوشيده ماندن پيامبرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا هنگامى كه مامور به آشكار ساختن دين شد آن چنان كه به من رسيده است سه سال بوده است .

محمد بن اسحاق مى گويد: در آن هنگام قريش اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به طور كلى زشت نمى شمرد، ولى همينكه بتها و الهه هاى ايشان را نام برد و بر آنان خرده گرفت ، اين كار را گناه بزرگ و بسيار زشت شمردند و بر دشمنى و ستيز با او هماهنگ شدند.

ابو طالب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دفاع از او قيام كرد و خود را متوجه او ساخت تا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم امر خدا را آشكار ساخت و هيچ چيز او را از آن كار باز نمى داشت .
ابن اسحاق مى گويد: چون قريش طرفدارى ابوطالب از پيامبر صلى الله عليه و آله و قيام او را در دفاع و خود دارى او را از تسليم كردن آن حضرت ديدند، گروهى از اشراف قريش پيش او رفتند كه از جمله ايشان عتبه بن ربيعه و برادرش شيبه و ابوسفيان بن حرب و ابوالبخترى بن هشام و اسود بن مطلب و وليد بن مغيره و ابوجهل عمرو بن هشام و عاص بن وائل و نبيهه و منبه دو پسر حجاج و ديگر امثال ايشان كه از سران قريش بودند و بهاو گفتند: اى ابوطالب اين برادرزاده ات خدايان ما را دشنام مى دهد و بر دين ما خرده مى گيرد و خرد ما را سفلگى و انديشه هاى ما را گمراهى مى شمرد؛ يا او را از ما باز دار و كفايت كن ، يا آنكه ميان ما و او را آزاد بگذار. ابو طالب با آنان سخنى نرم گفت و به صورتى پسنديده برگرداند. آنان از حضور ابوطالب باز گشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله هم راه خويش را ادامه مى داد و دين خدا را آشكار مى كرد و مردم را بر آن فرا مى خواند.

پس از آن كينه و ستيز ميان قريش و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم افزون شد، بدانگونه كه قريش ميان خود درباره پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار سخن مى گفتند و يكديگر را به ستيز با آن حضرت وا مى داشتند و براى بار دوم پيش ابو طالب رفتند و به او گفتند: اى ابو طالب تو ميان ما داراى سن و سال و شرف و منزلتى و ما از تو خواهش كرديم برادر زاده ات را زا در افتادن با ما باز دارى ولى تو او را از آن كار باز نداشتى و به خدا سوگند ما نمى توانيم نسبت به دشنام دادن به نياكان خود و نابخرد شمردن خرد خويش و عيب گرفتن از خدايان خود شكيبا باشيم ؛ اينك يا او را از ما باز دار يا اينكه با او و تو جنگ خواهيم كرد تا آنكه يكى از دو گروه نابود شود، و برگشتند. فراق و ستيز آن قوم بر ابو طالب گران آمد و از سوى ديگر راضى نبود و نمى توانست خود را راضى كند كه برادرزاده را يارى ندهد و او را به ايشان تسليم كند. بدين سبب به پيامبر صلى الله عليه و آله پيام داد و چون آمد به او گفت : اى برادرزاده قوم تو پيش من آمدند و چنين و چنان گفتند، اينك نسبت به من و خودت مدارا كن و كارى را كه ياراى آن را ندارم بر من بار مكن .

گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله چنان گمان برد كه براى عمويش تغيير عقيده اى پيش آمده است و او را يارى نخواهد داد و تسليم خواهد كرد و پنداشت كه ابوطالب از يارى دادن و دفاع از او ناتوان شده است ، بدين سبب فرمود: اى عمو جان ! به خدا سوگند كه اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم نهند كه اين كار را رها كنم رها نخواهم كرد تا آنكه خداوند آن را ظاهر و پيروز فرمايد يا من نابود شوم . سپس بغض ‍ گلويش را گرفت و گريان برخاست . همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله پشت فرمود، ابوطالب او را صدا كرد و گفت : اى برادر زاده برگرد و پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت ، ابو طالب به او گفت : برو و هر چه دوست مى دارى بكن كه به خدا سوگند هرگز در قبال هيچ چيز ترا تسليم نخواهم كرد.

ابن اسحاق مى گويد: ابوطالب در مورد اينكه قريش بر جنگ با او هماهنگ شده بودند و اين به سبب قيام ابوطالب به حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود اشعار زير را سروده است : به خدا سوگند تا هنگامى كه به خاك سپرده شوم ، آنان با همه توان خويش به تو دست نخواهند يافت . كار خويش را انجام بده كه بر تو بيمى نيست و از اين خبر چشم تو روشن و بر و مژده باد. مرا هم به آيين خود دعوت كردى و مى گويى خير انديش منى ، آرى كه راست مى گويى و پيش از اين هم همواره امين بوده اى … 

محمد بن اسحاق مى گويد: پس از اينكه قريش دانست كه ابو طالب از تسليم رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان و يارى ندادن آن حضرت خود دارى مى كند و مصمم به دشمنى و دورى كردن از قريش است عماره بن وليد بن مغيره مخزومى را كه زيباترين جوان قريش بود با خود پيش ‍ ابوطالب بردند و به او گفتند: اى ابوطالب ! اين عماره بن وليد زيبا و دليرترين جوان قريش است ، او را براى خود و به فرزندى خويش بپذير و از آن تو باشد و اين برادر زاده ات را كه با دين تو و آيين نيا كانت مخالفت است و يگانگى و جماعت قوم ترا به پراكندگى كشانده است به ما بسپارد تا او را بكشيم و در اين صورت مردى در قبال مردى ديگر است . ابو طالب گفت : به خدا سوگند كه نسبت به من انصاف نمى دهيد، فرزند خودتان را به من مى دهيد كه او را براى شما پرورش دهم و فرزندم را به شما بدهم كه او را بكشيد! به خدا سوگند كه اين كار هرگز صورت نخواهد گرفت . مطعم بن عدى بن نوفل كه از دوستان باصفاى ابو طالب بود به او گفت : اى ابوطالب به خدا سوگند ترا چنان نمى بينم كه از قوم خود پيشنهادى را بپذيرى و به جان خودم سوگند آنان كوشش كردند كه از آنچه تو خوش نمى دارى خود را كنار كشند، ولى مى بينم كه تو نسبت به ايشان انصاف نمى دهى . ابو طالب گفت : به خدا سوگند نه آنان نسبت به من انصاف دادند و نه تو انصاف مى دهى ، ولى چنان است كه تو تصميم بر زبون ساختن من و يارى دادن آن قوم بر ضد من گرفته اى ، هر چه مى خواهى بكن .

گويد: در اين هنگام كينه ها به جوش آمد و آن قوم دشمنى را آغاز كردند و به يكديگر گفتند و از يكديگر يارى خواستند و قرار بر اين نهادند كه بر هر مسلمانى كه در هر قبيله باشد هجوم برند؛ و در هر قبيله مسلمانانى را كه ميان ايشان بودند گفتند و شكنجه مى دادند و كوشش مى كردند آنان را از دين برگردانند، و خداوند متعال پيامبر صلى الله عليه و آله را در پناه عمويش ابو طالب محفوظ داشت . ابو طالب چون ديد قريش چگونه رفتار مى كند، ميان بنى هاشم و بنى عبد المطلب قيام كرد و آنان را به دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله و حمايت از آن حضرت فرا خواند كه پذيرفتند، جز ابولهب كه بر اين كار با آن هماهنگ نشد، و ابوطالب او اشعارى مى سرود و مى فرستاد و تقاضاى يارى مى كرد. از جمله قطعه است كه مطلع آن چنين است : سخنى از ابولهب به ما رسيده است كه در آن مورد مردانى هم ياريش مى دهند، و قطعه ديگر كه مطلع آن چنين است : آيا گمان مى برى كه من زبون شده ام و غائله هاى تو پس از سپيد شدن موهايم به سبب سالخوردگى مرا فرو مى گيرد، و قطعه اى ديگر كه مطلع آن چنين است : ما عذر همه اقوام را مى پذيريم و هر عذرى هم كه تو بگويى و بياورى .

محمد بن اسحاق مى گويد: هرگز از ابولهب خيرى ظاهر نشده است جز آنچه روايت شده است كه چون خويشاوندان ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومى خواستند او را بگيرند و شكنجه دهند و از اسلام او را برگردانند گريخت و به ابوطالب پناه برد. مادر ابوطالب كه مادر عبدالله پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله هم هست از قبيله بنى مخزوم است و ابوطالب به همين جهت به ابوسلمه پناه داد. مردانى چند از بنى مخزوم پيش ابوطالب رفتند و به او گفتند: بر فرض كه برادر زاده ات محمد را از تسليم كردن به ما باز مى دارى ، اينك ترا چه مى شود كه اين يكى را از ما باز مى دارى . گفت : او به من پناه آورده است و خواهر زاده من است و من اگر از خواهر زاده خود حمايت نكنم از برادر زاده خويش هم حمايت نكرده ام . در اين هنگام صداهاى ايشان بلند شد و صداى ابوطالب هم بلند شد.
ابولهب كه هرگز نه پيش از اين موضوع و نه پس از آن ابوطالب را يارى نداده است از جاى برخاست و گفت : اى گروه قريش به خدا سوگند نسبت به اين مرد محترم بسيار سخن مى گوييد و همواره در مورد پناه دادن او اعتراض ‍ مى كنيد، شما را به خدا سوگند مى دهم بس كنيد و دست از او برداريد وگرنه ما هم همراه او قيام مى كنيم تا به آنچه مى خواهد برسد. آنان گفتند: اى ابو عتبه از هر كارى كه تو ناخوش داشته باشى منصرف مى شويم و برخاستند و رفتند. ابولهب دوست ايشان بود و بر ضد رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و ابوطالب آنان را وادارد. ابوطالب هم كه اين سخن را از ابولهب شنيد بر او طمع بست و اميدوار شد كه شايد در يارى دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله همراه او قيام كند و براى تشويق او اين ابيات را سرود:
همانا مردى كه ابوعتبه عمويش باشد بايد از اينكه بر او ستمها فرو ريزد در امان باشد…

همچنين قصيده ديگرى خطاب به ابولهب سروده است كه ضمن آن گفته است : براى محمد صلى الله عليه و آله نزد تو خويشاوندى نزديك است او هم پيمان و وابسته تو نيست بلكه از نژاده ترين افراد خاندان هاشم است … 
محمد بن اسحاق مى گويد: چون سختى و گرفتارى و شكنجه بر مسلمانان افزون و طولانى شد و كار به آنجا رسيد كه بسيارى از مسلمانان به زبان به اعتقاد و دل از اسلام برگشتند، و چون آنان را شكنجه مى دادند مى گفتند : گواهى مى دهيم كه اين خداوند است و لات و عزى الهه هستند، و چون از آنان دست بر مى داشتند باز به اسلام بر مى گشتند.

آنان را زندانى مى كردند و به ريسمان مى بستند و در گرماى آفتاب روى سنگها و شنها مى افكندند و روزگار سختى آنان همچنان ادامه داشت و مشركان قريش به سبب قيام ابوطالب در حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله به او دست نمى يافتند. قريش هماهنگ شدند كه پيمانى و همنشينى نكنند. آن پيمان نامه را نوشتند و براى آنكه تاكيد بيشترى در آن بشود آن را درون كعبه آويختند. نويسنده آن پيمان نامه منصور بن عكرمه بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار بن قصى بود، و چون عهد نامه را نوشتند همه افراد خاندان هاشم و مطلب از ديگران جدا شدند و همگى در آن دره با ابوطالب همراه شدند و فقط ابولهب از آنان كناره گرفت و به قريش پيوست و آن قوم را بر ضد خويشاوندان خويش يارى داد.

محمد بن اسحاق مى گويد: كار بر بنى هاشم سخت شد و دسترسى به خوراك نداشتند، مگر آنچه پوشيده و نهانى براى آنان برده مى شد كه بسيار اندك بود و كفاف قوت روزانه شان نبود. قريش آنان را سخت به وحشت انداخته بودند، آن چنان كه هيچكس از ايشان آشكار نمى شد و هيچكس ‍ هم پيش ايشان نمى رفت ، و اين سخت ترين حالتى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت در مكه مى ديدند.

محمد بن اسحاق مى گويد: دو يا سه سال بر آن حال بودند و درمانده شدند و قريش كوشش مى كردند چيزى به آنان نرسد مگر اندك خوراكى كه برخى از قريش به منظور رعايت پيوند خويشاوندى به آنان مى رساندند. ابوجهل بن هشام ، حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد بن عبدالعزى را همراه غلامى ديد كه انبان گندمى بر دوش مى كشد.

حكيم مى خواست آن گندم را براى عمه خويش خديجه خويلد كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن دره و در حال محاصر بود ببرد. ابوجهل به او در آويخت و گفت : آيا گندم براى بنى هاشم يم برى ؟ به خدا سوگند تو و گندمت نبايد از جاى خود تكان بخوريد تا ترا در مكه رسوا سازم . در اين هنگام ابوالبخترى ، يعنى عاص بن هشام بن حارث بن اسد بن عبد العزى ، رسيد و به ابوجهل گفت : موضوع ميان تو و او چيست ؟ ابوجهل گفت : او گندم براى بنى هاشم مى برد. ابوالبخترى گفت : اى فلانى گندمى از عمه اش ‍ پيش او امانت بوده و پيام داده است كه برايش بفرستد آيا از اينكه گندم خودش را براى او روانه كند، جلوگيرى مى كنى ؟ آزادش بگذار. ابوجهل نپذيرفت و كار به آنجا كشيد كه هر يك به ديگرى دشنام داد. ابوالبخترى استخوان چانه شترى را برداشت و چنان ضربتى به ابوجهل زد كه سرش را شكست و سخت او را درهم كوبيد. ابوجهل برگشت كه خوش نمى داشت پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم از آن موضوع آگاه شوند و آنان را سرزنش كند و شاد شوند.

و چون خداوند متعال اراده فرمود كه موضوع آن پيمان نامه از ميان برود و بنى هاشم از آن سختى و تنگنا گشايش يابند هشام بن عمر و بن حارث بن حبيب بن نصر بن مالك بن حسل بن عامر بن لوى در آن باره به بهترين وجه قيام كرد، و چنان بود كه پدرش عمرو بن حارث برادر مادر نصله بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بود و بدين سبب از پيوستگان به بنى هاشم شمرده مى شد و ميان قوم خود يعنى خاندان عامر بن لوى مردى پيوستگان به بنى هاشم شمرده مى شد و ميان قوم خود يعنى خاندان عامر بن لوى مردى شريف شمرده مى شد. او معمولا در حالى كه شترى را گندم بار كرده بود، شبانه حركت مى كرد و خود را به دهانه دره اى كه بنى هاشم در آن محاصره بودند مى رساند، و چون بر دهانه دره مى رسيد لگام از سر شتر بر مى داشت و ضربه اى به پهلوى شتر مى زد و شتر وارد دره مى شد و بار ديگر شتر را خرما بار مى كرد و همانگونه مى فرستاد. هشام پيش زهير بن ابى اميه بن مغيره مخزومى رفت و به او گفت : اى زهير! آيا راضى هستى كه خود خوراك بخورى و آشاميدنى بياشامى و جامه هاى بپوشى و با زنان همبستر شوى و داييهاى تو چنان باشند كه مى دانى ؛ نتوانند چيزى خريد و فروش ‍ كنند و نتوانند با كسى ازدواج كنند و كسى از ايشان زن نگيرد و هيچكس با ايشان پيوندى نداشته و كسى به ديدار شان نرود.

همانا سوگند مى خورم كه اگر آنان داييهاى ابوالحكم بن هشام بودند و تو از او مى خواستى همين كارى را كه از تو خواسته است انجام دهد هرگز موافقت نمى كرد و پاسخ مثبت به تو نمى داد. او گفت : اى هشام واى بر تو! من چه كنم كه فقط يك مردم و به پاسخ مثبت به تو نمى داد. او گفت : اى هشام واى بر تو! من چه كنم كه فقط يك مردم و به خدا سوگند اگر مرد ديگرى همراه من مى بود در شكستن مفاد اين پيمان نامه قطع كننده پيوند خويشاوندى اقدام مى كردم . هشام گفت : من مرد ديگرى هم يافته ام . پرسيد: اى كيست ؟ گفت : خودم . زهير گفت شخص سومى را هم براى ما جستجو كن . هشام پيش مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف رفت و به او گفت : اى مطعم آيا راضى هستى كه دو خانواده بزرگ از نسل عبد مناف از سختى و گرسنگى بميرند و تو در آن كار شاهد و موافق با قريش باشى ؟ همانا به خدا سوگند اگر در اين مورد به قريش فرصت دهيد خواهيد ديد كه در انجام بديهاى ديگر نسبت به شما شتابان خواهند بود. مطعم گفت : اى واى بر تو من يك تنم چه مى توانم بكنم ؟ هشام رفت : من براى اين كار شخص دوم هم پيدا كرده ام . مطعم پرسيد، او كيست ؟ هشام گفت : خودم . مطعم گفت : شخص سومى هم پيدا گفت : شخص چهارمى هم پيدا كن . هشام پيش ابوالبخترى رفت و همانگونه كه با مطعم سخن گفته بود با او هم سخن گفت : ابوالبخترى گفت : آيا كسى ديگرى هم در اين باره كمك خواهد كرد؟ گفت : آرى ، و آن اشخاص را نام برد. ابوالبخترى گفت : شخص پنجمى هم براى اين كار پيدا كن . هشام پيش زمعه بن اسود بن مطلب بن اسد بن عبد العزى رفت و با او سخن گفت : زمعه گفت : آيا در اى باره كس ديگرى هم كمك خواهد كرد؟

گفت : آرى و ايشان را نام برد. آن گروه قرار گذاشتند شبانه در منطقه بالاى مكه كنار كوه حجون جمع شوند. چون آنجا جمع شدند با يكديگر پيمان بستند و هماهنگ شدند كه موضوع آن عهدنامه را بشكنند. زهير گفت : من اين كار را آغاز مى كنم و نخستين كس از شما خواهم بود كه در اين باره سخن خواهم گفت . فرداى آن شب همينكه در انجمنهاى خود حاضر شدند، زهير بن ابى اميه كه حله اى گرانبها پوشيده بود، نخست هفت بار گرد كعبه طواف كرد و سپس روى به مردم آورد و گفت : اى اهل مكه آيا سزاوار است كه ما خوراك بخوريم و آشاميدنى بياشاميم و جامه بپوشيم و حال آنكه بنى هاشم در شرف هلاك باشند، به خدا سوگند من از پاى نمى نشينم تا اين عهدنامه كه مايه قطع پيوند خويشاوندى و ستم است دريده شود. ابوجهل كه گوشه مسجد نشسته بود گفت : دروغ مى گويى ، به خدا سوگند كه دريده نخواهد شد.

زمعه بن اسود به ابوجهل گفت : به خدا سوگند تو دروغگوترى و به خدا سوگند كه هنگامى كه اين پيمان نوشته شده ، راضى نبوديم . ابوالبخترى هم گفت : آرى به خدا سوگند زمعه راست مى گويد، ما به اين عهد نامه راضى نيستم و به آنچه در آن نوشته شده است اقرار نداريم . مطعم بن عدى گفت : آرى به خدا سوگند اين دو راست مى گويند و هر كس جز اين بگويد دروغ مى گويد. ما از آن عهدنامه و هر چه در آن نوشته شده است به پيشگاه خداوند بيزارى مى جوييم . هشام بن عمرو هم همچون ايشان سخن گفت . ابوجهل گفت : اين كارى است كه پيشا پيش و شبانه قرارش ‍ گذاشته شده است . در اين هنگام مطعم بن عدى برخاست و آن پيمان نامه را پاره كرد، و ديدند كه موريانه همه آن را بجز كلمه باسمك اللهم را از ميان برده است . گويند نويسنده آن پيمان نامه كه منصور بن عكرمه بود دستش شل شده بود، و چون آن پيمان نامه دريده شد بنى هاشم از محاصره در آن دره بيرون آمدند.

محمد بن اسحاق مى گويد: ابوطالب همچنان ثابت و پايدار و شكيبا در نصرت پيامبر صلى الله عليه و آله بود و از آن حضرت حمايت و در دفاع از او قيام مى كرد تا آنكه در آغاز سال يازدهم بعثت در گذشت و در اين هنگام بود كه قريش نسبت به آزار پيامبر صلى الله عليه و آله طمع بست و تا حدودى به هدف خود نائل آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله ترسان از مكه بيرون رفت و خود را بر قبايل عرب براى پناهندگى عرضه مى فرمود و كار بدان گونه بود تا سرانجام در پناه مطعم بن عدى وارد مكه شد و پس از آن موضوع بيعت خزرجيان ، در شب عقبه پيش آمد.
گويد: از جمله اشعار ابوطالب كه در آن از پيامبر صلى الله عليه و آله و قيام خود به دفاع از آن حضرت سخن گفته است اين ابيات است :شب زنده دار و بى خواب ماندم و حال آنكه ستارگان غروب كردند، آرى شب زنده دار ماندم و اندوه ها به سلامت نيابند، اين به سبب ستم عشيره اى بود كه ستم و نافرمانى كردند و سرانجام اين نافرمانى ايشان براى آنكه خطرناك است ، آنان پرده هاى حرمت برادر خويش را دريدند و همه كارهاى آنان نكوهيده و چركين است …
و هموار اشعار زير را هم سروده است .
آنان به احمد گفتند تو مردى ياوه گوى و ناتوان هستى ، هر چند كه احمد براى آنان حق و راستى را آورده است و دروغى براى ايشان نياورده است …

عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله از كشتن كافران در جنگ بدر فارغ شد و فرمان داد جسد آنان را در چاه افكندند، به ياد بيتى از اشعار ابوطالب افتاد و يادش نيامد. ابوبكر عرضه داشت ، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله شايد اين بيت او در نظر دارى كه مى گويد:
به خدايى خدا سوگند كه اگر كوشش ما تحقق پذيرد شمشيرهاى ما اشراف و بزرگان را فرو مى گيرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله خوشحال شد و فرمود آرى به خدايى خدا كه چنين است .

و از اشعار ديگر ابوطالب اين ابيات اوست :
هان ! پيامى از من كه بر حق است به لوى برسانيد هر چند كه پيام پيام دهنده سودى نمى رساند و كار ساز نيست …

مى گويد (ابن ابى الحديد): دوست ما على بن يحيى البطريق كه خدايش ‍ رحمت كناد مى گفت : اگر ويژگى و راز نبوت نيم بود هرگز كسى چون ابوطالب كه شيخ و سالار و شريف قريش است برادر زاده خود محمد صلى الله عليه و آله را كه جوانى پرورش يافته در دامن او و يتيمى تحت كفالت او و به منزله فرزندش بوده است ، چنين مدح نمى گفته است : خاندان هاشم كه همگى يكى پس از ديگرى سالارهاى قبيله كعب بن لوى هستند به او پناه مى برند يا بدينگونه نمى ستوده است كه بگويد:
سپيده چهره اى كه از ابر به آبروى او طلب باران مى شود، فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنان ، درماندگان خاندان هاشم برگرد او مى گردند و آنان پيش او در نعمت و بخششها قرار دارند.

كه با اين اسلوب شعر افراد عادى و رعيت را نمى ستايند بلكه ويژه ستايش ‍ پادشاهان و بزرگان است ، و هنگامى كه در نظر بگيرى كه سراينده اين شعر ابوطالب است ، آن پيرمرد بزرگوار و پر شكوه ، و آن را درباره محمد صلى الله عليه و آله سروده است كه جوانى پناهنده به او بود و از شر قريش در سايه او مى آسوده است و ابوطالب او را از هنگامى كه پسر بچه اى بوده است بر دوش و در آغوش خويش پرورانده است و پيامبر صلى الله عليه و آله از زاد و توشه او مى خورده و در خانه اش مى زيسته است متوجه ويژگى و راز نبوت و بزرگى كار پيامبر صلى الله عليه و آله مى شوى كه خداوند متعال در جانها و دلها چه منزلت بلند و پايگاه جليلى براى آن حضرت نهاده است .

همچنين در كتاب امالى ابوجعفر محمد بن حبيب  كه خدايش رحمت كناد خوانده ام كه ابوطالب هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مى ديد، گاهى مى گريست و مى گفت : هرگاه او را مى بينم از برادرم ياد مى كنم ، و عبد الله برادر پدر و مارى ابوطالب بود كه به شدت مورد علاقه و محبت ابوطالب و عبد المطلب بوده است . ابوطالب بسيارى از شبها كه معلوم بود پيامبر صلى الله عليه و آله كجا خفته است و بيم داشته كه مبادا مورد حمله قرار گيرد.
شبانه او را از خوابگاهش بلند مى كرد و پسر خود على را به جاى او مى خواباند. شبى على به او گفت : پدر جان من كشته مى شوم . ابوطالب در پاسخ او اين ابيات را خواند:
پسر جانم شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانه است و هر زنده اى فرجامش ‍ براى مرگ است … 

على عليه السلام در پاسخ او چنين سرود:
آيا در يارى دادن احمد مرا به شكيبايى فرمان مى دهى و به خدا سوگند آنچه كه من گفتم از بى تابى نبود، بلكه دوست داشتم كه تو گواه يارى دادنم باشى و بدانى كه همواره فرمانبردارت هستم . و من به پاس خداوند و براى رضاى او همواره چه در كودكى و چه در جوانى و هنگام بالندگى در يارى دادن احمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ستوده هدايت است كوشش ‍ مى كنم . 

سخن درباره مومنان و كافران بنى هاشم

فصل دوم درباره تفسير و شروح اين گفتار على عليه السلام است كه فرمود است :
مومن ما در قبال اين كار خواهان پاداش بود و كافر ما از ريشه و تبار خود حمايت مى كرد؛ كسى از قريش كه مسلمان مى شد از اين آزارى كه ما گرفتارش بوديم بركنار بود، به سبب هم سوگندى كه او را پس مى داشت يا خويشاوندى كه در دفاع از او قيام مى كرد و آنان از كشته شدن در امان بودند.

مى گوييم : بنى هاشم كه پس از حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله در قبال قريش در آن دره محاصره شدند دو گروه بودند. برخى مسلمان و برخى كافر؛ على عليه السلام و حمزه بن عبد المطلب مسلمان بودند، در مورد جعفر بن ابى طالب اختلاف است كه آيا در آن دره محاصره شده است يا نه ؛ گفته شده است در آن هنگام او به حبشه هجرت كرده بوده است و در آن محاصره حضور نداشته است و همين گفتار صحيح است . از مسلمانانى كه در آن دره با بنى هاشم در محاصره بود عبيده بن حارث بن مطلب بن عبد مناف است . او هر چند از بنى هاشم نيست ولى در حكم ايشان است ، زيرا خاندان مطلب و خاندان هاشم همواره متحد بودند و نه در دوران اسلام و نه در دوره جاهلى از يكديگر جدا نشدند.

عباس ، كه خدايش رحمت كناد، همراه ايشان در آن دره بود ولى بر آيين قوم خود بود. عقيل و طالب پسران ابوطالب هم ؛ و نوفل بن حارث بن عبد المطلب و ابو سفيان برادرش و حارث پسر نوفل هم همچنان بودند. جز اينكه حارث نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله سخت خشمگين بود و بر آن حضرت كينه مى ورزيد و با اشعار خود ايشان را نكوهش مى كرد، ولى هرگز راضى به كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله نبود و با قريش هم در مورد خون آن حضرت فقط براى حفظ حرمت نسبت موافقت نمى كرد. سرور و سالار و پيرمرد همه محاصره شدگان ابوطالب بن عبد المطلب بود و همو كفيل و حمايت كننده اصلى بود.

اختلاف نظر درباره ايمان ابوطالب

مردم درباره ايمان ابوطالب اختلاف دارند. اماميه و بيشتر زيديه معتقدند كه ابوطالب مسلمان مرده است . برخى از مشايخ معتزلى ما هم همين عقيده را دارند كه شيخ ابوالقاسم بلخى و ابوجعفر اسكافى و كسانى ديگر از ايشانند.
بيشتر مردم و اهل حديث و عموم مشايخ بصرى ما و ديگران معتقدند كه او بر دين قوم خود مرده است ، و در اين باره حديث مشهور را نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام مرگ ابوطالب به او فرمود: اى عموجان كلمه اى بگو كه من خود در پيشگاه خداوند براى تو در آن مورد گواهى دهم . گفت : اگر نه اين است كه عرب خواهند گفت ابوطالب هنگام مرگ بى تابى كرد چشمت را با گفتن آن روشن مى كردم .

و روايت شده است كه ابوطالب گفته است من بر آيين مشايخ هستم .
و نقل شده است كه او گفته است من بر آيين عبد المطلب هستم و چيزهايى ديگر هم گفته شده است .
بسيارى از محدثان روايت كرده اند كه اين گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و مومنانى را كه با اويند نسزد كه براى مشركان هر چند خويشاوند باشند آمرزش خواهى كنند. پس از اينكه براى آنكه روشن شده است كه ايشان دوزخى هستند، و آمرزش خواهى ابراهيم براى پدرش فقط به سبب وعده اى بود كه به او داده بود و چون براى او روشن شد كه وى دشمن خداوند است ، از او بيزارى جست …  در مورد ابوطالب نازل شده است زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مرگ ابوطالب براى او آمرزش خواهى فرموده بود.

و نيز روايت كرده اند كه اين گفتار خداوند كه فرموده است : همانا كه تو نمى توانى هر كه را دوست مى دارى هدايت كنى.درباره ابوطالب نازل شده است .
و روايت كرده اند كه على عليه السلام پس از مرگ ابوطالب به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه عموى گمراهت درگذشت ، در مورد او چه فرمان مى دهى ؟

و نيز اينچنين حجت آورده اند كه هيچكس نقل نكرده كه ابوطالب را در حال نماز ديده باشد و نماز چيزى است كه فرق ميان مسلمان و كافر را روشن مى كند. همچنين مى گويند على و جعفر چيزى از ميراث ابوطالب نگرفتند. از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى كنند كه فرموده است : خداوند به من وعده فرموده است كه به سبب آنچه ابوطالب در حق من انجام داده است از عذابش بكاهد و او بر كرانه آتش است . همچنين روايت مى كنند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد چه خوب است براى پدر و مادر خويش آمرزش خواهى كنى ، فرمود: اگر قرار باشد براى آن دو آمرزش خواهى كنم ، بى شك براى ابوطالب آمرزش خواهى مى كردم كه او براى من نيكيهايى انجام داده است كه آن دو انجام نداده اند، و همانا كه عبد الله و آمنه و ابوطالب سنگريزه هايى از سنگريزه هاى دوزخند. 

.
اما كسانى كه پنداشته اند ابوطالب مسلمان بوده است برخلاف اين روايت مى كنند و خبرى را به امير المومنين عليه السلام اسناد مى دهند كه گفته است ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : جبرئيل عليه السلام به من فرمود خداوند شفاعت ترا در شش مورد مى پذيرد؛ شكمى كه ترا حمل كرده و او آمنه دختر وهب است ، و پشتى كه ترا بر خود داشته و او عبد الله پسر عبد المطلب است ، و دامنى كه ترا كفالت كرده و او ابوطالب است ، و خانه اى كه ترا پناه داده و او عبد المطلب است ، و برادرى كه در دوره جاهلى داشتى ، و پستانى كه ترا شير داده است او حليمه دختر ابو ذويب است ؛ گفته شد: اى رسول خدا آن برادرت چه كار پسنديده داشت ؟ فرمود بخشنده بود، خوراك و نعمت به ديگران ارزانى مى داشت .

مى گويم : از نقيب ابو جعفر يحيى بن ابى زيد به هنگامى كه اين خبر را پيش ‍ او مى خواندم پرسيدم كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله را در دوره جاهلى برادرى پدرى يا مادرى يا پدر و مادرى بوده است ؟ گفت : نه . منظور از برادرى ، دوستى و محبت است . گفتم : او كه خطاب برادرى به او شده كه بوده است ؟ گفت : نمى دانم .

همچنين مى گويند: همگان از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه فرموده است ما از پشتهاى پاكيزه به شكمهاى پاك منتقل شده ايم ، و با توجه به اين سخن واجب است كه همه نياكان آن حضرت از شرك پاك باشند كه اگر بت پرست مى بودند، پاك بودند.
و مى گويند: آنچه در قرآن درباره ابراهيم و پدرش آرزو اينكه او مشركى گمراه بوده ، آمده است در مذهب ما زيانى نمى زند، زيرا آزر عموى ابراهيم بوده و پدرش تارخ بن ناحور است . وانگهى در قرآن از عمو گاهى به پدر نام برده است شده است ، آنچنان كه فرموده است : آيا حضور داشتيد هنگامى كه يعقوب را مرگ فرا رسيد و هنگامى كه به پسرانش گفت : چه چيزى را پس از من پرستش و عبادت خواهيد كرد؟ گفتند: خداى ترا و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل را در زمره پدران و نياكان بر شمرده است و حال آنكه و از نياكان يعقوب نيست ، بلكه عموى اوست .

مى گويد (ابن ابى الحديد): اين احتجاج در نظر من سست است ، زيرا مراد از گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده است : از پشتهاى پاكيزه به ارحام پاك منتقل شده ايم مقصود پاك دانستن نياكان پدرى و مادرى از زنا و ازدواج حرام است نه چيز ديگر، و اين مقتضى سياق سخن است ، زيرا عرب در اين مورد و اينكه در نسب كسى يا ازدواج او شبهه اى باشد بر يكديگر خرده مى گرفتند. و اينكه گفته اند اگر بت پرست مى بودند طاهر نبودند صحيح نيست و به آنان گفته مى شود چرا چنين مى گوييد كه اگر بت پرست مى بودند پشت و نسب ايشان ظاهر نمى بود كه اين دو با يكديگر منافاتى ندارد. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را كه ايشان مى پندارند اراده فرموده بود سخن از اصلاب و ارحام نمى آورد، بلكه به جاى آن از عقايد سخن مى آورد. وانگهى عذرى هم كه در مورد ابراهيم و پدرش ‍ آورده اند در مورد ابوطالب صحيح نيست ، زيرا او هم عموى پيامبر صلى الله عليه و آله است و پدر آن حضرت نيست و هنگامى كه در نظر آنان مشرك بودن عمو يعنى آزر جايز باشد، اين سخن آنان در مورد اسلام ابوطالب نمى تواند حجت باشد.

همچنين در مورد مسلمانى نياكان به روايتى كه از جعفر بن محمد عليه السلام رسيده است حجت مى آوردند كه فرموده است : خداوند عبد المطلب را روز قيامت در حالى مبعوث مى فرمايد. كه بر او چهره و پرتو پيامبران و فره پادشاهان است .
روايت شده است كه عباس بن عبد المطلب در مدينه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيده : درباره ابوطالب چه اميدى دارى ؟ فرمود: از خداوند عزوجل براى او همه خيرها را اميد دارم .

و روايت شده است كه يكى از رجال شيعه كه ابن بن محمود است  براى على بن موسى الرضا عليه السلام نوشت : فدايت گردم من در اسلام ابوطالب شك كرده ام ؛ حضرت رضا براى او نوشت : هر كس با رسول خدا صلى الله عليه و آله ستيز ورزد آن هم پس از آنكه هدايت براى او روشن شود و راهى غير از راه مومنان را پيروى كند…  تا آخر آيه و پس از آن نوشت : اگر تو به ايمان ابوطالب اقرار نداشته باشى ، سرانجامت به سوى آتش است .

همچنين از محمد بن على الباقر عليه السلام روايت شده است كه چون از ايشان درباره آنچه مردم مى گويند كه ابوطالب بر كرانه آتش است پرسيدند، فرمود: اگر ايمان ابوطالب سپس فرمود: مگر نيم دانيد كه امير المومنين عليه السلام در زنده بودن خود فرمان مى داد همه ساله به نيابت از عبد الله و ابوطالب حج بگزارند و سپس در وصيت نامه خود هم وصيت فرمود كه از سوى آنان حج گزارده شود.

و روايت شده است ككه سال فتح مكه ابوبكر دست . پدرش ابوقحافه را كه پيرى فرتوت و نابينا بود گرفته بود و در پى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله مى آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه خوب بود اين پيرمرد را به حال خود مى گذاشتى تا ما پيش او بياييم . گفت : اى رسول خدا خواستم با اين كار خداوند او را پاداش دهد، همانا سوگند به كسى كه ترا به حق مبعوث فرموده است من از اسلام عمويت ابوطالب بيشتر شاد شدم تا اسلام پدرم كه مى دانستم مايه روشنى تو است . فرمود: آرى ، راست مى گويى .
و روايت شده است كه از على بن حسين عليه السلام در اين مورد پرسيدند. فرمود: جاى بسى شگفتى است كه چنين سوالى مى كنيد – زيرا خداوند نهى فرموده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زن مسلمانى را به همسرى شوهر كافر باقى بدارد و فاطمه دختر اسد از زنان پيشگام در مسلمانى است و تا هنگامى كه ابوطالب در گذشت او همچنان همسرش بود.

گروهى از زيد به روايت مى كنند كه محدثان حديثى را كه به ابو رافع برده آزاد كرده پيامبر صلى الله عليه و آله اسناد داده اند كه مى گفته است : در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى گفت : محمد برادر زاده ام برايم نقل كرد كه مى گفته است : در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى گفت : محمد برادرزاده ام برايم نقل كرده اند كه مى گفته است : در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى گفت : محمد برادر زاده ام برايم نقل كرد كه خدايش او را با فرمان به رعايت پيوند خويشاوندى گسيل فرموده است و محمد در نظر من راستگوى امين است .
گروهى گفته اند اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده است : من و كفالت كننده يتيم چون اين دو انگشت من در بهشتيم منظورش از كفالت كننده يتيم ، ابوطالب است .

اماميه مى گويند آنچه كه عامه روايت كرده اند كه على عليه السلام و جعفر از ميراث ابوطالب چيزى نگرفته اند حديث مجعولى است و مذهب اهل بيت برخلاف آن است . به عقيده ايشان مسلمان از كافر ارث مى برد ولى كافر از مسلمان ارث نمى برد، هر چند از نظر نسب نزديكترين درجه را داشته باشند.

و گفته اند ما هم به موجب همين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده است ميان اهل دو دين ميراث بردن نيست حكم مى كنيم كه توارث باب تفاعل است ، و ظاهرش اين است كه براى هر دو طرف است ولى در ميراث اينچنين نيست و ما حكم مى كنيم كه فقط يك طرف يعنى طرفى كه مسلمان است ، ارث مى برد نه اينكه هر دو از يكديگر ارث مى برند.

گويند: از سوى ديگر محبت پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوطالب چيزى معلوم و مشهور است و اگر ابوطالب كافر مى بود، محبت نسبت به او براى پيامبر صلى الله عليه و آله روا نبود، كه خداوند متعال فرموده است : هرگز قومى را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند چنان نخواهى يافت كه نسبت به كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند دوستى ورزند…تا آخر آيه .

گويند: و اين حديثى مشهور و متواتر است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عقيل فرموده است : من ترا دو گونه دوست مى دارم ، يكى دوستى خودم نسبت به تو و ديگر دوستى به سبب آنكه پدرت ترا دوست مى داشت 

گويند: خطبه نكاح مشهورى كه ابوطالب به هنگام ازدواج محمد صلى الله عليه و آله و خديجه ايراد كرده است چنين است : سپاس خداوندى را كه ما را از ذريه ابراهيم و نسل اسماعيل قرار داده است و براى ما سرزمينى محترم و خانه اى كه بر آن حج مى گزارند معين فرموده است و ما را حاكمان بر مردم قرار داده است . و سپس همانا محمد بن عبد الله برادر زاده ام جوانى است كه هيچ جوانمردى از قريش با او سنجيده نمى شود مگر اينكه محمد از لحاظ نيكى و فضيلت و خرد و دور انديشى و انديشه بر او برترى دارد؛ هر چند از لحاظ مال تهى دست است . و مال سايه از ميان رونده و عاريتى است كه باز گرفته مى شود. اينك او را به خديجه دختر خويلد رغبتى است و در خديجه هم چنين رغبتى موجود است و هر كابين كه دوست داشته باشيد بر عهده من است و به خدا سوگند كه براى محمد از اين پس خبرى شايع و كارى بس بزرگ خواهد بود.

گويند: آيا ابوطالب را چنان مى بينى كه با آنكه از خبر شايع و كار بس گران محمد صلى الله عليه و آله از پيش آگاه بوده است و خود از خردمندان است باز ممكن است با او ستيز و او را تكذيب كند، اين كارى نادرست از لحاظ عقلهاست .
گويند: و از ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : اصحاب كهف ايمان خود را پوشيده و كفر را آشكار مى داشتند، خداوند پاداش ايشان را دو چندان داد؛ ابوطالب هم ايمان خويش را پوشيده و كفر را آشكار مى داشت خدايش پاداش او را دو چندان ارزانى خواهد داشت . 

و در حديث مشهور آمده است كه جبرئيل عليه السلام در شبى كه ابوطالب رحلت كرد به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از مكه بيرون رو كه ياورت در گذشت .
گويند: حديث كرانه آتش را همه مردم فقط از يك شخص روايت كرده اند و او هم مغيره بن شعبه است و دشمنى و كينه او با بنى هاشم و به ويژه با على عليه السلام مشهور و معلوم است و داستان فسق او پوشيده نيست .
گويند: و رواياتى با سندهاى فراوان كه بعضى به عباس بن عبد المطلب و بعضى به ابوبكر بن ابى قحاقه مى رسد نقل شده است كه ابوطالب نمرده است تا آنكه لا اله الا اللّه ، محمد رسول الله گفته است . و اين خبر هم مشهور است كه ابوطالب هنگام مرگ سخنى آهسته مى گفته است ، عباس ‍ گوش خود را نزديك او برده و گوش داده است و سپس سر خود را بلند كرده و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است ، اى برادر زاده ! به خدا سوگند عمويت كلمه توحيد گفت ولى صدايش ضعيف تر از آن است كه به تو برسد.

و از على عليه السلام روايت شده كه گفته است : ابوطالب نمرد تا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله را از خود راضى كرد.
اماميه مى گويند: اشعار ابوطالب هم دلالت بر آن دارد كه مسلمان بوده است و هرگاه كلامى متضمن اقرار به اسلام باشد فرقى ندارد كه نظم باشد يا نثر، مگر نمى بينى اگر مردى يهودى ميان گروهى از مسلمانان شعرى بالبداهه بسرايد كه متضمن اقرار او به پيامبر محمد صلى الله عليه و آله باشد حكم مى كنيم كه مسلمان است ، همانگونه كه به نثر بگويد اشهد ان محمدا رسول الله ، از جمله اشعار ابوطالب اين شعر اوست :
آنان كار بزرگى را از ما اميد دارند كه براى رسيدن به آن ضربه هاى شمشير و نيزه زدن با نيزه هاى استوار لازم است ، گويا اميد دارند كه ما براى كشته شدن محمد سخاوت ورزيم و نيزه هاى گندم گون بر افراشته به خون آغشته نشود، سوگند به خانه خدا كه دروغ مى گوييد مگر آنكه جمجمه هايى را بشكافى و ميان حطيم و زمزم در افتد…

و از اشعار ابوطالب كه در موضوع صحيفه اى كه قريش در مورد قطع رابطه با بنى هاشم نوشتند سروده است ابيات زير است :
آيا نمى دانيد كه ما محمد را پيامبرى همچو موسى يافته ايم كه نامش در كتابهاى پيشين آمده است و ميان بندگان بر او محبتى است و در كسى كه خداوندش به محبت مخصوص فرموده است هيچ ستمى نيست …

تا آنجا كه مى گويد:
و ما هرگز از جنگ خسته نمى شويم مگر آنكه جنگ از ما خسته شود و هرگز از پيش آمدن مصيبتها گله نمى گزاريم …
و در همين مورد ابيات زير را هم سروده است :
خيالهاى خود را درباره محمد به سفلگى آلوده مكنيد و فرمان گمراهان تيره بخت را پيروى مكنيد. آرزو دارد كه او را بكشيد و حال آنكه اين آرزوى شما همچون خوابهاى شخص خفته است و به خدا سوگند او را نخواهيد كشت مگر جدا شدن و خراشيدن جمجمه ها و چهره ها را ببينيد… – تا آنجا كه مى گويد پيامبرى كه او را از پيشگاه پروردگارش وحى مى رسد و هر كس ‍ بگويد نه ، دندان ندامت بر هم خواهد فشرد. 

ديگر از اشعار او ابياتى است كه در مورد شكنجه عثمان بن مظعون سروده است و به پاس او خشم گرفته و چنين گفته است :
آيا از ياد كردن روزگار بى امان افسرده شده اى و همچون شخص اندوهگين گريه مى كنى يا از ياد كردن مردمى سفله و فرومايه كه آن كسى را كه به دين فرا مى خواند در پرده ستم فرو مى گيرند، خداى جمع شما را زبون كناد مگر نمى بينيد كه ما براى عثمان بن مظعون خشمگين شده ايم … تا آنجا كه مى گويد – يا آنكه به كتاب شگفتى كه بر پيامبرى كه همچون موسى يا يونس ‍ است نازل شده است ايمان آوريد. 

و گويند: روايت شده است كه ابوجهل بن هشام هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سجده بود سنگى برداشت و قصد كرد آن را بر سر پيامبر صلى الله عليه و آله بكوبد. سنگ بر دستش چسبيد و نتوانست قصد خود را انجام دهد. ابوطالب در اين باره ضمن ابيات ديگرى چنين سروده است :
اى پسر عموها به خود آييد و از گمراهى برخى ياوه سرايان پرهيز و بس ‍ كنيد و گرنه از بدبختيهايى كه بر سر شما خواهد رسيد بيمناكم ، همانگونه كه پيش از شما اقوام عاد و ثمود آن را چشيدند و چيزى از آنان باقى نماند. و از اين شگفت تر براى شما موضوع سنگى است كه بر دست آن مرد چسبيد كه با آن آهنگ مرد شكيباى پرهيزكار راستگو را داشت …

گويند: مشهور است كه مامون خليفه عباسى مى گفته است به خدا سوگند ابوطالب با سرودن اين ابيات خود مسلمان شده است :
پيامبر صلى الله عليه و آله ، يعنى پيامبر خداوند را يارى مى دهم با شمشيرهاى سيمگونى كه همچون برق مى درخشد. من از رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع و حمايت مى كنم ، حمايت شخصى كه بر او مشفق است …
گويند: در سيره چنين آمده است و بيشتر مورخان آن را نقل كرده اند كه چون عمرو بن عاص به حبشه رفت كه براى جعفر بن ابى طالب و يارانش پيش ‍ نجاشى حيله سازى كند چنين سرود:
دخترم مى گويد: آهنگ كجا دارى كجا، و جدايى از من در نظر ناستوده نيست ؟

مى گويم : رهايم كن و آزادم بگذار كه من در مورد جعفر آهنگ رفتن پيش ‍ نجاشى دارم …
عمرو عاص را دشمن پسر دشمن مى ناميدند زيرا پدرش چنان بود كه در مكه هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله از كنارش مى گذشت مى گفت به خدا سوگند من ترا سرزنش مى كنم و دشمن مى دارم و در مورد و اين آيه نازل شد كه : همانا دشمن بد گوى تو دم بريده و مقطوع النسل است .

گويند: ابوطالب براى نجاشى شعرى سرود و گسيل داشت و او را به گرامى داشتن جعفر و يارانش و روى گرداندن از آنچه عمرو عاص درباره او و يارانش مى گويد تشويق كرد و از جمله آنها اين ابيات است .
اى كاش بدانم جعفر در برابر عمرو عاص و ديگر دشمنان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله ميان مردم چگونه است ؛ آيا احسن نجاشى جعفر و يارانش را شامل شده است يا در اثر فتنه انگيزيهاى آن فتنه انگيز از آن كار باز مانده است . و قصيده اى مفصل است .
گويند: از على عليه السلام روايت شده است كه گفته است پدرم به من گفت : پسر جان ملازم و همراه پسر عمويت باش كه در پناه او از همه گرفتارى حال و آينده – اين جهانى و آن جهانى – به سلامت خواهى ماند، و سپس اين ابيات را براى من خواند:
همانا و ثيقه و اعتماد در پيوستن به محمد است ، در مصاحبت با او استوار باش .

از اشعار ديگر ابوطالب كه با همين معنى مناسب دارد اين شعر اوست :
همانا على و جعفر در پيشامدها و گرفتاريهاى روزگار مورد اعتماد مانند، كوتاهى مكنيد، پسر عموى خود را كه پسر برادر پدرى و مادرى من است يارى دهيد، به خود سوگند كه من از يارى پيامبر صلى الله عليه و آله خود دارى نمى كنم و هيچيك از پسران والاتبارم از يارى او خود دارى نمى كند. .

مى گويند: روايت شده است كه چون ابوطالب در گذشت ، على عليه السلام به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مرگ پدر را به اطلاع آن حضرت رساند. پيامبر صلى الله عليه و آله سخت افسرده و اندوهگين شد و فرمود: برو خودت او را غسل بده و چون او را بر تابوت نهاديد مرا آگاه كن . على چنان كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى رسيد كه جنازه ابوطالب بر دوش مردان برده مى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى عموجان پيوند خويشاوندى را رعايت كردى و پاداش پسنديده داده خواهى شد و همانا كه مرا در كودكى پرورش دادى و كفالت فرمودى و در بزرگى يارى دادى و همكارى كردى . آنگاه تا كنار گور جنازه را تشييع فرمود و كنار بزرگى يارى دادى و هما كرى كردى . آنگاه تا كنار گور جنازه را تشييع فرمود و كنار جسد ايستاد و گفت : همانا به خدا سوگند براى تو چنان آمرزش خواهى و شفاعتى خواهم كرد كه آدمى و پرى از آن شگفت كنند.

اماميه مى گويند: براى مسلمان جايز نيست كه عهده دار غسل كافر شود و براى پيامبر صلى الله عليه و آله هم جايز نيست كه براى كافر ترحم آورد و دعاى خير كند و او را به آمرزش خواهى و شفاعت وعده دهد. و على عليه السلام از اين جهت عهده دار غسل ابوطالب شده است كه طالب و عقيل هنوز مسلمان نشده بودند و جعفر هم در حبشه بود و هنوز نماز گزاردن بر جنازه ها واجب نشده بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر جنازه خديجه هم نماز نگزارد، بلكه مراسم عبارت از تشييع و رقت و دعا كردن بوده است .

گويند: و از اشعار ابوطالب كه خطاب به برادر خود حمزه ، كه كينه اش ‍ ابويعلى بوده ، سروده است اين ابيات است :
اى ابايعلى ! بر دين احمد شكيبا باش و دين را آشكار ساز كه شكيبا و موفق باشى ، برگرد كسى باش كه از پيشگاه خداى خود بر حق و با راستى و عزم استوار آمده است . واى حمزه ! كافر مباش ، هنگامى كه گفتى مومنى ، مرا شاد ساخت و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط به پاس خداوند ياور باش …

گويند: و از اشعار مشهور او اين ابيات است :
تو محمد پيامبرى ، دلاور نيرومند و سالار سروران گرامى كه همگان پاك و پاك زاده اند، از تبارى كه ريشه اى هاشم بخشنده يگانه است …
گويند: همچنين از اشعار مشهور ابوطالب كه خطاب به محمد صلى الله عليه و آله سروده و آن حضرت را به آشكار ساختن دعوت فرمان داده و دلاورى خويش را هم در آن نهفته است ، ابيات زير است :
مبادا دستهايى كه به حمله پرداخته و هياهو، ترا از حقى كه بر آن قيام كرده اى باز دارد كه اگر به آنان گرفتار شوى دست تو دست من است و جان من فداى جان تو در سختيها خواهد بود.
و از همين جمله اشعار او ابيات زيرا است و گفته شده است سراينده اين ابيات طالب پسر ابوطالب است :
چون گفته شود گزيده تر مردم و نژاده ترين ايشان كيست … تا آنجا كه مى گويد گزيده ترين فرد خاندان هاشم احمد است كه پيامبر خداوند در اين دوره فترت است .

و از همين جمله اشعار او اين ابيات اوست :
همانا خداوند محمد نبى را گرامى فرموده است و گرامى ترين خلق خدا ميان مردم احمد است . خداوند نام او را براى تجليل و از نام خويش مشتق فرموده است .
آرى دارنده عرش محمود است و اين محمد است .
و ابيات زير هم از ابوطالب است ، برخى هم آن را از على عليه السلام دانسته اند:
اى گواه خداوند براى من گواهى بده كه من بر آيين احمد مرسلم و هر كس ‍ در دين گمراهى است من هدايت يافته ام .

اماميه مى گويند: همه اين اشعار در حكم يك چيز متواتر است ، زيرا بر فرض كه يك يك آن به صورت متواتر نباشد مجموعه آن بر يك موضوع مشترك و واحد دلالت مى كند و آن تصديق به نبوت محمد صلى الله عليه و آله است و مجموع آن خبرى متواتر را ثابت مى كند. همانگونه كه هر چند هر يك از دليريها و جنگهاى على عليه السلام با شجاعان به صورت جداگانه نقل شده است ، ولى از مجموعه آن يك خبر متواتر به دست ما مى رسد و آن عليم ضرورى ما به شجاعت اوست . همينگونه است آنچه كه درباره سخاوت حاتم و برد بارى احنف و معاويه و تيزهوش اياس و نابسامانى ابونواس و موارد ديگر آمده است .

و مى گويند: همه اينها را يك طرف بگذاريد، درباره قصيده لاميه ابوطالب چه مى گوييد كه شهرت آن همچون شهرت قصيده قفانبك  است و اگر روا باشد و بتوان در قصيده ابوطالب يا بعضى از ابيات آن شك كرد مى توان و روا خواهد بود كه در قصيده قفانبك يا برخى از ابياتش شك كرد. اينك ما بخشى از آن قصيده را مى آوريم :
از هر سرزنش كننده كه بر ما به بدى طعنه زند و ياوه سرايى كند به پروردگار خانه كعبه پناه مى برم و از هر تبهكارى كه از ما غيبت كند و در آيين ما آنچه را كه ما قصد آن را نداريم ملحق سازد. سوگند به خانه خدا دروغ پنداشته ايد كه ممكن است بدون آنكه در راه حفظ محمد نيزه بزنيم و جنگ كنيم بر او چيره شوند. او را چندان يارى مى دهيم كه همگى بر زمين افتيم و پسران و همسران خويش را به فراموشى مى سپريم … – تا آنجا كه مى گويد پروردگار بندگان با نصرت خود او را تاييد مى فرمايد و دين حقى را كه باطل نيست ، آشكار مى سازد.

در كتابهاى سيره و مغازى نقل شده است كه چون عتبه بن ربيعه يا شيبه در جنگ بدر توانست پاى عبيده بن حارث بن مطلب را قطع كند، بلافاصله على و حمزه به يارى او شتافتند و او را از چنگ عتبه رها كرد و عتبه را كشتند و عبيده را با خود از آوردگاه بيرون آوردند و به سايبانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زير آن بود بردند و در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بر زمين نهادند. مغز ساق پاى عبيده بيرون مى ريخت ، در همان حال گفت : اى رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود مى دانست كه در اين اشعار خود راست گفته است :
به خانه خدا سوگند به دروغ پنداشته ايد كه بدون آنكه براى حفظ محمد نيزه بزنيم و جنگم كنيم دست از او بر مى داريم . او را چندان يارى مى دهيم كه بر گردش بر زمين افتيم و پسران و همسران را به فراموشى مى سپريم .

گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله براى عبيده و ابوطالب آمرزش خواهى فرمود. عبيده همراه پيامبر صلى الله عليه و آله تا منطقه صفراء رسيد، آنجا در گذشت و همانجا به خاكش سپردند.
اماميه مى گويند: و روايت است كه مردى اعرابى در قحط سالى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا در حالى به حضورت آمده ايم كه براى كودكى كه شير خواره باشد باقى نمانده است و نه ماده شترى كه پستانش قطره شيرى تراوش كند، و سپس اين ابيات را براى آن حضرت خواند:
در حالى به حضورت آمده ايم كه از پستان زنان از بى شيرى خون مى تراود و مادر كودك شير خوار، كودك خود را فراموش كرده است … – تا آنجا كه مى گويد – و از چيزهايى كه مردم مى خوردند چيزى جز حنظل بى ارزش و گياه – علف بى مايه – براى ما وجود ندارد و چاره اى جز گريز به حضورت براى ما نيست و مگرنه اين است كه گريز مردمان به پيشگاه رسولان است .

پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه رداى خود را از پى مى كشيد برخاست و به منبر رفت و نخست خداى را سپاس و ستايش كرد و عرضه داشت : بار خدايا بارانى فرياد رس و گوارا و خوش و فراوان و دانه درشت و پيوسته و همه جا گير بر ما فرو فرست كه زمين را با آن زنده سازى و گياهان را برويانى و پستانها را پر شير فرمايى . خدايا آن را بارانى فورى و سودمند و بدون آنكه به تاخير افتد قرار بده .

گويند: به خدا سوگند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله دستهاى خود را كه برافراشته بود پايين نياورده بود كه آسمان ابرهاى پر باران خود را آشكار ساخت و باران سيل آسا فرو باريد، و مردم آمدند و فرياد مى كشيدند: اى رسول خدا بيم از غرق شدن است ؛ غرق شدن .

پيامبر صلى الله عليه و آله عرض داشت : پروردگارا، باران بر اطراف ما ببارد نه بر خود ما. و ابرها از آسمان مدينه بر كنار رفت و بر گرد آن همچون تاجى حلقه زد. پيامبر صلى الله عليه و آله چنان لبخند زد كه دندانهاى او آشكار شد، و فرمود: پاداش ابوطالب را خداوند ارزانى فرمايد كه اگر زنده مى بود چشمش روشن مى شد، اينك چه كسى اشعار او را براى ما مى خواند؟ على برخاست و گفت : اى رسول خدا شايد اين ابيات را اراده فرموده اى كه گفته است : سپيده چهره اى كه به آبروى و از ابر طلب باران مى شود؟ فرمود: آرى . و على عليه السلام چند بيت از آن قصيده را براى ايشان خواند و پيامبر صلى الله عليه و آله همچنان كه بر منبر بود براى ابوطالب استغفار مى فرمود. سپس مردى از قبيله كنانه برخاست و ابيات زير را براى پيامبر صلى الله عليه و آله خواند:
ستايش تراست و ستايش از آن كسى است كه سپاسگزارى كند و ما به سبب آبروى پيامبر صلى الله عليه و آله با باران سيراب شديم . او خداوند را كه آفريدگار اوست فراخواند و چشم به رحمت او دوخت و جز ساعتى بلكه كمتر طول نكشيد كه ما دانه هاى درشت باران را ديديم …

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر شاعرى نيكو سروده باشد تو نيكو سرودى .
اماميه مى گويند: ابوطالب اسلام خود را آشكار نساخت كه اگر آن را آشكار مى ساخت امكان يارى دادن پيامبر صلى الله عليه و آله براى او آنچنان كه فراهم بود فراهم نمى شد و همچون يكى از مسلمانانى مى بود كه از آن حضرت پيروى كرده بودند، مانند ابوبكر و عبد الرحمان بن عوف و ديگران ، و امكان يارى دادن و دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله را نمى داشت ابوطالب از اين جهت امكان دفاع و حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله را داشت كه ظاهرا بر آيين قريش بود، هر چند در باطن مسلمان بود. همان طور كه اگر انسانى مثلا در باطن شيعه و ساكن يكى از شهرهايى باشد كه مذهب كراميه دارند و او در آن شهر داراى احترام و سابقه باشد، و گروهى اندك از شيعيان در آن شهر سكونت داشته باشند كه همواره از مردم و بزرگان و سران شهر آزار ببينند؛ تا هنگامى كه آنان مرد تظاهر به مذهب كراميه كند و بدانگونه از آن چند تن شيعه دفاع كند. ولى اگر تشيع خود را آشكار سازد و با مردم آن شهر ستيز كند حكم او هم همچون حكم يكى از آن شيعيان مى شود و همان آزار و زيانى كه به آنان مى رسد به او هم مى رسد و نمى تواند آنچنان كه در نخست بوده است از آنان دفاع كند.

مى گويد (بن ابى الحديد): اما در نظر من اين موضوع مشتبه است و اخبار هم با يكديگر تعارض دارد و خداوند به حقيقت حال او آگاه است كه چگونه بوده است .  در سينه من نامه محمد بن عبد الله نفس زكيه  به منصور خارخار مى كند كه در آن نوشته است : من پس گزيده ترين گزيدگان و پسر سرور اهل بهشتم و من پسر بدترين بدان و پسر سالار دوزخيانم . و اين سخن گواهى او به كفر ابوطالب است و محمد نفس ‍ زكيه در واقع پسر ابوطالب است و نمى توان او را به دشمنى با ابوطالب متهم كرد و روزگارش به روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك است و زمان چندان به دراز نكشيده است كه اين خبر ساختگى باشد.

خلاصه آنكه درباره مسلمانى ابوطالب همچنين درباره مردن او بر آيين قوم خود اخبار فراوانى رسيده است و جرح و تعديل در اين موضوع به تعارض ‍ پرداخته است ، همچون تعارض دو دليل با يكديگر در نظر حاكم شروع كه ناچار اقتضاى آن توقف است و من در كار ابوطالب متوقفم .

اما اينكه گفته اند نقل نشده كه ابوطالب نماز گزارده باشد، ممكن است در آن هنگام هنوز نماز واجب نموده است ، بلكه مستحب بوده و هر كس ‍ مى خواسته است نماز مى گزارده است و هر كس نمى خواسته است نمى گزارده است و نماز در مدينه واجب شده است . ممكن است اصحاب حديث بگويند اگر اينگونه كه شما مى گوييد جرح و تعديل تعارض داشته باشند، در نظر دانشمندان اصول فقه ، جانب جرح ترجيح دارد و بايد آن را پذيرفت ، زيرا آن كس كه كسى را جرح مى كند بر كارى آگاه است كه معدل و كسى كه آن شخص را عادل مى داند بر آن آگاه نيست .

البته ممكن است به ايشان چنين پاسخ داده شود كه اين سخن در اصول فقه درست است ، به شرطى كه در قبال تعديل مجمل ، طعن مفصلى وجود داشته باشد. مثال آن چنين است كه مثلا شعبه از قول مردى حديثى را نقل كند و با روايت خود از آن مرد او را توثيق كرده باشد و بديهى است كه اگر احوال آن مرد در نظر شعبه پوشيده باشد و ظاهرش منطبق بر عدالت باشد براى توثيق او كافى است ، و در مقابل شعبه مثلا دار قطنى – نامه محدثى است – بر آن مرد طعنه زند و بگويد اهل تدليس بوده يا فلان گناه را مرتكب شده است و بدينگونه در قبال تعديل مجميل ، طعن مفصلى زده باشد. حال آنكه در مورد ابوطالب و مساله ايمان و كفر او روايات مفصلى كه با يكديگر متعارض است رسيده و هيچكدام مجمل نيست ، زيرا گروهى به تفصيل روايت مى كنند كه ابوطالب به هنگام مرگ شهادتين گفته است و گروهى ديگر به تفصيل روايت مى كنند كه گفته است من بر آيين مشايخ هستم .

و همينگونه به شيعيانى كه مى گويند روايات ما درباره اسلام ابوطالب ارجح است پاسخ داده مى شود؛ زيرا ما حكمى را كه ايجاب است روايت مى كنيم و بر اثبات آن شاهد مى آوريم و گواهى مى دهيم ؛ و حال آنكه مدعيان ما بر نفى گواهى مى دهند، و در مورد نفى شهادتى نيست و اين بدان جهت است كه به هر حال اين گواهى در هر دو مورد براى اثبات چيزى است يا اثبات ايمان يا اثبات كفر، البته دو اثباتى كه با يكديگر متضاد هستند.

در اين عصر يكى از سادات طالبى  كتابى درباره اسلام ابوطالب تصنيف كرده است . او كتاب خود را براى من فرستاد و تقاضا كرد كه چيزى به خط خودم به نظم يا نثر بنويسم و به صحت موضوع كتاب گواهى دهم و استوار و وثاقت دلايل او را تاييد كنم .
من چون در مساله ايمان ابوطالب متوقفم و راى قاطعى ندارم ، نخواستم در آن باره حكم قاطعى بدهم . از سوى ديگر براى خود جايز و روا ندانستم كه از تعظيم ابوطالب خود دارى كنم كه به خوبى مى دانم اگر ابوطالب نمى بود هيچ پايه اى براى اسلام استوار نمى شد، و مى دانم كه حق ابوطالب تا هنگام قيامت بر گردن هر مسلمانى واجب است . بر پشت جلد آن كتاب اين ابيات را كه سروده ام نوشتم :
اگر ابوطالب و پسرش – على عليه السلام نبودند هرگز پيكره دين آشكار و پايدار نمى شد. آن يكى در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين يكى در مدينه با مرگ پنجه در افكند. عبد مناف – يعنى ابوطالب – كفالت را عهده دار شد و چون در گذشت على در كار تمام و كامل در آمد… تا آنجا كه مى گويد ياوه سرايى نادان و اينك شخص بينايى خود را به كورى بزند به بزرگى ابوطالب زيانى نمى رساند، همانگونه كه پندار كسى كه پرتو روزى را تاريكى پندارد به روشنى و پرتو بامداد زيانى نمى رساند.
بدينگونه حق بزرگداشت او را به تمام پرداختم و از ابوطالب تجليل كردم و در عين حال در كارى كه در آن متوقف بودم حكم قطعى نكردم .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 6 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=