google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثمنهج البلاغه فرازهای ازفرمایشات خطبه ها (ابن میثم)

خطبه84 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی (بهترین بنده خدا،انسان کامل،عالم نمایان،شناسانیدن عترت پیامبر وامامان،آینده بنی امیه)

 (خطبه87 صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه ‏السلام  ) و هي في بيان صفات المتقين

  از خطبه‏ هاى آن حضرت (ع) است و داراى چند بخش مى ‏باشد بخش اول در اوصاف پرهيزكاران ايراد شده است و چنين مى‏ فرمايد:

بخش اول خطبه

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً-  أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ-  وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ-  وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ-  فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ-  نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ-  وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ-  فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً-  قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ-  إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى-  وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى-  وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى-  قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ-  وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا-  وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ-  قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ-  مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ-  مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ-  دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ-  قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ-  فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ-  قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ-  يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا-  وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ-  فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ-  وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ

لغات

قرى: غذايى كه براى مهمان تهيه مى‏ كنند در اين جا منظور كارهاى شايسته است.

فرات: آب گوارا.

نهل: اولين آشاميدنى هنگام ورود به آبشخور.

جدد: زمين هموار.

سرابيل: پيراهن، زيرپوش.

منار: نشانه ‏ها، علامتها.

غمار: جمع غمره ازدحام مردم و هجوم براى آب و غير آن.

عشوات: جمع عشوه: دست زدن به كارى بدون علم و آگاهى.

غشوه: پرده.

مبهمه: امرى كه مورد اشتباه باشد.

معضلات: سختيها.

ترجمه

«اى بندگان خدا، محققا دوست‏ترين بنده، در نزد خدا، آن بنده‏ اى است كه پروردگار او را در مبارزه با هواى نفس يارى كرده، پس حزن و اندوه را به دليل دور ماندن از اصل خويش شعار خود كرده است، و رداى ترس از خداوند را بر تن كرده است. بدين سبب چراغ هدايت و رستگارى در قلبش روشن شده است.

جايگاه ضيافت و مهمانى را براى روزى كه بدان جايگاه وارد شود آماده كرده روز قيامت را كه دور پنداشته مى‏ شد، نزديك و سختيهاى دنيا را آسان مى‏ دانست، چون به ديده عبرت در همه چيز مى‏ نگريست بينا شد و بدين سبب كه فراوان به ياد خدا بود، و جز او مؤثرى را در عالم وجود باور نداشت از آب گواراى معرفت سيراب شد و راه رسيدن به سرچشمه فضيلت بر او آسان گرديد از شراب شوق خدا سرمست و از آب شرين و خوشگوار و مناجاتش شاداب گرديد و راه مستقيم هدايت را در پيش گرفت هواهاى نفسانى را كه همچون پيراهن، تن او را فرا گرفته بود، كند و بدور افكند. و بجز اندوه وصال محبوب (خدا) همه غمها را از خود دور كرد. از كورى جهل و نادانى بيرون آمد و از رفاقت اهل هوا و هوس دورى كرد.

بدين سبب راهنما و كليد درهاى هدايت و سدّ كننده درهاى گمراهى شد. راه حقيقت را شناخت و آن را بخوبى پيمود، نشانه‏ هاى حقيقت را بوضوح دريافت، و از بديها و مشكلاتى كه بدانها گرفتار آمده بود بيرون رفت. به استوارترين حلقه‏ ها و محكمترين ريسمانها (قرآن و عترت) چنگ زد. بنا بر اين نور يقين و حقيقت مانند روشنايى خورشيد بر او نمايان و آشكار است. نفس و جان خود را در مهمترين‏ كارها وقف راه خداى سبحان كرده است هر فرعى را به سوى اصلش باز مى‏ گرداند، چراغ تاريكيها، برطرف كننده پردها، كليد و باز كننده شبه ‏ها رفع كننده مشكلها و راهنماى بيابانهاست.

سخن مى‏ گويد تا بفهماند و سكوت مى‏ کند تا سالم ماند (يعنى گفتار و خاموشى چنين شخصى از روى حكمت است) خود را براى خدا وارسته كرد و خداوند وارستگى وى را مورد قبول قرار داد بنا بر اين او از معادن آيين الهى و پايه‏ هاى استوار زمين اوست. عدل و دادگرى را بر خود لازم مى‏ شمارد و اوّلين نشانه دادگرى وى اين است كه هواى نفس را از خود، دور ساخته است. حق را چنان كه بايسته است توصيف، و بدان عمل مى‏ كند. هيچ خير و نيكيى را تا به نهايت نرساند رها نمى‏ كند، و هر كارى كه گمان خير در آن باشد، بدنبالش مى‏ رود، زمام امور خود را به دست كتاب خدا سپرده است، بنا بر اين قرآن پيشوا و جلودار اوست پس هر كجا كه قرآن باز گشود. فرود مى‏ آيد و هر جا كه قرآن منزل قرار دارد آن را بعنوان مسكن مى‏ پذيرد.»

شرح

از جمله صفات پرهيز كاران كه موجب دوستى خداوند نسبت به آنها مى‏ شود، امام (ع) چهل صفت را بيان فرموده ‏اند. به يقين دانسته‏ اى، كه محبّت خداوند تعالى، به لحاظ كمالات نفسانيى است كه از جهت نزديكى انسان بخداوند حاصل مى‏ شود، بدين توضيح كه انسان استعداد دريافت فيض وجود خداوند را پيدا كند، بنا بر اين هر كس استعداد بيشترى داشته باشد، در كسب فيض استحقاق بيشترى خواهد داشت و محبّت خداوند هم نسبت به چنان شخصى فزون‏تر خواهد بود.

اوّلين صفت از اوصاف پرهيزگاران، اين است كه خداوند شخص را در مبارزه بر عليه نفسش يارى كند يعنى پروردگار عالم به انسان نيرويى عنايت فرمايد كه عقلش بتواند نفس امّاره‏ اش را مغلوب كند.

                     

دوّم: حزن و اندوه را به لحاظ گناهانى كه مرتكب شده است شعار خود قرار دهد. يعنى نگران آن معصيتهايى باشد كه نسبت بفرامين خداوند انجام داده است «توجّه داشتن به گناهكارى» از نشانه‏ هاى يارى خداوند و آمادگى لازم براى رسيدن به كمال برتر است.

سوّم: ترس و خوف از خداوند را همچون لباس بر تن داشته باشد. لفظ «جلباب» كه به معنى پوستينى و يا لحاف است، براى ترس و خوف از كيفر خداوند استعاره به كار رفته است. وجه شباهت اين است كه هر دو بدن را كاملا مى‏ پوشانند. خدا ترس بودن هم از جمله كمك و اعانتهاى خداوندى، در رسيدن به سعادت مى‏ باشد.

چهارم: درخشش چراغ هدايت در قلب پرهيزگار است. اين جمله به روشن شدن نور معرفت الهى در آيينه ضمير اشاره دارد، كه البتّه نتيجه پيدا كردن استعداد از جهت اندوه و ترس خداوندى است. به همين دليل امام (ع) جمله: فزهر مصباح الهدى فى قلبه را با حرف «فا» بر جملات قبل عطف گرفته است.

لفظ «مصباح» را براى نور معرفت استعاره آورده است، بدين جهت كه روشنى چراغ و شناخت و معرفت، موجب هدايت و ارشاد مى‏ شوند و در اين فايده مشترك هستند. در اين عبارت لفظ محسوس «چراغ» از امر معقول، يعنى معرفت استعاره آمده است.

پنجم: پرهيزگاردارى چنين خصوصيتى است، كه نيازمنديهاى لازم را براى روز باز پسين و آخرت خود آماده كرده است. لفظ «قرى» استعاره از كارهاى شايسته و «يوم نازل» كنايه از روز قيامت است. لازمه استعاره تشبيه كردن روز قيامت به روز مهمانى است، كه انسان همواره انتظار ورود به آنجا را دارد. وجه شباهت اين است: چنان كه، غذاى كامل و آماده، موجب آبرو و حيثيّت ميزبان در برابر مهمانان مى‏ شود و او را از اتّهام رهايى مى‏ بخشد، و موجب سپاسگزارى‏ و ستايش مى‏ شود، كارهاى شايسته و اعمال نيك هم، سبب رهايى انسان از ترسهاى روز قيامت و كسب رضايت پروردگار و پاداشهاى عظيم خداوند مى‏ گردد.

ششم: شخص پرهيزگار امور بعيد را براى خود نزديك مى‏ كند: اين فراز از كلام امام (ع) ممكن است به يكى از دو معنى باشد بطريق زير:

الف: منظور از «بعيد» رحمت خدا باشد كه از افراد ناشايست بدور است، كسى سزاوار قبول رحمت حق و بدان نزديك مى‏ باشد كه اعمالش، پسنديده و به طور كامل قابل قبول باشد. بنا بر اين هر گاه بنده ‏اى نفس خود را به انجام كارهاى شايسته راضى كرد، و نيازمنديهاى روز قيامت را پيشاپيش فراهم آورد، به رحمت خداوند نزديك خواهد بود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ«».

ب: مقصود از «بعيد» آرزوهاى دور و دراز دنيوى باشد، و نزديك كردن آنها براى نفس، كوتاه كردن آرزوها پيش از فرا رسيدن مرگ، با يادآورى مرگ و احوال آخرت ميسّر است.

هفتم: تقوا سختى را آسان مى‏ كند: اين فراز از گفته امام (ع) احتمال يكى از دو معناى زير را دارد.

الف-  مقصود از سختى، امر آخرت و عذاب دردناك جهنّم باشد، و آسان شدن آن به انجام كارهاى شايسته، و دريافت جلوه حق تعالى، ممكن مى‏ شود. و روشن است كه اعمال شايسته عذاب خداوند را آسان مى‏ كند.

ب-  منظور از سختى، سختيهاى دنيايى مانند: فقر، و مصيبتهاى وارده از قبيل مورد ظلم واقع شدن، و يا دوستان و خويشان را از دست دادن و نظير اين امور باشد، و مراد از آسان شدن، اهميّت ندادن و كوچك شمردن تمام آنها، درمقايسه با شادمانى از ملاقات حق و ثوابهائى است كه خداوند، در آخرت وعده بخشش آنها را داده است. چنان كه حق متعال در قرآن مجيد فرموده است: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ«»

هشتم: پرهيزگار، اهل بصيرت است و به حقيقت آسمانها و زمين و آنچه خداوند آفريده است. مى‏ انديشد، و بر آنها آگاهى مى‏ يابد. يعنى بديده بصيرت در شگفتيهاى مصنوعات پروردگار مى‏ نگرد و حق سبحانه و تعالى را در آنها مشاهده مى‏ كند.

نهم: شخص متقى فراوان ياد پروردگار مى‏ كند. بدين توضيح كه، پرهيزكار همواره و تا بدان حد ياد خداوند را بر قلب و زبان دارد، كه ملكه نفسانى او مى‏ شود. و خداوند، در ذكر و گفتارش متجلّى گرديده، آينه اسرار خدا مى‏ شود. از درهاى بزرگ بهشت يكى مخصوص كسانى است كه فراوان به ياد خداوند باشند.

دهم: پرهيزگاران از آب گواراى بهشت سيراب مى ‏شوند: در اين فراز امام (ع) دانش و كمالات نفسانيى كه به شخص عارف افاضه مى‏ شود، به آب زلالى تشبيه كرده، و لفظ «عذوبة» را براى آن استعاره آورده، و آن گاه همين، استعاره را با كلمه «ارتواء» به صورت استعاره ترشيحيه در آورده است.

و ما اين نوع استعاره را در خطبه ‏هاى گذشته بارها توضيح داده‏ ايم.

يازدهم: رسيدن به كمال معنوى براى پرهيزگار سهل و آسان است. يعنى آنان كه گوى سبقت را در مسير حركت به سوى اللّه از ديگران ربوده ‏اند، از تاييدات خداوندى جدا نيستند، و به دليل همين شايستگى نفسانى، استعداد پذيرش امور معنوى و رسيدن به كمال نهايى براى اينان، سريعا حاصل مى‏ شود.

با توضيح فراز يازدهم كلام امام (ع) خواهى دانست كه مقصود از جايگاه و كمالات علمى و اخلاقى نفوس كاملى هستند كه گنجينه‏ هاى كامل و خاستگاه فضيلت و معنويت‏ اند و موجب هدايت گرديده و انوار الهى از ناحيه آنها حاصل مى‏ شود، مانند انبيا و اولياى بر حق الهى.

و نيز ممكن است مقصود از «موارد» در عبارت امام (ع) بدايع صنع الهى، باشد كه بر ذهن بنده حق وارد شده و آن را آماده كسب فضايل مى‏كند. سهل و آسان بودن آن و سرعت در قبول پذيرش كمالات، به دليل روشنى ذهن است كه آماده دريافت عنايت خداوند و مسرور شدن به لحاظ توجّه حق تعالى است.

دوازدهم: آشاميدنى اوّل نصيب شخص پرهيزگار مى‏ شود. يعنى انسان متقى قبل از همه و بيشتر از همنوعان خود به كسب كمال نائل مى‏ گردد. دليل جلو افتادن از ديگران اين است كه تحصيل كمال براى او آسان است.

در كلام امام (ع) عبارت «فشرب نهلا» بعنوان استعاره براى كسب كمال و مقدّم شدن بر ديگران به كار رفته است و كمال يافتن سريع پرهيزگار به شترى كه زودتر و قبل از ديگر شتران به آب مى ‏رسد تشبيه شده است.

سيزدهم: پرهيزگار راه هموار را مى ‏رود. يعنى راه روشن و راستى كه بدور از افراط و تفريط باشد مى ‏پيمايد.

چهاردهم: شخص متّقى لباس شهوات و خواسته‏ هاى بيجا را از تن در آورده است: امام (ع) اوصافى كه پيش از اين براى پرهيزگار بر شمرد، مربوط به استعداد فراوان او در كسب دانش بود. ليكن اين ويژگى به زهد و وارستگى پرهيزگار اشاره دارد و لفظ «سرابيل» را براى شهوات استعاره آورده است، به لحاظ مشابهتى كه ميان لباس و شهوات در پوشيدن بدن وجود دارد. عبارت «قد خلع» استعاره را ترشيحيّه كرده، و كنايه از اين است كه شخص پرهيزگار، شهوات را بدور انداخته ‏و توجّهى كه او را از حدّ اعتدال خارج كند بدانها ندارد.

پانزدهم: او خود را از تمام غمها جز يكى رها ساخته است. يعنى شخص پرهيزگار خود را از غمهايى كه مربوط به امور دنيا و دلبستگى به آنها باشد، رهانيده و تمام هدفهاى مادّى را به كنارى نهاده است و تمام قصد و همّتش يك چيز است، و آن رسيدن به مراتب عزّت خداوند و توجّه به اسرار حق و مطالعه انوار عظمت الهى و كسب روشنايى كردن از آن مى ‏باشد. البتّه زهد حقيقى، و پارسايى واقعى همين است و بس. از توضيح عبارت فوق معنى يگانه شدن زاهد از ديگر همنوعانش روشن مى ‏شود.

شانزدهم: او از نابينا بودن خارج شده است. مقصود از نابينايى كورى جهل است كه چون شخص پرهيزگار، داراى فضيلت دانش و حكمت است، با مردم هوا پرست در افراط كارى، فسق و فجور شركتى ندارد. درست در راه معتدل كه فضيلت عفت باشد گام بر مى ‏دارد. بنا بر اين در مسير حق بينا و از كورى جهل بدور مى‏ باشد.

هيفدهم: شخص پرهيزگار با ويژگيهايى كه برايش بر شمرديم به منزله كليدى براى گشودن درهاى هدايت است. منظور از درهاى هدايت، طرق و راههاى آن مى‏ باشد، كه پيمودن آنها، انسان را آماده دريافت فيض از بخشنده آن يعنى خداوند مى‏ سازد. درهايى كه عارفان بر آن ايستاده و از آن درها به پيشگاه حضرت حق وارد مى‏ شوند و در مراتب و جايگاه و درجات خوف و ترس از خداوند استقرار مى ‏يابند. و بدين سبب كليدى براى حلّ مشكلات آنان كه نقص ذهنى در هدايت دارند مى‏ شوند، و چراغى فرا راه جاهلان مى‏ باشند.

لفظ: «مفتاح» براى عارفان استعاره و جهت تشبيه در آن روشن است.

هيجدهم: پرهيزگاران سدّى در برابر منكراتند: مقصود از «ابواب الرّدى» دو طرف افراط و تفريط است يعنى راههايى كه شخص از حدود دستورات‏ خداوند خارج مى‏ شود و نهايتا در دوزخ مى ‏افتد، چون انسان عارف از منكراتى كه نادانان مرتكب مى‏ شوند جلوگيرى مى‏ كند تا راه معتدل را بپويند، لزوما بوسيله ‏اى كه با آن راه را مى‏ بندند شباهت پيدا مى ‏كند، و موجب باز دارى جاهلان از پيمودن راه خطاء مى‏ شود، و به همين دليل لفظ «مغلاق» براى عارف استعاره آورده شده است.

در عبارت امام (ع) ميان مغاليق و مفاتيح، ردى و هدى قرينه مطابقه بر قرار است، كه معناى اين لغات به ترتيب چنين است: وسيله بستن، كليد گمراهى، راهنمائى كردن.

نوزدهم: پرهيزگار اهل بصيرت است: يعنى با ديد روشن و آگاهى كامل راه حق را پيموده است. راهى كه دستور به پيمودن آن را داشته، و با توجّهات الهى بدان طريق كه راه مستقيم به سوى حق مى ‏باشد جذب شده است.

بيست: او نه تنها اهل بصيرت است، كه در عمل هم راه حقيقت را رفته است. بدين توضيح كه شخص متّقى، چون راه حق را بخوبى مى ‏شناسد، در آن گام نهاده و آن را مى‏ پيمايد، زيرا هدف اول از شناختن راه، پيمودن آن مى‏ باشد.

بيست و يك: او نشانه ‏هاى راه را مى ‏شناسد.

سالك الى اللّه گاهى حركتش در طريق مستقيم نيست چنان كه به مثل قبل از رسيدن به حدّ كمال قوّه نظرى قدم در راه سلوك مى‏ نهد، و گاهى پس از آن كه در مرحله قوّه نظرى و استدلال بحدّ كمال رسيد، قدم در راه مى‏ گذارد. اين همان سالكى است كه با برهان و دليل نشانه‏ هاى راه را مى‏ شناسد. منظور از كلمه «منار» علائمى است كه در كنار راه براى هدايت و راهنمايى عابران قرار مى‏ دهند. ولى در اينجا مقصود، قوانين كلّى عملى مى ‏باشد. ممكن است منظور از منار هدف سلوك يعنى پيشگاه جلال خداوند و فرشتگان مقرب الهى باشد.

بيست و دو: پرهيزگار از گردابها رهايى يافته و از عهده مشكلات بر آمده است. امام (ع) با كلمه «غمار» اشاره به مشكلاتى كرده‏ اند كه انسانها در آن گرفتار مى‏ شوند، مانند سختيها، غمها، و ناراحتيهايى كه طالبان دنيا به دليل از دست دادن دنيا به آن دچار مى‏ شوند و يا براى تحصيل آن در تلاش و تكاپو غرق مى‏ گردند. امّا شخص عارف به دنيا دل بسته نيست و از آن بابت غمى ندارد.

بيست و سه: او به معتبرترين وسيله و محكم‏ترين ريسمان چنگ زده است.

در اين عبارت حضرت به طريق استعاره، راه خدا و دستوراتش را اراده فرموده است.

جهت شباهت آن اين است كه وسيله راههاى هدايت همانند دستگيره‏ هاى معتبر و ريسمان محكم موجب آزادى و رهايى مى‏ شود. البتّه هر قدر محكم و معتبرتر كارسازتر و مطمئن‏ترند، و گسيخته نمى‏ شوند. و بدين سان راهى كه بخداوند منتهى شود و انسان را به حضرت حق برساند، پيمودن آن لازم است و رعايت دستورات و اوامر خداوند موجب نجات از مشكلات آخرت مى‏ شود. بنا بر اين اطاعت اوامر حق تعالى وسيله قطع ناشدنى و ريسمان ناگسستنى است. به همين حقيقت در آيه شريفه اشاره كرده و مى‏ فرمايد: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها«».

بيست و چهار: يقين و باور او به مانند روشنائى خورشيد است: پرهيزگار بدليل رعايت اوامر و نواهى حق تعالى و كوشش در راه خداوند گويا كامل‏ترين نور يقين را بخود جذب و با چشم بصيرت عالم ملكوت را مشاهده كرده است و بهشت و جهنّم را بديده يقين ديده است به همان وضوح و جلا كه چشم ظاهريش نور خورشيد را مى‏ بيند.

 

بيست و پنج: پرهيزگار، در برترين امور و ابلاغ كلمه حق كه پاسخ دادن به تمام پرسشها و منطبق كردن فروع بر اصول مى‏ باشد جان خود را وقف راه خداوند سبحانه و تعالى كرده است. بدين شرح كه شخص متّقى، به دليل كمال ذاتيى كه يافته، جان خود را براى رونق يافتن برترين امر، كه همانا ارشاد و هدايت مردم است، وقف كرده، تا به آنها كيفيت سلوك الى اللّه را بياموزد. بدين سبب همچون چراغى است كه ديگران از او كسب نور دانش مى‏ كنند، زيرا شخص پرهيزگار، منبع دانش و حكمت است، و از هر چيزى كه سؤال شود، بر پاسخ دادن به آن تواناست مشكلات فكرى را برطرف مى‏ كند و هر شاخه‏اى از شاخه ‏هاى دانش را به اصلى كه از آن انشعاب يافته است بر مى‏ گرداند.

بيست و شش: او چراغ تاريكيهاست، كه گمشدگان در وادى تاريك جهل را به سوى حق هدايت مى‏ كند. چنان كه قبلا توضيح داده شد لفظ «مصباح» براى هدايت و راهنمايى خلق استعاره آورده شده است.

بيست و هفت: پرهيزگار هر مشكلى كه فرا روى وى باشد دريافته و بر طرف مى‏ كند: يعنى امور پيچيده و مشكل كه در آميخته شدن حقّ و باطل بصورت جهل مركّب در آمده باشد از هم جدا كرده و تميز و تشخيص مى ‏دهد. بعضى از راويان نهج البلاغه لفظ «عشوات» را در عبارت امام (ع) «غشوات» روايت كرده‏ اند. در اين صورت معنى جمله اين خواهد بود كه شخص متّقى پرده‏ هاى جهل و نادانى را از پيش ناآگاهان دور مى‏ كند.

بيست و هشت: او كليدى است كه امور گنگ و مبهم را مى‏ گشايد: آنچه در ذهن و فكر مردم بصورت مشكل لا ينحلّى در آمده، حل مى‏ كند و احكام حق را از باطل و نادرست جدا مى‏ سازد.

بيست و نه: شخص پرهيزگار رافع دشواريهاست: يعنى هر نوع حيرت و سرگردانيى كه در مشكلى از مشكلات شريعت پيش آيد و هر دشواريى كه براى‏ شريعت خواهان، در تشخيص حق از باطل حاصل شود، رفع مى‏ كند، و آنها را از اين كه در هلاكت جهل قرار گيرند، با بيان و ارشاد خود حفظ مى‏ كند.

سى: شخص متّقى راهنماى انسانها در بيابانهاى وسيع و پهناور است.

امام (ع) لفظ «فلوات» را كه به معنى بيابان وسيع است براى مراحل سلوك كه امرى است معقول استعاره آورده است. وجه شباهت اين است كه در صحراهاى پهناور، وسيع مسافر بدون راهنمايى كه آشنايى كامل به تمام مراحل و منازل داشته باشد، گم گشته و بهلاكت مى‏رسد. اين سرگشتگى و هلاكت در امور معقول نيز قابل تصور است زيرا براه حق و طريق نجات هدايت نمى‏ شود، مگر كسى كه عنايت الهى دستش را گرفته و زمام اختيار و عقلش را به راهنمايى آگاه بسپارد تا او را براه حق هدايت كند و اگر كسى چنين نباشد، از راه حق دور شده و منحرف مى‏ شود و در ظلمت جهل فراگير واقع مى‏ گردد، شياطين او را تا دخول در دوزخ پيش مى ‏برند. آرى عارفان راهنمايان طريق حق، و آگاهان بر منازل خطر و امن هستند و با بصيرتى كه دارند گمراهان را ارشاد مى‏ كنند.

سى و يك: شخص پرهيزگار سخنى كه مى‏ گويد قابل درك و فهم است چه او عين حقيقت را بى آن كه دچار شبهه شود، مشاهده مى‏ كند، بنا بر اين در آنچه مى‏ گويد اختلافى كه برخاسته از جهل باشد وجود ندارد.

سى و دو: متّقى بدليل سكوتش سالم مى ‏ماند: يعنى از آفت زبان در امان است، زيرا وقتى كه بدانيم فايده گفتار فهماندن و سود رساندن و فايده سكوت و خاموشى در امان ماندن از آفت و بلاى زبان است، ستوده بودن پرهيزگار به اين خواهد بود، كه هم گفتارش ارشاد، و هم سكوتش مصلحت باشد. بدين توضيح كه سخن گفتن و خاموش ماندن او هر كدام بجا و بموقع انجام مى‏ پذيرد.

سى و سه: شخص پرهيزگار خود را براى خدا خالص مى‏ گرداند و خداوند او را از ميان بندگان بر مى‏ گزيند. با توجّه به توضيحى كه پيش از اين داده شد،دانستى كه خالص شدن براى خدا عبارت بود از: توجّه انديشه به سوى خداوند، و وارستگى ذهن و خاطر از هر آنچه غير خداست، بدان حد كه جز حق تعالى هر چه هست از درجه اعتبار ساقط باشد و مقصود از «استخلاص حقّ» اين است كه خداوند از ميان همه بندگان چنين بنده‏اى را به رضايت و خوشنودى خود اختصاص مى‏دهد و انواع و اقسام كمالات را به وى افاضه، و او را به محضر قدس خود نزديك، و به يگانگى مناجات و راز و نياز انتخاب مى‏ كند. روشن است كه اخلاص و وارستگى پرهيزگار موجب چنين افتخار، گزينش و تقرّبى مى‏ شود، چنان كه حق تعالى مى‏ فرمايد: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا«».

سى و چهار: شخص متّقى از معادن دين مى‏ باشد. امام (ع) لفظ «معدن» را براى پرهيزگار استعاره آورده است. وجه شباهت ميان معدن و پرهيزگار اين است كه هر دو منبع دانه‏ هاى گرانبهاى گوهرند. از معادن گوهرهاى محسوس و از نفس شخص پرهيزگار و عارف گوهرهاى علوم و اخلاق و ديگر احكام الهى استخراج مى‏ شود.

سى و پنج: او از استوانه‏ هاى زمين است. لفظ «وتد» كه بمعنى ميخ است براى شخص متّقى و پرهيزگار استعاره به كار رفته است. وجه شباهت اين است.

كه هر كدام موجب ثبات و قوام امورى مى ‏شود، ميخ براى قوام و استوارى چيزى است كه در آن ميخ را به كار مى‏ برند و شخص عارف و آگاه نظام زمين و امور اين جهان را قوام مى ‏بخشد.

شبيه اين عبارت و معنى در خطبه اوّل نهج البلاغه به كار رفته است، آنجا كه مى ‏فرمايد: «وَ وَتّدَ بِالصُخّورِ مَيَدان ارْضِهِ.

سى و شش: او نفس خويش را ملزم به رعايت عدل و اعتدال كرده، و دليل بارز اين حقيقت دورى از هواى نفسش مى ‏باشد، چون ملكه عدالت از سه خصلت نفسانى: حكمت، عفت و شجاعت سرچشمه مى‏ گيرد. عرفا نفس خود را بوسيله عبادت و ديگر امور شرعى رياضت مى ‏دهند، تا اين ملكات و صفات اخلاقى در نفس آنها حاصل شود، ناگزير براى رسيدن به اين مقصود نفس خويش را ملزم به اجراى عدل و اعتدال مى‏ كنند.

چون عدالت در قوّه شهوانى اين است كه انسان عفيف باشد، بدين توضيح كه نه، در كل قوّه شهوانى را از بين ببرد و نه، زيادروى داشته باشد. تا به فسق و فجور منتهى شود، رعايت اعتدال در نيروى شهوانى از ديگر قوا دشوارتر است زيرا موارد شهوت زياد، علاقه و دلبستگى انسان را به سمت افراط مى‏ كشاند. به همين دليل است كه بيشتر موارد نهى در شريعت، شهوات مى‏باشند، بنا بر اين سزاوار بودن پرهيزگار به ستايش و مدح، وقتى است كه نفس خود را از خواسته ‏هاى شهوانى دور بدارد. بعلاوه اوّل چيزى كه سالك لازم است، در به كمال رساندن قوّه علمى آغاز كند، اصلاح قوّه شهويّه مى ‏باشد. و پرهيزگار بايد حدود خداوند را رعايت كند، در خوردنيها، ازدواج، كسب كار و ديگر امور تجاوز ننمايد.

سى و هفت: شخص پرهيزگار، حق را توصيف و بدان عمل مى‏ كند: يعنى سخن حق را در عمل پيروى مى‏ كند. با توجّه به اين كه خلاف قول در نزد خلق، قبيح و زشت است، در نزد خداوند و در برابر فرامين الهى زشت‏تر مى‏ باشد. به همين دليل است كه خداوند مؤمنان را نكوهش كرده و مى‏ فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ«».

ادّعاى مسلمانها در مدينه اين بود، كه چنان در راه خداوند بكوشند كه‏ مورد رضاى الهى واقع شود، امّا چون روز احد فرا رسيد، پايدارى نكردند. آيه شريفه، سرزنش خود را بشدّت خشم خدا، تأكيد مى‏ كند و اين بدليل مخالفت و عدم مطابقت گفتار با كردارشان مى‏ باشد.

سى و هشت: پرهيزگار، هيچ كار خيرى را فرو گذار نمى ‏كند و بر نهايت انجام آن همت مى‏ گمارد. پس از توضيح جزئيات اوصاف عارفان، امام (ع) به بيان مختصر آنها را توصيف كرده مى ‏فرمايد: شخص متّقى، خواهان به نهايت رساندن كارهاى خير مى‏ باشد. يعنى به انجام بعضى از كارهاى حق قانع نيست و كوشش خود را متوقف نمى‏ كند. بلكه تلاشش اين است كه امور خير را به نهايت رسانده، بطور كامل و بدون كم و كاست آن را انجام دهد.

سى و نه: شخص متّقى و عارف هر كارى كه گمان صواب در آن باشد، قصد انجام دادن آن را نيز دارد. يعنى در هر محلّ و مكانى كه گمان فايده و استفاده را بدهد، مانند محفل اوليا و نيكان و يا مجلس ذكر و وعظ و نظير اينها حاضر مى ‏شود.

چهل: پرهيزگار و عارف در برابر دستورات كتاب الهى تسليم است و آن را پيشواى خود قرار مى‏ دهد. تمكين كتاب بودن، كنايه از فرمانبردارى او در برابر اوامر و نواهى حق تعالى است، حضرت كلمه «زمام» را براى عقل و خرد استعاره به كار برده است. وجه شباهت اين است كه زمام و عقل ابزار رام كننده ‏اند، و در اين جهت مشاركت دارند. زمام استعاره محسوس است براى معقول. و لفظ «قائد» استعاره براى كتاب آورده شده است، زيرا كتاب، زمام خرد انسان را مى‏ گيرد و به سوى هدف حقيقى برده، و مانع انحراف وى مى‏ شود. همچنين اطلاق لفظ «امام» بر كتاب به معنى پيشواى قابل اقتدا نيز استعاره مى‏ باشد.

قوله عليه السلام: يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل:

لفظ «حلول و نزول» كه از صفات مسافر مى‏ باشند در كلام امام (ع) استعاره به كار رفته‏ اند. اين كه هر جا كتاب فرود آيد، پرهيزكار فرود مى‏ آيد، كنايه از پيروى آن و عمل كردن به مقتضاى‏ كتاب مى ‏باشد. بدين توضيح كه شخص متّقى و عارف در سفرى كه به سوى خدا انجام مى‏ دهد، پيرو كتاب خداست و در هيچ حالت از آن جدا نمى‏ شود.

 

بخش دوم خطبه

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ-  فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ-  وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ-  قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ-  وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ-  يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ-  يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ-  وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ-  فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ-  لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ-  وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ

ترجمه

(حال كه اوصاف و علامات دوست خدا را شنيديد، نشانه‏ هاى دشمن خدا را هم بشناسيد)

امام (ع) مى ‏فرمايد: «و آن ديگرى بنده نادانى است كه خود را، با اين كه دانشى ندارد دانشمند مى‏ نامد. چنين شخصى، نادانى را از نادانان، و گمراهى را از گمراهان، اقتباس كرده است براى مردم از ريسمانهاى فريب و گفتارهاى دروغ دامهايى گسترانيده، قرآن را با رأى و انديشه خود تفسير مى‏ كند و هواهاى نفسانى و باطل خود را حق جلوه مى‏ دهد. مردم را از پيشامدهاى عظيم، (به دروغ) خاطر جمعى مى‏ دهد و گناهان بزرگ را سهل و آسان وانمود مى‏ كند.

سخنش اين است كه گرد شبهات نمى ‏گردم، امّا در آنها قرار دارد و مى ‏گويد از بدعتها بدورم، ليكن در ميان آنها خوابيده است چهره چنين شخصى چهره انسان، امّا قلبش قلب حيوان است نه باب هدايت را مى‏ شناسد تا از آن پيروى كند، و نه ضلالت و گمراهى را تا از آن دورى جويد، (در حقيقت چنين فردى) مرده ‏اى است كه ميان زندگان زندگى مى‏ كند.»

شرح

در اين بخش از خطبه امام (ع) پاره ‏اى از صفات بدكاران را در مقابل صفات نيكوكاران كه در بخش قبلى خطبه بيان كرد. بر مى‏ شمارد، و در آغاز به اين ويژگى كه نادان خود را دانشمند مى ‏نامد او را نكوهش مى ‏كند به اين دليل كه جهالت و نادانى سخت‏ترين فتنه، و براى دين بزرگترين فساد است، زيرا تباهكارى شخص نادان بديگران نيز سرايت مى‏ كند.

امام (ع) براى اشخاص بد كار صفاتى را به شرح زير بيان فرموده است:

1–  با اين كه عالم نيست، خود را دانشمند مى ‏نامد تا رياستى به دست آورد و يا ثروت و مالى بيندوزد. چنين افرادى در ميان مردم بقدرى فراوانند كه علما در بين آنها ناشناخته مانده و گمنام هستند.

2–  فاسقان، نادانيها را از نادانان، و گمراهيها را از گمراهان گرفته‏ اند.

كلمه «جهائل» در عبارت امام (ع) جمع جهالت است و مقصود امام از (جهائل) جهل مركب مى‏ باشد. اعتقادى كه مطابق با واقع نباشد جهل مركب است. به دليل همين جهل مركّب نادان خود را عالم مى‏ پندارد.

نسبت دادن اقتباس به جهل نسبت مجازى است، زيرا از اين جهت كه جاهل جهل را از اشخاص نادان مى ‏آموزد، شباهت به علم پيدا كرده است چون گمراهى انحراف از راه راست و طريق حق مى‏ باشد، از لوازم جهالت و نادانى است.

امام (ع) به دنبال كلمه «جهّال» عبارت «ضلّال» را بيان كرده تا تأكيد بيشترى بر جهالت و گمراهى باشد، زيرا پيروى كردن از نادانان منحرف، هرگاه ريشه اعتقادى داشته باشد ثبوت و رسوخ بيشترى در نفس انسانى داشته، و با جهالتهاى ديگر فرق مى‏ كند.

3–  اهل فسق براى مردم دامهايى با ريسمان فريب و گفتار دروغ گسترده‏ اند.

امام (ع) لفظ «دام و ريسمان» را براى فريب كارى دانشمندان غير متعهّد استعاره‏ آورده است كه با سخنان باطل، و كارهاى زشت و بيهوده‏ شان مردم را مغرور ساخته فريب مى‏ دهند. وجه شباهت اين است كه دام، و گفتار هر دو وسيله صيدند، يعنى چنان كه دام صيد را شكار مى‏ كند، حرفهاى دروغ و وعده ‏هاى باطل مردم را مى‏ فريبد قصد صيّاد و عالم فريب كار يك چيز است، يكى بادام و ديگرى با گفتار و كردار نادرستش صيد مى‏ كند.

كلمه «نصب» به معنى كار گذاشتن دام، استعاره را ترشيحيّه كرده است.

4–  فاسقان كتاب خدا را براى نادانان تفسير به رأى مى‏ كنند، (بايد دانست) كه در تفسير كتاب خداى متعال نظرات عجيب و غريبى است. براى صدق اين مدّعى، عقيده معتقدين به جسمانيّت حق تعالى كافى است به طورى كه آنان از ظاهر آياتى كه بر جسمانيّت دلالت دارند، به تجسّم پروردگار بلند مرتبه قائل شده، و قرآن را مطابق عقيده باطل خود تفسير كرده‏ اند.

5–  اشخاص فاسد و گمراه هواهاى نفسانى خود را حق گرفته‏ اند، بدين شرح: آنان كه الفاظ قرآن را مطابق عقيده فاسد و رأى باطل خود تفسير مى‏ كنند، حق را آن چيزى مى ‏دانند كه هواى نفسانيشان ايجاب مى‏ كند (بعبارت ديگر)، آنچه هواى نفسانى آنان اقتضا كند حق است، و لذا با مختصر تاويلى معناى آيه را به خواست خود بر مى‏ گردانند، در صورتى كه قرآن مى‏ فرمايد: وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ«».

6–  تباهكاران خود را از كيفرهاى سنگين آخرت در امان مى‏ دانند و گناهان بزرگ را ناچيز به حساب مى‏ آورند بدين معنى كه امر آخرت را در جايى كه براى مردم تذكّر عذاب و كيفر شديد آن لازم است، سهل و آسان وانمود مى‏ كنند تا نادانان را به اشتباه اندازند و از اوامر و نواهى خداوندى دورشان گردانند. (اين‏ گروه) وقتى وارد مجلس وعظ و زهد شوند براى به دست آوردن دل جاهلان و تثبيت موقعيّت خود در ميان آنان وعده‏ هاى آمرزش خداوندى از قبيل: قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا و مانند آن را، براى بى‏ خردان متذكر مى ‏شوند، و بدين سان براى آنها عذاب سخت الهى و خطرات آخرت را، آسان و كم اهميّت جلوه مى‏ دهند و گناهانى را كه آنان مرتكب شده ‏اند كوچك مى‏ شمارند و در ذهن آنها وعده بخشش و كرم الهى را جاى مى‏ دهند و ميل طبيعى آنان به خواسته‏ هاى بيرون از حدّ شرعى را تهييج مى‏ كنند، تا مرتكب محرّمات شوند.

ليكن عالم و دانشمند چنين نيست، زيرا هر يك از آيات بشارت دهنده و يا بيم دهنده را در جاى خود به كار مى‏ گيرد، تا شنوندگان را ميان ترس و بيم نگاه دارد و در نتيجه آنها غرق لذّت زود گذر و فانى دنيوى به اميد وعده الهى نشوند و نيز با توجّه به عذاب اخروى و وعيد الهى از رحمت حق مأيوس نگردند.

7–  شخص فاسق به زبان مى‏ گويد: دست به امور شبهه ناك نمى ‏زنم، يعنى وقتى كه در برابر امرى قرار گيرم كه شبه ناك است، پا پيش نخواهم گذاشت.

ولى در عمل داخل شبهه قرار گرفته و مرتكب حرام و مال شبه ‏ناك مى‏ شود و اين بدان جهت است كه نادان است و امور شبه ‏ناك را تشخيص نمى‏ دهد.

8–  بدكار، مدّعى است كه از بدعتها دورى مى‏ كند. (امورى كه مخالف قوانين شرعى باشند بدعت ناميده مى‏ شوند) ولى بر خلاف ادّعايش، در ميان بدعت مى‏ خوابد.

«خوابيدن در ميان بدعت»، كنايه از غوطه ‏ور شدن در آن مى ‏باشد كه امام (ع) بصورت استعاره بالكنايه به كار برده است. غوطه ‏ور شدن در بدعتها نيز به دليل جهل به اصول شريعت و چگونگى انشعاب فروع از اصول مى‏ باشد.

9–  (با در نظر گرفتن ويژگيهاى فوق) صورت شخص فاسق انسان و قلبش‏ قلب حيوان است. مقصود امام (ع) از حيوان چنان كه عرف مى‏ فهمد غير انسان مى ‏باشد. چون حيوان را بطور مطلق بيان كرده، بر هر حيوانى از جمله (الاغ) و جز آن قابل صدق است، زيرا ميان شخص نادان و حيوان از لحاظ صلاحيّت نداشتن هيچ كدام براى درك معارف و علوم و تمايل آنها به شهوات، كمال شباهت و مناسبت بر قرار است.

10–  شخص فاسق، باب هدايت را نمى‏ شناسد تا در آن گام نهد و نه باب باطل را تا از ورود در آن خوددارى ورزد. يعنى به دليل جهلى كه دارد راهنماى هدايت به راه حق را نمى ‏شناسد تا آن راه را بپيمايد. اسباب دخول در باطل را هم تشخيص نمى‏ دهد تا از آن بر كنار بماند.

علّت گمراهى چنين شخصى، جهل مركّبى است كه او را از طريق حق دور مى ‏سازد و به باطل اعتقاد قطعى پيدا مى ‏كند، وقتى كه بجاى حق، به باطل عقيده قطعى داشته باشد با اين وصف محال است، جانمايه دخول در جهل را بشناسد، و اين خود نوعى كورى است، كه پرهيز از باطل را ناممكن مى ‏كند.

امام (ع) دارنده چنين اوصافى را مرده ميان زندگان دانسته است، زيرا حيات حقيقيى كه هر خردمندى طالب آن است امورى است كه شرائع و كتب الهى تحصيل آن را لازم دانسته ‏اند و آن زندگى نفسانى است كه با تكميل فضائل اخلاقى موجب خوشبختى جاويد مى‏ گردد. كسى كه از كمالات نفسانى بى‏ بهره باشد، مرده ‏اى واقعى است كه در ميان زندگان راه مى‏ رود. چه بحقيقت دريافته ‏اى، كه جهل مركّب، مرگى است كه با حيات ضدّيت دارد. در حقيقت جاهل مرده است، امّا اين كه مرده در ميان زنده ‏هاست بدين سبب است كه به حيات طبيعى و عرفى زندگانى مى‏ كند.

 

بخش سوم خطبه

پس از بيان ويژگيهاى افراد پرهيزكار و معرفى بد كاران و خصلتهاى آنان خطاب به مردم مى ‏فرمايد:

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ-  وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ-  فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ-  وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ-  فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ-  وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ-  أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ص-  إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ-  وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ-  فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ-  فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ-  وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا-  أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الْأَكْبَرِ-  وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ-  قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ-  وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ-  وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي-  وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي-  وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي-  فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لَا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ-  وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَرُ

لغات

تؤفكون: بازگشت داده شده ‏ايد.

تيه: ضلالت، گمراهى.

عمه: حيرت، سرگردانى.

عترة الرجل: اقوام و خويشان مرد، مانند فرزندان فرزندزادگان و پسر عموها و پايينتران.

هيم: شتران تشنه.

 

ترجمه

«كجا مى‏ رويد و به كجا بازگشت داده مى ‏شويد با اين كه پرچمهاى حق بر پا و نشانه‏ هاى دين و ديانت آشكار و علم هدايت و رستگارى در اهتزاز و نمايان است. پس شما در كدام بيابان خشك و بى آب و علف سرگردان شده ‏ايد چگونه و براى چه هدفى حيران شده ‏ايد شگفتا با اين كه خانواده پيامبرتان در ميان شما قرار دارند و آنها پيشواى حق و نشانه‏ هاى دين و زبان راستگوى حقيقت ‏اند اگر براستى قصد ارشاد و هدايت يافتن را داريد، عترت پيامبرتان را در جايگاهى كه‏ قرآن براى آنها مقرر داشته قرار دهيد، محبت آنان را درون جاى داده همچون شتران تشنه كوير كه حريصانه و با شتاب آبشخور وارد مى ‏شوند، بر آبشخور خاندان پيامبرتان وارد شويد.

اى مردم اين سخن پيامبر (ص) را در گوش جان داشته و آن را بپذيريد كه فرمود: كسى كه از ما مى ‏ميرد، مرده نيست و آن كه از ما پوسيده پنداشته شود در حقيقت پوسيده نيست.

پس آنچه نمى‏ دانيد به زبان نياوريد (شما كه به كنه اين سخن پى نبرده‏ ايد بى جهت آن را انكار نكنيد) زيرا بيشترين حقايق در امورى است كه شما آن را انكار مى‏ كنيد معذرت خواهى كنيد از كسى كه بر عليه‏ اش حجّت و دليلى نداريد و او من هستم مگر من آن كس نيستم كه در ميان شما مطابق ثقل اكبر (قرآن) عمل كردم و در ميان شما ثقل اصغر (عترت پيغمبر) را باقى گذاشتم و پرچم ايمان را در ميان شما بر افراشتم، و بر حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و لباس امن و عافيت را از روى عدالت بر شما پوشاندم و با گفتار و رفتار نيك، خير و احسان، را در ميان شما گستراندم و اخلاق خوب و پسنديده خود را به شما نماياندم بنا بر اين در باره امورى كه كنه آن را درك نمى‏ كنيد و انديشه شما به حقيقت آن نمى ‏رسد، اظهار نظر نكنيد. (در معارف الهيه و مطالب غامضى كه جز راسخون در علم آنها را درك نمى‏ كنند نبايد وارد شد كه آن حدّ خانواده وحى و الهام است)»

شرح

بايد دانست كه امام (ع) با سرشمارى صفات پرهيزگاران و بدكاران راه حق و باطل و عواقب نيك و بدى را كه در انتظار آنهاست توضيح داده و همگان را متوجّه ساخته است كه بدكاران در ضلالت‏اند و حق را تشخيص نمى‏ دهند. و سپس آنان را از عذاب خداوند ترسانده، كتاب خدا و عترت رسول اكرم (ص) را يادآور شده است تا سمت‏گيرى درستى داشته باشند و با پيمودن طريق اهل بيت، به راه تقوى بروند و با كسب روشنايى از انوار حق و اهلش، از گمراهى باز گردند.

قوله عليه السلام: فأين تذهبون الى منصوبة.

با پرسش انكارى امام (ع) مى‏ پرسد كه به كدام وادى ضلالت مى ‏روند و چه وقت از گمراهى و انحراف باز مى‏ گردند. پرسش انكارى امام به اين دليل است كه آنها را در راه باطل، (با اين كه نبايد باشند) مى ‏بيند.

حرف «واو» در جمله «و الأعلام...» بيان كننده حال است. و مقصود از «أعلام» پيشوايان دين است و علم بودن آنها به دليل وضوح و ظهورى است كه در ميان مردم دارند.

كلمه «المنار» هم بسان كلمه «الأعلام» معنى حال را مى‏ دهد، و منظور از «نصب» در عبارت امام (ع) قيام امامان (ع) به پيشوايى و بودن آنها در ميان مردم است. با توجّه به حضور امامان، در بين جامعه و آمادگى آنها براى ارشاد و هدايت، امام (ع) بيراهه روى افراد جامعه را ناپسند دانسته و بر آنها انكار نموده و از آن اظهار تعجّب مى‏ كند. بدين تعبير كه: فأين يتاه بكم و كيف تعمهون، با اين وصف كه حجت و راهنما در ميان شما هست چرا سرگشته‏ ايد و چرا بيراهه مى ‏رويد امام (ع) كه مسير حركت افراد جامعه را گمراهى جهالت، ترديد، دو دلى و ستمكارى مى‏ بيند با پرسش تعجّبى سؤال مى‏ كند كه كجا مى ‏رويد.

از عبارت فوق معنى كلام حضرت: و انّى تؤفكون، كاملا روشن مى ‏شود.

خطاب به مردم مى ‏فرمايد: «با وجود بيراهه روى و سرگشتگى و نادانى، چه وقت از حيرت، سردرگمى و گمراهى، باز مى‏ گرديد» اين سخن امام (ع) معنى انكار را دارد، يعنى با داشتن چنين صفاتى هرگز موفّق به بازگشت نخواهيد شد، و راه خير و صلاح را نخواهيد رفت

قوله عليه السلام: و بينكم عترة نبيّكم.

«واو» در آغاز كلام حضرت «و بينكم» بمعنى حال است و عمل كننده در حال فعل «تعمهون» و يا فعل‏ «يتاه بكم» مى ‏باشد. در جمله و هم ازمّة الحق نيز «واو» براى حال به كار رفته است.

با توجّه به اين كه، در هر دو جمله «واو» براى حال باشد، معنى سخن حضرت چنين خواهد بود: «چگونه رواست كه شما در تاريكى جهل سرگردان باشيد، با اين كه در ميان شما عترت پيامبر قرار دارند.» مقصود از عترت پيامبر (ص) خانواده آن بزرگوار مى ‏باشد، و اين سخن حضرت اشاره بفرموده رسول خدا (ص) دارد كه فرمود: «من در ميان شما جامعه اسلامى چيزى را به يادگار گذاشتم كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز گمراه نمى ‏شويد. كتاب خدا و عترتم (اهل بيتم) اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند.» امام (ع) لفظ «أزمّة» را استعاره از پيشوايان حق آورده است. وجه شباهت اين است كه خاندان پيامبر مردم را به راه حق مى‏ برند، چنان كه مهار، شتران را در مسير به حركت در مى‏ آورد.

لفظ «ألسنته» را نيز براى عترت رسول خدا (ص) استعاره آورده است، و جهت مشابهت آن است، كه آنها بيان كننده راستين وحى هستند، چنان كه زبان بيان كننده خواسته ‏هاى نفسانى است.

احتمال ديگر اين كه منظور حضرت از «ألسنته صدق» اين باشد كه آنها خبر راستى چيزى بر زبان جارى نمى‏ كنند.

قوله عليه السلام: فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن

بايد دانست كه قرآن داراى منازلى است:

منزل اوّل قرآن قلب انسان است، كه خود به دو منزل تقسيم مى ‏شود:

الف: جايگاه اكرام و تعظيم قلبى قرآن.

ب: جايگاه تصوّر نفسانى قرآن بى ‏آنكه قصد اكرام و تعظيمى باشد.

دوّمين منزل قرآن وجود تلفّظى قرآن است كه بوسيله تلاوت حاصل مى‏ شود.

سومين منزل قرآن وجود كتابتى آن است كه در دفتر و كتابها نوشته مى‏ شود.

از ميان منازل ياد شده، بهترين منزل قرآن، همان جايگاه اوّل است، يعنى منزل قلبى قرآن. بنا بر اين مقصود حضرت از بيان مطلب اين است كه به تكريم و تعظيم و محبت آل رسول (ص) وصيّت نمايد، چنان كه قرآن مورد تكريم و تعظيم و محبت مى‏ باشد.

قوله عليه السلام: و ردّوهم ورود الهيم العطاش.

با بيان جمله فوق امام (ع) مردم را ارشاد مى‏ كند، كه علوم و اخلاق را از خانواده پيامبر (ص) بياموزند، چه آنها معدن علم و اخلاقند. وقتى دانشمندان و پيشوايان به سرچشمه دانش، و علم به آب گوارا تشبيه شود و جوياى دانش به شخص تشنه، امر كردن نادانان به فراگيرى علم و وارد شدن آنها به آبشخور دانش تشبيه زيبايى است و مانند كردن آنها به شتران تشنه‏اى كه براى خوردن آب ازدحام كرده و هجوم مى‏ آورند، نيز پسنديده خواهد بود.

قوله عليه السلام: ايّها النّاس…

الى ببال چون امام (ع) با بيان اين عبارت در صدد بيان فايده بردن مردم از عترت پيامبر (ص) مى‏باشد، چنين مى ‏نمايد كه گويا حضرت فايده را قبلا متذكّر شده است. به اين دليل بى آن كه مرجع ضمير را در عبارت قبل آورده باشد، ضمير را ذكر كرده مى ‏فرمايد: «خذوها» اى مردم از پيامبر (ص) اين حقيقت را (مردگان آل رسول مرده و پوسيدگان پوسيده نيستند) بشنويد و فرا گيريد سخن حضرت رسول (ص) اشاره به آيه شريفه قرآن است كه فرمود: ‏وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ.«»» با توجّه به اين كه دانشمندان اتّفاق نظر دارند و برهان عقلى نيز بر صحّت اين ادّعا، كه «اولياى خدا هر چند جسدشان كهنه و فرسوده شود، نمى‏ ميرند و فرسوده نمى‏ شوند، اقامه شده است، بعضى از كسانى كه در معناى كلام امام (ع) «و يبلى من بلى منّا» غور و تحقيق دارند معتقد شده‏ اند كه سخن امام (ع) بر پوسيدگى جسد اولياء اللّه صراحت دارد، و اين مخالف اعتقاد مردم است كه مى‏ گويند: «جسد اولياى خدا تا روز قيامت به حال خود باقى خواهد ماند.» نظر ما (شارح) در مورد اعتقاد ياد شده بعضى از مردم، اين است، كه اين باور از گفته رسول خدا (ص) در باره كشتگان بدر و آيه شريفه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ نشأت گرفته است. پيامبر (ص) در جنگ بدر فرمود: شهدا را با جراحات و خونى كه بر جسد دارند دفن كنيد، زيرا با همين هيأت در روز قيامت محشور مى‏ شوند، در حالى كه از رگهاى آنها خون جارى است.» در حالى كه، روايت پيامبر (ص) و كلام حق تعالى، هيچ كدام بر نمردن اجساد و پوسيده نشدن آنها دلالت نمى ‏كند. مقتضاى روايت رسول گرامى اسلام (ص) اين نيست كه بدنها سالم مى ‏مانند و تا روز قيامت از آنها خون جارى است، زيرا اين ادّعاى باطلى است و حسّ و درك ما بر خلاف آن گواهى مى ‏دهند.

معنى صحيح روايت اين است، كه اين اجساد، در روز قيامت مجروح بر انگيخته مى ‏شوند و از جراحت آنها خون جارى است، بدانسان كه به هنگام شهادت بودند.

امّا مفهوم حيات در آيه شريفه، چنان كه علماى تفسير بر آن اتّفاق نظر دارند، حيات نفسانى است و اين معنى از علّت نزول آيه نيز فهميده مى ‏شود.

ابن عباس (ره) در شأن نزول آيه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ حديثى از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

پس از اتّفاقى كه براى برادران شما در احد افتاد و جمعى به شهادت رسيدند، خداوند ارواح آنها را در كالبد پرندگان سبز رنگى قرار داد كه وارد نهرهاى بهشت گردند و سيراب شوند و از ميوه‏ هاى بهشت بخورند و بر قنديلهاى طلاى آويخته در سايه عرش جاى گيرند. هر گاه كه طعم خوش خوردنى و آشاميدنيها را در مى‏ يابند، مى‏ گويند: كيست كه خبر روزيهاى بهشتى ما را به برادرانمان در دنيا برساند، تا از رفتن به جهاد و كارزار خوددارى نكنند و به هنگام جنگ از قافله جهادگران عقب نمانند. خداوند متعال خطاب به آنها فرمود خبر شما را من ببرادرانتان خواهم رساند. و بدين هنگام نازل فرمود: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا الآية با توضيحى كه داده شد، منافاتى ميان كلام امام (ع) در اين خطبه، و روايت رسول اكرم (ص) و آيه شريفه وجود ندارد. و مقصود امام (ع) بيان فضيلت عترت است و اين كه اولياى خدا در سايه كرامت پروردگارشان جاويد خواهند بود.

قوله عليه السلام: فلا تقولوا بما لا تعرفون

در اين عبارت امام (ع) مردم را به عترتى كه اهل فضيلت و عرفانند توجّه داده و از آنها مى‏ خواهد كه: گفتارى در خور شأن نسبت به آنها اداء كنند. و با بيان اين جمله: فإنّ اكثر الحقّ فيما تنكرون استوارى در گفتار را توصيه مى‏ كند. و آنها را از شتابزدگى در قضاوت نهى مى ‏فرمايد، زيرا فرد نادان حقّى را كه مطابق خواستش نباشد، و يا چيزى را كه فهمش بدان نرسد، و يا به دليل شبهه، يا تقليد از ديگران، مخالف اعتقادش بداند، منكر مى ‏شود.

امام (ع) با اين يادآورى، كه افراد نادان در بسيارى از موارد حق را منكر مى‏ شوند، مردم را آگاه مى‏ سازد تا در اداى سخن بدون علم و آگاهى شتاب‏ نكنند. به همين دليل جمله فوق را با «فاء» بيان كننده علّت، ذكر فرموده است.

قوله عليه السلام: و أعذروا من لا حجّة لكم عليه و انا هو:

امام (ع) با بيان جمله فوق از مردم مى ‏خواهد كه براى گرفتار نشدن به عذاب خدا، به علت كوتاهى در اطاعت پيشوا و انديشه ‏هاى باطلى كه نسبت به آن حضرت روا داشته‏ اند عذر تقصير بخواهند. با اين بيان آنها را از عذاب خداوند برحذر داشته بيم مى‏ دهد، زيرا اگر امام (ع) در توجّه دادن آنها به عذاب الهى و عقوبتهايى كه در انتظارشان مى‏ باشد، كوتاهى مى‏ كرد، و آنها به دليل كوتاهى كردن در حق امام (ع) در قيامت مورد خشم قرار گيرند، مى‏ توانند بر عليه آن حضرت اقامه دليل كنند، كه ما نمى‏ دانستيم و مقام و موقعيّت امام را به درستى نمى‏ شناختيم: امام (ع) با بيان حقيقت مقام خويش وظيفه خود را در بر حذر داشتن آنها از مخالفت و معصيت انجام داده است، تا حجّت را بر آنها تمام كند، به اين اميد كه متوجّه اشتباه خود شوند و از راه خطا باز گردند.

قوله عليه السلام: ألم أعمل فيكم الى قوله من نفسى.

عبارت فوق توضيح بيشترى در مورد همان مطلب سابق است. مى‏ خواهد جاذبه‏ هاى الهى را كه موجب اطاعت از امام مى‏ شود بر شمارد، تا هر گونه عذر و بهانه ‏اى را براى سرپيچى از دست مخالفين بگيرد. به همين دليل جمله را به صورت پرسش انكارى آورده و فرموده است: «آيا من به ثقل اكبر عمل نكردم» تا متمرّدين از فرمان را مجاب كند.

منظور از ثقل اكبر قرآن است و تعبير امام (ع) از قرآن به ثقل اكبر اشاره به اين است كه قرآن آن حقيقت و اساسى است كه بايد از آن پيروى شود، و مقصود از ثقل اصغر امامان معصومى هستند كه از نژاد آن حضرت باشند.

پرچم ايمان در عبارت حضرت استعاره بالكنايه از سنّت و راه روشنى است كه در عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) فرا روى ما قرار دارد، و جهت‏ مشابهت اين است كه قرآن و سنت، ما را به پيمودن راه حق هدايت مى ‏كنند چنان كه بيرقها و علمها پيشاپيش راه پيمايان را به مقصد دلالت مى‏ كنند.

كلمه «ركز» استعاره جمله را ترشيحيّه كرده، و كنايه از اين است كه امام (ع) حقايق را براى مردم توضيح داده و حدود حلال و حرام را براى آنها بيان كرده است.

مقصود امام (ع) از «عافيت» كه فرمود: «من از عدالت خود بر شما لباس عافيت پوشانيدم و از گفتار و كردار خود شما را راحت و آسايش بخشيدم» در امان ماندن از اذيّتى است كه از دست ستمگران بر پيروان آن حضرت وارد مى‏ شده است. لفظ «لباس» را براى سلامتى، استعاره آورده‏ اند بدين توضيح، چنان كه پيراهن بدن انسان را از گرما و سرما محفوظ نگاه مى‏ دارد، عافيتى كه از طريق عدالت فراهم شود، انسان را از خطر ظلم نگهدارى مى‏ كند. «فراش» مانند لفظ لباس براى كارهاى نيك استعاره آورده شده است، چنان كه انسان از گستردن فرش به استراحت و آسايش مى ‏رسد، از توسعه يافتن نيكيها و رواج آنها جامعه به آرامش و آسايش دست مى ‏يابد.

قوله عليه السلام: و أريتكم كرايم الأخلاق من نفسى:

يعنى زيباييهاى اخلاق خود را به شما نشان دادم و شما آن اخلاق نيك را بارها و بارها در وجود من مشاهده كرديد. پس بايد نيكيها را از بديها تشخيص داده باشيد.

قوله عليه السلام: فلا تستعملوا الرّأى الى آخره

پس از تذكّر و توجّه مردم به كارهاى نيك و برحذر داشتن آنها از معصيت و مخالفت آنها را نهى مى‏ كند، تا از حقيقت صفات و ذات خدا، بدون داشتن مرشد و راهنما به اتّكاى رأى و نظر خود بحث نكنند، زيرا درك اين حقايق و دقايقى كه مانند درياى بدون ساحل است ممكن نيست و انديشه انسان از دريافت عمق اين حقايق باز مى ‏ماند و به اضطراب و حيرت دچار مى‏ شود. گام زدن در اين مسير در نهايت سختى و دقّت‏ و موجب اشتباه فراوان مى‏ شود. پيگيرى و مداومت بر دريافت حقيقت ذات و صفات الهى، منجر به لغزش و تفرقه در مذهب و اختلاف كلمه ميان مسلمين خواهد شد. با اين كه غور در خداشناسى و درك صفات حق تعالى بايد موجب وحدت كلمه شود. چنان كه علما و كسانى كه به دانش مشهورند از طريق توحيد ايجاد وحدت مى‏ كنند. وحدت كلمه و عدم اختلاف منظور و مطلوب شارع بوده و اتّفاق نظر در دين از بزرگترين خواسته‏ هاى ديانت است. بنا بر اين تحقيق در كنه ذات و صفات خداوند براى سالم ماندن از تفرقه بايد به پيروى از پيشوايان و امامان معصوم باشد. بلكه احتمال مى‏ رود، كه دقايق علمى و فروع فقهى نيز به تبعيّت از امام (ع) باشد و در كوچكترين مسئله‏ اى به حدس و گمان رأى و نظر شخصى اعتماد نشود.

بخش آخر خطبه

(در اين بخش از خطبه امام (ع) از چيرگى بنى اميه بر مردم سخنى رانده و زوال ملك ايشان را خبر داده است.)

حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ-  تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا-  وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِكَ-  بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً-  ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً

لغات

معقوله: حس شده.

مجّه: فعله است، بيرون ريختن آب از دهان.

برهه: مدتى از زمان كه نسبتا طولانى باشد.

و لفظ كذا: از دهانش بيرون ريخت.

ترجمه

«بنى اميه مردم را به اندازه‏ اى تحت تسلط و فشار خويش قرار دهند و انواع ظلم و ستم روا دارند كه گمان كننده ناآگاه خيال كند ناقه روزگار براى بنى اميه‏ بسته شده تا شير و نفع خويش را به ايشان مى‏ بخشد و آنان را از شير صاف خويش سر مست كند، و هيچ گاه شمشير و تازيانه تسلط و قتل و غارت آنان از اين امت برداشته نشود، چه خيال خام و گمان دروغى است كه اين گمان كننده در باره آنان كرد. اين بهره بردن آنان از جهان همچون قطره آبى است كه هنگام نوشيدن آب در گلو سرازير شود و هنوز اندكى از آن را بخشيده كه بايد تمامى آن را بيرون دهند، ديرى نپايد كه بنى العباس بر سر كار آيند و بنى اميه از مصدر قدرت و حكومت به زير كشيده شوند.»

شرح

در اين فصل از سخنان خود امام (ع) حال بنى اميه و طول زمانى كه حكومت مى‏ كنند و مشكلاتى كه از ناحيه حكومت آنها بر سر مردم مى ‏آيد به تصوير كشيده و با جمله: يظن الظان نهايت رنج و زحمت جامعه را در طول فرمانروايى آنها متذكر مى‏ شود.

در عبارت فوق «حتى يظن الظان…» امام (ع) براى دنيا اوصافى را به شرح زير بيان مى‏ كند:

1–  دنيا «معقولة» است. دنيا را در دست بنى اميّه به شترى تشبيه كرده است. چنان كه زانوى شتر را بسته و او را حبس مى‏ كنند. بنى اميّه دنيا را به نفع خود عقال و حبس كرده و منافع آن را مى‏ برند.

2–  شير دنيا براى بنى اميّه است. دنيا را به ناقه شير دهى تشبيه كرده است، همچنان كه منافع شتر را صاحب شتر و شير آن را شيردوش استفاده مى‏ كند بنى اميّه ناقه دنيا را بخود اختصاص داده و منافع آن را مى ‏برند.

3–  دنيا منافع صاف و خالصش را تقديم بنى اميه مى‏ كند. اين كه دنيا نفع خالص و بى غش خود را به بنى اميّه ارزانى مى‏ دارد نسبت مجازى است (زيرا دنيا عاقل نيست تا نفع خود را به كسى اختصاص دهد).

در عبارت ديگر امام (ع) كه فرمود: «دنيا تازيانه و شمشيرش را از مردم بر نمى‏ دارد» نيز نسبت مجازى است و كنايه از شكنجه و قتلى است كه بنى اميّه در دوران حكومت خود بر مردم روا مى ‏دارند. لفظ سبب را به جاى مسبّب به كار برده‏ اند، اعمال خشونت بار بنى اميّه به زمان آنها نسبت داده شده است (كنايه در اداى مقصود از تصريح گوياتر است.) (پس از بيان ظلم و تعدّى بنى اميّه) امام (ع) گمان كسى كه پندارش بر ادامه و استمرار حكومت بنى اميّه باشد، تكذيب كرده، دوران فرمانروايى آنها، و لذّت بردن از حكومتشان را ناچيز شمرده، و كلمه «مجّة» را براى بيان اين تحقير استعاره آورده است، و به كنايه مى‏ فرمايد: دوران خوش گذرانى آنها به كوتاهى نوشيدن يك جرعه آب است كه هنوز تمام آن از گلو فرو نرفته است. دوران فرمانروايى بنى اميّه پايان مى ‏يابد و تمام آبى را كه براى فرو بردن بدهان برده بودند ناگزير، بيرون مى‏ ريزند.

سپس امام (ع) براى تأكيد بر زوال حكومت بنى اميه مى‏ فرمايد: «تمام آنچه بدهان برده بودند بيرون افكنند» كنايه از اين است كه فرمانروايى آنها بزوال كامل مى ‏انجامد. كوتاهى دوران فرمانروايى بنى اميه را بطور استعاره به لقمه ‏اى از غذا تشبيه كرده است، كه هنوز طعم آن را نچشيده است از دستشان خارج مى ‏شود.

  ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه (ابن ‏ميثم  بحرانی)، ج 2    ، صفحه ‏ى 642-611

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=