google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه83 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی(وصف خدا، و ترغيب مردم به عبادت و بندگى)

(خطبه86 صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام  ) و فيها بيان صفات الحق جل جلاله،ثم عظة الناس بالتقوى و المشورة

 

از خطبه‏ هاى امام (ع) است در باره اوصاف حق تعالى و ترغيب مردم به عبادت و بندگى ايراد فرموده است، اين خطابه حضرت داراى چند بخش است:

 

بخش اوّل خطبه:

قَدْ عَلِمَ السَّرَائِرَ وَ خَبَرَ الضَّمَائِرَ-  لَهُ الْإِحَاطَةُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ الْغَلَبَةُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ-  وَ الْقُوَّةُ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ- 

ترجمه

«خداوند جهان، نهانها را مى‏ داند، و از باطنها آگاه است، زيرا او بر همه چيز احاطه كامل دارد و بر تمام اشيا چيرگى دارد و بر تغيير و تبديل آنها تواناست.»

شرح

در اين فراز از سخن، امام (ع) بعضى از اوصاف حق سبحانه و تعالى را به تفصيل زير بيان مى ‏دارد:

1- خداوند بر اسرار و نهفته‏ ها واقف است چنان كه حق تعالى خود مى فرمايد: يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ.

2- باطن امور و اشيا را مى‏ داند.

اين معنى شبيه همان جمله اوّل است، زيرا آن كه از باطن امور مطلّع باشد، بر اسرار واقف است. اصطلاحا به كسى «خبير» مى‏ گويند، كه اخبار نهفته بر او پوشيده نباشد هيچ اتّفاقى يا حادثه ‏اى‏ به وقوع نمى‏ پيوندد جز اين كه او مى‏ داند و خبر آن واقعه نزد او هست. چنين خبر دارنده‏ اى به يقين همان آگاه به اسرار است كه در جمله اوّل بدان اشاره شد، گر چه معنى عالم و دانا از معنى خبر دارنده وسيع‏تر است و نسبت به آن اطلاق دارد.                 

3-  خداوند بر همه چيز احاطه دارد.

احاطه داشتن خداوند بر هر چيزى به معناى آگاه بودن بر تمام كليات و جزئيات اشيا مى‏ باشد. در اين كه حق تعالى بر همه اشيا واقف و آگاه است تمام حكما و متكلمين اتفاق نظر دارند و نظر متكلّمان اسلامى در اين باره روشن است و نيازى به شرح فزون‏تر ندارد. امّا خلاصه سخن حكما در چگونگى علم خداوند به اشيا به اين شرح است كه: او خود، به ذات خود عالم است، در اين جاست كه درك كننده و درك شونده و درك كردن در ذات واحد اتّحاد پيدا مى‏ كنند و تعدّد اين امور به لحاظ اعتبار عقلى است، يعنى عقل بشر اين سه مفهوم «درك كننده-  درك شونده-  و ادراك» را از يكديگر جدا مى‏ سازد، ولى در مصداق و حقيقت يك چيز بيش نيستند.

امّا علم خداوند نسبت به معلولهاى اوليّه يا باصطلاح قريبه، علم به عين ذات آنهاست شايد مقصود شارح از «معلولات قريبه» عقول باشند كه به نظر فلاسفه خلق اوّل همان عقل اول است» در اين مرتبه درك كننده (خداوند) و درك (علم) وحدت دارند و تعدّدشان به اعتبار عقلى است امّا درك شونده يعنى مخلوق اوّل با درك كننده و درك وحدت ندارد.

در مرتبه معلولهاى دور يا مخلوقات مراتب پست، مانند امور مادّى و ممكناتى كه در حال حاضر وجود ندارند ولى ذاتشان چنان است كه امكان دارد، در زمانى وجود يابند و يا تعلق به امر موجود پيدا كنند.

به اعتبار صورتهاى عقلى‏ شان مورد علم خداوند قرار مى‏ گيرند، و در علم خداوند حضور دارند. تمام امور مادّى و قابل حسّ كه در قواى ادراكى درك‏ كنندگان نقش مى‏ بندند، متعلّق علم خداوند هستند.

خلاصه كلام اين كه چون خداوند، به ذات خود عالم است بر همه مخلوقات عالم است هر چند علم خداوند نسبت به درك ذات خود و اشيا و مخلوقات داراى مراتبى باشد.

دليل عالم بودن خداوند بر همه چيز حضور آنها در محضر خداست. آنچه حقيقت ذاتش در نزد عالم حضور داشته باشد، به دليل همين حضور، مورد درك خداوند قرار مى گيرد. بنا بر اين مثقال ذرّه‏اى «كوچكتر و يا بزرگتر» در آسمانها و زمينى از علم خداوند غائب نيست، زيرا ذات همه چيز از خلق اوّلى گرفته تا خلق آخر با تمام ابعاد و ويژگيهاى وجودى در نزد حق تعالى حاضرند. قرآن كريم اين حضور را گاهى به كتاب مبين و گاهى به لوح محفوظ تعبير كرده است. ولى اين حضور در نزد حكما عقل فعّال ناميده مى‏ شود.

4-  خداوند بر همه چيز غلبه دارد: و همه اشياء در قبضه قدرت او قرار دارند.

5-  حق تعالى نسبت به همه چيز حاكميّت دارد.

غالب بودن و قوّت داشتن خداوند نسبت به همه چيز اشاره به قدرت كامله خداوند بر تمام امور و ممكنات است. چون قوى و غالب بودن بيان كننده قدرت كامل و تمام مى‏ باشد.

معنى غالب از قوى در توصيف قدرت مفهوم بيشتر و زيادترى را بيان مى‏ كند و با معنى قاهر كه قبلا شرح داديم تقريبا يكى است. توضيح بيشتر كلام حضرت و دليل غالب و قوى بودن حق تعالى نسبت به همه اشيا اين است كه خداوند مبدأ و منشأ تمام موجودات است و هر موجود و ممكنى نيازمند اوست.

بديهى است كه خالق نسبت به مخلوق خود توانا و نيرومند باشد، چه اگر چنين نبود، قدرت آفرينش نداشت. در كتب كلامى اين موضوع بخوبى توضيح داده شده است.

 

بخش دوم خطبه

فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُ مِنْكُمْ فِي أَيَّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ إِرْهَاقِ أَجَلِهِ-  وَ فِي فَرَاغِهِ قَبْلَ أَوَانِ شُغُلِهِ-  وَ فِي مُتَنَفَّسِهِ قَبْلَ أَنْ يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ-  وَ لْيُمَهِّدْ لِنَفْسِهِ وَ قَدَمِهِ وَ لْيَتَزَوَّدْ مِنْ دَارِ ظَعْنِهِ لِدَارِ إِقَامَتِهِ-

  فَاللَّهَ اللَّهَ أَيُّهَا النَّاسُ فِيمَا اسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ-  وَ اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ حُقُوقِهِ-  فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى-  وَ لَمْ يَدَعْكُمْ فِي جَهَالَةٍ وَ لَا عَمًى قَدْ سَمَّى آثَارَكُمْ-  وَ عَلِمَ أَعْمَالَكُمْ وَ كَتَبَ آجَالَكُمْ-  وَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمُ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ-  وَ عَمَّرَ فِيكُمْ نَبِيَّهُ أَزْمَاناً حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ وَ لَكُمْ-  فِيمَا أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِينَهُ الَّذِي رَضِيَ لِنَفْسِهِ-  وَ أَنْهَى إِلَيْكُمْ عَلَى لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ-  وَ نَوَاهِيَهُ وَ أَوَامِرَهُ وَ أَلْقَى إِلَيْكُمُ الْمَعْذِرَةَ-  وَ اتَّخَذَ عَلَيْكُمُ الْحُجَّةَ وَ قَدَّمَ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ-  وَ أَنْذَرَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ.

فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ وَ اصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَكُمْ-  فَإِنَّهَا قَلِيلٌ فِي كَثِيرِ الْأَيَّامِ الَّتِي تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا الْغَفْلَةُ-  وَ التَّشَاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ وَ لَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ-  فَتَذْهَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذَاهِبَ الظَّلَمَةِ-  وَ لَا تُدَاهِنُوا فَيَهْجُمَ بِكُمُ الْإِدْهَانُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ-  عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ-  وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ.

وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ-  وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ-  وَ الشَّقِيُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ.

  وَ اعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ-  وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلْإِيمَانِ وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّيْطَانِ.

جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِيمَانِ-  الصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ-  وَ الْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ.

وَ لَا تَحَاسَدُوا-  فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ-  وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ-  وَ يُنْسِي الذِّكْرَ فَأَكْذِبُوا الْأَمَلَ-  فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.

 

ترجمه

«پس هر عمل كننده‏ اى از شما مادامى كه در اين دنيا فرصت دارد و قبل از آن كه مرگش فرا رسد بايد به عمل پردازد، و در زمانى كه آسودگى خاطر دارد، پيش از آن كه گرفتار شود به كارهاى خير بپردازد و تا هنگامى كه راه نفسش بند نيامده است عبادت و ستايش كند، و براى آسودگى خويش و استوارى قدمش آمادگى فراهم كند و از اين جهان فانى براى سراى باقى خود توشه‏ اى بيندوزد.

مردم از خدا بترسيد آنچه را كه خداوند در كتابش به شما دستور داده و حقوقى را كه در نزد شما به وديعت نهاده است حفظ كنيد و رعايت اوامر و نواهى او را داشته باشيد، زيرا خداوند پاك و منزه شما را بيهوده نيافريده و به خود وانگذاشته، در نادانى و بدون راهنما، رهايتان نكرده است، بلكه حدود اعمالتان را يقين و وظيفه ‏اى كه بايد انجام دهيد به شما آموخت و زمان مرگتان را در لوح محفوظ نوشت، و كتابى كه بيان كننده همه چيز است برايتان فرو فرستاد و پيامبرش را زمانى طولانى در ميان شما به ارشاد و هدايت مأمور كرد، تا آن گاه چنان كه قرآن حكايت مى‏ كند دين پيامبر و شما را كامل كرد، همان دينى كه مورد رضاى اوست و به زبان رسولش به شما اعلام كرد و آنچه را دوست يا دشمن مى‏ داشت بوسيله وحى و قرآن براى شما توضيح داد، بدون آن كه راه عذر و بهانه‏ اى را باقى بگذارد حجّت را بر شما تمام كرد. شما را از عذاب و كيفر خود، قبل از آن كه عقاب سخت قيامت فرا رسد بترسانيد.

بنا بر اين اين چند روزه باقى مانده از عمر و دنياتان را دريابيد به اين منظور نفس خود را بزحمت انداخته صبر پيشه كنيد، چه مقدار زمانى كه از عمر شما باقى مانده نسبت به مقدارى كه از زندگى خود، بيهوده از دست داده‏ ايد بسيار اندك و ناچيز است. پس به نفس خود اجازه ندهيد كه وارد گناه و معصيت شود، چه اگر نفس اجازه گناه يابد، شما را به راه ستمكارى و ظلمت و تاريكى مى‏ كشاند و در جلوگيرى نفس سهل‏انگارى نكنيد، كه گناهان هجوم كرده شما را به مصيبت دوزخ گرفتار مى‏ سازند.

اى بندگان خدا، پند دهنده ‏ترين مردمان بخودش كسى است، كه فرمانبردارترين آنها نسبت به دستورات پروردگارش باشد و فريب دهنده‏ ترين انسانها بخودش آن انسانى است كه معصيت كارترين آنها نسبت به پروردگارش باشد.

بنا بر اين گول خورده كسى است كه خود را فريب دهد. و خوشحال و سود برنده شخصى است كه خود را فريب ندهد و دينش را سالم نگاهدارد. خوشبخت كسى است كه از ديگرى پند گيرد، و بدبخت كسى كه فريب هواى نفسش را بخورد.

بدانيد كه كمترين ريا (در عمل) شرك شمرده مى‏ شود، و همنشين با هواپرستان فراموشى از ايمان و حضور شيطان‏ را در پى دارد.

از دروغ بپرهيزيد كه انسان را از داشتن ايمان دور مى‏ كند راستگو، بر كرانه نجات و رستگارى قرار دارد و دروغگو بر پرتگاه خوارى و هلاكت ايستاده است.

بر يكديگر حسد نورزيد، زيرا حسد و بدخواهى (چنان كه آتش هيزم را سوخته و از بين برد) ايمان انسان را خورده و نابود مى‏ كند. با يكديگر دشمنى نكرده و نسبت به هم خشمناك نباشيد، زيرا دشمنى مانند تيغ سلمانى كه موها را مى ‏تراشد، خيرات و صله رحم را زدوده و از بين مى‏ برد.

بدانيد كه آرزوى طولانى، عقل را دچار اشتباه و ياد خدا را بفراموشى مى‏ سپارد پس آرزوهاى طولانى دنيا را دروغ پنداريد، زيرا آرزو فريب و آرزومند فريب خورده ‏اى بيش نيست.»

شرح

اين بخش از خطبه تا پايان موعظه و پند و اندرز و راهنمايى است. پس از آن كه امام (ع) انسانها را توجّه داد به اين كه خداوند بر آنچه در دلها مى‏ گذرد آگاه است و بر انجام آنچه بخواهد تواناست، دستور مى‏ دهد كه لازم است به فرمان خدا عمل كنند. مقصود از عملى كه امام (ع) بدان دستور مى‏ دهد كارهاى شايسته و مطلوبى است كه در اصطلاح آنها را تكليف شرعيّه مى ‏نامند و از مردم مى‏ خواهد كه انجام وظايف دينى را، جايگاهى براى استوارى گامهايشان در راه راستى كه مأمور پيمودن آن مى ‏باشند، قرار دهند.

پس از بيان اين موضوع امام (ع) با زبان لطف و مهربانى كه جاذبه بيشترى براى تشويق به عمل كردن دارد، مردم را متوجّه مى‏ سازد كه فرصت را از دست ندهند و قبل از آن كه مرگ گلويشان را بگيرد و امكان عمل از آنها سلب شود، كارهاى شايسته انجام دهند و آن را توشه سفر به سوى خداوند و سراى اقامت‏شان (آخرت) قرار دهند، زيرا پس از سپرى شدن اين مهلت و رسيدن اجل، انسان گرفتار مشكلات ديگر و عقوبتهاى آن مى‏ شود.

امام (ع) با اين عبارت بطور كنايه عدم امكان عمل در آخرت را يادآورى فرموده‏ اند، زيرا جهان آخرت، جاى انجام دادن عمل صالح نيست، و با تذكّرموضوع فوق مردم را متوجّه مى‏ سازند كه از پروردگارشان بترسند و در باره آنچه، مأمور به حفظ و نگهدارى آن، در كتاب خدا هستند مخالفت نكنند. مقصود امام (ع) از حفظ آنچه در كتاب آمده است، تفكر و دقّت كردن در آن و محافظت عملى داشتن بر اوامر و نواهى قرآن است زيرا اوامر و نواهى قرآن حقوق خداوندى است، كه به عنوان امانت به انسانها سپرده است.

و سپس علّت امر به توجّه داشتن انسانها نسبت به اوامر و نواهى كتاب را چنين توضيح مى‏ دهد كه، خداوند تعالى آدميان را بيهوده و بدون حكمت و مصلحت نيافريده است، بلكه به اين منظور بوده است كه با اسباب و ابزار جسمانى بخشوده شده فضايل نفسانى خود را كامل گردانند، خداوند آنها را بى حساب و كتاب رها نكرده است، آثار و اعمالشان را ضبط، مدّت عمر، زندگى و مرگ‏شان، و پس از آن تا روز قيامت، در كتابى روشن و الواحى محفوظ نوشته است. و بوسيله پيامبر بزرگوارى، زندگى انسانها را نظم بخشيده و عمر پيامبر را براى هدايتشان در ميان آنها طولانى كرده است. و كتابى كه براى آنها راه پيروى از حقيقت را نشان مى ‏داد، همراه پيامبر نمود. آن گاه براى آنها و پيامبرش دينى كه مورد خوشنودى و رضايتش بود كامل گردانيد، و تمام امورى كه براى سعادتشان مفيد بود بيان فرمود. چنان كه خود مى‏ فرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ«».

بر زبان پيامبر رحمت آنچه از خيرات ماندنى را دوست مى‏ داشت، و آنچه كه از بديهاى بدبخت كننده در آخرت را نمى‏ پسنديد تحت عنوان اوامر و نواهى بدانها ابلاغ كرد و در قرآن مجيد بهانه جوييها و دلايل را از جهت اتمام حجت توضيح داد و محتواى آن را از بيم كيفر و ترس از عذاب سخت پر ساخت.

 

امام (ع) لفظ «يدين» را براى عذاب استعاره به كار برده ‏اند. «بين يديه» كنايه از وقتى است كه فراروى عذاب آخرت و مشرف بر آن باشد، وجه شباهت اين است، كه ترس همواره از شخص داراى قدرتى است كه سخت‏گير هم باشد.

پس گويا امام (ع) عذاب سخت را به منزله عذاب كننده در نظر گرفته و لفظ «يدين» را براى آن استعاره به كار برده، و مقدّم بودن ترس و اندار را، بمنزله فراروى عذاب شديد قرار گرفتن دانسته است. توضيح دادن مطلب به طريق استعاره و كنايه از لطيفه‏هايى است كه جاذبه فراوان دارد.

بعد از انذار و بر حذر داشتن مردم از گناه و معصيت، مجددا آنها را امر مى‏ كند، كه از باقى مانده عمرشان در دنيا استفاده كنند و نفس خود را بر مشكلات كارهاى نيك شكيبا سازند، يعنى در انجام كارهاى شايسته هر چند سختيهايى وجود دارد، صبر داشته باشند.

درك باقيمانده از عمر، در سخن امام (ع) براى توجّه دادن، به كوتاهيهاست كه در مقابل انجام وظيفه الهى خود داشته ‏اند و به همين دليل مى ‏فرمايند، زمانى كه شما براى انجام كارهاى نيك و شايسته داريد به نسبت زمانى كه از پند و موعظه غفلت كرده‏ ايد بسيار اندك است.

نسبت دادن امام (ع) اعمال را بوقت، بدين جهت است كه تمام اوقات مى ‏توانند ظرف كارهاى لازم و شايسته قرار گيرند، بنا بر اين نسبت دادن افعال نيك به تمام زمانها به اين اعتبار قابل صدق مى‏ باشد.

قوله عليه السلام: و لا ترخّصوا لأنفسكم الى قوله المعصية

مقصود از رخصتى كه امام (ع) در اين فراز بدان اشاره دارند رخصت شرعى نيست، بدين معنى كه انسانها اجازه ترك اعمال را در حال حاضر به شرط انجام آن در آينده داشته باشند.

بلكه منظور آن سهل انگاريهايى است كه اشخاص در رابطه با انواع خوردنيها، آشاميدنيها و ازدواج داشته‏ اند و با سرگرميهاى آن چنانى به امورى بيش از حدّ لزوم پرداخته ‏اند و براى زياده رويهاى غير مجاز تأويل و توجيه ‏هائى هم ذكر كرده ‏اند، بدين خيال كه اين توجيهات آن اعمال را در شريعت جايز كرده و زمينه را براى پيروى از هواى نفسشان آماده مى‏ كند. مانند غيبت ديگران و حضور يافتن در مجلس گناهكاران، و رفاقت و همنشينى با ستمگران كه از اين قبيل امورند.

قاعده كلّى در اين باب اين است، كه انسان، دائره امور مباح را كه انجامشان از نظر شرع اشكال ندارد، چنان وسيع بگيرد كه به امور مكروه سرايت كند. و سپس بدين گمان كه انجام كارهاى مكروه كيفر ندارد، خواسته‏ هاى نامطلوب شخص او را به انجام كارهاى مكروه وابدارد و سر انجام همين اهميّت ندادن به مكروهات او را بر انجام محرّمات جرى كرده، محرمات و امور ممنوعه را هم انجام مى‏ دهد. دليل اين مطلب روشن است. هنگامى كه عقل از نفس امّاره در دستورهاى نابجايى كه به او مى‏ دهد پيروى كند، آهسته آهسته او را به كارهاى زشت وادار مى‏ كند، تا حدّى كه ديگر، به دليل علاقه‏ اى كه بر انجام حرام پيدا كرده، از آن نفرت نداشته و آن را ناروا نمى‏ داند. شك نيست كه انجام بعضى از كارهاى حرام، شخص را بر ارتكاب پاره‏اى ديگر از محرمات، جرى مى‏ سازد، و بتدريج كارش بجايى مى ‏رسد كه حدود شرع را زير پا مى ‏نهد و بدام شيطان گرفتار آمده، دست به محرّماتى مى‏زند، كه عقوبتى جز هلاكت و نابودى ندارد.

براى بيان همين مقصود است كه در خبر آمده: «هر كه به محرمات نزديك گردد، بيم آن هست كه در آنها واقع شود». عرفا قلب انسان را به حصار و شيطان را به دشمنى تشبيه كرده ‏اند كه مى‏ كوشد بدان وارد شود. دفع چنين دشمنى، جز به نگهبانى كامل و بستن درهاى حصار و پاسدارى مداوم و مستمر ممكن نيست، فرض اين است كه اين حصار درهاى بى ‏شمارى دارد. انجام محرمات، سهل انگارى نفس در امور مباحه و وارد شدن در كارهايى كه شبه ه‏ناك باشند، از درهاى بزرگ اين حصارند، و توان دخول شيطان از همين درها بيشتر و آسانتراست، بدين سبب امام (ع) فرمود: فتذهب بكم الرخّص فيها مذاهب الظّلمة و لا تداهنوا فيهجم بكم الإدهان على المعصية [المصيبة] «به نفس خود مجال ندهيد. كه او به شما اجازه ورود بتاريكها را مى ‏دهد. و با سهل‏انگارى و مماشات با نفس خود برخورد نكنيد كه هجوم آوردن شما را به انجام معصيت روا مى‏ داند.» مقصود از «مذاهب الظلمة» در عبارت حضرت، راههاى انحرافى و عدول از طريق حق مى باشد.

روايت شده است كه ابليس بر يحيى بن زكريّا (ع) ظاهر شد. حضرت يحيى تمام امور مورد علاقه انسانها را بر اندام ابليس مشاهده كرد، از ابليس پرسيد، اينها چه چيزند كه بر خود آويخته ‏اى پاسخ داد اينها شهواتى هستند كه بدانها دل انسانها را مى ‏ربايم. حضرت يحيى پرسيد: آيا در ميان آنها چيزى كه مورد علاقه من باشد وجود دارد ابليس پاسخ داد، بلى هر گاه شكمت را از غذا پر نمايى، من تو را از نماز و ياد خدا غافل مى ‏سازم. حضرت يحيى پرسيد غير از اين مورد، علاقه ديگرى از من در نزد تو مى ‏باشد جواب داد. خير آن گاه حضرت يحيى سوگند ياد كرد كه هرگز از غذا سير نخورد و ابليس سوگند ياد كرد كه هرگز مسلمانى را نصيحت نكرده و به او رازى نگويد.

منظور از: «و لا تدهنوا» اين است كه با گمراهيها و گمراهان مماشات نكنيد.

با منكراتى كه از آنها مى‏ بينيد بر خورد مسالمت آميز نداشته باشيد، كه همين سهل‏انگارى شما را به معصيت مى ‏اندازد. بدين توضيح كه هر گاه با مشاهده معاصى و گناهان انس پيدا كرديد و با تكرار آنها خو گرفتيد، شما هم از معصيت كاران بحساب آمده و بتدريج انجام منكرات شما را شريك گناهكاران مى‏ كند.

قوله عليه السلام: عباد اللّه الى آخره…

اين فراز از كلام امام (ع) از معنى اوامر و نواهى حق تعالى خبر مى‏ دهد و داراى جاذبه ‏هايى است كه انسانها را به شرح زير ملزم به فرمانبردارى و رعايت دستورات خداوند مى‏ كند.

1–  قوله عليه السلام: انّ انصح الناس لنفسه اطوعهم لربّه.

هدف از نصيحت كردن ناصح اين است كه به شخص مورد نصيحت خود، خير و منفعت برساند، و مى‏ دانيم كه برترين خير و منفعت، سعادت پايدار ابدى و مشاهده رحمت حضرت ربوبى است. و اين چنين سعادتى جز به فرمانبردارى خداوند متعال حاصل نمى‏ شود. بنا بر اين، هر كس فرمانبردارى و اطاعتش نسبت به خداوند بيشتر باشد، نصيحت كننده‏ ترين انسان نسبت به خود محسوب مى‏ شود، چون نهايت فرمانبردارى را به كار بسته است.

 

2-  قوله عليه السلام: و انّ اغشّهم لنفسه اعصاهم لربه.

معنى اين فراز از آنچه در فراز قبل گفتيم بخوبى روشن گرديد چه نهايت غشّ و خيانت انسان نسبت به كسى كه در باره‏ اش خيانت مى‏ كند. شرّ و ضررى است كه به او مى ‏رساند. و بالاترين بدى و ضررى كه نسبت به بنده ‏اى قابل تصوّر مى‏ باشد، بدبختى دايمى و دخول در جهنّم است. گرفتار عقاب و كيفر خداوند شدن، براى كسى حاصل نمى ‏شود مگر به انجام معصيت الهى بنا بر اين هر كس گناهكاريش از همگان بيش باشد، شقاوت و بدبختيش فزونتر خواهد بود پس چنان كسى خيانت كارترين فرد نسبت به خود مى‏ باشد، بدليل زياده‏ رويى كه در معصيت كرده است.

خلاصه كلام امام (ع) در فراز اوّل و دوّم امر به فرمانبردارى و نهى از معصيت و گناهكارى انسانهاست تا حدّى كه در توان دارند، و برايشان ميسور و مقدور مى‏ باشد. با عبارت نصيحت نفس، به فرمانبردارى ترغيب كرده است، چون نصيحت نفس براى هر كسى مطلوب و محبوب مى ‏باشد و خيانت به نفس براى تمام اشخاص نفرت ‏انگيز است.

 

3-  قوله عليه السلام: و المغبون من غبن نفسه.

مقصود از «غبن» داشتن نفس بر اثر معصيت اين است كه موجب دخول در جهنم مى‏ شود. گويا انسان به‏ پيروى از شيطان، خود را فريب داده است، و آنچه از پاداشهاى اخروى و ثواب خداوندى بهره‏ اش بوده از دست داده و زيان كرده است. با توجّه به اين كه سعادت آخرت با ارزش‏ترين چيزى است، كه مورد رقابت قرار مى‏ گيرد، محروم از آن، بالاترين زيان را برده است. براى بيان همين منظور امام (ع) كلام را به صورت حصر و مبالغه ذكر كرده است. هر چند كلام شكل خبرى دارد، ولى مفهوم آن نهى از معصيت بوده، و با بيان غبن نفس، گناه كردن را امرى نفرت‏انگيز جلوه مى‏ دهد.

 

4-  قوله عليه السلام: و المغبوط من سلم له دينه

معنى «غبطه» اين است كه انسان آرزو كند، مانند ديگران داراى مال و منال، ثروت و سلامت باشد، بدون آن كه از بين رفتن نعمت ديگران، مورد خواست و آرزويش باشد با همين ويژگى كه بيان شد غبطه، از حسد جدا مى‏ شود «يعنى غبطه خورنده كسى است كه مى‏ خواهد مانند ديگران ثروتمند باشد و شخص حسود آرزويش اين است كه ديگران مانند خود او بدون مال و ثروت شوند زوال نعمت ديگران آرزوى شخص حسود و بدخواه مى ‏باشد. با توضيح فوق روشن مى‏ شود، چگونه شخص صالحى كه دينش را سالم نگاهداشته است باز هم نسبت به مقام برتر ديگران غبطه مى‏ خورد.

زيرا آن كه دين خود را از آفات و غرامت شيطان سالم نگه دارد، هر چند به سعادت بزرگ جاويدان نائل گرديده است، در عين حال نسبت به مقامات عاليه بهشت كه مورد رقابت مؤمنان است، بزرگترين حسرت و اندوه را دارد. بنا بر اين صادق است كه گفته شود، داراى بزرگترين اندوه و غبطه مى ‏باشد، نظر به اهميّت بيان اين موضوع كلام را بصورت حصر و مبالغه آورده است. و ترغيب مى ‏نمايد كه بندگان خدا در حفظ ديانت خود بكوشند، زيرا آنهايى كه دينشان را سالم دارند، روز قيامت به حال و مقام مؤمنان غبطه مى‏ خورند چه رسد به كسانى كه در جهت حفظ ديانت خود كوششى به خرج نداده باشند.

 

5-  قوله عليه السلام: و السّعيد من وعظ بغيره.

اين جمله از كلام امام (ع)چندان تكرار شده، كه بصورت ضرب المثل در آمده است.

يعنى سعادتمند در آخرت كسى است، كه از مطالعه در وضع ديگران عبرت بگيرد، با ديده دل راهى كه ستمگران رفته ‏اند در نظر داشته باشد. و از عاقبت بد آنها بترسد و روش آنها را ترك كند. از طرف ديگر حال پرهيزگاران را بياد آورد و مسير آنها را بپيمايد، و به پند گرفتن از ديگران كه لازمه ‏اش سعادت اخروى است رغبت نشان دهد.

6-  با توجّه به توضيح فوق بدبخت در عالم آخرت، كسى است كه فريب هواى نفسش را بخورد.

در اينجا امام (ع) براى ايجاد نفرت از پيروى هواى نفس به بيان خدعه و غرور اكتفا كرده است.

7-  امام (ع) توجّه مى‏ دهد كه رياى اندك هم شرك است. پيش از اين توضيح داده ‏ايم كه، ريا، در عبادت هر چند اندك باشد، توجّه بغير خدا است و در نيّت و طاعت تأثير مى ‏گذارد. تمام عرفا و اهل دل بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه ريا، هر چند ناچيز است، شرك خفى به حساب مى‏ آيد.

 

8-  قوله عليه السلام: و مجالسته اهل الهواء منساة للأيمان و محضرة للشيطان.

مقصود امام (ع) از اهل «هوى» در عبارت فوق بدكارانى است كه تسليم خواسته ‏هاى شيطانى و شهواتى كه بيرون از حدود شرعى است شده‏ اند.

نفرت داشتن از همنشينى با اهل هوى به لحاظ دو امر مى‏ باشد:

الف: مجالست با اهل باطل موجب به فراموشى سپردن ايمان مى‏ شود.

اين امر واضحى است، زيرا هوا پرستان همواره سرگرم لهو و لعب و غرق در كارهاى بيهوده و باطل و ضد حق مى ‏باشند. بنا بر اين به احتمال قوى همنشينى با آنها از روى ميل و رغبت، موجب غفلت و بى خبرى از ياد خدا مى‏ شود و انسان را از انجام اعمال شايسته باز مى ‏دارد، و بتدريج به روش اهل باطل در مى‏ آورد

با اين كه اركان و قواعد ايمان انجام دادن كارهاى شايسته و اعمال صالح مى‏ باشد، بخوبى روشن است كه غفلت منجر بفراموشى، و از بين رفتن ياد شيئى از لوح ذهن مى‏ شود. چه بسا كه غفلت زياد سبب فراموشى اوقات عبادت و ياد خدا شود.

اين كه امام (ع) فراموشى را به جاى علت فراموشى به كار برده‏ اند از باب نامگذارى سبب به جاى مسبب مى ‏باشد.

ب: همنشينى با فاسقان و فاجران بدين لحاظ مذموم است كه محل آنها جايگاه حضور شياطين است.

ما پيش از اين معنى شيطان را توضيح داده ‏ايم. قاعده كلّى اين است، هر جائى كه معصيت و نافرمانى خداوند صورت گيرد، محلّ حضور شيطان و لانه اوست.

9–  امام (ع) دستور مى‏ دهد كه مردم از دروغ گفتن دورى كنند و نسبت به آن نفرت داشته باشند، كه دروغ ضدّ ايمان است. اين فرموده امام (ع) مفهوم حديث پيامبر است.

معنى «مجانب» بودن دروغ نسبت به ايمان اين است كه: راست و دروغ مجانب يكديگراند بدين شرح كه اگر كارهاى شايسته داخل در مفهوم ايمان باشند، پس راستگويى هم از جمله كارهاى شايسته داخل در مفهوم ايمان خواهد بود و چون دروغگويى با راستگويى ضديّت دارد پس با ايمان هم ضديّت دارد. زيرا هر ضدّى اصطلاحا با ضد خود مجانبت و دورى دارد

 

 بنا بر اين دروغ: ضدّ و مجانب ايمان شمرده مى‏ شود. امّا اگر كارهاى شايسته را در مفهوم ايمان داخل ندانيم مى‏ گوييم: دروغ از بزرگترين رزائل باز دارنده از حق و ايمان از بزرگترين فضايل نجات دهنده است. چون ميان رذايل و فضايل ذاتا منافات است. پس دروغ با ايمان منافات داشته و مجانب آن مى‏ باشد.  محتمل است كه معنى «مجانبت» كذب با ايمان، در عبارت حضرت اين باشد، كه دروغ و راست هيچ گاه با هم جمع نمى‏ شوند و با يكديگر تناسبى ندارند. خواه اين معنى و يا معنى اوّل، مجانبت را به هر معنى كه بگيريم، دروغ با ايمان داشتن معارض است. و چنان كه قبلا توضيح داده‏ ايم، دروغ زيانهاى جبران ناپذير و هلاك كننده ‏اى نيز دارد.

امام (ع) پس از آن كه دروغ را «مجانب» ايمان معرّفى مى‏ كند، آن گاه مردم را به راستگويى تشويق مى‏ نمايد. بدين شرح كه راستگو در مسير نجات و رستگارى قرار دارد، يعنى در آستانه رستگارى و كرامت يا جايگاه رستگارى و كرامت «يعنى بهشت» قرار دارد، چه راستگويى درى از درهاى بهشت است. و سپس براى ايجاد نفرت از دروغ مى‏ فرمايد: دروغگو در پرتگاه پست هلاكت و يا جايگاه اين دو يعنى ورطه هولناك دوزخ واقع است، زيرا جهنّم جايگاه بدبختى وجودى است و دروغ درى از درهاى جهنّم است، و هر كس بر در بهشت يا دوزخ رسد، در زمينه ورود قرار گرفته است.

از رسول خدا (ص) در باره مدح و نكوهش راست و دروغ روايتى نقل شده است كه فرمود: از دروغ بپرهيزيد كه انسان را به فسق و فجور مى‏ كشاند، و فسق و فجور آدمى را به دوزخ مى ‏اندازد و شخص آن قدر دروغ مى ‏گويد: تا خداوند در باره او مى‏ نويسد «كذّاب» و لازم است كه همواره راستگو باشيد، چه راست گفتن به نيكى و نيكى به بهشت راهنمايى مى‏ كند.شخص آن قدر رعايت راستگوئى را مى‏ نمايد تا خداوند در باره او مى‏ نويسد (مصداقا) يعنى كسى كه هميشه راست مى‏ گويد و باز فرموده است: دروغ گفتن در رأس نفاق قرار دارد دليل فرمايش رسول خدا (ص) روشن است، زيرا محور نفاق بر دو رنگى و دورويى در گفتار و بيان خلاف واقع است. خلاف واقع سخن گفتن، حقيقت دروغگويى است.

 

10–  امام (ع) از حسد ورزيدن نهى مى‏ كند.

عرفا بر اين موضوع اتفاق نظر دارند، كه حسد از بزرگترين درهايى است كه شيطان از آن وارد قلب انسان مى‏ شود، و آن يكى از خلقهاى پست نفسانى است كه از جمع شدن، بخل و بدخواهى پديد مى ‏آيد. و بدخواهى عبارت از اين است كه شخص از جهت نعمتى كه بديگران مى‏ رسد غمگين و از زيان ديدن ديگران خوشحال مى‏ شود. هر چند آن ديگران نه او را ديده باشند و نه به او آزارى رسانده باشند. كسى كه داراى چنين خلق نكوهيده‏ اى باشد، معلوم است كه سزاوار خشم خداوند بلند مرتبه قرار مى‏ گيرد. بدخواهى مخالف اراده حق تعالى است.

زيرا او همواره، خير بندگان خود را در نظر دارد و براى همگان فيّاض مطلق است.

بعضى ديگر حسد را چنين تعريف كرده ‏اند: حسد صفت شخصى است كه از رسيدن خير بديگران اندوهناك شود، با اين كه ضررى از آنان متوجّه حسود نشده باشد. گاهى حسد تا بدين درجه مى‏ رسد، كه شخص با وجود شركت داشتن در نعمت ديگران، باز هم بر آنها حسد مى‏ ورزد. اين حدّ اعلاى بدخواهى و حسادت است كه انسان از خوشحالى ديگران و نعمتى كه خود هم در آن سهيم است بد حال شود اين را حسد بالغ مى‏ گويند.

علّتى كه امام (ع) براى ترك حسد آورده، اين است كه حسد، نيكيها را مى‏ خورد، چنان كه آتش هيزم را از ميان مى‏ برد. دانشمندان در اين مسئله كه حسد به جسم و جان زيان مى ‏رساند اتفاق نظر دارند، زيان جانى حسد اين است كه فراموشى ايجاد كرده، و فكر حسود را مشغول داشته، تا حدّى كه حسود را از انديشه در باره امورى كه براى خود او نافع است باز مى‏ دارد.

صفات نيك و ملكات خيرى كه مى ‏تواند كسب كند از يادش مى ‏برد. بدين جهت شخص حسود همواره فكرش مغشوش، و مشغول و گرفتار است، و مدام دچار حزن و اندوه مى ‏باشد. با اين كه نعمت خداوند، نسبت به بندگان فراوان و غير قابل شمارش است، شخص حسود به دليل فرو رفتن در انديشه حسد، وقتى ‏براى انجام كارهاى نيك ندارد. «تاكنون آنچه گفتيم مربوط به ضرر روانى و جانى شخص حسود بود امّا زيان جسمى حسود اين است كه حسادت موجب بيدار خوابى و سوء تغذيه مى‏ شود و در نهايت، پريدگى رنگ، ضعف جسمى و فساد مزاج را به دنبال دارد.

با توضيح مطلب فوق روشن شد كه امام (ع) لفظ «اطل» را براى حسد، به اين دليل كه تمام انديشه‏ هاى خير و نيكيها را از نفس انسان مى ‏زدايد و مانع صفات ثابت نفسانى مى‏  گردد، استعاره به كار برده است، خوردن حسد نيكيها را بدين سبب است كه شخص حسود مدام، غرق در حالات و نعمتهاى شخص مورد حسد مى‏ باشد. اين حالت حسود را به از بين بردن هيزم به وسيله آتش تشبيه كرده ‏اند، زيرا حسد و آتش، از اين جهت كه حسنات و هيزم را از بين مى ‏برند شبيه يكديگرند.

 

11–  حضرت مردم را از دشمنى و خشم نسبت به يكديگر نهى مى‏ كند، و دليلى كه براى زشتى كينه توزى آورده است. تفرقه و جدايى است زيرا چنان كه مى‏ دانيم نظم امور جهان بر همكارى و هميارى است. همكارى، بوسيله انس گرفتن و رفت و آمد ميسور است و از بزرگترين اسباب انس، دوستى و برادرى ميان مردم مى‏ باشد. دوستى از امور مهمى است كه در شريعت اسلام مقرر شده است و بهمين دليل بود كه رسول خدا (ص) ميان اصحاب خود برادرى بر قرار كرد، تا دوستى آنها خالص، و انس و الفت‏شان، بى غش و همكارى و هميارى و وحدتشان در دين از روى صداقت باشد.

پيامبر خدا (ص) فرموده است: «انسان بوسيله برادر دينى ‏اش بزرگوارى مى‏ يابد، در رفاقت با كسى كه براى تو صلاح نمى‏ داند آنچه براى خود، روا مى ‏شمارد، خيرى نيست.» به همين دليل كينه و دشمنى ميان برادران ايمانى در شريعت نهى شده و مورد كراهت شديد است. چون موجب قطع رابطه و عدم‏ همكارى و هميارى مى‏ شود و براى برهم زدن وحدت مسلمين، بدخواهان جديّت و تلاش مى‏ كنند، و انديشه دشمنان اسلام براى تحميل تفرقه مدام نقشه مى‏ كشد. بديهى است كه با تفرقه و خصومت نعمتى بر قرار نماند و صفا و الفت، ديرى نپايد و از اين بدتر آن كه هلاكت و از بين رفتن، از نتايج دشمنى و خصومت است. بدين لحاظ امام (ع) فرمود: دشمنى «حالقه» است. لفظ حالقه استعاره است از جدا شدن و تفرقه و از هم پاشى، زيرا اين واژه در اصل، از «يحلق الشعر» گرفته شده است، يعنى آنچه موى سر را مى‏ تراشد، مانند تيغ سلمانى و يا شبيه آن، و كنايه از مشكلات بزرگ و اسباب شر مى‏ باشد. و سپس ضرب المثل شده و براى امورى كه موجب تفرقه و جدايى مى‏ گردد بعنوان استعاره به كار مى ‏رود. وجه شباهت اين است: چنان كه تيغ سلمانى سبب بريدن موها و پراكندگى آنها در اطراف مى‏ گردد. دشمنى و عداوت هم موجب تفرقه و درماندگى انسانها مى ‏شود.

 

12–  به آرزوهاى دور و دراز داشتن در دنيا توجّه داده، تا نسبت به آنها در دل انسانها نفرت ايجاد كند، از اين رو دستور مى ‏دهد كه مردم آرزوها را تكذيب كنند لازمه تكذيب كردن آروزها نهى از پيروى آرزوهاست.

زيان آرزوهاى طولانى عبارت است از:

الف–  عقل دچار سهو و اشتباه مى‏ شود. آرزوى طولانى موجب مى ‏شود كه انسان نسبت به امورى كه لازمه معاش و معادش مى ‏باشد، غفلت ورزد بخوبى روشن است، شخصى كه آرزوهاى طولانى دارد، همواره فكرش به اميد و آرزوهايش معطوف است كه چگونه آنها را بر آورده سازد و يا به اميدواريهايش دست پيدا كند.

گرفتارى مدام به تحصيل آروزها سبب مى‏ شود كه از جهات خير غافل بماند زيرا خداوند براى يك انسان، دو دل در درونش قرار نداده است.

ب–  آرزوهاى طولانى، ياد خدا را به فراموشى مى‏ سپارد. يعنى انسان از يادخداوند كه در آخرت چه خواهد كرد و پس از مرگ چه پيش خواهد آمد، به علّت آرزوهاى طولانى فراموش مى‏ كند، زيرا كه چنين انسانى در زندگى دنيا غرق شده، و بكلّى از عالم آخرت بى خبر مى‏ ماند.

ج–  آرزوى طولانى داشتن غرور ايجاد مى‏ كند، و دارنده چنين آرزويى خود مغرور است.

بعضى از شارحان لفظ «غرور» را به فتح «غ» يعنى «غرور» خوانده ‏اند در اين صورت معنى جمله اين است. كه آرزوى طولانى خود بى خبرى از ياد خدا و امور خير نيست بلكه سبب فراموشى از ياد خدا مى ‏شود. پس مى ‏توان فراموشى را بوى نسبت داد.

بعضى ديگر كلمه «غرور» را با ضمّه تلفّظ كرده‏ اند «غرور» در اين صورت استعمال غرور بجاى شخص مغرور مجاز است، يعنى اطلاق لازم بر ملزوم شده است، آرزوى طولانى داشتن فريب نيست بلكه سبب فريب خوردگى است، لازمه آرزوى طولانى داشتن اين است كه شخص فريب بخورد و به كارهاى مفيد و سعادت بخش نرسد.

تكذيب كردن آرزوى طولانى چنان كه امام (ع) دستور مى ‏دهد بدين گونه است كه همواره مرگ را به يادآورى و در قلب متوجّه مرگ، رجوع به سوى خداوند و معاد باشى. در باره اين كه چرا امام (ع) كنار گذاشتن آرزوهاى طولانى را «تكذيب» تعبير كرده‏ اند. بدين جهت است كه شخص آرزومند، به آنچه دل مى‏ بندد و آرزو پيدا مى‏ كند. به خيال واهى خود، آن را برآورده مى‏ بيند، ولى اگر به عقلش مراجعه كند، و فرا رسيدن مرگ و قطع آرزوها را در نظر بگيرد، بخود اجازه خواهد داد، كه احكام خيالى خود را كه آرزويى واهى بيش نيست تكذيب و رد كند.

 

  ترجمه  شرح ‏نهج ‏البلاغه (ابن ‏ميثم بحرانی)، ج 2    ، صفحه ‏ى610 -592

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=