(خطبه85 صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليهالسلام ) و فيها صفات ثمان من صفات الجلال
وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ الْأَوَّلُ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرُ لَا غَايَةَ لَهُ لَا تَقَعُ الْأَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَةٍ وَ لَا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى كَيْفِيَّةٍ وَ لَا تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِيضُ وَ لَا تُحِيطُ بِهِ الْأَبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ
و منها : فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اللَّهِ بِالْعِبَرِ النَّوَافِعِ وَ اعْتَبِرُوا بِالْآيِ السَّوَاطِعِ وَ ازْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ الْبَوَالِغِ وَ انْتَفِعُوا بِالذِّكْرِ وَ الْمَوَاعِظِ
فَكَأَنْ قَدْ عَلِقَتْكُمْ مَخَالِبُ الْمَنِيَّةِ وَ انْقَطَعَتْ مِنْكُمْ عَلَائِقُ الْأُمْنِيَّةِوَ دَهِمَتْكُمْ مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ السِّيَاقَةُ إِلَى الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ
فَ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌسَائِقٌ يَسُوقُهَا إِلَى مَحْشَرِهَا وَ شَاهِدٌ يَشْهَدُ عَلَيْهَا بِعَمَلِهَا
و منها في صفة الجنة
دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ لَا يَنْقَطِعُ نَعِيمُهَا وَ لَا يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لَا يَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لَا يَبْأَسُ سَاكِنُهَا
بخش اول خطبه
وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ الْأَوَّلُ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرُ لَا غَايَةَ لَهُ لَا تَقَعُ الْأَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَةٍ وَ لَا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى كَيْفِيَّةٍ وَ لَا تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِيضُ وَ لَا تُحِيطُ بِهِ الْأَبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت (ع) است كه در باره توحيد ايراد فرموده است:
«گواهى مى دهم كه جز او خدايى يگانه و بى شريك نيست. اولى است كه پيش از او چيزى نبوده او آفريدگار همه چيز است آخرى است كه پايان و نهايتى ندارد. صفاتش به وهم ها در نيايند و دلها كيفيتى براى او نمى توانند ثابت كنند زيرا براى خداوند كيفيّت نيست، در مكان و زمان قرار ندارد، او خالق زمان و مكان است، پس چندى و چونى براى او قابل تصوّر نيست ذات حق متعال تبعيض و تجزيه بردار نيست. (چون ذات بسيطى است و داراى جزء نيست و گرنه تركيب لازم مى آيد) و دلها و ديدهها نمى توانند بر او احاطه پيدا نمايند (چه او محدود و محصور نيست تا قابل احاطه باشد).»
شرح
اين بخش از كلام امام (ع) هشت صفت از صفات جمال و كمال خداوند را در بر دارد:
1- يگانگى خداوند كه با تأكيد بر نداشتن شريك، با اين عبارت كه: «لا شريك له» اثبات شده است. پيش از اين ما يگانگى خداوند را با دليل عقلى ثابت كرديم، و چون اين موضوع از امورى نيست كه اثبات نبوّت بر آن متوقّف باشد، در اين مورد به دليل نقلى بسنده مى كنيم. خداوند متعال فرموده است: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا«» و باز فرموده است: «خداى شما خدايى است يگانه، و جز او خدايى نيست»
2- اوليّت حق تعالى، كه هيچ چيز بر ذات خداوند سبقت نداشته بيان شده است.
3- در اين فراز ثابت گرديده است كه وجود حق تعالى نسبت به همه اشياء آخر است.
يعنى ذاتى غير متناهى است، و در حدى محدود نيست در باره معنى اول و آخر بودن خداوند پيش از اين خطبه بطور كامل بحث كرديم. اين كه امام (ع) قبل و بعد بودن اشيا را نسبت به خداوند در اين خطبه نفى فرموده است، صرفا براى بيان تأكيد اين حقيقت است.
4- در خداشناسى اوهام بدرك ذات حق نمى رسند، تا براى او صفتى را اثبات كنند: پيش از اين در شرح سخنان امام (ع) اين حقيقت را دانسته ايد كه حكم خيال و اوهام جز در امور محسوس و يا وابسته به محسوس صادق نيست و امورى كه از ويژگيهاى ماده و مقوله وضع، مجرّد باشند قوّه واهمه كل وجود آنها را انكار مى كند چه برسد كه براى آنها صفاتى را هم تصديق داشته باشد، عقل محض است كه خداوند را متّصف به صفت مى داند، آنهم نه اوصافى كه ذاتا نمود خارجى داشته باشند، بلكه در مقايسه با غير، اين امور اعتبارى را عقل انتزاع مى كند. از معنى انتزاع صفت چنين فهميده نمى شود كه عقل مى تواند صفاتى را براى حق تعالى اثبات كند، بلكه معنايش آن است كه حكم اوهام در باره اوصاف خداوند حكم درستى نيست، چه شعاع عمل آنها صرفا محسوسات مى باشد.
5- حق تعالى كيفيّتى ندارد كه خردها بر آن دست يابند. براى توضيح اين مطلب لازم است كه پيشاپيش معنى كيفيت روشن شود. بدين منظور مى گوييم، كيفيّت: عبارت از ويژگيى است كه در محلّى ثبات و استقرار يافته باشد، به گونه اى كه ذاتا، قابل قسمت كردن، و يا نسبت دادن به چيزى نباشد، و چون خداوند متعال هيچ صفت زايد بر ذاتى ندارد كه ذات جايگاه آن صفت باشد محال است كه بتوان به چگونگى ذات حق تعالى وقوف و اطلاع يافت.
6- ذات مقدّس خداوند جزء و بعض ندارد. اين سخن امام (ع) اشاره به كميّت نداشتن وجود حق تعالى است، زيرا چنان كه دانسته ايد، كميّت يا مقدار از خصوصيّات جسم است وقتى كه خداوند داراى جسم نباشد كميّت ندارد، و چيزى كه مقدار نداشته باشد، بعض و جزء ندارد. بعلاوه هر چيزى كه از جزء تشكيل يافته باشد، نيازمند جزء خواهد بود، و هر نيازمندى ممكن الوجود است. در صورتى كه خداوند واجب الوجود مى باشد.
7- هفتمين صفت بارى تعالى اين است، كه: چشمها نمى توانند بر او احاطه يابند چنان كه خداوند خود فرموده است: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ. اين موضوع كه خداوند قابل رؤيت نيست، ميان دانشمندان اسلامى اختلاف نظر است. قبل از اين در باره اين معنى به تفصيل سخن گفته ايم كه خلاصه آن اين است: با حسّ بينايى بى هيچ واسطه اى رنگها و نورها درك مى شوند و سپس بوسيله رنگ و نور، رنگ پذيرها، و اشيا روشنى يافته، مورد رؤيت قرار مى گيرند. چون رنگ و روشنايى از خصوصيّات جسماند، و خداوند از خصوصيّات آن پاك و منزّه مى باشد، بنا بر اين غير ممكن است كه با حسّ بينايى درك شود.
8- ويژگى هشتم، دلها توانايى احاطه بر ذات حق را ندارند.
مقصود حضرت از بيان اين صفت اين است كه خرد انسان از احاطه يافتن بر حقيقت ذات خداوند ناتوان است. قبل از اين در باره اين خصوصيّت حق تعالى توضيح بيشترى داده شده است بيش از آن نيازى در اين مورد احساس نمى شود.
بخش دوم خطبه
پس از بيان صفات هشتگانه ذات مقدس حق تعالى امام (ع) فراز زير را ايراد فرموده است:
فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اللَّهِ بِالْعِبَرِ النَّوَافِعِ- وَ اعْتَبِرُوا بِالْآيِ السَّوَاطِعِ- وَ ازْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ الْبَوَالِغِ- وَ انْتَفِعُوا بِالذِّكْرِ وَ الْمَوَاعِظِ- فَكَأَنْ قَدْ عَلِقَتْكُمْ مَخَالِبُ الْمَنِيَّةِ- وَ انْقَطَعَتْ مِنْكُمْ عَلَائِقُ الْأُمْنِيَّةِ- وَ دَهِمَتْكُمْ مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ السِّيَاقَةُ إِلَى الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- فَ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ- سَائِقٌ يَسُوقُهَا إِلَى مَحْشَرِهَا وَ شَاهِدٌ يَشْهَدُ عَلَيْهَا بِعَمَلِهَا
لغات
آى: جمع آيه، نشانه، دليل.
ساطع: بلند، مرتفع.
نذر: جمع نذير، بيم دهنده.
مفظعات الامور: كارهاى سخت و دشوار.
ورد: مورد جايگاه.
ترجمه
«پس اى بندگان خدا (حال كه خدا را شناختيد) از عبرتهاى سودمند پند بگيريد، و از آيات درخشنده الهى كه در قرآن كريم وارد شده و از عاقبت بد شما را ترسانده است متنبه شويد از انذار و تخويفهاى رسا، بيم داشته باشيد و از پند و موعظه انبيا بهره مند شويد.
چنين به نظر مى رسد كه چنگالهاى مرگ بر بدنهاى شما افكنده و اميدهاى طولانيشان قطع شده و امورى سخت و دشوار همچون سكرات موت و حالت احتضار، شما را در بر گرفته است، و به جايى كه ناچار هر كسى بدانجا وارد مى شود، وارد مى شويد. آرى جايگاهى كه با هر انسانى دو فرشته همراه است يكى انسان را به صحراى محشر وارد مى كند و ديگرى بر عمل نيك و بدانسان گواهى مى دهد.»
شرح
اين بخش از خطبه نيز در بردارنده فوايدى به شرح زير مى باشد:
1- امام (ع) دستور مى دهد كه انسانها از عبرتهاى سودمند پند بگيرند.
عبرت در حقيقت بمعنى پند گرفتن مى باشد، و گاهى به طور مجاز بر چيزى كه مورد عبرت قرار مى گيرد نيز اطلاق مى شود. محتمل است كه در اين خطبه، عبرت به عنوان اطلاق اسم حال بر محلّ به كار رفته باشد يعنى مقصود زمينه هاى عبرت زا باشد، بدين توضيح كه امور عبرت انگيز را بدقت مورد بررسى قرار دهند كه اگر چنين كنند، نتيجه عبرت خود بخود حاصل مى شود.
از سه جهت بايد پند و اندرز را مورد دقت قرار داد.
الف: علل و اسبابش ب: حقيقتش ج: نتيجه و ثمره اش
امّا از نظر علل و اسباب، آنچه موجب پند و اندرز مى شود عبارت است از: تفكّر در آثار گذشتگان، انديشه در سرگذشت و احوال آنان، و آنچه از قضاى الهى براى آنها بوقوع پيوسته و زمينه عبرت گرفتن را فراهم آورده است.
امّا حقيقت عبرت، ترس و وحشتى است كه در دل عبرت گيرنده پديد مى آيد و از اين كه مبادا به سرنوشت آنان گرفتار آيد، هراسناك مى شود.
امّا اثر عبرت، دورى جستن از محرمات الهى و اجابت كردن دعوت پروردگار و تسليم شدن، و پيمودن راه خداوندى است.
2- فرمان مى دهد كه از آيات روشن استفاده شود. امام (ع) به دنبال امر به پندگيرى از عبرتهاى سودمندى در عبارت قبل، اينجا امر به عبرت گرفتن از آيات روشن كه سبب آن است آورده و اين دو عبارت را رديف هم قرار داده است.
ممكن است مقصود از «الآى» نشانه ها و عجايب مصنوعات الهى و يا آيات قرآن كريم كه هم بشارت و هم بيم مى دهند باشد. آن حضرت كلمه «سطوع» را براى آيات و نشانه هاى روشن حق تعالى استعاره آورده است. وجه شباهت، ظهور و درخشش انوار آيات حق بر آيينه دل بندگان مى باشد. چنان كه درخشش سپيده دم، ظلمت و تاريكى شب را مى زدايد. در اين عبارت شيئى محسوس «نور» براى امر معقول «هدايت» استعاره آمده است، بدين توضيح كه آدمى به هنگام نظر بوسيله روشنايى، و بگاه استدلال با امر معقول به مقصود خود هدايت مى شود.
3- سوّمين فايده اين است كه امام (ع) دستور مى دهد، تا انسانها از انذارهاى بليغ و پيشامدهاى ناگوار بيم يابند، در حقيقت امر مى كند كه از فايده موعظه و بيم دهندگى انبيا كه فراوان بدانها تأكيد شده است، غافل نمانند و از آن همه ابلاغ كلمه به تخويف و وعيد عبرت بگيرند.
4- امام (ع) فرمان مى دهد تا از تذكّر و مواعظ پند دهندگان نهايت فايده را به دست آورند. معنى بيان حضرت اين است كه به نتيجه موعظه و تذكّر رسولان توجّه دقيق داشته باشند. بدين دليل امام (ع) به سود جستن از تذكّر و موعظه را با تاكيد بيان كرده اند تا انسانها را بر پذيرفتن، تذكّر و موعظه دلسوزانه ترغيب كنند.
5- پنجمين فايده اى كه كلام امام (ع) بدان اشاره دارد، بيم دادن و يادآورى مرگ و مراحل پس از آن است. آنچه از سخن حضرت بروشنى استفاده مى شود، ترغيب و هدايت مردم است به فرمانبردارى از دستورات خداوند متعال كه در فوايد قبل دستور تحصيل آنها را داده بود.
قوله عليه السلام: فكأن قد علقتكم مخالب المنيّة.
در عبارت فوق لفظ «مخالب» را كه به معنى چنگال است براى مرگ بصورت استعاره بالكنايه بكار برده، و با كلمه «علوق» استعاره را ترشيحيّه كرده است بدين لحاظ كه مرگ به درنده اى كه حمله مى آورد و شكار خود را پاره پاره مى كند تشبيه شده است. ممكن است لفظ «كأن» در عبارت فوق تخفيف يافته از «كأنّ» باشد، در اين صورت، اسم كأن، ضمير شأن نهفته است، و ممكن است «ان» بر اوّل فعل ناصبه، و كاف بر سر آن براى تشبيه به كار رفته باشد، به هر صورت در معنى تغييرى حاصل نمى شود.
قوله عليه السلام: و انقطعت منكم علايق الأمنيّة
فراز فوق اشاره به اين است كه آرزوهاى دنيوى، از مال و ثروت و مقام و جاه و ديگر دلبستگيها با فرا رسيدن مرگ از ميان مى رود.
قوله عليه السلام: و دهمتكم مفظعات الامور:
يعنى، بر شخص محتضر سكرات موت، عذاب قبر، و ديگر خطرات روز آخرت هجوم مى آورند.
قوله عليه السلام: و السّياقة الى الورد المورود
مقصود از «سياقت» چنان كه پيش از اين گفتيم راندن با خوارى به سوى گور و منظور از «ورد مورود» صحراى محشر است.
قوله عليه السلام: و كلّ نفس معها سائق و شهيد
اين عبارت امام (ع) از آيه شريفه: وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ«»، گرفته شده است سائق آن چيزى است كه انسانها را به سوى محشر مى راند، و آن عبارت از حكم خداوندى، و عوامل نزديك به مرگ مى باشد، كه بر نفس انسان حاكميّت يافته و آن را به معادش باز مى گرداند. حال اگر انسان از بدكاران بدبخت باشد، واى بر او، چه دردآور و زجر دهنده است آن سايق در اين باره قرآن مى فرمايد: «كافران گروه گروه به دوزخ رانده مى شوند. به جايگاه دوزخ كه رسند، درهاى دوزخ گشوده مى شود. خازنان دوزخ به آنها مى گويند: مگر فرستادگان خدا براى هدايت شما نيامدند» امّا اگر انسانهاى وفات يافته اهل سعادت باشند، راهنماى مهربانى با ملاطفت و نرمى آنها را به سوى بهشت مى برد، سپس به آنها نويد داده مى شود، بدليل كارهاى شايسته اى كه انجام داده ايد، بهشت ميراث شماست. قرآن در اين باره مى فرمايد: وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ«».
معنى سايق اين بود كه توضيح داده شد، پيش از اين در باره معنى «شاهد» يعنى فرشته اى كه گواه بر عمل انسان مى باشد، شرح لازم را داده ايم و نيازى به تكرار آن نمى بينيم.
بخش سوم خطبه
دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ- لَا يَنْقَطِعُ نَعِيمُهَا وَ لَا يَظْعَنُ مُقِيمُهَا- وَ لَا يَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لَا يَبْأَسُ سَاكِنُهَا
ترجمه
(فراز مزبور از همين خطبه هشتاد و دو است كه در توصيف بهشت بيان فرموده است).
«بهشت داراى درجات گوناگون و متفاوتى است بعضى از مراتب بهشت نسبت به بعضى برترى دارد. بديهى است آن كه ايمان كامل و كارهاى شايسته بيشترى داشته باشد به مراتب بالاتر دست مى يابد (ويژگيهاى بهشت چنين است كه) نه نعمتهايش زوال مى پذيرد و نه ساكن بهشت از آن بيرون مى رود و نه كسى كه در آن جاويد باشد پير مى شود، و نه حقير مى گردد.»
شرح
بايد دانست كه گواراترين ميوه هاى بهشتى به نسبت نگريستن به جلوه هاى جمال و كمال و كرامتهاى ربّانى، معارف الهى مى باشد. سعادت يافتگان به دخول بهشت، در رسيدن به اين نتايج معنوى داراى مراتب مختلف و متفاوت، برتر و پايينتراند.
بالاترين مرتبه را كسانى دارند كه از جهت كمال يافتن، مرحله حدس و گمان را طى كرده و بجايى رسيده اند، كه نيازى به معلّم بشرى ندارند، و در چنان مقام و شايستگى هستند كه از جهت قدرت تفكّر و انديشه، قواى وهميّه و خياليّه شان تحت پوشش و فرمان عقلشان قرار دارد. و هرگز توجّهى به جهان محسوسات نداشته، عالم معقولات و محتواى آن، در نفسشان متجلّى شده است، تا آن حد كه در خواب و بيدارى متوجّه عالم معقولات مى باشند و از اين مقام هم فراتر مى روند و تمام عالم طبيعت در نفسشان نقش مى بندد. و از چنان قدرت نفسانى برخوردار مى گردند، كه مى توانند در جهان طبيعت اثر بگذارند. و بدان فرمان دهند، بدين پايه كه برسند نفس قدسيّه آنها جزو نفوس آسمانى مى شود.
اينان صاحبان نفوس قدسيّه، و دارندگان مراتب والاى بهشت، و مصداق: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ، مى باشند.
اين گروه برترين نوع بشر، و سزاوارترين كسان به درجات سعادت، بهشت خواهند بود. از اين مرتبه پايينتر كسانى هستند كه بجز، مرتبه تصرّف در طبيعت، تمام مراتب ديگر را دارا هستند اينها را اصحاب يمين مى گويند كه خود شامل مراتبى به شرح زير مى باشند.
1- كسانى كه آمادگى استعداد طبيعى، براى كامل كردن قوّه نظرى را دارا هستند ولى استعداد عملى آن را ندارند.
2- كسانى كه مرتبه قوّه نظرى (استدلالى) را بصورت وظيفه و با زحمت به دست مى آورند بدون آن كه آمادگى تصرّف طبيعى آن را داشته باشند و هيچ بهره اى هم از نظر قوه عملى ندارند.
3- كسانى كه نه، آمادگى طبيعى دارند و نه براى كسب آن، در جهت قوّه نظرى كارى انجام داده اند صرفا از نظر قوّه عملى آمادگى طبيعى دارند.
4- كسانى كه براى اصلاح اخلاق خود به دست آوردن صفات برجسته، خود را بزحمت مى اندازند بدون اين كه طبعا آمادگى براى اين كارها داشته باشند. پس از آگاه شدن، از تقسيم و توضيح مراتب افراد، بايد دانست، اشخاصى كه درملكات شريفه نفسانى به مرتبه قرب الهى برسند، در حقيقت به خوشيهاى بزرگ بهشت دست يافته اند، و به نعمتهاى مدام و شادمانى تمام، در پيشگاه عظمت پروردگار جهانيان و جايگاه فضيلت، در جوار رحمت حق نائل آمده اند. اينان هيچگاه از بهشت اخراج نمى شوند، آنچه را چشمشان ببيند و دلشان بخواهد در اختيارشان قرار مى گيرد. در بهشت جاويد خواهند بود، چنان كه امام (ع) در عبارت فوق فرمود: «لا يظعن مقيمها»: «سكنا گرفته در بهشت از آن بيرون نمى شود» زيرا خصوصيات جسم و بدن را ندارد و از تعارض نيرو و كشمكشهاى اندام مادّى كه منجر به پيرى و مرگ مى شود، بدور است. سرمه ديدگان اين بهشتيان، درخشش انوار الهى است، كه بوسيله آن نور، رحمت الهى را بدون مزاحمت مشاهده مى كنند.
امّا اصحاب يمين و دست راستيها كه، درود آنان بروان پيامبر (ص) باد، تمام لذّتهاى ياد شده فوق را دارا هستند ولى بمرتبه «سابقون» نمى رسند، ولى گاهى اندكى از خوشيهاى مقربين را بدانها مى چشانند، چنان كه قرآن كريم، در توصيف آشاميدنيهاى ابرار و نيكان بصراحت مى فرمايد: وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ«» براى هر گروه و دسته اى مقام و جايگاه خاصى از مراتب سعادت در بهشت است. چنان كه خداوند در اين باره مى فرمايد: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ«» و باز مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ«»، ولى بدانشمندان درجات خاصّى عطا كرده است و باز مى فرمايد لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ«».
با توضيحى كه در باره نعمتهاى بهشت و مراتب آن داده شد به سخن امام (ع) بازگشته و به شرح آن مى پردازيم اين فراز از سخن امام (ع) كه: لا ينقطع نعيمها اشاره به آيات شريفه قرآن دارد آنجا كه مى فرمايد: وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ«». و باز مى فرمايد: إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ«».
«دليل پايان نيافتن نعمتهاى بهشتى» اين است، كمالى كه بر اثر پرستش و عبادت براى انسان حاصل و موجب سعادت بهشت شود، ملكات و خصلتهايى هستند كه در جوهر ذات انسان استوار مى شوند، و او را قابل فيوضات و فيض گرفتن از جانب فياض مى كنند و تغييرى در آنها حاصل نمى شود، ما دام كه اين قابليّت در جوهر ذات انسان پايدار باشد فيض حق همچنان برقرار خواهد بود، مگر نه اين است كه او بخشنده مطلق است و بخل و امتناعى در ذات او نيست.
اين جمله امام (ع) كه: و لا يظعن مقيما اقتباس از آيات كريمه قرآن شده است.
آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد: لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ خالِدِينَ فِيها.«» و باز مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا«». زيرا نعمتهاى ابدى ذاتا مطلوب هستند و چون ممنوعيّتى در صرف و خرج آنها نيست، طبيعتا كسى از آنها دل زده نمى شود.
قوله عليه السلام: و لا يهرم خالدها و لا ييأس ساكنها
يعنى اهل بهشت گرفتار بد حالى نمى شوند، و چون لازمه پيرى رنج و محنت و بد حالى است بدين سبب بهشتيان پير نمى شوند تا دچار بد حالى شوند، غصّه و غم از ساكنان بهشت بدور است بدليل فرموده حق تعالى كه از بهشتيان حكايت كرده و مى فرمايد: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها«».
چون غم و اندوه به سراغ بهشتيان نمى رود، بنا بر اين پير هم نمى شوند.
ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحه ى 591-580