(خطبه 83صبحی صالح )
بخش هشتم خطبه
خطبه در چگونگى آفرينش انسان طى دو فصل و به طريق زير نقل شده است:
أَمْ هَذَا الَّذِي أَنْشَأَهُ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأَسْتَارِ- نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً- وَ جَنِيناً وَ رَاضِعاً وَ وَلِيداً وَ يَافِعاً- ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْباً حَافِظاً وَ لِسَاناً لَافِظاً وَ بَصَراً لَاحِظاً- لِيَفْهَمَ مُعْتَبِراً وَ يُقَصِّرَ مُزْدَجِراً- حَتَّى إِذَا قَامَ اعْتِدَالُهُ وَ اسْتَوَى مِثَالُهُ- نَفَرَ مُسْتَكْبِراً وَ خَبَطَ سَادِراً مَاتِحاً فِي غَرْبِ هَوَاهُ- كَادِحاً سَعْياً لِدُنْيَاهُ فِي لَذَّاتِ طَرَبِهِ وَ بَدَوَاتِ أَرَبِهِ- ثُمَّ لَا يَحْتَسِبُ رَزِيَّةً وَ لَا يَخْشَعُ تَقِيَّةً- فَمَاتَ فِي فِتْنَتِهِ غَرِيراً وَ عَاشَ فِي هَفْوَتِهِ يَسِيراً- لَمْ يُفِدْ عِوَضاً وَ لَمْ يَقْضِ مُفْتَرَضاً-
دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ الْمَنِيَّةِ فِي غُبَّرِ جِمَاحِهِ وَ سَنَنِ مِرَاحِهِ- فَظَلَّ سَادِراً وَ بَاتَ سَاهِراً فِي غَمَرَاتِ الْآلَامِ- وَ طَوَارِقِ الْأَوْجَاعِ وَ الْأَسْقَامِ بَيْنَ أَخٍ شَقِيقٍ وَ وَالِدٍ شَفِيقٍ- وَ دَاعِيَةٍ بِالْوَيْلِ جَزَعاً وَ لَادِمَةٍ لِلصَّدْرِ قَلَقاً- وَ الْمَرْءُ فِي سَكْرَةٍ مُلْهِثَةٍ وَ غَمْرَةٍ كَارِثَةٍ- وَ أَنَّةٍ مُوجِعَةٍ وَ جَذْبَةٍ مُكْرِبَةٍ وَ سَوْقَةٍ مُتْعِبَةٍ-
ثُمَّ أُدْرِجَ فِي أَكْفَانِهِ مُبْلِساً وَ جُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً- ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى الْأَعْوَادِ رَجِيعَ وَصَبٍ وَ نِضْوَ سَقَمٍ- تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ وَ حَشَدَةُ الْإِخْوَانِ إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ- وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ- حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَيِّعُ وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ- أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ-
وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِكَ بَلِيَّةً نُزُولُ الْحَمِيمِ- وَ تَصْلِيَةُ الْجَحِيمِ وَ فَوْرَاتُ السَّعِيرِ- وَ سَوْرَاتُ الزَّفِيرِ لَا فَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ- وَ لَا دَعَةٌ مُزِيحَةٌ وَ لَا قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ وَ لَا مَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ وَ لَا سِنَةٌ مُسَلِّيَةٌ- بَيْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ- إِنَّا بِاللَّهِ عَائِذُونَ
لغات
شغف جمع شغاف: پوششى براى قلب به عبارت ديگر مشيمه.
دفاق: خالى شده در اصل خطبه دهاقا كه به معنى خروج پياپى و يا خروج با شدت است.
لدم: بر سينه زدن (از روى ناراحتى).
كارته: چيزى كه موجب شدت غم و غصه مى شود.
ابلاس: نا اميدى، يأس.
رجيع: در اصل لغت به معنى شترى است كه در مسير و سفر سرگردان مانده باشد، در اين جا به معنى بى اختيار است.
صحاق: ناقص.
يافع: جوانى كه سنش به حدود بيست سال رسيده باشد.
سادره: شخص بيهوده كارى كه انجام اعمال زشت برايش اهميت ندارد.
ماتح: كسى كه دلو آب را از چاه بيرون مى كشد.
بدوات: چيزهايى كه در نظرش نيك جلوه مى كند به خاطرش مى آيد.
دهمه: او را فرا گرفت، او را پوشاند.
غبر شيء: باقى مانده آن.
جماحه: سعى و كوشش براى رسيدن به خواسته هاى خود.
سادر دوم: شخص متحير و سر گردان.
نضو: لاغر شدن بر اثر بيمارى.
حفدة الولدان: كمك دهندگان به فرزندان ميت براى خاكسپارى و مراسم ديگر او.
حشده: اجتماع كنندگان.
تفجع: درد و ناراحتى.
ترجمه
«آيا اين همان انسانى نيست كه خداوند او را در تاريكيهاى رحم و پرده هاى گوناگون آفريد. كه در آغاز نطفه اى ريخته بود و سپس خونى تيره شد و به جنين وشيرخوارى تكامل يافت و پس از اندك زمانى كودكى شد و به دوران جوانى و بلوغ رسيد. آن گاه خداوند به وى قلبى نگهدارنده و زبانى سخنور و چشمى بينا عنايت فرمود، تا از حقايق عبرت بگيرد و از خطر روزگار بر حذر باشد.ولى همين كه آن نطفه به حد كمال رسيد و قامتش معتدل و اندامش موزون شد، از پرستش خداوند و اطاعت رسول به تكبّر سرپيچى كرد و قدم در جادّه گمراهى نهاد و با دلو بزرگ هوا از چاه عميق هوس آب كشنده شد و تمام كوشش خود را براى به دست آوردن لذّات و خوشيهاى دنيا به كار بست، و به دنبال انديشه هاى باطل رفت، (در صورتى كه) هرگز گمان مصيبت و پيشامد ناگوارى را براى خود نمى داد و از ارتكاب هيچ گناهى بيم نداشت
كه ناگاه، در عين غرور و غفلت چشم از دنيا فرو بست عمر كوتاه و غرورآميز را در خطا و لغزش سپرى كرد، نعمتهاى الهى را سپاسگزارى نكرد و واجبات خداوند را انجام نداد بى خبر مرگ گريبانش را گرفت در حالى كه ميل به پذيرفتن حق نداشت و آماده رفتن به راه آخرت نبود.از پيش آمدن چنين حالتى حيران و مبهوت مى شود، و از فرط درد و رنج بيدار خوابى بر او مسلّط مى گردد و در گردابهاى درد و اندوه بيمارى، ميان برادران و پدر و مادر مهربان گرفتار مى آيد، اطرافيان از غم او بر سر و سينه مى زنند، جزع و زارى مى كنند، امّا اين آه و ناله ها به حال او تأثيرى ندارد. بيهوشى مرگ او را بخود مشغول داشته، در شدّت و سختى و اندوه بسيار و رنج و الم بى شمار جان مى دهد.
سپس او را (غسل داده و حنوط كرده) در كفنهايش مى پيچند و بى آنكه اختيارى داشته باشد اين سو آن سو حركتش مى دهند و با خفّت و رنجورى حال و لاغرى جسم كه بر اثر بيمارى بدان وضع در آمده است در ميان تخته هاى تابوتش مى گذارند. آن گاه فرزندان و برادران دينى كه به يارى آمده اند، براى خاك سپارى او را به سوى ديار غربت و گورستانى دور كه پس از آن ديدار كننده اى نخواهد داشت حمل مى كنند.همين كه تشييع كنندگان و مصيبت ديدگان از دفن فارغ و به خانه بازگشتند، براى جواب دادن به سؤالات فرشتگان در حالى كه از وحشت و ترس حيرت زده است او را در قبر مى نشانند.
بزرگترين بليّه اى كه در آنجا بر او وارد مى شود، آب گرم، آتش سرخ و صداى شعله هاى فروزان جهنم است. نه در آن عذاب تخفيفى، نه از آن رنج آسايشى، نه آن بار اندوه را قوت تحمّلى، و نه مرگ رهاننده اى نه يك لحظه خواب آرام دهنده اى مى باشد (گناه كار) همواره در ميان عذابهاى گوناگون مبتلا و گرفتار است ما براى رهايى از اين عذابها به خدا پناه مى بريم.»
شرح
بايد دانست كه اين بخش از خطبه، بر چگونگى حال انسان از آغاز عمر كه ضعيف و ناتوان بوده است، دور مى زند، نعمتهاى خداوند را نسبت به انسان متذكّر شده، توضيح مى دهد كه چگونه در دوران زندگيش با شكّ و ترديد روزگار سپرى كرده است نعمتهاى الهى را ناسپاسى كرده، و در پيروى از شيطان بى توجّه بوده است.
در اين بخش از خطبه امام (ع) پايان زندگانى كه همانا مرگ است، به انسان يادآورى مى كند و چگونگى وضع ميّت را بهنگام مرگ، ميان خويشان و اقربايش توضيح مى دهد، و پس از وفات، عذاب قبر، سؤال و حساب، و ديگر امورى را كه طبع انسان از آنها تنفّر دارد شرح مى دهد، تا توجّه انسان را به سامان بخشيدن امر معادش جلب كرده آغاز عمر و انجام آن را خاطر نشان مى نمايد، شايد انسان متنبّه شده از خدا بترسد.
در توضيح اين بخش از خطبه نكاتى آمده است:
1- كلمه «أم» كه در آغاز اين قسمت به كار رفته «أم» پرسشى و براى توبيخ انسانهاست. ضمن توبيخ، دستور مى دهد كه براى بهبود وضع خود، عبرت بگيرند، زيرا جزئيّات نعم الهى در خلقت انسان بايد موجب سپاس و شكرگزارى شود ولى با تأسّف، از روى غفلت و غرور كفران نعمت مى كند.
كلمه «أم» معادل همزه استفهامى است كه در بخش قبلى همين خطبه آمده است. معنى تقديرى جمله چنين است آيا آنچه خداوند از شگفتيهاى آفرينش بر شما نموده است براى عبرت گرفتن بس نيست و يا خلقت خود انسان و دگرگونيهايى كه در طول زندگى پيدا مى كند و يا حالاتى كه برايش تا روز رستاخيز پيش مى آيد پند دهنده نمى باشد چنان كه حق تعالى خود مى فرمايد: «آيا نمى بيند كه در خلقت خود شما نشانه هايى است» در بعضى از نسخ نهج البلاغه به جاى كلمه «أم» لفظ «او» به كار رفته است كه از نظر معنى با هم فرقى ندارند.
بايد دانست، كه دقّت در آفرينش انسان، و زيباييهاى اسرار و رموزى كه به كار رفته، براى آن كه مختصر دانشى در اين باره داشته باشد، چنان كه قبلا متذكر شديم و بعدا نيز خاطر نشان خواهيم كرد، موجب عبرت كامل مى شود.
2- در باره رشد نطفه به سوى كمال چنين گفته اند كه اوّلين مرحله تكامل، نطفه به شكل كفى در آمده و بر آمدگى خاصى پيدا مى كند و گام نخست رشد را بر مى دارد، و پس از آن بوسيله فرشته صورت نگار، جايگاه روح در آن ترتيب داده مى شود. آن گاه از ناحيه جوشش طبيعت نطفه، سوراخهايى بعنوان جلوه اعصاب نمودار مى شود كه پس از رشد تبديل به عصب مى گردند. بعد از اين مرحله نطفه از همه سو بزرگ مى شود، و سوراخهايى بر بالاى پوست به موازات رگهايى كه در داخل رحم وجود دارد نمودار مى شود. همه رگها در نهايت منتهى مى شود به يك مجراى بزرگ، كه از سويى به جنين و از سويى به رحم اتّصال دارد، كه نطفه از مجراى همان شبكه ارتباطى از داخل رحم تغذيه كرده و به رشد خود ادامه مى دهد. اين شبكه ارتباطى موجب جريان خون در وجود نطفه مى شود. و پس از چندى نطفه، به پاره اى خون بسته و يا به تعبيرى علقه تبديل مى شود. اين سير تكاملى، كه بنا به قولى پانزده روز است، خون در همه اجزاى نطفه نفوذ كرده علقه مى شود. دوازده روز ديگر كه بر آن بگذرد، بصورت پاره گوشتى در آمده كه اصطلاحا بدان مضغه مى گويند.
بدين هنگام است كه اعضاى رئيسه بدن به تدريج آشكار مى شوند و نخاع پديدار شده امتداد مى يابد و با گذشت نه روز از اين حالت سر از دو شانه جدا و پهلو و شكم و پشت بعضا از يكديگر تميز داده مى شود. گاهى چهار روز ديگر كه سپرى شود و چهل روز كامل گردد نطفه بصورت جنين در مى آيد.
گاهى نطفه در سى روز به دوره جنينى مى رسد و گاهى در چهل و پنج روز، و نيز گفته اند كه حدّ معتدل آن سى و پنج روز است. در اين صورت پس از گذشت هفتاد روز جنين در رحم مادر حركت مى كند و در مدّت دويست و ده روز كه دقيقا هفت ماهگى است بدنيا مى آيد. ولى اگر دوران نطفه تا رسيدن به جنين بيش از چهل و پنج روز طول بكشد، پس از نود روز، در رحم مادر حركت انجام مى دهد و در دويست و هفتاد روز كه نه ماه است بدنيا مى آيد.
تمام اين نقل و انتقالات و مراحل مختلف تكامل در داخل رحم مادر به اراده خداوند به وسيله فرشته صورتگر انجام مى پذيرد. اگر پرده كنارى مى افتاد ما شكل پذيرى و تغييريابى اين خطوط را لحظه به لحظه مشاهده مى كرديم، امّا با وجودى كه صورتگر اين صحنه را نديده ايم، و چگونگى انجام كار را به عيان حسن نكرده ايم، مى گوييم: پاك و منزّه است، آن مقتدرى كه بر انجام امور، و آنچه بخواهد تواناست.
3- امام (ع) «علقه» را نهفته توصيف كرده است، چون «علقه» آن حالتى است كه هنوز صورت انسان به وى اضافه نشده است و بدين لحاظ صورت انسان در آن نهفته و مخفى است.
4- عرب، كودك را ما دام كه شير خوار است «رضيع»، و پس از دوران شيرخوارگى «وليد» مى نامد. به دوران نوجوانى كه رسيد «يافع» و با روئيدن مو بر پشت لبش «غلام» مى گويد. و هنگامى به او مرد مى گويد، كه بتواند خوب و بد را از يكديگر تشخيص داده، در مورد امور نظر بدهد. دوران بزرگسالى را نيزبه جوانى، ميان سالى، و پيرى تقسيم كرده اند.
5- توصيف كردن امام (ع) قلب را به «حفظ» و زبان را به «گفتار» و چشم را به «نگاه» به منظور فايده اى است كه بر هر يك از قلب و زبان و چشم مترتّب است. و سپس به فايده نهايى اين اعضا اشاره كرده مى فرمايد: فايده اين اعضا اين است كه انسان از مشاهده نعمتهاى الهى دلايل يگانگى خدا و ديگر اوصاف جلال و جمال او را بفهمد و فضايل نفسانى خود را به كمال برساند، و از امور ناروا خوددارى كند. بدين توضيح كه از ورود در امور ناپسند روزگار بر حذر باشد و از انجام كارهاى ناروا عبرت بگيرد و از آنها دورى جويد.
6- قوله عليه السلام: حتّى إذا قام اعتداله و استوى مثاله نفر مستكبرا الى آخر.
«آن هنگام كه انسان قامت موزونى يافت، و جوانى برومند گرديد، خودبين و متكبّر مى گردد» بعضى از شارحان بر اين اوصاف كه امام (ع) براى انسان بر شمرده است اعتراض كرده و گفته اند: بسيارى از افراد، داراى اين اوصاف خودبينى و تكبر نيستند، بنا بر اين فرموده امام (ع) عموميّت ندارد.
در پاسخ اين اعتراض بايد گفت: روى سخن امام (ع) به انسان مطلق است كه در حكم موجبه جزئيه و مثبت حكم جزئى است و شامل عموم انسانها نمى شود. هرگاه حكمى بصورت مطلق آورده شود، در باره بعضى از افراد قطعا صادق خواهد بود. و آن بعضى همان گناهكارانى هستند كه روى سخن امام (ع) با آنهاست و مصداق واقعى كلام آن حضرت مى باشند و آنها را بدين بيان توبيخ مى كند. در ضمن ديگران را توجّه به وجوب و استمرار شكرگزارى خداوند داده، از آنها مى خواهد كه فرامين حق را امتثال كرده و از آنچه خداوند نهى فرموده دورى جويند.
7- ماتحا فى غرب هواه
امام (ع) لفظ «غرب» را براى هواى نفسانى شخص متكبر استعاره آورده است. كه چنان شخصى دفتر اعمال نفسانى خود را از گناه پر مى كند، چنان كه آبكش مشگ خود را از آب پر مى كند. با بيان لفظ «ماتح» كه بمعنى آبكش مى باشد استعاره را ترشيحيّه كرده است.
8- در كلام امام (ع) بيست كلمه منصوب به كار رفته است كه عبارتند از: «نطفة- علقه- جنينا- راضعا- وليدا- يافعا- معتبرا- مزدجرا- مستكبرا- سادرا- ماتحا- كادحا- غريرا- مبلسا- منقادا- سلسا- رجيع وصب- و نضو سقم و نجيّا.» تمام كلمات فوق به معنى حال به كار رفته اند و عمل كننده در آنها فعلى است كه قبل از اين كلمات در عبارت آمده است.
كلمه: «سعيا» در كلام امام (ع) يا مفعول به است كه در اين صورت عمل كننده در آن صفت كادحا مى باشد و يا مصدرى است كه به جاى فعل به كار رفته و نيازى به فعل ندارد. واژه «يسيرا» صفت است براى ظرفى كه از كلام حذف شده است و «يسيرا» به جاى ظرف محذوف نشسته است. تقدير كلام چنين است «زمانا يسيرا» بعضى كلمه «يسير» را «اسيرا» قرائت كرده اند در اين صورت كلمه «اسيرا» حال خواهد بود. سه كلمه «جزعا- قلقا- و تقية» در جمله به عنوان مفعول له به كار رفته اند.
اگر كلمه «يسيرا» را «أسيرا» قرائت كنيم استعاره خواهد بود براى انسان گناهكار و وجه شباهت اين است كسى كه لغزش پيدا كند و در گناه فرو غلطد، هواى نفس او را به پستى و ذلّت مى كشاند، چنان كه شخص اسير و گرفتار را به جايى مى برند كه دلخواه او نيست.
9- انسان آنچه در دنيا از دست مى دهد، براى آن عوضى در آخرت به دست نمى آورد، زيرا در دنيا كمالات اخلاقى و فضايل نفسانى و طاعات و عباداتى را كه براى انجام آنها آفريده شده بود ضايع كرده و از دست داده است و قضاى آنها را انجام نداده. و در آخرت هم راهى براى جبران آنها وجود ندارد.
10- «واو» در جمله: و المرء فى سكرة ملهية… معنى حال را دارد،
و عمل كننده در حال كلمه «لادمة» مى باشد، و معنى جمله اين است: در حالى كه شخص بحالت بيهوشى و احتضار گرفتار شده باشد، ناراحتى سختى دل اطرافيان را فرا گرفته، و قادر به چاره انديشى نيستند، كشش دردآورى شخص محتضر را فرا مى گيرد. يعنى فرشتگان قابض ارواح، جان او را در حال گرفتن مى باشند. چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ«».
از رسول خدا (ص) روايت شده است كه هرگاه مرگ شخص مؤمن فرا رسد، فرشتگان با پارچه ابريشمى كه در آن مشك و بوى ريحان باشد به سوى او مى آيند به همان آسانى كه موى از خمير بيرون مى آورند، جانش را مى گيرند و در آن حال به وى گفته مى شود: اى نفس، با اطمينان كامل و با خشنودى تمام به سوى پروردگار كه داراى روح و بشارت و كرامت است باز گرد.
پس از آنكه روح مؤمن از بدن جدا شود در داخل مشك و ريحان قرار داده و در پارچه اى از حرير پيچيده و او را به اعلى علّينى مى برند. ولى هنگامى كه مرگ كافر فرا رسد، خداوند به فرشتگان امر مى كند لباسى كه آميخته به آتش است براى قبض روحش مى برند و با شدت و سختى جانش را مى گيرند. در آن حال به او گفته مى شود: اى نفس ناپاك، به سوى پروردگار و عذاب او در حالى كه بر تو خشمناك است باز گرد.
وقتى كه جان كافر را بگيرند، در داخل همان ظرف آتش قرار مى دهند وآن گاه روحش را در لباس آتشين پيچيده و به دوزخ مى برند.
بايد دانست كه منظور از «جذبه درد آورى» كه در حال جان كندن ميّت را فرا مى گيرد، مثل خارى نيست كه در عضوى از بدن بشكند، بلكه دردى است كه بر نفس وارد گشته، تمام اعضا و اجزاى بدن را فرا مى گيرد، و تا عمق جان نفوذ مى كند. بر خلاف دردهاى موضعى كه اختصاص به دست يا پا پيدا مى كند، درد جان كندن فرا گير است، تمام رگ و عصبها و سراسر وجود را مستغرق مى گرداند.
به مثل چنان است كه تمام رگ و پى و اعصاب بدن را از بدن جدا كنند. و گاهى به درخت خارى مثل زده اند كه در داخل بدن قرار داشته باشد. مقصود از «جذبه مكربة» كه در عبارت امام (ع) آمده است، همين جان كندن است. دشوارى وقتى به اوج مى رسد كه اعضا پياپى و بتدريج بميرند و اين جان دادن را طولانى كرده و رنج و مشقت فراوانى را بدنبال دارد.
قوله عليه السلام: رجيع وصب و نضو سقم
اين دو جمله دو صفت اند كه براى بيمارى و لاغرى شتر به كار مى روند. امام (ع) آنها را به عنوان استعاره براى شخص بيمار به كار برده است. كلمه «رجيع» به اعتبار طولانى شدن و مكرّر شدن آن، بر شخص مريض اطلاق شده است چنان كه شتر بر اثر سفرهاى پى در پى خسته و از كار افتاده مى شود. لفظ «نضو» به لحاظ فرسودگى و لاغريى كه از بيمارى پيدا مى كند، چنان كه مسافرتهاى مكرّر نيروى شتر را به تحليل مى برد.
قوله عليه السلام: اقعد فى حضرته نجيّا لبهتة السؤال
سخن در باره عذاب قبر و سؤال منكر و نكير از جمله اعتقادات حقّه مى باشد. از رسول خدا (ص) روايت شده است كه به عمر فرمود: اى پسر خطّاب چه خواهى كرد، آن گاه كه از اين دنيا بروى، اقوام و خويشانت بر اطرافت اجتماع كنند و پس از آن قبرى را حفر كرده غسلت داده كفنت كنند و سپس تو را به گورستان برده به خاكت بسپارند و بعد از مراجعت از گورستان، دو فرشته آشوبگر قبر، نكير و منكر فرا رسند در حالى كه صدايشان همچون رعدى غرّان و چشمهايشان مانند برقى، درخشان شده و موى سرشان را از فرط بلندى بدنبال خود مى كشند و خاك گور را با دندانهايشان به هر طرف مى پراكنند و بشدّت كه گويا زلزله اى رخ داده است تو را تكان مى دهند. و از تو مى پرسند كه پروردگار و پيامبرت كيست، و دينت چيست در آن هنگام بر تو چه خواهد گذشت عمر در پاسخ گفت: در آن وقت عقل من بجا خواهد بود پيامبر (ص) فرمود: بلى خردت بجاست. عمر گفت پس جوابشان را خواهم داد.
در حديث ديگرى پيامبر (ص) نكير و منكر را به سياه چهره و كبود چشم توصيف فرموده است بايد دانست آنچه در باره عالم قبر، سؤال و پرسش و عذاب، از طريق شريعت به ما رسيده است داراى سه مرتبه است به طريق زير:
1- مرتبه اوّل: آنچه مسلّم و آشكار است اين است كه وجود نكير و منكر را با همان صورت ملكى شان كه نقل شده است باور داريم و هم مار و كژدمهايى كه ميّت را مى گزند و آزار مى دهند. هر چند ما نتوانيم آنها را مشاهده كنيم، زيرا چشم سر ما براى مشاهده عالم ملكوت شايستگى ندارد. آنچه به عالم آخرت مربوط باشد از عالم ملكوت شمرده مى شود. بدين دليل كه صحابه رسول به نزول جبرئيل بر پيامبر (ص) ايمان داشتند و پيامبر (ص) او را مشاهده مى كرد ولى اصحاب رسول او را نمى ديدند و چنان كه جبرئيل شباهت به انسانها ندارد، نكير و منكر هم به مردم شباهتى ندارند و كارهاى آنها مانند كار انسانها نيست. مار و كژدمهاى قبر نيز شباهتى به مار و عقربهاى دنيا ندارند. وجود فرشتگان، مار و كژدمها را بمعنى ديگرى بايد فهميد.
2- مرتبه دوّم: به مثل چنان كه شخص خواب انسانى را مى بيند كه او را دارد كتك مى زند و يا مى خواهد او را بكشد، و يا مارى را مى بيند كه مى خواهد او را زهر بدهد، در عالم خواب ناراحت مى شود. گاهى ديده شده است كه شخصى خوابيده داد مى زند و صورتش غرق در عرق شده است و از رختخواب مى پرد.
همه اين حالات در رابطه با نفس اوست كه در خواب مشاهده مى كند، چنان كه شخص بيدار، ناراحت مى شود. با وجودى كه در اطراف شخص خوابيده كه به ظاهر ساكن و بيحركت است، نه شخص قاتلى وجود دارد و نه مار و كژدمى، بنا بر اين مار و كژدم و يا قاتل در عالم خيال شخص خوابيده موجود است، فرقى نيست كه در بيدارى مارى به وى حمله كند و يا در خواب، در ظاهر قاتلى قصد كشتن او را داشته باشد، و يا در باطن نفس. در هر دو صورت رنجآور است.
3- مرتبه سوّم: بايد دانسته شود كه نكير و منكر و ديگر احوال قبر كه موجب عذاب و ناراحتى شخص وفات يافته مى شوند اشخاص و يا مارهايى نيستند كه محسوس به حس ظاهر مى باشند، بلكه مفهومش اين است كه روح گنهكار با جدا شدن از بدن قوه خيال را هم با خود مى برد، در عين حال هيئت بدنى او از اخلاق پست و ناروا پاك و منزّه نيست، بلكه صفاتى از قبيل، كبر، ريا، حسد، كينه، طمع و جز اينها همراه با آدمى كه گنهكار است مى باشند و انسان هنگام مرگ توجّه دارد كه چگونه روح از بدنش جدا مى شود و هيئت خود را مشاهده مى كند. چنان كه در خواب چنين حالتى دارد و با قوه خيال و توهّم خود را در ميان قبر مى بيند و درك مى كند كه درد و رنجها از طريق اخلاق پست و ناروا به عنوان عقوبت حسّى بر او وارد مى شود. اين معنى در شريعت هم ثابت شده است كه گناهان در ذهن انسانها به صورت شخص بد هيبتى در آمده و ميّت را با پرسشهاى ترسناك آزار مى دهند و با صورت بسيار هولناك و صداى وحشتناكى او را مضطرب مى سازند. آن گاه كه امتحانش مى كنند و زبانش به لكنت مى افتد، او را مى زنند و عذابش مى كنند و نيز مارى را مشاهده مى كند كه او را مى گزد.
ولى اگر انسان سعادتمند باشد خوشيهايى كه از خلق نيكو و كارهاى شايسته انجام داده باشد، با صورتى زيبا بالاتر از آن كه در تصوّرش آيد، برايش حاصل مى گردد و بصورت وصف ناپذيرى از اشخاص بر او وارد مى شوند، با چهره اى گشاده او را به بهشت و نعمتهاى الهى بشارت مى دهند. مبشّر و بشير دو ملك رحمت و ديگر فرشتگان نيز از هر درى وارد شده و بر او سلام مى كنند.
عذاب و ثواب قبر را چنين توصيه كرده اند. سخن رسول خدا (ص) كه فرمود: «قبر ميّت يا باغى از باغهاى بهشت و يا گودالى از گودالهاى جهنّم مى شود». به همين حقيقت اشاره دارد.
اگر سؤال شود كه چرا اوّلين كسانى كه وارد قبر شخص سعادتمند و يا شقاوتمند مى شوند، فقط دو نفر فرشته اند و بيشتر نيستند در پاسخ مى گوييم: برخى از دانشمندان سعادت و شقاوت را دو ويژگى نفسانى دانسته اند كه از دو جهت قوّه نظرى و عملى حاصل مى شود و هر كدام زمينه ساز فرشته اى خواهد شد پس اگر آنچه انسان تحصيل مى كند جهل مركّب و اخلاق پست باشد، نتيجه آن منكر و نكير خواهد بود و اگر آنچه بدست مى آورد، مكرمت و بزرگوارى باشد نتيجه آن دو فرشته بشير و مبشّر خواهد بود.
درك ما از ظاهر عبارت اين بود كه بيان كرديم، خداوند خود به اسرار شريعتش بهتر آگاه است. با تصوّرى كه از معنى ثواب و عذاب قبر در سه مرتبه گذشته داشتيم، معنى ثواب بهشت و عذاب جهنّم به خوبى روشن شد.
13- قوله عليه السلام: لا فترة مريحة و لا قوّة حاجزة…
اين عبارت امام (ع) به منزله آياتى است كه بر عذاب جاويد الهى دلالت دارند. عذاب جاويد خداوند به كفّارى اختصاص دارد كه هرگز نفوسشان به جهان ملكوت صعود نكرده باشد، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ«».
كفّار قدرتى كه بتوانند ميان خود و عذاب دوزخ فاصله اى ايجاد كنند ندارند يعنى نمى توانند به رحمت خداوند متوسل شوند و محبّتى كه آنها را به جهان غيب و عالم بالا مرتبط سازد ندارند. و از طرفى مرگى كه آنها را فرا گيرد و از مشكلات رهائيشان بخشد در كار نيست، زيرا چنان كه در جاى خود ثابت شده است، انسان دوبار نمى ميرد و اين كه كفّار را خواب فرا نمى گيرد، كنايه از شدّت دردى است كه دارند. كيفر سخت و درد شديدى كه از عذاب الهى گردنگير كفّار مى شود، موجب از بين رفتن خواب آنها مى گردد. بنا بر اين هيچ نوع آسايشى در ميان لحظه هاى عذاب نخواهد بود.
امام (ع) كلمه «موتات» را بطور مطلق براى شدّت عذاب و سختهاى مجاز به كار گرفته اند چون در نهايت هر سختى و عذابى در اين دنيا پايانش مرگ است، كلمه مرگ را براى نهايت سختى و عذاب مجاز به كار برده است.
امام (ع) در بيشتر جملات اين عبارات سجع متوازى را رعايت كرده اند.
بخش نهم خطبه
در باره چگونگى آفرينش انسان
عِبَادَ اللَّهِ أَيْنَ الَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا- وَ أُنْظِرُوا فَلَهَوْا وَ سُلِّمُوا فَنَسُوا- أُمْهِلُوا طَوِيلًا وَ مُنِحُوا جَمِيلًا- وَ حُذِّرُوا أَلِيماً وَ وُعِدُوا جَسِيماً- احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ وَ الْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ- أُولِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمَتَاعِ- هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلَاصٍ- أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلَاذٍ أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ أَمْ لَا- فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ أَمْ بِمَا ذَا تَغْتَرُّونَ- وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ذَاتِ الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ- قِيدُ قَدِّهِ مُنْعَفِراً مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ- الْآنَ عِبَادَ اللَّهِ وَ الْخِنَاقُ مُهْمَلٌ وَ الرُّوحُ مُرْسَلٌ- فِي فَيْنَةِ الْإِرْشَادِ وَ رَاحَةِ الْأَجْسَادِ وَ بَاحَةِ الِاحْتِشَادِ- وَ مَهَلِ الْبَقِيَّةِ وَ أُنُفِ الْمَشِيَّةِ وَ إِنْظَارِ التَّوْبَةِ- وَ انْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ قَبْلَ الضَّنْكِ وَ الْمَضِيقِ- وَ الرَّوْعِ وَ الزُّهُوقِ وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ- وَ إِخْذَةِ الْعَزِيزِ الْمُقْتَدِرِ
لغات
ورطته فى الامر: بدان گرفتارش كردم.
مورّط: هلاك كننده.
قناص: پناهگاه.
محار: محل رجوع و بازگشت.
افك: دگرگون شد.
قيد قدّه: به اندازه قامت شخص.
معفر: به خاك ماليده.
عفر: خاك.
فينه: ترس، در بعضى از نهج البلاغه ها كلمه فينه را وقت و زمان معنى كرده اند.
انف الشيء: اوّل آن.
حوبه: نياز و بى چيزى.
ضنك: تنگنا….
ترجمه
«اى بندگان خدا كجايند آنان كه خداوند عمر طولانى و نعمتهاى فراوان به آنان داد و آموختنى ها را تعليمشان داد و حقيقت را فهميدند، اما فرصتى كه براى عمل به آنان داده شده بود بيهوده از دست دادند، در حال سلامتى و شادمانى، قيامت را از ياد بردند، مدتى دراز مهلت داده شدند و بخششهاى زيادى به آنها كردند و از عذابهاى دردناك بر حذرشان داشتند و به ثوابهاى بزرگى اميدوارشان ساختند. (ولى آنها قدر اين همه نعمت و احسان خداوندى را ندانستند و همه را در لهو و لعب گذراندند) و اينك در تنگناى گور گرفتار آمده اند. (شما) از گناهانى كه انسان را به ورطه هلاكت مى كشاند، و زشتيهايى كه خداوند را به خشم مى آورد بپرهيزيد.
اى صاحبان ديدگان بينا و گوشهاى شنوا، و اى دارندگان سلامت و مال دنيا آيا گريزگاهى، راه چاره اى، پناهگاهى، تكيهگاهى، راه فرارى و خلاصى از دست قدرت و غضب حق تعالى هست يا نيست و اگر امكان رهايى يافتن از قبضه قدرت خداوندى نيست پس به كدام مسير منحرف مى شويد و چه راه فرارى داريد، و به چه چيز فريفته مى شويد (آيا نمى دانيد) سهم هر كدام شما از زمين به اندازه بلندى و پهناى قدّ اوست، كه برايش گور حفر كنند و آن گاه خاك بر صورتش بپاشند (پس اين همه حرص و آز. و طمع در جمعآورى از راه حلال و حرام براى چيست)
بنا بر اين اى بندگان خدا هم اكنون كه زندگانى شما ادامه دارد و روحتان آزاد است و آمادگى هدايت يافتن را داريد و زمان براى رستگارى مساعد، و بدنها سالم است و مهلت مقتضى، اراده و اختيار بر قرار مى باشد، وقت توبه و إنابة، و هنگام مناسبى براى رفع نيازمنديهاست. در جهت خوشنودى و رضايت خداوند بكوشيد.
پيش از آنكه فرصت از دست برود و در مكان تنگ گور گرفتار آييد، و خوف و نااميدى در دلتان راه يابد، و مرگ به سروقتتان برسد، و خداوند غالب و توانا شما را به كيفر گناهانتان گرفتار كند.»
شرح
(در خبر است كه وقتى امام اين خطبه را ايراد فرمود، بدن شنوندگان لرزان و ديدگانشان گريان و دلهايشان مضطرب و نگران شد. به همين مناسبت اين كلام نورانى را خطبه غرّاء ناميدند.)
در آخرين فصل اين خطبه امام (ع) به فوايدى اشاره فرموده اند:
1- نعمتهاى بى شمار خداوند را كه به انسان ارزانى داشته، همچون عمر طولانى، عمل و درك و فهم و ايمنى از آفات، فرصتهاى طلايى، بخششهاى خوب و بى حد، پرهيز دادن از عذاب و بشارت دادن به ثواب مورد توجّه قرار داده و انسانها را به سبب كفران نعمتى كه مى كنند و سرگرميى كه به لذّات دنيوى پيدا كرده اند و اوامر و دستورات حق تعالى را ناديده گرفته اند و توجّهى به فرامين خدا نمى كنند و به دعوت خدا را از ياد برده اند، توبيخ و ملامت مى كند.
2- از انواع گناهى كه موجب هلاكت مى شود و كارهاى زشتى كه اخلاق پست شمرده مى شود انسانها را بر حذر مى دارد.
3- آنها را كه چشم بينا و گوش شنوا و عافيت، و ماليّه دنيا دارند، متوجّه مى كند كه از فرمان الهى امكان فرارى و از كيفر گناهان نجاتى نيست.
و براى اهل اطاعت و فرمانبردارى، تكيه گاه و پناهگاهى جز او نيست. از حكم خداوند نمى توان فرار كرد و پس از مرگ صرفا بازگشت به سوى خداست.
دليل آن كه امام (ع) بينايان و شنوايان و اهل عافيت را مورد خطاب قرار داده است آن است كه نامبردگان مصداق كامل مكلّف به انجام وظايف الهى هستند. بينايى و شنوايى را مجازا به معنى خردمندان به كار برده است. امّا اشاره امام (ع) در عبارت فوق به صاحبان مال و ثروت بدين لحاظ است كه بهرهمندان از مال دنيا بيشتر از ديگران سرگرم لذّت مى شوند و از پيمودن راه خداوند باز مى مانند.
كلمه «هل» در عبارت: «هل من مناص...» پرسش انكارى است، بدين توضيح كه اى گناهكاران چه فكر مى كنيد آيا فرارگاهى يا پناهگاهى از كيفر خداوندى وجود دارد و آيا به سوى غير خدا پس از مرگ باز مى گرديد و آيا از اين كه دستورات الهى را ترك كرديد و امور خلاف را انجام داديد در پيشگاه خداوند چه عذرى مى آوريد. لفظ «أم» در عبارت امام (ع) به عنوان معادل «هل» پرسشى به كار رفته است. معنى جمله اين مى شود كه: آيا از عذاب خداوند مى توانيد فرار كنيد يا خير
4- امام (ع) سرگذشت قبر و به خاك ماليده شدن صورتها را كه موجب تنفّر هر طبعى است، تذكّر داده متوجّه مى سازد كه تمايل شديد بر جمع آورى مال زياد دنيا پيدا نكنند كه لزوما، انسان روزى از مال دنيا جدا مى شود و براى تلاش كننده در جمع آورى، جز به اندازه قامتش، يعنى گور چيزى نصيبش نمى شود.
5- با توضيح عواقب ناگوارى كه در انتظار انسان است، حضرت مردم را متوجّه زمان انجام كارهاى شايسته و آنچه مى توانند، در رابطه با نجات خود انجام دهند، مى كند و كلمه «الآن» را كنايه از زمان حيات گرفته اند و مقصود از «خناق» مرگى است كه گلوى هر انسانى را گرفته او را به سوى خداوند مى برد.
وجه شباهت مرگ، به ريسمانى كه بر گلوى انسان مى افتد و او را خفه مى كند اين است كه هيچ يك از اين دو مورد پسند انسان نيست.
با بيان اين كه فعلا فرصت داريد و مرگ به سروقتتان نيامده است، استعاره را ترشيحيه كرده است. مقصود از مهلت داشتن انسان كنايه از زندگى دنيوى اوست و منظور از رها بودن روح، مهلت و فرصتى است كه هر فرد براى انجام اعمال نيك دارد. هر چند اين مجال و فرصت در حال ترديد و دو دلى سپرى مى شود، و انسان در آمادگى براى كمال يابى ملاقات پروردگارش ترديد دارد، و يا سهلانگارى مى كند.
بعضى مقصود از «فينة الإرشاد» را هدايت يافتن نفوس به راه خداوند، و به دست آوردن سعادت ابدى معنى كرده اند، و تمام عمر را مهلتى براى رسيدن به كمالات معنوى، در نظر گرفته اند.
6- فايده ششمى كه امام (ع) متذكّر مى شود، اين است كه قصد اوّلى انسان لزوما بايد در جهت طاعت و عبادت حق تعالى باشد، يعنى سزاوار است كه انسان در آغاز تكليف تصميم و اراده قلبيش فرمانبردارى خداوند و تسليم فرمان او باشد، تا آنچه بر لوح نفسانى او از كمالات وارد مى شود، موجب سعادت اخروى وى شود. چه در آغاز جوانى و عمر لوح نفسانى انسان از تيرگيهاى باطل صاف و روشن است ولى اگر به عكس انجام گيرد، يعنى در آغاز عمر و جوانى ميل نفسانى انسان معصيت الهى باشد، چهره نفسانى او به اخلاق زشت سياه مى شود و پس از آن قادر نخواهد بود كه از نورانيّت حق استفاده كند و در نهايت از زيانكارترين افراد خواهد شد.
7- از الطاف الهى اين است كه براى توبه و بازگشت به انسان مهلت داده است انسان گناهكار را براى برگشت از معصيت و نافرمانى فرصت عنايت كرده و بلافاصله به گناهش او را مؤاخذه نكرده است زيرا غرض حق سبحانه و تعالى اين است كه افراد ناقص به كمال مطلوب وجودى خود برسند. امام (ع) فرصت داشتن گناهكار را با عبارت زيباى خود، مهلتى براى توبه تعبير كرده است.
8- بدليل نياز شديد انسان در آخرت به اعمال نيك خداوند زمان انجام دادن كارهاى نيك را، فراخ و وسيع قرار داده است. از اضافه كردن كلمه «انفساح» به كلمه «حوبه» نياز فورى و فوتى اين حقيقت فهميده مى شود زيرا هر حاجت و نيازى كه انسان براى زندگى اين دنياى خود داشته باشد. هر چند ضرورى و لازم باشد، فورى و فوتى نيست و اميد بر طرف شدن آن را دارد، بر خلاف نيازمنديهاى آخرت كه به مجرّد از دنيا رفتن انسان اعمال صالحى كه بشدّت مورد نياز است و بايد جبران كمبودها را بنمايد قطع مى شود، جز دنيا محلّى براى انجام كارهاى اخروى وجود ندارد، بنا بر اين انسان گناهكار شديدترين نياز و ضرورى ترين حاجت را به انجام اعمال نيك دارد و در بدترين صورت در قيامت ظاهر مى شود.
امام (ع) با «واژه ضنك و ضيق» به گرفتار آمدن انسان، در حصار تن و زنجيرهاى جسم، و دوزخ بدن اشاره كرده است و مقصود از «روع و زهوق» جزع بزرگى است كه از ترس مرگ، و مراحل بعد از آن حاصل مى شود.
9- غائب منتظر. در كلام امام (ع) كنايه از فرا رسيدن ناگهانى مرگ، و هجوم بى خبر وى مى باشد. لفظ غايب را به عنوان استعاره براى مرگ به شباهت مسافرى كه همواره انتظار ورود آن را دارند، به كار برده است. استعاره را با استفاده كردن از لفظ «قدم» ترشيحيّه كرده است.
10- مقصود از: «اخذة العزيز المقتدر» اين است كه ارواح با قدرت و فرمان غلبه دارنده اى كه هرگز مغلوب نمى شود، از كالبدها گرفته مى شوند، و هيچ نيرومندى توان مقابله با قدرت خداوند را ندارد. و از اطاعت و فرمان او نمى تواند سرپيچى كند.
ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحه ى 570-551