google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
10نامه ها ترجمه شرح ابن ابی الحدیدنامه ها ترجمه شرح ابن ابی الحدید

نامه 18 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

18 و من كتاب له ع إلى عبد الله بن عباس- و هو عامله على البصرة

وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ- فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ- وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ- وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ- وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ- إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ- وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ- وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً- نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا- وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا- فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ- فِيمَا جَرَى عَلَى يَدِكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ- فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ- وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ- وَ لَا يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَام‏

مطابق نامه18 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(18) از نامه آن حضرت به عبدالله بن عباس كه كار گزارش بر بصره بوده است

در اين نامه كه با اين عبارت شروع مى شود و اعلم ان لبصره مهبط ابليس و مغرس الفتن … (و بدان كه بصره جاى فرود آمدن ابليس و جاى رويش ‍ آشوبهاست …) ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات ، به مناسبت آنكه على عليه السلام در اين نامه نسبت به بنى تميم سفارش ‍ فرموده است ، بحث تاريخى اجتماعى زير را آورده است :

فصلى درباره بنى تميم و ذكر برخى ازفضايل ايشان

ابو عبيده معمر بن مثنى در كتاب التاج گفته است ، بنى تميم را فضايلى است كه هيچ كس در آن با ايشان شريك نيست ، و براى قبيله بنى سعد بن زيد مناه سه خصلت است كه همه اعراب آن را مى شناسند:

نخست ، فراوانى شمار ايشان است . آن چنان كه شمارشان بر بنى تميم فزونى دارد و دشت و كوهستان را انباشته اند و از لحاظ فزونى نفرات ، معادل قبيله مضر هستند و بن مغراء  چنين سروده است : خاندان و تبار من از بهتر و گزيده تر قبيله كعب است چه از لحاظ سوار كارى و چه از لحاظ اعقاب ، معادل و همسنگ تميم است .
فرزدق هم در مورد ايشان اين ابيات را سروده است :

اگر بدانى در ريگزارهاى مويسل (نام سرزمين و آبى است ) و ميان دهكده هاى عمان تا ذوات حجور چه كسانى سكونت دارند، خواهى دانست كه قبايل بسيارى از آل سعد آنجا ساكن هستند كه تسليم فرمان هيچ اميرى نشده اند.

همچنين فرزدق گفته است : بر قبيله سعد گريه كن كه در ناحيه يبرين مقيم بود و نزديك بود شمارش بر هم مردم فزونى گيرد.
و به همين سبب به سعدالاكثرين هم ناميده شده اند و در مثل آمده است در هر وادى بنى سعد زندگى مى كنند 
خصلت دوم اين قبيله اين است كه در دوره جاهلى اجازه حركت از عرفات در اختيار خاندان بنى عطارد بوده است و آنان اين موضوع را از يكديگر به ارث مى برده اند و تا هنگام ظهور اسلام همانگونه بوده است . چون در موسم حج مردم در منى جمع مى شده اند، هيچ كس براى رعايت احكام دين و حفظ سنت از جاى خود حركت نمى كرده است تا آنكه سالار خاندان كرب بن صفوان حركت كند و اجازه دهد. در همين مورد اوس بن مغراء چنين سروده است : مردم براى وقوت در عرفات آهنگ جاى خود نمى كنند تا گفته شود اى خاندان صفوان حركت كنيد.

فرزدق هم در اين مورد چنين سروده است :
بامدادان روز عيد قربان چون در محصب منى به يكديگر رسيديم ، از همانجا كه در عرفات وقوف مى كنند، مردم را چنان مى بينى كه چون ما حركت كنيم آنان هم بر گرد ما حركت مى كنند و چون ما به مردم اشاره كنيم وقوف مى كنند.

خصلت سوم اين است كه ايشان شريف ترين خاندان عرب هستند كه پادشاهان لخم آنان را به شرف رسانده اند. منذر بن ماء السماء روزى كه نمايندگان قبايل عرب پيش او بودند، دو جامه و برد پدرش محرق بن منذر را آورد و گفت : اين دو برد را بايد عزيزترين و گرامى ترين اعراب از لحاظ تبار بپوشد. مردم خاموش ماندند.

احيمر بن خلف بن بهدله بن عوف بن كعب بن سعد بن زيد مناه بن تميم گفت : من شايسته آن دو جامه ام . پادشاه گفت : به چه سبب ؟ گفت : به اين سبب كه قبيله مضر گرامى ترين و نيرومندترين و پرشمارترين قبيله عرب است و تميم از لحاظ شمار از همه شاخه هاى آن افزون و برترين ايشان است و شمار اصلى و خاندان شريف بنى تميم در اعقاب بهدله بن عوف است كه او جد من است .

پادشاه گفت : اين درباره اصل و عشيره ات پذيرفته است ولى در مورد عترت و نزديكان وضع تو چگونه است ؟ گفت : من پدر ده پسر و برادر ده برادر و عموى ده تن . او آن دو برد – جامه – را به او سپرد و زبرقان بن بدر در اين شعر بر شمرده شدن فضايل پوشيد.

ابو عبيده مى گويد: آنان را در اسلام هم خصلتى است كه چنين است . قيس ‍ بن عاصم منقرى همراه تنى چند از بنى سعد بن حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و رسول خدا درباره او فرمود: اين سالار مردم باديه نشين است . و بدين گونه او را سالار قبايل خندف و قيس كه در باديه ها سكونت دارند توصيف فرمود.

ابوعبيده مى گويد: براى قبيله بنى حنظله من مالك بن زيد مناه بن تميم خصال فراوانى است و خاندان دارم بن مالك بن حنظله گزيده ترين خاندان مضر است و زراره هم داراى عدس بن زيد بن دارم برگزيده ترين خاندان بنى تميم است و حاجب بن زراره هم داراى كمانى بود كه از سوى تمام افراد قبيله مضر در گرو خسرو ساسانى بود و در اين باره چنين سروده شده است :
خسرو سوگند خورده است كه با هيچ يك از مردم مصالحه نكند مگر آنكه حاجب بن زراره كمان خويش را در گرو او نهد.

و از جمله ايشان در خاندان مجاشع بن دارم ، صعصعه بن ناجيه بن عقال بن محمد بن سفيان بن مجاشع است . او نخستين كسى است كه دختركان بى گناهان را كه اعراب از بيم تنگدستى و فقر زنده به گور مى كردند زنده مى ساخت . هنگامى كه اسلام ظهور كرد، او سيصد دختر را از خانواده هاى ايشان خريد و آزاد كرد و پرورش و تربيت آنان را بر عهده گرفت .

غالب بن صعصعه هم كه پدر فرزدق شاعر است ، از همين خاندان و قبيله است .
غالب همان كسى است كه ميزبانى صد ميهمان ناشناس و پرداخت ده خونبها را براى قومى كه آنان را نمى شناخت بر عهده گرفت . اين داستان چنين است كه افراد خاندان كلب بن وبره ميان خود و در انجمنهاى خويش ‍ افتخار مى كردند و مى گفتند ما خردمندان و برگزيدگان عرب هستيم و از لحاظ تبار و كرم كسى با ما برابرى و ستيز نمى كند.

پيرمردى از ايشان گفت : اعراب به اين موضوع براى شما اقرار ندارند كه خود داراى تبارى نژاده و كارهاى پسنديده و خردمندانى هستند. شما صد تن از افراد خود را در بهترين صورت و با جامه هاى مرتب گسيل داريد و آنان از قبايل اعراب كه از كنارشان مى گذرند بخواهند كه از ايشان پذيرايى كنند و پرداخت ده خونبها را بر عهده بگيرند و نسبت و تبار خويش را هم نگويند.

هر كس آن صد نفر را ميهمان و پذيرايى كند و آن ده خونبها را بپردازد همو آن بزرگوار و كريمى است كه در فضل او ستيزى نمى شود. آن صد تن بيرون آمدند و خود را به سرزمينهاى قبايل بنى تميم و اسد رساندند و ميان يك يك قبايل و آبها حركت كردند و هيچ كس را پيدا نكردند كه آنچه را مى خواهند بر آورد. چون پيش اكثم بن صيفى رسيدند و از او تقاضا كردند، گفت : شما كيستيد و كشته شدگان كيستند و داستان شما چيست ؟ زيرا با اختلافى كه در گفتار داريد شما را داستانى است ، آنان از پيش او رفتند و از كنار قتيبه بن حارث بن شهاب يربوعى گذشتند و خواسته خود را از او خواستند.

پرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: از قبيله كلب بن وبره ايم . گفت : من خود از قبيله كلب خونخواهى و در صورتى كه ماههاى حرام تمام شود و شما در اين سرزمين باشيد و سواران من به شما برسند مادرانتان را به مرگ شما سوگوار مى كنم و شما را درمانده مى سازم . ايشان ترسان از پيش او رفتند و از كنار عطارد بن حاجب بن زراره عبور كردند و تقاضاى خود را طرح كردند. گفت : سخنى آشكار بگوييد و خواسته خود را بگيرند.

گفتند: اين يكى پيش از آنكه چيزى به شما بدهد چيزى از شما خواست و رهايش كردند و رفتند. و چون از كنار خاندان مجاشع بن دارم گذر مى كردند به صحرايى انباشته از شتر رسيدند كه غالب بن صعصعه سرگرم قطران ماليدن به شترى بود. از او تقاضاى ميزبانى و پرداخت خونبها كردند. گفت : پيش از آنكه فرود آييد شتران مورد نياز خود را از ميان اين شتران به اندازه خونبها جدا كنيد، سپس فرود آييد. ايشان فرود آمدند و موضوع را به او گفتند و افزودند خداوندت ارشاد فرمايد كه چه سالار بزرگى هستى ، ما را از رنج و تعب آسوده كردى و اگر مى دانستيم از نخست تو مى آمديم و آهنگ تو مى كرديم .

همين داستان منظور نظر فرزدق است كه مى گويد: شما را به خدا سوگند چشمهاى چه كسى مانند غالب را ديده است كه صد ميهمان را پذيرايى كند و هيچ سخنى نگويد…
ابو عبيده مى گويد: از قبيله بنى يربوع بن حنظله و از خاندان رياح بن يربوع عتاب بن هرمى بن رباح ، ردافت پادشاهان ، يعنى پادشاهان خاندان منذر، را بر عهده داشته است .

ردافت پادشاه چنين بوده است كه در باده نوشى پس از شاه او مى نوشيده است و هرگاه پادشاه حضور نداشته است عهده دار كارهاى او در مجلس ‍ مى شده است ، و اين منصب را پسرانش يكى پس از ديگرى به ارث بردند و تا هنگام ظهور اسلام اين مقام پا برجا بوده است . لبيد بن ربيعه  چنين مى گويد: گزيدگان گرامى خاندان غالب و هم نشينان و همتاهاى پادشاهان قوم و قبيله من هستند.

نخستين كسى كه فردى از مشركان را كشته است از خاندان يربوع بوده است و او واقدبن عبدالله بن ثعلبه بن يربوع هم سوگند عمر بن خطاب است كه در سريع نخله عمرو بن حضرمى را كشت و عمر بن خطاب ضمن مباهات به اين موضوع چنين سروده است : در سريه نخله هنگامى كه واقد جنگ را بر افروخت ، نيزه هاى خود را از خون عمرو بن حضرمى سيراب ساختيم و عثمان بن عبدالله هم ميان ما اسير شد و غل و زنجير و تازيانه با او ستيز مى كرد. 

افراد بخشنده و شهره به جود اعراب هم از آن قبيله بوده اند. پيشتازترين اعراب در جود، خالد بن عتاب بن ورقاء رياحى بوده است . فرزدق پيش ‍ سليمان بن عبدالملك  رفت ، و سليمان او را به سبب بسيار افتخار كردن بر خود خوش نمى داشت و با فرزدق ترشويى كرد و خود را به ناشناسى زد و در شب سخن گفت و كار را به آنجا رساند كه به او گفت : اى بى مادر تو كيستى ؟ فرزدق گفت : اى امير المومنين آيا مرا مى شناسى ؟ من از قبيله اى هستم كه باوفاتر و بردبارتر و سرورتر و بخشنده تر و شجاع تر و شاعرتر عرب از ايشان است .

سليمان گفت : به خدا سوگند بايد بر آنچه گفتى حجت آورى وگرنه پشتت را – با تازيانه – به درد مى آورم و ترا از خانه و ديارت تبعيد مى كنم . فرزدق گفت : باوفاترين فرد عرب حاجب بن زراره است كه كمان خود را از سوى همه اعراب گرو گذارد و به آنچه تعهد كرده بود وفا كرد. بردبارترين عرب احنف بن قيس است كه در بردبارى به او مثل زده مى شود. سرورتر همه اعراب – باديه نشين – قيس بن عاصم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: اين سالار مردم باديه است . دلير و شجاع ترين عرب قريش بن هلال سعدى است . بخشنده ترين عرب خالد بن عتاب بن ورقاء رياحى است .

اما شاعرترين عرب من هستم كه اينك پيش توام . سليمان گفت : چه چيزى ترا پيش ما آورده است ؟ براى تو پيش ما چيزى نيست ، برگرد. سليمان از شنيدن آن سخنان درباره عزت فرزدق كه ياراى رد كردن آن را نداشت غمگين شد و فرزدق ضمن اشعارى اين بيت را هم گفته است :
ما پيش تو براى نيازى كه براى ما پيش آمده باشد و به تو نيازمند باشيم يا به سبب بينوايى و اندكى خاندان مجاشع نيامده ايم .

مى گويد (ابن ابى الحديد): اگر فرزدق عتيبه بن حارث بن شهاب يربوعى را هم نامه مى برد و مى گفت دليرترين اعراب است غير قابل رد كردن بود. مى گويند اعراب باديه مى گفته اند: اگر ماه بر زمين افتد كسى جز عتيبه بن حارث نمى تواند با شتاب آن را بگيرد و اين به سبب مهارت او در نيزه زدن بوده است . به عتيبه لقب شكارچى دليران و زهر كشنده سوار كاران داده بودند، و هموست كه بسطام بن قيس را كه سوار كار نامى و دلير قبيله ربيعه بود به اسيرى گرفت و بسطام مدتى پيش او در بند ماند تا آنكه عتيبه فديه كامل از او گرفت و موهاى جلو سرش را بريد و سپس او را رها كرد، آن هم با اين شرط كه ديگر با بنى يربوع جنگ نكند. در كتابهاى طبقات دليران و جنگجويان نام عتيبه بن حارث مقدم بر همه آمده است ولى فرزدق از او با اينكه از قبيله تميم است نام نبرده است ، زيرا جرير هم ، چون از بنى يربوع است ، به او افتخار مى كرده است و دشمنى فرزدق با جرير او را از بردن نام عتيبه باز داشته است .

ابو عبيده مى گويد: براى خاندان عمرو بن تميم هم خصالى است كه همه اعراب براى آنان قبول دارند و هيچ كس در آن باره با ايشان ستيز نمى كند. يكى از آن آن خصال اين است كه گرامى ترين افراد از لحاظ عمو و عمه و جد پدرى و جده از آن خاندان است و او هند بن ابى هاله است . نام اصلى ابى هاله ، نباش بن زراره است و او يكى از افراد خاندان عمرو بن تميم است . خديجه دختر خويلد پيش از آنكه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله شود، همسر ابوهاله بوده است و هند را براى او آورده است . پس از آن خديجه را پيامبر صلى الله عليه و آله به همسرى گرفت و هند پسر بچه اى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را به فرزندى خويش پذيرفت .

سپس خديجه براى پيامبر صلى الله عليه و آله قاسم و طاهر و زينب و رقيه و ام كلثوم و فاطمه را آورد هند بن ابى هاله برادر مادر ايشان است . هند بن ابى هاله داراى پسرى به نام هند شد، و اين پسر از لحاظ جد و جده كه پيامبر و خديجه باشند و از لحاظ عمو و عمه يعنى پسران و دختران رسول خدا گرامى ترين افراد است .

ديگر از خصال ايشان اين است كه اكثم بن صيفى  از ايشان است . او از خاندان اسد بن عمرو بن تميم است و به روزگار خويش حكيم عرب بوده است و در دوره جاهلى امثال و حكم و مواعظ فراوانى كه ميان مردم متداول بوده است از او نقل شده است . از ديگرى ويژگيهاى ايشان اين است كه ذوالاعو از هم از ايشان است كه او را خراجى بر عهده مردم مضر بود و آن را به او مى پرداختند. او چندان پير شد كه بر سريرى مى نشاندند و از كنار آبهاى اعراب عبور مى دادند و خراج را به او پرداخت مى كردند. اسود بن يعفر نهشلى كه كور بود چنين سروده است :
بر خلاف آنچه تو مى پيمايى من دانسته ام كه راه همان راه ذوالاعواز است .
هلال بن احوز مازنى هم كه در اسلام بر همه تميم سرورى كرده است و كسى جز او بر آن قبيله سرورى نكرده است از ايشان است .

گويد: خالد بن عبدالرحمان بن وليد بن مغيره مخزومى وارد مسجد كوفه شد، به گروهى رسيد كه ابوالصقعب تيمى هم كه از قبيله تيم الرباب بود ميان ايشان نشسته بود و خالد بن عبدالرحمان او را نمى شناخت . ابوالصقعب از داناترين مردم بود و خالد، همينكه علم و گفتارش را شنيد، بر او رشك برد و گفت : از كدام قبيله اى ؟ گفت : از تيم الرباب هستم . خالد بن عبدالله پنداشت فرصتى يافته است . گفت : بنابراين به خدا سوگند تو نه از تيره سعد كه از همه بيشترند هستى و نه از تيره حنظله كه گرامى ترين افراد هستند و نه از تيره عمرو كه شديدترين مردمند. ابوالصقعب گفت : تو از كدام قبيله اى ؟

گفت : از بنى مخزوم . گفت : به خدا سوگند نه از خاندان برگزيده هاشم هستى و نه از بنى اميه كه جوياى خلافت بودند و نه از خاندان عبدالدار كه پرده داران كعبه بوده اند، پس به چه چيز افتخار مى كنى ؟ گفت : ما ريحانه قبيله قريش هستيم . ابوالصقعب گفت : چه استناد زشتى كردى ، آيا مى دانى چرا مخزوم را ريحانه قريش گفته اند؟ براى اينكه زنان ايشان در نظر مردان گرم و دلپذير بودند و بدين گونه او را محكوم ساخت .

ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل  روايت كرده است كه معاويه بن ابى سفيان به احنف بن قيس و جاريه بن قدامه و تنى چند از مردان سرشناس ‍ بنى سعد كه همراه آن دو بودند سخنى درشت گفت تا آنان را خشمگين سازد. آنان هم به او پاسخى زشت دادند.

همسر معاويه ، فاخته دختر قرظه ، در حجره اى نزديك آنان بود و سخن ايشان را شنيد.
فاخته كه مادر عبدالله بن معاويه است همينكه آنان رفتند گفت : اى امير المومنين از اين اشخاص سبكسر سخنى شنيدم كه تو به روى خود نياوردى و نزديك بود من بيرون آيم و بر آنان حمله آورم . معاويه گفت : قبيله مضر بزرگتر و مشهورتر قبايل عرب است و تميم مشهورتر ساخته مضر است و سعد شهره تر ساخته تميم است و اين گروه روى شناس ترين افراد قبيله سعد هستند.

همچنين ابو العباس روايت مى كند كه عبدالملك بن مروان روزى از بنى دارم سخن به ميان آورد، يكى از همنشين هاى او گفت : اى امير المومنين آن قوم از لحاظ كثرت نسل و فراوانى ذريه بهره مند هستند، و به اين سبب شهره شده اند. عبدالملك گفت : چرا اين سخن را مى گويى و حال آنكه از ايشان لقيط بن زراره و قعقاع بن معبد بن زراره و محمد بن عمير بن عطارد بن حاجب بن زراره در گذشته اند و هيچ فرزندى باقى نگذاشته اند، در حالى كه به خدا سوگند عرب هرگز اين سه تن را فراموش نمى كند. 

ابوالعباس مبرد همچنين مى گويد اصمعى گفته است : جنگى در باديه در گرفت كه دامنه اش به بصره هم كشيد و كار نخست به دشوارى كشيد، سپس ‍ درباره صلح گفتگو شد و همگان در مسجد جامع جمع شدند. مرا كه نوجوانى بودم پيش ضرار بن قعقاع كه از بنى دارم بود فرستادند كه پيام ببرم . اجازه گرفتم اجازه داده شد و همينكه وارد شدم ديدم جامه كوتاه لنگ مانندى بر تن دارد و مشغول مخلوط كردن دانه و علف براى بزى شيرى است كه در خانه داشت . خبرش دادم كه قوم جمع شده اند، درنگ كرد تا آن بز خوراكش را خورد و ظرف را شست و فرياد بر آورد كه اى كنيزك براى ما چاشت بياور. كنيزك روغن و خرما آورد. ضرار مرا هم به خوردن دعوت كرد. خوش نداشتم كه با او چيزى بخورم و او را كثيف پنداشتم .

چون هر چه مى خواست خورد، برخاست و با مقدارى گل كه در گوشه خانه بود دستهايش را پاك كرد و شست و گفته : اى كنيزك براى من آب بياور. كنيز آب آورد آن را آشاميد و باقيمانده اش را به صورت خود ريخت و سپس گفت : سپاس خدا را، آب فرات همراه خرماى بصره و روغن زيتون شام ، چه هنگام مى توانيم شكر اين نعمتها را بگزاريم . سپس گفت : رداى مرا بياور، كنيزك ردايى عدنى  براى او آورد كه آن را روى همان جامه لنگ مانند كه بر تن داشت پوشيد. اصمعى مى گويد: من به سبب زشتى – كهنگى – جامه هاى او خود را از او كنار كشيدم ، ضرار همينكه وارد مسجد شد نخست دو ركعت نماز گزارد و سپس پيش آن قوم رفت . هيچ حلقه اى از مردم باقى نماند مگر آنكه براى بزرگداشت او همگى برخاستند. او نشست و تمام خونبهايى را كه ميان قبايل بود پذيرفت كه از اموال خودش بدهد و برگشت .

ابوالعباس مبرد مى گويد: ابو عثمان مازنى از قول ابوعبيده براى من نقل كرد كه مى گفته است : پس از كشته شدن مسعود بن عمرو عتكى  زياد بن عمور بن اشرف عتكى به بازار مال فروشان بصره آمد كه از بنى تميم انتقام بگيرد. او ياران خود را به صف كرد.

در ميمنه افراد قبيله بكر بن وائل و در ميسره افراد قبيله عبدالقيس را قرار داد كه اعقاب لكيز بن اقصى بن دعمى بن جديله بن اسد بن ربيعه هستند. زياد بن عمرو هم در قلب ياران خود ايستاد. چون اين خبر به احنف بن قيس رسيد، گفت : اين زياد بن عمرو نوجوان و خواهان نام است و اهميت نمى دهد كه خود را به چه گرفتارى افكند. احنف ياران خود را فراخواند و در حالى كه بنى تميم جمع شده بودند، حارثه بن بدر غدانى هم پيش او آمد.

احنف همينكه او را ديد به حاضران گفت : برخيزيد از سالار خود استقبال كنيد. سپس را كنار خود نشاند و با او رايزنى كرد. آنان افراد قبايل سعد و رباب را در قلب لشكر خود جاى دادند و فرمانده ايشان عبس بن طلق طعان بود كه معروف به اخوكهمس و از افراد خاندان صريم بن يربوع بود. آنان در مقابل و روبه روى زياد بن عمرو و همراهان ازدى او بودند. حارثه بن بدر غذانى هم به سرپرستى افراد بنى حنظله و مقابل قبيله بكر بن وائل قرار گرفت . قبيله عمرو بن تميم را هم برابر افراد عبدالقيس قرار دادند. حارثه بن بدر براى احنف اين ابيات را خواند:
عبس يعنى اخوكهمس در جنگ بازار مال فروشان كوفتن ازديان را به زودى از تو كفايت مى كند، عمرو هم با آرامى افراد قبيله لكيز بن اقصى و هر چه را فراهم ساخته ايد كفايت خواهد كرد. ما هم با ضربه هايى كه موى نوجوانان را سپيد خواهد كرد، قبيله بكر را از تو كفايت مى كنيم .

لكيز بن اقصى همان قبيله عبدالقيس هستند. گويد همينكه آنان روياروى ايستادند، احنف به ايشان پيام داد كه اى مردم قبيله ازد يمن و اى مردم قبيله ربيعه بصره ، به خدا سوگند كه شما براى ما محبوب تر از افراد قبيله تميم كوفه ايد، وانگهى شما همسايگان ماييد و بايد دست در دست با دشمن مقابله كنيم و اين شما بوديد كه در گذشته نسبت به ما جنگ را آغاز كرديد و حريم ما را زير پا نهاديد و بر ما آتش افروختيد ما از خويشتن دفاع كرديم و تا هنگامى كه به خير و آشتى راهى باشد نيازى به جنگ و شر نداريم .

اينك با ما راست باشيد و راهى درست بر گزينيد. زياد بن عمرو به احنف پيام داد يكى از اين سه پيشنهاد را بپذير، اگر مى خواهى تو و قومت تسليم فرمان ما شويد، و اگر مى خواهى بصره را براى ما بگذار و تو و قومت هر كجا مى خواهيد كوچ كنيد، و اگر مى خواهيد خونبهاى كشته شدگان ما را بپردازيد و از خونبهاى كشته شدگان خود بگذريد و خونبهاى مسعود هم بادى ده برابر پرداخت شود.

مبرد مى گويد: مقصودش اين بوده است كه بايد خونبهاى مسعود چون خونبهاى پادشاهان و وابستگان در دوره جاهلى پرداخت شود. در روزگار جاهلى اگر كسى از افراد خانواده پادشاه كشته مى شد خونبهاى او ده خونبها بود.
احنف پيام داد به همين زودى يكى از اين پيشنهادها را مى پذيريم ، امروز برگرديد. آنان پرچمهاى خود را به اهتزاز در آوردند و رفتند. فرداى آن روز احنف كسى را پيش آنان فرستاد و پيام داد شما ما را به پذيرش ‍ پيشنهادهايى مختار قرار داده ايد و راه ديگرى براى ما نيست .

اما تسليم شدن به فرمان شما در حالى كه هنوز از زخمها خون مى چكد چگونه ممكن است . اينكه سرزمين خود را ترك كنيم ، اين كار همانند كشته شدن است كه خداوند متعال مى فرمايد: و اگر ما بر آنان مى نوشتيم – مقرر مى داشتيم – كه خويشتن را بكشيد يا از ديار خويش رويد جز گروهى اندك آن را انجام نمى دادند. ولى پيشنهاد سوم شما كه بر عهده گرفتن مال است ، ما خونبهاى خونهاى خود را باطل مى كنيم – مى بخشيم – براى كشتگان شما خونبها مى پردازيم ، با توجه به اينكه مسعود هم مردى از مسلمانان است و خداوند سنت جاهلى را از ميان برده است قوم هماهنگ شدند كه شمشيرها را غلاف كنند و ديگر كشته شدگان از قبيله هاى ازد و ربيعه را خونبها دهند و موضوع خونبهاى مسعود هم فعلا متوقف بماند.

احنف ضمانت پرداخت خونبهاى كشتگان را رد كرد و اياس بن قتاده مجاشعى را به عنوان ضمانت پرداخت خونبهاى كشتگان را رد كرد و اياس بن قتاده مجاشعى را به عنوان گروگان به آنان سپرده تا آن مال را بپردازد. قوم بر آن راضى شدند، فرزدق به اين موضوع افتخار كرده و خطاب به جرير اين چنين سروده است :
آن كس كه براى آن دو لشكر عرب كه از نسل معد بن عدنان بودند در جنگى كه به جمجمه ها ضربت مى زدند خود را گروگان قرار داد از ماست …

و گفته مى شود افراد قبيله تميم و باديه نشينان ايشان و هم سوگندان آنان از ايرانيان و هنديان و سنديان بيش از هفتاد هزار تن بودند و جرير در همين مورد چنين سروده است :
از يمنى ها و دار و دسته محرق و ازديان بپرس كه چون خبر مرگ مسعود را به ما دادند هفتاد هزار مرد مسلح زره پوشيده و غرق در آهن به جانب ايشان آمدند.

احنف بن قيس مى گويد، پرداخت ديه هاى براى من بسيار و سنگين شد و ميان اردوگاههاى بنى تميم آن اندازه شتر پيدا نكردم ، ناچار به سودى يبرين و صحراها بنى تميم رفتم و آنجا به جستجو پرداختم و مقصود خود را مسالت كردم ، مرا به خيمه اى راهنمايى كردند. پيرمردى كه لنگى بر كمر داشت و ريسمانى بر آن بسته بود آنجا نشسته بود، بر او سلام دادم و نسب خود را گفتم . به من گفت : رسول خدا، كه درود خدا بر او و آلش باد، چه كرد؟ گفتم : رحلت فرمود: پرسيد: عمر بن خطاب كه عرب را حفظ و احاطه مى كرد چه كرد؟ گفتم : در گذشت .

گفت : بنابر اين پس از آن دو چه خيرى در شهر نشينى شما باقى مانده است ؟ احنف مى گويد: تعهدى را كه براى پرداخت خونبها به قبيله هاى ازد و ربيعه كرده بودم براى او گفتم . به من گفت : همين جا بمان . شامگاه ساربانى آمد كه هزار شتر با خود پيش او آورد. آن مرد به من گفت : اين شترها را براى خود بگير. پس از آن ساربان ديگرى با همان مقدار شتر آمد، گفت : اين هزار شتر را هم بگير. گفتم : نيازى به آنان نيست .

احنف مى گويد: با هزار شتر كه گرفتم از پيش او برگشتم و به خدا سوگند تا اين ساعت نفهميده ام كه او كه بود.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 6 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=