google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
مطالب برگزیده ابن ابی الحدیدمطالب برگزیده کتابها

محمد بن ابى بکر(شرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید)

محمد بن ابى بکر و فرزندانش

مادر محمد بن ابى بکر اسماء دختر عمیس بن نعمان بن کعب مالک بن قحافه بن خثعم است .او نخست همسر جعفر بن ابیطالب بود و همراه او به حبشه هجرت کرد و براى جعفر در حبشه عبدالله بن جعفر را(که از شدت بخشندگى به جواد معروف است ) زایید، پس از آنکه جعفر در جنگ موته شهید شد. ابوبکر با اسماء ازدواج کرد و محمد را براى او زایید و پس از آنکه ابوبکر درگذشت على بن ابیطالب علیه السلام با اسماء ازدواج کرد و محمد (ربیب )  و پرورش یافته وى و به منزله فرزند اوست . او از کودکى با شیر آمیخته به دوستى اهل بیت و تشیع تغذیه شده و بر آن پرورش یافته است و براى خود پدرى جز على نمى شناخته است و براى هیچ کس فضیلت على علیه السلام را قائل نبوده است ؛ تا آنجا که على علیه السلام هم مى گفته است : محمد پسر من از صلب ابوبکر است . کنیه محمد، به گفته ابوقیبه ، ابوالقاسم بوده است .  کسان دیگرى غیر از وى کنیه او را عبدالرحمان گفته اند.

محمد از پارسایان قریش بوده است . او از کسانى است که روز جنگ خانه عثمان بر ضد او مردم را یارى داده است . و این مساله که او عهده دار کشتن عثمان بوده یا نبوده مورد اختلاف است . از جمله فرزندان محمد بن ابى بکر قاسم بن محمد است که فقیه و فاضل حجاز بوده است و از فرزندان قاسم عبدالرحمان بن قاسم است که کنیه اش ابومحمد و او هم از فضلاى قریش بوده است . ام فروه هم دختر قاسم بن محمد است که او را ابوجعفر محمد بن على باقر علیه السلام به همسرى برگزیده و او جعفر بن محمد صادق علیه السلام را زاییده است . سید رضى در این قصیده خود به ام فروه اشاره مى کند که مى گوید :(گروهى با کسانى که آنان از ایشان نیستند به ما افتخار مى کنند آن هم به خاندانهاى تیم و عدى به هنگامى که سوابق برشمرده مى شود……. و اگر على نمى بود هرگز بر پشته هاى شرف فرا نمى رفتند و شتران خود را در چمنزار و آبشخورى از آن فرود نمى آوردند…..)

این سخن که او مى گوید : (و اگر على نمى بود…) ناظر به گفتار مامون است که ضمن بیان ابیاتى که در مدح على علیه السلام سروده چنین گفته است :(مرا به سبب محبت ورزیدن به ابوالحسن نکوهش مى کنند و در نظرم این خود از شگفتیهاى این روزگار است .)
بیتى که سید رضى به آن نظر داشته است این بیت مامون است :(اگر على نبود هرگز براى بنى هاشم فرماندهى فراهم نمى شد و در طول روزگار همواره خوار و زبون مى بودند و نسبت به آنان عصیان و ستم مى شد.)

هاشم بن عتبه بن ابى وقاص و نسبت او

هاشم بن عتبه بن ابى وقاص مالک بن اهیب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب بن لوى بن غالب ، برادر زاده سعد بن ابى وقاص یکى از ده تنى است که به آنان مژده بهشت داده شده است . پدرش عتبه بن ابى وقاص همان کسى است که در جنگ احد دندانهاى میانه رسول خدا صلى الله علیه و آله را شکست و لبها و چهره پیامبر را درید  و رسول خدا صلى الله علیه و آله شروع به پاک کردن خون از چهره خویش کرد و مى فرمود : چگونه ممکن است قومى که چهره پیامبر خود را با خون خضاب مى کند و او آنان را به پروردگارشان فرا مى خواند رستگار مى شوند؟ و خداوند عزوجل در این مورد این آیه را نازل فرمود :(از این کار بر تو چیزى نیست که خداى یا توبه دهد ایشان را یا عذاب کند که آنان ستمگرانند.)

حسان بن ثابت هم در این مورد اشعارى سروده و ضمن آن گفته است :(اى عتیب پسر مالک ! پروردگار من تو را فرو کوبد و پیش از مرگ صاعقه یى بر تو فرو فرستد…)

حسان بن ثابت ضمن این اشعار به عتبه بن مالک (بنده عذره ) است و این بدان سبب است که درباره نسبت عتبه و برادران و نزدیکان اختلاف است و گروهى از نسب شناسان گفته اند : آنان از قبیله عذره و فرزندخواندگان قریش هستند. خبر و داستان ایشان در کتب انساب آمده است .

عبدالله بن مسعود و سعد بن ابى وقاص به روزگار حکومت عثمان در موردى اختلاف پیدا کردند و به ستیز پرداختند، سعد بن ابى وقاص به عبدالله گفت : اى بنده هذیل ساکت با- عبدلله هم به او گفت : این بنده عذره ساکت باش .
هاشم بن عتبه ملقب به مرقال است و چون همواره شتابان به جنگ مى رفته انى لقب به او داده شده است . او از شیعیان على است و هنگامى که به شرح گفتار امیرالمؤ منین در جنگ صفین برسیم خبر کشته شدن هاشم را به تفصیل خواهیم آورد.
اما گفتار امیرالمؤ منین که در این خطبه مى گوید : (براى آنان عرصه مصر را خالى نمى گذاشت ) بدین سبب است که محمد بن ابى بکر که خدایش رحمت کناد همینکه کار بر او دشوار شد مصر را براى شورشیان رها کرد و چنین پنداشت که با گریز خود جانش را نجات مى دهد، و نجات پیدا نکرد او را گرفتند و کشته شد.

گفتار دیگر على علیه السلام هم که مى گوید : (به آنان فرصت نمى داد) یعنى به گونه یى رفتار نمى کرد که آنان فرصتى یابند.
ما اینک نخست کسانى را که على علیه السلام به حکومت مصر گماشته است تا هنگامى که مصر به تصرف معاویه درآید و محمد بن ابى بکر شد نقل مى کنیم . و مطالب خود را در این باره از کتاب ابراهیم بن سعد بن هلال ثقفى یعنى الغارات برگرفته ایم .

حکومت قیس بن سعد بن عباده بر مصر و عزل او 

ابراهیم مى گوید : محمد بن عبدالله بن عثمان ثقفى ، از على بن محمد بن ابى سیف ، از کلبى که براى ما نقل کرد که محمد بن ابى حذیقه بن عتبه بن ربیعه بن عبدشمس که در مصر بود مصریان را براى کشتن عثمان تحریص مى کرد. چون مصریان آهنگ عثمان کردند و او را به محاصره درآوردند محمد بن ابى حذیفه بر کارگزار و حاکم عثمان در مصر که عبدالله بن سعد بن ابى سرح شورش ‍ کرد و او را که از خاندان عامر بن لوى بود از مصر بیرون راند و خود با مردم نماز مى گزارد. عبدالله بن سعد بن ابى سرح از مصر بیرون آمد و در نواحى مرزى فلسطین مقیم و منتظر شد تا ببیند کار عثمان به کجا مى کشد؛ در این هنگام سوارى پیدا شد. او به سوار گفت : اى بنده خدا چه خبر دارى ؟ خبر مردم در مدینه چگونه بود؟ گفت : مسلمانان عثمان را کشتند.

ابن ابى سرح انالله و اناالیه راجعون گفت و پرسید : اى بنده خدا، پس از آن چه کردند؟ گفت : با پسر عموى پیامبر صلى الله علیه و آله ، یعنى على بن ابیطالب ، بیعت کردند. او باز هم استرجاع کرد. آن مرد به او گفت : چنین مى بینم که کشته شدن عثمان و حکومت على در نظر تو یکى است . گفت : آرى مرد با دقت بر او نگریست و او را شناخت و گفت : خیال مى کنم تو عبدالله بن سعد امیر مصر هستى . گفت : آرى . گفت : اگر ترا به زنده بودن نیاز است براى نجات خویش بشتاب که تصمیم على و یارانش درباره تو یارانت چنین است که اگر بر شما دست یابد شما را مى کشند یا از سرزمین مسلمانان تعبید مى کنند، و هم اکنون امیر مصر اندکى پس از من خواهد آمد. پرسید : چه کسى امیر مصر شده است ؟ گفت : قیس بن سعد بن عباده .

ابن ابى سرح گفت : خداوند محمد بن ابى حذیفه را از رحمت خود دور بدارد! که بر پسر عموى خود ستم کرد و با آنکه عثمان متکفل او بود و او را پرورش داد و نسبت به او نیکى کرد و در امان خود پناه داد براى کشتن او کوشش کرد و مردان را مجهز و گسیل داشت تا عثمان کشته شد و او بر کار گزارش خروج کرد. ابن ابى سرح از آنجا بیرون آمد و خود را به دمشق و پیش معاویه رساند.

ابراهیم مى گوید : قیس بن سعد بن عباده از شیعیان و خیرخواهان على علیه السلام بود و چون على عهده دار خلافت شد به او فرمود : به مصر برو که ترا به حکومت آن گماشتم ؛ اینک بیرون دروازه مدینه برو و افراد مورد اعتماد و کسانى را که دوست مى دارى همراهت باشند جمع کن ، تا هنگامى که وارد مصر مى شوى لشکرى با تو باشد که این موضوع براى دشمن تو مایه بیم و براى دوست تو مایه عزت است و چون به خواست خداوند وارد مصر شدى نسبت به نیکان نیکى کن و نسبت به آشوبگران سخت گیر باش و با عموم مردم مدارا کن ، که مدارا و مهربانى فرخنده است

قیس گفت : اى امیرالمؤ منین ، خدایت رحمت فرماید! آنچه گفتى فهمیدم ، اما سپاه را من براى تو باقى مى گذارم که اگر به آنان نیازمند شدى نزدیک تو باشند و اگر خواستى آنان را به سویى گسیل دارى براى تو آماده باشند و من خود و افراد خانواده ام به مصر مى رویم . اما آنچه در مورد مدارا و احسان که به من سفارش فرمودى از خداوند متعال هم در این باره یارى مى جویم .

گوید : قیس همراه هفت تن از افراد خاندانم خویش بیرون آمد و چون به مصر رسید به منبر رفت و فرمان داد تا نامه یى را که همراهش بود براى مردم بخوانند و در آن نامه چنین آمده بود :از بنده خدا امیرالمؤ منین على به هر کس از مسلمانان که این نامه من بر او بلاغ شود. سلام بر شما باد، نخست همراه شما خداوندى را که خدایى جز او نیست ستایش مى کنم .

اما بعد، خداوند متعال با تدبیر و قضاى خود و گزینه پسندیده خویش اسلام را دین خود و فرشتگان و پیامبران خویش قرار داده است و پیامبران خود را بدان منظور به سوى بندگان گسیل فرموده است . و از جمله چیزهایى که خداوند با آن این امت را گرامى داشته و فضیلت را ویژه او گردانیده است که محمد صلى الله علیه و آله را براى آنان مبعوث فرموده است و او به ایشان کتاب و حکمت و سنت و فرایض را آموخت و آنان را تادیب کرد که هدایت یابند و جمع کرد تا پراکنده نشوند و پاکیزه شان ساخت تا پاک شوند. و چون آنچه را در این باره بر عهده اش بود انجام داد، خدایش او را به سوى خویش بازگرفت . سلامها و درود و رحمت و رضوان خداوند بر او باد. آن گاه مسلمانان پس از او دو امیر صالح را به خلافت برگزیدند و آن دو به کتاب و سنت عمل کردند و سیرت رسول خدا را زنده داشتند و از سنت تجاوز نکردند و درگذشتند. خدایشان رحمت کناد! پس از آن دو حاکمى به حکومت رسید که بدعتها پدید آورد. امت نخست فرصت اعتراض یافتند و اعتراض کردند و پس از آن خشم گرفتند و تغییرش دادند. آنگاه بیامدند و با من بیعت کردند و من از پیشگاه خداوند طلب هدایت مى کنم و براى تقوى از او یارى مى جویم . همانا براى شما بر عهده ما عمل به کتاب خدا و سنت رسول او و قیام به حق آن و خیر خواهى براى شما در غیاب شماست و در آنچه بر خلاف گویید از خداوند یارى مى طلبیم . و خداى ما را بسنده و بهترین کارگزار است .

همانا قیس بن سعد انصارى را به امیرى شما فرستاد. با او همکارى کنید و او را بر حق یارى دهید. او را فرمان دادم تا نسبت به نیکوکارتان نیکى کنید و بر آشوبگر شما سخت گیرد و با عوام و خواص شما مهربانى و مدارا کند. او از کسانى است که روش او را مى پسندم و به صلاح و خیر اندیشى او امیدوار. از بارگاه خداوند براى خود و شما عمل پاک و پاداش بزرگ و رحمتى فراخ مسالت مى دارم . و سلام و رحمت و برکتهاى خدا بر شما باد!

این نامه را عبدالله بن ابى رافع در صفر سال سى و ششم نوشت .
ابراهیم ثقفى مى گوید : چون نامه خوانده شد قیس بن سعد بن عباده براى خطبه برخاست . نخست ستایش و نیایش خدا را بر زبان آورد و سپس چنین گفت : سپاس خداوندى را که حق او را بیاورد و باطل را نابود کرد و ستمگران را اینک برخیزید و با شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش بیعت کنید و اگر ما به کتاب خدا و سنت رسولش عمل نکردیم ما را بر گردن شما بیعتى نخواهد بود.
مردم برخاستند و بیعت کردند و مصر و توابع آن براى قیس استوار شد و او کارگزاران خویش را به نواحى آن گسیل داشت . فقط در یکى از شهرهاى مصر که مردمش موضوع کشته شدن عثمان را گناهى بزرگ مى دانستند و مردى از بنى کنانه به نام یزید بن حارث آنجا بود درنگ پیش آمد. آنان به قیس پیام دادند که ما به حضورت نمى آییم ، تو کارگزاران خود را بفرست که زمین زمین توست ، ولى ما را به حال خود آزاد بگذار تا بنگریم که کار مردم به کجا مى انجامد.

محمد بن مسلمه بن مخلد صامت انصارى قیام کرد و خبر کشته شدن عثمان را براى مردم بازگو کرد و از آنان خواست تا براى خونخواهى عثمان قیام کنند. قیس به او پیام فرستاد : اى واى بر تو، آیا بر من شورش مى کنى ! به خدا سوگند، دوست نمى دارم در قبال کشته شدن تو پادشاهى مصر و شام از من باشد؛ خون خود را حفظ کن . مسلمه بن مخلد پیام داد : تا هنگامى که تو والى مصر باشى من از قیام بر ضد تو خوددارى مى کنم .

قیس بن سعد بن عباده مردى با اندیشه و دور اندیش بود، به کسانى که کناره گرفته بودند پیام فرستاد که شما را مجبور به بیعت نمى کنم و شما را به حال خود رها مى سازم و با شما مدارا مى کنم و دست از شما باز مى دارم و با آنان و مسلمه بن مخلد مدارا کرد و به گرد آورى خراج پرداخت . و هیچ کس با او ستیز نکرد

ابراهیم ثقفى مى گوید : على علیه السلام به جنگ رفت در حالى که قیس حاکم مصر بود و چون از بصره به کوفه برگشت قیس همچنان بر مصر حکومت مى کرد و وجود او بیش از همه مردم بر معاویه گران مى آمد، زیرا مصر و توابع آن به شام نزدیک است و معاویه بیم داشت که مبادا على علیه السلام همراه مردم عراق و قیس هم با مردم مصر بر او حمله کنند و او میان آن دو (به دام ) افتد؛ لذا معاویه پیش از آن که على علیه السلام از کوفه به صفین حرکت کند براى قیس بن سعد بن عباده چنین نوشت :

از معاویه بن ابى سفیان ، به قیس بن سعد. سلام بر تو باد.! همراه تو خداوندى را که خدایى جز او نیست مى ستایم . اما بعد، همانا اگر شورش شما بر عثمان به سبب بدعتى بود که دیدید و یا تازیانه یى که زده بود و یا به خاطر آنکه مردى دشنام داد و دیگرى را نکوهش ‍ کرد و یا اینکه نوجوانان خاندان خود را به کارگزارى مى گماشت ، خود نیکو مى دانستید که ریختن خونش روا نیست و آن کار براى شما جایز نمى باشد، ولى مرتکب گناهى بزرگ شدید و کارى سخت ناستوده انجام دادید. اینک اى قیس ! اگر از کسانى بوده اى که مردم را بر کشتن او جمع کرده و کشیده اى ، به سوى خدا توبه کن که توبه پیش از مرگ ممکن است کارساز باشد. اما در مورد سالار تو (على علیه السلام ) یقین پیدا کرده ایم که او مردم را وادار و تحریک به کشتن عثمان کرد و سرانجام او را کشتند. و همانا بیشتر قوم تو از خون عثمان برکنار نیستند. اینک اى قیس ! اگر مى توانى در زمره کسانى باشى که از خونخواه عثمان باشند چنان کن و در این کار از ما بر ضد على پیروى کن . اگر من پیروز شوم تا هنگامى که زنده باشم حکومت (دو عراق )  براى تو و حکومت حجاز نیز براى هر یک از افراد خانواده ات که دوست داشته باشى خواهد بود و افزون از این هم هر چه از من مى خواهى بخواه ، که هر چه بخواهى به تو خواهم داد و تصمیم و راى خود را در آنچه براى تو نوشتم براى من بنویس .

و چون نامه معاویه به قیس رسید خوش داشت که با او امروز و فردا کند و کار خود را براى او آشکار نسازد و شتابى هم در اعلان جنگ به او نکند. از این رو در پاسخ او چنین نوشت .

اما بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را درباره عثمان نوشته بودى فهمیدم ، این کار و موضوعى است که من اصلا به آن نزدیک نشده ام . نوشته بودى سالار من کسى است که مردم بر عثمان شورانیده و تحریک کرده است تا او را کشته اند. این هم کارى است که من هرگز بر آن آگاه نبوده ام و تذکر داده بودى که بیشتر افراد خاندان من از خون عثمان برکنار نیستند و حال آنکه به جان خودم سوگند که خویشاوندان من از همه مردم براى اصلاح کار او کوشاتر بودند. اما آنچه که از من خواسته اى که با تو براى خونخواهى عثمان بیعت کنم و چیزهایى که بر من عرضه داشتى فهمیدم و این کارى است که مرا در آن فکر و نظر است و نمى توان در آن مورد شتاب کرد و به هر حال من اینک از تو دست باز مى دارم و از جانب من کارى که ناخوشایندت باشد سر نخواهد زد،تا به خواست خداوند متعال تو بیندیشى و ما هم بیندیشیم . و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد

ابراهیم ثقفى مى گوید : همینکه معاویه نامه قیس را خواند که گاه به او نزدیک شده است و گاه فاصله گرفته است (آن را دو پهلو یافت ) و احساس ایمنى نکرد که در این باره خدعه و فریب و نیندیشیده باشد و براى قیس نوشت :

اما بعد نامه ات را خواندم نه چنانت نزدیک دیدم که ترا در حال صلح و دوست پندارم و نه چنانت دور دیدم که در حال جنگ و دشمن پندارم ، ترا همچون ریسمان چاهى ژرف دیدم که چون من با حیله و نیرنگ فریب نمى خورد آن هم در حالى که با او مردان بسیار و لگام اسبان فراوان باشد. اینک اگر آنچه را به تو عرضه داشتم پذیرفتى آنچه به تو خواهم بخشید از آن تو خواهد بود و اگر نپذیرفتى مصر را بر تو آکنده از سواران و پیادگان خواهم کرد. والسلام .

چون قیس نامه معاویه را خواند و دانست که او طول دادن و امروز و فردا کردن از او را نخواهد پذیرفت ، آنچه در دل داشت براى معاویه آشکار ساخت و براى او چنین نوشت : از قیس بن سعد به معاویه بن ابى سفیان :
اما بعد، شگفتا که مرا مردى سست اندیشه پنداشته اى و به فریب دادن من طمع بسته اى که بخواهى مرا به راهى که خود مى خواهى برانى – جز تو دیگرى بى پدر باشد – طمع دارى که من از دایره اطاعت مردى که از همه مردم به حکومت سزاوارتر و از همگان گویا بر حق و رهنمونتر و از همگان به رسول خدا نزدیک تر است بیرون آیم و فرمان مى دهى با اطاعت تو در آیم که از همگان براى حکومت دورتر و گمراه کننده و طاغوتهایى از طاغوتهاى شیطان جمع شده اند. اما اینکه گفته اى مصر را بر من سواران و پیادگان انباشته مى کنى ، اگر من ترا از این کار باز ندارم و فرصت آنرا به دست آورى مرد خوشبختى خواهى بود. و والسلام

و چون این نامه قیس به معاویه رسید ناامید شد و جایگاه او هم در مصر بر او گران آمد. و هر کس دیگر هم که به جاى قیس بود براى معاویه خوشایند و مطلوب نمى نمود، زیرا او از قدرت و شجاعت و دلیرى و سختگیرى قیس بر خود آگاه بود.از این رو معاویه براى مردم چنین اظهار داشت : قیس با شما بیعت کرده است ، براى او دعا کنید. معاویه نامه یى را که در آن ملایمت نشان داده و او را به خود نزدیک ساخته بود براى مردم خواند و نامه یى هم از سوى قیس جعل کرد و براى مردم شام خواند که متن آن چنین بود : براى امیر معاویه بن ابى سفیان ، از قیس بن سعد. اما بعد، همانا که کشتن عثمان حادثه بزرگى در اسلام بود. در کار خود و دین خویش ‍ نگریستم دیدم نمى توانم از قومى پشتیبانى کنم که پیشواى مسلمانان و محترم و پاک و نیکوکار خود را کشتند. اینک در درگاه خداوند سبحان از گناهان خود آمرزش مى خواهیم و از او حفظ دین خود را مسالت مى کنیم . آگاه باش که من با شما از در صلح و سازش ‍ درآمده ام و به تو درباره جنگ با قاتلان امام هدایت مظلوم پاسخ مثبت مى دهم و هر چه دوست مى دارى از اموال و مردان از من بخواه تا به خواست خداوند شتابان براى تو روانه دار. و سلام و رحمت و برکات خدا بر امیر باد.

گوید : در تمام شام شایع شد که قیس با معاویه صلح کرده است . جاسوسان على بن ابیطالب این خبر را به او دادند که آنرا بسیار بزرگ دانست و تعجب نمود. پسران خود حسن و حسین و محمد و عبدالله بن جعفر را خواست و موضوع را به آنان گفت و پرسید : راى شما چیست ؟ عبدالله بن جعفر گفت : کار آمیخته با شک را رها کن به کارى که موجب نگرانى نیست توجه نماى . قیس را از حکومت مصر عزل کن . على فرمود : به خدا سوگند، من این کار و اتهام را در مورد قیس تصدیق نمى کنم .عبدالله گفت : اى امیرالمؤ منین او را از حکومت عزل کن ، اگر آنچه گفته شده است راست باشد او از کار کناره گیرى نخواهد کرد

گوید : در همان حال که ایشان مشغول گفتگو بودند نامه یى از قیس بن سعد بن عباده رسید که در آن چنین نوشته بود :(اما بعد، اى امیرالمؤ منین ، که خدایت گرامى بدارد و عزت دهد، به تو گزارش مى دهم که اینجا مردانى هستند که از بیعت کردن کناره گرفتند و از من خواستند دست از ایشان بدارم و آنان را به حال خود بگذارم تا کار مردم روبراه شود و ایشان بنگرند و ما هم بنگریم . من چنین مصلحت دیدم که از ایشان دست بدارم و در جنگ با ایشان شتاب نکنم و در این میان نسبت به آنان الفت و مهربانى مى کنم شاید خداوند دلهاى آنان را به راه آورد و از گمراهى آنان را پراکنده سازد. والسلام ).

عبدالله بن جعفر گفت : اى امیرالمؤ منین ! اگر پیشنهاد او بپذیرى که آنان را به حال خود رها کند کار بالا مى گیرد و فتنه ریشه مى دواند و بسیارى از کسانى که مى خواهى به بیعت تو درآیند از بیعت خوددارى مى کنند. به قیس فرمان جنگ با آنان را بده و على علیه السلام براى او چنین نوشت :اما بعد، به سوى قومى که نوشته اى برو، اگر در بیعتى که مسلمانان در آمده اند در آمدند چه بهتر وگرنه با آنان نبرد کن . والسلام

گوید : چون این نامه به قیس رسید و آنرا خواند نتوانست خویشتندارى کند و براى على علیه السلام چنین نوشت :اما بعد، اى امیرالمؤ منین فرمان مى دهى با قومى که از تو دست داشته و به فتنه یى دست نیازیده اید و حال آنکه در صدد جنگ نیستند. پیشنهاد مرا بپذیر و از ایشان دست بدار که راى و مصلحت در رها کردن ایشان است . والسلام .

چون این نامه براى امیرالمؤ منین رسید عبدالله بن جعفر گفت : اى امیرالمؤ منین محمد بن ابى بکر را به مصر گسیل دار تا کار آنجا را کفایت کند و قیس را از حکومت عزل کن . به خدا سوگند، به من خبر رسیده که قیس مى گوید : حکومتى که جز با کشتن مسلمه بن مخلد سر و سامان نگیرد حکومت بدى است .و گفته است : به خدا سوگند، دوست ندارم پادشاهى شام و مصر از من باشد و من مسلمه بن مخلد را بکشم . چون عبدالله بن جعفر برادر مادرى محمد بن ابى بکر بود دوست مى داشت براى برادرش حکومت و امارتى فراهم آید و على علیه السلام محمد بن ابى بکر را بر مصر گماشت و این به مناسبت محبت خودش به او و به خواست عبدالله بن جعفر برادرش بود. على علیه السلام همراه محمد بن ابى بکر نامه یى براى مردم مصر نوشت و او حرکت کرد .چون به مصر رسید قیس به او گفت : امیرالمؤ منین را چه شده است و چه چیزى او را دگرگون ساخته است ؟ آیا کسى میان من و او درافتاده است ؟ گفت : نه این حکومت حکومت نو است – میان محمد بن ابى بکر و قیس سعد خویشاوند سببى بود، قریبه دختر ابوقحانه ، خواهر ابوبکر صدیق ، همسر قیس بود.یعنى قیس شوهر عمه محمد بن ابوبکر بود – قیس به محمد بن ابوبکر گفت : نه به خدا سوگند، حتى یک ساعت هم با تو نمى مانم . و هنگامى که على علیه السلام او را از حکومت مصر عزل کرد خشمگین شد و از مصر به مدینه رفت و به کوفه نزد على نرفت .

ابراهیم ثقفى مى گوید : قیس در عین حال که دلیر و شجاع بود، بخشنده و بسیار با فضیلت نیز بود.على بن محمد ابى سیف ، از هاشم ، از عروه ، از پدرش نقل مى کند که چون قیس بن سعد از مصر بیرون آمد به یکى از خانواده هاى بلقین  رسید و کنار آب ایشان فرود آمد. صاحبخانه ذبیحه اى کشت و براى او آؤ رد و فرداى آن روز هم این کار را تکرار کرد. سپس روز سوم هم به سبب بدى هوا قیس ناچار از ماندن شد و آن مرد براى ایشان همچنان شتر پروار کشت . روز بعد هوا صاف شد و چون قیس خواست از آنجا کوچ کند بیست جامه از جامه هاى گرانبهاى مصرى و چهارهزار درهم پیش همسر آن مرد نهاد و گفت : چون شوهرت آمد اینها را تسلیم او کن . و حرکت کرد.

هنوز ساعتى بیش نگذشته بود که صاحب آن منزل در حالى که سوار بر اسب بود و نیزه اى در دست و آن جامه ها و درهم ها را نیز همراه داشت فرا رسید و گفت : هان اى گروه ! این جامه ها و درهمهاى خود را بگیرید. قیس گفت : اى مرد! برگرد که ما آنرا نخواهیم گرفت . گفت : به خدا سوگند که باید حتما بگیرید. قیس گفت : خدا پدرت را بیامرزد، مگر تو ما را گرامى نداشتى و پنسدیده از ما میزبانى نکردى ؟ اینک خواسته ایم سپاسى از تو داشته باشیم ، در این کار عیبى نیست . آن مرد گفت : ما براى میزبانى و پذیرایى از میهمان خود چیزى نمى گیریم ، به خدا سوگند، هرگز نخواهم گرفت . قیس به همراهان خود گفت : اینک که از گرفتن آن خوددارى مى کند از او پس بگیرید و به خدا سوگند هیچ مردى از عرب از او بر من فضلیت و برترى نیافت .

ابراهیم ثقفى مى گوید : ابوالمنذر مى گفت : قیس ضمن راه از کنار خانه مردى از قبیله بلى که نامش اسود بن فلان بود گذشت . او قیس ‍ را گرامى داشت و چون قیس خواست از آنجا برود جامه و درهمهایى پیش همسر اسود نهاد. چون اسود آمد همسرش آنها را به او داد، آن مرد خود را به قیس رساند و گفت : من پذیرایى و میهمانى خود را نمى فروشم . به خدا سوگند، یا باید این را بگیرى یا این نیزه را میان پهلوهایت فرو خواهم . کرد قیس به همراهانش گفت : اى واى بر شما! پس بگیرید.

ابراهیم ثقفى مى گوید : قیس همچنان به راه خود ادامه داد تا به مدینه رسید، حسان بن ثابت که از طرفداران عثمان بود، در مقام سرزنش درآمد و او گفت : على بن ابیطالب ترا از کار برداشت و حال آنکه عثمان را کشته اى ، گناه بر تو باقى ماند و على هم نیکو سپاس گذارى نکرد. قیس او را با بسختى مورد سرزنش قرار داد و گفت : اى کوردل کور چشم ، به خدا سوگند، اگر بیم آن نبود که ممکن است میان عشیره من و عشیره تو جنگ درگیرد گردنت را مى زد. و او را از پیش خود بیرون کرد.

ابراهیم ثقفى مى گوید : سپس قیس و سهل بن حنیف هر دو از مدینه بیرون آمدند و خود را به کوفه و حضور على رساندند. قیس ‍ موضوع کار خود و آنچه در مصر بود گزارش داد و على علیه السلام سخن او را تصدیق کرد. قیس و سهل هر دو در جنگ صفین همراه على علیه السلام شرکت کردند. ابراهیم مى گوید : قیس مردى کشیده قامت و از همگان بلندتر بود و چهره و جلو سرش مو نداشت . او مردى شجاع و کارآزموده بود و تا دم مرگ نیز خیرخواه على و فرزندانش باقى ماند

ابراهیم ثقفى مى گوید : ابوغسان ، از على بن ابى سیف ، براى من نقل کرد که مى گفته است : قیس بن سعد بن عباده به هنگام زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله در سفرى همراه ابوبکر و عمر بود؛ او براى آن دو و دیگران هزینه مى کرد مى بخشید. ابوبکر به او گفت : اینگونه هزینه را اموال پدرت هم پاسخگو نیست ، اندکى دست نگهدار.  چون از آن سفر برگشتند سعد بن عباده به ابوبکر گفت : مى خواهى پسرم را بخیل بار آورى ؟ و حال آنکه ما قومى هستیم که نمى توانیم بخل را تحمل کنیم .

گوید : قیس بن سعد چنین دعا مى کرد : بار خدایا به من ستایش و بزرگوارى و سپاسگزارى ارزانى فرماى ، که ستایشى نباشد، جز به کردارهاى پسندیده ، و بزرگوارى نباشد جز به ثروت . بار خدایا به من وسعت ده که کمى و اندکى در خور من نیست و من هم یاراى تحمل آنرا ندارم .

ولایت محمد بن ابى بکر بر مصر و اخبار کشته شدنش

ابراهیم ثقفى مى گوید : فرمان على علیه السلام به محمد بن ابى بکر که در مصر خوانده شد چنین بود :
(این عهدى است از بنده خدا على امیرالمؤ منین به محمد بن ابى بکر، هنگامى که او را به ولایت مصر گماشت . او را به تقوى خداوند؛ در نهان و آشکار و ترس از خداوند در غیاب و حضور و نرمى و ملایمت بر هر مسلمان و سختگیرى نسبت به هر تبهکار و به دادگرى بر اهل ذمه و انصاف دادن به مظلوم و شدت بر ظالم و عفو و احسان نسبت به مردم به آنچه که بتوانند و تا آنجا که در توان اوست ، فرمان مى دهد. و خداوند نیکوکاران را پاداش مى دهد. به او فرمان مى دهد که در این کار چندان فرجام پسندیده و پاداش بزرگ است که ارزش آنرا نمى توان سنجید و کنه آن شناخته نمى شود. و به او فرمانى داده است تا خراج آن سرزمین را همانگونه که در پیش گرفته مى شده است بگیرد و از آن همانگونه که در پیش تقسیم مى شد تقسیم کند؛ و اگر آنان را نیازى باشد که او با او دیدار کند میان آنان در مجلس خود و دیدار با آنان مواسات کند، تا دور و نزدیک نزد او یکسان باشند. و او را فرمان مى دهد که میان مردم به حق حکم کند و به عدالت قیام کند و از هوس پیروى نکند و در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده نهراسد، که خداوند که همراه کسى است که پرهیزکار است و اطاعت او را برگزیند. والسلام .)

این عهد را عبدالله بن ابى رافع ، آزاد کرده رسول خدا، روز اول رمضان سال سى و ششم نوشت .
ابراهیم مى گوید : سپس محمد بن ابى بکر براى ایراد خطبه برخاست و چنین گفت :اما بعد، سپاس خداوندى را که ما و شما را، در مورد اختلاف در حق ، هدایت فرمود، و ما و شما را در بسیارى از چیزها بصیرت داد که نادانان از آن کوردل ماندند.آگاه باشید که امیرالمؤ منین مرا به امور شما ولایت داد و با من چنان عهد کرد که شنیدید، و بیش از این نیز به طور شفاهى مرا سفارش فرموده است . و من تا آنجا که بتوانم هرگز درباره خیر شما کوتاهى نخواهم کرد و توفیق من جز به خداوند نخواهد بود. بر او توکل و به سوى او بازگشت مى کنم . اگر آنچه از رفتار و کردار من دیدید که در راه اطاعت از خداوند و تقوا بود، خدا را بر آن ستایش کنید که او راهنماى به آن است و اگر عملى دیدید که به حق نبرد به من گزارش دهید و مرا به آن مورد عناب قرار دهید که من به آن سعادتمندتر خواهم بود و شما به آن سزاوارید که اعتراض کنید. خداوند ما و شما را به کار پسندیده موفق داراد!

ابراهیم ثقفى مى گوید : یحیى بن صالح ، از مالک بن خالد اسدى ، از حسن بن ابراهیم ، از عبدالله بن حسن بن حسن براى من نقل کرد که على علیه السلام هنگامى که محمد بن ابوبکر را به مصر گسیل داشت نامه خطاب به مردم مصر نوشت که در آن محمد را هم مورد خطاب قرار داد و چنین بود :اما بعد، من شما را در کارهاى نهان و آشکارتان و در هر حالى که باشید به تقوى سفارش مى کنم .  و باید هر کس از شما بداند که این جهان خانه آزمون و فنا شدن است و آن جهان خانه پاداش و جاودانگى است . هر کس بتواند آنچه را که باقى مى ماند بر آنچه نابود مى شود برگزیند چنین کند، که سراى دیگرى جاودانه است و این جهان فانى مى شود. خداوند به ما و شما بینشى در آنچه به ما نشان داده است عنایت فرماید و فهم آنچه را براى ما تفهیم کرده است ارزانى دارد، تا از آنچه به ما فرمان داده است کوتاهى نکنیم و به آنچه از آن ما را نهى فرموده است دست نیازیم .

اى محمد! بدان که هر چه تو به بهره خود از این جهان هم نیازمندى ولى توجه داشته باش ؟ به بهره خود از این جهان هم نیازمندى ولى توجه داشته باش که به بهره خود از آخرت نیازمندترى که چون دو کار براى تو پیش ‍ آید که یکى مربوط به دنیا و دیگرى مربوط به آخرت تو باشد، کارى را آغاز کن که مربوط به امر آخرت باشد. رغبت خود را در خیر بیشتر کن و باید نیت تو در آن پسندیده باشد زیرا خداوند عزوجل به بنده خود به اندازه نیت او عطا میکند و اگر کسى نیکویى کند و نیکوکاران را دوست بدارد و موفق به عمل خیر نشود به خواست خداوند ممکن است همچون کسانى باشد که به آن عمل کرده اند. پیامبر صلى الله علیه و آله هنگامى که از تبوک مراجعت کرد، فرمود : همانا؛ در مدینه کسانى بودن که شما در هیچ مسیرى حرکت نکردید و از هیچ دره یى فرود نیامدید مگر اینکه با شما بودند، فقط بیمارى آنان از همراهى ظاهرى با شما بازداشت مقصود پیامبر صلى الله علیه و آله این بوده است که آنان نیت همراهى با شما را داشتند. و سپس اى محمد! بدان که من ترا به فرماندهى و ولایت بزرگ ترین سپاه خودم که مردم مصر هستند، گماشتم و ترا سرپرست کار مردم کردم . شایسته است که در آن کار بر خود بترسى و از دین خود بر حذر باشى هر چند یک ساعت از روز باشد؛ و اگر بتوانى که پروردگار خودت را براى رضایت خاطر کسى از آفریده هاى او به خشم نیاورى چنین کن ، زیرا خداوند جایگزین همه چیز است و هیچ چیز جایگزین خدا نیست . بر ستمگر سختگیر باشد و براى اهل خیر نرم باش و آنان را به خود نزدیک گردان و ایشان را اطرافیان و برادران خویش قرار بده . والسلام

ابراهیم مى گوید : یحیى بن صالح ، از مالک بن خالد، از حسن بن ابراهیم ، از عبدالله بن حسن بن حسن نقل مى کند که على علیه السلام براى محمد بن ابوبکر و مردم مصر نوشت : اما بعد، شما را سفارش مى کنم به ترس از خداوند و عمل به آنچه شما را از آن مى پرسند و شما دروگر آن هستید و به سوى آن مى روید که خداوند عزوجل مى گوید : (هر کس گرو کارى است که انجام مى دهید)  و خداوند متعال فرموده است : (و خداوند شما را از خودش برحذر مى دارد و بازگشت به سوى خداوند متعال است )  و فرموده است : (سوگند به خداى تو که بدون تردید از همه آنان از آنچه عمل مى کردند خواهیم پرسید)  بنابراین این بندگان خدا، بدانید که خداوند از شما درباره اعمال کوچک و بزرگ شما خواهد پرسید.

اگر عذاب کند این ما هستیم که ستمکارانیم و اگر رحم فرماید و بیامرزد او بخشنده ترین بخشندگان است و بدانید بهترین حالتى که بنده به رحمت و مغفرت خداوند نزدیک است هنگامى است که به فرامین خداوند عمل مى کند و همواره آهنگ توبه دارد. بر شما باد به تقواى خداوند عزوجل که چندان خیر در آن جمع است که هیچ چیز جز آن داراى چنان خیرى نیست . با تقوا چندان خیر به دست مى آید که با چیز دیگر دست یافتنى نیست و خیر دنیا و آخرت با تقوا حاصل مى شود و با هیچ چیز دیگر چنان فراهم نمى شود؛ خداوند سبحان مى فرماید : (و به آنان که تقوا پیشه ساختند گفته شود : که خدا شما چه چیز نازل فرمود؟ گویند : خیر و نیکى براى کسانى که در این دنیا نیکوکارند در همین دنیا هم نیکى است و همانا که سراى آخرت بهتر و سراى متقیان چه نیکو سرایى است )

و اى بندگان خدا! بدانید که مومنان متقى خیر این جهان و آن جهان را برده اند. آنان با اهل دنیا در دنیاى ایشان شریکند و حال آنکه دنیاداران در برکات آخرت با ایشان شریک نیستند. خداوند عزوجل مى گوید : (بگو چه کسى زینتهاى خداوند و روزیهاى پاکیزه یى را که براى بندگانش آفریده است حرام کرده است ؟)

مومنان در دنیا به بهترین صورت سکوت کردند و به بهترین صورت از آن خوردند، با اهل دنیا در دنیاى ایشان شریک بودند، از بهترین چیزها که آنان خوردند و آشامیدند و پوشیدند و از بهترین خانه ها؟ آنان ساکنند ایشان هم بهره مند شدند. بدینگونه لذت اهل دنیا را بردند با این تفاوت که آنان فردا قیامت همسایگان خداى عزوجل هستند. هر چه از خداوند تقاضا کنند تقاضاى آنان رد نمى شود و هیچ لذتى از آنان کاسته نمى شود و همانا در این کار چندان نعمت است که هر کس خردى داشته باشد مشتاق آن مى شود.

و اى بندگان خدا، بدانید که شما هر گاه از خداى بترسید و تقوا را پیشه سازید و حرمت پیامبر خود را در اهل بیت او حفظ کنید او را به بهترین نوع عبادت کرده اید و او را به بهترین یادها یاد کرده اید و او را به بهترین نوع سپاسگزارى کرده اید و او را به بهترین یادها یاد کرده اید و او را به بهترین نوع سپاسگزارى کرده اید و بهترین صبر را پیشه کرده اید و بهترین جهاد را بر عهده گرفته اید؛ هر چند دیگران نماز خود را به ظاهر طولانى تر از نماز شما بگزارند و بیش از شما روزه داشته باشند و البته به شرط آنکه براى خدا متقى تر و براى اولیایى که از آل محمد صلى الله علیه و آله هستند خیرخواه تر و متواضع تر باشند.

اى بندگان خدا! از مرگ و فرارسیدن و زبون سخنان آن برحذر باشید که مرگ کارى بزرگ را با خود مى آورد، اگر پس از آن خیر باشد خیرى است که هرگز شرى همراه آن نیست و اگر شر باشد شرى است که هیچ خیرى همراه آن نیست و روح هیچ کس از کالبدش بیرون نمى رود مگر آنکه خودش ‍ مى داند به چه راهى مى رود، آیا به بهشت مى رود یا به دوزخ ؟ و آیا دشمن خدا است یا دوست اوست . اگر دوست خداوند براى دوستان خود در بهشت فراهم فرموده است مى نگرد، از همه گرفتاریها آسوده مى شود و هر سنگینى از دوش او برداشته مى شود، و اگر دشمن خدا باشد درهاى آتش براى او گشوده و راه رسیدن به آن برایش آشکار مى شود و چون به آنچه خداوند براى دوزخیان آماده ساخته است مى نگرد به همه ناخوشایندها رویاروى و از همه شادیها جدا مى شود. خداوند متعال چنین فرموده است : (آنان را که ستمگر بر خویش بودند چون فرشتگان جانشان را مى گیرند سر تسلیم پیش مى گیرند و مى گویند : ما کار بدى نمى کردیم ، آرى خداوند به آنچه مى کردید آگاه است ، اینک وارد درهاى دوزخ شوید و در آن جاودانه که جایگاه متکبران چه بد جایگاهى است .)

و اى بندگان خدا! بدانید که از مرگ راه گریزى نیست ، از آن بترسید و آمادگى آنرا در خود فراهم سازید که شما به هر حال رانده شدگان مرگید، اگر بر جاى باشید شما را مى گیرد و اگر بگریزید به شما خواهد رسید. او از سایه شما به شما نزدیک تر است و بر موى پیشانى شما گره خورده است ، دنیا پیشینیان شما را در نوردیده است . بنابراین هنگامى که نفسهاى شما درباره شهوتهاى دنیا با شما ستیز مى کند و شما را به سوى آن مى برد. فراوان مرگ را فریاد آرید که مرگ بسنده ترین واعظ است .پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است : (از مرگ فراوان یاد کنید که در هم شکننده لذتهاست .)

اى بندگان خدا! بدانید که آنچه به سبب مرگ است سخت تر است ، البته براى کسى که خدایش نیامرزد و بر او رحمت نیاورد. از گور و تنگنا و فشار و تاریکى آن بترسید که گور همه روزه چنین سخن مى گوید : من خانه خاک و خانه غربت و خانه کرمهایم . و گور، گلستانى از گلستانهاى بهشت است ، یا مغاکى از مغاکهاى دوزخ چون مسلمان مى میرد زمین به او مى گوید : درود و خوشامد بر تو باد، تو از کسانى بودى که از راه رفتن تو بر پشت خود احساس خوشى مى کرد. اینک که من عهده دار تو شده ام خواهى دانست که رفتارم با تو چگونه است . آنگاه تا آنجا که چشم او مى بیند برایش گشاده مى شود. و چون کافر به خاک سپرده مى شود زمین مى گوید : درود و خوشامد بر تو مباد! تو از کسانى بودى که خوش نمى داشتم بر پشت من راه روى . اینکه من عهده دار تو شدم خواهى دانست که رفتارم با تو چگونه است . و چندان بر او تنگ مى شود که دنده هایش به یکدیگر مى پیوندند.

و بدانید زندگى سخت که خداوند سبحان فرموده است (همانا او را زندگى سختى است )  منظور عذاب گور است و همانا بر کافر در گور مارهاى بزرگى گماشته مى شوند که گوشت او را تا هنگامى که از گور برانگیخته شود مى گزند و اگر یکى از آن مارها بر زمین بدمد زمین هرگز چنین نمى رویاند.

اى بندگان خدا! بدانید که نفسها و بدنهاى لطیف و ناز پرورده شما که عذاب اندکى آنرا از پاى در مى آورد از تحمل چنین عذابى ناتوان است . پس اگر مى توانید بر جسم و جان خویش رحم کنید و آنرا از چیزى که شما را طاقت و صبر بر آن نیست حفظ کنید و به آنچه که خداوند سبحان دوست مى دارد عمل کنید و هر چه را خوش نمى دارد رها کنید، و هیچ نیرو و توانى جز به یارى خداوند نیست .

اى بندگان خدا! بدانید آنچه پس از گور است سخت تر است از آن ، روزى که در آن کودک پیر و بزرگ فرتوت مى شود (و هر شیر دهنده اى بچه شیرى خود را از بیم فراموش مى کند)  و بترسید (روزى را که دژم و اندوه افزاست )  (و سختى آن همه را در برگیرنده است ) همانا بیم و شر آن روز چنان فراگیر است که فرشتگانى که گناه ندارند و آسمانهاى استوار هفتگانه و کوههاى پابرجا و زمینهاى گسترده از آن مى ترسند (و آسمان شکافته شود و در آن روز سست گردد)  و دگرگون شود (گلگونه و سرخ همچون روغن زیتون گداخته )  (و کوهها همچون آب نما باشد) پس از آنکه سخت و استوار بوده است . و خداوند سبحان مى فرماید : (و در صور دمیده شود و هر کس که در زمین و آسمانهاست مدهوش شود مگر آن کس که خداوند خواهد)  بنابراین ، چگونه خواهد بود حال کسى که خداوند را با گوش و چشم و دست و زبان و شکم و فرج معصیت کرده است ؟ اگر خداى نیامرزد و رحمت نیاورد.

و بدانید که آنچه پس از آن روز است سخت تر و ناگوارتر است ؛ آتشى که ژرفاى آن بسیار و گرمایش سخت و عذاب آن تازه و گرزهایش آهنین و آبش خونابه آمیخته با چرک است . عذاب آن کاسته نمى شود و کسى که در آن ساکن است نمى میرد (تا از عذاب خلاص شود) خانه یى است که خداوند سبحان را در آن رحمتى نیست و دعایى در آن مستجاب و پذیرفته نمى شود. با وجود این ، رحمت خداوند که هم چیز را؛ بر گرفته است از اینکه بندگان را فراگیرد عاجز نیست . (و بهشتى که گستره آن چون گستره آسمان و زمین است )  خیرى است که پس از آن هرگز شرى نخواهد بود و لذت و شهوتى است که هرگز نیستى و پایان نمى پذیرد و انجمنى است که هرگز پراکنده پیدا نمى کند، قومى که همسایه خدا شده اند و غلامان بهشتى برابر ایشان با ظرفهاى زرین که در آن میوه و ریحان است آماده خدمت ایستاده اند. و همانا مردم بهشت در هر جمعه رحمت خداوند جبار را بیشتر مى بینند. آنان که به رحمت خدا نزدیک ترند بر منبرهایى از نور خواهند بود و طبقه پس از ایشان بر منبرهاى یاقوت و طبقه دیگر بر منبرهاى مشک خواهند بود و در همان حال که به رحمت و ثواب خدا مى نگرند و خداوند بر آنان چشم رضا و مرحمت دارد ابرى ظاهر مى شود و بهشتیان را فرامى گیرد و بر آنان چندان نعمت و لذت و شادمانى و خوشى فرو مى بارد که اندازه آنرا جز خداوند سبحان کسى نمى داند. با وجود این آنچه که از آن برتر است رضوان و خشنودى خداوند بزرگ است .

همانا اگر ما را جز اندکى از آنچه بیم داده اند بیم نداده بودند سزاوار بودیم که ترس ما از آنچه طاقت و توان شکیبایى بر آن را نداریم بسیار باشد و اینکه شوق ما نسبت به آنچه که از آن بى نیازى و چاره نیست افزون گردد. اى بندگان خدا! اگر مى توانید ترس خدا را در خود افزون کنید چنین کنید که بندگى و فرمانبرى بنده به اندازه بیم اوست و همانا بهترین مردم در فرمانبردارى از خدا آنان هستند که بیشتر از او مى ترسند.

اى محمد! بنگر نماز خود را چگونه مى گزارى ؟ که تو پیشوایى و براى تو شایسته است در عین حال که آن را به صورت کامل و پسندیده و اول وقت مى گزارى کوتاه و مختصر کنى و هر پیشنمازى که با قومى نماز مى گزارد کمى و کاستى که در نماز او و نماز آن قوم باشد گناهش بر عهده اوست و از نماز آنان چیزى کاسته نمى شود. بدان که هر کار تو تابع نماز توست . هر کس نماز را تباه سازد در تباه کردن چیزهاى دیگر بدتر است . نیکو وضو گرفتن تو از لوازم تکمیل نماز است ، آن را نیکو انجام بده که وضو نیمى از ایمان است . از خداوندى که مى بیند و دیده نمى شود و در فراترین دیدگاه است مسالت مى کنم که ما و ترا از پرهیزگارانى قرار دهد که بر ایشان بیمى نیست و اندوهگین نمى شوند.

اى مردم مصر! اگر مى توانید چنان باشید که گفتارتان مطابق کردارتان و نهانتان چون آشکارتان باشد، آنگونه رفتار کنید و زبانهایتان مخالف با دلهایتان نباشد. خداوند ما و شما را با هدایت محفوظ بدارد و شما را به صراط مستقیم برساند. بر شما باد و که از دعوت و ادعاى این دروغگو، پسر هند، برحذر باشید و تامل و دقت کنید و بدانید که امام هدایت با امام پستى ، و وصى پیامبر با دشمن پیامبر یکسان نیست . خداوند ما و شما را از آن گروه قرار دهد که دوست مى دارد و از آنان خشنود است ! و من خود شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود : (من درباره امت خودم از مؤ من و مشرک بیمى ندارم که مومن را خداوند با ایمانش حفظ مى فرماید و از کردار ناپسندش جلوگیرى مى کند و مشرک را هم با شرک او خوار و زبون مى دارد، ولى از منافقین در گفتار، بر امت خود بیم دارم ، چیزى مى گوید که مى پسندید و کردارى دارد که ناپسند مى دارید.)

و اى محمد! بدان که بهترین فقه پارسایى در دین خداوند است و عمل به اطاعت از اوت و بر تو باد بر تقوى در کارى پوشیده و آشکارت . ترا به هفت چیز سفارش مى کنم که اصول عمده اسلام است : از خدا بترس و در راه خدا از مردم نترس . بهترین گفتارها آن است که کار و عمل آن را تصدیق کند. در یک مساله دو قضاوت مختلف مکن که کارت دچار تناقض شود و از حق منحرف شوى . براى عموم رعیت خود همان چیزى را بخواه که براى خود مى خواهى و آنچه را که براى خود ناخوش مى دارى براى آنان هم ناخوش ‍ بدار. احوال رعیت خود را اصلاح کن و در مورد حق در ژرفناها در آى و از سرزنش سرزنش کننده مترس . با هر کس که با تو رایزنى و مشورت مى کند خیرخواهى کن و خویشتن را سرمشق همه مسلمانان دور و نزدیک قرار بده . خداوند دوستى و صمیمیت ما را صمیمیت و دوستى پرهیزگاران و مخلصان قرار دهد و میان ما و شما را در بهشت رضوان جمع فرماید که بر تختهاى رویاروى بنشینیم . انشاءالله .

ابراهیم ثقفى مى گوید : عبدالله بن محمد بن عثمان ، از على بن محمد بن ابى سیف ، از یاران خود نقل مى کند که چون این نامه را على علیه السلام براى محمد بن ابى بکر نوشت ، محمد همواره آنرا در مد نظر داشت و از آن ادب مى آموخت . همینکه عمروعاص بر او پیروز شد و او را کشت تمام نامه هاى او را گرفت و براى معاویه گسیل داشت و معاویه در این نامه مى نگریست و از آن تعجب مى کرد. ولید بن عقبه که پیش معاویه بود و شیفتگى او را به این نامه دید به او گفت : دستور بده این سخنان را بسوزانند. معاویه گفت : خاموش ‍ باش که تو را رایى نباشد. ولید گفت : آیا این راى و اندیشه است که مردم بدانند سخنان ابوتراب پیش تو است و از آن چیز مى آموزى ؟ معاویه گفت : واى بر تو! آیا به من دستور مى دهى علمى این چنین را بسوزانم ! به خدا سوگند، هرگز علمى را نشنیده ام که از این جامع تر و استوارتر باشد. ولید گفت : اگر این چنین از علم و قضاوت او تعجب مى کنى براى چه با او مى جنگى ؟ گفت : اگر این نبود که ابوتراب عثمان را کشته است هر فتوایى که مى داد به حکم او رفتار مى کردیم .

معاویه آنگاه اندکى سکوت کرد و سپس به همنشینان خود و نگریست و گفت : ما نمى گوییم که این نامه ها از على بن ابى طالب علیه السلام است . بلکه مى گوییم از ابوبکر صدیق است که نزد پسرش محمد بوده است و ما به آن مى نگریم و از آن بهره مند مى شویم .
گوید : این نامه ها همواره در خزائن بنى امیه بود تا هنگامى که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید و او بود که آشکار ساخت که این نامه ها از على بن ابیطالب علیه السلام است .

مى گویم : ظاهرا شایسته تر آن است بگوییم : نامه یى که معاویه در آن مى نگریست و از آن تعجب مى کرد و بر طبق آن فتوى و حکم مى داد عهد نامه على علیه السلام به اشتر نخعى بوده است و آن یگانه عهدى است که مردم از آن ادب و قضاوت و سیاست و احکام را مى آموزند و این عهدنامه هنگامى که اشتر مسموم شد و پیش از آنکه به مصر برسد درگذشت در اختیار معاویه قرار گرفت و او به آن نظر مى کرد و دچار شگفتى مى شد. البته که در آن عهدنامه و نظایر آن است که در گنجینه هاى پادشاهان نگهدارى شود.

ابراهیم ثقفى مى گوید : و چون به على علیه السلام خبر رسید که آن عهد نامه در اختیار معاویه قرار گرفته است سخت اندوهگین شد. بکر بن بکار، از قیس بن ربیع ، از میسره بن حبیب ، از عمرو بن مره ، از عبدالله بن سلمه برایم نقل کرد که مى گفت : على علیه السلام با ما نماز گزارد و چون نمازش تمام شد این ابیات را خواند :(همانا اشتباهى کردم که معذور نیستم ، ولى بزودى پس از آن زیرک خواهم شد و در زیرکى مستمر خواهم بود و کار پراکنده از هم گسیخته را جمع خواهم ساخت .)

گفتیم : اى امیرالمؤ منین ترا چه مى شود؟ فرمود: من محمد بن ابى بکر را بر مصر گماشتم او براى من نوشت که او را علمى به سنت نیست . پس براى او کتابى (نامه اى ) نوشتم که در آن ادب و سنت بود. او کشته شد و آن نامه به تصرف دیگران درآمد.

ابراهیم ثقفى مى گوید : عبدالله بن محمد، از ابوسیف براى من نقل کرد که مى گفت : محمد بن ابى بکر هنوز یک ماه کام دل در مصر نمانده بود که به گوشه گیرانى که قیس بن سعد با آنان صلح کرده بود پیام فرستاد و گفت : یا به اطاعت ما درآیید یا از سرزمین ما بروید. آنان پاسخ دادند که ما چنین نمى کنیم . ما را آزاد بگذار تا ببینیم کار مردم به کجا مى رسد و در مورد ما شتاب کن محمد نپذیرفت . آنان به مواظبت از خود پرداختند و آماده شدند و از دستور محمد امتناع مى ورزیدند. آنگاه جنگ صفین پیش آمد و آنان نخست از محمد بیم داشتند و چون خبر معاویه و مردم شام و پس از آن موضوع حکمیت به آنان رسید و آگاه شدند که على و عراقیان از شام و نبرد با معاویه به عراق برگشتند بر محمد بن ابى بکر گستاخ شدند و عهد شکنى و ستیز خود را براى او آشکار ساختند. محمد که چنین دید ابن جمهان بلوى را همراه یزید بن حارث کنانى به جنگ آنان فرستاد. آن دو با ایشان جنگ کردند و آنان هر دو را کشتند. محمد بن ابى بکر سپس مردى از قبیله کلب را به جنگ آنان فرستاد که او را هم کشتند. در این هنگام معاویه بن حدیج که از قبیله سکاسک است خروج کرد و مردم را به خونخواهى عثمان فراخواند؛ آن قوم و مردم بسیار دیگرى دعوت او را پذیرفتند و مصر بر محمد بن ابى بکر تباه شد. و چون خبر قیام آن بر ضد محمد بن ابى بکر به على علیه السلام رسید، فرمود : براى مصر جز یکى از این دو تن را شایسته نمى بینم یا دوست خودمان که او را از حکومت مصر درگذشته بر کنار کردیم . – یعنى قیس بن سعد بن عباده – یا مالک بن حارث اشتر. على علیه السلام هنگامى که از جنگ صفین به کوفه برگشت اشتر را به حکومت (جزیره ) که قبلا هم عهده دار آن بود فرستاد و به قیس بن سعد فرمود : فعال تا موضوع حکمیت روشن نشده است سرپرستى شرطه مرا به عهده بگیر و سپس ‍ به حکومت آذربایجان برو. قیس سالار شرطه بود و چون موضوع حکمیت پایان یافت على علیه السلام به اشتر که در نصیبین بود چنین نوشت :
اما بعد، تو از کسانى هستى که براى برپا داشتن دین به آنان پشتگرم هستم و غرور و نخوت گنهکار را با آنان در هم مى شکنم و زبانک  مرزهاى هولناک را با آنان مى بندم ، محمد بن ابى بکر را که بر حکومت مصر گماشتم گروهى بر او خروج کرده اند. او جوانى کم سن و سال است و تجربه یى در مورد جنگها ندارد. پیش من بیا تا در مورد آنچه لازم است بیندیشیم . کسى از یاران مورد اعتماد و خیرخواه خودت را بر منطقه حکومت خویش گمار والسلام

اشتر پیش على علیه السلام آمد و بر حکومت خود شبیب بن عامر ازدى را به جانشینى گماشت . شبیب پدر بزرگ کرمانى است که در خراسان با نصر بن سیار بود.  چون اشتر به حضور على رسید و داستان مصر و خبر مردم آنرا به او فرمود و افزود که کسى جز تو براى حکومت مصر نیست . خدایت رحمت کناد! به مصر برو و من با توجه به راى و اندیشه خودت سفارشى نمى کنم در هر چه که بر تو دشوار آمد از خداوند یارى بخواه و نرمى و شدت را با هم بیامیز و تا هنگامى که مدارا کارساز باشد مدارا کن و هنگامى که جز شدت چاره یى نباشد شدت کن .

اشتر از پیش على علیه السلام بیرون آمد مرکوب و بار و بنه اش را آوردند، جاسوسان معاویه پیش او آمدند و خبر دادند که اشتر به حکومت مصر گماشته شده است . این کار بر او سخت گران آمد که بر مصر طمع بسته بود و دانست که اگر اشتر به مصر برسد از محمد بن ابى بکر بر او سختگیرتر خواهد بود. معاویه به یکى از کارگزاران خراج که بر او اعتماد داشت پیام فرستاد که اشتر حاکم مصر شده است اگر کار او را براى من کفایت کنى تا من زنده باشم و تو زنده باشى خراجى از تو نخواهم گرفت . به هر گونه که مى توانى براى کشتن او چاره سازى کن .

اشتر حرکت کرد چون به قلزم رسید ، یعنى جایى که کشتیها از مصر به حجاز مى روند، توقف کرد. همان مرد که محل خدمتش آنجا بود به اشتر گفت : اى امیر اینجا منزلى است که در آن خوراکى و علوفه بسیار است من هم از کارگزاران خراجم ، اینجا بمان و استراحتى کن . نخست براى او خوراکى آورد که چون آنرا خورد براى او شربت عسل که آمیخته با سم کرده بود آورد و همینکه اشتر آن را نوشید درگذشت .

ابراهیم ثقفى مى گوید : امیرالمؤ منین على علیه السلام همراه اشتر براى مردم مصر نامه یى نوشت . متن آنرا شعبى ، از صعصعه بن صوحان روایت مى کند که چنین بوده است :از بنده خدا على امیرالمؤ منین به مسلمانان مقیم مصر.

سلام خدا بر شما باد! من همراه شما پروردگار را که خدایى جز او نیست مى ستایم . اما بعد، من بنده یى از بندگان خدا را پیش شما فرستادم که به هنگام بیم و روزهاى خطر نمى خوابد و براى گریز از پیشامدهاى ناگوار هرگز از جنگ با دشمن باز نمى ایستد، از پیشروى فرو گذار نیست و در تصمیم گرفتن سرگشته نیست . او از دلیرترین بندگان خداوند و از نژاده ترین ایشان است . او براى تبهکاران از شعله آتش زیانبخش تر است و از همه مردم از ننگ و عار دورتر. او مالک بن حارث اشتر است . شمشیر برنده یى که نه کند است و نه سست ضربت . در صلح بردبار و در جنگ استوار است .

داراى اندیشه اصیل و صبر جمیل است . سخنش را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید؛ اگر به شما فرمان حرکت مى دهد حرکت کنید و اگر فرمان دهد که مقیم باشید اقامت کنید که او جز به فرمان من حرکت و درنگ نمى کند. من شما را با فرستادن او پیش شما بر خویشتن برگزیدم و این به منظور خیرخواهى براى شما و سختگیرى بر دشمن شماست . خداوندتان با هدایت محفوظ و با تقوى پایدار بدارد و ما و شما را به انجام آنچه خوش مى دارد و مى پسندد موفق بدارد. و سلام و رحمت خدا بر شما باد.

ابراهیم مى گوید : جابر از شعبى روایت مى کند که مى گفته است : که مالک چون بر گردنه افیق رسید  درگذشت . ابراهیم مى گوید : و طبه بن علاء بن منهال غنوى ، از پدرش ، از عاصم بن کلیب از پدرش نقل مى کند که چون على علیه السلام اشتر را به حکومت مصر فرستاد و این خبر به معاویه رسید کسى را روانه کرد که از پى او مصر برود و به او فرمان غافلگیر کردن و کشتن او را داد. او همراه خود دو توشه دان داشت که در هر دو آشامیدنى بود. او خود را به اشتر رساند و با او همنیشینى مى کرد. اشتر روزى از او آب خواست که او از یکى از آن توشه دانها به او آب داد و چون روز دیگر از او آب خواست از توشه دان دیگر آبش داد که در آن زهر بود. اشتر همینکه آب را نوشید گردنش خم شد و درگذشت و چون به تعقیب و جستجوى آن مرد بر آمدند از دست ایشان گریخت .

ابراهیم مى گوید : محرز بن هشام ، از جریر بن عبدالحمید، از مغیره ضبى نقل مى کند که مى گفته است : معاویه یکى از بردگان آزاد کرده خاندان عمر را بر اشتر گماشت . آن مرد همواره براى اشتر از فضیلت على و بنى هاشم سخن مى گفت تا آنجا که اشتر بر او اعتماد کرد و انس گرفت . روزى اشتر از بارو بنه خویش جلو افتاد یا آنان جلو افتادند؛ اشتر آب خواست همان آزاد کرده خاندان عمر گفت : آیا شربت آمیخته با آرد سرخ کرده مى خورى ! او شربت سویق زهر آگین را به اشتر داد و اشتر در گذشت معاویه هنگامى که آن مرد را براى دسیسه کشتن مالک اشتر روانه کرد به شامیان گفت : بر اشتر نفرین کنید و آنان نفرین کردند و چون خبر مرگ اشتر رسید گفت : دیدید که چگونه نفرین شما مورد اجابت قرار گرفت .

ابراهیم ثقفى مى گوید : به طرق دیگرى روایت شده است که اشتر بر مصر پس از جنگ شدیدى کشته شده است ، و صحیح آن است که به او مایع مسمومى خورانده شد و پیش از آنکه به مصر برسد درگذشت .

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله بن عثمان ، از على بن محمد بن ابى سیف مدائنى براى ما نقل کرد که معاویه روى به مردم شام کرد و گفت : اى مردم ! همانا على اشتر را به مصر گسیل داشته است ، دعا کنید و از خداوند بخواهید شر او را از شما کفایت کند. و آنان پس از هر نماز بر او نفرین مى کردند و آن کسى که به او شربت آمیخته با زهر را خورانده بود آمد و خبر مرگ اشتر را آورد. معاویه براى ایراد سخن میان مردم برخاست و گفت : اما بعد همانا که براى على بن ابیطالب دو دست راست بود که یکى در جنگ صفین بریده شد و او عمار بن یاسر بود و دیگرى امروز قطع شد و او مالک اشتر بود.

ابراهیم مى گوید : و چون خبر مرگ اشتر به على رسید، فرمود : انالله و اناالیه راجعون ! ستایش خداوند پروردگار جهانیان را. بار خدایا، من مصیبت از دست دادن او را براى رضاى تو حساب مى کنم که مرگ او از سوگهاى بزرگ روزگار است . سپس گفت : خداى مالک را رحمت فرماید که به عهد خویش وفا کرد و مرگش در رسید و خداى خود را دیدار کرد. هر چند ما خود را واداشته ایم که پس از مصیبت خود به فقدان رسول خدا بر هر سوگى صبر و شکیبایى کنیم که سوگ پیامبر از بزرگ ترین سوگهاست

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن هشام مرادى ، از جریر بن عبدالحمید، از مغیره ضبى راى ما نقل کرد که مى گفته است : کار على علیه السلام همواره استوار بود تا اشتر درگذشت و اشتر در کوفه محترمتر و سرورتر از احنف در بصره بوده است .

ابراهیم مى گوید : محمد بن عبدالله ، از ابوسیف مداینى ، از قول گروهى از مشایخ قبیله نخع نقل مى کند که مى گفته اند : چون خبر مرگ اشتر به على علیه السلام رسید به حضورش رفتیم دیدیم بر (مرگ ) او سخت اندوه و افسوس مى خورد و سپس فرمود : آفرین خدا بر مالک باد! مالک چه بود!!؟ اگر کوهى بود، کوهى برافراشته و بزرگ بود و اگر سنگى بود، بسیار سخت و شکست ناپذیر بود. به خدا سوگند، مرگ تو جهانى را ویران کرد و جهانى را هم شادمان کرد. آرى بر مثل مالک باید گریه کنندگان بگریند، و مگر کسى چون مالک وجود دارد؟

علقمه بن قیس نخعى مى گوید : على همواره اندوه مى خورد و آه مى کشید تا آنجا که پنداشتیم مصیبت زده اوست نه ما، و چند روز این تاثر در چهره اش دیده مى شد. ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى ، از قول یکى از آزاد کردگان اشتر نقل مى کرد که چون مالک اشتر کشته شد میان بارهاى او به این نامه که على علیه السلام براى مردم مصر نوشته بود برخوردند و متن آن چنین بود، از بنده خدا امیرالمؤ منین به آن گروه از مسلمانان که چون نسبت به خداوند در زمین عصیان شد و جور و ستم بر نیکوکار و بدکار سایه افکند و نه حقى باقى ماند که در کنارش استراحت شود و نه از کار زشت نهى شد، براى خاطر خدا خشم گرفتند. سلام بر شما باد، من همراه شما پروردگارى را که خدایى جز او نیست مى ستایم .

اما بعد، من بنده یى از بندگان خدا را پیش شما گسیل داشتم که در بیم و خوف نمى خسبد و از بیم پیشامدهاى بد از رویارویى با دشمنان خوددارى نمى کند. او بر کافران از سوزش آتش شدیدتر است . او مالک بن حارث اشتر مذحجى است . سخنش را شنوا باشید و اطاعت کنید که او شمشیرى از شمشیرهاى خداوند است که سست ضربه و کند نیست . اگر به شما فرمان داد که درنگ کنید اطاعت کنید تو اگر فرمان داد از حمله باز ایستید همانگونه رفتار کنید، که او پیشروى و درنگ نمى کند مگر به فرمان من . من شما را در مورد او بر خود ترجیح دادم و این به سبب خیرخواهى او و شدت مراقبت و حمله بر دشمنان اوست . خداوند شما را با حق محفوظ و در تقوى پایدار بدارد. و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى ، از قول رجال خود نقل مى کند که چون به محمد بن ابى بکر خبر رسید على علیه السلام اشتر را به مصر گسیل داشته است بر او گران آمد. على علیه السلام پس از مرگ اشتر براى او چنین مرقوم فرمود : اما بعد، به من خبر رسید که تو از گسیل داشتن اشتر به منطقه حکومت خودت افسرده شده اى . توجه داشته باش یا اینکه بخواهم که تو بر کوشش خود بیفزایى و بر فرض که این کار را از دست مى دادى و ترا از آن بر کنار مى ساختم ترا به حکومتى که بر تو آسانتر و خوشتر باشد مى گماشتم . همانا این مردى که او را به ولایت مصر گماشتم براى ما مرد خیرخواهى بود و بر دشمن ما سختگیر بود. رحمت خدا بر او باد که روزگارش به سر آمد و به مرگ برخورد و ما از او راضى هستیم ، خدایش از او خشنود باد و پاداش او را افزون و سرانجامش را خوش فرماید

اینک در صحراى باز به جنگ دشمن خود برو و براى جنگ دامن بر کم زن و با حکمت و موعظه پسندیده مردم را به خداى خویش ‍ فراخوان ، یاد خدا و یارى از او را فراوان انجام بده و از او بترس تا مهم ترا کفایت و ترا به ولایت خودت یارى فرماید. خداوند ما و ترا در مورد آنچه جز به رحمت او به آن نتوان رسید یارى فرماید. والسلام .

گوید : محمد بن ابى بکر پاسخ على علیه السلام را چنین نوشت :
به بنده خدا امیرالمؤ منین ، از محمد بن ابى بکر، درود بر تو، همراه تو خداوندى را که خدایى جز او نیست ستایش مى کنم . اما بعد، نامه امیرالمؤ منین به من رسید آنچه را در آن بود دانستم و فهمیدم ، هیچکس بر دشمن امیرالمؤ منین سختگیرتر و بر دوست او مهربانتر و نرمتر از من نیست . اینک بیرون آمده ام و لشکرگاه ساخته ام و همه مردم را امان داده ام ، جز کسانى را که به ما اعلان جنگ داده و مخالفت و ستیز خود را آشکار ساخته اند. و من فرمان امیرالؤ منین را پیروى مى کنم و آن را حفظ مى کنم و بدان پناه مى برم و آن را برپا مى دارم و در همه حال از خداوند باید یارى جست . و سلام و رحمت و برکات خداوند بر امیرالمؤ منین باد

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله بن عثمان ، از ابى سیف مدائنى ، از ابى جهضم ازدى نقل مى کند که چون شامیان از جنگ صفین بازگشتند منتظر ماندند تا ببینند داورى دو داور چه مى شود. چون داوران برگشتند و مردم شام به عنوان خلافت با معاویه بیعت کردند موجب افزونى قدرت معاویه شد و حال آنکه عراقیان با على بن ابیطالب علیه السلام اختلاف پیدا کردند. معاویه همت و اندوهى جز مصر نداشت که از مصریان به سبب نزدیکى آنان به شام بیم داشت وانگهى از سختگیرى مصریان بر طرفداران عثمان در وحشت بود، ولى این را هم مى دانست وانگهى از سختگیرى مصریان بر طرفداران عثمان در وحشت بود، ولى این را هم مى دانست که در مصر گروهى هستند که کشته عثمان ایشان را خوش نیامده است و با على مخالفند و امیدوار بود که اگر در مصر جنگ با على را آشکار سازد و بر آن پیروز شود از درآمد فراوان در جنگ با على بهره خواهد برد. معاویه  قریشیانى را که با او بودند فراخواند و آنان عمروعاص سهمى و حبیب بن مسلمه فهرى و بسر بن ارطاه عامرى و صحاک بن قیس فهرى و عبدالرحمان بن خالد بن ولید مخزومى بودند؛ افراد غیر قریشى هم مانند شرحبیل بن سمط حمیرى و ابوالاعور سلمى و حمزه بن مالک همدانى را فراخواند و به آنان گفت : آیا مى دانید شما را براى چه کارى فرا خوانده ام .

گفتند : نه . گفت : شما را براى کارى فرا خوانده ام که براى من سهم است و امیدوارم خداوند متعال در آن مورد یارى دهد. آنان با یکى از ایشان گفتند
خداوند کسى را بر غیب آگاه نفرموده است و نمى دانیم چه مى خواهى . عمروعاص گفت : به خدا سوگند، چنین مى بینم که موضوع این سرزمینهاى مصر و بسیارى جمعیت و فراوانى خراج آن ترا به خود مشغول داشته است و ما را دعوت کرده اى تا از راى و اندیشه ما در آن باره بپرسى . اینک اگر براى این کار ما را فرا خوانده و جمع کرده اى تصمیم بگیر و قاطع باش که رایى پسندیده دارى ، زیرا که در فتح مصر عزت تو و یارانت و خوارى و زبونى دشمنت و سرکوبى مخالفانت نهفته است .

معاویه گفت : اى پسر عمروعاص ! آرى براى تو بسیار مهم است . و این به آن سبب بود که عمروعاص با معاویه در مورد جنگ با على بیعت کرده بود به شرط آنکه تا هنگامى که زنده باشد مصر در اختیار او قرار گیرد. معاویه روى به یاران خود کرد و گفت : این مرد – یعنى عمروعاص – گمانى برده است و گمانش مطابق با حقیقت است . دیگران گفتند : ولى ما نمى فهمیم شاید راى ابوعبدالله درست باشد. عمرو گفت : مرا ابوعبدالله مى گویند بهترین گمانها گمانى است که شبیه یقین باشد.

سپس معاویه ستایش و نیایش بجا آورد و گفت : اما بعد، دیدید که خداوند در این جنگ شما با دشمن شما چه کرد؟ آنان آمده بودند و در این شرک نداشتند که شما را ریشه کن مى سازند و سرزمینهایتان را تصرف مى کنند و جز این باور نداشتند که شما در چنگ ایشان خواهید بود (و خداوند آنان را با خشم خودشان برگرداند و به خیرى نرسیدند و خداوند مومنان را در کارزار کفایت کرد)  و زحمت جنگ با آنان را از شما کفایت فرمود، و با آنان به پیشگاه خداوند داورى بردید و خداوند به میان سود شما و زیان ایشان حکم فرمود؛ سپس به ما وحدت کلمه ارزانى داشت و میان ما را اصلاح کرد و آنانرا دشمنان یکدیگر و پراکنده قرار داد، آنچنان که برخى به کفر برخى دیگر گواهى مى دهند و برخى خون برخى دیگر را مى ریزند. به خدا سوگند، امیدوارم که خداوند این کار را براى ما تمام کند و اینک چنین مصلحت مى بینم که درباره جنگ مصر چاره سازى کنم راى شما چیست ؟ عمرو بن عاص گفت : از آنچه پرسیدى به تو خبر دادم و به آنچه شنیدى بر تو اشاره کردم . معاویه به دیگران گفت : راى شما چیست ؟ گفتند : ما همان را مصلحت مى بینیم که عمروعاص مصلحت دید. گفت : آرى عمرو هر چند محکم و استوار آهنگ همان چیزى را دارد که گفت ، ولى ما براى ما تفسیر نکرد که سزاوار است چگونه رفتار کنیم ؟ عمرو گفت : من اینک به تو اشاره مى کنم که چه باید بکنى : عقیده من این است که لشکرى گسیل دارى که بر ایشان مردى با تدبیر و برنده باشد و به مصر رود و در آن پیشروى کند، در آن حال بزودى مصریانى که با ما هم عقیده باشند به ما مى پیوندند و او را یارى مى دهند و اگر سپاه تو و پیروانت در مصر با یکدیگر بر دشمنان تو متفق شوند امیدوارم که خداوند تو را یارى دهد و پیروزى ترا آشکار سازد.

معاویه گفت : آیا پیشنهاد دیگرى ندارى که غیر از این باشد و آن را مورد خود و ایشان عمل کنیم ؟ گفت : نه چیزى نمى دانم .
معاویه گفت : من عقیده دیگرى جز این دارم ، چنین معتقدم که با پیروان و دشمنان خودمان مکاتبه کنیم ، به پیروان خود دستور دهیم تا بر کار خودشان پایدار باشند و رفتن را پیش آنان مژده دهیم و دشمنان خود را به صلح دعوت کنیم و به سپاسگزارى خود امیدوار سازیم و از جنگ خود آنان را بیم دهیم ؛ بدینگونه اگر بدون جنگ آنچه دوست داریم فراهم شود چه بهتر وگرنه پس از آن مى توانیم با آنان جنگ کنیم . اى پس عاص ، تو مردى هستى ، که براى تو در شتاب و عجله فرخندگى است و حال آنکه براى من در درنگ و مدارا فرخندگى است . عمرو گفت : به آنچه خداوندت ارائه فرماید عمل کن . به خدا سوگند، من نمى بینم که کار تو و ایشان به جنگ نینجامد.

گوید : در این هنگام براى مسلمه بن مخلد انصارى و معاویه بن حدیج کندى که قبلا با على مخالفت کرده بودند چنین نوشت :
اما بعد، همانا؟ خداى عزوجل شما را براى کار بزرگى برگزیده است که به آن وسیله پاداش شما را بزرگ و درجه و مرتبه شما را میان مسلمانان بلند قرار دهد. شما به خونخواهى خلیفه مظلوم قیام کرده اید و براى خاطر خدا به هنگامى که حکم قرآن متروک مانده و رها شده است خشم گرفته اید و با اهل ستم و جور جهاد کرده اید. اینک شما را به رضوان خدا مژده باد و به یارى دادن سریع دوستان خدا و مواسات با شما در کار این جهانى و سلطنت ما تا آنجا که شما را خشنود گرداند و حق شما را به شما برساند.اکنون در کار خود استوار باشید و با دشمن خود جهاد کنید و کسانى را که بر شما پشت کرده اید به هدایت فراخوانید، گویى لشکر بر سر شما سایه افکنده و آنچه را که شما خوش نمى دارید بر طرف مى سازد و آنچه مى خواهید ادامه خواهد یافت . و سلام و رحمت خدا بر شما باد.

معاویه این نامه را با یکى از آزادکردگان خویش که نامش سبیع بود گسیل داشت و او نامه را به مصر براى آن دو برد.
در آن هنگام همچنان محمد بن ابى بکر حاکم مصر بود و این گروه هر چند به او اعلان جنگ داده بودند ولى از هر گونه اقدامى بر ضد او بیم داشتند. سبیع نامه را به مسلمه بن مخلد داد. او نامه را خواند و گفت : آنرا پیش معاویه بن حدیج ببر و سپس پیش من برگرد تا پاسخ آنرا از سوى خودم و او بنویسم . فرستاده نامه را براى معاویه بن حدیج برد و براى او خواند و گفت : مسلمه به من فرمان داده است نامه را پیش او برگردانم تا از سوى خودش و تو پاسخ دهد. گفت : به او بگو این کار را حتما انجام دهد. او نامه را نزد مسلمه آورد و او از سوى خود معاویه بن حدیج این چنین پاسخ داد :

اما بعد، این کارى که خود را داوطلب انجام آن کرده ایم و خداوند ما را بر دشمنان برانگیخته است کارى است که در آن امید به پاداش ‍ و ثواب خداى خود و پیروزى بر مخالفان خویش بسته ایم و انتقام جویى نسبت به کسانى است که بر پیشواى ما (عثمان ) خروج کردند و سرزمین ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند. ما موفق شده ایم در این سرزمین خود همه ستمگران را برانیم و افراد عادل و دادگر را به قیام با خود واداشته ایم ، تو در نامه خود یادآور شده اى که از امکانات سلطنت خود و آنچه دارى ما را یارى مى دهى . به خدا سوگند ما نه به خاطر مال قیام کرده ایم و نه اراده آنرا داریم اگر خداوند براى ما آنچه را که مى خواهیم و در طلب آن هستیم فراهم نماید و آنچه را آرزوى آنرا داریم به ما ارایه فرماید همانا که دنیا و آخرت از پروردگار جهانیان است و خداوند هر را به گروهى از بندگان خویش ‍ پاداش داده است ، همچنان که در کتاب خویش فرموده است (خداوند پاداش پسندیده آخرت را به آنان عنایت مى فرماید و خداوند نیکوکاران را دوست مى دارد.) اینک تو سواران و پیادگان خویش را گسیل دار. دشمن ما نخست بر ما گستاخ بود و میان ما ایشان اندک بودیم ، در صورتى که امروز آنان از ما به ترس افتاده اند و ما به آنان اعلان جنگ کرده ایم . اگر نیروى امدادى از جانب تو به ما برسد خداوند پیروزى را نصیب تو خواهد کرد. هیچ نیرویى جز بر خدا نیست و او ما بسنده و بهترین کارگزار است

گوید : این نامه در حالى که به دست معاویه رسید که در فلسطین بود، او همان افراد قریشى و غیر قریشى را که نام بردیم فراخواند و آن نامه را براى آنان خواند و سپس پرسید : نظرتان چیست ؟ گفتند : چنین مصلحت مى بینیم که لشکر گران از سوى خود گسیل دارى و ته به خواست و فرمان خداوند مصر را خواهى گشود.

معاویه : به عمروعاص گفت : اى ابا عبدالله ، براى حرکت به مصر آماده شود و او را با شش هزار تن گسیل داشت و چون عمروعاص ‍ حرکت کرد معاویه براى بدرقه او حرکت کرد و هنگام بدرود او گفتن اى عمرو ترا به تقواى از خدا و مدارا سفارش مى کنم که امر فرخنده اى است و تو را به درنگ کردن سفارش مى کنم که شتاب از شیطان است و به اینکه هر کس به تو روى آورد او را بپذیرى و او را به مهلت بده ، اگر توبه کرد و برگشت که از او مى پذیرى و اگر نپذیرفت حمله کردن پس از شناخت در اتمام حجت بهتر و سرانجامش بهتر است . و مردم را به صلح و جماعت فراخوان و اگر پیروز شدى یارانت برگزیده و بهترین مردم در نظر تو باشند و نسبت به همگان نیکى کن

گوید : عمرو با سپاه حرکت کرد و چون به مصر رسید نزدیک شد طرفداران عثمان پیش او جمع شدند. او اقامت کرد و براى محمد بن ابى بکر چنین نوشت : اما بعد، اى پسر ابى بکر! خون و جان خود را از من دور بدار که دوست ندارم ناخن من ترا در یابد و مردم در این سرزمینها در ستیز با تو متحد و از پیروى تو پیشمان شده اند و اگر جنگ درگیرد ترا تسلیم مى کنند.(از مصر رو که من براى تو خیر خواهانم )  والسلام .

گوید : عمروعاص همراه نامه یى را هم که معاویه براى محمد بن ابى بکر نوشته بود براى او فرستاد و در آن نامه چنین آمده بود :
اما بعد، سرانجام ستم و شورش بدبختى بزرگ است و ریختن خون حرام ، کسى را که مرتکب آن شده است از بدبختى در این دنیا و عذاب سخت در آخرت به سلامت نمى دارد. و ما هیچ کس را نمى دانیم که از تو بر عثمان بیشتر ستم کرده و عیب گرفته باشد و بیش از تو با او ستیز کرده باشد. با کسانى که بر او شورش کردند همراهى کردى و آنان را یارى دادى و همراه کسانى که خوان او را ریختند خونش را ریختى و با این حال گمان مى برى که من از تو چشم پوشیده و در خوابم و به سرزمین و شهرى مى آیى که و در آن امان مى یابى ، در حالى که بیشتر مردمش یاران من اند و اندیشه مرا دارند و سخن تو را نمى پذیرند و از من علیه تو فریاد خواهى مى کنند. من گروهى را پیش تو گسیل داشتم که بر تو سخت خشمگین هستند. خونت را خواهند ریخت و با جهاد با تو به خداوند تقرب مى جویند و با خداوند عهد بسته اند که ترا بکشند و بر فرض که چنین تعهدى همى نمى کردند و باز خداوند ترا به دست ایشان یا دست گروهى دیگر از اولیاى خود خواهد کشت . من ترا بر حذر مى دارم و مى ترسانم که خداوند از تو انتقام مى گیرد و قصاص خون ولى و خلیفه خود را از تو، به سبب ظلم و ستم تو بر او، خواهد گرفت که تو در محاصره عثمان و روز جنگ در خانه او با وى در افتاده اى و دشمنى کردى و با سر نیزه پهن خود میان احشاء و رگهاى گردنش زدى . با همه اینها من کشتن ترا خوش نمى دارم و دوست نمى دارم این کار را در مورد تو بر عهده بگیرم و هر کجا باشى خداوند هرگز ترا از بدبختى بر کنار نمى دارد بنابراین ، برو و جان خود را نجات بده . والسلام

گوید : محمد بن ابى بکر هر دو نامه را در هم پیچید و براى على علیه السلام فرستاد و براى او چنین نوشت :
اما بعد، اى امیرالمؤ منین ، عاصى پس عاص در کناره هاى مصر فرود آمده است و کسانى از مردم این سرزمین که با او هم عقیده هستند پیش او جمع شده اند، او همراه لشکرى بزرگ است . از کسانى که هم که پیش من هستند نوعى سستى مى بینم ، اگر ترا به سرزمین مصر نیازى است با اموال و مردان مرا یارى کن . و سلام و رحمت و برکات خود بر تو باد.

گوید : على علیه السلام براى محمد بن ابى بکر چنین نوشت :
اما بعد، پیک نامه ات را پیش من آورد، نوشته بودى پسر عاص در لشکرى گران فرود آورده است و کسانى که با او هم عقیده بوده اند به او پیوسته اند، بیرون رفتن کسانى که با او هم عقیده اند بهتر از اقامت آنان پیش توست و نوشته بودى که از کسانى که پیش تو هستند نوعى سستى دیده اى ، بر فرض که ایشان سست شوند تو سست مشو، شهر خود را استوار کن و پیروان را نزد خود جمع کن و میان لشکر گاه خودت نگهبانان و پاسداران بگمار و کنانه بن بشر را که معروف به خیرخواهى و تجربه و دلیرى است به مقابله آن قوم بفرست ، من هم مردم را بر هر مرکوب رام و سرکش پیش تو مى فرستم ؛ تو در مقابل دشمن پایدارى کن و با بصیرت پیشروى داشته باش و با نیت خالص خود و در حالى که کار خود را براى خداوند انجام دهى با آنان جنگ کن ، و بر فرض که گروه تو از لحاظ شمار کمتر باشند خداوند متعال گروه اندک را یارى مى دهد و گروه بسیار را خوار مى سازد. دو نامه آن دو تبهکار را که در گناه همدست و بر گمراهى یکدل شده اند و براى حکومت به یکدیگر رشوه مى دهند و بر دینداران تکبر مى فروشند خواندم ، آنان که همچون کسانى که پیش از ایشان بودند از کار خود فقط در این جهان بهره مند خواهند شد. بنابراین ، هیاهو و درخشش ظاهرى آن دو به تو زیانى نخواهد رساند و اگر تا کنون به آنان پاسخ نداده اى و درخشش ظاهرى آن دو به تو زیانى نخواهد رساند و اگر تا کنون به آنان پاسخ نداده اى پاسخى که سزاوار آن هستند بنویس که هر چه بخواهى براى آنان پاسخ دارى . والسلام

گوید : محمد بن ابى بکر پاسخ نامه معاویه را چنین نوشت :
اما بعد، نامه ات ، براى من رسید، در مورد عثمان امورى نوشته بودى که من از آن نزد تو پوزش نمى خواهم ، و فرمان داده بودى از تو فاصله بگیرم و دور شوم ، گویى خیرخواه منى ! و مرا از جنگ  مى ترسانى ، گویى نسبت به من مهربانى و حال آنکه من امیدوارم جنگ به زیان شما تمام شود و خداوند شما را در آن هلاک کند و خوارى و زبونى بر شما فرود آورد و بر جنگ پشت کنید، و بر فرض که در این جهان امر به سود شما باشد؛ به جان خودم سوگند چه ستمگرانى را که شما یارى داده اید و چه مومنانى را که شما کشته و مثله کرده اید. بازگشت به سوى خداوند است و کارها به او باز مى گردد و او مهربانترین مهربانان است . و از خدا درباره آنچه شما مى گویید باید یارى خواست .

گوید : محمد بن ابى بکر پاسخ نامه عمرو بن عاص را نیز چنین نوشت :
اما بعد، نامه ات را فهمیدم و آنچه را که گفته بودى دانستم . چنین پنداشته اى که خوش ندارى از تو ناخنى به من بند شود، خدا را گواه مى گیرم که تو از یاوه گویانى و حال آنکه پنداشته اى که خیرخواه منى و سوگند که تو در نظر من متهم (به دروغ ) هستى و نیز پنداشته اى که مردم این سرزمین مرا از خود رانده و از پیروى من پشیمان شده اند. آنان حزب تو و حزب شیطان رجیم هستند و خداوند پروردگار جهانیان ما را بسنده و بهترین کارگزار است . و من بر خداوند نیرومند مهربان که پروردگار عرش عظیم است توکل دارم .

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى نقل مى کرد که مى گفته است : عمروعاص آهنگ مصر کرد. محمد بن ابى بکر میان مردم برخاست و پس از سپاس و ستایش خداوند چنین گفت :اما بعد اى گروه مسلمانان و مؤ منان ! همانا مردمى که هتک حرمت مى کنند و در گمراهى مى افتند و با زور و ستم و گردنکشى شما برخاسته اند و با لشکرها آهنگ شما کرده اند. هر کس بهشت و آمرزش را مى خواهد و به جنگ آنان برود و در راه خداوند با آنان جهاد کند. خدایتان رحمت کناد! همراه کنانه بن بشر شتابان بروید.

حدود دو هزار مرد با کنانه رفتند و محمد بن ابى بکر همراه دو هزار تن از پى آنان بود و در پایگاه خویش اندکى ماند. عمرو بن عاص ‍ که به مقابله کنانه ؟ فرمانده مقدمه محمد بن ابوبکر بود آمد و همینکه عمرو نزدیک کنانه رسید گروهها را پیاپى به مقابله کنانه فرستاد، گروهى بعد از گروهى ، ولى هر گروهى از شامیان که مى رسید کنانه با همراهان خود بر آنها حمله مى کرد ولى هر گروهى از شامیان که مى رسید کنانه با همراهان خود بر آنها حمله مى کرد و چنان ضربه مى زد که آنان را به سوى عمروعاص مى راند و این کار را چند بار انجام داد. عمروعاص که چنین دید به معاویه بن حدیج کندى پیام فرستاد و او با شما بسیارى به یارى او آمد. کنانه چون آن لشکر را بدید از اسب خویش پیاده شد یارانش هم پیاده شدند او شروع به شمشیر زدن بر آنان کرد و این آیه را تلاوت مى کرد (هیچ نفسى نمى میرد مگر به فرمان خدا اجلى است ، ثبت شده ) و چندان با شمشیر بر ایشان ضربت مى زد و تا آنجا که شهید شد. خدایش رحمت کناد!

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى ، از محمد بن یوسف نقل مى کند که چون کنانه کشته شد عمروعاص آهنگ محمد بن ابى بکر کرد و چون یاران محمد از گرد او پراکنده شده بودند او آرام بیرون آمد و به راه خویش ادامه داد تا آنکه به ویرانه یى رسید و به آن پناه برد. عمرو بن عاص آمد و داخل شهر (فسطاط)  و معاویه بن حدیج به تعقیب و جتسجوى محمد بن ابى بکر رفت ؛ به چند تن غیر مسلمان در کنار راه رسید و از آنان پرسید : آیا ناشناسى از کنار آنان نگذشته است ؟ نخست گفتند : نه . سپس یکى از ایشان گفت : من در این خرابه رفتم دیدم مردى آنجا نشسته است . معاویه بن حدیج گفت : به خداى کعبه که خود اوست . و همگى دوان دوان رفتند تا پیش محمد رسیدند و او را بیرون آوردند و نزدیک بود از تشنگى بمیرد و او را به فسطاط آوردند. در این هنگام برادر محمد بن ابوبکر، عبدالرحمان که در لشکر عمروعاص بود برخاست و به عمرو گفت : به خدا سوگند، نباید برادرم اعدام شود! به معاویه بن حدیج پیام بده و او را از این کار منع کن .

عمرو بن عاص به معاویه پیام فرستاد که محمد را پیش ‍ من آورد. معاویه گفت : شما کنانه بن بشر را که پسر عموى من است کشتید و اکنون من محمد را آزاد کنم ؟ هرگز! (آیا کافران شما بهتر از آنانند، یا براى شما برائتى در کتابهاى آسمانى است !)  محمد گفت : قطره یى آب به من بیاشامانید. معاویه بن حدیج گفت : خدا مرا سیراب نکناد اگر هرگز به تو قطره یى آبى بدهم ، شما عثمان را از اینکه آب بیاشامد مانع شدید و او را در حالى که روزه بود و محرم کشتید و خداوند به او از شربت گواراى بهشتى نوشاند. به خدا سوگند، اى پسر ابوبکر ترا در حالى مکه تشنه باشى خواهم کشت و خداوند از آب سوزان و چرکابه خونین دوزخ به تو مى آشاماند. محمد بن ابى بکر به او گفت : اى پسر زن یهودى ریسنده ! این به دست خداوند است که دوستانش را سیراب مى کند و دشمنانش را تشنه مى دارد و آنان تو و افراد نظیر تو و کسانى هستند که تو آنان را دوست مى دارى و آنان ترا دوست مى دارند. به خدا سوگند، اگر شمشیرم در دستم بود نمى توانستید به من این چنین دسترسى پیدا کنید.

معاویه بن حدیج به او گفت : آیا مى دانى با تو چه خواهم کرد؟ ترا در شکم این خر مرده مى کنم سپس آنرا آتش مى زنم محمد گفت : بر فرض که با من چنین کنید چه بسیار که نسبت به اولیاى خدا چنین کرده اند. به خدا سوگند، آرزومندم که خداوند این آتشى که مرا به آن مى ترسانى بر من سرد و سلامت بدارد همچنان که خداوند براى خلیل خود، ابراهیم چنین کرد و امیدوارم که آن آتش را بر تو و دوستانت قرار دهد همانگونه که بر نمرود و دوستانش قرار داد و نیز امیدوارم که خداوند تو و پیشوایت معاویه و این شخص را – اشاره به عمروعاص کرد – به آتش سوزان بسوزاند (که هر چه فرو کش کند خداوند بر فروزندگى آن بیفزاید) . معاویه بن حدیج به او گفت : من ترا با ستم نمى کشم ، بلکه در قبال خون عثمان بن عفان مى کشم . محمد گفت : ترا با عثمان چه کار! مردى که ستم ورزید و حکم خدا و قرآن را دگرگون ساخت و خداوند متعال فرموده است : (کسانى که به آنچه خدا فرستاده است حکم نکنند آنان کافرانند)(آنان ستمگرانند)(آنان فاسقانند).

ما بر او نسبت به کارهاى ناروایى که کرد خشم گرفتیم و خواستیم آشکارا خود را از خلافت خلع کند، نپذیرفت و گروهى از مردم او را کشتند.معاویه بن حدیج خشمگین شد و او را به جلو آورد و گردنش را زد و سپس جسدش را درون شکم خر مرده اى کرد و آتش زد.چون این خبر به عایشه رسید بر او سخت زارى و بیتابى کرد و در تعقیب هر نمازى قنوت مى خواند و بر معاویه بن ابى سفیان و عمرو بن عاص و معاویه بن حدیج نفرین مى کرد و اهل و عیال و فرزندان برادرش را تحت تکفل گرفت و قاسم بن محمد هم میان آنان بود.گوید : معاویه بن حدیج مردى پلید و نفرین شده بود که به على بن ابیطالب علیه السلام دشنام مى داد.

ابراهیم ثقفى مى گوید : عمرو بن حماد بن طلحه قناد، از على بن هاشم ، از پدرش ، از داود بن ابى عوف براى ما حدیث کرد که معاویه بن حدیج در مسجد مدینه به حضور حسن بن على علیه السلام آمد. حسن به او فرمود : اى معاویه واى بر تو! تو همانى که امیرالمؤ منین على علیه السلام را دشنام مى دهى ! همانا به خداوند سوگند، اگر روز قیامت او را ببینى ، و تصور نمى کنم که او را ببینى ، در حالى خواهى دید که ساقهاى پایش را برهنه کرده و به چهره اشخاصى نظیر تو مى کوبد و آنان را از کنار حوض (کوثر) مى راند همانگونه که شتران بیگانه را مى رانند.

ابراهیم مى گوید : محمد بن عبدالله بن عثمان ، از مدائنى ، از عبدالملک بن عمیر، از عبدالله بن شداد براى من نقل کرد که عایشه پس ‍ از کشته شدن محمد سوگند خورد که هرگز تا هنگامى که مى میرد گوشت کباب شده نخورد، و هیچگاه پاى او نیم لغزید مگر اینکه مى گفت : نابود باد معاویه بن ابى سفیان و عمروعاص و معاویه بن حدیج !

ابراهیم مى گوید : هاشم روایت مى کرد که چون خبر کشته شدن محمد و آنچه نسبت به او کرده بودند به مادرش اسماء بنت عمیس ‍ رسید خشم خود را به ظاهر فرو خورد و به محل نماز گزاردن خود رفت و چنان شد که خون از دهان (یا پستانهاى ) او فوران کرد. ابراهیم مى گوید : ابن عایشه تیمى ، از قول رجال خود، از کثیر نوا نقل مى کرد که به روزگار زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله ابوبکر مى گوید : ابن عایشه ، تیمى ، از قول رجال خود، از کثیر نوا نقل مى کرد که به روزگار زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله ابوبکر به جنگى رفته بود.

اسماء بنت عمیس که همسرش بود خواب دید گویى ابوبکر موهاى سر و ریش خود را حنا بسته بود و جامه سپیدى بر تن دارد. او پیش عایشه آمد و خواب خود را براى او نقل کرد. عایشه گفت : اگر خوابت درست باشد ابوبکر کشته شده است ، خضاب او خون او جامه سپیدش کفن اوست و گریست . در همین حال که او مى گریست پیامبر (ص ) وارد شد و پرسید : چه چیزى او را به گریه واداشته است ؟ گفتند : اى رسول خدا، کسى او را به گریه نینداخته است اسماء خوابى را که درباره ابوبکر دیده است بیان کرد، و چون براى پیامبر نقل شد فرمود : (چنان نیست که عایشه تعبیر کرده است بلکه ابوبکر به سلامت باز مى گردد و اسماء را مى بیند و اسماء به پسرى حامله مى شود و نامش را محمد خواهد گذاشت و خداوند او را مایه خشم کافران و منافقان قرار مى دهد.)

گوید : و همان گونه بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله خبر داد.
ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى براى ما نقل کرد که چون محمد بن ابى بکر و کنانه بن بشر کشته شدند عمروعاص براى معاویه چنین نوشت :اما بعد، ما با محمد بن ابى بکر و کنانه بن بشر که همراه لشکرهایى از مصر بودند برخوردیم و آنان را به کتاب و سنت فراخواندیم . آنان از پذیرش حق خوددارى کردند و در گمراهى سرگشته ماندند. ما با آنان جنگ کردیم و از خداى عزوجل یارى خواستیم و خداوند بر چهره و پشت ایشان زد و شانه و دوش آنان را در اختیار ما گذاشت و محمد بن ابى بکر و کنانه بن بشر کشته شدند. و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را.

ابراهیم مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى ، از حارث بن کعب بن عبدالله بن قعین ، از حبیب بن عبدالله براى من نقل کرد که مى گفته است : به خدا سوگند، من خودم پیش على علیه السلام نشسته بودم که عبدالله بن معین و کعب بن عبدالله از سوى محمد بن ابى بکر به حضورش آمدند و پیش از واقعه از او یارى خواستند و فریادرسى خواستند. على علیه السلام برخاست و میان مردم ندا داده شد که جمع شوند و مردم جمع شدند. على علیه السلام به منبر رفت و سپاس و ستایش خداوند را بجا آورد و از پیامبر نام برد و بر او درود فرستاد و سپس چنین گفت : اما بعد، این صداى استغاثه و فریاد خواهى محمد بن ابى بکر و برادران مصرى شماست . پس ‍ نابغه (عمروعاص ) ، که دشمن خدا و دشمن هر کسى است که خدا را دوست مى دارد و دوست هر کسى است که با خدا ستیز مى کند، آهنگ ایشان کرده است . مبادا که گمراهان در کار باطل خود و گرایش به راه طاغوت بر گمراهى و بطلان خویش از شما استوارتر جمع شوند و حال آنکه شما بر حقید. آنان با شما و برادرانتان جنگ را آغاز کرده اند. اینک اى بندگان خدا، براى یارى دادن و مساوات به یارى آنان بشتابید. مصر از شام بزرگتر است و مردمش بهترند. مبادا در مورد مصر مغلوب شوید که باقى ماندن مصر در دست شما مایه عزت و شوکت ما و نگونبختى دشمن شماست . به سوى جرعه بروید تا به خواست خداوند متعال فردا همگان آنجا باشیم .

گوید : جرعه نام جایى میان حیره و کوفه است .
گوید : فرداى آن روز على علیه السلام پیاده به جرعه رفت و صبح زود آنجا بود و تا نیمروز همانجا ماند یکصد مرد هم به او نپیوستند. برگشت و چون شب شد به اشراف کوفه پیام فرستاد و آنانرا فراخواند. آمدند و در قصر حکومتى به حضورش رسیدند، و او را سخت افسرده و اندوهگین بود. فرمود : سپاس خداوند را بر هر کارى که تقدیر فرموده و بر هر سرنوشتى که مقدر داشته است و مرا گرفتار شما کرده است . گروهى که چون فرمان مى دهم اطاعت نمى کنند و چون فرا مى خوانم پاسخ نمى دهند؛ کسان دیگرى جز شما بى پدر باشند؟ شما در مورد نصرت دادن خودتان و جهاد در راه حق خودتان چه انتظارى و چه چشمداشتى دارید؟ مرگ در این دنیا از خوارى و زبونى در قبال غیر حق بهتر است . به خدا سوگند، اگر مرگم فرا رسد که خواهد رسید؛ مرا از مصاحبت شما سخت خشمناک خواهد یافت .

مگر دینى وجود ندارد که شما را جمع کند؟ مگر غیرت و حمیتى نیست که شما را به خشم آورد؟ مگر نمى شنوید که دشمن از سرزمینهاى شما مى کاهد و بر شما حمله مى آورد؟ این مایه شگفتى نیست که معاویه جفاکاران فرومایه و ستمگر را فرا مى خواند، بدون اینکه به آنان عطا و کمک هزینه یى دهد وئ در هر سال یک یا دو یا سه بار تقاضاى او را مى پذیرند و هر جا که او خواهد مى روند. اینک من شما را که خردمندان و بازمانده مردمید دعوت مى کنم (آن هم با پرداخت کمک هزینه و به برخى از شما با پرداخت مقررى سالیانه )  و شما اختلاف نظر مى کنید و از گرد من پراکنده مى شوید و نسبت به من نافرمانى و با من مخالفت مى کنید.

مالک بن کعب ارحبى برخاست و گفت : اى امیرالمؤ منین مردم را با من گسیل فرماى که (دیگر جاى درنگ نیست ) و اجر و ثواب جز در کارهاى سخت و ناخوش داده نمى شود. سپس به مردم نگریست و گفت : از خدا بترسید و دعوت امام خود را پاسخ دهید و او را یارى دهید و با دشمن خود جنگ کنید. اى امیرالمؤ منین ! ما به سوى ایشان مى رویم . على علیه السلام به سعد، آزاد کرده خود فرمود : جار بزند که اى مردم همراه مالک بن کعب به مصر بروید. و چون سفر سخت و مکروهى بود (و مالک بن کعب را خوش ‍ نمى داشتند) تا یک ماه کسى بر او جمع نشد، و چون گروهى بر او جمع شدند مالک بن کعب با آنان از کوفه بیرون آمد و کناره شهر پایگاه ساخت . على علیه السلام بیرون آمد. و نگریست و همه کسانى که با مالک جمع شده بودند حدود دو هزار بودند. على فرمود : در پناه نام خدا حرکت کنید ، شما چگونه اید؟ به خدا سوگند؛ گمان نمى کنم پیش از آنکه کار آنان از دست بشود به آنان برسید.

مالک با آنان بیرون شد و پنج شب از حرکت آنان گذشته بود که حجاج بن غزیه انصارى به حضور على آمد و عبدالرحمان بن مسیب فرازى هم از شام آمد. ابن مسیب فرازى از جاسوسان على علیه السلام در شام بود که دیده بر هم نمى نهاد. حجاج بن عزیه انصارى هم با محمد بن ابى بکر در مصر بود. حجاج آنچه را خود دیده بود نقل کرد. فزارى هم گفت : از شام بیرون نیامده است تا هنگامى مژده رسانان یکى پس از دیگرى از سوى عمروعاص رسیده و مژده فتح مصر و کشته شدند محمد بن ابى بکر را آورده اند تا اینکه سرانجام معاویه روى منبر خبر کشته شدن او را اعلام کرده است . فرازى گفت : اى امیرالمؤ منین هیچ روزى را شادتر از روزى که در شام خبر کشته شدن محمد به آنان رسید ندیده ام . على علیه السلام فرمود : اما اندوه ما بر کشته شدند او نه تنها به اندازه شادى آنان که چند برابر آن است .

گوید : على علیه السلام عبدالرحمان بن شریح را پیش مالک بن کعب فرستاد و او را از میان راه برگرداند.
گوید على علیه السلام بر محمد بن ابى بکر چندان اندوهگین شد که آشکارا در چهره اش نشان آن دیده مى شد و میان مردم براى ایراد سخن برخاست و پس از ستایش و نیایش خداوند چنین فرمود :همانا مصر را تبهکاران و دوستداران جور و ستم و همانان که مردم را از راه خدا باز مى داشتند و اسلام را به کژى مى کشاندند گشودند. آگاه باشید که محمد بن ابى بکر به شهادت رسید. رحمت خدا بر او باد! او را در پیشگاه خداوند به حساب مى آوریم . همانا به خدا سوگند، تا آنجا که من مى دانم او از آنان بود که انتظار مرگ را مى کشید و براى ثواب کار مى کرد و از چهره هر نابکار نفرت داشت و چهره مومن را دوست مى داشت .

همانا به خدا سوگند، من خود را به کوتاهى و ناتوانى سرزنش نمى کنم و من در کار جنگ براستى کوشا و بینایم . من همواره در جنگ پیشگام هستم و راههاى دوراندیشى را به خوبى مى شناسم و با راى صحیح قیام و از شما آشکارا فریاد خواهى مى کنم و بى پرده استغاثه ، ولى سخن از من نمى شنوید و فرمانم را اطاعت نمى کنید تا کارها بد فرجام مى شود و شما مردمى هستید که با شما نمى توان در طلب خونى بر آمد و از اندوههاى درونى کاست ، پنجاه و چند شب است که شما را به یارى دادن برادرانتان فرا مى خوانم ولى همچون شترى که به درد ناف گرفتار شده براى من نالیدید و چنان زمین گیر شدید همچون کسى که قصد جهاد و کسب اجر و ثواب ندارد. سپس از شما لشکرى کوچک و ناتوان و پریشان فراهم آمد (که گویى آنان را به سوى مرگ مى برند و خود مى نگرند)  اف بر شما باد! و سپس از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت .

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله ، از مدائنى براى ما نقل کرد که على علیه السلام براى عبدالله بن عباس که در آن هنگام حاکم بصره بود چنین نوشت :به نام خداوند بخشنده مهربان . از بنده خدا على امیرالمومنین به عبدالله بن عباس . سلام . و رحمت و برکات خدا بر تو باد!

اما بعد، همانا مصر گشوده شد و محمد بن ابى بکر شهید شد. او را در پیشگاه خداوند عزوجل حساب مى کنیم . من براى مردم نوشتم و در آغاز کار به آنها پیشنهاد کردم و فرمان دادم پیش از وقوع حادثه او را یارى دهند و نهان و آشکار و پیوسته آنرا فرا خواندم ، برخى از ایشان با کراهت آمدند و برخى دروغ آوردند و برخى هم در حالى که دست از یارى ما کشیده بودند فرو نشستند. از خداوند مسالت مى کنم که براى من از ایشان گشایشى فراهم آورد و بزودى مرا از آنان آسوده فرماید. به خدا سوگند، اگر نه این بود که دل بر شهادت بسته ام و طمع دارم که در جنگ با دشمن خود به شهادت برسم دوست داشتم حتى یک روز هم با این قوم نباشم . خداوند براى ما و تو تقوى و هدایت خویش را مقدر فرماید که خداوند بر هر کار تواناست . و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد.

گوید : عبدالله بن عباس براى على علیه السلام چنین نوشت :براى بنده خدا على امیرالمؤ منین ، از عبدالله بن عباس . سلام و رحمت و برکات خداوند بر امیرالمؤ منین باد! اما بعد، نامه ات رسید که در آن از سقوط مصر و کشته شدن محمد بن ابى بکر سخن گفته بودى و اینکه از خداوند متعال مسالت مى کنم که گفتار و نام ترا بلند مرتبه فرماید و بزودى با فرشتگان یاریت دهد و بدان که خداوند براى تو چنین مى کند و دعوت ترا عزت مى بخشد و دشمنت را زبون مى سازد. اى امیرالمؤ منین ، باید بگویم که مردم گاهى سستى نشان مى دهند ولى باز به نشاط مى آیند. اى امیرالمؤ منین با آنان مهربانى و مدارا کن و امیدوارشان ساز و از خداوند بر آنان یارى بخواه تا خداوند اندوهت راى کفایت کند. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد.

ابراهیم ثقفى مى گوید : از مداینى روایت شده که گفته است : عبدالله بن عباس از بصره به حضور على علیه السلام آمد و او را در مرگ محمد بن ابى بکر تسلیت داد.مدائنى روایت مى کند که على علیه السلام فرمود : خداوند محمد بن ابى بکر را رحمت فرماید، نوجوان بود و من اراده کرده بودم که هاشم بن عتبه مرقال  را بر مصر بگمارم و به خدا سوگند، اگر او (ولایت ) مصر را بر عهده مى گرفت هرگز عرصه را براى عمروعاص و یارانش رها نمى کرد و کشته نمى شد مگر در حالى که شمشیرش در دستش باشد. این سخن من نکوهش محمد نیست که او هم خود را سخت به زحمت انداخت و هر چه بر عهده اش بود انجام داد.

مدائنى مى گوید : به على علیه السلام گفته شد : اى امیرالمؤ منین ! بر کشته شدن محمد بن ابى بکر سخت بى تابى کردى . فرمود : چه مانعى داشته است ، او ربیب و دست پرورده من و براى پسرانم همچون برادر بود و من پدر او و او پسرم محسوب مى شد.

خطبه على علیه السلام پس از کشته شدن محمد بن ابى بکر

ابراهیم ثقفى از قول رجال خود، از عبدالرحمان بن جندب ، از پدرش نقل مى کند که على علیه السلام پس از سقوط مصر و کشته شدند محمد بن ابى بکر خطبه یى ایراد کرد و در آن چنین فرمود : اما بعد، همانا که خداوند محمد صلى الله علیه و آله را بیم دهنده براى همه جهانیان و امین بر قرآن و گواه بر این امت برانگیخته است و شما گروههاى عرب در آن هنگام در بدترین دین و بدترین خانه و سرزمین بودید. روى سنگهاى زبر که زیر آن مارهاى کر و خاربن پراکنده بود همچون شتران به زانو در آمده بودید. آب ناپاک مى آشامیدید و خوراک ناپاک مى خوردید. خونهاى خود را مى ریختید و فرزندان (دختران ) خود را مى کشتید و پیوند خویشاوندى خویش را مى بریدید و اموال یکدیگر را به حرام و بیهوده مى خوردید. راههاى شما بیمناک و بتها میان شما بر پا بود. (و بیشتر آنان به خدا ایمان نمى آورند بلکه مشرکند.)

خداى عزوجل بر شما به وجود محمد صلى الله علیه و آله منت نهاد و او را که از خود شما بود به رسالت سوى شما برانگیخت . او به شما کتاب و حکمت و فرائض و سنن را آموخت و شما به رعایت پیوند خویشاوندى و حفظ خونهایتان و اصلاح میان یکدیگر فرمان داد و مقرر فرمود : (که امانتها را به صاحبش برگردانید)  و به عهد و پیمان وفا کنید، (و سوگندها را پس از موکد ساختن آن نشکنید)  و اینکه به یکدیگر مهربانى و نیکى کنید و بخشش و رحم ، و شما را از غارت و ستم و حسد و ظلم و دشنام دادن به یکدیگر و باده نوشى و کم فروشى و کاستن ترازو نهى فرمود و ضمن آنچه از آیات که بر شما خوانده شد، به شما فرمان داد که زنا مکنید و ربا مخورید و اموال یتیمان را با ستم مخورید و امانت ها را به صاحبش برگردانید و در زمین تباهى مکنید و از حد خود در نگذرید که خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد. پیامبر صلى الله علیه و آله به هر کار خیرى که به بهشت نزدیک مى کند و از دوزخ دور مى سازد شما را فرمان داده و از هر بدى که به دوزخ نزدیک از بهشت دور مى سازد شما را بازداشته است .

و چون روزگارش به سر آمد خداوندش او را سعادتمند و پسندیده قبض روح فرمود. واى از این سوگ ! که نه تنها ویژه خویشاوندان و نزدیکان او بود که براى عموم مسلمانان بود. مصیبتى چون آن مصیبت پیش از آن ندیده اند و پس از آن هم مصیبتى به آن بزرگى و نظیرش نخواهند دید. و چون پیامبر (ص ) رحلت فرمود مسلمانان پس از او بر سر فرمانروایى نزاع کردند، و به خدا سوگند هرگز در اندیشه من نمى گذشت و گمانش را نداشتم که عرب پس از محمد صلى الله علیه و آله حکومت را از خاندان او برگردانند و مرا از آن برکنار دارند و چیزى مرا به خود نیاورد مگر اینکه دیدم مردم بر ابوبکر جمع شدند و از هر سو به جانب او مى دوند تا با او بیعت کنند. من از بیعت دست بداشتم که مى دیدم خودم به مقام محمد صلى الله علیه و آله سزاوارتر از کسى هستم که پس از او حکومت را بر عهده گرفته است . مدتى همچنان درنگ کردم تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام برگشته اند و براى نابودى دین خدا و ملت محمدى فرا مى خوانند.در این هنگام بود که ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یارى ندهم در آن رخنه و ویرانى ببینم که مصیبت آن به مراتب بزرگتر از این است که فرماندهى بر شما را از دست بدهم ، که آن زمامدارى بهره چند روزى است و سپس ‍ همچون آب نما از میان مى رود و همچون ابر پراکنده و از هم پاشیده مى شود. در این وقت بود که پیش ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در آن حوادث برپا خواستم تا باطل از میان رفت . و فرمان و گفتار خداوند برافراشته است هر چند کافران را ناخوش آید.

ابوبکر امور را بر عهده گرفت هم نرمى داشت و هم استوارى ، و میانه روى کرد و من در حالى که خیرخواه بودم با او مصاحبت کردم و در آنچه که از خداوند اطاعت مى کرد از او با کوشش اطاعت کردم ،  و طمع و امید قطعى نبستم که اگر براى او حادثه یى پیش ‍ آید و من زنده باشم حکومتى که در آغاز با آن ستیز داشتم به من برگردانده شود و از آن چنان ناامید هم نشدم که هیچ امیدى به آن نداشته باشم ، و اگر ویژگى و پیمان خصوصى میان ابوبکر و عمر نبود گمان مى کردم ابوبکر حکومت را از من دریغ نمى کند، ولى همینکه در بستر مرگ افتاد به عمر پیام فرستاد و او را به حکومت گماشت . ما هم شنیدیم و اطاعت و خیرخواهى کردیم .

عمر حکومت را به دست گرفت . پسندیده سیرت و فرخنده طینت بود. او چون به بستر مرگ افتاد با خویشتن گفتم هرگز حکومت را از من برنمى گرداند. او مرا نفر ششم از آن شش تن قرار داد و آنان از ولایت هیچکس به اندازه ولایت من به خودشان کراهت نداشتند. آنان پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده بودند که چون ابوبکر پافشارى و ستیز کرد من مى گفتم اى گروه قریش ! ما اهل بیت بر این حکومت از شما سزاوارتریم و مخصوصا تا هنگامى که میان ما کسانى هستند که قرآن بدانند و سنت بشناسند و بر دین حق باشند. آن قوم ترسیدند که اگر من بر ایشان حکومت کنم ، تا هنگامى که زنده باشند نصیب و بهره یى نخواهند داشت ؛ این بود که همگى هماهنگ شدند و حکومت را به عثمان دادند و مرا از آن بیرون نهادند به آن امید که خود به آن برسند و دست به دستش ‍ دهند و چون ناامید شدند که از جانب من چیزى به آنان نمى رسد به من گفتند : بشتاب و بیعت کن و گرنه با تو جنگ خواهیم کرد. به ناچار با کراهت بیعت و براى رضاى خداوند شکیبایى کرد. سخنگوى آنان گفت : اى پسر ابیطالب ! همانا که تو بر حکومت سخت آزمندى . گفتم : شما از من آزمندترید در حالى که از آن دورترید. کدامیک از ما آزمندتریم ؟ من که میراث و حق خود را که خدا و پیامبرش براى آن کار سزاوارتر دانسته اند یا شما که بر چهره من مى زنید و میان من و آن حایل مى شوید؟ مبهوت ماندند و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمى فرماید

بارخدایا، من از تو بر قریش یارى مى جویم که آنان پیوند خویشاوندى مرا بریدند و مرا تباه ساختند.  و در حقى که از ایشان بر آن سزاوارتر بودم در مخالفت و ستیز با من اجماع کردند و آنرا از من در ربودند و سپس گفتند : حق آن است که بتوانى بگیرى و آنرا نگهدارى ، اینک یا اندوهگین شکیبا باش یا با عقده در گلو بمیر.

و چون نگریستم دیدم همراه و مدافع و یارى کننده و کمک دهنده یى جز اهل بیت خود ندارم و دریغ داشتم که مرگ آنانرا فرو گیرد، و دیده بر خار و خاشاک فرو بستم و آب دهانم را بر استخوان در گلو گیر کرده و فرو بردم و بر فرو خوردن خشمى که تلخ ‌تر از (حنظل )  و بر دل دردانگیزتر از تیزى تیغ بود شکیبایى ورزیدم تا آنگاه که خود بر عثمان خشم گرفتید. او را کشتید و سپس پیش من آمدید که با من بیعت کنید. من خوددارى کردم و از پذیرفتن پیشنهاد شما دست بداشتم . با من ستیز کردید و دستم را گشودید؛ من باز دست خود را بستم . دوباره کشیدید و من آنرا بستم و چنان بر من ازدحام کردید که پنداشتم برخى از شما برخى دیگر یا مرا خواهید کشت ، و گفتید : با ما بیعت کن که کسى جز تو نمى یابیم و به کسى جز تو راضى نیستیم ؛ بیعت ما را بپذیر تا پراکنده نشویم و اختلاف کلمه پیدا نکنیم . ناچار با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خویش فراخواندم . هر کس با رغبت بیعت کرد پذیرفتم و هر کس خوددارى کرد رهایش کردم و او را مجبور نساختم .

از جمله کسانى که با من بیعت کردند طلحه و زبیر بودند و اگر آن دو هم خوددارى مى کردند مجبورشان نمى کردم ، همانگونه که دیگران غیر از آن دو را مجبور نکرد. آن دو اندکى توقف کردند و چیزى نگذشت که به من خبر رسید از مکه همراه لشکرى آهنگ بصره کرده اند و میان آن لشکر هیچ کس نبود مگر اینکه با من بیعت کرده و اطاعت مرا پذیرفته بود. طلحه و زبیر بر کارگزار و خزانه داران بیت المال و مردم شهرى از شهرهاى من که همگان بر بیعت و اطاعت از من بودند وارد شدند و میان آنان تفرقه انداختند و جماعت ایشان را تباه کردند و سپس بر مسلمانانى که شیعیان من بودند حمله بردند گروهى را با خدعه و مکر کشتند و گروهى را دست بسته گردن زدند. دسته یى هم براى خاطر خدا و به پاس من خشم گرفتند و شمشیرهاى خود را کشیدند و ضربه زدند تا راستگو و وفادار خدا را دیدار کنند. به خدا سوگند، اگر آنان فقط یکى از مردم بصره را کشته بودند در قبال آن براى من کشتن تمام آن لشکر حلال و روا بود، بگذریم از اینکه آنان از مسلمانان بیش از بصره بر آنها وارد شده بود کشتند، و خداوند شکست را بهره ایشان قرار داد (و دور باشند (از زحمت خدا) مردم ستمکار)

از آن پس در کار مردم شام نگریستم که دسته ها و گروههایى از اعراب بیابانى و آزمند و جفا پیشه و سفله بودند و از هر سو جمع شده بودند. آنان کسانى بودند. که مى باید ادب شوند و کسى بر ایشان گماشته و دست ایشان گرفته شود. نه از مهاجران بودند نه از انصار و نه از پیروان نیکوکار ایشان . به سوى ایشان رفتم و آنان را به اطاعت و حفظ جماعت فرا خواندم ، چیزى جز جدایى و نفاق نخواستند و سرانجام رویاروى مسلمانان ایستادند و آنانرا با تیر و نیزه زخمى کردند و در این هنگام بود که من با مسلمانان به آن گروه حمله بردم و چون شمشیر ایشان را فرو گرفت و درد و رنج زخم را احساس کردند قر آنها را افراشتند و شما را به آنچه در آن است دعوت کردند؛ به شما خبر دادم و گفتم : که ایشان اهل دین و قرآن در آن است دعوت کردند؛ به شما خبر دادم و گفتم : که ایشان اهل دین و قرآن نیستند و قرآن را براى مکر و خدعه و از سستى و زبونى برافراشته اند، در پى جنگ و گرفتن حق خود باشید. از من نپذیرفتید و به من گفتید : از ایشان بپذیر که اگر حکم قرآن را بپذیرند با ما بر آنچه هستیم هماهنگ خواهند شد و اگر نپذیرفتند برهان و حجت ما بر آنان بزرگتر و روشن تر مى شود. چون شما سست شدید و پیشنهاد مرا نپذیرفتید من هم دست از ایشان برداشتم و قرار صلح میان شما و ایشان بر مبناى حکم دو مرد بود که آنچه را در قرآن زنده کرده است زنده بدارند و آنچه را در قرآن نابود ساخته است نابود کنند. آن دو اختلاف راى پیدا کردند و حکمشان با یکدیگر تفاوت داشت . آنان آنچه را در قرآن بود پشت سر افکندند و با آنچه در آن بود مخالفت کردند، در نتیجه خداوند از هدایت و استوارى دورشان کرد و به گمراهى درافکند.

در نتیجه گروهى از ما منحرف شدند و ما هم آنان را تا هنگامى که به ما کارى نداشتند آزاد گذاشتیم . تا آنکه در زمین تباهى بار آورند و شروع به کشتار و فساد کردند. به سوى ایشان رفتیم و گفتیم : قاتلان برادران ما را به ما بسپرید، پس از آن کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد. گفتند : ما همگى آنان را کشته ایم و همگان ریختن خون آنرا حلال و روا دانسته ایم ، وانگهى سواران و پیادگانشان بر ما حمله آوردند و خداوند همه را چون ستمگران به خاک افکند. چون کار ایشان سپرى شد به شما فرمان دادم بیدرنگ به سوى دشمنان خود بتازید. گفتید : شمشیرهایمان کند و تیرهایمان تمام شده است و بیشتر سرنیزه هایمان از کار افتاده و شکسته است ، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ آماده حرکت شویم و بتوانى به شمار کسانى که از ما کشته شده و پراکنده گردیده اند بر شمار جنگجویان ما بیفزایى و این کار موجب نیروى بیشتر ما بر دشمن است . شما را به کوفه آوردم و چون نزدیک کوفه رسیدید به شما فرمان دادم در نخلیه فرود آیید و در لشکر گاه خود بمانید و به راه دور مروید و دل بر جهاد بندید و فراوان به دیدار زنان و فرزندان خود مروید که مردم جنگ باید پایدار و شکیبا باشند و کسانى که براى جنگ دامن به کمر زده اند کسانى هستند که از بیدارى شبها و تشنگى روزها و گرسنگى شکمها و خستگى بدنها گله یى ندارند. گروهى از شما همراه من براى بدست ندادن بهانه فرود آمدند و گروهى دیگر از شما؛ در حال عصیان و سرپیچى وارد شهر شدند. نه آنان که ماندند پایدارى و شکیبایى کردند و نه آنان که به شهر رفته بودند برگشتند. و وقتى به لشکرگاه خود نگریستیم پنجاه مرد در آن نبود. چون رفتار شما را دیدم پیش شما آمدم و تا امروز نتوانسته ام شما را با خود بیرون ببرم . منتظر چه هستید؟ نمى بینید که اطراف شما کاسته مى شود و مصر گشوده شد و شیعیان من در آن کشته شدند؟ به پادگان ها و مرزهاى خود که خالى شده است و به شهرهاى خود که مورد هجوم واقع مى شود نمى نگرید؟ و حال آنکه شمارتان بسیار است و داراى دلیرى و شوکتى آشکارید. شما را چه مى شود؟ شما را به خدا از کجا ضربت و آسیب مى خورید؟ چرا دروغ مى گویید و تا چه اندازه جادو مى شوید؟

اگر شما عزم خود را استوار کنید و همداستان باشید هرگز هدف قرار نمى گیرید و آگاه باشید که آن قوم بازگشتند و به یکدیگر پیوستند و خیر خواهى کردند، حال آنکه شما سستى کردید و نسبت به یکدیگر بدى کردید و پراکنده شدید و بر فرض که با این حالات پیش من هم فراهم شوید باز سعادتمند و کامیاب نخواهید بود. همگان جمع و هماهنگ گردید و براى جنگ با دشمن خود یکدل شوید که خامه از شیر آشکار شده و سپیده دم براى آنکه دو چشم دارد و پدیدار گشته است . همانا که شما از بردگان آزاد شده پسران بردگان آزاد شده جنگ مى کنید، آنان که ستم پیشه اند و با اجبار مسلمان شده اند و در آغاز اسلام همگان با پیامبر دشمن و در حال جنگ بودند. دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعتگذار و فتنه گرند. آنان از اسلام منحرفند و باید از نابکاریهاى آنان پرهیز کرد؛ رشوه خواران و بندگان دنیایند. به من خبر داده شده است که پسر نابغه (عمر و عاص ) با معاویه بیعت نکرده است تا با او شرط کرده است که عطایى به او دهد که از آنچه در دست خود معاویه است بیشتر باشد. دست این کسى که دین خود را به دنیا فروخته است تهى باد! و رسوا و زبون باد امانت این مشترى که یاور نابکارى است نسبت به اموال مسلمانان خیانت کرده است ! و میان ایشان کسى است که باده نوشى کرد و او را تازیانه زدند و معروف به فساد در دین و کردار ناپسند است . و میان ایشان کسانى هستند که مسلمان نشدند تا براى آنان اندک عطایى مقرر شد.

اینان که برشمردم پیشوایان آن قومند و آن گروه از رهبرانشان که از گفتن بدیهاى ایشان خوددارى کردم همانند آنانى هستند که گفتم بلکه از آنان بدترند. و این گروهى که گفتم دوست مى دارند بر شما والى شوند و میان شما کفر و تباهى و گناهان و چیرگى با زور را آشکار کنند، در پى هوس باشند و به ناحق حکم کنند و شما با آنکه داراى سستى و زبونى هستید و از یارى دادن خوددارى مى کنید باز هم از آنان بهتر و راهتان به هدایت نزدیکتر است ، که میان شما عالمان و فقیهان و افراد نجیب و حکیم و حافظان قرآن و شب زنده داران در سحرها و آباد کنندگان مساجد، به تلاوت قرآن وجود دارد. آیا به خشم نمى آیید و اهتمامى نمى ورزید تا آنجا که سفلگان و بدان و فرومایگان شما درباره ولایت بر شما با شما ستیز کنند!

اینک سخن مرا بشنوید و فرمان مرا اطاعت کنید. به خدا سوگند، اگر از من اطاعت کنید گمراه نخواهید شد، و اگر از من نافرمانى کنید هدایت نخواهید شد آماده نبرد شوید و چنان که شاید و باید ساز و برگ آنرا فراهم سازید که شعله ور گردیده و آتش آن بالا گرفته است . تبهکاران در آن جنگ براى شما آماده شده اند تا بندگان خدا را عذاب کنند و فروغ خدا را خاموش سازند. همانا نباید یاران شیطان که اهل آز و فریب هستند و جفا پیشه در گمراهى و باطل خود کوشاتر از اولیاى خدا باشند که اهل نیکى و زهد و توجه به خدایند آن هم در حق و اطاعت از پروردگارشان .

به خدا سوگند که من اگر تنها با آنان رویاروى شوم و آنان به اندازه گنجایش زمین باشند از آنان باک نخواهم داشت و به وحشت نخواهم افتاد و من از گمراهى یى که ایشان در آنند و هدایتى که ما بر آنیم هیچ در شک و تردید نیستم بلکه بر اعتماد و دلیل و یقین و بصیرتم ، و همانا که من مشتاق دیدار پروردگار خویش و منتظر پسندیده ترین ثواب خداوندم ، ولى اندوهى که در دل دارم و غمى که سینه ام را مى خلد این است که سفلگان و تبهکاران این امت حکومت این امت را عهده دار شوند و مال خدا را مایه دولت و توانگرى خویش و بندگان خدا را بردگان خویش قرار دهند و نابکاران را حزب خود سازند و خدا را گواه مى گیرم که اگر این نمى بود این همه شما را سرزنش و تحریض نمى کردم و شما را پس از آنکه سستى و از فرمان سرپیچى کردید به حال خود رها مى کردم تا هر زمانى که براى من فراهم باشد خودم با آنان رو یا روى شوم که به خدا سوگند، من بر حق و دوستدار شهادتم . اینک (سبکبار و سنگین بار حرکت کنید و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جنگ کنید که اگر بدانید و بفهمید براى شما بهتر است .)  و به زمین مى چسبید تا در خوارى و زبونى مستقر و ضعیف شود نابود مى شود آن کس که جهاد را ترک کند زیان مند زبون است

بار خدایا، ما و ایشان را بر هدایت جمع فرماى و ما و آنان را نسبت به دنیا بى رغبت تر گردان و آن جهان را براى من و آنان بهتر از این جهان قرار ده .

کشته شدن محمد بن ابى حذیفه

ابراهیم ثقفى مى گوید : محمد بن عبدالله بن عثمان ، از مدائنى نقل مى کند که چون عمروعاص مصر را گشود محمد بن ابى حذیفه بن عتبته بن ربیعه بن عبد شمس دستگیر شد. عمرو او را پیش معاویه بن ابى سفیان که در آن هنگام در فلسطین بود فرستاد. معاویه محمد را که پسر دائیش بود در زندانى که داشت محبوس کرد. او مدتى دراز در زندان نماند و گریخت . معاویه با آنکه دوست مى داشت او از زندان بگریزد و نجات پیدا کند براى مردم چنین وانمود کرد که گریختن او را از زندان خوش نمى داشته است و به شامیان گفت : چه کسى به جستجوى او بر مى آید؟ مردى از قبیله خثعم که نامش عبیدالله بن عمر و بن ظلام و مردى دلیر و طرفدار عثمان بود گفت : من به تعقیب او مى پردازم .او با سوارانى بیرون رفت در حوارین به او دست یافت و چنان بود که محمد به غارى پناه برد بود. اتفاق را چند خر وارد آن غار شدند و چون او را در غار دیدند هراسان رم کردند و بیرون آمدند خر چرانان که آنجا بودند گفتند : این خران را چیزى پیش آمده است که از این غار رم کردند. آنان که نزدیک غر بودند رفتند و چون او را دیدند بیرون آمدند در همین حال عبیدالله بن عمرو بن – ظلام رسید و از آنان پرسید چنین کسى را ندیده اند و نشانیهاى او را براى ایشان گفت . گفتند. او همان کسى است که در غار است . عبیدالله آمد و او را از غار بیرون کشید و چون نمى دانست او را پیش معاویه ببرد که آزادش کند گردنش ‍ را زد.
خدایش رحمت کند!

خطبه 67شرح ابن ابی الحدید

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۳ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=