7 و من كتاب منه ع إليه أيضا
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ- نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ- وَ كِتَابُ امْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ- وَ لَا قَائِدٌ يُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ الْهَوَى فَأَجَابَهُ- وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ- فَهَجَرَ لَاغِطاً وَ ضَلَّ خَابِطاوَ مِنْ هَذَا الْكِتَابِ لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ- وَ لَا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ- الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ الْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِن
مطابق نامه7 نسخه صبحی صالح
شرح وترجمه فارسی
(7) همچنين از نامه آن حضرت به معاويه
در اين نامه كه با عبارت اما بعد فقد اتتنى موعظه موصله و سپس پند نامه اى بافته شده مرا رسيده است شروع مى شود، ابن ابى الحديد پس از توضيح پاره اى از لغات و اصطلاحات چنين نوشته است :
اين نامه را على عليه السلام در پاسخ نامه اى كه معاويه ضمن جنگ صفين بلكه در اواخر آن براى آن حضرت نوشته است مرقوم داشته است ، و نامه معاويه اينچنين است :
از بنده خدا معاويه بن ابى سفيان به على بن ابى طالب ، عليه السلام ؛ اما بعد خداوند متعال در كتاب استوار خويش مى فرمايد: همانا به تو و به كسانى كه پيش از تو بوده اند وحى شده است كه اگر شرك بورزى عمل ترانا بود مى سازد و بدون ترديد از زيان كاران خواهى بود.
و من ترا از خداوند برحذر مى دارم كه مبادا ارزش كار و سابقه خود را با تفرقه و شكستن ستون اين امت و پراكندگى آنان از ميان ببرى . از خدا بترس و موقف قيامت را ياد آور و خويشتن را از اسرافى كه در فرو شدن در خون مسلمانان پيش گرفته اى بيرون آور كه من خود از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: اگر مردم صنعاء و عدن بر كشتن يك مرد عادى از مسلمانان هماهنگى كنند خداوند همه آنان را با چهره در آتش فرو مى افكند.
بنابر اين ، حال آن كس كه سران مسلمانان و سروران مهاجران را بكشد چگونه است ، تا چه رسد به كسى كه آسياى جنگ او پيران سالخورده و جوانان برومند ساده دل را كه همگى اهل قرآن و عبادت و ايمان و مومن و مخلص خداوند، و مقر و عارف به حق رسول اويند، از پاى در آورد. اينك اى ابوالحسن ! اگر تو براى خلافت و حكومت جنگ مى كنى ، به جان خودم سوگند اگر خلافت تو درست مى بود، شايد بهانه ات در اين جنگ با مسلمانان به قبول نزديك مى بود. ولى خلافت تو درست نيست ، و چگونه ممكن است صحيح باشد حال آنكه مردم شام در آن در نيامده اند و به آن خشنود نيستند.
از خداوند و فرو گرفتنهاى او پرهيز كن و از خشم و حمله او بترس ، شمشير خود را در نيام كن و از مردم نگهدار كه به خدا سوگند جنگ آنان را فرو خورده است . از آنان جز جثه اندكى همچون آب ته گودال باقى نگذارده است و از خداوند بايد يارى جست .
على عليه السلام در پاسخ نامه او چنين مرقوم فرمود:از بنده خدا على ، امير المومنين ، به معاويه بن ابى سفيان . اما بعد، از سوى تو پند نامه اى پيوسته و نامه اى با زيور الفاظ آراسته به من رسيد كه آن را از روى گمراهى خود نوشته و با انديشه بد خويش گسيل داشته اى . نامه مردى است كه نه او را بينشى است كه هدايت كند و نه رهبرى كه راه راست را به او بنمايد. هوس او را فرا خوانده و پاسخش داده و گمراهى او را در پى خود كشاند و او هم از پى او روان شد. سخن ياوه و پر هياهو مى گويد و بدون آنكه راه را بشناسد، به گمراهى در افتاده است .
اما اينكه به من در مورد تقوى و پرهيزگارى فرمان داده اى ، اميدوارم من از پرهيزكاران باشم و به خدا پناه مى برم كه از آن گروهى باشم كه چون ايشان را به ترس از خدا فرمان مى دهند غرور و خود پسندى آنان را وادار به گناه مى كند. اما اينكه مرا برحذر داشته اى كه مبادا كارها و سابقه ام در اسلام نابود شود، به جان خودم سوگند اگر چنان بود كه من بر تو ستم كرده بودم ، حق داشتى كه مرا بر حذر دارى . ولى من مى بينم كه خداوند شوند و چون به دو طايفه مى نگرم ، طايفه ستمگر را طايفه اى مى بينم كه تو از ايشانى ، زيرا بيعت با من بر گردن تو لازم است ، هر چند كه تو در شام باشى .
همچنان كه بيعت عثمان بر گردن تو لازم شد و حال آنكه بيعت با او در مدينه صورت گرفت ، و تو در آن هنگام از سوى عمر امير شام بودى ؛ همانگونه كه بيعت با عمر بر عهده برادرت يزيد بن ابى سفيان لازم شد و او در آن هنگام از سوى ابوبكر بر شام امير بود. اما شكستن ستون وحدت امت ؛ من سزاوار ترم كه ترا از آن كار نهى كنم . اينكه مرا از كشتار اهل ستم بيم داده اى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا به جنگ با آنان و كشتار ايشان فرمان داده است و خطاب به اصحاب خود فرموده است : ميان شما كسى هست كه در مورد تاويل قرآن جنگ مى كند، همانگونه كه من در مورد تنزيل قرآن جنگ كردم و به من اشاره فرمود، و من سزاوار ترم و شايسته ترين كسى هستم كه بايد فرمان آن حضرت را پيروى كنم .
اما اين سخن تو كه بيعت من از اين جهت كه مردم شام در آن در نيامده اند، صحيح نيست ، اين چه سخنى است كه يك بيعت است كه به عهده حاضر و غايب خواهد بود و نمى توان آن را تكرار كرد و پس از انعقاد آن ديگر حق اعتراض باقى نمى ماند، اگر كسى خود را از آن بيرون بكشد بر امت طعنه زده است و هر كس از پذيرفتن آن خود دارى و امروز و فردا كند، منافق است ؛ اينك بر جاى خود باش و جامه ستم از تن خويش دور افكن و آنچه را كه ياراى آن را ندارى رها كن كه پيش من براى تو چيزى جز شمشير نيست ، تا آنكه با كوچكى تسليم فرمان خداوند شوى و خواهى نخواهى در بيعت وارد شوى . والسلام .
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى